چالش گناه ذاتي از نگاه آگوستين و پلاگيوس

ضمیمهاندازه
4.pdf364.67 کیلو بایت

سال چهارم، شماره سوم، پياپي 15، تابستان 1392، ص 57 ـ 71

 سيدمصطفي حسيني / كارشناس ارشد دين‌شناسي موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) Hseedmostafa@yahoo.com
سيداكبر حسيني قلعه‌بهمن / استاديار موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) akbar.hosseini37@yahoo.com

دريافت: 25/ 7/ 1392ـ پذيرش: 22/ 11/ 1392

چكيده

يكي از اعتقادات مهم مسيحيان، اعتقاد به گناه ذاتي است. براساس اين اعتقاد، حضرت آدم(ع) از ميوة شجرة معرفت نيك و بد خورد، در‌حالي‌كه خداوند او را از خوردن آن نهي كرده بود. اين عمل و گناه، نه‌تنها موجب سقوط آدم(ع) گرديد، بلكه همة ذرية او را نيز آلوده كرد. آگوستين و پلاگيوس دو تن از دانشمندان بزرگ مسيحيت و از مهم‌ترين نظريه‌پردازان در زمينة گناه ذاتي هستند كه تقابل ديدگاه‌هاي آنان در اين زمينه مي‌تواند بسيار جالب توجه باشد.      
اين مقاله با رويكرد تحليل محتوا،‌ بررسي اين آموزه را بر‌اساس ديدگاه آگوستين و پلاگيوس بر عهده دارد.

كليد‌واژه‌ها: گناه ذاتي، سقوط، حضرت آدم(ع)، آگوستين، پلاگيوس.

مقدمه

اعتقاد به گناه ذاتي، يكي از آموزه هاي مهم مسيحيت است كه مبتني بر بسياري از باورهاي آنان نظير فيض، تجسد و فدا است. اين گناه منسوب به حضرت آدم عليه السلام مي باشد. همة افراد بشر آن گناه را به ارث برده اند. بنابراين، تمام افراد بشر از زماني كه وارد اين دنيا مي شوند، خالص و پاك نيستند، بلكه با سرشت و ذاتي گنهكار متولد مي شوند. طبيعت انسان بر اثر گناه آدم عليه السلام دچار دگرگوني گرديد و آدم عليه السلام بود كه گناه را وارد جهان كرد. بدين ترتيب، پاكي ذاتي انسان از دست رفت و گناه ميراث ايشان شد. به عبارت ديگر، مي توان گفت: گناه ذاتي گناهي است كه هيچ كس به طور فردي مرتكب آن نشده، ولي همة فرزندان آدم عليه السلام نيازمند پاك شدن از آن هستند: «وقتي آدم گناه كرد، گناه او تمام نسل بشر را آلوده ساخت و موجب شيوع مرگ در سراسر جهان شد. در نتيجه، همه چيز دچار فرسودگي و تباهي گشت؛ چون همة انسان ها گناه كردند (رساله به روميان، 5:12).

آگوستين نخستين فردي است كه اعتقاد به گناه ذاتي را به طور رسمي در كليسا پايه گذاري كرد. از اين جهت، وي نقشي بي بديل در تثبيت اين آموزه دارد. در همان زمان، برخي افراد در مقابل آگوستين، موضع گرفتند كه پلاگيوس يكي از مهم ترين آنان بود. دفاعيه هاي هر كدام در ديدگاه خويش و رد و ابطاليه هاي متعدد از سوي يكديگر، منجر شد تا تصميم گيري در خصوص آنها به شورا سپرده شود. سرانجام، عقايد پلاگيوس در دو شوراي كارتاژ - 418م- و شوراي اُرانج - 529م- محكوم شد و ديدگاه آگوستين، يعني اعتقاد به گناه ذاتي به رسميت شناخته شد (مگ گراث، 1382، ص 173). اين مقاله به بررسي گناه ذاتي، يكي از اصول اعتقادي مهم در مسيحيت از منظر آگوستين و پلاگيوس مي پردازد.

ديدگاه آگوستين از گناه ذاتي

شخصيت آگوستين در جهان مسيحيت به گونه اي است كه شايد بتوان او را بزرگ ترين و پرنفوذترين متفكر كليساي مسيحي در سراسر تاريخ طولاني آن دانست (مگ گراث، 1384، ص 41). سلطة علمي وي در جهان مسيحيت، به حدي است كه از آن زمان تاكنون بر انديشة غربي حاكم بوده است. وي در ميان آباء كليسا، بيشترين آثار را از خود به جاي گذاشته است؛ بيش از هشتصد موعظه، سيصد نامه و صد رساله، كه در آنها پيرامون مسائل الهياتي سخن گفته است (Vannier, 2005, V.1, p. 116). هرچند وي مبدع آموزة گناه ذاتي نبوده (ويل دورانت، 1371، ج 4، ص 87)، ولي بي ترديد، نقش او در تبيين و رسميت بخشيدن به اين آموزه بسيار اساسي و كليدي بوده است.

آگوستين در موارد گوناگوني به مسئلة گناه ذاتي پرداخته است: از جمله در كتابِ در باب ارادة آزاد (Augustine, 1993, Book Three)، كه برخي جوانب آن را مورد بررسي قرار مي دهد. همچنين در نوشته هايي، كه از او باقي مانده و حاوي مشاجرات وي با پلاگيوس است نيز به اين مسئله پرداخته شده است (آگوستين، 1993، بخش سوم). علاوه بر اين، كتاب شهر خدا (Augustine, 1610, V.2, Book 13) را نيز بايد اضافه كرد. اين كتاب نسبت به ساير نوشته هاي آگوستين، اهميت بيشتري دارد و از مهم ترين آثار كلاسيك در تاريخ تفكر سياسي و مذهبي در غرب شمرده مي شود. در اين كتاب، وي به دفاع از تعاليم مسيحيت و تبيين جوهر معنوي و پايه هاي تفكر مسيحي آن زمان پرداخته است (احمدي طباطبايي، 1385)؛ طبيعتاً مسئلة گناه ذاتي از جمله موضوعاتي است كه در اين كتاب به آن پرداخته شده است.

شناخت بهتر و تبيين كامل تر از مسئلة گناه ذاتي، از منظر آگوستين متوقف بر فهم مراحل زير مي باشد:

مرحلة اول (خلقت انسان): از نگاه آگوستين، ذات و ماهيت انسان به گونه اي خلق شده كه از يك سو، توان دست يافتن به نور حقيقت را دارد و از سوي ديگر، ممكن است به وسيلة اميال داخلي و خارجي اش، خودش را گم كند و از رسيدن به نور حقيقت باز بماند (Du Roy, 1981, V.1, p. 1048). بنابراين، اگر انسان به فرمان برداري از خدا گردن نهد، مي تواند به مقام فناناپذيري و ازليت سعادت آميز دست يابد. اما اگر نافرماني كند، نمي تواند فناناپذير و ازلي باشد، بلكه مرگ همراه محكوميت عادلانه به سراغش مي آيد:

انسان مادامي كه ميلش با خدا موافق بود، در فردوس زندگي مي كرد... او بدون هيچ نيازي زندگي مي كرد و مي توانست آن زندگي را تا ابد ادامه دهد... در جسم او هيچ فساد و بذر فسادي كه در وي احساسي نامطبوع توليد كند، وجود نداشت. او از هيچ بيماري دروني و حادثة بيروني اي بيمناك نبود. بهترين تندرستي جسمش را نوازش مي داد و نفسش از آرامش مطلق برخوردار بود (آگوستين، 1391، 14: 26، ص 614).

وي خلقت ساير انسان ها را از انسان نخستين مي داند. به اين معنا كه نژاد انسان، از مردي كه ابتدا خلق شد، به وجود آمد. حتي زني كه براي همسري به او داده شد، نيز از خود او آفريده شد (همان، 12: 28، ص 532). به اين ترتيب همة انسان ها از يك انسان نشئت مي گيرند كه همان وحدت در عين كثرت است (همان، 12: 28، ص 532).

مرحلة دوم (گناه انسان و انتقال آن): اولين گام در اين مرحله اين است كه عملِ آدم عليه السلام و حوا در باغ عدن، گناه بوده است. بنابراين، آدم عليه السلام و حوا مرتكب گناه شدند. وي عاملي را كه منجر به انجام اين تخلف از خداوند شده است، تكبر مي داند و معتقد است: همين تكبر، منجر به نابودي شيطان كه منشأ گناه است، گرديد. سپس شيطان، براي فريب انسان كه تا آن زمان در مسير درستي و عدالت گام برمي داشت به همين عامل متوسل شد. بنابراين، مي توان گفت: تكبر آغاز هر گناه است و آغاز تكبر زماني است كه انسان از خدا بريده باشد (Augustine, 1886, p. 273).

پس از اثبات گناه آدم عليه السلام و حوا، نوبت به گام بعدي در اين مرحله مي رسد كه چگونگي انتقال آن گناه به ساير انسان هاست. وي در اين زمينه توضيح مي دهد كه كل نژاد انسان كه بنا بود از طريق زن به فرزندان منتقل شود، در نخستين انسان وجود داشت. بنابراين، وضعيت جديد انسان، كه پس از انجام گناه براي او به وجود آمد، در گناه و مرگ تكثير شد و سبب شد تا همة نسل انسان گرفتار گناه و مرگ گردند (آگوستين، 1391، 13: 2 و 3، ص 533ـ536). وي اين مجازات را عادلانه توصيف مي كند (همان، 14: 15، ص 599).

آگوستين در فصلي ديگر از كتاب شهر خدا، مسئلة انتقال گناه به ساير اعقاب آدم عليه السلام را اين گونه بيان مي كند:

انسان كه در ارادة خود فاسد و سزاوار محكوميت بود، فرزنداني فاسد و محكوم به دنيا آورد؛ زيرا همة ما در آن يك انسان بوديم، چون همه همان انساني بوديم كه به وسيلة زني كه قبل از گناه از خود او بنا شده بود، در گناه سقوط كرد؛ زيرا صورت مخصوصي كه ما به عنوان افراد بايد در آن زيست كنيم، هنوز آفريده نشده و به ما داده نشده بود. ولي طبيعت نطفه اي كه بايد از آن منتشر شويم، در آن زمان وجود داشت. مسلماً هنگامي كه اين طبيعت فاسد شد و با زنجير مرگ بسته و به طور شايسته محكوم شد، هيچ انساني در وضعي ديگر از انساني به دنيا نيامد. بدين گونه بر اثر سوء استفاده از اختيار، سلسله اي از نكبت ها پديد آمد كه نژاد انسان را از اصل تباه كرد و از ريشه فاسد ساخت و به سوي نابودي مرگ دوم راند؛ مرگي بي پايان كه فقط كساني كه به فيض خدا آزاد شده اند، از آن مصون مي مانند (همان، 13: 14، ص 547).

مرحلة سوم (راه بازگشت از اين گناه): پس از ثابت شدن گناه نخستين انسان و انتقال آن به نسل هاي بعد، آگوستين به توضيح طريق بازگشت از آن مي پردازد. در ابتدا از باب مقدمه بايد گفت: از جمله ابزاري كه انسان براي انجام هر عملي از جمله رهايي از گناه ذاتي، نيازمند آن است، اراده مي باشد. آگوستين، كه به شدت متأثر از سقوط آدم عليه السلام است، در همين رابطه بر وجود ارادة انسان، يعني توانايي بر انجامِ فعلي كه مي داند نبايد انجام دهد، تأكيد مي كند (Matther, 1998, V.1, p. 543). ولي از سوي ديگر، قائل به آكراسيا (Akrasia) است. «آكراسيا واژه اي يوناني است و غالباً در معناي ضعف و سستي اراده يا نوعي بي اختياري و عدم خويشتن داري و به تعبير ديگر، تمايل به عملي كه ممنوع است، استعمال مي گردد (Steward, 1998, V.1, p. 139). در توضيح بيشتر اين مطلب، مي توان به رغبت خود او، نسبت به دزدي كردن استناد جست. براي نمونه، وي دزديدن ميوه هاي درختي كه در مجاورت آنان قرار داشت، مستند به وجودِ ميل به گناه در خود و ارضاء آن مي داند، نه به دست آوردن ميوه هاي آن درخت (Matther, 1998, V.1, p. 554; Augustine, 1961, p. 47).

چنين ضعف و سستي هايي، ناشي از ارادة آدم عليه السلام و سقوط اوست (Augustin, 1993, p. 107) كه منجر به در بند بودن ارادة انسان و فساد و آلودگي آن گرديده و او را متمايل به شر و گريز از خدا كرده است. بنابراين، انسان قادر نيست گام هاي اوليه را در راه رسيدن به رستگاري بردارد. در نتيجه، نمي تواند راه نجات از آن گناه را خود تأمين كند: «انسان ها خوب نيستند و در توانشان نيز نيست كه خوب باشند، چه به خاطر اينكه نمي دانند چگونه بايد باشند و چه به دليل اينكه نمي توانند آن گونه كه بايد باشند، باشند (Ibid, p. 103). در اين صورت، تنها خداست كه مي تواند اين تمايل به گناه را خنثا كند (مگ گراث، 1384، ص 63) و به وسيلة فيض خود، كفارة هريك از انسان ها گردد (آگوستين، 1391، 14: 20، ص 607). به عبارت ديگر، هيچ شخصي مانند لوحي سفيد و بدون زمينة قبلي نيست، بلكه ميراثِ انسان گناه آلود است كه به گناه تمايل دارد. اين تمايل به حدي شديد است كه اگر فيض و لطف الهي نباشد، انسان نمي تواند بر گناه غلبه نمايد (Hordern, 1986, p. 21). آگوستين كه او را استاد فيض مي شناسند، معتقد است: فيض يعني كمكي از سوي خدا به انسان، علاوه بر موهبت هاي طبيعي انسان. براي اينكه بتواند اعمالي را كه متناسب با رستگاري و نجات است انجام دهد (Bourke, 1974, p. 175). آگوستين در رابطه با چگونگي فيض، ابتدا قائل بود خدا فيض خود را به كساني كه با ايمان به انجيل پاسخ مي دهند، عطا مي كند. اما پس از گذشت چند سال و در طول بحث هايي كه با پلاگيوس در اين زمينه داشت، به درك عميق تري دست يافت و به اين نتيجه رسيد كه حتي ايمان نيز عطايي از خدا بوده و نتيجة فيض خداست. بر اساس نظر وي، فيض به همه انسان ها عطا نمي شود. به همين دليل، همه ايمان نمي آورند، بلكه ايمان فقط به كساني داده مي شود كه خدا آنان را انتخاب كرده است. او به وجود سه نوع فيض معتقد شد: «فيض عمل كننده (operative grace)، كه به وجود آورندة هر ارادة نيكو در انسان است. «فيض همكاري كننده (cooperative grace)، كه به كمك ارادة انسان مي شتابد تا سقوط نكند و پايان نيز براي اينكه انسان تا به آخر نجات خود را داشته باشد، به فيض ديگري نياز دارد (لين، 1380، ص 87-89).

يكي از نكات مهم و قابل توجه در مورد آگوستين، تلقي شهواني كردنِ سقوط آدم عليه السلام است.
(Kung, 1995, p. 86). به اعتقاد وي، قبل از ارتكاب گناه آدم عليه السلام و حوا، شهوت جنسي وجود نداشته و همان طور كه انسان به وسيلة ارادة خويش مي توانست اندام هاي ديگر نظير دست و پا را حركت دهد، مي توانست با ارادة خويش اندام هاي تناسلي را تحت فرمان درآورد و آن را وادار به توليد نسل كند.

حاشا از ما كه گمان كنيم آن زن و شوهر در فردوس، همان شهوتي را كه بعداً موجب شرمساري و پنهان كردن برهنگي شان شد، احساس مي كردند و بركتي را كه خدا داده و گفته بود: «بارور و كثير شويد و زمين را پر سازيد (سفر پيدايش، 1: 28)، از طريق آن شهوت عملي مي كردند. شهوت مذكور صرفاً پس از گناه آنان پديد آمد. پس از گناه بود كه طبيعت آنان اين شهوت را احساس و مشاهده كرد و از آن شرمنده شد و آن را پنهان كرد (آگوستين، 1391، 14: 21، ص 607).

وي همچنين تصريح به مجازات شدن انسان به شهوت مي كند:

بنابراين، طبيعت آدمي بي شك از شهوت خود شرم دارد، اين شرم سزاوار است؛ زيرا شهوت نافرمان كه اندام هاي جنسي را در اختيار گرفته و اراده را از آنها سلب كرده است، گواهي روشني بر مجازات شدن انسان براي نخستين نافرماني است و كاملاً مناسب بود كه اين حالت در اندام هايي پديد آيد كه طبيعتي را توليد مي كند كه بر اثر آن نخستين و بزرگ ترين گناه بدتر شده است. آن گناه هنگامي واقع شد كه همة انسان ها در يك انسان بودند. به همين علت، موجب نابودي همة آنان شد (همان، 14: 12، ص 607ـ608).

نويسنده اي مسيحي ديدگاه آگوستين از گناه ذاتي را در هفت بند ذيل خلاصه كرده است:

خداوند انسان را در ابتدا و اصل به صورت خويش آفريد؛ يعني او را در شناخت و نيكويي و پاكي و اختيار و جاودانگي مانند خود آفريد و او را سلطان خلائق قرار داد، به همين جهت، او قدرت بر اختيار نيك و يا بد را داشت و مي توانست مطابق سرشت اخلاقي خويش مشي كند.

آدم عليه السلام چون مختار بود، با اختيار خود و با وسوسة شيطان خدا را عصيان كرد و از حالت اوليه اي كه در آن خلق شده بود، ساقط گشت. در نتيجة اين گناه، صورت الهي او از دست رفت و سرشتش كاملاً فاسد گشت، به گونه اي كه به لحاظ روحي مُرد و ديگر هيچ تمايلي به خير روحي نداشت و عاجز از آن ماند. همچنين او به مرگ بدني نيز دچار شد و در معرض انواع پليدي ها و نيز مرگ ابدي قرار گرفت. از آنجا كه آدم عليه السلام در اين گناه از تمام نسل خود نيابت مي كرد، بنابراين از اين جهت با آنان متحد بود. همة اين نتايج دامن گير نسل او نيز گرديد. به همين علت، همة انسان ها با اين طبيعت گناه آلود و خالي از صورت خدا و فاسد به لحاظ اخلاقي، متولد مي شوند.

اين فساد ذاتي و موروثي در حقيقت از طبيعت خطاي آدم عليه السلام است و ارتباطي به خطاهاي انسان ها ندارد.

از دست رفتن پاكي اوليه و فساد طبيعت، كه از سقوط آدم عليه السلام ناشي شده، مجازات اين گناه است؛ زيرا آنها قصاص گناه اوليه هستند. حيات مجدد، عمل روح القدس است كه نفس انسان در آن نقش مفعولي دارد، نه فاعلي و همه چيز در دست خداوند است (اميركاني، 1888، ص 86-87).

پلاگيوس و گناه ذاتي

همچنان كه بيان شد، موضوع گناه ذاتي توسط آگوستين به رسميت شناخته شد. در همين زمان بود كه شخصي به نام پلاگيوس وارد نزاع با آگوستين گرديد و مكاتبات زيادي با وي انجام داد. او از بزرگ ترين مخالفان آگوستين به شمار مي آيد. نام او با عنوان مخالفِ آموزة گناه ذاتي و فيضِ آگوستين پيوند خورده است. اگرچه او از الهي دانان بزرگ مسيحيت است، ولي شايد همين مخالفت با آگوستين، سبب شده تا كمتر در جهان مسيحيت مطرح شود و به طور مستقل در كتاب هاي الهياتي مسيحيان به او پرداخته شود. بيشتر مواردي كه نامي از پلاگيوس به ميان مي آيد، يا ذيل معرفي رقيبش است و يا به صورت جسته و گريخته به او اختصاص يافته است.

از عوامل مؤثر در مناقشة پلاگيوس با آگوستين، اوضاع نابسامان اخلاقي رم بود. زماني كه پلاگيوس وارد رم شد، نگران ضعف معنويت در آنجا شد. آنچه او را بيشتر آزار مي داد، نوع تفكر رايج مسيحيت نسبت به انسان و اراده و اختيارش بود؛ زيرا همين عامل سبب گشت تا فساد و گناه انسان توجيه شود، به اين صورت كه شرارت بخشي جدا ناشدني از انسان است. نمي توان از آن رهايي يافت. به اين ترتيب، وي تلاش كرد تا چنين آموزه هايي را كه موجب ناهنجاري هاي اخلاقي در سطح جامعه گرديده، از ميان بردارد و تعاليمي را جايگزين آنها كند (Wilken, 1993, V.11, p. 226).

ديدگاه پلاگيوس از گناه ذاتي

پلاگيوس با رد انديشة گناه ذاتي و اسارت اراده، به سخني از حضرت عيسي عليه السلام در انجيل متي (5: 48) متوسل شد: «پس شما كامل باشيد، چنان كه پدر شما كه در آسمان است، كامل است (Brown, 2000, p. 353). هدف پلاگيوس اين بود كه نشان دهد انسان ناتوان نيست. وي براي اثبات آن بر ارادة آزاد انسان هنگام انتخاب كردن، تأكيد و بيان كرد كه «اگر اراده كاملاً آزاد نباشد، هيچ گناهي در كار نيست. بنابراين، هيچ انساني نمي تواند عذر بياورد و بگويد كه من در انجام گناهم مجبور بودم. انسان مي تواند همة فرمان هاي خدا را انجام دهد و خود را شايستة دريافت فيض الهي گرداند. به همين دليل، مي گفت: «اگر من بايد، پس من مي توانم (گريدي، 1377، ص 180).

ديدگاه پلاگيوس مبتني بر دو امر است: يكي اينكه انسانْ قدرت كافي براي عمل به آنچه مكلف شده را دارد و ديگري اينكه گنهكاري و نيز قداست انسان با اعمال صالح حاصل مي شود و جزء سرشت انسان نيست (اميركاني، 1888، ص 81)، مي توان اين دو را در امور ذيل جمع كرد:

1. انسان در گناه آدم شريك نيست و بي گناه متولد مي شود. انسان گناه آدم عليه السلام را به ارث نمي برد. به همين علت، تحت تأثير مخرب گناه آدم عليه السلام نمي باشد. بنابراين، اراده اش به وسيلة گناه ذاتي دچار انحطاط نمي شود (كرنز، 2008، ص 150). كودكاني كه تازه متولد مي شوند، نامعقول است كه به جرم اينكه هزاران سال قبل، جد آنها گناهي را مرتكب شده، گنهكار وارد اين جهان شوند. پس انسان بدون گناه وارد اين جهان مي شود. بر اين اساس، مي توان به خوبي دريافت كه مطابق نظر پلاگيوس، كودكاني كه قبل از انجام غسل تعميد و در كودكي از دنيا مي روند، نه تنها سزاوار عذاب و عقاب نيستند، بلكه عذاب چنين كودكاني امري نابخردانه است (Brown, 2000, p. 394).

2. انسان مي تواند پاك و بدون گناه زندگي كند. پلاگيوس، كه به توانايي انسان در انتخاب راه صحيح و در نتيجه زندگي كردنِ بدون گناه را باور داشت، معتقد بود: حتي اگر نتوانيم در طول تاريخ نمونه اي از انسان ها را كه عمر خود را بدون گناه سپري كرده اند نشان دهيم، باز براي انسان ممكن است كه اين گونه زندگي كند (McWilliam, 1998, p. 888). اگر كسي بر خدا اعتراض كند كه طبيعت ضعيف انسان، مانع از رعايت فرامين خداست، پس انسان نمي تواند بدون گناه باقي بماند. پاسخ مي دهيم:

اين چه ديوانگي كوري است! چه تكبر آشكاري! ما با گفتن اين سخن، خداي داناي مطلق را به جهل مركب متهم مي كنيم، ما او را در مورد آفرينش و دستورهايش نادان مي پنداريم... خدا ما را ببخشايد... اين كفر گويي است! اين مستلزم آن است كه خدا محكوميت ما را مي خواهد نه نجات ما را... خدا به هيچ غيرممكني دستور نداده است؛ زيرا خدا عادل است و كسي را به سبب آنچه نمي تواند رعايت كند، محكوم نمي كند؛ زيرا خدا قدوس است (وورست، 1384، ص 179).

3. اعمال هر شخص بر عهدة خودش است؛ پلاگيوس انسان را داراي ارادة آزاد و اختيار تام مي داند. انسان ذاتاً خوب و آزاد آفريده شده است؛ چنين نيست كه طبيعتش دچار ضعفي اسرارآميز شده و ناتوان گشته باشد. بنابراين، انسان كاملاً مسئول گناهان خويش است و چنين نيست كه بار گناه آدم بر دوش ديگران قرار داده شود (مگ گراث، 1385، ص 474).

4. انسان بر اساس استحقاق خود نجات پيدا مي كند. پلاگيوس معتقد است: منابع نجات بشر در درونش قرار دارد و هريك از انسان ها قادرند خود را رستگار سازند. رستگاري چيزي است كه به واسطة انجام اعمال نيك (عمل به شريعت)، حاصل مي گردد. خداوند در مقابل، پاداش مي دهد (مگ گراث، 1384، ص 65).

هيچ كس خدا را نمي شناسد مگر آن كس كه معتقد به او باشد و كسي به خدا باور ندارد مگر كسي كه عاشق او باشد، و كسي نمي تواند بگويد: من عاشق خدا هستم مگر آنكه از او بترسد، و كسي نمي تواند بگويد: از خداوند مي ترسد، مگر كسي كه انجام وظيفه كند و تنها كسي انجام وظيفه مي كند كه نافرماني خداوند را در هيچ امري نكند... پس كسي به خدا معتقد است كه از فرامينش پيروي مي كند (Brown, 2000, p. 353).

اختلاف و نزاع با آگوستين

تعاليم و سخنان پلاگيوس، آگوستين را برآشفت؛ چراكه آنها را با اصول بنيادين مسيحيت در تعارض مي ديد. همين امر منجر شد تا وي به دفاع همه جا نبه اي از آن اصول در قالب نزاعي دو جانبه برخيزد و وي را به بررسي دقيق تر و كامل تر از نظرياتش ملزم كرد، تا جايي كه به تغيير برخي از نظريات قبلي اش در اين زمينه سوق داده شد (Tennant, 2003, V. 9, p. 561). نكتة جالب دربارة آگوستين و پلاگيوس اين است كه مسير زندگي اين دو، با يكديگر كاملاً متفاوت بوده و شايد بتوان گفت: چنين پيشينة زندگي در انديشه هاي بعدي آنان از تعليمات ديني مؤثر بوده است. زندگي پلاگيوس، زندگي راهبانه و به دور از فسق و گناه بوده، به طوري كه ديگران او را راهب خوانده اند (Kung, 1995, p. 82)، اما مسير زندگي آگوستين به گونه اي متفاوت و آميختة با گناه بوده است. شهوت و تمايل به دنيا، آنچنان در او نفوذ كرده بود كه مانع پذيرش مسيحيت در دوران جواني وي شده بود. خود وي در كتاب اعترافاتش، بارها و بارها به آن دوران اشاره كرده و آن را ماية شرمساري دانسته است: «در جواني از دست حمايت گر تو (خدا) دور افتادم و از خود برهوتي بي حاصل ساختم (Augustine, 1961, p. 53).

نكتة جالب ديگري كه در زندگي آنها وجود دارد، اين است كه آنها هرگز نتوانستند همديگر را به طور حضوري ملاقات كنند. يك بار پلاگيوس در سال 410م به هيپو آمد تا آگوستين را ملاقات كند، با اينكه از پيش ديدارش را به آگوستين اطلاع داده بود، اما آگوستين مصلحتاً در آن ملاقات شركت نكرد (Thomas Smith, 2005, V.2, p. 627).

براي مجادله و نزاع دو جانبة آگوستين و پلاگيوس و به عبارت كامل تر آگوستيني گري و پلاگيوسي گري، مي توان سه مرحله در نظر گرفت: 1. در اين مرحله، گفت وگوي دو جانبه نسبتاً آرام و بي سروصدا صورت پذيرفت و تا سال 411 ميلادي ادامه يافت. 2. در آن مسئله به صورتي دشوارتر نِمود پيدا مي كند و از سال 411 تا 418 ميلادي را دربر مي گيرد. 3. آخرين مرحله هم مربوط به پس از سال 418 مي شود كه به عنوان نيمه پلاگيوسان (Semi-Pelagianism) خوانده مي شود (Vannier, 1998, V. 3, p. 1215).

در توضيح مرحلة اول بايد گفت: پلاگيوس پس از مشاهدة اوضاع اسف بار رم، دست به كار شد و تلاش كرد تا وجدان هاي به خواب رفته را بيدار نمايد. وي با آموزه هاي باطل به مخالفت پرداخت و تعاليم و ايده هايي را كه صحيح مي دانست، تا سال 411 ميلادي گسترش داد. از جمله مخالفت با آموزة تقدير ازلي است. پلاگيوس همچنين مفهومي از نجات (رستگاري) را معرفي كرد كه در آن شخص از طريق اِعمال اختيارش لايقِ نجات مي گردد. ايده ها و تعاليمش در اين مرحله، در رساله اي كه منسوب به اوست، نمودار شد (God's Hardening of Pharaoh's Heart). مرحلة دوم، زماني است كه تَنش انتقادي به اوج خود رسيد و رد و ابطاليه ها و محكوميت و تكفيرهاي گوناگوني به چشم مي خورد. در سال 412م سلستيوس، يكي از شاگرادان برجستة پلاگيوس، كه غسل تعميد نوزادان را انكار مي كرد، در شوراي كارتاژ محكوم شد. پس از آن آگوستين به بررسي رسالة De natura، كه گردآورندة آموزه هاي پلاگيوس بود و تصوري خوش بينانه از انسان و آزادي طبيعي اش ارائه مي داد، پرداخت و رساله اي در پاسخ به آن نوشت (De gestis Pelagii). در سال 417م پاپْ اينوسنتِ اول، پلاگيوس و سلستيوس را محكوم كرد. در مقابل، پلاگيوس رساله اي را به منظور توجيه خود به نگارش درآورد (On Free Will). پس از مرگ پاپ، جانشينش زاسيموس، محكوميتِ پلاگيوس و سلستيوس را معلق كرد. همين امر موجب اعتراض اسقفان آفريقايي گرديد. از سوي ديگر، هواداران پلاگيوس نيز از مخالفت آنان ناراضي بودند. پاپ جديد در اين شرايط مجبور شد تا بار ديگر مسئله را به جريان بيندازد. در سال 418م، وي بيانيه اي راجع به اين مجادله منتشر كرد كه نتيجة آن، تكفير شدنِ دوباره پلاگيوس و سلستيوس بود. اين آخرين محكوميت پلاگيوسان نبود؛ چراكه شوراي افسس (Council of Ephesus)، بار ديگر پلاگيوسي گري به تقرير سلستيوس را محكوم كرد و آن را به عنوان بدعت معرفي كرد.

مرحلة سوم، بعد از سال 418م آغاز مي شود. در اينجاست كه نزاع چرخش جديدي پيدا كرد. در حالي كه آگوستين بحث را با جوليان، يكي ديگر از شاگردان برجستة پلاگيوس، ادامه مي داد، گروهي از الهي دانان رهباني، الهياتي را بسط دادند كه نسبت به تعليمات آگوستين، نقشي گسترده تر به اختيار انسان مي داد (Vannier, 2005, V.3, p. 1215-1216).

از افرادي كه چنين تعليماتي داشتند، شخصي به نام يوحناي كاسيان است. وي سعي كرد راه ميانه اي بين آگوستين و پلاگيوس پيدا كند. چنين گرايشي نيمه پلاگيوسي خوانده مي شود. در واقع، كاسيان تلاش كرد تا بين دو طرف طيف را جمع كند، به گونه اي ه هم فيض الهي و هم اختيار و قدرت انسان در فرايند نجات دخيل باشند. وي از اين جهت با پلاگيوس مخالف بود كه سرشت آدمي را بي عيب مي دانست (گريدي، 1377، ص 189-190). وي همة انسا ن ها را گناه آلود مي دانست. اما معتقد بود كه اگر چه ارادة انسان ضعيف شده، ولي از بين نرفته است. بنابراين، انسان مي تواند با ارادة خودش به سوي خدا حركت كند و البته به فيض الهي نيز نيازمند است (كرنر، 2008م، ص 151). كاسيان در امور ذيل نيز با آگوستين مخالف بود: گناه آدم پاي نسل او محاسبه نمي شود و فقط موجب ضعف اخلاقي و روحي شده و اين گناه نيست.

قدم اول نجات و رستگاري از سوي انسان است. او حركت به سوي خدا را آغاز مي كند و خدا به او كمك مي كند. رجوع نفس به سوي خدا، خود از اعمال صالح است. بنابراين، براي انسان استحقاق ايجاد مي كند. انسان و خدا در عمل تجديد حيات و تقديس مشاركت مي كنند و نصف آن از خدا و نصف ديگر از آن انسان است.

در سال 529 ميلادي، در شهر اُرنج شورايي تشكيل شد كه در آن تعاليم پلاگيوس و نيمه پلاگيوسي محكوم گرديد (اميركاني، 1888م، ص 84). اگر چه بارها و بارها آموزه هاي پلاگيوسي محكوم شدند، اما اين بِدان معنا نيست كه اثري از آن آموزه ها باقي نمانده باشد و كسي به آنها معتقد نباشد، بلكه بر عكس، مي توان گفت: اكثر مسيحيان امروزي نيمه پلاگيوسي هستند تا آگوستيني (گريدي، 1377، ص 194). شايد بتوان در چرايي اين مسئله از تعاليم افراطي آگوستين و مبناي عقلاني نداشتنِ آنان ياد كرد. آگوستين اگرچه تلاش خود را براي حفظ دستاوردهاي پولس انجام داد، اما يكي از نتايج خطرناكي كه تعاليمش به آن منتج مي شوند، جبر و نداشتن اختيار است. اين گونه باورها اساساً از هر شخصي صادر شود، نوعي دل زدگي و بي ميلي مردم را نسبت به خود در پي دارد و آموزه هاي آگوستين نيز از اين قاعده مستثنا نيست.

موضوعات اختلافي بين آگوستين و پلاگيوس

هر چند از بيانات پيشين مي توان به نكات اختلافي بين ديدگاه آگوستين و پلاگيوس پي برد، اما به دليل روشن تر شدن آن، نكات محوري آن را در ذيل مي آوريم:

1. ماهيت گناه نخستين: آگوستين معتقد است: آدم عليه السلام و حوا در باغ عدن مرتكب گناه شدند. اين گناه آنان به تمامي ابناي بشر منتقل گرديد و موجب شد تا ذهن انسان تيره و تار شود و نتواند به درستي فكر كند. اين وضعيت از بدو تولد انسان را آلوده ساخته و راه علاج آن تنها با فيض الهي ميسر است. اما پلاگيوس چنين اعتقادي ندارد. وي معتقد است: انسان گناه آدم عليه السلام و حوا را به ارث نمي برد. بنابراين، از لوازم آن نيز به دور است.

2. آزادي اراده: از نظر آگوستين با توجه به كتاب مقدس بايد همزمان هم حاكميت تام خداوند را مورد تأكيد قرار دهيم و هم آزادي انتخاب او را. بنابراين، وي آزادي انسان را پذيرفت، ولي محدويت هاي شديدي كه در نتيجة گناه بر ارادة انسان اعمال شده است، نيز مورد تأييد قرار داد. مطابق اين نظر، ارادة آزاد انسان به علت گناه ضعيف و ناتوان گشته، ولي از بين نرفته و براي اينكه مجدداً احيا گردد و ترميم شود، نيازمند فيض الهي است.

آگوستين در توضيح اين مطلب، تشبيه جالبي بيان مي كند: دو كفة يك ترازو را در نظر بگيريد كه يكي از آن دو كفه، نمايانگر خوبي و ديگري نمود بدي باشد. اگر اين دو كفه در حالت تعادل باشند، مي توان دلايلي را كه به نفع انجام دادن خوبي يا بدي است، سنجيد و به نتيجه اي رسيد. در مورد ارادة انسان نيز دقيقاً به همين صورت مي توان دلايلي را كه به نفع خوبي يا بدي است، سبك و سنگين كرد و سپس عملي را انجام داد. اما سؤال آگوستين اين است كه اگر توازن بين دو كفه از بين رفته باشد و يكي از ديگري سنگين تر باشد، تكليف چيست؟ اگر كسي چند وزنة سنگين بر كفة بدي قرار دهد، كفة بدي بر خوبي مي چربد و به انجام بدي رأي مي دهد. آگوستين معتقد است: ارادة انسان به علت گناه، مانند چنين ترازويي شده كه تعادلش بر هم خورده، به طوري كه شديداً به بدي گرايش دارد و منجر شده تا انسان به جاي آنكه رأيي متعادل صادر كند، شديداً در تصميم گيري ها به جانب بدي گرايش داشته باشد (مك گراث، 1385، ص 474).

در مقابل اين ديدگاه، پلاگيوس معتقد بود: انسان از ارادة آزاد و اختياري تام برخوردار است و كاملاً مسئول گناهان خويش است. انسان ذاتاً خوب و آزاد آفريده شده است. چنين نيست كه طبيعتش دچار ضعفي اسرارآميز شده و ناتوان گشته باشد. اگر طبيعت انسان را ناقص و معيوب بشماريم، عدالت خداوند را زير سؤال برده ايم. بنابراين، مطابق نظر پلاگيوس در مثال ترازو، دو كفة ارادة آزاد انسان در تعادل است و هيچ كدام بر ديگري نمي چربد.

3. ماهيت فيض: به عقيده آگوستين انسان ها براي نجات خود از آغاز تا پايان زندگي تماماً به خدا متكي هستند. وي ميان توانايي هاي طبيعي انسان، كه موهبت هايي طبيعي هستند و فيض، كه عطايي ويژه و اضافه بود، تفاوت مي گذارد. آگوستين، فيض را حضور واقعي و نجات بخش خدا در مسيح در درون ما مي داند كه مي تواند ما را دگرگون سازد. بنابراين، فيض امري دروني، فعال و پويا است. در مقابل، پلاگيوس فيض را اولاً، همان توانايي هاي طبيعي انسان مي داند. به اعتقاد او انسان مي تواند به كمك عقل و ارادة خويش كه جزو توانايي هاي طبيعي او هستند، از گناه پرهيز كند. ثانياً، پلاگيوس فيض را تنوير بيروني (مانند ده فرمان و عيسي مسيح به عنوان الگوي اخلاقي) مي دانست كه خدا براي ابناي بشر مقرر داشته است. او فيض را امري مي داند كه كمك كنندة شناختن وظايفمان است، نه كمك كننده در انجام دادن اين وظايف. بنابراين، از نظر پلاگيوس خداوند انسان را آفريد و در خصوص شناخت نيك و بد به اندازة كافي به او آگاهي داد و بعد ديگر كاري با او ندارد تا روز داوري نهايي (همان، ص 477-478).

4. مبناي نجات: با توجه به تعريف متفاوت آگوسيتين و پلاگيوس از فيض، مي توان پي به متفاوت بودن ديدگاه آنان در مبناي نجات نيز برد. آگوستين مبناي نجات و رستگاري را همان وعدة الهي يعني فيض مي داند. اما پلاگيوس، انسان را بر اساس، استحقاقش شايستة نجات مي داند كه اين امر در راستاي انجام دادن وظايفي است كه خداوند بر عهده اش گذاشته است. از ديدگاه او، نقش عيسي مسيح صرفاً اين است كه با اعمال و تعاليم خود به انسان نشان مي دهد خداوند چه انتظاراتي از او دارد.

نتيجه گيري

پلاگيوس و آگوستين در نكات كليدي و اساسي با يكديگر اختلاف دارند: ماهيت گناه ذاتي از جملة آنهاست. آگوستين گناه آدم عليه السلام را نه تنها موجب سقوط خود مي داند، بلكه آن را به تمام بشر سرايت كرده مي داند و نتيجه مي گيرد كه تمام انسان ها نيز سقوط كردند. در مقابل، پلاگيوس اين گناه را قابل انتقال به غير ندانسته و معتقد است: چنين بياني با عدالت خداوند ناسازگار است. يكي از نتايج ديدگاه آگوستين در زمينة ماهيت گناه ذاتي، در ارادة انسان مشخص مي شود؛ به اين صورت كه ارادة انسان سقوط كرده، ديگر نمي تواند به امور خير تعلق بگيرد. همچنين مباني ايشان در باب فيض و نجات نيز از يكديگر فاصله مي گيرد؛ چراكه آگوستين فيض را امري مي داند كه توسط خداوند به شخص تعلق مي گيرد، زيرا انسان قادر نيست خوب را انتخاب كند. اما پلاگيوس معتقد است: فيض امري است كه انسان با توجه به اعمالش شايستگي آن را مي يابد تا به او تعلق بگيرد.


منابع

آگوستين قديس، 1391، شهر خدا، ترجمة حسين توفيقي، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.

الاميركاني، القس جيمس انس، 1888م، نظام التعليم في علم اللاهوت القويم، بيروت، مطيعة الاميركان.

دورانت، ويل، 1371، تاريخ تمدن، ترجمة احمد آرام و ديگران، چ سوم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.

كرنز، ارل، 2008م، سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ترجمة آرمان رشيدي، بي جا، ايلام.

گريدي، جوان ا.، 1377، مسيحيت و بدعت ها، ترجمة عبدالرحيم سليماني اردستاني، قم، طه.

مك گراث، آليستر، 1384، درسنامة الهيات مسيحي، ترجمة بهروز حدادي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.

ـــــ ، 1382، مقدمه اي بر تفكر نهضت اصلاح ديني، ترجمة بهروز حدادي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.

ـــــ ، 1385، درآمدي بر الاهيات مسيحي، ترجمة عيسي ديباج، تهران، كتاب روشن.

لين، توني، 1380، تاريخ تفكر مسيحي، ترجمة روبرت آسريان، تهران، فرزان روز.

وورست، رابرت اي. وان، 1384، مسيحيت از لابه لاي متون، ترجمة جواد باغباني و عباس رسول زاده، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني€.

احمدي طباطبايي، محمدرضا، «معرفي ونقد كتاب شهر خداي آگوستين، بهار وتابستان 1385، دانش سياسي، ش 3، ص 167.

Augustine, 1961, Saint Augustine Confessions, Translated By: R. S. Pine Coffin, New York: Penguin Books.

____ , 1886, Anti-Pelagian Writings, By: Philip Schaff, New York: Christian Literature Publishing Co.

____ , 1993, On Free Choice of the Will, Translated By: Thomas Williams, Indianapolis: Hackett Publishing Company.

Brown, Peter, 2000, Augustine of Hippo, California: University of California Press.

Du Roy, O. J. -B., 1981, Augustine St.«, In: New Catholic Encyclopedia, V. 1, Washington D.C: Catholic University of America.

Vannier, Marie-Anne, 2005, Augustine of Hippo«, In: Encyclopedia of Christian Theology, ed: Jean-Yves Lacoste, V.1, New York: Routledge.

Vannier, Marie- Anne, Pelagianism«, In: Encyclopedia of Christian theology, V. 3.

Matther, Gareth b., 1998, Augustine«, In: Routledge encyclopedia of philosophy, ed: Edward Craig, V. 1, London: Routledge.

Steward, Helen, Akrasia«, In: Routledge encyclopedia of philosophy, V. 1.

Hordern, William, 1986, A layman's guide to protestant theology, New York: Collier Books.

Bourke, Vernon J. 1974, The Essential Augustine, Indianapolis: Hackett Publishing Company.

Kung, Hans, 1995, Great Christian Thinkers, New York: Continuum.

Wilken, Robert L., 1993, Pelagianism«, In: The Encyclopedia of Religion, ed: Mircea Eliade, V. 11, New york: Macmillan Publishing Company.

McWilliam, Joanne, 1998, Pelagius, Pelagianism«, In: Encyclopedia of Early Christianity, ed: Everett Ferguson, Second Edition ,New York & London, Gar Land Publishing, INC.

Tennant, F. R., 2003, Original Sin«, In: Encyclopedia of Religion and Ethics, ed: James Hastings V. 9, London: T.&.T. CLARK.

Smith, Warren Thomas, 2005, Augustine«, In: Encyclopedia of Religion, ed: Lindsay Jones, V. 2 Farmington Hill: MI: Thomson/Gale.

شماره مجله: 
15
شماره صفحه: 
59