معرفت ادیان، سال شانزدهم، شماره چهارم، پیاپی 64، پاییز 1404، صفحات 43-58

    انسان‌شناسی مسیحی، دوگانه‌گرا یا سه‌گانه‌گرا؟

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ سیداکبر حسینی قلعه بهمن / دانشیار گروه ادیان مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) / ghalebahman@iki.ac.ir
    doi 10.22034/marefateadyan.2025.5002153
    چکیده: 
    پولس رسول در یکی از دیدگاه‌های الهیاتی‌اش معتقد است که آدم ابوالبشر با عصیان خود و خوردن میوة ممنوعه، مرگ را برای خود و همة ابنای بشر به ‌ارمغان آورد. اگرچه گاه این مرگ به ‌معنای موت و انفکاک نفس از جسم تفسیر می‌شود، اما واقعیت این است که این مرگ در همان حالی که انسان از نظر جسمانی زنده است، رخ می‌دهد و آدمی درحالی‌که زنده است، مرده است. در باب حل این مسئله دیدگاهی مطرح شد که در آن انسان دارای سه ساحت جسم، نفس و روح است و مرگی که پولس در نظر گرفته، مرگ روح است و به‌نوعی سه‌گانه‌انگاری ارائه شد. البته در برابر این دیدگاه، نگرش دوگانه‌انگار نیز وجود دارد که آدمی را تنها دارای جسم و روح در نظر گرفته است. اکنون در این نوشتار، با مراجعه به کتاب مقدس و تفاسیر آن، در پی بررسی این دو دیدگاهیم و البته در نهایت با بررسی ادلة دو طرف به این نتیجه می‌رسیم که برداشت سه‌گانه‌انگار دربارة ساحت‌های وجودی انسان، از منظر کتاب مقدس چندان موجه نیست و اندیشمندان مسیحی نمی‌توانند برای تبیین دیدگاه پولس به آن تکیه کنند.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Christian Anthropology: Dichotomous or Trichotomous?
    Abstract: 
    In one of his theological views, the Apostle Paul believes that Adam, through his transgression and eating of the forbidden fruit, brought death upon himself and all of humanity. Although this death is sometimes interpreted as physical demise and the separation of the soul from the body, the reality is that this death occurs while a person is physically still alive; thus, a human is dead while alive. To resolve this issue, a viewpoint emerged proposing that a human consists of three dimensions: body, soul, and spirit, and the death Paul refers to is the death of the spirit, presenting a form of trichotomism. However, opposing this view, there exists a dichotomous perspective which considers a human as having only a body and a soul/spirit. This paper, by referring to the Bible and its interpretations, seeks to examine these two viewpoints. Ultimately, after evaluating the arguments from both sides, we conclude that the trichotomous interpretation regarding the existential dimensions of humanity is not sufficiently justified from the perspective of the Bible, and Christian thinkers cannot rely on it to explain Paul's view.
    References: 
    • The Holy Bible.
    • Khachikyan, Saru (1982 CE). Principles of Christianity. Publisher: Eternal Life.
    • MacArthur, John (2007 CE). New Testament Commentary. Publisher: Arrangement with Grace to You.
    • Hox, Mr. (1998 CE). Bible Dictionary. Tehran: Asatir.
    • Hill, Thomas & Thorson, Stephen (2001 CE). Applied New Testament Commentary. Translated by Arman Rashidi and Fariborz Khodani. Publisher: Unknown.
    • Catechism of the Catholic Church (2014 CE). Translated by Ahmadreza Meftah, Hasan Ghanbari, and Hussein Soleimani. Qom: University of Religions and Denominations.
    • Berkhof, Louis (1996). Systematic Theology. Michigan: Eerdmans.
    • Boardman, George D. (1867). The Scriptural Anthropology. Baptist Quarterly. US: American Baptist Publication Society.
    • Delitzsch, Franz (1885). A System of Biblical Psychology. Trans: Robert E. Wallis. 2nd English ed. Edinburgh: T. & T. Clark.
    • Good, Roger (1997). The Parts of Man in Translation. Affirmation and Critique, A jornal of christian thought, II, 47-50. 
    • Good, Roger (1998). The Progressive Revelation of Man. Affirmation and Critique, A jornal of christian thought, III, 49-51.
    • Heard, John Bickford (1868). The Tripartite Nature of Man, 2nd ed. Edinburgh: T. & T. Clark.
    • Lee, Witness (1988). The Knowledge of Life. 2nd ed. USA Anaheim: Living Stream Ministry. 
    • Pelikan, Jaroslav (1971). The Christian Tradition: A History of the Development of Doctrine. Vol. 1: The Emergence of the Catholic Tradition (100-600). Chicago: University of Chicago.
    • Schaff, Philip (1979). History of the Christian Church. Vol 3,: Eerdmans. Michigan: Grand Rapids.
    متن کامل مقاله: 

    انسان‌شناسي مسيحي، دوگانه‌گرا يا سه‌گانه‌گرا؟
    سيداكبر حسيني قلعه بهمن          / دانشيار گروه اديان مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني    ghalebahman@iki.ac.ir
    دريافت: 06/02/1404 - پذيرش: 07/04/1404
    چکيده
    پولس رسول در يکي از ديدگاه‌هاي الهياتي‌اش معتقد است که آدم ابوالبشر با عصيان خود و خوردن ميوة ممنوعه، مرگ را براي خود و همة ابناي بشر به ‌ارمغان آورد. اگرچه گاه اين مرگ به ‌معناي موت و انفکاک نفس از جسم تفسير مي‌شود، اما واقعيت اين است که اين مرگ در همان حالي که انسان از نظر جسماني زنده است، رخ مي‌دهد و آدمي درحالي‌که زنده است، مرده است. در باب حل اين مسئله ديدگاهي مطرح شد که در آن انسان داراي سه ساحت جسم، نفس و روح است و مرگي که پولس در نظر گرفته، مرگ روح است و به‌نوعي سه‌گانه‌انگاري ارائه شد. البته در برابر اين ديدگاه، نگرش دوگانه‌انگار نيز وجود دارد که آدمي را تنها داراي جسم و روح در نظر گرفته است. اکنون در اين نوشتار، با مراجعه به کتاب مقدس و تفاسير آن، در پي بررسي اين دو ديدگاهيم و البته در نهايت با بررسي ادلة دو طرف به اين نتيجه مي‌رسيم که برداشت سه‌گانه‌انگار دربارة ساحت‌هاي وجودي انسان، از منظر کتاب مقدس چندان موجه نيست و انديشمندان مسيحي نمي‌توانند براي تبيين ديدگاه پولس به آن تکيه کنند.
    کليدواژه‌ها: دوگانه‌انگار، سه‌گانه‌انگار، نفس، روح، پولس.

    مقدمه
    پولس رسول بر اساس آرا و افکاري که با خود داشت، مسيح را فرزند خدا معرفي کرد که براي کفارة گناه آدم ابوالبشر به زمين آمد؛ متجسد شد و مصلوب گرديد؛ و البته در روز سوم با رستاخيز خود، نزد پدر آسماني خود بازگشت. پولس در نگاه خود به عصيان آدم ابوالبشر، مدعي است که با نافرماني آدم، گناه و مرگ به جهان و آدميان راه يافت (روميان، 5: 12) و با آمدن آدم ثاني، حضرت عيسي، نجات از گناه و مرگ حاصل شد و انسان‌ها در او زندگي يافتند: «و چنان‌كه در آدم همه مي‌ميرند، در مسيح نيز همه زنده خواهند گشت» (اول قُرنتيان، 15: 22).
    نکتة مهم و قابل توجه اينجاست که آيا به‌کار گرفتن اصطلاح مرگ و موت در عبارات پولس، اشاره به يک واقعيت در مسير مرگ و موت است يا صرفاً بيان اهميت صدمه‌اي است که به حيات انسان وارد مي‌شود؟ اگر منظور از مرگ، حقيقتي است که با پايان حيات نمود مي‌يابد، شواهد نشان مي‌دهد که آدم ابوالبشر نيز بعد از عصيان زنده بود و آدميان بعد از ايشان نيز زنده‌اند و به حيات خود ادامه مي‌دهند؛ اما اگر منظور از مرگ و موت صدمة مهم و جدي است که بر آدمي وارد مي‌شود، به چه دليل همان صدمه به حيات و وجود انسان، به‌صراحت بيان نشده است؟
    اين نکته در بيانات پولس، به‌عنوان اصلي‌ترين بنيان‌گذار باورهاي مسيحي، الهي‌دانان را به تکاپو انداخت تا تفسيري مناسب بيابند و ارائه دهند. يکي از جدي‌ترين اين تلاش‌ها، در عرصة ساحت‌هاي وجودي انسان شکل گرفت. در اين مسير، عده‌اي برخلاف نگرش اصلي و برگرفته از سنت يهودي که انسان را داراي دو ساحت جسم و روح (نفس) تلقي مي‌کرد، آدمي را داراي سه ساحت جسم، نفس و روح دانسته‌اند و مرگ در عبارات پولس را به مرگ روح ارجاع داده‌اند؛ درحالي‌که هنوز نفس زنده است و حيات اين‌جهاني آدمي با وجود گناه آدم باقي مانده است. اکنون و در اين نوشتار، با بهره گرفتن از کتاب مقدس و تحليل فرازهاي آن، و بررسي دو ديدگاه دوگانه‌انگار و سه‌گانه‌انگار در ساحات وجودي انسان، اين تلاش را به بررسي مي‌نشينيم و مي‌کوشيم نشان دهيم که آيا مي‌توان براي کمک به نظر پولس و ياري رساندن به وي، از ديدگاه سه‌گانه‌انگار ياري گرفت يا خير.
    در سفر پيدايش، باب دوم، فراز هفتم، آمده است: «يهُوَه خدا پس آدم را از خاک زمين بسرشت و در بيني وي روح حيات دميد و آدم، نفْسِ زنده شد» (پيدايش، 2: 7). اين فراز نقطة آغازي براي جدالي مهم و اثرگذار در طول تاريخ مسيحي شده است. آيا انسان موجودي دوساحتي است يا مخلوقي سه‌ساحتي؟ عده‌اي در اين باب رويکرد دوساحتي را برگزيده‌اند و عنوان دوگانه‌انگار (Dichotomist) را براي خود تحقق بخشيده‌اند و گروهي نگرش سه‌ساحتي را به‌ دوش کشيده و شايستة عنوان سه‌گانه‌انگار (Trichotomist) شده‌اند. در الهيات مسيحي، ديدگاه سه‌گانه‌انگار معتقد است که آدمي ترکيبي از سه جزء متمايز است: بدن، نفس (جان) و روح. اين نگرش با ديدگاه دوگانه‌انگار متفاوت است که در آن، نفس (جان) و روح دو اصطلاح و واژة مختلف براي اشاره به يک موجود، يعني روح انسان، در نظر گرفته شده است.
    روشن است که اتخاذ هريک از اين دو منظر، آثار و نتايج قابل توجهي در ساختار الهيات مسيحي دارد؛ چه در عرصة جهان‌بيني، از جمله تبيين مقولة مرگ به‌واسطة عصيان آدم ابوالبشر در انديشة پولس و چه در عرصة نظام‌هاي ارزشي. البته روشن است که براي تثبيت هريک از آنها مسير استدلالي متفاوتي بايد طي شود و تبيين‌هاي متفاوتي ارائه شده است. اکنون اين نوشتار بر آن است که اين دو منظر را به تحليل بنشيند و مسير رسيدن به هرکدام را به‌صورت مشخص ارزيابي کند.
    1. تفسير دوگانه‌انگار از ساحت‌هاي وجودي انسان
    دربارة ابعاد وجودي انسان در مسيحيت، ممکن است به دو ديدگاه دست يابيم: ديدگاهي که آدمي را داراي دو ساحت جسم مادي و روح غيرمادي معرفي مي‌کند که با عنوان «دوگانه‌گرا» شناخته مي‌شوند؛ و ديدگاهي که آدمي را داراي سه بخش و ساحت، اعم از جسم مادي، جان غيرمادي و روح غيرمادي مي‌داند که «سه‌گانه‌گرا» خوانده مي‌شوند (خاچيکي، 1982م، ص75). در کتاب مقدس شواهدي براي هر دو ديدگاه قابل دريافت است. در فقراتي ديدگاه دوگانه‌گرا و در فقراتي نيز نگاه سه‌گانه‌گرا به‌دست مي‌آيد. شواهد زيادي مبني‌بر دوساحتي بودن انسان به‌ چشم مي‌خورد و در بخش‌هاي ديگري از نظر انديشمندان مسيحي و نيز کتاب مقدس، سه‌ساحتي بودن به ‌نظر مي‌آيد. 
    در سفر پيدايش آمده است: «يهُوَه خدا پس آدم را از خاک زمين بسرشت و در بيني وي روح حيات دميد و آدم، نفْسِ زنده شد» (پيدايش، 2: 7). اين قسمت کاملاً آشکار مي‌کند که انسان داراي دو ساحت است: جسم و روح. نه جسم به ‌تنهايي انسان است و نه روح؛ بلکه ترکيب اين دو عنصر، انسان را شکل مي‌دهد. روشن است با مرکب دانستن انسان از روح و جسم، پذيرش حيات پس از مرگ مقداري دشوار مي‌نمايد؛ چراکه با مرگ، ارتباط ميان جسم و روح قطع مي‌شود و ترکيب يادشده برهم مي‌خورد و حتي ممکن است که با مرگ، بدن انسان تجزيه شود و ديگر شکل بدن براي انسان نداشته باشد. بر اين اساس، اديان و مکتب‌هايي که چنين تفسيري از انسان دارند، به‌طور قطع لازم است توجيهي براي چگونگي حيات پس از مرگ در نظر بگيرند. همچنين همين مطلب در کتاب جامعه آورده شده است: «و خاک به زمين برگردد، به‌طوري‌که بود؛ و روح نزد خدا که آن را بخشيده بود، رجوع نمايد» (جامعه، 12: 7). در عهد جديد و در انجيل متي نيز همين مضمون که دال بر دوگانه بودن وجود انسان است، ديده مي‌شود؛ آنجا که مي‌گويد: «و از قاتلان جسم که قادر بر کشتن روح ني‌اند، بيم نکنيد؛ بلکه از او بترسيد که قادر است بر هلاک کردن روح و جسم را نيز در جهنم» (متي، 10: 28).
    به ديگر سخن، انسان موجودي دوساحتي و مرکب از جسم و جان است. هم جسم و هم روح قابل کشتن است. قتل جسم، از بين بردن حيات مادي، و قتل روح، به جهنم فرستادن آدمي است. در تفسير اين فراز از انجيل متي گفته شده است که شاگردان و پيروان حضرت عيسي نبايد از هيچ انساني و نه حتي از شيطان بترسند. آنها بايد تنها از خدا بترسند. انسان‌ها و ارواح شرير تنها مي‌توانند جسم را نابود کنند؛ ليکن تنها خدا مي‌تواند جان را نابود کند؛ تنها خداست که مي‌تواند حيات ابدي ببخشد و تنها اوست که مي‌تواند آن را برگيرد. جان انسان هنگامي نابود مي‌شود که به جهنم فرستاده شود؛ زيرا که در آنجا تا به ابد از خدا دور خواهد بود (هيل و تورسون، 2001، ص221).
    پولس نيز در رسالة خود به قرنتيان مي‌نويسد: 
    پس دائماً خاطرجمع هستيم و مي‌دانيم که مادامي که در بدن متوطّنيم، از سرور غريب مي‌باشيم (زيرا که به ايمان رفتار مي‌کنيم، نه به ديدار). پس خاطرجمع هستيم و اين را بيشتر مي‌پسنديم که از بدن غربت کنيم و به نزد سرور متوطن شويم. لهذا حريص هستيم بر اينکه خواه متوطن و خواه غريب پسنديدة او باشيم؛ زيرا لازم است که همة ما پيش مسند مسيح حاضر شويم تا هر کس اعمال بدني خود را بيابد؛ به‌حسب آنچه کرده باشد، چه نيک، چه بد (دوم قرنتيان، 5: 6ـ10).
    اين بخش، هم به وجود جسم و روح و هم به هدف آفرينش انسان اشاره دارد. آدمي بايد زندگي کند تا درنهايت نزد سرور خود، يعني عيسي، سرفراز و پسنديده باشد. 
    در کتاب تعاليم کليساي کاتوليک آمده است: «آدمي موجود واحدي از بدن و نفس است. آموزة ايمان تصريح مي‌کند که خدا نفس روحاني و فناناپذير را بدون واسطه مي‌آفريند» (بي‌نام، تعاليم کليساي کاتوليک، 1393، فراز 382، ص139).
    اما به چه دليل اين گروه از مسيحيان انسان را موجودي دوساحتي در نظر مي‌گيرند؟ چرا همانند معتقدان به سه‌ساحتي بودن بشر، آدمي را داراي سه عرصة جسم، جان و نفس نمي‌دانند؟ به‌باور اين جماعت، دو واژه و اصطلاح نفس (جان) و روح، از يک معنا برخوردارند و اين دو مترادف همديگر هستند.
    1ـ1. پنج دليل براي ترادف نفس و روح و دوساحتي بودن انسان
    معتقدان به دوساحتي بودن انسان مهم‌ترين دليل بر باور خود را در کتاب مقدس يافته‌اند و در پاسخ به اينکه در اين منبع معرفت ديني، انسان داراي سه ساحت نفس، روح و جسم است، آورده‌اند که کتاب مقدس از «نفس» و «روح» به‌جاي يکديگر استفاده مي‌کند و اين دو اصطلاح به يک معنا اشاره دارند. آنان بر اين مطلب شواهد و دلايلي اقامه کرده‌اند که در ادامه بدان‌ها خواهيم پرداخت.
    1ـ1ـ1. کاربرد  «نفس» و «روح» به‌جاي يکديگر در کتاب مقدس
    وقتي به کاربرد کلمات ترجمه‌شدة «نفس» (عبري «nephesh» و يوناني «psychē») و «روح» (عبري «rûach» و يوناني «pneuma») در کتاب مقدس نگاه مي‌کنيم، به ‌نظر مي‌رسد که اين واژگان گاه به‌جاي يکديگر استفاده مي‌شوند. در يوحنا 12: 27، عيسي مي‌گويد: «الآن جان من مضطرب است و چه بگويم؟ اي پدر! مرا از اين ساعت رستگار كن. لكن به‌جهت همين امر تا اين ساعت رسيده‌ام»؛ درحالي‌که در موردي بسيار مشابه در فصل بعدي، يوحنا مي‌گويد: «چون عيسي اين را گفت، در روح مضطرب گشت و شهادت داده، گفت: آمين، آمين. به شما مي‌گويم كه يكي از شما مرا تسليم خواهد كرد» (يوحنا 13: 21). اين دو فراز واژة «جان» و «روح» را در يک معنا استفاده کرده‌اند. همچنين در عبارات مريم در انجيل لوقا 1: 46ـ47 مي‌خوانيم: «جان من خداوند را بزرگ مي‌کند و روح من در خداي نجات‌دهندة من شادي مي‌کند». ظاهراً استفاده از دو واژة «جان» و «روح» در اين فراز، تفنن در عبارت است و هر دو به يک معنا استفاده شده‌اند.
    در ضمن، کساني که از اين دنيا رفته و مرده‌اند و به بهشت يا جهنم رفته‌اند، «ارواح» (مانند عبرانيان 12: 23 و اول پطرس 3: 19) يا «نفس» (مانند مکاشفه 6: 9 و مکاشفه 20: 4) ناميده مي‌شوند.
    2ـ1ـ1. اطلاق رفتن «نفس» و «روح» هنگام مرگ آدميان در کتاب مقدس
    هنگامي که راحيل درگذشت، کتاب مقدس آورد: «جان او از بين رفت (زيرا او مرد)» (پيدايش 35: 18). ايليا دعا مي‌کند که «جان» کودک مرده دوباره به درون او بيايد (اول پادشاهان 17: 21ـ24) و اشعيا پيش‌بيني مي‌کند که خادم خداوند «جان خود را [به‌عبري «نفش»] تا مرگ خواهد ريخت» (اشعيا 53: 12). در عهد جديد، خدا به احمق ثروتمند مي‌گويد: «اين شب جان شما [روان يوناني] از شما خواسته مي‌شود» (لوقا 12: 20).
    در طرف مقابل، گاه مرگ به‌عنوان بازگشت روح به خدا در نظر گرفته مي‌شود؛ بنابراين داوود مي‌تواند با کلماتي که بعداً توسط عيسي بر روي صليب نقل شد، دعا کند: «روح خود را به دست تو مي‌سپارم» (مزمور 31: 5، همچنين ر.ک: لوقا 23: 46). هنگام مرگ، «روح به خدايي که آن را داده است، بازمي‌گردد» (جامعه 12: 7). هنگامي که عيسي در حال مرگ بود، «سر خود را خم کرد و روح خود را تسليم کرد» (يوحنا 19: 30) و به همين ترتيب، استيفان قبل از مرگش دعا کرد: «خداوندا عيسي، روح مرا بپذير» (اعمال رسولان 7: 59).
    3ـ1ـ1. تبيين انسان به عنوان، «جسم و نفس» يا «جسم و روح»
    در عبارتي از حضرت عيسي نقل شده است: «و از قاتلان جسم كه قادر بر كشتن روح ني‌اند، بيم نكنيد؛ بلكه از او بترسيد كه قادر است بر هلاك كردن روح و جسم را نيز در جهنم» (متي 10: 28). در اين فراز، روشن است که انسان داراي دو ساحت جسم و روح است که براي هرکدام مرگ و حيات در نظر گرفته شده (ر.ک: مک‌آرتور، 2007م، ص9). جسم ساحت مادي انسان و روح ساحت غيرمادي آدمي است.
    همچنين گاه دوگانة «جسم و روح» براي آدمي در نظر گرفته مي‌شود. پولس از کليساي قرنتي مي‌خواهد که يک برادر گناهکار را به شيطان تحويل دهد: «براي نابودي جسم؛ تا روح او در روز خداوند عيسي نجات يابد» (اول قرنتيان، 5 :5). پولس به ‌سادگي از کلمة «روح» براي اشاره به کل وجود غيرمادي آن فرد استفاده مي‌کند و ساحتي به‌عنوان نفس و جان را جدا از روح در نظر نمي‌گيرد.
    4ـ1ـ1. نسبت دادن ارتکاب گناه، هم به «نفس» هم به «روح» 
    عبارات کتاب مقدس حاکي از آن است که نفس و روح، هر دو مي‌توانند گناه کنند و اين موضوع شاهدي است بر اينکه اساساً اين دو اصطلاح از يک واقعيت حکايت مي‌کنند. آياتي مانند اول پطرس، 1: 22 و مکاشفه 18: 14 بر امکان صدور گناه از جانب «نفس» دلالت دارند؛ چراکه «نفس» مي‌تواند فکر کند و شامل عقل، احساسات و اراده مي‌شود. همچنين وقتي پولس قرنتيان را تشويق مي‌کند که خود را «از هرگونه آلودگي جسم و روح» پاک کنند (دوم قرنتيان 7: 1)، او به ‌وضوح به اين نکته اشاره مي‌کند که ممکن است در روح ما آلودگي (يا گناه) وجود داشته باشد. همچنين او دربارة زن مجردي صحبت مي‌کند که نگران است چگونه «در جسم و روح» مقدس باشد (اول قرنتيان، 7: 34). 
    در موردي مشابه، در عهد عتيق آمده است که خداوند «روح» سيحون، پادشاه حشبون، را سخت کرد: «اما سيحون، ملك حشبون، نخواست كه ما را از سرحد خود راه بدهد؛ زيرا كه يهُوَه خداي تو روح او را به قساوت و دل او را به سختي واگذاشت تا او را چنان‌كه امروز شده است، به دست تو تسليم نمايد» (تثنيه، 2: 30) يا مواردي ديگر که حکايت از امکان صدور گناه از «روح» دارد.
    با توجه به مطالب ذکرشده مي‌توان نتيجه گرفت که در ديدگاه کتاب مقدس، «نفس» و «روح» هر دو مي‌توانند گناه کنند و اين موضوع حاکي از يکي بودن اين دو حقيقت است.
    5ـ1ـ1. شباهت تام نفس و روح در فعاليت و عملکرد
    «نفس» قادر است هر کاري را که «روح» توان انجام آن را داراست، انجام دهد و بالعکس. پيروان سه‌گانه‌انگاري با اين مشکل بزرگ مواجه‌اند که دقيقاً بر مبناي کتاب مقدس، «نفس» و «روح» در کجا با هم تفاوت دارند و از هم متمايز مي‌شوند؟ اگر آنان مي‌توانستند نشان دهند که تنها «روح» آن ساحت از آدمي است که با وساطت دعا و عبادت، ارتباط با خدا را برقرار مي‌کند و «نفس» تنها ساحتي است که منشأ تفکر، احساس و تصميم‌گيري است، آن‌گاه آنان مي‌توانستند مدعي شوند که انسان داراي سه ساحت جسم، نفس و روح است؛ اما داستان از اين قرار نيست و در کتاب مقدس هر فعاليتي که به روح نسبت داده مي‌شود، به نفس نيز نسبت داده مي‌شود و بالعکس.
    فعاليت‌هاي تفکر، احساس کردن و تصميم‌گيري در زندگي، صرفاً توسط «نفس» ما انجام نمي‌شود؛ روح ما نيز مي‌تواند احساسات را تجربه کند: «روح او (پولس) در اندرونش مضطرب گشت» (اعمال رسولان، 17: 16) و عيسي «در روح پريشان شد» (يوحنا، 13: 21) (ر.ک: هيل و تورسون، 2001م، ص498). همچنين ممکن است «روح افسرده» داشته باشيم که مخالف «قلب شاد» است: «دل شادمان شفاي نيكو مي‌بخشد؛ اما روح شكسته استخوان‌ها را خشك مي‌كند» (امثال، 17: 22).
    همچنين گفته مي‌شود که کارکردهاي دانستن، درک و تفکر، توسط روح ما انجام مي‌شود. براي مثال، مرقس از عيسي صحبت مي‌کند که «در ساعت عيسي در روح خود ادراک [يوناني «epiginōskō»، «دانستن»] نمود » (مرقس، 2: 8). هنگامي که روح‌القدس «به روح ما شهادت مي‌دهد که ما فرزندان خدا هستيم» (روميان، 8: 16)، ارواح ما آن شهادت را دريافت و درک مي‌کنند. در واقع، ارواح  ما افکار ما را کاملاً عميق مي‌دانند؛ زيرا پولس مي‌پرسد: «چه کسي افکار يک انسان را مي‌شناسد، جز روح انساني که در اوست؟» (اول قرنتيان، 2: 11)
    اکنون با توجه به استدلال‌هاي گفته‌شده، «نفس» و «روح» ـ هر دو اصطلاح ـ براي توصيف جنبة غيرمادي آدميان هستند و يافتن تمايز واقعي بين آنها در کتاب مقدس بسيار دشوار است.
    2. تحليل و تبيين ديدگاه سه‌گانه‌انگاري
    سه‌گانه‌انگاران در تبيين و تحليل ديدگاه خود مسيري مشخص را طي کرده‌اند. آنان نخست شواهدي را از کتاب مقدس براي ديدگاه خود آورده‌اند؛ سپس ادلة خويش بر اين موضوع را اقامه کرده‌اند که در ادامه بدان‌ها خواهيم پرداخت.
    1ـ2. سه‌گانه‌انگاري در عهد عتيق
    به ‌باور سه‌گانه‌انگارها، عهد عتيق به‌طور مداوم از سه کلمة اصلي براي توصيف اجزاي انسان استفاده مي‌کند: بسار (جسم / basar)، که به جنبة بيروني و مادي انسان (بيشتر در تأکيد بر ضعف انسان) اشاره دارد؛ نفش (nephesh) که به نفس و همچنين کل شخص يا زندگي اشاره دارد؛ و رواخ (ruach) که براي اشاره به روح انسان به‌کار مي‌رود. البته رواخ، بسته به زمينة مورد کاربرد، مي‌تواند به ‌معناي «باد»، «نفس» يا «روح» باشد. براي مثال، در کتاب حزقيال نبي، باب 37 از فراز اول تا چهاردهم، هر سه معنا براي رواخ ديده شده است. در عهد عتيق، بسار 266 بار و نفش 754 بار به‌کار رفته‌اند و رواخ 378 بار استفاده شده است که با حداقل صد بار کاربرد در معناي مورد نظر، اشاره به روح انسان دارد (Good, 1997, p. 47).
    به‌ عقيدة تريکوتوميست‌ها، انسان‌شناسي کامل و تناسب کامل ميان ساحت‌ها و اجزاي دروني وي، گرچه در عهد عتيق نهفته است، در عهد جديد به‌خوبي خود را نشان داده است (Heard, 1868, p. 40) و حقيقت پنهان در عهد عتيق، ضرورتاً بايد به‌دست وحي الهي در عهد جديد آشکار شود تا اهميت خود را نشان دهد (Boardman, 1867, v. 1, p. 327).
    جان بکفورد هيرد دربارة اين تفسير آورده است:
    اگر وحي جلوه‌اي مترقي از حقيقت خداوند است، بايد کشف ماهيت انسان توسط وحي نيز مترقي باشد. همان‌طورکه کثرت اشخاص در الوهيت (تثليث) و رابطة اقانيم ثلاثه با يکديگر به‌تدريج در کتاب مقدس و عهد جديد آشکار گرديد، بنابراين انتظار تبيين ديدگاه سه‌گانگي ماهيت انسان از جسم، جان و روح، بيهوده نخواهد بود (Heard, 1868, p. 39).
    طرف‌داران سه‌گانگي ماهيت آدمي اعتقاد دارند که رابطة جسم و روح براي مردمان پيش از عهد جديد نامشخص بود، چه رسد به رابطة ميان جان و روح. شاهد بر اين مطلب تبيين‌هاي عجيب و ناصواب از کارکردهاي جسم و روح در عهد عتيق است. براي مثال، قلب که درون سينة انسان مي‌تپد، محل تفکر و احساس، کليه محل تأمل و انديشه (مزامير، 16: 7) و روده‌ها جايگاه محبت (رساله به فيلپيان، 1: 8) تلقي مي‌شدند (see: Heard, 1868, p. 50-56). با گذر زمان، تفاسير بهتري از اين امور در کتاب مقدس ارائه و نگرش علما در اين باب اصلاح شد.
    2ـ2. دورة بين عهدين
    به ‌باور سه‌گانه‌انگاران، در دوران بين تدوين و حاکميت عهد عتيق و ظهور و شکل‌گيري عهد جديد، دو عامل زمينه را براي فهم درک ساحت‌هاي وجودي انسان مهيا ساخت: 
    عامل نخست، فلسفه و فيلسوفان يوناني بود. فيلسوفان يونان، برخلاف شاعران يوناني، ساحت مادي و جسماني را به ‌وضوح از بخش غيرمادي انسان متمايز کرده، کارکردهاي روح را با عبارات دقيق‌تري تعريف مي‌کردند و به‌طورکلي دايرة واژگاني را براي تبيين اجزاي مختلف انسان گسترش مي‌دادند (Heard, 1868, p. 27-36). مفاهيم و واژگاني همچون nous، noëma، di-anoia و phronema از اين قبيل‌اند (Good, 1998, p. 50).
    عامل دوم، ترجمة هفتادة عهد عتيق از زبان عبري به يونان بود. مترجمان هفتاده‌اي تحولات زباني فيلسوفان يوناني را با ترجمة تنخ از عبري به يوناني، در ترجمة کتاب مقدس وارد کردند. به ديگر سخن، براي ترجمة تنخ از زبان عبري به زبان يوناني، از واژگان، اصطلاحات و مفاهيم زبان مقصد، يعني يوناني، بهره بردند و همين نکته باعث شد که تفکيک ميان جسم، نفس و روح، معنايي بهتر به خود بگيرد.
    3ـ2. سه‌گانه‌انگاري در عهد جديد
    سه‌گانه‌انگارها معتقدند که منظر آنان به ‌وضوح در سراسر عهد جديد توسعه داده شده است. نويسندگان عهد جديد، مانند نويسندگان عهد عتيق، پيوسته از سه کلمة اصلي براي توصيف اجزاي طبيعت انسان استفاده مي‌کنند: سارکس (sarx / جسم و بدن)، که 151 بار استفاده شده است، همانند: «کلمه جسم گرديد و در ميان ما ساکن شد» (يوحنا، 1: 14) و نيز سوما (soma)، که حدود 129 بار در کتاب مقدس و عهد جديد استفاده شده است، به جنبة فيزيکي انسان اشاره دارند؛ سايک (psyche) که 105 بار استفاده شده است، به جنبة رواني ـ منطقي انساني اشاره دارد و پنوما (pneuma)، که 385 بار در عهد جديد به‌کار رفته است و تقريباً در هشتاد مورد از اين موارد به روح انسان اشاره دارد (Good, 1997, p. 47).
    پيروان ديدگاه سه‌گانه‌انگار، به بخش‌هاي مختلف عهد جديد براي بيان ديدگاه خود استدلال کرده‌اند. براي مثال، در فراز 23 از باب پنجم تسالونيکيان اول آمده است: «اما خودِ خداي سلامتي شما را بالکل مقدس گرداناد و روح و نَفس و بدن شما تماماً بي‌عيب محفوظ باشد در وقت آمدن سرور ما عيسي مسيح» (ر.ک: هاکس، 1377، ص885).
    همچنين در رساله به عبرانيان، باب چهارم، فراز دوازدهم، آمده است: «زيرا کلام خدا زنده و مقتدر و برّنده‌تر است از هر شمشير دودَم و فرورونده، تا جدا کند نَفس و روح و مفاصل و مغز را؛ و مميز افکار و نيت‌هاي قلب است». در اين فراز نيز سه ساحت نفس، روح و جسم قابل تفکيک ديده مي‌شود.
    البته منتقدان و دوگانه‌انگاران مدعي‌اند که اگر از اين فرازها سه‌گانة روح، نفس و بدن به‌دست مي‌آيد، بايد از فراز 30 مرقس باب 12 نيز چهارگانه‌انگاري دل، جان، خاطر و قوت به‌دست آيد: «و يهُوَه خداي خود را به تمامي دل و تمامي جان و تمامي خاطر و تمامي قوت خود محبت نما که اول از احکام اين است». وجود چنين چالشي سه‌گانه‌انگاران را به ارجاع برخي ساحت‌ها به برخي ديگر و شکل دادن ديدگاه خود ترغيب کرده است. براي مثال، دل و قلب را جزئي از نفس و جان در نظر گرفته‌اند و بدين‌سان از اين فراز هم به‌نفع خود بهره برده‌اند (Lee, 1988, p. 117).
    4ـ2. سه‌گانه‌انگاري در سه قرن اول ميلادي
    به ‌ادعاي طرف‌داران سه‌گانه‌انگاري، اين ديدگاه در سه قرن اول کليسا، تفسيري ارتدوکس محسوب مي‌شد و بسياري از پدران اولية کليسا معتقد بودند که انسان از بدن، نفس و روح تشکيل شده است. ايرنائوس، تاتيان، مليتو، ديديموس اسکندريه، يوستينيوس شهيد، کلمنت اسکندريه، اوريگن، گرگوري نيسا و باسيل چزاره، همگي طبق گفتة حاميان اين تمايز، قاطعانه به آن پايبند بودند (Berkhof, 1996, p. 191).
    همچنين به ‌باور اين عده، آنچه گرايش به اين نگرش را تضعيف کرد و حتي موجب به ‌کرسي نشستن ديدگاه دوگانه‌انگار شد، اتفاقات و خطاهايي بود که برخي از جريان‌هاي الهياتي از خود بر جاي گذاشتند؛ همانند ديدگاه شبه‌گنوسي (pseudo-Gnostic view)، خطاي آپوليناري (Apollinarian) و خطاي نيمه‌پلاگيوسي (semi-Pelagian) (Delitzsch, 1885, p. 106).
    در قرن چهارم ميلادي، آپوليناريس لائوديسيا در تفسير الوهيت مسيح، در کمال وجودي مسيح و هم‌ذات بودن او با خدا ترديد کرد و با ديدگاه آريوسي همراه شد. وي لوگوس و کلمة الهي را که در اعتقادنامة نيقيه برجسته شده بود، به‌جاي روح انساني مسيح در نظر مي‌گرفت (Schaff, 1979, v. 3, p. 711). آپوليناريس با اين تفسير در مسيح‌شناسي خود، به انسانيت کامل حضرت عيسي لطمه مي‌زد و البته نگرش سه‌گانه‌انگار را نيز به ‌مخاطره مي‌انداخت. 
    تفسير وي از مسيح، در شوراي اول قسطنطنيه در سال 381م محکوم شد و آپوليناريس هم جايگاه خود را از دست داد. در واقع، آپولينارس با خلط پنوما (روآه) با نوس (در منظر افلاطون)، سه‌گانة پولس را با سه‌گانة افلاطوني اشتباه گرفته بود و بدين سبب، مسير سه‌گانه‌انگاري را با مشکل مواجه ساخته بود (Heard, 1868, p. 65). به ديگر سخن، پدران يوناني به‌طورکلي انسان‌شناسي کتاب مقدس را به‌درستي درک مي‌کردند؛ اما با اشتباه گرفتن لوگوس يا نوس افلاطوني با پنوماي (روح) عهد جديد، ساحت روحاني به‌عنوان انسان عقلاني و ساحت رواني آدمي به‌عنوان انسان نفساني را از هم متمايز کردند (که اشتباه اصلي از گنوسي‌ها بود)، يا به‌شيوه‌اي نيمه‌پنتئيستي، پنوماي انساني (روح انساني) را با الهي اشتباه گرفتند که در مورد اوريگن و آپوليناريس، منجر به بدعت‌هاي خاصي شد که کليسا بعدها رسماً آنها را محکوم کرد. نتيجة اين امر اين بود که در واکنش به اين اشتباهات، کليساي لاتين به‌طورکلي، به ‌راهنمايي آگوستين و جروم، تمايز بين روان و پنوما را به‌طور کامل رد کرد و بنابراين دوگانگي معمول انسان در قالب بدن و روح، به تنها ديدگاه غالب در سراسر غرب تبديل شد (Heard, 1868, p. ix).
    پس از محکوميت آپوليناريسم در شوراي قسطنطنيه، با يک تفسير خطاي ديگر ـ که از سوي ديدگاه‌هاي شبه‌پلاگيانيسم مطرح شده است ـ نگرش‌هاي سه‌گانه‌انگار با مشکل مواجه شدند و به ‌انزوا افتادند. اين جماعت معتقد بودند که روح از گناه نخستين، که بر جسم و روان آدمي تأثير مي‌گذارد، به‌ سلامت گذشته است (Delitzsch, 1885, p. 106) و بر اين اساس، طبيعت انسان اساساً خوب است و با اراده و اختيار خود انسان مي‌تواند مسير نجات و رستگاري را به‌سلامت طي کند؛ اما در برابر ديدگاه پلاگيوس، آگوستين معتقد است که به ‌سبب گناه اوليه، طبيعت انسان در همان آغاز تولد آسيب ديده و نابود شده است (Pelikan, 1971, v. 1, p. 300) و بنابراين انسان جدا از حاکميت فيض الهي قادر به انجام خوبي يا تمايل به تحقق دادن به نيکي نيست. آگوستين براي مقابله با انديشه‌هاي پلاگيوسي راهي نداشت، جز اينکه به دوگانگي‌ ساحت انسان کشيده شود و بدين‌سان، از ناحية سه‌گانه‌انگارها خارج شود و تمايز ميان روح و روان را بي‌فايده در نظر بگيرد (Heard, 1868, p. 6).
    به‌هرحال، نگرش سه‌گانه‌انگار در قرون وسطي و حتي در دوران‌هاي پس از اصلاحات و ظهور پروتستانتيسم، از اقبال کمتري نسبت‌به ديدگاه‌هاي دوگانه‌انگار برخوردار شد و به ردة دوم سقوط کرد. 
    اکنون و در اين فراز به بررسي استدلال‌هاي ارائه‌شده بر سه‌گانه‌انگاري مي‌پردازيم و قوت آنها را با تکيه بر کتاب مقدس به ارزيابي مي‌نشينيم.
    5ـ2. بررسي استدلال‌ها بر سه‌گانه‌انگاري
    در اين بخش پس از بيان شواهدي که در کتاب مقدس دربارة اين نگرش وجود دارد، به مهم‌ترين استدلال‌هاي سه‌گانه‌انگاران توجه مي‌کنيم و البته در جهت استفاده از فرصت، اندکي نيز به بررسي آنها توجه خواهيم کرد. در نهايت، بياييد به دلايل برخي از محققان که معتقدند افراد داراي نفس و روحِ متمايزند، نگاهي بيندازيم. درحالي‌که بسياري از اين دلايل با کتاب مقدس شروع مي‌شوند، اکثر محققان آنها را به ‌چالش مي‌کشند. ما به استدلال‌هاي متقابل نيز نظر خواهيم کرد.
    1ـ5ـ2. دليل اول: اشارة کتاب مقدس به سه ساحت وجود انسان
    پولس در عبارات متعددي بدن، نفس و روح را با هم نام مي‌برد؛ به‌گونه‌اي‌که خوانندة اين فراز‌ها به سه‌گانه بودن ساحات وجودي انسان متمايل مي‌شود. براي مثال، او در رسالة اول خود به تسالونيکيان آورده است: «اما خودِ خداي سلامتي شما را بالكل مقد‌ّس گرداناد و روح و نفْس و بدن شما تماماً بي‌عيب محفوظ باشد، در وقت آمدن سرور ما عيسي مسيح» (اول تسالونيکيان، 5: 23).
    نقد
    صرف استفادة پولس از عبارت سه‌گانه، دليل بر درستي سه‌گانه‌انگاري نيست؛ چراکه در فراز‌هاي ديگر کتاب مقدس، گاه سه‌گانة ديگري مورد عنايت قرار گرفته است. براي مثال: «عيسي وي را گفت: اينكه يهُوَه خداي خود را به همة دل و تمامي نفس و تمامي فكر خود محبت نما» (متي، 23: 37). در اين فراز، «دل»، «نفس» و «فکر» سه‌گانة وجود انسان معرفي شده‌اند. بنابراين اگر استدلال بالا دقيق باشد، بايد در اين مورد نيز کارآمدي خود را نشان دهد.
    همچنين گاه ادبيات کتاب مقدس با همان لحن، ساحات چهارگانه براي وجود آدمي در نظر گرفته است. بنابراين بايد گفت که به‌دليلي مشابه، ساحات وجودي انسان چهارگانه است. براي مثال، در فراز سي‌ام فصل دوازده از انجيل مرقس آمده است: «و يهُوَه خداي خود را به تمامي دل و تمامي جان و تمامي خاطر و تمامي قو‌ّت خود محبت نما كه او‌ّل از احكام اين است» (مرقس، 12: 30). 
    اکنون به ‌نظر مي‌رسد که انسان را دوساحتي بدانيم و بيانات ديگر را يا عبارت‌پردازي در بيان آن ساحت‌ها تلقي کنيم و يا ذکر عناصر آن دو ساحت تلقي کنيم، کار به نتيجة بهتري مي‌رسد تا اينکه بخواهيم با اين فراز‌ها انسان را موجودي سه‌ساحتي لحاظ کنيم. عبارت حضرت عيسي در انجيل مرقس يا متي، اشاره به اهميت توجه به خداست که آدمي بايد با تمام وجودش به خدا محبت داشته باشد؛ و عبارت پولس نيز درصدد است بگويد که ساحت فرامادي انسان را هرچه بناميم، تا روز ملاقات حضرت عيسي بي‌عيب باقي بماند؛ و تلاشي در جهت سه‌ساحتي بودن ندارد.
    2ـ5ـ2. دليل دوم: تقسيم نفس و روح با کلام خدا
    پولس در رساله به عبرانيان آورده است: «زيرا كلام خدا زنده و مقتدر و برّنده‌تر است از هر شمشير دودَم و فرورونده تا جدا كند نفْس و روح و مفاصل و مغز را؛ و مميز افكار و نيت‌هاي قلب است» (عبرانيان، 4: 12). در اين عبارت، کلام خدا ساحت‌ها و اجزاي وجودي انسان را از هم جدا مي‌کند؛ يعني جسم، نفس و روح. اين جدا ساختن، حاکي از وجود سه ساحت در انسان است.
    نقد
    نکتة مهم در اين عبارت آنجاست که در اين فراز از رساله به عبرانيان، از بخش‌هاي عميق وجود آدمي سخن به‌ ميان مي‌آيد که در منظر و توجه خداوند قرار دارد. در اين فراز، غرض آن نيست که به دو ساحت جداگانة «نفس» و «روح» اشاره کند؛ بلکه درصدد است از دو زاوية مختلف، روح را مورد دقت قرار دهد؛ چنان‌که از مفاصل، مغز، افکار و نيت‌ها هم سخن گفته است. اگر قرار باشد که با اين تفکيک، ما دو ساحت نفس و روح داشته باشيم، بايد چهار ساحت ديگر بدان‌ها بيفزاييم و انسان را شش‌ساحتي بدانيم و در کنار جسم، مفاصل و مغز را قرار دهيم و در کنار نفس هم افکار و نيت‌ها را در نظر بگيريم. بنابراين، «نفس» و «روح» اصطلاحاتي هستند که به بعد غيرمادي ما اشاره دارند و ساحت فراجسماني ما هستند.
    3ـ5ـ2. دليل سوم: تفکيک آدميان به «غيرروحاني» و «روحاني» 
    پولس در رسالة اول به قرنتيان، سه گروه از آدميان را از هم تفکيک کرده است: الف) کساني که از جسم‌اند و جسماني‌اند (sarkinos) (اول قرنتيان، 3: 1)؛ ب) کساني‌که تابع نفس‌اند و نفساني و غيرمعنوي‌اند (psychikos) (اول قرنتيان، 2: 14)؛ ج) کساني که روحاني (pneumatikos) برشمرده مي‌شوند (اول قرنتيان، 2: 15). اين تفکيک حاکي از آن است که آدمي داراي سه ساحت جسم، نفس و روح است و به‌تبع اين سه ساحت، در عالم سه گروه پيش‌گفته از مردم يافت مي‌شوند.
    نقد
    پولس مطمئناً فردي را که «جسماني» است يا به نفس خود توجه بيشتر دارد، از فرد «روحاني» متمايز مي‌کند؛ اما به‌ نظر مي‌رسد که سخن گفتن دربارة فرد «روحاني» در عبارات و ادبيات پولس، به ‌معناي «اثر پذيرفتن از روح‌القدس» است؛ چراکه در زبان پولس، کار روح‌القدس آشکار ساختن حقايق مسيحيت پولسي است، براي مؤمنان به مسيح. 
    4ـ5ـ2. دليل چهارم: تمايز پولس بين روح و عقل
    وقتي پولس مي‌گويد: «زيرا اگر به زباني دعا كنم، روح من دعا مي‌كند؛ لكن عقل من برخوردار نمي‌شود» (اول قرنتيان، 14: 14)، آيا به اين معنا نيست که عقل آدمي کاري متفاوت با روحش انجام مي‌دهد؟ و آيا اين استدلال، سه‌گانه‌انگارها را تأييد نمي‌کند که عقل و تفکر ما بخشي از نفس ماست، نه روح ما؟
    نقد
    وقتي پولس مي‌گويد: «روح من دعا مي‌کند؛ اما عقل من برخوردار نمي‌شود»، منظورش اين است که آنچه آدمي دعا مي‌کند، عقلش آن را درک نمي‌کند. عبارت پولس حاکي از آن است که در آدمي جزئي غيرجسماني وجود دارد که مي‌تواند با خدا ارتباط برقرار کند و او را بخواند؛ و البته اين مطلب به‌هيچ‌وجه اشاره ندارد به اينکه اين جزء غيرجسماني از دو بخش مختلف، يعني روح و نفس، تشکيل شده است. اين عبارت، در واقع مي‌تواند حاکي از ابعاد و بخش‌هاي مختلف نفس و روح باشد، نه تفکيک نفس از روح.
    5ـ5ـ2. دليل پنجم: وجود ادراکات روحاني متمايز از افکار و عواطف
    سه‌گانه‌انگارها مدعي‌اند که آنان از حضور خداوند آگاهي و ادراکي دارند که در قالب احساسات، عواطف و ادراکات نفساني واقع نمي‌شوند. اکنون آنها اين سؤال را مطرح مي‌کنند که اگر ساحتي به ‌نام روح که متمايز از نفس است، وجود نداشته باشد، اين ادراکات و احساسات از حضور خداوند را بايد به چه بخشي از انسان نسبت داد؟
    نقد
    سؤال جدي اين است که آيا ادراک و احساس حضور خداوند يا ادراک حالتي که در هنگام دعا براي مسيحيان حاصل مي‌شود، پديده‌اي است خارج از مقام و حيطة روح و نفس به‌عنوان يک حقيقت واحد؟ آيا اين احساس و ادراک، لايه‌اي عميق‌تر از همان احساس و ادراکي نيست که در نفس انسان واقع شده است؟ به ديگر سخن، برخي از ادراکات و احساسات انسان سطحي‌اند و با ساده‌ترين توجهات و تعقلات حاصل مي‌آيند؛ اما برخي ديگر پيچيده و عميق‌اند که گاه عقل هم بدان راه ندارد و به‌نوعي يافت غيرعقلاني است. اين تمايز و تفکيک، نيازي به جدا کردن ساحت نفس از ساحت روح ندارد و در واقع حاکي از فعاليت‌هاي متفاوت ساحت فرامادي انسان است: «زيرا اگر به زباني دعا كنم، روح من دعا مي‌كند؛ لكن عقل من برخوردار نمي‌شود» (اول قرنتيان، 14: 14).
    ازسوي‌ديگر، گاه آدمي احساسات و ادراکاتي دارد که فراتر از تعقل، احساس و عاطفه‌اند؛ ولي در جهت عکس و خلاف ارتباط با خداوند قرار دارند؛ مانند آنجايي که انسان نيروهاي اهريمني را ادراک و احساس مي‌کند. سؤال اين است که اين ادراکات و احساسات را بايد به کدامين ساحت نسبت دهيم؟ ساحت روح که براي ارتباط با خدا تفسير شد؛ پس اين امور به کجا ارجاع داده مي‌شوند؟ آيا راهي جز قرار دادن اين امور ذيل ادراکات نفساني و به‌تعبير بهتر، ادراکات روح، وجود دارد؟ اگر چنين است، ادراکات در ناحية حضور خدا نيز به همين بخش ارجاع داده مي‌شود و تفکيکي جديد ميان نفس و روح انجام نمي‌گيرد.
    عباراتي که در کتاب مقدس وجود دارد، احساس حضور خدا را به نفس و روح نسبت مي‌دهد و ساحت متمايزي از نفس را که روح باشد، معرفي نمي‌کند. براي مثال، مريم مي‌گويد: «جان من يهُوَه را تمجيد مي‌كند» (لوقا، 1: 46) يا داوود در مزامير مي‌آورد: «اي جان من! يهُوَه را متبارك بخوان و هرچه در درون من است، نام قدوسِ او را متبارك خواند» (مزامير، 103: 1) يا حضرت عيسي گفته است: «و يهُوَه خداي خود را به تمامي دل و تمامي جان و تمامي خاطر و تمامي قو‌ّت خود محبت نما» (مرقس، 12: 30). تمام اين موارد، درحقيقت اشاره به ساحت غيرمادي انسان دارند و آن را با نام‌هاي مختلفي همچون «جان» خوانده‌اند.
    بنابراين اگر پولس از کلمة «روح» استفاده مي‌کند، صرفاً يک تفاوت در اصطلاح است و به بخش متفاوتي از انسان اشاره نمي‌کند. ما مي‌توانيم دربارة نفس و روح سخن بگوييم؛ درحالي‌که از هر دو اصطلاح يک معناي واحد اراده کنيم.
    6ـ5ـ2. دليل ششم: زنده بودن ارواح در مسيح بنا بر کتاب مقدس
    همچنين سه‌گانه‌انگارها استدلال مي‌کنند که وقتي ما مسيحي مي‌شويم، ارواح ما زنده مي‌شوند: «و اگر مسيح در شماست، جسم به‌سبب گناه مرده است و اما روح به‌سبب عدالت حيات است» (روميان، 8: 10). آنان معتقدند که اگر همة مردم نفس دارند، فقط مسيحيان ارواح «زنده» دارند. آيا اين به ‌معناي تمايز بين نفس و روح نيست؟
    نقد 
    بنا بر يافته‌هاي کتاب مقدس، اين مسيحيان نيستند که واجد روح معرفي مي‌شوند؛ تاآنجاکه حتي کتاب مقدس دربارة کافراني صحبت مي‌کند که در وضعيت طغيان در برابر خدا هستند؛ بااين‌حال واجد روح دانسته ‌شده‌اند که آشکارا زنده‌اند. يکي از موارد اين کفار «سيحون»، پادشاه حشبون، است که خداوند روح او را سخت کرد (تثنيه، 2: 30) يا «نبوکدنصر» است که کتاب مقدس دربارة او مي‌گويد: «ليكن چون دلش مغرور و روحش سخت گرديده، تكبر نمود؛ آن‌گاه از كرسي سلطنت خويش به زير افكنده شد و حشمت او را از او گرفتند» (دانيال، 5: 20). واضح است که مسيحيان تنها کساني نيستند که داراي روح تلقي مي‌شوند.
    با اين نگاه، وقتي پولس مي‌گويد: «ارواح شما به ‌خاطر عدالت حيات هستند» (روميان، 8: 10)، منظور اين است که ارواح «زنده براي خدا» هستند؛ و البته بايد دانست که «ارواح ما مرده بود» به اين معنا نيست که ارواح ما قبلاً کاملاً «مرده» بودند؛ بلکه فقط به اين معناست که آنها دور از خدا زندگي مي‌کردند و به اين معنا «مرده» تفسير شده بودند. به همين ترتيب، ما به‌عنوان کل افراد، در «خطاها و گناهان» «مرده» بوديم (افسسيان 2: 1)؛ اما براي خدا زنده شديم، و اکنون بايد خود را «مرده براي گناه و زنده براي خدا» بدانيم (روميان، 6: 11).
    به‌هرحال، در نهايت به‌ نظر مي‌رسد که ديدگاه سه‌گانه‌انگار در مقايسه با ديدگاه دوگانه‌انگار دليل قابل توجهي از کتاب مقدس ندارد تا بتواند از آن دفاع کند و بر اين اساس، ديدگاه دوگانه‌انگار قابل قبول است.
    جمع‌بندي و نتيجه‌گيري
    با در نظر گرفتن مطالبي که دربارة ساحت‌هاي وجودي آدمي در کتاب مقدس مطرح شد، نتايج ذيل به‌دست آمد:
    1. انسان داراي ساحتي مادي و دنيوي به‌ نام «جسم» است و دراين‌باره ديدگاه مخالفي ديده نشده است.
    2. در مسيحيت و مبتني‌بر کتاب مقدس، عده‌اي انسان را موجودي دوساحتي دانسته‌اند؛ يعني واجد ساحت جسم و ساحت روح. آنان در مواجهه با دو اصطلاح «نفس» و «روح»، آن دو را داراي معناي واحد و ناظر به يک حقيقت دانسته و بر اين مهم پنج دليل اقامه کرده‌اند: کاربرد نفس و روح به‌جاي هم؛ اطلاق فرايند رفتن نفس و روح در هنگام مرگ؛ تبيين انسان به‌عنوان موجودي داراي نفس و جسم يا روح و جسم؛ نسبت دادن ارتکاب گناه، هم به نفس و هم به روح؛ و شباهت تام و تمام نفس و روح در کارکرد و فعاليت.
    3. در طرف مقابل، عده‌اي با توجه به فرازهايي از کتاب مقدس و مخصوصاً عبارت‌هاي پولس، انسان را داراي سه ساحت جسم، نفس و روح دانسته‌اند. آنان بر مطلب خود از کتاب مقدس دليل‌هايي آورده‌اند که دوگانه‌انگارها قادر به رد آنها بوده‌اند: اشارة کتاب مقدس به سه ساحت انسان؛ امکان جدا شدن روح و نفس با اراده و کلام خدا؛ جدا کردن انسان‌هاي «روحاني» از «غيرروحاني» در کتاب مقدس؛ تمايزي که پولس ميان روح و عقل قائل شده است؛ وجود ادراکات روحاني متمايز از افکار و عواطف که کار نفس است؛ و زنده بودن ارواح انسان‌ها در مسيح. 
    4. تا پيش از سه قرن اول ميلادي، ديدگاه سه‌گانه‌انگار از اقبال بيشتري برخوردار بود. به ‌ادعاي طرف‌داران سه‌گانه‌انگاري، اين ديدگاه در سه قرن اول کليسا تفسيري ارتدوکس محسوب مي‌شد و بسياري از پدران اولية کليسا معتقد بودند که انسان از بدن، نفس و روح تشکيل شده است. ايرنائوس، تاتيان، مليتو، ديديموس اسکندريه، يوستينيوس شهيد، کلمنت اسکندريه، اوريگن، گرگوري نيسا و باسيل چزاره، همگي طبق گفتة حاميان اين تمايز، قاطعانه به آن پايبند بودند.
    5. همچنين به ‌باور اين عده، آنچه گرايش به اين نگرش را تضعيف کرد و حتي موجب به ‌کرسي نشستن ديدگاه دوگانه‌انگار شد، اتفاقات و خطاهايي بود که برخي از جريان‌هاي الهياتي قرن چهارم به بعد از خود بر جاي گذاشتند؛ همانند ديدگاه شبه‌گنوسي، خطاي آپوليناري و خطاي نيمه‌پلاگيوسي.
    6. تفاوت مهم و جدي اين دو نگاه، در تبيين ديدگاه پولس دربارة مرگ انسان با گناه و عصيان آدم و زنده شدن او با نجات عيسي است. در اين حالت، با عصيان آدم ابوالبشر، روح انسان که ارتباط او با خدا را شکل مي‌دهد، دچار مرگ شد و با آمدن عيسي يا آدم ثاني، با فديه و کفاره شدنش، اين ارتباط دوباره برقرار شد و روح او دوباره زنده و متولد شد.
    7. دوگانه‌انگارها و سه‌گانه‌انگارها براي تبيين ديدگاه خود، به استدلال‌هاي متعددي که مبتني‌بر کتاب مقدس هستند، تمسک جسته‌اند که در اين نوشتار در حد فرصت و امکان به آنها پرداخته شد.
    8. در نهايت به‌ نظر مي‌رسد که دوگانه‌انگاري قدرت بيشتري از کتاب مقدس به‌دست مي‌آورد و مورد پذيرش قرار مي‌گيرد. به عبارتي ديگر، سه‌گانگي و دوگانگي ساحت‌هاي انسان، دو قالب و چارچوب‌اند که در پي تبيين نگاه کتاب مقدس به ماهيت انسان و ساحات وجودي او ديده مي‌شوند. سه‌گانه‌انگاري، بدن، نفس و روح را متمايز مي‌کند؛ درحالي‌که دوگانگي، نفس و روح را يک جوهر غيرمادي در نظر مي‌گيرد که با بدن مادي شريک است. روشن است که هر دو ديدگاه با عبارات مختلف کتاب مقدس پشتيباني مي‌شوند که بايد با بررسي دقيق، نظر نهايي را به‌دست آورد.
    9. نتيجة نهايي اينکه تبيين سه‌گانه‌انگار، با دريافت نکردن دليل محکم براي خود، قدرت حمايت از ديدگاه پولس در باب مرگ و حيات انسان با گناه اصلي را ندارد.
     

    References: 
    • کتاب مقدس.
    • خاچیکی، سارو (1982م). اصول مسیحیت. بی‌جا: حیات ابدی.
    • مک‌آرتور، جان (2007م). تفسیر عهد جدید. بی‌جا: arragement with Grace to You.
    • هاکس، مستر (1377). قاموس کتاب مقدس. تهران: اساطیر.
    • هیل، توماس و تورسون، استیفان، (2001). تفسیر کاربردی عهد جدید. ترجمة آرمان رشدی و فریبرز خندانی. بی‌جا: بی‌نا.
    • تعالیم کلیسای کاتولیک. (1393). ترجمة احمدرضا مفتاح، حسن قنبری و حسین سلیمانی. قم: دانشگاه ادیان و مذاهب.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسینی قلعه بهمن، سیداکبر.(1404) انسان‌شناسی مسیحی، دوگانه‌گرا یا سه‌گانه‌گرا؟. فصلنامه معرفت ادیان، 16(4)، 43-58 https://doi.org/10.22034/marefateadyan.2025.5002153

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیداکبر حسینی قلعه بهمن."انسان‌شناسی مسیحی، دوگانه‌گرا یا سه‌گانه‌گرا؟". فصلنامه معرفت ادیان، 16، 4، 1404، 43-58

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسینی قلعه بهمن، سیداکبر.(1404) 'انسان‌شناسی مسیحی، دوگانه‌گرا یا سه‌گانه‌گرا؟'، فصلنامه معرفت ادیان، 16(4), pp. 43-58

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسینی قلعه بهمن، سیداکبر. انسان‌شناسی مسیحی، دوگانه‌گرا یا سه‌گانه‌گرا؟. معرفت ادیان، 16, 1404؛ 16(4): 43-58