لوگوس، اسطورهاي هادي به حقيقت
ضمیمه | اندازه |
---|---|
3.pdf | 551.57 کیلو بایت |
سال دوم، شماره سوم، تابستان 1390، ص 47 ـ 78
Ma'rifat-i Adyān, Vol.2. No.3, Summer 2011
جواد اكبري مطلق*
چكيده *
يكي از دغدغههاي فكري بشر، بحث از نمايندگان خداوند در زمين است؛ يعني پيامبران الهي كه واسطة بين خدا و انسانها هستند. از سوي ديگر، چون اين واسطهها، پيام الهي را توسط وحي به انسانها منتقل ميكنند، و اساس وحي را هم (كلمه) تشكيل ميدهد، بررسي نقش وحي در سه دين مهم ابراهيمي ضروري است. البته، شريعت موسوي و محمدي(ص) از جهات بسياري نزديك به هم است. گرچه در هزاره دوم، پس از موسي(ع) و قبل از پيامبر اكرم(ص)، ديني الهي آمده است كه اصل و نهاد آن با دو حدش، يعني يهود و اسلام برابر است و تأكيد بر توحيد دارد، اما در درون مسئله توحيد، بحث تجسد خدا در عيسي(ع) را مطرح نموده است. در مسيحيت، كلمه وحياني الهي يا حكمت دين يهود و عقل و نور محمدي(ص)، كه بعدها در اسلام مطرح شد، ناگهان تبديل به تجسد شده است. با توجه به اين، كوشش نمودهايم بحث حكمت در يهود، تجلي امكاني واسطه الهي در جهان اسلام و واسطه وجوبي آن، در مسيحيت را به نقد بگذاريم؛ چراكه تبيين اين پديده در يونان باستان، روشنگر «حكمت» موسوي، «تجسد» عيسوي و «واسطه فيض» محمدي است؛ كه درصدد يافتن رابطه بين انسان و خالق هستند.
كليدواژهها: لوگوس، آرخه، اسطوره، تجسد، صادر اول، الهيات سخن، حقيقت محمديه.
* دانشجوي دکتری مدرسی مبانی نظری اسلام مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمیني(ره)
دريافت: 20/9/90 ـ پذيرش: 26/1/91 AJavad18@Yahoo.com
مقدمه
اسطورهها1 حاكي از اين هستند كه پرستش خدايان مختلف در بشر مرسوم بوده و توسل به موجودات بيجان و جاندار را براي تقرب به خدا ميجستند. زماني كه تالس براي نخستين بار، از متفكران خواست به تعمق در اطراف اصل نخستين براي عالم بپردازند، پاياني بر اين اين رسم شركآلود بود. در ادامه، هراكليتوس از «عقل جهان» يا «قانون جهاني» كلي و همگاني، كه بر هستي حكمفرماست، سخن گفت و آن را «لوگوس» ناميد. وي عقيده داشت لوگوس، همه عالم را فرا گرفته، كه به ذاته از خود و يكتاست و در نهايت، واسطه بين خالق و مخلوق شده است.
در يهوديت، هم لوگوس وجود دارد. در نتيجه، همه علماي يهود تلاش ميكنند تا لوگوس را با مباحث اعتقاديشان تطبيق دهند. آنان تلاش ميكنند شرك در دينشان وارد نشود.
در مسيحيت هم، بخصوص نويسنده انجيل چهارم، يعني يوحنا با طرح ابتكاري تطبيق لوگوس بر عيسي مسيح(ع) (لوگوس متجسد)، همان گفتار آيات اول سفر پيدايش يعني «و خدا گفت...» را گرفته و بر عيسي مسيح تطبيق نموده است. در اسلام هم لوگوس، با بحث صادر اول، كه پيامبر اكرم(ص) آن را نور خويش ميداند، مطرح شده است. در اين سه دين، چون بنيان اصلي احكام و تكاليف آنها را وحي متشكل از كلمات، تشكيل ميدهد، ارتباط با بحث «كلمه» بسيار مشهود است.
پژوهش حول مبحث «لوگوس» از چند جهت مهم است:
الف. در نگاه ابتدايي به اديان ابراهيمي، دو دين موسوي و محمدي(ص)، لوگوس را در راستاي وحي الهي و تشكيلدهندة وحي خدا ميدانند. ولي بين اين دو دين، تفاسير دين عيسوي با تأكيد بر ساختاري تثليثي، كلمه را متجلي در عيسي، و عيسي را تجسد يافته كلمه مينامند! آيا چنين گفتاري با توحيد سازگار است؟ مسيحيان درصدد توجيه بر آمده و پدر، پسر و روحالقدس را نمودهاي گوناگون يك آئينه دانسته، ميگويند: در اينجا واحد در چهرهها و تجليهاي مختلف، نمود پيدا كرده است. دو دين ابراهيمي ديگر، خدا را واحد عليالاطلاق دانسته و هيچ چيز يا هيچ كس را همانند و هم شأن خدا نميدانند. بخصوص دين مقدس اسلام، كه بالاترين و برترين انسانها را با لقب «عبد»، معرفي ميكند.
ب. اهميت بحث كلمه، پس از عصر روشنگري، كه دينداران غربي به دليل آشنايي با ساير اديان، با دقت بيشتر و در جهت تقريب يا فهم بهتر ديگر اديان قدم برداشتند، نمود بيشتري يافت.2 در اين ميان مسيحيان، كه دوران رنسانس را پشت سر ميگذاشتند، تلاش بيشتري براي فهم دين اسلام از خود بروز دادند. از آنجايي كه درصدد تبيين مباني اعتقادي و اصول فلسفي خود بودهاند، دقتها و موشكافيهاي آنان كمكم نكاتي را آشكار نمود كه از جملة آن، مباحث نظريه لوگوس است كه حتي تلاش نمودند گفتار قرآني «بِكَلِمَةٍ مِنْهُ» (آلعمران: 45) و «وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلي مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ...» (نساء: 171) را به لوگوس مسيحيت نزديك نموده، و آن را بر عيسي(ع) تطبيق نمايند. بخصوص تعابير خاصي كه قرآن در مورد عيسي(ع) بهكار برده است. مانند روحالقدس، متولد شده بدون پدر را شاهد بر ادعاي خويش ميدانستند. در حاليكه، از نظر اسلام تمام اين مقامات در مرحله عبوديت است و عيسي(ع) عبد الله است: «قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ...» (مريم: 30).
اسطوره
اسطوره،3 مانند افسانه نيست كه حكايت از هيچ واقعيتي نكند، بلكه اسطورهها دانشهاي نخستين بشر هستند، كه تلاش انسان براي رسيدن به واقعيات پيرامون را بيان ميكنند. تفكرات اسطورهاي معمولاً مضامين انديشمندانه دارند.4 اسطوره، همواره بيانگر چيزي است كه به واقع روي داده است.5 در مقابل اين مطلب، بولتمان در رساله «عهد جديد و اسطورهشناسي» مينويسد:
مقصود واقعي اسطوره ترسيم تصويري عيني از جهان ـ آنگونه كه هست ـ نيست، بلكه مقصود، بيان ادراك آدمي از خويشتن در جهاني است كه در آن زندگي ميكند. اسطوره را نه بر اساس كيهانشناختي، بلكه بر اساس انسانشناختي يا بهتر است بگوييم: بر اساس وجودي بايد تفسير كرد.6
آرخه
اين بحث توسط تالس مطرح شد. تالس، نقطه عطف تحولات فكري يونان است. وي
با طرح اين انديشه از متفكران خواست به تدبّر پيرامون اصل نخستين عالم بپردازند. آرخه، همان مادةالمواد عالم هستي است كه در انديشههاي هراكليتوس،7 حكيم يوناني قرن
پنجم و ششم قبل از ميلاد (480-540ق.م) كه فيلسوف عارفمسلكي بود، تبديل
به لوگوس شد.8
مرا، سوفيا و حكمت
لوگوس در كتب متقدم عهد عتيق به معناي ممرا9 مأخوذ از «امرا»،10 آرامي است كه به معناي سخن گفتن و امر كردن است.11 در كتابهاي متأخر عهد عتيق، به معناي «حكمت» آمده است. اين واژه، در عهد عتيق با داشتن اصلي الهي از نوعي استقلال نسبي برخوردار است. واژة «حكمت» در متون متأخر، معمولاً با «كلمه الهي» (logos divin) همراه است. البته به معني قدرت، زيستن هوشمندانه، جلوهاي از هستي خدا، روح، روشنايي، شروع هستي خدا، كه به وسيله آن جهان خلق شد، نيز آمده است.12
مخلوق اول
در عهد عتيق، حكمت به عنوان اولين مخلوق خداوند بيان شده،13 و توسط اوست كه عالم آفريده ميشود. حكمت حافظ بندگان معرفي شده است.14 در دوره هلنيستي، حالت شخصيت بخشي به حكمت به چشم ميخورد. وي داراي دست و پا شده و تير و كمان جنگي به دست ميگيرد.15
لوگوس
لوگوس كلمهاي يوناني است كه معاني متفاوتي به خود گرفته است. اين كلمه، يكي از مهمترين اصطلاحات رايج در مدارس فلسفي يونان بود كه هفتصد سال قبل از ميلاد مسيح، در خطابهها به كار برده ميشد. اين واژه جانشين اصطلاحات قديميتري مثل افسانه16 و اسطوره17 شد كه تنها در معاني خاصي به كار ميرفت. هراكليتوس، لوگوس را عقل جهاني يا قانون جهاني كلي حاكم بر هستي ميدانست. رواقيون18 هم لوگوس را به معني نظم عقلاني عالم، نظمي ماندگار و جاودان در همه اشيا ميدانستند. رايجترين معناي لوگوس در آثار متفكران يوناني حكمت، و عقل است. گرچه معاني ديگري هم در دايرةالمعارفها دارد19 كه مشكل بتوان معناي واحدي براي آن در نظر گرفت. با مراجعه به قواميس و دائرةالمعارفها، لوگوس و مشتقات آن، در معاني متفاوت ديگري هم به كار رفته است. از آن جمله، ميتوان به موارد ذيل اشاره نمود:20
نطق، سخن، گفتار، انسجام، دستورات عقلاني، داستان، محاسبه و شمارش، عقل جهاني، عقل الهي21 عقل علت دليل، كلمه، روايت، امر، تبيين، توضيح،22 نظم در جهان، قدرت منسجمي كه آن نظم را به وجود آورده و ثابت نموده است. در نوشتههاي هراكليتوس به اين معاني آمده است.23
با توجه به چنين گستردگي معنوي، شايد با اندكي جرح و تعديل بتوان آنها را در سه معناي كلي خلاصه كرد. اين سه معنا عبارتند از:
1. عيني: پايه يا مبناي عقلي يك چيز. اين معنا غالباً داراي ماهيتي منطقي يا عددي است.
2. ذهني: همان قوه يا استعداد استدلال يا انديشه است.
3. بيانگري: بيان عقل يا انديشه در گفتار يا نوشتار.24
خدايان اسطورهاي يونان
تاريخ انديشه در يونان با هومر25 آغاز ميشود. ولي بيترديد تالس، يونان را از دوره اساطيري وارد مرحله تفكر عقلاني و فلسفي كرد. وي براي نخستين بار از متفكران خواست به تعمق پيراون اصل نخستين براي عالم بپردازند. دو متفكر قبل از او، يعني هومر و هزيود،26 سخت گرفتار تفكر مذهبي حاكم بر جامعه يونان بودند.
از خدايان يونان، معمولاً به «دوازده المپي» ياد ميكنند؛ زيرا مأواي آنها كوه المپ است. قرنها پيش از آنكه يوشع نبي بانگ بردارد كه: «مردمان من از تكه چوبي ميخواهند كه راهبرشان باشد و تيرك چادري به آنان الهام بخشد.»، بتپرستي، سنگپرستي، توتمپرستي و پرستش ستارگان و خورشيد، اصليترين شكلهاي آئيني و مذهبي بودند.27
خداي ناديدني در دوران اسطورهاي يونان
در نيمه دوم هزاره چهارم پيش از ميلاد، تحولاتي در زندگي بشر به وجود آمد. از جمله تحولات، تبديل پدرسالار قبيله، به پيشواي جنگي بود. اين قبايل، هرچند پرستش يهوه خداي ناديدني اجدادشان ابراهيم(ع)، اسحق(ع) و يعقوب(ع) را نگه داشته بودند، اما پرستش توتمها مانند (شير و مار و گاو نر و...) نيز در ميانشان رواج داشت، و كمكم خدايان، همسايگان ثروتمند و خردهمالكشان نيز خود را به آنان تحميل كردند.
اين قبيلهها تا يكتاپرستي فاصلهي زيادي داشتند؛ هريك از قبايل، نمادي را به عنوان خدا ميپرستيدند. در اين ميان، خدايي بود كه تصوير مشخصي نداشت و خداي كوه حوريب در سينا به شمار ميرفت. خداي ديگري هم به نام يهوه بود؛ خداي يهوه خدايي جنگجو، بيرحم و مغرور بود كه در قلة كوه خانه داشت. يهوه خداي مكانهاي بلند بود. آنها پس از كوچ به كرانههاي نيل، ياد يهوه را با خود بردند. چنين باوري مشترك، اندكي هويت مردم را حفظ ميكرد. اينان به مفهوم خداي يگانه و ناديدني نزديك شده بودند. خدايي بدون شباهت با هيچ حيوان و يا پديدهاي طبيعي. خدايي برخلاف خدايان ديگر، بدون جنسيت.28 چنين بود كه كمكم بحث واسطة بين اين خدا با مخلوقات مطرح گرديد.
تالس متحول كنندة فلسفة يونان
تالس ملطي،29و30 با تحول تفكر يونان از اساطير به تأملات عقلاني و فلسفي و نيز با طرح انديشه آرخه، براي نخستين بار از متفكران خواست به تفكر در اطراف اصل نخستين عالم بپردازند. پس از وي، متفكراني همچون آناكسيماندر،31 فيلسوف ملطي جوانتر از تالس،32 دموكريتوس،33 هراكليتوس34 و... راهش را ادامه دادند.
طرح انديشه آرخه، توسط تالس و پيگيري جدي آن توسط ساير متفكران كه تقريباً همه آنها اعتقاد به مادةالمواد،35 حركت در كل نظام هستي و ايجاد و انهدام ادواري داشتند، موجب انديشههاي جديدي در هراكليتوس شد. يكي از آنها، انديشة لوگوس بود.
جهانشناسي هراكليتوس، مبتني بر نوعي همهخدايي(Pantheism) است. صحبت از يك خداي متعال، كه عقل و ارادهاش لوگوس باشد، نيست.36 جهان مورد قبول او، جهان تغيير و تبديل شدن است. زندگي را حاصل و نتيجه مردنها و زندهشدنهاي مكرر ميداند، نه به معناي تناسخ، بلكه مانند رودخانه در حال حركت، كه هم هست و هم نيست. هراكليتوس از حقيقت يا قانون هستي به لوگوس تعبير ميكند. از نظر وي، تنها يك لوگوس وجود دارد كه همه عالم را فرا گرفته كه به ذاته از خود است و يكتاست. اين روح الهي يا طبيعت كل را ميتوان در درون خويش جستوجو كرد. لوگوس، عقل متجلي عالم37 است، پديدههاي هستي مطابق با آن و گويي به فرمان آن جريان دارد، سخن معروف اوست كه «با لوگوس همنوا شويد كه همه چيز يكي است.» هراكليتوس از واحد به عنوان خرد و به عنوان خردمند سخن ميگويد: «عاقل فقط خداست، او هم ميخواهد و هم نميخواهد كه به نام زئوس ناميده شود» خرد، عقل لوگوس جهاني است، قانون كلي كه درون همة اشيا است. و بر همه چيز حكم ميكند و اشيا را به يك وحدت پيوند ميدهد. پديدههاي هستي مطابق با آن و گويي با آن جريان دارد، كه نمونه آن عقل آدمي است.
اما اين لوگوس، ساري در تمام مظاهر هستي با وجود دگرگوني حاضر در عالم چيست؟ به نظر هراكليتوس، ماهيت كثرت، وحدت ضدها و كشاكشهاي ميان اضداد در اين عالم است. در واقع، ماهيت كثرت وحدتي است كه از اين ضدها به دست ميآيد. خود اين جريان متضاد، وحدتي را پديد ميآورد. اصلاً اگر وحدتي هست، نتيجه اين كشاكش است.
خلاصه، اين جهان كه محل اضداد است، توسط لوگوس اداره ميشود. لوگوس عقل مسلط عالم است كه در سراسر عالم جريان دارد و خودش يكه و تنها است، لوگوس قانون الهي است. در نوشتههاي هراكليتوس، حالت وحدت وجودي حاكم است و نشانهاي قوي دال بر وجود خداوند متعال، كه علت لوگوس باشد، نميتوان يافت.38
گرچه هراكليتوس، نگاهي غالب به لوگوس داشت و آن را به عنوان قانون و قانونمندي مطرح ميكرد، ولي پس از او، توسعة روزافزون يافت و آناكساگوراس39 در حدود 500ق.م در كلازُمنا متولد شد.40 او لوگوس را در قالب نوس41 مطرح نمود. در اين تلقي، لوگوس واسطهاي بين خدا و جهان است كه اصل انتظامبخش جهان با عقل الهي است. در نوشتههاي او، نوس ميتواند به جاي خدا بنشيند؛ چراكه تمام صفات او را دارد و موجب حركت ماده و اجزاي عالم است. ولي لوگوس، هراكليتوس، لوگوسي است كه همة اشيا در خارج توسط او پديد ميآيند. لوگوس است كه جامه بسياري از صفات الوهيت را برتن كرده است.42
لوگوس در يهوديت
در يهوديت و عهد عتيق، حكمت به عنوان اولين مخلوق خداوند بيان شده،43 و توسط اوست كه عالم آفريده ميشود. حكمت، حافظ بندگان معرفي شده است.44 در دوره هلنيستي حالت شخصيتبخشي به حكمت به چشم ميخورد. او داراي دست و پا شده و تير و كمان جنگي به دست ميگيرد.45
در اولين آيات سفر پيدايش، كلمه و كلام واسطه خلق و ايجاد معرفي شده است. گرچه پيش از كلمه، موضوع خلق آسمان و زمين مطرح شده، ولي بلافاصله به استتار آنها در تاريكي، كه بيانگر عدم ظهور موجودات است، اشاره شده است.
در سفر پيدايش، وقتي خداوند فرمان به تجلي نور ميدهد، ميگويد: «باش»! آنگاه همه چيز ظهور و بروز پيدا ميكند.46 به عبارت ديگر، ظهور و بروز آسمان و زمين را به نور ميداند. نور هم جلوة كلمه امر است.
اشاره تلويحي به وساطت كلمه در خلق و ايجاد، از اولين آيات سفر پيدايش استنباط ميشود: «در آغاز خداوند آسمان و زمين را خلق كرد. زمين تهي و بدون شكل بود. تاريكي تا عمق همه را پوشانده بود. روح خداوند در سطح آبها به حركت در آمد، و خداوند گفت روشنايي باشد، پس شد.»47
در آياتي، كه پس از اين سه آيه آمده است، تأكيد بر نقش خلّاق كلمه و كلام الهي را ميتوان به روشني ديد. چنانكه همه آيات مربوط به خلقت آب، خشكي، نباتات، جانوران و... با عبارت «و خدا گفت...» آغاز ميشود.48 در تمام اينها بايد گفت: فرض موجودي جدا و مستقل از خداوند، كه بتوان نقش كاملاً مستقل بر عهده او گذاشت، فرضي ممتنع است.49
در مجموع، ميتوان در عهد عتيق، معاني زير را براي كلمه (لوگوس، ممرا، حكمت) در نظر گرفت:
ـ قول، گفتار يعني مفهوم، كه شمول گستردهاي دارد و غير خدا را هم دربر ميگيرد. «يهُوَه پادشاه اسرائيل و يهُوَه صبايوت كه ولي ايشان است، چنين ميگويد: من اول هستم و من آخر هستم و غير از من خدايي نيست.»50
ـ واسطة خلق و ايجاد مثل: «خداوند مرا مبدأ طريق خود داشت، قبل از اعمال خويش از ازل، من از ازل برقرار بودم.»51
ـ منشأ نبوتها و تفويضكنندة قواعد و قوانين الهي است. مثل «خداوند به حكمت خود زمين را بنا نهاد و به عقل خويش آسمان را استوار نمود...».52
ـ حمايت خداوند از بندگان خاصش توسط حكمت صورت ميگيرد. مثل «حكمت را ترك منما كه تو را محفوظ خواهد نمود...»53
ـ در متون متأخر عهد عتيق، توسط حكمت و از طريق آن جهان خلق شده و همرا با فضيلت و تقوي و توأم با موفقيت ميباشد.
ـ حكمت در عهد عتيق، با داشتن اصلي الهي، از نوعي استقلال نسبي هم برخوردار است. عامل فعال در آفرينش عالم و هدف و علت غايي خلقت است، قبل از آفرينش موجودات بوده است.54
ارتباط حكمت با لوگوس
در مورد اينكه ارتباط حكمت با لوگوس چگونه تصور ميشود، در حكمت سليمان آمده است: «خداي پدران من، پروردگار مهربان من، تو كه همه اشيا را در لوگوسات (كلمهات) به وجود آوردهاي و تو كه با اين حكمت انسان را پديد آوردهاي، به من حكمت را كه در عرشت قرار دارد عطا كن.»55
به طور كلي، يهوديان و عبرانيان در مرحلة ابتدايي و قبل از شهرنشيني و ورود به كنعان، اعتقاداتي ابتدايي داشتند، كه بيشتر بر اساس پرستش توتم،56 فتيش57 و ارواح و نيروهاي نامرئي و جن و شياطين در بيابانها و اماكن خلوت، و پرستش ارواح حيوانات شرور به نام سرافيم؛58 يعني خدايان سوزنده و نيز تقديس آتش بود.59 اما كمكم در تبادلات فرهنگي اين قوم با اقوام ديگر، خداياني مثل «الوهيم»،60 «بعل»،61 «ايشتر»،62 «اشتارت»،63 «مليك»،64 «ملوك»65 و يهوه نيز، كه خداي قومي يهود بودند، افزوده شدند. اما در اثر رهبري گروهي از پيامبران برجسته عبراني، همچون عاموس،66 اشعياي اول و دوم،67 و ارميا،68 حزقل69 مفهوم يهوه گسترش يافت و نه تنها خداي قوم عبرانيان، بلكه خالق كل آسمانها و زمين، مفهوم لوگوس، گشت.70
تشخص خدا
در اين دين تلاش براي شخصيتبخشي به خدا به چشم ميخورد. آنان واسطههايي را با قدرت الهي مخلوط كردند؛ چراكه يهوديان نخستين، ضروري ميديدند كه خدا را هم كسي بدانند كه با عظمت در بالاي آسمان بر تخت نشسته و فعالانه در امور انسانها از طريق پاداش دادن، مجازات كردن و منبع الهام بودن، دخالت ميكند. از اينرو، خدا را داراي دست، پا، همراه داشتن تير و كمان و مرد جنگي پير با موي سفيد تصور ميكردند.71 بعد تصور كردند خداوند در دور دستها، به وسيله موجودات روحاني مادون، يعني فرشتگان حكومت ميكند. مشكل اين بود كه بنابراين، مؤثر در جهان خود خدا نيست. از اينرو، ميشود غيرمسئولانه عمل كرد. «... و خداوند به شيطان گفت: (از كجا آمدهاي)؟ شيطان در پاسخ خداوند گفت: از تردد نمودن در جهان و از سير كردن در آن.»72 فرهنگ يهود هرچه به ميلاد مسيح نزديكتر ميشد، گسترش بيشتري يافته و از شكوفايي بهتري برخوردار ميگرديد. به طور كلي، در اين دوره دو نحلة فكري، مكتب تلمودي فريسيان فلسطين، و مكتب يهودي هلنيستي مصر حاكم بود. اولي، تحت تأثير دو دين زرتشتي و ميترائي واقع شده بود كه كتاب دانيال بيانگر آن است. در اين مكتب، خداوند در عين تعالي همه جا نيز حاضر است. ديگري، مكتب يهودي هلنيستي، كه در قرن دوم(ق.م) شروع شده بود، تحت تأثير فلسفة يونان و عقائد افلاطون، معتقد به جوهر معنوي عالم يا «عقل» شد و ميگفت: خدا گرچه در ذات خود متعال است، ولي به عنوان عقل الهي در همه آفريدهها حضور دارد.
بنابراين، الهياتي نياز بود كه هم حق عظمت و تعالي خدا را ادا كند و هم حق بيواسطه بودن عمل او بر روي زمين را. براي يافتن اين الهيات، كاركردهاي سرشت الهي، كه به خداوند از صرف كارگزاران با قدرتهاي مادون نزديكتر بود، يعني روح خدا، كلمه، حكمت و شريعت او... متوسل شدند.
اصرار الهيات يهود بر تعالي خدا،73 بعدها به مفهوم و تصور موجودات واسطه رهنمون شد، تا فاصله بين خدا و جهان را پر كند. عاليترين اين موجودات واسطه، عقل، (لوگوس يا نوس) است. از لوگوس، به عنوان نخستين مولود خدا سخن رفته است: «سالمندترين و اصيلترين موجوداتي كه بهوجود آمدهاند.»
در باب اول امثال سليمان، اولين صورت تعبير لوگوس: حكمت، به عنوان خالق واسطه به چشم ميخورد و آن را از طرف خدا مأمور طراحي دنيا ميشناسد. «خداوند مرا مبدأ طريق خود داشت، قبل از اعمال خويش از ازل، من از ازل برقرار بودم».74 حكمت در اينجا به عنوان همدم و معادل خدا در خلقت توصيف شده است. جالب اينكه در كتاب حكمت سليمان باب 24 آيه3، حكمت خود را با كلمه آفريننده خدا يكي ميشمارد. اين اتحاد در آينده الهيات مسيحيت سهمي مهم دارد.
در فصل هشتم امثال سليمان، هم به نظريه لوگوس مجسم برميخوريم: «حكمت
در بيرون ندا ميدهد و در شوارع عام آواز خود را بلند ميكند... به سبب عتاب من بازگشت نماييد اينك روح خود را بر شما افاضه خواهم نمود و كلمات خود را بر شما اعلام خواهم كرد.»75
تجلي لوگوس
تا بدينجا حكمت و لوگوس واسطة بين خلق و خدا هستند. اما مشكلات ايجادشده براي يهوديان و اينكه اكثر مردم دنبال محسوسات هستند، كمكم موجب شد كه مفهوم لوگوس را متجلي در شخص خاصي ديدند. از اينرو، اميد به رهايي از تسلط روم و از رنجهاي روي زمين، با ورود يك رهاننده يزداني تقريباً همهجا در ادبيات يهود آن زمان به چشم ميخورد، و نوشتهها شكل مكاشفه دارد و تلاش ميكند گذشته را به عنوان مقدمهاي براي آينده پيروزمند، قابل اغماض كند. مثل صحيفة دانيال در حدود 165ق.م و كتابهاي مكاشفات، كه قائلند دوران فرمانروايي بدي بر اثر دخالت مستقيم خدا و يا با روي زمين آمدن پسر نمايندهاش مشيا (مسيح) پايان خواهد يافت.
يهوديان يوناني زبان هم با آشنا شدن با فلسفه رواقي، كه در عقل (لوگوس) قانوني طبيعي را ميديد كه هم بر جهان مادي و هم بر جامعه بشري حاكم است، اين نظريه را با تعليم عهد عتيق، مبني بر اينكه خدا جهان را با كلمه «لوگوس» خود آفريده است، موافق ديدند. به تدريج اين مفهوم در بين قشر پايينتر جامعه رسوخ پيدا كرد، تا اينكه مفهوم «لوگوس» با مفهوم «كريتوس» (مسح شده)، يعني قدرتي كه مردم براي رهايي منتظر آن بودند، درآميخت و در قصايد سليمان كامل شد.76
فيلون و لوگوس
فيلون77 (30ق.مـ 40م)، كه از بزرگان اين نحله بود، خدا را متعال ميدانست كه افعال خود را در عالم از طريق لوگوس، فرشتگان و نيروهاي طبيعت انجام ميدهد. او ميگفت: براي شناخت خدا بايد خدا شد و اين غيرممكن است. اما اگر بتوان پيش از مرگ طبيعي مرد و فناپذير شد، آنگاه شايد بتوان چيزي را، كه قبلاً نديدهايد، ببينيد. ولي تيزترين بصيرت قادر نخواهد بود آن غير مخلوق را ببيند؛ زيرا قبل از ديدن او از نور تابانش كور خواهد شد.78
فيلون، ممرا را با لوگوس برابر دانست، و لوگوس را واسطة خالق و مخلوق بيان كرد. لوگوس اولين پسر خدا، اول ملائك و انسان اوليه، كه صورت بلاواسطه خدا بود، و ساير بشر از او به وجود آمدند، حيات لوگوس در خداست. در حالي كه عقل ما در اوست و بعدها نيز لوگوس خود عقل ميشود و سپس، نام «شخينا» ميگيرد كه بيانگر عظمت خداست. فيلون، در جاي ديگر آن را صفت و اسم خدا ميخواند. اصل پويا و اصل كيهاني كه سبب خلق عالم است. خداي فيلون، كمال مطلق، بدون صفات، بيچگونگي، يكتا، وجود محض، بينام، لايتغير و بسيط و قيوم است. از اينرو، فيلون، لوگوس را تجلي او در عالم كثرت ميبيند. در تفكرات فيلون، لوگوس تداركدهندة حكومت الهي بر اشياست؛ زيرا خدا از طريق آن ارادهاش بر اشيا تحقق ميبخشد. لوگوس تصويري از خداست كه توسط او جهان خلق شده است. عقل انساني تصويربرداري از لوگوس است. فيلون، نه تنها ايدههاي يوناني و يهودي را در مورد لوگوس تركيب نموده است، بلكه لوگوس، فيلون تركيبي از ايدههاي افلاطوني79 و عليت جهاني رواقيون است.80
بيترديد او نقطه اوج تلاقي انديشه يهودي با افكار فلسفي يوناني است كه ضمن پايبندي به اصول تعاليم مذهب خويش، تحت تأثير فلسفه يونان و مباني مكتب رواقي بوده است؛ اوست كه نقش لوگوس را پررنگ نموده و يوحنا هم به نحو كامل از آن در انجيل چهارم استفاده نمود.81
لوگوس فيلون و مسيحيت
لوگوس فيلون اولين صادر از ذات خداست. لوگوس در نزد فيلون، قطعاً از خدا پايينتر است و بايد در رديف آنهايي كه بهوجود آمدهاند، جاي داده شود.82 لوگوس فيلون گرچه تأثيرات زيادي بر انجيل يوحنا گذاشت، ولي اين دو با هم يكي نيستند. فلسفة فيلوني نسبت به لوگوس، به عقيده تثليث مسيحيت نزديك نيست؛ چراكه آنها پدر را وجود مطلق و منشأ قدرت ميدانند و پسر را كلام او يا عقل، كه به وسيله آن مخلوقات را آفريده و روحالقدس هم به عنوان رابط ميان پدر و پسر است. اما اين هر سه در جنب هم و مقرون هم هستند.83 در حالي كه، فيلون تلاش ميكند لوگوس را واسطه و خداي غيركامل بداند، او لوگوس را «ايدة ايدهها» جهان عقلاني، كسي كه ايدهها را براي خلقت سازماندهي ميكند، و در حقيقت (خداي دوم) ميداند. نظر فيلون در مورد لوگوس را ميتوان در برداشتهاي ذيل ملاحظه كرد.
واسطة خلق و ايجاد،84 معادل حكمت،85 گاهي حكمت به عنوان مادر لوگوس معرفي شده است.86و87 اولين مولود خداوند، صورت الهيه، اولين ملائكه، اول انساني كه خداوند او را بر صورت خود خلق كرد، خليفة خدا و امام اعظم، حقيقتالحقائق، شفيع (روحالقدس) (فارقليط) و ايدة ايدهها.
تأثير فلسفه يوناني و تفكر رواقي بر متكلمان و فلاسفه يهود، راه را براي ظهور كلمه يوحنايي و رشد اين انديشه در مسيحيت گشود.88
تجسد لوگوس89
در دين مسيحيت با گفتار پولس رسول در رسائل مختلفش و انجيل چهارم، يعني انجيل يوحنا، لوگوس حالت مجسم به خود گرفت.90 و با تجسد در عيسي مسيح به عنوان فديه گناهان بشر مطرح گرديد. مؤثرترين تأثير را فيلون يهودي بر يوحنا گذاشت. بحث مطرح در بين فلاسفة مسيحي، حول همذاتپنداري و همانند بودن مسيح دور ميزند.91
انديشههاي پولس رسول و تبلور آن در انجيل يوحنا
بيترديد، پولس92 يكي از مؤثرترين بنيانگذاران مذهب مسيحيت است. از نظر وي، انجيل كلام خداوند است و عيسي كلمه متجسد، كه مقامي الوهي دارد. «مثل بسياري نيستيم كه كلام خدا را مغشوش سازم، بلكه از سادهدلي و از جانب خدا در حضور خدا در مسيح سخن ميگوييم.»93 و يا در رسالة پولس به كولسيان آمده است: «بگذاريد كلام مسيح با كمال حكمت در شما جاي گيرد. و ... آنچه كنيد در قول و فعل، همه را به نام عيسي خداوند بكنيد و خداي پدر را به وسيله او شكر كنيد.»94
پولس در جاي ديگر، مقام كلمة الهي عيسي را به وضوح بيان كرده است: «او صورت خداوند ناديده است، اولين همه موجودات، كه هر آنچه در آسمانها و زمين است، از ديدني و ناديدني، ... همه را آفريده، همه به وسيله او و براي او آفريده شد. او قبل از همه و در وي همه چيز قيام دارد.»95
انديشههاي پولس و ساير الهيدانان قرن اول ميلادي، در اولين آيات انجيل چهارم متبلور شده است. عبارات روشن و صريح اولين فصل اين انجيل، مهر تأييدي بر مقام كلمة الهي عيسي و موقعيت او در آفرينش موجودات ميزند.
لوگوس مجسم و نور محمدي
با توصيفي كه از لوگوس يا كلمه الهي بيان شد، روشن ميشود اين مفهوم، شبيه نور محمدي در اسلام است. همچنانكه نور محمدي، واسطه خلقت و اولين تعيّن و صادر اول از مقام احديت است كه در همه مخلوقات حضور دارد و به واسطة اوست كه آدمي به خدا معرفت پيدا ميكند. كلمة الهي نيز، همانگونه در همه چيز جاري و حاضر است، به واسطه اين كلمه است كه مخلوقات، حيات و نور ميگيرند. به سبب وجود اين كلمه، امكان شناخت خداوند ميسر ميشود.96 همانگونه كه تجسم كلمه در دورهاي از تاريخ در عيسي مسيح صورت گرفت، در دورة ديگر، نور محمدي در قالب حضرت محمد(ص) تجسم پيدا ميكند. گرچه اين نور انقطاع ندارد، و در امام عصر? نيز جريان داشته و او اكنون نماد نور محمدي(ص) است. هرچند شايد به توان اين نماد را با روحالقدس، كه اقنوم سوم را شكل ميدهد، برابر دانست. كلمه الهي با نور محمدي دو اسم اعظم از يك واقعيت را تشكيل ميدهند.97
البته بايد گفت: بحث نور محمدي و... همه در عالم ممكنات است. در حاليكه، مسيحيت، بحث عيسي را در عالم واجبالوجود مطرح ميكند. در عين حال، ممكنالوجود هم هست كه تناقض دارد.
مخالفت كتاب مقدس با همذاتپنداري
از توجه به مجموع گفتههاي كتاب مقدس در مورد عيسي مسيح ميتوان استنباط نمود كه مقامي والا براي او در نظر گرفته است. تعبيرات فوق بشري، كه براي عيسي(ع) ذكر نموده و او را «خداوند و...» معرفي نموده است، بيان مقام الوهيت براي او نيست، بلكه مقامي والاست كه ديگر بشر به آن مقام نرسيد. «زيرا هرچند هستند كه خدايان خوانده ميشوند، چه در آسمان و چه در زمين، چنانكه خدايان بسيار و خداوندان بسيار ميباشند. اما ما را يك خداست، يعني پدر كه همه چيز از اوست و ما براي او هستيم و يك خداوند، يعني عيسي مسيح، كه همه چيز از اوست و ما از او هستيم.»98
گاهي اوقات نيز مسيح را بالاتر از انسانها ميداند و مقام والاي او را به عبارت «در رأس بودن» و «سر بودن» بيان ميدارد. مثلاً، ميفرمايد: «اما ميخواهم شما بدانيد كه سر هر مرد، مسيح است و سر زن، مرد و سر مسيح، خدا.»99
ميتوان گفت: مسيح بيشتر به عنوان مقتدا معرفي شده است، تا به عنوان خدا. يكي از اركان عبادت، كه در تثليث بيان ميگردد، مقام والاي او هم به واسطه بودن اوست. از اينرو، در دوم قرنتيان ميگويد: «و همه چيز از خدا كه ما را به واسطه عيسي مسيح با خود مصالحه داده و خدمت مصالحه را به ما سپرده است.»100
طبق اين آيه، عيسي مسيح كه مقاي والاتر از انسانها دارد، به عنوان واسطه ذكر شده است. مطابق همين مطالب، در عهد قديم هم آمده است. براي مثال، در سفر پيدايش ميفرمايد: «در ابتدا خدا آسمانها و زمين را آفريد. زمين تهي و باير بود. و تاريكي بر روي لجه و روح خدا سطح آبها را فراگرفت.»101
همين حالت در مزامير هم بيان شده است. آنجا كه ميفرمايد: «به كلام خداوند آسمانها ساخته شد...؛ زيرا كه او گفت و شد او امر فرمود و قايم گرديد.»102 تمام اين موارد را يوحنا، در ابتداي انجيل چهارم با عبارت: «در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود. همان ابتدا، نزد خدا بود همه چيز به واسطه او آفريده شد... و كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد، پر از فيض و راستي، و جلال او را ديدم، جلالي شايسته پسر يگانه پدر.»103
يوحنا با اين عبارت و شبه آن بيان ميكند كه «كلمه واسطه» كه بين خدا و خلقت عالم واسطه است، همان كلمه مجسم، يعني عيسي مسيح است. همين عبارات در ابتداي رساله اول يوحنا هم بيان شده است.104
در همة اين موارد، مقام خداوند تبارك و تعالي عالي است. ساير موارد همچون كلمه خدا و.... واسطه و بعد از ذات الهي هستند. هرچند به عنوان واسطه بين انسان و خالق باشند، ولي خداوند قادر عليالاطلاق، بالاتر از همة اينهاست، چنانكه مكاشفه يوحنا، هم به اين مطلب اشاره نموده و ميفرمايد: «من هستم الف و يا، "اول و آخر" ميگويد: آن خداوند خدا كه هست و بود و ميآيد، قادر علي ـ الاطلاق.»105
در سفر خروج هم شبه اين مطلب را بيان ميكند: «خدا به موسي گفت: "هستم آنكه هستم" و گفت: به بنياسرائيل چنين بگو: "اهيه" هستم مرا نزد شما فرستاد.»106
در اينجا هم مشاهده ميشود، مقام خاصي براي خدا قائل است و همه چيز غير آن را، حداقل مرحلهاي پايينتر از خدا ميداند الا انجيل يوحنا، كه او را همشأن با خدا ميداند.
خلاصه كلام اينكه، الهيات مسيحيت، به ندرت و با احتياط در بعضي موارد، خدا را در مورد عيسي به كار برده است. مثلاً، در رساله به روميان ميگويد: «پدران از آن ايشانند و از ايشان مسيح به حسب جسم شد كه فوق از همه است، خداي متبارك تا ابد الاباد. آمين.»107
گرچه در اينجا هم نكات گرامري و مشكلات متني وجود دارد، مبني بر اينكه آيا واقعاً پولس دنبال تساوي خدا با مسيح بوده يا نه؟ علاوه بر اين، در رسالة عبرانيان (1:10)، جايي كه صحبت از «خداوند» (Yahveh-kurios) دارد را، ترجمه به «خداوند مسيح» (Christos-kurios) نموده است. در اينجا هم اختلاف ترجمهها، خدا بودن مسيح را
مشكل ميسازد.
فقط در نوشتههاي يوحنا است كه مسيح، مستقيماً و يقيناً به عنوان خدا معرفي شده است. اولاً، او جسم يافته لوگوس است كه خدا بوده، ثانياً، تنها كسي كه در طول زندگي تجسد يافته خويش خدا گرديد، مسيح بود.108
بالاخره اينكه كليسا زماني كه تأكيد ميكند بر تجسد و اينكه واقعاً خدا بود كه متجسد شد، دقيقاً نميتواند ثابت كند آنچه تجسد يافته، و آنچه عيسي او را پدر ميخواند، يكي باشد،109 بلكه آنچه كه تجسد يافت است، همان است كه در انجيل چهارم، كلمه (پسر) ناميده شده است. اين امر مستلزم خلل در يك خدا بودن است. از اينرو، كليسا در اينكه نشان دهد چگونه «كلمه» ميتواند هم در مسيح تجسد يافته باشد، و هم با خدا متحد باشد، بدون اينكه در بشريت عيسي خلل پيدا كند، ناتوان است و آن را به صورت يك راز معرفي ميكند.110
علاوه بر اين، در بسياري از موارد، عيسي(ع) به خداي عهد قديم يعني يهوه (خالق جهان) ايمان آورده است. مثلاً در مرقس ميگويد: «ليكن از ابتداي خلقت خدا ايشان را مرد و زن آفريد»111 يا ميفرمايد: «عيسي او را جواب داده گفت: اول همه احكام اين است كه بشنو اي اسرائيل، خداوند، خداي ما خداوند واحدست»112 در بعضي موارد، عيسي خدا را پدر ميخواند كه در عهد عتيق هم پدر ناميدن خدا، هست.113
و مهمتر اينكه، در سراسر عهد جديد، دعوت به يكتاپرستي به چشم ميخورد.114 در منابع اوليه، بحثي از عيسي الهي يا طبيعت الهي او نيست.
بنابراين، بحث كليسا در مورد تجسد يافتن كلمه (لوگوس) در عيسي مسيح و اينكه مسيح، حكمت واسطه الهي در خلق و ايجاد باشد، قابل اثبات نيست. بسياري از مطالب كتاب مقدس هم با اين مطلب سازگار نيست.115
نقد تفكرات مسيحيت در مورد لوگوس متجسد
با توجه به اينكه در اديان ابراهيمي، خداي توحيدي، به هيچ عنوان با تجسد و محدوديت، كه اساس تفكر مسيحيت است، سازگار نيست، بحث الوهيت عيسي مسيح، جاي نقد دارد.116
ويل دورانت معتقد است: چنين اعتقاداتي در دين مسيحيت، نه تنها شرك را از ميان نبرد، بلكه آن را در ميان خود پناه داد و موجب حيات آن شد. وي همچنين تصريح ميكند كه «مسيحيت آخرين آفرينش بزرگ دنياي باستان مشركان بود.»117 نكته درخور توجه اينكه، اصل و اساس مسيحيت به خلاف ديگر اديان، هرگز جنبة استدلالي عقلاني نداشته است. آكوئناس (1225ـ1274م)، كه عقلانيترين مسيحيان است، ميگويد: اصول مهم آيين مسيحيت را نميتوان با استدلال به اثبات رسانيد. قبول تورات و انجيل، مستلزم ايمان به وحي و مكاشفه غيبي است.118 مسئلة تجسد، چون با عقل تضاد داشت و يا سازگاري نداشت، از همان ابتدا مورد مخالفت قرار گرفت.119
اناجيل اربعه هم در معرفي عيسي(ع) روشهاي متفاوتي بيان كردهاند. فقط يك انجيل است كه (لوگوس) بودن عيسي را مطرح نموده و در ملحقات اناجيل (رسائل)، هم بعضي موارد عيسي را لوگوس مجسم ميداند. آن هم انجيل چهارم و رسائل پولس است. ولي ساير اناجيل و رسائل، چنين كاري را نميكنند. مثلاً، اناجيل هم نوا (متي، مرقس و لوقا)، عيسي را موعود يا «مسيا»ي قوم يهود، «پسر انسان»، مسيح و موعود بنياسرائيل ميدانند. تنها انجيل يوحنا است كه به نحوة انتساب عيسي به خدا و رابطهاي كه او با خداوند دارد، ميپردازد. يوحنا، عيسي را كلمه ازلي خدا ميداند كه در هيأت آدميان ظاهر شده و او همان «مسيحا» يا « ماشيح» موعود قوم اسرائيل است.120
لوگوس مجسم در بوتة نقد
قرآن كريم، از دو طريق عليه لوگوس مجسم و الوهيت متجسد بحث ميكند.
1. از طريق بيان عمومي، مبني بر اينكه فرزند داشتن براي خدا محال است؛ چه فرزند فرضي، عيسي باشد يا غير او.
2. از طريق بيان خصوصي و مربوط به شخص عيسي مسيح و استدلال به اينكه آن جناب، نه پسر خدا بوده و نه اله معبود.
توضيح بند اول، اينكه، چون حقيقت فرزندي، يعني جدا شدن چيزي از موجودي ديگر، در مورد خداي متعال محال است.
1. شرط اول توليدمثل مادي بودن است. خدا منزه از آن است؛ زيرا مادي بودن مستلزم داشتن قدر جامع ماديت، يعني احتياج است، يعني نياز به حركت، زمان، مكان و... در حالي كه خدا منزه از اينهاست.
2. الوهيت و ربوبيت خدا مطلقه است و ما سوي به او محتاج هستند. چگونه امكان دارد موجود محتاج به او، مستقل از او فرض شود و تمام خصوصيات ذات و صفات را كه خدا دارد، او هم دارا باشد.
3. جواز زاد و ولد در مورد خدا، مستلزم جواز فعل تدريجي است كه خود، مستلزم وجود خداوند در چارچوب ناموس ماده و حركت بوده و خلاف فرض و محال است. بر فرض كه مسيحيان بگويند: مراد از «اتخذ الله ولدا»، مجازگويي است، باز هم اشكال مماثلت باقي ميماند؛ زيرا اثبات پدر و فرزندي، اگر هيچ ملازمهاي نداشته باشد، بالضروره اثبات عدد خواهد بود. و اثبات عدد هم، مساوي اثبات كثرت حقيقي است؛ زيرا نميتوان انكار كرد كه از جهت فرديت براي نوع، دو فرد هستند. پس اگر الله را يكي بدانيم، آنچه غير اوست، يكي از آنها همين فرزند فرضي است، مملوك او و محتاج به او خواهند بود.121
اما توضيح بند دوم، عيسي مسيح پسر خدا و شريك او در الوهيت نيست؛ زيرا او بشر است و از بشري ديگر متولد شده و ناچار لوازم بشريت را هم دارد. تولد بدون پدر و... هم كه در زندگي او به وجود آمده، گرچه امري خارقالعاده است، ولي محال نيست؛ چون عقل دليلي بر محال بودن آن ندارد. علاوه بر اينكه، همه اديان تصريح دارند كه حضرت آدم بدون پدر بوده، پس او هم بايد اله باشد!
طعام خوردن مسيح، عبادت و دعا كردن او، كه به مكرر در اناجيل آمده و آية 172 سورة «نساء» هم بدان اشاره دارد، همگي دال بر «عبد» بودن اوست. از سوي ديگر، خود مسيح مردم را دعوت به پرستش خدا ميكرد. در هيچ كجاي اناجيل عيسي مردم را دعوت به پرستش نكرده است. اگر هم در جايي گفته «من و پدرم واحديم» از باب «من يطع الرسول فقد اطاعالله» است؛ چراكه رسول خدا(ص) چيزي غير از اطاعت خدا درخواست نميكند. پس اطاعت او يعني اطاعت از فرامين خدا.
از سوي ديگر، خداي پسر، در چهرة انساني جلوه كرد و مانند معاشرت يك انسان معمولي، با انسان به معاشرت پرداخت. اين مستلزم آن است كه واجبالوجود، صفات ممكن را به خود گيرد و در عين واجبالوجود بودن، ممكنالوجود باشد. پس بايد بتواند هم خدا باشد، هم اَبْ و هم اِبنْ و... در نتيجه، اعمال متضاد او بايد بتواند به صفات متقابلي مثل علم و جهل، قدرت و عجز، و... متصف شود. اين امر غيرمعقول است. علاوه بر اين، آيا خدا پسرش را فرستاد و دستور داد در رحم يكي از بانوان حلول كند، تا به صورت انساني از آن خارج شود، در حالي كه، خدا هم باشد! اين كار را نه عقل سليم ميپذيرد و نه مطابق استدلال و برهان است؛ چراكه اوصاف خدا مثل سرمديت، عدم تحول، عدم محدوديت و... هيچ كدام با اين امر سازگار نيست.
خلاصه اينكه، لوگوس مجسم بودن مسيح، و واسطه خلق قرار گرفتن او، گفتاري است كه با عقل سازگار نيست و علماي مسيحي اوليه، احتمالاً اين را از ارتباط با مشركان و كفار آن زمان گرفتند؛ چراكه در بين روميان و يونانيان مصر، سوريه و هند مكاتب وثنيت رواج داشت. صاحبان اين عقيده، به نقاط يهودينشين و نصرانينشين، يعني فلسطين و حوالي آن نزديكتر بودند و انتقال مفاهيم آنها به ميان اهل كتاب آسانتر بود.122
به هر حال، سؤالاتي اساسي بدون پاسخ در دين مسيح وجود دارد. از جمله اينكه، «عيسي خدا بوده» دقيقاً به چه معناست؟ آيا لوگوس، همان پسر خداست؟ چگونه عيسي وجودي خدايي داشت. در عين حال، ميگويند: فقط يك خداست.
كلمة (لوگوس) در اسلام
بحث كلمة (لوگوس) را در اسلام ميتوان با بحثي تحت عنوان «الهيات سخن»123 يا وحي الهي مطرح نمود. به خلاف مسيحيت، كه وحي را متجسد در عيسي مسيح خداوند دانسته و او را لوگوس الهي و فرزند خدا و از طرفي يكي از اقانيم سهگانه و مانند خدا معرفي ميكنند. ميتوان گفت: شباهتهايي بين وحي در اسلام و يهود وجود دارد. هر دو طرف وحي را كلمات القاء شده از سوي خداوند بر پيامبران ميدانند. وحي القا شده بر پيامبران، يكي از روشهاي كسب علم و بهترين روش تحصيل علم است.
وحي از نوع يافتن است، نه مثل تجربه ديني، كه نياز به مشاهده مكرر داشته باشد. از سوي ديگر، ابتدا همراه با شك باشد... يافتن وحي همانگونه است كه انسان خود را در نشئه شهود مييابد. به گونهاي كه هرگز شك نميكند؛ چون درك انسان از وحي بالاتر از درك انسان از خود اوست.124
تعريف وحي
بيشك وحي يك نوع سخن گفتن است؛ يعني پيامبر(ص) يا هر شخصي كه به او وحي ميشود، بعد مطالب را به عنوان سخنان خداوند بيان ميكند. روشن است كه كسي بوده و سخنان را به پيامبران القا نموده است. بنابراين، ميتوان گفت: وحي نوعي القا سخن و كلام است. چه اين كلام از مقوله صوت و لفظ باشد ـ همراه با خارج كردن هوا از باطن ـ يا نباشد.
حقيقت كلام اظهار باطن به وسيلة آلات حسيه يا غير آن است. كلام، يكي از اوصاف كمالي است كه اظهار حقيقت وجود ميكند. هر چه وجود رو به كمال و قوت رود، ظهور و اظهارش بيشتر گردد، تا به افق اعلا و مقام والائي برسد كه نورالانوار و نور علي نور و ظهور علي ظهور است، و به فيض مقدس اطلاقي و كلمه «كن» وجودي، آنچه را مقام واحديت در غيب دارد، اظهار كند. در اين تجلي، احدي متكلم، ذات مقدس واحدي است كه مستجمع جميع اسما و صفات بوده و كلام، نفس و تجلي و سامع و مطيع، اعيان علميه لازمه اسما و صفات است با امر «كن»، تحقق عيني پيدا ميكند. پس هرگاه بر چيزي، كه اراده تحقق آن را كرده، به گويد «باش»، آن چيز فرمان الهي را اطاعت كرده، موجود و محقق گردد.125
از اينرو، در لغت، وحي را به اشاره سريع و نهاني معنا ميكنند. حال اين اشاره يا با كلام است، كه به نحو رمزي است و مجرد از تركيب ميباشد، يا با اشاره و امثال ذلك.126 از آنجايي كه وحي القا شده بر پيامبران الهي، متشكل از كلمات است و كلمات هم داراي بار معنايي خاصي هستند، بررسي پيرامون كلمه، جهت فهم كامل معناي وحي ضروري است.
كلمه
«كلمه» در لغت لفظي است كه بر معناي تام و يا غيرتام دلالت كند. در قرآن كريم، گاهي در قول حقي كه خداي تعالي آن را بيان كرده باشد، استعمال ميشود. كلمه در كلام خداي سبحان، بر هستي هم اطلاق شده است: «كلمه وجوديه». البته هستي افاضه شده به افراد توسط «كن».
در اصطلاح قرآن كريم، معناي كلمه، هر چيزي است كه اراده خدا را ظاهر كند. چه اينكه امر تكويني خدا باشد و با آن چيزي را از كتم عدم به عالم هستي آورد. يا كلمه وحي و الهام باشد. براي شخص پيامبر و يا محدث، اراده او را ظاهر كند.127 گاهي هم كلمه به معناي موجود خارجي، از قبيل انسان استعمال شده است. اين معنا، بيشتر اشاره به خلقت خارقالعاده مسيح است. گاهي اوقات هم در قرآن، كلمه با اضافه به كار رفته است. مثلاً كلمة طيبه، كلمةالعذاب، كلمةالله، كلمةربك كلمة منه و كلمة باقيه. در هر كدام از اين موارد، نظراتي ارائه شده است. از جمله، در مورد «كلمة طيبه» در آيه 24 سوره ابراهيم ميفرمايد: «عدهاي گفتهاند مراد شهادت به واحديت خداست.»
علّامه طباطبائي ميفرمايند: «مراد عقايد حقي است كه ريشهاش در اعماق قلب و در نهاد بشر جاي دارد.» بعضي هم مراد را وعده خاصي به امت اسلام ميدانند.128
يكي ديگر از موارد اضافه كلمه، بحث «كلمة باقيه» است كه خداوند در آيه 28 سوره زخرف فرموده است: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ».
مراد اين است كه خداوند امامت را «كلمه باقيه»اي قرار داده است. گو اينكه ابراهيم(ع) چنين چيزي را خواسته، ولي آرزو كردن، غير از جعل و قرار دادن است. مجمعالبيان «كلمه باقيه» را امامت ميداند كه تا قيامت در نسل ابراهيم(ع) باقي است.129
بررسي تطبيقي آموزة لوگوس در اديان ابراهيمي
در بررسي تطبيقي اين آموزه، نگاهي به اسماء الهي در اين سه دين مياندازيم. و سپس، نقاط مشترك بين هر سه دين را مورد بررسي قرار ميدهيم.
در قرآن كريم، 127 اسم از اسماء حسناي الهي بيان شده است. در چهار آيه، تصريح دارد كه براي خداوند اسماء حسنايي هست. خدا را با اين اسماء بخوانيد: «قُلِ ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَـنَ أَيّاً مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى» (اسرا: 110)؛ «اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى» (طه: 8)؛ «هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (حشر: 44)؛ «وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَآئِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ» (اعراف180).
هرچند اسما الهي در روايات گوناگون بيان شده است. مثلاً، بعضي روايات 99 اسم، بعضي 360، و بعضي1000 و حتي تا 4000 هم بيان شده است. از مجموع روايات به دست ميآيد كه خداوند نامتناهي است. تجليات و ظهورات اسماء، صفات و افعالش هم نامحدود است. آنچه متعين از اسماء شده، دليل بر انحصار ندارد.
مظهر اين اسماء براساس روايات اسلامي، ائمه(ع) هستند كه فرمودند: «ما اسماء حسناي الهي هستيم.» فرشتگان هم، گرچه از مقربان الهي هستند، ولي تنها مظهر اسم سبوح، قدوس، سلام و... هستند. حيوانات مظهر اسم سميع، بصير، حي و قيوم و... هستند. شياطين هم مظهريت اسم مضل و متكبر و... را دارند و از مظهريت براي ساير اسماء محروم هستند. انسان مظهر جامع تمامنماي حق است كه از همه اسماء و صفات او حكايت ميكند. انسان بايد خودش را متخلق به همه اسماء و صفات كند تا مظهر تام ظهور جلالي و جمالي اسماء باشد؛ چراكه «حقيقت توحيد جمع بين ظهور و بطون است. موحد حقيقي كسي است كه از تمام تجليات حقتعالي، چه ذاتي و چه صفاتي و چه فعلي برخوردار باشد.» از اينرو، مظهر تمامي اسماء و قطب عالم امكان، حضرت ولي عصر? است كه جامعيت تام دارد.130 به قول عزيزالدين نسفي اول، چيزي كه خداي سبحان آفريد، روح محمد(ص) يا (نور محمدي) بود كه ارواح تمامي بشر را نيز به تدريج از آن پديد آورد. همانطور كه حضرت رسول(ص) فرمودند: «اول ما خلق الله روحي، ثم خلق جميع الخلائق من روحي.»131 در حديث ديگري، حضرت ميفرمايد: «كنت نبياً و آدم بين الماء والطين»؛ يعني پيش از اينكه جسم آدم آفريده شود، وجود ازلي محمد(ص)، كه خود نخستين آفريده خداوند است، به عنوان نوري آسماني تصور ميشده است. اين نور در وجود آدم تجسد يافت و در تمام انبياي پس از وي، نسل به نسل تا آخرين تجلي آن، ادامه داشت. طبق عقائد اهل سنت، در خود حضرت محمد(ص) ظهور كرد. طبق عقائد شيعه، از محمد(ص) به علي(ع) و امامان و خاندان او رسيد.132 بنابراين، وقتي اولين روح، روح محمدي(ص) باشد، و ديگر موجودات از آن به وجود آيند، بر حسب اختلاف موجودات، ارواح آنها نيز مراتب و درجات خواهند داشت. مثل روح حيواني، گياهي، انساني، روح عالم عقل و... خداوند متعال، چون در مقام احديت ذات، خواست كمالات خويش را مشاهده كند، اراده كرد تا انسان كامل يا عالم كبير، يا انسان كبير را خلق كند تا به واسطه آن و در آن، خود را مشاهده كند. كاشاني در شرح فصوص، حقيقت اين انسان را همان (نور محمدي) ميداند كه در حضرت علمي خداوند تعيّن در ذات داشته و قبل از هر صورت تعين ديگري، شكل گرفته است. نور محمدي(ص) دربرگيرندة تمام تعينات بعدي است و به واسطه اينكه در رأس آن، خواست احديت قرار دارد، در عالم مادي، نوري بيهمتا و بيمثال است.133
نكته قابل توجه اينكه ابن عربي، آموزة انسان كامل را از نبوت جدا كرد و در حوزه گستردهتري آن را به كار گرفت. انديشه انسان نخستين، يا «الانسان الاول»، را كه ريشة ايراني داشت، با عقائد هلنيستي در باب لوگوس و نوس، به معني كلمه و عقل را با نظريه نبي و ولي به هم آميخت و آن را اساس جهانبيني خويش قرار داد. وي معتقد است، انسان كامل حكم ستون عالم را دارد كه بدون آن، عالم برقرار نميماند و مضمحل ميشود. فساد و خرابي، كه هم اكنون عالم را فرا گرفته است، به سبب كم شدن تعداد انسانهاي كامل است.134 از نظر ابن عربي، «انسان كامل» جامع همه ظهورات است. آدم اولين مرتبه ظهور اوست. وجود آدم، صورت مجمل عالم و علت غايي نظام هستي است. ساير عرفا همچون شبستري، لاهيجي و عزيزالدين نسفي عقيدة او را پذيرفتهاند.
از اين اقوال ميتوان نتيجه گرفت كه، به گونهاي نمادين، آدم با مفهوم انسان كامل در اصطلاح عارفانه، عقل كلي و عقل اول و كلمه «نوس» در اصطلاح فلاسفه يوناني و مسيحي، و قلم در اصطلاح قران كريم، يكي ميشود. اين همه در وجود پيامبر(ص) هر دوره كه مظهر «روح محمدي» و «حقيقت محمديه» است، متبلور ميگردد.135
در دين يهود هم كلمه «امر الهي» مطرح است. و از آن تحت عنوان «صوفيا»، «ممرا» و «حكمت» نام برده ميشود. كلمه «خدا» تا زماني كه به آن تشخص داده نشده بود، نميتوانست در مبحث لوگوس وارد شود. مواردي هم كه در عهد عتيق «كلمه خدا» آمده، بيشتر منظور امر او بوده است كه به فعل تغيير پيدا كرده و عالم خلق شده است. در ساير موارد نيز منظور از كلمه خدا، فرشته يا فرشتههايي است كه مظهر وحي الهي گشته، و پيام او را از قوه به فعل درميآورند.136 ولي در هيچ جاي عهد عتيق، منظور از كلمه و كلام، عقل نبوده است. اولين بار فيلون يهودي، كه حوالي ميلاد مسيح ميزيست، اين معنا را به كار برد. از نظر وي، حيات لوگوس در خداست. در حالي كه، عقل ما در اوست و بعدها نيز لوگوس خود عقل ميشود. سپس، نام شخينا ميگيرد كه عظمت خداست.
در سفر پيدايش آمده است كه خدا گفت: بشو و عالم خلق شد. به يكباره روح خدا يا نفس او، به آفريدهها حيات داد. اين توجه خدا، كه حافظ آفريدههاي اوست، در قوم يهود با صفت «ممرا» خوانده ميشود. البته گاهي منظور از «ممرا»، فرشته اعظم خداوند، يعني روحالقدس است. گاهي نيز مراد شريعت اوست.137 در كتب انبياء، كه نويسندگانش به فلسفه يونان نزديك ميشوند، باور «ممرا» رنگ لوگوس را ميگيرد و معني «عقل» را پيدا ميكند. در كتاب امثال سليمان، نقش فعاله خلقت را بازي ميكند كه تجلي خداست.138
يهوديان هم مظهر اسماي الهي را «انسان» ميدانند؛ چراكه در تورات آمده است كه خداوند آدم را به شكل خود آفريد. با گذشت زمان و آشنايي يهود با فرهنگ هلنيستي، اين عقيده را گسترش دادند و به مفهوم انسان كامل، يا انسان كبير عرفان اسلامي نزديك شدند و آن را «آدام قادمون» ناميدند.
در مجموع، دين يهود به واسطة قرابت و خويشاوندي كه با دين اسلام دارد، عليرغم داشتن پيامبر و كتاب مقدس، متفاوت با اسلام است، اما از ويژگيهاي مشتركي با اسلام برخوردار است. براي اختصار، فقط به بيان اين ويژگيها بسنده ميكنيم:
الله و يهوه دو اسم اعظم خدا
تعالي و قدوسيت خداوند در هر دو دين به چشم ميخورد. نقش اسماء الهي در اسلام و يهوديت يكي است؛ يعني در هر دو اسماء حكايت از صفات و چگونگي خداوند دارند. همانگونه كه خداوند در قرآن، خود را نوري ميخواند كه موجودات از وجودش بهرهمند ميشوند، «يهوه» نيز عين نور است. آدم كه مظهر صفات خداوندي است، در هر دو دين به دست خدا ساخته شده است.
لوگوس در عرفان يهود، همان كلمه خدا در عهد عتيق و همان «كلمه الله» يا «نور محمدي» در قرآن كريم است. امهات اسما در اسلام، با سفيروت يهود مترادف است.139 به نظر ميرسد در مسيحيت هم بحث لوگوس در گفتار يوحنا، نمود بيشتري دارد؛ چراكه يوحنا تحت تأثير آراء فيلون يهودي اصل اعتقادي «كلمه» يا «لوگوس» را به عنوان آغاز همه چيز به كار ميبرد. در عهد عتيق، كلمه خدا مساوي روح خدا بود. كلمه، سخن و روح، نفس خدا بود كه در عمل خلقت ظاهر شدند. يوحنا به كلمه تشخص داده، آن را يك شخص ميداند كه در پيكره يك منجي گوشت و پوست به خود ميگيرد و تجسم مييابد. در اين انجيل، اشاره دقيقي به همساني عيسي(ع) با خداوند نميشود و صرفاً به صفت عقل الهي يا لوگوس اكتفا ميكند. سخن عيسي(ع) به گونهاي نقل شده كه به وضوح حكابت از اطلاع كامل او از وجود تجسم شخصي در هستي خدا ميكند؛ يعني خدا در او و با اوست و از طريق او عمل ميكند.
نتيجهگيري
لوگوس يكي از اصطلاحات مهم فلسفه يونان است. هراكليتوس مهمترين انديشمند در زمينه طرح بحث لوگوس است كه لوگوس او قانون جهاني كلي و همگاني است. لوگوس در كتب متقدم يهود در قالب ممرا و در كتب متأخر، با عنوان صوفيا و حكمت مطرح شده است؛ زيرا يهوديان به الهياتي نياز داشتند كه هم حق تعالي خدا و هم حق بيواسطه بودن عمل او بر روي زمين را ادا كند، متوسل به لوگوس شدند. اشتباه در تطبيق و حركت به سمت محسوسات، كمكم لوگوس را متجلي در كريتوس (مسيحا) نمود. از اينرو، منتظر ظهور او شدند. در مسيحيت هم، لوگوس متجسد مهمترين آموزه متفاوت مسيحيت، از ديگر اديان ابراهيمي است. ممكن است در نظرات فلاسفه مسيحي، شباهتي بين لوگوس مسيحيت و نور محمدي پيدا نمود. فلوطين فيلسوف مسيحي، خدا را واحد ميخواند. مهمترين مرحله پايينتر از خدا را عقل دانسته و مرحله پس از آن را روح ميداند.
اسلام، مهمترين و مطمئنترين راه تحصيل علم را وحي ميداند؛ زيرا وحي كاملترين مرحلة علم است كه براي دريافتش واسطه لازم است. واسطه، همان انسان كامل است كه فقط معصوم(ع) بوده و شبيهترين اشخاص با كامل مطلق است. لوگوس در يهوديت نوعي ابهام دارد. از اينرو، براي «ممرا»، معناي روشني بيان نميكنند. مهم از نظر اسلام، حالات فوق بشري در نظر گرفته شده براي ائمه(ع)، در مرحله امكان متصور است.
پينوشتها:
* این مقاله خلاصهای است از پایاننامه كارشناسی ارشد نگارنده در رشته دین شناسی كه در موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره) دفاع گردیده است.
1. اسطورهها دانشهاي نخستين بشر هستند، كه تلاش انسان براي رسيدن به واقعيات پيرامون را بيان ميكنند. تفكرات اسطورهاي معمولاً مضامين انديشمندانه دارند. (لوسيلان برن، اسطورههاي يونان، ص10ـ12).
2. Physics,philosophy and theology: a common guest for understanding.(Vatican observatory. Vatican city stste)therd edition.
3. برخي اسطورههاي باقيمانده عبارتند از: جشن و سرور سال نو، جشنهاي پس از تولد كودك، ساختن خانه، همچنین اسباب كشي به خانهاي نو، نياز به سرآغازي كاملا جديد يعني نوزائي را نشان ميدهند كه به شكل پوشيدهاي حس ميشود. همه اينها از الگوي اسطورهاي خود سرچشمه گرفتهاند.(ميرچا الياده، اسطوره، رؤيا، راز، ص28).
4. لوسيلان برن، اسطورههاي يونان، ص10ـ12.
5. مير جا الياده، اسطوره، رؤيا، راز، ، ص16.
6. محمد جاودان، نقدي بر «از نقد سند تا نقد متن»، علوم حديث، ش21، سال ششم، ص90.
7. Heraclitus
8. محمدرضا ريختهگران، حكمت هراكلیتوس، ص12؛
J. Hastings, Encyclopedia of Religion and Ethics, v.8, p.133.
9. Memra
10. Emra
11. J. Hasting, Encyclopedia of religen and ethics, vol, 8, p. 24.
12. Ibid.vol.15, p. 393.
13. امثال 22:8 و 19:3.
14. امثال : 4:6.
15. خروج،3:15 و 25:4 زكريا، 4:14 .
16. epos
17. mythos
18. stoics
19. ر.ك: عليمحمد ولوي، «لوگوس»، علوم انساني، ش2.
20. این معانی برگرفته شده از مقالات دكتر عليمحمد ولوي منتشر شده در مجله علوم انساني دانشگاه الزهراء است. كه طی سالهای 1363ـ1362 به چاپ رسيده است.
21. Hastings, Encyclopfdia of Religion and Ethics, V 8, p. 138.
22. Jack Hearty & associates, New Catholic Encyclopedia, v8. p. 967; J. Hastings, ibid, v8. p. 133, Douglas. J. D, New Bible Dictionary, v.1. p. 703.
23. Encyclopedia Judaica, v.11. p. 460-461.
24. Mircea Eliade, Encyclopedia of religen, v9. p. 9.
25. Homer شاعر حماسی قرن 9 قبل از میلاد.
26. Hesiod شاعر حماسی، بدبین به تاریخ، طرفدار حكومت قانون در حیوانات و شیفته عدالت در میان آدمیان.
27. لوسيلان برن؛ همان، ص14 تا 17؛ ر.ك: شيرين دخت دقيقيان، نردباني به آسمان، ص25-28؛ كتاب مقدس، حزقيال نبي8 : 8 - 18.
28. شيرين دخت دقيقيان، همان، ص30 ـ 31.
29. Thales of Miletus.
30 اهل میلتوس / ملیطه» از نخستین فیلسوفان یونانی كه در میلتوس درخشید.
31. Anaximander.
32 فریدریك كاپلستون، تاریخ فلسفه، جلد اول، ص32.
33. Democritus
34. Heraclitus
35. urstoff
36. مرضيه شنكائي، همان، ص125.
37 Emanent reason
38. محمد رضا ريختهگران، حكمت هراكليتوس، ص22؛ شرفالدين خراساني، نخستين فيلسوفان يونان، ص122 و 245.
Edward Crala, Routledge Encyyclopedia of Philosophy, V5, p. 818.
39. Anaxagoras.
40 كاپلستون، همان، ص81.
41. Nous
42. Edvard Craia, Routledge Encyclopedia of Philosophy, vol5. p.818 & Mercia Eliade, Encyclopedia of religen, v.10. p.90& J. Hastings, Encyclopedia of Rligen and Ethics. V.8.
43. امثال 22:8 و 3:19.
44. امثال : 4:6.
45. خروج،3:15و 25:4 زكريا، 4:14 و دانيال،9:7.
46 سفر پیدایش، 3:1.
47 همان، 13:1.
48. همان 21:45 و 40:41 ، مزامير 33:6.و اشعيا:48:13 ،سفر پيدايش، 3 : 6ـ8
49. J. Hasting, Encyclopedia of religen and ethics, v. 8, p. 42, p. 42.
50. اشعيا، 6:44.
51. امثال، 22:8.و 3:19.
52. همان، 19:3ـ20.
53. همان، 6:4؛ همچنین 4:20-22.
54. همان، سليمان، 8 : 23ـ22 و 3 : 20ـ19.
55. حكمت سليمان 9: 9ـ1.
56. Totem.
57. fetish
58. Seraphim.
59. جان بي ناس، تاريخ اديان ،ص327 .معتقد است تجلي يهوه بر موسي در كوه سينا به شكل آتش به خاطر قداست آن در دوران كهن تاريخ بوده است.
60. Elohim.
61. Baal.
62. Ishtar.
63. Astart.
64. Malik.
65. Molok.
66. Amos.
67. Isaiah.
68. Jeremiah.
69. Ezkiel.
70. رابرت هيوم، اديان زنده جهان، ص255؛ مرضيه شنكائي، همان، ص157ـ158.
71. خروج 4: 25 و 15:3 و 2و23 : 33 ـ زكريا 4: 14 ـ دانيال 9 :7 ـ پيدايش 13 : 9.
72. ايوب2:2.
73. اشعيا، 40: 25 و 18 ، 5: 46، خروج 43 : 29 و 16: 10 و 7.
74. امثال سليمان، 8: 20-24 .
75. همان، 8: 1-4 و 8:2-24 .
76. كاپلستون، تاريخ فلسفه، جلالالدين مجتبوي، ج1،ص70
77. Philon.
78. مرضيه شنكائي، همان، ص161ـ163.
79. افلاطون از محل حيات ايده ها صحبت نمي كند ولي از نظر فيلون جايگاه ايده ها لوگوس است. افلاطون معتقد به روح جهاني است (world – soul) در حالي كه فيلون اين مفهوم را گاه در غالب روح الهي(Divine spirit) ريخته است . افلاطون از حيوان هوشمند و حيوان مشهود سخن گفته ولي فيلون معتقد به تقابل عالم هوشمند و عالم شهود است.
80 . رواقيون لوگوس را تقدير و معيشت جهان مي دانستند و كارش را محدود به مهار طبيعت نمي دانستند
81. Jack Hearty, New Catholic Encyclopedia.
82 . نيايشگاه در تاريخ و فلسفه يهود، ص171.
83 . فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه، ج1، يونان و روم.
84. J.Hastings, Ibid, v.8. p. 133.
85. Ibid, v.8. p, 133, Mersia Eliade, vol.9, p. 10.
86 . بيشترين تأثير را اين برداشت بر كلمه يوحنائي داشته است
87. Edvard Craia, Routledge Encyyclopedia of Philosophy, v. 5, p. 818.
88. ويل دورانت، همان، ج3، كتاب چهارم، ص592 .
89. مراد از تسجد و مجسم بودن لوگوس يعني تبديل عيسي مسيح در بدن بشريش به واسطه بين انسان و خالق.
90. يوحنا 18:1.
91. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ص 693ـ 695.
92. st. Paul
93. دوم قرنتيان،17:2.
94. كولسان 16:3.
95. همان 1:15-16 اول قرنتيان، 16 : 3.
96. يوحنا، 14: 10-13.
97. البته بايد گفت بحث نور محمدي و غيره همه در عالم ممكنات است در حالي كه مسيحيت حث عيسي را در عالم واجب الوجود مطرح مي كند و در عين حال او را ممكن الوجود هم مي داندو اين تناقض است.
98. اول تسالونيكان، 1: 9.
99. اول قرنتيان 3:11 و افسوسيان 23 : 5.
100. دوم قرنتيان 18:5
101. پيدايش،1: 1-2
102. مزامير 33:6و9. رساله يعقوب، 18 : 1. و اول پطرس 1: 25 و 26.
103. يوحنا 1: 1 و 14.
104. رساله اول يوحنا 1: 1 و 4..
105. مكاشفه يوحنا 1: 8 و 21: 7 و 22: 13.
106. خروج 14:3.
107. روميان،9: 5.
108. يوحنا 18:1.
109. عيسي خدا را به عنوان پدر ميخواند، لوقا 1: 11-13 متي 4: 4-11 مرقس 1: 9-11، مرقس 9:2-8 و 14: 32-42 البته دركتب عهد قديم هم به اين نام بوده مانند اشعيا 16 : 63 ،گويا در اين موارد ناميدن خدا به عنوان پدر اصطلاح خاصي بوده كه براي ارتباط خاص با خدا به كار برده شده است.
110. J. Hastings, v.6, p. 9, & p. 18-19.
111. مرقس 10: 6.
112. همان، 12: 29و 6: 29-30 و لوقا 12: 14.
113. مرقس 1: 9-11 و 9: 2-8 و 14: 32-42 و لوقا 4: 1-14 و 11:2 و متي 5: 27-28.
114. مثلاً در اول تسالونيكيان 1: 9-10 و رساله به روميان 1: 18-32 و 2: 14-16 و اعمال رسولان 14: 15-17 و 17: 24-29.
115. J. Hastings, vol.6, p. 10-15.
116. جان بي،ناس، تاريخ جامع اديان، ص575.
117. ويل دورانت، همان، جلد 3، ص696 و 697.
118. همان، جلد 4، ص 13 و 2.
119. برای مطالعه مراجعه شود به: ويل دورانت، همان، ج 3، ص 768 ـ771 و ج 4، ص682. و جمشيد غلامي، مقدمه انجيل برنابا، ص 50ـ48.
120. مرضيه، شنكائي، همان، ص 262ـ 275.
121. سيدمحمدحسین طباطبایی، ترجمه المیزان، ج3 صص 332-335
122. همان، ج3، صص 454-457
123. Divin speech
124. عبدالله جوادي آملي، دين شناسي،. ص 243.
125. امام خميني(ره)، چهل حديث، ح36، ص618.
126. محمدباقر موسوي همداني، همان، جلد 12، ص 292؛ عبدالله جوادي آملي، ادب فناي مقربان، ج 1، ص140؛ محدث قمي، سفينة البحار، ج 2، ص 638.
127. احمد بهشتي، عيسي در قرآن، ص 172.
128. محمدباقر موسوي همداني، همان، ج 14، ص 453ـ454.
129. همان، جلد 18، ص144ـ157.
130. سيدعلياكبر صداقت، مرموزات اسماء، ص129ـ131،
131. عزيزالدين نسفي، كشف الحقائق، ص70.
132. نيكلسون، تصوف اسلامي، ص122؛ محمدرضا شفيعي كدكني؛ صدرالدين قونوي، فكوك، محمد خواجوي، مقدمه جامي، ص64.
133. كاشاني، شرح فصوص الحكم، ص33.
134. مرضيه شنكائي، همان، ص141ـ143؛ و محيالدين ابن عربي، فتوحات مكيه، ج 3، ص77.
135. دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج اول ،ذيل كلمه آدم؛ مرضيه شنكائي، همان، ص151ـ154.
136. خروج 3: 7، پيدايش 15: 4.
137. مزامير 14: 7 و 15: 1.
138. مرضيه شنكائي، همان، ص185ـ186.
139 در يهوديت خدا به خاطر اين كه خود را اظهار كند در ده جلوه نوراني خود را صادر ميكند كه به هر يك از آنها سفيره و به مجموع آنها سفيروت گويند مانند1) كتراليون يا ديهمة 2)حخمه يا حكمت و عقل،3) بينا يا بصيرت، 4) تيفره رحمين با رحم وشفقت،5)هِسِد،گِدولاه يا عشق و محبت 6) دين، گِووراه يا قدرت، 7) نتسا يا نصرت ،8) هود يا جلال و شكوه،9) يسود يا بنيان و اساس،10) ملكوت يا شخينا 11) عالم خلق يا تفريق يا عالم كبير.كه همه اينها در چهار اسم اهيه، الوهيم، اِل، يهوه. خلاصه ميشوند.(مرضیه شنكائی، همان، ص190).
منابع
ارشاد، محمدرضا، گستره اسطوره، تهران، هرمس، 1382.
اعلم، امير جلال الدين، فرهنگ اعلام كتاب مقدس، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1367.
اكبري مطلق، جواد، بررسي آموزه لوگوس در اديان ابراهيمي، پايان نامه كارشناسي ارشد، موسسه آموزشي پژوهشي امام خميني(ره)، قم، 1385.
آرمسترانگ، كرن، خداشناسي از ابراهيم تا كنون، محسن سپهر، تهران، نشر مركز 1383
آوي، البرت، سير فلسفه در اروپا، علي اصغر حلبي، تهران، حكمت، 1368
برن لوسيلان ،اسطورههاي يونان، عباس مخبر، تهران، مركز، بيتا.
بوكاي، مقايسهاي بين تورات، انجيل، قران و علم، ذبيحالله دبير، چ چهارم، فرهنگ اسلامي، 1368.
بهشتي، احمد، عيسي در قرآن، تهران، اطلاعات، 1375.
بيناس، جان، تاريخ جامع اديان، علياصغر حكمت، چ چهارم، تهران آموزش انقلاب اسلامي، 1375.
پورمحمد، محسن، «مسيح در عهد عتيق»، معرفت، ش 23، سال 76.
توفيقي، حسين، آشنائي با اديان بزرگ، قم، طه، 1384.
جواديآملي، عبدالله، دين شناسي، چ سوم، قم، اسراء، 1383.
حسنزادهآملي، حسن، انسان و قرآن، چ سوم، قم، الزاهراء(ع)، 1374.
خراساني، شرفالدين، نخستين فيلسوفان يونان، تهران، شركت كتابهاي جيبي، 1357.
خميني، روحالله، چهل حديث، قم، موسسه تنظيم و نشر آثار، 1373.
دقيقيان، شيريندخت، نردباني به آسمان، تهران، ويدا، 1379.
دورانت، ويل، تاريخ تمدن، ترجمه احمد آرام و ع. پاشائي و اميرحسين آريان پور، چ سوم، تهران، آموزش انقلاب اسلامي، 1370.
رابرتسون، آرچييالد، عيسي اسطوره ياتاريخ، حسين توفيقي، قم، مركز مطالعات اديان و مذاهب،1378.
ريختهگران، محمد رضا، حكمت هراكليتوس، بيجا، موسسه توسعه دانش پژوهان ايران، 1380.
سجادي، سيدجعفر، فرهنگ مصطلحات عرفا و متصوفه، بيجا، بينا، 1339.
شنكائي، مرضيه، بررسي تطبيقي اسماء الهي، تهران، سروش، 1381.
صداقت، سيدعلياكبر، مرموزات اسماء، قم، اشراق، بهار 1383
ضيمران، محمد، گذار از جهان اسطوره به فلسفه، تهران، هرمس، 1379
طباطبائي، سيدمحمدحسين، الميزان، قم، اسماعيليان، 1339.
فروغي، محمدعلي، سير حكمت در اروپا، تهران، البرز، 1375.
كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه، سيدجلالالدين مجتبوي، تهران، سروش 1375.
كليني، محمدبن يعقوب، اصول كافي، چ چهارم، تهران، انتشارات علميه، 1364.
كونگ، هانس، «پولس و گسترش مسيحيت»، ترجمه احمدرضا مفتاح، معرفت، ش 16، بهار 1375.
لين، توني، تاريخ تفكر مسيحي، روبرت اسريان، تهران، فرزان روز، 1380.
مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ج25 و 36، بيروت، موسسه الوفاء 1403ق.
محمديان، بهرام، دائرة المعارف كتاب مقدس، تهران، سرخدار، 1381 .
مطهري، مرتضي، وحي و نبوت، مجموعه آثار ج2، چ هفتم، قم، صدرا، 1377 .
موسوي همداني، سيدمحمدباقر، ترجمه الميزان، چ چهارم، تهران، اميركبير، 1370.
ميشل، توماس، كلام مسيحي، حسين توفيقي، قم، مركز مطالعات اديان و مذاهب، 1377 .
نيكلسون، تصوف اسلامي، ترجمه محمدرضا شفيعي كدكني، تهران، توس، 1358.
ولفسن، فلسفه علم كلام، احمد آرام، تهران، الهدي، 1368.
هيوم، رابرت، اديان زنده جهان، ترجمه عبدالرحيم گواهي، چ هفتم، تهران، فرهنگ اسلامي، 1377.
الياده، ميرچاه، اسطوره، رؤيا، راز،رؤيا منجم، تهران، فكر روز، 1374.
ـــــ ، رساله در تاريخ اديان، جلال ستاري، تهران، سروش، 1372.
Barrett C.K, The New Testament Background, U.S. harper row publishers, 1961.
Bultmann Rudolf, Theology of the New Testament, 2 vols in 1, New York. v.1. 1952.
Crala . Edward. Routledge Encyclopedia of Philosophy, vol. 5, New York, 1998.
Eliade. Mircea, The Encyclopedia of Religion, v 9, New York, 1993.
Gorden H.Clark, The Johannine logos, u. s. the trinity foundation 1989.
Herarty . Jack, New Catholic encyclopedia, vol.8, 1967.
James.Hastings, Encyclopedia of Religion and Ethics, v 9, New York, 1994-2003.
Kitlle.G, Theological of the N.T. losangeles. 1964.
O'collins. Gerald.S.J and Edvard G, A Concise Dictionary of Thealogy, New York.
Physics,philosophy and theology: a common guest for understanding.(Vatican observatory. Vatican city stste)therd edition.1997