ردپای اندیشههای بودایی در انگارهها و آثار فرهنگی عصر ایلخانان
![](/files/orcid.png)
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
دين بودا داراي سه فرقة اصلی تيرهواده (هينهيانه)، مهايانه و وجريانه است. تيرهواده در کشورهايي مانند کامبوج، سريلانکا و برمه، و مهايانه که بزرگترين فرقة بودایي است، در چين، کره و ژاپن (دانشنامه جهان اسلام، 1389، ج 1، ص 71) گسترش يافت. وجريانه که با نامهاي متنوعي چون لامائيسم، تتريسم بودایي و «آيين بوداي تبتي» شناخته ميشود، بهمعناي بوديسم اسرارآميز بهکار ميرود و نماد قدرت جادويي تانتريسم هندي محسوب ميشود، که برخلاف ديگر فرقههاي بودايي، بر قداست و شخصيت زن بهعنوان ربالنوع تأکيد دارد. اين فرقه در تبت، نپال و مغولستان گسترش يافت و بهرغم پيروان کمتر نسبتبه دو فرقة پيشين، توجه زيادي را بهلحاظ مباني عقيدتي بهسمت خود جلب کرده است (ناس، 1375، ص 225). در الهيات آيين مهايانه بوديسم، يك سلسلة طولي از خدايان چيده شده است كه در آغاز آن بوداي نخستين قرار دارد و سپس بوداي تفكر و مراقبة آميتابه و پس از آن، خداي آوالوكيتا و در پايان نيز بودا (حسيني قلعهبهمن، 1388). با پذيرش آيين بودايي در ميان تعدادي از ايلخانان، عدۀ زيادي از پيروان آيين بودا از سرزمينهاي چين و تبت و ايغور به ايران مهاجرت کردند. در دوران ايلخانان مغول، ازآنجاکه بسياري از آنان پيرو آيين بودايي بودند، تلاش فراواني براي گسترش آيين بودایي بهکار بردند و در اندکزماني راهبان بودایي فراواني از شرق و جنوبشرق آسيا به ايران سرازير شدند. ايلخانان از بخشيان و راهبان بودايي بهعنوان مشاور براي مناصب ديواني و مذهبي و لشگري استفاده میکردند. بدينترتيب، حضور تأثيرگذار بوداييان در حکومت مغول، به حمايت سياسي ايلخانان از انديشههاي بودايي و نشر و ترويج آن و درنهايت، ساخت معابد بودایي زيادي در اين دوره انجامید (صالحي، 1393).
اهميت موضوع مقاله در این است که شناسايي و واکاوي مکانها و فضاهاي خاصي که از انديشه و حضور بوديسم اثر پذيرفتهاند، ميتواند بهعنوان يک پديدة سياسي و فرهنگي دورة ايلخاني، ردپاهاي متعددي از اين اثرپذيري را در اختيار محققان اين حوزه و انديشة بشري قرار دهد تا راهگشاي پژوهشهايي از زاويه و افق جديدي شود. آنچه در ادامة اين پژوهش ميآيد، بررسي و شناسايي نقش و تأثير بوديسم در انگارههاي فرهنگي عهد ايلخاني ايران است که نشانگر نفوذ انديشه و نظريات بوديسم در جريانها و مسلکهاي آييني اسلامي و آثار فرهنگي اين دوره است.
دربارة پيشينة تحقيق بايد گفت که براي شروع پژوهش حاضر، ما هيچ متن بودايي ايلخاني براي بررسي نداريم. زندگي بودا و بخشهاي مربوط به آن در کتاب جامع التواريخ، تنها متن مهم دربارة مبحث آيين بودايي در دورة ايلخاني است که بيش از آنکه دربارة اين مکتب فکري اطلاعات به دست دهد، آن را بهعنوان يک دستاورد و پديدة فرهنگي و سياسي مطرح میکند. بهعبارت سادهتر، کتاب جامع التواريخ در مورد نکات خوب دارما، کشميري، تبتي، چيني و اويغوريي، و بوداييگرايي در مورد حکمراني ايلخانان اطلاعاتي بهدست خواننده ميدهد؛ همچنين دربارة معالجات پزشکي، کشاورزي و ساير امور و تخصصهاي مهم دربار ايلخاني، مانند مشاوره، اطلاعاتش مفيدتر است. در مورد آثار آيين بودايي در ايران، کتابی جامع يا تحقيقی بهشکل مجزا و مستقل به اين موضوع نپرداخته است. کتاب بازتاب بودا در ايران و اسلام (امين، 1378) صرفاً به تأثيرات آيين بودا در تصوف و ادبيات ايران توجه کرده است. همچنين کتاب دينهاي جادة ابريشم (فولتس، 1385)، به دادوستدهاي فرهنگي اديان در منطقة فرارودان در دورة باستان ميپردازد. وزيري (۲۰۱۲) در اثر خود، تعاملات و ارتباطات ميان مسلمانان، بهويژه صوفيه و بوداييان را به بحث گذاشته و بر آن است که بوداييگري ايلخانان راه را براي وحدت و يگانگي بوديسم و تصوف هموار ساخته است؛ اما از آثار ملموس اين همراهي گزارشي بهدست نميدهد. مقالاتي نظير «ايلخانان بودايي ايران» (سعيداللهي، 1383)؛ «صوفيان و بوداييان» (ابوالبشري و ابراهيمي، 1394)، مطالبي دربارة ديدگاهها و تفکرات بوداييگري در دورة ايلخانان را مورد بحث و بررسي قرار دادهاند؛ اما هيچکدام به موضوع شناسايي آثار آيين بودايي در ايران اشارهاي نداشتهاند. کتابها و مقالات و حتي پاياننامههاي دانشگاهي هم که به تاريخ مغولان و ايلخانان در ايران پرداختهاند، فقط به مناسبات سياسي يا اعتقادات ايلخانان و احياناً ارتباط با عقايد صوفيان بهصورت کلي توجه کرده و از تمرکز بر دستنگاشتههاي آن دوره به الهام از آيين بودايي و حتي معرفي آن آثار بازماندهاند. اشپولر به اهميت و همچنين دشواريهاي رديابي آثار آيين بودا در ايران دورة ايلخاني اشاره میکند و ميگويد: اگرچه آيين بودا در دورة اسلامي در «اين سرزمين با معابد بودایي زاييده شد»، اما از بين رفتن متعاقب منابع بودايي و نويسندگان مسلماني که قصد داشتند منکر تأثير بوداييگرايي در سرزمين اصليشان شوند، درک ما از آيين بودايي در ايران، بهعنوان «يکي از تاريکترين بخشهاي دورة ايلخانيان» را تقريباً به صفر رسانده است (اشپولر، 1386، ص 51). با در نظر گرفتن اين مقدمه و پيشينه، سؤال پژوهشي مقاله این است که با وجود گزارشهای تاريخي صريح از حضور اين آيين در عهد ايلخانان، آيا ميتوان ردپايي از اين آيين را در حوزههاي فرهنگي اين دورة تاريخي مورد شناسايي و واکاوي قرار داد؟ فرض و دستاورد مهم پژوهشي مقاله آن است که در برخي از حوزههاي فرهنگي دورة ايلخاني ميتوان نشانههايي از نفوذ اين آيين را ملاحظه کرد. در آثار معماري (مطالعة موردي در آذربايجان و خراسان)، در نوشتههاي نخبگان علمي اين دوره، حتي در حوزة ادبيات، هنر و تصوف، حضور و ردپاي اين آيين را ميتوان دريافت؛ حال آنکه به اين موارد بهصورت يک جريان مشخص و منسجم پرداخته نشده است. برايناساس، رهيافت پژوهشي اين تحقيق، شناسايي حضور و نفوذ آيين بودا در حوزههاي فرهنگي دورة ايلخاني است که ميتواند بهعنوان يک پديدة فرهنگي مهم دادههايي را در اختيار محققان قرار دهد که دستاورد پژوهشي آن بهمراتب چيزي بيش از ادراک ذهني و انتظار ما از مطالب موجود خواهد بود.
1. حضور فيزيکي و تأثير مذهبي بوداييان بر دربار ايلخانان
آيين بودايي عصر ايلخاني پارچهاي بافتهشده از نخهاي بسيار بود. بوداييگري که از نظر سياسي جاسازي شده بود، بهآساني وارد دربار ايلخانان شد. علاقة شخصي ايلخانان به آيين بودا موجب گرديد که بوداييان زيادي از چين، تبت و سرزمين اويغورها به ايران روي آورند. با گسترش قلمرو مغولي در غرب مغولستان، ابتدا ترکان آسياي مرکزي و سپس ساکنان ماوراءالنهر و شرق خراسان بزرگ کموبيش تحت نفوذ آيين بودایي قرار گرفتند؛ بخصوص که اين منطقة وسيع، از گذشتههاي دور نيز پيوسته در معرض تهاجم فکري بوداييان قرار داشت. چون حکومت ايلخاني در ايالت آذربايجان تمرکز يافت و مراغه به پايتختي برگزيده شد، نفوذ بوداييان، غرب ايران را نيز فراگرفت (بياني، ۱۳۷9، ص ۳۷۵). از شش حکمران اولي ايلخانيان، پنج تن از آنها، بجز احمد تکودار، پيرو دين بودایي تبتي بودند. هلاکوخان خودش بودایي پرحرارت و متعصبي بود و به همين سبب فرمان داده بود که در خوي معبد بودایي بسازند (صفا، ۱۳۵۵، ج 3، ص ۱۱۰). وي شخصاً با بخشيان (راهبان بودایي)، بهویژه لاماهاي تبتي که در چين نيروي برتر بهحساب ميآمدند، بسيار حشر و نشر داشت؛ و بخشياي بهنام جنكلاون، از مشاوران اصلي و ياران نزديک وي بهشمار ميرفت و چون اين خان علاقهاي مفرط به کيميا داشت، کيمياگران را گرد ميآورد و پولهاي هنگفت خرج کيمياگري ميکرد؛ و بوداييان از اين راه نيز بر نفوذ خود در دستگاه ميافزودند (ر.ك: بياني، 1379).
هلاکو و آباقاخان با روحانيون بودایي، بهویژه لاماهاي تبتي، بسيار محشور بودند و عبادتگاههاي بودایي ساختند و ثروت فراوان در آنجا جای دادند. معابد بودایي ظاهراً در سراسر ايران پراکنده بود. در اين معابد، گروه کثيري از روحانيون بودایي ساکن بودهاند. نفوذ اين روحانيان در فرمانروايان مغول شايان توجه بوده است (اشپولر، 1386، ص ۱۸۷). ارغون، جانشين آباقاخان، به کيميا و نجوم و سحر و جادو، مثل غالب سلاطين مغول، عقيدهاي راسخ داشت. ازهمينرو بخشيان در دستگاه او قرب و منزلتي تمام داشتند (اقبال آشتياني، ۱۳۸۸، ص ۲۴۲). بر اين اصل و اساس است که نفوذ و قدرت روحانيون بودایي در دورة فرمانروايي ارغون به منتهاي شدت رسيد. ارغون بهشدت تحت نفوذ روحانيون بودایي قرار داشت و در پايان حياتش، گذشته از وزرا، تنها بخشيان را به حضور ميپذيرفت (اشپولر، 1386، ص 188). ارغون برای بهدست آوردن راز کيميا و داروي زندگي جاويد، به بخشيان توجه داشت و حتي آنان داروهايي برايش تجويز میکردند و وي را به چله مينشاندند و گويا بر سر استعمال همين داروها، بيمارياش عود کرد و درگذشت (مؤلف ناشناخته، 1382، ص 421).
ارغون به تحريک سعدالدوله سعي داشت كعبه را «معبد اصنام» سازد و بساط اسلام را بكلي برچيند. آیين بودا و يهود به بالاترين ميزان نفوذ سياسي خود رسيدند. در چنين جوّي، بزرگان مغولي بهتبع خان و بهتشويق بخشيان، گروهگروه به آيين بودا گرويدند و ايران در ظاهر به يک سرزمين بودايي تبديل شده بود (بياني، 1379، ج 2، ص 435). بسياري از بخشيان و روحانيان بودايي به تخريب مساجد و مدارس پرداختند و حتي قصد داشتند اذان گفتن و اقامة نماز را منع کنند و مساجد را بيوت اصنام سازند (آقسرايي، 1362، ص 185).
نقشههاي مربوط به حضور فيزيکي و ديني بوداييگرايي ايلخاني در آذربايجان و خراسان، جوامع بودايي را تا غرب آناتولي پرتراکم نشان ميدهد. مهمتر آنکه، بوداييان با جوامع مسيحي و مسلمان همزيست بودند که اين امر مقدمهاي براي توسعة متمايز آن، در محيط اجتماعي ايران است (بوساني، 1383، ج 5، ص 49). در مواجهه با گسترش اولية مغول، رهبران بودايي واقع در شمال، ابتدا با احتياط و راهبردهای سياسي مناسب در حال پيشروي بودند. هلاکو (654ـ663ق)، بنيانگذار ايلخاني، در مراسم مذهبي چان در داکينگشو به سرپرستي پيشگوي بزرگ، مديون هايون، شرکت کرد. هلاکو يک دهه قبل از عزيمتش به مناطق غربي در سال (654ق)، براي نوسازي معبد داکينگشو حمايت مالي کرد و مرتباً در جلسات مطالعة معابد شرکت ميکرد. وقتي او منطقه را ترک کرد، بهدنبال نعمات هايون براي کار خود بود (یون هوا، 1982). تماسهاي هلاکو با جوامع بودايي کشميري، در اوايل کار وي آغاز شد و جريانهاي بوداييگرايي ايلخاني ادامه يافت. استادان کشميري بهسبب حفظ شکلي کاملاً تصفيهشده از بوداييگرايي، که هم بهعنوان «سنت سوداگرانه و منطقي» و هم «آيين و عملکرد تانترا» شناخته شده بود، مشهور بودند (دیویدسون، 1381، ص 163). در اواخر دهة 1250م/647ق، ارگيانپا، محقق برجسته و راهب تبتي در شهر مرفه مالوت (شهري در پنجاب کشمير)، از معبدي بازديد کرد که بهتوصيف وي، توسط پادشاه هلاکو ساخته شده بود. بعد از دومين حملة مغول به کشمير در سال 1253م/650ق، هلاکو غنيمت و کارگراني را از اين منطقه دريافت کرد. تماسها نيز بهشکل اطلاعات نظامي و سياسي ادامه يافت. با تأسيس دربار يوان در خانباليق (دادو) در سال 1271م، سرزمينهاي کشمير که محل فرقههاي مختلف بودايي بودند، بين هلاکو و مونگه تقسيم شدند. سرزمينهاي هلاکو را پانزده مکان خاص در منطقة تبت غربي، ازجمله پادشاهي لاداخ، که محل فرقة «پاگ مو پروگا» بود، در نظر گرفتند که ايلخانها به حامي آنها تبديل شدند. گرچه تعداد خانوادههاي بودايي و جوامع علمي در اين منطقه زياد نبود، اما جذابيت فرهنگ بودایي کشمير غربي همچنان به قوت خود باقي بود. برخوردهاي اولية ايران با آيين بودايي، در خراسان با مرکزيت بلخ در شرق ايران، از سدههاي دوم تا سوم، دژ بودايي ايران بود. هيچچيز مشخصي از ويژگيهاي آموزهاي که بوداييگرايي ايراني در اين منطقه در قرون بعد، از حضور خود بهجاي گذاشته است، مشخص نيست (جويني، 1374، ص 119). ريچارد بويلت، که از ديگر محققان آيين بودايي در آسياي ميانه و ايران است، در اين خصوص اذعان ميکند: «نوبهار در بلخ، آخرين بخش عملکرد آنچه در گذشته در يک سري از صومعهها از باختر تا کردستان امتداد يافته بود، شکلي از بودايي را نمايان ميساخت» (بويلت، 1354). ابننديم (متوفي 995ق) در کتاب الفهرست به بيست مکان مختلف بودايي، از سدههاي اول تا هشتم در منطقة باختر ـ بلخ، همچنين نشانههايي از هنرهاي بودايي کشميري در قرن يازدهم اشاره ميکند (ابننديم، 1369، ص 824)؛ هرچند متأسفانه امروزه از اين نشانهها و مواضعي که ابننديم در کتابش آورده، اثري نمانده است. علاوه بر تأثيرات بوديسم در نحوة مملکتداري حاکمان مغولي، بهاستناد منابع و دادههاي تاريخي، شاهد اثربخشي اين آيين در رگههايي از انديشهها و انگارههاي فرهنگي نيز هستيم. توجه آيين بودا به فقر، زهد و رياضت، که نهايت آن از ميان بردن انانيت است، شباهتهايي را ميان عارف و صوفي مسلمان و زاهد بودايي بهوجود آورده است. برخي از اين شباهتها ميتواند نشانة تأثير اين آيين بر تصوف اسلامي باشد. بهویژه با پيشينة کهن اين آيين در شمال و شرق ايران از دورة سلوکي و اشکاني تا زمان فتوحات اسلامي، ميتوان احتمال داد که اعتقادات و سنن بودايي ابتدا در صوفية خراسان انعکاس یافته و از طريق آن به تصوف اسلامي وارد شده است (زرينکوب، 1389، ص 19). همچنين از ديگر عرصههاي تأثير بوديسم بايد به اثرگذاري آن در حوزة فلسفة اسلامي و ادبيات فارسي و عربي اشاره کرد؛ چنانکه آرا و نظريات فلاسفة بزرگي همچون صدرالمتألهين و سهروردي دربارة موضوعاتي نظير تناسخ و حرکت جوهري و تکرار اوضاع فلکيه، که برگرفته از افکار و اعتقادات بوديسم ميباشد، و اشارة شعرايي چون مولوي و فردوسي در اشعار خود و ادبيات فارسي به ديدگاههاي بودايي، و اظهارات صاحبنظران و انديشمنداني همچون ابنتيميه محدث اهلتسنن، و راجر بيکن کشيش و فيلسوف انگليسي، بهنيکي بيانگر نقش و تأثير آيين بودايي در افکار و نظرات اين افراد است.
حال سؤالي که مطرح است، این است که در صورت وجود اين فرايند قوي بوديسم دورة ايلخاني، در چه حوزههاي فرهنگي ردپا و تأثيراتش را ميتوان ملاحظه کرد؟ البته در پاسخ به اين سؤال، مطالعة ادامة همين مقاله ضروري است؛ ولي مقايسة يک مورد ذيل، پاسخي عاجل به اين سؤال هم ميباشد. در سرزمينهاي يوان، اصول اساسي اعتقاد بودايي، مفهوم تناسخ و نمادهاي بودا، آموزهها و موجوداتي آشنا بودند که بهراحتي با تحولات تبت همراه بودند. آيين بودايي، در ايران قرن سيزدهم، مداخلهاي چشمگيرتر به جامعة محلي داشت (ملکيان، 1397). جذاب بودن سوابق تصوف براي آيين بودايي، در شرق ايران و ادامة پيوندها با بوداييهاي کشميري، پتانسيل تشديد فرهنگي را بهوجود آورد (زرينکوب، 1389، ص 65). بههمينترتيب، ترجمههاي قرن هشتم متون بودايي، که توسط دانشمندان مسلمان آسياي ميانه انجام شده، ادبيات عربي را دربارة آيين بودا توليد کرده است؛ ازجمله آثاري همچون باليوار و بوداساف و کتاب البود. در قرن سيزدهم، اعراب مسيحي در شمال سوريه با الهام از سبکهاي کارگاه دستنوشتههاي معاصر تبريز، دستنوشتههايي مصور توليد کردند که به محبوبيت تجديدشدة اين داستانها از زندگي بودا کمک ميکرد؛ اگرچه اين دستاورد بزرگ، عمدتاً در زمان فتوحات مغول در سرزمينهاي اسلامي ميراثي از بوداييان بود که از زمان رويارويي قبلي ايرانيان با آيين بودا، در دسترس بود (یوسف، 2009، ص 370).
2. آذربايجان و خراسان مهمترين مراکز ترويج انگارههاي فرهنگي و توسعة تجاري بوديسم ايلخاني
بسياري از اقدامات عمراني، فرهنگي و اجتماعي در آذربايجان دورة ايلخاني با تأثير از فرهنگ بودايي بهانجام ميرسيد. شناسايي برخي از زيرساختهايي که بوداييگرايي ايلخاني موجب بناي آن آثار شده، بسيار ارزشمند است. در قلمرو ايلخاني، تودة سهند با قلههاي یازده هزار پا در جنوب تبريز، مدتها بود که تنها گذرگاه مناسب در منطقه براي تجارت شرق به شمال و جنوب به شمال بود. بااينحال مغولها در سال 656ق بغداد را ويران کردند تا جايگاه تبريز را در مجموعة مراکز فرهنگي شهري که در حوالي اوراسياي مرکزي قرار داشت، تقويت کنند و مهم سازند. جغرافيدانان ايلخاني شهر جديد سلطانيه را که از زمان سلطنت ايلخان ارغون آغاز شده و در اصل با نام ارغونيا شناخته شده بود، در نقطة مهم محور بين شاهراه غربي (بزرگراه امپراتوري غربي) و شاهراه شرقي (بزرگراه امپراتوري شرقي) قرار دادند. شاهراه غربی سلطانيه را از طريق تبريز به آناتولي، و شاهراه شرقی سلطانيه را از طريق ري و سبزوار به بلخ پيوند ميدهد (نامهايي که نوبهار به آنها ميدهد). بزرگراه امپراتوري جنوبي هم تبريز را از طريق سلطانيه به اصفهان و کرمان و با يک مسير متناوب، از طريق شيراز به هرمز متصل ميکند (مستوفي، 1362، ص 56). خواجه رشيدالدين فضلالله در همين زمینه اظهار ميکند: «... تبريز آنقدر پرجمعيت بود، بههمراه ارغونيا بهعنوان پايتختي، با قاهره براي مصر، رقابت ميکند» (همداني، 1379، ج 1، ص 198). منابع معتقدند که در اين دوره، تبريز بهترين و بزرگترين شهر، در سراسر ايران و مرکز فکري با شهرت عالي بود. شخصي بهنام پزشک فرانک در سال 1311م اظهار کرده است: «ازآنجاکه در خدمت آن مرد بزرگ [رشيدالدين] پذيرفته شدهام، از طريق کرامات وي حقايق علمي را آموختهام که هيچ چشمي نديده است؛ هيچ گوشي نشنيده است و هيچکس تاکنون آنها را تصور نکرده است يا تصور نميکند» (وليدي طوغان، 1389، ص 11). خواجه رشيدالدين با تأکيد بر تنوع جامعة روشنفکر، نهتنها پاسخهاي خود را در مورد سؤالات بهثبت رساند، بلکه از علماي يهودي، مسيحي و بودايي نيز ياد کرد.
فعاليتهاي تجاري تحت حمايت ايلخاني رونق گرفت. شهر تبريز به محلي براي بازرگاناني که از شرق به غرب و از غرب به شرق ميرفتند، تبديل شد (پرايس، 1364، ص 96). خراسان نيز داراي چنين اهميتي بود. جادههاي منتهي به خراسان، در اين دوره مانند ساير مناطق پررونق ديگر در مسير جادة ابريشم، پررونق بود (گرای، 1940). اين ثروت ارزشمند در خراسان، منبع ساخت و نگهداري اماکن بودايي، و درواقع بخش اساسي ديدگاه سياسي اولية ايلخانان به اين ايالت بزرگ بود. حتي سرزمينهاي حاشية امپراتوري بهسمت ثروت و قدرت خراسان و آذربايجان کشيده شدند. موجودي پاپ در سال 1295م شامل ابريشم توليدشده در آذربايجان و خراسان بود. امپراتور رودولف چهارم هابسبورگ در سال 1365م، در ابريشم بافتهشده در تبريز بين سالهاي 1319ـ1335م (616ـ736ق) دفن شد. مورخ اقتصادي، آ.پ. مارتينز، خاطرنشان ميکند که تجارت بين هند و سرزمينهاي اروپايي منبع اصلي درآمد ايلخانات بوده است. وی گفته است که «تجارت هند غرب لاتين باعث رونق ايلخانات بود». ويرجيل سيوسيلتان از تبريز بهعنوان «غاز واقعي که تخمهاي طلايي گذاشته است» ياد ميکند، که علاوه بر مسيرهاي شرقي ـ غربي از طريق شهر، «محصولات قفقاز و استپهاي اوراسيا و جنگلها از شمال وارد ميشوند و از جنوب، کالاها از اقيانوس هند از طريق خليج فارس و تنگة هرمز وارد ميشوند». مشک از تبت و سنگ کريستال عالي از کوههاي کشمير، جزو کالاهاي مخصوص سطح بالا بودند که از سرزمينهاي دور و از طريق دريا به بازارهاي خراسان و تبريز وارد ميشدند (بويل، 1383، ج 5، ص 32ـ36). خود رشيدالدين در زمان حضور خود در دورة ايلخانان، بخش عمدهاي از ثروت خود را در تجارت و در درجة اول منسوجات، سرمايهگذاري کرد؛ همانطورکه اکثر همفکرانش در بين اشراف چنين ميکردند. بخشهاي زيادي از اين دارايي، بهطور مستقيم براي ساخت معابد و مجموعههاي بودايي در سرزمينهاي ايلخاني استفاده ميشد (همداني، 1379، ص 210). تخمين زده ميشود که طي سه دهة اول حکومت مغول در ايران، ايلخانها نيمي از خزانة خود را براي تصاوير بودايي از جنس طلا و نقره در چندين سايت در سراسر آذربايجان و خراسان مصرف کردند. همين الگو، براي حمايت از دربار يوان، از آيين بودا، در تبت در نظر گرفته ميشد. تنهاي طلا و نقره بالغ بر نصف هزينههاي دولت يوان يا بيشتر، بهعلاوه دهها هزار توپ پارچة ابريشم، دوران خلاقيت هنري فوقالعاده و تخصص فني اختصاص دادهشده به فعاليت بودايي را ممکن ساخت (مستوفي، 1362، ص 26). در سرزمينهاي يوان، که بازرگانان مسلمان شبکههاي تجاري قدرتمندي را تشکيل داده بودند، با پشتيباني امپراتوري يوان از صومعههاي بودايي، سرمايهداران مسلمان به اقليت آسيبپذير تبديل شده بود که اغلب با جناحهاي کنفوسيوس مغايرت داشت (بارکهاوزن، 1346، ص 133). در دربار ايلخانان نیز، بوداييها و نسطوريان اغلب متحد و توسط جناحهاي اشرافي نظامي حمايت ميشدند؛ يک جبهة مخالف برضد مسلمانان تشکيل داده بودند. بعضي اوقات يهوديان در کنار بودایيان قرار ميگرفتند (تسف، 1386، ص 87). در ايران، بازرگانان و سرمايهداران مسلمان هنوز فرماندهي شبکههاي غالب بر روي زمين را داشتند و حاکمان ايلخانيان مجبور بودند ضمن حمايت از رونق قابل توجه مؤسسات بودايي، براي روابط عادلانه مذاکره کنند. برای مثال، بازرگان برجسته، ملكالاسلام جمالالدين، ممكن است امتيازاتي را براي مذاكره از طرف بازرگانان خليج فارس، براي مشترياني كه در هند احتمالاً مسلمان بودند، حفظ کرده باشد (مخدومی، 2008، ص 35). با وجود اين، جوامع بودایي جديد و قوي در ايران از صنعتگران، پيشهوران و دستاندرکاران، در مکانهايي مانند خوي و خراسان، طبيعتاً بازرگاناني را که بهطور خاص به جوامع بودايي متصل بودند، جذب و پشتيباني ميکردند. با توجه به رقابت آنها و همچنين وابستگي متقابل به بازرگانان مسلمان، منطقي است که تصور کنيم شبکههايي از بازرگانان و سرمايهداران بودايي وجود داشته است که جوامع بودايي مستقر در ايران را با جوامع بودايي اويغور يا کشميري مرتبط ميکرد. ثروت تجاري بهدستآمده از طريق شبکههاي تجاري مسلمان و بودايي باعث شد که آيين بودايي در غرب آناتولي ديده شود (پطروشفسکي، 1366، ص 148).
خلاصة کلام آنکه با پذيرش آيين بودايي در ميان تعدادي از ايلخانان، عدۀ زيادي از پيروان آيين بودا از سرزمينهاي چين و تبت و ايغور به ايران مهاجرت کردند. بوداييان در سراسر قلمرو ايلخاني (از تبريز و خراسان گرفته تا مناطق جنوبي ايران) بتکدههاي بودايي برپا کردند و به اجراي آيين مذهبي خويش پرداختند. تعدادي از ايلخانان نيز پيرو آيين بودا شدند و از مشاورت بوداييان بهره ميبردند؛ چنانکه هلاکو و آباقاخان در دربار تبريز، مشاوران بودايي در دربار خود داشتند. علاوه بر اين، بوداييان در مناصب نظامي و حکومتي نيز بهکار گرفته شدند؛ اما واکاوي نفوذ بوداييان در حوزههاي فرهنگي ديگر دورة ايلخاني، مهمتر و جذابتر است.
3. ساخت معابد بودايي؛ تبلور عيني انديشه و مفاهيم بوديسم دورة ايلخاني
در معماري، بوداييان سبک «گندهره» را پديد آوردند که در معماري خاورميانه، بهويژه بلاد شام و آسياي صغير، اثري ژرف بر جاي نهاد. در ايران فعاليت ساختمان معابد بودايي، در خوي، تبريز، مراغه، تخت سليمان و سلطانيه است. در تبريز يک نقاشي ديواري با پرترة ارغون ميباشد (پطروشفسکي، 1366، ص 162). بنا به قولي، ازآنجاکه ايلخانها از سبک زندگي عشايري پيروي ميکردند، اماکن مذهبي بودايي آنان اغلب بهشکل چادرهاي کمپ پيچيده قابل حمل بود. اماکن مذهبيشان در مورد ساختارهاي شهري نيز از سبک ساختماني ثابتي برخوردار بود. معابد در هر مکاني ساخته ميشدند و مبالغ زيادي براي آنها هزينه ميشد. ريچارد فولتس اشاره کرده است که شکوفايي و تحول آيين بودا بيشتر ناشي از حمايت بازرگانهاي مسافري بود که به ديرها و بقاع بودايي بذل و بخشش ميکردند. به اين ديرها، «ويهاره» و به اين بقعهها که معمولاً بقاياي جسد بودا را در آن نگهداري ميکردند، «استوپه» ميگفتند. اهميت اقتصادي و ديني استوپهها به دورة اسلامي کشيده ميشود و تا امروز هم در افغانستان و آسياي مرکزي ادامه دارد. بقاع مشايخ صوفيه، مثل استوپههاي پيش از آن، زيارتگاه و مراکز اصلي دين عامة مردم بودند. نماد اين استمرار را ميتوان در علَمهايي ديد که روزگاري ايرانيهاي بودايي بالاي استوپهها ميافراشتند و امروزه هم در آن منطقه همان علَمها زينتبخش قبههاي بقاع صوفيهاند (فولتس، 1385، ص 61).
آيين بودا ـ همانطورکه براي همه آشکار شده بود ـ به اوج قدرت رسيده بود. آيين بودايي عصر ايلخاني را ميتوان از صومعة امضاشده توسط هلاکو تا تاريخ رشيدالدين مشاهده کرد. پس از ساختوساز معبد لابناگاگوت (در تبت)، هلاکو حامي مالي دومين مجتمع بودايي با کيفيت قابل مقايسه در آذربايجان (خوي) بود (همداني، 1379، ج 3، ص 513). غارهاي تپة رشتخانه (غارهاي رصدخانة هيل) در نزديکي مراغه (غرب تبريز)، احتمالاً نمونهاي دقيق از ساختارهاي غار بودايي بود. طرحهاي پناهگاه غارها در مراغه، شباهتهاي معماري با معابد بودايي در مناطقي از تورفان و افغانستان را نشان ميدهد (مستوفي، 1362، ص 87). سلطانيه، که توسط ارغون تأسيس و توسط پسرش اولجايتو تکميل شد، قلعهاي ساختهشده از سنگ تراشيده بود که به زيبايي شهرت داشت. ارغون مقبرة خود را در آنجا قرار داد که اجتماع بودايي بزرگ در آن مکان برقرار بود (آزاد، 2011، ص 229ـ230). ارغون و ايلخانهاي ديگر مرتباً از معبد آلانگ در نزديکي سلطانيه، براي مراسم مذهبي تحت نظارت «بخشي» کشميري استفاده ميکردند. کاشيهاي کاوششده در قونقور آلانگ و آنچه در کاشان ساخته شده، داراي نقوش چيني ـ بودايي مشابه چيزي است که در تخت سليمان يافت ميشود، که داراي نقوش اژدهاست و نشاندهندة اقتدار حاميان بودايي سلطنتي ايلخانان است. کاشيهاي کاشاني تخت سليمان با نقوش خاص بودايي، مانند مجموعهاي از طرحهاي گل نيلوفر آبي تزیين شده است. اين مجتمع در تخت سليمان توسط ايلخان اباقا (663ـ680ق) ساخته شد که يک کاخ تابستاني ايلخاني با اقامتگاه، خزانهداري و سالنهايي براي مخاطبان امپراتوري بود. ايلخانان در آنجا مراسم مذهبي را در مکانهاي فصلي خود برگزار ميکردند (حافظ ابرو، بيتا، ص 175). خواجه رشيدالدين در مورد نفوذ گستردة بودایيان مينويسد:
ارغونخان به «بخشي» ارادت زيادي داشت و راه آنها را دنبال ميکرد. او مدام از آنها حمايت ميکرد. عمل بتپرستي که از آغاز اسلام بهطور کامل از بين رفته بود، در زمان آنها دوباره ظاهر شد. آن گروه چنان قدرتمند شدند که در خراسان بهعنوان فرماندار و فرمانده ارتش، ارغون معابد و بتهاي بزرگي را در خبوشان بنا کرد و بيشتر اوقات خود را صرف مکالمه، غذا خوردن و آشاميدن با بخشيان، در آن معابد ميکرد. اعتقادي که او به آن فرقه و عبادت او از بتها داشت، غيرقابل توصيف بود» (همداني، 1379، ج 3، ص 574).
در بلخ نيز زيارتگاهي بودايي بهنام «نوبهار» (از واژة سانسکريت «ناوا ـ ويهارا» بهمعناي زيارتگاه جديد) وجود داشته است. ويرانههاي اين زيارتگاه تا اواخر قرن هشتم پابرجا بود (ذکرگو، 1375). در ادبيات فارسي، بهويژه در شعر، به اين بنا اشارههايي شده است (بلنيتسکي، 1371، ص 175). همة اين شواهد معماري نشان از حضور مؤثر آيين بودايي در فرهنگ ايراني دارد. در ادامه، مقاله به ساير تأثيرات اين آيين در حوزههاي فرهنگي (نخبگان فکري، ادبيات، فلسفه، تصوف و نقاشي) پرداخته ميشود.
4. تأثير انديشه و مفاهيم بوديسم در عرصة هنر اسلامي دورة ايلخاني
يکي از مهمترين نمادها و مظاهر فرهنگي که بهوضوح ميتوان ردپاي انديشة بوديسم را در آنجا مشاهده کرد، حوزة هنر و بناهاي تاريخي و هنري ساختهشده بر طبق سبک و سياق مؤلفهها و گزارههاي بودايي است. در هنرهايي نظير هنر نگارگري و نقاشي شاهد تأثير مظاهر هنري اين آيين در نقاشي ايراني و اسلامي هستيم. در قرون اولية ظهور آيين بودا، بهعلت مخالفت اين آيين با بتپرستي و نقش و نگار دنيوي و تحريم ترسيم صورت زن و مرد، بوداييان به هنر نقاشي و مجسمهسازي نميپرداختند؛ اما بهتدريج، در قرن اول ميلادي، در ميان پيروان آيين بودا ترسيم تصوير و ساختن مجسمة بودا، بخصوص در دورة کوشانيها و در کيش مهايانه رونق گرفت (راجپوت، بيتا، ج 1، ص 25). نفوذ فرهنگ و هنر هندي که در آن ترسيم خدايان مرسوم بود و نيز تأثير هنر ايراني برجايمانده از دورة آشوکا و همچنين پيکرنگاري رومي ـ يوناني که از طريق ايران به هند سرايت کرده بود، در مجسمهسازي بودايي در نواحي شمالغربي هند تا افغانستان در قرن سوم و چهارم ميلادي مؤثر بود (حکمت، 1337، ج 1، ص 338). در همين دادوستدهاي فرهنگي و هنري بود که قوم اويغور، از اقوام تاتار که بودايي و مانوي و مسيحي بودند، نقاشي عهد ساساني را از معلمان ايراني خود اقتباس کردند و کتب و آثار و ابنية مذهبي خود را با همان سبک تزيين نمودند.
اين سبک نقاشي پس از استيلاي مغول بر ترکستان شرقي، از طريق مغولان به چين رفت و پس از تغييراتي در عهد تسلط مغولان، دوباره به ايران بازگشت. بدينترتيب، سبک نقاشي و تذهيب عهد مغول، تيموري و صفوي پديد آمد. البته برخي معتقدند که تأثير هنر بودايي و مکاتب متأثر از آن بر نقاشي ايران، به پيش از دورة مغول ميرسد (بينيون، 1368، ج 1، ص 61). نفوذ هنر بودايي در نقاشي ايران در دورة ايلخاني از دو طريق تحقق يافت: یکی از طریق هنرمندان چيني که از سوي حکام مغول راهي ايران شدند؛ نظير هنرمنداني که ارغون براي نقاشي ديوارهاي معابد بودايي از آنها دعوت کرد؛ دیگری از طریق سفرهاي هنرمندان ايران به چين؛ چنانکه غياثالدين نقاش همراه سفير شاهرخ تيموري (متوفي ۸۵۰ق) به چين رفت. اين هنرمند، احتمالاً باني مجموعه نقاشيهايي است که اکنون در کتابخانة سراي استانبول موجود است (همان، ص 93). در نقاشيهاي ايراني، نمودهايي از فرهنگ و هنر بودايي ديده ميشود؛ ازجمله تصوير زيباروياني با چشمان بادامي، ابرواني کماني و لبخندي آرامبخش که نشانة اثرپذيري از شکل ظاهري بتهاي بودايي است. همچنين بسياري از کتابهايي که فرهنگ بودايي را منعکس ميکنند، با نقاشي زينت يافتهاند؛ ازجمله نسخههاي متعدد کليله و دمنه و انوار سهيلي. در پارهاي از نسخههاي جامع التواريخ نيز نقاشيهايي از داستانهاي حضرت محمد و اصحاب او و بودا وجود دارد (ذکرگو، 1375، ج 1، ص 144؛ ندوي، بيتا، ج 1، ص 15).
5. ردپاي بوديسم در تصوف و ادبيات فارسي و نخبگان فکري معاصر دورة ايلخاني
توجه آيين بودا به فقر، زهد و رياضت، که نهايت آن از ميان بردن انانيت است، شباهتهايي ميان عارف و صوفي مسلمان و زاهد بودايي بهوجود آورده است. برخي از اين شباهتها ميتواند نشانة تأثير اين آيين بر تصوف اسلامي باشد. بخصوص با پيشينة کهن اين آيين در شمال و شرق ايران از دورة سلوکي و اشکاني تا زمان فتوحات اسلامي، ميتوان احتمال داد که اعتقادات و سنن بودايي ابتدا در صوفية خراسان انعکاس یافته و از طريق آن به تصوف اسلامي وارد شده است (زرينکوب، 1369، ص 5ـ6). برخي عقايد سنن بودايي با تصوف اسلامي شباهت دارد. محققان با بيان مشابهتهاي اتفاقات زندگي و تجارب برخي ديگر از مشايخ تصوف، همچون علاءالدوله سمناني (659ـ736ق)، حشر و نشر وي با بخشيان درگاه ارغون و آگاهي وي از برخي اصطلاحات و مفاهيم دين بودایي را تحت تأثير دين بودایي و شخص بودا ميدانند. اين پژوهشگران ترک دربار ايلخاني از سوی علاءالدوله سمنانی و زندگي زاهدانة وي را يادآور ترک کاخ سلطنتي توسط بودا ميدانند؛ وسوسة شيطان در خلوت سمناني را نيز يادآور تلاش مارا در جهت اغواي بودا دانستهاند (وزیری، 2012، ص 129).
سمناني در ديدگاه خود دربارة موضوع تناسخ در انديشة بودا و تأثير آن در آيين تصوف، معتقد است که آثار بزرگان دين بودایي و هندوئيسم را خوانده و حقيقت آن را دريافته است؛ اما بخشيان معاصر وي اين معاني را درنيافتهاند. وي بر آن است که منظور رهبران اين آيينها از نسخ، مسخ و فسخ، ناشي از تعلق روح به بدن انساني، حيواني و جمادي است و همة اين موارد، متضمن تبديل صفات سالک است (سمناني، ۱۳۶۲، ص 269ـ270).
همچنين از ديگر تأثيرات آيين بودا در انديشههاي صوفيانه و عارفانه، حکايات مشهوري است که نخستين ريشههاي آن را بايد در داستانهاي آيين بودا و جينيسم جستوجو کرد. نمونة آن، داستان فيل و کوران است. اين حکايت، از ادبيات هندي به آثار صوفيان ايراني راه يافته و به بيانهاي مختلف و اهداف کمابيش مشابه، بيان شده است. دامنة نفوذ اين حکايت تا به حدي بوده که جان هيک، پلوراليست مشهور معاصر، بارها در آثار خود مخاطبان را به آن ارجاع داده است (هیك، 1385، ص 164). استادان معتدل صوفي در دربار ايلخان مورد استقبال قرار گرفتند. بدينگونه، در دربار ايلخانان يک منطقة امن ايجاد شد که صوفيان معتدل در حرکت ايلخانهاي تحصيلکردة بودايي بهسمت اسلام نقش محوري داشتند. با اين تصوف، اعضاي نخبگان مغول ميتوانستند، جنبههاي دانش بودایي خود را با اسلام مرتبط کنند و درعينحال تمايلات اولية بودايي خود را رها نکنند (پرايس، 1364، ص 9). پس از ظهور دين مبين اسلام، بوديسم بهشکل ظاهري از اين ديار رخت بربست؛ اما چنانکه در جامعهشناسي دين گفته ميشود، سنتهاي فرهنگي بهسادگي و بهسرعت از بين نميروند؛ بلکه در فرهنگ جديد، بهشکلهاي جديد بازتوليد ميشوند (ديویدسون، 1381، ص 91) سنت و فرهنگ بودايي نيز از اين قاعده مستثنا نيست و پارهاي از عناصر فرهنگي بودايي در اشکال و آموزههاي اخلاقي، در بستر تصوف ايراني متبلور و متجلي شد. صوفيان خراسان، هم بهلحاظ جغرافيايي و هم بهلحاظ فرهنگي متأثر از فرهنگ و عرفان بودايي بودند و شباهتهاي انکارناپذير و چشمگيري بين بوديسم شرقي و صوفيسم خراساني وجود داشت.
در نگاه بودا، شفقت جايگاه بسيار مهمي دارد. اين ديدگاه معرفتي در باور و اعتقادات صوفيان نيز اثرگذار بوده است. در بررسي آثار مولوی، بهطور خاص تجلي مفهوم مدارا و شفقت قابل مشاهده است. مولوی خودبزرگبيني را يکي از اصلیترين موانع مدارا ميداند. خروج آدمي از دايرة تنگ خودپرستي همان است و يکايک بنيآدم را من خويش شمردن و دوستدار بشريت شدن همان (مولوي، ۱۳۷۱، دفتر پنجم، ۲۶۶۵و۲۵۶۶). در آيين بودا، قانون کارما و اصل عمل و عکسالعمل حاکم است؛ در ديدگاه مولانا نيز اين امر ساري و جاري است: چيست احسان را مکافات اي پسر / لطف و احسان و ثواب معتبر (مولوي، ۱۳۷۱، دفتر دوم، ۲۵۶۹).
از ديگر حوزههاي اثرپذيري آيين بودا در فرهنگ ايراني، تأثير در ادبيات فارسي، بهويژه ادبيات عرفاني، ازجمله از طريق داستانهاي بودايي همچون کليله و دمنه، بلوهر و بوذاسف، هزار افسانه، الف ليلة و ليلة، سندبادنامه و... است. ازجملة اين داستانها، حکايت گاوي است که بيخبر از قصد صاحب خود ميچرد و خود را براي سور و ضيافت فربه ميسازد. اين داستان که نخست در مجموعة جانکه بودايي (حکايتهايي دربارة وقايع نشئتهاي پيشين بودا) آمده، در متون فارسي همچون مرزباننامه، شاهنامة فردوسي، ديوان ظهير فاريابي و مثنوي مولوي نيز انعکاس يافته است (مجتبايي، 1375، ص 25). ستايش از بودا و ذکر يادگارهاي بودايي نيز در ادبيات فارسي فراوان ديده ميشود (همان، ص 481)؛ مثلاً عنصري (متوفي ۴۳۱ق) داستان صَنميالباميان ابوريحان بيروني (متوفي 440ق) را که داستان دو بت باميان (سرخبت و خنگبت) است، به فارسي منظوم ساخته است. خاقاني (متوفي 582ق) نيز در اشعار خود از اين دو بت بزرگ ياد ميکند (خاقاني، 1369، ج 1، ص 497). شعراي ديگر چون فرخي سيستاني، منوچهري، مسعود سعد سلمان، ناصرخسرو و جامي نيز بارها به آثار بودايي در اشعارشان اشاره کردهاند (رشيدياسمي، 1304). چنانکه اشاره شد، در اشعار مثنوي مولوي متعلق به قرن هفتم هجري و ديوان جامي متعلق به قرن نهم هجري، بارها به مفاهيم بودايي اشاره شده است. همگي اين نخبگان، معاصر يا کمي قبل و بعد از دورة ايلخانان بودهاند. ذکر بت را که در ادب فارسي صوفيه و غيرصوفيه بارها بهعنوان نمادي از زيبايي آرماني بهکار رفته است، برگرفته از نام بودا و تصوير بتهاي بودايي ميدانند (خاقاني، 1369، ج 1، ص 497). مکتبي شيرازي، سرايندة سده دهم، در منظومة «کلمات علّية غرّا» قريب ده تمثيل آورده، که يکي از آنها قصة بوداست (رشيدياسمي، 1304). در آثار نويسندگان متأخر و نخبگان فکري نيز گاه از بودا و سخنان او ياد شده است.
ابنتيميه، دانشمند مکتب حنبلي اسلام، وقتي متوجه رويکرد و انديشة عقلگرايي در حکومت مغول شد، آن را بهعنوان يک ويژگي منفي که داراي تشابه فکري با سکولاريسم است، تفسير کرد. دانش او از بودايي ايلخاني، از طريق تماس گسترده با دربار ايلخاني و ملاقات مختصر با خود غازانخان حاصل شد. هنگامي که ايلخان غازان تبليغ ميکرد که پس از تصرف دمشق سياست امان را صادر خواهد کرد، ابنتيميه اين رويه و سياست را بهعنوان مدرکي مبني بر تداوم دفاع غازان از سياستهاي مغول با الهام از اصول بودايي تلقي کرد. وي تصور ميکرد که پيروان بودايي، ايلخانيان مشرکاند، که از مفهوم قانون مغول (ياسا) پيروي ميکنند؛ ياسايي که توسط چنگيزخان ارائه شده و برخلاف قانون شريعت بود و بيشتر منشأ بشري داشت تا منشأ الهي (ابنتيميه، 1371، ص 241). ديدگاههاي ابنتيميه در جهان غرب، تا قرنهاي بعد، با نگرش مثبت به بعضي از مفاهيم بودايي، همچون دوستي و صلح در آيين تصوف، قلمداد ميشد. لاهوري، ديگر انديشمند مسلمان نيز در ديوان خود در سه قطعه شعر با عنوان «طاسين گوتم» خواسته است عقايد و آراي بودا را دربارة هستي و جهان بيان کند. ملکالشعراي بهار، شاعر قصيدهسرا نيز در قصيدة فلسفي خود، از بودا و سخن او دربارة هستي و رنج سخن ميگويد.
محمد حجازي، از نويسندگان معاصر، در قطعهاي اديبانه، گفتوگوي بودا و يکي از شاگردان وي بهنام پورنا را آورده که نتيجة اين گفتوگو، سپاسگزاري در مقابل هرگونه خشونت است. در آثار صادق هدايت نيز انديشههاي بودا انعکاس يافته است. در مشهورترين اثر او، بوف کور، که نخست در هندوستان چاپ شده است، اشاره به نيرواناي بودا را ميتوان يافت (اقبال لاهوري، 1343، ج 1، ص 297). در فواید گياهخواري، علاقه و استناد هدايت به آيين بودا آشکار است. وي در داستاني بهنام «آخرين لبخند» که زوالنامة تمدن ايراني بودايي خراسان بزرگ است، به نقل جملاتي از بودا میپردازد و انديشة بودا و شوپنهاور، فيلسوف آلماني، را بههم میآمیزد و فلسفة بودا را همان فلسفة موج يا پايداري و در گذر بودن همة هستي و شکلها، و نيرواناي او را همان «نيستي جاويدان» ميداند (هدايت، 1307، ج 1، ص 29ـ31). در ادبيات عربي، گذشته از ابانبن عبدالحميد که داستان زندگي بودا را بهنظم درآورد، در پارهاي ديگر از اشعار عرب به احوال بودا و تمثيلهايي که در سرگذشت او آمده، اشاره شده است؛ ازجمله، ابوالعتاهيه در سرودههاي خود، از شيوة بودا در ترک پادشاهي و انتخاب فقر و درويشي، با لحني ستايشآميز ياد کرده است؛ تاجاييکه برخي احتمال دادهاند که او بودايي بوده باشد. در پارهاي از اشعار او نيز مضاميني از پندهاي کنفوسيوس ديدهاند (ابوالعتاهيه، 1987، ج 1، ص 205). ابوالعلاء معري نيز مانند بوداييان و ديگر هندوان، از بازگشت جسم به خاک و روح به هوا سخن گفته است (معري، 1403ق، ج 1، ص 457).
6. بوديسم در انديشه و آثار نخبگان فکري اروپايي معاصر دورة ايلخاني
يکي از شخصيتهاي پژوهشگر اروپايي در زمینة تاريخ آيين بودا، متفکر برجستة فرانسوي، راجر بيکن است. بخش اعظم درک بيکن، از جامعه و آداب و رسوم مغول، ناشي از نوشتههاي ويليام روبروک، يک فرانسيسکن فنلاندي است که در سال (1255م/652ق)، پنج سال قبل از ساخت مجتمع بودايي ايلخاني، در لاتنساگوت به دربار خان بزرگ در قراقوروم سفر کرد. مشاهدات روبروک در مورد آيين بودا، در شرق ترکستان و مغولستان بود. با وجود این، تا سال 1270م/667ق هنگامي كه بيكن کتاب Opus Majus(اثر بزرگ) رانوشت، دربار تبريز در تصور اروپاييان، بر جهان مغول مسلط بود و معبد عجيب و غريب بودايي ايلخانها، در حال جابهجايي بود. آذربايجان، ويتريني براي عملکرد بودايي و فرهنگ آنان بود. بازرگانان و متصديان لاتين، كه در درياي سياه مشغول كار بودند، از طريق مسير زميني و اطراف درياچة وان، در مجاورت مجتمع خيرهكنندة بودايي در معبد لابناساگوت در تبريز، سرمايهگذاري کردند؛ جايي كه کشيشهاي لاتين، كليساي جامع و دفاتر تأسيس کرده بودند. روبروک اولين اروپايي دورة مغول بود که اطلاعات مفصلي دربارة آيين بودايي بهدست آورد (بیکن، 1962، ص 386).
همان زمان، راجر بيکن گزارشهای ويليام روبروک را با اشتياق فراوان خواند و در کتاب اثر بزرگ به يافتههاي روبروک اشاره کرد. بيکن هرآنچه از روبروک آموخته بود، به آگاهيهايش از دربار تبريز منتسب کرد. وي باصراحت به اين اثرپذيري اذعان کرد و اظهار نمود: «من اين کتاب [گزارشهاي روبروک] را با دقت بررسي کردهام و با نويسندة آن مشورت کردهام و بههمينترتيب با بسياري از ديگر افراد که مکانهاي شرق و جنوب را کاوش کردهاند، همکار شدهام». در بحث بيکن، به مغولها اشارات فراواني شده است. هدف وي ادغام گزارشهاي قبلي روبروک و کارپيني [سياح اروپايي دورة ايلخاني] در چشمانداز جديد دانش جهان است. دانش بيکن از آيين بودا باعث شد که وي آن را در ميان شش سنت بزرگ عقلاني جهان قرار دهد. وي ادعا کرد که منبع نهايي قدرت مغول، قدرت نظامي آنها نيست؛ بلکه علم، فلسفه و نجوم آنهاست. از نظر وي، دستور زبانهاي متعدد دربار ايلخاني به يک سکوي رقابت در امور مذهبي و ساير موارد تبديل ميشد. همچنين دانش آنها به هنرهاي جادوگري، ازجمله کيمياگري، از نظر بيکن يک گفتمان عقلاني بود (همان، ص 386ـ388).
رامون لول، مبلغ و همکار فرانسيسكان نيز سعي در نظارت بر عملکرد ايلخانان داشت و چشم او به تبريز بود. بيکن و لول عملکرد ايلخانيان در ترويج گفتوگو را يک عنصر پوياي قدرتمند ميدانستند که اروپاييها ميتوانستند از اين مزيت استفاده کنند. بيکن و لول هر دو معتقد بودند که پاپ و دانشگاههاي اروپا براي ادامة گفتوگوهاي مذهبي مؤثرتر و مسالمتآميز، بايد به مطالعة عربها و مغولها ترغيب شوند. اگرچه دانشمندان لاتين از اوايل قرن دوازدهم شروع به کشف آموزههاي بسيار ارزشمند عربي کرده بودند، اما تا قرن سيزدهم روش استدلال بازگشتي بودايي آسياي ميانه به گفتمان علوم طبيعي در ميان روشنفکران لاتين ورود پيدا نکرد (همان، ص 79). لول در کتابش غيريهودي پيرامون گفتوگوي يک مسيحي، يهودي و يک مسلمان با غيريهودي، از بتپرستي بهعنوان سؤالي ياد کرده که يک ايمان ارجح بوده است. در درون مسيحيت، اين چشمانداز منحصربهفرد بود. لول بهشدت پيشنهاد تبادل فرهنگي بين مغولها و فرهيختگان فرانسيس را براي ترويج يادگيري صلحآميز و گفتمان عقلاني که بوداييان در تفکراتشان بدان پايبند بودند؛ دنبال ميکند (همان، ص 790).
مارکو پولو نيز در سفرنامة خود به اين موضوع اشاره ميکند. پولو در هنگام بحث دربارة دين بودا، از واژة مغولي «بورکان» بهمعناي «الهي» در اشاره به بودا استفاده کرد. ديدگاه او دربارة آيين بودا، قابل مقايسه و هماهنگ با مفاهيم مسيحیت بود. وي اظهار داشت كه «يوگيهاي هندي» قسمتهاي مختلف بدن خود را با احترام فراوان مسح ميكنند؛ مانند مسيحيان که از آب مقدس استفاده ميکنند؛ و مطمئناً اگر بودا مسيحي بود، ميتوانست يک قديس بزرگ براي پروردگار عيسي مسيح باشد (پولو، 1350، ص 281). ذهنيت باز پولو، حتي به مفهوم تناسخ نيز رسيد. تناسخهاي مختلف و برخورد با حيوانات در داستانهاي بودايي ـ مسيحي، که بسياري از آنها در ابتدا به سرياني ترجمه شده و با عناصر بودايي و مسيحي آميخته بودند، همگام با تحولات قرن سيزدهم ميلادي و ورود اين نمايندگان اروپايي به دربار تبريز و تداعي اين مفاهيم بودايي در آنجا، علاقهمندي به تطبيق اين ردپاها را تشديد ميکرد (پولو، 1350، ص 283).
نتيجهگيري
در دوران ايلخانان مغول، بهويژه از زمان هلاكو به بعد، ايران يكي از مراكز مهم رشد و گسترش افكار بودایي در غرب آسيا بوده است. ازاينرو در اندكزماني سيل بخشيان، لاماهاي تبتي و راهبان بودایي از چين، تبت، سرزمين اويغور و حتي هند به ايران سرازير شد. آيين بودايي ايلخاني، حضور مغول در ايران را مشروعيت بخشيد و درعينحال ردپاي فکري از خود بر جاي گذاشت که توجه نخبگان فکري را به شناخت مفاهيم بودايي در ابعاد مختلف برانگيخت و موجب واکنشهاي متنوعي شد. تأثير و ردپاي فکري آيين بودایي تنتره، كه مغولان با خود به ايران آوردند، بر انگارههاي فرهنگي و باورهاي آييني و فکري ايران عصر ايلخاني، رهيافتهاي جديد پژوهشي، بهويژه در حوزههاي فرهنگي ـ که کمتر به آن پرداخته شده است ـ ایجاد میکند. درخشش بوديسم در سرزمين ايران در دورة ايلخاني، يک پديدة نوين در تاريخ سياسي و فرهنگي ايران، دستکم در آذربايجان و خراسان بود. آيين بودايي ايلخاني بهمدت تقريباً چهل سال، از طريق ارتباطات سياسي و علمي، سطح حمايت قابلتوجهي داشت و بهعنوان ايدئولوژي اولية امپراتوري مغول با دستاوردهاي متنوع بينقارهاي عمل ميکرد. مهمتر آنکه پديدههاي فرهنگي متأثر از بوديسم ايلخاني، فراقارهاي و بينالمللي بوده است. بهعبارتديگر، حضور آيين بودا در ايران دورة ايلخاني، علاوه بر ايجاد انگارههاي فرهنگي ملموس، همچون معماري معابد و هنر نقاشي، در پيدايي پديدههاي فکري برجسته در حوزة ادبيات و تصوف، بهعنوان جريانهاي فرهنگي غيرملموس نيز قابل شناسايي و رديابي است. نتيجه آنکه حضور مفاهيم بودايي در حوزههاي مختلف دورة ايلخاني، گذرگاه بينظيري در تاريخ ايران در ساختن دنيايي جديد و طرح انديشههاي نوين، در اذهان نخبگان فکري آن دوره (مسلمان نظير ابنتيميه و اروپايي نظير بيکن) و حتي دورههاي تاريخي بعد از ايلخاني، موجب شد. مصداق اين سخن آنکه ميتوان حضور مفاهيم بودايي را در عرصههاي فکري و عقيدتي متفکران ادوار تاريخي بعد رديابي کرد. در آثار فيلسوفان اسلامي بارها آرايي منتسب به بودا (با نام بوداسف و يوذاسف) مطرح گرديده و گاهي اين عقايد تأييد و ترويج شده است. ازجملة اين نخبگان فکري، صدرالمتألهين است که عقيده به تناسخ را به يوذاسف نسبت ميدهد. نظرية صدرالمتألهين در باب حرکت جوهري و تجديد امثال نيز، با خلق مدام در آيين بوديسم، که براساس آن، هر چيز لحظهبهلحظه تجدد مييابد و هستي در هر لحظه چيزي مطلقاً نو است، مشابهت دارد.
- آقسرایی،محمدبن محمد، 1362، مسامرة الاخبار و مسایرة الاخبار، تصحیح عثمان توران، تهران، اساطیر.
- ابنتیمیه، احمدبن عبدالحلیم، 1371، المنهجه فی الحدیث، به اهتمام الیاس قاسموف، قم، مرکز چاپ و نشر.
- ابننديم، محمدبن اسحاق، 1369، الفهرست، ترجمة رضا تجدد، تهران، دنياي کتاب.
- ابوالبشري، پيمان و آ. ابراهيمي، 1394، «صوفيان و بوداييان»، نقد کتاب تاريخ، ش 8، ص 28ـ39.
- ابوالعتاهيه، خليل شرفالدين، 1987م، من الرفض الي القبول، بيروت، بينا.
- اشپولر، بارتولد، 1386، تاريخ ايران مغول، ترجمة محمود ميرآفتاب، تهران، علمي و فرهنگي.
- اقبال آشتیانی، عباس، 1388، تاریخ مغول، تهران، امیرکبیر.
- اقبال لاهوري، محمد، 1343، کليات اشعار فارسي مولانا اقبال لاهوري، مقدمه و شرح احوال و تفسير کامل، تهران، سروش.
- امين، سيدحسن، 1378، بازتاب بودا در ايران و اسلام، تهران، ميرکسري.
- بارکهاوزن، يواخيم، 1346، امپراطوري زرد چنگيزخان و فرزندانش، ترجمة اردشير نيکپور، تهران، کتابفروشي زوار.
- بلنيتسکي، الکساندر، 1371، خراسان و ماوراءالنهر (آسياي ميانه)، ترجمة پرويز ورجاوند، تهران، بينا.
- بناکتي، ابوسليمان داوودبن ابوالفضل، 1369، تاريخ بَناکَتي، ترجمه جعفر شعار، تهران، انجمن آثار ملي.
- بوساني، الساندرو، 1383، ايرانيان از کهنترين روزگاران تا سده بيستم، ترجمة مريم صيرفي، تهران، طلوع.
- بويل، جي آر، 1383، تاريخ کمبريج (ازآمدن سلجوقيان تا فروپاشي ايلخانان)، ترجمة حسن انوشه، تهران، اميركبير.
- بويلت، ريچارد دبليو، 1354، «نو بهار و بقاي بوديسم ايران»، ترجمة محمدحسين وقار، مطالعات فارسي، ش 14، ص 144ـ147.
- بياني، شيرين، 1379، دين و دولت در ايران عهد مغول، تهران، مرکز نشر دانشگاهي.
- بينيون، لورنس، 1368، سير تاريخ نقاشي ايراني، ترجمة محمد ايرانمنش، تهران، بينا.
- پرايس، کريستين، 1364، تاريخ هنر اسلامي، ترجمة مسعود رجبنيا، تهران، علمي و فرهنگي.
- پطروشفسکي، ايليا پائولوويچ، 1366، دولت در عهد ايلخانيان، ترجمة يعقوب آژند، تهران، اطلاعات.
- پولو، مارکو، 1350، سفرنامه مارکوپولو، ترجمة حبيبالله صحيحي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
- تسف، ولاديمير، 1386، نظام اجتماعي مغولان، ترجمة شيرين بياني، تهران، علمي و فرهنگي.
- جويني، علاءالدين عطاملک، 1374، تاريخ جهانگشاي، تصحيح محمد قزويني، تهران، علمي فرهنگي.
- حافظ ابرو، بيتا، مجمع التواريخ السلطانيه، نسخه ملک، تهران، کتابخانه مرکزي دانشگاه تهران.
- حسيني قلعهبهمن، سيداکبر، 1388، «حقيقت غايي در آيين بودا»، معرفت اديان، سال اول، ش 1، ص 99ـ116.
- حکمت، علیاصغر، 1337، سرزمین هند، تهران، امیرکبیر.
- خاقاني، بديلبن علي، 1369، ديوان خاقاني، تهران، ضياءالدين سجادي.
- دانشنامه جهان اسلام، 1389، ذیل مدخل «بودا»، تهران، دائرة المعارف بزرگ اسلامی.
- ديویدسون، ریچارد میلر، 1381، آیین بودا، ترجمة محمدرضا بدیعی، تهران، امیرکبیر.
- ذکرگو، اميرحسين، 1375، «از بودا تا بت: تأملي در سير پيدايش شمايلگري در هنرهاي بودايي»، نامة فرهنگ، سال ششم، ش 2، ص 137ـ153.
- راجپوت، اللهبخش، بیتا، فرهنگ پاکستان در ادوار قبل از مسیح (مجموعه مقالات)، کراچی، بينا.
- رشيدياسمي، غلامرضا، 1304، «و کلمات عليه، مکتبي شيرازي»، آينده، سال اول، ش 1، ص 50ـ51.
- زرينکوب، عبدالحسين، 1389، تصوف در ايران، تهران، اميرکبير.
- سعيداللهي، ا.، 1383، «ايلخانان بودايي ايران»، كتاب ماه تاريخ و جغرافيا، ش 181، ص 54ـ59.
- سمناني، احمدبن محمد علاءالدوله، 1362، چهل مجلس، يا رسالة اقباليه، تحرير امير اقبالشاهبن سابق سجستاني، مقدمه، تصحيح و تعليقات نجيب مايل هروي، تهران، کتابسرای حکمت.
- صالحي، کوروش، 1393، «جايگاه بوداييان در ساختار حکومت ايلخانيان، پژوهشهاي ايرانشناسي، سال چهارم، ش 1، ص 77ـ93.
- صفا، ذبیحالله، 1355، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، فردوس.
- فولتس، ريچارد، 1385، دينهاي جاده ابريشم، ترجمة عسگري پاشايي، تهران، فراروان.
- مجتبايي، فتحالله، 1375، داستانهاي بودایي در ادبيات فارسي: داستان گاو نادان، تهران، ايندو ايرانيکا.
- مستوفي، حمدالله، 1362، تاريخ گزيده، به اهتمام عبدالحسين نوايي، تهران، اميرکبير.
- معري، احمدبن عبدالله، 1403ق، لزوم مالايلزم: اللزوميات، بيروت، بينا.
- ملکيان، اسدالله، 1397، «آيين بودايي در دوران اسلامي»، تاريخپژوهي، ش 75، ص 125ـ133.
- مولوی، جلالالدين، 1371، مثنوی معنوی، به اهتمام مهدی محقق، تهران، مؤسسة مطالعات اسلامی.
- ناس، جان، 1375، تاريخ جامع اديان، ترجمة علياصغر حکمت، تهران، علمي و فرهنگي.
- مؤلف ناشناخته، 1382، كنز الفوائد في تنوی الموائد، تهران، مؤسسة مطالعات تاریخ پزشکی.
- ندوي، محمدبن اسماعيل، بيتا، تاريخ الصِّلات بين الهند و البلاد العربيه، بيروت، بينا.
- وليدي طوغان، زکي، 1389، سندي در رابطه با روابط فرهنگي بين ايلخاني و بيزانسيها، ترجمة علي کاتبي، تهران، دائرةالمعارف اسلامي.
- هدايت، صادق، 1307، فوايد گياهخواري، برلين، بينا.
- همداني، رشيدالدين فضلالله، 1379، جامع التواريخ، تصحيح و تحشيه محمد روشن و مصطفي موسوي، تهران، البرز.
- هیک، جان، 1385، میان شک و ایمان، ترجمة ادیب فروتن، تهران، مرکز.
- Azad, Arezou, 2011, "Three Rock-Cut Cave Sites in Iran and Their Ilkhanid Buddhist Aspects Reconsidered", in Anna Akasoy, Charles Burnett, and Ronit Yoeli-Tlalim, eds., Islam and Tibet: Interactions along the Musk Routes, Surrey, UK, Ashgate Publishing.
- Bacon, R., 1962, Opus Majus, 1289 v. 1, p. 287-323, 385-388; v. 2, p. 789-806.
- Gray, Bazil, 1940, "The influence of Near Eastern Metal work on Chinese Ceramic", Transaction of oriental Ceramic socie, N, 5, p. 34-42.
- Makhdomi, Habib, 2008, An Atlas of the Mughal Empire, Delhi.
- Vaziri, Mostafa, 2012, Buddhism in Iran: An Anthropological Approach to Traces and Influences, United States, Palgrave Macmillan.
- Yunhua, Jungeon, 1982, "Islamicised Pseudo-Buddhist Iconography in Ilkhanid Royal Manuscripts", Persica, N. 20, p. 91–154.
- Yusuf, Imtiyaz, 2009, "Dialogue between Islam and Buddhism through the Concepts of Ummatan Wasatan (The Middle Nation) and Majihima-Patipada (The Middle Way),", Islamic Studies, N. 48, p 367–394.