حجیت منابع الهیات مسیحی: مبنا و گستره
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
گرچه معنای لغوی واژة «الاهیات»(theology) «سخن گفتن از خدا» است، اما در مسیحیت، این واژه صرفاً به بحثهای ناظر به خداوند محدود نیست و شامل همة مباحثِ دینی میشود؛ یعنی علاوه بر مباحث مربوط به وجود و ماهیت خدا، سایر مباحث دینی، مانند مشیت الاهی از زمان سقوط آدم، نقش مسیح در نجات انسان و حتی مباحث مربوط به اخلاق و مناسک نیز همگی ذیل الاهیات قرار میگیرند(لیوینگستون و ديگران، 2013، ص 559؛ پازوکی، 1374). ازاینرو، الاهیات مسیحی را چنین تعریف کردهاند: «مطالعه نظاممندِ اندیشهها و آموزههای ایمانِ مسیحی»(ر.ك: مکگراث، 1392، ص 214ـ216). به عبارت دیگر، الهیداناني مسیحی هستند که با نظرات خود، دیانت مسیحی را شکل میدهند و از مؤمنان میخواهند دیانت مسیح را چنانکه آنان ارائه میدهند، بفهمند. به همین دلیل، مؤمنان مسیحی، در مواجه با سخنان عالمان مسیحی در هر حوزهای از عقاید، اخلاق و مناسک، ميپرسند که چرا باید این سخن را پذیرفت و یا به آن آیین عمل کرد.
همة گروهها و عالمان مسیحی، در مواجهه با پرسش فوق، نظرات و دیدگاههای خود را به «انکشاف الاهی» مستند میکنند. مسیحیان معتقدند: خدا برای آنکه راه رستگاری را به انسان بنمایاند، خود و اهداف و خواستههای خود را بر انسان آشکار ساخته است(برنتل، 1381، ص 26). آنان این عمل خدا را «خودآشکارسازی» یا «انکشاف الاهی»(Revelation) مینامند(با توجه به معنای این کلمه در اندیشه مسیحی«خودآشکارسازیِ خداوند» معادل «انکشاف الاهی» رساتر است. در ضمن، با واژه مکاشفه در آثار اسلامی که عمدتا به «شهود» اشاره دارد، مشتبه نمیشود). خودآشکارسازی الاهی، به دو صورت اتفاق افتاده است: اول، انکشافی است که در دسترس همگان قرار دارد (در طبیعت، در وجدانِ هر کس و در حوادث تاریخی). ازاینرو، آن را «انکشاف عمومی» نیز مینامند. دوم، خودآشکارسازی خاص است؛ یعنی آن گاه که خدا خود را به صورت خاص و بر افرادی خاص (در معجزات، نبوتها، شخص عیسی و در کتاب مقدس) آشکار کرده است(تیسن، بیتا، ص7). بررسی آرا و آثار مسیحی، نشان میدهد آنان از چهار منبع برای شناخت خدا و خواستههای او استفاده کردهاند: کتاب مقدس، سنت، عقل، و تجربه(ر.ك: مکگراث، 1392، ص249؛ اینبادی، 2005، ص 27ـ30؛ نویل، 1991، ص 11ـ16). به عبارت دیگر، میتوان این چهار منبع را منابعی دانست که الهیدانان مسیحی در تبیین دیانت مسیحی به کار گرفتهاند و به آنها استناد کردهاند.
نگاهی اجمالی به تاریخ الاهیات مسیحی نشان میدهد که این چهار منبع، در همة دورهها و در بین همة گروههای مسیحی، جایگاه یکسانی ندارند. برای مثال، علیرغم جایگاه مهم سنت در قرون وسطا، یکی از مهمترین شعارهای پروتستانها در زمان نهضت اصلاح دینی، شعار «فقط کتاب مقدس» بود که موجب شد «سنت»، در الاهیات پروتستان جایگاه متفاوتی در مقایسه با الاهیات کاتولیک بیابد. در دوران معاصر نیز همین تنوع مشاهده میشود. مدرنیستهای مسیحی، توجه بسیاری به عقل و یافتههای علمی دارند. بنیادگراهای مسیحی سعی میکنند با تمام قوا بر کتاب مقدس تأکید کنند و کمتر به بحثهای علمی و فلسفی نزدیک شوند. پنطیکاستیها و اونجلیکالها نیز، که یکی از پیشروترین گروههای مسیحی در جهان معاصر هستند، بر تجربه شخصی و عطایای روح القدس تأكيد دارند و بر حالات روحی و یافتههای روحانیِ پیروان تأکید میکنند.
سؤال اين است که چه چیز موجب تفاوت نگاه در گروههای مختلف مسیحی، به یک منبع خاص میشود. کدام مؤلفه است که مبنای حجیت این منابع قرار میگیرد و بر چه مبنایی، منبعی که در نزد گروهی درجه اول بهشمار میآید، در نزد گروهی دیگر به منبعی درجه دو تبدیل میشود. برای رسیدن به پاسخ این سؤال، سعی میکنیم، با توصیف جایگاه هریک از این منابع و توضیح رابطه آن منبع با انکشاف الاهی، گزارشی از مبنا و گسترة حجیت آن منبع نزد گروههای مسیحی به دست دهیم.
1. کتاب مقدس
کتاب مقدس جایگاهی رفیع در الاهیات مسیحی دارد و در نگاه بیشتر مسیحیان «کتاب مقدس معیارِ نهایی تمام امور مربوط به ایمان و عملِ مسیحیان»(دیوئه، 2013، ص 195) و «عالیترین مرجع دیانت مسیحی» است(تیسن، بیتا، ص59). تقریباً همة مسیحیان بر این باور متفقاند که الاهیات باید «در مطابقت با کتاب مقدس» باشد(اینبادی، 2005، ص 29). به همین دلیل، کلیسا و اندیشمندان مسیحی، برای تأیید یا تجویز هر باور یا رفتاری، باید آن را به نحوی به کتاب مقدس استناد دهند(ریدربس، 1978، ص 20).
مبنای حجیت کتاب مقدس
در صدر مسیحیت، مسیحیان تلاش چندانی برای اثبات حجیت کتاب مقدس نمیکردند. این امر، دو علت داشت: اول اینکه، حجیت کتاب مقدس زیرمجموعة حجیت کلیسا بود؛ یعنی حجیت این کتاب، بخشی از سنتی به حساب میآمد که عیسی به شاگردان و آنان به نسلهای بعد داده بودند. دوم اینکه، آبای کلیسا محوریت کتاب مقدس را امری مسلم گرفته بودند و لازم نمیدیدند به بحثهای جدی برای اثبات آن بپردازند(باودن، 2005، ص 629). اما در دورههای بعد، با بسط و گسترش الاهیات، عالمان مسیحی این بحث را به صورت جدی مطرح کردند.
از نظر مسیحیان، حجیت نهایی از آنِ خداست(کراس و لیوینگستون، 1997، ص 134) و فقط خداست که حجیت دارد. حجیت کتاب مقدس نیز ناشي از حجیت خدا است(رایت، 1991). به نظر غالب مسیحیان، حجیت کتاب مقدس ذاتیِ آن است؛ چراکه این کتاب تجسم خودانکشافیِ خداست. به بیان دیگر، تمام خودآشکارسازیهایِ خاص خداوند، اعم از معجزهها، نبوتها، وجود و اعمال عیسی، و الهامهای خداوند به افراد خاص، در کتاب مقدس جمع شده است(تیسن، بیتا، ص7؛ مك دونالد، 2001، ص 154).
این انکشافها، به واسطه الهام الهی در کتاب مقدس ثبت شده است. کتاب تعالیم کلیسای کاتولیک، دربارة حجیت و درستی کتاب مقدس مینویسد:
کتب وحیشده حقیقت را تعلیم میدهند. بنابراین، ازآنجاکه تمام تأکیدات مؤلفان الهام شده یا نویسندگان مقدس را باید قول روحالقدس تلقی نمود، باید اذعان کنیم که کتاب مقدس قاطعانه، صادقانه و بدون خطا حقیقتی را تعلیم میدهند که خدا به خاطر نجات ما خواسته است در کتب مقدس مدون شود(تعالیم کلیسای کاتولیک، بند 107).
ازاینرو، دربارة کتاب مقدس، علاوه بر انکشاف باید از الهام(inspiration)(جونز، 1999، ص 65) نیز سخن گفت. بنابراین، پیشفرض حجیت کتاب مقدس برای مسیحیان، این دو مطلب است: حجیتِ انکشافهای خاص خداوند، دوم، حجیت داشتن بازتاب این انکشافها در نوشتههای کتاب مقدس.
اثبات حجیت کتاب مقدس
از نظر بسیاری از الهیدانان، الهام و حجیت دو رویِ یک واقعیت هستند. خدا حجیت خود را در انکشافش ابراز میکند(مكدونالد، 2001، ص 154). ازاینرو، «حجیتْ پیشفرض تمامِ سخنان و تعالیم کتابمقدس است»(ریدربس، 1978، ص 20). با توجه به درهمتنیدگی الهام و حجیت از نظر این الهیدانان، آنان سعی کردهاند تا شواهد و دلایل متعددی در اثبات الهامی بودن کتاب مقدس اقامه کنند. برخی از این شواهد و دلایل عبارتند از اینکه، پیشگوییهای این کتاب محقق شده است(تیسن، بیتا، ص66). کتاب مقدس با اینکه در زمانها و مکانهای مختلف و توسط افراد متفاوت نوشته شده است، اما در آن تناقضی نیست. مطالب آن وحدتی ارگانیک با یکدیگر دارند(پینک، 1917، ص 34)؛ کتاب مقدس، الهامبخشِ بزرگترین شعرا، هنرمندان، و حتی موسیقیدانان عالم بوده است. این تأثیرگذاری بيانگر اين استکه این کتاب نیز از قدرت و نیرویی همچون نویسندهاش (یعنی خدا) برخوردار است(تیسن، بیتا، ص47). نویسندگان کتاب مقدس، مطالبی را که بر ضد خودشان بوده است، نقل کردهاند. مطالب این کتاب، چنان یگانه و ویژه است که نویسندة آنها نمیتواند انسان باشد، بلکه این مطالب از خدا نشئت گرفتهاند(پینک، 1917، ص 15ـ20). تا حدی که حتی گروههایی از مسیحیان نیز درباره الهامی بودن متن یا دستکم الهامی بودن تمام متن تردید کردهاند(حقانیفضل، 1393، ص 190ـ216).
در مقابل، برخی الهیدانان مسیحی، که منکر الهامیبودن کتاب مقدس هستند، راههای دیگری را برای اثبات حجیت کتاب مقدس انتخاب کردهاند. برای مثال، کارل بارت، گرچه تأکید میکند کتاب مقدس محصولی انسانی است و حجیت ذاتی ندارد، اما میپذیرد که خدا به آن حجیت اعطا کرده است. لذا برای این کتاب، حجیتی اعطایی قائل میشود(مكدونالد، 2001، ص 154). گروهی دیگر از الهیدانان مسیحی، مدعیاند: حجیت کتاب مقدس در کارکرد آن ریشه دارد. از نظر این افراد، کتاب مقدس دارای کارکردی بیزمان و ازلی است و ازاینرو، حجیت دارد. برای مثال، از نظر بولتمان عهد جدید همواره در حال دعوت به تصمیمگیری است. این کارکردش همیشگی است(رایت، 1991). این نمونهها نشان میدهد، حتی کسانی که حجیت ذاتی و درونی کتاب مقدس را انکار میکنند، نیز به نحوی برای آن حجیت قائل میشوند؛ زیرا اگر بخواهند عنوان مسیحی بر آنان و سخنانشان صدق کند، باید باورها و سخنان خود را به کتاب مقدس، بهعنوان مهمترین منبع الاهیات مسیحی، مستند کنند(مكدونالد، 2001، ص 154).
گسترة حجیت کتاب مقدس
گرچه مسیحیان به حجیت کتاب مقدس معتقدند، اما این اعتقاد به این معنا نیست که دیدگاه همة مسیحیان درباره گستره و حیطة حجیت کتاب مقدس با همدیگر یکسان باشد. در طول تاریخ، بیشتر مسیحیان این کتاب را در همه زمینهها، دارای حجیت میدانستهاند. حتی امروزه نیز برخی گروهها و الهیدانان، از جمله گروهها و الهیدانان بنیادگرای مسیحی، از عقیده حجیت کتاب مقدس در همه عرصهها دفاع میکنند(ر.ك: وودبریج، 1982)؛ اما در دوره مدرن و با مطرحشدن نقادی کتاب مقدس، که خطاها و تناقضات بسیاری را به کتاب مقدس نسبت داد، این نگاه حداکثری تعدیل شد؛ امروزه اندیشمندان مسیحی بسیاری، حجیت کتاب مقدس را به حوزههای خاصی محدود میکنند. برای مثال، میپذیرند که این کتاب در گزارشهایش دربارة حوادث تاریخی، یا حقایق علمی حجیت ندارد(ر.ك: روگرز و مککین، 1979).
با نگاهی به نظریات مطرح در این زمینه، میتوان گفت: آنچه محدودة حجیت کتاب مقدس را در اندیشه یک الهیدان، یا گروه مسیحی تعیین میکند، دیدگاهی است که آن گروه یا الهیدان، دربارة رابطه نوشتههای موجود با الهام، که روشنترین و در دسترسترین انکشاف الاهی دانسته میشود، تصویر میکند. از جمله مبانی کسانی که مدعیاند همة مطالب مطرحشده در کتاب مقدس حجیت دارد، دفاع از الهام کامل است؛ یعنی دفاع از این اعتقاد که هر آنچه در کتاب مقدس آمده، الهامی است. ازآنجاکه خدا نویسنده و الهامکنندة همة این مطالب است، همة این نوشتهها حجیت دارند. ازاینرو، کسانی که مدافع حجیت همة مطالب کتاب هستند، به اثبات نظریه الهام کامل میپردازند (حقانیفضل، 1393، ص 193)، طرفداران الهام کامل، معمولاً همة الفاظ کتاب مقدس را نیز الهامی میدانند. به عبارت دیگر، معتقدند: خود خداوند، به شکلی مستقیم یا غیرمستقیم، نویسنده همین عبارات است(باودن، 2005، ص 629). آنان معتقدند: کلمات کتاب مقدس نیز باید الهامی باشد؛ چراکه امکان ندارد محتوا و مطالب کتاب مقدس الهامی باشد، اما کلمات آن الهامی نباشد؛ زیرا اندیشهها در قالب کلمات انتقال مییابند و این دو را نمیتوان از یکدیگر جدا ساخت(تیسن، بیتا، ص63). ازاینرو، میگویند: در تبیین مسائل الاهیاتی، باید به همة اجزای کتاب مقدس توجه داشت.
در مقابلِ گروه فوق، تعداد بسياری از الهیدانان مسیحی، از گروههای مختلف وجود دارند که الهامیبودن کتاب و در نتیجه، حجیت آن را محدود میکنند. در دوران مدرن، الهیدانان متعددی به این دسته پیوستند؛
زیرا مطالعات نقادانه نشان داد نقصها، خطاهای آشکار و تناقضات ظاهری فراوانی در کتاب مقدس وجود دارد. در دنیای پروتستان، این جریان شدت بیشتری يافته است و مکاتب و فرقههای پروتستانِ بسیاری، به نظریههای جدیدی در باب الهام روی آوردهاند. اینان بر این نکته تأکید دارند که نویسندگان کتاب مقدس، پیام الهی را با باورهای اشتباه رایج در روزگار خویش «همساز» کردهاند. ازاینرو، نوشتههای آنان گرچه متضمن الهام الهی است، اما در همه موارد حجت نیست(فوس و پترسون، 2000، ص 98). برخی این دیدگاه را چنین بیان کردهاند که باید بین آنچه کتاب مقدس «تعلیم میدهد» با «آنچه بدان میپردازد» تمایز قائل شویم(لین، 1380، ص408؛ گور1890، ص 341ـ344).
بیشتر این نظریهها، الهام را به بخش خاصی از کتاب مقدس محدود میکنند. مثلاً میگویند: فقط مطالب اخلاقی و معنوی کتاب مقدس الهامیاند و سایر مسائل تاریخی، علمی و جغرافیایی، که در کنار این مطالب معنوی بیان شدهاند، ناشی از فرهنگ و جهانبینی حاکم بر آن دوره هستند(لین، 1380، ص 408؛ فوس و پترسون، 2000، ص 98). ازاینرو، میتوان سخنان کتاب مقدس در این زمینهها را فاقد حجیت دانست. بدینترتیب، گسترة حجیت کتاب مقدس از نظر این گروهها و الهیدانان، محدود به همان بخشی است که آن را الهامی میدانند.
مسئلة وجود خطا در کتاب مقدس
از جمله بحثهای مطرح دربارة حجیت کتاب مقدس، مسئله وجود خطا در این کتاب است؛ به این معنا که آیا اگر وجود خطا را در این کتاب بپذیریم، آیا حجیت این کتاب خدشهدار میشود، یا نه؟ تقریباً همة کسانی که قائل به الهام کامل هستند، وجود خطا در کتاب را ناقض حجیت این کتاب دانستهاند. جان وسلی بنیانگذار نهضت متدیسم، میپرسد: «آیا اگر بپذیریم که یک خطا در کتاب مقدس وجود دارد، حجیت همة کتاب مقدس را به لرزه درنیاوردهایم؟»(همان، ص 94).
از جمله گروههایی که به جدّ مدافع خطاناپذیری کتاب مقدس هستند، گروههای اونجلیکال هستند. گروهی از رهبران اونجلیکال، با این دغدغه که کلیسا در حال از دست دادن اعتقاد به «کاملاً قابلاعتماد بودن کتاب مقدس» است، در سال 1977 «شورای جهانی خطاناپذیری کتاب مقدس» را پایهگذاری کردند. دیباچة بیانیه شیکاگو، دربارة خطاناپذیری کتاب مقدس، چنین آغاز میشود: «حجیت کتاب مقدس مسئلهای کلیدی برای کلیسای مسیحی در این دوران و همه دورانهاست... تأیید اینکه کتاب مقدس کاملاً صحیح و قابل اعتماد است، برای فهم کامل و تصدیق حجیتِ آن ضروری است»(بيانيه شيكاگو در خطاناپذيري كتاب مقدس، 1978). این دسته از مسیحیان، معتقدند: پذیرش خطا در کتاب مقدس حجیت، آن را ویران میکند و سایر مسیحیان نمیتوانند ایمان خویش را بر مبنایی محکم و مورد قبول همگان بنا کنند:
[فرد مسیحی] درمییابد که اگر کتاب مقدس در موردی او را واگذارد، دیگر نمیتواند مطمئن باشد که در سایر موارد او را وانخواهد گذاشت. مثلاً، اگر عهد جدید در اشاره کردن به عبارت اشعیا فصلهای 40-66، بهعنوان نوشتههای اشعیای نبی اشتباه کرده باشد، فرد با چه تضمینی بگوید که عهد جدید در مطالبی که دربارة مسیح میگوید، خطا نکرده است؟ این پرسش، مهار نشدنی، علت آن است که مسیحیانِ مؤمن بر اعتقاد به خطاناپذیری کتاب مقدس تأکید میکنند(فوس و پترسون، 2000، ص 104).
در مقابل این گروه، گروهی از مسیحیان نیز معتقدند: وجود خطا در کتاب مقدس، خللی به ایمان مسیحی وارد نمیکند. آنها بهعکس، معتقدند: اعتقاد به خطاناپذیری کتاب مقدس برای ایمان مسیحی خسارتبار است. برای نمونه، بولتمان(1976ـ1884) معتقد بود: اگر کتاب را خطاناپذیر بدانیم، باید به جهانبینی رایج در بیست قرن قبل ملتزم باشیم. درحالیکه دانش و جهانبینی ما، به اندازة بیست قرن، جلو رفته است(ر.ك: لین، 1380، ص 488). تقریباً همة کسانی که همة کتاب مقدس را الهامی نمیدانند، جزو این دسته قرار میگیرند. چنانکه اشاره شد، این افراد الهام کتاب مقدس را به مطالب اخلاقی و اعتقادی آن محدود میکنند و حجیت کتاب مقدس را در یکی از کارکردهای این کتاب، جستوجو میکنند. ازاینرو، تعارضی بین وجود خطا در کتاب مقدس و حجیت این کتاب نمیبینند؛ گرچه همچنان معتقد به حجیت کتاب مقدس هستند و آن را منبع ایمان مسیحی میدانند، اما آن را کتابی خطاپذیر میدانند(ر.ك: لین، 1380، ص 418ـ421؛ چفر و والورد، 1974، ص 19).
چنانکه اشاره شد، کتاب مقدس مهمترین منبع الاهیات مسیحی است. هر کسی که خود را در دایرة مسیحیت تعریف میکند، الاهیات و ایمان خویش را به عبارات و گزارههای این کتاب مستند میکند. مبنای حجیت این کتاب، ارتباط آن با انکشاف الهی است. اكثريت مسیحیان این کتاب را بهنحوی دربردارندة الهام الهی دانسته و معتقدند: همین الهامیبودن و انتساب به خداوند است که به این کتاب حجیت میبخشد. اما آنچه گسترة حجیت این کتاب را تعیین میکند، دیدگاه هر گروه یا الهیدان درباره نسبت این کتاب با الهام الهی است. برایناساس، میتوان طیفی از نظریات را در بین مسیحیان مشاهده کرد. بنیادگرایانی که همة الفاظ را الهامی میدانند و این کتاب را در همة مسائل دارای حجیت میدانند و حتی یافتههای مسلم علمی را نیز انکار میکنند، در یک سر اين طیف و کسانی که الهام و حجیت این کتاب را برای مثال، صرفاً به مضامین اخلاقی منحصر میکنند، در سر دیگر طیف قرار دارند. البته بیشتر مسیحیان، کاتولیک و پروتستان و ارتدوکس، در میانههای طیف قرار دارند. این کتاب برای آنان، منبع درجه اول الاهیات بهشمار میرود و آن را تقریباً در همة مسائل ایمانی دارای حجیت میدانند.
2. سنت
بخش بزرگی از مسیحیان، یعنی مسیحیان کاتولیک و پروتستان، سنت را همسنگ با کتاب مقدس منبع اصلی الاهیات مسیحی میدانند. سنت به آن بخش از میراث مسیح اشاره دارد که در کتاب مقدس نیامده است. «طبق اعتقادنامه کلیسای کاتولیک» انجیل به دو طریق نقل شده است: به صورت کتبی در قالب کتاب مقدس، و بخشی به صورت شفاهی در قالب تعالیم رسولی(ر.ک: تعالیم کلیسای کاتولیک، بند 75ـ79). به عبارت دیگر، سنت به آموزهها و آداب و رسومی اشاره دارد که در کتاب مقدس نیامده، ولی مسیحیان معتقدند، اعتقاد و عمل به آنها، برای داشتن ایمانِ صحیح لازم است(هانسن، 1997، ص 5). سنت مسیحی همان ایمانی است که عیسی مسیح به رسولانش بخشیده و آنان نیز آن را به نسل بعدی منتقل کردهاند و پس از آن، این سنت از نسلی به نسل دیگر در کلیسا منتقل شده است(وئر، 1386، ص 239). موارد ذیل چیزهایی هستند که در قالب سنت به پیروان مسیح منتقل شدهاند: اعتقادنامهها، مصوبات شوراهای جهانی کلیسایی، آیینها و شعائر کلیسایی، نیایشها و کتابهای دعا، قوانین کلیسایی، و حتی شمایل مقدس(اینبادی، 2005، ص 39؛ فان آکرن، 2003، ج 13، ص 893؛ وئر، 1386).
سنت از همان صدر مسیحیت، به عنوان منبعی برای شناخت اعتقاد و عمل صحیح مطرح بوده است. مبنای حجیت سنت نیز خودآشکارسازی الاهی است و حجیت آن از حجیت خداوند نشئت گرفته است. مسیحیان معتقدند آنچه در سنت آمده حقایقی است که خداوند آنها را آشکار ساخته است(اینبادی، 2005، ص 39). این حقایق گرچه در کتاب مقدس نیامده، اما منشأ آنها مسیح و رسولان مسیح هستند(هانسن، 1997، ص 5). مسیح وعده داد که برای همیشه در میان مسیحیان حضور خواهد داشت(متی، 28: 20) و نیز وعده داد که پاراکلیت را به سوی آنان خواهد فرستاد «و این روح راستی، شما را به جمیع راستی هدایت خواهد کرد»(یوحنا، 16: 13). مسیحیان از این وعدهها نتیجه میگیرند که سنت تحت هدایت روحالقدس قرار دارد: «سنت گواه روحِالقدس است؛ وحی دائمی روحالقدس»(وئر، 1386، ص 241) و این هدایت، ضمانت خطاناپذیری کلیسا در تفسیر و بیان محتوای اصیل سنت است(ویلیامز، 1387، ص 222).
راه دستیابی به سنت، پيروي از کلیسایی است که جانشین رسولان است: «رسولان به منظور اینکه انجیل زنده و کامل همیشه در کلیسا محفوظ بماند، اسقفان را به جانشینی خود تعیین کردهاند و مقام مرجعیت تعلیمی خود را به آنان سپردهاند»(تعالیم کلیسای کاتولیک، بند 77). ازاینرو، حقایقی را که مسیح به طور شفاهی به رسولان خود آموخت، باید در سخنان و تعالیم اسقفانی جستوجو کرد که زنجیرهوار به رسولان عیسی میرسند:
اگر عیسی مسیح رسولان را برای موعظه اعزام کرد، هیچ کس دیگر نباید بهعنوان موعظهگر پذیرفته شود، مگر کسانی که مسیح آنان را معین کرد... آنچه آنان موعظه کردند؛ یعنی آنچه مسیح بر آنان مکشوف ساخت، باید تنها از طریق همان کلیساهایی که خود رسولان با موعظه و صدای زنده تأسیس کردند... شنیده شود. اگر چنین است، بیدرنگ نتیجه میگیریم که باید منابع و اصول ایمان و همة تعالیمی که با کلیساهای رسولی مطابق است، حق دانست؛ زیرا آنها بدون شک چیزهایی هستند که کلیساها از رسولان، و رسولان از مسیح و مسیح از خدا دریافت کردهاند(پیترز، 1384، ج 2، ص272).
ازهمینروست که مدافعان حجیت سنت، هنگام بحث از منابع الاهیات مسیحی میگویند: «منشأ حجیت در الاهیات، کتاب مقدس و سنت با همدیگر است، که اولی شکل مکتوب و دومی شکلِ شفاهیِ انجیل است»(اینبادی، 2005، ص 39). برایناساس میتوان گفت: همان چیزی به شکل شفاهی انجیل حجیت میبخشد که مبنای حجیت شکل مکتوب انجیل است.
این اعتقاد که سنت خواست و ارادة الهی را آشکار میسازد، میتوان در باور به انحصار نجات در آغوش کلیسا دید. به عبارت دیگر، حقایق الهیِ لازم برای نجات را سنت آشکار میسازد. ازاینرو، از صدر مسیحیت و دورة آباء، این عقیده تثبیت شده است که بیرون از کلیسای جامع و رسولی نمیتوان حقیقت را یافت. این عقیده، باور مشترکِ کلیسای اولیه، از ایرنئوس تا شورای کالسدون و پس از آن بود: «تمام چیزهای مربوط به حقیقت به نحوی سرشار به دستان او [کلیسا] سپرده شده است»(فلاروسکی، 2003، ص 113). کلیسا نیز نگهبانِ حقایقی است که مسیح بر رسولانش مکشوف ساخته است:
کلیسای مسیح که نگهبان محتاط و دقیق تعالیمی است که به آن سپرده شده است، چیزی از آن تعالیم را هرگز تغییر نمیدهد، هرگز از آن نمیکاهد، هرگز بر آن نمیافزاید، چیزهای لازم را حذف نمیکند، چیزهای اضافی به آن نمیافزاید، چیزهای خود را گم نمیکند، و چیزهای دیگران را نمیرباید...(پیترز، 1384، ج2، ص274).
گسترة سنت
برای روشن شدن گسترة سنت و اینکه کدام بخشها از دیانت مسیحی ریشه در سنت دارند، بهترین راه آن است که به نزاعهای موجود در صدر مسیحیت رجوع کنیم؛ زیرا در این نزاعها بود که مفهوم سنت و مرزهای آن شکل گرفت. از جمله مسائلی که موجب شد مسیحیان در کنار کتاب مقدس، از ضرورت تمسک به «حجیت فهم کلیسایی» نیز سخن بگوید مسئلة تفسیرِ صحیح و تشخیصِ بدعت از راستکیشی بود(پیترز، 1384، ج 2، ص 274). در جدالهای کلامی قرون اولیه، مانند نزاع بر ضد گنوسیها و مونتانیستها و یا جدال با آریوسیها، همیشه مسئلة تفسیرِ صحیح مطرح بود. همة طرفهای مناقشهها، به متن مقدس تمسک میکردند. بدعتگذاران، حتی گنوسیها و مانویان، نوشتهها و عبارات متن مقدس را نقل میکردند و به آن استناد میکردند. آبای کلیسا، مجبور بودند به این پرسشِ اساسی پاسخ دهند که ضابطة تفسیر صحیح چیست. در پاسخ به این سؤال، مسئله ایمانِ صحیح و «قانون ایمان» مطرح شد؛ یعنی فقط کسانی میتوانند تفسیری صحیح از کتاب مقدس ارائه دهند که ایمانی صحیح داشته باشند. مراد از ایمان صحیح، ایمانی بود که «رسولان تعلیم داده و به شاگردانشان سپرده بودند و نسل به نسل به پیروان مسیح تعلیم داده شده بود»(فلاروسکی، 2003، ص 101). فراتر از تفسیر متن مقدس، حتی اینکه کدام نوشته جزو کتاب مقدس باشد و کدام نباشد، توسط سنت کلیسایی تعیین شد(فلین، 2008، ص 605).
بحث بر سر اصول ایمانی نیز از عواملی بود که موجب شد مسیحیان به سنت تمسک کنند. نزاع با بدعتگذاران در واقع مناقشه بر سر این بود که باید کدام اصول ایمانی را پذیرفت. در اینجا اعتقادنامهها مطرح شدند و پشتوانة حجیت اعتقادنامهها استناد آنها به سنت بود؛ در واقع، اعتقادنامهها بخش مهمی از سنت هستند(ر.ك: فلاروسکی، 2003، ص 104). علاوه بر اعتقادنامهها، آموزههای اعتقادی دیگری نیز با استناد به سنت مطرح شدند. الهیدانی همچون ایرنئوس اهل لیون نیز در کتاب بر ضد بدعتها، تمام عناصر اعتقادیِ تثبیتشده را جمعآوری کرد تا دیدگاهی منسجم و سازگار درباره عقاید مسیحی ارائه دهد(نویفلد، 2004، ج 3، ص 1593). ایرنئوس میگفت: فهم متن مقدس باید ذیل «قانونِ حقیقت» باشد. این قانون، در واقع چیزی نبود جز سخنان و آموزههایی که رسولان در کلیسا به ودیعه گذاشته بودند و سلسلة روحانیانِ منصوب و معتبر، آنها را به مؤمنان بعدی منتقل کرده بودند(فلاروسکی، 2003، ص 101).
بسیاری از شعائر و امور عبادی نیز با استناد به سنت حجیت یافتند؛ برای مثال، باسیل در بحث از آنچه از طریق سنت به کلیسا رسیده است، این موارد را برمیشمرد: استفاده از صلیب در آیین پذیرشِ نوآموزان؛ ایستادن رو به شرق در هنگام دعا؛ عادتِ ایستادن در طول عبادت یکشنبه؛ اپیکلیسیس(Epiclesis؛ قسمتی از دعای عشای ربانی که در آن به حضور روح القدس تمسک میشود تا اجزای عشای ربانی را برکت دهد) در آیین عشای ربانی؛ برکت دادن آب و روغن، و سهبار در آب فرورفتن، در آیین تعمید. او همچنین میگوید: تعداد زیادی «سرّ کلیساییِ غیرمکتوبِ» دیگر نیز وجود دارد. این اسرار در کتاب مقدس ذکر نشدهاند، اما حجیت و اهمیت بسیاری دارند(ر.ك: همان، ص 104ـ111).
بنابراین، گسترة سنت هم شامل اعتقاداتی است که در کتاب مقدس نیامده بود، هم تفسیر صحیح از کتاب مقدس را نشان میداد، و هم برخی از آداب و شعائری را معلوم میکرد که در کتاب مقدس ذکر نشده بودند.
البته گستردگی سنت به آن معنا نیست که هر آنچه از گذشتگان در کلیسای کاتولیک و ارتدوکس به ارث رسیده باشد، دارای حجیت است. ارتدوکسها برای تمام موارد سنت ارزش یکسانی قائل نیستند؛ برای مثال از نظر آنان، اعتقادنامهها و مصوبات شوراهای وحدت کلیساها دارای برجستگی بینظیری است و این عناصر اموری مطلق و تغییرناپذیر هستند که نمیتوان آنها را حذف یا در آنها تجدیدنظر کرد. اما بسیاری از رسوم دیگر را آرای بشری میدانند که موقتی هستند و جزو پیام اساسی مسیحی نیستند(وئر، 1386 ص 240). در کلیسای کاتولیک نیز چنین تمایزی وجود دارد، هسته مركزى سنت از باورهايى تشكيل شده كه کاملاً ايمانى هستند؛ اما در کنار این هسته، حاشیهای از نظرات متدينانه وجود دارد كه مبتنى بر اجماع الاهيدانان است نه اعتقادنامهها يا شوراهاى جهانى. تأکید اصلی همواره بر هسته مرکزی سنت بوده است(ویلیامز، 1387، ص 234).
ملاک تعیین سنت
با توجه به گستردگی دامنة سنت و اهمیت آن، در همان دورة آباء این سؤال مطرح شد که «چه چیزی را باید سنت دانست؟». و به عبارتی دیگر چگونه میتوان بین هسته اصلی سنت و آنچه صرفاً میراث گذشتگان است تمایز گذاشت. در پاسخ به این پرسش، وینسنت اهل لرینس، م 445م، قاعدهای را مطرح کرد که به «قانون وینسنتی»(Vincentian Canon) مشهور است. این قانون سه مؤلفه برای اینکه امری جزو سنت قرار بگیرد مطرح کرد: چیزی سنت است که «همهجا»، «همیشه» و «همه مردم» بدان اعتقاد داشته باشند. او میگفت هیچیک از این سه، بهتنهایی ملاکی کافی نیستند. قدمت، بنفسه، تضمینی کافی برای حقیقت نیست، مگر اینکه اجماعی جامع از اهالیِ دوران قدیم را بتوان اثبات کرد. و اجماع نیز بنفسه دلیلِ قطعی نیست، مگر اینکه بتوان منشأ آن را به نحوی لاینقطع تا دوران آبا ردگیری کرد(فلاروسکی، 2003، ص 99).
جهان مسیحیت در اواخر دوران باستان و در طول قرون وسطا، بجز در برخی مناطق حاشیهای، با چالشی روبهرو نبود. در این فضا، حتی اگر در اعتبار برخی از سنتهای موجود تردیدی پیش میآمد، کلیت سنت بدون هیچ مناقشهای مورد قبول و پذیرش بود(نویفلد، 2004، ج 3، ص 1593). در طول قرون وسطا هر آنچه را کلیسا به عنوان سنت کلیسایی اعلام میکرد، دارای حجیت بود و تفسیر صحیح از دیانت مسیحی دانسته میشد(ر.ک: مکگراث، 1392، ج1، ص282).
در کلیسای ارتدوکس، در سدههای اخیر، درباره جایگاه سنت تغییر خاصی رخ نداده است؛ چراكه در شرق، دوره تحجر كه با مرگ قديس يوحناى دمشقى آغاز شده و تحول را ناممكن ساخته است همچنان ادامه دارد(ویلیامز، 1387، ص 254). اما در کلیسای کاتولیک، مهمترین اتفاق در این زمینه اعلام خطاناپذیری پاپ بود. شوراى واتيكان در سال 1870 اعلام كرد «پاپ هنگامى كه در مقام... معلم همة مسیحیان... آموزهای را در مورد ایمان یا امور اخلاقی تعریف میکند که کلیسا باید بدان باور داشته باشد، سخن او مصون از خطاست و این مصون از خطا بودن امری است که از سوی منجی الهی به کلیسایش بخشیده شده است». برایناساس، پاپ در بیان امور دینی، از همان عصمتى برخوردار است كه سنتِ كاتوليك آن را به كليسا نسبت ميدهد. عصاره اين باور را ميتوان در گفته پاپ پيوس نهم دید که گفت: «من سنت هستم»(لین، 1380، ص 494). البته صد سال بعد و در شورای واتیکان دو، این آموزه تا حدی تعدیل شد و اگر در شورای اول بر نقش پاپ تأکید شده بود این بار سعی شد تا بر جایگاه مجمع اسقفان تأکید بیشتری شود(لین، 1380، ص 490).
سنت در میان پروتستانها
در دوره نهضت اصلاح و در جریان اختلافات اعتقادی بین اصلاحگران و کلیسای کاتولیک، مسئلة سنت نقطة مرکزی نزاع بود؛ بهویژه سنتهای مربوط به آمرزیدگی، آثار مقدس(Relics) و برزخ. اصلاحطلبان حجیت و انکشاف الهی را منحصر به کتاب مقدس میدانستند (شعار «فقط کتاب مقدس»). به علت همین مناقشهها، از زمان نهضت اصلاح دینی به بعد، کاربرد سنت در مقابل کتاب مقدس رواج یافت و دوگانه سنت / کتاب مقدس شکل گرفت(نویفلد، 2004، ج 3، ص 1593).
مصلحان پروتستان میگفتند: تنها منبع دارای حجیت «كتاب مقدس و تنها كتاب مقدس» است. از نگاه آنان، حجیت الاهی مسیح، فقط به کتاب مقدس سپرده شده است. کلیسا، که خود را مفسر کتاب مقدس و حامل سنت معرفی میکرد، نمیتواند مدعی داشتن چنین رابطهای با مسیح شود(زیگلر، 2004، ج 1، ص 136). آنان میگفتند: تنها معیار برای راستكیشی و تعیین اعتقادات و مناسكِ صحیح كتاب مقدس است. این كتاب به هیچ مفسری نیاز ندارد و هر شخص مسیحی میتواند به آن مراجعه كند و آموزههای عقیدتی و احكام عملی خود را از آن بگیرد(رام، بیتا، ص3).
ازاینرو، بحث از حجیت کتاب مقدس، برای پروتستانها اهمیت بیشتری مییافت، اما یکی از مشکلات پروتستانها این بود که مجموعه کتب قانونی، که در عهد جدید قرار داشت، نه به وسیله خود کتاب مقدس، بلکه به وسیله سنت الاهیاتی کلیسا تعیین شده بود و رد سنت بهنوعی موجب رد حجیت کتاب مقدس بود(فلین، 2008، ص 605). ازاینرو، آنان دلایلی در اثبات حجیت کتاب مقدس اقامه کردند تا نشان دهند نیازی به سنت نیست. پروتستانها، موارد ذیل را به عنوان دلایل حجیت کتاب مقدس عنوان میکردند: روشنی بنیادین آن، کافیبودن شهادتِ آن در امور مربوط به رستگاری، و ریشهداشتن آن در اعمال مؤثر خدا. جان کالون میگوید: «وضوحِ کتاب مقدس دربارة حقیقت خود، همانند وضوح اشیاي سیاه و سفید در رنگ و یا چیزهای تلخ و شیرین در مزهشان است». بنابراین، کتاب مقدس در «حجیتداشتن متکی به خود» است. البته آنان میگفتند: این حجیت ناشی از و مستندِ به، عمل دائمی روحالقدس است؛ یعنی روحالقدس به طور دائمی در حال عمل است و موجب میشود که کتاب بدون نیاز به سنت کلیسایی، دارای حجیت باشد(زیگلر، 2004، ج 1، ص 136).
البته عمدة اصلاحگران، سنت را کاملاً طرد نمیکردند. برای مثال، لوتر به سنت تمسک میکرد. اما او میگفت: همه چیز باید با کتاب مقدس مطابقت داشته باشد. در واقع، سؤال این بود که چه کسی از بهترین سنت پيروي میکند؟ به بیان دقیقتر، آنچه لوتر رد میکرد، برخی سنتهای خاص بود؛ یعنی برخی از اعمال و عقایدی که به نظر او، از منبعی به غیر از شهادتهایِ موجود در کتاب مقدس حاصل شده بود. ازاینرو، او گفت: فقط از سنتی باید پيروي کرد که در کتاب مقدس تأیید شده است(نویفلد، 2004، ج 3، ص 1593). این نگاه به سنت، نگاه جریان غالب نهضت اصلاح دینی بود. ازاینرو، این اصلاحگران گرچه حجیت سنت را رد میکردند، اما تأکید داشتند که میتوان تفسیر سنتی کتاب مقدس، مانند آموزه تثلیث و یا سنتِ تعمیدِ کودکان که در کتاب مقدس نیامدهاند و مبتنی بر فهم کلیسایی هستند، را حفظ کرد. البته اصلاحگران تأکید داشتند که هر سنتی، فقط به این شرط پذیرفته میشود که ثابت شود با کتاب مقدس سازگار است. در واقع، آنان گستره سنت را محدود کردند(ویلیامز، 1387، ص 250).
نگاه نهضت اصلاحگرای بنیادستیز دربارة سنت، بسیار تندتر از نگاه عمومی اصلاحگران بود. از نگاه این الهیدانان رادیکال، هر کس میتواند با توجه به راهنمایی روحالقدس، به تفسیر کتاب مقدس، آنگونه که میپسندد، بپردازد. اینان هر سنتی را که در کتاب مقدس نبود، مانند تعمید کودکان، که رهبران اصلاح به آن وفادار بودند، کنار گذاشتند. آنان سعی کردند تمام دیانت و الاهیات خود را فقط بر اساس آنچه در کتاب مقدس آمده است، بنا کنند(همان، ص 284).
بهعنوان جمعبندی، میتوان گفت: آنچه در هنگام نزاع پروتستانی در دو شاخه مهم مسیحیت شکل گرفت، تا به امروز وضعیت سنت در بین گروههای مسیحی را ترسیم میکند؛ یعنی کاتولیکها سنت را منبعی درجه اول، بسیار مهم و در تراز کتاب مقدس میدانند. هر آنچه کلیسا و شخص پاپ را در امور ایمانی و شعائر اعلام کند، دارای حجیت میدانند. بیشتر گروههای پروتستان نیز در مواردی محدود، همچنان به سنت و فهم سنتی استناد میکنند و برای آن حجیت قائلاند. اما میتوان گفت: پروتستانها حتی در مواردی، که سنت را حجت میدانند، آن را منبعی درجه دوم به شمار میآورند.
3. عقل
رابطة عقل و ایمان و جایگاه عقل در الاهیات، از جمله مسائلی بوده است که الهیدانان و گروههای مختلف مسیحی درباره آن دیدگاههای متنوعی داشتهاند. البته، اگر منظور از «عقل» استفاده از قوة فکر برای اندیشیدن و بهکارگیری استدلال باشد، همة الهیدانان میگویند باید از عقل در ساخت الاهیات استفاده کرد(اینبادی، 2005، ص 43)، اما مسئله زمانی اختلافی میشود که منظور از «عقل» فراوردههای عقلی، مانند فلسفه یا دانش بشری باشد. اختلاف درباره اینکه آیا مجاز به استفاده از فراوردههای عقلی، برای ساخت الاهیات هستیم، یا خیر را میتوان از صدر مسیحیت مشاهده کرد: از پذیرش نسبتاً غیرنقادانه مکتب افلاطونی توسط یوستین شهید، تا نفی شدید هرگونه نقش فلسفه در الاهیات توسط ترتولیان(ر.ك: لین، 1380، ص 16ـ30).
رایجترین دیدگاه در میان الهیدانان مسیحی، این است که عقل گرچه توان فهم برخی حقایق را دارد، اما دایرة آن محدود است و در نتیجه بهتنهایی نمیتواند حقایق لازم را کشف کند. ازاینرو، معتقدند در مباحث الاهیاتی به صورت محدود میتوان به عقل و یافتههای بشری استناد کرد. مبنای حجیت عقل و اعتقاد به حقیقتنمایی عقل، باور به انکشاف عمومی خداوند است. همانگونه که در مقدمة مقاله اشاره شد، مسیحیان معتقدند: خداوند در طبیعت و وجدان آدمی خود را بر همگان آشکار ساخته است و همگان به مدد عقل خود، میتوانند به خدا پی ببرند. پولس، با استناد به همین خودآشکارسازی عمومی خدا در طبیعت، همة انسانها را مسئول داشته، میگوید: همة انسانها در معرض داوری خداوند هستند؛ «چراکه آنچه میتوان از خدا شناخت، بهر آنان عیان است؛ زیرا خدا آن را بر ایشان عیان ساخته است»(رومیان 1: 18ـ21). کسانی مثل آکوئیناس که مدافع استفاده از عقل در الاهیات بودند، عقل و فلسفه را در کنار کلام وحیانی راهی مستقل برای درک حقیقت داشته، مدعی بودند که عقل با نور طبیعی خود، میتواند انکشاف عام خداوند را درک کند(پایلین، 1388، ص 268؛ ایلخانی، 1382، ص410ـ412).
با توجه به حجیت و حقنمایی عقل، آکوئیناس بحث خود دربارة خدا را با پنج استدلال فلسفی دربارة وجود خدا آغاز میکند(گرنز و پلچر، 2003، ص 12). کاتولیکهای رومی، در طول تاریخ الاهیاتشان از عقل و فراوردههای عقلی استفاده میکردهاند. نمونه بارز آن را میتوان در الاهیات طبیعی مشاهده كرد. الهیدانان پروتستان بسياری نیز بودند که از نظامهای فلسفی برای تببین دیدگاههای الاهیاتی خویش استفاده میکردهاند. مانند استفاده از ایدهآلیسم، اگزیستانسیالیسم یا فلسفه پویشی در الاهیات(اینبادی، 2005، ص 43). بسیاری از الهیدانان، به یافتههای جدید علم بشری نیز در ساخت الاهیات خود توجه داشتهاند(ر.ك: باربور، 1392).
اما همین الهیدانان نیز گستره حجیت عقل را محدود میدانستهاند. آنان بر این امر اتفاق دارند که عقل انسان، به خودی خود، برای فهم خداوند کفایت نمیکند. بنابراین، در الاهیات مسیحی از قدیم گفته شده است انسانها حتی اگر بتوانند با عقل به باور به خدا و برخی از دستورهای اخلاقی دست یابند، باز هم باورهایی مانند تثلیث و نجاتِ از طریق عیسی از دسترس عقل خارج خواهد بود. برخی باورهای مهم مسیحی نیز پشتوانه محدود کردن گستره حجیت عقل هستند. از جمله اينکه خدا نامحدود است و انسان محدود، و انسان محدودتر از آن است که بتواند خدا را درك كند. طبق این بیان، آنچه برای نجات نوع بشر ضرورت دارد فراتر از عقل اوست، ازاینرو، باید این حقایق از طریق وحی معلوم شود. ایمان از عقل فراتر میرود و به مدد وحی، به حقایق و بینشهایی راه مییابد که عقل بهتنهایی نمیتواند به ژرفای آن راه یافته یا آن را کشف کند؛ پس، آنچه خدا وحی میکند را باید از طریق ایمان پذیرفت(وانوورست، 1385، ص259ـ261).
علاوه بر این، الهیدانان مسیحی بر ضعف عقل هم تأکید میکنند و با توجه به انسانشناسیِ خاص مسیحی میگویند گناه ظرفیتهای انسان را فاسد کرده است و در نتیجه، هر ایدهای که او درباره خدا بپرورد مخدوش خواهد بود(گرنز و پلچر، 2003، ص 12). آگوستین ادعا میکرد جهل یکی از نتایج گناه نخستین است. از نظر او، عقلِ بعد از سقوطِ آدم یک عقلِ مجروح است(لاکاسته، 2003، ج 3، ص 1350). حتی آکوئیناس نیز که برای عقل جایگاهی رفیع و حقیقتیاب قائل است، میگوید بشر برای دستیابی به راه نجات علاوه بر عقل، به وحی نیز نیاز دارد؛ زیرا حتی آن مقدار از حقیقت مربوط به خدا که عقل میتواند بداند نیز فقط برای افراد معدودی معلوم است و فلسفهورزی کار هر کسی نیست، نیاز به ممارست و زمان طولانی دارد و البته امکان دارد به خطا برود(ر.ك: آکوئیناس، ج 1، ص 71ـ74). مسئله ضعف عقل طبیعی در اندیشة لـوتر و نوشتههای اعتقادیِ لوتری نیز نقش مهمی داشت. او تأکید داشت عقل نمیتواند انسان را به عشق الاهی هدایت کند. در اندیشه کالونی نیز تأکید میشد که شناختی که از عقل به دست میآید کافی نیست: «انسان گناهکار گرچه همچنان میتواند خوب و بد را تا حدی تشخیص بدهد، با این حال، ما میگوییم که این فهم مبهم است، زمانی که مسئلهْ جستوجوی خداوند است، انسان نمیتواند با عقل و فهم خود به او نزدیک شود»(لاکاسته، 2003، ج 3، ص 1350).
در واقع، عموم کاتولیکها و پروتستانها درباره گسترهای که در دسترس عقل قرار دارد، بر این نکته توافق دارند که عقل بشری به خودی خود، نمیتواند دانش بسندهای درباره خدا به دست بیاورد. برای چنین معرفتی، باید به چیزی تکیه کنیم که به ما عطا شده است: انکشاف خاص الاهی(گرنز و پلچر، 2003، ص 12). به بیانی دیگر، نقش عقل در الاهیاتْ ترویج، تقویت و نیز بیان چیستی لوازمِ آن چیزی است که به مدد وحی معلوم میشود(مکگراث، 1392، ج 1، ص 287). این مسئله در این باور بهخوبی بیان شده است که «فلسفه خادم وحی است»(ایلخانی، 1382، ص 412).
از سدة هفدهم به بعد، جریانی در مسیحیت پدید آمد که عقل را بر وحی تقدم بخشید و دامنة حجیت عقل را گسترش داد. در این دوران، باور دربارة نقش عقل چنان بود که گفته میشد هر بخش از نظام مسیحیت، که نتوان آن را با عقل اثبات کرد، باید کنار گذاشته شود. در واقع، عقل مقدم بر انکشاف خاص الاهی و کتاب مقدس دانسته میشد. در این دوران، توانایی عقل برای داوری و سنجش در امور الاهیاتی پذیرفته شد؛ برای مثال افلاطونیان کمبریج در انگلستان بر جایگاه مهم عقل برای رسیدن به برداشتهای الاهیاتی اذعان داشتند. آنان عقیده داشتند عقل «شمع خداوند» است و همه مردم میتوانند به وسیلة آن، «قانون طبیعت» را که خدا برای هدایت زندگی آنان اعطا میکند، کشف کنند. جان اسمیت، یکی از متفکران طرفدار این اندیشه، میگفت: نشانههای الاهی در این جهان خود را نشان میدهد و ما با تأمل در نفوس خود میتوانیم به شناخت واقعی ذات و صفات الاهی نائل شویم. جان لاک نیز هنگامی که میخواست محدودة عقل را در فهم دین روشن کند، مبنای کارش آن بود که «عقل باید داور نهایی و راهنمای ما در همه چیز باشد»؛ زیرا معتقد بود اگر خدا از ما بخواهد حقیقت یک گزاره را بپذیریم، آن حقیقت را یا از راه روشهای معمولی عقل طبیعی روشن میکند یا از راه نشانههایی که عقل با وجود آنها دچار خطا نمیشود(پایلین، 1388، ص 274).
البته از همان دورانِ اوج عقلگرایی نیز الاهیات طبیعی در معرض نقادیهای مختلفی در زمینههای دینی و الهیاتی و فلسفی بوده است. برای مثال، از منظر دینی استدلال میشد که تلاش برای توجیه عقلانی باورهای دینی، کامل بودن اصول مبتنی بر کتاب مقدس را تضعیف میکند، و یا اینکه تجربة ما از امور متناهی نمیتواند به امر نامتناهی برسد(همان، ص 276). در دوران مدرن نیز گرایشهایی مانند الاهیات نوارتدوکسی مجدداً بر تقدم کامل وحی بر عقل، و ضعف عقل در الاهیات تأکید کردند؛ برای مثال کارل بارت، الهیدان بزرگ قرن بیستم، درباره «الاهیات طبیعی» هشدار میدهد و میگوید: عقل انسان توسط فرهنگی که در آن بزرگ شده، شکل گرفته است و بنابراین، ممکن است الاهیات طبیعی که مبتنی بر عقل انسان است، ما را از ایمان مسیحی دور سازد و به سمت عقایدی درباره خدا منحرف کند که ساختة ارزشها و پیشفرضهای یک فضای فرهنگی خاص هستند(گرنز و پلچر، 2003، ص 12).
علیرغم تمام انتقادها، همیشه استفاده از عقل و یافتههای فلسفی در الاهیات مسیحی طرفدار داشته و بهطورکلی، میتوان گفت عموم مسیحیان قائل به استفاده از عقل و فلسفه در الاهیات هستند که مبنای آن، قدرت عقل در فهم مکاشفه عام الاهی است. اما نزد این الهیدانان نیز عقل منبعی درجه دوم است حجیت محدودی دارد. در واقع، مهمترین نقش عقل در الاهیات، تبیینگری و خدمت به وحی است.
4. تجربه
ارتباط بین تجربههای فردی انسانها از خداوند، با الاهیات نیز همواره مطرح بوده است؛ زیرا همواره کسانی مدعی بودهاند که در شهودات و مکاشفات خود، تجربهای خاص داشتهاند. مسیحیان نیز وجود چنین تجربیاتی را به رسمیت شناخته، معتقدند: در کنار انکشافهای همگانی خداوند، که در دسترس همه مردم است، انسان به انکشاف دیگری نیز دسترسی دارد که میتوان آن را «مکاشفة شخصی» نامید(دولز، 2003، ج 12، ص 198). در سدههای اخیر، بحث تجربة دینی نیز مطرح شده است که تا حد زیادی با همین موضوع مطابقت دارد.
درباره اینکه آیا این تجربههای شخصی، دارای حجیت هستند؟ آیا میتوان تجربه شخصی را جزو منابع الاهیات دانست، دو رویکرد عمده در ميان مسیحیان دیده میشود. رویکرد اول، معتقد است: تجربیات دینی تنها به کار تصفیة روح و محکم کردن ایمان میخورند. اما در بنای الاهیات، نمیتوان به آنها استناد کرد. به عبارت دیگر، پس از زمان رسولان، آنچه خداوند به انسانهای بزرگ منتقل کرده است، هیچ چیزی افزون بر آنچه در ذخیره مسیحیت وجود دارد، نمیافزاید. آکوئیناس معتقد است: مکاشفة پیامبرانه، تا آن حدی که مربوط به عقاید است، در دورة رسولان متوقف شد. اما این مکاشفه، در جایی که راهنمای اعمال انسان است، همواره ادامه خواهد یافت(همان).
این نگاه به تجربه، که در طول تاریخ، رویکرد غالب در الاهیات مسیحی بوده است، معتقد است: تجربیات فردی واضح نیستند و نمیتوان آنها را بهخودیخود فهمید و مبنای فهم قرار دارد، بلکه باید این تجربیات را در چارچوب الاهیات مسیحی تفسیر کرد. در واقع، تجربه چیزی است که باید تفسیر شود و الاهیات مسیحی همان چارچوبی است که ابهامات تجربه را میتوان در آن تفسیر کرد. برای مثال، لـوتر معتقد بود تجربه اهمیتی بسیار در الاهیات دارد و بدون تجربه، الاهیات ضعیف و ناقص است و مانند پوستهای تهی است که باید پر شود. با این حال، او میگوید خود تجربه را نمیتوان منبع قابل اعتمادی در الاهیات دانست و باید آن را به وسیلة الاهیات تفسیر و تصحیح کرد(مکگراث، 1392، ج 1، ص 298ـ301). افزون بر این، در نظر بسیاری از الهیدانان مسیحی، به علت وجود فریب، دروغ، و اغراق در ادعاهای افراد، باید با گزارشهای موجود دربارة این نوع مکاشفه با احتیاط برخورد شود(دولز، 2003، ج 12، ص 198).
رویکرد دوم، بیان میکند که تجربه منبعی اساسی در اختیار الاهیات مسیحی در اختیار میگذارد. طرفداران این رویکرد، مدعی هستند خدا را میتوان به وسیلة تجربه فردی آشکار ساخت، یا شناخت. تجربه به عنوان مبنای الاهیات، در دوران مدرن و پس از وارد آمدن نقدهای متعدد بر کتاب مقدس و سنت مسیحی مورد توجه قرار گرفت؛ زیرا کتاب مقدس و سنت کلیسایی و دلایل متافیزیکی مورد نقد روشنگری قرار گرفته بودند(فالبوش، 2005، ص 251). در این فضا الاهیات لیبرال شکل گرفت و کسانی مثل شلایرماخر، رودلف اوتو، هنری وایمن، تجربه را مبنای کار خویش قرار دادند. این الهیدانان، که مدعی بودند همة انسانها فارغ از فرهنگ و تمدن خود تجربهای از امر قدسی دارند، سعی کردند با تکیه بر این تجربههای فردی و مبنا قرار دادن تجربه دینی، نمادهای الاهیات مسیحی را تبیین کنند(اینبادی، 2005، ص 49؛ گرنز و اولسون، 1386، ص 48ـ52).
البته بر این رویکرد، نقدهایی نیز وارد شده است. بسیاری از الهیدانان معاصر، تلاشهای انجامشده برای اینکه تجربه دینی بتواند مبنایی برای اَعمال یا باورها باشد را رد میکنند. آنان میگویند: تمام تجربیات، تا اندازهای، توسط مفاهیم و مقولاتی شکل میگیرند که آن تجربیات، در قالب آنها بیان میشوند. جرج لیندبک(Lindbeck) از شلایرماخر انتقاد میکند و به رد چیزی میپردازد که شلایرماخر آن را راهِ تجربی برای الاهیاتورزی مینامد. اما ویلیام آلستون(Alston)، از امکان تجربهکردنِ خدا دفاع میکند و به رد این ادعا میپردازد که تجربه محصولِ قالبی است که برای توصیف آن تجربه انتخاب میشود. بحث بر سر جایگاه تجربه دینی در الاهیات، در میان الهیدانان و فیلسوفان دین زنده و جاری است(فالبوش، 2005، ص 253).
علاوه بر نظرات الهیدانان لیبرال، که مورد اشاره قرار گرفت، برخی نهضتهای پارسایانه مانند حرکتهای آناباپتیستی و یا جنبشی که جان وزلی آن را شروع کرد، تأکید بسیار بر مکاشفه و تجربه شخصی داشتند(نویل، 1991، ص 16). امروزه نیز اونجلیکالهای مسیحی، تأکید فراوانی بر تجربه شخصی دارند و آن را مهمترین راه رسیدن به انکشاف الاهی میدانند. اونجلیکالها، به نوع خاصی از تجربه تمسک میکنند و آن را مبنای ایمان خویش قرار میدهند. آنان میگویند: فردی که «تولد مجدد» یافته است، یا «نجات داده شده» است، خداوند را مستقیماً و از طریق آگاهی از عیسی میشناسد. این شناخت از دانشِ معمولی دربارة خدا، که از طریق کلیسا و خواندن متن مقدس و تکرار اعتقادنامهها و یا شرکت در آیینها و شعائر به دست میآید، فراتر میرود(اینبادی، 2005، ص 49).
نتیجهگیری
در طول تاریخ مسیحیت، از چهار منبعِ کتاب مقدس، سنت، عقل و تجربه برای ساخت و بنیان الاهیات استفاده شده است. نگاهی به نظامهای الاهیاتی گوناگون مسیحی نشان میدهد که دیدگاه گروههای مختلف مسیحی، دربارة جایگاه این منابع و گسترة حجیتشان متفاوت است. در این مقاله، تلاش شد تا مبنایی برای فهم و تببین این اختلاف ارائه شود و نشان داده شود که چه مبنایی موجب میشود گروهی از الهیدانان، در مباحث الاهیاتی خویش، به یک منبع رجوع و استناد کنند و نیز اینکه چرا جایگاه هر منبع در نزد گروهها و الهیدانان مختلف مسیحی، متفاوت است. برای پاسخ به اين مسئله، بر رابطه هر منبع با انکشاف الاهی تأکید شد. نگاهی به مباحث الهیدانان مسیحی نشان میدهد که مبنای حجیت این چهار منبع، نزد هر کس که به آنها استناد کرده است، قدرت آن منبع در دسترسی به انکشاف الاهی است؛ یعنی هرگاه یک الهیدان، یکی از این چهار منبع را راهی برای شناخت خدا و خواستههای او تشخیص بدهد، آن منبع را در ساخت الاهیات خود به کار خواهد گرفت. ازاینرو، برای مثال گروههای رادیکال پروتستان که معتقد بودند: سنت کلیسایی ربطی به انکشاف الاهی ندارد، آن را کنار گذاشتند. ارتباط هر منبع با انکشاف الاهی، جایگاه و گسترة حجیت هر منبع را نیز مشخص میسازد. به عبارت دیگر، گسترة حجیت و نیز درجه یک و یا درجه دو بودن هر منبع نیز به همین ارتباط با انکشاف الاهی بازمیگردد. از نگاه عموم مسیحیان، کتاب مقدس (و از نگاه کاتولیکها، همچنین سنت) منبع درجه اول است؛ چراکه ریشه در خودآشکارسازیِ خاص خداوند دارد. پس، میتواند خواستِ خداوند را بهصراحت به مؤمنان ابلاغ کند؛ اما عقل درجه دو و محدود است؛ زیرا ریشه در انکشاف عام دارد و یافتههای آن اولاً، در دسترس همه نیست و ثانیاً، قطعی نیست. در مقابل، در دوره مدرن و با رواج تحقیقات نقادانه درباره کتاب مقدس و انتساب خطاهای فراوان به این کتاب، برخی الهیدانان مسیحی، در اینکه این کتاب بتواند خواستهها و حقایق الاهی را بهدرستی نشان بدهد، تردید کردند. ازاینرو، به سراغ عقل و یا تجربه دینی رفتند و تلاش کردند کتاب مقدس و دیانت مسیحی را در پرتو یافتههای عقل یا تجربه دینی بفهمند. در یک جمله میتوان مدعی شد: دیدگاه هر گروه یا الهیدان مسیحی، درباره رابطه یک منبع با انکشاف الاهی بيانگر جایگاه آن منبع در نظام الاهیاتی آن گروه، یا الهیدان خواهد بود.
- ایلخانی، محمد، 1382، تاریخ فلسفه در قرون وسطا و رنسانس، تهران، سمت.
- باربور، ایان، 1392، دین و علم، ترجمه پیروز فطورچی، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه.
- برنتل، جرج، 1381، آیین کاتولیک، ترجمه حسن قنبری، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
- پازوکی، شهرام، 1374، «مقدمهای در باب الاهیات»، ارغنون، ش 5 و 6، ص 3ـ15.
- پایلین، دیوید ای، 1388، الاهیات طبیعی، ترجمه احمدرضا مفتاح، در: مجموعه مقالات، دفتر نخست: الاهیات جدید مسیحی، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب.
- پیترز، اف. ئی، 1384، یهودیت، مسیحیت و اسلام، ترجمة حسین توفیقی، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
- تعالیم کلیسای کاتولیک، 1393، ترجمة احمدرضا مفتاح، حسین سلیمانی و حسن قنبری، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب.
- تیسن، هنری، بیتا، الاهیات مسیحی، ترجمة ط.میکائیلیان، تهران، حیات ابدی.
- حقانی فضل، محمد، 1393، خطاناپذیر کتاب مقدس از دیدگاه مسیحیان، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب.
- رام، برنارد، بیتا، علم تفسیر کتاب مقدس در مذهب پروتستان، ترجمة آرمان رشدی، شورای کلیساهای جماعت ربانی.
- گرنز، استنلی جی. و راجر ای. اُلسون، 1386، الاهیات مسیحی در قرن بیستم، ترجمة روبرت آسریان و میشل آقامالیان، تهران، کتاب روشن.
- لین، تونی، 1380، تاریخ تفکر مسیحی، ترجمة روبرت آسریان، تهران، فروزان روز.
- مکگراث، الیستر، 1392، درآمدی بر الاهیات مسیحی، ترجمة بهروز حدادی، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب.
- وان وورست، رابرت ای.، 1385، مسیحیت از لابهلای متون، ترجمة جواد باغبانی و عباس رسولزاده، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- ویلیامز، ان. پی، 1387، «سنت در مسیحیت»، ترجمه حامد فیاضی، هفت آسمان، ش 39، ص 217ـ236.
- Aquinas, St Thomas, 1975, Summa contra Gentiles, University of Norte Dame press, U.S.A.
- Bowden, John (ed), 2005, Christianity: the Complete Guide, London, Continuum.
- Chafer, Lewis Sperry and John F. Walvoord، 1974, Major Bible themes: 52 Vital doctrines of the Scripture Simplified and Explained, Zondervan.
- Cross, F. L. and E. A. Livingstone (eds), 1997, The Oxford Dictionary of the Christian Church, 3rd Edition, Oxford; New York, Oxford University Press.
- Doe, Norman, 2013, Christian Law: Contemporary Principles, Cambridge University Press.
- Dulles, A, 2003, "Revelation", in: New Catholic Encyclopedia, 2003, 2nd ed, V.12, Detroit: Catholic University of America: Thomson/Gale; Washington, D.C.
- Falhlbusch, Erwin et al. (eds.), 2005, The Encyclopedia of Christianity, translator and English-language editor, Geoffrey W. Bromiley, Leiden.
- Flinn, Frank K, 2008, Encyclopedia of Catholicism, New York: Checkmark books.
- Florovsky, George, 2003, "The Function of the Tradition in the Ancient Church", in: Daniel B. Clendenin (ed), Eastern Orthodox Christianity: A Western Perspective, 2end edition, Baker Academic, pp.98-114.
- Foos, Harold D. and L. Paige Patterson, "The Revelation, Inspiration, and Inerrancy of the Bible", in: The Fundamentals for the Twenty-First Century: Examining the Crucial Issues of the Christian Faith, Mal Couch (ed), Kregel Publications, 2000.
- Gore, Charles, 1890, "The Holy Spirit and Inspiration", in: Charles Gore (ed), Lux Mundi: A Series of Studies in the Religion of the Incarnation, London: John Murray.
- Grenz, Stanly James and William Carl Placher, 2003, Essential of Christian Theology, Westminster John Knox Press.
- Hanson, Bradley C, 1997, Introduction to Christian Theology, Minneapolis: Fortress Press.
- Inbody, Tyron, 2005, The Faith of the Christian Church: An Introduction to Theology, Wm. B. Eerdmans Publishing.
- Jones, Gareth, Christian Theology: A Brief Introduction, Malden, MA: Polity Press, 1999.
- Lacoste, Jean-Yves, 2003, "reason", The encyclopedia of Protestantism, Hillerbrand, Hans Joachim (ed), New York, Routledge.
- Livingstone, E. A. and M. W. D. Sparks and R. W. Peacocke, 2013, The Concise Oxford Dictionary of the Christian Church, OUP Oxford.
- McDonald, H.D, 2001, "Bible, Authority of", Evangelical Dictionary of Theology, Walter Elwell, ed. Baker Academic.
- Neufeld, Karl Heinz, 2004 "Tradition", Encyclopedia of Christian Theology, Jean-Yves Lacoste (ed), New York: Routledge.
- Neville, Robert C, 1991, A Theology Primer, State University of New Yourk Press.
- Pink, W, 1917, The Divine Inspiration of the Bible, Grand Rapids, MI: Christian Classics Ethereal Library.
- Riderbos, Herman, 1978, Studies in Scripture and its Authority, Grand Rapids: Eerdmans.
- Rogers, Hslack B. and Donald K. McKim, 1979, The Authority and Interpretation of the Bible: A Historical Approach, New York: Harper & Row.
- The Chicago Statement on Biblical Inerrancy, 1978, International Council on Biblical Inerrancy, Chicago, Illinois.
- Van Ackeren, G. F, 2003, "Theology", in: New Catholic Encyclopedia,, 2003, 2nd ed, V.12, Detroit: Catholic University of America: Thomson/Gale; Washington, D.C.
- Woodbridge, John D, 1982, Biblical Authority: A Critique of the Rogers/McKim Proposal, Zondervan.
- Wright, N.T, 1991, "How Can The Bible Be Authoritative?", Vox Evangelica, 21, pp.7-32.
- Ziegler, Philip G., 2004, "Authority", The encyclopedia of Protestantism, Hillerbrand, Hans Joachim (ed), New York, Routledge.