معرفت ادیان، سال شانزدهم، شماره چهارم، پیاپی 64، پاییز 1404، صفحات 7-26

    تحلیل تطبیقی آموزه الوهیت عیسی(ع) در قرآن کریم و دیدگاه‌های بدعت‌انگاشته‌شدگان صدر مسیحیت

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ جعفر رضائی مجیدپور / دکتری ادیان و عرفان مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / Rezaei.majidpour@gmail.com
    جواد باغبانی آرانی / استادیار گروه ادیان مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) / baghbani@iki.ac.ir
    حسین نقوی / دانشیار گروه ادیان مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) / naqavi@iki.ac.ir
    doi 10.22034/marefateadyan.2025.5001632
    چکیده: 
    قرآن کریم باور به الوهیت عیسی(ع) را انحرافی در دین مسیحیت می‌داند و با دلایل مختلف، آن را رد می‌کند. هرچند مسیحیت رسمی الوهیت عیسی(ع) را در قالب آموزة تثلیث به‌عنوان مبنای الهیاتی خود معرفی می‌کند، اما تاریخ الهیات مسیحی نشان می‌دهد که در صدر مسیحیت، افراد و گروه‌هایی مخالف الوهیت عیسی(ع) وجود داشته‌اند. این گروه‌ها در مسیحیت رسمی بدعت‌گذار شناخته می‌شوند. این نوشتار با روش تحلیلی ـ توصیفی به بررسی تطبیقی دیدگاه قرآن کریم دربارة رد الوهیت عیسی(ع) و مواضع گروه‌های بدعت‌انگاشته‌شده در اوایل مسیحیت می‌پردازد. ازاین‌رو با تمرکز بر فرقه‌هایی مانند آریوسی‌ها، ابیونی‌ها، الکسایی‌ها و مونا‌رشیست‌ها روشن می‌شود که این گروه‌ها نیز حضرت عیسی(ع) را صرفاً انسانی برگزیده و پیامبری الهی می‌دانستند، نه خدا. حاصل اینکه دیدگاه این گروه‌ها با آموزه‌های قرآن در باب مسیحیت اصیل همخوانی قابل توجهی دارد و محکومیت آنها به‌عنوان بدعت‌گذار، ناعادلانه بوده است، بلکه دیدگاه‌های آنان به مسیحیت اصیل نزدیک‌تر به‌نظر می‌رسد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Comparative Analysis of the Doctrine on the Divinity of Jesus in the Holy Quran and the Views of Those Deemed Heretical in Early Christianity
    Abstract: 
    The Holy Quran considers the belief in the divinity of Jesus as a deviation in Christianity and refutes it with various arguments. Although official Christianity presents the divinity of Jesus within the framework of the doctrine of the Trinity as its theological basis, the history of Christian theology shows that in early Christianity, there were individuals and groups who opposed the divinity of Jesus. These groups are considered heretical by official Christianity. This paper, using an analytical-descriptive method, comparatively examines the perspective of the Holy Quran on the rejection of Jesus's divinity and the positions of the groups deemed heretical in early Christianity. By focusing on sects such as the Arians, Ebionites, Elcesaites, and Monarchians, it becomes clear that these groups also regarded Jesus merely as a chosen human and a divine prophet, not as God. The result is that the views of these groups show significant alignment with the Quranic teachings on authentic Christianity, and their condemnation as heretics appears unjust; rather, their views seem closer to authentic Christianity.
    References: 
    • The Holy Quran.
    • Holy Bible (Old Translation).
    • Ashthiani, Jalal al-Din (1989). Research on Christianity. Tehran: Negarsh.
    • Academy of Sciences of the USSR (1987). Fundamentals of Christianity. Translated by Asadollah Mobasheri. Publisher: Ketabsara-ye Babel.
    • Erman, Bart D. (2023). New Testament: A Historical Introduction to Ancient Christian Writings. Translated by Hussein Tavafi. Qom: University of Religions and Denominations.
    • Ugridi, Juan (2005). Christianity and Heresies. Translated by Abdulrahim Sulaymani Ardastani. Qom: Toha.
    • Van Oosten, Harvey (2011). Dictionary of Christian Theology. Translated by Javad Taheri. Tehran: Institute for Humanities and Cultural Studies.
    • Bush, Richard et al. (2007). Religions in Today's World (Religious World). Translated by Abdulrahim Gavahi. Tehran: Office of Islamic Culture Publications.
    • Bahadvand Chegini, Ibrahim & Saneei, Mortaza (2024). Analysis and Investigation of Jesus Christ's Nature from the Perspective of Monotheistic Sects of Early Christianity. Knowledge of Religions, 15(4), 85-104.
    • Thiessen, Henry (No date). Christian Theology. Translated by T. Mikaelian. Publisher: Eternal Life.
    • Zinner, Robert Charles (2010). Compressed Encyclopedia of Living World Religions. Translated by Nezhat Safai Esfahani. Tehran: Center.
    • Daniélou, Jean (2004). Roots of Christianity in Red Sea Documents. Translated by Ali Mahdizadeh. Qom: Religions.
    • Rubenstein, Richard E. (2017). When Jesus Became God. Translated by Radia Saleemzadeh. Tehran: Center.
    • Zamakhshari, Mahmoud ibn Omar (1986 CE). Al-Kashshaaf About the Realities of the Obscurities of Revelation and the Sources of Sayings in Interpretation Aspects. Beirut: Dar al-Kitab al-Arabi.
    • Tabatabaei, Seyyed Mohammad Hussein (1969 CE). Al-Mizan fi Tafsir al-Quran. Beirut: Al-Aalami Institute for Publications.
    • Tabari, Muhammad ibn Jarir (1991 CE). Jame' al-Bayan fi Tafsir al-Quran. Beirut: Dar al-Marefa.
    • Kerns, Earl (1994 CE). History of Christianity Throughout History. Translated by Rashidi. Publisher: Council of Evangelical Churches Assembly.
    • McGrath, Alister (2006). Introduction to Christian Theology. Translated by Issa Dibaj. Tehran: Ketab-e Roshan.
    • McGrath, Alister (2014a). Christian Theology Textbook. Translated by Behrouz Haddadi. Qom: University of Religions and Denominations.
    • McGrath, Alister (2014b). Christian Theology Textbook. Translated by Mohammad Reza Bayat et al. Qom: Religions and Denominations.
    • Miller, D.M. (2010). History of Ancient Roman and Iranian Church. Translated by Ali Nakhustin. Tehran: Asatir.
    • Ataur-Rahim, Muhammad and Thomson, Ahmad (1995). Jesus Prophet of Islam. Revised Edition. London: Ta-Ha Publishers Ltd. 
    • Harnack, Adolf von (1976). History of Dogma. United States: Peter Smith.
    • Hippolytos, (1868). The Refutation of All Heresies. Translated by the Rev. J.H. Macmahon, M.A, with fragments from his commentaries on various Books of Scripture; T. & T. Clark.
    • Ignat, Adrian (2012). The spread out of Arianism. A critical analysis of the Arian heresy. International Journal of Orthodox Theology, 3(105-128).
    • Joseph, Simon J. (2017). ‘I Have Come to Abolish Sacrifices’ (Epiphanius, Pan. 30. 16. 5): Reexamining a Jewish Christian Text and Tradition. New Testament Studies, 63(1), 92-110.
    • McManners, John (Ed), (1992).The Oxford Illustrated History of Christianity. Oxford and NewYork: Oxford University Press.
    • Murphy, F.X (1996). "Ebionites". In: The New Catholic Encyclopedia. The Catholic University of America.
    • Pritz, Ray (1988). Nazarene Jewish Christianity: From the End of the New Testament Period Until Its Disappearance in the Fourth Century. Brill Archive.
    • Quasten, Johannes (1960). "Patrology, Vol. III, The golden age of Greek patristic literature from the Council of Nicaea to the Council of Chalcedon. Utreth/Antwerp: Spectrum Publishers.
    • Rev. R. Wheler Bush, (1888). Athanasius: his life and times, New York: E. & J. B. Young & Co.
    • Rufus M. Jones, (1925). The Church ‘s debt to heretics, London: James Clarke & Co., Limited. 
    • Wiles, Maurice (1996). Archetypal heresy: Arianism through the centuries. OUP Oxford.
    • Williams, Rowan (2002). Arius: Heresy and tradition. Wm. B. Eerdmans Publishing, .
    • Wilson, R. McL (2009). The Panarion of Epiphanius of Salamis: Book 1 (Sects 1–46). Translated by Frank.
    متن کامل مقاله: 

    تحليل تطبيقي آموزه الوهيت عيسي در قرآن کريم و ديدگاه‌هاي بدعت‌انگاشته‌شدگان صدر مسيحيت
     جعفر رضائي مجيدپور          / دکتري اديان و عرفان مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني    rezaei.majidpour@gmail.com
    جواد باغباني آراني/ استاديار گروه اديان مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني    baghbani@iki.ac.ir
    حسين نقوي/ دانشيار گروه اديان مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني    naqavi@iki.ac.ir
    دريافت: 14/11/1403 - پذيرش: 28/02/1404
    چکيده
    قرآن کريم باور به الوهيت عيسي(ع) را انحرافي در دين مسيحيت مي‌داند و با دلايل مختلف، آن را رد مي‌کند. هرچند مسيحيت رسمي الوهيت عيسي(ع) را در قالب آموزة تثليث به‌عنوان مبناي الهياتي خود معرفي مي‌کند، اما تاريخ الهيات مسيحي نشان مي‌دهد که در صدر مسيحيت، افراد و گروه‌هايي مخالف الوهيت عيسي(ع) وجود داشته‌اند. اين گروه‌ها در مسيحيت رسمي بدعت‌گذار شناخته مي‌شوند. اين نوشتار با روش تحليلي ـ توصيفي به بررسي تطبيقي ديدگاه قرآن کريم دربارة رد الوهيت عيسي(ع) و مواضع گروه‌هاي بدعت‌انگاشته‌شده در اوايل مسيحيت مي‌پردازد. ازاين‌رو با تمرکز بر فرقه‌هايي مانند آريوسي‌ها، ابيوني‌ها، الکسايي‌ها و مونا‌رشيست‌ها روشن مي‌شود که اين گروه‌ها نيز حضرت عيسي(ع) را صرفاً انساني برگزيده و پيامبري الهي مي‌دانستند، نه خدا. حاصل اينکه ديدگاه اين گروه‌ها با آموزه‌هاي قرآن در باب مسيحيت اصيل همخواني قابل توجهي دارد و محکوميت آنها به‌عنوان بدعت‌گذار، ناعادلانه بوده است، بلکه ديدگاه‌هاي آنان به مسيحيت اصيل نزديک‌تر به‌نظر مي‌رسد.
    کليدواژه‌ها: قرآن، مسيحيت، الوهيت، تثليث، بدعت‌انگاشته‌شدگان صدر مسيحيت.

    مقدمه 
    قرآن کريم مسيحيت اصيل را ديني توحيدي معرفي مي‌کند که به‌وسيلة يکي از پيامبران بزرگ الهي به‌ نام عيسي‌بن‌مريم براي هدايت مردم زمان خود نازل شده است. بااين‌‌حال آنچه امروزه به‌عنوان مسيحيت رسمي شناخته مي‌شود، بر پاية اعتقاد به آموزة تثليث و الوهيت حضرت عيسي شکل گرفته است.
    مسيحيت اوليه شاهد طيف وسيعي از برداشت‌ها دربارة طبيعت عيسي بود؛ درحالي‌که آموزة تثليث و الوهيت مسيح به‌تدريج به‌عنوان ديدگاه غالب تثبيت شد، گروه‌هاي متعددي مانند آريوسي‌ها، ابيوني‌ها، الکسايي‌ها و شاخه‌هاي مختلف مونا‌رشيسم ديدگاه متفاوتي داشتند و عيسي را تنها يک انسان و پيامبري الهي مي‌شناختند. ديدگاه اين گروه‌ها، که بعدها به‌عنوان بدعت‌گذار محکوم شدند، دربارة ماهيت مسيح، با برداشت قرآن از مسيحيت اصيل همخواني دارد. اين مقاله با استفاده از روش تحليل محتوا و تطبيقي، به بررسي اين همخواني مي‌پردازد.
    با جست‌وجوي صورت‌گرفته، اثري که به بررسي ديدگاه‌هاي بدعت‌انگاشته‌شدگان صدر مسيحيت پرداخته باشد، يافت نشد؛ ازاين‌رو پرداختن به اين موضوع، به ‌دليل تأثير آن بر درک ما از مسيحيت اوليه و جايگاه آن در گفت‌وگوي اديان، ضروري به ‌نظر مي‌رسد.
    بنابراين هدف اين نوشتار نشان دادن مطابقت آموزه‌هاي برخي از بدعت‌انگاشته‌شدگان صدر مسيحيت با قرآن است. همچنين تأکيد بر اين نکته ضروري است که اگر کسي قصد دارد مسيحيت اصيل را از ميان منابع خود مسيحيان بشناسد، بايد به تعاليم اين افراد و گروه‌ها مراجعه کند. البته اين بدان معنا نيست که همة ديدگاه‌هاي اين افراد و گروه‌ها صددرصد صحيح است، بلکه ديدگاه آنان به مسيحيت اصيل نزديک‌تر است.
    اين نوشتار ابتدا ديدگاه قرآن کريم در رد الوهيت حضرت عيسي را تبيين مي‌کند؛ سپس به بيان ديدگاه آن دسته از مسيحياني که در صدر مسيحيت با الوهيت عيسي مسيح مخالف بوده‌‌‌‌اند، ولي بدعت‌گذار قلمداد شده‌اند، مي‌پردازد. در پايان با مقايسة ديدگاه اين دسته از مسيحيان با ديدگاه قرآن‌ کريم، مطابقت ديدگاه بدعت‌انگاشته‌شدگان صدر مسيحيت با ديدگاه قرآن بررسي مي‌شود.
    1.ديدگاه قرآن در رد الوهيت حضرت عيسي
    يکي از اعتقادات باطلي که قرآن کريم براي مسيحيت پس از حضرت عيسي ذکر کرده و به ‌شدت مسيحيان را از اين‌گونه باورهاي شرک‌آلود برحذر داشته، اعتقاد به تثليث و الوهيت حضرت عيسي است. البته قرآن کريم از اضلاع تثليث، يعني پدر، پسر و روح‌القدس سخني به ‌ميان نياورده، اما در آيات متعددي فرزند داشتن خدا، الوهيت عيسي مسيح و نيز اين‌هماني مسيح با خدا را رد کرده است (مريم: 88؛ مائده: 72)؛ همچنين در دو جا به مفهوم تثليث تصريح کرده و قائلان به آن را کافر دانسته و به آنان وعدة عذاب داده است (مائده: 73؛ نساء: 171).
    با دسته‌بندي آيات مرتبط با عقيدة مسيحيان به الوهيت عيسي، مي‌توان ديدگاه قرآن را در اين زمينه تحت سه عنوان بيان کرد.
    1ـ1. غلو بودن اعتقاد به تثليث
    قرآن اعتقاد به تثليث را باوري غلوآميز مي‌داند که به‌موجب آن، مسيحيان از صراط مستقيم الهي و مسير اعتدال در دين منحرف شده و از حقيقت دور افتاده‌اند. ازاين‌رو در آية زير، مسيحيان را با عنوان اهل کتاب نکوهش کرده است که چرا با داشتن کتاب آسماني، دربارة خدا گفتار باطل مي‌گويند؛ سپس مسيح را در جايگاه واقعي خودش به‌عنوان پسر مريم، رسول خدا، کلمة خدا و روحي از جانب خدا معرفي مي‌کند: 
    يَأَهْلَ الْكِتَابِ لا تَغْلُواْ فىِ دِينِكُمْ وَلا تَقُولُواْ عَلىَ اللهِ إِلاّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسىَ ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَئهَا إِلى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَامِنُواْ بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَلا تَقُولُواْ ثَلَثَةٌ انتَهُواْ خَيرْا لَّكُمْ إِنَّمَا اللهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَمَا فىِ الأَرْضِ وَكَفَى بِاللهِ وَكِيلاً (نساء: 171).
    اين آيه، با اينکه خطاب به اهل کتاب است، با توجه به قرينة «مسيح»، نصارا را مدنظر دارد و آنان را از غلو در دين و گفتار ناحق دربارة خدا نهي کرده و به معرفي واقعي مسيح پرداخته است و او را کلمه‌اي دانسته که به مريم القا شده است: «وَكَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ». آيه با تأکيد بر اينکه «لا تَغْلُواْ فىِ دِينِكُمْ» (در دين خود افراط نکنيد)، به خطرات اعتقادات افراطي اشاره مي‌کند و آن، افراط در زمينة الوهيت عيسي و تثليث است که در مسيحيت رايج شده است. قرآن در ادامه مي‌فرمايد: «فَآمِنُوا بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَلا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ، إِنَّمَا اللهُ إِلهٌ واحِدٌ»؛ يعني وقتى که عيسى كلمةالله و روح خداست، بر شما لازم است كه او را به همين عنوان بشناسيد و ايمانتان به او مصداق ايمان به رسول خدا باشد و هرگز از سه‌خدايى سخني به ‌ميان نياوريد، که خير شما نيز در همين است. مقصود از «ثلاثه» در اين آيه، اشاره به سه اقنوم تثليث، يعني پدر، پسر و روح‌القدس است. عبارت «إنما الله إله واحد» (خداوند تنها يک خداست)، به‌وضوح بر توحيد تأکيد دارد و مفهوم تثليث را رد مي‌کند. اين تأکيد بر يکتايي خدا، در تضاد با اعتقاد مسيحي به الوهيت عيسي و روح‌القدس قرار دارد.
    2ـ1. کفرآميز بودن تثليث
    قرآن اعتقاد به الوهيت مسيح را مساوي با کفر دانسته و قائلان به آن را کافر ناميده است: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَابَنىِ إِسرْائِيلَ اعْبُدُواْ اللهَ رَبىّ وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشرْكْ بِاللهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَئهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّلِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ» (مائده: ۷۲). اين آيه قول به اين‌هماني مسيح با خدا ـ يعني الوهيت مسيح ـ را کفر شمرده است. همچنين توصيف مسيح به پسر مريم بيانگر اين است که آنها الوهيت را به شخصي نسبت داده‌اند كه خودش از انسان متولد شده است. در ادامه، آيه به کلام خود مسيح که خطاب به بني‌اسرائيل بيان کرده است، اشاره مي‌کند که فرمود: «يا بَنِي إِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ...». خداوند در اين آيه به سخن خود مسيح دربارة بطلان عقيدة آنها استدلال مى‌كند؛ چراکه اين سخن مسيح که مي‌گويد: «الله را، كه هم پروردگار من و هم پروردگار شماست، بپرستيد»، دلالت مي‌کند بر اينكه خود مسيح مربوب است و موجود ديگرى رب اوست و بين او و ديگران در اين زمينه فرقي نيست. اين سخن كه فرمود: «إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ» دلالت مي‌کند بر اينكه قائل شدن الوهيت براى غير خدا شرك است و قائل به آن كافر شده و بهشت بر كفار حرام است (طباطبائي، 1390ق، ج6، ص۶۹).
    قرآن کريم هشدار مي‌دهد که قائلان به تثليث، در صورت دست نکشيدن از اين گفتار کفرآميز، گرفتار عذابي دردناک خواهند شد؛ ازاين‌رو آنان را به توبه و استغفار از اين گناه بزرگ امر مي‌کند: «لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللهَ ثَالِثُ ثَلَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلاهٍ إِلاّ إِلاهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ يَنتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ، أَفَلا يَتُوبُونَ إِلىَ اللهِ وَيَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (مائده: ۷۴).
    3ـ1. نفي مباني الوهيت عيسي مسيح
    مبناي مسيحيانِ قائل به الوهيت عيسي مسيح، شامل مواردي مانند آفرينش غيرعادي حضرت عيسي، برخاستن او از ميان مردگان پس از تصليب، و کارهاي خارق‌العادة آن حضرت مانند زنده كردن مردگان است. قرآن اين مباني و زمينه‌هاي پيدايش عقيدة الوهيت مسيح را از اساس باطل مي‌داند و اين موارد را دليلي براي خدا دانستن عيسي نمي‌داند. بيان قرآن را در اين زمينه مي‌توان در موارد زير دسته‌بندي کرد.
    1ـ3ـ1. مخلوق بودن عيسي مسيح
    قرآن کريم بر مخلوق بودن مسيح تصريح مي‌کند و آفرينش او را همانند خلقت آدم مي‌داند: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ» (آل‌عمران: 59). در اين آيه دو حجت براي نفى الوهيت عيسى بيان شده است: اول اينكه، عيسى مخلوق خداست و خدا بهتر از هر کسي از كيفيت خلقت او آگاهى دارد. همين خدا خبر داده است كه عيسى مخلوق من است؛ هرچند مانند ساير انسان‌ها از پدر متولد نشده باشد. بنابراين كسى كه مخلوق ديگرى باشد، عبد است، نه رب؛ دوم اينكه، خلقت او تفاوتي با خلقت حضرت آدم ندارد كه باعث شود شما او را معبود بدانيد؛ چراکه اگر كيفيت خلقت او مقتضاي الوهيتش باشد، بايد اين اقتضا را در خصوص حضرت آدم نيز قائل باشيد؛ درحالي‌که شما مسيحيان حضرت آدم را معبود نمي‌دانيد؛ پس بايد عيسى را نيز معبود ندانيد؛ چون اقتضاي مماثلت اين دو همين است (طباطبائي، 1390ق، ج3، ص212).
    2ـ3ـ1. ويژگي‌هاي بشري عيسي 
    آيات ديگر، ويژگي‌هاي بشري عيسي، همچون نيازمندي‌ها و ناتواني‌هاي او را يادآور مي‌شود. اين آيات با بيان تعريفي دقيق از معناي الوهيت، شخصيت بشري مسيح را برجسته مي‌کنند كه هرگز با الوهيت او سازگار نيست. رسول بودن مسيح همانند ساير رسولان، نياز او و مادرش به خوردن غذا، و فقدان هرگونه مالكيتي بر سود و زيان مردم، مواردي از اين قبيل است: «مَّا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلانِ الطَّعَامَ انظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الآيَاتِ ثُمَّ انظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ مَا لَا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا وَاللهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» (مائده: 75 و 76).
    اين آيه، هم سخن قائلين به تثليث را كه مى‌گفتند: «إِنَّ اللهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ» و هم قائلين به الوهيت مسيح را که مي‌گفتند: «إِنَّ اللهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ» نفي مى‌كند؛ به اين صورت که با ذکر ويژگي‌هاي بشري مسيح و مادرش، مثل نياز به خوردن، نشان مي‌دهد که آن دو نيز همانند ساير انسان‌ها محتاج‌اند و همين احتياج، نخستين دليل بر امكان و مخلوق بودن است. درنتيجه، اولاً مسيح ممكن‌الوجود است، نه واجب‌الوجود؛ ثانياً وي مخلوقي است که از مخلوق ديگرى به ‌نام مريم متولد شده است، نه خالق؛ ثالثاً رسولي است كه خداوند به‌سوى مردم فرستاده است (طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج6، ص223).
    تأکيد بر غذا خوردن مسيح و مادرش در اين آيه، از ميان همة ويژگي‌هاي بشري، به اين دليل است که احتياج به خوردن غذا بيش از هر ويژگي ديگر بر نيازمندي و جسماني بودن انسان دلالت دارد؛ چراكه لازمة آن دارا بودن حالاتي مثل گرسنگي و سيري، تشنگي و سيرابي، نيازمندي به هضم و جذب و دفع غذا و برخورداري از دستگاه گوارش و تناسل و... است. قطعاً موجودي که داراي اين ويژگي‌هاي جسماني باشد، هيچ‌گاه نمي‌تواند خدا باشد (طبري، 1412ق، ج6، ص424؛ زمخشري، 1407ق، ج1، ص665؛ طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج3، ص289).
    3ـ3ـ1. ناتواني مسيح در برابر خداوند
    قرآن تذکر مي‌دهد كه اگر خداوند اراده کند که مسيح و مادرش، بلکه همة ساكنان روي زمين را نابود كند، احدي توانايي مقاومت در برابر ارادة الهي را ندارد و نمي‌تواند از آن جلوگيري كند: «لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللهِ شَيْئًا إِنْ أَرَادَ أَن يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعًا وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَاللهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (مائده: 17). اين آيه با چنين اوصافي عقيدة مسيحيان مبني بر اين‌هماني بودن الله با مسيح را نفي مي‌كند (طباطبائي، 1390ق، ج5، ص247). همچنين قرآن با بيان «فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللهِ شَيْئًا إِنْ أَرَادَ أَن يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ» بر قدرت مطلق و بي‌نهايت خداوند تأکيد مي‌کند. اين بيان نشان مي‌دهد که هيچ موجودي نمي‌تواند در برابر اراده و قدرت خداوند ايستادگي کند.
    4ـ3ـ1. آوردن معجزه با اذن خدا
    تأکيد قرآن بر اين است که همة معجزات مسيح، مثل خلق پرنده، شفاي بيماري لاعلاج و زنده كردن مردگان، با اذن و قدرت الهي صورت گرفته است؛ ازاين‌رو عبارت «بإذن الله» يا «بإذني» پيوسته پس از ذکر هر معجزه‌اي تکرار مي‌شود: «وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِي وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنكَ إِذْ جِئْتَهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هَذَا إِلاّ سِحْرٌ مُّبِينٌ» (مائده: 110).
    بنابراين مسيحياني که با استناد به اين امور خارق‌العاده براي مسيح الوهيت قائل مي‌شوند، بايد توجه داشته باشند که اين امور نمي‌تواند دليل بر الوهيت او باشد؛ بلكه صرفاً نشانة روشني از بندگي و سرسپردگي مسيح به خداوند و دليل بر صدق رسالت او از جانب خداست. اين آيه به‌خوبي معجزات حضرت عيسي و قدرت خداوند را در آفرينش و شفا دادن بيماران نشان مي‌دهد. همچنين آيه به انکار و کفر برخي از بني‌اسرائيل در خصوص اين معجزات اشاره مي‌کند، که به‌نوعي بيانگر چالش‌هايي است که پيامبران در برابر بي‌ايماني و انکار مردم با آن مواجه بودند. اين آيه به‌وضوح بر اهميت ايمان به خدا و نشانه‌هاي او تأکيد دارد و نشان مي‌دهد که هر معجزه‌اي از جانب پيامبران، تنها به اذن و ارادة خداوند است.
    5ـ3ـ1. توحيدي ‌بودن دعوت مسيح 
    قرآن كريم ضمن گزارش دعوت حضرت عيسي مسيح به توحيد، تأکيد مي‌کند که شخص آن حضرت مخاطبان خود را از هرگونه شريک قائل شدن براي خدا بازداشته است: «وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ» (مائده: 72). در اين آيه، حضرت عيسي مسيح ضمن دعوت بني‌اسرائيل ـ به‌عنوان مخاطبان مستقيم آن حضرت ـ به توحيد و يکتاپرستي، آنان را از هرگونه شرك نهي کرده ‌و دربارة پيامدهاي ناگوار آن هشدار داده است.
    «اعْبُدُوا اللهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ» (خدا را بپرستيد که پروردگار من و پروردگار شماست) نشان‌دهندة دعوت به توحيد و پرستش خالصانة خداوند است. اين جمله تأکيد مي‌کند که عيسي خود را مخلوق و بندة خدا مي‌داند، نه خدا. «مَن يُشْرِكْ بِاللهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ» نيز بيانگر عواقب جدي و خطرناک شرک به خداوند است.
    6ـ3ـ1. عدم استنکاف مسيح و ملائکه از عبوديت خدا
    آية «لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَلا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ» (نساء: ۱۷۲)، احتجاج ديگري بر فرزند نداشتن خداى متعال و درنتيجه، معبود نبودن مسيح است؛ زيرا اگر مسيح پسر خداست و داراي مقام الوهي است، پس عبادت او به درگاه خداي ديگر چه معنايي دارد؟ آيه نشان‌دهندة اين است که عيسي خود را بنده و مخلوق خدا مي‌داند و هيچ‌گونه ادعايي در زمينة الوهيت يا خدايي ندارد. اين بيان به‌شدت با عقايد مسيحيان، که عيسي را فرزند خدا مي‌دانند، در تضاد است.
    7ـ3ـ1. عدم استقلال مسيح در رساندن نفع و ضرر
    آية شريفة «قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعاً وَاللهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» (مائده: ۷۶) استدلال ديگر قرآن بر ابطال اعتقاد به تثليث و الوهيت در مسيحيت است. اين آيه که به‌دنبال معرفي مسيح به‌عنوان پسر مريم و فرستادة خدا آمده است، مسيحياني را که قائل به الوهيت مسيح شده‌اند، به اين نکته توجه مي‌دهد که آنان کسي را به‌عنوان معبود مي‌پرستند که از جانب خودش، نه مالک نفعي براي پرستندگان خويش است و نه قادر به دفع ضرري. بنابراين اعتقاد آنان به چنين شخصي به‌عنوان خدا، امري غيرعاقلانه است. در تفسير الميزان، اين آيه به‌عنوان يک دعوت به تفکر و تأمل در اعتقادات نادرست مشرکان تفسير مي‌شود. علامه طباطبائي بر اين نکته تأکيد مي‌کند که پرستش موجوداتي که هيچ‌گونه قدرتي ندارند، نه‌تنها بي‌معناست، بلکه موجب گمراهي انسان‌ها مي‌شود. همچنين تأکيد بر صفات الهي نشان‌دهندة اين است که تنها خداوند شايستة پرستش است و هيچ موجود ديگري نمي‌تواند در برابر او قرار گيرد. اين آيه به‌خوبي بر اهميت توحيد و ضرورت پرستش خداوند تأکيد مي‌کند و به انسان‌ها يادآور مي‌شود که تنها اوست که قدرت و علم بي‌نهايت دارد و شايستة عبادت است (طباطبائي، ۱۳۹۰ق، ج6، ص75).
    2. ديدگاه بدعت‌انگاشته‌شدگان صدر مسيحيت دربارة رد الوهيت مسيح و آموزة تثليث
    در صدر مسيحيت، افراد و گروه‌هايي با الوهيت حضرت عيسي و آموزة تثليث مخالف بودند و آن را رد مي‌کردند. اين افراد در نگاه مسيحيتِ به‌اصطلاح راست‌کيش آن زمان و مسيحيت رسمي امروزي، که ادامة همان جريان است، به‌عنوان بدعت‌گذاران صدر مسيحيت شناخته مي‌شوند. در ادامه به ديدگاه برخي از اين افراد و گروه‌ها در رد الوهيت عيسي مسيح مي‌پردازيم.
    1ـ2. آريوس
    آريوس (256ـ336م)، اهل ليبي، آموزش الهيات را در انطاکيه فراگرفت؛ سپس به اسکندريه رفت و در آنجا ابتدا «شَمّاس» (خدمتگزار کليسا) شد و بعدها به مقام کشيشي کليساي سنت بوکاليس (Baucalis)، مهم‌ترين کليساي اسکندريه، رسيد. آريوس يکي از واعظان عمومي اسکندريه بود. او در حدود سال 318م به طرح مباحثي الهياتي در موعظه‌هاي خود با عنوان «ايمان کليسا» پرداخت (Rev, 1888, p. 42).
    الهيات آريوس متأثر از الهيات ارسطويي بود؛ ازاين‌رو خدا نزد او موجودي متعالي بود (Rufus, 1925, p. 88).
    آريوس بر تبعيت از تعاليم عيسي مسيح تأکيد داشت. او مي‌گفت: «از همان تعاليمي که خود عيسي به مردم تعليم مي‌داد، پيروي کنيد» (Ataur-Rahim and Thomson, 1995, p. 82).
    1ـ1ـ2. ديدگاه آريوس در رد الوهيت حضرت عيسي
    آريوس براي ترويج عقايد خود، از ابزار فراگير شعر به‌خوبي استفاده کرد. به همين دليل عقايد وي به‌سرعت انتشار يافت (ميلر، 1389، ص241). وي ديدگاه الهياتي خود را در قالب شعري مفصل با عنوان «تاليا» (به‌معناي بزم) سروده بود که در شهرهاي بندري سرتاسر شرق مديترانه رواج يافته بود (روبنستاين، 1396، ص69). آتاناسيوس، منتقد اصلي عقايد آريوس، محتواي بخشي‌هايي از تاليا را اين‌گونه نقل مي‌کند: 
    خداي بي‌آغاز پسر را آغازي بخشيد که به ديگر مخلوقات عطا کرده بود و او را به مقام فرزندخواندگي خود رساند. بدان که او واحد بود، اما ثاني نبود؛ تا آنکه بعد به ‌وجود آمد. بدين ‌ترتيب، تثليث وجود دارد، اما نه با شأن يکسان و نه با جوهرهايي که در هم آميخته شده باشند. به ارادۀ خداست اينکه پسر چه هست و چه نيست. خدا نزد پسر قابل درک نيست. او آن چيزي است که نزد خويش است (يعني تنها خود خدا به ذات خود علم دارد) و ذات او قابل بيان نيست. پدر پسر را مي‌شناسد، اما پسر او را نمي‌شناسد (Quasten, 1960, p. 12).
    آريوس اعتقاد مسيحيان آن زمان به تجسد عيسي مسيح را رد مي‌کرد؛ چراکه در اين صورت، قدّوسيت خدا از بين مي‌رفت، اما مخالفان او معتقد بودند که خداوند براي نجات انسان‌ها مجسم شده است. پذيرش اين مطلب براي آريوس و پيروانش دشوار بود؛ بلکه آنان تأکيد داشتند که عيسي مسيح مخلوق خداست (Ignat, 2012, p .117).
    تفکر آريوس در ميان مسيحيان آن زمان مورد توجه بسياري قرار گرفت؛ به‌گونه‌اي‌که وي را بنيان‌گذار مکتب آريانيسم نام نهاده‌اند. ويژگي اصلي آريانيسم اين بود که پسر داراي جايگاه و مقام يکي از خدايان داراي جوهر الوهي نيست؛ پسر، ابدي يا تغييرناپذير نيست؛ او درک و شناخت دقيقي از ذات پدر ندارد؛ او مخلوقي است که از هيچ به‌وجود آمده است؛ بنابراين خود پدر همواره پدر نبوده است (Wiles, 1996, p. 7).
    بنابراين آريوس بر قائم بالذات بودن خدا تأکيد مي‌کرد و خدا را تنها منشأ تمام موجودات مي‌دانست. از نگاه وي، هيچ چيزي در اين عالم وجود ندارد که حيات و هستي خود را از خدا نگرفته باشد (مک‌گراث، 1393ب، ج2، ص543).
    آريوس با نفي خدا بودن عيسي معتقد بود که خدا کامل مطلق است و از اين جهت نمي‌تواند الگوي انسان باشد؛ ولي ازآنجاکه عيسي يک انسان است و کمالات والاي او با اعمال ارادي به‌دست آمده، براي ساير انسان‌ها دست‌يافتني است. غلبۀ او بر هواي نفس به ما نشان مي‌دهد که چگونه ما نيز مي‌توانيم پسران و دختران خداوند شويم؛ اگرچه ممکن است به مراتب کمال او نرسيم (روبنستاين، 1396، ص19).
    منظور آريوس از پسران و دختران خداوند معناي مجازي آن، يعني مورد لطف ويژة خدا قرار گرفتن مردان و زنان به‌سبب کارهاي خداپسندانه است؛ چراکه چنين تعابيري در عرف آن زمان ميان يهوديان و مسيحيان رايج بود (Harnack, 1976, p. 42).
    يکي از اهداف آريوس اثبات يگانگي و بساطت خدايي بود که به‌ علت روح محض بودن نمي‌تواند به‌طور مستقيم با عالم مادي ارتباط داشته باشد. در اين ميان، يک واسطه ضروري بود. اين واسطه کسي نبود، جز پسر، که هرچند قبل از شروع زمان وجود داشت، اما درعين‌حال يک مخلوق بود. ازاين‌رو مسيح تنها با شرکت در الوهيت پدر، الهي است. به‌خلاف اريجن، که الوهيت پسر را به وجود در الوهيت پدر مي‌‌دانست، آريوس وي را يک واسطه (موجودي جدا از پدر) مي‌دانست (اُگريدي، 1384، ص150).
    آريوس معتقد بود که خدا غيرمادي است؛ بنابراين هيچ‌گونه کثرت يا ترکيبي ندارد. فرايند آفرينش را با به ‌وجود آوردن آزادانة پسر، به‌عنوان موجودي که واقعاً از خودش متمايز است، آغاز مي‌کند. او اين کار را پيش از همة اعصار انجام مي‌دهد. پس پدر قبل از پسر وجود دارد؛ زيرا پسر ابدي نيست. با ارادۀ خدا، پسر يک مخلوق کامل است. او وارث تمام عطايا و جلال‌هايي است که خدا مي‌تواند به او بدهد، اما ازآنجاکه تمام اين امور ناشي از ارادة مقتدر خداست، جلال و منزلت پدر به‌هيچ‌وجه با چنين اعطايي کاهش نمي‌يابد (Williams, 2002, p. 98).
    بر اساس ديدگاه فلسفي آريوس، پسر فقط به‌لحاظ برخي ويژگي‌هاي تبعي و ثانوي شبيه خدا بود. اين نوع نگاه به عيسي ‌مسيح، از ارزش‌هاي عملي واقعي برخوردار بود؛ زيرا هنگامي که عنوان خدا براي حضرت عيسي، کاربردي مجازي و ثانوي داشت، در اين صورت شکنجه و آزارهاي جسمي، ناراحتي‌هاي عاطفي و جهل و ناداني‌اي که در فقرات گوناگون عهد جديد دربارة وي بيان شده است، بهتر فهم و درک مي‌شود (بوش، 1386، ص729؛ مک‌گراث، 1385، ص366). بدين ترتيب، در نگاه آريوس، عيسي مسيح به‌واسطة عمل به دستورهاي خدا توانسته است يک انسان الهي شود، نه اينکه خودش ذاتاً داراي مقام الوهيت باشد. با توجه به قرائن ديگر، منظور آريوس از مشارکت عيسي در الوهيت خدا نيز همين است. 
    به ‌نظر آريوس، لقب پسر براي عيسي، لقبي احترام‌آميز است. بنابراين هرچند عيسي در کتاب مقدس پسر خوانده مي‌شود، ولي اين لحن استعاري را بايد در پرتو اصلي حاکم در خصوص خدايي معنا کرد که ذاتاً با همة مخلوقات، از جمله با پسر، متفاوت است (مك‌گراث، 1393ب، ج2، ص545).
    از نظر آريوسي‌ها، عيسي شخصي بود که چنان فضايل والاي اخلاقي داشت که خداوند او را پسر خود خواند. او به‌دليل کمالش الگوي رفتار درستکارانه براي ما شد و ازآنجاکه شايستگي او پاداش جاودانگي دريافت کرده، همين پاداش براي ديگر انسان‌ها نيز فراهم است؛ به‌شرط آنکه از او پيروي کنند.
    بنابراين آنچه از ديدگاه آريوس دربارة شخصيت حضرت عيسي گزارش شده، بيانگر اين است که آريوس به‌عنوان يک الهي‌دان بزرگ در صدر مسيحيت، حضرت عيسي را انساني مي‌شناخت که به‌ دليل عمل به دستورهاي الهي و تسليم خدا بودن به مقام والايي نزد خدا دست يافته است. وي نه‌تنها براي عيسي مسيح مقام الوهي قائل نيست، بلکه دستيابي به مقام و منزلت عيسي مسيح نزد خدا را که از روي اختيار حاصل شده است، براي ساير انسان‌ها نيز ممکن مي‌داند و راه آن را عمل به دستورهاي الهي مي‌داند.
    2ـ1ـ2. ديدگاه آريوس در رد الوهيت روح‌القدس
    آريوس الوهيت روح‌القدس را هم رد مي‌کند و معتقد است که روح‌القدس در متون مقدس «خدا» ناميده نشده است. در واقع او به خدا تعلق دارد، اما داراي جوهر الهي نيست. روح‌القدس اولين صاحب عقلي است که توسط کلمه به هستي فراخوانده شد؛ بنابراين در جايگاه بسيار بالاتري از فرشتگان و ملائکۀ مقرب قرار دارد؛ با وجود اين، از جلال و عظمت حيات الهي فاصلۀ بي‌نهايتي دارد (مک‌گراث، 1393الف، ص196).
    همچنين آريوس معتقد بود که جوهرهاي پدر، پسر و روح‌القدس از هم جدا، بيگانه و بريده از يکديگر و بدون مشارکت با يکديگرند. «کلمه» کاملاً غير از پدر و روح‌القدس است. پس خود خدا براي همة موجودات غيرقابل بيان است. هيچ‌کس مانند خدا نيست و هيچ جلالي مانند او نيست (Williams, 2002, p .101).
    بنابراين آريوس روح‌القدس را از مقرب‌ترين ملائکة الهي مي‌داند و هيچ‌گونه الوهيتي براي او قائل نيست. اين ديدگاه مطابق با ديدگاهي است که قرآن کريم مسيحيت حقيقي را بر اساس آن توصيف مي‌کند. 
    ديدگاه آريوس در رد الوهيت عيسي و روح‌القدس، با اينکه مطابق با تعاليم واقعي عيسي مسيح بود، با مخالفت طرف‌داران تثليث مواجه و به مناقشه‌اي فراگير در صدر مسيحيت تبديل شد؛ به‌گونه‌اي‌که کشيش شناخته‌شده‌اي به ‌نام گريگوري نوسايي (Gregory of Nyssa) در موعظه‌اي که در کليساي خود در قسطنطنيه ايراد کرد، از ستيزه‌جويي هم‌کيشان مسيحي‌اش اظهار تأسف مي‌کند. او مي‌گويد: 
    در اين شهر اگر از دکان‌داري پول خرد بخواهي، با تو بحث خواهد کرد که آيا پسر، مولود است يا نامولود؛ اگر دربارة کيفيت نان بپرسي، نانوا جواب خواهد داد: پدر بالاتر است و پسر پايين‌تر است؛ اگر از خادم گرمابه بخواهي حمام را برايت آماده کند، به تو خواهد گفت که پسر از عدم خلق شده است (روبنستاين، 1396، ص17).
    روبنستاين مي‌گويد: اين سخن گريگوري نشان مي‌دهد که مناقشات ميان مسيحيان، به‌ويژه دربارة نسبت عيسي مسيح با خدا، به‌اندازۀ درگيري‌هاي ميان مسيحيان و غيرموحدان شدت يافته بوده است. اين حاکي از آن است که آريوس‌گرايي، که اکنون مسيحيان راست‌کيش آن را بزرگ‌ترين بدعت مي‌دانند، زماني دست‌کم به‌اندازة آموزة خدا بودن عيسي عموميت داشته است (روبنستاين، 1396، ص18).
    نزاع بين طرف‌داران ديدگاه آريوس و مخالفان ادامه داشت تا اينکه در نهايت با دخالت امپراتور، تفکر آريوسي يک بدعت معرفي شد و آريوس و آريوسيان بدعت‌گذار خوانده شدند و به ‌دنبال تشکيل شوراي نيقيه و محکوميت آريوس، سرانجام اعتقادنامة نيقيه که در سال ۳۸۱م تصويب شد، اعلام کرد که مسيح و پدر داراي جوهر واحدي هستند. اين سخن از آن زمان تا کنون در مسيحيت به‌عنوان تنها معيار راست‌کيشي شناخته مي‌شود (مك‌گراث، 1393ب، ج2، ص547).
    2ـ2. ناصريان
    يکي از فرقه‌هايي که در صدر مسيحيت در جامعة مسيحي وجود داشته است، ولي از جانب فرقة راست‌کيش بدعت‌گذار معرفي مي‌شود، فرقة ناصريان Nazareens)) است. در هيچ اثري پيش از اپيفانيوس، از ناصري‌ها نام برده نشده است (Pritz, 1988, p. 30).
    اپيفانوس دربارة نام‌گذاري اين فرقه مي‌گويد: اين افراد نام مسيح يا نام خود عيسي را براي خود انتخاب نکردند، بلکه نام «ناصريان» را به خود اختصاص دادند؛ اما در آن زمان، همة مسيحيان به‌طور يکسان ناصري ناميده مي‌شدند. آنها همچنين قبل از اينکه همانند شاگردان در انطاکيه مسيحي خوانده شوند، براي مدت کوتاهي «عيسائيان» ناميده شدند. به‌نظر اپيفانوس، به‌سبب «يسي»، آنها را يسيايي ناميدند؛ زيرا داوود از نسل يسي، و مريم از نسل داوود بود (Wilson, 2009, p. 123).
    پريتز مي‌گويد: ويژگي‌هاي کلي ناصري‌ها در اثر اپيفانوس، يعني پاناريون، از اين قرار است: 1. استفاده از عهدين؛ 2. آشنايي با زبان عبري، که دست‌کم يک انجيل به آن زبان داشتند؛ 3. اعتقاد به زنده شدن مردگان؛ 4. باور به خالقيت خداوند؛ 5. ايمان به خداي واحد و پسرش عيسي مسيح؛ 6. پايبندي به شريعت موسوي (Pritz, 1988, p. 36-37).
    آگوستين نيز ناصريان را با اين ويژگي‌ها معرفي مي‌کند: 1. آنها اعتراف مي‌کنند که مسيحي‌اند و مسيح پسر خدااست؛ 2. تعميد را انجام مي‌دهند؛ 3. به شريعت يهودي پايبندند، که از باب نمونه شامل اموري مانند ختنه، روز شنبه، و محدوديت‌هاي غذايي مانند پرهيز از گوشت خوک و... مي‌شود (Pritz, 1988, p. 78).
    با اينکه الکسايي‌ها نيز در هنگام تعميد، حضرت عيسي را «پسر خدا» خطاب مي‌کنند، اما او را پسر واقعي خدا نمي‌دانند؛ بلکه او را يک انسان مي‌دانند (Hippolytos, 1868, p. 348) و ازآنجاکه الکسايي‌ها به ناصري‌ها ملحق شدند، مي‌توان نتيجه گرفت که استفادة ناصريان از لقب «پسر خدا» دليلي بر اعتقاد آنها به الوهيت حضرت عيسي نبوده، بلکه عنوان «پسر خدا» لقبي رايج براي حضرت عيسي در آن زمان بوده است.
    دليل ديگري که مي‌توان به آن اشاره کرد، اين است که در مسيحيت کسي که حضرت عيسي را پسر خدا مي‌داند، نمي‌تواند ملتزم به شريعت يهود باشد؛ چون حضرت عيسي با فدا کردن جان خود بر روي صليب، گناهان بشر را پاک کرد و پس از آن، مسيحيان به‌سبب ايمان آمرزيده خواهند شد، نه به‌سبب عمل به شريعت. بنابراين هرچند ناصريان عيسي را پسر خدا خطاب مي‌کنند، ولي مقصود آنان از اين اصطلاح، معناي مجازي آن بوده است (بهاديوند چگيني و صانعي، 1403، ص94).
    از نظر اپيفانوس، تفاوت ناصري‌ها با يهوديان در اين است که ناصري‌ها به مسيح اعتقاد دارند و علت تفاوتشان با مسيحيان نيز در اين است که آنها به شريعت يهود، مانند ختنه، حرمت روز شنبه و امور ديگر پايبندند و نيز معتقدند که عيسي صرفاً انساني است که به‌واسطۀ روح‌القدس و از مريم متولد شده است (Wilson, 2009, p. 128).
    تئودورت، اسقف کورهوس (حدود 393م ـ حدود 466م)، در کتابي که حدوداً در سال 453م نوشته است، دربارة ناصري‌ها مي‌نويسد: ناصري‌ها مسيح را به‌عنوان انساني عادل گرامي مي‌دارند و از انجيل استفاده مي‌کنند (Pritz, 1988, p. 79).
    با توجه به گزارش‌هاي مختلفي که از فرقة ناصريان بيان شد، مشخص مي‌شود که اين فرقه عيسي را انساني پارسا و برگزيدة خدا براي هدايت انسان‌ها مي‌شناختند و خود را پايبند به شريعت موسي مي‌دانستند؛ ازاين‌رو مي‌توان گفت که فرقة ناصريان در زمينة باورهاي اساسي مسيحيت، تابع مسيحيت حقيقي بوده‌اند. بااين‌حال اين گروه از مسيحيان، از سوي فرقة موسوم به «مسيحيت راست‌کيش» بدعت‌گذار در مسيحيت قلمداد شده است.
    3ـ2. ابيونيان
    فرقة ديگري که در صدر مسيحيت مورد اتهام بدعت قرار گرفته، فرقة «ابيونيان» (Ebionites) است. «ابيوني» واژه‌اي برگرفته از لغتي عبري به‌معناي «فقرا»ست که به فرقه‌اي از مسيحيان اوليه اشاره دارد. ابيونيان پولس را قبول نداشتند و او را مرتد از شريعت مي‌دانستند. آنان الوهيت مسيح را قبول نداشتند و به شيوة يهوديان زندگي مي‌کردند و بر آداب شريعت اصرار مي‌ورزيدند (هاروي، 1390، ص72).
    ابيوني‌ها بين قرن اول تا چهارم ميلادي در مناطقي مانند روم، مصر و آسياي صغير زندگي مي‌کردند. آنها گروهي تارک دنيا بودند که از فلسطين به آن سوي رود اردن و سوريه مهاجرت کردند (Murphy , 1996, v. 5, p. 29).
    آنها معتقد بودند که مسيح بزرگ‌ترين پيامبر خدا و همان «مسيح منتظر» و انساني مانند ديگر انسان‌هاست و بر انجام مراسمات يهودي اهتمام داشتند (اُگريدي، 1384، ص43). بااين‌حال اين گروه به ‌دليل ابراز چنين ديدگاه‌هايي که مخالف با آموزة تثليث و الوهيت عيسي مسيح بود، از طرف سردمداران کليساي آن روز متهم به بدعت‌گذاري در مسيحيت شدند.
    در قرن دوم، کليسا به‌زعم خود در سه جهت با بدعت‌گذاران به نبرد پرداخت: برضد گرايش «يهودي ـ مسيحي»، برضد «مونتانيست‌ها» و برضد عرفان. فرقه‌هاي يهودي ـ مسيحي عبارت بودند از: «ابيوني‌ها»، «ناصري‌ها»، «الکسايي‌ها» و...، که همۀ آنها به اتحاد يهوديت و مسيحيت معتقد بودند (آکادمي علوم اتحاد شوروي، 1366، ص227).
    ابيوني‌‌ها همانند اسني‌ها مخالف قرباني بودند و از مصرف شراب و گوشت خودداري مي‌کردند (آشتياني، 1368، ص207)؛ به‌خصوص به مسئلۀ «ختنه» و «تعطيلي شنبه» اهميت ويژه‌اي مي‌دادند؛ آنها همچنين مانند اسني‌ها غسل روزانه را واجب مي‌دانستند؛ براي تشرف به دين، مراسم غسل تعميد داشتند و غذاي مقدس آنها عبارت بود از نان فطير و آب (دانيلو، 1383، ص43). يوسبيوس مي‌گويد: ابيوني‌ها معتقد بودند که تنها با ايمان به مسيح نجات حاصل نمي‌شود؛ بلکه عمل به تعاليم مسيح نيز لازم است (Pritz, 1988, p. 24).
    اين امر بيانگر تقيد اين گروه از مسيحيان در عمل به شريعت است. اين ديدگاه در مقابل تفکر پولسي بود که مسيح را کلمة تجسديافتة خدا مي‌دانست و ايمان به تصليب و فداي مسيح براي کفارة گناهان انسان را براي نجات کافي مي‌دانست و لزوم عمل به شريعت را نفي مي‌کرد (روميان ۳: ۲۸؛ غلاطيان ۲: ۱۶).
    هپوليتوس در مورد ابيوني‌ها مي‌گويد: آنها معتقد بودند جهان توسط کسي آفريده شده است که خداست. آنها مطابق با آداب و رسوم يهوديان زندگي مي‌کنند و مدعي‌اند که طبق شريعت، عادل شمرده مي‌شوند و معتقدند عيسي با اجراي شريعت، عادل شد. از‌اين‌رو نجات‌دهنده، «مسيح خدا و عيسي» ناميده شد؛ زيرا هيچ‌يک از انسان‌هاي ديگر شريعت را همانند او به‌طور کامل رعايت نکرده بودند. ابيوني‌ها ادعا مي‌کنند که ديگران نيز چنانچه به‌طور کامل مقيد به انجام شريعت باشند، مي‌توانند مسيح شوند؛ زيرا آنها ادعا مي‌کنند که عيسي مسيح هم انساني همانند ديگر انسان‌ها بود (Hippolytos, 1868, p. 303).
    آنان مانند ناصريان و صدوقيان سنتي قمران، با يهوديت رسمي مخالفت کردند و عيسي مسيح را به‌عنوان مسيح موعود و پيامبر واقعي پذيرفتند؛ اما برگزيده شدن او به‌عنوان مسيح را به‌دليل فضيلت بالاي او دانستند که تحت هدايت روح‌القدس غسل تعميد را از يحيي دريافت کرد. ابيوني‌ها به‌شدت با الهيات پولس مخالف بودند و ادعاي وي دربارة تجربة مکاشفه با مسيح را يک توهم شيطاني مي‌دانستند (Murphy, 1996, V. 5, p. 31).
    به ‌گفتة مک‌گراث، در ميان مسيحيان فلسطيني قرن اول ميلادي نوعي اعتقاد قوي به ظهور عن‌قريب منجي آخرالزمان، که حامل روح‌القدس خواهد بود، وجود داشت. در اين نگاه، عيسي حتي در رسالت زميني خود کسي دانسته مي‌شود که روح خدا بر او قرار دارد. يکي از نخستين رهيافت‌ها به اين مسئله، معروف به «فرزندخواندگي» است که مخصوصاً با مذهب ابيوني قرين است و عيسي را يک انسان معمولي مي‌داند که بعد از تعميد، مواهب الهي خاصي به او عطا شد (مك‌گراث، 1393الف، ص570).
    هنري تيسن نيز به يکي از همين فرقه‌هاي ابيوني اشاره مي‌کند و مي‌گويد: آنها معتقد بودند که عيسي پسر مريم و يوسف بود. وي شريعت موسي را به‌قدري خوب اجرا کرد که خدا او را به‌عنوان مسيح برگزيد. انتخاب او هنگام تعميد و نزول روح‌القدس روشن شد. بدين ترتيب اين گروه از ابيوني‌ها الوهيت مسيح را قبول ندارند؛ زيرا بر اين باورند که الوهيت وي با اصل يکتاپرستي مخالف است (تيسن، بي‌تا، ص219).
    بنابراين بر اساس گزارش‌هايي که از فرقة ابيونيان به‌دست آمد، روشن مي‌شود که عقايد اين گروه از مسيحيان در انکار الوهيت حضرت عيسي با ديدگاه قرآن دربارة مسيحيت حقيقي مطابق است. آنان عيسي مسيح را پيامبر خدا و عمل به شريعت يهود را ادامة برنامه عملي حضرت عيسي براي دين جديد مي‌دانستند. آنان پولس و افکار او را بدعت در مسيحيت مي‌شمردند و با آن به‌شدت مخالفت مي‌کردند. بنابراين ديدگاه‌هاي آنان در اين موارد کاملاً مطابق با مسيحيت اصيل مورد تأييد قرآن است.
    4ـ2. الکساييان
    گروه ديگري که نام آنان جزء گروه‌هاي بدعت‌گذار صدر مسيحيت ثبت شده، گروهي است با عنوان «الکساييان» (Elcesaites). فعاليت اين فرقه در اوايل قرن دوم ميلادي، در زمان سلطنت تراژان، آغاز شد. کتاب الکساي به زبان آرامي نوشته شده و به يوناني ترجمه شده است (Pritz, 1988, p. 37). 
    الکسايي به فرقۀ ابيوني شباهت داشته است. اوزب دربارة الکساييان مي‌گويد: آنان نيز مانند ابيوني‌ها رساله‌هاي منسوب به پولس را قبول نداشتند؛ اما به همۀ کتب تورات و بعضي از اناجيل معتقد بودند. بنا بر قول ديگر، «الکسايي» آثاري مرکب از افکار يهودي و مسيحي را تدوين کرده است (آکادمي علوم اتحاد شوروي، 1366، ص229).
    به‌ گفتة اپيفانيوس، الکساييان به ابيوني‌ها ملحق شدند. بنابراين، اپيفانيوس سه فرقة مسيحي بدعت‌گذار را مرتبط با هم مي‌داند: ناصري‌ها، ابيوني‌ها و الکسايي‌ها (Simon J, 2017, p. 101). هيپوليتوس مي‌گويد: الکسايي منظومۀ فکري خود را از فيثاغورث وام گرفته و معتقد است که مؤمنان بايد ختنه شوند و بر اساس شريعت زندگي کنند. او ادعا مي‌کند که مسيح در قالب يک انسان به ‌دنيا آمده است؛ به همان شيوه‌اي که براي همة انسان‌ها مشترک است (Hippolitos. 1868, p. 347).
    بنابراين الکساييان نيز همانند دو گروه قبلي، يعني ناصريان و ابيونيان، منکر الوهيت عيسي مسيح بودند و او را انساني برگزيده مي‌دانستند. آنان عمل به شريعت را براي نجات لازم مي‌دانستند و با آموزه‌هاي پولسي، از قبيل اعتقاد به تثليث و الوهيت عيسي و نفي شريعت، مخالف بودند.
    روشن است که ديدگاه اين گروه در زمينه‌هاي يادشده نيز مطابق با ديدگاه قرآن در توصيف مسيحيت اصيل است. هرچند عاقبت اين مسيحيان نيز به ‌دليل مخالفت با مسيحيت پولسي حاکم بر آن روز، چيزي جز طرد از جامعة مسيحي به‌ اتهام بدعت نبوده است.
    5ـ2. مونارشيسميان
    گروه ديگري که نامش در ميان بدعت‌گذاران صدر مسيحيت ثبت شده، فرقة «مونارشيست‌ها» (Monarchim) است. تأکيد بر يگانگي خدا و پرهيز از هر قرائتي که به نفي توحيد منجر شود، موجب ايجاد مکتبي به ‌نام «مونارشيسم» شد (اگريدي، 1384، ص143).
    در زبان لاتيني، کلمۀ Monarchy به‌معناي سلطنت مطلق يا سلطنت انفرادي است. اين گروه به ‌لحاظ تأکيدشان بر يگانه بودن خدا و نفي شخصيت‌هاي مستقل در تثليث، پيروان مونارش ناميده شده‌اند (کرنر، 1994م، ج1، ص77). اين اصطلاح ابتدا توسط «ترتوليان» در اواخر قرن دوم به‌کار رفت. او کساني را مونارشيست مي‌ناميد که براي آنها انديشۀ حکومت فردي خدا چنان مهم بود که هر قرائتي در باب ماهيت مسيح مي‌بايست در پرتو آن عرضه شود (اگريدي، 1384، ص143). مونارشيسم تأکيد مي‌کند که تنها يک اصل غايي وجود دارد (Mcmanners, 1992, p. 48).
    اين گروه در تبيين يگانگي خدا به دو شاخه منشعب شدند: 1. «فرزندخواندگي يا پويا»؛ 2. مونارشيسم «کيفي يا مقامي» يا به‌عبارت‌ديگر، مونارشيسم «وجهي و مداليسم» (Modal Monarchianism).
    1ـ5ـ2. فرزندخواندگي (فرزندانگاري)
    يکي از نهضت‌هايي که در اواخر قرن دوم ميلادي و اوايل قرن سوم شکل گرفت، نهضت «فرزندانگاري» Adoptationism)) بود. تئودتوس، رهبر فرزندانگاران، در سال 190 ميلادي به رم آمد. او اين‌گونه تعليم مي‌داد که عيسي صرفاً يک انسان بود که به هنگام تعميد، نيروي الهي به او عطا شد و به ‌دليل جايگاه والاي او نزد خدا، تا مقام دست راست خداوند تعالي يافت (چارلز، 1389، ص97). در اين نگاه، الوهيتي براي عيسي مسيح در نظر گرفته نمي‌شود و آن حضرت انساني معرفي مي‌شود که نزد خدا جايگاه والايي يافته است.
    ارل کرنر، نويسندۀ کتاب سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، دربارة مونارشيست‌ها مي‌گويد: آنان در بيان وحدت عددي شخصيت الهي در مقابل اعتقاد به سه شخصيت مستقل در ذات خدا، افراط کرده‌اند؛ زيرا ايشان در ابتدا وحدانيت خدا را تعليم مي‌دادند، اما به‌تدريج به ‌سمت گونه‌اي از يگانه‌انگاري قديمي متمايل شدند که در واقع، الوهيت حقيقي مسيح را نفي مي‌کند؛ از‌اين‌رو مشکل آنان اين بود که چگونه مسيح را به خدا مرتبط کنند. در قرن سوم ميلادي شخصي به ‌نام پل اهل ساموساتا Saosata)) که اسقف کليساي انطاکيه بود، تفکر مونارشيست‌ها را گسترش داد. يکي از مهم‌ترين تعاليم او نفي الوهيت عيسي مسيح بود؛ ازهمين‌رو مي‌گفت: عيسي تنها انساني نيکو بود که به ‌دليل عدالت، درست‌کاري و نيز حلول کلمة الهي در وجودش در هنگام تعميد، قادر به انجام امور الهي و ايفاي نقش منجي شد. آموزۀ پل اهل ساموساتا به «مونارشيسم پويا» يا «فرزندخواندگي» معروف شد (کرنر، 1994م، ص77ـ78).
    پل ساموساتايي که در پايان قرن سوم در پاتريارک انطاکيه بود، اجازة خواندن دعاي عبادت عيسي و سرود به‌افتخار مسيح در کليسا را نمي‌داد. از نظر او، تنها بايد خدا عبادت شود و دعاها از طريق مسيح، صرفاً به‌عنوان واسطة بين خدا و انسان باشند. سرانجام، پل ساموساتايي که در مقابل پاپ قرار گرفته بود، محکوم به بدعت و تبعيد شد (اگريدي، 1384، ص145). بنابراين از ديدگاه ساموساتايي، عيسي مسيح را بايد انسان والايي دانست که به ‌دليل جايگاهش نزد خدا مي‌تواند واسطه ميان خدا و انسان‌هاي ديگر باشد. 
    يکي از دلايل مونارشيست‌ها مبني بر انسان بودن حضرت عيسي، تمسک به فقراتي از اعمال رسولان بود: «اي مردان اسرائيلي! اين سخنان را بشنويد. عيسي ناصري مردي (انساني) که نزد شما از جانب خدا مبرهن گشت به قوّات و عجايب و آياتي که خدا در ميان شما از او صادر گردانيد» (اعمال رسولان 2: 22).
    مونارشيست‌ها خدا ناميدن عيسي را دروغي کفرآميز مي‌دانستند؛ زيرا مي‌گفتند که در اين صورت، دو خدا خواهيم داشت (اِرمان، 1402، ص32)؛ درحالي‌که کتاب مقدس بر وحدانيت خدا تأکيد مي‌کند: «اي اسرائيل! بشنو: يهوه خداي ما يهوة واحد است» (تثنيه 6: 4). 
    بنابراين استفاده از عبارت «پسرخواندگي» براي عيسي مسيح در تعبير اين مسيحيان، همانند گروه‌هاي مشابه خود تعبيري مجازي و به‌معناي انسان مورد توجه و لطف پروردگار بود. مونارشيست‌هاي طرف‌دار نظريۀ «پسرخواندگي» بر اين باور بودند که با چنين درکي از مسيح، هيچ مشکلي در فهم يگانگي خدا به‌وجود نمي‌آيد (اگريدي، 1384، ص144).
    2ـ5ـ2. مونارشيسم کيفي، مقامي يا مداليسم
    بنيان‌گذار مونارشيسم کيفي يا مقامي، شخصي به ‌نام سابليوس Sabellius)) بود که تلاش او پرهيز از خطر سه‌خدايي يا همان تثليث بود. در اوايل قرن سوم ميلادي، وي اين آموزه را اعلام کرد و بعدها معروف به «سابليانيسم» شد. او بر اين باور بود که تثليث، در واقع تجلي در اَشکال است، نه تثليث در ذات الهي. بر اين اساس، خدا در عهد عتيق به‌شکل پدر تجلي يافت؛ سپس براي نجات انسان به‌صورت پسر ظاهر شد و پس از رستاخيز مسيح، به‌شکل روح‌القدس جلوه‌گر شد (كرنر، 1994م، ج1، ص78).
    طبق اين ديدگاه، در ذات خدا سه شخصيت مستقل وجود ندارد، بلکه در واقع، خدا به سه شکل تجلي کرده است. ديدگاه سابليوس را مي‌توان چنين تبيين کرد: همان‌گونه‌که يک فرد مي‌تواند با فرد ديگر رابطۀ فرزندي داشته باشد، با ديگري برادر باشد و درعين‌حال پدر شخص ديگري نيز باشد که در تمام اين روابط، تنها يک شخصيت واقعي وجود دارد، رابطة خدا با مسيح و روح‌القدس نيز به همين صورت است. نتيجۀ اين ديدگاه، نفي الوهيت عيسي مسيح است. چنين نگرشي در دوران معاصر به ‌شکل نهضت Jesus Only پنطيکاستي احيا شد (کرنر، 1994م، ج1، ص78).
    به‌ گفتة مک‌گراث، اصطلاح مداليسم را آدولف فون هارناک (Adolf von Harmack)، مورخ آلماني اصول اعتقادات جزمي، براي توصيف عنصر مشترک گروهي از بدعت‌هاي مربوط به تثليث به‌کار برد که غالباً به نوئتوس Noetus)) و پراکسيس Praxeas)) در اواخر قرن دوم و سابليوس Sabellius)) در قرن سوم ميلادي نسبت داده مي‌شود. دغدغة مهم اين سه نويسنده، حفظ يگانگي خدا بود. آنها نگران اين بودند که آموزة تثليث به گرفتار شدن به‌گونه‌اي از سه‌خدايي منجر شود. اين دفاع شديد از يگانگي مطلق خدا ـ که غالباً با اقتباس از واژة يوناني monarchia به‌معناي «مبدأ اقتدار واحد»، «مونارشيسم» ياد مي‌شود ـ باعث شد که اين نويسندگان بر اين نکته تأکيد ورزند که در زمان‌هاي متفاوت و به‌صورت‌هاي مختلف، خودانکشافيِ فقط يک خدا رخ داده است؛ ازاين‌رو الوهيت مسيح و روح‌القدس را بايد بر اساس سه راه يا سه روش خودانکشافي الهي تبيين کرد (مك‌گراث، 1393الف، ص492).
    بنابراين هر دو گروه از مونارشيست‌ها در خصوص اعتقاد به وحدانيت خدا و انکار الوهيت عيسي مسيح و روح‌القدس، که به آموزة تثليث منجر مي‌شد، اتفاق‌نظر داشتند؛ ديدگاهي که مطابق آموزه‌هاي مسيحيت اصيل مورد تأکيد قرآن است.
    نتيجه‌گيري
    قرآن اعتقاد به الوهيت مسيح و آموزة تثليث را باوري غلوآميز در مسيحيت دانسته است که با اين اعتقاد، مسيحيان از صراط مستقيم الهي و مسير اعتدال در دين منحرف شده و از حقيقت دور افتاده‌اند. قرآن، هم باور کساني را که خدا را همان مسيح دانسته، يعني به الوهيت مسيح قائل شده‌اند و هم باور به تثليث را که در آن، مسيح يکي از سه اقنوم تلقي شده است، کفرآميز دانسته و قائلان به آن را کافر خوانده است.
    قرآن با نفي مباني تثليث، عيسي و مادرش مريم را مخلوق و داراي ويژگي‌هاي بشري معرفي مي‌کند که مانند همة مخلوقات ديگر در برابر خداوند ناتوان‌اند. از نظر قرآن، معجزات حضرت عيسي تنها با اذن و ارادة الهي محقق مي‌شوند و آن حضرت در ارائة اين معجزات هيچ استقلالي ندارد. همچنين ايشان همواره مردم را به توحيد دعوت کرده و هرگز از عبادت خدا استنکاف نورزيده است. 
    اعتقاد به توحيد و نفي الوهيت حضرت عيسي مسيح، از سوي افراد سرشناس و گروه‌هايي در صدر مسيحيت نيز وجود داشته است. از معروف‌ترين اين افراد که در مسيحيت رسمي از او به‌عنوان يک بدعت‌گذار ياد شده، «آريوس» است. وي با رد الوهيت عيسي مسيح و روح‌القدس، هر دو را مخلوق خدا مي‌دانست. ديدگاه وي در شوراي نيقيه توسط جريان حاکم، محکوم و خود او به‌عنوان بدعت‌گذار معرفي شد.
    گروه‌هاي ديگري همچون ناصريان، ابيونيان، الکساييان و مونارشيسميان در صدر مسيحيت، مخالف الوهيت مسيح و آموزة تثليث بوده‌اند. آنان عيسي مسيح را انساني برگزيده از سوي خدا به ‌دليل کمالات برتر مي‌دانستند. با وجود اين، همة اين گروه‌ها با اتهام بدعت توسط مسيحيت کليسايي از جامعة مسيحيت طرد شدند و به‌مرور از بين رفتند يا به حاشيه رانده شدند. 
    بنابراين تحليل تطبيقي آموزه‌هاي گروه‌هاي بدعت‌انگاشته‌شده در اوايل مسيحيت با ديدگاه قرآن کريم نشان مي‌دهد که اين گروه‌ها، به‌رغم محکوميت تاريخي، ديدگاه‌هايشان دربارة طبيعت انساني عيسي و رد الوهيت او، با آموزه‌هاي قرآن همسوست. اين همخواني بر اهميت بررسي دقيق و بي‌طرفانة تاريخ مسيحيت اوليه و بازبيني قضاوت‌هاي تاريخي دربارة اين گروه‌ها تأکيد مي‌کند. درک اين تطابق مي‌تواند شناخت ما را از مسيحيت اصيل و همچنين جايگاه آن در گفت‌وگوي بين‌ادياني غني‌تر و دقيق‌تر سازد.
     

    References: 
    • قرآن کریم.
    • کتاب مقدس، ترجمة قدیم.
    • آشتیانی، جلال‌الدین (1368). تحقیقی در دین مسیح. تهران: نگارش.
    • آکادمی علوم اتحاد شوروی (1366). مبانی مسیحیت. ترجمۀ اسدالله مبشری. بی‌جا: کتاب‌سرای بابل.
    • ارمان. بارت دی (1402). عهد جدید: مقدمه‌ای تاریخی بر نوشته‌های مسیحی قدیم. ترجمة حسین توفیقی. قم: دانشگاه ادیان و مذاهب.
    • اُگریدی، جُوان (1384). مسیحیت و بدعت‌ها. ترجمة عبدالرحیم سلیمانی اردستانی. قم: طه.
    • وان اوستین، هاروی (1390). فرهنگ الهیات مسیحی. ترجمۀ جواد طاهری. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
    • بوش، ریچارد و دیگران (1386). ادیان در جهان امروز (جهان مذهبی). ترجمۀ عبدالرحیم گواهی. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
    • بهادیوند چگینی، ابراهیم و صانعی، مرتضی (1403). تحلیل و بررسی ماهیت عیسی مسیح از منظر فرقه‌های یکتاپرست صدر مسیحیت. معرفت ادیان، 15(4)، 85ـ104.
    • تیسن، هنری (بی‌تا). الهیات مسیحی. ترجمۀ ط. میکائیلیان. بی‌جا: حیات ابدی.
    • چارلز زینر، رابرت (1389). دانشنامۀ فشردۀ ادیان زندة جهان. ترجمۀ نزهت صفای اصفهانی. تهران: مرکز.
    • دانیلو، ژان (1383). ریشه‌های مسیحیت در اسناد بحرالمیت. ترجمۀ علی مهدی‌زاده. قم: ادیان.
    • روبنستاین، ریچارد ای (1396). وقتی عیسا خدا شد. ترجمۀ راضیه سلیم‌زاده. تهران: مرکز.
    • زمخشرى، محمود ‌بن ‌عمر (1407ق). الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فى وجوه التأویل‏. بیروت: دار الکتاب العربی.
    • طباطبائی، سیدمحمدحسین (۱۳۹۰ق). المیزان فی تفسیر القرآن. بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
    • طبری، محمد بن ‌جریر (1412ق). جامع البیان فی تفسیر القرآن. بیروت: دار المعرفه.
    • کرنز، ارل (1994م). سرگذشت مسیحیت در طول تاریخ. ترجمة رشدی. بی‌جا: شورای جماعت کلیساهای ربانی.
    • مک‌گراث، آلیستر (1385). درآمدی بر الهیات مسیحی. ترجمۀ عیسی دیباج. تهران. کتاب روشن.
    • مک‌گراث، آلیستر (1393الف). درسنامة الاهیات مسیحی. ترجمة بهروز حدادی. قم: دانشگاه ادیان و مذاهب.
    • مک‌گراث، آلیستر (1393ب). درسنامة الاهیات مسیحی. ترجمة محمدرضا بیات و دیگران. قم: ادیان و مذاهب.
    • میلر، دی. ام (1389). تاریخ کلیسای قدیم روم و ایران. ترجمة علی نخستین. تهران: اساطیر.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رضائی مجیدپور، جعفر، باغبانی آرانی، جواد، نقوی، حسین.(1404) تحلیل تطبیقی آموزه الوهیت عیسی(ع) در قرآن کریم و دیدگاه‌های بدعت‌انگاشته‌شدگان صدر مسیحیت. فصلنامه معرفت ادیان، 16(4)، 7-26 https://doi.org/10.22034/marefateadyan.2025.5001632

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جعفر رضائی مجیدپور؛ جواد باغبانی آرانی؛ حسین نقوی."تحلیل تطبیقی آموزه الوهیت عیسی(ع) در قرآن کریم و دیدگاه‌های بدعت‌انگاشته‌شدگان صدر مسیحیت". فصلنامه معرفت ادیان، 16، 4، 1404، 7-26

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رضائی مجیدپور، جعفر، باغبانی آرانی، جواد، نقوی، حسین.(1404) 'تحلیل تطبیقی آموزه الوهیت عیسی(ع) در قرآن کریم و دیدگاه‌های بدعت‌انگاشته‌شدگان صدر مسیحیت'، فصلنامه معرفت ادیان، 16(4), pp. 7-26

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رضائی مجیدپور، جعفر، باغبانی آرانی، جواد، نقوی، حسین. تحلیل تطبیقی آموزه الوهیت عیسی(ع) در قرآن کریم و دیدگاه‌های بدعت‌انگاشته‌شدگان صدر مسیحیت. معرفت ادیان، 16, 1404؛ 16(4): 7-26