گونه شناسی منجی در آیین مانوی
Article data in English (انگلیسی)
- Albrecht, S. C. R. (2009/1388 SH). Manichaean Psalms. Translated by Abolghasem Esmailpour. Tehran: Ostoure.
- Esmailpour, Abolghasem. (2017). Hymns of Light. Tehran: Hirmand.
- Eliade, Mircea. (2016). The History of Religious Ideas. Translated by Mani Salehi Allameh. Tehran: Naylufar.
- Eliade, Mircea. (2018). Myth and Reality. Translated by Mani Salehi Allameh. Tehran: Parseh Translation & Publishing Center.
- Burkitt, Francis Crawford. (2022). Religion of the Manichaeans. Translated by Seyed Saeed Reza Montazeri and Peyman Samimi. Tehran: Ta’les.
- Boyce, Mary. (2005). Examination of Manichaean Literature in Middle Persian and Parthian Texts. Translated by Omid Behabahani and Abolhassan Tahami. Tehran: Bundahishn.
- Bahar, Mehrdad & Esmailpour, Abolghasem. (2015). Manichaean Literature. Tehran: Karnameh.
- Behabahani, Omid. (2003). "Who is the Living Spirit?” Journal of Iranian Studies, 2(4), 41-52.
- Polotsky (2016). Kephalaia. Translated by Maryam Ghanei and Somayeh Moshayekh. Tehran: Tahouri.
- Tardieu, Michel. (2021). Manichaeanism. Translated by Seyed Ahmad Qaemmaqami and others. Tehran: Ta’les.
- Taqizadeh, Seyed Hassan. (2009). Manichaean Studies. Tehran: Toos.
- Hajiani, Farrokh. (2008). "The Character of Jesus Christ in Manichaean Texts." Iranian Studies Journal, 7(13), 41-55.
- Derakhshan Moghaddam, Parisa. (2016). The Sermon of New Brightness. Tehran: Matn dar Matn.
- Decret, François. (2018). Mani and the Manichaean Tradition. Translated by Abbas Bagheri. Tehran: Farzan Rooz.
- Römer, Cornelia. (2009). In Search of a Lost Religion (Religion of Mani). Translated by Amir Hossein Akbari Shalchi. Tehran: Pazhine.
- Zarshenas, Zohreh. (2016). "Mani and Manichaeanism." In: Religions and Sects in Ancient Iran. Tehran: SAMT.
- Sundermann, Werner. (1996). "Revisiting the Position of Mithra in Manichaean Theology." Translated by Omid Behabahani. Quarterly Journal of Culture, 9(17), 201-220.
- Sundermann, Werner. (2014). The Advice of Nuhumad Roshan. Translated by Rahman Bakhtiari. Tehran: Institute for Humanities and Cultural Studies.
- Sundermann, Werner. (2021). "Christ in Manichaeanism." In: Manichaean Christ. Translated by Hamid Reza Ardestani Rostami. Pages 225-238. Tehran: Negahe Moaser.
- Shrewd, Pradzaktor. (2017). Iranian Elements in Manichaean Religion. Translated by Mohammad Shokri Fomashi. Tehran: Tahouri.
- Gharib, Badralzaman. (2007). Researches in Ancient and Middle Iranian. Efforts by Mohammad Shokri Fomashi. Tehran: Tahouri.
- Corbin, Henry. (2014). Spiritual and Philosophical Perspectives of Iranian Islam. Translated by Ensheallah Rahmati. Tehran: Sophia.
- Gnoli, Gerardo. (2017). "Mani and Manichaean Religion" in: Gnostic Literature. Translated by Abolghasem Esmailpour. Tehran: Hirmand.
- Widengren, Geo. (2011). Mani and His Teachings. Translated by Nazhat Safaie Esfahani. Tehran: Markaz.
- Widengren, Geo. (2014). "Manichaean Religion and Its Iranian Context." In: Cambridge History. Volume 3 / Section 2. Translated by Hassan Anoosheh. Tehran: Amir Kabir.
- Jonas, Hans. (2019). Gnostic Religion. Translated by Mashallah Kochaki and Hamid Hashemi. Qom: University of Religions and Denominations.
- Franzmann, Majella. (2003). Jesus in the Manichaean Writings. London & New York: T & T Clark.
- Jackson, A. V. Williams. (1930). "A Sketch of the Manichaean Doctrine of the Future Life." Journal of the American Oriental Society, Vol. 50, 177-198.
- Sundermann, Werner. (1998). "Manichaean Eschatology." Encyclopaedia Iranica, Vol. 8, 569-575.
- Widengren, Geo. (1945). The Great Vohu Manah and the Apostle of God. Uppsala: Universitets Arsskrift. Lundequist.
مقدمه
در ميان ادياني که وضعيت کنوني بشر را وضعيتي مطلوب نميدانند، مسئلة اصلي، توجيه الهياتي شر و نابرابريهايي است که در جهان وجود دارد. تبيين عقلاني يا اعتقادي مسئلة شر يکي از عواملي است که نياز به رستگاري را گوشزد کرده و از جهتي باعث تکامل انديشههاي کلامي گرديده است. يکي از راهحلهايي که مذاهب مختلف براي حل اين معضل پيشنهاد ميکنند، اعتقاد به تحول و انقلابي در آيندۀ جهان و رستاخيزهاي منجيانه است. بر طبق اين راهحل، در آيندهاي نزديک يا دور، قهرمان، منجي يا خدايي پيدا خواهد شد که معتقدين به خود را به وضعيتي عادلانه خواهد رساند.
ظهور مانويت در سدة سوم ميلادي در زمان و مکاني اتفاق افتاد که بازار دينها و مکاتب مختلف کاملاً رونق داشت. در منطقة بابل که تحت تسلط ايرانيان قرار داشت، کيشهاي زرتشتي، مسيحيت، مکاتب گنوسي و باورهاي کهن بينالنهريني، هرکدام پيروان و معتقدان خود را داشتند (نيولي، 1396، ص158). آشنايي ماني با فرقة الخساييه (مغتسله) در دوران کودکي و سپري کردن چندين سال در ميان آنها، ازجمله اولين تجربيات عرفاني او بود. با وجود اينکه سالها بعد، ماني از اين فرقه جدا شد و گمراهشان خواند، اما نميتوان تأثير او از انديشة مغتسله را ناديده انگاشت. پژوهشگران در ساليان اخير هرکدام زمينه و ريشة مختلفي را براي مانويت برشمردهاند. گروهي برآناند که نهال مانويت در زمين حاصلخيز باورهاي ايراني، ازجمله کيش زرتشت و آيين زروان، بهثمر نشست و عدهاي آن را صرفاً بدعتي در دين مسيحيت برشمردهاند (زرشناس، 1395، ص425). پيچيدگي اساطير مانوي و شواهد مختلف برگرفته از متون مانوي اين داوري را سخت دشوار کرده است. آنچه مسلم است، اين است که انعطافپذيري مانويت در پذيرش عناصر و اعتقادات بومي هر منطقه يکي از دلايل گسترش سريع اين آيين در جغرافيايي گسترده است؛ چنانکه در مدتي کوتاه رقيبي قدرتمند براي دينها و مذاهب رايج زمان خود شد و موجبات نگراني طبقة روحاني در اين اديان و آيينها را فراهم کرد. منظور و مقصد اصلي اين نوشتار، بررسي و تبيين مصاديق منجي در آفرينش سهگانة اساطيري و ويژگيهاي منجي و عمل او در هر دوره است. همچنين به مباحث آخرالزماني و سرنوشت نهايي مبارزة نور و تاريکي و ارتباط سرنوشت نهايي جهان مادي با عمل منجي در آخرالزمان پرداخته خواهد شد.
1. نجاتشناسي مانوي
آيينهاي گنوسي معمولاً تحت عنوان آيينهاي رستگاري شناخته ميشوند؛ زيرا مهمترين دستاوردي که بهزعم خودشان براي انسان بهارمغان ميآورند، نجات و رستگاري است. با گسترش دين مانوي، تعاليم مبتنيبر اسطوره درخصوص کيهانزايي و رستگاري رواج يافت. نظام مبتنيبر اسطوره، کارکردش آشکارسازي الگوها و نمونههاست و از اين طريق به جهان و حيات بشري معنا ميبخشد. اسطوره نشان ميدهد که هر اتفاقي توسط چه کسي و چرا و تحت چه شرايطي بهوجود آمده است. تکرار و بازگويي اَدواري آنچه در ازل انجام گرفته، تاريخي مقدس و فوق بشري را معرفي ميکند و اين اطمينان را به انسان ميدهد که مسير نجات و رستگارياي که او ميپيمايد، قبلاً نتيجۀ مطلوب را داده است. نظام اعتقادي مبتنيبر اسطوره، در حکايت پيدايش گيتي، تمامي موارد قبل از جهان، آفرينش جهان، آفرينش انسان و راه رهايي و بازگشت به حالت بينقص آغازين را بيان ميکند. در مکاتب گنوسي، مفهوم «نجات» آگاهي از اين روند است که معرفت نجاتبخش ناميده ميشود (الياده، 1397، ص173ـ175).
در مانويت، جريان نجات در قالب اسطوره بيان شده است بنابراين براي درک صحيح از فرايند نجات، ناگزير از بررسي اسطورههاي مانوي و کارکرد ايزدان مانوي هستيم.
انگارة «دو بُن ازلي و سه دورة کيهاني» را ميتوان زيربناي معتقدات مانوي دانست که بر اساس آن، دو بُنِ نور و ظلمت، از ازل جداي از يکديگر بودند (شروو، 1396، ص82). ثنويت مانوي با اقتباس از کيش زرتشتي، آفرينش را به سه دورة گذشته، حال و آينده تقسيم ميکند. در دورة پيش از آميختگي نور و تاريکي، که به «دورة طلايي» مشهور است، اقليم نور با تمامي ساکنينش در صلح و سازش ميزيستند. در دورة دوم که دورة آميختگي است، قواي اهريمني تاريکي به قلمرو روشني ميتازند. حاصل اين اتفاق ناميمون، ادغام دو نيروي تاريکي و روشني است که سبب بهميدان آمدن ايزدان مختلف و کارکردهاي گوناگون آنهاست. ماني در آفرينش سوم مژده ميدهد که اين نبرد در نهايت بهسود قواي روشني بهپايان خواهد رسيد؛ فرشگرد صورت ميگيرد و با پيروزي نور بر تاريکي، توان حملة مجدد براي هميشه از لشکر اهريمني گرفته خواهد شد (تقيزاده، 1388، ص312). ازآنجاکه نبرد نور و تاريکي در ازل و پيش از پيدايش جهان اتفاق ميافتد، فرايند نجات نيز از ازل ضرورت مييابد. بر طبق کيهانشناخت مانوي، آفرينش در سه مرحله و توسط ايزدان مختلفي شکل ميگيرد. در هر سه مرحله از آفرينش، ايزداني براي مقابله با قواي تاريکي بسيج ميشوند که هدف تمامي آنها بهنوعي خويشکاري منجي را تداعي ميکند.
2. مفهوم نجات
مفهوم رستگاري ويژگي اصلي و ابداع اديان يونانيمآب است و در آئين اورفئوسي و انديشههاي افلاطوني نيز ديده ميشود(الياده، 1395، ج2، ص363). ازآنجاييکه هم مانويت و هم مسيحيتِ نخستين تحت تأثير فلسفۀ يونان، مخصوصاً فلسفة افلاطوني، قرار داشتند، يکي از عوامل شکلگيري نجاتشناسي در اين دو آيين را تأثير فلسفة يوناني دانستهاند. نظريههاي منجيشناسانه و بحث رستگاري روح، همچنين توسط نوفيثاغورثيان، نوافلاطونيان و گنوسيها بسط و گسترش يافت. ويدنگرن معتقد است که نجات، نه يک باور زرتشتي، بلکه اعتقادي زرواني است. اين جهان تحت حاکميت اهريمن است و انسان بايد درصدد رهايي از آن باشد. گرايش به جهان مادي در زروانيسم و مانويت بسيار نکوهيده است؛ اما يک عقيدة راسخ وجود دارد، مبنيبر اينکه در درازمدت، انسان (عالم صغير) و گيتي (عالم کبير) سرانجام نجات خواهند يافت (ويدنگرن، 1393، ص436).
انسان در دوران زندگي در جهان مادي در وضعيت آميختگي دو بن اهريمني و مينوي بهسر ميبرد. رستگاري انسان در اين شرايط در گرو آگاهي از اين وضعيت است و فرايند نجات، رهايي روشني از مادة تاريک و بازگشت به موقعيت اوليه (جدايي دو بن) است. بشارت به نجات و رستگاري را ميتوان يکي از دلايل محبوبيت مانويت در جوامع مختلف محسوب کرد (زرشناس، 1395، ص439). درست است که رستگاري در کيش مانوي با معرفت بهدست ميآيد، اما اين معرفت بهمعناي فراگيري دانش نظري نيست؛ بلکه معنايش آن چيزي است که هانس يوناس آن را «استحالة انسان در مسير رستگاري» مينامد. بهعبارتديگر، اين دانش نهتنها ابزار رستگاري، بلکه وضعيتي از تحقق رستگاري است که کمال غايي قلمداد ميشود؛ آن معرفتي به خداوند که موجب فناي در ذات الهي ميگردد و مفهومي فراتر از آموزة خداگونگي يا تشبه به جوهر الهي در مسيحيت را القا ميکند (يوناس، 1398، ص136ـ137). به ديگر سخن، دانش نجاتبخش، مبتنيبر افشاي تاريخ سرّي، پيرامون خاستگاه بنيادين جهان هستي، ريشة پيدايش شرارت، منجي نجاتبخش و پيروزي فرجامين خداوند متعال است که معمولاً با نابودي کائنات و نظام کيهاني همراه ميشود (الياده، 1395، ج2، ص486).
3. منجي در مانويت
نجات در مانويت فرايندي چندمرحلهاي است و چنان با اسطوره درآميخته است که ارائة طرحي الهياتي از آن کار دشواري است. در مانويت، با توجه به اينکه از کدام مرحلة آفرينش صحبت شود، ايزدان نجاتبخش متفاوت خواهند بود. همچنين منجي در مانويت، بسته به محل و منطقه، ممکن است با اسامي متفاوتي خوانده شود. براي نمونه در منطقة ترکستان که داراي صبقة مذهبي بودايي است، خويشکاريهاي منجي به مئيتريه (منجي بودايي) نزديک ميشود و در مناطق مسيحينشين، کاملاً پيرو ادبيات انجيلي است. از باب نمونه، به متن (= M38 V) dz از فهرست بويس نگاهي مياندازيم: «...اي مئيترية بزرگ و برجسته / پيامبر ايزدان / ترجمانان دين... / اي عيسي، دوشيزة روشني / اي مار ماني! / ... به من بخشايش کن / اي بخشايشگر روشنگر / رستگار کن روانم را / از اين زاد مُرد!...» (بويس، 1384، ص232؛ اسماعيلپور، 1396، ص352). دانشمندان ديدگاههاي متفاوتي پيرامون منشأ وامگيري ماني دربارة انگارة منجي ذکر کردهاند: گروهي بحث منجي در مانويت را کاملاً با مسيحيت سرياني رايج در زادگاه ماني (بينالنهرين) منطبق ميبينند؛ گروهي تأثيرات يوناني (مشخصاً افلاطوني) را در مبحث رستگاري دخيل ميدانند و گروهي ردپايي از معتقدات ايراني و زرتشتي را ـ هرچند کمرنگ ـ در انگارة منجي مسلّم ميانگارند. بنابراين در روند کلي نجات، ما با الگوها و ايزدان غيرمادي مواجهيم که نمونۀ ازلي منجي قلمداد ميشوند و همچنين ايزداني که پس از آفرينش جهان و انسان، نقش نجاتبخشي را ايفا ميکنند. اينک به معرفي پنج منجي، بر اساس آموزههاي مانوي، ميپردازيم:
1ـ3. هرمزدبغ (انسان قديم)
آفرينشِ نخست که بدايت تاريخ الهي نزد مانويان محسوب ميشود، عرصة بهميدان آمدن شخصيت مرکزي نجاتبخشان در کل نظام هستي است. اولين مأمورِ پدر روشني در مبارزه با دستبرد اهريمنان قلمرو تاريکي، که بهعنوان نجاتدهنده در اسطورههاي مانوي مطرح ميشود، «هرمزدبغ» يا انسان قديم است. پس از حملۀ نيروهاي تاريکي به سرزمين روشني، پدرِ بزرگي، هرمزدبغ را بهعنوان نجاتدهندۀ قلمرو روشني به جنگ با اهريمن ميفرستد. او مغلوب ميشود و پنج فرزندش اسير لشگر تاريکي ميشوند. قرباني شدن پنج فرزند انسان قديم، درواقع موجبات ناتواني ديوان تاريکي را فراهم ميکند و مانع از حملة مجدد قواي تاريکي به جهان روشني ميشود (دکره، 1397، ص98ـ99). درحقيقت، اين واقعة اساطيري، طرح اصلي فرايند نجات در مانويت را بهتصوير ميکشد. هزيمت هرمزدبغ در اين نبرد، سرآغاز يک رشته آفرينشها توسط پدر بزرگي است تا بهواسطة آن، نجات نهايي را محقق سازد. گراردو نيولي، هرمزدبغ و سپس عيساي شکوهمند را بهعنوان منجي معرفي ميکند که وظيفهاش بيداري انسان و آگاهاندن او از خاستگاه دوزخي کالبد جسماني و منشأ آسماني روان اوست (نيولي، 1396، ص173). بهنظر مهرداد بهار، وجود نامهايي چون «زروان» (پدر بزرگي) و فرزند او «اورمزد / هرمزد» (خداي دين مزديسنان)، بر اين مهم دلالت دارد که ماني در اين فراز از اسطورة آفرينش، بيشتر تحت تأثير اعتقادات ايراني بوده است تا تفکرات رايج گنوسي (بهار و اسماعيلپور، 1394، ص175). همچنين وجود قرباني آغازين که لازمة رسيدن به نجات و رستگاري است، در کيش زرتشتي مسبوق به سابقه است؛ با اين تفاوت که در آيين زرتشتي ساساني، قرباني آغازين مفهومي غيرعرفاني و صرفاً الهياتي دارد، اما در مانويت، بهجهت شاکلة عرفانياش، اين ايثارِ ازلي هرمزدبغ و شهادت فرزندانش، نمادي عارفانه قلمداد ميشود (بهار و اسماعيلپور، 1394، ص178). نجات انسان قديم، نمونهاي ازلي از رستگاري ارواح انسانهاست. او پس از گرفتار شدن در دوزخِ تاريکي، با راهنمايي مادرِ زندگي و روح زنده به هوشياري ميرسد و به موطن اصلياش بازميگردد (بويس، 1384، ص17).
2ـ3. روح زنده (مهر ايزد)
دومين جلوة نجاتدهنده مربوط به همکاري مادر زندگي (امالحيات) و روح زنده (مهر ايزد) است که براي نجات هرمزدبغ توسط پدرِ بزرگي فراخوانده ميشوند. «مهر ايزد» ايزدي است مهم در نظام اسطورهاي مانوي، که خويشکاريهاي متفاوتي دارد؛ از جملۀ اين کارکردها نجاتبخشي است. او نهتنها هرمزدبغ را نجات ميدهد، بلکه بهجهت آزادسازي فرزندان او از قلمرو تاريکي، به ديوان حمله ميکند و بسياري را ميکشد و بسياري را در آسمان به بند ميکشد. او همچنين دنياي مادي را بهمثابۀ دولابي کيهاني و بهشکل چرخهاي سهگانه خلق ميکند که کارکرد آن، جذب ذرات نوري است که اسير شدهاند. خلق خورشيد و ماه و ستارگان، همگي در راستاي نجاتبخشي صورت ميگيرد.
روح زنده يا مهر ايزد با ايزدِ مهر در کيش زرتشتي و با ميترا، ايزد باستاني ايراني، همنام است. اين همنامي را «شِدِر» صرفاً تشابهي ظاهري قلمداد ميکند. ازآنجاييکه مبلغين مانوي به هر مکاني که ميرفتند، سعي داشتند تا آموزهها و ايزدان مانوي را با اساطير و ايزدان آن ناحيه تطبيق و ارائه دهند تا افراد را به آيين خود جذب کنند، اين تشابهات بهجهت ترجمههاي مبلغان ديني صورت گرفته است. اما مري بويس نظر شدر را سخت بهچالش ميکشد و معتقد است که پيروان ماني، مخصوصاً شاگردش «مارامّو» در ترجمة نام ايزدان، آزادي عمل داشتهاند و اين شباهتِ نامهاي ايزدان، آگاهانه صورت گرفته و ناظر به خويشکاريهاي ايزدمهر در کيش زرتشتي و ميترا، ايزد باستاني ايراني است. اين يکي پنداشتن ايزدان مستلزم وجود وجوه مشترک در آنها و در جوامعي است که معتقد به آن ايزدان بودهاند. يکي از کارکردهاي فرجامشناسانۀ ايزد مهر آن است که در پايان جهان بهعنوان نابودکنندۀ ديوان و نيروهاي اهريمني محسوب ميشود. در متون زرتشتي، تسلط او در آخرالزمان بر «ديو آز» آمده است (زوندرمان، 1375، ص201ـ220؛ بهبهاني، 1382، ص41ـ52).
ويدنگرن اسطورۀ نجاتِ هرمزدبغ توسط مهر ايزد را داراي زمينهاي ميانروداني ميداند و آن را با اسطورۀ «تمّوز» در بينالنهرين مشابه ميپندارد. تموز خداوندي است که به کام مرگ رفته بود؛ اما دوباره نجات مييابد و احيا ميشود. او نيز همچون هرمزدبغ براي مقابله با دشمنان ميرود؛ مغلوب ميشود و به ورطۀ مرگ ميافتد. اما «عشتر» (معشوق او) براي نجاتش اقدام ميکند و او را صدا ميزند و گفتوگويي ميان آن دو درميگيرد که هماننديهاي نزديکي با اسطورۀ مانوي دارد (ويدنگرن، 1390، ص84). بر طبق نوشتۀ ويدنگرن:
نمايش تمّوز نقطۀ آغازين تجسم نمادين اسطورۀ نجات ماني بود. تفسير او دربارۀ سير نجات، از تفکرات مذهبي هند و ايراني گرفته شده بود که با اين رؤياي قديمي شرقي، يک سلسله اتفاقاتِ منجر به نجات را با معاني فلسفي عميقتري درهم آميخته بود (ويدنگرن، 1390، ص84).
3ـ3. رسول سوم (نريسه ايزد)
آفرينش سوم، عرصۀ فراخواني ايزداني است که عموماً کارکردي نجاتشناسانه دارند. ازجمله مهمترين آنها، رسول سوم يا نريسه ايزد است. نريسه ايزد تجسمِ خرد (نوس) است. او بهمنِ بزرگ يا ايزد انديشه هم خوانده ميشود (نيولي، 1396، ص172). بر طبق اسطورة آفرينش مانوي، پس از نجات هرمزدبغ از مغاکِ تاريکي توسط مادر زندگي و روح زنده، هر سه به پيشگاه پدر بزرگي نماز بُردند و او را به دعا خواندند. پدر بزرگي نداي ايشان را شنيد و رسول [سوم] را فراخواند. فرستادة سوم چرخ هستي را به جريان انداخت. او با کمک دوشيزة روشني، طي اتفاقاتي پنج فرزندِ هرمزدبغ را نجات داد. ديوان، در مقابل، با زاييدن آدم و حوا طرح نجات کلي ذرات نور از تاريکي را با شکست مواجه کردند. اينجاست که عرصه براي ظهور يکي ديگر از ايزدان نجاتبخش مهيا ميشود؛ عيساي درخشان (تارديو، 1400، ص178ـ180). ويدنگرن منجي را تجلي پيامبر سوم ميداند و معتقد است که او با نامهاي متنوعي توصيف شده است؛ ازجمله پسر خدا يا اورمزد (که مقصود همان انسان قديم است)، عيسي نور درخشان، عيساي درخشان (ويدنگرن، 1390، ص82). اما در کفالاياي قبطي بهوضوح ميان فرستادة سوم و عيساي درخشان تمايز وجود دارد؛ آنجا که از پنج بزرگي که برضد تاريکي عزيمت کردند، ياد ميکند:
... نخستين بزرگي، پدر بزرگي است...؛ مادر زندگي، روحِ بزرگ و نيز انسان نخستين و پنج پسرش [ايشاناند دومين] بزرگي؛ سومين [بزرگي، دوستدارِ] روشنايي است؛ آن رازيگرِ بزرگ، روح زنده و پنج پسر روح زنده...؛ چهارمين بزرگي فرستادة سوم است و ستون شکوه و تمامي نيروهاي روشنايي که بهوجود آمدهاند از او...؛ پنجمين بزرگي که از پدر صادر شده است، عيساي درخشان است و تمامي نيروهايي که او فراخواند... (پولوتسکي، 1395، ص49).
4ـ3. عيسي
عيسي در آيين مانوي داراي معاني مختلف است و در بعضي از متون بهنظر ميرسد که مفاهيم پيرامون آن باهم درميآميزند و تشخيص اينکه کدام عيسي در متن مورد نظر است، مشکل ميشود. بهطور کلي بر اساس تحقيق دانشمندان، در کيش ماني با مصاديق مختلفي از لفظ عيسي مواجهيم. دانشمندان در گزارشهاي خود، دو تا شش مصداق براي واژة عيسي در نظر گرفتهاند (Franzmann, 2003, p.7-8). ما در اينجا گزارش مري بويس را مبناي تقسيمبندي قرار ميدهيم.
١. عيساي درخشان: غالباً از او بهعنوان منجي ياد ميشود؛ همچنين از او با نامهاي «يسوع درخشان» و «ايزد خرديشهر» نام ميبرند. در فارسي ميانه و پارتي، عيساي باشکوه يا شکوهمند، و در زبان سُغدي «بغ درخشان» خوانده شده است. اين مفهوم از عيسي دلالت بر ايزد نجاتبخش دارد که وظيفهاش بيداري و هوشيار کردن انسانهاست تا از اسارت در ماده و حقيقت نوراني روح خويش آگاه شوند. عيساي درخشان در شمار بارزترين ايزدان نجات و رستگاري است که در متون مانوي بسيار به او اشاره شده است؛ مخصوصاً زبور مانوي جايگاه والايي براي او قائل ميشود. او نماد معروف نجاتبخشي و مهمترين منجي در آيين مانوي است. در فصل يازدهم کفالايا، عيساي درخشان سرآغاز همۀ منجيان توصيف شده است (پولوتسکي، 1395، ص44).
۲. عيساي رنجکش / رنجبر: اين عنوان را مانويان غربي به «نفس زنده» يا «نفس روشن» دادهاند و بهمعناي آن ميزان از نوري است که در ماده اسير ميشود و زجر ميکشد؛ و استعارهاي است از رنجي که روح در دنياي مادي ميبرد؛ همچون رنجي که عيساي ناصري بر صليب کشيد.
٣. عيسي مسيح، عيساي ناصري: او همان پيامبر و پسر خداوند است که ماني بر رسالت او صحه ميگذارد و بر طبق آموزههاي مانوي، ظهور ماني را بشارت داده است. بر طبق عقيدۀ ماني، عيساي ناصري فاقد بدني مادي بود و درواقع او شبحي غيرمادي بود که مردمان گمان ميکردند بر دار شده است؛ زيرا اساساً زجر و رنج کشيدن براي بدن غيرمادي بيمعنا خواهد بود (بويس، 1384، ص24؛ حاجياني، 1387، ص41ـ55؛ زوندرمان، 1400، ص226ـ228).
بهطور کلي، منجي در نظام مانوي پسر خدا و مظهر عقل رهاييبخش است. او با نامهاي «نوس» يا «وهمن» (منوهمد) نيز خوانده شده است. کارکرد منجي از منظر ويدنگرن عبارت است از بيداري آدم از خواب مرگ. او از طريق دور کردن ارواح خبيث که آدم را فراگرفتهاند، آدم را آزاد ميکند؛ رنج کشيدن ارواح نوراني در دنياي مادي را براي او آشکار ميسازد و اصل و جوهر دوگانهاش را به وي مينماياند و نيز معرفت رهاييبخش را به آدم تعليم ميدهد. ويدنگرن ماهيت اين معرفت رهاييبخش را علم به آنچه بوده و هست و خواهد بود، ذکر ميکند و اين انگاره را داراي ريشهاي هندوايراني ميداند که در ادبيات زرتشتي و ادبيات باستاني هند همانندهايي دارد. وي همچنين انگارۀ بيداري روح و آگاهي از محبوس شدنش در ماده را داراي مشابه ماندائي ميداند (ويدنگرن، 1390، ص82ـ83). او بيداري آدم توسط عيساي درخشان را تجلي مادي و زميني فراخواني «روح زنده» براي بيداري هرمزدبغ قلمداد ميکند: «بيداري انسان اوليه در عالم کبير و بيداري فرد در عالم صغير صورت گرفت. بين اين دو، بيداري آدم قرار داشت که در وجود او روح تمام انسانهاي عالم صغير بههمپيوسته و بهصورت يک عقل بالقوه درآمده بودند» (ويدنگرن، 1390، ص83).
اين بيداري روح در ماني، توسط ملاقات با همزاد (توام / نرجميگ) صورت ميگيرد. از اين ملاقات گزارشهاي مختلفي در آثار مانوي روايت شده؛ ازجمله در دستنويسهاي مانوي کُلن اينگونه آمده است: «...[همزاد مرا آموزاند:]... من کيستم و پيکر من چيست و آيندة من در اين جهان چگونه خواهد بود... و پدر من در بلندي کيست و يا اينکه من چگونه از او جدا شدهام و به اندرز او فرستاده گرديدهام... وي به من بلنديهاي بيکران و ژرفناهاي دريافتناپذير را نمود...» (رومر، 1388، ص30)؛ همچنين «...وي بلندي و ژرفا را، آرامش جاويد و کيفر را به من نشان داد؛ رازهايي را که در جهان نهان کرده شدهاند و هيچ آدمي اجازه ندارد آنها را ببيند يا بشنود، بر من نمود» (رومر، 1388، ص35).
يکي از تفاوتهاي منجي در مذاهب گنوسي و منجي در مسيحيت آن است که مسيحِ گنوسي (منجي)، نه بهخاطر گناه، بلکه بهواسطۀ ناآگاهي انسان، رستگاري را بهارمغان ميآورد. درواقع رستگاري نميبخشد؛ بلکه شناختي را بهارمغان ميآورد که رهاييبخش است؛ و خواهان ايمان و توبه نيست؛ بلکه خواهان تلاش و سعياي معنوي است. درواقع ميتوان گفت که نوعي نخبهگرايي در گنوسيگري ديده ميشود.
بر اساس متنهاي فرجامشناسانة مانوي، بسياري از حوادث با ادبيات انجيلي، خاصه انجيل متي، هماننديهايي دارد. البته برخي از دانشمندان نيز آن را با ادبيات مکاشفهاي ايراني نزديک ديدهاند، اما نکتة مهم بنا به نظر زوندرمان و شروو اين است که ماني براي منجي اصلي در آيين خود، از سوشيانس زرتشتي اقتباس نکرده است؛ بلکه از عنوان عيسي يا منوهمد بزرگ (Great Nous) استفاده کرده که معادل فارسي ميانة آن «خرديشهر ايزد» يا «ايزد جهان خرد» است که در اين عنوان از مفاهيمي زرتشتي چون «ايزد»، «خرد» و «جهان» بهره برده است. بنا به نظر زوندرمان، «خرد» با «نوس» (Nous) (= بهمن/ منوهمد) برابري مفهومي دارد. او در اين مورد چنين ميگويد:
بسيار محتمل است که ماني اين نام را از ترکيب صفات ويژۀ «خرد» و «نيرو»ي عيسي ساخته باشد؛ اما ترکيب فارسي ميانۀ Xradišahr [= خرديشهر] شايد هم تحت تأثير تشابه صوتي واژۀ يوناني Christos Sōtēr و قبطي Sōtēr pxrs قرار گرفته باشد؛ همچنانکه لقب عيسي «يشوع اَريامان» بازتاب فرم اوستايي airiiama išiiō است (شروو، 1396، ص111؛ زوندرمان، 1400، ص230).
5ـ3. نوس روشن (منوهمد روشن)
ديگر از ايزدانِ نجاتبخش در آفرينش سوم، منوهمد است که آن را با اسامي «منوهمد روشن»، «منوهمد بزرگ»، «بهمن بزرگ» و «نوس روشن» ناميدهاند. او سرشت عقلاني شهريار بهشت روشني و از انتزاعيترين ايزدانِ مانوي بهشمار ميآيد که وطن اصلياش در قلمرو روشني نزد «پدر بزرگي» است و بيواسطه از وجود پدر بهره ميبرد (قريب، 1386، ص139). در يکي از آثار مانوي بهنام «اندرز منوهمد / نوس روشن» که متن آن به زبانهاي چيني، ترکي و فارسي ميانه موجود است، خويشکاريهاي اين ايزد مانوي ذکر شده است. در متن چيني، گاهي بهجاي «نوس روشن» يا منجي، از عنوان «فرستادۀ روشني» استفاده شده است که منظور از آن، علاوه بر «منوهمد»، ممکن است يکي از ايزدان مانوي با خويشکاري نجاتبخشي همانند «مادر زندگي»، «روح زنده» يا پسران روح زنده باشد. در متن چيني اندرز منوهمد روشن، مصداق بارز منجي، خود ماني است و نوس روشن تجسد جسماني يا انساني ماني قلمداد ميشود (درخشان مقدم، 1395، ص29ـ31). در کفالاياي قبطي، ميان نوس روشن و ماني ارتباط نزديکي مشاهده ميشود. گاهي «نوس» بهعنوان پسر پيامبر خوانده ميشود. فصل سيزدهم کفالايا دربارة پنج منجي است. اين متن متأسفانه بسيار آسيب ديده است. اما در ميان منجيان پنجگانه، تنها بخش مربوط به «نوس روشن» باقي است که او را چهارمين منجي ذکر ميکند (پولوتسکي، 1395، ص45).
همچنين در فصل دوم کفالايا به نوس اشاره شده است؛ آنجا که پيروان ماني از او دربارۀ درخت نيک و بد که در انجيل آمده، ميپرسند: «...از تو تقاضا ميکنيم، اي سرور! که ما را [آگاهي بخشي] و براي ما شرح دهي دربارۀ اين دو درختي که [عيسي] به حواريون خود بشارت داده است. که نوشته شدهاند در انجيل...» (پولوتسکي، 1395، ص17). ماني در پاسخ به پيروانش بيان ميکند که درخت خوب پنج اندام دارد؛ شامل: ادراک، انديشه، هوش، فکر، نوس. ادراک، و دين مقدس (شايد با دئنا در آيين زرتشتي برابر باشد). «انديشه» ستون روشني است که همان انسان کامل است. «هوش» انسان نخستين و «فکر» فرستادۀ سوم است. اما «نوس»، پدر است که در بزرگي و ائون روشنايي ساکن است. اين تفکر بزرگ يا تفکر شکوهمند بزرگ است که انسان را بهسوي نوس، که پدر است، رهنمون ميشود (پولوتسکي، 1395، ص20).
در فصل سيوهشتم کفالايا، اين پنج اندام بهنظر ميرسد که با پنج پسر روح زنده مطابق ميشود. اين تطبيق نامها و ايزدان، نشان از يک تفسير باطني و عرفاني از انگارۀ منجي ميکند و بهنظر ميرسد که ايزدان مختلفي که خويشکاري ايشان نجاتبخشي است، درواقع يک هويت با تجليات مختلفاند؛ شبيه به رمز و رازي که در تثليث مسيحي ديده ميشود. اين فصل از کفالايا، چنانکه زوندرمان و مري بويس بيان ميکنند، بسيار شبيه به متن اندرز منوهمد روشن است و از نظر ايشان، احتمالاً يک متن پارتي که امروزه در دست نيست، منبع هر دو متن بوده است. در اين فصل، کارکرد نوس روشن با جزئيات فراوان بيان شده است (پولوتسکي، 1395، ص89ـ102).
هويت مبهم منجي که در متن اندرز منوهمد روشن با آن مواجهيم، بههيچوجه نميتواند تصادفي باشد و شايد به اين دليل ماني آن را غيرشفاف آورده است که بتوان انگارۀ منجي را با هر فرهنگ و آييني که دين مانوي براي آنها عرضه ميشده است، مطابقت داد يا در خودِ آيين مانوي، هر ايزد نجاتبخشي را با آن يکي شمرد (زوندرمان، 1393، ص35ـ36). ازجمله کارکردهاي مهم منوهمد روشن، خلق «انسان نو» از «انسان کهن» است. او با هديه کردن پنج فضيلت يا بخشيدن معرفت به انسان، طبيعتي نو را از انسان کهن خلق ميکند که شايستگي رهايي و رستگاري را داراست. درواقع وظيفة منوهمد روشن القاي نيروي اخلاقي به روح انسان براي رستگاري اوست. منوهمد از طريق القاي معرفت به انسان (که بهمنزلۀ عالم صغير است) و با بخشيدن رستگاري به او، درواقع يک رستگاري کيهاني (عالم کبير) را محقق ميکند (زوندرمان، 1393، ص38). خردِ بزرگ داراي پنج اندام است و آنها عبارتاند از: خرد، ذهن، هوش، انديشه و دريافت (فهم). هريک از اين اندام در راه نجاتبخشي کارکرد خاص خود را دارند (بويس، 1384، ص23). فرايند نجات روح بهواسطۀ نوس روشن، با سه روش صورت ميپذيرد: گاهي نوس روشن در روح حلول ميکند. در اين حالت، پنج اندام روشن روح (اثير، باد، نور، آب و آتش) که با پنج عنصر تاريک بدن (استخوان، عصب، رگ، گوشت و پوست) درآميختهاند، بهواسطۀ اين حلول آزاد ميشوند. گاهي نوسِ روشن پنج عنصر نوراني روح را متعالي ميکند و به آنها موقعيتي براي رشد و کمال ميبخشد و گاهي منجي يا همان «نوس روشن» اندامهاي نوراني و مينَوي خويش را در دل اندامهاي روشني روح «ميکارد». اين عملِ نوسِ روشن موجب پيدايش پنج فضيلت يا موهبت بنيادي ميشود که عبارتاند از: عشق، ايمان، کمال، حلم، دانش و خرد، که درواقع تجليات پنج اندام نوراني «نوس» محسوب ميشوند (قريب، 1386، ص144ـ147).
«نوس روشن» در متون يوناني و قبطي ميتواند پنج ائونِ اطراف «پدر بزرگي» يا پسران پنجگانة «روح زنده» باشد. واژۀ «نوس» در متون قبطي و يوناني بر نخستين اندام روح دلالت دارد. پولوتسکي «نوس روشن» را «پسر دوم عيسي» و پدر همۀ قديسان و رسولان ميداند. بهرغم اينکه ويدنگرن اين نظر را تأييد ميکند، اما بهنظر او، «نوس روشن» سرشت فعال عيسي و رقيب پيامبر سوم (نريسه ايزد) نيز ميتواند باشد (قريب، 1386، ص142؛ Widengren, 1945, p.21).
يکي از خويشکاريهاي ديگرِ نوس روشن يا منجي، در ارتباط با گزيدگان مانوي تعريف ميشود. گزيدۀ مانوي با مجاهدت تمام، زندگي زاهدانه را ميگذراند و در جستوجوي کمال ميکوشد. در پي مجاهدت و رياضت او، نوس روشن در روح او حلول ميکند و تحولات روحي بزرگي را در وجود برگزيده موجب ميشود. با حلولِ منجي، برگزيده به مقام «انسان کامل» نائل ميشود و خود همچون ايزدان مانوي نجاتبخش، ميتواند از ديگران دستگيري کند و گويي تبديل به سربازي در لشگر نجاتبخشان ميشود. اين موهبت «نوسِ روشن» هديهاي است که به انسان کامل بهجهت رعايت اصول اخلاقي و درجۀ روحاني او عطا ميشود. لذا مانويان به گزيدگان خود احترام فراوان ميگذارند و در متون مانوي سرودهايي به آنها تقديم شده است. ازهمينروي، خدمت به گزيدگان براي نيوشاگان افتخار محسوب ميشود و از طريق اين خدمت، انتظار نجاتبخشي از گزيدگان و ترقي مقام و منزلتِ خود، در زندگيهاي آتي را دارند (قريب، 1386، ص147ـ148).
هانري کربن يک تفسير فلسفي ـ عرفاني از منجي در آيين مانوي دارد که حائز اهميت است. او معتقد است که انگارۀ فرشتۀ همراه يا جفت آسماني، انگارهاي مشترک در اکثر جريانهاي گنوسي است و از اين طريق به فلسفۀ اسلامي هم کشيده شده است. اين انگاره در ادبيات هرمسي در يونان (خاصه نزد سقراط)، در عرفان مانوي و در «سرود مرواريد»، و در فلسفۀ اسلامي در «قصة غربت غربي» سهروردي و در «حيبنيقظان» يا زندۀ بيدارِ ابنسينا تکرار شده است. در عرفان مانوي، اين فرشتۀ آسماني «نرجميگ» يا «همزاد» است و ماني گاهي او را «فارقليط» خوانده است. کربن ميگويد: در مانويت، «وهمن بزرگ» ـ که ريشۀ آن «وهومنه اوستايي» است ـ در آيين مزديسنا مهينفرشته يا نخستين امشاسپند محسوب ميشود. همچنين ميتواند مصداقي براي فرشتۀ شخصي در آيينهاي گنوسي قلمداد شود. کربن بر اين باور است که «منوهمد بزرگ» را ميتوان «انسان کامل» و همهويت با «ستون روشني» دانست که از طريق او ارواحِ نجاتيافته به بهشت نو عروج ميکنند. درواقع، منوهمد بزرگ تجلي تمام ارواح نجاتيافته است، اما نبايد کارکرد او را به کارکردي صرفاً جمعي تنزل داد؛ بلکه او از حيثي ديگر، منجي ارواح جزئي نيز محسوب ميشود. او بر اين نکته تأکيد ميکند که در عرفان مانوي هر شخص داراي يک «منِ نوراني» يا جفت آسماني است که او همان رسول و منجي اوست و سبب آگاهي و معرفت انسان به خويشتن نيز اوست؛ و جالب آنکه اين منِ نوراني است که شخص بعد از مرگ با آن مواجه ميشود، که گاهي «حکيم راهنما» (يا آنچه در گنوس اسلامي با عنوان «الهادي» ذکر شده) و گاهي با عنوان «دِئنا» (يا دوشيزهاي نوراني و زيبا) مطرح ميشود. پس از مرگ برگزيدۀ مانوي، اين دو وجه از انسان ازلي که از هم جدا شده بودند، دوباره متحد ميشوند. اين ساختار دووجهي را کربن در تمام آيينهاي گنوستيک مشاهده ميکند. درواقع، منجي منِ زميني همان نوسِ فردي يا فرشتۀ همراه است که او را بهسمت وحدت سوق ميدهد و تحقق وحدت با رستگاري يکي خواهد بود (کربن، 1393، ج2، ص476ـ484).
6ـ3. منجي و آخرالزمان
در متون مانوي اشاراتي به منجي و کارکرد آخرالزماني او شده است. گاه ماني بهعنوان منجي آخرالزمان معرفي ميشود و گاه لفظ عيسي و مسيح ذکر شده است. اطلاق لفظ «فارقليط» بر ماني در زبور ـ بهجهت انجيلي بودن رواياتش ـ بارها مشاهده ميشود: «تو را ميستاييم، اي داور، فارقليط! بِماي تو را بزرگ هميداريم که جايگاه توست» (آلبري، 1388، ص53). فارقليط ازجمله واژگان يوناني است که به ادبيات سرياني وارد شده و ماني آن را از مسيحيان سرياني اخذ کرده است. ماني خود را همان فارقليطي ميپنداشت که عيسي مسيح آمدنش را مژده داده بود (بورکيت، 1400، ص88). در برخي از متون، ماني فرشتة همزاد را فارقليط خوانده است: «...هنگامي که پادشاه اردشير، [درصدد بود که] تاجگذاري [کند]، در آن وقت، فارقليطِ زنده [بهسوي من] فرود آمد و سخن گفت با من. او سرّ پنهان را بر من آشکار ساخت...» (پلوتسکي، 1395، ص14). برخي از محققان معتقدند، اين باور که ماني خود را تجسم منجي آسماني و حواري عيسي و فارقليط ميدانسته، ميراثي از فرقة الخسائيه / مغتسله است (تارديو، 1400، ص237).
در زبور، گاهي ماني بهعنوان منجي و داور شناخته ميشود و گاهي عيسي با لقبهاي منجي، پسر خدا، داور نهايي خوانده ميشود: «... درود بر روحالقدس که امروز فراز آمده، براي بُختاري (نجات) ما. خداوندگار ما! ماني! که بخشايندۀ گناهاني!... درود بر گذرگاه صلح، کز آن فراز آمدي! نور آشناي تو را بستاييم، اي مسيح! اي تفسيرگر نيکوي ما!...» (آلبري، 1388، ص79ـ80). همچنين: «فراز آي سوي من، اي مسيح زنده!... آه اي بخشايشگر! اي فارقليط! تو را فراميخوانم؛ تا به هنگام ترس بر من رو کني...» (آلبري، 1388، ص99). در مزمور 248، فرازي در پايان آمده است که تثليثي متشکل از پدرِ بزرگي، عيسي (پسر) و روحالقدس (ماني) را تداعي ميکند: «شکوه و افتخار بر پدر ما، خداوندگار راستي؛ پيروزي و خجستگي، فرزند محبوبش عيسي را؛ و بر روحالقدس، خداوندگار ما فارقليط و همة گزيدگان مقدسش!» (آلبري، 1388، ص102).
در آيين مانوي قضاوت و داوري نهايي به دو گونه روايت شده است: يکي داوري فردي است، که شخص پس از ترکِ تن بر اثر مرگ به حضور داوري ميرسد و قضاوت ميشود؛ و روايت ديگر، دربارۀ سرنوشت انسان در پايان جهان سخن ميگويد. در فرازي از شاپورگان تحت عنوان «آمدن پسر انسان» به آن اشاره شده است. درواقع، پسر انسان يا عيسي و در متون فارسي ميانه «خرديشهر»، در پايان جهان براي داوري ميان نيکان و بدان ظهور ميکند. او تمامي انسانها را جمع کرده، نيکان را در جانب راست و بدان را در جانب چپ مينشاند (شروو، 1396، ص108ـ109).
کاملاً مشخص است که انگارۀ داوري پسر انسان که در شاپورگان ذکر شده، همانند خويشکاريهاي فرجامشناسانۀ عيسي در ادبيات انجيلي است. برخي ماني را مصداق «پسر انسان» دانسته، امر قضاوت در پايان جهان را در مورد او صادق ميدانند. جکسون بازگشت ماني در آخرالزمان را قوياً منتفي دانسته است (Jackson, 1930, p.182).
پس از آنکه پسر انسان براي داوري فرجامين ظهور کرد و نيکان و گنهکاران را از هم جدا نمود، بنا بر روايت شاپورگان، «دروندان» يا گنهکاران به دوزخ افکنده ميشوند؛ سپس آتشسوزي بزرگ رخ ميدهد. اين آتش به پرهيزگاران و رستگاران آسيبي نميرساند؛ اما گنهکاران براي رهايي از آن التماس ميکنند. سرانجام، گنهکاران که شايستۀ مقام رستگاري نبودهاند، به زندان ابدي يا دوزخ يا مغاک bolos افکنده ميشوند و براي هميشه در ظلمت آن محبوس ميگردند. دهانۀ مغاک نيز با سنگي عظيم بسته خواهد شد و اينگونه جدايي ازلي روشني و تاريکي مجدداً برقرار ميشود و نيکان به بهشت روشني و ديدار پدرِ بزرگي نائل ميشوند (شروو، 1396، ص109؛ الياده، 1395، ج2، ص513).
دربارة سرنوشت نهايي نور و ظلمت، دو روايت در مانويت موجود است: بر طبق روايت اول، جدايي ذرات نورِ محبوس در ماده بهطور مطلق و کامل صورت نميگيرد. زوندرمان معتقد است که عدم جدايي کامل ذرات نور در پايان جهان، مطابق عقيدۀ خود ماني و اقليتي از جامعۀ مانوي است. بر اساس اين عقيده، برخي از ذرات روشني بهطرز جبرانناپذيري درون تاريکي حبس ميشوند و در نهايت نيز همراه با نيروهاي اهريمني در مغاک (bolos) زنداني و به لعنت ابدي محکوم خواهند شد. گروهي برآناند که بازپرداخت يا نجاتِ تمامي ذرات روشني محقق خواهد شد. اين نظر، که اکثر مانويان آن را پذيرفتند، در پي انتقاداتي بهوجود آمد که گروهي از مخالفان مانويان، ازجمله آگوستين قديس، وارد کردند. درواقع، آگوستين روايت اول را دليلي بر ناقص بودن و ناقص ماندن خداي مانويان ميدانست (Sunderman, 1998, p.575-569).
نتيجهگيري
با بررسي متون برجاي مانده از آيين ماني، با اقسام مختلفي از منجي ـ هم از لحاظ ماهيت و هم کارکرد ـ مواجه ميشويم: نمونههاي ازلي نجاتدهنده، که ماهيتي اساطيري دارند، مانند هرمزدبغ، روح زنده و نريسه ايزد؛ نمونههاي فرشتهگون و مجرد، همچون فرشتة شخصي (نرجميگ)؛ و در نهايت، نمونههايي بشري (متعين)، همانند عيسي و ماني. درست است که رسالت اصلي منجي در مانويت، بخشيدن معرفت (گنوس) است، اما خويشکاري اين نجاتبخشان، بعضاً در متون مانوي تفاوتهايي پيدا ميکند؛ کارکردهاي گوناگوني همچون کارکرد کيهاني، نجات فردي و نجات جمعي؛ اما در نهايت، همگي نجاتبخشان هدفي واحد را دنبال ميکنند که همانا جدايي کامل نور از تاريکي و برگشتن به سعادت نخستين است.
پيدايش آيينهاي رستگاري در اوايل مسيحيت، از ثمرات رواج التقاط عقايد و انديشههاست و براي بسياري از اين آيينها ميتوان منشأ شرقي تصور کرد که اصول منجيانه را تبليغ ميکردند. اسطورۀ آفرينش و فرجامشناسي مانوي به آموزههاي هرمسي و عرفان والنتيني شبيه است. مسلماً ماني در کيهانشناخت و خلق اسطورة آفرينش، از اعتقادات رايج گنوسيان مسيحي (همچون تاتيان، برديصان و مرقيون) متأثر است و احتمالاً با الهيات پولسي آشنا بوده است.
يکي از ارکان نجاتشناسي مانوي، ظهور منجي براي فرد و بيداري او از خواب غفلت است. اين انگاره در ادبيات هرمسي و در آيين مندايي و حتي در رسالههاي پولس رسول، مشابههايي دارد. در متون مانوي از پنج رهاييبخش صحبت ميشود: انسان قديم، روح زنده، فرستادۀ سوم، عيساي درخشان و نوس روشن. اين پنج ايزد مانوي ايزدان منجي هستند. اين نجاتبخشي، از ازل با هرمزدبغ آغاز و به عيسي و نوس روشن در پايان جهان ختم ميشود. درواقع، سه ايزد نخست «منجيان قوس نزول» و دو ايزد ديگر «منجيان قوس صعود»ند. نخستين منجي، فرزند پدرِ بزرگي است. پس از او مادر زندگي و روح زنده در آفرينش دوم مصداق بارز منجي معرفي ميشوند. آنها نهتنها در مقام نجاتدهندة هرمزدبغ عمل ميکنند، بلکه با بهوجود آوردن کيهان، اعم از ماه و خورشيد و ستارگان، نظامي را پايه ميريزند که تا انتهاي جهان، کارش نجات ذرات نور اسيرشده در دام تاريکي است. پيامبر سوم در آفرينش سوم، کار منجيان قبلي را تکميل ميکند و گردونة زمين و آسمان را به حرکت درميآورد. با آفرينش انسان توسط اهريمنان و ازدياد نسلهاي انساني، گونهاي ديگر از منجيان پا به عرصه ميگذارند. پيامبران الهي که لشکريان رسول سوماند، براي نوع بشر آگاهي نجاتبخش را بهارمغان ميآورند؛ تا اينکه نوبت به آخرين پيامبر نجاتبخش ميرسد. ماني، پيامبر روشني، ابتدا خود توسط فرشتة همزادش به اشراق ميرسد و پس از آن در زمان مناسب بهفرمان او دين جديد را تبليغ ميکند. پس از ماني نيز برگزيدگاني که به مقام انسان کامل رسيدهاند، خود همچون ستون روشني، گذرگاهي ميشوند براي روح نجاتيافتگان به بهشت نو. برگزيدگان با کمک نوسِ روشن وظيفة بيدار کردن انسانهاي غافل را تا آخرالزمان بهعهده ميگيرند. بازگشت عيسي در آخرالزمان و داوري او، از جملة مهمترين کارکردهاي منجي در مانويت است. ماني سرنوشت جهان را در انتها به آتشسوزي بزرگي ختم ميکند که در پي آن، ذرات نور باقيمانده در اسارت تاريکي آزاد ميشوند. با مشخص شدن سرنوشت گنهکاران و نيکوکاران، باورمندان به جهانِ روشني، به بهشت نو و از آنجا به اقليم روشنايي که جايگاه پدرِ بزرگي است، منتقل ميشوند. آخرين پردة داستان نجات و رستگاري، روايتِ بهدوزخ سپرده شدن آن گروهي است که يا نوري در وجودشان باقي نمانده است يا آن نور اندکي که در آنهاست، ديگر قابل پالايش نيست. اين گروه در تودة عظيمي جمع شده، به قعر سياهچالي پرتاب ميشوند و اينگونه، نهايت هستي به بدايت آن در ازل ميپيوندد.
- آلبری، سی. آر. سی (1388). زبور مانوی. ترجمة ابوالقاسم اسماعیلپور. تهران: اسطوره.
- اسماعیلپور، ابوالقاسم (1396). سرودهای روشنایی. تهران: هیرمند.
- الیاده، میرچا (1395). تاریخ اندیشههای دینی. ترجمة مانی صالحی علامه. تهران: نیلوفر.
- الیاده، میرچا (1397). اسطوره و واقعیت. ترجمة مانی صالحی علامه. تهران: بنگاه ترجمه و نشر پارسه.
- بورکیت، فرانسیس کراوفورد (1401). دین مانویان. ترجمة سیدسعیدرضا منتظری و پیمان صمیمی. تهران: ثالث.
- بویس، مری (1384). بررسی ادبیات مانوی در متنهای پارسی میانه و پارتی. ترجمة امید بهبهانی و ابوالحسن تهامی. تهران: بندهشن.
- بهار، مهرداد و اسماعیلپور، ابوالقاسم (1394). ادبیات مانوی. تهران: کارنامه.
- بهبهانی، امید (1382). روح زنده کیست؟ مجلة مطالعات ایرانی، 2(4)، 41ـ52.
- پولوتسکی (1395). کفالایا. ترجمة مریم قانعی و سمیه مشایخ. تهران: طهوری.
- تاردیو، میشل (1400). مانویت. ترجمة سیداحمد قائممقامی و دیگران. تهران: ثالث.
- تقیزاده، سیدحسن (1388). مانیشناسی. تهران: توس.
- حاجیانی، فرخ (1387). شخصیت عیسی مسیح در متون مانوی. مجلة مطالعات ایرانی، 7(13)، 41ـ55.
- درخشان مقدم، پریسا (1395). موعظۀ نوس روشن. تهران: متندرمتن.
- دکره، فرانسوا (1397). مانی و سنت مانوی. ترجمة عباس باقری. تهران: فرزان روز.
- رومر، کورنلیا (1388). در جستوجوی دینی گمشده (دین مانی). ترجمة امیرحسین اکبری شالچی. تهران: پازینه.
- زرشناس، زهره (1395). مانی و مانویت. در: ادیان و مذاهب در ایران باستان. تهران: سمت.
- زوندرمان، ورنر (1375). بازنگری جایگاه مهر در یزدانشناسی مانوی. ترجمة امید بهبهانی. فصلنامة فرهنگ، 9(17)، 201ـ220.
- زوندرمان، ورنر (1393). اندرز منوهمد روشن. ترجمة رحمان بختیاری. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- زوندرمان، ورنر (1400). مسیح در مانویت. در: مسیح مانوی. ترجمة حمیدرضا اردستانی رستمی. 225-238. تهران: نگاه معاصر.
- شروو، پرادزاکتور (1396). عناصر ایرانی در کیش مانوی. ترجمة محمد شکری فومشی. تهران: طهوری.
- قریب، بدرالزمان (1386). پژوهشهای ایران باستان و میانه. کوشش محمد شکری فومشی. تهران: طهوری.
- کربن، هانری (1393). چشماندازهای معنوی و فلسفی اسلام ایرانی. ترجمة انشاءالله رحمتی. تهران: سوفیا.
- نیولی، گراردو (1396). مانی و کیش مانوی در: ادبیات گنوسی. ترجمة ابوالقاسم اسماعیلپور. تهران: هیرمند.
- ویدنگرن، گئو (1390). مانی و تعلیمات او. ترجمة نزهت صفای اصفهانی. تهران: مرکز.
- ویدنگرن، گئو (1393). آیین مانوی و زمینۀ ایرانی آن. در: تاریخ کمبریج. ج3/ ق2. ترجمة حسن انوشه. تهران: امیرکبیر.
- یوناس، هانس (1398). کیش گنوسی. ترجمة ماشاالله کوچکی و حمید هاشمی. قم: دانشگاه ادیان و مذاهب.