رهبري فكري ـ معنوي «صدّيق» در مكتب حسيدي
ضمیمه | اندازه |
---|---|
5.pdf | 441.75 کیلو بایت |
سال دوم، شماره سوم، تابستان 1390، ص 111 ـ 136
Ma'rifat-i Adyān, Vol.2. No.3, Summer 2011
چكيده
در تاريخ دين يهود سه جريان عرفاني عمده به ترتيب زماني وجود دارد: مِركبِه، قبّاله و مكتب حَسيدي. جريان عرفاني حَسيدي، در قرن هجدهم و توسط اسرائيل بَعَل شَمْ طوُوْ معروف به «بِشت» شكل گرفت. مراكز اولية حَسيديسم در اوكراين و لهستان جنوبي قرار داشت. بعدها اين نهضت سراسر اروپاي شرقي را فرا گرف
ت. تعاليم حَسيديسم، شكل عموميشدهاي از قبّاله بود و به جاي مراعات شريعت ظاهري يهود، بر اهميت عبادت باطني خدا تأكيد داشت. يكي از دستاوردهاي حَسيديسم اوليه، تثبيت رهبري كاريزماتيك بود كه توسط نيروي معنوي و مقدسي چون صِدّيق در جامعه حَسيدي يهود صورت ميگرفت. در اين مكتب عرفاني، هر گروهي براي خود يك «ربّي» دارد كه به عنوان (Tzaddik) «صِدّيق» از او نام برده ميشود. وي واسطة بين خداوند و بندگان است. تئوري صِدّيق در قرن هجدهم، يهوديت را با مفهوم جديدي از رهبر مذهبي، كه هم پرجذبه و هم عرفاني است، معرفي نمود كه بر اساس آن، در هر نسل افراد نيكوكار و خالصي وجود دارند كه با استفاده از عنايت خداوند و حالت عرفاني خاصشان، رابط بين زمين و آسماناند و از طريق آنها، لطف و رحمت الهي به انسانها افاضه ميشود.
كليدواژهها: مكتب حَسيدي، صدّيق، قداست، دِوِقوُت، تيقون، صيمصوم.
* استاديار گروه فلسفه و اديان دانشگاه آزاد اسلامي، واحد تهران مركزي tavakkolit@gmail.com
** كارشناس ارشد اديان و عرفان دانشگاه آزاد اسلامي، واحد تهران مركزي m.solat_m@yahoo.com
دريافت: 15/10/90 ـ پذيرش: 19/2/91
مقدمه
پيش از آنكه به مكتب حسيدي در دورة جديد بپردازيم، بجاست به تاريخچة اين نام در بستر يهودي آن اشارهاي داشته باشيم. واژة «حسيدي» در فرهنگ يهود، نامي كهن و داراي قدمت است و به گروهي از يكتاپرستان يهودي در قرن دوم پيش از ميلاد اطلاق ميشده است. اين گروه، در مقابل تهاجم فرهنگ يونانيمآبي مقاومت و قيام كردند، مقاومت اين گروه تا زمان مَكّابيان1 ادامه يافت. در نهايت، قيام آنها به استقلال يهوديان منجر شد. خود واژة «حَسيد» نيز به معناي پارسا و نيكرفتار، و مرد پرهيزگاري، كه در اخلاص و ايمان نسبت به خداوند پايدار است، ميباشد. اما اين واژه در عصر جديد معنايي خاصتر يافت و براي تمايز يك مكتب ديني از بدنة اصلي يهود به كارگرفته شد.
در اواخر قرن هجدهم و اوايل قرن نوزدهم، جنبشهاي مذهبي بسياري در يهوديت شكل گرفت. جنبش عرفاني حَسيديسم را ميتوان يكي از اين حركتهاي متمايز معرفي نمود. تنها دليل تمايز آن در شكلگيري مفهوم صِدّيق و تعاليم اوست كه بهروشني هم در تئوري و هم در عمل بين حَسيديسم و غيرحَسيديسم خط مرزي ايجاد ميكند.2
«تَساديك»3 [ تلفّظ ديگر واژه صدّيق]، يك واژة عبري به معناي مرد نيكوكار و يا صِدّيق است. كلمة «ربّي» يكي ديگر از نامهاي تَساديك و به معناي آقاست.4
پس، صِدّيق كنيهاي براي شخص درستكار و خداترس است. در نهضت حَسيديسم، اين نام به شخص مقدس و رهبر روحاني داده شده كه در نظر مريدانش واسطهاي بين آنها و پروردگار محسوب ميشود. معمولاً حَسيديسمها با صِدّيق، كه در اصطلاح رَبّي ناميده ميشود، مشورت نموده و در اعياد به بارگاه وي روانه شوند.5 بنابر ديدگاه حسيديها، صديق فردي است كه گناهان و خطاهاي انسانهايي را كه از موهبت و استعداد كمتري برخوردارند، را اصلاح ميكند و خود از هرگونه بدي بري است. او ميتواند براي گناهان پيروانش طلب بخشش كند، برايشان دعا كند و بدي درون آنها را به خوبي تبديل نمايد. حتي ميتواند از طريق برخي اوراد و كلمات بيماريهاي مردم را معالجه كند و تندرستي را به آنها بازگرداند. قايل شدن به چنين جايگاهي ماورايي براي صديق و بري دانستن او از هرگونه خطا و گناه، به مرور زمان مفاسد اخلاقي و اجتماعي زيادي را براي اين جريان ديني ايجاد نمود و به رواج خرافات دامن زد. همچنين از آنجايي كه فرد صديق داراي شأن و مرتبة خاصي در بين پيروان خود ميگشت و امتيازات بيحد و حصري را به خود اختصاص ميداد، تاريخ به روشني گواه نزاعهاي بسياري است كه برسر انتخاب صديق صورت گرفته است.6 مطرح كردن صديق به عنوان واسطة ميان انسان و خدا، تضعيف تورات و ساير منابع سنت ديني يهود را به دنبال داشت. اين امر موجب بالاگرفتن خشم سنتگرايان و بروز اعتراض عليه مكتب حسيدي شد. البته با وجود اين آفات، اعتقاد به صديق هنوز به شكل محكمي در بين پيروان مكتب حسيدي جريان دارد.
حَسيديان اين باور خود را مبتني بر بخشي از سفر پيدايش ميدانند:
ابراهيم به او نزديك شده گفت: خداوندا، آيا درستكاران را با بدكاران با هم هلاك ميكني؟ شايد پنجاه آدم درستكار در آن شهر باشند. آيا به خاطر آنها، از نابود كردن آنها صرفنظر نخواهي كرد؟ يقين دارم كه تو درستكاران را با بدكاران هلاك نخواهي نمود. چطور ممكن است با درستكاران و بدكاران يكسان رفتار كني؟ آيا داور تمام جهان، از روي عدل و انصاف داوري نخواهد كرد؟
خداوند در پاسخ ابراهيم فرمود: «اگر پنجاه آدم درستكار در شهر سدوم پيدا كنم، به خاطر آنها از نابود كردن آنجا صرفنظر خواهم كرد».... ابراهيم باز به سخنان خود ادامه داد و گفت: شايد چهل نفر باشند. خداوند فرمود: «اگر چهل نفر هم باشند آنجا را از بين نخواهم برد»... ابراهيم عرض كرد: جسارت مرا ببخش و اجازه بده بپرسم: اگر بيست آدم درستكار در آنجا يافت شوند، آيا باز هم آنجا را نابود خواهي كرد؟ خداوند فرمود: «اگر بيست نفر هم باشند شهر را نابود نخواهم كرد.» ابراهيم بار ديگر عرض كرد: «خداوندا، غضبت افروخته نشود. اين آخرين سؤال من است، شايد ده نفر آدم درستكار در آن شهر يافت شوند! خداوند فرمود: «اگر چنانچه ده آدم درستكار نيز باشند، شهر را نابود نخواهم كرد.»7
در اين مطالب، چند نكته حايز اهميت است. اما آنچه در اين بحث مدنظر ماست، توجه به حضور حداقل ده صِدّيق براي بقاي جهان، در هر دوره و زمان است. اين صِدّيقها ميتوانند مانع خشم خدا و نابودي جهان به دست خداوند شوند.
صِدّيق از منظر پيروانش شخصيتي مسيحگونه دارد. اما تأثيرات مسيحگونهاش محدود به زمان و مكان است. او ميتواند تنها افراد پيرو در جامعه و محدود به زمانِ خود را به رستگاري هدايت كند؛ رستگارياي كه يك صِدّيق به ارمغان ميآورد، از نوع رستگاري كلي، ملي يا جهاني نيست. او بيشترين تأثيرات را بر روح تكتك افراد جامعه خويش، كه همان پيروانش هستند، تنها در زماني كه در قيد حيات است، ميگذارد و بعد از مرگش، جانشينانش اين مهم را به عهده ميگيرند.
مكتب حَسيدي، به جاي وجود يك نجاتبخش كلي يا عمومي، كه رسماً آغازگر رستگاري بخشيدن به افراد است، فرايند رستگاري بخشيدن مداوم و متوالي افراد با ايمان را ارائه ميدهد. فرايندي كه توسط تكتك صِدّيقها در محدودة زماني و مكاني خاص خودشان انجام ميگيرد. ازاينور اين مكتب بنيان ظهور ناگهاني يك مسيح را در يك زمان از بين ميبرد و رستگاري و توبه مدام و هر روز را جايگزين آن ميسازد.8
بنابراين، ميتوان گفت: آموزة جديد صِدّيق در مكتب حَسيدي، بهعنوان يكي از مهمترين جلوههاي شورش حَسيديسم بر نهاد ديني و رهبري خاخامها بود؛ زيرا جايگاه خاخامي و رهبري را به چالش كشيد و صِدّيق را جايگزين آن ساخت. روحانيون سنتي معتقد بودند كه رهبر ديني و عرفاني آنها كسي است كه تورات را آموخته و نسبت به آن معرفت دارد. ازاينرو ميتواند تفسير درستي از كلام خدا را براي جامعه مطرح نمايد. در مقابل، حَسيديسم معتقد است كه رهبر ديني و عرفاني، انساني است كه به اشراق رسيده و خداوند قلبش را لمس كرده و آن را تغيير داده است.9
قداست و كاركرد صِدّيق در بين حَسيديها
از نظر رتبه و جايگاه، قداست صِدّيق پس از قداست خداوند است. او يكي از تجليات نوراني دهگانه، يعني جزيي از خداوند است. او يكي از ستونهايي است كه جهان به آن تكيه داده است و اساس دنيا شمرده ميشود. حتي گفته ميشود جهان به خاطر او آفريده شده است. آنقدر قداست دارد كه با كلام خدا همتراز ميشود و با آن يكي ميگردد. به همين دليل، حَسيديها همواره ميگفتند «صِدّيق تورات گفت»؛ يعني سخنان وي از نظر قداست، همپاية كلام تورات و خداوند است. به همين دليل، هر كس با گفتههايش مخالفت كند، در واقع با خداوند ستيزه كرده است.10
خاخام موسي اين نظر را اينگونه بيان ميكند. هر آنچه را خداوند بتواند انجام دهد، صِدّيق هم توانايي انجام آن را دارد.11
صِدّيق به تنهايي ميتواند از طريق نيّتها و اعمال خير خود به همه چيز دست يابد. صِدّيق فرمان ميدهد و خداوند متعال اجابت ميكند. او توانايي انجام هر كاري را دارد، حتي ميتواند موجب ظهور مسيح در قومي لايق باشد. وي بيان كرده بود كه اگر دو سال براي بحث و مناقشه زمان داشت، ميتوانست موجب ظهور حضرت عيسي و رستگاري كامل اسرائيل شود. ازاينرو در بين همگان فرض بر اين بود كه صِدّيق در هر دوره داراي قدرتهاي بالقوه مسيح است.12
اين جملات، در چارچوب نظرات سنتهاي خاخامي و ادبيات قبّالهاي13 است. زُوهَر،14 به افراد نيكوكار توانايي خلق دنيايي جديد را از طريق گفتار عاقلانه ميدهد؛ قدرتي كه مشابه با خلق جهان، توسط بيان «گفتار خلق» است. اين سخن در ادبيات حَسيدي چندين بار تكرار شده است. داو بائِر15 ميگويد: «خداوندا، رحمت الهي از آن توست؛ چراكه تو طبق لياقت و تلاش انسانها آنها را انتقال ميدهي.» شايد بتوان اين جمله را با صنعتگري كه براي كارفرمايش كار ميكند، مقايسه كرد. او غير از دستمزدي كه براي كارش ميگيرد، چيز ديگري به دست نميآورد؛ زيرا كارفرما به مقداري كه او زحمت ميكشد، به وي دستمزد ميدهد. به همين شكل، ميتوان كشوري را مجسم كرد كه براي حكومتش پادشاهي را برميگزيند. پادشاه هم به شاهزادگان بر اساس تلاششان پاداش ميدهد. اما او نميتواند همانطور كه آنها تاج و تخت پادشاهي را به وي بخشيدند، اين تاج و تخت را به هركدام از آنها بدهد. ازاينرو خداوند بلندمرتبه نيز بر اساس لياقت هر فردي به وي پاداش ميدهد. كسي كه خدا را پادشاه عالم ميداند، خدا هم او را پادشاه جهان ميكند. خدا حكم ميدهد و او باطل ميكند. خاخام اليمليخ، مطلب فوق را با اين آيه توضيح ميدهد. با كلام «خداوند بهشت آفريده شد»؛ يعني صِدّيق با خواندن تورات و ارائه تفسير جديدي از آن، بهشت جديدي را خلق كرد و خلقتي را انجام داد. پس تصميمات خود به خود باطل ميشود؛ چون جايي در اين دنياي تازه خلق شده ندارد.»16
همكاري صِدّيق با خداوند را ميتوان به گونهاي ديگر بيان كرد؛ صِدّيق همكار خدا در امر خلقت است. در تلمود آمده است كه در خلقت هر انسان، سه نفر همكاري ميكنند.
1. ذات مقدس، 2. پدر، 3. مادر. به اين معنا كه صِدّيق پدرش است؛ چراكه اليشا و الياس گفتند: «پدرم، پدرم ارابه جنگي اسرائيل، مادرم كِنِست17 اسرائيل يا همان مردم اسرائيل است، پس پدر (صِدّيق) گناهان را ميشويد و قضاوتها را به رحمت و بركت تبديل ميكند.18
بنابراين، ميتوان به قداست فوقالعاده صِدّيق براي حَسيديان پي برد. حتي غذايي كه او چشيده و اذكاري كه بر آن جاري ساخته است، سرشار از قداست و قدرت روحاني تصور ميشود. صِدّيق پس از صرف غذا، مريدانش را موعظه ميكرد، و تفسير ميگفت و پسمانده غذاي خود را ميگذاشت تا مريدان به عنوان تبرك آن را از دست يكديگر بربايند.19
تيش،20 خاخامها يكي از مهمترين عناصر اين اعتقادات است. تيش به معناي پسماندههاي غذاي صِدّيق است. حَسيديها بر اين باورند كه چنين خوراكيهايي داراي قدرتهاي جادويي هستند؛ چراكه توسط خاخام لمس و تطهير شده بودند. تصور ميشد كه شراييم21 دوايي براي بيماران است. جمله «او به خانه شما بركت دهد»، به اين معني تعبير ميشد كه به خاطر خوردن اين غذاي تطهيرشده، من همه بيماريها را از ميان شما برميدارم.22
پس از پايان مراسم غذا خوردن، مريدان به رقص و آواز ميپردازند، صِدّيق نيز آنها را همراهي ميكند. حتي اين باور در ميان حَسيديان رواج دارد كه اشياي مربوط به صِدّيق، از جمله تفيلين و حتي قليان يا لباسهاي كهنه او ميتواند براي خانهاي كه در آن نگهداري ميشوند، خير و بركت به ارمغان آورد.23 بنابراين، براي حَسيديان افتخار بزرگي است كه به علت موهبتهاي بسيار صِدّيق و شفابخش وي، بر سر سفره او بنشينند و از غذاهاي مانده وي بخورند.
خاخامهاي حَسيدي، تواناييهاي متفاوتي داشتند. آنها پيشبرنده گروه محسوب ميشدند، استاد سرودن و خواندن آواز و رقصيدن، همچنين يك مشاور خبره، يك روانشناس و در عين حال، شخصيتي پرجذبه بودند. مهمترين ويژگي آنها اين بود كه در حكم كانالي براي ارتباط با آسمان به شمار ميآمدند.24
صِدّيق مرد مقدسي است كه مدام در حال راز و نياز با خداوند است. دعاها و عبادتهاي طرفداران خود را به نزد خداوند بالا ميبرد. در تحقيقات جامعي در باب حَسيديسم، كه يكي از شاگردان داو بائر به نام اليمليخ در كتابش با عنوان نوام اليمليخ25 انجام داده است، ميگويد:
صِدّيق همانند يك سوپرمن مذهبي است. او توانايي معجزه كردن دارد. تمامي بركات و الطاف الهي از طريق او بر مردم نازل ميشود. او شخصي است كه خداوند كنترل كل جهان را به او داده است و توانايي انجام دو كار را دارد: 1. او انسان را به خداوند نزديك ميكند؛ 2. لطف و بخشش خداوند را بر مردم نازل ميكند.26
قسمت مهم تحقيقات اليمليخ نظرية هبوط صِدّيق است. وي معتقد است: صِدّيق از قلههاي تفكر، تعقل و شيفتگي نزد خداوند براي اصلاح و ارتقاي فناپذيران زميني، كه در انتظار وي و كمكهاي او بودهاند، به زمين نزول كرده است. البته گاهي هم اين هبوط به منزلة سقوط بوده است؛ بدين معني كه گناهان دنيوي، چنان قدرتمند و غيرقابل تحمل شدهاند كه حتي صِدّيق را هم از مقام خود به زير ميكشند. در هر حال، اين سقوط، سقوطي است در جهت ترقي و صعود. هنگامي كه وي به مقام والاي خود بازميگردد، روحها و قلبهايي را كه در جستوجوي رستگاري و بخشش به سمت وي رفته و به وي پيوستهاند، همراه خود خواهد برد.27 در واقع، صِدّيق خود از هرگونه بدي بري است. اما براي گناهان پيروانش طلب بخشش كند و بديهاي آنها را به خوبي تبديل كند. اليمليخ ميگويد:
گناهان صورتگرفته در جامعه، به صورت افكاري بد بر صِدّيق نمايان ميشود. او آنها را اصلاح كرده و به افكاري خوب و خير تبديل ميكند. اين تئوري نيازمند اين است كه صِدّيق به طور مداوم بين خوب و شر، زمين و آسمان در ارتباط باشد. بايد به شرّي
كه ميخواهد اصلاح كند، نزديك باشد. اينجاست كه در معرض فرايند «سقوط» يا «كوچك شدن» قرار ميگيرد. هنگامي كه او بدي را اصلاح و به خوبي تبديل ميكند، با قدرتهاي الهي تا حد كمال يكي ميشود. اين تحرك و پويايي از اصليترين خصيصة مفهوم صِدّيق است.28
عمل فوق، بيانگر نقش ميانجيگرايانه صِدّيق در بين پيروانش است؛ زيرا هنگامي كه صِدّيق عملاً به درهاي گهينوم29 نزول كرد تا بتواند روح و قلب افراد نابكار را رشد دهد، آخرين حركت از خودگذشتگي را انجام داد و تمامي قدرت خود را به نمايش گذاشت. تنها كساني كه به همراه وي به درجة صِدّيق برسند، قادرند كه با وي صعود كنند؛ چراكه كساني كه نميخواهند با وي همراه شوند، مطمئناً نميتوانند با وي صعود كنند. البته اين نقش به روشهاي ديگر هم نشان داده ميشود. براي مثال، پيروان مكتب نحمان براتسلاوي، گناهان خود را نزد رهبرشان اعتراف ميكردند. اعتقاد داشتند كه وي با قدرتهايش ميتواند افكار و روح گنهكار آنها را اصلاح كرده و تطهير دهد. ازاينرو بنابر قول يعقوب يوسف اهل پونولوي، صِدّيق به واقع ميانجي بين خداوند و مردم است. همانگونه كه موسي، ميانجي بين قوم اسرائيل و ذات مقدس خدا بود.
بنابر آموزههاي بِشت،30 اگر مطالعة تورات تنها به خاطر خودش باشد؛ يعني فرد به خصوصيات دروني و معنوي خود آن و آن نور مقدس بيكران، كه در كلمات متن تورات و نيايشها نهفته است، چنگ بزند، فوايد زيادي نصيبش خواهد شد، رازهاي تورات بر او نمايان ميشود و از طريق آن، آينده و اتفاقاتي را كه برايش رخ ميدهد، ميبيند.31
صدّيق از اين طريق ميتواند درهاي جهان مقدس ديگر را به سوي خود بگشايد. اين اعتقادات از آنجا نشأت ميگيرد كه مردم بر اين باورند كه كلمات تورات از منبعي بهشتي و آسماني استنتاج شده و نزول كردهاند. از اينرو كسي كه تورات را درست مطالعه كند، يعني در كلمات آن تفكر نمايد، ميتواند اشكال خارجي اين كلمات را با توجه به نمونههاي معنوي و آسماني آنها بازسازي و ترميم نمايد.32 ازاينرو فقط صدّيق است كه توانايي وحدت كامل با وجود الهي را داراست. انسانهاي فروتر بايد از طريق هدايت و راهنمايي صِدّيق، به رشد و كمال خود نايل شوند.33
پيروان صِدّيق، كه تواناييهاي ماوراءالطبيعي به او نسبت ميدادند، همواره براي كمك و راهنمايي به او رجوع ميكردند و صِدّيق، كه بار سنگين غمها و نگرانيهاي آنها را بر دوش خود احساس ميكرد، برايشان دعا ميكرد و به تقويت روحي آنها ميپرداخت و آنها را سرشار از ايمان، شجاعتي تازه و اميدي نويافته ميساخت.34
اهميت صِدّيق نزد پيروانش، به علت مطالعة تورات نيست، بلكه به دليل شخصيت اوست. يكي از رهبران اين جنبش ميگويد:
«من هيچگاه براي يادگيري تورات نزد مگيد اعظم نرفتم، من براي يادگيري نحوة بستن كفشش نزد او رفتم.» اين امر نشان از عشق حَسيديها به رهبرانشان دارد كه آنها را عاشقانه ستايش كرده و كاملاً گوش به فرمان و مطيع او بودند. دعاي صِدّيق براي پيروانش، تنها شامل دعاهاي معنوي نيست. دعاهايي كه شامل زندگي دنيوي آنها، رهايي از بيماريها و حتي اطمينان دادن به اينكه آنها حتماً داراي فرزند خواهند شد، ميباشد.[35]
دعاهاي صِدّيق براي پيروانش در باب بهرهمندي از نعمت فرزند، زندگي، ثروت در بسياري از متون حَسيدي يافت ميشود. در تلمود آمده است: «زندگي، فرزندان و ثروت به شايستگي بستگي ندارد، بلكه وابسته به مازال36 است.» در متن تلمودي، مازال به معناي شانس است. اين عبارت، بدينمعناست كه فرزند صالح، زندگي خوب و ثروت انسان، به دليل شايستگياش نيست، بلكه تمامي آنها را به خاطر شانس مطلقش به دست آورده است. اما حَسيديان، «مازال» را مشتق از ريشهاي به معناي جاري شدن دانستهاند و بدين صورت آن را با ديدگاه خود دربارۀ نقش صِدّيق سازگار دانستهاند. پس حتي اگر كسي لياقت داشتن سلامتي، ثروت و فرزند را نداشته باشد، ممكن است اين بركات را به خاطر فيضي از سوي خداوند و دعاي خيري كه صِدّيق برايش انجام ميدهد، به دست آورد. بنابراين، خير و بركت وجود صِدّيق، ممكن است غير از مريدانش به ديگران نيز برسد.37
به همين دليل، ديدار با صِدّيق براي حَسيديان بسيار مهم است و از هر فرصتي براي كسب فيض از حضور او بهره ميبرند؛ چون از طريق نزديكي با او ميتوانند به خدا نزديك و مورد لطف و رحمت خدا قرار گيرند. مراجعه حسيد به صِدّيقاش در موعدهاي مقرر، و منظم يك وظيفه مقدس محسوب ميشد. بعل شم طوو قول داده بود كساني كه روز سبت را با وي باشند و از خوراك وي بخورند، به آنها اكسير زندگي جاويد داده خواهد شد. ربينحمان اهل براتسلاو38 اظهار كرد: «آنهايي كه به ملاقات صِدّيق ميروند، حتي اگر تورات را هم مطالعه نكنند، تنها به خاطر ملاقات با او، روزي پاداش خواهند گرفت.»
ربي يوري،39 تأكيد داشت كه بر هر حَسيدي لازم است كه با صِدّيق خود ملاقات كند، حتي اگر براي اين كار لازم باشد صد مايل را طي كند. وي جايز است براي اين كار از نيايشها و مطالعه تورات نيز بگذرد؛ چراكه تنها يك جمله از يك صِدّيق واقعي ميتواند بيشتر از هر كدام از آنها قلب و روح را اصلاح كند.40
مريدها براي اينكه بتوانند صِدّيق را در انجام كارهاي معنوياش ياري دهند، مؤظفند نيازهاي روزمرة صِدّيق و خانوادهاش را برآورده سازند، تا او وقت خود را صرف اينگونه مشكلات نكند.41
حمايت مالي حسيدها از صِدّيقشان تنها به نفع صِدّيق نيست، بلكه به نفع كساني است كه از او حمايت ميكنند؛ زيرا از طريق بخشش و حمايت كردن دنيوي اين افراد، آنها ميتوانند به او وابسته شوند. او نيز اين وابستگي را با آغوش باز ميپذيرد. بدين ترتيب، نوعي ارتباط بين آنها و صِدّيق برقرار ميشود. ازاينرو اموال مريدان از آنِ صِدّيق ميشود، درعوض، دعاهاي وي درحق آنان سريعتر مستجاب ميگردد.42
حمايت مالي از صِدّيق توسط حسيد، پس از مرگ آنها نيز ادامه دارد و به عنوان كليد رستگاري مؤثر خواهد بود. اينكه روي مقبره صِدّيق پس از مرگش كويتلاچ43 ميگذارند، كاملاً قابل فهم و تصور است. كويتلاچ، معمولاً يك تكه كاغذ است كه روي آن خواستههاي متقاضي و فهرستي از كساني كه محتاج دعا و بركت هستند، نوشته شده است. اين كاغذ، معمولاً با يك پيديون44 (نجات و رستگاري) همراه است كه معمولاً هديهاي به صِدّيق است. تصور ميشد كه پيديون، داراي قدرتهاي رستگاريدهنده است كه بعدها به عنوان پيديون هاينفش45 شناخته شد. به اين معني كه پيديون براي رستگاري و تطهير روح هديهدهنده بسيار مؤثر است.46
در زمان زندگي صِدّيق نيز هرگاه يك حسيد به درگاه صِدّيق خويش ميرود، از طريق مباشر صِدّيق يك كويتل (تكهاي كاغذ نوشتهشده) و يك پيديون نفش (نجات روح) به دست او ميرساند. مريد در كويتل، نام خود و مادرش و بالاترين نيازهاي مادي و معنوي خود را به اطلاع صِدّيق ميرساند. پيديون، نفش شامل مبلغي است كه براي محافظت و تأمين مخارج صِدّيق پرداخت ميشود.47
پس، لازمة مستجاب شدن دعاهاي صِدّيق در حق مريدانش، چه در زمان زندگي و چه در مرگ، وجود رابطهاي مالي بين صِدّيق و حسيد است. حضور حسيد در مقابل صِدّيق اين فرصت را به او ميداد كه پيديونهاي ذكرشده را به وي اهدا كنند. اهداي هداياي نقدي به صِدّيق (متصوا)، داراي اهميت است. طبق گفتههاي ربينحمان، پشتيباني و هديه دادن به صِدّيق، برابر با شركت در مراسم مذهبي در «Beitho Mikdash» است و بخشي از توانمندي مالي گروهي از استادان حَسيدي، نتيجة مستقيم هداياي تحسينبرانگيز پيروانش است.48
در اين بين، گروهي از منتقدين عليه چنين رهبران پولداري جبهه گرفتند؛ زيرا برخي از صِدّيقها، با هدايايي كه از جانب حاسيدهاي خود دريافت داشتند و با در دست داشتن قدرت دنيايي و روحاني در جامعه، همانند اعيان و اشراف زندگي ميكردند.49
رهبران حَسيدي براي اين كار خود توجيهاتي را ارائه دادند؛ اينكه در برخي از گروههاي حَسيديسم، صِدّيق بايد زندگي باشكوهي داشته باشد تا بتواند باران رحمت را بر سر پيروان بباراند.50
يكي ديگر از معمولترين توجيهات براي قبول اين هدايا، اين بود كه هديهدهنده بسيار بيشتر از گيرندة هديه، شامل بركت و سودمندي ميشود. به اين دليل كه اين هدايا پس از اهدا به صِدّيق، تحت تأثير دعاها و بركات آن قرار ميگرفتند.51
نحوة انتخاب صِدّيق
تا پيش از ظهور حَسيديسم، منصب خاخامي در يهوديت خريد و فروش ميشد و اغلب در اختيار اقليت ثروتمند قرار ميگرفت. حَسيديسم اين جريان را دگرگون كرد و صِدّيق را جايگزين آن ساخت. اما طولي نكشيد كه قداست صِدّيق نيز مانند مقام خاخامي موروثي شد؛ زيرا آنان معتقد بودند كه صِدّيق رهبري است كه خداوند در او حلول كرده است.
حَسيديها در تفسير اين حلول ميگويند: چون قوم يهود هماكنون در تبعيد به سر ميبرد، خدا در اين وضعيت، مانند پادشاه مسافري است كه ممكن است در هر منزل هرچند ساده و بيآلايش، بار اندازد. درست برخلاف زماني كه خداوند در پايتخت خود باشد. در اين صورت، فقط در قصر خود مآوي خواهد گزيد. در گذشته تنها رهبران و پيامبران يهود ميتوانستند به روح الهي دست پيدا كنند. اما شخينا هماكنون در تبعيدگاه است. به همين دليل، خداوند در هر روح خالي از گناه حلول ميكند. به عبارت ديگر، صِدّيق، تجسم خداوند و وسيلة رسيدن يهودي تبعيدي به خدا به شمار ميآيد.52
چندي بعد، مرسوم شد كه رهبر جديد يك گروه حَسيدي، بايد از خانوادة رهبر سابق باشد. دليل اين باور اين بود كه هنگام معاشقة صِدّيق با همسرش، انديشههاي والاي او در جسم كودكي كه نطفهاش در آن زمان بسته ميشود، قرار ميگيرد.53 هرچند برخي صِدّيقها، اين قاعده را برنميتابند و حاضر نيستند پس از مرگشان، حاكميت كسي را غير از خود بر جامعه بپذيرند. به عنوان نمونه، نِحمان اهل براتسلاو نوة دختري بِشت، همه زندگي خود را در جدال و تعارض با صِدّيقهاي ديگر گذراند. وي حاضر نبود حاكميت آنها را حتي بر اقوام خودشان بپذيرد. وقتي او مرد، پيروانش صِدّيق يا روحاني ديگري را براي قوم انتخاب نكردند. آنان امروز هم بر اين باورند كه نحمان واقعيترين و صادقترين روحاني آنهاست. زماني كه مسيح براي نجات اسرائيل ظهور كند، در جسم او حلول خواهد كرد.54
به همين دليل، اين گروه به حاسيدهاي مرده شهرت دارند؛ چراكه براي رهبر نخست خويش ربينحمان براتسلاو جانشيني برنگزيدند، بلكه براي الگوي زندگي خويش، به مطالعة نوشتههاي وي ادامه دادهاند.55
بهطور كلي از آنجايي كه اين مقام مزاياي فراواني همچون قدرت، محبوبيت، شهرت، ثروت را به دنبال داشت، از همان ابتدا مدعيان بسياري را پيدا كرد؛ بسياري از پيروان هر صِدّيق پس از مرگ وي مدعي جانشينياش شدند. هنگامي كه صِدّيق موردسيا اهل چرنوبيل،56 در سال 1837 از دنيا رفت، هر هشت فرزند وي خود را به عنوان جانشين معرفي كردند.57
در نهايت اختلاف ميان مدعيان جانشيني موجب تعدد صِدّيقهايي در يك زمان شد. اگرچه نقش و رهبر صِدّيقها در اساس يكي بود، اما در شيوه و عمل با يكديگر متفاوت بودند.58
ازاينرو اجتماعات عظيم حَسيدي با صِدّيقهاي متفاوتي در سراسر جهان به وجود آمدند كه هريك از آنان در نوعي فعاليت، يا ويژگي خاص تبحر داشتند؛ بعضي به دليل عشق و ايمان شورمندانه شهرت داشتند، بعضي به دليل حالات خلسهآميزشان، برخي به سبب قواي روحيشان، بعضي به سبب پاكي و خلوص معنويشان، و برخي نيز به دليل اعجازآميز كرامتهايشان، بعضي ديگر تواضع و افتادگي بيكرانشان، و بعضي به دليل اعتماد و توكل مطلق به خداوند، برخي ديگر به علت رحم و شفقت به گنهكاران، و بعضي ديگر به علت گذشت و احسانشان، و برخي نيز به علت عشق ايثارگرانهشان. به عنوان مثال، موسي ليب اهل ساسو (م 1807) را [بايد] اسوة واقعي عشق ايثارگرانه معرفي كرد. وي كه در كنار فرزندان بيمار شهر خود مينشست و به پرستاري و مراقبت از آنها ميپرداخت، و گفت: «كسي كه نتواند از ظرف آلوده به چرك و پيسي كودك مبتلا به طاعون آب بياشامد، هنوز از ميانه راه اوج عشق به همنوعان خود عبور نكرده است.»59
گفته ميشود كه يكي از رهبران، به قدري به تزكية خود پرداخته بود كه كاملاً در برابر رنج و دردهاي فيزيكي مقاوم شده بود. با اين حال، وجود گنهكاران را به خوبي حس ميكرد و گناه آنها را به دوش ميكشيد.60
از ديگر صِدّيقها، لِوي يتساك61 است كه جامعه معروفي از پيروان حَسيدي را در برديچوو62 و مناحم ناهوم،63 كه اجتماع چرنوبيل64 را به وجود آورد و توسط پسرش، مردچاي ورسكي65 ادامه يافت و تا چندين نسل در خانواده ادامه داشت. فردي به نام يزرائيل، از نواحي ريژين66 در اوكراين يكي از نوادگان داو بائر اجتماع ريژين ساديگورا67 را بنيان نهاد. چهار پسر وي پس از اين، گروه را به يكي از مهمترين و مشهورترين جوامع پيرو مكتب حَسيدي در روسيه تبديل كردند. افراد ديگري نيز تا اواسط قرن نوزدهم، حَسيديسم را به يكي از قديميترين نيروهاي مذهبي و بيشتر جوامع يهودي در اروپاي شرقي تبديل كردند.68
تفسير كيفي و ماهوي شخصيت صِدّيق
مفسران حَسيدي، صِدّيق را از لحاظ كيفي، به عنوان انساني كاملاً متفاوت از ديگران و حتي فردي غيرقابل مقايسه با ديگر انسانها معرفي كردهاند. فردي والا، كه تواناييهاي معنوياش از ديگر انسانها بيشتر است. به دليل روحي بلندپايه و والا، كه به او اعطا شده است، به موفقيتهايي ميرسد كه منجر به نجات و رستگاري خود و پيروانش ميگردد. در اين زمينه، ربي يعقوب يوسف، يهوديان را به دو گروه «آنشي هومر»69 انسانهاي ماده و «آنشي تِزورا»70 انسانهاي صورت تقسيمبندي كرده است. وي، اين دستهبندي را چنين توضيح ميدهد:
انسانها از ماده و صورت ساخته شدهاند كه دو نيمة كاملاً متفاوتند. ماده بيشتر به سمت موضوعات مادي تمايل دارد و صورت در آرزوي موضوعات معنوي و روحاني است... اجتماعات كه به آنها انسانهاي زميني گفته ميشود، بيشتر نگران و مترصد چيزهاي زميني و مادي هستند. به همين دليل آنها مادهاند، در حالي كه، صِدّيقها كه بيشتر درگير و در فكر تعليمات و معاني تورات و دعا و نيايشاند، داراي صورتاند.
ربي يعقوب يوسف، به نقل از بعل شم طوو كه گفت: افرادي كه نام يعقوب دارند، بدن اسرائيل هستند. كساني كه اسرائيل نام دارند، روح آن به شمار ميآيند. او اين تمايز را چنين توضيح ميدهد:
انسانهاي معمولي در دسته كَتنات71 قرار دارند [كه از نظر لغوي، كوچك داراي شعور معنوي محدود را معنا ميدهد]. در حالي كه، صِدّيقها در دستهبندي گادلات72 قرار ميگيرند [= بزرگي و عظمت و داراي شعور معنوي گسترده]. هنگامي كه انسانهاي معمولي به صِدّيقها ميپيوندند، آنها نيز رازهاي گادْلات را تجربه ميكنند.73
حكايت زير، كه از بِشت نقل شده است، تفاوت انسانهاي ماده و صورت را اينگونه بيان ميكند:
روزي شاهزادهاي به سرزميني دوردست تبعيد شده بود. مجبور بود در ميان روستاييان پايينتر از خود زندگي كند. بعد از مدتي طولاني، وي نامهاي از پدرش «پادشاه» دريافت كرد. او دوست داشت كه نامة خود را در خلوت و با لذت مطالعه كند. ولي روستاييان مانع وي ميشدند و با حيرت علت اين همه توجه او به نامه را جويا ميشدند. ازاينرو او تمامي روستاييان را جمع كرد و برايشان نوشيدنيهاي سكرآور خريد تا آنها با صرف نوشيدنيها، و او هم در لذت خواندن نامه پدرش مست شود.
اگرچه اين حكايت براي هر يهودي در تمامي موقعيتها به عنوان تفسيري در مورد لذت و رضايت فيزيكي در خوردن و نوشيدن معرفي شده است، اما زماني كه معني آن را در مواردي بيشتر از لذتهاي فيزيكي و بدني در نظر ميگيريم، اينگونه است كه توانايي و نياز به ارضاي لذتهاي فيزيكي، در واقع نصيب روستاييان عوام ميشود. آنان اين خواستهها را با شراب ارضا ميكنند. در حاليكه توانايي ارضاي نيازهاي معنوي به شاهزاده نسبت داده ميشود. حتي يك بار هم بيان نشده است كه شاهزاده براي افزايش لذت خود، از نامه پدرش از موارد مستكننده استفاده كرده باشد. پس ارضاي نيازهاي فيزيكي، و دنبال كردن نيازهاي روحاني تنها در بدن و روح يك فرد يا گروه خاصي صورت ميپذيرد.74
از همان ابتداي كار، بِشت و همدورهايهايش به تفاوت ميان انسانهاي ماده و صورت قايل بودند. اصطلاحات و لغاتي مانند «مردان دانا»75 (آنشي دات)، «مردان فهيم»76 (آنشي بينا)، «مرد كامل»77 (هاآرام هاشالم)، كه در سخنان آنان استفاده ميشد، نشان از اهميت اين تفاوتها ميباشد. بر اين اساس، بِشت به پيروان خود بارها تأكيد كرده بود كه هر انسان بايد رفتاري درخور رتبه و مرتبه خويش داشته باشد و اگر بخواهد بر اساس رتبة فرد ديگري رفتار كند، به شكست منتهي ميشود. مثلاً، مردان زيادي كارهاي خاخام سايمون، اهل يوهاي را تقليد كردند، ولي شكست خوردند. به اين دليل كه آنها در مرتبة وي نبوده، ولي از او الگوبرداري كردند. اين بيانات در توضيح اين آيه ميباشد كه ميفرمايد: «خود را با گرماي خردمندان گرم كن، ولي از ذغالهاي سوزان آنها برحذر باش، نباشد كه بسوزي.»78
آية فوق بيانگر اين نكته است كه ممكن است از شاگردان زمان انجام فعاليتهاي جسماني بخواهند از صِدّيق خود پيشي بگيرند، در حاليكه نميدانند كه صِدّيق حتي در حالت انجام فعاليت جسماني هم از آنها بالاتر است. ازاينرو شاگرد با توجه به ظاهر خارجي فعاليتهاي دنيوي، از صِدّيق تقليد ميكند و به شكست منجر شود.
آموزههاي صدّيق
حَسيديسم نوين، در آموزههايش وامدار مفاهيمي از عرفان قبّاله از جمله قبّاله لورياني79 است. در اينجا توضيح مختصر اين آموزهها بيان ميشود:
1. آموزة صيمصوم خداوند
در آموزه لوريايي، «صيمصوم» اينگونه بيان ميشود: زماني كه خدا ميخواست جهان را خلق كند، فضايي براي خلقت وجود نداشت؛ چراكه همه جا را ابديت و بيكراني پر كرده بود. ازاينرو خدا از بخشي از هستي خود منقطع شد. در اين هنگام، خلأ تاريكي براي به وجود آمدن جهان ايجاد شد و در اين فضاي خالي خلقت انجام شد.80
همچنين گفته ميشود: بر اين اساس، ذات لايتناهي (ان سوف)، قبل از خلق جهان آفرينش، با اين هدف كه براي جهان محدود پديدارها جايي باز كند، به شكل ارادي خود را محدود ساخته يا منقبض كرده است. در خلأ تاريكي، كه بدينسان پديد آمد، ذات لايتناهي روشنايي خود را ساطع كرد. در همان حال، ظروفي براي آن فراهم ساخت كه بايد به عنوان وسايلي براي تجليات گوناگون آن در عالم خلقت عمل ميكردند. اما برخي از اين ظروف، كه قادر نبودند ريزش نوري را كه از اِن سوف فيضان ميكرد، تحمل كنند، تاب نياوردند و شكستند. شكسته شدن ظروف،81 اختلالي در عوالم بالا و آشوب و آشفتگي در عالم زيرين ايجاد كرد. نوري كه از ذات لايتناهي سريان ميكرد، به جاي انتشار يكسان در سراسر عالم، به جرقههايي تجزيه شد كه تنها بخشهايي از عالم مادي را روشن ميساخت. در حالي كه، بخشهاي ديگر در تاريكي باقي ماندند؛ وضعيتي كه در ذات خود نوعي شرّ منفي است. بدين ترتيب، روشنايي و تاريكي، خير و شرّ براي تسلط يافتن بر جهان شروع به رقابت كردند. توازن و هماهنگي الهي دچار اختلال شد و شخينا تبعيد گرديد. در همين حال، جرقههاي نور الهي، كه در اينجا و آنجا پراكنده بودند، در همه جا با تاريكي برخورد كردند. نتيجه اين شد كه خير و شرّ چنان به هم آميختند كه هيچ شري وجود ندارد كه شامل عنصري از خير نباشد.82
از آنجا كه «صيمصوم» در همة جهان رخ داد، خلأ حاصل كروي بود. نور مزبور هم به صورت دواير متحدالمركز و هم به صورت ساختارهاي خطي پخش شد. اين شكلها، همانا آدم يا آدم قدمون بود كه به صورت دايرههاي متحدالمركز شكل گرفتند.83
حَسيديان، با اخذ آموزه لوريايي صيمصوم، آن را تغيير داده و ميگويند كه خداوند در هنگام آفرينش، خود را در خود نكشيد تا اينكه جا و فضا براي موجودات باز شود و گسترش يابد، بلكه منظور اين است كه نيروي نور الهي به گونهاي بود كه همة موجودات جهان را، اعم از آن موجود شايسته و يا ناشايسته، خوب و يا بد در خود گرفت. به اين ترتيب نور خداوند به درجات و مراتب متفاوت، در هر موجود و در هر جايي هست. بر اين اساس، انسان بايد از تمام مظاهر زندگي مادي بهرهمند شود و از آن كامياب گردد؛ زيرا هريك از اين امور مادي از نور خداوند بهرهمند است. البته شرط بهرهمندي از اين نور آن است كه حدود تقدس و پاكي را رعايت كند. از اينرو پرستش پروردگار فقط به نماز خواندن و پيروي شريعت نيست، بلكه به بهرهگيري و تمتع از لذتها و خوشيهاي اين جهان نيز هست. همانگونه كه نماز خواندن و پيروي از احكام شريعت شعلههاي نور پايين را بالا ميبرد، بهرهمندي از لذتها و كاميابي از خوشيها نيز در بالا بردن شعلههاي نورهاي پايين مفيد و مؤثر است.84
پس صيمصوم براي حَسيديسم، به معناي وجود خداوند در جهان هستي است. يك انطباق قدرت بيكران نور جاودان با توانايي استقامت مخلوقاتش و در نتيجه، كاهش در شدت نور الهي و وجود جرقههاي نور مقدس در همة مخلوقات.85
گفته ميشود: در جريان صيمصوم، خداوند به خاطرنشان دادن رحمت و شفقتش، جهان را خلق كرد. اگر جهان را خلق نميكرد، به چه كسي ميتوانست شفقتش را نشان دهد. بنابراين، هنگامي كه عزم اولية آفرينش آغاز شد، تمامي اوصاف خدا ـ عشق و رحمت و جباريت و عدالت ـ با هم درآميختند، به گونهاي كه غيرقابل تشخيص از يكديگر بودند. بنا به گفتة حَييم ويتال،86 همانند دانهاي در دريا بودند. از اينرو شناخت آنها از يكديگر ممكن نبود. اما در فرايند صيمصوم اين نيروها تمركز يافتند و متبلور شدند.87
ارتقاي شرارههاي هابِط «تيقون»88
فاجعة كيهاني شكست ظروف و پيدايش شرّ در عالم و دربند شدن جرقههاي الهي، موجب فعل تيقون يا بازسازي ميشود. به گونهاي واكنش به همراه دارد كه در پي آن، بارقههاي الهي كه با شرّ آميخته شده و پراكنده گشتهاند، آزاد ميشوند و به منبع اصلي خود بازگشت ميكنند. با جدايي كامل خير از شرّ، هم در اشخاص به طور خاص و هم در عالم به طور عام، بازگشت هماهنگي آغازين (تيقون) تحقق خواهد يافت، انسان و جهان نجات خواهند يافت.89
طبق آموزههاي قِبّالة، لورياني، مؤمنان با انجام وظايف معنوي خود، عمل به فرامين الهي، و خواندن تورات، به اصلاح و بازسازي جهان سرعت ميبخشند. اما در اين ميان، ممكن است افكار نامطلوبي، كه منشأ آسماني دارند، فكر مؤمن را منحرف سازد. بِشت بر اين باور بود كه آنها نتيجه فرايندهاي كيهاني هستند. بارقههاي الهي در افكار خارجي (گناهآلود) پنهاناند و مشتاقاند كه بپاخيزند و رها شوند. اين فشار افكار نامطلوب را به سمت قلب انسان هدايت ميكند. ازاينرو كسي كه بتواند اين افكار خارجي را متعادل كند، ميتواند جرقهها و بارقهها را نيز به منابع معنوي خودشان بازگرداند.90
بر اين اساس، هنگامي كه يكي از مؤمنان حسيد، يكي از دستورات تورات را با تمركز و مراقبه انجام ميداد، خود را به خدا، اصل و مبدأ كل هستي نزديك ميساخت. در همان زمان، بارقههاي الهي شخص را دوباره با ذات احديت متحد ميساخت. تورات از ديرباز يهوديان را ترغيب كرده بود با انجام ميصوا91 (فرمان)، به مقدس ساختن جهان كمك كنند و بِشت به سادگي تفسير عرفاني از آن به عمل ميآورد. گاهي پيروان حَسيديسم، در شور و اشتياق خود براي نجات جهان به گونهاي سؤالبرانگيز زيادهروي ميكردند: بسياري
از آنان براي رها ساختن جرقههاي تنباكوهاي خود در استعمال دخانيات افراط ميكردند. باروخ مِدزيبوزِه92 (1757-1810)، يكي ديگر از نوههاي بِشت، خانهاي مجلل با اثاثيه
و فرشينههاي عالي داشت و با اين ادعا، كه او تنها به آزاد ساختن جرقهها در اين تجملات شكوهمند علاقهمند است، به توجيه آن ميپرداخت. ابراهام يوشع هشل اهل اپت93
(م 1825)، عادت به پرخوري داشت تا جرقههاي الهي را در غذاي خود نجات دهد.94
حَسيديسم در جريان تيقون، به جاي توسل لوريايي به تصاوير رهايي مسيحايي، در آينده، ذهن را متوجه قدرت رهاييبخش خداوند در زمان حاضر و در متن زندگي روزمره گرداند. برخلاف آموزه لورياني بيآنكه اميد به رهايي مسيحايي را بيدار كند، تعليم داد كه هر لحظه زمان حال لحظه رهايي براي فرد است كه به كمال نهايي براي كل ميانجامد.95
دِوِقوُت
يكي ديگر از آموزههاي حَسيدي، كه اين نيز مانند دو آموزة قبلي، اصطلاحي كليدي قبل از دوره حَسيديسم است، آموزه «دِوِقوُت» نام دارد. حَسيديها معتقدند: حسيد علاوه بر انجام فرامين و دستورات ديني، بايد در حال انجام كارهاي دنيوي مانند غذا خوردن، خوابيدن، كار كردن، راه رفتن و... نيز به ياد خدا باشد و كارها را با نيت مقدس يعني براي خدا انجام دهد.
واژة «دِوِقوُت»، به معناي يكي شدن، وحدت يافتن و پيوستن با ذات لايتناهي است. اين واژه، در معناي تحتاللفظي به معني «شكافتن» و حذف موانع ارتباط با خداوند را است.96 داو بائر ميگفت: انسان و خدا وحدتي يگانه بودند: يك انسان تنها هنگامي كه خدا در روز آفرينش اراده نموده بود، به آدم تبديل ميشد؛ زماني كه او احساس جدا بودن خود را از بقية عالم هستي از دست داد و به «هيأت كيهاني انسان نخستين، كه حزقيال صورت او را در عرش ديده بود»، استحاله يافت.97
بنابراين، مفهوم عارف با ذات الهي اتحاد پيدا ميكند. در چنين وضعيتي، حيات فردي روح نابود ميشود. روح جزوي از منبعي ميشود كه در آغاز از آن صادر شده است. اين حالت، شبيه خاموش كردن فتيلة درون آتش است؛ زيرا شدت آتش فتيله را محو ميكند.98 البته پيروان قبّاله بر اين اعتقادند كه وحدت كامل ميان خالق و مخلوق رخ نميدهد و سلوك عرفاني به وحدتي نسبي ميان ذات اسما و عارف منجر ميشود.99
به هر حال، اين است معناي دِوِقوُت، كه در زماني كه وي فرامين الهي يا تلاوت تورات را كامل مينمايد، جسم براي نفس عرش ميشود و... نفس براي نور شخينا عرش ميگردد كه مافوق رأس اوست و نور مزبور بر وي محيط ميگردد، او در ميانه نور جلوس ميكند و در ارتعاش الهي مسرّت مييابد.100
بنابراين، آموزة دِوِقوُت به عرفا كمك ميكرد به هر كجا كه روي ميكردند، حضور خداوند را احساس كنند. همانطور كه يكي از عرفاي يهود در قرن هفدهم توضيح داده بود، عرفا بايد در گوشهاي بنشينند، مطالعة تورات را كنار بگذارند و روشنايي شخينا را بر روي سرهاي خود در نظر مجسم كنند. چنانكه گويي اطراف آنها را روشن ميكند و آنها در ميانة نور و روشنايي نشستهاند. اين احساس حضور خداوند سراسر، وجود آنها را از مسرتي سكرآور و عميق سرشار ساخته بود. بِشت به پيروان خود تعليم ميداد كه اين شور و خلسه به گروهي برگزيده از عارفان ممتاز اختصاص ندارد، بلكه هر يهودي وظيفه دارد كه به تأمل و مراقبه بپردازد و از حضور فراگير خداوند آگاه گردد.101
اما در مكتب حَسيدي، اين ارتباط تنها از طريق دعا و پرستش به دست نميآيد، بلكه هنگامي كه فردي براي معيشت خود تلاش ميكند، يا زماني كه در حال انجام ديگر فعاليتهاي فيزيكي هست، هم دستيافتني و ايجادشدني است.102
آرناچْمان، اهل كوزو، يكي از مشهورترين حاميان تفكر و حفظ ارتباط با دِوِقوُت، در مقالهاي در اين باب ميگويد:
اين ارتباط حتي زمان انجام فعاليتهاي دنيوي و مادي نيز بايد حفظ شود. با اين حال، وي چنين فعاليتهايي را مانع ميداند، موانعي كه يك عارف واقعي بايد بدون كنارهگيري و ترك زندگي خود بر آنها غلبه كند و آنها را از طريق تفكر و تأمل به كمال برساند. اين كار را ميتوان از طريق تقسيم هوشياري انجام داد كه طي آن، انسان قسمتي از هوشياري و اعضاي خود، مانند دهان و زبان را براي انجام كارهاي دنيوي و قسمتهاي بلندمرتبه خود مانند قلبش را در اختيار كارهاي مذهبي و عرفاني و تأمل و تعقل در مورد خداوند به كار گيرد.[103]
حال با توجه به مطالب فوق، اين سؤال مطرح ميشود كه آيا هر حَسيدي ميتواند از طريق اعمال جسماني، به عبادت خدا بپردازد؟ پاسخ به اين سؤال، يكي از عوامل پيدايش آموزة صِدّيق است؛ زيرا اكثر حَسيديان معتقدند كه تنها صِدّيق است كه توانايي انجام كارهاي فوق را دارد. حسيد، با نزديك شدن به صِدّيق خود، ميتواند تا حدي به اين آرمان نزديك شود.
اگر ارتباط يا دسترسي انسان به ذات مقدس، از طريق دِوِقوُت باشد، پرستش در واقع فعاليتي ميشود كه امكان رسيدن به آن را ممكن ميسازد. ازاينرو مفهوم پرستش در حَسيديسم، بخصوص در نسلهاي اوليه اين جنبش، گسترهاي كلي را شامل ميشود. انسان بايد خداوند را پرستش كند و به او توسل نمايد، نه تنها در مراسم مذهبي و كارهاي خير، بلكه در فعاليتهاي روزانهاش در زمان تجارت و ارتباطات اجتماعي؛ زيرا زماني كه انسان با خواستههاي زميني خود درگير است، در همان زمان به ياد خداوند است و مورد رحمت قرار ميگيرد. به همين دليل، بِشت بر عنصر لذت و سرور در پرستش خداوند تأكيد كرد و شديداً با روزه گرفتن و رياضت كشيدن مخالف بود. او به يعقوب يوسف، اهل پونولوي اخطار كرد كه مبادا افراد خود را با روزه گرفتن به خطر اندازد؛ چراكه روزه گرفتن با خود غم و غصه را به همراه خواهد داشت. طبق گفتههاي بِشت، لذتهاي جسماني ميتواند لذتهاي روحاني را افزايش دهد، كه اين همان دِوِقوُت است.104
حكايت زير، كه از بِشت نقل شده است، به فهم اين مطلب كمك ميكند نقل است:
پادشاهي پسري داشته كه ميخواست علوم مختلف را، كه لازمه حكومت بود، به وي بياموزد. او دانشمندان گوناگون را استخدام كرد كه به پسر آموزش دهند. ولي او هيچ ياد نميگرفت. بالاخره، همة دانشمندان كه از آموختن وي نااميد شدند، او را ترك كردند و تنها يك نفر با وي باقي ماند. روزي پرنس جوان، دختري زيبا را ديد و او را خواستار شد. دانشمند اين موضوع را به پادشاه گزارش داد و از وي شكايت كرد. ولي پادشاه گفت: حالا كه وي خواستهاي دارد حتي به اين روش، ميتوان از راه خواستههاي فيزيكي به وي دانش آموخت. پادشاه دختر را به قصر خواند و به وي دستور داد كه خود را تسليم شاهزاده نكند، تا زماني كه شاهزاده دانشي آموخته باشد. دختر نيز به دستور وي رفتار كرد. هر زمان كه شاهزاده او را خواستار ميشد، دختر به وي ميگفت كه حاضر به تسليم خود نيست، مگر زماني كه شاهزاده دانش آموخته باشد. به تدريج، شاهزاده همه علوم را فراگرفت. هنگامي كه شاهزاده به يك دانشمند تبديل شد، عذر دختر را خواست؛ چراكه ميخواست با شهدختي در رده خود ازدواج كند
اين داستان ارتباطي محسوس بين دو نوع ميل و خواسته ايجاد ميكند: اميال فيزيكي در واقع براي بيدار كردن اميال روحاني بسيار سودمند است. دختر اين داستان، نه يك شبه و تخيل است و نه دختري است كه در انتها بسيار عاقل و دانا معرفي شده باشد. او فيزيكي و كاملاً كفرآميز است. به دليل، همين خصيصههاست كه براي خواستههاي روحاني بسيار مناسب است، در واقع ارضاي خواستههاي فيزيكي، مقدمهاي است براي تسليم شدن در برابر خواستههاي معنوي. شناختن خدا نيز به همين صورت است.105
البته اينكه حركت به سمت دِوِقوُت، كاملاً از عهدة انسانهاي معمولي خارج است و تنها از طريق انسانهاي فرهيخته صورت ميگيرد، يا آنكه مرتبه و تكليفي است درخور همة انسانها، محل اختلاف ميباشد. نظرياتي بيان شده است كه به افراد توصيه ميكنند، به صورت مستقيم با خداوند صحبت كرده و ارتباط داشته باشند. حتي براي اين كار با نيروهاي شرّ درگير شده و هيچگاه انجام اين كار را حتي به انسانهاي عالي و كامل نيز نسپارند.
به همين دليل بود، خاخام يعقوب يوسف، اهل پولونوي، يكي از مهمترين نظريهپردازان عقيدة دوگانگي بين انسانهاي ماده و صورت، بر اين اعتقاد بود كه هر يهودي ميتواند به درجة اعلايي كه موسي به آن دست يافت، برسد. او ميگفت:
موسي سلامٌ عليه گفته است: آيا به من حسادت ميكنيد؟ آيا به پيامبر خدا حسادت ميكنيد؟ وي آرزو داشت كه تمام اسرائيل به مرحله و رتبهاي كه او رسيده بود، برسند. اين غيرممكن نيست؛ چراكه انسان اين انتخاب را دارد كه جسم خود را تا حدي پاك كند تا به رتبة موسي برسد. موسي به علت داشتن يك خصوصيت ديگر هم از ديگر پيامبران متمايز بود و آن اينكه شخينا (حضور خداوند در همه جا)، از گلوي او صحبت ميكرد. هر اسرائيلي كه بتواند خود را با قداست خداوند تطهير كند، ميتواند به اين رتبه و درجه برسد.[106]
بنابر آنچه گفته شد، دِوِقوُت تنها از طريق ارتباط با نمايندة خدا بر روي زمين، براي حَسيديان امكانپذير است. همانگونه كه پيشتر بيان شد، دو نوع دِوِقوُت داريم: 1. دِوِقوُت فرهيختگان، كه كيفيت وحدت با خدا را ميدانند و توانايياش را دارند؛ 2. دِوِقوُت انسانهاي معمولي، كه نميدانند چطور اين اتصال مستقيم به خدا را ايجاد كنند، ازاينرو تورات به آنها دستور ميدهد كه شما بايد به او متوسل شويد؛ يعني بايد به فرهيختگان متوسل شويد كه شبيه اتصال به خداوند است و صِدّيق تنها راه اتصال به ذات مقدس الهي است. حتي اگر قرار باشد نيايش يك انسان معمولي، وسيلهاي براي ارتباط با خدا باشد، او بايد بتواند خود را با ارواح مقدس انسانهاي نيكوكار و باتقوايي (صِدّيقها) كه با سيمايشان آشنا است، همراه سازد. در چنين لحظاتي، وي بايد چهره آنها را در ذهنش مجسم كند كه اين كار براي كساني كه نميتوانند با عشق و ترس واقعي خدا را عبادت كنند، توصيه ميشود، كه البته بسيار سودمند و مفيد است.107
سخن پاياني
قواعدي كه جنبش حَسيدي بر پاية آن استوار بود، به تدريج تحت تأثير قدرتهاي شخصي قرار گرفت. اعتبار و درستي اين جنبش، وابسته به درستي و صداقت اشخاص بود كه با گذشت زمان به تدريج از بين رفت. صِدّيقها مدعي روحانيتي بودند كه آن را نداشتند. اين امر به واسطه سادهلوحي پيروانشان تقويت ميشد. دانشستيزي و خرافات جايگزين عرفان شد و قدرت و نفوذ صِدّيق، موقعيت تورات را متزلزل و تضعيف كرده بود.108 اين عوامل، سبب شد كه جريان حَسيدي خودجوشي اولية خود را به تدريج از دست بدهد.
نتيجهگيري
حسيديسم، آخرين جنبش عرفاني در تاريخ يهوديت، در نيمه دوم قرن هجدهم ميلادي است كه توسط بعل شم طوو معروف به بشت شكل گرفت. اين جريان عرفاني در بسياري از آموزههاي خود چون آموزه «صيمصوم»، انقباض و عقبگرد خداوند به درون خويشتن براي آفرينش هستي، ارتقاي شرارههاي هابط «تيقون»، فاجعه كيهاني شكست ظروف و پيدايش شر در عالم و دربند شدن جرقههاي الهي كه موجب فعل تيقون يا بازسازي ميشود و «دوقوت»، اتحاد با ذات لايتناهي، با ديگر جريانهاي عرفاني يهوديت چون عرفان قباله لورياني وجوه مشترك و متمايزي دارد. اما بارزترين وجه تمايز عرفان حسيدي از ديگر گرايشهاي عرفاني در فرهنگ يهود در «صديق» و محوريت او خلاصه ميشود. نظريههاي گوناگوني درباره صديق و محوريت او در كانون حسيدي ارائه شده است كه در افراطيترين اين نظريهها صديق كسي است كه به عاليترين درجات انزواي معنوي رسيده است، با خدا تنها است اما در عين حال مركز و قطب واقعي جامعه است. او موجودي نيمهخدايي و نقطه اتصال ميان عوالم انساني و الهي است. نيروي الهي از طريق وي از آسمان به زمين سرازير ميشود و وي وسيله بالا بردن نماز و دعاي مردمان به آسمان است. او قادر به خواندن افكار ديگران، پيشگويي آينده، شفاي بيماران، ارتباط با مردگان و اصلاح روح آنها و اعمالي اين چنيني است كه از طريق طلسمها و داروها به تحقق اين امور ميپردازد. از اين جهت بسياري از پيروان اين فرقه چيزي بيش از احترام براي صديق خود قائل بودند و به وي اعتماد و اطمينان كامل داشتند؛ تا جایی که حتی اگر دستورات صديق در ظاهر نادرست به نظر برسد، اما امري صادق و لازمالاجرا توسط پیروانش است. این دیدگاه های افراطی، در ابتداي امر حتي از ميان خود صديقهاي اوليه اعتراضهايي را در پي داشت اما ديري نپاييد كه اين عقايد بهعنوان بخشي از نقشي كه صديق به عهده داشت مقبوليت يافت. رفتهرفته بسياري از صديقها به علت بركت وجودي خويش با دريافت هدايايي از جانب حاسيدها از مسير اوليه اين نهضت دور گشتند. تمايل به تجملات، غفلت از مطالعه تورات، افراط در استعمال تنباكو و الكل در جهت آزاد ساختن نیروها، تأكيد بر آواز و رقص در مناسك و اعمال ديني و عدم رعايت بسياري از مناسك و اعمال ديني بهتدريج موجبات انحراف نقش صديق و تزلزل حسيدي را ايجاد نمود.
پينوشتها:
1. خاندان مكّابي از متتياي كاهن و پسرانش يوحنا، يهوداي مكّابي، اليعازار و يوناتان بودند. آنان در برابر حاكمان ستمگر سلوكي كه فرهنگ يوناني را ترويج ميكردند مقاومت كردند.
2. Joseph Dan, "Hasidism: An over view". Encyclopedia of Religion Mircea Eliade (ed), Macmillan Publishing Company, V6, p. 208.
3. Tasadiq
4. عبدالوهاب المسيري، دايرةالمعارف يهود، يهوديت، صهيونيسم، ص 389.
5. حييم شختر، اريه نيومن شلمو اشميدت و ديگران، انجمن يهوديان ايران، ص 176.
6. ر.ك: آلن آنترمن، باورها و آيينهاي يهودي، ترجمه رضا فرزين، ص 175.
7. پيدايش، 1380، 18: ص 24ـ33.
8. Joseph Dan, Ibid, p. 209.
9. ر.ك: كبري سپهري بروجني، «راهنما يا منجي در عرفان يهود»، سخن عشق، ش 31، ص 65.
10. عبدالوهاب المسيري، همان، ص 390.
11. Elijah Judah Schochet, “Hakirah”, The Flatbush Journal of Jewish law and thought, p. 56.
12. Ibid, p. 56.
13. قباله به معناي سنت است. اصطلاحي كلي براي آموزهاي ديني كه ابتدا بهطور شفاهي از نسلي به نسل ديگر منتقل شده است. اين اصطلاح از قرن يازدهم براي نوعي از انديشهي عرفاني يهود بهكار رفت. (ايزيدور اپستاين، يهوديت بررسي تاريخي، ترجمه بهزاد سالكي، ص 269)
14. Zohar = (درخشش). زوهر كتاب اساسي قباله است. برخي تأليف آن را به ربي شمعون بن يوحاي دانشمند تلمودي در سده دوم نسبت ميدهند ولي برخي محققان ديگر عقيده دارند، اين كتاب يا بخشي از آن توسط "ربي موشه دي لئون" در سده سيزدهم در اسپانيا نگاشته شده است. زوهر تفسير رمزآلودي بر تورات است كه به زبان آرامي نگاشته شده است. اين كتاب به خصوص پس از اخراج يهوديان از اسپانيا در اواخر قرن پانزدهم در بين يهوديان جهان رواج يافت (حييم شختر، اريه نيومن شلمو اشميدت و ديگران، همان، ص 152).
15. يكي از شاگردان بعل شم طوو، مؤسس مكتب حسيدسيم كه بعد از مرگ وي مسئوليت رهبري اين فرقه را به عهده گرفت (Joseph Dan, Ibid, p. 205).
16. Albert T, Ada Rapoport, "History of Religions", The University of Chicago, p. 309,321,322.
17. Kenest.
18. Albert T, Ada Rapoport, Ibid
19. عبدالوهاب المسيري، همان، ص 391.
20. Tish
21. Shirayim خوراكي مقدس كه در روز سبت و ديگر اعياد مذهبي بر روي سفره صديق گذاشته ميشود و او اورادي را بر آنها ميخواند.
22. Elijah Judah Schochet, Ibid, p. 60.
23. ميراني، «ارسطو»، پژوهشنامه اديان، ش 3، ص 167.
24. Elijah Judah Schochet, Ibid, p. 54.
25. Noam Elimelekh.
26. L.J., "Hasidism" Encyclopedia Judica, Jurusalem, Keter Publishing House, p. 1406.
27. Green, Arthur, "Elimelekh of Lizhensk" Encycolopedia of Religion-ed. Mircea Eliade (ed), Vol. 5, p. 94.
28. Joseph Dan, Ibid, p. 208.
29. Gehinom.
30. Besht آغازگر جنبش مدرن حسيدسيم فردي است به نام بعل شم طوو به معني ارباب نام خوب كه مخفف اين كلمه همان بِشت است، به معناي كسي كه با كمك نام خدا معجزههاي شفاگري انجام ميدهد.
Samuel Cohon, What we Jews Believe, The union of American Hebrew Congregations, p. 41.
31. Ada Rapoport, Ibid, p. 309.
32. Rubinstein avraham. "Hasidism", Encyclopedia Judaica Jerusalem, V. 7, p. 1054.
33. نينان اسمارت، تجربه ديني بشر، ترجمه محمد محمدرضايي و ابوالفضل محمودي، ص 68.
34. اپستاين، همان، ص 335.
35. Joseph Dan, Ibid, p. 209.
36. Mazal
37. Louis Jacobs, The Jewis Religion Oxford University Press Paper bar, p. 315.
38. شهري در اوكراين (المسيري، همان، 395).
39. R. Uri.
40. Elijah Judah Schochet, Ibid, p. 62.
41. Joseph Dan, Ibid, p. 209.
42. L.J., Ibid, p. 1045.
43. Kivitelach.
44. Pidyon.
45. Pidyon Hanefesh.
46. Elijah Judah Schochet, Ibid, p. 60.
47. Jocobs, Ibid, p. 315.
48. Elijah Judah Schochet, Ibid, p. 62-63
49 ر.ك: آلن آنترمن، باورها و آيينهاي يهودي، ترجمه رضا فرزين، ص 175.
50. Jacobs, Ibid, p. 315.
51. Elijah Judah Schochet, Ibid, p. 62-63.
52. عبدالوهاب المسيري، همان، ص 391-390.
53. Jacobs, Ibid, p. 315.
54. Joseph Dan, Ibid, p. 209.
55 آنترمن، همان، ص 117.
56. Mordecai of Chernobil
57. Sherbok, Cohn, Lavinia and Dan, p. 28-28.
58. Rubistein, Ibid, p. 1400.
59. اپستاين، همان، 336-335
60. Spencer, Ibid, p. 209.
61. Levi Yitshag
62. Berdichev شهری در اوكراین شمالی
63. Menahem Nahum
64. Chernobyel
65. Mordechai Twersky
66. Yisra'el of Rizhyn
67. Sadigora
68. Joseph Dan, Ibid, p. 206
69. Anshei Homer
70. Anshei Tzurah
71. Katnat
72. Gadlat
73 Schochet, Ibid, p. 54-55.
74 Ada Rapoport, Ibid, p. 301-302.
75. Anshey Daat
76. Anshey Binah
77. Ha-Adam ha shalem
78 Op.cit, 303, 307
79. عرفان قباله به دو جريان اساسي تقسيم ميشود. قسم اول قبالة زوهري، برگرفته از نام كتاب زوهر است و قسم دوم قبالة لورياني كه برگرفته از نظريههاي اسحاق لورياني بوده است. وي بنيانگذار قباله لورياني است (عبدالوهاب المسيري، همان، ص 193).
80. Spencer Sidney, Mysticism in world Religion- by C. Nicholl and Company Ltd set in monotype times, p. 208.
81. Shbirath ha-Kelim.
82 اپستاين، همان، 296
83. شيريندخت دقيقيان، نردباني به آسمان، ص 377.
84 غلامحسين ابراهيمي ديناني، فيلسوفان يهودي و يك مسئله بزرگ، ص 184-183.
85. Spencer, Ibid, p. 29.
86. Hayyam vital.
87. Gershom Scholem, "Kabbala" in the Encyclopedia Judaica, (ed) DR. Geoofrer Wigoder, Jerusalem, Keter Publishing House, V.10, p. 590.
88. Tikkun
89. ايزيدور اپستاين، همان، ص 297.
90. Rubinstein avraham, "Hasidism", Encyclopedia Judaica Jerusalem, p. 1054.
91. Misva
92. Baruch of Medzibozh
93. Joshua Heschel of Apt
94. آرمسترانگ كارن، تاريخ خداباوري 4000 سال جستوجوي يهوديت، مسيحيت و اسلام، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي و بهزاد سالكي، ص 519.
95. ايزيدور اپستاين، همان، ص 330-329.
96 عبدالرحيم گواهي، واژهنامهي اديان، ص 38.
97. آرمسترانگ كارن، همان، ص 521.
98. مسيري، همان، 189
99. شيريندخت دقيقيان، همان، 385
100. گرشوم گرهارد شولم، جريانات بزرگ در عرفان يهود، ترجمه فريدالدين رادمهر، ص 410.
101. آرمسترانگ، همان، 518
102. Joseph Dan, Ibid, p. 207.
103. Ada Rapoport, Ibid, p. 296-297.
104. Rubinstein, Ibid, p. 1053-1054.
105. Ada Rapoport, Ibid, p. 300-301.
106. Ibid.
107. Ibid, p. 318-321.
108. Spencer, Ibid, p. 209-210.
منابع
ابراهيمي ديناني، غلامحسين، فيلسوفان يهودي و يك مسئله بزرگ، تهران، هرمس، 1388.
اپستاين، ايزيدور، يهوديت بررسي تاريخي، ترجمه بهزاد سالكي، تهران، مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، 1385.
اسمارت، نينان، تجربه ديني بشر، ترجمه محمد محمدرضايي و ابوالفضل محمودي، تهران، سمت، 1383.
آرمسترانگ كارن، تاريخ خداباوري 4000 سال جستوجوي يهوديت، مسيحيت و اسلام، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي و بهزاد سالكي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1385.
آنترمن، آلن، باورها و آيينهاي يهودي، ترجمه رضا فرزين، قم، مركز مطالعات و تحقيق اديان و مذاهب، 1386.
حييم شختر، اريه نيومن شلمو اشميدت و ديگران، بيجا، انجمن يهوديان ايران، 1977.
دقيقيان، شيريندخت، نردباني به آسمان، تهران، ويدا، 1378.
شولم. گرشوم گرهارد، جريانات بزرگ در عرفان يهود، ترجمه فريدالدين رادمهر، تهران، نيلوفر، 1385.
كبري سپهري بروجني، راهنما يا منجي در عرفان يهود، سخن عشق، ش 31.
گواهي، عبدالرحيم، واژهنامهي اديان، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1381.
المسيري، عبدالوهاب، دايرةالمعارف يهود، يهوديت، صهيونيسم، تهران، ترجمه مؤسسه فرهنگي و مطالعات و پژوهشهاي تاريخ خاورميانه، كنفرانس بينالمللي حمايت از انتفاضه فلسطين، 1384 و 1372.
Ada Rapoport, Albert T., "History of Religions", The University of Chicago, Vol. 18, 1979.
Cohn Robert L., Sainthood, Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade (ed) New York Macmillan Publishing Company, 1995.
Cohon, Samuel, What we Jews Believe. The union of American Hebrew Congregations, 1931.
Dan, Joseph, "Hasidism: An over view", Encyclopedia of Religion Mircea Eliade (ed), New York: Macmillan Publishing Company, Vol. 6, 1995.
Jacobs. Louis, The Jewis Religion Oxford University Press Paper bar, 1995.
L. J., "Hasidism" Encyclopedia Judica, Jurusalem, Keter Publishing House, 1978.
Rubinstein avraham. "Hasidism", Encyclopedia Judaica Jerusalem, V. 7, 1996.
Schochet, Elijah Judah, “Hakirah”, The Flatbush Journal of Jewish law and thought, 2007.
Scholem, Gershom, "Kabbala" in the Encyclopedia Judaica, (ed) DR. Geoofrer Wigoder, Jerusalem, Keter Publishing House, 1997, Vol. 10.
Spencer Sidney. Mysticism in world Religion-by C. Nicholl and Company Ltd set in monotype times, 1963.
Sherbok, cohn, Lavinia and Dan-Judaism: Ashort int Rodction, onword pubications, England, 1997.