انسان شناسي پولس از منظر گناه ذاتي
ضمیمه | اندازه |
---|---|
3.pdf | 388.06 کیلو بایت |
سال پنجم، شماره چهارم، پياپي 20، پاييز 1393
سيدمصطفي حسيني / كارشناس ارشد دين شناسي موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني ره Hseedmostafa@yahoo.com
سيداكبر حسيني قلعه بهمن / استاديار موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني ره akbar.hosseini37@yahoo.com
دريافت: 9/7/1393 ـ پذيرش: 15/11/1393
چكيده
يكي از اعتقادات مهم مسيحيان، اعتقاد به آموزة گناه ذاتي است كه بيانگر نافرماني حضرت آدم علیه السلام و حوا و آلوده شدنِ ذرية آنان است. اين آموزه، نه تنها زمينه ساز پيدايش مسيحيت كنوني شد، بلكه موجبِ تغييرات بنيادين در انسان شناسي مسيحيان گرديد. پولس، كه از مهم ترين شخصيت هاي جهان مسيحيت محسوب مي گردد، در چارچوب آموزة گناه ذاتي، انسان شناسي اي ارائه كرد كه منحصر به فرد و درخور توجه است. با توجه به جايگاه ممتاز پولس در جهان مسيحيت، بررسي ديدگاه او در زمينة مباحث انسان شناسي و شناخت عواملي كه منجر به بروز چنين ديدگاهي در وي شدند، مي تواند امري ضروري و مهم تلقي گردد.
كليدواژه ها: انسان شناسي، گناه ذاتي، پولس، حضرت آدم ، نجات.
مقدمه
شناخت انسان و مباحث انسان شناسي از جمله مطالعاتي است كه در هر دين و ساختار ديني، نقشي مهم و قابل توجه دارد. به همين دليل، موضوع ذات و سرشت انسان و پاك سرشتي يا بدطينتي او، همواره مورد بحث و بررسي بوده، نظريات گوناگوني در اين زمينه ارائه شده است: برخي ذات انسان را خوب و نيك توصيف كرده اند، برخي ديگر انسان را داراي طبيعت شر و آلوده مي دانند. به اعتقاد برخي ديگر نيز، ذات انسانْ نه خوب و نه بد است.
ديدگاه پولس، به عنوان يكي از برجسته ترين شخصيت هاي مسيحي، در اين زمينه، كه بر طبيعت شريرانة انسان هاي پس از آدم عليه السلام و حوا تأكيد مي ورزد، كاملاً مبتني بر آموزة گناه ذاتي (Original Sin) است. اين آموزه، يكي از مهم ترين آموزه هاي مسيحيت است. ازآنجايي كه بسياري از آموزه هاي ديگر مسيحيت نظير تجسم، فدا، نجات و تعميد، تثليث؛ بدون گناه ذاتي، نامفهوم و بي معنا تلقي مي شوند، مي توان گفت: پايه هاي مسيحيت كنوني بر اين آموزه بنا شده است. گناه ذاتي، بيانگر اين است كه حضرت آدم عليه السلام و حوا، اولين مخلوقان خداوند، مرتكب گناه گرديدند و گناه آنان، نه تنها خودشان را مبتلا كرد، بلكه همة افراد بشر را نيز گرفتار كرد. بنابراين، همه انسان ها با سرشت و ذاتي گنهكار و آلوده متولد مي شوند.
با توجه به اينكه پولس مهم ترين چهرة پايه گذاري مسيحيت اوليه به شمار مي رود، و رساله هاي پرشماري در عهد جديد به او منسوب مي باشد (مارخام، 2009، ج 1، ص 187؛ هاي، 2007، ص 239)، شناخت نظريات و ديدگاه هاي او مي تواند در اين زمينه بسيار حياتي امري تلقي شود. ازاين رو، در اين پژوهش نگاهي به ديدگاه پولس راجع به طبيعت و سرشت انسان و تأثيرات آموزة گناه ذاتي بر آن معطوف، سپس به بررسي عواملي مي پردازيم كه نقش مهمي در شكل گيري ديدگاه پولس در اين زمينه داشته است.
شخصيت و زندگي پولس
حوادث و اتفاقات زندگي هر فرد، مي تواند در شكل گيري باورها و ديدگاه هاي او تأثيرگذار باشد. پولس در شمار كساني است كه در بسترسازي آموزة گناه ذاتي و تلقي خاصِ انسان شناختي، نقش مهمي را ايفا كرده است. ازاين رو، مروري اجمالي بر حوادث و زندگي پولس در اين زمينه مهم و ضروري است.
به طوركلي، در مورد زيست نامة پولس مي توان گفت: اطلاعات ما بيشتر به كتاب اعمال رسولان و تا حدي به رسالات خود او محدود مي شود (همان). وي، احتمالاً چند سال پس از تولد حضرت عيسي عليه السلام(اشرودر، 1981؛ ج 11، ص 3) در طرسوس از نواحي كليكيا (تركيه كنوني) بة دنيا آمد. نام اصلي وي شائول بود (ر.ك: ملتون، 2010، ص 2214). خانوادة يهودي وي به او الهيات و شريعت يهودي آموختند. از جهت فرقه، وي فريسي متعهد بود (پالما، 1993م، ص1؛ البستاني، بي تا، ج5، ص699). در اين هنگام وي از مخالفان سرسخت مسيحيت به شمار مي رفت تا آنجا كه در مجازات مسيحيان شركت مي كرد (ناس، 1390، ص614): اما سولس (پولس) كليسا را معذب مي ساخت و خانه به خانه گشته، مردان و زنان را بركشيده، به زندان مي افكند. (اعمال رسولان، 8: 3). نكتة ديگر اينكه محيط زندگي پولس، متأثر از فرهنگ يوناني بود. اين امر موجب در تعاليم وي تأثير گذار بود (بريه، 1374، ص 301).
مهم ترين اتفاق زندگي پولس را مي توان ادعاي مكاشفه و ديدار با حضرت عيسي عليه السلام دانست. وي تا پيش از اين ماجرا، هرگز حضرت عيسي عليه السلام را نديده بود. ازاين رو، حواري خواندن او مستند به همين ماجراست. پولس، پس از آنكه برخي پيروان مسيح عليه السلام به دمشق و حوالي آن فرار كرده بودند، نامه اي را از رئيس كاهنان دريافت كرد و به همين دليل وي عازم دمشق شد تا آنان را به مجازات برساند. اما در ميانة راه، مدعي شد كه به صورت مكاشفه اي، حضرت عيسي عليه السلام را مشاهده كرده است:
اما سولس هنوز تهديد و قتل بر شاگردان خداوند همي دميد و نزد رئيس كهنه آمد و از او نامه ها خواست به سوي كنايسي كه در دمشق بود تا گر كسي را از اهل طريقت خواه مرد و خواه زن بيابد، ايشان را بند برنهاده، به اورشليم بياورد. و در اثناي راه، چون نزديك به دمشق رسيد، ناگاه نوري در آسمان دور او درخشيد و به زمين افتاده، آوازي شنيد كه بدو گفت: اي شائول، براي چه بر من جفا مي كني؟ گفت: خداوندا تو كيستي؟ خداوند گفت: من آن عيسي هستم كه تو بدو جفا مي كني. ليكن برخاسته، به شهر برو كه آنجا به تو گفته مي شود، چه بايد كرد (همان، 9: 1ـ6).
پس از اين حادثه، كه حدود 34 ميلادي به وقوع پيوست، پولس پيشواي بزرگ مسيحيان گشت (ناس، 1390، ص 615) و به سفرهاي متعدد براي تبليغ و ترويج آيين مسيحيت رفته و در اين راه، با سختي ها و مرارت هاي فراواني روبه رو گرديد. حتي وي توسط يهوديان بارها شكنجه شد (دوم قرنتيان، 11: 24- 28). وي، سرانجام در رم احتمالاً توسط امپراتور نرون، در حدود سال 64 ميلادي كشته شد (پالما، 1993م، ص2؛ پاركز، 1380، ص440).
انسان شناسي پولس
با بررسي آثار مكتوب پولس، به خوبي مي توان دريافت، وي قائل به يك طبيعت ثابت در انسان ها نيست، بلكه از نظر وي طبيعت انسان دچار تغيير و دگرگوني شده است. در بررسي علل و عواملي كه منجر به چنين دگرگوني در طبيعت و سرشت انساني شده است، مي توان به دو شخصيت محوري و دو حادثة مهم اشاره كرد: دو شخصيت محوري عبارتند از: حضرت آدم عليه السلام و حضرت عيسي عليه السلام و دو حادثة مهم، نخستين گناهِ حضرت آدم عليه السلام و به صليب رفتن حضرت مسيح عليه السلام است. پولس در عبارات زير به اين دو شخصيت و تأثير آنها در سرشت و سرنوشت انسان مي پردازد:
لهذا همچنانكه به وساطت يك آدم، گناه داخل جهان گرديد و به گناه موت؛ و به اين گونه موت بر همة مردم طاري گشت، ازآنجاكه همه گناه كردند؛ زيرا قبل از شريعت، گناه در جهان مي بود، لكن گناه محسوب نمي شود در جايي كه شريعت نيست. بلكه از آدم تا موسي موت تسلط مي داشت برآناني نيز كه بر مثال تجاوز آدم كه نمونة آن آينده است، گناه نكرده بودند. و نه چنان كه خطا بود، همچنان نعمت نيز باشد؛ زيرا اگر به خطاي يك شخص بسياري مردند، چقدر زياده فيض خدا و آن بخششي كه به فيض يك انسان، يعني عيسي مسيح است، براي بسياري افزون گرديد. و نه اينكه مثل آنچه از يك گناهكار سر زد، همچنان بخشش باشد؛ زيرا حكم شد از يك براي قصاص لكن نعمت از خطاياي بسيار براي عدالت رسيد، زيرا اگر به سبب خطاي يك نفر و به واسطة آن يك موت سلطنت كرد، چقدر بيشتر آناني كه افزوني فيض و بخشش عدالت را مي پذيرند، در حيات سلطنت خواهند كرد به وسيلة يك يعني عيسي مسيح.
پس همچنانكه به يك خطا حكم شد بر جميع مردمان براي قصاص، همچنين به يك عمل صالح بخشش شد بر جميع مردمان براي عدالت حيات؛ زيرا به همين قسمي كه از نافرماني يك شخص بسياري گناهكار شدند، همچنين نيز به اطاعت يك شخص بسياري عادل خواهند گرديد. اما شريعت در ميان آمد تا خطا زياده شود. لكن جايي كه گناه زياده گشت، فيض بي نهايت افزون گرديد. تا آنكه چنان كه گناه در موت سلطنت كرد، همچنين فيض نيز سلطنت نمايد به عدالت براي حيات جاوداني به وساطت سرور ما عيسي مسيح (روميان، 5: 12ـ20).
در يك جمع بندي، مي توان به سه دوره در انسان شناسي پولس اشاره كرد: در دورة اول يعني انسان ابتدايي، پولس ديدگاهي همانند تورات دارد و چنين انساني را شبيه خدا و صاحب جلال و شكوه او مي داند: مرد صورت و جلال خداست، اما زن جلالِ مرد است (اول قرنيتان، 11: 7). بنابراين، پولس چنين انساني را كاملاً ارزشي و به دور از آلودگي مي داند (ايلخاني، 1374؛ آرتور، 1995، ج 10، ص 127). اما در دورة دوم، كه انسان دچار گناه و آلودگي گرديد و نتوانست قداستِ ابتدايي خويش را حفظ كند، دچار فلاكت و ناخوشي گرديد. ديدگاه پولس در دورة سوم، كه شامل پس از به صليب رفتن عيسي مسيح عليه السلام است، بار ديگر عبور از وضعيت گناه آلود است. به اعتقاد وي انساني كه بعد از گناه آدم عليه السلام دچارِ سرشتي فاسد و تباه شده، حال بار ديگر با ايمان به مسيح عليه السلام خود را از گناه ذاتي پاك مي گرداند و به سوي خداوند بازگشت مي كند: پس چون كه به ايمان عادل شمرده شديم نزد خدا سلامتي داريم به وساطت سرور ما عيسي مسيح كه به وساطت او دخول نيز يافته ايم، به وسيلة ايمان در آن فيضي كه در آن پايداريم و به اميد جلال خدا فخر مي نماييم (روميان، 5: 1 و 2). پولس در اين عبارات، به روشني بر پاك شدن از آلودگي از گناه، در برابر ايمان به مسيح عليه السلام اشاره مي كند و آن را به ماية مباهات مي داند. در عبارتي ديگر، وي گناه را به نقابي تشبيه مي كند كه مانع از انعكاس جلال خداوندي است و چون مسيحيان با ايمان به مسيح عليه السلام از گناه پاك و مبرّا مي گردند، آنان را انعكاس دهندة جلال خداوندي توصيف مي كند: ليكن همة ما(مسيحيان) چون با چهرة بي نقاب جلال يهُوَه را در آينه مي نگريم از جلال تا جلال به همان صورت متبد ل مي شويم چنان كه از يهُوَه كه روح است (دوم قرنتيان، 3: 18).
پولس و گناه ذاتي
ازآنجاكه پرداختن تفصيلي به هر سه دورة انسان شناسي پولس مجالي ديگر مي طلبد، به دورة دوم انسان شناسي وي كه متأثر از آموزة گناه ذاتي است، مي پردازيم.
يكي از منابع مهم براي به دست آوردن انسان شناسي پولس، كتاب مقدس و رساله هاي اوست. اما پيش از هر چيز، يادآوري چند نكته ضروري است: ابتدا اينكه از ميان بيست و يك رسالة موجود در عهد جديد، چهارده مورد آن منسوب به پولس است. برخي از صاحب نظران در اين زمينه تشكيك كرده اند (البستاني، بي تا، ج5، ص701). بنابراين، براي به دست آوردن ديدگاه پولس، شايسته است به رساله هايي مراجعه كرد كه در استناد آنها به پولس مناقشة كمتري وجود دارد. از ميان همه رساله هاي پولس، هفت رساله كمتر مورد مناقشه واقع شده اند كه عبارتند از: روميان، دو رساله به قرنتيان، غلاطيان، فيلپيان، اول تسالوكيان و فليمون (Achtemeier، 1996، ص 123؛ آشتياني، 1368، ص36؛ پترسن، 1384، ص 54ـ84 و 115ـ120 و 128).
در اين ميان، رساله به روميان و غلاطيان، بيشتر به مباحث انسان شناسي پرداخته اند. نكتة ديگر اينكه پولس از نخستين اشخاصي است كه سخناني در ارتباط با گناه ذاتي بيان كرده است. همين امر موجب گرديده تا بيان او در اين زمينه، قدري دچار پيچيدگي و ابهام گردد و به دست آوردن تصور دقيق وي از باور به گناه ذاتي، به سادگي ممكن نباشد(ر.ك: تنانت، 2003، ج 9، ص 559). از سوي ديگر، به دليل آميختگي ديدگاه انسان شناختي پولس با آموزة گناه ذاتي، نمي توان در عبارات وي، مسائل انسان شناختي را به صورت منسجم و نظام مند يافت؛ برخي ابهامات و پيچيدگي ها در اين بخش از عبارات او نيز به چشم مي خورد.
پس از بيان اين مقدمه، حال به ديدگاه پولس پيرامون ذات و سرشت انسان مي پردازيم. روشن ترين عبارات پولس در عهد جديد، كه در آن بر آلوده شدن ذات انسان در اثر گناه آدم عليه السلام و حوا تأكيد مي كند، در رساله به روميان آمده است (تنانت، 1903م، ص 251): لهذا همچنان كه به وساطت يك آدم گناه داخل جهان گرديد و به گناه موت؛ و به اين گونه موت بر همة مردم طاري گشت، ازآنجاكه همه گناه كردند (روميان، 5: 12). پولس در ادامة همين رساله مي نويسد: زيرا به همين قسمي كه از نافرماني يك شخص بسياري گناهكار شدند. همچنين نيز به اطاعت يك شخص بسياري عادل خواهند گرديد (همان، 5: 19). مشابه همين عبارات، در جاي ديگري آمده است: زيرا چنان كه به انسان موت آمد، به انسان نيز قيامت مردگان شد. و چنان كه در آدم همه مي ميرند در مسيح نيز همه زنده خواهند گشت. (اول قرنتيان، 15: 21ـ22). همان گونه كه از عبارات فوق به دست مي آيد، پولس به طرح ايدة گناه ذاتي خود مي پردازد. وي معتقد است، فعلِ خوردن آدم عليه السلام و حوا از شجرة ممنوعه، عملي حرام بوده و گناهِ آن بر ذمة تمامي انسان ها نوشته شده است. سپس، ادامه مي دهد به سبب اين گناه، مرگ داخل جهان شده و شامل همة انسان ها شده است. در مقابل، وي لزوم اطاعت از شخصي را بيان كرده كه اطاعت از او، منجر به عادل شدن و زنده گشتن مي گردد.
به عبارت ديگر، مي توان گفت: پولس با توجه به آنچه در سفر پيدايش آمده (خداوند آدم را به صورت خدا آفريد(سفر پيدايش، 1: 27)، انسان را در ابتداي خلقت گنهكار نمي دانسته، ولي چون گناه آدم عليه السلام شخصي نبود، به همه سرايت كرد. بنابراين، همة انسان هايي كه متولد مي شوند، گناهكارند و هيچ انسان بي گناهي وجود ندارد، همه به گمراهي و ضلالت كشيده شده اند(ر.ك: روميان: 3: 10- 18)؛ يعني آدم عليه السلام با گناه خود، ذات و سرشت انسان را فاسد كرد. بنابراين، انسان تحت سلطة گناه درآمد. مطابق ديدگاه انسان شناختي پولس، انسان بردة گناهي است(همان، 6: 17) كه سراسر وجود او را فراگرفته و ثمره اي جزء مرگ ندارد (همان، 6: 23). بدين ترتيب، طبيعت نفساني انسان فاسد و آلوده است، نمي تواند كار درست انجام دهد:
آنچه مي خواهم نمي كنم، بلكه كاري كه از آن نفرت دارم، بجا مي آورم ... الحال من ديگر فاعل آن (كار) نيستم، بلكه آن گناهي كه در من ساكن است (فاعل آن است)؛ زيرا مي دانم كه در من يعني در جسدم هيچ نيكويي ساكن نيست؛ زيرا كه اراده در من حاضر است، اما صورت نيكو كردني ني (همان، 7: 15ـ19).
به اعتقاد پولس، گناه ذاتي منجر به نوعي كشمكش و تضاد دروني در انسان مي شود؛ زيرا انسانيتِ باطني، مي خواهد از خداوند اطاعت كند، ولي گناه كه او را به اسارت خود گرفته، مانع از آن مي شود و با آن به نزاع مي پردازد(همان، 7: 22 و 23). ازاين رو، انسان قادر نيست آن گونه كه لازم مي بيند،ة از خداوند اطاعت كند. در اينجاست كه وي جسم را عامل بدبختي دانسته است: واي بر من كه مَرد شقي اي هستم، كيست كه مرا از جسم اين موت رهايي بخشد (همان، 7: 24). جسم موت، شرايط و موقعيت زندگي جسماني تحت سلطة گناه است كه محكوم به مرگ است (پالما، 1993م، ص53). پولس در توضيح بيشتر اين زندگاني جسمي، آن را همانند طبيعت ديگري براي انسان فرض مي كند كه بر ضد خداست. اين طبيعت، كه طبيعت كهنة انسان است، هرگز از احكام و دستورات الهي اطاعت نمي كند؛ فرض مطيع كردنِ آن نوعي تضاد است. بنابراين، زندگي بر اساس چنين طبيعتي، ارضاي شهوات است و ناخشنودي خداوند را در پي دارد:
زيرا آناني كه برحسب جسم هستند، در چيزهاي جسم تفكر مي كنند و اما آناني كه برحسب روح هستند، در چيزهاي روح. از آن جهت كه تفكر جسم موت است، لكن تفكر روح حيات و سلامتي است. زانرو كه تفكر جسم دشمني خدا است، چون كه شريعت خدا را اطاعت نمي كند؛ زيرا نمي تواند هم بكند و كساني كه جسماني هستند نمي توانند خدا را خشنود سازند(روميان، 8: 5ـ9).
نجات و رهايي از گناه و بي فايده بودن شريعت
پولس در بابِ نجات و رهايي از اين گناه و فساد دروني انسان، قائل به التزام به شريعت نيست و آن را پوچ و بي فايده مي داند. تنها كاربرد آن را هدايت به سمت مسيح عليه السلام مي داند(غلاطيان، 3: 24)؛ يعني شريعت به انسان نشان مي دهد كه نمي تواند آن را اجرا كند. به همين دليل، انسان به مسيح عليه السلام نياز دارد. بنابراين پس از آمدن مسيح عليه السلام، ديگر به شريعت احتياجي ندارد (باركلي، بي تا، ص42 و 43). وي در بي فايده نشان دادن شريعت به اموري استناد مي كند، از جمله اينكه شريعت مربوط به اين دنيا در مرحلة كودكي است. پس از آمدن مسيح عليه السلام، كمال حاصل شده و ديگر شريعت سلطه اي ندارد. بنابراين، كسي كه به پايبندي شريعت ادامه دهد، هنوز كودك محسوب مي گردد (همان، ص45ـ47). همچنين، وي در رساله به غلاطيان، كه در آن به مسئلة ردّ شريعت پرداخته شده، غلاطيان را به بي فهمي متهم كرده و براي توجه آنان به بي فايده بودن شريعت، تجربة خودشان را در نجات يادآوري مي كند و يافتن روح القدس را توسط آنان، نشانة نجاتشان مي داند. البته اين امر از طريق ايمان به دست مي آيد، نه شريعت؛ زيرا آنچه از طريق مافوق الطبيعي(روح القدس) بوده، ممكن نيست به صورت طبيعي(شريعت) به پايان برسد(پالما، 1993م، ص16). آيا اين قدر بي فهم هستيد كه به روح شروع كرده، الان به جسم كامل مي شويد؟(غلاطيان، 3: 3). يكي ديگر از وجوه اين است كه اگر انسان نتواند تمام احكام شريعت را انجام دهد، مورد لعنت قرار مي گيرد و چون چنين تواني براي كسي وجود ندارد، بنابراين كسي كه به شريعت براي دريافت نجات تمسك مي جويد، مورد لعنت است(آرتور، 1995، ج 10؛ ص 505). ملعون است هر كه ثابت نماند در تمام نوشته هاي كتاب شريعت تا آنها را به جا آورد (غلاطيان، 3: 10). پولس علاوه بر وجوه ذكرشده، دو شاهد تاريخي نيز براي اثبات ادعاي خويش در بي تأثير بودن شريعت بيان مي كند؛ ابتدا تمسك به عادل خوانده شدن حضرت ابراهيم عليه السلام و سپس، فرمايش حضرت داوود عليه السلام در مزامير است. وي هيچ نقشي براي شريعت در عادل خوانده شدنِ ابراهيم عليه السلام قائل نيست (روميان، 4: 2ـ5 و غلاطيان، 3: 6ـ9). حضرت داوود عليه السلام نيز عدالت را پاداشي در مقابل لياقت انسان نمي داند، بلكه آن را بخششي الهي ذكر مي كند(روميان، 4: 6- 8).
پولس پس از آنكه شريعت را در نجات انسان از چنين وضعيتي، بي تأثير دانست، ديدگاه منحصر به فرد خود را در اين زمينه ارائه مي دهد. به اعتقاد وي، خداوند انسان را با گناه خود رها نكرد، بلكه سعي كرد او را نجات دهد. به همين دليل، فرزند خود عيسي مسيح عليه السلام را به زمين فرستاد تا با قبول رنج و درد به صليب برود و خود را قرباني گناه بشر كند(غلاطيان، 1: 4 و عبرانيان، 9: 26 و اول يوحنا، 4: 9). و به اين ترتيب، راه رسيدن به نجات براي بشر هموار گشت. پولس راه نجات بشر را منحصر در ايمان آوردن به مسيح عليه السلام مي داند، تا آنجا كه شخص ايمان دار نسبت به گناه، مرده و وارد زندگي جديدي شده است. اينكار از طريق تعميد صورت مي پذيرد. گويي انسان به وسيلة تعميد، با مسيح عليه السلام متحد شده و زندگي جديدي را آغاز مي كند:
پس چه گوييم؟ آيا در گناه بمانيم تا فيض افزون گردد؟ حاشا! ماياني كه از گناه مرديم چگونه ديگر در آن زيست كنيم؟ يا نمي دانيد كه جميع ما كه در مسيح عيسي تعميد يافتيم، در موت او تعميد يافتيم؟ پس، چون كه در موت او تعميد يافتيم، با او دفن شديم تا آنكه به همين قسمي كه مسيح به جلال پدر از مردگان برخاست، ما نيز در تازگي حيات رفتار نماييم...؛ زيرا اين را مي دانيم كه انسانيت كهنة ما با او مصلوب شد تا جسد گناه معدوم گشته ديگر گناه را بندگي نكنيم(روميان، 6: 1ـ6).
جمع بندي ديدگاه پولس
با توجه به آنچه بيان شد، جمع بندي و نكات كليدي انسان شناسي پولسي عبارت است از:
عمل آدم عليه السلام منجر به ورود گناه به داخل جهان شد و موجب گرديد تمام انسان ها گناهكار باشند و هيچ انسان بي گناهي وجود نداشته باشد. به اين ترتيب، آدم عليه السلام با گناه خود ذات و جوهر انسان را فاسد كرد و منجر شد تا انسان تحت سلطة گناه درآمد. نتيجة اين گناه، داخل شدن مرگ به جهان است و شامل همة انسان ها مي شود.
فساد طبيعت نفساني انسان موجب شده تا انسان آنچه را مي خواهد، نتواند انجام دهد. بنابراين، نمي توان كار درستي را انجام داد. اين موجب بروز نوعي كشمكش دروني و باطني مي گردد. پولس راه برون رفت از اين فساد و ناپاكي اولية انساني را عمل به شريعت نمي داند و معتقد است: شريعت در چنين فرايندي بي فايده است و بايد كنار گذاشته شود.
به زعم پولس، خداوند براي نجات بشر از اين وضعيت، فرزند خود عيسي مسيح عليه السلام را به زمين فرستاد تا با قبول رنج و درد، به صليب رفته، و خود را قرباني گناه بشر كند. بنابراين، راه نجات بشر منحصر در ايمان آوردن به مسيح عليه السلام است.
تأثيرات آموزة گناه ذاتي بر انسان شناسي پولسي
از آنچه بيان شد مي توان به نقش عمدة آموزة گناه ذاتي بر انسان شناسي پولس اذعان كرد. اما براي روشن تر شدنِ اين مسئله، مي توان اين تأثيرات را در قالب امور ذيل بيان كرد:
1. گناهكار شدنِ تمام انسان ها: گناه آدم عليه السلام و حوا منجر شد تا ابتدا گناه وارد جهان شود. سپس، تمام انسان ها را گنهكار كند. به عبارت ديگر، آلودگي گناه نخستين منجر شد تا گناه در ذات انسان به وديعه نهاده شود: لهذا همچنانكه به وساطت يك آدم گناه داخل جهان گرديد... ازآنجاكه همه گناه كردند (روميان، 5: 12).
2. ميرا شدن انسان: دومين تأثيري كه گناه آدم عليه السلام و حوا بر انسان گذاشت، قابليت مرگ و مُردن انسان ها بود: زيرا چنان كه به انسان موت آمد... (اول قرنتيان، 15: 21). قابليت مُردن موجب شد تا انسان ديگر نتواند جاودانه بماند و همواره منتظر مرگ خود باشد.
3. كشمكش دروني: گناه موجب شد تا انساني كه مي خواهد خدا را اطاعت كند، دچار هوس هاي آلوده شود و نتواند آنچنانكه لازم است، به اطاعت خدا بپردازد و دچار نزاعي دروني شود: زيرا برحسب انسانيت باطني به شريعت خدا خشنودم. لكن شريعتي ديگر در اعضاي خود مي بينم كه با شريعت ذهن من منازعه مي كند... (روميان، 7: 22و 23).
4. تحت سلطة گناه درآمدن: پس از آنكه گناه موجب جدال دروني بين انسانيت باطني و طبيعت نفساني و گناه آلود مي گردد، در اين مبارزه، طبيعت نفساني، كه برآمدة از گناه است، چيره مي شود و موجب مي شود تا انسان اسير گناه شود و نتواند از چنگ گناه رهايي يابد. بنابراين، انسان در چنين شرايطي نمي تواند آنچه را خوب و درست است، انجام دهد، بلكه مجبور به انجام كاري است كه از آن متنفر است، يعني وادار به انجام گناه و زشتي مي شود: آنچه مي خواهم نمي كنم، بلكه كاري كه از آن نفرت دارم به جا مي آورم... الحال من ديگر فاعل آن (كار) نيستم بلكه آن گناهي كه در من ساكن است (فاعل آن است) (همان، 7: 15ـ17).
بررسي ديدگاه پولس
در بررسي ديدگاه پولس، يكي از نكات مهم و اساسي، عيسوي بودن يا نبودنِ نظر پولس است. به عبارت ديگر، آيا مي توان چنين ديدگاهي را برگرفته از كلام و گفتارهاي حضرت عيسي عليه السلام دانست؟ پولس با توجه با اينكه در عهد جديد، خود را به عنوان پيام آور و رسولِ حضرت عيسي عليه السلام عرفي كرده است( اول قرنيتيان، 1: 1)، نبايد ايده اي برخلاف گفتارهاي آن حضرت بيان كرده باشد. بنابراين، اگر پاسخ سؤال فوقْ منفي باشد، ديدگاه پولس با چالشي مهم مواجه مي شود و آن اينكه چرا حضرت عيسي عليه السلام و ساير حواريون، كه در معاشرت با حضرت عيسي عليه السلام مقدم بر پولس بودند، به چنين انسان شناسي نپرداختند.
حالْ براي به دست آوردن ديدگاه حضرت عيسي عليه السلام در اين زمينه، بايد ابتدا به مجموعه گفتارهاي آن حضرت در اين زمينه رجوع كنيم. سپس، سخنان حواريون، كه چندين سال در كنار وي بودند و با مباني نظري ايشان آشنا شده اند، بررسي كنيم. در مرحلة بعد، باورهاي مسيحيان اوليه را مورد توجه قرار دهيم؛ يعني آن دسته از مسيحياني كه تقريباً معاصر با حضرت عيسي عليه السلام و حواريون بودند. پس از انجام اين بررسي ها، مي توان گفت آيا ديدگاه پولس منطبق بر مباني نظري مطرح شده توسط حضرت عيسي عليه السلام است، يا بدعتي است كه پولس بنيان گذار آن بوده است.
1. كلمات حضرت عيسي عليه السلام
لازم به يادآوري است كه در ميان يهوديانِ پيش از حضرت عيسي عليه السلام، قول به آلودگي طبيعتِ انسان و تحت سلطة گناه بودن، مطرح نبوده و يا حداقل به آن صورتي كه مبناي شكل گيري الهيات نويني شود وجود نداشته است. از سوي ديگر، حضرت عيسي عليه السلام مأمور رساندنِ پيام خدا بر همين قوم يهود بوده است. بنابراين، مي توان گفت اگر ديدگاه پولس الهام گرفته از تعاليم حضرت عيسي عليه السلام است، بايد در گفتارهاي آن حضرت به روشني منعكس شده باشد و مردم با اين آموزة غريب و غيرمعمول آشنا شده باشند. اما با جست وجو در سخنان حضرت عيسي عليه السلام، مي توان دريافت كه ديدگاه پولس، نه تنها برآمده از كلام ايشان نيست، بلكه با برخي گفتارهاي آن حضرت نيز ناسازگار است. براي نمونه، رفتار حضرت عيسي عليه السلام با بچه هاي كوچك، خود بيانگر معصوميت و آلوده نبودن آنان است. اناجيل گزارش مي دهند كه عيسي عليه السلام، نه تنها آنان را گنهكار نمي داند، بلكه ملكوت آسمان را نيز مخصوص افرادي مي داند كه مانند اطفال، دل هايي پاك و بي آلايش داشته باشند:
و بچه هاي كوچك را نزد او آوردند تا ايشان را لمس نمايد. اما شاگردان آورندگان را منع كردند. چون عيسي اين را بديد خشم نموده، بديشان گفت: بگذاريد كه بچه هاي كوچك نزد من آيند و ايشان را مانع نشويد؛ زيرا ملكوت خدا از امثال اينها است. هرآينه به شما مي گويم هر كه ملكوت خدا را مثل بچة كوچك قبول نكند، داخل آن نشود. پس ايشان را در آغوش كشيد و دست بر ايشان نهاده، بركت داد (مرقس، 10: 13ـ16).
اما در خصوص شريعت گريزي پولس، كه يكي از مفروضات وي در انسان شناسي اوست، مي توان به عباراتي از انجيل استناد كرد كه نشان مي دهد، آنچه از پولس در زمينة بي فايده بودن شريعت نقل شده، نه تنها با سخنان حضرت عيسي عليه السلام قابل جمع نيست، بلكه مخالف نظر ايشان است:
گمان مبريد كه آمده ام تا تورات يا صُحف انبيا را باطل سازم. نيامده ام تا باطل نمايم، بلكه تا تمام كنم؛ زيرا هرآينه به شما مي گويم تا آسمان و زمين زايل نشود همزه يا نقطه اي از تورات هرگز زايل نخواهد شد تا همه واقع شود. پس هر كه يكي از اين احكام كوچك ترين را بشكند و به مردم چنين تعليم دهد، در ملكوت آسمان كمترين شمرده شود. اما هر كه به عمل آورد و تعليم نمايد او در ملكوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد(متي، 5: 17ـ19).
اين سخنان حضرت عيسي عليه السلام در دعوت مردم به رعايت دستورات ديني(متي، 5: 21ـ23 و مرقس، 10: 11ـ12)، به خوبي جايگاه شريعت و لزوم پايبندي به آن را نشان مي دهد. اين امر مي تواند انديشة پولس را در زمينة شريعت گريزي و در نتيجه، انسان شناسي وي با چالشي جدي مواجه سازد.
2. سخنان حواريون
از آثار باقي مانده و منسوب به حواريون، نظير انجيل متي، دو رسالة پطرس، انجيل يوحنا و دو رساله وي، نمي توان شاهدي بر اين ديدگاه پولس يافت. به عكس، اختلافات شديد پولس با حواريون، نشانگرِ تفاوت عميق ديدگاه هاي او با ساير حواريون است. براي نمونه، پولس در جايي حواريون را با نام رسولان كذبه معرفي مي كند و پيروان خود را از پيروي آنان برحذر مي دارد:
... چنين اشخاص رسولان كذَبه و عملة مكار هستند كه خويشتن را به رسولان مسيح مشابه مي سازند. عجب نيست، چون كه خودِ شيطان هم خويشتن را به فرشتة نور مشابه مي سازد. پس امر بزرگ نيست كه خد ام وي خويشتن را به خد ام عدالت مشابه سازند كه عاقبت ايشان برحسب اعمالشان خواهد بود (رسالة دوم به قرنيتيان، 11: 13ـ15).
دامنة اختلافات پولس حتي با پطرسِ حواري، كه حضرت عيسي عليه السلام او را سنگ بناي كليساي مسيحيان و دارندة كليدهاي ملكوت آسمان معرفي كرد (متي، 16: 18ـ20)، نيز رسيد: اما چون پطرس به انطاكيه آمد او را روبه رو مخالفت نمودم؛ زيرا كه مستوجب ملامت بود (رساله به غلاطيان، 2: 11).
چنين اختلافاتي، تأييدي بر نظرية افرادي است كه پولس را داراي باورهاي خاص مي دانند و معتقدند برخي آموزه ها را او وارد دين مسيحيت كرده است(ر.ك: دانيلو، 1383، ص 114ـ120). بنابراين، با وجود اين اختلافات و اينكه آموزة گناه ذاتي و نگاه خاص پولس به انسان، مبناي بسياري از نظريات اوست، پذيرش متفاوت بودن ديدگاه حواريون با پولس در اين زمينه، امري كاملاً موجه به نظر مي رسد.
3. باورهاي مسيحيان اوليه
مقصود از مسيحيان اوليه، آن دسته از مسيحياني است كه در ابتداي شكل گيري مسيحيت، زندگي مي كردند. به اين ترتيب، با سخنان و تعاليم حضرت عيسي عليه السلام آشنايي بيشتري پيدا كردند. در اين زمينه، نويسندگان معتقدند: مسيحيت در يك زمينة كاملاً يهودي متولد شده و مسيحيان اوليه خود را از يهوديت جدا نمي دانستند، بلكه خود را فرقه اي يهودي مي شمردند كه وجه تمايزشان، اعتقاد به مسيحا بودنِ عيسي عليه السلام بود (ويور، 1381، ص 101). آنان افرادي بودند كه مانند يهوديان، در معبد عبادت مي كردند و به انجام مراسم عبادي، كه از آنان الگو گرفته بود، مي پرداختند. متون مقدس يهودي را مي خواندند و به شريعت يهودي پايبند بودند. در عين حال، عيسي عليه السلام را رهبر خود مي دانستند. براي نمونه، يكي از نخستين فرقه هاي مسيحيت، كه تاريخ زيست آنان به قرون ابتدايي ميلادي برمي گردد، ابيوني ها بودند. آنان، الهيات پولس را نپذيرفتند و با طبيعت الهي داشتنِ عيسي مسيح عليه السلام به مخالفت پرداختند. حتي پولس را به دليل داشتن چنين اعتقادي كافر مي دانستند (همان، ص 42ـ44). بنابراين، مسيحيان اوليه كه حضور حضرت عيسي عليه السلام و حواريون را درك كردند، به ديدگاه هاي انسان شناختي پولس اعتقادي نداشتند.
از مجموع آن چه در زمينة گفتارهاي حضرت عيسي عليه السلام و حواريون و باورهاي مسيحيان اوليه گفته شد، مي توان نتيجه گرفت كه انسان شناسي پولس، متكي بر تعاليم حضرت عيسي عليه السلام نيست و از ابتكارات خود وي است.
افزون بر اين، از نكات قابل تأمل ديدگاه پولس، مبتني بودن آن بر آموزة گناه ذاتي است. اين آموزه، علاوه بر آنكه ابتكار خود پولس است، با چالش هاي متعددي نيز مواجه است، از جمله عقل ستيز بودنِ آن. اين امر موجب گرديده تا بسياري از متفكرانِ مسيحي و مكاتب برخاستة از آنان، به مخالفت و انكارِ اين آموزه بپردازند. پلاگيوس يكي از مهم ترين مخالفان اين آموزه است. او تأكيد مي كند انسان، گناه آدم عليه السلام را به ارث نمي برد و هرگز تحت تأثير مخرب گناه آدم عليه السلام قرار نمي گيرد. اساساً فرضِ گنهكار بودنِ نوزادانِ تازه متولدشده، به جرم آنكه جدّ آنها هزاران سال قبل گناهي را مرتكب شده، نامعقول است (حسيني، 1392). در ميان نهضت ها و مكاتب مخالفِ اين آموزه نيز مي توان به نهضت هاي عقل گرا و آزادانديش اشاره كرد. براي نمونه، سوسينيانيزم ها، كه جز عقل گرايان محسوب مي شوند، اعتقاد به آزادي ارادة انسان داشتند و باور به ايدۀ گناه موروثي را خلاف منطق مي دانستند و آن را در تعارض با عدالت خداوند قلمداد مي كردند (ر.ك: هوردرن، 1986، ص 37 و 74ـ100). سوين برن از متفكرِان معاصر نيز در ردّ اين آموزه معتقد است ازآنجاكه در زمان كنوني، هيچ فردي نيست كه در بازداشتنِ آدم عليه السلام و حوا از گناه نخستين كوتاهي كرده باشد، نمي توان فردي را به دليل آن گناه، گنهكار دانست (كوان، 1998، ج 8، ص 795). اين آموزه، مشكلات ديگري نيز نظير تناقض با برخي صفات خداوند رحمت، متزلزل بودنِ برخي مباني آن، مانند هبوط، منجر شدن به نوعي جبرگرايي و بي بندوباري در جامعه و... دارد كه در جاي خود به اثبات رسيده است (ر.ك: افشار، 1392).
با نگاهي اجمالي به انسان شناسي پولس نشان كه مي دهد: انسان شناسي وي نه تنها متكي بر تعاليم حضرت عيسي عليه السلام نيست، بلكه در موارد متعددي در تقابل با تعاليم ايشان است و مي توان نتيجه گرفت از ابتكارات خود پولس است.
اين انسان شناسي، مبتني بر پايه هايي سست است. آموزة گناه ذاتي و بي فايده بودن شريعت، كه از اصول مهم انسان شناسي پولس است، با نقدها و تشكيك هاي بسياري مواجه هستند.
عوامل شكل گيري ديدگاه پولس
با بررسي شرايط و محيط زندگاني پولس، مي توان عواملي را كه در شكل گيري چنين تفكري نقش داشتند، برشمرد. اما آنچه اهميت اين مسئله را بيش از بيش نمودار مي سازد، اين است پولس نخستين شخصي است كه انسان شناسي خود را بر مبناي آموزة گناه ذاتي بنا كرده است. تا پيش از او سخني از گناه ذاتي، در جهان مسيحيت مطرح نبوده است(تنانت، 1903، ص 249). بنابراين، مي توان احتمال تأثيرپذيري پولس از مكاتب پيرامون خود، همچنانكه در برخي كتا ب ها به آن اشاره شده است (دورانت، 1370، ج 3، ص 689)، را قابل توجه دانست.
از مكاتب عصر پولس، آيين گنوسي گري است. در ابتدا بيان دو نكته ضروري به نظر مي رسد: اول اينكه، اگر معتقد باشيم آيين گنوسي منشأيي مسيحي دارد، نمي توان چندان راجع به آن بحث كرد. اما با نگاهي دقيق تر و مطالعه اي جامع تر متوجه مي شويم كه نظريات گنوسي، نه تنها در جهان مسيحيت شكل نگرفته، بلكه از يك قرن پيش از ظهور مسيحيت وجود داشته است (همان، ص707 ؛ ايلخاني، 1374). دوم اينكه، موضوع تفكر گنوسي داشتنِ پولس و يا حتي گنوسي خواندن وي، همچنان در مغرب زمين مطرح است. به طوري كه برخي تلاش كرده اند رساله هاي پولس را بر اساس مباني و چارچوب گنوسي مورد تفسير قرار دهند (Hiesey Pagels, 1975).
بعد از بيان اين مقدمات مي گوييم: براي بررسي بيشتر اين آيين و تأثيرات آن بر پولس، ابتدا بايد برخي ويژگي هاي گنوسيان و سپس ارتباط آن را با ديدگاه پولس بيان كرد. يكي از مباحث مهم گنوسيان، بحث از نجات است. آنان به دنبال معرفتي نجات بخش دربارة منشأ شرّ در جهان هستند كه مانع خونمايي جنبة الهي انسان مي شود تا بتواند آزاد شود و به سوي جهان الهي صعود كند (كونگ، 1384، ص 74). بنابراين، يكي از مهم ترين ويژگي هاي گنوسي ها، اعتقاد به سقوط (سقوطِ روح) و نجات از طريق معرفت است؛ يعني راه نجات، در شناخت و معرفت به اموري نظير وضع ناگوار روح در اين دنيا و... معنا پيدا مي كند (گريدي، 1377، ص55؛ جونز، 1992، ص 45). سخن پولس در مسيحيت، بي شباهت به اين اعتقاد نيست؛ چراكه وي نيز راه برون رفت از اسارت گناه و سقوطِ انسان را از سنخ شناخت و ايمان مي داند و نقشي براي عمل قائل نيست.
از ديگر ويژگي هاي گنوسيان، جهان بيني ثنوي است. در اين نگرش گنوسيان، نگاهي منفي و نقصاني به جسم و ماده و جهان مادي معطوف مي كنند، به طوري كه در توصيف جهان مادي از الفاظ زندان و سياه چال استفاده كرده اند (جونز، 1992، ص 43). نوعي از اين ثنويت، در آثار پولس نيز به چشم مي خورد. براي نمونه، وي جسم را طبيعت ضعيف انساني و طبيعت كهنه ايمان دار دانسته، معتقد است: چنين طبيعت گناه آلودي دشمن خدا و پديدآورندة گناه است(مكينتاش، 2003، ج 11، ص 539). و هرگز نمي تواند خدا را خشنود نمايد. در مقابل، روح را امري در تنش با جسم تصور مي كند و آن را سبب حيات و عدالت و الهي معرفي مي كند (روميان، 8: 5ـ11).
الوهيت مسيح عليه السلام نيز، كه يكي از شاخصه هاي مهم انسان شناسي پولس است، در باورهاي گنوسيان يافت مي شود. به گونه اي كه با وجود تفاوت هايي كه در اين مسئله ميان گنوسيان و پولس وجود دارد(كرنز، 2008م، ص 101)، نوعي تأثير و تأثر را در ذهن تداعي مي كند (ر.ك: سليماني، 1389، ص 139).
هرچند به نظر مي رسد، تأثيرپذيري پولس از گنوسيان، فراگيرتر از ويژگي هاي فوق است (ر.ك: هادي نا، 1390، ص61- 66)، ولي به دليل اختصارگويي، بيشتر باورهايي از گنوسيان مورد توجه قرار گرفت كه با تعاليم انسان شناسانة پولس، ارتباط تنگاتنگ تري دارند (ر.ك: خواص، 1392، ص 203ـ205؛ آزاديان، 1389).
از ديگر ادياني كه مي تواند در نگرش پولس مؤثر باشد، يهوديت است(تنانت، 1903، ج 9، ص 560). همان گونه كه بيان شد، پولس پيش از مسيحي شدن، فريسي بود. فريسيان، يكي از گروه هاي يهوديت هستند، پولس از هنگام تولد تا زمانِ مكاشفه و ديدارش با حضرت عيسي عليه السلام (در حدود سال 34ميلادي)(اشرودر، 1981، ج 11، ص 2)؛ يعني نزديك به سي سال، فريسي بوده است. ازاين رو، به جرئت مي توان گفت: اين مدت سي سال، قابليت تأثيرگذاري در افكار بعدي وي را دارد. ابتدايي ترين امر در اين تأثير و تأثر، داستان آدم عليه السلام و حوا در باغ عدن و حوادثي است كه براي آدم عليه السلام و حوا و حتي ساير موجودات افتاده كه به صورت مفصل در اسفار تورات ذكر شده است (سفر پيدايش، باب دوم و سوم). براي نمونه، مي توان به ايده هايي نظير انسانِ نخستين، وسوسة حوا و سقوط و نتايج آن اشاره كرد كه پولس از تعاليم يهودي گرفته است(تنانت، 1903، ص 250). علاوه بر اين، مي توان امور ديگري را در دين يهود برشمرد كه به انديشه هاي پولس شباهت هايي دارد: يكي از اين امور، قياسي است كه توسط دانشمندان يهودي بين مورد گوسالة زرين Golden calf (سامري) و گناه آدم عليه السلام و حوا صورت گرفته، اظهار كردند: همچنان كه گناه پرستش گوسالة زرين، لكة شومي از خود باقي گذاشت كه تاكنون در سرنوشت بشريت تأثير سوئي داشته، گناه آدم عليه السلام و حوا نيز بر همة نسل هاي بعدي مؤثر بوده است (كهن، 1350، ص114).
افزون بر اين، مي توان از جريان هاي عرفاني و رواقي و يوناني مآبي زمان اوائل مسيحيت نيز نام برد كه كاملاً بر اين دوران حاكم بودند. پولس نيز به عنوان متفكري در آن عصر، همراه و تحت تأثير اين جريانات قرار گرفته است(ر. ك: ايلخاني، 1374). يكي از دغدغه هاي كلي اين جريانات در آن دوران، همانند پولس، بحث شرور و نجات از آن بوده است. براي نمونه، در عبارت زير مي توان يكي از برداشت هاي آنان را مشاهده كرد:
برتر از همة موجودات، مبادي سه گانه اي جاي داشتند: نخست خداي خير، بعد الوهيم يا پدر كه مبدأ مذكر است و عدن يا مبدأ مؤنث. الوهيم، از اقتران با عدن دو سلسله از فرشتگان دوازده گانه را كه بهشت از مجموعة آنها پديد مي آيد، احداث كرد. انسان، كه در اين بهشت آفريده شد، از الوهيم نفخة روحاني و از عدن نفس را برگرفت. الوهيم، كه تا اين زمان خداي خير را نمي شناخت، به برترين پاية آفرينش فرارفت و عدن را به خود واگذاشت تا دربارة او به تأمل پردازد. عدن براي اينكه انتقام بگيرد، گناه را در انسان وارد آورد. الوهيم، كه مي خواست انسان را نجات بخشد، يكي از ملائكه خود را كه با روخ نام داشت، نخست به سوي موسي و از آن پس، به سوي هراكلس و سرانجام، به سوي عيسي روان داشت. عيسي نجات بخش واپسين بود كه به واسطة يكي از فرشتگان عدن به صليب كشيده شد و جسد خود را بر صليب به جاي نهاد(بريه، 1374، ص 312ـ313).
با توجه به آنچه گذشت، مي توان احتمال تأثيرپذيري پولس از اديان و مكاتب ديگر را در مطرح كردنِ چنين انسان شناسي اي، قابل اعتنا دانست.
نتيجه گيري
انسان شناسي پولسي بر سه مرحله اي بودنِ ذات و سرشت انسان تأكيد دارد. اين ديدگاه، كه كاملاً بر آموزة گناه ذاتي مبتني است، معتقد است كه انسان پيش از گناه حضرت آدم عليه السلام و حوا پاك و سالم بود، اما پس از گناه آنان، دچار خباثت دروني و آلودگي ذاتي شد، به اين ترتيب، پاكي و قداست اولية خود را از دست داد، در مرحلة سوم، انسان پس از ايمان آوردن به مسيح عليه السلام و بدون نياز به شريعت، مي تواند بار ديگر از آلودگي ذاتي رهايي يابد. با توجه به بررسي انجام شده در گفتارهاي حضرت عيسي عليه السلام و حواريون و اعتقادات مسيحيان اوليه، مي توان گفت: اين ديدگاهِ پولس علاوه بر آنكه بر پايه هايي سست بنا شده، برآمده از تعاليم حضرت عيسي عليه السلام نيست، بايد آن را ابتكار خودِ پولس دانست. همچنين با كاوش در اعتقادات و باورهاي اديان و مكاتبِ پيرامون محل زندگي پولس، مي توان گفت: وي در بناي اين ديدگاه، تحت تأثير اين اديان و مكاتب، نظير آيين گنوسي و رواقي و يهوديت بوده است.
منابع
كتاب مقدس.
آزاديان، مصطفي، 1389، ثنوي گري در آيين گنوسي و نقد آن، معرفت اديان، ش 4، ص 57ـ82.
آشتياني، سيدجلال الدين، 1368، تحقيقي در دين مسيح، بي جا، نگارش.
افشار، بهروز، 1392، نقد و بررسي نظريه گناه ازلي در مسيحيت، معرفت اديان، ش 17، ص 69ـ78.
البستاني، بطرس، بي تا، بولس، دايرة المعارف، بيروت، دارالمعرفة، بي تا.
ايلخاني، محمد، 1374، پولس، ارغنون، ش 5 و 6، ص 393ـ409.
ايلخاني، محمد، 1374، مذهب گنوسي، معارف، ش 1و2، ص 16ـ31.
باركلي، ويليام، بي تا، تفسير رساله به غلاطيان، ترجمة طاطه وس ميكائيليان، بي جا، حيات ابدي.
بريه، اميل، 1374، تاريخ فلسفه، ترجمة علي مراد داوودي، تهران، دانشگاه تهران.
پاركز، هنري بمفورد، 1380، خدايان و آدميان، ترجمة محمد بقايي، تهران، قصيده.
پالما، آنتوني، 1993م، بررسي رساله هاي پولس به غلاطيان و روميان، ترجمة آرمان رشدي، بي جا، كليساي جماعت رباني آموزشگاه كتاب مقدس .
پترسن، چارلز اچ، 1384، عهد جديد كتاب مقدس(خلاصه و شرح)، ترجمة محمود رضا قربان صباغ، مشهد، دانشگاه فردوسي.
حسيني، سيدمصطفي، 1392، چالش گناه ذاتي از نگاه آگوستين و پلاگيوس، معرفت اديان، ش 15، ص57ـ71.
خواص، امير، 1392، الوهيت در مسيحيت، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني ره.
دانيلو، ژان، 1383، ريشه هاي مسيحيت در اسناد بحرالميت، ترجمة علي مهديزاده، قم، اديان.
دورانت، ويل، 1370، تاريخ تمدن، ترجمة احمد آرام و ديگران، چ سوم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
سليماني اردستاني، عبدالرحيم، 1389، سرشت انسان در اسلام و مسيحيت، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
كرنز، ارل اي، 2008م، سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ترجمة آرمان رشدي، بي جا، ايلام.
كونگ، هانس، 1384، تاريخ كليساي كاتوليك، ترجمة حسن قنبري، قم، دانشگاه، اديان و مذاهب.
كهن، راب. ا، 1350، گنجينه اي از تلمود، ترجمة امير فريدون گرگاني، بي جا، چاپخانة زيبا.
گريدي، جوان اُ، 1377، مسيحيت و بدعت ها، ترجمة عبدالرحيم سليماني اردستاني، قم، طه.
ناس، جان، 1390، تاريخ جامع اديان، ترجمة علي اصغر حكمت، چ بيستم، تهران، علمي و فرهنگي.
ويور، مري جو، 1381، درآمدي به مسيحيت، ترجمة حسن قنبري، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
هادي نا، محبوبه، 1390، ريشه هاي الهيات مسيحي در مكاتب گنوسي و افلاطوني ميانه، قم دانشگاه اديان و مذاهب.
Achtemeier, Paul J., 1996, The HarperCollins Bible Dictionary, New York, HarperCollins Publishers.
Arthur Buttrick, George, 1995, The Interpreter's Bible, New York, Abingdon Press.
Hay, Jeff, "Paul", 2007, in: The Greenhaven Encyclopedia of World Religions, New York, Gale, Cengage Learning.
Hiesey Pagels, 1975, Elaine, The Gnostic Paul, Philadelphia, Fortress press.
Hordern, William, 1986, A layman's guide to protestant theology, New York, Collier Books.
Jonas, Hans, 1992, The Gnostic Religion: the Message of the Alien God And the Beginnig of Christianity, Boston, Beacon Press, third editon.
Mackintosh, H. R. 2003, "Sin(christian)", in: Encyclopedia of Religion and Ethics, ed: James Hastings, London, T.&.T. CLARK.
Markham, Lan S. 2009, The Blackwell Companion to the Theologians, Chichester, UK; Malden, MA: Wiley-Blackwell.
Melton, J. Gordon, 2010, "Paul", in: Religions of the World (A comprehensive Encyclopedia of Beliefs and practices),ed: J. Gordon Melton and Martin Baumann, Santa Barbara and California: ABC-CLIO, LLC.
Quinn, Philip L. 1998, "Sin", in: Routledge Encyclopedia of Philosophy, ed: Edward Craig, London, Routledge.
Schroeder, F, 1981, "Paul, Aposle, ST", in: New Catholic Encyclopedia, Washington D.C, Catholic University of America.
Tennant, F. R. 2003, "Original Sin", in: Encyclopedia of Religion and Ethics, ed: James Hastings, London, T.&.T. CLARK.
Tennant, F. R. 1903, M.A., B.Sc, The Sources Of The Doctrines Of The Fall And Original Sin, London, Cambridge.