تنخ، يکتاپرست يا يگانهپرست؟
ضمیمه | اندازه |
---|---|
3.pdf | 351.26 کیلو بایت |
سال دوم، شماره چهارم، پاييز 1390، ص 51 ـ 70
Ma'rifat-i Adyān, Vol.2. No.4, Fall 2011
سيداکبر حسيني قلعهبهمن*
چکيده
يهوديت تحريفنشده، ديني الهي و توحيدي است كه از آغاز، پرچم مبارزه با شرك را برافراشته و در برابر ادعاي الوهيت فرعون و فرعونيان قد علم كرده است. شاهد اصلي اين واقعيت، بيانات قرآن کريم دراينباره در فرازهاي گوناگون است. قرآن كريم ميفرمايد: وقتي ساحران در برابر معجزة حضرت موسي(ع) شکست خوردند، اظهار داشتند که به خداي آسمانها و زمين ايمان آوردهاند؛ خدايي که خداي موسي و هارون است (اعراف:121ـ122). با اينهمه، برخي از يهوديتپژوهان همچون جوليوس ولهاوزن در برداشتي ناصواب از تنخ و ظواهر برخي قطعات عهد عتيق، در اين موضوع ترديد افکنده و مدعي شدهاند که يهوديت در آغاز ديني شرکآميز بوده و بهگونهاي يگانهپرستي را در دستور کار خود داشته است، ولي بهتدريج در دوران جلاي بابلي اين نگرش کنار گذاشته شده و توحيد و يکتاپرستي در آن رواج يافته است. در اين نوشتار با نفي برداشت اين افراد، بر يکتاپرستي يهوديت از آغاز و از زمان حضرت موسي(ع) تأکيد ورزيدهايم و با ادلة مبتني بر عهد عتيق، اين مطلب را اثبات کردهايم.
كليدواژهها: تنخ، بنياسرائيل، جوليوس ولهاوزن، يکتاپرستي، يگانهپرستي، جلاي بابلي.
* استاديار مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) Akbar_Akbar48@yahoo.com
دريافت: 10/2/1391ـ پذيرش: 12/6/1391
مقدّمه
تنخ يا عهد عتيق، شالودة اصلي اعتقادات آيين يهود را شکل ميدهد و مهمترين تکيهگاه براي آموزههاي اين دين بهشمار ميآيد. اين مجموعة کتب مقدس، در طول زمان و توسط افراد گوناگوني به تحرير در آمده است. نبود برخي مباحث و تعاليم در کتب اولية عهد عتيق و مطرح شدن آنها در کتب بعدي و يا اختلاف ادبيات و سبک نگارشي اين متون، ميتواند شاهد خوبي بر اين مطلب باشد. بههرحال اين موضوع اختلافي نيست که اين مجموعه در طول تاريخ و در دوراني چندصدساله شکل کنوني خود را بهدست آورده است.
يکي از مسائلي که در دورانهاي اخير بدان اهميت بيشتري داده شده، اختلاف آموزههاي بنيادين در اين متن مقدس است. از جملة اين آموزهها ميتوان به بحث چگونگي حيات پس از مرگ و يا مراحل آن و نيز اعتقاد به وجود فرشتگان اشاره کرد. به اعتقاد بسياري از محققان، تا قرون دوازدهم و سيزدهم پس از ميلاد اعتقادات يهودي بهصورت مدون و مکتوب درنيامده بوده است.1 در همين زمينه، برخي از جمله جوليوس ولهاوزن،2 محقق آلماني کتاب مقدس بهويژه اسفار خمسه، بر آن شدهاند که تنخ و به تبع آن قوم بنياسرائيل، و حتي حضرت موسي(ع) كه ناظر بر اعتقادات بنياسرائيل بود از زمان نبوت حضرت موسي(ع) تا پيش از دوران اسارت بابلي نگاهي يگانهپرستانه3 نسبت به حقيقت غايي داشتهاند و نه يکتاپرستانه.4 نگاه يگانهپرستي به حقيقت غايي، نگاهي شرکآميز است که بر اساس آن، قوم يهود از ميان خدايان پرشمار و گوناگون موجود، براي خود يهوه را برگزيده است. البته پس از اين گزينش، ديگر خدايان از اعتبار افتادهاند و يهوديان حق پرستش آنها را ندارند. بهعبارت ديگر از حيث وجودشناختي، در عالم خدايان پرشمار و گوناگون وجود دارند، اما از حيث وثاقت و اعتبار، تنها يک خدا معتبر است و خدايان ديگر از اعتبار ساقط شدهاند.5 به اعتقاد اين يهودپژوه، پس از دوران اسارت بابلي است که اين قوم، اعتقاد خودشان را به يکتاپرستي تغيير دادهاند. در اين نوشتار برآنيم تا درخور فرصت و توان خويش به اين موضوع بپردازيم و درستي يا نادرستي اين ادعا را بررسي کنيم. البته در همين آغاز به اين موضوع اشاره ميکنيم که پيشفرض ما، اعتبار و حجيت کتاب مقدس و تنخ در يافتن آموزههاي ديني يهود و بنياسرائيل است (هرچند ممکن است در اين باب نظراتي داشته باشيم و آن را کتابي تحريفشده و حتي کتابي غير از آنچه در قرآن کريم به منزلة تورات شناخته ميشود، بهشمار آوريم، در اين نوشتار براي بررسي مطلب از نگاه کتاب مقدس و دوراني که اين کتاب به منزلة مرجع اساسي آموزههاي يهودي شناخته ميشود، چارهاي جز تکيه بر مطالب اين کتاب نداريم).
بررسي موضوع يگانهپرستي و يا يکتاپرستي تنخ و عهد عتيق، مسيري ويژه دارد. در آغاز و به منزلة بحثي مقدماتي، اشارهاي کوتاه به مفاهيمي که ناظر به حقيقت غايي در تنخ و عهد عتيق هستند ميکنيم؛ چه آنکه بدون دانستن اين مفاهيم، کار ما در بيان و تحليل رويکرد توحيدي و يا يگانهپرستي بهدشواري پيش خواهد رفت. در ادامه به پرسش مورد نظر اين نوشتار خواهيم پرداخت و سپس اوصاف خدا را در عهد عتيق بررسي خواهيم کرد.
مفاهيم ناظر به حقيقت غايي در عهد عتيق
خداي بنياسرائيل، مهمترين حقيقت و مفهوم از مفاهيم و حقايق كتاب مقدس است که در همة اجزا و كتب تنخ به جز دو كتاب اِستَر و غزلِ غزلهاي سليمان با آن سروكار داريم و اين مفهوم در آنها يافت ميشود.
يهوه
حقيقت غايي، با نامهاي گوناگوني در عهد عتيق مطرح شده كه مشهورترين آنها يهوه (YHVH) است. اين نام 6600 بار در تنخ ذکر شده آمده كه در 24 مورد، در ترجمة به زبان انگليسي متن تنخ، به صورت «YH» نوشته شدهاست. ازآنجاكه اين نام براي يهوديان بسيار محترم است، بر زبان آوردن آن هنگام قرائت كتب عهد عتيق و يا در هر زمان ديگر حرام است. به همين دليل، كمكم تلفظ اين واژه فراموش شده و كسي تلفظ صحيح و حقيقي آن را نميداند. به اعتقاد يهوديان، هنگامي كه معبد سليمان بر پا بود، بالاترين مقام مذهبي يهود حق داشت سالي يكبار در روز عاشوراي تقويم يهودي (اوايل پاييز، دهم ماه تِشْري) در قدس الاقدسِ آن معبد، نام يهوَه را بر زبان آورد و دعا كند. چون بردن نام يهوه در ساير اوقات و مکانها و توسط ديگر اشخاص حرام است، قاريان هنگام قرائت تنخ هرگاه به اين كلمه برسند، بهجاي آن، واژة «اِدُناي» (Lord = آقاي من) را ميخوانند. بدين سبب، برخي ميگويند آوانگاري يهوه بر وزن اِدُناي است. يهوه معناي مشخصي ندارد. در سفر خروج، 14: 3 آن را معادل «اَهِيه» (موجود) آوردهاند و معنا كردهاند. يهوه در كتاب مقدس پسوندهاي مختلفي به خود گرفته است كه برخي از آنها عبارتاند از: الف) يهوه يري (خداوند مينگرد): پيدايش، 14: 22؛ ب) يهوه نسي (خداوند علم): خروج، 15: 17؛ ج) يهوه شالوم (خداوندِ آرامش و سلام): داوران، 24: 6؛ د) يهوه ياداع (خداوند ميداند): دومِ سموئيل، 18: 8؛ ه ) يهوه ياقيم (خداوند برقرار ميكند): دومِ پادشاهان، 20: 24.
اِلوهيم
واژة الوهيم 2600 بار در عهد عتيق به كار رفته است. اگرچه الوهيم اسم جمع است، براي خداي بنياسرائيل به كار ميرود كه خداي ملي و قومي بنياسرائيل است. خداي ملي و قومي بدين معناست كه او خداي بنياسرائيل است و بنياسرائيل مخلوق اويند؛ هر كه بخواهد در پناه اين خدا قرار گيرد بايد در زمرة بنياسرائيل باشد. الوهيم هممعناي واژة يهوه و قابل تعويض با آن است. حتي برخي نويسندگان كه تدوينكنندة منبع الوهيمي توراتاند، الوهيم را بر يهوه ترجيح ميدهند.
نكتة مهم اين است كه واژة الوهيم در برابر واژة اِناشيم (آدميان) قرار ميگيرد و ضد اوست. پس الوهيم به عالم، سواي عالم انسانها نيز اطلاق ميشود؛ عالمي كه در آن خدا وجود دارد و تحت آن، دنياي فرشتگان و سلسلهمراتب بين آنهاست. ازاينروي در همه جا و در همة موارد نبايد الوهيم را به خدا ترجمه كرد؛ چه اينكه گاهي اين واژه به معناي فرشتگان الهي و يا ديگر موجودات ما فوق بشري است. لذا چون در داستان يعقوب واژة الوهيم به كار رفته است، بعضي بهاشتباه مينويسند خدا با يعقوب كشتي گرفت؛ در صورتي كه كسي كه با يعقوب كشتي گرفت، يك فرشته بود. پس يهوه اطلاقش فقط بر خداست؛ ولي الوهيم، هم بر خدا و هم بر فرشتگان و بهعبارتديگر بر موجودات مابين مقام الوهيت و آدميت اطلاق ميشود.
اِلْ
ال هممعناي الوهيم است و 230 بار در عهد عتيق آمده است. اين واژه مفرد بوده، جمع آن «اليم» است. پس ميتواند به جاي يهوه قرار گيرد. ال، از كهنترين واژگان زبان سامي و به معناي خداي موجود است. تا جايي كه نام خدايي كه حضرت ابراهيم برگزيد، «اِلْشَدَه» (يعني قادر مطلق و خير محض) است (سفر خروج 3:6). الشده از نظر لغوي به معناي خداي كوهستانهاست.
تا اينجا كوشيديم مفاهيم ناظر به حقيقت غايي را در ادبيات تنخ و عهد عتيق كانون توجه قرار دهيم. اکنون به پرسش اصلي نوشتار باز ميگرديم و براي يافتن پاسخي درخور، مسئله را بررسي ميكنيم.
اثبات توحيد ذاتي
پرسش مهم و بنياديني که اين نوشتار در پاسخ بدان تدوين شده، اين است که آيا يهوديتِ مبتني بر تنخ و عهد عتيق، بهويژه پنج کتاب اول و تورات و کتب پيش از جلاي بابلي، ديني توحيدي است؟ بهتعبيريديگر آيا ميتوان يهوديت دوران صدر اول را ديني توحيدي خواند؟ به نظر ميرسد پاسخ به اين پرسش مثبت است. البته براي اين ادعا ميتوان شواهدي را از كتاب مقدس و عهد عتيق آورد. براي مثال در سفر تثنيه، 5: 6ـ8 آمده است: «من هستم يهوه خداي تو كه تو را از زمين مصر از خانه بندگي بيرون آوردم * تو را به حضور من، خدايانِ ديگر نيست....» همچنين در مورد ديگري از سفر تثنيه، 6: 4ـ16 ميخوانيم:
اي اسرائيل بشنو يهوه خداي ما، يهوة واحد است؛ پس يهوه خداي خود با تمامي جان و قوت خود، محبت نما.... آنگاه با حذر باش مبادا يهُوَه را كه تو را از زمين مصر از خانة بندگي بيرون آورد فراموش كني. از يهُوَه خداي خود بترس و او را عبادت نما و به نام او قسم بخور. خدايان ديگر را از خدايان طوايفي كه به اطراف تو ميباشند پيروي منماييد؛ زيرا يهُوَه خداي تو در ميان تو خداي غيور است؛ مبادا غضب يهُوَه خدايت برتو افروخته شود و تو را از روي زمين هلاك سازد.
در اين فرازها بهروشني هرچه تمامتر بر توحيد خدا و يهوه تأکيد شده است. بهديگرسخن وقتي گفته ميشود: «اي اسرائيل بشنو يهوه خداي ما، يهوة واحد است» منظور از يکتايي يهوه، وحدت شخصية اوست؛ يعني او يک موجود است و دو يا سه موجود و يا بيشتر نيست؛ دقيقاً مانند اينکه گفته شود کوه اورست واحد است؛ يعني دو کوه نيست. فرض ديگر اين است كه منظور بيمثل و بيشريک بودن اوست؛ مانند اينکه گفته شود کوه اورست از جهت ارتفاع واحد است و مثل و شريک ندارد. فرض اول در بيان اين قطعه بيمعناست؛ چراکه اگر بنا بود يهوه، خدا و موجودي در ميان خدايان و موجودات ديگر باشد (يعني موجودي با وحدت شخصيه تلقي شود)، ديگر سخن گفتن از يکي بودن آن لغو و عبث ميشد؛ زيرا، هر موجودي از وحدت شخصيه برخوردار است و در هستي خود يکي است. در مقابل، فرض دوم، که همان بيمثل و بيشريک بودن در خدايي و الوهيت است، معنايي درخور اعتنا و صحيح است. توضيح اينکه سخن گفتن از يکتايي يك موجود، درحقيقت اشاره به اين مطلب مهم است که آن موجود از حيثيتي خاص مشابه ندارد و فاقد مثل است. به بيان سوم، اين بيمثل و بيشريک بودن است که نياز به بيان دارد و نه يکي بودن و وحدت شخصيه داشتن.
نکتة ديگري كه در اين فرازها مطرح شده اين است که اگر در قسمتهاي بعدي نامي از خدايان ديگر به ميان آمده است، درواقع با در نظر گرفتن قطعة چهارم (اي اسرائيل بشنو يهوه خداي ما، يهوة واحد است)، ميتوان فهميد منظور از خدايان اقوام ديگر، خدايان وهمي است و نه خداياني که در عالم خارج موجودند. بهديگرسخن با توجه به صراحت عبارت يکتايي يهود و خدا، عبارت مشير به وجود خدايان را به خدايان غيرحقيقي ارجاع ميدهيم.
همچنين در سفر خروج باب ششم، فرازهاي دوم و سوم با اين عبارت روبهرو ميشويم: «و خدا به موسي خطاب کرده، وي را گفت من يهوه هستم * و به ابراهيم و اسحاق و يعقوب، به نام خداي قادر مطلق ظاهر شدم.» در اين عبارت، صحبت از قادر مطلق بودن يهوه است. آيا معنا دارد که قادر مطلق، يکتا نباشد؟
بههرحال مهمترين سند در اثبات توحيد ذاتي خداوند را ميتوان در کتاب دوم سموئيل 22: 7 يافت كه آمده است: «بنابراين اي يهوه خداي! تو بزرگ هستي؛ زيرا چنانكه به گوشهاي خود شنيدهايم، مثل تو كسي نيست و غير از تو خدايي نيست». بنابراين توحيد ذاتي با اين عبارات كتاب مقدس ثابت ميشود و اگر كساني بگويند كه يهود وجود خدايان ديگر را ميپذيرد، گفتة ايشان با عبارتهاي مزبور مردود ميشود.
نکتة مهم در مباحث يهودشناسي اين است که در ديدگاه برخي محققان يهودي، همچون جوليوس ولهاوزن، يهوديت در آغاز ديني شركآميز با نگاه مونولتري بوده است. مونولتوري6 يا يگانهپرستي، يعني انتخاب خدايي معتبر از ميان چند خداي موجود. در اين رويكرد، شخص در مرحلة نخست به وجود خدايان پرشماري اعتقاد دارد، ولي از ميان آن خدايان، تنها يك خداي معتبر و قابل اطاعت را براي خود برميگزيند و ديگر خدايان را بياعتبار دانسته، عبادت آنها را نابسنده برميشمارد. به گمان برخي از محققان يهودي (مانند جوليوس ول هاوزن)، بنياسرائيل در آغاز چنين عقيدهاي داشتند و در كنار يهوه، خدايان ديگري را نيز در نظر ميگرفتند؛ ولي تنها عبادت يهوه را كافي چنين ميدانستند. اين محققان بر آناند كه پس از اسارت بابلي، يهوديت كمكم تبديل به ديني يكتاپرست شد و توحيد را براي خود برگزيد.7
ولهاوزن مدعي است که در آغاز تأسيس يهوديت، يهوه خدايي است همچون چِموش مؤابيان و آشور آشوريان. به اعتقاد ولهاوزن تنخ و عهد عتيق بارها و بارها به عبادت ديگر خدايان توسط بنياسرائيل در کنار يهوه اشاره كرده است؛ درحاليکه کسي از تدوينگران تنخ به اين نکته به منزلة يک مشکل تا زمان ظهور نبوت انبياي سنتي يهود و بنياسرائيل در هشت قرن قبل از ميلاد توجه جدي نکرده است. انبيا نيز در مبارزه با اين عقيده كوششهايي كردند، اما بيانات ايشان تأثير لازم را بر جاي نگذاشت. بنياسرائيل بر شرک خود پابرجا ماندند و يهوه نيز ضمن ابراز ناخرسندي از اين اعتقاد و پذيرش خدايان ديگر غير از يهوه، اين عمل بنياسرائيل را با تسلط بخشيدن بيگانگان بر آنان مجازات كرد. بهاينترتيب بود که يهوه بايد به مرتبه و قدرتي بالاتر از ساير خدايان ميرسيد. در اين فرايند، تنها با سقوط بنياسرائيل توسط نبوکدنصّر است که يهود درک ميکند انبياي بنياسرائيلي درست ميگفتند و يهوه خداي واحد است. اشعياي دوم، نبي دوران جلاي بابلي، نمونة برجستة اين انبياست که يکتاپرستي را جريان داده است.8
البته همانگونه که در آغاز بحث اشاره کرديم، از ديد ما، يهوديت تحريفنشده يك دين الهي و توحيدي است كه از آغاز پرچم مبارزه با شرك را برافراشته و در برابر ادعاي الوهيت فرعون و فرعونيان قد علم كرده است. براي مثال، در سورة مبارکة اعراف، آيات 121 تا 122 آمده است كه وقتي ساحران در برابر معجزة حضرت موسي(ع) شکست خوردند، اظهار داشتند که به خداي آسمانها و زمين ايمان آوردهاند؛ خدايي که خداي موسي و هارون است: «قَالُواْ ءامَنّا بِرِبِّ الْعَالَمِينَ رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ» با توجه به اين مطلب، اين برداشت برخي از محققان از ناآگاهي ايشان و يا حتي گاه تكية ايشان بر ظواهر برخي فرازهاي عهد عتيق است. براي نمونه، فراز نوزدهم از باب سوم سفر خروج چنين است: «و تو با مشايخ اسرائيل نزد پادشاه مصر برويد و به وي گوييد: يهُوَه خداي عبرانيان ما را ملاقات كرده است؛ و الآن سفر سهروزه به صحرا برويم تا براي يهوه خداي خود قرباني بگذرانيم». روشن است که ظاهر اين فراز، معناي روشن و دقيق خود را با فرازهاي ديگري از عهد عتيق مييابد و بدين ترتيب معناي توحيدي آن آشکار ميشود.
در ادامه، موضوع را با دقتي بيشتر بررسي ميكنيم و توحيدي بودن تنخ را به بحث ميگذاريم. در اين مسير نخست با واکنشهاي عهد عتيق به شرک و مشرکان در آن دوران آغاز ميکنيم و با اين روش، توحيدي بودن آن را توضيح ميدهيم. البته در ادامه نيز به اوصاف خداوند در تنخ توجه ميکنيم و بدين ترتيب توحيدي بودن يهوديت را نيز به اثبات ميرسانيم.
واكنش در مقابل شرك
با نفي شرك در يهوديت ميتوان اعتقاد به توحيد ذاتي را در اين دين ثابت كرد. يهوديت واكنشهايي در برابر شرك از خود نشان داده است كه به پارهاي از آنها اشاره ميكنيم:
1. در كتاب مقدس و عهد عتيق، از پرستش خدايان ديگر بهشدت نهي شده است؛ تا آنجا که يهوه خود را باغيرت معرفي ميكند و ميگويد به اين موضوع واکنش شديد نشان خواهد داد:
تو را خدايان ديگر غير از من نباشد... هيچ صورتي از هرآنچه در آسمان است و آنچه در زمين است و آنچه در زير درياست براي خود نتراش. نزد آنها سجده نكن و عبادتش نكن؛ زيرا من كه خداي تو هستم، خداي غيور هستم كه انتقام گناه پدران را از پسران تا پشت سوم و چهارم، از آنان كه مرا دشمن هستند ميگيرم.9 ... زنهار خداي غير را عبادت منماي؛ زيرا يهوه كه نام او غيور است، خداي غيور است.10
غيور بودن يهوه، جلوي هرگونه تجاوز از حد و حريم توحيد و پرستش غيرخدا را ميگيرد. درحقيقت در اين فرازها با نفي جواز پرستش غير خدا، بر توحيد در الوهيت تمرکز شده است و بدينسان توحيد در ربوبيت، توحيد در خالقيت و توحيد در وجوب وجود، که زمينهساز توحيد در الوهيتاند، نيز به اثبات ميرسند؛
2. عبادت غيرخدا خشم خدا را برميانگيزد. يعني، توحيد در عبادت، که خود نتيجة توحيد در الوهيت است، مورد نظر خداوند است و اگر از اين امر مهم غفلت شود، خشم و غضب الهي برافروخته ميشود:
خدايان ديگر را از خدايان طوايفي كه به اطراف تو ميباشند پيروي منماييد؛ زيرا يهوه خداي تو در ميان تو خداي غيور است. مبادا غضب يهوه خدايت بر تو افروخته شود و تو را از روي زمين هلاك سازد.11
البته خوب است به اين نکته نيز اشاره شود که بنياسرائيل از اين وظيفة مهم غفلت ورزيدند و خشم الهي را براي خود خريدند و به اين جهت سزاوار تاراج و بدبختي شدند: «و بنياسرائيل در نظر خدا شرارت ورزيدند. خشم خدا را برميانگيختند (پس خدا) ايشان را به دست تاراجكنندگان سپرد تا ايشان را غارت كرد و ايشان را به اطرافيان خود فروخت.»12 ماجراي ويراني هيکل سليمان و از بين رفتن شوکت و عظمت اين گروه در مدت زمان کوتاه بهدست مهاجمان، بهويژه نبوکدنصر، تفسيري از اين فرازها در نظر گرفته شده است؛
3. يهوديان مشركان را مستحق سنگسار ميدانند. عهد عتيق چنان در برابر شرک حساسيت به خرج داده است که کساني را که شرک ورزيدهاند، مستحق سنگسار معرفي ميکند:
از خدايان امتهايي كه به اطراف شما هستند، خواه به تو نزديك باشند، خواه دور از اقصاي زمين تا اقصاي آن او را قبول مكن و گوش مده و چشم تو بر وي رحم نكند و بر او شفقت منما و او را پنهان مكن. البته او را به قتل رسان... او را سنگسار نما تا بميرد.13
در نگاه نخست، شايد اين فرازها ديدگاه ولهاوزن و مونولتري (يگانهپرستي) را به ذهن متبادر سازد؛ اما پس از مطالعة دقيق آنها، اين پرسش مطرح ميشود که اين رفتار چيست که مجازاتش سنگسار است و ترحم نکردن به مرتکب آن؟ صدر قطعات به اين پرسش پاسخ ميدهد که پذيرش خدايان امتهاي ديگر. اکنون اگر اين خدايان وجود داشتند و داراي ارزش خدايي بودند، آيا پيروان آن شايستة مرگ بودند و بايد آنان را بدون ترحم از ميان برداشت؟ به طور قطع تنها زماني اين حکم سنگين توجيهپذير است که آن امتها، خدايان ناپذيرفتني و وهمي را پرستيده باشند. بهبيانيديگر تناسب ميان حکم و موضوعِ حکم، ما را به اين مطلب رهنمون ميسازد که شرک و پرستش خدايان وهمي فرد را شايستة اين عقاب ساخته است؛
4. مجازات مرگ براي کفرگويان: در سفر لاويان، 24: 16 آمده است: «و هر كه اسم يهُوَه را كفر گويد، هرآينه كشته شود؛ تمامي جماعت او را البته سنگسار كنند، خواه غريب، خواه متوطن چونكه اسم را كفر گفته است، كشته شود.» بنابراين کسي که زبان به کفر گشايد و نسبت به يهوه کفرگويي كند، مستحق مجازات مرگ است و افراد قبيلهاش بايد او را سنگسار كنند. شدت اين مجازت، از عظمت و بزرگي يهوه حکايت دارد و اين تنها با يکتايي او سازگار است؛
5. نهي صريح از عبادت غيريهوه: در سفر خروج باب بيستم آمده است:
من هستم يهُوَه خداي تو كه تو را از زمين مصر و از خانة غلامي بيرون آوردم. تو را خدايان ديگر غير از من نباشد. صورتي تراشيده و هيچ تمثالي از آنچه بالا در آسمان است و از آنچه پايين در زمين است و از آنچه در آب زير زمين است براي خود مساز. نزد آنها سجده مكن و آنها را عبادت منما؛ زيرا من كه يهُوَه خداي تو ميباشم خداي غيور هستم كه انتقام گناه پدران را از پسران تا پشت سوم و چهارم از آناني كه مرا دشمن دارند ميگيرم. و تا هزار پشت بر آناني كه مرا دوست دارند و احكام مرا نگاه ميدارند رحمت ميكنم.14
البته همراه اين تهديد، يک وعيد هم داده شده است: «هر كه براي خدايي غير از يهُوَه و بس قرباني گذراند، البته هلاك گردد»؛15
6. مجازات سنگين گوسالهپرستان: يکي از ماجراهايي که در عهد عتيق كانون توجه قرار گرفته، موضوع گوسالهپرستي بنياسرائيل است در دوراني که حضرت موسي(ع) براي آوردن الواح به کوه رفت. آنان از غيبت حضرت سوء استفاه کرده و براي خود از باب شرک، گوسالهاي را ساختند و در برابر آن به قرباني و عبادت پرداختند. سفر خروج ماجرا را چنين نقل ميکند:
و يهُوَه به موسي گفت: روانه شده بهزير برو؛ زيرا كه اين قوم تو كه از زمين مصر بيرون آوردهاي، فاسد شدهاند. و بهزودي از آن طريقي كه بديشان امر فرمودهام انحراف ورزيده، گوسالة ريختهشده براي خويشتن ساختهاند و نزد آن سجده كرده و قرباني گذرانيده، ميگويند كه اي اسرائيل اين خدايان تو ميباشند كه تو را از زمين مصر بيرون آوردهاند.16
در پي اين موضوع يهوه خطاب به موسي(ع) ميگويد: «اين قوم را ديدهام و اينك قوم گردنكش ميباشند و اكنون مرا بگذار تا خشم من بر ايشان مشتعل شده، ايشان را هلاك كنم و تو را قوم عظيم خواهم ساخت.»17
درخور توجه اين است که موسي(ع) وقتي از ماجرا خبردار ميشود، و درمييابد که يهوه قصد متلاشي ساختن اين قوم ناسپاس را دارد، به تضرع و زاري ميافتد و با بيان اينکه يهوه بنياسرائيل را با دردسر بسياري از دست فرعونيان رهانيده است، از وي طلب عفو و بخشش ميکند و براي تسکين خشم يهوه، يادآور ميشود که اگر عذاب يهوه بر آنان نازل شود، مصريان مدعي ميشوند بنياسرائيل از مصر براي عذاب شدن بيرون برده شدهاند و اين موضوع، خلاف مصلحت است. همچنين براي آشتي دادن بنياسرائيل و يهوه، به وي يادآوري ميکند که به ابراهيم و اسحاق و يعقوب قول داده شده است که نسلشان مانند ستارگان آسمان فراوان شوند. بدينسان موسي غضب الهي را فرو نشاند و بنياسرائيل را از نابودي بهدست يهوه نجات داد.
پس موسي نزد يهُوَه خداي خود تضرع كرده، گفت: «اي يهُوَه چرا خشم تو بر قوم خود كه با قوت عظيم و دست زورآور از زمين مصر بيرون آوردهاي مشتعل شده است؟ چرا مصريان اين سخن گويند كه ايشان را براي بدي بيرون آورد تا ايشان را در كوهها بكشد و از روي زمين تلف كند؟ پس از شدت خشم خود برگرد و از اين قصد بدي قوم خويش رجوع فرما. بندگان خود ابراهيم و اسحاق و اسرائيل را بهيادآور كه براي ايشان به ذات خود قسم خورده، بديشان گفتي كه ذريت شما را مثل ستارگان آسمان كثير گردانم و تمامي اين زمين را كه دربارة آن سخن گفتهام به ذريت شما بخشم تا آنرا متصرف شوند تا ابدالآباد» پس يهُوَه از آن بدي كه گفته بود كه به قوم خود برساند رجوع فرمود.18
البته اين پايان داستان نبود. موسي(ع) هنگامي که از کوه پايين آمد و از نزديک ماجرا را مشاهده کرد، تدبيري بسيار تند و سخت انديشيد. آنگاه موسي به دروازة اردو ايستاده، گفت:
«هر كه به طرف يهُوَه باشد، نزد من آيد.» پس جميع بنيلاوي نزد وي جمع شدند. او بديشان گفت: «يهُوَه خداي اسرائيل چنين ميگويد: هركس شمشير خود را بر ران خويش بگذارد و از دروازه تا دروازة اردو آمد و رفت كند و هر كس برادر خود و دوست خويش و همساية خود را بكشد.» و بنيلاوي موافق سخن موسي كردند، و در آنروز قريب سه هزار نفر از قوم افتادند.19
اين مجازات سنگين براي کفر و شرکي بود که آنان در طول مدت کوتاهي مرتکب شدند؛
7. فرمان به تخريب بتهاي اقوامي که به دست بنياسرائيل شکست ميخورند: در سفر تثنيه، باب ششم به اين مطلب مهم اشاره شده است که وقتي اقوام حِتيان و جِرجاشيان و اموريان و كنعانيان و فِرِزّيان و حِوّيان و يبوسِيان و هفت امت بزرگتر به دست بنياسرائيل شکست خوردند، پس از جنگ و مقابله با آنان بايد مذبحهاي آنان ويران شوند و بتهاي تراشيدهشده آنان شکسته و در آتش سوازنده شوند.20 آيا اين نکته با يگانهپرست بودن بنياسرائيل سازگاري دارد؟ اگر يهوه براي بنياسرائيل معتبر شد و لاغير و براي ديگران هم خدايان ويژة خودشان هنوز هم مورد اعتناست، پس چرا فرمان به تخريب صادر شده است؟ اين حکم نشان ميدهد که در ميان قوم بنياسرائيل آن دوران يکتاپرستي رواج داشته و پرستش بتها و شرک در الوهيت از سوي ديگر اقوام تأييد نشده است:
8. تهديد به نابودي و هلاکت بنياسرائيل بهسبب پرستش غيريهوه: در باب هشتم سفر تثنيه، فرازهاي 19 تا 20 آمده است:
و اگر يهُوَه خداي خود را فراموش كني و پيروي خدايان ديگر نموده، آنها را عبادت و سجده نمايي، امروز بر شما شهادت ميدهم كه البته هلاك خواهيد شد. مثل قومهايي كه يهُوَه پيش روي تو هلاك ميسازد شما همچنين هلاك خواهيد شد، از اين جهت كه قول يهُوَه خداي خود را نشنيديد.21
در اين فراز تهديدي براي بنياسرائيل مطرح شده است که اگر شرک بورزند و غيريهوه را بپرستند، مانند اقوامِ ديگر و مشرکاني که در مقابل چشمان بنياسرائيل به هلاکت ميرسند، آنان نيز به هلاکت دچار ميشوند. البته ممکن است گفته شود شايد اقوام ديگر به دليلي جز شرک دچار هلاکت شدهاند و وجه شباهت، فقط هلاکت اين دو قوم است؛ اما در پاسخ ميتوان گفت که علت هلاکت اقوام ديگر در ديگر فرازهاي عهد عتيق معمولاًٌ شرک آنان ذکر شده است. بههرحال اين فرازها ميتوانند به نزديکترين احتمال خود ارجاع داده شوند و آن هلاکت به سبب شرک است.
نتيجهگيري
آنچه تا اينجا كانون توجه قرار گرفت اين بود که عهد عتيق در برابر شرک و پرستش خدايان ديگر چه از سوي بنياسرائيل و چه از سوي ديگر اقوام و ملل واکنش شديدي نشان داده و لذا نميتوان به هيچ صورتي شرک و تقرير خاص آن، يعني يگانهپرستي را از آن بهدست آورد؛ چه اينکه اگر رويکرد مونولتري و يگانهپرستي ميان اين قوم رواج داشت، ايشان ميبايست در برخورد با مشرکان و ساير اقوام و ملتها که خداياني ديگر را ميپرستيدند، نرمش بيشتري به خرج، و دستکم به آنها فرصت اصلاح و تغيير نگرش به خداي يهوه داده ميشد.
البته اثبات يکتاپرستي در تورات با پاية دومي هم تقويت ميشود و آن بررسي اوصاف يهوه در آن کتاب است. بهعبارتي ديگر يکتاپرستي تورات از سويي از راه واکنش به شرک عرضه ميشود و از سوي ديگر با بررسي اوصاف يهوه، و با وجود اين اوصاف، جايي براي غير او نميماند. در بخش دوم اين نوشتار به برخي از اوصاف يهوه در عهد عتيق ميپردازيم.
اوصاف خدا در سنت يهود
در عهد عتيق اوصافي به يهوه نسبت داده شدهاند که موجب يکتايي او ميشوند؛ بهگونهاي که جايي براي غير او نميماند. در ادامه به برخي از اين اوصاف اشارهاي اجمالي ميکنيم.
1. قائم بالذات:22 يکي از اوصافي که در عهد عتيق كانون توجه قرار گرفته و به خداوند نسبت داده شده است، قائم به ذات بودن اوست. در کتاب اشعياي نبي آمده است: «يهُوَه پادشاه اسرائيل و يهُوَه صبايوت كه ولي ايشان است چنين ميگويد: من اول هستم و من آخر هستم و غير از من خدايي نيست.»23 در اين فراز کاملاً به اوليت و آخريت يهوه اشاره شده است و اينکه غير از او خدايي نيست. اول بودن و آخر بودن، به اين معناست که يهوه در وجودش نيازي به غير ندارد.
موجودات عالم، غير از خداوند سبحان، در به وجود آمدنشان، به غير خود نيازمندند تا به آنها هستي ببخشد و آنها را از حالت امکان و استوا نسبت به وجود و عدم خارج سازد و محققشان گرداند؛ اما وجود خداي سبحان به گونهاي است كه احتياج به هيچ چيز خارج از خود ندارد؛ هرچه بخواهد دارد و خودبسنده24 است. اکنون در فرهنگ ديني اين صفت خدا را واجبالوجود بالذات25 بودن ميگويند كه در مقابل آن ممكنالوجود26 بودن قرار دارد؛
2. قيوميت:27 قيوميت ذات حق بدين معناست كه قوام هر چيز غير او، به اوست؛ يعني غير از ذات باري، هرچه در عالم شکل گرفته است، با تکيه بر آن ذات محقق شده است و حتي علاوه بر وجود يافتن، موجودات غير ذات باري، در ادامة وجودِ خويش نيز به آن ذات محتاجاند. پس قيوميت يعني ايجاد و ابقاي هستيهاي ممكنالوجود، و بهديگرسخن خلقِ لحظهبهلحظه. وصف قيوميت را ميتوان از فرازهاي آغازين سفر پيدايش
برداشت کرد:
در ابتدا خدا آسمانها و زمين را آفريد و زمين تهي و باير بود و تاريكي بر روي لجه و روح خدا سطح آبها را فروگرفت و خدا گفت: «روشنايي بشود» و روشنايي شد و خدا روشنايي را ديد كه نيكوست و خدا روشنايي را از تاريكي جدا ساخت و خدا روشنايي را روز ناميد و تاريكي را شب ناميد، و شام بود و صبح بود روزي اول و خدا گفت: «فلكي باشد در ميان آبها و آبها را از آبها جدا كند و خدا فلك را بساخت و آبهاي زير فلك را از آبهاي بالاي فلك جدا كرد، و چنين شد و خدا فلك را آسمان ناميد، و شام بود و صبح بود روزي دوم. ...28
در اين فرازها بهروشني ارادة خداوند و هستيبخشي وي به جهان و موجودات جهان (بهويژه جهان مادي) مورد اشاره قرار گرفته است. درحقيقت در هيچيك از اين فرازها، توجهي به غيريهوه و خداوند سبحان نشده است که آنها نيز در خلقت عالم دخالتي داشتهاند تا بتوانيم در ادامه بر وجود داشتن آنها در يگانهپرستي استناد كنيم. خداوند سبحان، تنها خالق عالم است و اين عالم را لحظهبهلحظه حيات ميبخشد؛
3. سرمديت:29 همانگونه که پيشتر هم گفتيم، يهوه در كتاب اشعياي نبي چنين ميگويد: «من اول هستم و من آخر هستم و غير از من خدايي نيست.»30 تعبير اوليت و آخريت را در مباحث الهياتي به سرمديت تفسير ميکنند.31 البته براي سرمديت دو تفسير ميتوان بيان كرد:
الف) سرمديت به معناي جاويد در زمان بودن32 خداوند؛ يعني خداوند سبحان از اول زمان تا آخر آن در طول زمان و داخل آن (گذشته، حال و آينده) وجود دارد؛
ب) فارغ از زمان بودن،33 که در اين معنا خداوند سبحان زمانبردار نيست؛ فرازماني و مافوق زمان است؛ گذشته و حال و آيندهاي ندارد.
در دين يهود، قسم اول (جاويد در زمان بودن خداوند) پذيرش بيشتري دارد؛ زيرا به باور يهوديان خداوند تعالي در تاريخ خود فعال، و همواره درگير با مردم است و به آنها ياري ميرساند. بر فرض فارغ بودن موجودي از زمان، آن موجود نميتواند بر تاريخ تأثيري داشته باشد تا يهود را نجات دهد؛
4. قادر مطلق:34 يکي ديگر از اوصافي که در عهد عتيق براي يهوه معرفي شده، قادر مطلق بودن است. در سفر خروج آمده است: «و خدا به موسي خطاب كرده، وي را گفت: من يهُوَه هستم و به ابراهيم و اسحاق و يعقوب به نام خداي قادر مطلق ظاهر شدم ليكن به نام خود يهُوَه نزد ايشان معروف نگشتم.»35 همچنين در سفر تثنيه آمده است: «اينك فلك و فلكالافلاك از آن يهُوَه خداي توست و زمين و هر آنچه در آن است.»36 بهعبارتيديگر همهکارة عالم خداست و براي غيرخدا جايي براي اِعمال قدرت باقي نمانده است. همچنين تعبير قادر مطلق بودن خداوند در فرازهاي پرشماري از تورات مشاهده ميشود؛ همانند اعداد باب 24 :4، پيدايش 17 :1 و پيدايش 28: 3؛
5. عالم مطلق:37 عالم مطلق بودن يعني آگاهي کامل داشتن از همه چيز حتي وجود خدايان ديگر (اگر وجود داشته باشند). در کتاب اول سموئيل نبي آمده است: «سخنان تكبرآميز ديگر مگوييد و غرور از دهان شما صادر نشود؛ زيرا يهُوَه خداي علّام است و به او اعمال سنجيده ميشود.»38 همچنين در مزامير نوشته شده است:
اي يهُوَه مرا آزموده و شناختهاي. تو نشستن و برخاستن مرا ميداني و فكرهاي مرا از دور فهميدهاي. راه و خوابگاه مرا تفتيش كردهاي و همة طريقهاي مرا دانستهاي؛ زيرا كه سخني بر زبان من نيست جز اينكه تو اي يهُوَه آنرا تماماً دانستهاي. از عقب و از پيش مرا احاطه كردهاي و دست خويش را بر من نهادهاي. اينگونه معرفت برايم زياده عجيب است، و بلند است كه بدان نميتوانم رسيد.39
ويژگي علم خدا اين است كه همة معلومات او بهصورت علم حضوري و مستقيم و بلاواسطه است؛
6. همهجا حاضر بودن ذات باريتعالي:40 يکي ديگر از اوصاف خداوند در عهد عتيق، وصف حضور همهجايي اوست. بهبيانيديگر جايي در عالم نيست مگر اينکه خداوند در آنجا حاضر است. در کتاب مزامير آمده است:
از روح تو كجا بروم؟ و از حضور تو كجا بگريزم؟ اگر به آسمان صعود كنم تو آنجا هستي! و اگر در هاويه بستر بگسترانم اينك تو آنجا هستي! اگر بالهاي سحر را بگيرم و در اقصاي دريا ساكن شوم، در آنجا نيز دست تو مرا رهبري خواهد نمود و دست راست تو مرا خواهد گرفت. و گفتم: «يقيناً تاريكي مرا خواهد پوشانيد»، كه در حال شب گرداگرد من روشنايي گرديد. تاريكي نيز نزد تو تاريك نيست و شب مثل روز روشن است و تاريكي و روشنايي يكي است. زيرا كه تو بر دل من مالك هستي، مرا در رحم مادرم نقش بستي.41
اگر تحرير مزامير را بهدست داوود بدانيم، اين مطالب پيش از دوران جلاي بابلي نوشته شدهاند42 و باز خلاف ادعاي افرادي چون ولهاوزن ثابت ميكنند. البته روشن است كه وقتي خداوند سبحان عالِم به همة امور عالَم باشد و از سوي ديگر قادر به انجام هر فعل ممکني، در كل عالم ساري و جاري است و ذرهاي از حقايق عالم جدا از وجود او نيست و نميتواند از او غايب باشد؛
7. خيريت محض:43 خداوند سبحان به لحاظ اخلاقي خير محض است، و واجد همة ويژگيهايي است كه موجب كمال اخلاقي يك موجود تلقي ميشوند. براي نمونه خداوند مهربان است: «مرا تعليم ده تا ارادة تو را بهجا آورم؛ زيرا خداي من تو هستي. روح مهربان تو مرا در زمين هموار هدايت بنمايد.»44 خداوند همچنين رحمان و کريم است: «يَهُوَه رحمان و كريم است؛ ديرغضب و بسيار رحيم»45 نيز خداوند عادل است: «... آيا نه من كه يَهُوَه هستم و غير از من خدايي ديگر نيست؟ خداي عادل و نجاتدهنده و سواي من نيست.»46 همچنين اوصاف ديگري دربارة خير بودن حقتعالي بيان شده است.
جمعبندي و نتيجهگيري
وقتي به اوصافي همچون قيوميت، قدرت و مطلق، حضور همهجايي و حتي خيريت محض توجه ميکنيم، درمييابيم که خدايي با اين اوصاف، بههيچوجه جايي براي خداي ديگر باقي نميگذارد و حتي اين توهم که در کنار خدا، خداي ديگري وجود داشته باشد كه البته غيرمعتبر است، پوچ و بيمعنا ميشود. بهبيانيسادهتر با کمترين دقت در اوصاف خداوند در عهد عتيق ميتوان دريافت که خداي عهد عتيق خدايي يکتاست و اساساً از حيث وجودشناختي و نه اعتبار و حجيت، جايي براي خداي ديگر باقي نميگذارد. برداشت يگانهپرستانه از اعتقادات بنياسرائيل تا پيش از دوران جلاي بابلي، برداشتي ناصواب است و نسبت دادن اين رويکرد شرکآميز بدان، خطا و نادرست.
نوشتار پيشرو بر ادعايي نابجا از سوي برخي يهودپژوهان همچون جوليوس ولهاوزن متمرکز شده بود که مدعياند بنياسرائيل و يهوديت در آغاز راه خود، رويکري يگانهپرستانه (مونولتري)، که نوعي شرک است، به حقيقت غايي داشته، و اين نگرش شرکآميز تا دوران جلاي بابلي نيز ادامه يافته است و تنها در آن زمان به دليل رويارويي يهوديان با گروهها و اديان ديگر، يهوديت به سوي توحيد و يکتاپرستي كشيده شده است. بر اساس آنچه در اين نوشتار كانون بررسي قرار گرفت، عهد عتيق، بهويژه آثاري که تا پيش از دوران اسارت بابلي نگاشته شدهاند، از دو حيث دستکم بر توحيد و يکتاپرستي پافشاري ميكنند و از شرک گريزاناند: الف) با شرک اقوام مختلف و حتي خود بنياسرائيل برخوردي تند و شديد داشتهاند؛ ب) اوصافي را به خداوند سبحان نسبت دادهاند که اساساً جايي براي غير او نميماند. بهاينترتيب در مسير حرکت يهود و بنياسرائيل، يگانهپرستي جايي نخواهد داشت.
پينوشتها:
1. ر.ک: آلن آنترمن، باورها و آئينهاي يهودي، ترجمه رضا فرزين، ص. 60-61.
2. Julius Welhausen (1844-1918).
3. Monolatory.
4. Mono Theistic.
5. ر.ك: سيداکبر حسيني، «حقيقت غائي، رويکردها و نگرشها»، معرفت، ش. 88.
6. Monolatory
7. David Sperling, "God in Hebrew Scriptures", in: The Encyclopedia of Religion.
8. Ibid.
9. سفر خروج 20: 3 ـ 5.
10. سفر خروج 14 :34.
11. سفر تثنيه 6: 13 ـ 16.
12. داوران 2: 11 ـ 15.
13. سفر تثنيه 13: 7 ـ 10
14. خروج، 20: 2-6
15. خروج، 22: 20
16. خروج 32: 7ـ 8.
17. همان، 9-10.
18. خروج 32: 11-14.
19. خروج، 32: 26-28.
20. تثنيه، 7: 1-6.
21. تثنيه، 8: 19-20.
22. Self – existence.
23. اشعيا، 44: 6. لازم به ذکر است، اشعياي نبي قبل از دوران جلاي بابلي است که افرادي مثل ولهاوزن معتقدند يکتاپرستي در آن زمان و آن دوران در ميان بنياسرائيل شکل گرفته است.
24. Self – Sufficient.
25. Necessarily existent.
26. Contingent existent.
27. Sustainer.
28. پيدايش، 1: 1- 31.
29. Eternality.
30. اشعيا، 44: 6.
31. ر.ك: اشعيا، 9: 6.
32. Ever Lasting.
33. Time Less.
34. Omni Potent.
35. خروح، 6: 2-3.
36. تثنيه، 10: 14.
37. Omni Science.
38. 1سموئيل،2: 4.
39. مزامير، 139: 1-6.
40. Omni Presence.
41. مزامير 139: 7-13.
42. ر.ك: ايزودور اپستاين، يهوديت، بررسي تاريخي، ترجمه بهزاد سالکي، ص. 36.
43. Perfect goodness.
44. مزامير، 143: 10.
45. مزامير، 103: 8.
46 اشعيا، 45: 21.
منابع
کتاب مقدس (عهد عتيق)؛
آلن آنترمن، باورها و آئينهاي يهودي، ترجمه رضا فرزين، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1385.
حسيني، سيداکبر، «حقيقت غائي، رويکردها و نگرشها»، معرفت، ش 88، فروردين 1384، ص 9ـ16.
ايزودور اپستاين، يهوديت، بررسي تاريخي، ترجمه بهزاد سالکي، چ دوم، تهران، موسسة پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، 1388.
David Sperling, "God in Hebrew Scriptures", in: The Encyclopedia of Religion, ed. by: Mircea Eliade, Macmillan Publishing Company, New York,1987.