آواي صلح يا نداي جنگ، پژواكي از عهد جديد
ضمیمه | اندازه |
---|---|
4.pdf | 429.4 کیلو بایت |
، سال دوم، شماره دوم، بهار 1390، ص 65 ـ 88
Ma'rifat-i Adyān, Vol.2. No.2, Spring 2011
محمدرضا برته*
چكيده
جنگ، پديدهاي مهم در خاطرة حيات بشر است و اين اهميت وقتي دوچندان ميشود كه موضعگيري اديان، زمينهساز تقويت يا توقف نبردهاي انسان در طول تاريخ شود. در اين ميان، دامنة فعاليتهاي پرفرازونشيب اجتماعيِ كليسا، نقشي بسزا در تحولات سياسي جوامع غربي داشته است. كليساي باستان، الاهياتي مبتني بر متن و تفسير موثق كليسايي داشت؛ اما ظهور پروتستانتيزم در قرون اخير، سكة تفسيرهاي رايج ـ به ويژه قرائت كاتوليكي ـ را كمرونق كرده و در مقابل بر گسترة نفوذ تفسيرهاي مبتني بر متن كتب مقدّس افزوده است. همين امر، زمينهساز مراجعة مستقيم مؤمنان مسيحي به كتاب مقدس شده است؛ مراجعهاي كه همة شئون حيات يك مسيحي ـ از جمله مسئلة جنگ ـ را در برميگيرد.
عهد جديد به سان منبعي معتبر، هماره در فهم مباني مشروعيت جنگ، سرچشمة انديشههاي الاهيدانان سياسي مسيحيت بوده است، اما نظام روشن و صريحي درخصوص فلسفة الاهيات جنگ ندارد؛ در عين حال بررسيهاي نوين اين متون به پيداييِ گرايشهايي در باب فلسفة نظري جنگ انجاميده كه اغلب در دو طيف ممنوعيت و مشروعيت جنگ توجيهپذيرند.
كليد واژهها: مشروعيت جنگ، صلحطلبي، عهد جديد، دشمن، الاهيات نبرد.
* دانشپژوه سطح 4 (دانشجوي دكترا) موسسه بینالمللی مطالعات اسلامی mbarteh@Yahoo.com
دريافت: 10/7/1390ـ پذيرش: 3/11/1390
ضرورت بازخواني آموزة جنگ مشروع در مسيحيت
الاهيات مسيحي در ميراث سنّت يهودي ريشه دوانيده و خود را بر پايههاي كهن آن بنيان نهاده است. مسيحيت در آموزههايش، زايشهايي جديد نيز داشته است و همين امر، زمينهساز گسترش آن در ميان غير بنياسرائيليها شده است.
يكي از مسائلي كه مسيحيت بايد در برابر آن موضع ميگرفت، موضوع جنگ است. رويارويي مسيحيت باستان با پديدة جنگ كاملاً منفعل بوده است؛ شيوهاي كه دوام چنداني نيافت و پس از تسلط كليسا بر اركان قدرت و تبديل شدن آيين مسيحي به دين رسميِ امپراتوري كه منشأ اقتدار سياسي كليسا بود، به سرعت در انديشة سياسي علماي مسيحي تغيير كرد و فعّال شد؛ تغييري كه به سبب آن، آوازهاي جنگطلبانه نيز به صدا درآمدند.
شايد بتوان گفت رويارويي نظاميِ دولتهاي مسيحي با ديگر ممالك جهان (مانند جنگهاي صليبي) زاييدة اين تلقّي از مشروعيت جنگ در انگارة ارباب كليسا بوده است. نكتة درخور درنگ اين است كه تلقّي افراطي در ميان الاهيدانان مسيحي طرفداران كمتري داشته؛ اما تأثير اين تفكر بر سياستمداران، عميقتر بوده است.
به نظر ميرسد عموم سياستمداران ـ و نه لزوماً خداباوران ـ متناسب با منافع صرفاً دنياييِ، سيستمهاي حكومتي خويش، آغاز يا پايان جنگ را محك ميزنند. در اين ميان اگرچه سياستمداران چندان تحت تأثير برداشتهاي واقعي از دين و متون ديني در درستي يا غلط بودن اقدام به جنگ نباشند، اما اين حقيقت پنهان كردني نيست كه تفسيرهاي جنگمحورانه، هميشه شرايط رويآوري عمومي براي آغاز جنگهاي بزرگ ـ به ويژه در جوامعي كه صميمانه دينورزند ـ را فراهم كرده و خطرپذيري چنين تصميماتي را از سوي سياستمداران كاهش دادهاند.
اگر جوامع ديني ـ ازجمله كليسا ـ به مباني صلح معتقد باشد و ديدگاههاي صلحطلبانه به روشني در رفتارهاي دولتي ظهور پيدا كند، حفظ حيات آدمي به يك ارزشِ بالاتر از منافعِ دنيايي تبديل شده و رويآوري عمومي به درگيريهاي پر تلفات جهاني كاهش خواهد يافت. درگيريهايي كه در دويست سال اخير، بيشتر در جوامع مسيحياي رخ داده كه اتفاقاً دماي اعتقادات ديني در آنها بالاتر است، و الاهيداناني چون كارل اشميت بهمثابة كاهنان جنگ به ايفاي نقش پرداختهاند.
واژهشناسي جنگ
واژة «War» منشأ هندو- اروپايي دارد و احتمالاً از ريشة «wers» به معناي «اغتشاش و اختلاط» گرفته شده است. عزيمت «Wers» به خانوادة آلماني از گروه زبانهاي هندوـ اروپايي باعث پيدايش گروه واژگاني با معاني نزديك به ريشة اصلياش شده است. «werza» به معناي پريشاني، مصداقي براي همين مدعاست كه بعدها كلمة فرانسوي «werra» از نسخة آلماني آن گرفته شد.1
كلمة «guerre» نيز، گويشي ديگر از واژة فرانسوي «werra» است. ورود اين كلمه به زبان انگليسي، حدود قرن دوازدهم گمانه زده ميشود.2
«War» در حالت اسمي به معناي «جنگ» است. اشتقاقهاي مختلفي نيز از اين واژه وجود دارد كه با قدري تفاوت، معنايي نزديك به همين مفهوم دارند؛ براي «warfare» معنايي خشونتبارتر از «War» دارد و معادل ستيز ميباشد. «War» در اَشكال صرفي گوناگون، معناهاي متفاوت به خود ميگيرد؛ در شكل فعلي به معناي جنگيدن، در حالت وصفي به صورت «warlike» به معناي جنگي و در حالت اسم فاعلي به صورت «warrior» و به معناي جنگجو است.3 واژة يوناني «πόλεμος» (po'-le-mos) به معناي جنگ، هجده بار و واژه «στρατεύω» (strä-tyü'-ō) به معناي كارزار، هفت بار در عهد جديد آمده است.4
ميان دانشمندان الاهيات مسيحي، در فهم معناي لغوي كلمة جنگ اختلاف چنداني وجود ندارد و آنچه بحثبرانگيز شده، يافت معناي اصطلاحي جنگ مبتني بر الاهيات مسيحي است؛ از اينرو، با مراجعه به برخي كاربردهاي جنگ در عهد جديد، در كشف معناي اصطلاحي جنگ از ديدگاه كتاب مقدس خواهيم كوشيد.
عهد جديد سرشار از كاربردهاي متفاوت از واژة جنگ است. كاربردهايي كه صرفاً وجه اشتراك آنها «ستيز» است. جنگها و نبردهاي مختلفي در اين مجموعه به تصوير كشيده شدهاند. نبردهايي كه ابزار آن نه شمشير و گرز و كمند كه زبان رزمجو است5 و نبردهايي كه ميان آسمانيان اتفاق ميافتد6 و يا نبردهايي كه به رمز و اشاره، يك طرف آنها را انسان و طرف ديگر را برّه معرفي ميكند.7
جدا از نمونههاي بالا، كاربرد لفظ جنگ در معنايي خاص مصطلح است. معنايي كه چند ركن اصلي دارد:
أ. وجود سازمان نبرد؛8
ب. ساماندهي اقدام نظامي؛9
ج. تأمين هدفي مشخص.10
جايگاه جنگ در عهد جديد
براساس انسانشناسي ويژهاي كه عهد جديد بيان ميدارد، انسان موجودي است كه هماره با خواستها و تمايلاتي كه از آنها رهايي ندارد، در حال نبرد است. خواستهايي كه هميشه در پي تحصيل آنهاست و چه ميشود كرد كه اين دنيا محدود است و چه بسا مطلوب تو در كف ديگري باشد؛ اين دقيقاً همان مرحلة تضاد تمايلات است كه عهد جديد از آن به جنگ درون تعبير ميكند و معتقد است كه جنگ درون به ناچار به درگيري و خونريزي ميانجامد. آنجا كه ميگويد:
از كجا در ميان شما جنگها و از كجا نزاعها پديد ميآيد؟ آيا نه از لذّتهاي شما كه در اعضاي شما جنگ ميكند؟ طمع ميورزيد، و نداريد ميكُشيد و حسد مينماييد و نميتوانيد به چنگ آريد و جنگ و جدال ميكنيد و نداريد؛ از اين جهت كه سؤال نميكنيد و سؤال ميكنيد و نمييابيد؛ از اينرو، كه به نيّت بد سؤال ميكنيد تا در لذّات خود صرف نماييد.11
اساساً عهد جديد، جنگ را امري ناگزير ميداند؛ ولي ناگزير بودن، چيزي است و مطلوب بودن، چيزي ديگر. مرگ و بيماري قطعاً اموري ناگزيرند؛ ولي تا چه اندازه مطلوب انسانها هستند؟
سخن بر سر اين است كه عهد جديد به واقعيت جنگ چگونه مينگرد؛ آن را ميستايد يا جامعه مسيحي را از آن بازميدارد؟ واقعيت اين است كه عهد جديد هرگز به طور نظاممند از جنگ سخن به ميان نياورده و تنها در موارد خاص، به حسب مورد اشارههايي بدان داشته12 يا نمونههايي تاريخي را از باب نماياندن قدرت و عدالت خدا13 بيان داشته و يا آن را بهسان مظهر تبلور دشمني در قرنهاي آينده به تصوير كشيده است.14
در بررسي منابع الاهياتي به طور كلي ميتوان دو شيوه در پيش گرفت. نخست آنكه فارغ از فهم ايمانداران و بهسان يك پديده متن را واكاوي كنيم و تحليلهايي صرفاً مبتني بر فهم مخاطب از آن به دست دهيم و يا اينكه به سراغ سنت موثق تفسيري رفته و فهمي سازوار و داراي الگوهايي معتبر جستوجو كنيم.
در نگاهي سطحي به عهد جديد با دو گروه از آموزهها روبهرو خواهيم بود؛ تعاليم ناظر به محوريت صلح و جنگستيزي و شواهد ناظر به پذيرش جنگ به عنوان يك واقعيت اجتماعي و دعوت از مؤمنين براي آمادهشدن به منظور تدارك جنگ يا جنگهاي ديني.
آنچه در پي ميآيد، تصويري است اوليه از سنخنگاري آيات عهد جديد كه در ادامه با ديدگاههاي مفسران عهد جديد مشروب شده است.
صلحمحوري
نظر نخست ابراز ميدارد كه صلح، شالودة حيات مسيحي را سامان داده و مكتوبات عهد جديد را بدين منظور به گواهي طلبيده است.
در بررسي ديدگاه نخست با توجه به نبود نظامي مشخص از نظرية جنگ در عهد جديد، ابتدا به صورت بررسي ترتيبي با تقسيم عهد جديد به چند بخش به استخراج شواهد مدعا در هريك دربارة جنگ ميپردازيم و سپس اصول و مباني اين انديشه را ذكر ميكنيم.
اناجيل و ايده جنگ
اناجيل به عنوان سيرة تجسّد كلمه، تصويري از عيسي به نمايش ميگذارند كه با آنچه منتظرانش آرزو داشتند، كاملاً متفاوت است.
عيساي اناجيل، همان مسيحاي موعود بنياسرائيل است كه ظهور كرده و به تمام معنا، وعدة الهي را محقق ساخته است؛ اما او هرگز در غلبة نظامي بر دشمنانش پيروز نيست يا اساساً در پي پيروزي نبوده است. او بر آن است تا با رنج خود، پيروزي را براي پيروانش به ارمغان آورد.
حكومت و جلال و شوكت زمين در ديدگاه عيساي اناجيل، وسوسهاي از سوي شيطان و صرفاً ثمرة سجده براي غير يهوه است.15 در تفسيرهاي متي، تصريح ميشود كه تبيين ملكوت آسماني عيسي مسيح، سرآمد برنامههاي انجيل متي بوده است. آرند ريمرز ميگويد: «انجيل متي عنوان ملكوت آسمانها را سي و دو مرتبه به كار برده است تا تأكيد ورزد كه عرصة اين حكمراني، آسمان است، نه زمين.»16
عيساي ناصري، در اجراي برنامهاش، استفاده از خشونت را برنميتابد و هرگز نميخواهد يا امكانش براي وي حاصل نميشود تا دشمنانش از بنياسرائيل را تأديب و مفهوم جديدي از اسرائيل را ابراز كند.17 او وارثان خود را رسول مينامد، نه اميران جنگي.18 او شاگردانش را ميآموزد كه خدمتكاران مردم باشند، نه خدايگان ايشان. آنجا كه ميگويد:
عيسي ايشان را خوانده، به ايشان گفت: ميدانيد آناني كه حكّام امتها شمرده ميشوند، بر ايشان رياست ميكنند و بزرگانشان بر ايشان مسلّطاند؛ ليكن در ميان شما چنين نخواهد بود؛ بلكه هركه خواهد در ميان شما بزرگ شود، خادم شما باشد و هركه خواهد مقدّم بر شما شود، غلام همه باشد؛ زيرا كه پسر انسان نيز نيامده تا مخدوم شود؛ بلكه تا خدمت كند و تا جان خود را فداي بسياري كند.19
مايلز20 در تفسير خود بر اين بخش از عهد جديد آورده است: اين فراز از عهد جديد به حواريون ميآموزد كه بهسان عيسي، يگانه فرزند و خدمتگزار ارادة خدا باشند؛ همو كه پيش از ديگران براي خدمتگزاري آماده بود.
حواريون فراخوانده نشدهاند براي آقايي و سروري؛ بلكه براي خدمت و شباني.21
موعود ناصري، شاگردانش را تعليم ميدهد كه خود را براي تازيانه خوردن و عذاب كشيدن آماده سازند و نه براي جنگيدن يا حكم راندن. او ميگويد:
ليكن شما از براي خود احتياط كنيد؛ زيرا كه شما را به شوراها خواهند سپرد و در كنايس تازيانهها خواهند زد و شما را پيش حكّام و پادشاهان به خاطر من حاضر خواهند كرد تا بر ايشان شهادتي شود و لازم است كه انجيل اوّل بر تمام امتها موعظه شود و چون شما را گرفته، تسليم كنند، مينديشيد كه چه بگوييد و متفكّر مباشيد؛ بلكه آنچه در آن ساعت به شما عطا شود، آن را گوييد؛ زيرا گوينده، شما نيستيد، بلكه روحالقدس است. آنگاه برادرِ برادر را و پدرِ فرزند را به هلاكت خواهند سپرد و فرزندان بر والدين خود برخاسته؛ ايشان را به قتل خواهند رسانيد و تمام خلق به جهت اسم من، شما را دشمن خواهند داشت؛ اما هركه تا به آخر صبر كند، همان نجات يابد.22
در تفسير اين فرازها، ميان الاهيدانان مسيحي، اختلافنظرهايي وجود دارد. در جايي تصريح ميشود كه بايد در اين فراز، بيشتر دقت كرد؛ زيرا عيسي ما را به صلح مطلق فرانخوانده است، چراكه ميگويد: «لازم است كه اول، انجيل بر تمام امتها موعظه شود»؛ در واقع اين مطلب، بيانكنندة اين است كه تحمّل رنج و مصيبت براي امت مسيحي بدون انجام اقدام متقابل، حركتي ابدي نيست و اقدامي زمانمند است و انتهايش نيز، اتمام حجّت بر امتها است و پس از ابلاغ پيام، ديگر جايي براي ملاحظه و تحمّل نيست؛ چراكه خدا هرگز كسي را بدون اخطار قبلي داوري نكرده است.23
اما هنري متي،24 تفسيري ديگر به دست ميدهد و ميگويد:
عيسي حواريونش را گوشزد ميكند كه آنها نبايد دستپاچة شيپورهاي جنگ شوند (و بيدرنگ به جنگ درآيند)؛ بلكه بايد از آن احساس خطر كنند. گناه ما در جنگهاست و جنگها از شهوت آدميان سرچشمه ميگيرند؛ اما در زمانهايي، مردم بيشتر درگير جنگاند. عيسي در زمانهاي زاده شد كه صلح بيشتر بود، اما به زودي و بعد از رفتن عيسي، جنگها غالب خواهند شد و ملتها بر عليه ديگر ملل، و حكومتها بر ضد ديگر حكومتها برخواهند خاست.
و آنسان چه كسي بر ايشان انجيل را موعظه خواهد كرد؟ چراكه در جنگها قوانين ساكتاند.25 اما اين نبايد شما را متعجب كند و شما بايد مأموريت خويش را دنبال كنيد؛ زيرا جنگ (نه كار شما كه) ارادة خداست بر عقوبت نابكاري يهوديان.26
اعمال رسولان و آموزة جنگ
كليساي نخستين نيز، راه مسيح را ادامه ميدهد. اعمال رسولان، تصويري از چگونگي برخورد رهبران مسيحيت با دشمنان خود را رسم ميكند كه در آن، تنها سلاح ايشان، خدمت و موعظه به مردم در برابر كشتار، شكنجه و خونريزي وصفنشدنياي است كه عموماً يهوديان طرحريزي ميكنند.27
نامههاي پولس و مسئلة جنگ
خدا خود بر ايجاد صلح و آشتي با دشمنانش و همة گناهكاران پيشقدم شده. او بهترين داشتة خود (يگانه فرزندش) را براي رنج كشيدن به خاطر انسان و نجات او قرباني كرده است28. اين خود، اصلي را براي چگونگي برخورد با دشمنان پايهريزي ميكند كه در نامههاي پولس بدان اشاره شده است:
بركت بطلبيد؛ بر آناني كه بر شما جفا كنند، بركت بطلبيد و لعن مكنيد. خوشي كنيد با خوشحالان و ماتم نماييد با ماتميان. براي يكديگر همان فكر داشته باشيد و در چيزهاي بلند فكر مكنيد؛ بلكه با ذليلان مدارا نماييد و خود را دانا مشماريد. هيچ كس را به عوض بدي، بدي مرسانيد. پيش جميع مردم، تدارك كارهاي نيكو بينيد. اگر ممكن است به قدر قوة خود با جميع خلق به صلح بكوشيد.اي محبوبان! انتقام خود را مكشيد؛ بلكه خشم را مهلت دهيد؛ زيرا مكتوب است، يهُوَه ميگويد كه انتقام از آنِ من است، من جزا خواهم داد؛ پس اگر دشمن تو گرسنه باشد، او را سير كن و اگر تشنه است، سيرابش نما؛ زيرا اگر چنين كني، اخگرهاي آتش بر سرش خواهي انباشت. مغلوب بدي مشو؛ بلكه بدي را به نيكويي مغلوب ساز.29
مفسران كتاب مقدس از اين بخشها به روشني ممنوعيت جنگ را ميفهمند. عباراتي اين چنين به وفور در اينگونه تفسيرها به چشم ميخورد كه معتقد است نيكي به دشمنان، روح همة تعاليم و فرمانهاي عيسي است. او ميآموزد برحذر باشيد از اينكه مغلوب دشمنان شويد و مغلوب دشمنان شدن، پيمودن راه ايشان در دشمني و جنگ است و فراميخواند بر پيروزي بر ايشان و اين پيروزي از نيكي به آنها، سير كردن گرسنگانشان و نوشانيدن تشنگان ايشان سرچشمه ميگيرد.30
ديگر رسالهها و مسئلة جنگ
در عبرانيان اين مسئله به روشني پذيرفته شده كه سنّت رويارويي با دشمنان، سنّت صلح، صبر و مدارا بوده است.31 رسالة يعقوب با نگاهي منفي به مسئلة جنگ، آن را زاييدة شهوات و هوسها معرفي ميكند.32 نامة پطرس، فرايندي از نوع رويارويي جامعة مسيحي با مشكلات پيشرو را به تصوير ميكشد. او رنج را شايستة آدمي و لازمة آزمون ايمان او33 و مرگ با رنج و مصيبت در راه هدف را منهاي جنگ و نبرد سنّت مسيح ميداند34 و در پايان، تنها راه نجات را پيمودن همين الگو (رنج براي انسان، تحمّل سختيها در برابر دشمنان به جاي جنگ و درگيري با ايشان) را تنها راه نجات معرفي ميكند.35
مكاشفه و بره جنگ
مكاشفه، ركن اصيل باور آخرالزماني در مجموعه نوشتههاي عهد جديد است. اين اثر به روشني خبر از بروز جنگ و درگيريهاي متعدد در عصر پاياني ميدهد، اما چنين به نظر ميرسد كه نقش جامعة كليسايي از ديدگاه اين نوشته، به يك ناظر بيطرف شبيه است.
نگارندة مكاشفه، چنين مينگرد كه پيروزي در ساية خون بره و شهادت كلمه به دست خواهد آمد.36
پنج فرمان صلح در عهد جديد
با مطالعة عهد جديد، فرازهايي كه ميتوانست مؤيد ديدگاه صلحمحوري باشد در بالا ذكر شد؛ اما با نگاهي يكپارچه به مجموع نوشتههاي عهد جديد ميتوان اصولي را به دست آورد كه اين اصول، پايه و مبناي تفكّر صلحمحوري را شكل ميدهند. مهمترين اين اصول، پنج فرمان هستند كه در ذيل گزارشي از يكايك آنها ذكر شده است.
1. عشق الاهي
در زبان يوناني، واژگاني چند وجود دارد كه بر معناي مشترك عشق با قدري تفاوت نسبت به يكديگر دلالت ميكند. در برخي از آنها چون φιλέω (fē-le'-ō)، جنبههاي علاقه جنسيتي، اهميت فزونتري دارد؛ الفاظي مانند υἱός (hwē-o's) روابط نسبي را پررنگتر بيان ميكنند. در اين ميان، واژة ἀγάπη (ä-gä'-pā) بيشتر از واژگان همتراز خود بر حب خدا و عشق به آفريدگار تأكيد ميكند.
البته اين بدان معنا نيست كه اين الفاظ به جاي يكديگر به كار نروند؛ بلكه منظور اين است كه الفاظ به دقت ادبي، در معنايي كه به دوش ميكشند تفاوتهايي با يكديگر دارند؛ از اينرو، شاهديم كه واژة «φιλόθεος» (fē-lo'-the-os) در عهد جديد به معناي عاشق خدا استفاده ميشود كه تركيبي از φίλος (fē'-los) و θεός (the-o's) است.
كلمة ἀγάπη (ä-gä'-pā) بيش از 116 بار در خلال 106 فراز از عهد جديد ذكر شده است كه عموماً به معناي عشق به خدا يا اعمال نيك ناشي از محبت (مانند دستگيري از ديگران) است.37
عشق الهي در مسيحيت، هديهاي است كه روحالقدس به مؤمن ارزاني ميدارد. در نامه به روميان، چنين ميخوانيم: «و اميد باعث شرمساري نميشود؛ زيرا كه محبت خدا در دلهاي ما به روحالقدس كه به ما عطا شد، ريخته شده است.»38
آداب و ويژگيهاي عشق الهي اينگونه به تصوير كشيده ميشود:
اگر به زبانهاي مردم و فرشتگان سخن گويم و محبت نداشته باشم، مثل نحاس صدادهنده و سنج فغانكننده شدهام و اگر نبوّت داشته باشم و جميع اسرار و همة علم را بدانم و ايمان كامل داشته باشم، بحدّي كه كوهها را نقل كنم و محبت نداشته باشم، هيچ هستم. و اگر جميع اموال خود را صدقه دهم و بدن خود را بسپارم تا سوخته شود و محبت نداشته باشم، هيچ سود نميبرم. محبت، حليم و مهربان است. محبت، حسد نميبرد؛ محبت، كبر و غرور ندارد؛ اطوار ناپسنديده ندارد و نفع خود را طالب نميشود؛ خشم نميگيرد و سوءظنّ ندارد، از ناراستي خوشوقت نميگردد؛ ولي با راستي شادي ميكند. در همه چيز صبر ميكند و همه را باور مينمايد. در همه حال اميدوار است و هر چيز را متحمل ميباشد.
محبت هرگز ساقط نميشود و اما اگر نبوتها باشد، نيست خواهد شد و اگر علم، زايل خواهد گرديد؛ زيرا جزئي علمي داريم و جزئي نبوّت مينماييم؛ لكن هنگاميكه كامل آيد، جزئي نيست خواهد گرديد. زمانيكه طفل بودم، چون طفل حرف ميزدم و چون طفل فكر ميكردم و مانند طفل تعقّل مينمودم، اما چون مرد شدم، كارهاي طفلانه را ترك كردم؛ زيرا كه الحال در آينه به طور معما ميبينيم؛ لكن آن وقت روبهرو. الآن جزئي معرفتي دارم؛ لكن آن وقت خواهم شناخت؛ چنانكه نيز شناخته شدهام و الحال اين سه چيز باقي است: يعني ايمان و اميد و محبت؛ اما بزرگتر از اينها، محبت است.39
عشق به خدا، تفسير همة تورات و مهمترين حكم شريعت از ديدگاه عيسي است. وي ميگويد:
و يكي از ايشان كه فقيه بود، از وي به طريق امتحان سؤال كرده گفت:اي استاد! كدام حكم در شريعت بزرگتر است؟ عيسي وي را گفت: اينكه يهُوَه، خداي خود را به همة دل و تمام نفس و تمام فكر خود محبت نما. اين است حكم اوّل و اعظم.40
عشق الهي ـ با اوصافي كه گفته شد ـ چنان گسترده است كه محبت به دشمنان را نيز دربر ميگيرد:
شنيدهايد كه گفته شده است: همساية خود را محبت نما و با دشمن خود عداوت كن؛
اما من به شما ميگويم كه دشمنان خود را محبت نماييد و براي لعنكنندگان خود،
بركت بطلبيد و به آناني كه از شما نفرت كنند، احسان كنيد و به هر كه به شما فحش
دهد و جفا رساند، دعاي خير كنيد تا پدر خود را كه در آسمان است، پسران شويد؛ زيراكه آفتاب خود را بر بدان و نيكان طالع ميسازد و باران بر عادلان و ظالمان ميباراند؛ زيرا هرگاه آناني را محبت نماييد كه شما را محبت مينمايند چه اجر داريد؟ آيا باجگيران چنين نميكنند؟ و هرگاه برادران خود را فقط سلام گوييد، چه فضيلت داريد؟ آيا باجگيران چنين نميكنند؟ پس شما كامل باشيد؛ چنانكه پدر شما كه در آسمان است كامل است.41
هنري متي در تفسير اين فرمان ميگويد:
دانشوران يهودي، وقتي كلمه همسايه را به كار ميبرند، منظورشان صرفاً همشهريان، همخونان و همكيشانشان است و هميناناند كه بايد با چشم دوستي نگريسته شوند؛ اما عيسي مسيح ما را ميآموزد تا تمام هر آنچه خوبي در توان داريم بر همة ارزاني كنيم؛ به ويژه (افزون بر حيات مادي) بر روح ايشان. ما بايد همه را دعا كنيم. آنسان كه ديگران خوبي را با خوبي پاسخ ميگويند، ما بايد دشمني را نيز به خوبي پاسخ دهيم... اينگونه از خدا استدعا ميكنيم تا ما را فرزندان خويش قرار دهد.42
ترويج صلح
در تمام رسالههاي عهد جديد ـ به جز يك مورد ـ واژة يوناني εἰρήνη (ā-rā'-nā) ذكر شده است كه به معناي همزيستي مسالمتآميز و دوستانه با ديگران است.
صلح و همزيستي مسالمتآميز ـ نه چون يك توصيه صرف كه به عنوان يك وظيفة ديني براي مؤمنان ذكر ميشود؛ وظيفهاي كه تا توان در بدن وجود دارد، از آدمي ساقط نميشود.
اصل مدارا و صلح در تعامل با ديگران به همكيشان منحصر نبوده و بيگانگان را نيز دربرميگيرد. در نامه به روميان، دربارة اين وظيفه چنين آمده است:
اگر ممكن است به قدر قوّه خود با جميع خلق به صلح بكوشيد.اي محبوبان! انتقام خود را مكشيد؛ بلكه خشم را مهلت دهيد؛ زيرا مكتوب است يهُوَه ميگويد كه انتقام از آنِ من است، من جزا خواهم داد؛ پس اگر دشمن تو گرسنه باشد، او را سير كن و اگر تشنه است، سيرابش نما، زيرا اگر چنين كني، اخگرهاي آتش بر سرش خواهي انباشت. مغلوب بدي مشو؛ بلكه بدي را به نيكويي مغلوب ساز.[43]
نفي انتقامجويي
با بررسي مفاد برخي از قطعاتي كه بدانها اشاره شد، ميتوان اين حقيقت را دريافت كه انتقامجويي چندان نميتواند يك رفتار ديني پذيرفته شده در مسيحيت تلقّي شود و در موارد متعدد نيز، اين مسئله نكوهش، و خيرانديشي بهسان جايگزيني براي آن تبديل شده است.
كتاب مقدس با توجه به اين واقعيت به مؤمنان چنين سفارش ميكند:
شنيدهايد كه گفته شده است، چشمي به چشمي و دنداني، به دنداني ليكن من به شما ميگويم با شرير مقاومت مكنيد؛ بلكه هركه به رخسارة راست تو طپانچه زند، ديگري را نيز به سوي او بگردان و اگر كسي خواهد با تو دعوا كند و قباي تو را بگيرد، عباي خود را نيز بدو واگذار و هرگاه كسي تو را براي يك ميل مجبور سازد، دو ميل همراه او برو. هركس از تو سؤال كند، بدو ببخش و از كسي كه قرض از تو خواهد، روي خود را مگردان.[44]
پادشاه الاهي
آنچه با آمدنِ عيسي براي يهوديان منتظر روي داد، سلسله وقايعي بود بسيار متفاوت از پيشگوييها. عيسايي كه اكنون خود را پادشاه يهود ميخوانَد، نه نسبش با داوود سازگار است و نه حتي توان مقابله با دشمنانش را دارد. عيسي به پادشاهي تبديل شده كه دائماً در حال سفر و اسارت است.
اين وضعيت ميتوانست انهدام هرگونه ايمان به او را در پي داشته باشد و حلقة حاميانش را پراكنده سازد؛ از اينرو، نوبت رسيد به ارائة باوري جديد از مفهوم اسرائيل، پادشاهي و رنج.
در اين بازخواني نوين، اعتقاد به يك پادشاهي عظيم، آنجهاني و الاهي وعده داده ميشود كه فرمانرواي مطلق آن، عيسي است و مؤمنان به او و اعمال نجاتبخشش ميتوانند از فيض حضور در آن برخوردار شوند. عيسي خود در اينباره ميگويد:
عيسي جواب داد كه پادشاهي من از اين جهان نيست. اگر پادشاهي من از اين جهان ميبود، خدّام من جنگ ميكردند تا به يهود تسليم نشوم؛ ليكن اكنون پادشاهي من از اين جهان نيست.[45]
ترويج اين انديشه، اولاً تحمل سختيها را براي تازهمؤمنان آسان كرد و ثانيا؛ آنها را با اميد به برپايي حكومتي مقتدر و فراگير، به انتقام نهايي از ستمكاران وعده ميداد؛ وعدهاي كه منطقا نوعي مماشات در برخورد را در پي داشت.
ارزش حيات انسان
در يك تلقّي رايج از الاهيات مسيحي، انسان موجودي شايسته و آفريدهاي ويژه است؛ به گونهاي كه خدا براي نجات او، هرچه دارد انجام ميدهد و در نهايت كار به جايي ميرسد كه خدا بر آن ميشود تا براي نجات انسان، يگانه پسرش را فدية آدمي سازد تا اين پسر محبوب خدا به خاطر نوع انسان، جسم پذيرد، عذاب شود و به صليب رود؛ باشد تا آدمي، مهياي ملكوت گردد.
انسان مخلوق و آفريدة خداست؛ پس كسي حقّ گرفتن جان او يا لطمه زدن به او را ندارد؛ مگر به خواست خدا.
با توجه به پنج اصلي كه ذكر شد، عهد جديد انسان را به نهايت صلح و دوستي فرا ميخواند. فراخواني عام، دربرگيرنده و بسيار گسترده.
جنگمحوري
ديدگاه مقابل صلحمحوري، معتقد است كه وضعيت موجود در مسيحيت باستان به گونهاي رقم خورد كه عملاً امكاني براي برخورد با مخالفان وجود نداشت و سفارشهاي پيدرپي به حيات خنثي در برابر دشمنان، نه يك توصية رفتاري اصيل كه راهحلي براي بقا در وضعيت اضطراري بوده است.
اين گروه معتقدند اولاً، جامعة مسيحي با توجه به آموزههايي مسيحايي كه در يهوديت وجود داشت، انتظار پادشاهي مقتدر را داشتند و ثانياً، اين نه انتظاري به گزاف كه با توجه به معتبر بودن عهد عتيق، فيالجمله براي مسيحيان پشتوانهاي الاهياتي داشته است؛ از اينرو، عيسي مسيح اگر همو باشد كه بايد، پس هم براساس انديشة يهودي و هم براساس پشتوانة الاهياتي عهد عتيق بايد براي مسيحيان فرمانروايي مقتدر و پادشاهي پيروزمند باشد.
ديدگاه جنگمحوري با واكاوي عهد جديد، نمونهها و شواهدي را براي تأييد نظر خويش ارائه ميدهد.
توصيههاي جنگمآبانه
عهد جديد توصيههايي فراوان دارد كه اساساً سنخيتي با سفارش يك استاد اخلاق يا معلم به شاگردانش ندارد و بيشتر به فرامين نظامي پيش از آغاز عمليات جنگي ميماند.
عيسي در آغاز انقلاب اجتماعي، ديني و سياسي خود چنين ميگويد:
گمان مبريد كه آمدهام تا سلامتي بر زمين بگذارم. نيامدهام تا سلامتي بگذارم؛ بلكه شمشير را؛ زيرا كه آمدهام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خويش و عروس را از مادرشوهرش جدا سازم و دشمنان شخص، اهل خانة او خواهند بود.
و هركه پدر يا مادر را بيش از من دوست دارد، لايق من نباشد و هركه پسر يا دختر را از من زياده دوست دارد، لايق من نباشد و هركه صليب خود را برنداشته از عقب من نيايد، لايق من نباشد. هر كه جان خود را دريابد، آن را هلاك سازد و هركه جان خود را به خاطر من هلاك كرد، آن را خواهد يافت.46
بي. دبليو. جانسونز با اشاره به اين قسمت از انجيل متي، ابراز ميدارد:
مسيح آمده تا صلح را محقق سازد و اين ناشدني است، مگر با چيرگي بر شر؛ شري كه در مسير صلح جاي گرفته است. بنابراين هماره موعظة انجيل و راستي براي شر و بدي، برانگيزاننده خواهد بود. شر خواهد كوشيد تا صلح و امن را پيش از برترياش به زير كشد. از آنجا كه فرجام بزرگِ وعده داده شده به وسيلة مسيح صلح است، پس نتيجة سريع و لاجرمِ آمدنش، مخالفتها و خونريزيها(يي كه راه به صلح ميبرند)، خواهد بود.47
عيسي اندكي پيش از دستگير شدنش، آخرين وصيت خود را به شاگردانش ميگويد. معمولاً چنين است كه آخرين وصاياي يك رهبر، دربردارندة مهمترين مسائل حيات مكتب او و ضامن بقاي انديشهاش است. پس انتظار اين است كه وصيت عيسي به شاگردانش، عصارة همة توصيههاي او در ادوار گذشته و ضامن حيات مكتب نوبنيانش در آينده باشد.48
او به شاگردان چنين ميگويد:
و به ايشان گفت: هنگاميكه شما را بيكيسه و توشهدان و كفش فرستادم، به هيچ چيز محتاج شديد؟ گفتند: هيچ؛ پس به ايشان گفت: ليكن الآن هركه كيسه دارد، آن را بردارد و همچنين توشهدان را و كسي كه شمشير ندارد، جامة خود را فروخته آن را بخرد، زيرا به شما ميگويم كه اين نوشته در من ميبايد به انجام رسد؛ يعني با گناهكاران محسوب شد؛ زيرا هرچه در خصوص من است، انقضا دارد. گفتند:اي سرور! اينك دو شمشير. به ايشان گفت: كافي است.49
تفسير فراز بالا، يكي از پرحاشيهترين بخشهاي انجيل بوده و تفسيرهايي در غايت اصطكاك از آن به دست داده شده است.
جانسونز معتقد است كه نبايد اين فراز را نحوي و لغوي معنا كرد؛ بلكه مسيح با عباراتي درخور تأمّل و به صورتي سمبليك، خبر از آينده ميدهد؛ آيندهاي چنان بغرنج كه طي آن، هر كسي در كنار خود دشمني خواهد داشت؛50 اما رابرتسون، اين فرمان را دستوري روشن براي حمله و جنگ ميداند؛ جنگي دفاعي در برابر دشمني كه آمدنش حتمي است.51
مسئلة برخورد قهرآميز با مخالفان ـ در صورت امكان ـ يك تعليم از سوي عيسي نزد شاگردان به رسميت شناخته شده بود؛ از اينرو، نگاشتههاي پولس كه مبلغ مسيحيت مالامال است، از مفاهيمي چون جنگ، عدالت، داوري و اسلحه.52
برخورد قهرآميز عيسي
عيسي در نخستين رويارويي با سيستم اقتدار اجتماعي يهود، به شديدترين شكل ممكن با نمادهاي حكومت كاهني برخورد ميكند.
معبد، محلّ حاكميت حاخامي و نقطة پرگار تفكّر ديني يهود در آن عصر را رقم ميزد. بديهي است كه برخورد با معبد بهسان نماد حكومت ديني يهود، نشانهاي است از اندازة جديت عيسي در برخورد قهرآميز با نظم اجتماعي موجود و عمق تفاوت آنچه به عنوان تفكر عيسوي استوار خواهد شد با آنچه يهوديان تاكنون در انتظارش بودهاند را به نمايش ميگذارد.
اينكه عيسي شلاق به دست، ميز صرافان، تجّار و وابستگان به ساختار كاهني را واژگون ميكند، به روشني اين پيام را ميرساند كه حركت من، نه يك حركت صرفاً انديشهاي كه يك حركت تحولخواه اجتماعي است كه از توسل به خشونت در پيشبرد اهدافش بيمي ندارد.
مرقس واقعه را چنين شرح ميدهد:
پس وارد اورشليم شدند و چون عيسي داخل هيكل گشت به بيرون كردن آناني كه در هيكل خريد و فروش ميكردند، شروع نمود و تختهاي صرّافان و كرسيهاي كبوترفروشان را واژگون ساخت و نگذاشت كسي با ظرفي از ميان هيكل بگذرد و تعليم داده، گفت: آيا مكتوب نيست كه خانة من، خانة عبادتِ تمام امتها ناميده خواهد شد؟ اما شما آن را مغارة دزدان ساختهايد.
چون رؤساي كَهنَه و كاتبان اين را بشنيدند، درصدد آن شدند كه او را چطور هلاك سازند؛ زيراكه از وي ترسيدند؛ چون كه همة مردم از تعليم وي متحيّر ميبودند.53
صلح راهكار ثانوي
عيسي در قالب تمثيلي روشن به شاگردانش ميآموزد كه در صورت امكان و پس از بررسي دقيق شرايط، اقدام نظامي به منظور رسيدن به اهداف نهضت نوين عيسوي، امري پسنديده است، البته بايد آسيبها و هزينههاي جنگ به خوبي بررسي شود تا در صورت صلاحديد بدان اقدام شود. براين اساس صلح، يك راهكار ثانوي است و براي زماني مطلوب است كه راهكار نخستين (رويارويي نظامي) امكانپذير يا به صلاح نباشد.
عيسي به منظور تبيين ديدگاه بالا به شاگردانش چنين ميگويد:
كدام پادشاه است كه براي مقاتله با پادشاه ديگر برود، جز اينكه اوّل نشسته تأمل نمايد كه آيا با ده هزار سپاه، قدرتِ مقاومت كسي را دارد كه با بيست هزار لشكر بر وي ميآيد؟ والّا چون او هنوز دور است، ايلچياي فرستاده تا شروط صلح را از او درخواست كند؛ پس همچنين هريك از شما كه (كه در اين راه) تمام مايملك خود را ترك نكند، نميتواند شاگرد من شود.54
آنگونه كه از فراز بالا پيداست، صلح در صورتي پسنديده است كه اقدام نظامي جهت شكست دشمن، امكان اجراييشدن نداشته باشد و براي يك حاكم، شايسته است تا پيش از هر تصميمي به عواقب آن بينديشد و در اين راستا، هرگز جنگ قبح ذاتي ندارد، بلكه صرفاً در صورتيكه كارشناسان نظامي آن را نافرجام بدانند ميتوان از آن چشمپوشي كرد و به سراغ گزينة بعدي كه طرح صلح است، پيش رفت.
پيروي از حكومتها
اديان دربارة حكومتها، مواضع مختلفي ميگيرند. تعاليم عيسي در نگاهي بسيط ـ به ويژه در عصر پيدايياش ـ بدون پيشنهاد گونة خاصي از شيوه و ساختار حكومتي، مؤمنان خويش را به اطاعت از قوانين حاكم موظف ميداند. بر اين اساس حكومتها، معتبر، موجه و واجبالاطاعه هستند.
بديهي است كه يكي از اقدامات جاري هر حكومتي، جنگ به منظور گسترش حاكميت يا تثبيت آن است. اگر تبعيت از حكومتها به طور مطلق پذيرفته شد، آنگاه لازمة منطقي آن، موجّه بودن شركت در نبردها و جنگها به سبب فرمان حكومتهاست. عهد جديد، منشأ لزوم فرمانبرداري از حكومتها را چنين ميداند كه هر حاكميتي، اقتدار و حكومت خود را از خدا به عاريت دارد؛ از اينرو، هرچه حكومت قويتر باشد، گويا بيشتر به قادر بودن خدا نزديك شده است؛ از اينرو، حكم ميشود كه از قدرتهاي برتر فرمان ببريد.
تسليم در برابر قواي قاهرة نظامي تا بدانجا به رسميت شناخته ميشود كه از ديدگاه يك رسالة مهم در عهد جديد، هرگونه مقاومت در برابر چنين نيرويي و به هر دليلي، مذموم و محكوم به شكست است و حاكم در هرگونه استفاده از شمشير به منظور درهم شكستن نظرات مخالفان مجاز است.
در نامه به روميان چنين آمده است:
هر شخص، مطيع قدرتهاي برتر بشود؛ زيراكه قدرتي جز از خدا نيست و آنهايي كه هست، از جانب خدا مرتب شده است. حتّي هركه با قدرت مقاومت نمايد، مقاومت با ترتيب خدا نموده باشد و هركه مقاومت كند، حكم بر خود آورد، زيرا از حكام، عمل نيكو را خوفي نيست؛ بلكه عمل بد را؛ پس اگر ميخواهي كه از آن قدرت ترسان نشوي، نيكويي كن كه از او تحسين خواهي يافت؛ زيرا خادم خداست براي تو به نيكويي؛ لكن هرگاه بدي كني، بترس؛ چون كه شمشير را عبث برنميدارد؛ زيرا او خادم خداست و با غضب، از بدكاران انتقام ميكشد؛ براي همين هم لازم است كه مطيع او شوي....55
وصف مكررِ نيروهاي نظامي
بسيار تأمّلبرانگيز خواهد بود كه عهد جديد يعني كتابي كه علماي يهود، كاهنان، صدوقيان، فريسيان و همة مشاغل رسمي موجود در معبد را به شدّت با تازيانة انتقاد مينوازد، از يك گروه خاص چندمين بار تجليل كند.
نيروهاي نظامي و لشگريان كه نماد جنگ و خونريزي در آن دورة تاريكاند، هميشه مورد تفقّد عهد جديد قرار گرفتهاند. بديهي است كه اين لطف، نه به سبب انسان بودن ايشان كه به جهت سرباز بودنشان است؛ زيرا اگر چنين نبود، بايد همچون صرّافان به تغيير رويه سفارش ميشدند. حال آنكه عيسي، ايشان را به عمل به وظايف لشگري آنها و تعدي نكردن از قوانين و فرامين فراميخواند. وظايف يك لشگر چيست؟ آيا جنگ با ديگران، اصليترين فلسفة وجودي جنگاوران نيست؟
جايجاي عهد جديد، پر است از توصيههاي اخلاقي و تمجيد از نظاميان كه در پايين به برخي از آنها اشاره ميكنيم.
شفاي خادم ميرسپاه و مؤمن بينظير خواندن وي
و چون عيسي وارد كفرناحوم شد، يوزباشياي نزد وي آمد و بدو التماس نموده، گفت: (اي آقا خادم من، مفلوج در خانه خوابيده و به شدّت متألّم است. عيسي بدو گفت: من آمده، او را شفا خواهم داد. يوزباشي در جواب گفت:اي آقا! لايق آن نيام كه زير سقف من آيي، بلكه فقط سخني بگو و خادم من صحّت خواهد يافت؛ زيراكه من نيز، مردي زير حكم هستم و سپاهيان را زيردست خود دارم. چون به يكي گويم برو، ميرود و به ديگري بيا، ميآيد و به غلام خود، فلان كار را بكن، ميكند. عيسي چون اين سخن را شنيد متعجب شده به همراهان خود گفت: هرآينه به شما ميگويم كه چنين ايماني در اسرائيل هم نيافتهام و به شما ميگويم كه بسا از مشرق و مغرب آمده در ملكوت آسمان با ابراهيم و اسحاق و يعقوب خواهند نشست؛ اما پسران ملكوت، بيرون افكنده خواهند شد در ظلمت خارجي؛ جايي كه گريه و فشار دندان باشد.56
الهام و مكاشفه يوزباشي
كرنيليوسِ يوزباشي، مردِ صالح و خداترس و نزد تمام طايفة يهود نيكنام، از فرشتة مقدّس الهام يافت كه تو را به خانة خود بطلبد و سخنان از تو بشنود؛ پس ايشان را به خانه برده، مهماني كرد و فرداي آن روز، پطرس برخاسته همراه ايشان روانه شد و چند نفر از برادران يافا همراه او رفتند.
روز ديگر وارد قيصريه شدند و كرنيليوس خويشان و دوستان خاصّ خود را خوانده، انتظار ايشان ميكشيد. چون پطرس داخل شد، كرنيليوس او را استقبال كرده بر پاهايش افتاده، پرستش كرد؛ اما پطرس او را برخيزانيده، گفت: برخيز. من خود نيز، انسان هستم. و با او گفتوگوكنان به خانه درآمده، جمعي كثير يافت؛ پس بديشان گفت: شما مطّلع هستيد كه مرد يهودي را با شخص اجنبي معاشرت كردن يا نزد او آمدن، حرام است؛ ليكن خدا مرا تعليم داد كه هيچكس را حرام يا نجس نخوانم. از اينجهت به مجرّد خواهش شما، بيتأمل آمدم و الحال ميپرسم كه از براي چه مرا خواستهايد.
كرنيليوس گفت: چهار روز قبل از اين تا اين ساعت روزهدار ميبودم و در ساعت نهم در خانة خود دعا ميكردم كه ناگاه شخصي با لباس نوراني پيش من بايستاد و گفت:اي كرنيليوس! دعاي تو مستجاب شد و صدقات تو در حضور خدا يادآور گرديد. پس به يافا بفرست و شمعونِ معروف به پطرس را طلب نما كه در خانة شمعون دباغ به كنارة دريا مهمان است. او چون بيايد، با تو سخن خواهد راند.57
موارد ديگري نيز از اين دست وجود دارند كه از گرايش عيسي و شاگردانش به نظاميان و لشگريان حكايت دارند.58
پادشاه شمشير دهان
هميشه اصل مشتركي در اديان الهي وجود دارد كه به باز آمدن فرمانروايي الهي مربوط است و از آن به «موعود» تعبير ميشود. عيسي خود، موعودي است كه در مسيحيت، وعدة بازگشت او داده شده است. نكته مهم اين است كه هر ديني، وصفي خاص از موعودش ارائه ميدهد. وصفهايي كه عموماً كاركرد او را بيان ميكنند و به فعاليتهاي وي در عصر پاياني ناظراند.
بسياري از آرزوهايي كه اهالي دين در جهان امروز آنها را به دست نياوردهاند، در جهان پاياني و به دست موعود، منتظر فعليت يافتنش هستند. مسيحيت باستان نيز از همان ابتدا، وعدة آمدن فرمانروايي الهي را ميدهد كه با آمدنش، جنگهاي خونيني به پا خواهد كرد و همه را داوري خواهد نمود. وصفي كه از وي ميشود، تمجيد همراه با خونريزي است. فرمانروايي با لباس خونآلود، قهرآميز، جنگآور و درعين حال كلمة خدا.
با توجه به آنچه گفته شد، ميتوان چنين نتيجه گرفت كه ممكن نيست جنگ بد باشد؛ اما فرمانروايي الهي داشته باشد؛ همچنين جنگ نميتواند ممنوع باشد و جامعة مسيحي به انتظارش سفارش شده باشند.
فرمانرواي شمشيردهان چنين در مكاشفه وصف ميشود:
و ديدم آسمان را گشوده و ناگاه اسبي سفيد كه سوارش امين و حقّ نام دارد و به عدل داوري و جنگ ميكند و چشمانش چون شعلة آتش و بر سرش افسرهاي بسيار و اسمي مرقوم دارد كه جز خود، هيچكس آن را نميداند. و جامهاي خونآلود بر تن دارد و نام او را «كلمة خدا» ميخوانند و لشكرهايي كه در آسماناند، بر اسبهاي سفيد و به كتان سفيد و پاك ملبس، از عقب او ميآمدند و از دهانش شمشير تيز بيرون ميآيد تا به آن امتها بزند و آنها را به عصاي آهنين، حكمراني خواهد كرد و او چرخُشت خَمر غضب و خشم خداي قادر مطلق را زير پاي خود ميافشُرَد و بر لباس و ران او، نامي مرقوم است؛ يعني پادشاه پادشاهان و ربّالارباب.59
نتيجهگيري
عهد جديد در فضايي نگاشته شدة كه مؤمنان مسيحي، روزهاي بسيار پرالتهابي را ميگذراندند و هم از ناحية يهوديان و نيز قدرت حاكم، مورد اتهام و تحت تعقيب قرار ميگرفتند.
در اين فضا نميتوان انتظار داشت كه الاهيات مكتوب به صراحت از مباني نظري ورود به نبردها يا قوانين جنگ سخن رانده باشد. عهد جديد نيز بر همين منوال است و قابليت ارائة تفسيرهاي چندگانه از جنگ را دارد. اغلب الاهيدانان مسيحي، اين كتاب را بشارت صلح براي انسانها ميدانند. در عين حال معتقدند ايجاد و پايداري اين صلح، در گرو اقتدار در مبارزه با شر و بدي است. در برابر نيز، گروهي ترويج صلح در عهد جديد را زاييدة نگاهي وضعيتمند و معلول جبر زمانة پرتنش عصر نگارش آن ميدانند.
به هرروي رفتار مؤمنان را نميتوان آينة دين دانست؛ اما براساس تفسير مسيحي از حضور و الهام مستمر روحالقدس كه حامي كليساست، ميتوان دربارة مسيحيت چنين برداشتي داشت كه رفتار پاپها و حلقة اسقفان مرتبط با او، تفسير عملي و عصري عيسي است و بيانيههاي رسمي آن براي جامعة مسيحي، همان حجيت را دارد كه متن كتاب مقدس.
با گذري كوتاه بر تاريخ پرتنش و تنيدة مسيحيت با امپراتوريها، حكومتها و تحولات پيدرپي اجتماعي ميتوان گفت كه گويا عهد جديد ـ بر خلاف ظهوراتش ـ به مرامنامة اقتدار، حاكميت و قدرت تبديل شده است كه جنگ، عنصر ناچار آن خواهد بود تا كتاب تواضع در برابر دشمنان و عشق به مخالفان. عشقي كه نبودش به روشني، مادر جنگهاي صليبي، نبردهاي طولاني ميان فرقههاي مسيحي، كشتار لجامگسيخته پس از انقلاب فرانسه و نهايتاً عهدهداريِ كهانت جنگ در دو جنگ جهاني به وسيلة برخي الاهيدانان مسيحي است.
1. VLADIMÍR OREL, A HANDBOOK OF GERMANIG ETYMOLOGY, 447.
2. See: Alexander Moseley, "The Philosophy of War ", IEP (Internet Encyclopedia of Philosophy), August/28/2004. At:
3. http://www.thefreedictionary.com
4. http://www.blueletterbible.org/lang/lexicon/Lexicon.cfm?strongs=G4171
5. مكاشفه 2:16: پس توبه كن والّا بزودي نزد تو ميآيم و به شمشير زبان خود با ايشان جنگ خواهم كرد.
6. همان 12:7: و در آسمان جنگ شد: ميكائيل و فرشتگانش با اژدها جنگ كردند و اژدها و فرشتگانش جنگ كردند.
7. همان 17:14: 14 ايشان با برّه، جنگ خواهند نمود و برّه بر ايشان غالب خواهد آمد زيرا كه او ربّالارباب و پادشاه پادشاهان است و آناني نيز كه با وي هستند كه خوانده شده و برگزيده و امينند.
8. در واقع سازمان نظامي ناگزير از وجود فرمانده جنگ، قوانين از پيش تعيينشده و فنون مورد اجرا است؛ ولي اين بدان معنا نيست كه حتماً ساختارهاي نطامي پيشرفته و آداب منسجم نبرد ديني از بدو پيدايش مسيحيت وجود داشته است.
9. پيدايش 14:15؛ مكاشف 19:19؛ يوشع 7-2 :8؛ داوران 22-16 :7؛ دوم سموئيل5:23.
10. اين هدف ميتواند آرماني سياسي، اعتقادي و مسايلي از اين دست باشد.
مكاشفه 19:11؛ عبرانيان11:32.
11. يعقوب 4-1 :4.
12. لوقا 11:21، 14:31، 22:35؛ متي 12:25 و 22:1.
13. لوقا 19:23، 21:6 و 13:34.
14. متي 24:6؛ مرقس13:7؛ مكاشفه 9:16.
15. متي 4؛ لوقا 4.
16. http://www.biblecentre.org/commentaries/ar_44_nt_overview.htm
17. يكي از جهشهاي الاهياتي مسيحيت نسبت به يهوديت گسترش مفهوم سعادت از دايره محدود به بني اسرائيل به دايره گسترده مسيحيان بود. امتي كه لزوما از نوادگان يعقوب نبودند. از اين رو مفهوم جديدي از اسرائيل به دست داده شد كه بر اساس آن فرزندان معنوي يعقوب مراد بودند و نه صرفا فرزندان نسبي او.
18. يوحنا 6.
19. مرقس45-42 :10.
20. مايلز Miles Coverdale متولد 1488 و زاده يوركشاير بود. او در كمبريج درس خواند و به شدت تحت تاثير آراي لوتري بود كه آنها را از استاد خويش رابرت بارنز ميآموخت. او در 26 سالگي به سلك كشيشي در آمد و بعدها با ديگر مترجم معروف كتاب مقدس ويليام تيندال همراه شد. وي در مناطق مختلفي از اروپا به فعاليتهاي كشيشي پرداخت و در جناوا به ترجمه مشهور خود همراه با توضيحاتي از كتاب مقدس به زبان انگليسي دست يازيد.
21 . GBTN, Mark 10:42.
22.مرقس 13-9 :13.
23 . JFB, Mark 13:10.
24. Reverend Matthew Henry متوفي 1714 سركشيش منطقه چستر بود. او آثار متعددي در حوزه الاهيات مسيحي داشته است ولي معروفترين آنها تفسير كامل اوست بر كتاب مقدس كه اين تفسير با نگاهي مسيحي شامل هر دو بخش عهد عتيق و جديد ميباشد كه در شش جلد به چاپ رسيده است. ر.ك:
Religious Tract Society, Christian Biography: Lives of William Cowper, Mrs. Ann H. Judson, Anna Jane Linnard, Matthew Henry, 1799, Matthew Henry
25. نويسنده در اين قسمت از اصطلاح رايج لاتيني Inter arma silent leges : ˌin-ter-ˈär-mä-ˌsi-ˌlent-ˈlā-ˌgās استفاده ميكند كه معناي آن عبارت است از: در اثناي جنگها قوانين مسموع نيستند. ر.ك:
Anthony EVERITT, CICERO: THE LIFE AND TIMES OF ROME’S GREATEST POLITICIAN 96-99 (Random House, Inc. 2001).
26 . Matthew Henry's Commentary on the Whole Bible, Mark 13:9-13.
27. اعمال رسولان 15-12 :23.
28. روميان 10-8 :5.
29. همان21-12:14.
30. PNT, Romans 12:18-21.
31. عبرانيان 34-32 :10.
32. يعقوب 3-1 :4.
33. اول پطرس 7-6 :1.
34. همان 18-13 :4.
35. همان 23-21 :2، 18-17 :3 و 4:13.
36 . مكاشفه 12:11.
37 . http://www.blueletterbible.org/lang/lexicon/Lexicon.cfm?strongs=G26
38 . روميان 5:5.
39. اول تواريخ ايام13.
40. متي 38-35 :22.
41. همان 48-43 :5.
42. Matthew Henry's Commentary on the Whole Bible, Matthew 5:43-48.
43. روميان 21-18 :12.
44. متي 43-38 :5.
45. يوحنا 18:36.
46. متي 40-34 :10.
47. PNT, Matthew 10:34.
48 . I.H. Marshall, The Gospel of Luke, NIGTC (Exeter: Paternoster, 1978), p. 823.
49. لوقا 38-35 :22.
50. PNT, Luke 22:36.
51. RWP, Luke 22:36.
52. روميان 6:13؛ دوم قرنتيان 6:7 و 6-3 :10؛ فيلپيان 30-27 :1؛ افسسيان 20-10 :6؛ تسالونيكيان 5:8.
53. مرقس 19-15 :11؛ لوقا 49-45 :19؛ متي 17-12 :12؛ يوحنا 22-13 :2.
54. لوقا 33-31 :14.
55. روميان 6-1 :13.
56. متي 13-5 :8؛ لوقا 10-1 :7.
57. اعمال رسولان 33-22 :12.
58. مرقس 15:39؛ لوقا 3:14؛ اعمال رسولان 10:7 و 21:32؛ فيلپيان 2:25؛ دوم تيموتائوس 5-2 :2.
59. مكاشفه 17-11 :19.
منابع
A.T. Robertson, Robertson's Word Pictures, B&H Academic, Concise edition, 2000.
ANTHONY EVERITT, CICERO: THE LIFE AND TIMES OF ROME’S GREATEST POLITICIAN, Random House, Inc. 2001.
B. W. JOHNSON, THE PEOPLE'S NEW TESTAMENT, United States, CHRISTIAN PUBLISHING COMPANY, 1891.
http://www.biblecentre.org
http://www.blueletterbible.org.
http://www.iep.utm.edu
http://www.thefreedictionary.com
I.H. Marshall, the Gospel of Luke, NIGTC (New International Greek Testament), Exeter, Paternoster, 1978.
Matthew Henry, Commentary on the Whole Bible, Hendrickson Pub, 1991.
Miles Coverdale, Geneva bible translation notes,
Religious Tract Society, Christian Biography: Lives of William Cowper, Mrs. Ann H. Judson, Anna Jane Linnard, Matthew Henry, 1799, General Books LLC, 2010.
Richard B. Hays, the Moral Vision of the New Testament: A Contemporary Introduction to New Testament Ethics, San Francisco: HarperSanFrancisco, 1996.
VLADIMÍR OREL, A HANDBOOK OF GERMANIG ETYMOLOGY, Brill Academic Pub, LEIDEN&BOSTON, 2003.