معرفت ادیان، سال شانزدهم، شماره چهارم، پیاپی 64، پاییز 1404، صفحات 97-116

    بررسی مسئلة شر از دیدگاه مانی و اسحاق لوریا

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    امینه رحمانی / دانشجوی دکتری رشتة ادیان و عرفان، دانشکدة حقوق، الهیات و علوم سیاسی، واحد علوم و تحقیقات، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران / amineh.rahmani@iau.ir
    ✍️ طاهره حاج ابراهیمی / دانشیار گروه ادیان و عرفان، دانشکدة حقوق، الهیات و علوم سیاسی، واحد علوم و تحقیقات، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران / hajebrahimi@iau.ac.ir
    فاطمه لاجوردی / استادیار گروه ادیان و عرفان، دانشکدة حقوق، الهیات و علوم سیاسی، واحدعلوم و تحقیقات، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران / f.lajevardi@iau.ac.ir
    doi 10.22034/marefateadyan.2025.5001481
    چکیده: 
    این مقاله به تحلیل تطبیقی دیدگاه‌های «مانی» و «اسحاق لوریا» دربارة مسئلة شر می‌پردازد. مانی بنیان‌گذار مانویت در قرن سوم میلادی، جهان را عرصۀ تقابل نیروهای نور و تاریکی می‌دانست و شر را پیامد غلبة تاریکی بر نور تلقی می‌کرد. در این نظام، رهایی در گرو مشارکت فعال انسان در تقویت نیروهای نورانی و مقابله با تاریکی است. در مقابل، اسحاق لوریا از مهم‌ترین اندیشمندان قبالای قرن شانزدهم، نظریة «شکست ظروف» و «تیقون» را مطرح نمود. بر مبنای این دیدگاه، اختلال و ناپایداری کیهانی حاصل فاجعة آغازین است و مأموریت انسان، بازسازی و ترمیم جهان از طریق اعمال اخلاقی و مناسک معنوی است. این پژوهش، ضمن بررسی اشتراکات و تمایزهای بنیادین دو رویکرد، نشان می‌دهد که هریک تلاشی منسجم برای تبیین چرایی وجود شر و ارائۀ راهکارهای مقابله با آن ارائه داده‌اند. تفاوت‌های آنان بازتاب بسترهای تاریخی، فرهنگی و اجتماعی متفاوت‌شان است. نتیجۀ بررسی حاکی از آن است که آموزه‌های این دو نظام می‌توانند الهام‌بخش رویکردهایی نوین برای مواجهۀ اخلاقی و معنوی با چالش‌های معاصر، در سطوح فردی، اجتماعی و زیست‌محیطی باشند.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    An Examination of the Problem of Evil from the Perspectives of Mani and Isaac Luria
    Abstract: 
    This article provides a comparative analysis of the views of Mani and Isaac Luria on the problem of evil. Mani, the founder of Manichaeism in the 3rd century CE, viewed the world as the arena for the confrontation between the forces of light and darkness, considering evil to be a consequence of the dominance of darkness over light. In this system, liberation depends on the active participation of humans in strengthening the luminous forces and resisting darkness. In contrast, Isaac Luria, one of the most important Kabbalistic thinkers of the 16th century, proposed the theory of "Shevirat HaKelim" (the Breaking of the Vessels) and "Tikkun" (Restoration). Based on this view, cosmic disorder and instability result from an initial catastrophe, and humanity's mission is to reconstruct and repair the world through ethical acts and spiritual rituals. This research, while examining the fundamental commonalities and distinctions between the two approaches, demonstrates that each provides a coherent effort to explain the reason for the existence of evil and offers strategies to confront it. Their differences reflect their distinct historical, cultural, and social contexts. The results of the study indicate that the teachings of these two systems can inspire novel approaches for an ethical and spiritual confrontation with contemporary challenges at the individual, social, and environmental levels.
    References: 
    • Holy Bible.
    • Allberry, Charles Robert Cecil (translator) (2009). Manichaean Psalter. Translated from Coptic with collaboration of Hugo Ibscher. Persian translation by Abolghasem Esmaeilpour. Tehran: Asatir.
    • Antelman, Allan (2012). Jewish Beliefs and Practices. Translated by Reza Farzin. Qom: University of Religions and Denominations.
    • Ibn al-Nadim, Muhammad ibn Ishaq (2002). Al-Fihrist. Translated by Reza Tajaddod Ibn Ali ibn Zein al-Abedin Mazandarani. Tehran: Asatir.
    • Spencer, Sydney (2020). Mysticism in World Religions. Translated by Mohammadreza Adeli. Tehran: Hermes.
    • Esmaeilpour Motlagh, Abolghasem (2009). Creation Myth in Manichaeism. Tehran: Cheshmeh.
    • Esmaeilpour Motlagh, Abolghasem (2014). Mani and His Religion. Comprehensive History of Iran. Tehran: Center for Great Islamic Encyclopedia Publication.
    • Esmaeilpour Motlagh, Abolghasem & Mostafavi Kashani, Hossein (2016). Manichaean Resurrection in Coptic Kefalaia and Its Comparison with Middle Persian and Parthian Turfan Texts, Based on History of Manichaean Literature. Literary History, 1(79), 137-153.
    • Pelín, David A. (2008). Foundations of Philosophy of Religion. Editor: Seyyed Mahmoud Musavi. Qom: Boostan-e Ketab.
    • Taghi-Zadeh, Seyyed Hassan (2009). Manichaeology. Under supervision of Iraj Afshar. Tehran: Tus.
    • Chatterjee, Satish Chandra & Datta, Mohan (2014). Introduction to Indian Philosophical Schools. Translated by Farnaz Nazarzadeh Kermani. Qom: University of Religions and Denominations.
    • Haj-Abrahami, Tahereh (2019). God, World and Man in Philo's and Ibn Arabi's Thought. Tehran: Scientific and Cultural Publishing.
    • Dan, Joseph (2019). Kabbalah. Translated by Mostafa Morshedlou. Tehran: Hikmat.
    • Daniélou, Jean (2008). Roots of Christianity in Red Sea Documents. Translated by Ali Mahdizadeh. Qom: Religions.
    • Dehqeyan, Shirindokht (2000). A Ladder to Heaven. Tehran: Vida.
    • Shakri Foomeshi, Mohammad (2003). Foundations of Gnostic Beliefs in Manichaeism. Name-ye Iran-e Bastan, 3(1), 35-66.
    • Scholem, Gershom (2013). Main Trends in Jewish Mysticism. Translated by Alireza Fahim. Qom: University of Religions and Denominations.
    • Sadeghi, Hadi (1994). The Problem of Evil from Judaism's Perspective. Ma'refat, (11), 60-67.
    • Fenton, B. Paul (1998). Judaism and Mysticism. Name-ye Farhang, translated by Mansour Motamedi, 12(29), 118-127.
    • Klimkeit, Hans Joachim (2017). Manichaean Art. Translated by Abolghasem Esmaeilpour Motlagh. Tehran: Hirmand.
    • Lajevardi, Fatemeh (2009). Dualism. Great Islamic Encyclopedia. Under supervision of Kazem Musavi Bojnordi. Tehran: Center for Great Islamic Encyclopedia Publication.
    • Vameghi, Iraj (1999). Mani's Writings and Manichean Works. Tehran: Research Institute of Islamic Culture and Art.
    • Fine. Lawrence (2008). Physician of the Soul, Healer of the Cosmos. Stanford: Stanford press.
    • Scholem, Gershom. (1976). Issac Luria: A Central Figure in Jewish Mysticism. Bulletin of the American Academy of Arts and Sciences, 8-13.
    • Sholem, Gershom (1987). Kabbalah. Encyclopedia Judaica (2nd ed., 11 vols.). Detroit, MI: Macmillan Reference USA, 586-671. 
    متن کامل مقاله: 

    بررسي مسئلة شر از ديدگاه ماني و اسحاق لوريا
    امينه رحماني/ دانشجوي دکتري رشتة اديان و عرفان، دانشکدة حقوق، الهيات و علوم سياسي، واحد علوم و تحقيقات، دانشگاه آزاد اسلامي، تهران، ايران
         amineh.rahmani@iau.ac.ir‌‌
     طاهره حاج‌ابراهيمي         / دانشيار گروه اديان و عرفان، دانشکدة حقوق، الهيات و علوم سياسي، واحد علوم و تحقيقات، دانشگاه آزاد اسلامي، تهران، ايران    hajebrahimi@iau.ac.ir
    فاطمه لاجوردي/ استاديار گروه اديان و عرفان، دانشکدة حقوق، الهيات و علوم سياسي، واحدعلوم و تحقيقات، دانشگاه آزاد اسلامي، تهران، ايران
         f.lajevardi@iau.ac.ir
    دريافت: 15/11/1403 - پذيرش: 27/05/1404
    چکيده
    اين مقاله به تحليل تطبيقي ديدگاه‌هاي «ماني» و «اسحاق لوريا» دربارة مسئلة شر مي‌پردازد. ماني بنيان‌گذار مانويت در قرن سوم ميلادي، جهان را عرصۀ تقابل نيروهاي نور و تاريکي مي‌دانست و شر را پيامد غلبة تاريکي بر نور تلقي مي‌کرد. در اين نظام، رهايي در گرو مشارکت فعال انسان در تقويت نيروهاي نوراني و مقابله با تاريکي است. در مقابل، اسحاق لوريا از مهم‌ترين انديشمندان قبالاي قرن شانزدهم، نظرية «شکست ظروف» و «تيقون» را مطرح نمود. بر مبناي اين ديدگاه، اختلال و ناپايداري کيهاني حاصل فاجعة آغازين است و مأموريت انسان، بازسازي و ترميم جهان از طريق اعمال اخلاقي و مناسک معنوي است. اين پژوهش، ضمن بررسي اشتراکات و تمايزهاي بنيادين دو رويکرد، نشان مي‌دهد که هريک تلاشي منسجم براي تبيين چرايي وجود شر و ارائۀ راهکارهاي مقابله با آن ارائه داده‌اند. تفاوت‌هاي آنان بازتاب بسترهاي تاريخي، فرهنگي و اجتماعي متفاوت‌شان است. نتيجۀ بررسي حاکي از آن است که آموزه‌هاي اين دو نظام مي‌توانند الهام‌بخش رويکردهايي نوين براي مواجهۀ اخلاقي و معنوي با چالش‌هاي معاصر، در سطوح فردي، اجتماعي و زيست‌محيطي باشند.
    کليدواژه‌ها: قبالا، اسحاق لوريا، ماني، شر، بارقه‌هاي الهي.

    مقدمه
    مکاتب بسياري مسئلة شر را به‌عنوان يکي از مباحث مهم که ارتباط تنگاتنگي با اثبات خدا دارد، مطرح مي‌کنند. هريک از اين مکاتب ديدگاه‌هاي متفاوتي را از شر بيان مي‌کنند که درخور بحث و گفت‌وگوست. چالش بزرگ دربارة شر براي کساني به‌وجود مي‌آيد که به خداي بي‌نهايت خوب اعتقاد دارند و کساني که به وجود خدا به‌عنوان موجود برتر و خوبِ مطلق باور ندارند، مسئلة شر آزارشان نمي‌دهد. در اين ميان، آنچه ذهن انسان را درگير خود مي‌کند، اين است که چرا با وجود عادل و خيرخواه بودن خداوند، اين‌همه شر در جهان وجود دارد؟ چگونه از خداوندي که خير مطلق است، شر به ‌وجود مي‌آيد؟
    مکتب‌ها و اديان مختلف به اين سؤالات پاسخ‌هاي متفاوتي داده‌اند. اپيکور شايد اولين کسي است که «مسئلة شر» را توضيح داده باشد: 
    يا خدا مي‌خواهد شر را از بين ببرد و نمي‌تواند يا مي‌تواند و نمي‌خواهد. اگر بخواهد و نتواند، پس ناتوان است؛ و اگر مي‌تواند و نمي‌خواهد، پس ستمکار است؛ و اگر خدا، هم مي‌خواهد و هم مي‌تواند، پس چرا در جهان شر وجود دارد؟ (پيلين، 1383، ص247). 
    در برخي از تفکرات هندي، مکتب ادوايته ودانته شنکره تنها يک واقعيت وجود دارد و آن «برهمن» است و هر چيزي غير از برهمن، «مايا» يا «توهم» است. به ‌نظر ايشان، همة تفاوت‌هاي ميان اشيا تنها ناشي از وهمي است که مايا ايجاد کرده است (چاترجي و ديگران، 1393، ص720) و معتقدند که مسئلة شر چيزي جز خيال و پندار نيست. برخي اديان، مثل دين زرتشت، منشأ جداگانه‌اي براي خير و شر قائل‌اند. اديان ابراهيمي (يهوديت، مسيحيت و اسلام)، برخلاف برخي ديدگاه‌هاي شرقي مانند ودانته، وجود شر را در جهان به‌طور کامل انکار نمي‌کنند؛ درعين‌حال به جهان‌بيني دوگانه (dualism) نيز معتقد نيستند؛ يعني شر را نيرويي مستقل از خدا يا خداي ديگري در کنار خداي خير قلمداد نمي‌کنند. همة اين اديان، با وجود اعتقاد به يک خدا که عليم، قادر مطلق و خيرخواه است، به وجود شر نيز اعتراف کرده‌اند. متکلمان هريک از اين اديان راه‌هاي متفاوتي را براي حل اين مسئله و توجيه وجود شر ارائه کرده‌‌اند (صادقي، 1373، ص60). دو ديدگاه برجسته در اين زمينه، توسط ماني، مؤسس دين مانويت، و اسحاق لوريا، يکي از عارفان يهودي، ارائه شده است.
    مانويت به‌عنوان يک دين قائل به ثنويت، جهان را عرصة نبردي ميان نيروهاي نور و تاريکي مي‌بيند؛ ديدگاهي که در آن، شر نتيجة نبرد ميان اين دو قطب تلقي مي‌شود. در مقابل، اسحاق لوريا با قبالاي لوريايي، نگرشي متفاوت، اما به همان اندازه پيچيده، به مفهوم شر ارائه مي‌دهد. او از نظرية «شکست ظروف» (Shevirat ha-Kelim) و «ترميم» (Tikkun) براي توضيح وجود شر استفاده مي‌کند که بر تعامل پيچيده ميان خير و شر و اهميت نقش انسان در فرايند رستگاري و اصلاح تأکيد دارد.
    با توجه به اينکه بحث دربارة مفهوم «ماني» در زبان فارسي به‌طور گسترده‌اي مورد بررسي قرار گرفته و مباحث مربوط به آن در منابع مختلف به ‌تفصيل آورده شده است، در اينجا براي جلوگيري از تکرار، به‌طور مختصر به آن پرداخته مي‌شود. در عوض، تمرکز اصلي در اين بخش بر روي مفهوم «شر» در انديشه‌هاي اسحاق لوريا قرار دارد؛ مفهومي که در زبان فارسي کمتر مورد توجه قرار گرفته و نيازمند تحليل دقيق‌تري است. اين مقاله به بررسي اين دو نگاه به موضوع شر مي‌پردازد و سعي دارد که شباهت‌ها و تفاوت‌هاي بنيادين مفاهيم شر را در اين دو نظام معرفتي روشن سازد. هدف، ارائة چشم‌اندازي نو از چگونگي درک شر و تأثيرات متافيزيکي آن در اين دو سنت بزرگ است. مطالعة تطبيقي اين ديدگاه‌ها، نه‌تنها به درک عميق‌تري از فلسفة آنها کمک مي‌کند، بلکه مي‌تواند به گفت‌وگوهاي ميان‌ديني و ميان‌فرهنگي در جهان معاصر نيز غنايي تازه ببخشد. 
    پيشينة پژوهش
    در خصوص دو نظام فکري قبالاي لوريايي و مانويت بررسي‌هاي متعددي به‌طور جداگانه انجام شده، اما مطالعات تطبيقي ميان اين دو صورت نگرفته است. آثار گرشوم شولم، يکي از پژوهشگران برجسته در زمينة عرفان يهودي، تحليل‌هاي عميقي از سنت‌‌‌هاي قبالايي ارائه داده است. او در کتاب مشهور خود، گرايش‌ها و مکاتب اصلي عرفان يهود، ترجمة عليرضا فهيم، به بررسي جنبه‌‌هاي عرفاني قبالاي لوريايي پرداخته است. کتاب Physician of the Soul, Healer of the Cosmos: Isaac Luria and His Kabbalistic Fellowship، نوشتة لارنس فاين، به بررسي زندگي و آموزه‌هاي خاخام اسحاق لوريا و حلقة عرفاني او مي‌پردازد. فاين در اين کتاب مي‌کوشد تا نقش اسحاق لوريا را در تدوين و تحول قبالاي لوريايي تحليل و تأثيرات آن را بر عرفان يهودي بررسي کند. وي با پرداختن به زندگي اسحاق لوريا، زمينة تاريخي او، و محيط مذهبي و فرهنگي‌اي را که وي در آن زندگي مي‌کرد، مورد بررسي قرار مي‌دهد؛ سپس به تشريح اصول مکتب لوريايي، از جمله نظريات مربوط به شکست ظروف و تيقون، که اساس عرفان لوريايي را تشکيل مي‌دهد، مي‌پردازد. فاين به نحوة نقل و انتقال آموزه‌هاي لوريا توسط پيروان و شاگردان او، نظير حاييم ويتال، اشاره مي‌کند و به تحليل روايت‌هاي عرفاني و آثار مکتوب آنها پرداخته است.
    دربارة آيين ماني هم مي‌توان به کتاب اسطورة آفرينش در آيين ماني، از ابوالقاسم اسماعيل‌پور، اشاره کرد. وي نخست در ديباچه‌اي به شرح آموزه‌هاي ماني و اسطورة نور و ظلمت و آفرينش او پرداخته، آن‌گاه به بررسي آثار ماني و پژوهش‌هايي در اين حوزه اقدام كرده است. کتاب آيين گنوسي و مانوي، به ويراستاري الياده که ابوالقاسم اسماعيل‌پور آن را ترجمه کرده، شامل يازده مقاله دربارة آيين ماني و گنوسي است که در هر مقاله به موضوع خاصي دربارة آيين ماني مي‌پردازد. با توجه به بررسي ادبيات موجود، اين مقاله تلاش دارد تا با تحليل تطبيقي اين دو نظام فکري، درک عميق‌تري از روش‌هاي متفاوت آنها در مواجهه با مفهوم شر و نجات جهان ارائه دهد. بدين منظور، مفاهيم کليدي دو مکتب شامل ظهور شر و نقش انسان در فرايند رستگاري مورد واکاوي قرار خواهد گرفت.
    1. وجود شر در عقايد ماني
    ماني در آغاز سدة سوم ميلادي در سرزمين بابل متولد شد؛ سرزميني که در آنجا مذاهب و گروه‌هايي مثل نسطوري و گنوسي، و عقايد متفاوتي همچون زرتشتي و يهودي را در خود جاي داده بود. ماني دوران جواني خود را در ميان آنها گذراند (اسماعيل‌پور مطلق، 1393، ص586ـ587). 
    براي بررسي شر از ديدگاه ماني بايد به جهان‌شناسي وي رجوع کرد. جهان‌شناسي دين ماني در شاکلة کلي‌اش همان نگرش گنوسي به جهان هستي است. در جهان‌شناسي ماني دو عقيدة «دو بن» و «سه زمان» از اهميت فراواني برخوردار است. ساندرمن (sundermann) معتقد است که ثنويت ماني برگرفته از ثنويت جامعة يهودي ـ مسيحي است (Fine, 2008, p. 88). تقي‌زاده عقيدة ثنوي ماني را به عقيدهة صابئين مشابه مي‌داند (تقي‌زاده، 1388، ص18) و برخي ديگر از پژوهشگران، ثنويت ماني را شکل تعديل‌يافتة تفکرات افلاطون مي‌دانند و برخي ديگر بر اين باورند که ثنويت ماني، نه ايراني است و نه يوناني (شکري فومشي، 1382)، بلکه نشئت‌گرفته از باورهاي کهن است؛ يعني ماده و روح يا نور و ظلمت از ازل جدا بوده و در مقابل هم قرار دارند. به‌ عقيدة کليم کايت، ثنويت مانوي، هم مادي و هم معنوي است؛ به اين معنا که دوگانگي مطلقي ميان روح و ماده وجود دارد: روح نيکوست و سرچشمه‌‌اش قلمرو جاوداني نور است؛ و ماده کارکردهاي جسماني شر بوده و به عالم ظلمت مربوط است (کايت، 1396، ص47). 
    ماني دوران پيش از تکوين عالم را چنين شرح مي‌دهد: در ابتدا تنها نور و تاريکي وجود داشتند و اين دو نيرو به‌طور کامل از هم جدا و مستقل هستند و هرکدام به‌طور جداگانه‌اي قلمرو و جايگاهي مختص به خود را دارند. ميان دو قلمرو نور و تاريکي مانعي وجود ندارد. قلمرو نور نامتناهي است و رو به بالا امتداد مي‌يابد و قلمرو تاريکي نامتناهي است و رو به پايين است. هرکدام از آنها مستقل و جدا هستند. فرمانرواي سرزمين روشنايي، «پدرِ بزرگي» است (تقي‌زاده، 1388، ص92ـ124). قلمرو تاريکي نقطة مقابل قلمرو روشنايي است و از هر سو بي‌کرانه است؛ جز از سوي شمال که با بهشت نور هم‌مرز است. فرمانرواي قلمرو تاريکي شاهزادة تاريکي يا شيطان در مسيحيت يا اهريمن زرتشتي است (تقي‌زاده، 1388، ص94ـ124). اين قلمرو، ضد هرآنچه در بهشت روشنايي هست، و ظلماني آن را دارد (تقي‌زاده، 1388، ص126). شيطان در ذات، ازلي نيست، بلکه جوهرهايي که به او هستي بخشيده‌اند، ازلي‌اند (ابن‌نديم، 1381، ج2، ص585). در قلمرو ظلمت، علاوه بر اهريمن، آرخن‌ها يا ديوان با او همکاري مي‌کنند.
    در دورة پيشين، نور بدون هيچ تماسي تمايل به درخشيدن دارد و با آنچه ذاتاً از آن تهي است، کاري ندارد. اهريمن که اشتهايي بي‌حد در بلعيدن و تباه کردن دارد، در حال جوش‌وخروش متوجه درخشاني عالم نور مي‌شود؛ سپس به تسخير عالم نور ميل مي‌کند. در زمان مياني، تاريکي بر روشنايي چيره مي‌شود و به خود اجازة مطلق مي‌دهد که روشني را براند. سپس مهر ايزد به جهان تاريکي وارد مي‌شود و نيروهاي اهريمني را شکست مي‌دهد. در اين دوره، آفرينش جهان آغاز مي‌شود. مهر ايزد با تن ديوان کشته‌شده هشت زمين، و با پوست آنها ده آسمان را ساخت؛ از بارقه‌هاي الهي که فرزندان ديوان بلعيده بودند، از آنهايي که هنوز آلوده نشده بودند، خورشيد و ماه، و از آن بارقه‌هايي که اندکي آلوده شده بودند، ستارگان را آفريد؛ اما هنوز جهان ثابت بود (تقي‌زاده، 1388، ص92ـ124). همچنين در انديشة ماني، انسان از منبع ظلمت و اهريمني است. شهريار تاريکي با زنداني کردن ابدي نور مي‌خواهد از ايزدان نور انتقام بگيرد و انسان ابزاري است در دست نيروهاي شر براي ادامة جنگ با ايزدان نور. ظلمت دوست دارد که نور براي هميشه در چنگ او محبوس باشد و دوران آميختگي ادامه داشته باشد (اسماعيل‌پور مطلق، 1388، ص188).
    1ـ1. سرانجام شر در عقايد ماني 
    نهايت آرزوي سالک و عارف مانوي رسيدن به بهشت روشنايي و خداگونه شدن و جهاني عاري از بدي، تيرگي و ظلمت است: 
    تو را بدان سرزمين برم 
    [سرزمين] آرامش ازلي 
    و [به تو] نمايانم پدران [تو را]
    ذات خدايي خود[ت] را 
    و خوشحال باشي به شادي
    به ستايش خويش 
    و بي‌اندوه باشي 
    و... فراموش [کني] دژگند را (وامقي، 1378، ص200).
    نخستين شرط رهايي، معرفت است؛ معرفت به خود و آگاهي از خداي نور، خداي متعالي که وراي اين کيهان مادي زيست مي‌کند و با عارف مانوي هم‌گوهر است. در دوران آميختگي، بهانة جنگ، انسان است. ايزدان نور براي آگاهي و هدايت انسان تلاش مي‌کنند. آگاه کردن انسان، رسالت عيساي درخشان است. او در عرفان مانوي سرچشمة همة مکاشفات بشري است. او به انسان بهشت روشني، ايزدان، دوزخ، اهريمن و ديوان را مي‌آموزد تا انسان به گنوس يا معرفت دست يابد که اين زايشي دوباره در اقليم نور و حقيقت است. 
    معرفت بزرگ‌ترين موهبت خداوند به انسان است: 
    با ارادة پدرت اي محبوب!
    اين دهش بزرگ معرفت را بر ما پراکندي 
    دور کن ما را از شرارت! (آلبري، 1388، ص110)
    در جاي ديگري نيز به اهميت معرفت و دانش اشاره کرده است: 
    ...بگذار از نابکاري شر بگزيريم!
    از گناهان کساني که به رازت پي بردند در گذر 
    که دانش رازآميز آن بُرزوارترين بر آنان فاش گرديده است
    به‌واسطهة خرد مقدس، که در آن خطايي نبود 
    از سوي آيين پاک فارقليط، پدر ما. 
    گنج سرشار از شادي آن روح بشکوه را 
    چون هدايتي به ما ببخش! و آن را در ما بگستران! 
    و ما را در شادي و [نشاط] بشوي! (آلبري، 1388، ص39)
    رسالت انسان در دروان آميختگي، آزاد کردن نور محبوس از کالبد مادي است. در مانويت، همان اندازه که «روح» والا و نيک‌گوهر است، «تن» فاسد و اهريمني است. رياضت و خوار کردن «تن» يکي از ضروري‌ترين وظايف‌ مانويان است. جامعة پيروان ماني به دو دستة «برگزيدگان» و «نيوشان» تقسيم مي‌شود. برگزيدة مانوي نبايد چيزي را به مالکيت خود درآورد و نبايد ازدواج کند؛ چون تولد باعث زنداني شدن انوار بيشتري در تن فرزندان مي‌شود. عارف مانوي تن را چنان خوار مي‌شمارد که در روز تنها يک بار بايد غذا بخورد؛ آن‌هم خوراک گياهي؛ سالي يک بار جامة نو به تن ‌کند؛ حيواني را نبايد بکشد يا آن را بيازارد؛ حتي شاخة گياهي را نشکند و بايد روز‌ه‌هاي طولاني بگيرد. همة اين سختي‌ها براي دوري گزيدن از جهان مادي است. کاشتن، درو کردن، خمير کردن و پختن، همگي بر عهدة نيوشان است (اسماعيل‌پور مطلق، 1388، ص154). 
    اين سروده به‌خوبي بيانگر اين ديدگاه است: 
    تن پليد دشمن را از خويش سترده‌ام؛ 
    خانه‌گاه ظلمت که سرشار از ترس است!
    زنجير چندلايه را از خويش سترده‌ام!
    زنجيرهايي که هماره روحم را به بند کرده بود! 
    شهوت شيرين را نچشيده‌ام، که براي من تلخ است؛ 
    آتش خوردن و نوشيدن را چنان تاب آورده‌ام که بر من چيره نگردد. 
    دهش‌هاي ماده را به‌دور افکندم 
    و يوغ شيرينت را به پرهيزگاري پذيرا شدم! (آلبري، 1388، ص99)
    دربارة رهايي نور ازلي از «روح» دو ديدگاه وجود دارد: جمعي از مانويان معتقدند که تمام اجزاي نور الهي و همة جواهري که در روح انسانِ قديمِ ازلي محبوس‌اند، در آخر به‌طور کامل آزاد مي‌شوند؛ گروه ديگري مي‌گويند که نتيجة مبارزه (غلبة کامل نور بر تاريکي)، بدون تلفات نيست، بلکه برخي از ارواح به‌واسطة گناهي که مرتکب شده‌اند، چنان با تاريکي درهم آميخته‌اند که قابل جدا شدن نيستند. اين انوار هيچ‌گاه به نزد پدرِ بزرگي برنمي‌گردند؛ در حبسي ابدي با ماده خواهند بود. ‌نورهاي جامانده، در واقع با نورهاي رهاشده هم‌گوهر نيستند و از ازل سرنوشتي ديگر دارند؛ «اما آن نور روشني که با تاريکي چنان آميخته شود، که ديگربار از آن جدا نشود، پس او با روشني هم‌گوهر نيست. بدان سبب از آغاز پيش‌بيني کرده بود. آفرينش وجود من براي چيست؟ بدين‌روي هم‌گوهر او فراخواهنده نشد». 
    در متن پارتي، علاوه بر بيان صريح جا ماندن برخي از پاره‌هاي نور در آتش، اين نکته را هم که ايزدان از اين انوارِ جامانده هيچ غمي به دل راه نمي‌دهند، بيان مي‌کند: «خدايان به‌سبب آن روشني اندک که با تاريکي آميخت و جدا شدن نتواند، اندهگين نَبُوَد...؛ به چه اندوه از آن ايشان نيست، بلکه به رامش و شادي‌‌اند که بن از آن ايشان است». در يک سند پارتي تورفاني، نااميدي عامل اصلي جدا نشدن گوهر روشنايي است. در زمان اسارت نور در ماده، بخشي از نور، اميدش را حفظ مي‌کند و به همين علت رها مي‌شود و آن بخش که خودش را مي‌بازد و اميدش را از دست مي‌دهد، هرگز رها نمي‌شود و در اسارت ماده مي‌ماند (اسماعيل‌پور مطلق و مصطفوي کاشاني، 1395).
    سرانجام، بهشت نو به بهشت روشني مي‌پيوندد. ايزدان و همة روان‌ها و پاره‌هاي روشني رستگارشده به پدرِ بزرگي مي‌رسند. در اين هنگام، همة نور، يکپارچه و جاودانه مي‌شود و آن دوران زرينِ نخستين دوباره آغاز مي‌گردد (اسماعيل‌پور مطلق، 1388، ص222).
    2. مفهوم شر پيش از لوريا
    کتاب مقدس وجود شر در عالم را منکر نمي‌شود و براي آن چهار دليل گوناگون مطرح مي‌کند: نخست، گناه باعث بروز شر شده است؛ مانند داستان حضرت نوح؛ دوم، در کتاب مقدس گاهي شر وسيله‌اي براي امتحان بندگان خدا خوانده شده است؛ مانند ذبح کردن فرزند در داستان حضرت ابراهيم؛ سوم، درخواست شيطان براي اتمام حجت، که نتيجة خوبي را در پي دارد؛ تا زماني انسان بندگي خدا را مي‌کند که در رفاه و آرامش است و همين‌که اين رفاه از او گرفته شود، از راه بندگي خارج مي‌شود، اما درنتيجه بندة مؤمن خدا با صبر، از پس آفاتي که شيطان براي او فرستاده است، برمي‌آيد؛ مانند داستان صبر حضرت ايوب؛ چهارم، برخي از شرها در ظاهر شر هستند، اما خير فراوان در آنها نهفته است؛ مانند داستان حضرت يوسف که با حيلة برادرانش و اسارت، به حکومت رسيد (صادقي، 1373، ص62). در رساله‌هاي دورة باستان که با عنوان ادبيات هخالوت (Hekhalot / کاخ‌هاي آسماني) شناخته مي‌شوند، تصويري قوي از مسئلة شر وجود ندارد. اولين شورش شيطان در برابر خداوند، در ادبيات حاخامي و در ميدارش (Midrash / کتاب‌هاي تفسير عهد عتيق) قرن هشتم ربي اليعازر ديده مي‌شود.
    کتاب باهير (Bahir) يکي از آثار مهم عرفان يهودي در اروپا و يکي از نخستين آثار رمزي و مؤثر در شکل‌گيري عرفان قبالاست. از ويژگي‌هاي مهم اين کتاب، استفاده از فرهنگ شرقي و آموزه‌هاي گنوسي است. در اين کتاب، سفيراها با تعابير نمادين به‌‌عنوان قواي الهي و به‌شکل درخت ترسيم مي‌شوند که آسمان و زمين را به يکديگر وصل مي‌کنند. پايين‌ترين مرتبة سفيراها «شخينا»ست که جايگاه الهي خدا در زمين را نشان مي‌دهد. نشانه‌هايي از وجود قدرتمند شر را در کتاب‌هاي باهير و ديگر نوشته‌هاي قبالاييان پروانس مي‌توان مشاهده کرد. در اين کتاب توصيفي شورانگيز از عالم شر وجود دارد که معمولاً در منابع قديمي‌تر موجود نيست. بااين‌حال هيچ تمايزي ميان خدا و شيطان وجود ندارد (دان، 1398، ص45) و سفيراي دين يا قضاوت را با شر يکي مي‌داند و نشان مي‌دهد که شر بخشي از ساختار الهي است و خارج از آن نيست (آنترمن، 1391، ص152).
    يکي از برحسته‌ترين تحولات عرفاني در تاريخ يهودِ قرون وسطي پيدايش مکتب قبالا بود. خاستگاه اين جنبش مبهم است؛ اما نشانه‌هايي از آن در متون مکاشفه‌اي و آموزه‌ها و تجربه‌هاي اسنيان وجود دارد. قبالا از ريشة عبري «قبل»، به‌معناي «دريافت کردن» و «پذيرفتن» است؛ مکتبي عرفاني که تعاليم آن به‌صورت شفاهي و سينه‌به‌سينه و با استفاده از زبان استعاري درصدد تفسير کتاب تورات است که مراقبه و رهبانيت و رياضت‌ از ويژگي‌هاي اصلي آن به‌شمار مي‌آيد. در سدة دوازدهم ميلادي، اسحاق نابينا «پدر قبالا» ناميده شد. او آموز‌ش‌هاي خود را بر مبناي کتاب باهير قرار داد، اما نظرية سفيراها را بسط و شرح بيشتري داد. توصيف الوهيت ناشناخته با وصف «ان ـ سوف» از کارهاي اوست. او به اين نتيجه مي‌رسد که شر و مرگ بايد ريشه‌اي مثبت در ايجاد تعادل جهان داشته باشند و براساس اين ديدگاه، شر از سفيراي عدل سراريز مي‌شود و اين رويداد تحت تأثير بقاياي رابطهة سفيراي عشق و مهرباني (حسد) است. در واقع، عدل ناب که با ناخالصي‌ها تعادل خود را از دست داده است، سرريز مي‌شود و به آن سو فرومي‌افتد و «سترا احرا» (Sitra ahra) يا بُعد ديگر را پديد مي‌آورد (دقيقيان، 1379، ص374).
    کتاب زوهر، به‌معناي روشنايي، بنيادين‌ترين کتاب تفکر عرفان قبالاست. اين کتاب مجموعه‌اي از تفاسير عرفاني بر کتاب تورات است و با تفسير عرفاني بر کتاب مقدس افراد را با معاني باطني تورات آشنا مي‌کند. هيچ اثر عرفاني در قرون وسطي همچون زوهر تأثيرگذار نبود. شکل‌گيري اين کتاب در مدت زمان طولاني صورت گرفته و توانسته است در محافل اساسي يهودي جاي خود را باز کند. اين کتاب به‌مدت سه سده از حدود سال 1500 تا 1800 ميلادي با تلمود و کتاب مقدس برابري مي‌کرده است. روش زوهر در تفسير تورات، رمزي و استعاري است. در اين روش به «ان ـ سوف» و «ده سفيروت» (جمع سفيرا) اشاره مي‌شود. «ان ـ سوف» کلمه‌اي به‌معناي لايتناهي است و آفرينش سفيروت از «ان ـ سوف» آغاز مي‌شود (شولم، 1392، ص هفت). عزرائيل‌بن‌مناحيم (1160ـ1238م)، که شاگرد اسحاق نابينا و تثبيت‌کنندة مکتب قبالاي پروانس بود، «ده سفيروت» را تفسير کرده است. بنا به کتاب زوهر، سفيراها نشان‌دهندة جنبة الهي او و توانايي آفرينشگري هستند. تمامي ده سفيروت «درخت سفيروت» (Sefirot tree) را تشکيل مي‌دهند. اين ده سفيروت عبارت‌‌اند از: کِتِر (Keter، تاج)، حُخما (Hokhmah، حکمت)، بينا (Binah، دانايي)، حِسد (Hesed، رحمت)، دين (Din، عدالت)، تيفئرت (Tiphereth، جمال)، نِضَح (Netzach، پيروزي)، هد (Hod، شکوه)، يسد (Yesod، اساس) و ملکوت (Malkuth) که همان تجلي شخينا (Shekhinah) است. اين ده
    سفيروت بايد در توازن باشند؛ زيرا توازن اينها توازن کل آفرينش را نشان مي‌دهد (حاج‌ابراهيمي، 1398، ص160). در اين کتاب، سفيراها به مذکر و مؤنث تقسيم مي‌شوند. اين دو اصل، تشکيل‌دهندة همة واقعيت‌اند. موضوعات اصلي که زوهر بدان‌ها مي‌پردازد، عبارت‌اند از: ماهيت خداوند، طريقة ظهور او در عالم، اسرار اسماء الهي، روح انسان، طبيعت و سرشت او، و ماهيت خير و شر. دو عنصر خير و شر از نمادهاي گنوسي‌اند که زوهر با کمک تمثيل آنها را شرح داده است. در اين کتاب به اين دو عنصر جان بخشيده شده است (آنترمن، 1391، ص160). در ديد قبالاييان، شخينا آخرين سفيرا و رابط ميان الوهيت و انسان است. دوري شخينا از سفيراي تيفئرت باعث ايجاد بُعد تاريکي و شر مي‌شود (حاج‌ابراهيمي، 1398، ص162). نيروهاي شر به ‌رهبري شخينا (سموئل) و ملکه‌اش ليليت، در مقابل سفيراهاي ديگر قد علم مي‌کنند. با توجه به اين اسطوره، در توصيفات زوهر تقابل شر با پاکي، نه‌تنها در قلمرو مادي و انسان‌ها، بلکه در قلمرو الهي نيز وجود دارد. در زوهر، قلمرو شر «سترا احرا» ـ يا عبارت آرامي آن «بُعد ديگر» ـ ناميده مي‌شود. سفيراهاي شر همانند ديگر سفيراها از خدا صادر شده‌اند و نيروي ناپاکي خوانده مي‌شوند (آنترمن، 1391، ص161). هرچند از يکي از صفات خداوند پديد آمده است، جزء ذاتي آن نيست (Sholem, 1987, v. 11, p. 634). «سترا احرا» از جنس چيزهاي زايد و بي‌ارزش است: «پوسته‌اي (قليپا) بر گرد مغز و جان زندة اشيا و يا بر گرد نور الهي موجود در هريک از واقعيات». کار آدمي نقش حياتي در عمل سترا احرا بازي مي‌کند؛ زيرا وي به‌واسطهة گناه مي‌تواند براي نيروهاي ناپاک خوراک توليد کند و آنها را زنده نگه دارد. در نظرگاه زوهر، يهوديان مي‌توانند با مراعات قوانين و توصيه‌هاي تورات، سيترا احرا را مهار کرده، توازن را در عالم حفظ کنند. اين توازن يا هماهنگي گاهي موجب مي‌شود که برخي کارها به‌سود نيروهاي ناپاکي انجام شود. به‌طورکلي، گناهان اسرائيل نه‌تنها زندگي و نشاط را به سيترا احرا مي‌بخشد، بلکه براي سموئل (جنبة مذکر امور ناشايست) امکان تسلط يافتن بر شخينا، که جنبة مؤنث سفيراهاي پاکي و قداست است، را فراهم مي‌آورد (آنترمن، 1391، ص160). بنا به‌گفتة زوهر، جرقه‌اي از قداست، حتي در «شر» هم وجود دارد. درنتيجه، بنا به گفتة زوهر، شر مي‌تواند هم از آخرين سفيرا و هم نتيجة غيرمستقيم گناه انسان باشد (Sholem, 1987, v. 11, p. 640). 
    دوگانه‌انگاري ميان خير و شر، در رساله‌هاي ربي اسحاق هاکوهن (Isaac Ben Jacob Ha-Kohen)، اهل کاستيل، در سدة سيزدهم يافت مي‌شود. قبالاي اوايل قرن سيزدهم ميان تفکرات گنوسي و فلسفة نوافلاطوني اتحاد ايجاد کرده است. ربي اسحاق هاکوهن شايد تحت تأثير تفکرات گنوسي بوده باشد که در فيضانات در جانب چپ (Treatise on the Emanations on the Left)، نظام دو بُني را در قبالا مطرح مي‌کند و در اثر آن، زوج ساموئل و ليليت براي اولين‌بار به‌عنوان زوج الهي بيان مي‌شوند که براي سيطره بر جهان با نيروهاي خير (فيضان‌ها در جانب راست) به جنگ مي‌پردازند؛ همچنين او اولين نفري است که براي نيروهاي شر و پديدارهاي شر سلسله‌مراتبي را در نظر مي‌گيرد (دان، 1398، ص87). واقعة اخراج يهوديان از اسپانيا و سرگرداني آنها، با اينکه اتفاقي ناگوار براي يهوديان بود، موجب گسترش شکل‌هاي جديدي از قبالا شد. 
    3. مفهوم شر در قبالاي لوريايي
    اسحاق لوريا عارف يهودي سدة شانزدهم ميلادي بود. او تحصيلاتش را تحت تعليم ابن‌زيمرا و بيتزلال اشکنازي فراگرفت. خانوادة ابن‌زيمرا از تبعيديان سال 1490م بود و دور از تصور نيست که لوريا نزد او مباني قبالايي را آموخته و به‌ويژه در زمينة عقيده به تناسخ ارواح تحت تأثير او بوده باشد. با توجه به اسناد بازرگاني‌اي که در قاهره وجود دارد، لوريا تقريباً در دهة 1550م به فعاليت‌هاي بازرگاني مشغول بود و به‌دليل تجارت، به اسکندريه و راشد رفت‌وآمد داشته و با تجار محلي در مصر، ترکيه و ايتاليا در ارتباط بوده است. وجود برخي از نويسندگان قبالايي در مصر و چاپ کتاب‌هاي قبالايي در اواسط سدة شانزدهم در ايتاليا شايد موجب علاقة لوريا به قبالا شده باشد (Fine, 2008, p. 28-39). او در قرن شانزدهم از مصر به صفد مهاجرت کرد؛ شهري که در سدة شانزدهم مرکز پيشرفت تاريخ قبالا و سکونت گروهي از عارفان اسپانيايي‌الاصل در آنجا بود. شهر صفد از دو ديدگاه دنيوي و معنوي براي يهوديان اهميت داشت: از منظر دنيوي، اين شهر در موقعيت مسيرها‌ي اصلي تجاري قرار داشت و در صنعت پشم زبانزد آن دوران بود؛ و از نظر معنوي، اين شهر به‌سبب مجاورت با آرامگاه شمعون باريوحاي، زائران زيادي جذب مي‌کرد. شهر صفد عارفان بزرگي همچون ربي يوسف ساراگوسي، کوردورو و همچنين استاد لوريا ابن‌زمرا را در خود داشت (Fine, 2008, p. 78-81). اسحاق لوريا وارد جامعه‌اي شد که از قبل با عرفان آشنا بود؛ ازاين‌رو پس از ورود به صفد، گروهي از مشتاقان جذب عرفان او شدند و او توانست حلقة شاگردان خود را تشکيل دهد. تعاليم و آموزه‌هاي لوريا توسط شاگردانش نوشته ‌شد. اسحاق لوريا در سال 1572م و در سن 38سالگي درگذشت و پس از مرگش تعاليم و آموزه‌هاي او پراکنده شد. 
    لوريا با مسئله‌اي روبه‌رو شد که مدت‌‌ها ماية دردسر خداپرستان بود. چگونه خدايي کامل و بي‌کرانه مي‌تواند عالَمي محدود و پر از شر بيافريند؟ ريشة شر کجاست؟ در آثار قبالا دو تعبير اصلي دربارة شر وجود دارد که به ‌موازت هم پيش مي‌روند. اين دو ديدگاه در مکتب لوريا ديده ‌مي‌شود: ديدگاه اول، قلمرو خير و شر را تداخل‌يافته مي‌داند و رسالت آدمي را جدا کردن آن بيان مي‌کند؛ در ديدگاه دوم، هر عمل خدا وقتي در مکان مناسب آن در خلقت قرار گيرد، خير و وقتي جايگاه خود را ترک کند، شر است (دقيقيان، 1379، ص376ـ375). لوريا براي شرح بهتر شر، دو ديدگاه مهم «صيمصوم» و «شويرا ها ـ کليم» را در باب خداشناسي مطرح مي‌کند. 
    قبالاي لوريايي ـ اگرچه خود را دنبالة زوهر مي‌دانست ـ براي تبيين رابطة خدا با جهان، مجموعه‌اي از نمادها را پيشنهاد مي‌کند که اين کار به الهيات عرفاني يهود مسيري جديد مي‌‌بخشد. در ديدگاه لوريا، حرکت اول خدا براي آفرينش، عمل آشکارسازي نيست؛ بلکه عمل محدودسازي است. پس به‌جاي فيضان، نقطة مقابل آن، يعني «صيمصوم» به‌معناي انقباض يا تمرکز وجود دارد که در اصطلاح قبالايي به کناره‌گيري يا عقب‌نشيني ترجمه مي‌شود (شولم، 1392، ص459ـ560). صيمصوم، هرچند با آموزة لوريا شناخته مي‌شود، داراي پيشينه‌اي طولاني است که براي اولين‌بار در ميدارش آمده است: «خداوند حضورش را در قدس‌الاقدس متمرکز کرده است». شِم‌تو بن شِم‌تو (Shem Tov ben Shem Tov / 1390-1440) در يکي از کتاب‌هايش دربارة خلقت جهان چنين آورده است: «خداوند چگونه جهان را خلق کرده است؟ مثل شخصي که نفسش را فرومي‌برد، خداوند نيز نورش را فرومي‌برد و جهان در تاريکي مي‌ماند و در اين تاريکي، خداوند جهان را خلق مي‌کند». همچنين اين ديدگاه را مي‌توان در نوشته‌هاي گنوسيان مشاهده کرد. در آغاز، فضاي خالي وجود نداشت که ذات الوهيت در آن نباشد. بنابراين با ايجاد فضا، ايدة خلق جهان‌ها را مطرح مي‌کند که اين فضاي بازشده «تهيرو» (Tehiru) ناميده مي‌شود که در زوهر نيز به آن اشاره شده است. ابن‌طابول (Ibn Tabul / 1545) اين ديدگاه را چنين بيان مي‌کند: «زماني که يگانه (خدا) تصميم به بيرون‌ريزي گرفت، چهار جهان تجلي (Olam ha-ʾAtsilut)، آفرينش (Benʾah)، شکل‌دهي (Yetsirah) و واقعيت (Assiyah) شکل گرفت. خدا نورش را عقب کشيد و محلي را براي همة تجليات باز کرد» (fine, 2008, p. 130؛ شولم، 1392، ص462). ويتال نيز داستان پيش از حرکت اول خداوند را چنين بيان کرده ‌است: 
    پيش از تجلي، به‌طور کامل نور الهي همة وجود را پر کرده بود و هيچ فضاي خالي وجود نداشت. بنابراين همه چيز پر از نور ان‌ ـ سوف بود. آغاز و پاياني نداشت و با اين وجود، همه چيز شامل نور يگانة ان ـ سوف بود. 
    همچنين ابن‌طابول گزارش داده است: «پيش از آفرينش جهان، يگانة مقدس تنها بود» (Fine, 2008, p. 126). لوريا اين حرکت خدا را انقباض و به عبري «صيمصوم» تجسم مي‌کند (شولم، 1392، ص462). ازآنجايي‌که صيمصوم از همه طرف به‌صورت مساوي قرار دارد، خلأ حاصل نيز به‌شکل کروي است. نور الهي که وارد اين فضاي خالي مي‌شود، هم به‌ شکل دايره‌هاي متحدالمرکز و هم يک ساختار تک‌خطي است (Sholem, 1987, v. 11, p. 642) که متشکل از مجموعه نيروهاي جزا و داوري است؛ مانند کوزه‌گري که به خاک رُس شکل مي‌دهد؛ چنان‌که در کتاب ارميا، خداوند خود را کوزه‌گر معرفي مي‌کند: «اي خاندان بني‌اسرائيل! آيا من مثل اين کوزه‌گر با شما عمل نتوانم نمود؟ زيرا چنان‌که گِل در دست کوزه‌گر است، شما اي خاندان بني‌اسرائيل! در دست من مي‌باشيد» (ارميا 18: 6) (Fine, 2008, p. 133). در هر مرحله‌اي از فرايند آفرينش جهان، عمل دوگانة انقباض و تجلي تکرار مي‌شود و در عالم الوهيت، هميشه فرايند فرورفتن و برآمدن، مانند دم و بازدم، در جريان است (اسپنسر، 1399، ص253). 
    در نظرگاه لوريا، ده ظرف وجود دارد که از درهم‌آميختگي رشيمو و گولم ايجاد شده است و وظيفة اين ظروف دربرداشتن و حمل کردن ده سفيروت است که داراي ظرفيت‌هاي متفاوتي‌اند. ظروف پاييني که تحمل نور را ندارند، مي‌شکنند و نابود مي‌شوند: «همان‌طورکه اين نور از [ان ـ سوف] به آشفتگي [گولم] وارد شد. [ده] ظرف از خالص‌ترين نور، کتر سپس حکمت، بيناه و همة ده سفيروت شکل گرفتند». پوسته‌ها و تکه‌هاي شکسته را در اصطلاح قبالايي، «کليپوت» (Qelippot) مي‌نامند که اساس و بنياد جهان مادي را تشکيل مي‌دهند.
    بعل شم‌طوو و پيروانش جمع‌شدگي خدا را به‌معناي آن مي‌دانند که خدا خود را در جهان خلقت پنهان کرده است. حسيدهاي حبد (Chabad)‌‌‌‌‌‌‌‌ آن اصطلاح را در برهه‌اي از زمان بدين معنا مي‌دانند که خدا به آدمي تنها امکان درک و تصور جهاني را داده که در ديدگاه خدا هرگز وجود نداشته است؛ درحالي‌که شاخة حسيد براسلاوي (Braslav) بر اين عقيده‌اند که تعليم صيمصوم را نمي‌توان با تفکر عقلي درک کرد و تنها با ايمان به آن مي‌رسيم (آنترمن، 1391، ص166). همان‌طورکه در نوشته‌هاي شولم و شاگردش تيشباي دربارة صيمصوم آمده است: پس از عقب‌نشيني و صيمصوم ذات ان ـ سوف برخي از بارقه‌هاي نور الهي در فضاي خالي تهيرو باقي مي‌مانند. به اين باقي‌ماندة نور الهي، در اصطلاح لوريايي و به زبان آرامي، ريشيمو (Reshimu) مي‌گويند؛ مانند باقي‌ماندة روغن يا شراب در يک بطري که محتويات آن بيرون ريخته شده است (شولم، 1392، ص467). تصور نور الهي را که در جهان مادي و در بدن فروافتاده‌اند، در بسياري از متون گنوسي، مانند نوشته‌هاي بازيليديس و مانويت، مي‌‌توان مشاهده کرد. شايد اسطورة لوريا را نتوان نتيجة مستقيم اين تأثيرات دانست، اما عناصر باستاني گنوسي با منابع گوناگون قرون وسطي، به‌خصوص زوهر، وارد تفکر لوريايي شده است (Fine, 2008, p. 148-149). هدف واقعي صيمصوم، متمرکز کردن و آزاد ساختن اين ماهيت‌هاي متفاوت ـ که بالقوه از ذات الهي جدا شده‌اند ـ و رسيدن به وحدت است (دان، 1398، ص120).
    1ـ3. ايجاد شر در قبالاي لوريايي
    در ديدگاه قبالاي لوريايي، انوار الهي ابتدا يکپارچه و بدون هيچ تمايزي در هم آميخته بودند. ازآنجاکه هدف خداوند آفرينش صور متناهي بود، پس انوار در سلسله‌مراتب مجزا قرار گرفتند و در ظروف خاصي حفظ شدند (شولم، 1392، ص469). طبق گزارش ويتال، در جريان انقباض و درهم‌آميختگي رشيمو (نور رحمت که باقي مانده است) و گولم (golem / تودة بي‌شکل)، ده ظرف شکل گرفت که باعث جدايي عظيمي در قبالاي لوريايي شد. طبق نوشته‌هاي به‌جامانده، ‌«همان‌طورکه اين نور از [ان ـ سوف] به آشفتگي [گولم] وارد شد، [ده] ظرف از خالص‌ترين نور، کتر سپس حکمت، بيناه و همة ده سفيروت شکل گرفتند». ظرف حامل انوار سفيروت، ظرفيت تحمل نور را نداشت؛ بنابراين اين ظرف مي‌شکند و نابود مي‌شود؛ مانند پادشاهاني که در سرزمين ادوم حکمراني مي‌کردند. 
    شويرا ها ـ کليم (Shevira ha-kelim) يا ظروف شکسته: از لحاظ لغوي، «کليم» به‌معناي ظرف، و «شويرا» به‌معناي شکسته است (Sholem, 1987, v. 11, p. 645). شويرا يا شکستن ظروف نتيجة شورش عناصر رشيمو است که باعث شکستن ظروف شد و قلمرو متفاوتي را در قسمت پاييني فضاي تهي ايجاد کرد. نورهاي باقي‌مانده کليپوت را به ‌وجود مي‌آورند؛ عالمي که با ساختارشکني و شورش و طغيان مشخص مي‌شود و تفاوتش را بالفعل مي‌کند و به‌عنوان قلمرو شر شناخته مي‌شود (دان، 1398، ص121). کليپوت از انوار به‌هدررفته تغذيه کرده، به درون تمام سلسله‌مراتب دنياها نفود مي‌کند. به‌طورکلي، از نظر لوريا نيروهاي شر پيش از شکستن ظروف، با جوهر دين (Din / سخت‌گيري) آميخته مي‌شوند و در واقع شکستن ظروف باعث مي‌شود که شر و نيروهاي اهريمني وجودي واقعي و جداگانه پيدا کنند. برخي معتقدند که نيروهاي شر از تکه‌پاره‌هاي پراکندة اين ظروف به‌ وجود آمده‌اند که در اعماق پايين‌تر فضاي آغازين فرورفته‌اند و در آنجا «عمق ژرفناي عظيم» را تشکيل داده‌اند که روح شر در آنجا سکنا گزيده است. عوالم زيرين اهريمني شر، که تأثير آن در تمام مراحل فرايند کيهاني نفوذ کرده، از بارقه‌هايي به‌وجود آمده که هنوز اندکي از بارقه‌هاي نور الهي را در خود حفظ کرده است. بدين‌ترتيب، عناصر نيک نظام الهي با عناصر پليد نظام الهي در هم آميخته مي‌شوند (شولم، 1392، ص473). با ارتکاب گناه، چرخة شکستن ظروف امتداد مي‌يابد. خداوند بعد از اين فاجعة کيهاني، به تصحيح آن اقدام مي‌کند. 
    2ـ3. سرانجام شر در قبالاي لوريايي
    دربارة سرنوشت و سرانجام نيروهاي شر، نگرش‌هاي متفاوتي وجود دارد. گروهي معتقدند که شر ممکن است به‌طور کامل از بين نرود، اما تأثيري بر جهان آرماني ندارد. گروهي اعتقاد دارند که شر يک‌باره به خير تبديل مي‌شود و ادعا مي‌کنند که سموئل (نماد شرارت) توبه مي‌کند و به فرشتة قدوس تبديل مي‌شود، که اين امر موجب ناپديد شدن پادشاهي سترا احرا مي‌شود. بااين‌حال گروهي بر اين عقيده‌اند که قلمرو شيطان مکاني براي مجازات شريران باقي خواهد ماند، اما استدلال کلي قبالاييان دربارة سرنوشت شر اين است که ديگر هيچ توجيهي براي ادامة شر در زمان رستگاري و روز داوري وجود ندارد. 
    بنا به نوشتة کتاب مقدس، مرگ کيفر گناه آدم است. «خداوند گفت: انسان‌ را که آفريده‌ام، از روي زمين محو سازم انسان و بهايم و حشرات و پرندگان هوا را؛ چون که متأسف شدم از ساختن آنها» (سفر پيدايش 6: 7). قبالاييان بر اين باورند که همة ارواح، به‌جز ارواح شرير، وارد بهشت مي‌شوند؛ به‌خصوص کساني که دچار گناه جنسي شده باشند. اين افراد محکوم به تولد دوباره و تناسخ‌اند. تناسخ مفهومي مرتبط با اديان هندو و بودايي است؛ اما تناسخ مورد بحث در يهوديت، با آن دو متفاوت است. قبالاييان به تناسخ روح اعتقاد دارند. اين مسئله شايد به‌سبب زندگي يهوديان در عراق از سدة هشتم تا دهم ميلادي ‌باشد و احتمالاً تحت تأثير مسلمانان معتزله و اسماعيليان بودند. 
    در يهوديت، عنان‌بن‌داوود نويسندة سدة هشتم ميلادي و سعديا گائون در سدة دهم ميلادي تناسخ را مطرح کردند. در سدة شانزدهم در پي خروج از اسپانيا، باور به انتقال ارواح به شيوة جديدي مطرح شد (Fine, 2008, p. 304-305). در اين دوران، تناسخ شيوه‌اي قانع‌کننده براي بيان واقعيت تبعيد بود. تبعيد و مهاجرت از جسم به سطح بالاتر، نمادي براي تبعيد نفس بود. تبعيد دروني به ‌سبب هبوط به ‌وجود مي‌آيد. در انديشة قبالاي لوريايي، گيلگول يا تناسخ، بخشي از فرايند تيقون است. باور به تناسخ در قبالاي جديد فرصتي براي انجام فرامين الهي است که پيش از اين نفس نتوانسته است آنها را انجام دهد. به‌عبارت‌ديگر، نوعي مأموريت با هدف بالا بردن بارقه‌هاي فروافتاده و ادامة روند ترميم يا تيقون است (شولم، 1392، ص499).
    در تفکر زوهري و قبالاي پيش از لوريا، آنها در انتظار ظهور مسيحايي بودند که با آمدنش به تبعيد شخينا پايان مي‌بخشد و باعث وحدت ميان موجودات آسمان و زمين مي‌شود. مسيحا در ديد لوريا يک شخصيت نمادين است و چيزي جز نقطة اوج و کمال فرايند دائمي تيقون نيست؛ بنابراين عالم تيقون عالم عمل مسيحايي است. آمدن مسيحا به اين معناست که عالم تيقون شکل نهايي خود را به‌دست آورده است (شولم، 1392، ص485). رستگاري مسيحايي بازگرداندن نظم و هماهنگي توسط قوم يهود است. يهوديان به چهار گوشة دنيا فرستاده شدند تا بتوانند با انجام اعمال مذهبي بارقه‌هاي الهي را از سراسر دنيا جمع کنند و به مکان اصلي خود بازگردانند (Scholem, 1976, p. 8-13).
    لوريا در مورد سرنوشت و سرانجام شر، «تيقون» را که کارش بازگرداندن انوار پراکندة خدا به جايگاه اصلي و درست آنهاست، مطرح مي‌کند. تيقون در قبالاي لوريايي غايت خلقت، وجود انسان، تورات و قوم اسرائيل است. او معتقد است که براي اصلاح و جبران فاجعة شکستن ظروف، که موجب جدا شدن و اقامت شر مي‌شود، رسيدن به تيقون نجات نهايي است. پس از فاجعة شکستن ظروف، بسياري از بارقه‌هاي الهي در بند نيروهاي شر مي‌افتند و نيروهاي شر با تغذيه از خوراک الهي تقويت مي‌شوند و برحسب جهان‌بيني قبالايي، هستي تنها از نور خير الهي سرچشمه مي‌گيرد. هيچ چيزي حتي براي لحظه‌اي نمي‌تواند بدون منبع الهي خير وجود داشته باشد. بنابراين اگر تمام بارقه‌ها تصفيه شوند و به جايگاه اصلي خود بازگردند، شر هيچ‌ منبعي از نور الهي نخواهد داشت و وجودش پايان مي‌يابد (دان، 1398، ص123ـ124).
    ديدگاه ديگر لوريا براي از ميان بردن ثنويت خير و شر، خلقت آدمِ هاريشون (Adam Ha-Rashon) است. انسان هاريشون با آدم قدمون در سطح انسان‌شناسانه مطابقت دارد. ويتال مي‌گويد: «يکي جامه و پوشش ديگري است» (شولم، 1392، ص493ـ494). بدين‌ترتيب، اگر آدم تخطي نکند، ثنويت خير و شر به‌ وجود نمي‌آيد، ولي اگر آدم مرتکب گناه ‌شود، شويرا بار ديگر رخ مي‌دهد و نيروهاي شر و شيطاني نيروي بيشتري پيدا مي‌کنند. فيلون قبل از لوريا دربارة آفرينش انسان معتقد بود ‌که آدمي آميخته‌اي از خير و شر است و خلقت بخش بي‌ارزش و شر انسان با عظمت و رحمانيت خداوند ناسازگار است و هدف خلق انسان نشان دادن مطابقت عالم تکوين و عالم تشريع است. انساني که از شريعت پيامبران پيروي کند، در حقيقت با جريان تکويني عالم در هماهنگي به‌سر مي‌برد و سعادتمند مي‌شود. همان‌طور، اگر انساني از قوانين تخطي کند، با حوادث طبيعي کيفر و مجازات مي‌شود. ازاين‌رو موسي مي‌گويد: خداوند تنها در خلقت انسان فرمود: «بياييد انسان را بيافرينيم»؛ زيرا اعمال خوب بشر را به خدا و اعمال شر را به کساني ديگر منسوب مي‌کند (حاج‌ابراهيمي، 1398، ص308).
    ديدگاه ديگر لوريا براي از بين بردن شر، وجود عاملي به‌نام «کَوَّنا» (Kawwanah) است که جايگاه مهمي را به خود اختصاص مي‌دهد. از نظر او، دعا و نيايش تنها بيرون ريختن احساسات ديني نيست؛ بلکه در برخي شرايط وسيلة عروج عرفاني روح به‌سمت خداست. واژگان دعا به‌شکل ريسماني ابريشمي درمي‌آيند و ذهن را از ميان تاريکي‌‌ها به‌سوي خدا هدايت مي‌کنند. کوّنا ماهيتي معنوي و روحاني دارد که اگر توسط انساني شايسته و در مکاني درست انجام شود، به‌صورت نيرومندترين عامل درمي‌آيد (شولم، 1392، ص487ـ488). در اين ديدگاه، هدف دعا و نيايش، خالي کردن جهان کليپوت از انوار الهي است. به‌عبارت‌ديگر، دعا بخشي از فرايند پاک‌سازي است و نجات و پاک‌سازي زماني اتفاق مي‌افتد که انوار الهي از شر جدا شوند. اين زماني اتفاق مي‌افتد که همة قوم فرامين و هنجارهاي اخلاقي را رعايت کرده، از هرگونه تخطي و بي‌عدالتي دوري کنند. اين يک مسئوليت جمعي است و بدون مشارکت همه، بي‌شک تيقون شکست خواهد خورد (دان، 1398، ص125). براي مثال، لوريا به انجام اعمال روز شبات بسيار اهميت مي‌دهد؛ زيرا معتقد است، همان‌طورکه کيهان در شبات اوليه به شرايط خود نزديک مي‌شود، پس هر شنبه در زمان حاضر فرصتي براي تسهيل فرايند تيقون است (Fine, 2008, p. 143)، اما انجام برخي از آداب ديگر، در زمان او قابل انجام نبود؛ مانند آيين قرباني که بايد در معبد انجام مي‌شد و اين کار يعني قرباني تا زماني که معبد پابرجا بود، انجام مي‌شد (fine, 2008, p. 192). لوريا براي رسيدن به هدفش، آداب و شعائر پيشين قبالايي را، چه از صفد و چه از هر جاي ديگر، اتخاذ مي‌کرد و به شاگردانش اعمالي مانند شب‌زنده‌داري براي مطالعة کتاب مقدس و دعا، صدقه دادن، انفاق کردن، عبادت در روز سبت با تمام جزئيات، ورود با خشوع به کنيسه و پوشيدن تفلين در تمام روز را تعليم مي‌داد. ويتال گزارش مي‌دهد که لوريا غوطه‌ور شدن در آيين را براي دستيابي به امر مقدس الزامي ‌مي‌دانسته است. 
    لوريا با مطالعه و تلاش و شب‌زنده‌داري‌هاي بسيار، حکمت باطني را به‌دست آورده است. ويتال به ‌مدت شش شب، تنها براي درک يک بخش از زوهر شب‌زنده‌داري کرده بود. به‌طورکلي، او در اين مدت از خوابيدن امتناع مي‌کرد (fine, 2008, p. 209). ساموئل اوچيدا، يکي ديگر از شاگردان لوريا، گزارش مي‌دهد که هرکس چهل روز متوالي را صرف آيات تورات کند، خود را براي دريافت معرفت عرفاني آماده کرده است (Fine, 2008, p. 263). همچنين لوريا نظام مراقبه‌اي خاصي به‌ نام يهوديم (Yehudim) را ابداع کرد. يهوديم آيين ارتباط با درگذشتگان است و تنها افرادي که روح پاک دارند، مي‌توانند آن را انجام دهند. اين مراسم در دو مکان برگزار مي‌شود: يکي در آرامگاه فرد صديق و ديگري در خانة او. هدف از اين مراسم، يکي شدن با روح صديق است (fine, 2008, p. 260-263). اين مراسمي که در بالا ذکر شد، شايد نشان از اثرپذيري قبالاييان از الگوهاي صوفيان باشد. در اين مورد، گزارش‌هايي آمده است. از باب نمونه، اوليا چلپي، سياح ترک، گواهي مي‌دهد که در سدة شانزدهم ـ که زمان شکوفايي مکتب لوريايي است ـ شهر صفد کانون تصوف بوده و خانقاه‌هايي هم در آنجا وجود داشته است (فنتن، 1377، ص118ـ127).
    قبالاي لوريايي مانند ديگر مکاتب قبالايي تصوري از رهبري ديني يا عرفاني بيان نکرده است، بلکه به ‌تعبير دقيق کلمه، قبالاي لوريايي مسيحاگرايانه نيست و مسيحا نقش ويژه‌اي در تحقق نجات ندارد. او هم مانند ديگران تا زماني که بارقه‌هاي الهي پاک‌سازي شوند و به مبدأ خود برگردند، در اين روند نجات تلاش مي‌کند (دان، 1398، ص126).
    نتيجه‌گيري
    قبالاي لوريا و مانويت دو نظام ديني و فلسفي‌اند که هرچند از نظر تاريخي و فرهنگي متفاوت‌اند، در خصوص مفهوم شر و روند رستگاري شباهت‌هايي دارند که مي‌تواند جالب توجه باشد. هر دو نظام به‌نوعي به وجود شر و نياز به رستگاري از وضعيت‌هاي انحرافي مي‌پردازند، اما رويکردهاي آنها در تحليل اين مسائل کاملاً متفاوت است.
    1. دوگانگي در مقابل وحدت
    ـ مانويت يک نظام دوگانه‌گراست که بين دو نيروي مستقل، يعني نور و تاريکي، تضاد اساسي مي‌بيند. اين دو نيرو هميشه در حال مبارزه با يکديگرند و جهان مادي نتيجة اين تضاد است.
    ـ در قبالاي لوريا، شر البته وجود دارد، اما نتيجة نقص در آفرينش و شکست ظروف است، نه يک نيروي مستقل و دشمن خداوند. هدف در قبالاي لوريا «ترميم» است؛ جايي که نيروهاي شر به نور الهي بازمي‌گردند؛ و در نهايت، همه چيز به وحدت اوليه با خداوند بازمي‌گردند.
    2. نبرد کيهاني
    ـ در مانويت، نبرد بين خير و شر دائمي و شديد است. اين نبرد بايد در سطح جهاني و شخصي با تلاش‌هاي سخت براي آزادي جرقه‌هاي الهي از دنياي مادي صورت گيرد.
    ـ در قبالاي لوريا، نبرد بين خير و شر بيشتر به‌شکل يک فرايند بازسازي ديده مي‌شود؛ جايي که از طريق اقدامات انسان، جرقه‌هاي الهي از کليپوت آزاد مي‌شوند و در نهايت، همه چيز به خداوند بازخواهند گشت.
    3. نقش انسان
    ـ در مانويت، انسان بايد از طريق زندگي زاهدانه و پرهيز از دنياي مادي، جرقه‌هاي الهي دروني خود را از قيد تاريکي آزاد کند. در اين نظام، تلاش فردي براي رهايي از دنياي مادي و رستگاري بسيار حائز اهميت است.
    ـ در قبالاي لوريا، انسان مسئوليت دارد تا از طريق اعمال اخلاقي و معنوي، جرقه‌هاي الهي را از کليپوت آزاد کند. اين فرايندِ ترميم يک تلاش جمعي است که به بازگرداندن تعادل و وحدت کيهاني منجر مي‌شود.
    4. شر و منبع آن 
    ـ در مانويت، شر از نيروي تاريکي سرچشمه مي‌گيرد و جهان مادي نتيجة اين تضاد کيهاني است. تاريکي همواره در حال تقابل با نور است.
    ـ در قبالاي لوريا، شر به‌عنوان نتيجة نقص آفرينش و شکستن ظروف شناخته مي‌شود. شر نيروي مستقلي نيست، بلکه يک شرايط گذراست که در نهايت با ترميم، به نور الهي تبديل مي‌شود.
    5. رستگاري 
    ـ در مانويت، رستگاري يعني رهايي از دنياي مادي و پيوستن جرقه‌هاي الهي به دنياي نور. اين رستگاري، از طريق مبارزه با دنياي مادي و تاريکي به‌دست مي‌آيد.
    ـ در قبالاي لوريا، رستگاري از طريق بازگرداندن جرقه‌هاي الهي ـ که در کليپوت‌ها گرفتار شده‌اند ـ به نور الهي است. اين يک فرايند ترميمي است که در نهايت به بازگشت همه چيز به وحدت با خداوند منجر مي‌شود.
    هر دو نظام قبالاي لوريا و مانويت به‌طور عميق به وجود شر و فرايند رستگاري پرداخته‌اند، اما از منظرهايي متفاوت. مانويت به‌طور آشکار دوگانگي بين نور و تاريکي را مي‌بيند؛ درحالي‌که قبالاي لوريا به‌عنوان يک فرايند ترميمي و به‌واسطة شکست آفرينش، شر را توضيح مي‌دهد. در نهايت، درحالي‌که مانويت جهان مادي را به‌مثابة يک زندان براي روح انسان مي‌بيند، قبالاي لوريا بر اين باور است که از طريق اعمال اخلاقي و معنوي انسان، همه چيز مي‌تواند به نور الهي بازگردد و در نهايت به يک وحدت کيهاني دست يابد.
    در کنار مقايسة اين دو مکتب با يکديگر مي‌توان به اين نکته توجه کرد که دو مکتب لوريايي و مانويت مي‌توانند در حل چالش‌هاي جامعة امروزي نيز مؤثر باشند. شر در قبالاي لوريايي فرصتي مجدد براي رشد و تحول است که اين ديدگاه مي‌تواند به افراد جامعه کمک کند تا در مواجهه با مشکلات و چالش‌ها از آن به‌عنوان انگيزه‌اي براي شد شخصي و جمعي استفاده کنند؛ به‌جاي اينکه دچار نااميدي شوند. در مکتب مانويت نيز به بحث اميدواري به نجات بسيار توجه شده است و «اميدواري» است که جهان را نجات مي‌دهد و هر ذره‌اي که نااميد از نجات باشد، به اصل خود برنمي‌گردد و در جهان ظلمت باقي مي‌ماند. 
    همچنين نظرية تيقون در قبالاي لوريايي به‌معناي بازسازي يا ترميم عالم با انجام اعمال نيک است و جامعة امروزي را با پذيرش مسئوليت فردي و جمعي به‌ سمت بهبود جامعه و محيط زيست سوق مي‌دهد. 
    در مانويت، به‌نوعي به رابطة ميان انسان و کيهان و طبيعت اشاره شده است. اين ديدگاه به ما در يافتن رويکردهاي هماهنگ با طبيعت کمک مي‌کند. 
    به‌طورکلي، اصول و مفاهيم اين دو مکتب مي‌تواند به ارتقاي آگاهي، تقويت مسئوليت‌پذيري و ايجاد تعادل ميان انسان و طبيعت کمک کند. رسيدن به اين اهداف موجب توسعة جامعة اخلاقي‌تر مي‌شود.

    References: 
    • منابع
    • کتاب مقدس.
    • آلبری، چالز رابرت سسیل (مترجم) (1388). زبور مانوی. برگردان قبطی با همکاری هگو ایبشر. ترجمة ابوالقاسم اسماعیل‌پور. تهران: اسطوره.
    • آنترمن، الن (1391). باورها و آیین‌های یهودی. ترجمۀ رضا فرزین. قم: دانشگاه ادیان و مذاهب.
    • ابن‌ندیم، محمد ‌بن ‌اسحاق (1381). الفهرست. ترجمۀ رضا تجدد ابن‌علی‌بن‌زین‌العابدین مازندرانی. تهران: اساطیر.
    • اسپنسر، سیدنی (1399). عرفان در ادیان جهان. ترجمۀ محمدرضا عدلی. تهران: هرمس. 
    • اسماعیل‌پور مطلق، ابوالقاسم (1388). اسطورة آفرینش در کیش مانی. تهران: چشمه.
    • اسماعیل‌پور مطلق، ابوالقاسم (1393). مانی و دین او. تاریخ جامع ایران. تهران: مرکز نشر دایرةالمعارف بزرگ اسلامی.
    • اسماعیل‌پور مطلق، ابوالقاسم و مصطفوی کاشانی، حسین (1395) رستاخیز مانوی در کفالایای قبطی و تطبیق آن با متون پارسی میانه و پارتی تورفانی، بر اساس تاریخ ادبیات مانوی. تاریخ ادبیات، 1(79)، 137ـ153.
    • پیلین، دیوید ای (1387). مبانی فلسفة دین. ویراستار: سیدمحمود موسوی. قم: بوستان کتاب.
    • تقی‌زاده، سیدحسن (1388). مانی‌شناسی. زیر نظر ایرج افشار. تهران: توس.
    • چاترجی، ساتیش چاندرا و موهان داتا، دریندرا (1393). معرفی مکتب‌های فلسفی هند. ترجمۀ فرناز ناظرزاده کرمانی. قم: دانشگاه ادیان و مذاهب.
    • حاج‌ابراهیمی، طاهره (1398). خدا، جهان و انسان در اندیشة فیلون و ابن‌عربی. تهران: علمی و فرهنگی.
    • دان، جوزف (1398). قبالا. ترجمۀ مصطفی مرشدلو. تهران: حکمت.
    • دانیلو، ژان. (1387). ریشه‌های مسیحیت در اسناد بحرالمیت. ترجمۀ علی مهدی‌زاده. قم: ادیان.
    • دقیقیان، شیرین‌دخت (1379). نردبانی به آسمان. تهران: ویدا.
    • شکری فومشی، محمد (1382). مبانی عقاید گنوسی در کیش مانوی. نامة ایران باستان، 3(1)، 35ـ66. 
    • شولم، گرشوم (1392). گرایش‌ها و مکاتب اصلی عرفان یهود. ترجمۀ علیرضا فهیم. قم: دانشگاه ادیان و مذاهب.
    • صادقی، هادی (1373) . مسئلة شر از دیدگاه یهودیت. معرفت، (11)، 60ـ67.
    • فنتن، ب. پال (1377). دین یهود و تصوف. نامة فرهنگ، ترجمۀ منصور معتمدی، 12(29)، 118ـ127.
    • کایت، هانس یوآخیم کلیم (1396). هنر مانوی. ترجمة ابوالقاسم اسماعیل‌پور مطلق. تهران: هیرمند. 
    • لاجوردی، فاطمه (1388). ثنویت. دایرةالمعارف بزرگ اسلامی. زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی. تهران: مرکز نشر دایرةالمعارف بزرگ اسلامی.
    • وامقی، ایرج (1378). نوشته‌‌های مانی و مانویان. تهران: پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رحمانی، امینه، حاج ابراهیمی، طاهره، لاجوردی، فاطمه.(1404) بررسی مسئلة شر از دیدگاه مانی و اسحاق لوریا. فصلنامه معرفت ادیان، 16(4)، 97-116 https://doi.org/10.22034/marefateadyan.2025.5001481

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    امینه رحمانی؛ طاهره حاج ابراهیمی؛ فاطمه لاجوردی."بررسی مسئلة شر از دیدگاه مانی و اسحاق لوریا". فصلنامه معرفت ادیان، 16، 4، 1404، 97-116

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رحمانی، امینه، حاج ابراهیمی، طاهره، لاجوردی، فاطمه.(1404) 'بررسی مسئلة شر از دیدگاه مانی و اسحاق لوریا'، فصلنامه معرفت ادیان، 16(4), pp. 97-116

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رحمانی، امینه، حاج ابراهیمی، طاهره، لاجوردی، فاطمه. بررسی مسئلة شر از دیدگاه مانی و اسحاق لوریا. معرفت ادیان، 16, 1404؛ 16(4): 97-116