نقد و بررسی خاستگاه بروندینی الهیات پولسی
/ استادیار گروه ادیان و عرفان دانشکدة الهیات دانشگاه الزهرا(س)، تهران، ایران / M.Hasansaleh@alzahra.ac.irArticle data in English (انگلیسی)
- Augustine (2002). Confessions. Translated by Sayeh Meysami. Tehran: Sohravardi Research and Publication Office.
- Erman, Bart D. (2023). New Testament: A Historical Introduction to Ancient Christian Writings. Translated by Hussein Tavafi. Qom: Religions and Denominations.
- Ugridi, Joan (2005). Christianity and Heresies. Translated by Abdulrahim Sulaymani Ardastani. Qom: Toha Publishers.
- Bush, Richard et al. (1995). Religions in Today's World. Translated by Abdulrahim Gavahi. Tehran: Islamic Culture.
- Partridge, Christopher (2019). Exploring World Religions. Translated by Abdolali Barati. Tehran: Ghoghnus.
- Thiessen, Henry (No date). Christian Theology. Translated by T. Mikaelian. Tehran: Eternal Life.
- Gueniber, Charles (2022 CE). Christianity: Its Origins and Evolution. Translated by Abdelhalim Mahmoud. Cairo: Dar al-Maarif.
- Robertson, Archibald (1999). Jesus: Myth or History? Translated by Hussein Tavafi. Qom: Center for Studies and Research on Religions and Denominations.
- Gilson, Etienne (2016). History of Medieval Christian Philosophy. Translated by Reza Gandmi Nasrabadi. Tehran and Qom: SAMT and University of Religions and Denominations.
- Ferguson, David (2003). Rudolf Bultmann. Translated by Enshallah Rahmati. Tehran: Gam-e Now.
- Cox, Harvey (1999). Christianity. Translated by Abdulrahim Sulaymani Ardastani. Qom: Center for Studies and Research on Religions and Denominations.
- Gandmi Nasrabadi, Reza (2007). Philo's Influence on the New Testament. Qabasat Quarterly, 12(43), 129-146.
- Gandmi Nasrabadi, Reza (2013). Philo of Alexandria: Founder of Religious Philosophy. Qom: University of Religions and Denominations.
- Leon-Dufour, Xavier (No date). Dictionary of Biblical Theology. Tehran: John the Apostle Center.
- McGrath, Alister (2013). Christian Theology Textbook. Translated by Mohammad Reza Bayat et al. Qom: University of Religions and Denominations.
- Noss, John B. (2002). Comprehensive History of Religions. Translated by Ali Asghar Hekmat. Tehran: Scientific and Cultural Publishing.
- Wolfson, Harry Austryn (2010). Philosophy of Church Fathers. Translated by Ali Shahbazi. Qom: University of Religions and Denominations.
- Hox, James (1998). Bible Dictionary. Tehran: Asatir.
- Young, Frances (2007). Two Roots or Intermingled Stems. In: The Myth of God Incarnate. Edited by John Hick. Translated by Abdulrahim Sulaymani Ardastani and Hasan Mohammadi Muzaffar. Qom: University of Religions and Denominations.
- Jaeger, Werner (2010). Early Christianity and Greek Paideia. Translated by Farideh Ferdafar and Amir Nasri. Tehran: Hikmat.
- Dodd, C. Harold (1971). The Meaning of Paul for today. Oxford: Fontana Book.
- Baillie, John (1939). Our Knowledge of God. London: Oxford University Press.
- Carpenter, Humphrey (1980). Jesus. Oxford: Oxford University Press.
- Chadwick, Henry (1967). the Early Church. London: Penguin Books.
- Engels, Frederick (2015). On the History of Early Christianity. U.S.A.: CreateSpace Publishing.
- Harnack, Adolf (2010). History of Dogma. translated by Nell Buchanan. the United States: Nabu press.
- Harnack, Adolf (2015). The Origin of the New Testament and the Most Important Consequences of the New Creation. translated by J. R. Wilkinson. the United States: Wipf & Stock Publishers.
- Jones, Hans (1963). The Gnostic Religion: The Massage of the Alien God and the Beginnings of Christianity. Germany: Beacon Press.
- Kearney, Richard (2009). Paul's Notion of Dunamis: Between the Possible and Impossible. in: S T. Paul Among the Philosophers. edited by John D. caputo and Linda Martin Alcoff. the United States of America: Indiana University press.
- Kennedy, H. A. (1920). the theology of the Epistle. London: Puckworth.
- Runia, David T (1993). philo in Early Christion literature: A survey, van Gorcum. Minneapolis: Assen Fortress press.
- Rylands, L. Goordon (1940). the Beginnings of Gnostic Christianity. London: Watt & Co.
- Sanders, E. P. (2009). Paul between Judaism and Hellenism. in: S T. Paul Among the Philosophers. edited, by John D. caputo and Linda Martin Alcoff. the United States of America: Indiana University press.
- Sandmel, Samuel (1979). Philo of Alexandria: an Introduction. Axford: Oxford University Press.
- Schroeder (2001). Paul Apostle St. in: Berard L, Marthaler. New Catholic Encyclopedia. U.S.A: The Catholic University of America.
- Stewart, James (1993). A Man in Christ. Vancouver: Regent college Publishing.
- Swete, H. B. (2003). Introduction to the Old Tastament in Greek. U.S.A: Wipf & Stock Pub.
نقد و بررسي خاستگاه برونديني الهيات پولسي
سيدمحمدحسن صالح / استاديار گروه اديان و عرفان دانشکدة الهيات دانشگاه الزهرا(س)، تهران، ايران m.hasansaleh@alzahra.ac.ir
دريافت: 08/12/1403 - پذيرش: 26/01/1404
چکيده
الهيات مسيحيت بيش از همه متأثر از انديشههاي خاص پولس در باب عيسي مسيح و نجاتبخشي اوست. خداشناسي پولسي با آنچه مسيح و جانشين رسمي او، پطرس، بدان پافشاري ميکرد، تفاوت چشمگيري دارد. در الهيات پولس، مسيح، پسر، قدرت و حکمت خداوند است و الوهيت کامل دارد. البته الوهيت او در مرتبهاي پايينتر از الوهيت پدر قرار دارد. مسيح صورت خداي ناديدني است و او همه چيز را آفريده است. الهيات پولسي خاستگاه درونديني ندارد؛ چراکه حضرت عيسي(ع) هيچگاه خود را بهعنوان خدا مطرح نکرد. همچنين اناجيل همديد بر عيساي تاريخي و جنبة بشري او تأکيد ميورزند. اين مقاله کوشيده است که با روش توصيفي ـ تحليلي خاستگاه انديشه و الهيات پولس را واکاوي کند. بر اساس يافتههاي اين تحقيق، شواهد تاريخي نشان از آشنايي قابل توجه پولس با انديشة يوناني و فلسفة افلاطوني، بهويژه افکار فيلون اسکندراني، دارد. همچنين الهيات گنوسي تأثيراتي بر خداشناسي پولسي داشته و برخي از مفاهيم از آن وام گرفته شده است. بااينحال نسبت اين دو در تأثيرگذاري يکسان نيست. پولس، اگرچه قادر به استفاده از مفاهيم فلسفي بود، از آن بهرة حداقلي برده است؛ در عوض، وي بيش از همه از ادبيات و محتواي گنوسي متأثر بوده و از آنها استفاده کرده است.
کليدواژهها: پولس، گنوستيک، افلاطون، فيلون، لوگوس.
مقدمه
آيين مسيحيت کنوني متضمن آموزههايي است که پولس مبدع آن بوده است؛ تاآنجاکه برخي او را معمار اين دين ميدانند و برخي ديگر پس از حضرت عيسي از او بهعنوان مؤسس دوم مسيحيت ياد ميکنند (ناس، 1381، ص631). در سراسر مسيحيت، تفکر غالب همان مسيحشناسي پولسي بوده است. به تعبير بارت دي اِرمان، اگرچه پولس در ميان معاصرانش چهرهاي مورد اختلاف بوده است و از نامههاي خود وي مشخص ميشود که وي به يک اندازه دوست و دشمن داشته است، با اين وصف در سراسر تاريخ مسيحيت، هيچ چهرهاي جز عيسي نتوانست از او مهمتر باشد (اِرمان، 1402، ص462). تجربة راه دمشقِ او براي افراد نسلهاي بعدي اين امکان را فراهم کرد که واقعيت داشتن ملاقات شخصي و گاه سرّي او با عيسي مسيح را بپذيرند که نه بر ملاقات جسماني او مبتني است و نه بر گزارشهاي موثقي که دربارة او بهوسيلة نسلهاي متمادي کليسايي فراهم آمده است (کاکس، 1378، ص48). تفکر خاص پولس در سدههاي نخست ميلادي بهتدريج غلبه يافت و در قرن پنجم ميلادي به تنها قرائت مسيحيت تبديل شد.
پولس صنعتگري يهودي از فرقة فريسيان بود که در حوالي سال 30 ميلادي به مسيحيت تغيير دين داد. از اشارات پولس به خودش در مواردي مانند رسالة غلاطيان (1: 11ـ2: 14) و رساله به فيليپيان (3: 4ـ10) معلوم ميشود که او گذشتة خودش را در سه مرحله ترسيم کرده است: زندگي او بهعنوان يک فريسي پيش از ايمان به مسيح؛ تجربة ايمان آوردن او؛ و فعاليتهاي بعدياش بهعنوان يک رسول (اِرمان، 1402، ص473). او تا زمان درگذشتش در سال 60 ميلادي سالهاي عمر خود را صرف ترويج الهياتي کرد که لزوماً بر تعاليم و سخنان عيسي متمرکز نيست و با آن تفاوتهاي جدي دارد. با وجود قرابت زماني پولس و عيسي، در سراسر نوشتههاي پولس تنها در دو جا آشکارا به عيساي تاريخي اشاره شده است (Carpenter, 1980, p. 36): يکي در مورد اين است که زن نبايد شوهر خود را ترک کند و ميافزايد که اين دستور خودم نيست؛ بلکه از جانب خداوند، يعني عيسي است (اول قرنتيان 7: 10)؛ و ديگري زماني است که به قرنتيان گراميداشت شام خداوند را يادآوري ميکند. او در اين نامه که قديميترين سند در مورد شام آخر بهشمار ميرود، يادآوري ميکند که اصل اين برنامه از داستان شب دستگيري عيسي است (اول قرنتيان 11: 6ـ23).
مهمترين پيام پولس به مخاطبان خود، اعتقاد داشتن به يک خداي برخاسته از قبر است، نه صرفاً اعتقاد به فردي به نام عيسي که مسيحاي موعود و مورد انتظار يهوديان است (بوش، 1374، ص705). پولس، ازآنجاکه سخنانش بيشتر متوجه اديان رمزي و فلسفة يونان بود، کوشيد تا رابطة خدا، انسان و جهان، همچنين ماهيت مسيح و وظيفة او را با تلفيق آموزههاي ياد شده تبيين کند. اطلاعات ما دربارة پولس مستند به «اعمال رسولان» و همچنين نامههاي منسوب به او در عهد جديد است. اگرچه پولس در مواضع متعددي از نامههاي خود مينويسد که ما يک خدا داريم و آن همان خداي واحد است (اول تيموتائوس 1: 17، و 2: 17، اول قرنتيان 8: 6، 8: 5ـ6، و 10: 20)، اما تعابير ديگري وجود دارد که نشان ميدهد وي عيسي را پسر واقعي خدا ميداند و براي او شأن خدايي قائل است (دوم قرنتيان 4: 4؛ کولسيان 2: 9). او صراحتاً در نامه به روميان، الوهيت عيسي را با عنوان خدا (God) مطرح کرده است (روميان 9: 5). با توجه به تقدم تاريخي رسالههاي پولس بر ديگر نوشتههاي عهد جديد، ميتوان گفت که الوهيت مسيح ابتدا در نامههاي پولس مطرح شد و پس از آن بود که اين انديشه در انجيل يوحنا شکل جديتري به خود گرفت و بهعنوان کلمة الهي مطرح شد.
خداشناسي پولسي با آنچه مسيح و جانشين رسمي او، پطرس، بدان پافشاري ميکرد، تفاوت چشمگيري دارد. در الهيات پولس، مسيح، پسر، قدرت و حکمت خداوند است و الوهيت کامل دارد. البته الوهيت او در مرتبهاي پايينتر از الوهيت پدر قرار دارد. مسيح صورت خداي ناديدني است و او همه چيز را آفريده است (کاکس، 1378، ص45). آنچه براي مورخان و الهيدانان مسجل و قطعي است، اين است که الهيات پولسي قطعاً خاستگاهي درونديني (به معناي اخذ از کلمات و گفتار حضرت عيسي) ندارد؛ چراکه آن حضرت هيچگاه خود را بهعنوان خدا مطرح نکرد. بهعلاوه، اناجيل همديد و سيرة جامعة نخستين مسيحيت و وجود گروههايي مانند اِبيونيها که بر بشر بودن عيسي تأکيد ميکردند، اين امر را تأييد نميکند. پس ديدگاه خاص پولس دربارة الوهيت مسيح بايد خاستگاهي غير از خود مسيح و مسيحيان نخستين داشته باشد.
گفتني است، برخي معتقدند که خاستگاه الهيات پولس لزوماً جغرافيا و وراثت يا انديشة خاصي مانند معرفتهاي فلسفي و رمزي نيست؛ بلکه بيش از همه متأثر از مکاشفه و تغيير دين اوست. به ديگر سخن، هيچ تأثيري در تاريخ زندگي پولس قابل مقايسه با تغيير آيين او نيست (kennedy, 1920, p. 8). او تصوري از خدا را تجربه کرد که نه بنياسرائيل آن را دريافته بود و نه در انديشههاي يوناني و گنوسي و مانند آن يافت ميشد. به تعبير يکي از دانشمندان، تجربة تغيير آيين، حياتيترين بخش زندگي پولس بود و چيزهاي ديگر از قبيل امور وراثتي و تعليموتربيت خاص و هر عامل ديگر، امري ثانوي بهشمار ميرود (Stewart, 1993, p. 82). بااينحال، پيشفرض اين مقاله آن است که الهيات پولس متأثر از انديشههاي موجود در زمان او (و نه صرفاً الهامگرفته از يک مکاشفه) است. بر اين اساس، مهمترين فرضيات دربارة خاستگاه برونديني الهيات پولسي اخذ آنها از دو منبع است: فلسفة افلاطوني و معرفت گنوسي. از لحاظ تاريخي، گسترش مسيحيت به نواحي يونانيزبان به کاوش اين امر منجر شد که مسيحيت به چه طريق با فلسفة يوناني پيوند دارد؛ چه اينکه بسياري از نويسندگان مسيحي در تلاش بودند تا ثابت کنند که مسيحيت درونمايههاي افلاطوني را عملي کرده است (پارتريچ، 1398، ص331). همچنين گنوسيگري و الهيات ثنوي نيز بهطور محسوسي با محافل مسيحي پيوند خورده و درصد اثرپذيري از آن بالا بود. بهطور خلاصه چيستي خاستگاه الهيات پولسي پرسش اصلي اين مقاله است. در اين نوشته در پي پاسخ به اين پرسشهاييم: خاستگاه اين الهيات کجاست؟ آيا ميتوان رگههايي پررنگ از فلسفة افلاطوني را در افکار پولس رديابي کرد؟ الهيات پولسي چه ارتباطي با مفاهيم گنوسي دارد؟
در منابع فارسي موجود، اگرچه مقالاتي در قالب الهيات مسيحي يا الهيات پولسي به اختلاف اعتقاد پولس با اناجيل همنوا اشاره کردهاند، اما در آنها بهطور مجزا و مفصل خاستگاه اين الهيات با فلسفة يونان و نيز اعتقادات گنوسي بررسي و مقايسه نشده است. البته در کتاب ريشههاي الهيات مسيحي در مکاتب گنوسي و افلاطوني ميانه، تأليف محبوبه هادينا اشارات قابل توجهي به اثرپذيري الهيات مسيحيت از منابع فلسفي و عرفاني صورت گرفته است. بااينحال، کتاب يادشده، اولاً اختصاص به پولس ندارد و شامل کل الهيات مسيحي است؛ ثانياً فراتر از گزارشهاي مستند کمتر به مقايسه و نتيجهگيري پرداخته است.
1. پولس و فلسفة افلاطوني
آشنايي پولس با افکار فلسفي را بيش از همه بايد در دوران قبل از تغيير دينش واکاوي کرد. اين بررسي نشان ميدهد که پولس در مراحل مختلف، ابتدا با فرهنگ و ادبيات يونان و در ادامه با فلسفة يونان آشنا شده است. در شهر طرطوس که زادگاه پولس است، يونانيمآبي موج ميزد (جينيبر، 2022م، ص88). اين شهر مقرّ اصلي مدرسهاي معروف براي علوم بلاغي يوناني بوده و مدرسة تعليم عالي براي نخبگان اجتماعي و فکري بهشمار ميرفته است. نوشتههاي پولس در سطح نسبتاً بالايي هستند و اين نشان ميدهد که وي دستکم مقداري علم خطابه، که در آن زمان اهميت زيادي هم داشت، آموخته است (اِرمان، 1402، ص473). وي که در خانوادهاي اشرافي متولد شده بود، بهواسطة پدرش توانست تابعيت روم را بهدست آورد و در عين يهودي بودن، شهروند روم نيز محسوب ميشد (Schroeder, 2001, v. 11, p. 3).
پولس در جواني مدتي را در اورشليم ساکن بود و با کتاب مقدس و اعتقادات يهودي آشنا شد. آشنايي با دو فرهنگ يوناني و يهودي، در شکل دادن به عقايد پولس نقشي اساسي داشته است. او بسياري از قطعات ترجمة سبعينيه را حفظ بود و بسياري از عبارات او، بدون آنکه به متن عبري ارجاع داده شود، درحقيقت همان متن ترجمة يوناني کتاب مقدس است (Sanders, 2009, p. 74-90 & 80-81). تعداد نقلقولهايي که پولس در نامههايش از ترجمة سبعينه آورده، بهمراتب بيشتر از شواهدي است که از ساير منابع برگرفته شده است (Swete, 2003, p. 381).
با توجه به تسلط پولس بر زبان يوناني، به نظر ميرسد که وي از نوشتههاي يوناني بياطلاع نبوده است؛ چنانکه با فيلسوفانِ ايشان مباحثاتي داشت و از شعراي آنها نيز مانند اريتس (اعمال رسولان 17: 28)، مناندرس (اول قرنتيان 15: 33) و اپيمنيدس (تيطوس 1: 13) اقتباساتي داشته است (هاکس، 1377، ص230). با توجه به اينکه از بهترين منابع براي کشف منابع تفکر، توجه به آموزشها و مطالعات افراد است، برخي از پولسشناسان با تمرکز بر آموزش و پرورش يوناني در زمان پولس و ارائة شواهدي دربارة آن، معتقدند که وي با ادبيات و دستور زبان يوناني آشنايي کامل داشته است و بسياري از فرمهاي زباني يونان در نامههاي او ديده ميشود (Sanders, 2009, p. 78). او حتي از ضربالمثلهاي يوناني هم در نامههايش استفاده ميکند (اول قرنتيان 15: 33).
بايد توجه داشت که فريسي بودن پولس مانعي براي اخذ مفاهيم يوناني بهحساب نميآمد؛ چراکه مهمترين وجه فريسي ناميدن پولس، اعتقاد به قيامت بود و بهجز اين اعتقاد، هيچ تفاوتي ميان او و صدوقيان، که يونانيمآب بودند، وجود نداشت (Sanders, 2009, p. 77). گرچه شواهدي مبنيبر اينکه پولس يک فيلسوف تعليميافته است، وجود ندارد، اما او با برخي اصطلاحات تخصصي فلسفي آشنايي داشته و گاه آنها را چاشني رسالههاي خود کرده است. به تعبير اتين ژيلسون، وقتي پولس قديس از مسيح تحت عنوان «قدرت» (energeia) يا «حکمتِ» (sophia) خدا (اول قرنتيان 1: 24) نام ميبرد، قطعاً از دو مفهوم فلسفي يوناني استفاده کرده است (ژيلسون، 1395، ص5). وي منابع پرشماري از آثار فلسفي يهوديت يونانيمآب را ميشناخت و بسياري از آنها را در اختيار داشت (ولسفن، 1389، ص31). رگههاي پررنگي از تفکر يوناني را ميتوان در سبک و محتواي رسالههاي پولس يافت که به برخي از آنها اشاره ميشود:
اول، نجاتشناسي پولس مقدمهاي مهم براي مسيحشناسي اوست. در جهان يونانيمآب، افراد بيش از آنکه مجذوب ويژگيهاي الهي شوند، مجذوب قدرت خدا بودند. به ديگر سخن، شخص مؤمن بيشتر به ميزان موفقيت خدا يا پيامبرش اهميت ميداد تا هويت يا شخصيت دقيق او. ازاينرو پولس ابتدا از نجاتشناسي و ضرورت آن آغاز کرد و در ادامه، تصوير جديدي از مسيح عرضه نمود (يانگ، 1386، ص179)؛
دوم، برخي از مفاهيمي که پولس در تبيين نجاتشناسي خود بهکار برده، ذاتاً يوناني است که ميتوان مفهوم فرزندخواندگي يا پسرخواندگي (adoption) را نمونة شاخص آن دانست که در فرايند تقدس و اتحاد با مسيح ايجاد ميشود. اين تعبير پنج بار در عهد جديد آمده که همگي مربوط به نامههاي پولس است (روميان 8: 15و23، روميان 9: 4، غلاطيان 4: 5، افسسيان1: 5). ساير نويسندگان عهد جديد برکات و آثاري را که پولس دربارة فرزندخواندگي ذکر ميکند، بهعنوان اثر عادلشمردگي برميشمرند و از اين مفهوم استفاده نميکنند (تيسن، بيتا، ص272). اصطلاح ديگري که پولس از آن استفاده ميکند، مفهوم رهايي (redemption) است. اين اصطلاح بيشتر دربردارندة مفهوم اطمينان از آزادي شخص از طريق پرداخت مبلغي پول است که برگرفته از رسمي يوناني است و آن آزادي اسيران جنگي يا تأمين آزادي آن دسته از افرادي است که براي پرداخت بدهي خانواده تن به بردگي ميدادند (مکگراث، 1392، ج2، ص658). همچنين کاربرد کلمة «دوناميس» (dynamis) به معناي قدرت و قوه در عبارات پولس (اول قرنتيان 2: 4) برخي را واداشته است که ارتباط احتمالي آن با معادل ارسطويياش را واکاوي کنند (Kearney, 2009, p. 142-159)؛
سوم، به نظر ميرسد که پولس نخستين فرد مسيحي باشد که بهطور جدي مسيحت را کاملاً بر اساس عامگرايي، که ميراثي يوناني است، تبليغ کرده و تمايزي ميان يهود و غيريهود قائل نشده است. او با اينکه در زمرة رسولان عيسي نبوده و اصلاً آن حضرت را نديده، مدعي است طي مکاشفهاي که در مسير دمشق براي او رخ داده، عيسي مسيح بر او متجلي شده و وي را به دين خودش دعوت کرده است (اعمال رسولان 9: 1ـ6). پس از اين حادثه و تا پايان مرگش در سال 64 ميلادي، پولس به مسافرتهاي تبليغي بين مسيحيان پرداخت و در ترويج برداشتهاي خود از مسيحيت تلاش زيادي بهکار گرفت. برخي ادعا کردهاند که همين فعاليت تبشيري پولس، يعني به جانب کفار رفتن و دعوت آنها، مشخصة خاص فلسفة يونان در دوران يونانيمآبي است. مکاتب مختلف ميکوشيدند که بهواسطة سخنان اميدوارکننده طرفداراني را پيدا کنند و در اين سخنان تأکيد ميکردند که معرفت فلسفي يا اصل جزمي (Dogma) تنها راه رسيدن به خوشبختي است. حتي واژة «نوکيشي» (Conversion) ريشه در آراي افلاطون دارد؛ چراکه روي آوردن به فلسفه، در وهلة اول به معناي تغيير نحوة زندگي است. در بشارت مسيحي نيز از جهل انسانها سخن بهميان ميآمد و کسب معرفت بالاتر نويد داده ميشد. همچنين اين بشارت مانند تمامي فلسفهها به مربي و استادي اشاره دارد که حامل حقيقت است و آن را آشکار ميکند (يگر، 1389، ص34).
با توجه به همين قرائن و شواهد است که برخي از الهيدانان مسيحي تصريح کردهاند که در آثار پولس مفاهيم و فضاي يونانيمآبي موج ميزند (فرگوسن، 1382، ص145). آگوستين در کتاب اعترافات خود اذعان ميکند که کلام پولس، درحقيقت منعکسکنندة افکار افلاطونيان است. او مينويسد:
با اشتياق بسيار به مطالعة الهامات مکتوب، بهخصوص نوشتههاي پولس حواري، پرداختم. به نظرم رسيد که اين نوشتهها گاهي با هم در تعارضاند و با شواهد شريعت و پيامبران نيز ناسازگارند؛ اما اکنون آن معضلات برايم نابود شدهاند. شروع به مطالعه کردم و در کلام پولس همان حقايق افلاطونيان را يافتم که به مدح رحمت و عنايت تو مزين گشته بود (آگوستين، 1381، ص223).
ارتباط پولس با تفکرات فلسفي يونان را بهصورت دقيقتر و جزئيتر بايد در مواجهة او با فلسفة افلاطوني ميانه رصد کرد. يکي از مهمترين شاخصههاي مکتب افلاطوني تأکيد آن بر دوساحتي بودن وجود انسان و نهادينه شدن مفهوم نجات در آن است. در مکتب افلاطوني ميانه، خدا رابطة مستقيم و بخصوصي با انسان ندارد. نهتنها نظام جهان براي انسان ايجاد نشده است و انسان غايت آن را تشکيل نميدهد، بلکه او ميبايست روح خود را از اين جهان که براي او مانند زندان است، نجات دهد و با گذشتن از واسطههاي بسيار، به عالم لاهوت برسد. بهنحوي بايد گفت که نياز به نجات، جزء ذاتي مکتب افلاطوني ميانه است که پولس هم همين ترتيب را در آن رعايت کرد و انسانشناسي خود را مرتبط و بلکه مقدمة خداشناسي قرار داد. او با طرح مفهوم گناه ذاتي و عموميت دادن به آن، عملاً نياز به منجي و مسيحايي از جنس خدا را تئوريزه کرد.
مهمترين دانشمند مکتب افلاطوني ميانه در اين دوران، فيلون اسکندراني است؛ ازاينرو نوع ارتباط و تأثيرگذاري فيلون بر عهد جديد و بهخصوص پولس مورد توجه دانشمندان زيادي در قرن اخير بوده است (گندمي نصرآبادي، 1386، ص129ـ146). يکي از شخصيتهايي که واسطة ميان فيلون و عهد جديد بهشمار ميرود، شخصيتي است به نام «اپلُس» (Apollos) که يهودي و اهل اسکندريه بوده است و برخي منابع شاگردي او از مکتب فيلون را تأييد کردهاند. او شاگرد يحياي تعميددهنده و متبحر در نوشتههاي مقدس بود که بعدها تبديل به واعظ مسيحي شهيري شد که بارها نام او در عهد جديد آمده است (اعمال رسولان 18: 24، 19: 1 ؛ اول قرنتيان 1: 12، 3: 4ـ6 و22، 4: 6، 16: 12؛ تيطس 3: 13). برخي از مفسران، رسالة عبرانيان را به او نسبت ميدهند (لئون دوفور، بيتا، ص75). بااينحال مسئلهاي که بيش از همه ذهن الهيدانان را به خود مشغول کرده، ارتباط نظام الهياتي پولس و عقايد فيلون است (Runia, 1993, p. 64-86). برخي مانند برونوبارو بهصراحت معتقدند که خاستگاه مسيحيت، نه يهوديه، بلکه حوزة اسکندريه است و به همين علت بود که زمينة طرح آن بهمنزلة دين عام و جهانشمول فراهم آمد. به ديگر سخن، مسيحيت را بايد در افکار فيلون رديابي کرد که خود برگرفته از افلاطونيان و رواقيان است؛ لذا اوفيلون را پدر مسيحيت
و سنکاري رواقي را عموي آن معرفي ميکند (Engels, 2015, p. 72). چدويک (Chadwick) در مقالهاي با عنوان «پولس و فيلون اسکندراني» فهرست بلندي از وجوه تشابه اين دو متفکر را ارائه کرده است. از ديدگاه او، شناخت خدا از طريق خلقت، نشانة کفر بودن عبادت مخلوق بهجاي خالق، تأثير بتپرستي بر ضعف اخلاقي، و تأکيد بر باطني و دروني بودن دين حقيقي از مواردي است که فيلون و پولس در آن همداستاناند. همچنين هر دو دربارة لطف و فيض سخن گفتهاند (اول قرنتيان، باب 13). بهعلاوه پولس در رسالة کولسيان بسيار از الفاظ و واژگان فيلون بهره برده است (Chadwick, 1967, p. 286-307). سَندمل (Sandmel)، دانشمند آمريکايي، ارتباط پولس و فيلون را در چهار محور ذيل خلاصه کرده است:
الف) تعالي خدا: هر دو درصدد حل مسئلة ارتباط خدا با مخلوقات بودهاند. پولس از واژة «مسيح» و فيلون از «لوگوس» استفاده کرده است. هر دو به دنبال ارائة سازوکاري هستند که با آن خداي متعالي را به خداي درون ذات و حاضر در جهان فيزيکي تبديل کنند. لوگوسِ فيلون هيچ ارتباطي با زمان و مکان ندارد؛ اما در پولس يک رويداد سرنوشتسازي وجود دارد و آن هنگامي است که عيسي به مسيح تبديل شد؛ همو که زندگي ميکرد و بعد مصلوب شد و در آخرالزمان دوباره برخواهد گشت؛
ب) شريعت: هر دو بهنوعي با مسائل مشابه در شريعت موسي دستبهگريباناند؛ اما فيلون معتقد است که انسان ميتواند و بايد شريعت را مراعات کند؛ درحاليکه پولس بر ناتواني انسان تأکيد دارد؛
ج) رستگاري: فيلون و پولس هر دو از زبان عرفاني استفاده کردهاند و رهايي را رهايي از تن و قيد و بندهاي اين جهان ميدانند؛ اما در تفکر فيلون هيچ اثري از رهايي فقط بهوسيلة ايمان، که در تفکر پولس نقش اساسي ايفا ميکند، وجود ندارد؛
د) انسانشناسي: هر دو بر دوساحتي بودن انسان و تمايلات دوگانة آدميتأکيد کردهاند: انسان از جسم، که حسب فرض شر است، و از بخش غيرمادي، يعني روح، تشکيل شده است. انسان در تلاش است که از ماده فراتر رود و به تعبير فيلون، در «جهان معقول» و به تعبير پولس، در «روح» زندگي کند (غلاطيان 16: 5ـ25). پولس نيز ميان انسان زميني و آسماني فرق گذاشت. پولس همچون فيلون ميپذيرد که انسان ميتواند زندگياش را در سطوح و مراتب معنوي و روحاني متنوعي بگذراند (Sandmel, 1979, p. 150).
در الهيات فيلون مفهوم لوگوس و همچنين جايگاهي که در هستي دارد، بسيار مهم است. فيلون معتقد بود که خدا متعالي و خارج از زمان و مکان است. اين خداي متعالي براي ارتباط با جهان، واسطهاي دارد که نامش «لوگوس» است و ازلي است و نقش خالقيت را بر عهده دارد. توحيد يهودي هيچگاه اجازه نداد که او لوگوس را همعرض خدا معرفي کند. گرچه پولس صريحاً کلمة «لوگوس» را بهکار نبرده است، اما ميتوان معنا و بنماية آن را در عباراتش يافت که البته بعداً با صراحت بيشتري در انجيل چهارم و توسط يوحنا بدان اشاره شد. پولس مسيح را کسي معرفي ميکند که چهار يکشنبه قبل از ميلاد در آسمان با خدا زندگي ميکرد (غلاطيان 4: 4). او موجود زميني (اول قرنتيان، ۱۱: ۷؛ ۱۵: ۴۹ـ۴۵) و حتي شريک خدا در خلقت پنداشته شده است (اول قرنتيان 8: 6). او را به سبب تمايزش از خدا، «پسر خدا» ناميدهاند (روميان 8: 32). بر اساس اين عبارات، «لوگوس» وجودي است ازلي که در جهان دخالت دارد و حتي شريک خدا پنداشته ميشود؛ ولي سعي ميشود که نوعي تمايز با خداي اصلي هم داشته باشد.
اينکه پولس با آثار فيلون آشنا بوده يا نه، مورد بحث است؛ اما برخي از الهيدانان مسيحي اين ارتباط را تأييد ميکنند. پولس همانند فيلون به تفسير تمثيلي از واقعة خروج روي ميآورد و آن را در نامه به قرنتيان منعکس ميکند:
زيرا اي برادران! نميخواهم شما بيخبر باشيد از اينکه پدران ما همه زير ابر بودند و همه از دريا عبور نمودند * و همه به موسي تعميد يافتند در ابر و در دريا * و همه همان خوراک روحاني را خوردند * و همه همان شراب روحاني را نوشيدند؛ زيرا که ميآشاميدند از صخرة روحاني که از عقب ايشان ميآمد و آن صخره، مسيح بود (اول قرنتيان 10: 1ـ5).
او به دو آدم اشاره ميکند (اول قرنتيان 15: 47ـ49) و عيسي را همان صورت خدا و نخستزادة او ميداند (کولسيان 1: 15). اين تعابير، احتمال اثرپذيري او از فيلون و دسترسي به آثار او را شدت ميبخشد (لئون دوفور، بيتا، ص298). همچنين در رساله به عبرانيان بهصراحت و حتي کاملتر از آنچه در رسالههاي پيش گفته شد، دربارة الوهيت ازلي مسيح سخن گفته شده است. در اينکه نويسندة اين رساله کيست، اطلاع دقيقي نداريم؛ اما برخي آن را به پولس نسبت دادهاند. ديدگاه فيلوني حاکم بر رساله از اين حکايت دارد که نويسنده بايد يک يهودي اهل اسکندريه و احتمالاً شاگرد فيلون بوده باشد. تعابير پسر خدا، نخستزاده، فوق فرشتگان، صورت خدا، عامل در خلقت، ميانجي، کاهن اعظم، پوشاندن لباس خدايي به آن و حتي خدا دانستن (عبرانيان 1: 3)، در اين رساله ذکر شده است. فيلون سه واژة خدا، پسر خدا و نخستزادة خدا را براي اولينبار دربارة لوگوس بهکار برد (گندمي نصرآبادي، 1392، ص110ـ114). در عهد جديد، اين واژگان بر «کلمه» و «عيسي مسيح» اطلاق شدند که نقش پولس در اين امر انکارناپذير است.
بر اساس آنچه گذشت، پولس بدون اينکه کلمة لوگوس را بهکار ببرد، صفات و ويژگيهايي را که فيلون براي لوگوس مطرح کرده بود، دقيقاً بر عيسي منطبق کرد و ازاينرو بسيار مديون اين نظريه است (Dodd, 1971, p. 45). البته پولس به اين بسنده نکرده و الوهيت لوگوس را بهنحو برجستهاي مطرح کرده است. اگرچه رابطة خدا با لوگوس، چه در انديشة فيلون و چه در مسيحيت، با واژة «پدر» نشان داده شده است، بايد توجه داشت که نزد فيلون، خدا بهواسطة اينکه علت فاعلي لوگوس است، «پدر» ناميده ميشود؛ درحاليکه در مسيحيت پولسي خدا علت مادي لوگوس يا همان مسيح است و اين نخستين گام اعتقاد به تجسد در مسيحيت است (ولفسن، 1389، ص177). مسيحيان همچنان بر اين باورند که خدا نسبتبه جهان علت فاعلي است و نسبتبه لوگوس علت مادي؛ يعني آن را از خودش بهوجود آورده است.
بنا بر آنچه گذشت، در رسالههاي پولس نخستين گام مهم در راستاي تعدد الوهيت در مسيحيت برداشته شد و عيسي از مقام بشري تهي شد و به مقام خدايي رسيد. بايد توجه داشت که اثرپذيري پولس تنها در باب لوگوس و خداي دوم نبود؛ بلکه در اعتقاد به خداي متعالي يا همان خداي مورد نظر عهد عتيق نيز تغييراتي ايجاد شد و آن آوردن استدلال براي اثبات خداست. در عهد عتيق و اناجيل، وجود خدا بديهي است و اگر استدلالي هم ذکر ميشود، بيش از همه براي اثبات توحيد است. اين در حالي است که سنت يوناني وجود خدا را بديهي نميداند و سعي دارد آن را با استدلال عقلي به اثبات رساند. اين جريان، اگرچه در دورة قرون وسطي به اوج ميرسد، در رسالههاي پولس اجمالاً قابل مشاهده است. او در رسالة عبرانيان مينويسد: «زيرا کسي که نزد خداوند ميآيد، بايد معتقد باشد که او وجود دارد و اينکه وي کساني را که با جديت در جستوجوي او برميآيند، پاداش ميدهد». برخي معتقدند که همين دو کلمة کوچک (وجود دارد)، همواره ـ بيش از هر مطلب ديگري در عهد جديد ـ يوناني جلوه ميکند. دکتر موفات (Moffatt) ابراز ميکند که اين واژهها، بهخصوص براي خوانندگاني که بيرون از دين يهود متولد شدهاند، جاذبه دارد (Baillie, 1939, p. 125). همچنين پولس در رسالة روميان، باب 1 آية 20، ميگويد: «از همان ابتداي خلقت جهان، اوصاف ناديدة خداوندي، يعني قوت سرمدي و الوهيتش، آشکارا در آنچه وي آفريده است، ديده ميشود». قرنها بعد، آکويناس اين مطلب را به برهان نظم و تدبير عالم تعبير کرد (Baillie, 1939, p. 110).
2. پولس و معرفت گنوسي
برخي از انديشمندان متأخر، مانند بولتمان، کوشيدهاند نشان دهند که چگونه پولس صليب مسيح را با بهرهگيري از مضامين عاريتي همچون فديه، قرباني کفارهاي و ديگر مفاهيم گنوسي توضيح ميدهد (فرگوسن، 1382، ص154). در رسالههاي پولس مواجهة وي و مکاتب گنوسي بيش از همه بهچشم ميآيد؛ بهگونهايکه ميتوان او را مهمترين چهره در توسعة گنوسيگري در مسيحيت نام برد. گوردن ريلندز، از نقادان کتاب مقدس، يک اثر جداگانه را به بررسي نقادانة رسالههاي مهم پولس اختصاص داد و دريافت که رسالههاي يادشده داراي هستههايي گنوسي از قرن اول ميلادياند (Rylands, 1940, p. 25). درحقيقت، پولس يک رسالت گنوسي داشته است که عيساي او يک موجود کاملاً متفاوت است؛ يک منجي الهي که مؤمنان از طريق تعميد با وي متحد ميشوند. ازاينرو وي هيچ اشارهاي به تعاليم عيسي نميکند و هرگز عنوان ناصري را بهکار نميبرد.
حضور نمادهاي گنوسي، در برخي نامههاي پولس ديده ميشود؛ مثلاً پولس عيسي مسيح را انساني کيهاني تلقي ميکند که سرِ او کليساست و او نجاتدهندة بدن است (افسسيان 5: 22ـ24). قابلتوجهترين اشاراتي که شعار اصلي گنوسيهاست، يعني تعبير «پُري خدا» يا «ملأ الهي»، در نامه به افسسيان بهکار رفته است: «و عارف شويد به محبت مسيح که فوق از معرفت است تا پُر شويد تا تمامي پُري خدا» (افسسيان ۳: ۱۹). بر اين اساس، فاصلة ميان خداي متعال و جهان ماده با واسطهاي به نام لوگوس يا خالق جهان پر ميشود. همچنين در کولسيان ميگويد: «در مسيح تمام گنجينههاي حکمت و معرفت نهفته است» (کولسيان ۲: ۳). پولس ثابت ميکند تمام چيزهايي که گنوسيان در نظرية پُري به دنبال آن هستند، بهواقع در مسيح ارائه شده است. هدف اصلي وي در اين رسالهها اين بود که از بزرگي بينظير و قدرت مطلق شخص مسيح دفاع کند. مسيح يکي از اِئونها (Eons) است که پُري را ميسازد و فقط يک کارگزارِ دونمرتبه نيست که براي استاد و ارباب بالاتر افتخار و عظمت بيافريند. او غايت و نيز منشأ تمام اشياي مخلوق است (کولسيان ۱: ۱۵ـ۲۰).
گرچه پولس در سراسر اين رساله کلمة لوگوس را بهکار نبرده، اما روشن است که کلام وي در رتبه و کارکرد معادل لوگوس يوحناست. درحاليکه پولس خدا را واحد متعال ميداند و او را پدر ازلي ميخواند، عيسي را واسطة او در خلق جهان ميداند و او را خداوندگار يا خداوند مينامد: «لکن ما را يک خداست؛ يعني پدر، که همه چيز از اوست و ما براي او هستيم؛ و يک خداوند، يعني عيسي مسيح، که همه چيز از اوست و ما از او هستيم» (اول قرنتيان 8: 6). او در سخن ديگري در توصيف شخصيت مسيح خطاب به کولسيان مينويسد:
و او صورت خداي ناديده است؛ نخستزادة تمام آفريدگان * زيرا که در او همه چيز آفريده شد؛ آنچه در آسمان و آنچه بر زمين است، از چيزهاي ديدني و ناديدني و تختها و سلطنتها و رياسات و قوّات؛ همه بهوسيلة او و براي او آفريده شد * و او قبل از همه است و همه چيز در او قيام دارد (کولسيان 1: 15ـ18).
اين عبارات صراحتاً نشان از آن دارد که پولس عيسي مسيح را اولين صادر از خدا ميداند. کسي که خلقت از او و بهوسيلة او آغاز ميشود. پولس تصريح ميکند که اين صادر نخستين داراي صفت قيوميت است؛ يعني قيام ديگر موجودات، وابسته به اوست. اين نگاه پولس به عيسي، با حکمت، لوگوس، خداي صانع يا دميورژي که در مکاتب گنوسي از آن سخن به ميان ميآيد، قابل مقايسه و تطبيق است. کساني مانند گوردن ريلندز معقتدند که نخستين مسيحيان، گنوسيها بودند که مسيح را نه يک انسان معاصر خود، بلکه روحي ميدانستند که خدا براي نجات انسانها از بندگي خدايان دروغين و آشنا کردن با معرفت خودش او را فرستاد. اين روح همان حکمت بود که در کتاب امثال سليمان، عامل خدا براي خلقت جهان و هدايت مردم معرفي شده و همان لوگوس (به معناي کلمه يا عقل) بود که فيلون اسکندراني آن را از فلسفة يوناني گرفته و بهعنوان معلم و تسليبخش انسان مجسم کرده است (رابرتسون، 1378، ص112).
ثنويت ديگري نيز در رسائل پولس به چشم ميخورد که به ثنويت الوهي در مکاتب گنوسي نزديک است؛ بهگونهايکه او خداي پدر را خداي آسمانها و شيطان را حاکم جهان ميداند که در بيايمانان نفوذ کرده است: «که در ايشان خداي اين جهان فهمهاي بيايمانشان را کور گردانيده است که مبادا تجلي بشارت جلال مسيح که صورت خداست، ايشان را روشن سازد» (دوم قرنتيان 4: 4). دوگانگي جسم / روح و همچنين نور / ظلمت، در آثار پولس کاملاً بهچشم ميخورد. او روح و نور را از خدا و جسم و ظلمت را از شيطان ميداند. البته پولس دامنة اين ثنويت را به الوهيت نميرساند (و از اين حيث، متأثر از گنوسيان نيست)؛ اما بااينحال چنان از شيطان و تاريکي و جسم سخن ميگويد که گويي بهعنوان يک اصل فعال مستقل که با روح، خدا و نور در تضاد است، عمل ميکند: «ليکن شما اي برادران! در ظلمت نيستيد تا آن روز چون دزد بر شما آيد * زيرا جميع شما پسران نور و پسران روز هستيد؛ از شب و ظلمت نيستيم» (اول تسالونيکيان 5: 4و5). او بيش از همه، در رسالة روميان تقابل جسم و روح را يادآور ميشود:
بنابر اين، اي برادران من، شما نيز به واسطه جسد مسيح براي شريعت مرده شديد تا خود را به ديگري بپيونديد، يعني با او که از مردگان برخاست، تا به جهت خدا ثمر آوريم * زيرا وقتي که در جسم بوديم، هوسهاي گناهاني که از شريعت بود در اعضاي ما عمل ميکرد تا به جهت موت ثمر آوريم * اما اکنون چون براي آن چيزي که در آن بسته بوديم مرديم، از شريعت آزاد شديم، به حدي که در تازگي روح بندگي ميکنيم نه در کهنگي حرف (روميان 7: 4ـ6)
او تصريح ميکند که به روح رفتار کنيد و شهوات جسم را بهجا نياوريد؛ چراکه خواهش جسم به خلاف روح است و خواهش روح به خلاف جسم و اين دو با هم منازعه ميکنند؛ بهطوريکه آنچه ميخواهيد، نميکنيد؛ اما اگر از روح هدايت شديد، زير شريعت نيستيد (غلاطيان 5: 16ـ18).
برخي از محققان عهد جديد معتقدند که از اعتقاد پولس به دخالت نيروهاي شر در عالم هستي ميتوان الگوي الهياتياي را استخراج کرد که از آن با عنوان «الگوي شراکتي» ياد شده است (اِرمان، 1402، ص569). طبق اين الگو، پولس هرگاه از مفهوم گناه ياد ميکند، لزوماً به معناي تخلف از شريعت نيست؛ بلکه گاهي مراد او اشاره به قدرت يافتن نيروهاي شر کيهاني است که ميتوانند انسانها را برده و غلام خود سازند و مرگ مسيح آن نيروهاي شرور را درهم ميشکند. ايمانداران مسيحي براي شريک شدن با مسيح و نجات از دست اين نيروها بايد عمل تعميد را انجام دهند. پولس معتقد بود که شخص ايماندار از طريق تعميد، در مسيح ميميرد و در عملِ نجات او شريک ميشود (اِرمان، 1402، ص571).
مورد ديگري که پولس متأثر از گنوسيان است، نفي شريعت و عدم تأثير آن در نجات انسان است. گنوسيها معتقد بودند که قوانين اخلاقي ساخته و پرداختة صانع جهان است و اگر کسي پي به اسرار الهي ببرد، از يوغ قوانين شريعت آزاد بوده و همه چيز براي او مباح است (Jones, 1963, p. 46). از نامههاي پولس ميتوان چنين استنباط كرد كه شريعت، قوانين زندگي در دنياست و بهسبب گناه آدم و حوا گريبانگير انسان شده است تا او كمتر دست به گناه بزند؛ اما چون نجات امري آسماني است، با آمدن مسيح ديگر شريعت كاربردي ندارد و عمل به آن زمينهساز نجات نميشود. نمونههايي از شريعتگريزي پولس را ميتوان در عباراتي چون تجويز شرابخواري (اول تيمائوس 5: 23)، هيچچيز نجس و ناپاک نيست (اول قرنتيان 7: 10)، احکام الهي را گردن ننهيد (کولسيان 2: 16ـ17) و نگهداري ايام و آداب عبث است (غلاطيان 4: 9ـ11)، يافت.
ديدگاه پولس دربارة شريعت، با نظرية وي در مورد الوهيت مسيح کاملاً مرتبط است. او مدعي است كه پيش از آمدن حضرت عيسي، نجات از طريق ايمان و عمل به شريعت حاصل ميشد؛ اما با ظهور حضرت عيسي عمل به شريعت باطل شده و جاي خود را به ايمان به حضرت عيسي داده است. بايد توجه داشت که پولس با لفظ شريعت مشکلي ندارد؛ بلکه او معتقد است بهجاي شريعت بيروني و عملگرا بايد به دنبال شريعتي دروني و قلبي بود. برخي از نويسندگان، شريعت مورد نظر پولس را «وجدان» نام نهادهاند. منظور از وجدان، مشيت الهي است که از راه عقل بيان شده است (Carpenter, 1980, p115).
تأکيد بسيار زياد فرقههاي گنوسي، بهويژه مرقيون، بر رسالههاي پولس، ميتواند شاهدي بر همذاتپنداري آنها و پولس در آموزههاي مشترک باشد که نظرية اثرپذيري پولس از گنوسيان را تقويت ميکند. مرقيون يکي از مهمترين متکلمان گنوسي قرون اولية مسيحيت است. مرقيون در انجيلي که نگاشت، منتخبي از انجيل لوقا و ده رسالة پولس گردآوري کرد. اصولاً کتاب آنها به دو بخش انجيل و پولس تقسيم شده بود. در واکنش به اين عمل بود که کليسا در سال 180 ميلادي متون شرعي و قانوني مسيحي را جمعآوري و کتاب مقدس مسيحي را که دربرگيرندة اکثر متون عهد جديد و کتاب عهد عتيق بود، تدوين کرد و مرجعيت رسولان دوازدهگانه را بيشازپيش مطرح ساخت. استناد بيپرواي مرقيون به پولس باعث نگراني کليسائيان شد (Harnack, 2015, p. 27). بااينحال، قرائت عمومي رسالههاي پولس بسيار رواج يافته و وجهة رسولِ عادل، نيک و ظرف برگزيده بودن او (اعمال رسولان 9: 15) کاملاً تثبيت شده بود و هيچچيز آن را متزلزل نميکرد (Harnack, 2010, p. 164-174).
احترام به پولس در محافل گنوسي حد و مرز نداشت. طبق گفتة اوريجن، مرقيونيها معتقد بودند که پولس در آسمان، در دست راست مسيح نشسته است؛ همانگونهکه مسيح در دست راست پدر مينشيند. از اين گذشته، طبق نظر اسنيک (Esnik)، خود مرقيون تعليم ميداد که مسيح دو بار از آسمان نزول کرده است: بار اول براي آنکه رنج بکشد و بميرد؛ بار دوم براي آنکه پولس را دعوت کند و معناي مرگش را ابتدا براي وي منکشف سازد. به ديگر سخن، پولس اولين کسي بود که راز بازخريد و فديه را آشکار کرد، نه عيسي (Harnack, 2010, p. 164-174). هارناک معتقد است اين کليساها بودند که در احترام به پولس از مرقيون اثر پذيرفتند، نه بالعکس. او تصريح ميکند:
از مدتها پيش ميدانستيم که قرائتهاي مرقيوني به متن کليسايي رسالههاي پولس راه يافته است؛ اما هفت سال است که پي بردهايم کليساها در واقع مقدمههاي مرقيوني بر رسالههاي پولس را پذيرفتهاند. دبِروين (De Bruyun) يکي از بهترين کشفيات اخير را در اين زمينه انجام داده است. بر اساس يافتههاي وي، مقدمههايي که ابتدا در نسخة فولدنسيس و سپس در بسياري از نسخههاي بعدي با آنها مواجه ميشويم، متعلق به مرقيون بوده است و کليساها متوجه آن نشدهاند. اين امر تأثير مجموعه رسالههاي مرقيوني را بر شکلگيري مجموعة کليسايي نشان ميدهد (Harnack, 2015, p. 27).
نفوذ محسوس افکار گنوسي در نامههاي پولس دليل خوبي بود بر اينکه برخي از کليساهاي کوچک، اگرچه رسالههاي پولس را مقدس ميدانستند، آن را جزء کتاب مقدس برنشمرند. تمايز بين کتاب مقدس و پولس را حتي در اثر جنجالي کايوس رومي (حدود 200م) ميتوان مشاهده کرد (Harnack, 2015, p. 28). همين اثرپذيريها بود که مدتها طول کشيد تا اين رسالهها در کنار متون رسمي قرار گيرند. هارناک از اين بالاتر ميرود و معتقد است که حتي داخل کردن کتاب اعمال رسولان بهعنوان جزئي از متن رسمي کليسا، آنهم قبل از متن نامههاي پولس، بهمنظور معرفي او (کسي که اصلاً عيسي را نديده بود) بهعنوان رسول بوده است. اين امر از آنجا اهميت مييابد که يکي از مهمترين معيارها براي رسمي شدن مکتوبات از سوي بزرگان مسيحي، صدور آن از ناحية رسولان مسيح بود. اين کتاب به پولس در حد يک رسول کامل مشروعيت ميبخشد؛ هم به شخص خودش و هم به محتواي تعاليمش. اين در حالي است که شاهدي وجود ندارد مبنيبر اينکه پيش از ايرنائوس اين کتاب در قرائت عمومي بهکار رفته باشد. جاي دادن اين کتاب، انتخابي آگاهانه و دستي نيرومند است که با اقتدار عمل کرده! (Harnack, 2015, p. 35)
3. نقد و بررسي
بر اساس آنچه گذشت، پولس بهعنوان يک يهودي يونانيمآب فلسفه و فرهنگ يوناني را بهعنوان تفکر غالب تحصيل کرد و در چهارچوب عقلانيتش به انديشيدن پرداخت. او در عصري ميزيست که تدريس فلسفه در نظام تعليموتربيت گنجانيده شده بود. بااينحال در رسالههاي او دو نظر مختلف دربارة فلسفه و فکر يوناني ميبينيم و نگرش او در اين زمينه قاطع نيست. او گاهي نگاه خوشبينانه به فلسفه دارد و کليات آن را تأييد ميکند؛ مثلاً هنگامي که براي تبليغ تفسير خود از مسيحيت به آتن رفت و براي متفکران آنجا دربارة خداي ناشناخته موعظه کرد، از مفاهيم فلسفي (عمدتاً رواقي) بهره برد و همانند فيلسوفان يوناني سخن گفت. اين سخنراني چندان موفقيتآميز نبود و بهجز دو تن، بقيه او را مسخره کردند (اعمال رسولان 17: 16ـ34).
بااينحال، برخي مواقع نيز در برابر فکر و فلسفة يونان جبهه ميگرفت و آن را حکمت ظلمت و کفر ميناميد. شديدترين موضعگيريها در برابر فلسفه را در نامه به قرنتيان شاهديم. او در اين نامه تصريح ميکند که جهالتِ موعظه تنها راه نجات است؛ زيرا که چون برحسب حکمت خدا، جهان از حکمت خود به شناخت خدا نرسيد، خدا بدين رضا داد که بهوسيلة جهالت موعظه ايمانداران را نجات بخشد (اول قرنتيان 1: 21). در اين آيه، جهالت موعظه در برابر حکمت اينجهاني قرار گرفته است. در اين آيه منظور از موعظه، همان موعظة صليب است؛ يعني همان اعتقاد پولس به اينکه قيام مسيح قدرت بخشودگي گناهان و زندگي جاودانه را دارد (اول قرنتيان 2: 1؛ 4: 5ـ13).
اما چرا جهالت؟ او خود ميدانست که چنين آموزهاي، نه مطلوب شريعت يهود است و نه حکمت يونانيان آن را داراست؛ چراکه در يهود، اگرچه صحبت از منجي شده، اما اين منجي يک انسان است، نه خدا. همچنين در حکمت يونان، اگرچه صحبت از وسايط خلاق و ازلي ميشد، اما آنها در عرض خدا نبودند؛ بلکه در طول او قرار داشتند. لذا فيلسوفان يونان که به خاستگاه سرمدي معتقد بودند، الوهيت مسيح را بيمعنا و هولناک ميدانستند (اگريدي، 1384، ص40ـ50). درحقيقت، پولس براي به کرسي نشاندن حرف خود بايد حکمت اينجهاني را ابطال ميکرد. او براي اين کار به عهد قديم و پيشگويي اشعيا استناد کرد: «حکمت حکما را باطل ميسازم و فهم فهيمان را نابود ميسازم» (اشعيا 29: 14). به ديگر سخن، او به دو نوع حکمت قائل بود: يک حکمت ازلي که از سوي خداوند بر آدميان منکشف شده و صحيح است؛ و يک حکمت انساني که انسانها با سعي و کوشش خود و به مدد الهي کسب ميکنند. حکمت انساني از ديدگاه او همان فلسفة يوناني است که در تضاد با حکمت الهي است.
بااينحال او در مقام رد کامل فلسفه نيست و مانند بسياري از نويسندگان يونانيمآب تصديق ميکند که فلسفة يوناني حاوي نکات و مطالبي دربارة اعتقاد به خداي واحد است. ازهمينرو بعدها برخي آباي کليسا تصريح کردند که هشدار او به کولسيان مبنيبر اينکه فلسفه و مکر باطل دلهاي شما را نربايد (کولسيان 2: 8)، در مقام رد کامل فلسفه نيست؛ بلکه به معناي مردود شمردن فلسفهاي است که بر مکر باطل استوار است (ولفسن، 1389، ص31). او معتقد بود که يونانيان دستکم از عقل طبيعي برخوردارند و همين عقل دربارة آنها داوري ميکند و آنان را براي دريافت مسيحيت آماده ميسازد (روميان 2: 14ـ15).
با اين مقدمه بايد گفت که براي پولس فلسفة يونان در موضوعات مختلف، از جمله در مورد خالق و غايت جهان، موضوعيت ندارد؛ اما گاه براي مقصود خويش از آن استفاده کرده است و فلسفه را صرفاً بهنحو آلي ميپذيرد. مهمترين هدف براي پولس، اثبات عيسي بهعنوان مسيحا و راه نجات بود. براي اينکه اين مسيحا از ديگر مسيحاهاي ادعايي بالاتر باشد، گاه چارهاي جز استفاده از مفاهيم فلسفة يونان، که در آثار فيلون و نيز مکاتب گنوسي يافت ميشد، نبود. با تکيه بر اين مفاهيم عقلاني، مسيحاي مورد نظر پولس با بقيه فرق داشت و به مقام خدايي رسيد.
او از فحواي يکي از مهمترين مفاهيم مکتب افلاطوني ميانه، يعني لوگوس، بهره برد و آن را متجسد کرد و بر عيسي تطبيق داد. ازاينرو ميتوان اثرپذيري پولس از فلسفة يونان در بحث خداشناسي را بهنحو آلي پذيرفت. دربارة اينکه خداشناسي پولس بيشتر متأثر از گنوسيان است يا افلاطونيان ميانه، بايد ميان محتوا و ادبيات پولس تفاوت قائل شد. اگرچه پولس با ادبيات يوناني و فلسفي آشنايي داشت، اما کمتر از آن بهره برد و سعي کرد که سخن فلسفي خود را در قالبي عرفاني و شهودي عرضه کند تا حوادثي نظير آتن برايش پيش نيايد. ازاينرو او خداشناسياش را که متأثر از افلاطونيان بود، در ظرفي گنوسي عرضه کرد. مخاطبان غيريهودي پولس قاعدتاً با مفهوم مسيح آشنايي چنداني نداشتند؛ اما بهواسطة ارتباطي که با اديان رمزي داشتند، با مفهوم نجات بسيار آشنا بودند و پولس نيز همين مسير را در پيش گرفت (Dodd, 1971, p. 75). اصولاً بسياري از نودينان، نه به دنبال يک نظام عقلاني جديد ديني، بلکه به دنبال بسط يک تجربة ديني بودند؛ چه اينکه خود پولس هم نجات خود را در يک مکاشفه يافت، نه تعليم نظري. پولس مسيحيت را نه يک فلسفه، بلکه يک دين ميدانست. او خود تصريح ميکند که دين جديد را اکثراً افرادي پذيرفتند که حکيم، بانفوذ و نجيبزاده نبودند (اول قرنتيان 1: 26ـ27). ازاينرو، اگرچه در معناي کلام پولس ثنويت امر ازلي (که مشترک ميان گنوسيان و افلاطونيان ميانه بود) مشاهده ميشود، اما ادبيات آن غالباً گنوسي است. به ديگر سخن، با خوانش دقيق رسالههاي پولس ميتوان اذعان کرد که اگرچه پولس آشنا به فلسفه بوده و گاه از آن هم استفاده کرده است، ولي اصلاً تمايلي ندارد که در بشارت خود به مسيحا بودن عيسي، براهين فلسفي را پشتوانه قرار دهد. او در پي سخنان اقناعگر حکمت نبود؛ بلکه در پي ايمان بود. ازاينرو تأثير مستقيم فلسفة افلاطوني بر ادبيات پولس، در کمترين حد و تنها در مواجهه با نخبگان و اشراف است و ميزان اين تأثيرگذاري بيشتر بايد از طريق غيرمستقيم، يعني تأثيرات گنوسي، دنبال شود.
نتيجهگيري
آموزههاي مسيحي بيش از آنکه برگرفته از سخنان عيسي مسيح باشد، متأثر از رسول خودخوانده، پولس طرطوسي، است. الهيات پولس با محوريت نجات، بر الوهيت عيسي متمرکز شده است. با توجه به اينکه حضرت عيسي در سخنانش همواره خود را بشر معرفي ميکرد و در اناجيل همديد نيز بر عيساي تاريخي تأکيد ميشود، منشأ اصلي عبارات پولس را بايد در جاي ديگري جست.
از لحاظ تاريخي، پولس حداقل با دو بستر انديشه مرتبط بوده است: ازيکسو فلسفة افلاطوني در اسکندريه با محوريت فيلون؛ و ازسويديگر مکاتب رمزي و سرّي گنوسي. شواهد متعددي از اثرپذيري پولس از فيلون اسکندراني در بحث لوگوس وجود دارد. بهعلاوه او از روش فلاسفه استفاده کرده و براي اثبات برخي مفاهيم، از استدلال منطقي بهره برده است. ازسويديگر، نوعي ثنويت گنوسي در آثار پولس بهچشم ميخورد. همچنين به نظر ميرسد که او در بحث شريعتگريزي متأثر از گنوسيان است.
اگرچه پولس، هم از فلسفة يونان و هم از مباحث رمزي گنوستيک بهره برده است، اما ميزان اثرپذيري او از آنها يکسان نيست. پولس با اينکه با ادبيات يوناني و فلسفي آشنايي داشت، از آنها کمتر بهره برد و سعي کرد مفاهيم فلسفي خود را در قالبي عرفاني و شهودي عرضه کند. لذا تأثير مستقيم فلسفة افلاطوني در ادبيات پولس در کمترين حد و تنها در مواجهه با نخبگان و اشراف است. در مقابل، او بيشتر، از ادبيات گنوسي بهره برده و سعي کرده است مسيحشناسي خود را بر آن بنا کند.
- آگوستین (1381). اعترافات. ترجمة سایه میثمی. تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
- اِرمان، بارت دی (1402). عهد جدید مقدمهای تاریخی بر نوشتههای مسیحی قدیم. ترجمة حسین توفیقی. قم: ادیان و مذاهب.
- اگریدی، جوآن (1384). مسیحیت و بدعتها. ترجمة عبدالرحیم سلیمانی اردستانی. قم: کتاب طه.
- بوش، ریچارد و دیگران (1374). ادیان در جهان امروز. ترجمۀ عبدالرحیم گواهی. تهران: فرهنگ اسلامی.
- پارتریچ، کریستوفر (1398). سیری در ادیان جهان. ترجمة عبدالعلی براتی. تهران: ققنوس.
- تیسن، هنری (بیتا). الاهیات مسیحی. تهران: ترجمة ط. میکائیلیان. تهران: حیات ابدی.
- جینیبر، شارل (2022م). المسیحیة نشأتها و تطورها. ترجمة عبدالحلیم محمود. قاهره: دار المعارف.
- رابرتسون، آرچیبالد (1378). عیسی اسطوره یا تاریخ. ترجمة حسین توفیقی. قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
- ژیلسون، اتین (1395). تاریخ فلسفة مسیحی در قرون وسطی. ترجمة رضا گندمی نصرآبادی. تهران و قم: سمت و دانشگاه ادیان و مذاهب.
- فرگوسن، دیوید (1382). رودولف بولتمان. ترجمة انشاءالله رحمتی. تهران: گام نو.
- کاکس، هاروی (1378). مسیحیت. ترجمة عبدالرحیم سلیمانی اردستانی. قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
- گندمی نصرآبادی، رضا (1386). تأثیر فیلون بر عهد جدید. فصلنامة قبسات،12 (۴۳)، ۱۴۶ـ۱۲۹.
- گندمی نصرآبادی، رضا (1392). فیلون اسکندرانی مؤسس فلسفة دینی. قم: دانشگاه ادیان و مذاهب.
- لئون دوفور، گزاویه (بیتا). فرهنگ الهیات کتاب مقدس. تهران: کانون یوحنای رسول.
- مکگراث، آلیستر (1392). درسنامة الهیات مسیحی. ترجمة محمدرضا بیات و دیگران. قم: دانشگاه ادیان و مذاهب.
- ناس، جان بایر (1381). تاریخ جامع ادیان. ترجمة علیاصغر حکمت. تهران: علمی و فرهنگی.
- ولفسن، هری اوسترین (1389). فلسفة آبای کلیسا. ترجمة علی شهبازی. قم: دانشگاه ادیان و مذاهب.
- هاکس، جیمز (1377). قاموس کتاب مقدس. تهران: اساطیر.
- یانگ، فرانسیس (1386). دو منشأ یا کلافی درهمپیچیده. در: اسطورة تجسد خدا. ویراستة جان هیک. ترجمة عبدالرحیم سلیمانی اردستانی و حسن محمدی مظفر. قم: دانشگاه ادیان و مذاهب.
- یگر، ورنر (1389). صدر مسیحیت و پایدیای یونانی. ترجمة فریده فردفر و امیر نصری. تهران: حکمت.



