معرفت ادیان، سال سوم، شماره اول، پیاپی 9، زمستان 1390، صفحات 115-137

    نقد و بررسی وحدت متعالی ادیان در گفتمان سنت‌گرایی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    علی کرباسی زاده اصفهانی / استاديار دانشگاه اصفهان
    ✍️ منصور مهدوی / کارشناسی ارشد فلسفه دانشگاه اصفهان / mahdavi.mnsr@gmail.com
    چکیده: 
    وحدت متعالي اديان، از جمله مؤلفه‌هاي گفتمان سنت‌گرايي است كه به‌نوعي حاصل رويكرد آنان را به اديان نشان مي‌دهد. سنت‌گرايان با تكيه بر تنوع ضروري وحي‌ها، اصل راست‌آييني، تمايز قلمرو ظاهر و باطن و وحدت دروني اديان مي‌كوشند وجوه اختلافي ميان اديان را كنار زده، به گوهر مشترك ميان آنها دست يابند. از اين منظر، اختلاف ميان اديان، سطحي و ظاهري است و همة اديان در سطحي متعالي به وحدت مي‌رسند. مقالة حاضر پس از تشريح محتواي اصول ياد شده از نظر سنت‌گرايان، به نقد و بررسي اين مفهوم در گفتمان سنت‌گرايي مي‌پردازد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Critique of Transcendent Unity of Religions in the Discourse of Traditionalism
    Abstract: 
    The transcendent unity of religions is one of the components of the discourse of traditionalism, which represents the result of traditionalists' approach towards religions. Relying on such things like diversity of revelations, principle of orthodoxy, difference between the domains of inward dimension and outward one, and internal unity of religions, traditionalists try to brush aside the differences among religions and concentrates on the common ground between them. Consequently, the difference between religions is, to them, superficial and untrue, and all religions unite transcendentally level. Elaborating on the content of the aforementioned principles adopted by traditionalists, the present paper analyzes and criticizes this concept according to the discourse of traditionalism, evaluates traditionalists' views, and assesses their words in the light of Islam and Quranic teachings.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه

    یکی از مهم ترین مؤلفه های گفتمان سنت گرایی، حکمت خالده است که به نوعی نمایانگر ماهیت این تفکر به شمار می آید. از جمله ویژگی های حکمت خالده، کارکرد فهم ادیان مختلف است. رویکرد حکمت جاوید به دین پژوهی، همان رویکرد سنتی است و اصلی که تمام سنت گرایان بر آن اتفاق نظر دارند، اصل راست دینی است که مراتب ظاهر و باطن دین را در بر می گیرد. مشخصة حکمت خالده در مواجهه با دین، از حیث واقعیت تاریخی آن است. نصر به عنوان چهره ای شاخص در این جریان، باور دارد که حکمت جاوید می تواند «کلید فهم کامل و تمام عیاری هم برای دین و همه برای ادیان و نیز پیچیدگی ها و رمز و رازهای یک دین واحد، اهمیت و ارزش کثرت ادیان و روابط متقابلشان به دست دهد».(نصر، 1382، ترجمۀ حسن میانداری، ص 106) او مدعی است: «رویکرد این مکتب، به مطالعة ادیان و کثرت صور مقدس است؛ یعنی حوزه ای که به دین تطبیقی یا تاریخ دین مشهور گشته است».(همان، ص 107)

    از همین روی، نصر تفاوت مبنایی سنت گرایان را با دیگر مکاتب فکری که به امر دین پژوهی مبادرت می ورزند، در این می داند که مکتب سنتی ضمن توجه به ابعاد اجتماعی و روان شناختی دین، از ارجاع و تحویل دین به این ابعاد ابا دارد.(همان، ص 109) دین از حیث مظاهر زمینی اش، از وصلت حکم الهی و جمعیت انسانی نشئت می یابد؛ به گونه ای که در این دنیا، فرهنگ های مختلف به چشم می خورد و تفاوت های دریافت کنندگان، یکی از علل کثرت صور دینی است.

    گسترة ادیان

    لازم است در ابتدای بحث بدانیم که سنت گرایان چه گستره ای از ادیان مختلف را در مدار توجه خود قرار می دهند؟ آیا آنها میان ادیان تمایزی قایل ند یا خیر؟ نصر در پاسخ به این پرسش می گوید:

    «تصور از دین در حکمت جاوید چنان گسترده است که ادیان از سنخ بدوی و تاریخی،  سامی و هندی، اسطوره ای و انتزاعی را در بر می گیرد. سنت... تمام وجوه و انواع تجلی الهی را در لایه های خود دارد. چنین تصوری از آموزة سنت، امکان می دهد که الهیات واقعی دین تطبیقی را که در واقع باید آن را مابعدالطبیعة دین تطبیقی نامید، پدید آوریم.» (همان، ص 110ـ111)

    نصر به تفکیک ادیان زنده هم دست می زند و آنها را به چهار دسته تقسیم می کند: نخست، ادیان سامی که یهودیت، مسیحیت و اسلام را در بر می گیرد؛ دوم، ادیان هندی که شامل ادیان هندویی یا برهمایی، بودایی، جینی و سیک اند. آیین زرتشتی و مهرپرستی و آیین مانوی که از ادیان ایران باستان اند، خاستگاه مشترکی با ادیان هندی دارند؛ سوم،  مشرب های چینی که کنفوسیوس و تائویی(Taoism) هستند و این دو، نحله ها و شاخه های فراوان دیگری را در بر می گیرند؛ چهارم، آیین های محلی که در دو دستة ملی و نژادی جای می گیرند. آیین های ملی، مانند ادیانی که در میان سرخ پوستان آمریکا و قبایل سیاه پوست آفریقای مرکزی و جنوبی موجود است و برخی ادیانی که از بومیان عصر حجر استرالیا برجای مانده است و هنوز در آن دیار رواج دارد.(نصر، 1382، «نشر سروش»، ج 1، ص 15) نصر همة این چهار دسته ادیان را دارای اعتبار می داند. او ادیان یکتاپرستانه مانند اسلام و یهود، و غیر یکتاپرستانة هندو، مانند هندو و بودیسم و حتی ادیان چینی، ژاپنی و سرخ پوستی را که درون خود عرفان دارند، منتهی به حقیقت توحیدی می داند؛ چون توحید واحد است.(همان، ص 316) وی در جایی دیگر به تأکید و تصریح، آیین هندو، بودایی و کنفوسیوس و زرتشتی را توحیدی می خواند و در برابر ابراز تعجب مخاطب خود از اینکه چرا برخی ادیان شرک آلود را توحیدی می داند اظهار می کند:

     «اتفاقاً آیین بودا از یک جهت خیلی شبیه به اسلام و عرفان ماست؛ منتها بدون بیان خصوصیت آن حقیقت. مثل اینکه شما بگویید «لا اله» ولی «الا الله» را با سکوت بگذرانید. این خیلی شبیه به آن چیزی است که عرفا راجع به فناء فی الفناء می گویند. نیروانا در واقع، یعنی فنا، و یا پارانیروانا در سانسکریت یعنی فناء فی الفناء. مثلاً می توان گفت که گفتار حلاج «و فی الفناء فناء فنائی و فی الفناء رأیتک انت»، چیزی است شبیه نیروانا. به همین جهت، حتی آیین بودایی هم توحیدی است.... تمام ادیان دیگر، خداوند را به صورت حقیقت عینی بیان می کنند... آیین بوادیی اصلاً به قطب عینی هستی توجه ندارد،  بلکه به قطب ذهنی و درونی توجه دارد و می خواهد انسان را از تمام محدویت ها رهایی بخشد. من هیچ تضادی در گنجاندن آیین بودا در داخل این طرح وحدت متعالی ادیان نمی بینم».(نصر، 1386، ش33، ص 31ـ32)

    نصر بر این باور است که «هدف نهایی از معنویت، چه سخن از خدا در میان باشد، چه از نیروانا، یکی است».(نصر، 1385(الف)، ص 243) در واقع، نصر نقطة مشترک میان ادیان را فقط معنویت می داند و در این میان، اهمیتی ندارد که منشأ این معنویت چه باشد؛ محتوای این معنویت توحید باشد یا شرک. با این بیان، گویا او از تعریفی که پیش تر دربارة دین ارائه کرده بود که تنها بر غایت دین (وصول به خدا) تکیه می کرد نیز عدول کرده است.

    گنون بر وحدتی حقیقی تأکید می ورزید که در نهادِ همة سنت ها جای گرفته است و با «راه هایی که به یک قله می رسند»، بر آن تصریح کرد. مبانی اندیشة وحدت ادیان، گویا نخستین بار توسط مادام بلاواتسکی مطرح شد. او در بیان این مبانی می گوید:

    «فیلسوف حقیقی که طالب حکمت باطنی است، شخصیت ها، باورهای جزمی و ادیان خاص را به بوتة فراموشی می سپارد. علاوه بر آن، حکمت باطنی همة ادیان را آشتی می دهد؛ همة جامه های بیرونی و انسانی را از آنها برکنده، نشان می دهد که ریشة هریک از ادیان با همة ادیان بزرگ یک سان است.» (لگنهاوزن1382، ص 243)

    با این بیان، او اولاً باطن ادیان را یکی می داند؛ هر چند ظاهر آنها با هم ناسازگار باشند؛ دوم، حکمت باطنی و جاودان را امری مشترک در میان ادیان می بیند که توان ایجاد سازگاری میان ادیان را دارد؛ و سوم آنکه همة ادیان بزرگ را دارای ریشه ای الهی می داند. با طرح این اندیشه، او در واقع خشت اول بنای سنت گرایی را نهاد. از همین جا بود که گنون این مبانی را از بلاوتسکی گرفت و طرح اندیشه وحدت ادیان را درانداخت. کوماراسوامی نیز در همین طریق ره پیمود و در نهایت، شوان در نخستین اثرش، وحدت متعالی ادیان، این مهم را به کمال رساند.

    این موضع سنت گرایان، از یک جهت با محتوای نظر طرف داران پلورالیسم دینی شباهت دارد که پذیرش کثرت ادیان است؛ ولی سنت گرایان مبنای این دو را از هم تفکیک می کنند. آنها نظریة پلورالیسم را فاقد مبنای معرفتی و برآمده از دموکراسی غربی می دانند که هر عقیده ای را در قامت دین می بیند و به آزادی آن باور دارد و در واقع، اصل دین را باور ندارد؛ درحالی که سنت گرایی می کوشد تا بر مبنای الهی و اصل نبوت و این نکته که دین از صقع الهی است، رویه ای را برای اتحاد ادیان دست و پا کند. (مهدوی، 1389، ص 8) گفتیم که سنت گاه معادل حکمت جاویدان است و کار ویژة حکمت جاویدان هم توجه جدی به اصل وحدت متعالی ادیان است. پیش از آنکه به موضع سنت گرایان بپردازیم، شایسته است که جغرافیای بحثی آنان را در این زمینه پیش نهیم تا جایگاه این مکتب فکری را به خوبی دریابیم.

    اصول وحدت متعالی ادیان

    لازم است که به تفصیل، وحدت متعالی ادیان و اصول آن را بیان کنیم؛ اما شاید بهتر باشد پیش از ورود به شرح مباحث، چکیدة این نظریه را بگوییم. در مواجهه با هر دینی، شریعت ظاهر و طریقت باطنی را می یابیم. شریعت ظاهری، دربردارندة احکام،  عبادات،  تصورات،  سبک زندگی و... است و بیشتر مورد توجه عموم مؤمنان و متدینان آن دین است؛ اما طریقت باطن که از علم شهودی به حقیقة الحقایق حکایت می کند، عرصة عارفان آن دین است. ادیان در شریعت ظاهر هیچ شباهتی به هم ندارند، ولی در طریقت باطنی، روایتگر یک واقعیت اند. چنان که گویی حقیقت، قله کوهی است و پیروان ادیان و مذاهب، کوهنوردانی اند که از دامنه به سمت قله ره می نوردند. ادیان، در خدا که باطنی ترین امر در هر دینی است، به وحدت می رسند و در ماسوای او دچار تشتت اند. ازاین رو، وحدت ادیان تنها در امر متعالی، که همان خداست، تحقق پذیر است. از منظر نصر، «پایه و اساس سنت گرایی، حقیقت است و شناخت حقیقت، یعنی آگاهی از متافیزیک.» و راه متافیزیک نیز «حکمت و عرفان» است. وی با استناد به برخی ابیات مولوی، دربارة اینکه ریشة اختلاف میان مؤمن و گبر و یهود، تفاوت در نظرگاه آنهاست، می گوید: تمام حقیقت وحدت متعالی ادیان، همین دو بیت است:

    اخــتلاف خلق از نـام اوفـتاد                       چون به معنا رفت آرام اوفتاد

    از نظرگاه است ای مغز وجود                       اختلاف مؤمن و گبر و یهود

    دکتر نصر، سروکار فقیه را با عالم صورت به عالم معنا می داند و تعالی از عالم صورت را فراتر از دسترس آنها، و در خور مقام عارف قلمداد می کند. (نصر، 1386، ش33، ص 23ـ24)

    اکنون که جایگاه سنت گرایان در مواجهه با کثرت ادیان را دانستیم و اجمالی از نظر آنان را نیز به دست آوردیم، جا دارد اصول و مبانی این فراز مهم و تعیین کنندة تفکر سنت گرایان را وارسی کنیم.

    1. تنوع ضروری وحی ها و تنوع صوَر دینی

    گوناگونی نژادهای بشری و انحراف ادیان در گذر تاریخ، دو دلیلی هستند که نظریة تنوع صور دینی بر آنها استوار است. بر این مبنا، چون بشر زبان و قوم یک سانی ندارد، خداوند باید با هر قوم به زبان خودش سخن بگوید. از سوی دیگر، چون گاه در  افت و خیزهای تاریخ، غبار بر پیام الهی می نشیند، لزوم تکرار پیام مطرح می شود. با این حال، تعدد پیام ها مانع از حقانیت آنها نیست. هر یک برای پیروان خود واجد حقانیت کامل اند؛ در عین آنکه برای پیروان یک پیام دیگر الهی بهره ای از حقانیت ندارند. هر کدام در بستر خود، درست است و در غیر آن، پذیرفته نیست.

    در این میان، باید بدانیم که حقانیت، تنها ملاک ما نیست؛ بلکه اگر بر اساس یکی از این پیام ها که در یک سنتی بروز کرده است، زندگی کنیم، به رستگاری نیز می رسیم؛ زیرا هر کدام از این سنت ها به دلیل پیوند با مبدأ حقانیت، شرایط لازم برای رستگاری را در خود جای داده اند.

    اگر بخواهیم تنوع صور دینی را تحلیل کنیم، لازم است ابتدا به سراغ تنوع وحی ها برویم و گره عدم سازگاری ظاهری ادیان را در آنجا بررسی  کنیم و ببینیم آیا می توانیم چاره ای برای این تکثر وحی ها بیابیم. با چه مبنایی می توان تنوع در «وحی»ها را پذیرفت که به تناقض میان ادیان نیانجامد. مبنای شوان در مواجهه با این مسئله، تنوع بشر است. او که بر وحی های متکثر تأکید دارد به طور متناظر نوع بشر را نیز به شاخه های متعددی تقسیم می کند که هر یک ویژگی های خاص خود را دارد. این شاخه های مختلف انسانی، مخاطب وحی ها قرار می گیرند، و همین تفاوت میان قابل های بشری، تفاوت های میان صور حقیقت را رقم می زند.

    «وحی» نوعی صورت بندی حقیقت است؛ ازاین رو چیزی ورای آن است. برای آنکه بتوانیم «وحی»های مختلف را دریابیم، ناچاریم این تفکیک مهم را بپذیریم که «حقیقت، ورای صوَر جای دارد؛ درحالی که وحی یا سنتی که از آن ناشی می شود، به مرتبة صوری تعلق دارد».(الدمدو، 1389، ص 171) وحی، تجلی گر مَثَل اعلا ست. از این تجلی، یک دین پدید می آید و بر مبنای آن، سنت شکل می گیرد. این سنت، در واقع شکل تجلی یافتة همان مثل اعلا است و تفاوت میان این تجلی ها (مُثُل)، بستر تفاوت میان ادیان را فراهم می آورد. نصر می گوید: «هر وحیة، تجللی یک مَثَل اعلا ست که جنبه ای از ذات الهی را نشان می دهد. هر دین، بازتاب یک مَثَل اعلا را که خود الوهیت در قلب آن جای دارد، بر روی زمین جلوه گر می سازد. واقعیت کامل هر سنت برای مثال، مسیحیت یا اسلام هم به لحاظ وجود فراتاریخی اش و هم به لحاظ شکوفایی اش [تطورش] در سرتاسر حیات تاریخی مقدّر خویش، چیزی نیست مگر همانی که در آن مَثَل اعلا منطوی است. تفاوت در این مُثُل اعلا است که تفاوت در ماهیت هر دین را موجب می شود».(نصر، 1385(ج)، ص 561) هر مَثل اعلا، همچون یک شکل هندسی منظم، مانند مربع و شش ضلعی است که هر دو اشکال هندسی منظمی اند، ولی اوصافی متفاوت دارند. مُثُل اعلا ذات الهی را منعکس می کنند و در محیط یک دایرة فراگیرِ یگانه، مانند چند ضلعی های متکثر و منظمِ مندرج در یک دایرة هندسی، جای گرفته اند؛ یعنی هر کدام ذات الهی یا دایرة همه فراگیر را منعکس می کنند؛  هر چند انعکاس های زمینی آنها با یکدیگر متفاوت است.

    جهان مظهر چندگانگی است و نظم چندگانة بشری را در بر می گیرد که از نژادها و قبایل متعدد تشکل یافته اند؛ ازاین رو این کثرت ها به کثرت نبوت و وحی می انجامد و اساساً وحی و نبوت، جهانی اند. نصر که به دنبال اثبات جهان شمولی دین است، با استناد به کلام خدا که می فرماید: «شما را از نفسی واحد آفرید»،(زمر: 6) منشأ یگانة بشریت را مستلزم وحدت در طبیعت بشر در عین کثرت آن می داند. ازاین رو نتیجه می گیرد دینی که بر اساس پیام واحد مطلق است، نمی تواند برای بخشی از بشریت آمده باشد. او تعدد نژادها و قبایل را سبب ساز وجود وحی های متعدد می داند و می گوید: به همین دلیل است که قرآن می فرماید: «و هر امتی را پیامبری است.‏‏» (یونس: 47) و«برای هر یک از شما [امت ها] شریعت و راه روشنی قرار داده ایم. و اگر خدا می خواست، شما را یک امت قرار می داد؛ ولی [خواست] تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید. پس در کارهای نیک بر یکدیگر سبقت گیرید. بازگشت [همة] شما به سوی خداست؛ آن گاه دربارة آنچه در آن اختلاف می کردید، آگاهتان خواهد کرد.» (مائده: 48) بر همین مبنا، نصر چندگانگی ادیان را نه تنها ضروری، بلکه بازتابی از غنای ذات الهی می داند. (نصر، 1385(د)، ص 35ـ36) همان  گونه که هر وجودی در عالم، مظهر یکی از اسمای الهی است، هر دینی نیز جلوه ای از اسما و صفات اوست، و کثرت ادیان، حاصل مستقیم غنای ذات بی منت  اوست.

    دلیل دیگری که نصر در ضرورت تنوع وحی ها آورده است، انحطاط بشر در امور دینی است. ازآنجا  که انسان هر از چندی به سبب انحطاط در امور دینی، از یکتاپرستی اولیه به شرک انحراف یافته است، ضرورت داشته تا خداوند به تناوب، آموزة توحید را به او یادآوری کند. تاریخ بشر بیانگر تأثیرات تباه کنندة امور دنیوی است که هر نیروی معنوی را به زوال کشانده است. ازاین رو، خداوند برای هدایت انسانی که ذاتاً موحد بوده است، به واسطة پیامبران و از طریق وحی های متعدد، حیات معنوی انسان ها را احیا کرده است. (نصر، 1383، ص 101)

    2. اصل راست آیینی

    مفهوم راست دینی در کنار کژآیینی مطرح است تا با وضوح بیشتری خود را بنمایاند. اهمیت این مفهوم از آن روست که به معنای درستی باورها ست. وجود حقیقت، جایی معنا دارد و برجسته می نماید که امور غیر واقعی و خطا نیز باشند. حقیقت و خطا، دو امر به هم پیوسته اند. به همین دلیل، به سبب حضور در عصر تجدد و رواج باورهای آمیخته به خطا، لزوم تبیین باورهای درست و شیوة راست آیینی اهمیتی دو چندان می یابد. سنت گرایان، اصولی همچون داشتن منشا الهی، تعلیم مطلوب و روش معنوی کارآمد را برای راست آیینی بایسته می دانند. زمانی یک دین از راست آیینی درون ذاتی(الدمدو، 1389، ص 180ـ181) برخوردار است که دارای آموزه هایی اصیل باشد: «آن گاه باید معنویت را ستایش کند و فعلیت بخشد که هم سنگ این تعلیم است و در نتیجه، تقدس را به منزلة هم مفهوم و هم واقعیت، در محدودة خود گنجانده باشد؛  منظور این است که آن دین باید منشا الهی و نه فلسفی داشته باشد و بنابراین، از حضوری قداست زا و کرامت بخش سرشار باشد».(الدمدو، 1389، ص 177ـ178) در این نگاه، هماهنگی اجزای یک دین و هم جهت بودن آنها برای رساندن انسان به غایت معنوی، مدنظر است. همة اجزای یک دین باید بتوانند انسان را در راستای هدف سنت، توانمند کند و زندگی و باور او را قدسی سازد.

    نصر در تعریف خود از راست آیینی، آن را به داشتن ماهیت دینی و انجام درست اعمال برای رسیدن به غایت می داند. او راست آیینی را این گونه توصیف می کند: «راست دینی یعنی برخورداری از حقیقت دینی، و راست کرداری به معنای روش صحیح انجام اعمال و رسیدن به حقیقت است».(نصر، 1385(د)، ص 94) وی در تبیین این سخن، پذیرش آموزه های اصلی دین و عمل مطابق شریعت را پیش می نهد و اذعان می کند که مثلاً همه فِرق رسمی و ظاهری شیعه و سنی، تا زمانی که این اصول را مراعات کنند، در حلقة راست  آیینی می گنجند. (همان، ص 96)

    راست آیینی، مانند سنت به گونه ای است که دارای ابعادی فراتر از دین است. همان گونه که سنت در یک دین نمی گنجد، راست آیینی نیز اگر در تمامیت خود رخ بنماید، نمی توان گفت اسلام است یا مسیحیت. در نظر سنت گراها، راست آیینی مطلق را نمی توان به صورت دینی مطرح کرد؛ چرا که شناخت بی واسطة اسرار، نه اسلامی است و نه مسیحی؛ همان گونه که دیدار یک کوه، دیدار یک کوه است، نه چیز دیگر. (الدمدو، 1389، ص 189)

    راست آیینی به نوعی با باطنی گری هم بسته است. گویی راست آیینی، بررسی مبانی و بن مایه های نهانی یک دین است؛ زیرا معیار اساسی سنت گرایان در پذیرش ادیان، عبور از لایه های بیرونی و رسیدن به باطن هر دین است و از آنجاست که می کوشند میان ادیان مختلف، وحدت برقرار سازند. ازاین رو نصر، تصوف سنتی و راست آیین را نه تنها بخشی از اسلام، بلکه قلب آن می داند که با نمودهای عرفانی مسیحیت قابل مقایسه نیست و اساساً باطنی گری اصیل، در قلب راست آیینی و راست کرداری جای گرفته است. (نصر، 1385(د)، ص 97ـ95)

    با این همه، آیا می توان این اصل مهم و سرنوشت ساز را عملا به کار گرفت و ادیان و سنت ها را بر اساس آن محک زد؟ سنت گرایان برای سنجش درستی پایه های راست آیینی، چند راهبرد پیش نهاده اند:

     نخست، بررسی منشأ هر دین : گفتیم که منشأ دین، وحی است. اکنون اضافه می کنیم که آخرین وحی، از آن پیامبر اسلام(ص) است و پس از او کسی نمی تواند ادعای وحی جدید کند. ازاین رو، تنها راست آیین های سنتی قابلیت پیروی دارند؛

     دوم، تعلیم مطلوب: تشخیص مطلوبیت یک تعلیم، فقط از عهدة یک تمییز مابعدالطبیعی بر می آید که در نهاد سنت های کامل نهفته است؛

     سوم، ثمرات: راست آیینی به تربیت قدیسان و حکیمان می انجامد و هنر مقدسی را می پروراند. (الدمدو، 1389، ص 179ـ180)

    3. تمایز قلمرو ظاهر و قلمرو باطن

    برای درک درست نظریة وحدت متعالی ادیان باید به نقطه ای برسیم که ادیان در آنجا با هم متفق اند. برای رسیدن به این مقصود، نباید با ادیان به مثابه امری کلی و یک پارچه مواجه شویم. اگر چنین کنیم و هر دینی را امری به هم پیوسته  بدانیم که باید با ادیان دیگر قیاس شود، در این صورت هیچ گاه به غایت وحدت بخشی میان ادیان نخواهیم رسید.

    راهکار سنت گرایان برای درک چنین مهمی، تفکیک میان اجزای دین است. آنها پیشنهاد می کنند دین را به دو سطح ظاهر و باطن تقسیم کنیم. چنین کاری در وهلة نخست، جداسازی محل نزاع از عرصه ای است که می تواند محملی برای مباحث نزدیک سازی ادیان به یکدیگر باشد. در واقع، دغدغة ما تلاش برای رسیدن به نقطه ای است که ظرفیت  پذیرش مباحث وحدت بخشی را داشته باشد. این نقطة حیاتی، به یقین در سطح ظاهری ادیان یافتنی نیست؛ زیرا به خوبی می دانیم که هر آیین و شریعتی ساختار و پوستة بیرونی خاصی دارد که آن را از دیگری متمایز می سازد. این تمایز، گاه چنان جدی است که به تنافر پیروان ادیان از همدیگر می انجامد.

    برای رسیدن به این مهم باید باطن ادیان را دریابیم. عبور از سطح ظاهر که عرصة اختلاف هاست، ما را به جایی می رساند که از قیل و قال های تفرقه زا خبری نیست. در آنجا ست که ادیان مختلف، گوهر خود را به خوبی نمایان می سازند. گوهری که از بیشترین شباهت میان ادیان برخوردار است و به تعبیری، میان همة ادیان واحد است. این گوهر یک سان، بستری مناسب و عمیق برای وحدت فرا می آورد.

    تمایز میان ساحت ظاهر و باطن ادیان، بر باطن گرایی تکیه دارد؛ به این معنا که باید در عرصه هایی حضور یابیم که بر مناسک و سلوک ظاهری مبتنی نیست و از انسان می خواهد با قلب خویش معبود را پرستش کند. باطن گرایی، طریقه ای است که نصر ادعا می کند در ادیانی مانند اسلام، از طریق پیامبر(ص) و کتاب خدا پی ریزی شده است. در این میان، باید قلمرو ظاهر را ناشی از وحی بدانیم و همان گونه که پیش تر به دلیل تنوع نژادها و انحطاط پیام الهی تنوع وحی ها را پذیرفتیم، تنوع قلمروهای ظاهری را نیز به رسمیت بشناسیم و بدانیم قلمرو ظاهری، فقط بر صورت تکیه می کند؛ درحالی که ما برای رسیدن به سرمنزل وحدت باید به معنا دست یازیم؛ چرا که حقایق اصیل، در سطح دین نمی توانند خود را بروز دهند و ما برای درک معنای حقیقی هر دین ناچار از حضور در سطح باطنی آن هستیم.

    افزون بر این، انحراف در شریعت را نیز باید طبیعی بدانیم و خطاهای عرصة ظاهر را بپذیریم. این خطاها ناشی از انحطاط آموزه های دین در گذر تاریخ و نیز ناتوانی عرصة ظاهر در بازنمایی حقایق درونی خویش است. ازاین رو نباید از بروز خطاهای ظاهری در ادیان مضطرب شویم.

    مفهوم تمایز ظاهر از باطن که برای تعیین معنای سنت در ادیان نقش بنیادی دارد،  نخستین بار از سوی گنون مطرح شد و در آثار شوان و دیگر سنت گرایان نقشی محوری یافت. نصر آموزة سنتی وحدت باطنی و کثرت صوری ادیان را آموزه ای جاودانی می داند که در خود سنت ها موجود است. او بر این باور است که تنها طریقت باطنی می تواند ذات مطلق را در عوالم متکثر صورت کشف کند و آن را ورای همة صور دریابد.

    4. وحدت درونی ادیان

    اگر به سرچشمة فرابشری یک سنت در وحی، آموزة مطلوب دربارة مطلق و نسبی، نجات بخشی راه و روش معنوی، و هم گرایی باطنی در حقیقت وحدانی باور داشته باشیم، باید بپذیریم که اینها به وحدت درونی همة سنت های تامّی اشاره دارند که اجزای یک طیف رنگ را تشکیل می دهند. در توصیف نگاه سنت به ادیان،  وحدت میان ادیان تنها در مرتبة ذات مطلق تصویر شدنی است؛ چرا  که دانستیم در قلمرو ظاهر ادیان، امیدی به یافتن شباهت نیست و تنها در ساحت باطن باید به دنبال مطلوب خود باشیم. در قلمرو باطن یا تصوف، حقیقت مطلقی وجود دارد که گوهر همة ادیان است.

     «سنت، ادیان را از نگاه علم قدسی که میان مبدأ کلی و تجلّی، ذات مطلق و صورت، جوهر مطلق و عرض، امر باطنی و امر ظاهری فرق می گذارد، مورد مطالعه قرار می دهد. سنت، مطلقت را در مرتبة ذات مطلق قرار می دهد و قاطعانه اظهار می دارد که فقط ذاتِ مطلق، مطلق است. سنتْ خطای اساسی نسبت دادن مطلقیت به امر نسبی،  خطایی که آیین بودا و آیین هندو آن را منشأ و ریشة همة جهل ها می دانند مرتکب نمی شود. از همین روست که هرگونه تحدید و تعین ذات مطلق، در عین حال متعلق به قلمرو نسبیت است. وحدتِ ادیان را باید قبل از هر چیز در همین ذات مطلق یافت که هم حقّ و هم حقیقت مطلق است و هم منشأ همة وحی ها و حقایق. تنها در مرتبة ذات مطلق، تعالیم ادیان یکی هستند. فروتر از آن مرتبه، تشابهات بسیار ژرفی وجود دارد، ولی یک سانی موجود نیست».(نصر، 1385(ج)، ص 558)

    منظر سنتی در مطالعة ادیان، در وهلة نخست، تفکیک امور اصلی از فرعی، و اصیل از اعتباری است. سپس تکیه بر امور اصلی و اصیل و اغماض از امور فرعی و اعتباری است. این منظر باور دارد که تنها از این طریق ممکن است راهی برای درک وحدت درونی ادیان بیابد چرا که این ساحت، ساحت اشتراک و هم سنخی میان ادیان است؛ ولی ورود ساحت های دیگر، اساس وحدت را خدشه دار می کند.

    نصر می کوشد راهی برای دستیابی به نقطة مرکزی ادیان پیدا کند. باید از همة عوالم تودرتویی که حجاب وحدت شده اند عبور کرد و جایی را جست که ورای همة تعین ها ست و تنها در آنجا می توان وحدت ادیان را جست و جو کرد. اگر از این نقطه پایین تر بیاییم، به دلیل آنکه هر دین ویژگی های مختص به خود را نشان می دهد، گرفتار سرگردانی خواهیم شد؛ چون نه می توانیم آن ویژگی ها را ندیده بگیریم و نه می توانیم از غایت وحدت بخش خود چشم بپوشیم. وی تاکید می کند:

    «تنها در سطح ذات برین، حتی ورای کلمة الله، یا در سطح جوهر برین فراتر از تمام اجزا و فروعات جهانی اش، از عالم فرشتگان تا عالم طبیعی که در آن دین خاصی عمل می کند،  باید در جست و جوی وحدت غایی ادیان بود. اگر همان طور که صوفیان می گویند که آموزة وحدت یگانه است (التوحید واحد)، می توان گفت که آن وحدت متعالی ای نیز که شالودة تنوع و گونه گونی ادیان است، نمی تواند چیزی جز همان ذات یگانه یا خود ذات واحد باشد. فروتر از آن سطح، هر دینی کیفیات و ویژگی های متمایزی دارد که نه می توان آنها را نادیده گرفت و نه کم اهمیت تلقی کرد».(نصر، 1384(ب)، ص 115)

    ازاین رو، می بینم که محور اساسی وحدت متعالی ادیان، اصل توحید و ذات مطلق است. یک حق الهی یگانه مبدأ تمامی ادیان است. حق الهی در اسلام در قالب «لا اله الا الله»، در اوپانیشادها در اصطلاح neti neti (نه این، نه آن)، در دائودِ_جینگ در عبارت «دائو که بتوان نامی به آن داد، دائو نیست» و در کتاب مسیحیان درجملة «من همانم که هستم» بروز یافته است. این حق به مانند چشمه ای عظیم که بر قلة کوهی فوران کند، آبْ شیب هایی را با پراکندگی متفاوت به جریان می اندازد. هر آبْ شیب رمز همة درجات واقعیت و رمز مراتب کیهانی است. حقیقةالحقایق، مافوق وجود است که وجود مطلق نخستین، تعین قهری اوست. «مافوق وجود و وجود مطلق، توأمان مرتبة الهی را تشکیل می دهند و همان، مبدأ تجلی کیهان اند که لوگوس، کلمه الله، the Fiat Lux، محمل این تجلی است. لوگوس را می توان برزخ میان امر الهی و مراتب کیهانی دانست؛  هم لوگوس متجلی ناشده و هم لوگوس متجلی شده».(نصر، 1385(ب)  ص 23) این مرتبة الهی به سان سرچشمه ای جوشان است بر فراز قله ای بلند ایستاده و از آن آب شیب های فراوانی جریان می یابند. هیچ یک به لحاظ صوری، عین دیگری نیست. برخی آب شیب ها در بسترهایی همانند، یک خانوادة دینی را شکل می دهند و برخی دیگر تنوع بیشتری را بروز می دهند. هیچ کدام عین دیگری نیست. با این حال، همواره شباهت هایی میان آنها برقرار است و این امر به دلیل وجود سرچشمه واحد و بسترهای سنگی آنهاست. این آب شیب ها فقط در سرچشمة خود یکی هستند. آنجاست که «وحدت متعالی» خود را باز می یابند. نصر در تشبیه دیگری ـ که در اصل از گنون است ـ ادیان مختلف را به راه های مختلفی تشبیه می کند که به سوی قلة کوه روان اند. در قلة کوه، حقیقت الهی نشسته است. بعضی از این راه ها وسیع تر، آسان تر و عریض ترند؛ برخی مشکل دارند؛ برخی پر از سنگ و کلوخ و صعب العبوراند. منشأ همة ادیان، حقیقت است(نصر، 1382 «نشر سروش» ص 97ـ98) و همه راه هایی که خود خداوند برای مردم انتخاب کرده است، یقیناً در نهایت به ستیغ کوه می انجامد.

    بررسی وحدت متعالی ادیان

    بررسی میزان سازگاری این محصول فکری با عقل نخستین، وظیفة ماست. پس از آن، به دلیل اینکه سنت گرایان نظریة وحدت متعالی ادیان را به آموزه های اسلام پیوند می دهند و چنین می نمایانند که کتاب خدا و سنت رسول اکرم(ص) نخستین منادی این رویه بوده اند، باید بکوشیم میزان همخوانی این نظریه با دین را به دست آوریم. افزون بر اینکه چنین کاری برای پذیرش یا رد نظریة وحدت متعالی ادیان لازم است. برای قضاوت دربارة کلیت این مکتب نیز به این کار نیاز حیاتی داریم.

    با این همه، پیش از ورود به مباحث، لازم است نکته ای را خاطر نشان کنیم. پافشاری سنت گرایان بر دین و محوریت بخشی بدان، پدیده ای مبارک است. در دنیایی که دین زدایی سکة رایج است، این اصرار، قابل توجه و نیازمند تقویت و توانمندسازی است. این امر البته از جمله نقاط قوت گفتمان سنت گرایی است که پیشوایان این مکتب (گنون و شوان) به تأثیر از فضای دینی جهان اسلام، آن را وارد این گفتمان نوپدید کرده اند؛ اما تنفس در اتمسفر علمی شمال آفریقا (اهل سنت)، که با فضاهای استدلالی و عقلانی اسلامی کمتر انس دارد و الفت با فِرق صوفیه، کاستی هایی را به گفتمان آنها تحمیل کرده است.

    اصل دین مداری ارزشمند است؛ ولی باید توجه داشت که این موضوع، به هر شکلی نیز نمی ارزد؛ چون که دین باید ما را متوجه خالق سازد و ارتباط انسان و اله را سامان بخشد. بر این مبنا که دین مداری سنت گرایان ارزنده است، می کوشیم برخی نکته ها را در رویه فکری آنان گوشزد کنیم، شاید توجه و تأمل در آنها به توانمندسازی این گفتمان کمک کند. این امر البته می تواند به دست دکتر نصر صورت پذیرد، چرا که او با حوزه های شیعی و معارف عقلی آن مرتبط بوده است. ازاین رو، امید است که او بتواند این کاستی ریشه دار را جبران کند.

    با این اوصاف، در خصوص وحدت متعالی ادیان به مثابه ماحصلِ گفتمان سنت گرایی، به نظر می رسد نکات قابل تأملی هست که شایستة پردازشند:

    سنت گرایان، بر اثبات اصل وحدت متعالیة ادیان یا مبانی و اصول چندگانة آن هیچ برهانی نیاورده اند. البته پذیرش امری که در کسوت برهان نیامده، دشوار، بلکه بعید است؛ هر چند سنت گرایان می کوشند با استناد به امور غیربرهانی و تمثیلی، بار اثبات آن را از دوش خود بردارند. چنان که دیدیم، سنت گرایان با تکیه بر ثمرات هر سنت راست آیین، مانند تربیت قدیسان، پرورش هنر مقدس، و یا ترسیم برخی اشکال هندسی در خصوص نسبت ادیان با هم، و نیز بیان برخی تشبیهات مانند اینکه حقیقة الحقایق چشمه ای است بر فراز قله و آب شیب های متعدد که از آن سرازیر می شوند، یا به قول گنون، راه هایی که به قله می رسند، چنین نتیجه می گیرند که وحدت متعالیه ادیان را به منزله اصل موضوعی به مخاطبان خود بقبولانند و حتی می کوشند آن را در حد امری بدیهی مطرح سازند. روشن است که با استعارات و خطابات شعری نمی توان چیزی را ثابت کرد. البته ناگفته نگذاریم که آنان هرچند عقل استدلالی را طرد می کنند، از گونه ای استدلال برای اثبات برخی پایه های وحدت متعالی ادیان بهره می گیرند:

    1. شوان، تنوع صور دینی را بر مبنای تنوع ضروری وحی ها استوار می سازد و «ضرورتِ» تنوع وحی ها را از تنوع در نوع بشر استخراج می کند؛ یعنی چون بشر گونه های متفاوتی دارد، خداوند وحی های متعددی را برای او فرو فرستاده است و ازاین رو، ادیان مختلف شکل گرفته اند. اگر مراد شوان و نصر که نظر وی را تقریر می کند، این باشد که در آن برهه خداوند بر اساس تنوع اقوام، ادیان گوناگونی را نازل کرده است، سخنی پذیرفتنی است. اما اگر چنین باشد که چون گونه های بشری متعددند، پس «اکنون» می توانیم یا باید به ادیان مختلف ملتزم باشیم، گفتاری است که مقبول عقل نمی افتد؛ زیرا که در آن صورت، این رویه باید در همة امور جاری باشد؛ مثلاً ریاضیات هر قوم باید با قوم دیگر متفاوت باشد؛ منطقشان هم بدین گونه باشد؛ این قاعده در فیزیک، هندسه و بسیاری از علوم دیگر باید جریان یابد؛ حال آنکه چنین نیست. ریاضیات در نوع بشر علمی واحد است و این امر سبب تعالی علمی و فکری نوع بشر است. اینکه خداوند سبحان پیامبران فراوانی را برای اقوام مختلف فرستاده است، به  معنای جهان شمولی دین و پذیرش ادیان متکثر نیست؛ بلکه برای رساندن اقوام مختلف به سطحی از فهم و توانمندی است تا «دینِ حق» را دریابند و نگهدارند. البته برای درک این مهم باید از هرگونه تحریف پیام الهی بپرهیزیم.

    2. شوان مجموعه ای از معیارها (داشتن منشأ الهی، تعلیم مطلوب و روش معنوی کارآمد) را برای تشخیص راست آیینی بیان می دارد. این معیارها در برخی موارد، مانند آیین سیک که یک سنت بشری و حاصل تماس دین اسلام و هندو است، چنین نقض می شود(نصر، 1382، «نشر سروش» ص 19) که بنا به قول نصر، از وحی الهی نشئت نگرفته است؛ ولی سنت گرایان آن را در شمار سنت های حقیقی بر می شمرند. ضمن آنکه بر ما پیدا نیست که این معیارها از کجا آمده اند و بر چه مبنایی استوارند. بنا بر مبنایی که سنت گرایان دارند، حصول این معیارها با شهود عقلی است، که پیش تر سستی چنین ادعایی را بررسیدیم. مضافا اینکه اگر کسی به واقع اهل شهود باشد خواهد گفت که حق یکی است و دین حق هم یکی است و جواز پذیرش ادیان متکثر، مردود است، چنان که به زودی سخن قاطع صاحبان حقیقی شهود را خواهیم آورد.

    دیگر آنکه آیا این معیارها احصا شده اند و یا اینکه معیار دیگری هم هست؟ آیا این تعداد، احصای عقلی شده اند یا نه؟

    3. گرفتاری سنت گرایان، در گفتارهای نسبیت آفرین است که به سادگی قابل چشم پوشی نیست. حیثیت بخشی به مطلق و اینکه بگوییم مسیحیت برای مسیحیان مطلق، و برای ادیان دیگر نسبی است در واقع نسبی سازی خود مطلق است. سنت گرایان، در واقع با تکیه بر تنوع ضروری وحی ها، تنوع ادیان، تفکیک ظاهر از باطن و تکیه بر ساحت باطن، گام در راهی می نهند که به نسبیت می انجامد. این ورطه، مشخصة غربِ مدرن و فلسفه های جدا از دین و سنت است. ازآنجا  که سنت گرایی می کوشد دوران تجدد را به راه صلاح رهنمون شود،  رسیدن به نتایج مدرنیته، در واقع نقض غرض و ناشی از کاستی های ذاتی سنتی است که سنت گراها به تصویر آن اهتمام دارند. آنان در ظاهر، از امری گریزان اند که در نهایت بدان می رسند.

    4. سنت گرایان مدعی شمول گرایی اند و نصر بنا بر تصور خویش چنین نسبتی را به اسلام نیز می دهد. در فراز بعدی، با ادلة قاطعی از متون دینی می گوییم که چنین نسبتی به اسلام نارواست؛ اما دربارة ادیان دیگر باید گفت که تعالیم سنت های مختلف، با کثرت گرایی سازگار نیست. افزون بر این، اینان با تکیه بر شباهت های خاص ادیان در آموزه های باطنی، آن آموزه ها را تشکیل دهندة گوهر ادیان می دانند و تفاوت ظاهری ادیان را با مقولة «انحراف» توجیه می کنند. فرض پنهان این خوانش آن است که ادیان، گوهری مشترک داشته اند. سنت گراها بر مبنای این فرض، با چشم پوشی از تفاوت های مهم ادیان مختلف،  آنها را به گونه ای تفسیر می کنند که با این اصل سازگار باشد. پذیرش سربستة باطن ادیان، و بر اساس آن، رأی به حقانیت یک دین، خالی از دقت های منطق عقل است.

    5. سنت گرایان، از وجود سنت های مختلف، حقانیت همة آنها را نتیجه می گیرند؛ حال آنکه میان وجود داشتن امری و حق بودن آن هیچ ملازمه ای نیست. امور، ادیان مذاهب بی شماری از دوران سنت و یا دست ساختة دوران تجدد هستند که هیچ کدام، کم ترین بهره ای از حقانیت نبرده اند.

    6. سنت گرایان می خواهند با اثبات وحدت متعالیة ادیان، به استقبال گفت و گوی ادیان بروند؛ ولی روشن است که برای گفت و گو لازم نیست هر دین غیر حقی را بر مسند حقانیت بنشانیم. (نصری، 1386، ص 454)

    7. اصل ادعای وحدت باطنی ادیان، مستلزم تناقض است، زیرا آنان مدعی اند که فقط ذات حق مطلق است و غیر او همه تجلی  و نسبی اند. این ادعا برای آن است که امور متضاد و متناقض را در ادیان مختلف توجیه کند؛ ولی ذات حق که اصل توحید است، چگونه در برخی ادیان مانند اسلام و یهود به صورت آموزة توحید، نمودار شده در مسیحیت به صورت تثلیث، و حتی در ادیان بودایی که به تصریح دکتر نصر، غیر توحیدی است، به صورت ضد آموزه توحید بروز کرده است؟ اگر واحد و حقیقة الحقایق چنان باشد که حتی به صورت نقیض خود تجلی کند، یا واحد و حقیقت نیست، یا امر مزبور، تجلی او نیست. البته نصر و دیگر سنت گرایان، چگونه می توانند بپذیرند ادیان متکثر و متضاد، منشأ و مقصد مشترک دارند؟ و چگونه هر یک، آن حقیقت مطلق را روایتگری می کند؛ آن هم در شرایطی که بسیاری از ادیان، حتی ادعای توحید هم ندارند و بر ثنویت و تثلیث و منشأ غیر الهی خود تصریح دارند؟

    8. با آنکه لزومی ندارد همۀ آموزه های ادیان، عقلانی باشند، می توان ادعا کرد یکی از معیارهای شناخت دین حق، آن است که دست کم آموزه های اساسی آن دین به تأیید عقل و برهان برسد. سنت گرایان ـ اگر بتوانند ـ غیر از اسلام، کسوت برهان را بر قامت آموزه های کدام دین می توانند بپوشانند تا در مرحلة بعد، از اشتراک باطنی آنها دم بزنند. به نظر می رسد که در گذر زمان، چنان غبار تحریف بر چهرة ادیان مختلف نشسته است که شایستگی دفاع عقلانی را ندارند.

    9. اگر بپذیریم همة ادیان موجود دارای حقیقت باطنی مشترکی هستند و از جانب خداوند آمده اند، بنا به تصریح دکتر نصر، ادیان به لحاظ نفوذ و اهمیت معنوی مشکک اند و همه در یک رتبه نیستند. در این میان، دین یهود فقط حاوی شریعت (ظاهر)، مسیحیت مشتمل بر طریقت (باطن) و اسلام جامع بین شریعت و طریقت است و آن حقیقتی را تایید می کند که از بدو خلقت وجود داشته است. پیامبر اسلام(ص) نیز ظاهر و باطن را جمع کرد. (نصر، 1382، «نشر سروش» ص 15ـ16)

    از این گذشته، گَرد تحریف بر عهدین نشسته است. ابراهیم بن عزراء (1089_1164م) انتساب تورات به حضرت موسی(ع) را نمی پذیرفت. او شش رمز را در این خصوص بیان می کند؛ مثلاً او به این عبارات تورات اشاره می کند: «آن طرف رود اردن، ... اگر چنان باشد که رمز دوازده را بدانی... علاوه موسی تورات را نوشته ... در آن وقت، کنعانیان در آن زمین بودند ... در کوه خدا، به او وحی می شود، سپس تخت خواب او، تخت آهنین او را نظاره کن. بنا براین، تو این حقیقت را خواهی دانست». ابن عزرا در این عبارات به کنایه می گوید: نویسندة تورات فردی غیر از موسی(ع) بوده که سال ها بلکه قرن ها پس از او می زیسته است و کتابی که موسی(ع) نوشته است، با کتاب های باقی مانده تفاوت دارد. باروخ اسپینوزا، بعدها می کوشد از عبارات ابن عزراء رمزگشایی کند: (اسپینوزا، 1378، ص 90)

    الف) «آن طرف اردن» اشاره به سفر «تثنیه»، 1:1 است که چنین آمده: «این است سخنانی که موسی به آن طرف اُردُن  در بیابان عرَبه...با تمامی اسرائیل گفت». فحوای عبارت این است که نویسنده، آن سوی رود اردن است؛ حال آنکه در همین سفر، از قول موسی(ع) آمده است که یهوه به او گفته که از اردن عبور نخواهی کرد. (کتاب مقدس2007، تثنیه فصل4: 21)

    ب) «سپس تخت خواب او، تخت آهنین او را نظاره کن.»: در سفر تثنیه 11:3 آمده است که: «زیرا که عوج ملک به ایشان از بقیة رفائیان تنها باقی مانده بود. اینک تخت خواب او، تخت آهنین است. آیا آن در رََبت بنی عمون نیست؟ و طولش نُه ذراع و عرضش چهار ذراع، برحسب ذراع آدمی می باشد»؛ درحالی که این رخداد مربوط به قرن ها پس از حضرت موسی(ع) و در زمانی است که حضرت داود(ع) به شهر «ربه» غلبه کرد و این تخت را کشف کرد. (همان، دوم سموئیل، فصل12: 26ـ29)

    اسپینوزا افزون بر اینکه از همة کنایه های ابن عزرا رمزگشایی می کند که مجال بیان همه را نداریم اشکالات جدی تری را نیز خود بر تورات وارد می کند. از آن جمله اینکه در تورات بارها از موسی (ع) به صورت سوم شخص سخن آمده است. «خدا با موسی (ع) سخن گفت»(همان، خروج، فصل33:9) «موسی(ع) مردی بسیار حلیم بود»(همان، اعداد، فصل12:3) دیگر اینکه در پایان سفر تثنیه، وفات و دفن موسی(ع) و عزاداری بنی اسرائیل آمده است. همچنین در تورات نام هایی آمده که مدت ها بعد از حضرت موسی(ع) رواج یافته است، از آن جمله، نام «دان» است که مدت ها بعد بر شهری نهاده شده که زمان حضرت موسی(ع) به «لایش» معروف بود. (همان، داوران، فصل 18:29)

    ارنست رنان می گوید: «...اکنون با توجه به مطالعة دقیقی که در کتاب مقدس انجام داده ام، در عین حال که گنجینه های تاریخی و زیبا شناختی بر من نمایان شد، این نکته نیز برای من اثبات شد که این کتاب همچون کتب دیگر قدیمی، از تناقضات، اشتباهات و خطاها مستثنا نیست. در این کتاب، داستان های دروغین،  افسانه ها و آثاری که کاملاً نگارش یافتة انسان است، وجود دارد.» (گرنت، 1385، ص 298)

    در عهد قدیم، اتهامات ناروایی به پیامبران الهی نسبت می یابد؛ از آن جمله اینکه حضرت سلیمان(ع) بر اثر وسوسة همسران خود، در پایان عمر بت پرستی را برگزید؛(کتاب مقدس2007، اول پادشاهان، فصل8، 11ـ1) دختران حضرت لوط(ع) به وی شراب نوشاندند و او را مست کردند؛ آن گاه با وی هم بستر شدند. (همان، پیدایش، فصل19:38ـ30) داود نبی(ع) از پشت بام خانة پادشاه، زن اوریای حِتّی را می بیند که خود را شست و شو می کند. داود(ع) این زن نیکو منظر را می پسندد و او را گرفته به منزل خود می برد و با او هم بستر می شود و پس از مدتی زن به داود(ع) خبر می دهد که باردار است، داود نبی(ع) اوریا، شوهر این زن را که در جنگ است، فرا می خواند و در ماجرایی، اوریا کشته می شود و پس از ماتم او، داود زن باردار وی را به خانة خود می برد. (همان، دوم سموئیل، فصل11:2ـ27)

    کتاب مقدس همگان را به سکوت در برابر حاکمان ظالم فرا می خواند و نصر نیز این گفتار معروف «کار خدا را به خدا و کار قیصر را به قیصر واگذار» را گفتار حضرت عیسی(ع) می داند. (نصر، 1384(الف)، ص 279) کتاب مقدس با این پیش فرض که حاکمان سایة خدا بر روی زمین اند همگان را به پذیرش ظلم فرامی خواند. تعابیر کتاب مقدس در این باره دیدنی است:

    شنیده اید که گفته شده «چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان»؟ اما من به شما می گویم به کسی که به تو بدی می کند، بدی نکن و اگر کسی بر گونة راست تو سیلی می زند، گونة دیگر خود را به طرف او بگردان؛ هر گاه کسی تو را برای گرفتن پیراهنت به دادگاه بکشاند، کت خود را هم به او ببخش؛ هر گاه شخصی تو را به پیمودن یک کیلومتر راه مجبور کند، دو کیلومتر با او برو. (کتاب مقدس، 2007، انجیل متی، فصل 5:41ـ38)

    برخی این عبارات را به عفو تعبیر کرده اند و بر این باورند که کتاب مقدس می خواهد مردمان را به گذشت و مدارا فرابخواند. ولی پذیرفتن آموزه هایی از این دست به حدی دشوار است که برخی دانشمندان مسیحی نیز به صراحت، زبان به انتقاد از کتاب مقدس می گشایند. آدولف فون هارتاک، مورخ برجستة قرن نوزدهم و بزرگ ترین متخصص آثار پدران در عصر خود، بر این باور است که انجیل تحت تأثیر فلسفة یونان تغییر یافته است. وی بر این باور است که مذهب سادة عیسی(ع)، به ویژه به واسطة تعالیم پولس، به مذهبی در مورد عیسی(ع) بدل یافت و اصل ایمانی تجسم خدای پدر تغییر یافت. (لِین، 1380، ص 388) همچنین بولتمان (1884_1976 م) که بزرگ ترین متخصص عهد جدید در قرن بیستم لقب یافته است، در اثر مهم خود، تاریخ سنت هم نظر، به ارزیابی کتاب مقدس می پردازد. از نظر او، بسیاری از سخنان مکتوب عیسی(ع) گفته های خود او نیست؛ بلکه محصول حیات جوامع مسیحی اولیه است. (همان، ص 446)

    بنابر گفتة نصر، ادیان دارای مراتب اند، و دین رسول اکرم(ص) ، جامع آموزه های یهود و مسیحیت است. حال اگر ادیان دارای مراتب اند و بعضی بر بعضی دیگر که دارای آموزه های باطل و غیرعقلانی اند اولویت دارند و از کمال بیشتری برخوردارند عقل نمی پذیرد که با وجود امر کامل، ناقص را رسمیت بخشیم و در ردیف کامل بنشانیم و هر دو را به یک اعتبار بنگریم؛ بلکه بنا به حکم خرد، باید اکمل هر چیزی را برگزینیم.

    افزون بر این، دیدیم که مضامین تأمل برانگیز و ناروای بسیاری در عهد قدیم و جدید نهفته است؛ به گونه ای  که زبان اعتراض دانشمندان این ادیان را بلند کرده است. حال چگونه سنت گرایان می توانند، اولاً چنان کتابی را در کنار کتابی قرار دهند که هیچ تحریفی نپذیرفته و آموزه هایش کاملاً عقلانی و سراسر درست است؛ ثانیاً، به دفاع از چنان کتابی برخیزند و بگویند تمسک به این مضمون ها هم می تواند بشر را به حقیقۀ الحقایق برساند؟ البته چنین حقیقةالحقایقی دیگر حقیقۀ الحقایق نیست.

    12. گفتنی است از منظر علامه طباطبایی، «حکمت» رأیی است که در صدق خود محکم شده است به گونه ای که کذب در آن راه ندارد. حکمت، در واقع حق و صواب در همة اصول، باورها و فروع آن و اعمال و رفتار مترتب بر آن است. ازاین رو، کفار و مشرکان، اهل حکمت نیستند؛ زیرا باورهای باطل دارند. (طباطبائی[علامه]، 1422ق، ص 271) در این صورت، نمی توان با عنوان سنت، حکمت (خالده) را بر سنت های ناپذیرفتنی اطلاق کرد.

    13. به طور کل، ادیان در دو دستة توحیدی و غیر توحیدی جای می گیرند. نصر مدعی است آموزه های اسلام و قرآن با غیر مسلمانان سازگار است و تنها «مسلمانان متعصب»، غیر مسلمانان را کافر می خوانند؛ حال آنکه قرآن کریم به صراحت غیر مسلمانان، اعم از اهل کتاب و مشرکان را «کافر» می داند:

    «لَمْ یکنِ الَّذینَ کفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکتابِ وَ الْمُشْرِکینَ مُنْفَکینَ حَتَّی تَأْتِیهُمُ الْبَینَة»؛(بینه: 1) کافرانِ اهل کتاب و مشرکان، دست بردار نبودند تا دلیلی آشکار برایشان آید.

    نصر، مفهوم دین توحیدی را تا ادیان غیرتوحیدی گسترش می دهد. خوب است بدانیم، رفتار اعراب جاهلی بسیار شبیه به رفتار برخی پیروان ادیان غیرتوحیدی موجود است و خداوند نیز آنها را مشرک می خواند. بنا به فرمودة قرآن، اعراب جاهلی بت ها را خدا نمی دانستند؛ بلکه آنها را شفیع خود می دانستند.

    أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی إِنَّ اللَّهَ یحْکمُ بینهم فی ما هُمْ فیهِ یخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا یهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کفَّار؛(زمر: 3) آگاه باشید: آیینِ پاک، از آنِ خداست، و کسانی که به جای او دوستانی برای خود گرفته اند [به این بهانه که] ما آنها را جز برای اینکه ما را هرچه بیشتر به خدا نزدیک گردانند، نمی پرستیم. البته خدا میان آنان دربارة آنچه که بر سر آن اختلاف دارند، داوری خواهد کرد. در حقیقت، خدا آن کسی را که دروغ پردازِ ناسپاس است هدایت نمی کند.

    رفتار پیروان آیین هندو یا آیین بودا که بت هایی را به شکل مجسمة بودا می پرستند بر مبنای «حاجت خواهی» است. کردار اینان با رفتار امثال ابولهب و ابوجهل تفاوتی ندارد و خدا فرمود: «تَبَّتْ یدا أَبی  لَهَب.»

    14. ازآنجا که پیامبران، فرستادگان یک خدایند، و تداوم سنت نبوت برای آنها امری روشن بوده است، مژده دادن به پیامبر بعد از خود نیز کاملاً طبیعی می نموده است. پیامبران همواره آمدن رسول خاتم(ص) را ـ همو که دین و رسالت را به کمال خواهد رساند ـ به پیروان خود بشارت داده اند. در این میان، اهل کتاب به دلیل آنکه این وعده در کتاب های آسمانی شان ثبت شده است، گاهی در انتظار پیامبر خاتم لحظه شماری می کردند؛ ولی آن گاه که برانگیخته شد، به بهانه های واهی، از تصدیق او سرباز زدند. قرآن بر آگاهی اهل کتاب بر این سنت الاهی تصریح می فرماید:

    «الَّذینَ آتَیناهُمُ الْکتابَ یعْرِفُونَهُ کما یعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَریقاً مِنْهُمْ لَیکتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یعْلَمُونَ؛(بقره: 146) کسانی که به ایشان کتاب [آسمانی] داده ای ام، همان گونه که پسران خود را می شناسند، او [= محمد] را می شناسند؛ و مسلماً گروهی از ایشان حقیقت را نهفته می دارند و خودشان [هم] می دانند.»

    این سنت در انجیل نیز به درستی گنجیده است؛ آنجا که می گوید: «و من از پدر سؤال می کنم و تسلی دهنده ای دیگر به شما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند».(یوحنا، 13: 16) و نیز اندکی بعد در عبارتی دیگر تصریح می کند: «لیکن تسلی دهنده، یعنی روح القدس که پدر او را به اسم من می فرستد، او همه چیز را به شما تعلیم خواهد داد و آنچه به شما گفتم، به یاد شما خواهد آورد».(یوحنا، 14:26) کلمه «دیگر» بر این دلالت دارد که پیامبری بعد از حضرت عیسی(ع) خواهد آمد؛ وگرنه همه می دانستند که روح القدس تنها یکی است. عبارت «تا همیشه با شما بماند» نیز بر ابدی بودن آموزه های پیامبر خاتم(ص) اشاره دارد و اینکه گفته است: «آنچه به شما گفتم، به یاد شما خواهد آورد»، دقیقاً اشاره به زمان اضمحلال آیین مسیحیت و فراموشی دستورات راستین اوست. بعثت پیامبر خاتم(ص) باعث یادآوری آموزه های حقانی بود.

    قرآن این مطلب را از جانب حضرت عیسی(ع) نیز نقل می کند. او به درستی به پیامبر بعد از خود بشارت داد. از همین روی، کتابش انجیل (مژده) نام گرفت:

    «وَ إِذْ قالَ عیسَی ابْنُ مَرْیمَ یا بَنی إِسْرائیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکمْ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَی مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً برسول یأْتی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ؛(صف: 6) و هنگامی را که عیسی پسر مریم گفت: «ای فرزندان اسرائیل، من فرستادة خدا به سوی شما هستم. تورات را که پیش از من بوده، تصدیق می کنم و به فرستاده ای که پس از من می آید و نام او «احمد» است، بشارتگرم.»

    با این اوصاف، وقتی خود حضرت عیسی(ع) بشارت پیامبر بعد از خود را به پیروانش داده است، آنان را به پیروی و یاری او فراخوانده و در واقع، از نسخ آیین خود خبر داده است، آیا ما می توانیم از پاپ کاتولیک تر و از مسیح مسیحی تر شویم و همچنان بر اعتبار آیین عیسوی اصرار  ورزیم؟

    15. ماجرای مباهله، در واقع اقدامی قاطع برای اثبات حقانیت یکی از طرفینِ پیامبراکرم(ص) و اهل بیت(ع) یا بزرگان مسیحی بود؛ که البته مسیحیان شکست را پذیرفتند. قرآن با روایت این ماجرا، کسانی را که می کوشند برتری و کمال رسول خاتم(ص) را به گفت وگو بگذارند، به چالشی هولناک فرا می خواند.

    «فَمَنْ حَاجَّک فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبین‏؛  پس به هر که در این [باره] پس از دانشی که تو را [حاصل] آمده، با تو محاجه کند، بگو: «بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم؛ سپس مباهله کنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.»

    این رخداد، رویارویی اسلام با مسیحیت و یهود است که آخرین ادیان پیش از اسلام به شمار می آیند و نسبت به ادیان پیش از خود، از کمال و غنای معرفتی بالاتری برخوردار بودند. ازاین رو، به طریقاولی ادیان دیگر پیشین را در عصر خاتمیت منسوخ می کند.

    جمع بندی

    از منظر سنت گرایان، حکمت خالده گشایندۀ قفل تضادها و تعارض های ظاهری میان ادیان است. نگاه سنت گرایانه به ادیان، با تکیه بر این آموزۀ مهم قصد دارد نظرات را از سطح اختلاف برانگیز ادیان برگیرد و به نقطة کانونی آنها، یعنی قلمرو باطن بکشاند؛ جایی که دیگر هیچ اختلافی متصور نیست. تشبیهات بیان شده از سوی سنت گرایان، مانند قله و راه ها، آبگیر و آب شیب ها، همه ناظر به این مطلب اند که ادیان از یک منشأ واحد نازل شده اند؛ ولی در میان اقوام مختلف، رنگ وبوی خاص محیط را به خود گرفته اند که البته نباید به دلیل این شرایط متغیر، از فهم درست ادیان بازمانیم. بر همین اساس، آنان با پیش کشیدن اصولی چون راست آیینی، تمایز قلمرو ظاهر و باطن، و وحدت درونی ادیان، بر این نکته اصرار می ورزند که باطن ادیان دارای چنان ظرفیتی است که به آسانی می تواند همۀ ادیان، اعم از سامی، بدوی، تاریخی، هندی و انتزاعی را پوشش دهد.

    با این همه، دیدیم که از اصول پیش گفتۀ سنت گرایان نمی توان وحدت معتالی همۀ ادیان را اثبات کرد؛ زیرا که ادیان الهی با ادیان برساختۀ بشر متفاوت اند و آنها را نفی می کنند. افزون بر اینکه ادیان الهی یک سیر تکاملی دارند و با آمدن دین جدید که دارای کمالات دین پیشین است، عمل به دین پیشین فاقد حجت است. ازاین رو، لازم است بدانیم که تنوع ادیان در گذشته لازم نمی آورد که اکنون همۀ آنها رسمیت داشته باشند. تمسک به این دست معیارها، ما را به نسبیت گرایی سوق می دهد؛ به گونه ای که باید حق را در هر جایی چنان بشناسیم که با صور دیگر در تعارض کامل است. از این روست که اصل وحدت متعالی ادیان به تناقض می انجامد؛ چون اصل توحید به مثابه منشأ ادیان نمی تواند در قالب شرک و بت پرستی رخ بنماید و با توحید نیز سازگار باشد.

    ادیان الاهی گذشته، تعابیر متعددی در بشارت دین خاتم دارند و همین امر گویای این نکته است که آنها پیشاپیش بر موقت بودن خود صحه نهاده اند ازاین رو، ما نمی توانیم مدعی دوام آنها باشیم. افزون بر این، آیات فراوانی از قرآن کریم بر زوال مهلت پیروی از ادیان گذشته دلالت دارد و برخی وقایع، مانند مباهله، آشکارا حقانیت کنونی آنان را به چالش می کشد.

    با این اوصاف، آموزه های وحدت متعالی ادیان، اگرچه تصویری زیبا و چندلایه برای فهم ادیان عرضه می کند و می کوشد چاره ای برای مواجهه با تعدد ادیان پیش نهد، با تعارض و چالش روبه روست و از منظر دین نیز پذیرفتنی نیست. آموزه های قرآنی، وحدت را میان ادیان الاهی بر مبنای توحید امکان پذیر می داند. این شیوه، ضمن برتری معرفتی، از امکان بالایی جهت اجرایی شدن برخوردار است.

        اسپينوزا، باروخ، (1378)، «مصنف واقعي اسفار پنج‌گانه»، ترجمة عليرضا آل‌بويه، فصلنامة هفت آسمان، ش1، بهار.
        الدمدو، كنت، (1389)، سنت‌گرايي؛ دين در پرتو فلسفة جاودان، ترجمة رضا كورنگ بهشتي، تهران، حكمت.
        طباطبايي، سيدمحمدحسين، (1422ق/ 2002م)، الميزان، ج2 و 4 و 10 و 18، چ2، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
        كتاب مقدس، (2007)، مژده براي عصر جديد، بي‌جا، انجمن‌هاي متحد كتاب مقدس.
        گرنت، ام. رابرت و ديويد تريسي، (1385)، تاريخچة مكاتب تفسيري و هرمنوتيكي كتاب مقدس، ترجمة ابوالفضل ساجدي، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
        لگنهاوزن، محمد، (1382)، «چرا سنت‌گرا نيستم»، در: خرد جاويدان (مجموعة مقالات همايش نقد تجدد از ديدگاه سنت‌گرايان)، به‌كوشش شهرام يوسفي‌فر،‌ تهران دانشگاه تهران و انتشارات مؤسسة تحقيقات و توسعه علوم انساني.
        لِين، توني، (1380)، تاريخ تفكر مسيحي، ترجمة روبرت آسريان، دفتر پژوهش فرزان‌روز، تهران.
        مهدوي، منصور، (1389)، گفت‌وگو با دكتر غلامرضا اعواني.
        نصري، عبدالله، (1386)، رويارويي با تجدد، تهران، علم.
        نصر، سيدحسين، (بهار 1386)، «سنت، عقلانيت و ديانت در گفت‌وگو با سيدحسين نصر»، هفت‌آسمان، ش33، دانشگاه اديان و مذاهب، قم.
        ـــــــــــــــ، (1383)، آرمان‌ها و واقعيت‌هاي اسلام، ترجمة شهاب‌الدين عباسي، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.
        ـــــــــــــــ، (1384«الف»)، جوان مسلمان و دنياي متجدد، ترجمة مرتضي اسعدي، چ6، تهران، طرح نو.
        ـــــــــــــــ، (1385«الف»)، در جست‌وجوي امر قدسي (گفت‌وگوي رامين جهانبگلو با سيدحسين نصر)، ترجمة سيدمصطفي شهرآييني، چ2، تهران، ني.
        ـــــــــــــــ، (1382)، جاودان خرد، ج1، تهران، سروش.
        ـــــــــــــــ، (1385«ب»)، دين و نظم طبيعت، ترجمة ان‌شاءالله رحمتي، تهران، ني.
        ـــــــــــــــ، 1384«ب»، آموزه‌هاي صوفيان از ديروز تا امروز، ترجمة حسين حيدري و محمدهادي اميني، چ4، تهران، قصيده‌سرا.
        ـــــــــــــــ، (1385«ج»)، معرفت و معنويت، ترجمة ان‌شاءالله رحمتي، چ3، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.
        ـــــــــــــــ، (1385«د»)، قلب اسلام، ترجمة سيدمحمد‌صادق خرازي، تهران، ني.
        ـــــــــــــــ، (1382)، نياز به علم مقدس، ترجمة حسن ميانداري، چ2، قم، مؤسسة فرهنگي طه.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    کرباسی زاده اصفهانی، علی، مهدوی، منصور.(1390) نقد و بررسی وحدت متعالی ادیان در گفتمان سنت‌گرایی. فصلنامه معرفت ادیان، 3(1)، 115-137

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    علی کرباسی زاده اصفهانی؛ منصور مهدوی."نقد و بررسی وحدت متعالی ادیان در گفتمان سنت‌گرایی". فصلنامه معرفت ادیان، 3، 1، 1390، 115-137

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    کرباسی زاده اصفهانی، علی، مهدوی، منصور.(1390) 'نقد و بررسی وحدت متعالی ادیان در گفتمان سنت‌گرایی'، فصلنامه معرفت ادیان، 3(1), pp. 115-137

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    کرباسی زاده اصفهانی، علی، مهدوی، منصور. نقد و بررسی وحدت متعالی ادیان در گفتمان سنت‌گرایی. معرفت ادیان، 3, 1390؛ 3(1): 115-137