يهود در جزيرةالعرب پيش از اسلام: تحليلي بر تأثير و تأثرات يهوديت و عرب جاهلي
ضمیمه | اندازه |
---|---|
4.pdf | 396.51 کیلو بایت |
سال پنجم، شماره چهارم، پياپي 20، پاييز 1393
امير خواص / استاديار مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني ره sajed1362@yahoo.com
دريافت: 23/4/1393 ـ پذيرش: 26/8/1393
چکيده
هرچند خاستگاه شکل گيري يهوديت در سرزمين اعراب نبوده است، اما حوادثي که بر بني اسرائيل گذشت موجب پراکندگي آنها گرديد. از جمله مکان هايي که يهوديان به آنجا مهاجرت کردند، شبه جزيرة عربستان بود. در اين پژوهش تاريخي، حضور و فعاليت ها و تأثير و تأثرات يهوديت در ميان اعراب در زمان جاهليت تا ظهور اسلام بررسي مي شود. در بحث از جغرافياي اديان و خروج يک دين از خاستگاه اصلي خود، گاه اين خروج، به صورت اختياري است که پيروان آن دين تلاش مي کنند آيين خود را به سرزمين هاي ديگر انتقال داده و پيروان جديدي را جذب نمايند و گاه نيز اين خروج، به دليل عوامل غيراختياري است. خروج آيين يهود از خاستگاه سرزمين خود، از نوع اخير مي باشد؛ زيرا يهوديت آييني است که پس از حضرت موسي علیه السلام به مرور رنگ قومي به خود گرفت و پيروان اين آيين، اعتقادي به تبليغ و ترويج آيين خود ندارند. بنابراين، حضور آنها در ميان اعراب در عصر جاهليت، عواملي غيرارادي داشته است. اما اين حضور هم تأثيراتي بر اعراب داشته و هم از آنها تأثير پذيرفته است. اين مقاله، با رويکرد تاريخي به بررسي اين موضوع مي پردازد.
کليدواژه ها: عرب، يهوديت، بني اسرائيل، عهد عتيق، جاهليت، بررسي تاريخي.
مقدمه
بررسي تاريخي احوال و تطورات اديان موجود، آينه اي است كه در آن مي توان سابقه و عملكرد مؤمنان به آن اديان را به نظاره نشسته و از آن درس هايي آموخت. اين درس ها، به مثابة چراغ راهنمايي است كه مي توان از آن براي مواجهه با حوادث آينده بهره برد. يهوديت نيز با پيشينة چند هزار ساله در همين راستا قرار دارد. يهوديت به عنوان ديني كه با رسالت حضرت موسي عليه السلام پا به عرصة هستي گذارده، حوادث بسياري را از سر گذرانده است. در سه دورة تاريخي، حوادث تلخي بر اين آيين گذشت؛ يكي، حملة پادشاه آشور در 721 پيش از ميلاد به سرزمين فلسطين كه موجب كشته شدن شماري از آنها و آوارگي بسياري از بني اسرائيل گرديد (ايزيدور، 1388، ص 47) و تنها شمار اندكي از يهوديان توانستند در فلسطين باقي بمانند. ديگري، هجوم بختنصر (نبوكد نصر) در سال 583ق.م، كه موجب كشته شدن عده اي و آوارگي و تبعيد بازماندگان حملة قبلي گرديد و تقريباً تمامي بني اسرائيل از اين سرزمين خارج گرديدند (همان، ص 58). البته با پيروزي كوروش، پادشاه ايران و غلبة او بر پادشاه بابل، يهوديان از بند اسارت رها شده، و حدود 42000 نفر از آنها به سرزمين فلسطين بازگشتند (همان، ص92) و در طول ساليان متمادي به بازسازي سرزمين فلسطين و معبد ويران شدة خود پرداختند. عده اي نيز در سرزمين ايران و عراق و برخي ديگر مناطق باقي مانده و تا به امروز نيز حضور آنان كم وبيش ادامه دارد. حادثة سوم، مربوط به تخريب دوم معبد سليمان، در سال هفتاد ميلادي به دست سپاه تيتوس رومي است (بي ناس، 1375، ص555) كه به نام تخريب دوم مشهور است. پس از اين حادثه، كه به كشته و تبعيد يهوديان به سرزمين هاي ديگر منجر گرديد، يهوديان در كشورهاي مختلف از جمله در سرزمين حجاز حضور يافته و به زندگي خود ادامه دادند. يهوديان در اين دو هزار سال نيز شاهد حوادث گوناگوني بوده اند تا در قرن اخير، با نقشه و برنامة برخي كشورها به سرزمين فلسطين بازگشته و حكومت غاصبانه اي را تشكيل داده و حوادث تلخي را براي مسلمانان رقم زدند. داستان اين حوادث، معمولاً در كتب تاريخي مربوط به يهوديت مورد بحث قرار گرفته است. حضور يهوديان در شبه جزيرة عربستان، به عنوان يك موضوع تحقيق در زبان فارسي كمتر مورد توجه بوده است و بيشتر در كتب تاريخي اشاراتي به آن شده و به اختصار از آن بحث شده است. در اين پژوهش، به اجمال وضعيت حضور آيين يهوديت و پيروان اين دين در عصر جاهليت و تعامل آنها با اعراب عصر جاهلي، با رويكرد تاريخي بررسي شده است.
آيين يهود
يهوديت، ديني است كه با بعثت حضرت موسي عليه السلام آغاز شد. بني اسرائيل، نسب به حضرت ابراهيم عليه السلام مي رسانند و دين يهود يكي از اديان ابراهيمي است. ازاين رو، ابتدا اشاره اي كوتاه به چگونگي شكل گيري اين قوم ضروري است.
بني اسرائيل قومي است كه سرآغاز آن حضرت ابراهيم عليه السلام است و نسب همه انبياي بني اسرائيل نيز به او مي رسد. ازاين رو، به آن حضرت شيخ الانبيا گفته مي شود. در عهد عتيق نسب حضرت ابراهيم عليه السلام اين گونه بيان شده است: ابراهيم بن تارخ بن ناحور بن سروج بن رعو بن فالج بن عامر بن شالح بن ارفكشاذ بن سام بن نوح عليه السلام (سفر پيدايش 11: 26-10).
ابن كثير، در كتاب البداية و النهاية (ابن كثير، 1408ق، ج 1، ص 160) و نيز ابن عساكر در تاريخش نسب حضرت ابراهيم عليه السلام را با اندكي تفاوت بيان كرده اند. به نظر مي رسد، منشأ همه اين نسب نامه ها تورات و كتب يهودي است. آن حضرت حدود دو هزار سال پيش از ميلاد، يعني حدود چهار هزار سال پيش، در شهر اور به دنيا آمد كه حدود يك قرن پيش، آثار اين شهر در ساحل فرات از زير خاك بيرون آورده شد و آثار باستاني متعددي در آنجا كشف شد (توفيقي، 1385، ص 76). برخي هم محل تولد حضرت را كوه قاسيون در قريه اي نزديك دمشق دانسته اند.
بر اساس آنچه در تورات بيان شده است، حضرت ابراهيم عليه السلام به همراه پدرش تارح و همسرش ساره و برادرزاده اش حضرت لوط عليه السلام از محل تولد خود خارج شده و به سوي سرزمين كنعان، در غرب فلسطين رهسپار شدند. اما در ميان راه، به سفر خود ادامه ندادند و در شهر حرّان، در شمال شبه جزيره عربستان آن روز، كه اكنون در جنوب تركيه و در مرز سوريه قرار دارد، ساكن شدند. پدر حضرت ابراهيم عليه السلام در سن 205 سالگي در اين شهر از دنيا رفت (سفر پيدايش، 11: 32). به گفته تورات، حضرت در سن 75 سالگي به امر خدا از سرزمين حرّان عازم كنعان شد و به همراه ساره و برادرزاده اش جناب لوط عليه السلام و چند نفر از مردم حرّان به كنعان رفته و در شرق بيت ايل در روي كوهي خيمه زدند (همان، 12: 9-10) و پس از چندي به حَبرون (الخليل) كوچ كردند و در همان سرزمين نيز از دنيا رفتند. مقبره حضرت هم اكنون در اين شهر است.
حضرت ابراهيم عليه السلام از هاجر مصري صاحب فرزندي به نام اسماعيل شد (همان، 16: 16). اما به دليل حسادت ساره، حضرت ابراهيم عليه السلام هاجر و اسماعيل را از سرزمين كنعان بيرون برد.
چهارده سال بعد از تولد اسماعيل عليه السلام از هاجر مصري، ساره نيز كه سالخورده شده بود، به امر و اراده الهي صاحب فرزندي به نام اسحاق شد. حضرت ابراهيم عليه السلام از همسران ديگرش نيز صاحب يازده فرزند مي شود. به گفته تورات، حضرت در سن 175 سالگي از دنيا رفت (همان، 25: 8-1). طبري، عمر حضرت را 200 سال و مسعودي 195 سال بيان مي كند.
اعراب حجاز منسوب به دو فرزند حضرت اسماعيل عليه السلام، يعني ناباط(نبايوت) و قيذار(قيدار) هستند. اما حضرت اسحاق عليه السلام كه جد انبياي بني اسرائيل است، از همسر خود صاحب دو فرزند همزمان شد. فرزند اول را عيسو(به معناي پرمو) ناميدند؛ زيرا بدنش پوشيده از مو بود. فرزند دوم را، كه بلافاصله پس از او به دنيا آمد، يعقوب (يعني تعقيب كننده) نام نهادند (همان، 25: 26-19)، كه بعدها به اسرائيل ملقب شد؛ يعني كسي كه بر قهرمان پيروز شد. حضرت يعقوب، از چهار همسري كه اختيار كرد، صاحب دوازده پسر شد به نام هاي رؤبين، شمعون، لاوي، يهودا، زبالون، يشعر، يوسف، بنيامين، دان، نفتالي، جاد و اشير. فرزندان و نوادگان اين دوازده پسر، بعدها به اسباط دوازده گانه مشهور شدند (همان، 29: 35-29 و 30: 24-1) كه در قرآن نيز از آنها ياد شده است.
حضرت يوسف عليه السلام، كه معروف ترين و مهم ترين پسر حضرت يعقوب عليه السلام بود، بر اثر حادثه اي كه در جريان حسادت برادرانش به وجود آمد، مفقود شد و به مصر برده شد. اين حادثه موجب شد كه پس از بوجود آمدن قحطي، بقيه اسباط و حضرت يعقوب عليه السلام و بقيه بني اسرائيل به مصر مهاجرت كنند و در آنجا ساكن شوند. به مرور زمان، بني اسرائيل كه به قوم عبراني مشهور بودند. عبراني لقب حضرت ابراهيم عليه السلام است يا به دليل عبور از رود فرات و يا به دليل آنكه عابر يكي از نياكان حضرت بوده است و يا به دليل نسبت داشتن با حضرت ابراهيم عليه السلام (توفيقي، 1385، ص75). در مصر رو به فزوني گذاشتند و در علوم و فنون پيشرفت كردند. هنگامي كه تولد حضرت موسي عليه السلام نزديك شد، جمعيت بني اسرائيل افزايش يافته بود. ازاين رو مصريان ترسان و نگران شدند كه بني اسرائيل حكومت مصر را از دست آنها بگيرند. لذا شروع به استضعاف آنها نموده و به تعبير قرآن كريم، پسران آنها را به قتل مي رساندند و تنها دختران آنها را زنده مي گذاشتند. حضرت موسي عليه السلام در چنين عصري متولد شد. عهد عتيق، نسب حضرت را اين گونه بيان مي كند: موسي بن عمران بن قاهت بن لاوي بن يعقوب بن اسحق بن ابراهيم عليه السلام. بنابراين كه حضرت از سبط لاوي بوده است.
بر اثر حادثة درگيري حضرت موسي عليه السلام با يكي از قبطي هاي اهل مصر و كشته شدن آن حضرت مجبور به ترك مصر شده و به سوي مدين مي رود. پس از ده سال به همراه همسر خود به سوي سرزمين مصر باز مي گردد (همان، 2: 22-11) و در دامنه كوه، صداي خداوند را كه از ميان بوته مشتعلي با او سخن مي گفت، شنيده و به پيامبري برگزيده مي شود. بدين صورت، با پيامبر شدن آن حضرت، دين موسوي شكل مي گيرد (همان، 3: 22-1).
لازم به يادآوري است كه دين يا شريعت موسوي، پس از حادثة جلاي بابل، كه به كشته و تبعيد شدن اسباط بني اسرائيل منجر شد و تنها سبط يهودا در فلسطين باقي ماندند، تغيير نام يافت و به يهوديت مشهور شد.
اصل وجود دين در دوران جاهليت
در دوران جاهليت بت پرستي به شكلي رايج بود كه نزد ساير اقوام سامي قديم نيز رواج داشته است. البته ويژگي هايي اين بت پرستي داشته كه مربوط به خود اعراب و اقوام مجاور بوده است. از جمله اينكه اعراب هم دو نوع بت و الهه داشته اند: يكي خانگي و ديگري قبيله اي (فياض، 1369، ص 48). البته در دوران جاهليت، به ويژه در اواخر اين دوره، يهوديت و مسيحيت در سرزمين عربستان نفوذ يافته بود و دين حنيف نيز از زمان حضرت اسماعيل عليه السلام به بعد در اين سرزمين حضور داشته است. خروج يهوديان از سرزمين فلسطين و ورود آنان به عراق، در زمان بختنصر(نبوكد نصر) بوده است كه بني اسرائيل اسير شده و به بابل آورده شدند. پس از فتح بابل توسط كوروش و آزادي آنها، عده اي از بني اسرائيل به فلسطين بازگشته و عده اي نيز در بابل(شمال عراق كنوني) باقي مانده و در سده هاي بعدي به اطراف مدينه كوچ كردند (علي احمد صالح، 1960، ج 1، ص 171).
عرب در تورات و عهد عتيق
واژۀ عرب از جهت اشتقاق، واژه اي سامي است به معناي صحرا يا مقيم صحرا و تقريباً هيچ گونه معناي قومي و نژادي ندارد. گرچه در دوران بعدي، چنين ويژگي و معنايي را پيدا كرده است. واژه عرب در سفر اشعيا و ارميا (اشعيا 13:2 و 21: 13 و ارميا 3: 2) به همين معنا آمده است. در سفر مكابيان دوم، واژۀ عرب و بدوي را مرادف هم به كار مي برد. نخستين بار كه تورات اين واژه را به معناي خاص آن آورده است، در كتاب ارميا است (25: 24)؛ آنجاكه عبارت شاهان عرب را به كار مي برد. دوران پيامبري ارميا، بين سال هاي 586 و 634ق.م بوده است و پادشاهاني كه از آنها سخن مي گويد، به احتمال قوي شيوخ شمال عربستان و صحراي شام بوده اند. از قرن سوم پيش از ميلاد، واژۀ عرب براي همۀ ساكنان شبه جزيره از هر نژاد و قوم به كار مي رفته است. در تواريخ ايام دوم (21: 16)، از اعرابي كه نزديك حبشي ها بوده اند، ياد مي كند. مقصود او، اعراب جنوب غربي سبئيان مي باشد. از چهار سرزمين سبأ، معين، حضرموت و قتبان كه در عربستان قديم شهرت فراوان داشته اند، در عهد عتيق تنها از سه سرزمين سخن گفته شده است (حتي، 1366، ص 53-54). از اين نكته كه از واژۀ عرب در موارد بسياري از عهد عتيق ياد شده است، مي توان به پيوند عبرانيان با اعراب پي برد. اين اسفار منسوب به گروهي از انبياست كه بيشتر آنها در فلسطين نگاشته شده است. سفر حزقيال و مزامير در درۀ فرات، در روزگار اسارت نوشته شده است. كهن ترين سفر عهد عتيق، همان سفر عاموس است كه گمان مي رود در سال 750 ق.م تدوين شده است. بنابراين، آنچه دربارة اعراب در عهد عتيق آمده است، مربوط به 750 ق.م تا سدۀ سوم قبل از ميلاد است. در تلمود نيز اشاراتي به عرب شده است. يكي از تلمودها نيز تلمود بابلي است كه تدوين آن در سرزمين اعراب توسط يهوديان صورت گرفته است، اين واژه در برابر تلمود فلسطيني است (جواد علي، 1976، ج1، ص 60).
ورود يهود به سرزمين اعراب
جواد علي در تاريخ مفصل خود مي گويد: ما نصوص تاريخي محكمي كه بر اساس آن بتوانيم دربارۀ يهود در جزيرةالعرب سخن بگوييم نداريم، مانند اينكه در چه زماني به آنجا آمده و چه كارهايي مي كرده اند و... اما به هر حال، اصل وجود يهود در جزيرةالعرب مسلم است. اما احتمالاً ورود يهود به جزيرةالعرب در عهد بختنصر بوده است (همان، ج6، ص 511ـ514). هجرت برخي از يهوديان به اطراف يثرب و بلندي هاي حجاز، در اثر ظهور امپراطوري روم و غلبۀ آنها بر بلاد شام بوده است كه يهوديان را وادار به فرار به اطراف يثرب كرده است (همان، ص 524).
فيليپ خليل احتمال مي دهد كه ورود يهوديان به عربستان، در اثر تصرف فلسطين و ويراني معبد در سال 70م بوده باشد (حتي، 1366، ص 78). محمدعلي قطب مي گويد: حضور يهود در شبه جزيره اصيل نبوده، بلكه عارضي است. اما دربارۀ زمان ورود آنها به شبه جزيره اختلاف وجود دارد. هر كسي به ادله اي استناد مي كند و روايات و قرائني را به عنوان تأييد نظر خود ارائه مي كند. در واقع اينها مرجحات و اجتهاداتي است كه غرض آنها در اكثر موارد، خدمت به حقيقت تاريخي است. سپس مي گويد: به نظر ما علت مهاجرت يهود به جزيرةالعرب حملۀ بختنصر به آنهاست (قطب، 1405ق، ص16ـ17). البته اين سخن فيليپ خليل ضعيف است. به احتمال قوي، حضور يهود در عربستان، مربوط به تخريب دوم معبد در سال 70م است. البته بعيد نيست كه برخي از يهوديان بازمانده از حملة بختنصر در عراق نيز كه به فلسطين بازنگشتند، به عربستان هجرت كرده باشند.
علي احمد صالح مي گويد: ما دقيقاً نمي دانيم يهوديان چه زماني وارد شبه جزيرة عربستان شده و تطور يافته است، اما معلوم است كه يهوديان در طي چند موج، وارد جزيره شده و در بخش هاي مختلف مانند تيماء، خيبر و... ساكن شده اند (صالح، 1960ق، ج 1، ص 171).
مكان هاي استقرار يهود در جزيرة العرب
جواد علي مي گويد: يهود در ميان اعراب جاهلي گروه شناخته شده اي بوده اند و در اشعار جاهلي از ايشان نام برده شده است. ازاين رو، معلوم مي شود كه اعراب جاهلي از احوال آنها آگاه بوده اند. يهود در يمن، يمامه، عروض و... استقرار يافته و تاجراني از ايشان در مكه مقيم بوده اند. برخي از يهوديان نيز به سوي اعراب شرقي رفته و از سمت عراق در مواضعي از خليج فارس ساكن شدند و با اهالي آنجا و اهالي باطن جزيره به تجارت پرداختند (جواد علي، 1976، ج 6، ص 511ـ514).
وادي القري نيز از مكان هاي سكونت يهود بوده است. همچنين در طائف، طايفه اي از يهود زندگي مي كردند كه از يمن و يثرب طرد شده بودند و به طائف آمده و مشغول تجارت شدند (همان، ص 530، به نقل از فتوح البلدان بلاذري). همچنين از جمله مكان هاي استقرار يهود تيماء بوده كه محلي زيبا و راه مهمي براي تجارت بوده كه يهود در آنجا ساكن شده و به زراعت مي پرداختند. عده اي هم در تبوك ساكن شدند كه پس از ظهور اسلام در سال نهم هجري، با پيامبر مصالحه كرده و حاضر به پرداخت جزيه شدند.
محمدعلي قطب مي گويد: قبل از اسلام در شبه جزيره يهوديان در دو منطقه محصور بوده اند: يكي يثرب(مدينه) و ديگري خيبر كه در اطراف مدينه است. جمعيت يهود در اين دو منطقه زياد بوده و در منطقة خيبر، كسي از اعراب حضور نداشته است (قطب، 1405ق، ص 16ـ17).
دربارة حضور يهود در يمن اتفاق نظر وجود دارد، تاآنجاكه يهوديت ديانت رسمي يمن شد. البته نحوة ورود و تكوّن يهوديت در اين سرزمين چندان دقيق و واضح نيست (جواد علي، 1976، ج 6، ص537). طبري مي گويد: مورخان گمان دارند كه يكي از تُبّع، يعني تبان اسعد ابوكرب، كه در يثرب بوده به دين يهود متمايل شد و در برگشت به يمن، يهوديت را وارد يمن كرد و دين رسمي يمن شد (طبري، 1413ق، ج2، ص 105 به بعد). برخي گفته اند: نام آن تبع حسان بوده است يا حسان تبع الاصغر و يا ابوكرب بن حسان بن اسعدالحميري. گفته شده كه دو نفر از احبار يهود بني قريظه، تبع را به يهوديت هدايت كرده و از عبادت اوثان برحذر داشته اند (جواد علي، 1976، ج 6، ص538، به نقل از ابوالفرج اصفهاني، بي تا، ج1، ص 109؛ ج 13، ص 120). جواد علي مي گويد: اين نقل تا حدودي صحيح است، اما به نظر من ورود يهوديت به يمن، علاوه بر عوامل يادشده، از طريق ارتباط تجاري يمن با قافله هاي دريايي و خشكي مرتبط با بلاد شام بوده كه از اين راه، با يهوديت پيوند يافته و با آن آشنا شدند (همان، ج 6، ص 540). يكي از مورخان مي گويد: در ابتداي قرن ششم ميلادي، نفوذ دين عبري در يمن چنان قوي بود كه آخرين پادشاه حميري، يعني ذونواس (از اعقاب تبع اسعدالكامل) دين يهود داشت و در نتيجة حمايت او يهوديت دين رسمي كشور شد (حتي، 1366، ص 78 و 135ـ136). از نامه اي كه شمعون ارشاصي به يهود يمن نوشته، به دست مي آيد كه يهود يمن با احبار در ارتباط بوده اند و آنها ملوك حمير را تحريض مي كرده اند كه يهود را از پيروي مسيحيت بازدارند. تنها دو تن از يهود يمن، روايات اسرائيلي شان در ميان مسلمانان مطرح شده است: يكي كعب الاحبار و ديگري وهب بن منبه. كعب الاحبار، زمان پيامبر صل الله عليه و آله را درك كرده، اما حضرت را نديده است و در زمان ابوبكر يا عمر ظاهراً اسلام آورده است و معروف به كعب الاحبار شده است. اما وهب بن منبه جزء تابعين شمرده مي شود و مرجع مهمي در قصص اسرائيلي است (جواد علي، 1976، ج 6، ص 171ـ170).
عبدالعزير سالم مي گويد: يهوديان در بلاد يمن از طريق اتصال ملوك حمير با يهود يثرب وارد بلاد يمن شدند. معروف است كه جماعتي از يهوديان پس از حملة روميان به اورشليم در سال 70 م، كه منجر به ويراني شهر شد، به بلاد شمالي عرب و سرزمين حجاز مهاجرت كردند و در يثرب و تيماء ساكن شدند. برخي نيز به خيبر و فدك و وادي القري رفتند (سالم، 1993، ج 1، ص 433).
آلوسي مي گويد: پس از انتقال حمير (در ايام تبع) به دين يهوديت، بت ها را از بين بردند و حمير خانه اي در صنعا به نام رئام داشت كه آن را بزرگ مي داشتند و با انجام قرباني در آنجا تقرب مي جستند. هنگاميكه تبع از عراق بازگشت، دو تن از احبار يهود با او همراه شده و امر به انهدام رئام و بت هاي ديگر كردند. پس از آن ذكري از رئام و نسر و ساير بت ها در اشعار و اسماء آنها به ميان نيامد (آلوسي، بي تا، ج2، ص 201ـ202).
قبائل و زعماء يهود در جزيرة العرب
جواد علي مي گويد: برخي از قبائل عرب، كه اخباريون ذكر كرده اند قبايل يهودي حقيقي بوده اند و از فلسطين به عربستان هجرت كردند. اما برخي از آنها از اصل يهودي نبودند، بلكه قبايل عربي بودند كه به دين يهود وارد شدند، بخصوص قبايلي كه داراي نام هاي عربي اصيل بوده اند. برخي از اين نام ها با وثنيت سروكار دارند و ظاهراً به دليل همجواري با يهوديان و يا اختلاط و دخول در قبايل آنها يهودي شدند.
بكري نقل مي كند كه بني حشنة بن عكارمه، كه تعدادي از بني الربيعه را كشتند، به تيماء ملحق شدند. اما يهوديان از دخول آنها در حصون خود ممانعت كردند؛ زيرا آنها را يهودي نمي دانستند. ازاين رو، آنها يهودي شده و بعد داخل حصون آنها شدند، پس از مدتي، تعدادي از ايشان از ميان يهوديان خارج شده و به سوي مدينه رفتند (يعقوبي، 1366، ج 1، ص 211).
يكي از قبائل يهود بنوقينقاع بود كه از شجاع ترين قبايل يهودي بوده و از جهت مال و ثروت، غني ترين محسوب مي شدند و در صدر اسلام از جهت كينه عليه اسلام پيشرو بودند، به ساختن زيوآلات اشتغال داشتند و در مكاني به نام طحان در اطراف مدينه ساكن بودند. از جمله هم پيمانان آنها، عبادة بن الصامت بود كه صحابي انصاري بود. وقتي يهوديان در صدر اسلام نقض عهد كردند، از آنها برائت جست. ديگري عبدالله بن ابّي بن سلول، رأس النفاق در مدينه بود كه حتي پس از اسلام و بعد از نقض عهد باز با آنها رابطه دوستانه داشت.
قبيله بنوالنضير، كه قبيله بزرگي از يهود بودند و منسوب به هارون، برادر حضرت موسي عليه السلام بودند، كه در اطراف مدينه زندگي مي كردند و اشهر زعماء آنها، حلّي بن احطب و سلام به مشكم و كنانة بن ربيع بوده است. ايشان در ناحيه عوالي مدينه، نزديك قباء و اهل زراعت و زمين بوده اند و بهترين مزارع خرماي مدينه مربوط به ايشان است؛ يك مزرعه العجوه و ديگري اللبن. اين قبيله، با يكي از قبائل بزرگ عرب، يعني غطفان هم پيمان شدند كه در وادي بين مدينه و خيبر ساكن بودند. از اهل مدينه هم عبدالله بن ابي بن سلول، دشمن اسلام و رسول اكرم صل الله عليه و آله در صدر اسلام، هم پيمان آنها بود.
قبيله بنوقريظه، كه در فاصله دورتري نسبت به ساير قبايل، از مدينه زندگي مي كردند، معروف ترين افراد آنها كعب بن اسد و عمرو بن سعدي و شاس بن قيس بوده اند. از هم پيمانان آنها، اسيد بن خصير و بشير بن عبدالمنذر و ابي لبابه را مي توان نام برد. اين طوايف يهودي معمولاً از يكديگر عزلت مي جستند و سعي مي كردند كه در طايفه ديگري منحل نشوند. ترسو بودن آنها عارضي نيست، بلكه اصيل است و وقايع تاريخي منعزل بودن طوايف يهودي را از يكديگر، تأييد مي كند. قرآن كريم نيز مي فرمايد: تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وقُلُوبُهُمْ شَتَّى (حشر: 11). برخي نويسندگان مانند جواد علي، طوايف ديگري از يهود را نام مي برد كه در اطراف مدينه ساكن بوده اند (جواد علي، 1976، ج6، ص525ـ526).
وقتي اوس و خزرج، بعد از خراب شدن سد مأرب به اطراف مدينه آمدند، نخيلات و... در دست يهوديان بوده و از اين راه بر ديگران غلبه داشتند. اوس در جنوب و شرق يثرب و خزرج در شمال غربي يثرب و مجاور قبيله بني قينقاع مستقر شدند (عبدالعزيز، 1993، ج 1، ص433). گرچه اوس و خزرج، با هريك از اين سه قبيله هم پيمان مي شدند، اما چون مال و ثروت در دست يهوديان بود، جنگي بين آنها درگرفت و اوس و خزرج آنها را به قتل رساندند (حسن، 1405ق، ص 178). يهود كه ذليل و متفرق شدند، از شدت ناراحتي از دست رئيس خزرج، يعني مالك بن عجلان، صورت و تصوير او را در بيعه هاي خود كشيده بودند و او را لعن مي كردند.
عده اي از يهوديان هم در خيبر زندگي مي كردند. يهود خيبر معروف به شجاعت بودند. گمان مي رود ايشان از نسل ركاب، كه در تورات آمده، باشند كه پس از خراب شدن هيكل، به خيبر مهاجرت و در آنجا مستقر شده و به زراعت نخيل و حبوب پرداختند. برخي معتقدند: خيبر لفظي عبراني است و در عربي به معناي حصير مي باشد (جواد علي، 1976، ج 6، ص 524، به نقل از فتوح البلدان، ج 3، ص 497). برخي هم معتقدند: خيبر نسبت به مردي به نام خيبر بن فاتية بن مهلاييل دارد؛ چون او اول كسي بوده كه به آن منطقه آمده است. برخي هم اقوال ديگري مطرح كرده اند. اما تعيين اينكه چه زماني به خيبر آمدند، دشوار است. برخي مي گويند: ورود آنها در زمان هجوم روم به فلسطين بوده، البته امكان دارد كه هجرت به خيبر قبل از اين زمان بوده باشد و ممكن است در زمان استيلاء بابلي ها بر قدس بوده و ممكن است برخي همراه نبوئيد، ملك بابل به تيماء رفته باشند و وقتي تيماء را پايتخت قرار دادند، در آن زمان برخي به خيبر و نواحي ديگر حجاز هجرت كردند (همان، ص527).
حصن هاي يهود
يهوديان خيبر براي خود قلعه ها و حصوني ساختند و در آنجا زندگي مي كردند تا از حملات اعراب در امان باشند. برخي گفته اند: در خيبر هفت حصن ساخته بودند :1. حصن ناعم كه قوي ترين حصن ها و متعلق به ابن ابي الحقيق بوده است كه در بلندي بنا شده بود؛ 2. حصن الشق؛ 3. حصن النطاق؛ 4. حصن السلالم؛ 5. حصن وجده؛ 6. حصن الوطيح؛ 7. حصن الكتيبه (الكثيبه) كه در زمان عمر بن خطاب از آنجا اخراج شدند (همان، ص 526).
در فدك هم قبايلي از يهود بودند كه رئيس آنها در هنگام ظهور اسلام، فردي به نام يوشع بن نون بوده است (زركلي، 1409ق، ج3، ص 204). سموئيل بن غريض بن عاديا در خيبر بود. وي حصن خاصي براي خود به نام ابلق ساخت و با عشيره و اتباعش در آنجا زندگي مي كرد. او يكي از اقطاب و زعماي يهود در شبه جزيره بوده كه همان سموئيل عبري است (جواد علي، 1976، ج 6، ص 553).
مشاغل يهود و آداب آنها در جاهليت
يهوديان در زمان جاهليت، بيشتر به زراعت و كشاورزي مي پرداختند. چنانچه قبايل اطراف مدينه به كشاورزي و كاشتن درخت خرما و ايجاد نخلستان مشغول بودند و مواطني را هم براي تجارت برگزيده بودند و به تجارت مي پرداختند. همچنين به طلاسازي و اسلحه سازي نيز اشتغال داشتند. همچنين آنان به رباخواري و قرض ربوي دادن هم مشهور بودند.
يهوديان جزيرةالعرب حرمت روز شنبه را نگه مي داشتند و رعايت آن واجب بوده است. هر كس در روز شنبه كار مي كرد، مرتكب جرم عظيمي شده بود.
يهود يثرب براي اعلام نمازها، اعياد و حوادث مهم از شيپور استفاده مي كردند. مشهور آن است كه ارباب وظايف نزد يهود در ميان اعراب سه لقب داشته اند: 1. رئيس، كه به مثابه بطرك(پاترياك) نزد نصاري است. 2. الحزّان، كه به منزله خطيب بوده كه در منبر موعظه مي كرده است. 3. شاليح صيبور، يعني امام جماعت مردم در نماز (ر.ك: جواد علي، 1976).
يهودي ها در نظام سياسي و اجتماعي، نسبت به رؤساي خود خاضع بودند و مواجب ساليانه خود را به آنها مي پرداختند. رؤساي آنها همان صاحبان حصون و اراضي بودند كه خودشان بيشتر به زراعت خرما توجه داشتند و احبار آنها متولي امور دينيه و تنفيذ احكام بودند و خصومت هاي بين مردم را رفع مي كردند و به مردم در مدارس خود، نماز و ساير آداب را ياد مي دادند. گاهي به دليل اختلاف بزرگان يهود، بين قبايل آنها جنگ در مي گرفت. ازاين رو، هر قبيله اي با يكي از قبايل عرب هم پيمان مي شدند.
سيطره جويي يهود در جاهليت
از زماني كه يهوديان به جزيزة العرب آمدند، تلاش كردند كه بر ديگران سيطره و تسلط پيدا كنند. آنها براي اين كار از سه راه و وسيله استفاده كردند:
1. عقيده ديني؛ يعني ادعا كردند كه ما اهل كتاب آسماني هستيم، ولي اهل يثرب دائماً قائل به وثنيت بوده و بت مي پرستيده اند. بدين وسيله، يهوديان بر ديگران تفاخر مي نمودند و نيز نسب عرب را تحقير مي كردند و مي گفتند: نسب عرب به اسماعيل مي رسد و چون مادر اسماعيل، يعني هاجر جاريه بوده است، نسب عرب كم ارزش است. اما مادر بني اسرائيل ساره، مادر اسحاق بوده و اسحاق جد بني اسرائيل و يهوديان است و چون ساره حرّه بوده، لذا بر جاريه برتري دارد.
2. مال و ثروت؛ يهوديان از مال و ثروت در سه حوزه استفاده مي كردند: زراعت؛ قرض ربوي؛ كنز و ذخيرة طلا و نقره براي خريد حله و تجارت با آن.
هنگاميكه يهوديان به يثرب آمدند، اراضي اطراف مدينه را تملك كرده و به زراعت پرداختند؛ زيرا كارشناساني براي زراعت داشتند و از اين راه، مالك اموالي شده و اهل يثرب اجير آنها شدند. يهوديان با قرض ربوي و باج گرفتن، مردم را به ذلت و بدبختي مي كشاندند. آنها در اين كار، داراي سابقة ديرينه اي بوده اند. همچنين با ذخيرة اموال به گونه اي برخي تجارت ها را تحت سلطة خود در مي آوردند.
3. مكر و فريب و خدعه؛ مثلاً بين اوس و خزرج، اختلاف و نزاع ايجاد كرده و آنها را به جان هم مي انداختند (حسن 1405ق، ص 178). هرگاه اين آتش خاموش مي شد، يهوديان اين آتش را دوباره زنده مي كردند. اين اختلاف افكني در راستاي تضعيف قواي قبايل و زمينه سازي براي تسلط ير آنها بوده است. البته در همان زمان كه بين اوس و خزرج اختلاف افكني مي كردند، خودشان با اين قبايل پيمان مي بستند كه با هم در صلح زندگي كرده و از يكديگر حمايت كنند. اين سيطره جويي، پيش از اسلام دوام داشته و با ظهور اسلام از بين رفت.
امروزه نيز صهيونيست ها از همين راه ها به سيطره جويي و آتش افروزي در جهان اسلام و غير اسلام مشغول هستند. گويا اين ويژگي ها براي آنها طبيعت ثانوي شده است. البته ريشه هاي اين ويژگي ها را در زمان حضرت موسي عليه السلام و پس از آن مي توان مشاهده كرد. آنها دائماً در حال بهانه جويي و آزار انبيا بودند كه داستان برخي از اين رفتارها در عهد عتيق (از جمله سفر خروج باب 32) و در قرآن و كتب تاريخي (اپستاين، 1388، فصل چهارم) بيان شده است.
تأثير و تأثر يهود و اعراب جاهلي
يهوديان چون دين خود را دين قومي و خود را قوم برگزيده مي دانستند، كسي را به دين خود دعوت نمي كردند. ايشان همواره به دنبال جمع مال بوده و از جنگ و درگيري خودداري مي كردند، مگر اينكه خطري آنها را تهديد مي كرد. مانند زماني كه با نصارا در يمن درگير شدند، تا جلوي نفوذ مسيحيت را بگيرند. علت مخالفت ايشان با اسلام نيز همين بوده است؛ زيرا اسلام درصدد ارائة دين به همة مردم و درصدد هدايت جميع مردم بوده و كسي را بر ديگري برتري نمي داد، مگر به تقوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ و اين مطلب براي يهوديان سنگين بود؛ زيرا خود را قوم برتر مي پنداشتند.
يهوديان تلاش مي كردند در مناطقي ساكن شوند كه راه مواصلات تجاري(دريايي و خشكي) بود و با جمع مال و ثروت نزد رؤساي قبايل نفوذ مي كردند و ازآنجاكه در رباخواري افراط مي كردند. عدۀ بسياري از مردم از آنها تنفر داشتند. ازاين رو، تأثير آنها محدود به اعرابي بود كه با آنها در ارتباط بودند و از اين جهت، يهوديان در عصر جاهليت، شبيه يهوديان عصر كنوني بوده اند كه محبوبيتي در ميان مردم نداشتند. گرچه يهوديان كسي را به دين خود دعوت نمي كردند، اما در نشر اساطير و قصص رجال يهود در ميان مردم تلاش مي كردند و از اين راه، درصدد تفاخر نسبت به ديگران بوده اند. يهود نزد اعراب جاهلي به اليهود و بني اسرائيل معروف بودند. در قرآن كريم از آنها به هوداً و الذين هادوا (بقره: 62؛ نساء: 46؛ مائده: 41) ياد شده است. اهل لغت مي گويند: برخي از كلمات عربي از لغت عبري گرفته شده است. مانند جهنم، الشيطان، الكاهن، الحج، عاشورا (حسن 1405ق، ص177ـ181).
يهود حجاز رنگ عربي به خود گرفته بودند. مثلاً لباس عربي مي پوشيدند و با اعراب ازدواج مي كردند و از زبان عربي استفاده مي كردند. حتي به زبان عربي شعر مي سرودند كه از آن سخن خواهيم گفت. يهوديان توان نداشتند كه وثنيت و بت پرستي جاهليت را از بين ببرند؛ چون بسياري از احكام آنها براي اعراب دشوار بود. مثلاً يهوديان استفاده از غنايم دشمنان خود را مباح نمي دانستند و آتش زدن آنها را واجب مي دانستند. اما اعراب مي جنگيدند كه خون بريزند و غنيمت بگيرند و از اموال اسرا بهره ببرند. اعراب، يهوديان را به دليل صناعت و تجارت تحقير مي كردند. شايد به همين دليل، اعراب گمان مي كردند يهوديت دين صناعت است. ازاين رو، تمايل اعراب به دين نصارا بيشتر بوده است؛ زيرا نصارا كاتب سلاطين و اطباء و اشراف و خادمان ملوك بودند (همان، ص 181). پس مي توان گفت: تأثير يهوديت در ميان اعراب هم از بعد عملي و هم نظري محدود بوده است. برخي از نويسندگان معتقدند: انتخاب نام عربي توسط يهوديان از سر شيطنت و هم پيماني با قبايل براي حفظ مال و جانشان بوده است (قطب، 1405ق، ص 27)؛ زيرا آنها هميشه بر جان و مال خود خائف هستند. قومي پنداشتن دين يهود، سبب شد كه اين آيين رواج چنداني بخصوص در يثرب پيدا نكند (صالح، 1960، ج 1، ص 171). برخي از نويسندگان، دلايلي را براي تنفر و عدم اقبال اعراب نسبت به يهوديان برشمرده اند. از جمله اينكه يهوديان خود را قوم برگزيده مي دانستند، اعراب را به دليل اينكه كارگزار فارسيان در يمن بودند، تحقير مي كردند و بسيار مال اندوز و پيمان شكن و حيله گر بودند (سالم، 1993م، ج 1 ص 433).
برخي از مستشرقان مدعي شده اند كه يهود حجاز، يهوديان اصيل نبوده اند، بلكه اعرابي بوده اند كه به آيين يهوديت درآمدند. دليل اين مطلب، اسامي عربي اين افراد است. جواد علي، در پاسخ به اين نكته مي گويد: اين استدلال درست نيست؛ چون فارسيان، روميان و هنديان نيز داخل اسلام شده و نام هاي عربي خالص براي خود برگزيدند. اما اين دليل، بر عرب بودن آنها نيست (جواد علي، 1976، ج 6، ص 530ـ531).
يهود جزيرةالعرب در اموري مانند لباس پوشيدن و... بر خصائص نژادي خود چندان محافظت نمي كردند. ازاين رو، لباس عربي مي پوشيدند و با اعراب ازدواج مي كردند و شعر عربي مي گفتند. يهوديان در قلعه ها زندگي مي كردند و قدرت بسط نفوذ خود و تشكيل حكومت را نداشتند، بلكه در سايۀ رؤساي قبايل زندگي كرده و مبالغي را ساليانه به آنها پرداخت مي كردند تا رؤساي قبايل از آنها حمايت كنند و مانع تعدي ديگران به آنها شوند و در همين راستا، با قبايل هم پيمان مي شدند.
يكي از نويسندگان مي گويد: يهوديان جزيره با زبان و لهجة عربي سخن مي گفتند و دليلي بر اينكه آنها به زبان عبري سخن مي گفته اند، نداريم. تنها افرادي كه با حرفة كتابت و سحر سروكار داشتند، لغت عبري را مي دانستند و كتب مقدس را براي افرادي كه آشنا به اين زبان نبودند، مي خوانده و تفسير مي كردند. در ميان يهوديان شبه جزيره، كسي كه معروف به فقاهت و تأليف باشد، وجود نداشته است. يهوديان يثرب سحر و كهانت مي دانستند و مشركان براي اين امور به نزد آنها مي آمدند (همان، ص558ـ560).
برخي از اعراب در پاره اي از احكام، از يهوديان پيروي مي كردند. مانند رجم كردن زاني، اعتزال از زنان در هنگام حيض، فراخواني براي عبادت با شيپور، روزة روز عاشورا و... (همان، ص 561). يهوديان، علاوه بر اينكه از نظر ديني تأثيراتي در ميان اعراب داشته اند، در حوزة زراعت و تجارت و حفر قنوات و تربيت چارپايان و پارچه بافي و... نيز تأثيراتي داشته اند (توفيق برّو، 1988م، ص 37).
شعر و شعراي يهود در عصر جاهليت
يكي از مورخان مي گويد: نص خاصي نداريم كه خبر از شعراي يهود در عصر جاهليت بدهد. آنچه از اشعار آنها به ما رسيده است، از راه نصوص اسلامي است. در ميان اين اشعار، سخني از قصه هاي تورات و تلمود و... نمي بينيم. با اينكه چنين قصه هايي را در اشعار امية بن ابي الصلت مي بينيم، اما او فردي غيريهودي است. بنابراين، در اينجا سؤالاتي مطرح مي شود: آيا شعراي يهود تمايلي به سخن گفتن از امور دين و احكام شريعت و... نداشته اند؟ يا اينكه نسبت به آنها جاهل بوده اند و اين امور مربوط به رجال دين يهود بوده است؟ يا چنين اشعاري سروده شده، اما راويان مسلمان به اشعار آنها به دليل يهودي بودنشان توجه نكرده اند و آن اشعار از بين رفته است، همان گونه كه اشعار وثني ها از بين رفته است؟ (جواد علي، 1976، ج 9، ص 769ـ768، برخي از اين مطالب را جواد علي از كارلو نالينو، مؤلف تاريخ الآداب العربية، ص 71 نقل كرده است) ولفنسون مي گويد: علت اينكه مقدار كمي از اشعار يهودي و شعراي آنها در ايام جاهليت به دست ما رسيده، ضعف اقبال يهود به اسلام بوده است. همين مقدار اندك نيز توسط يهوديان مسلمان شده به ما رسيده است. اگر برخي از افراد ذرية سموئيل اسلام نمي آوردند، ممكن بود چيزي از اين اشعار به دست ما نرسد (ولفنسون، 2006م، ص 24 به بعد). برخي مدعي شده اند كه اشعار باقي مانده از يهود، با اشعار باديه نشينان جاهلي از حيث لغت و اسلوب و... تفاوت چنداني ندارد. گويا دين آنها در اشعارشان تأثير چنداني نداشته است (جواد علي، 1976، ص 769، به نقل از كارلو نالينو، ص 71). اما جواد علي مي گويد: با مطالعة اشعار يهود در عصر جاهليت، مطالبي در ميان اشعار آنها به چشم مي خورد كه با اشعار عرب جاهلي تفاوت دارد؛ آن نكات عبارت است از تمايل شعر يهود به سخن گفتن از اخلاقيات مانند انصاف، حكم به عدالت و حلم و صداقت و... . به عنوان نمونه، در ابيات ذيل كه منسوب به ربيع بن ابي الحقيق است، چنين مفاهيمي را مي يابيم:
سائل بنا حابر اكمائنا |
|
والعلم قد يلقي لدي السائل |
(طبقات ابن سلام، ص 71)
در اين شعر، اشاره به ديني شده كه به عدل و انصاف و به عدم امتزاج باطل به حق حكم مي كند، و از ظلم نهي كرده و به حق امر مي كند. گرفتن حق را به حكم دين مي داند، نه شمشير و عصبيت و خون. سؤال اين است كه آيا اينها، اشعار اصيل يهودي است يا اينكه در عصر اسلام سروده شده و به يهوديان نسبت داده شده است؟ (جواد علي، 1976، ج 9، ص 770).
جمحي متوفاي 854، قسمتي از گزارش نامه هاي خود را به شعراي يهود مدينه و اطراف آن اختصاص داده است. اصفهاني نيز در كتاب اغاني خود از شعراي يهود عربستان سخن به ميان آورده است. مانند سمؤئيل و كعب الاشراف و سماك يهودي و برخي ديگر مانند كعب بن سعدالقرظي و سارة القريظيه و سعيةبن غريض بن عاديا و شعيةبن غريض بن عاديا و ربيع بن ابي الحقيق و ابوالديال و ابوالزناد و شرع بن عمران و كعب بن الاشرف و ابورافع يهودي (ابوالفرج اصفهاني، بي تا، ج 19، ص 94 به بعد). ابن سلام نيز در طبقات خود تعدادي از شعراي يهودي را ذكر كرده است.
معروف ترين شاعر، سموئيل بوده است كه ضرب المثل در وفاي به عهد و حفظ امانت بوده است؛ زيرا طبق نقل، وي حاضر شد پسرش كشته شود، اما امانت امرؤالقيس را به حارث بن ابي شمر يا حارث بن ظالم تحويل ندهد. در مورد نسب او اختلاف است؛ برخي او را عاديا بن حباء و برخي عاديا بن رفاعة بن جفنه دانسته اند. قلعۀ ابلق در تيماء متعلق به او بوده است (جواد علي، 1976، ج 9، ص772). مستشرقاني كه دربارۀ اشعار سموئيل بحث كرده اند، اصالت اكثر آنها را تأييد كرده و عده اي نيز اصالت برخي از آنها را تأييد كرده اند. دو تن از فرزندان او، يعني شرع و غريض نيز شاعر بوده اند (جواد علي، 1976م، ج 9، ص 775). در معجم مرزباني نيز افراد ديگري در شمار شعراي يهود در عصر جاهليت شمرده شده اند، مانند ابوياسر النضيري، ابوالقرثع اليهودي، عمرو بن ابي صخر بن ابي جرثوم يهودي، ابوخمضه، كعب بن اسد بن سعيد القرظي و مالك بن عمر النظيري. اشعار اين شعرا، كه به زبان عربي سروده شده است، نشانگر تأثيرپذيري يهوديان از زبان و ادبيات عربي بوده است و از ظرفيت هاي اين زبان، براي انتقال فرهنگ خود بهره مي گرفتند.
نتيجه گيري
يهوديان بر اساس ويژگي هاي اخلاقي و روحي خود كه از دوران كهن متصف به آنها بوده اند، بنابر اقتضاي شرايط تحميل شده به آنها، وارد سرزمين اعراب شده و تلاش كردند كه هويت خود را در آنجا حفظ كنند. اما عوامل متعددي آنها را به همراهي و همرنگي با اعراب وامي داشت و در اين مسير، از تأثير و تأثر در امان نبودند. از جمله تأثيراتي كه يهوديان از اعراب پذيرفتند، عبارتند از: 1. نوع پوشش؛ 2. استفاده از زبان و ادبيات عربي؛ 3. تن دادن به ازدواج با اعراب و پذيرش برخي از آداب و رسوم آنها. هرچند در بسياري از اين دوران، با مكر و فريب و خدعه تلاش داشتند تا از ديگران بهره كشي كرده و حتي اعراب را به جان هم بيندازند. اين ويژگي در عصر حاضر نيز از سوي صهيونيست ها كاملاً مشهود است. در مقابل، اعراب نيز از يهوديان متأثر شدند. از جمله مي توان از اين موارد نام برد: 1. فرا گرفتن برخي از فنون كشاورزي؛ 2. فرا گرفتن برخي از صنايع و حرفه ها مانند پارچه بافي، تربيت چارپايان و حفر قنات؛ 3. فراگيري و انجام برخي از احكام ديني و مذهبي، مانند رجم زاني، اعتزال از زنان در هنگام حيض و....
منابع
كتاب مقدس(بخش عهد عتيق)
ابن اثير، عزالدين ابوالحسن بن ابي الكرم الشيباني، 1398ق، الكامل في التاريخ، بيروت، دارالفكر.
ابن كثير، اسماعيل بن عمر، 1408ق، البداية و النهاية، بيروت، داراحياء التراث العربي، موسسة التاريخ العربي.
ابوالفرج اصفهاني، علي بن حسين، بي تا، الأغاني، بيروت، داراحياء التراث العربي.
ابي يعقوب، احمد بن اسحاق، 1366، تاريخ يعقوبي، تهران، انتشارات علمي فرهنگي.
اپستاين، ايزيدور، 1388، يهوديت بررسي تاريخي، ترجمۀ بهزاد سالكي، چ دوم، تهران، موسسۀ پژوهشي حكمت و فلسفۀ ايران.
الآلوسي البغدادي، محمود شكري، بي تا، بلوغ الارب في معرفة تاريخ العرب، بيروت، دار الكتب العلمية.
باير ناس، جان، 1375، تاريخ جامع اديان، چ هشتم، تهران، علمي و فرهنگي.
توفيق، برّو، 1988م، تاريخ العرب القديم، دمشق، دارالفكر.
توفيقي، حسين، 1385، آشنايي به اديان بزرگ، قم، اديان و مذاهب.
جمحي، محمد بن سلام، 1913م ، طبقات الشعراء، مطبعة بريل.
جواد علي، 1976م، تاريخ مفصل عرب قبل از اسلام، بغداد، دارالعلم، مكتبة النهضة.
حتّي، فيليپ خليل، 1366، تاريخ عرب، ترجمة ابوالقاسم پاينده، تهران آگاه.
حسن، حسين علي، 1405ق، حضارة العرب في عصر الجاهلية، بيروت، المؤسسة الجامعية للدراسات والنشروالتوزيع.
زركلي، خيرالدين، 1409ق، الاعلام: قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء من العرب و المستغربين و المستشرقين، بيروت، دارالعلم للملايين.
طبري، محمد بن جرير، 1413ق، تاريخ الامم والملوك معروف به تاريخ طبري، بيروت، عزالدين للطباعة والنشر.
عبدالعزيز، سالم، 1993م، دراسات في تاريخ العرب قبل الاسلام، اسكندريه، مؤسسة شباب الجامعة.
علي احمد، صالح، 1960م، محاضرات في تاريخ العرب، الدول العربية قبل الاسلام، بغداد، مكتبه المثني.
فياض، علي اكبر، 1369، تاريخ اسلام، تهران، دانشگاه تهران.
قطب، محمد علي، 1405ق، معارك النبي مع اليهود والاستيراتيجية العربيةالموحدة، قاهره، مكتبة مدبولي.
مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين، 1384ق، مروج الذهب و معدن الجوهر، مصر، السعادة.
ولفنسون، اسرائيل، 2006م، تاريخ اليهود في بلاد العرب في الجاهليه و صدر الاسلام، بيروت، دار و مكتبه بيبليون.