واکاوی بنیادهای اَشویی در اوستای کهن ساسانفر
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
خلقت بشر، شکوه تعقل را با تعبد آميخت و رايحة توحيد با «نفختُ فيهِ مِن روحي» (ص: 72) با جان آدمي عجين شد. خردورزي زمينة جستوجوي کمال انساني شد تا شايستگيهاي فطري خود را پرورش دهد و آغاز و انجام هستي خود را بيابد. لازمة اين آگاهي، «اعتقاد به آموزههاي خداوند و انبياي او و انجام عبادات و دستورات آنان است» (مصباح يزدي، 1382، ج 2، ص 12). انسان تجلي ارادة الهي است و اگر غفلت از خدا پرده بر بصيرتش نيندازد، در برون و درون جانش آيات پروردگار را ميبيند. اصولاً «دين، اعم از اصول و فروع، با فطرت و خلقت بشر عجين گرديده است» (سبحاني، بيتا، ج 1، ص 37)؛ اما فقط «آنان که اعتقاد به آفرينندة جهان و انسان و دستورات علمي متناسب با اين عقايد را دارند، ديندارند» (مصباح يزدي، 1384، ص 12). «اصول دين در اصطلاح خاص آن، اساسيترين عقايد است» (همان، ص 33) «که شامل اعتقادات جزئي نميگردد» (همان، ص 13) و «انسان با نداشتن يکي از آنها، از دين خارج ميشود» (طباطبائي، 1370، ج 2، ص 163). بهسخنديگر، اصول دين درهمتنيده شدهاند و مؤيد يکديگرند؛ مثلاً معاد نتيجة عدل و حکمت خداست و پيامبران منذران قيامتاند و اصليترين دعوت پيامبران، «خداپرستي» است. با اين ملاک، «خدا»، «اهورامزدا»، «يهوه» و «الله» کلمههايي هستند که واجبالوجود را مينماياند و اساس انديشة موحدان است.
گروهي از مردم، ايرانيان باستان را يکتاپرست ميدانند. نامهاي آيين رسمي ايران قبل از پذيرش اسلام، «اَشويي»، «زرتشتي»، «بهديني»، «پارسي» و «مجوس» است. «اَشوزرتشت، شخصيت اصلي دين ايرانيان باستان، يکي از ناشناختهترين بنيانگذاران اديان است» (حاجتي شورکي، 1399، ص 20). «بعضي از مورخان، تاريخ تعليمات زرتشت را 6500 سال و گروهي 8600 و عدهاي ديگر 9600 سال قبل از ميلاد مسيح گزارش کردهاند» (شاهرخ، 1388، ص 46ـ48) و «از زمانهاي بسيار قديم، گاتها را اشعار زرتشت ميدانستند» (تفضلي و آموزگار، 1383، ص 36). زرتشت اوستاي کهن را در غياب خط سروده است. «پس از زرتشت، يکي از شاگردان مکتب او کوشيد تا شرح برخي از ديدگاههاي پيامبر را در هفت سرود بسرايد. اين هفت سرود، يسناهاي 35، 36، 37، 38، 39، 40، و 41 را تشکيل دادهاند» (خنجري، 1380، ص 50). بخشي از «گاتاها» از تاريکي تاريخ بهيادگار ماند. «از نظر زبانى، کهنترين مکتوب شناختهشدة ايرانى است» (حكمت، 1350، ص 467). گويشي که با پويايي زبان فراموش شد؛ تاجاييکه «طي هزار و پانصد سال، موبدان خود مفهوم کلماتي که در نمازهايشان بيان ميکردهاند را نميدانستند؛ تا آنکه در سدة 18 ميلادي کليد زبان اوستا و سرانجام گاتها يافته شد» (خزاعي، 2006، ص 5)؛ اما «ترجمة خوبي از گاهان که مورد قبول همة محققان باشد، وجود ندارد؛ زيرا ترجمة اوستا، بخصوص گاهان، بهسبب مشکلات زبانشناختي، بسيار سخت است. کلماتي در آن وجود دارد که تا امروز معناي آن درک نشده است» (ميستري، 1391، ص 20).
اکثر محققاني که در انديشة اشويي تعمق کردهاند، مسلمان يا مسيحي بودهاند و احتمالاً زمينههاي اعتقادي خود را خواسته يا ناخواسته وارد نوشتههايشان کردهاند. يکي از ترجمههاي اوستاي کهن، کتاب «گاتاها، سرودهاي اشوزرتشت» است که با پژوهش آبتين ساسانفر (1307ـ۱۳95) نگاشته شده و در سال 1390 توسط انتشارات بهجت وارد بازار شده است. برگرداني از هفده هات همراه با متن اوستايي و گزارش دستوري تمام واژگان اوستايي و با نگرش به متن درستشدة گلدنر، با قلمي شيوا و نثري ادبي، توأم با ملاحظات مردممدارانه. امتياز ويژة اين اثر، تازگي نشر و آشنايي نويسنده با فرهنگ اشويي است. متن الکترونيکي منتشرشده در تارنما، قابليت جستوجو نيز دارد که کار محققان را آسان ميکند.
پايهايترين عقايد ديني زرتشتيان که ساير انديشههاي دينيشان با آنها محک زده ميشود، بنيادهاي بهديني است که معرف ديدگاه آيين زرتشت دربارة هستي و انسان است. «گاهان در حقيقت، فقه نيست و قانون هم نيست» (مزداپور و همكاران، 1394، ص 67). بااينحال «تمام اصول ديني زرتشتيان در گاتاها گردآوري شده و نميتوان چيزي به آن افزود يا از آن کاست و با گذشت زمان قديمي نميشود» (خورشيديان، 1387، ص 45) و «از ساير بخشهاي اوستا گرفته نشده است» (ساسانفر، 1390، ص 1028ـ1029). لذا انتظار ميرود تأثيري که اَشوزرتشت بر زرتشتيان داشته است، در بنيادهاي آييني آنان مشاهده شود. نميتوان از تأثير و تأثر سوابق ذهني نويسندگان بر آثارشان چشم پوشيد؛ مثلاً گفته شده است: «زبانشناساني که هيچ سابقة ذهني با فرهنگ ايراني ندارند، به علتهاي مختلف قصد دارند آنچه مربوط به زرتشت است را ناچيز و مخصوصاً بياهميت جلوه دهند» (همان، ص 669). بنابراین، بررسي پايههاي آيين زرتشت با تعريف انديشمندان زرتشتي در ترجمة «گاتاها» بهقلم زرتشتيان، چشيدن آب از سرچشمه و بيطرفانهترين روش نقد بنيادهاي اَشويي بهنظر ميرسد.
عدم بصيرت در اصول دين، چه بهصورت عدم آگاهي و عمل کافي باشد و چه بهصورت ناآشنايي با شبههها و کفر، هر دو مانع از پذيرش اصول اعتقادي فرد و جامعه ميشوند. در بازهاي گستردهتر ميتوان هويت ديني گروهي از مردم در طول تاريخ را مرهون تربيت ديني آنان دانست. پاسداري از هويت ديني مردم بر عهدة عالمان است؛ دانشپژوهاني که در راه آموختن متوقف نميشوند و همتشان منحصر به طي دورههاي تحصيلي نيست. آموختن، آموزش، رفع شبهه و جستوجوي گنجينههاي دانش و توسعة انديشههاي توحيدمدارانه، بر عهدة آنان است. گشودن درهاي آشنايي با توحيد و بستن درهاي آشنايي با کفر، يکي از حربههاي مبارزه با دين است. زیرا ريشهايترين عامل مفاسد فردي و اجتماعي، در کژبينيها و کژانديشيهاي توحيدنماست که نياز به بازبيني و حتي ريشهيابي تفکر موحدانه را جلوهگر ميکند. جامعهاي که خردمندانِ ديندارِ زيادي دارد، توحيديتر است و بر مردمي که در آينده خواهند آمد نيز نفوذ مذهبي بيشتري دارد؛ چنین اجتماعی موظف و قادر به اصلاح انحرافهاي ديني جامانده از گذشته است. فقدان تحرک علمي متخصصان ديني در رزمگاه ستيز انديشهها، مانع بزرگي در دينداري اجتماع است. البته انحصار وظيفة گسترش و پاسداشت دين به گروهي خاص، در گسترة تاريخ زيانهايي به خداپرستي وارد کرده است. تجربهاي که همگان را وادار به تلاش براي آموختن پايههاي دين ميکند. اصولاً «انسان در خردمندي نشاني از خدا دارد. هرقدر در آن پيش رود و بر دانش خود بيفزايد، به او نزديکتر خواهد شد» (همان، ص 10).
بازخواني ديدگاه سرة پيامبران، با سپاس از رنجهايشان، بايد در جهت تأمين اهدافشان باشد؛ تا استمرار تلاش توحيديشان بهار تأمل را تداوم دهد و شعار رهروي مسيرشان راست باشد. بخشي از اهداف انبيا، دعوت به توحيد (نحل: 36) و ارائة آگاهي دربارة معاد (طه: 15) بوده است. سخنان موحدانه از گلوي هر پيامبري به گوش بشريت رسيده باشد، تکليف فطري انديشمندان، بررسي و نشر مناسب آن است؛ زيرا توجه «به آنچه گفته ميشود، نه به گويندة سخن» (تميمي آمدي، 1366، ص 58) امري عاقلانه است و هر نواي توحيدي، حتي اگر فردي ناشناس بگويد، مقدس است. توحيد، تعريفي از واجبالوجود بيهمتاست. روايتهاي مختلف از خدا، حاصل ديدگاهي خطا به هستي است. فهم توحيد، جدالهاي ديني بين موحدان را کاهش ميدهد و تفکر «تقريب مذاهب» را تقويت ميکند. ساير پايههاي دين نیز همين تکليف را دارند. انسان، فطرتي ثابت در گسترة وجود دارد. تفاوت و تضادهايي که در ديدگاههاي اديان گوناگون مطرح ميشود، ضرورت انديشهورزي ديني را مينماياند. دستيابي به اصول مشترک اعتقادي، هرچند تقريبي، بر انسجام ملي و مذهبي ميافزايد. تأثير عميقي که بهديني بر فرهنگ ايران دارد نیز متأثر از بنيادهاي اشويي است. شايد بخشي از چراييهاي تاريخ نيز با درک پايههاي آيين پاسخ گفته شود. نشر خرد توحيدمدارانه نیز وظيفهاي عمومي است؛ توفيقي که ميتواند رفيق هر محقق موحد کوشايي شود تا پرچم «توحيدِ کلمه» و «کلمة توحيد» در بلنداي انديشه بالا رود و پايههاي خرد در جان جهان جوانه زند. عقلانيت حاصل از تربيت انبيا، پندار، گفتار، رفتار و احساس بشر را در مسير رشد قرار ميدهد. بهنظر ميرسد که در ايران، سياست پيرو دين بوده است. ازاینرو فهم لايههاي انديشة ديني در ايران باستان، زمينهساز درک تحولات ديني و سياسي در فراخناي تاريخ سرزمين ما است. اين پژوهش با ايمان به سلسلة انبيا (نساء: 136) و شور ميهندوستي انجام شد؛ زيرا «وظيفة ايرانيان فرهنگدوست و باورمند است که خود دربارة تاريخ و فرهنگ ايراني پژوهش کنند» (ساسانفر، 1390، ص 11). پاسخگويي به افکار کفرآميزِ ترکيبي، نيازمند همکاري مؤمنان با تخصصهاي مختلف علمي و مذهبي است. تفاوت ندارد که مؤمن به خدا داعية پيروي از کدام پيامآور الهي را دارد. نبايد پيروان مذاهب و حتي شريعتهاي مختلف، در تبليغ توحيد رودرروي يکديگر بايستند. انکارهاي مبناي يکتاپرستي ساير فرق، شعلهور کردن نزاع موحدان و آب ريختن در آسياب دشمنان خداست. پايان جنگهاي ديني، سرآغاز همدلي تحکيم و تبليغ انديشة توحيد و سپس آبادي زمين است. ادعا ميشود در «گاتاها» خرد با ابزار هنر دير مانده است. جستوجوي دانايي در انديشة زرتشت، بهمدد ثبات حکمت در ساختار هستي، زيرکي را تعمق ميبخشد و چون «عقل در پرتو شناختهاي خاصي شکل ميگيرد که مهمترين آنها توحيد، معاد و نبوت است» (مصباح يزدي، 1384، ص 19)، لذا کوشش مقدسِ خوانش مباني اعتقادي بهديني، موجب تحکيم تعقل ميشود.
ازجمله تحقيقاتي که با پژوهش حاضر قرابت دارند، اين مطالعاتاند: حاجتي شورکي و فارياب (1396) نوشتهاند: دين زرتشت معتقد به حيات پس از مرگ بوده است. حاجتي شورکي و جعفري (1394) نوشتهاند: در متون اوستايي و پهلوي، در موارد متعددي به حيات پس از مرگ و داوري نهايي اشاره شده است. کشورخواه (1393) نوشته است: در اوستاي قديم، ديني توحيدي مييابيم؛ ولي در اوستاي متأخر به شرکي ميرسيم که براساس دوگانهپرستي بسيار مشخص و غيرقابل توجيه استوار است. شاهرخ (1388) نوشته است: در بخشي از نماز، علاوه بر اينکه ميشناساند خداي قادر واحد چه خدايي است، راه خداشناسي و خشنود ساختن او را نيز بهوسيلة انديشه و گفتار و کردار نيک و پاکي و راستي و داد و دهش عملاً به هر انسانی خاطرنشان ميکند. بهاعتقاد مهر (1374)، باورهاي بنيادي دين زرتشت عبارتاند از: 1. يکتايي اهورامزدا؛ 2. پيامبري زرتشت؛ 3. پويايي آفرينش؛ 4. بنياد پيشرفت؛ 5. بنياد دوگانگي و اهريمن؛ 6. آزادي گزينش و ميژده؛ 7. پويايي، تازه شدن جهان؛ فرشکرت». خورشيديان (1387) گفته است: پوشش ساده و سفيدرنگ سدره، از نه تکه تشکيل گرديده که نشاندهندة نه اصل از چکيدة دين زرتشتي است؛ شامل: 1. باور به يکتايي خدا؛ 2. باور به پيامبري اَشوزرتشت؛ 3. باور به بقاي روان و جهان واپسين (جهان مينوي)؛ 4. باور به اَشا (راستي و هنجار)؛ 5. باور به گوهر آدمي و آدميت؛ 6. باور به هفت پاية کمال؛ 7. باور به داد و دهش و دستگيري از نيازمندان؛ 8. باور به مقدس بودن چهار آخشيج؛ 9. باور به فرشکرد بودن.
شهرزادي (1371) هم پايههاي دين زرتشت را چنين دستهبندي کرده است: 1. هستي و يکتايي اهورامزدا؛ 2. رسالت و پيامبري اَشوزرتشت؛ 3. پيروي از اَشا، يعني راستي و پاکي، تنها راه رستگاري آدميان است؛ 4. پيروي از عقل و خرد و بينش در طي زندگي؛ 5. خويشتنداري يا تسلط بر نفس و پيکار با بدي؛ 6. فروتني و مهرورزي و عشق پاک به همة آفرينشها؛ 7. رسيدن به کمال مادي و معنوي در اثر سعي و کوشش در اين جهان؛ 8. جاوداني روان و بقای هستي پس از مرگ؛ 9. پاداش کارهاي نيک و پادافراه کردار زشت؛ بهشت و دوزخ؛ 10. رستاخيز.
اهميت گاتاها و بنيادهاي اَشويي منجر به نشر کتب و مقالاتي شده است؛ اما تاکنون بنيانهاي اَشويي در اوستاي کهن بررسي يا منتشر نشده است. لذا بهمنظور پر کردن اين خلأ مطالعاتي، اين پژوهش براي دستيابي به پاسخي علمي به پرسش «بنيادهاي اَشويي در اوستاي کهن ساسانفر چگونه است؟» طراحي و انجام شد. شايان ذکر است که اين جستوجو در پي اصالت بنيادي بودن اصول مورد بررسي نيست. در راستاي پاسخگويي به اين هدف، پرسشهاي ذيل مطرح و پاسخ آنها جستوجو شد. هدف اين تحقيق، جستوجوي اساس انديشة پيامآور ايراني
در گاهان بود تا سرود حکمت زمزمه شده، ثبات دانايي در ساختار تربيت انسان محک زده شود.
بنيادهاي اَشويي در اوستاي کهن ساسانفر چگونه است؟
باور به يکتايي خدا و پيامبري اَشوزرتشت و بقاي روان و جهان واپسين در اوستاي کهن ساسانفر چگونه است؟ اَشا در اوستاي کهن ساسانفر چگونه است؟ گوهر آدمي و آدميت و هفت پاية کمال در اوستاي کهن ساسانفر چگونه است؟ داد و دهش و دستگيري از نيازمندان، تقدس چهار آخشيج و فرشکرد در اوستاي کهن ساسانفر چگونه است؟
لازم به ذکر است، زیر عباراتي از گاتاها که از اوستاي کهن ساسانفر نقل شده، خط کشیده شده است.
1. يافتههاي پژوهش
ساسانفر معتقد است: «پاية دين زرتشت بر خردمندي و بنيان دانايي استوار شده است» (ساسانفر، 1390، ص 58). انتظار ميرود که حکمت در لايههاي مختلف انديشه و عمل بهدينان بارز باشد. پايههاي اعتقاد هر ديني توسط بنيانگذارش محکم شده است. تغيير اساس آيين، تغيير دين است و سرانجام خوبي ندارد: «کساني از شما که پايههاي بنيادين (اصول) اين آيين را درست انجام ندهند، به آن سان که من ميانديشم و گوشزد ميکنم، براي آنها در سرانجام هستي آه و افسوس خواهد بود» (10/3). معيار سنجش پايههاي هر ديني، بهکارگيري خرد در نقد همان دين است. بهديني آييني کهن است که بنيادهاي آن توسط موبدان مختلف، متفاوت مطرح شده است. تعمق در هر روايت آن ميتواند به ورزيدگي انديشة توحيدي ياري رساند و انديشة نيک زرتشتيان را محک زند. معرفي بنيادهاي اَشويي متفاوت بوده و عدم اجماع موبدان، براي محقق حيرتآور است. مشخص نيست که معيار اصلي معرفي بنپايههاي اشويي در زمانهاي مختلف چيست. آيا کسي که در باور امروز بهدين است، با اصول اعتقادي زماني ديگر، دور از اشويي است؟
1ـ1. باور به يکتايي خدا
واجبالوجودي: در سراسر متن گاتاهاي ساسانفر، جملهاي که مستقيماً بر يکتايي پروردگار شهادت دهد، مشاهده نشد. «واجبالوجود، ازلي و ابدي است» (مصباح يزدي، 1384، ص 59). عبارت «اهورامزدا و فروزههاي "ازلي و ابدي"اش» (16/22)، اشاره به واجبالوجود بودن اهورامزدا دارد؛ هرچند «اهريمن نيز موجودي ازلي است» (بويس، 1391، ص 44)؛ اما ويژگي مشترک ديگرشان اين است که با هم پديدار شدهاند: «آشکار شدن دو گوهر غيرمادي آغازين، که با هم در حال تجرد و رؤيا بودند» (3/3)، ازلي بودن دو گوهر مينوي را نفي ميکند.
خالقيت: «از نظر زرتشت، تنها آفريننده، اهورامزداست و اهريمن هرگز چنين نقشي ندارد» (ساسانفر، 1390، ص 189). خدا «آفريدگار نظام هستي» (۴/7)، «آفرينندة راستين نظام کائنات و سرور همة کارهاي جهان و سرچشمة آفرينش بيآغاز» (۴/8) است. در ترجمههاي ديگر آمده است: «آري، هنگامي که اين دو مينو به هم برسند، در آغاز، زندگي و نازندگي داده ميشود و پديد ميآيد. چنانکه سرانجام بدترين زندگي از آن دروغگويان و زيانکاران، و بهترين منش، گزينش درستکاران خواهد بود» (3/4). انگار هنوز زندگي آغاز نشده! دوستخواه همين هات را چنين ترجمه کرده است: «آنگاه که آن دو مينو به هم رسيدند، نخست زندگي و نازندگي را [بنياد] نهادند و چنين باشد به پايان هستي: بهترين منش، پيروان اشه را و بدترين زندگي، هواداران دروج را خواهد بود» (دوستخواه، 1371، 15 گاهان)؛ البته ساسانفر در برگردان هات، بعدی زمان را ماضي ترجمه کرده است. یعنی دو زمان آینده و گذشته در ترجمه هاتهای متوالی به کار رفته است. بههرحال در بخشي از گاتاها، آفرينش توسط اهورا و اهريمن گزارش شده است. ناهمخواني بازگردانهاي اين متن مقدس در ترجمة ساسانفر و تضادي که بين ترجمة او و ترجمة دوستخواه وجود دارد، ابهام روزافزون اشويي را بيشتر پديدار ميکند.
ربوبيت: تدبير بخشي از امور جهان طبيعت در دست اهورامزداست: «اهورامزدا تنها سرچشمه و آفرينندة اشا، يعني نظام و قانوني است که در سراسر هسـتي اجرا ميشود و از آغاز آفرينش تا پايـان هسـتي فرمـانروايي دارد» (ساسانفر، 1390، ص 826)؛ و بخشي ديگر را اهريمن اداره ميکند: «زيانرساني به موجودات اهورايي از ويژگيهاي اهريمن است» (هينلز، 1371، ص 83). البته «آموزشهاي گاتايي جنبة تشريعي و قانونگذاري ندارد. بجز اصول پايدار اخلاقي، که همگاني و جهاني هستند، دستور ديگري نميدهد» (ساسانفر، 1390، ص 2014)؛ زيرا «دين زرتشت دين انسانمداري است» (همان، ص 558)؛ اما «عنوانهاي مختلف، مثل انسانمداري، عقلگرايي و سکولار، با توحيد ربوبي تشريعي منافات دارد» (حاجتي شوروکي، 1398، ص 163). فقدان شريعت در گاهان، توحيد ربوبي تشريعي را در بهديني رد ميکند. گويا ساسانفر معتقد است: اهورامزدا صرفاً دربارة مقدماتيترين نکاتي که از بديهيات فطري هستند، دستور داده و «مقررات و قانون جزئيِ مربوط به زندگي و روابط فردي يا اجتماعي، بنا به نيازمنديها و پيشرفت جامعة انسان بايد تغيير کند و دگرگون شود» (ساسانفر، ۱۳۹۰، ص 214). حال آنکه يکي از حکمتهاي ارسال رسل، پاسخگويي به نيازهاي جديد اجتماع بوده است و «زرتشت پس از ورود آريائيان ايراني به زندگي کشاورزي، در پاسخگويي به نيازهاي تازة اجتماعي و اقتصادي و اخلاقي، مذهبي نو را اعلام کرد» (مبلغي آباداني، 1387، ص 135ـ136)؛ اما قوانين و احکام ديني در گاهان زرتشت نيست (مزداپور، 1391). شايد بر همين اساس است که «انجمن موبدان حق دارد قوانين را مطالعه کند و با توجه به اصول دين آنها را بپذيرد يا نپذيرد؛ حتي تغيير دهد که در طول تاريخ دادهاند و خواهيم داد» (خورشيديان، 1387، ص 339). رسمي که تغييرهاي مکرر در اوستا را توجيه ميکند. در ابتداي بسياري از کتابهايي که دربارة اَشويي نوشته شده است، دربارة زندگي اَشوزرتشت مطالبي آورده شده؛ ولي از قوانيني که آن حضرت در دورة خود براي مردم وضع کرده است، سخني نقل نميشود. اين فراموشي تاريخي قابل تأمل است.
توحيد در عبادت: اختصاص پرستش به خدا، توحيد در عبادت است. مفاهيم «ستايششونده» (۳/۱)، «ستايششده» (۶/۴)، «فرمانبرداريشده و برترين هستي» (۶/۵) و «سزاوار ستايش» (۸/۷) هم که در وصف خدا بهکار رفته است، انحصار به اهورامزدا ندارد و اَشوزرتشت خواستار نيايش «اَشا و خشترا» (15/4) بوده است. «نصوص متعدد اوستا ثابت ميکند که پرستش عناصر طبيعي از اصول ديانت زرتشتي بوده است» (کريستين سن، 1372، ص 211). در اين کتاب، تسبيح تکويني موجودات و توحيد در عبادت (حتي بهطور تکويني) هم مبهم است. توحيد در ولايت هم با عبارت «آگاهيبخشي فرمانروایي همانند تو اي مزدا» (9/9) رد شده است. ادعاي «همانندي با خدا با آموزشهاي ژرف و در پرتو خرد و انديشة نيک» (13/3) نيز يکتايي خدا را مورد ترديد قرار ميدهد. «آن کس داناي پاکسرشتي است که با آموزشهاي ژرف و با پيروي از خرد و انديشة نيک ميتواند آنقدر بهسوي کمال و رسايي پيش رود و به خدا نزديک شود تا به همپايگي و همانندي او برسد» (ساسانفر، ۱۳۹۰، ص 858).
توحيد صفاتي: صفات يا فروزهها هم «از ذات اهورامزدا سرچشمه ميگيرند و با او همبسته و يکي هستند» (همان، ص 1084) که «گاه اهورامزدا با آنان گفتوگو کرده است» (2/2). «زرتشت، امشاسپندان را نشانة خصايل و صفات اهورامزدا معرفي کرده» (باقري، 1385، ص 44)؛ «گرچه در اوستاي متأخر بهعنوان فرشتگان مقرب الهي ياد شدهاند» (آذرگشسب، 1384، ج 1، ص 40). «وظيفة اخلاقي آنان آباداني و گسترش دنياي اَشه براي جلوگيري از آلودگي آن است» (بويس، 1376، ج 1، ص 280).
ساسانفر پس از هر هات به فراخور ترجمة عاطفي و شورآفريني که براي آن داشته، «برداشتي» نوشته است. او وظيفه داشت که پس از جستوجو دربارة فرهنگ خود، در خور تقدس گاتاها بنويسد (ساسانفر، 1390، ص 11). بايد در ترجمة گاهان، در کنار آنهمه برگردانهاي کلمات اوستايي، مفاهيم بنيانهاي اشويي را بيپيرايه و با زباني قابل فهم براي عوام بنویسد؛ هرچند بيان مباحث تخصصي نيز در خور اوستاي کهن است. وي بعضي از جملات را «گنگ» مطرح کرده است؛ مثلاً عبارت «زرتشت، اهورامزدا (آفريدگار يکتا) را نيرويي ميداند که برترين و بزرگترين نيروي هستي است» (همان، ص 686)، معرف معروفي براي خدا نيست. مشخص نيست «نيرو» همان مفهوم فيزيکي آن بهمعناي عامل تغيير شکل يا تغيير سرعت است يا معناي ديگري در ذهن نويسنده بوده است.
وجود چنين شبهههايي اصالت توحيدي گاهان را تأييد نميکند؛ بنابراین، باور به يکتايي اهورامزدا، از اوستاي کهن ساسانفر استخراج نميشود.
2ـ1. پيامبري اَشوزرتشت
گويا دقيقترين نشانه از جاي و گاه اشوزرتشت اين است: «زماني در جايي بوده است» (فولتس، 1390، ص 47). همين ويژگي قاطع وي، مانع از شناخت بسياري از زواياي زندگي حضرت است. «صدق ادعاي پيامبر راستين را از سه راه ميتوان ثابت کرد: منش معروف پيروي از حق؛ معرفي پيامبر پيشين يا معاصر؛ و ارائة معجزه» (مصباح يزدي، 1384، ص 263). نهتنها گاهان، بلکه تاريخ شفاهي روايتگر زندگي اَشوزرتشت نيز گواه «عصمت» حضرت نيست.
پيامبران الهي مؤيد يکديگر بودهاند. در قرآن کريم مشخصاً وعدة ظهور «احمد» توسط حضرت عيسي علیه السلام نقل شده است. ذکر واژة «مجوس» (حج: 17) در کنار اديان ديگر، واقعيت ظهور پيامبري با ديني توحيدي با پوشش مجوسي را تأييد ميکند؛ اما گاتاها از رسالت هيچ پيامبري سخن نگفته است و ظهور انبيا را انکار نکرده است. ممکن است بخشهايي از سرودههاي اشوزرتشت که بهدست ما نرسيده، چنين اطلاعاتي را در خود داشته است؛ اما مجموعة در دسترس گاهان، منبع اين مطالعه و فاقد اين دانستنيهاست. ساسانفر خود نزول وحي به زرتشت را رد کرده (ساسانفر، 1390، ص 686) و حتي نوشته است: «در گاتاها، زرتشت خود را واسطة انسان و خدا نميدانست» (همان، ص 11). او صرفاً «در درجهاي از کمال عقلي و رسايي انديشه و دروننگري بود که به شناسايي ذات يکتاي آفريدگار و صفات او نايل شده است» (همان، ص 106ـ107)؛ يعني حکيمي خداشناس بود.
«معجزه امر خارقالعادهاي است که با ارادة خداي متعال از شخص مدعي نبوت ظاهر شود و نشانة صدق ادعاي وي باشد» (مصباح يزدي، 1384، ص 263) و «پايدار ماندن گاتاها پس از گذشت آنهمه رويدادهاي ويرانکننده را بزرگترين معجزه است» (ساسانفر، ۱۳۹۰، ص 17)؛ اما در هيچ بخش از گاتاها پيشبيني زرتشت مبني بر ماندگاري سرودههايش مشاهده نشد. در حقيقت، امر خارقالعادهاي از زرتشت سر نزده؛ بلکه هزارهها سخناني که منتسب به اويند، سينهبهسينه منتقل شده است. سرودههاي زرتشت هم بهطور کامل حفظ نشدهاند. در گاتاها تضادهايي مشاهده شد که نمونههايي از آن در همين گزارش منعکس شده است. تاريخ، امانتدار استواري براي چکامههاي پيامآور پارسيان نبوده است. برهانی برای حذف بخشی از سروده¬های زرتشت توسط آتشکده در عبارت «اگر هرکس، گواينکه داراي بالاترين صلاحيتهاي علمي باشد، در گاتاها دخل و تصرف ميکرد، چنانکه پارهاي از افراد تصور ميکنند بايد در بخشهاي اوستا اعمال سليقة شخصي کنند، تاکنون چنان پراکندگي و آشفتگي ايجاد شده بود که ديگر چيزي از اوستا و گاتاها در دست نميماند» (ساسانفر، 1390، ص 106) پیداست. پاسدار اوستا خود مصحح آن بوده است. شايد تضادهاي آشکار گاهان، نتيجة اعمال سليقهاي بوده که ساسانفر آن را رد کرده است. مصلحتانديشيهاي موبدان يا رويدادهاي ويرانکننده، از سرودههاي زرتشت فقط گاتاها را بر جاي گذاشته است؛ آنهم با ويژگيهايي که مشاهده ميشود. تلخي از دست رفتن بخشهايي از چکامههاي اشوزرتشت و تحريف بخشي ديگر، واقعيتي است که وجود بزرگترين معجزه براي بهدينان (اگر معجزه بود) را تأييد نميکند. انعطاف در بازگردان اوستاي کهن همچنان ادامه دارد. «یکبار در دﻓﺘﺮ ﺻﻮرتجلسات ﻳﻚ ﮔﺮوه زرﺗﺸﺘﻲ ﻛﺎﻧﺎداﻳﻲ ﺧﻮاﻧﺪم ﻛﻪ ﻫﻴﺌﺖﻣﺪﻳﺮه ﺗﺼﻮﻳﺐ ﻛﺮده ﺑﻮد ﺗﺮﺟﻤﺔ ﻗﺴﻤﺘﻲ از ﻣﺘﻦ اوﺳﺘﺎ را ﺗﻐﻴﻴﺮ دﻫﺪ ﺗﺎ ﺑﺎﻋﺚ رﻧﺠﺶ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﺧﺎرﺟﻲ ﻧﮕﺮدد» (هينلز، 2005).
گاهان منسوب به زرتشت است و هزاران حکيم موحد، انديشههاي خود را با آرايههاي ادبي متفاوت عرضه کردهاند و هيچکدام هم ادعاي پيامبري نداشتهاند. وقتي زرتشت پيامبر نباشد، ادعاي معجزه، بزرگ يا کوچک، مفهومي ندارد. بهنظر ميرسد که پس از تغيير انديشة اصلي اشوزرتشت، بهویژه در مقولة توحيد، حذف ادعاي نبوت وي از ديدگاه جديد پارسيان منطقي باشد. اکنون ميتوان ادعاي جديدي مطرح کرد: «پايداري نام اشوزرتشت در بهديني پس از گذشت آنهمه رويدادهاي ويرانکنندة ضدتوحيدي در اشویی، يک معجزة تاريخي است». بهطوريکه «با توجه به شهرت پيامبري زرتشت، پيامبري او پذيرفته ميشود؛ ولي اثبات پيامبرياش از طريق برونديني غيرممکن و از طريق درونديني بسيار دشوار است» (مصلحي، 1401). «زرتشت پيامبري بوده که پيش از آنکه ايرانيان نوشتن بدانند، زيسته و قرون متمادي پيروان او (با تدبير موبدان) از بهکارگيري نوشتن براي اهداف مقدس خودداري ميکردند» (بويس، 1385، ج 1، ص 456). شايد حفظ شفاهي متون مقدس با وجود پويايي زبان، سياستي براي ندانستن آنها و جدا کردن از زندگي مردم باشد؛ زیرا «اوستاي مکتوب، در حيات جامعه و عامة مردم عملاً تأثيري نداشته است» (بويس، 1377، ص 210) و سکولاريتة اشويي، بخصوص سکانداران آن را فراگرفته بوده است. موبدان از نام زرتشت نان و نام بهره گرفتهاند؛ بهرهاي که خود، آن را موروثي کردند. فراموشي و اشويي دوشبهدوش ره سپردند؛ تاجاييکه موبدان نيز معناي عباراتي را هم که در نمازهايشان ميخواندند، نميدانستند. همت زبانشناسان نيز با تلاشهاي مترجماني که متون را با عنوان ديني خود «منعطفانه» منتشر ميکنند، کمنتيجه ميماند؛ کاري که از اخلاق پژوهشي دور است. بايد پذيرفت که «حضرت زرتشت سپنتمان» نخست بنيان بهديني را نهاد؛ اما هرگز آيين کنوني را رهبري نميکند؛ اگرچه «زرتشت خود را راهنماي روان جهان معرفي کرده و روان جهان از دو راهنماي بد و خوب، براي خود، زرتشت را براي راهنمایي آبادگري برگزيده» (14/10) اما هيچ راهنماي آبادگري به تغيير آيين خود راهنمايي نميکند. ساسانفر نیز در ترجمه گاهان چنین ادعایی ندارد.
ناديده گرفتن رسالت حضرت زرتشت، اعتبار دين و انديشة قرنها مردم ايران و دوام بهديني را زيرسؤال ميبرد. پيامآوري يک تعارف مرسوم نيست؛ تکليفي الهي است که با حکمت و پارسايي همراه است. همانگونهکه ادعاي دروغين رسالت، ناشايست است، انکار آن هم زشت است. اَشوزرتشت مکلف به انجام وظيفه بود. پذيرش مردم نقشي براي او تعريف نميکرد. «کمال عقل» و «رسايي انديشه» و «دروننگري»، واژههايي زيبا و متفاوت با رسالتاند. بهنظر ميرسد که پيامبران با مخفي کردن امر پيامآوريشان نميتوانستند به اهداف برانگيختگي خود برسند؛ لذا استتار يا سکوت دربارة مقام رسالت زرتشت نيز نوعي تحميق مخاطب بهنظر ميرسد. ساسانفر در اين کتاب مستقيماً از وخشوري اَشوزرتشت سخن نگفته است که نقصي براي کار اوست. پايهگذاران فرقههاي مختلف ديني براي جلب افکار عوام، رهبران خود را نمايندة خدا معرفي ميکنند؛ محققان زرتشتي و غيرزرتشتي متعددي پيامآوري اشوزرتشت را پذيرفتهاند؛ اما در سراسر اوستاي کهن ساسانفر اشاره به پيامبري وي نشده است. چنين تفکري سالها فعاليت وي در تکريم آيين زرتشت را حيرتانگيز مينماياند.
3ـ1. بقاي روان و جهان واپسين
فطرت انسان، نابودي با مرگ را نميپذيرد. اعتقاد به معاد، از اشتراکات اديان توحيدي است. اشويان مدعياند: «مرگ ارمغان اهريمن به اين جهان مادي است» (زنر، 1374، ص 449)؛ ديدگاهي که رد خالقيت خدا را تکرار ميکند. اعتقاد به «ناميرايي روان آدمي لازمة آگاهي و ايمان زرتشتيان است» (خورشيديان، 1387، ص 53). اهريمن تنها ميتواند جسم را از روح جدا کند. «روان بهاميد بازگشت به زندگي، سه روز در کنار جسم ميماند» (خنجري، 1380، ص 62). «در بامداد روز چهارم بهسوي "چينوت پل" ميرود» (دادگي، 1380، ص 66)؛ جايگاهي که «هر زرتشتي بايد به آن بيگمان باشد» (آسانا و همكاران، 1391، ص 67). در آنجا «روان بهتنهايي در محکمة داوري فردي و کيفر و پاداش در جهان پس از مرگ حضور دارد» (پورداوود، 1342، ص 80). «اگر اعمال خوب شخص فزونتر از اعمال بد ميباشد، به بهشت رهسپار ميشود؛ و در حالت عکس، دوزخي ميشود» (ژينيو، 1372، ص 51)؛ «تا روز رستاخيز» (موله، 1372، ص 109). «عمر جهان شش هزار سال خواهد بود» (بويس، 1375، ج 1، ص 391). «سوشيانت، آخرين موعود زرتشتي، در مدت پنجاه و هفت سال همة مردگان را در همان جاي مرگشان برميانگيزاند و زنده ميکند» (مزداپور، 1369، ص 228). «تن پسين و معاد جسماني» (هدايت، 1342، ص 33) «با فراخواني سوشيانس پيروزگر بيرون خواهد آمد» (راشد محصل، 1385، ص 58).
ساسانفر نوشته است: «چينوت مرز خوبي از بدي، نيکوکاري از بزهکاري را نشان ميدهـد. مرز، پل يا ديواري است که يک سوي آن پاکي و خوبي و سوي ديگر، پليدي و بدي است» (ساسانفر، 1390، ص 778).
در جهان واپسين، «داوري ميان خوب و بد، پاك و ناپاك، با اهورامزداست» (همان، ص 778). «پيروان اديان دروغين محکوم به رنجي طولاني هستند» (10/7) و «روزگاري دراز در تيرگي، بدخوراکي، تنگروزي و دريغاگويي خواهند گذراند. وجدانشان بهخاطر کردار و اعمالشان آنان را به آن هستي نکبتبار ميراند» (4/20) و «در نهايت نابود خواهند شد» (17/7)؛ ديدگاهي که با ايمان زرتشتيان در تضاد است (خورشيديان، 1387، ص 53). در آن دوره، «کسي که بهسوي مرد پارسا و درستکار آيد، برايش روشنايي و شکوه بهبار آورد» (4/20). «اهورامزدا نخستين است که در خانة سرود (بهشت) ميآيد» (16/15) و «بهشت پاداش پيروي از اشا و انديشة نيک است» (16/15) و «جاي برترين مردم خواهد شد» (3/10) و «روان نيکوکاران مانا خواهد بود» (10/7).
بهنظر ميرسد در ترجمة گاتاهاي ساسانفر، روان آدم مجرد است. همة انسانها مرگ را تجربه ميکنند و استثنايي ذکر نشده است. عدالت اهورايي هويدا ميشود؛ خوبان و بدان از يکديگر جدا شده، هر گروه هم درجهبندي دارد و هرکس بسته به درجة خوبي خود، جايگاه ويژهاي خواهد داشت. ماندگاري روح صرفاً به نيکوکاران تعلق دارد. آنان در جهان واپسين زندگي روشن و باشکوهي دارند و «دستبهکار دادگري و آباداني ميشوند» (ساسانفر، 1390، ص 219)؛ يعني همچنان فعالاند که نوعي انجام وظيفه به ذهن متبادر ميکند. نيکان بهسبب پيروي از مرد پارسا، بهشتي شدهاند و بدان فريب ديوان را خوردهاند. در دستهبندي مردم، گاهان به نيکوکاري و بدکاري قناعت کرده و ظاهراً به اعتقادات کفر و شرک و نفاق و ايمان توجهي نداشته است. اشارة مستقيم اَشوزرتشت به خوراک، به مادي بودن عذاب روز پسين اشاره دارد؛ و در جاي ديگر نوشته است: «پل چينوت، در آموزشهاي گاتائي زرتشت، يک نهاد رواني و اخلاقي است» (همان، ص 778) و «بزرگترين عذاب، عذاب وجدان است. جهنمي که گناهکاران بايد در آن بسوزند، همان حالت و محيطي است که سرزنش وجدان پس از گناهکاري در نهاد و باطن آدمي ايجاد ميکند» (همان، ص 308). با آنکه «تن و روان همارزشاند» (همان، ص 664)، تکليف جسم انسانها پس از مرگ در ترجمة ساسانفر مشخص نيست.
4ـ1. اَشا
بهاقتضاي حکمت الهي، جهان از قوانين هماهنگي پيروي ميکند. ساسانفر معتقد است: «اشا نظام هستي و قانون لايزال کائنات است و انسان با پيروي از اشا به حقيقت و راستي نزديک ميشـود» (همان، ص 557ـ558)؛ اما براي اين دعوي خود برهاني نياورده است. «اَشا» علم، قدرت، خالقيت، ربوبيت دمادم، اراده و الوهيت «واجبالوجود» را گواهي ميدهد. اين صفات ذاتيه و صفاتية خدا در گاهان، بهطور مستقل از «اشا» آمده است. «قدرت» (1/9)، «ولايت» (9/1)، «خالقيت» (9/6)، «علم» (10/3)، «تصميمگيرندگي» (2/4) و «ستايش اهورا» (3/1) کموبيش مزدا را طراح اَشا مينماياند. البته نميتوان فراموش کرد که اهريمن ناگريز از خلق بديهاست.
ساسانفر در حيطة عملي، ثبات قوانين در زندگي اجتماعي را نپذيرفته و گفته است: «بايد کوشيد انديشة انساني با پيشرفتهاي علمي همسنگ و همساز شود» (ساسانفر، 1390، ص 214). وی همين ايده را در شرح «نظام هستي» بهکار نگرفته و در توصيف قانون لايزال کائنات، از دانش بهروز استدلال يا قانوني را نقل نکرده است. امروزه با سرعت بالاي توليد علم، انتظار تغييرات سريع دستورهاي بهديني ميرود. البته هميشه اين دانشمداري هم رعايت نميشود؛ مانند آيين دفن مردگان که «باورها، خواه با دانش امروزي پذيرفتني باشد يا نه، آرامبخش بازماندگاني است که عزيز خود را از دست دادهاند» (مهر، 1374، ص 177). اين تضاد عملي، توجيهي علمي ندارد و يادآور پلوراليسم درونديني است و از آن جهل خارج ميشود. نمونة انعطافپذيري در اَشويي، در اصول اعتقادي آنان (اگر بتوان همة بندهاي آن را بنيادي تلقي کرد)، مشاهده ميشود که بنيان بهديني را لرزان مينماياند. گويي قانون لايزال کائنات در زندگي زرتشتيان تأثير چنداني ندارد؛ حتي «ﻫﻴﺌﺖﻣﺪﻳﺮة ﻳﻚ ﮔﺮوه زرﺗﺸﺘﻲ ﻛﺎﻧﺎداﻳﻲ ﺗﺼﻮﻳﺐ ﻛﺮدهاند: ﺗﺮﺟﻤﺔ ﻗﺴﻤﺘﻲ از ﻣﺘﻦ اوﺳﺘﺎ را ﺗﻐﻴﻴﺮ دﻫﺪ ﺗﺎ ﺑﺎﻋﺚ رﻧﺠﺶ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﺧﺎرﺟﻲ ﻧﮕﺮدد» (هينلز، 2005). مزداپور در پاسخ به سؤال خصوصي دربارة تغييرات بسياري که در بنيانهاي اشويي مشاهده ميشود، نوشته است: «در کتاب "زرتشتيان" چند دسته از اين بنيانها را نقل کردهام. اين تغييرات ادامه خواهند داشت». نوعي ناآرامي جان «بهديني» را به «بهروزديني» مبدل کرده است. خاصيتي که عدم پذيرش نبوت اشوزرتشت را عاقلانه مينماياند. بهنظر ميرسد که باور به اشا در محک ساير انديشههاي ديني اشويي بهکار نميآيد؛ لذا شرط بنيانهاي ديني بودن را ندارد.
5ـ1. گوهر آدمي و آدميت در اوستاي کهن ساسانفر
«زرتشت، موجود انساني را تشکيلشده از تن و روان ميداند و به هر دو به يک اندازه ارزش ميدهد» (ساسانفر، 1390، ص 664)؛ زيرا «تندرستي جسم و روان متأثر از يکديگرند. لذا رياضتکشي بهاندازة زيادهروي دنيوي گناه است. راه درست، تعادل جسم و روان است» (هينلز، 1371، ص 95)؛ اما «اگر تزاحمي بين اين دو بهوجود آمد، بايد تن را رها کرد و روان نگه داشته شود» (ميرفخرايي، 1392، ص 159).
«انديشه، آموزش، خرد، گزينش، گفتهها و کردار، همه پديدههايي غيرمادي و مربـوط بـه جهـان مينـوي و روان انسان است» (ساسانفر، 1390، ص 693). روان مستقل يا روح مجرد، با دوگانگي در وجود همراه است. «در سرشت آدمي، دو گوهر مينوي نهفته است: يکي سپنتامئينيو که نهاد و پرتوي از ذات اهورامزدا و سرچشمۀ همة نيکيهاست و ديگر اَنگرَمئينيو (اهريمن) که نماد پليدي است. آن دو گوهر با يکديگر دشمن و رقيباند که هيچگونه سازشي در ميانشان ممکن نيست» (همان، ص 56). بشر اختيار و مسئوليت دارد. «خرد و روان به آدمي نيروي سنجيدن و گزينش ميدهد. اگر او مينوي خوب را برگزيند، پارسا و رستگار است و اگر مينوي بد را برگزيند، بزهکار و پيرو دروغ و گناه است» (همان، ص 822). البته «خدا به گزينشگران نيکي ياري ميرساند؛ اما ديوان با فريب، مردم را گمراه ميکنند» (5/5). آري «گمراهان شيوة درست را برنگزيدند؛ زيرا هنگام گفتوگو (و پرسش و پاسخ) تزوير و فريب بر ايشان چيره شد؛ چنانکه بدترين منش را برگزيدند. بنابراين با خشم، همراه (و همآواز) شدند که جهان هستي را به تباهي ميکشند» (3/6). «اهريمن» بخشي از نهاد انسان است که «نزد بسـياري از مردم خوشايند است» (ساسانفر، 1390، ص 854)؛ اما «هرگز نقش آفريننده ندارد» (همان، ص 189) و سرانجامش «شکست و نابودي است» (همان، ص 850). «اگر کسي از آن ياري جويـد، بـهسـوي فساد و نادرستي گرايش مييابد» (همان، ص 56)؛ لذا «هنگام دودلي در گزينش، بايد با خرد رايزني کرد» (همان، ص 557). الگوي بهدينان «زرتشت، گوهر مينوي تو را (سپنتأمينو) که بهراستي از همه پاکترين است، براي خود برميگزيند» (8/16). در اين بخش، ساسانفر گوهر آدمي را محدود در گزينش نيکي و بدي هرکس کرده است و به تأثيري که در اجتماع و تاريخ دارد، توجهي نداشته و زيبايي و زشتي در انتخاب را فراموش نکرده است.
بهنظر ميرسد که «فطرت» در انديشة اسلامي معادل گوهر آدمي در انديشة اشويي باشد که زمينة علاقهمندي به کمال مطلق و عامل محرک تاريخ است. حتي «در بخشي از حيات تاريخي بشر، وحي و دين مطابق با فطرت بهکمک آن آمدند تا مسير کمال انسانيت متوقف نشود» (عاشوري و علوي، 1397). غفلت ساسانفر از نيازمندي بشر به پيامآور الهي براي پرورش گوهر آدميت، در اين مطالعه پيداست.
6ـ1. هفت پاية کمال
يکي از اهداف خلقت بشر، رشد و رسيدن به کمال است. «اصول آموزشهاي زرتشت، شناختن صفات اهـورامزدا و پيروي از آنهاست» (ساسانفر، 1390، ص 557). «امکان دسترسي به صفات اهورايي با نزديکي به مرز رسايي و درک آفرينش و جاودانگي، تا پيوستن به آفريدگار، وجود دارد» (همان، ص 326). «بهباور پارسايان، مراحل هفتگانة کمال، از سپنتامئينو شروع ميشود و به اَمرِتات (جاودانگي) ميرسد» (همان، ص 114). اشوزرتشت معتقد بود «با پرهيزگاري وُهومن را در کار و کنش ميتوان در انديشه و منش دوست اهورامزدا بود» (4/21)؛ اما صراحتاً کمال و مراحل آن ذکر نشده است. فقط اين بند از اصول بهديني از خدا ياد شده است. روش پويش راه کمال نيز نامشخص است. چشمپوشي بر ثبات فطرت الهي انسان و سپردن زندگي وي، بهدست دانشي که گاه از راه تجربه و خطا بهدست ميآيد، پيچيدگي انديشة اشويي را بيشتر ميکند.
قوانين فردي و اجتماعي مختلفي در ساحت تاريخي بهدينان تدوين و عملي شده است. «شايست ناشايست؛ روايات فرنبغ فرخزادان، مادَيان هزاردادستان، روايات اميد اَشَوَهِشتان، پرسشنيها، وجرکرد ديني، روايت فرنبغ سروش و پرسشهاي هيربد اسفنديار فرخ برزين، متون فقهي ـ قانوني زرتشتيان را دربردارد» (حاجتي شورکي، 1399، ص 205ـ206) که انسان را در انتخاب تنها نميگذاشت. مثلاً «تبليغ ديني جز آيين زرتشتي، حد شرعي مرگ داشت» (حاجيپور و ميرفخرايي، 1396). با آنکه بهدينان کشور مستقلي ندارند و معمولاً قوانين اجتماعي کشوري را که در آن زندگي ميکنند، رعايت ميکنند، اما هنوز هم بعضي از رسوم مانند «رسم نابُر همچنان عملي ميشود» (مزداپور و همكاران، 1394، ص 296). عدم پشتوانة الهي در احکام اشويان و کهنگي و نياز به تغيير آن با گذشت زمان، قوانين فردي و اجتماعي پارسيان را مستقل از زرتشت و پيام آسمانياش مينماياند؛ نوعي تحميل ديدگاه زمامداران بر آييني کهن. بهنظر ميرسد که سياست با پوشش دين ظاهر شده و بر مردم حکومت کرده است. با وجود شناور بودن احکام اشويي، ثبات پايههاي کمال، تعجبآور است. باور به هفت مرحلة کمال هم مستقل از اصول اعتقادي و حتي در حيطة عملي و غيراعتقادي بهنظر ميرسد.
7ـ1. داد و دهش و دستگيري از نيازمندان
در اين کتاب، فقط نمونههايي از سپاسگزاري از دهش اهورايي مشاهده شد و داد و دهش به نيازمندان طرح نشده است. اين بخش از اصول اشويي، با «زکات» در اسلام شباهت دارد؛ با اين تفاوت عميق که «رضايت خدا» براي مسلمانان در همة کارها شرط قبولي است؛ اما در اشويي چنين تعبيري مشاهده نشد. در اسلام براي پرداخت مالياتهاي شرعي، قوانين دقيقي وجود دارد؛ اما در بهديني بهطورکلي مطرح شده است. اين عمل ممدوح، «عقيده» نيست و ميتواند در مسيري غيرتوحيدي، مثل ياري به ستمگران در پوشش نيازمندان، انجام شود.
8ـ1. تقدس چهار آخشيج
در اين کتاب، هيچ عبارتي که تقدس چهار آخشيج را طرح کرده باشد، ديده نشد. عناصر چهارگانه، از مخلوقات خدا هستند و قرار داشتن اين بخش از بنيادهاي بهديني در کنار «باور به يکتايي خدا» يادآور ديدگاه طبيعتپرستان است. «باور به نمادهاي طبيعت، چون باد و خورشيد و ماه در بين مردم زمان زرتشت بهعنوان خدا وجود داشته است» (ساسانفر، 1390، ص 728). «پرستش عناصر طبيعي از اصول ديانت زرتشتي بوده است» (کريستين سن، 1372، ص 211) و با يکتاپرستي در تضاد است.
9ـ1. فرشکرد
فرشکرد يا «آبادي و باروري خردمندانه و دادگرانة جهان» (3/9) آرزوي اَشوزرتشت است. «زرتشت آموزش ميدهد که با پشتکار و کوشش بايد در آباداني و رشد اين جهان کوشيد» (ساسانفر، 1390، ص 958). بهنظر ميرسد که بنيادي بودن آرزوي حکيمي سخنور، آنهم در حيطة عمل، انتخابي ناهماهنگ با اعتقاد است.
نتيجهگيري
ساسانفر در اوستاي کهن خود بهطور مستقل يا در کنار ساير نکات، اصول اعتقادي حتي اعتقاد به خدا را هماهنگ با انديشة محققان بنام «آيين زرتشت» مطرح نکرده است. جستوجوهايي که در بخشهاي مختلف کتابش انجام شده نيز با ارکان بهديني هماهنگ نيست. «نيکرفتاري» عملي نشده و اخلاق علمي بهکار نرفته است. سکوت وي در ارائة تفسير در بعضي از هاتها با هدف اصلي انتشار کتاب که «اوستاخواني از روي متن اصلي و بهزبان اوستايي» (ساسانفر، 1390، ص 18) است، هماهنگي ندارد و پس از هزارهها ابهام، روشني به بازگردان اوستاي کهن برنگشته است. در اين مطالعه، اصول اعتقادي اشويي مستقل از يکديگر و فاقد رايحة توحيد بهنظر رسيد. وي ديني را معرفي کرده است که: خدا را يکتا معرفي نموده و ثنويت را رد نکرده است؛ پيامبر ندارد؛ پيامبران الهي را نميپذيرد؛ شريعت ندارد؛ بنيانهايش مورد توجه نيست؛ اصولش يکديگر را تأييد نميکنند؛ توليتاش موروثي است؛ زبانشناسان قفل زبانش را گشودهاند و فرهيختگانش حتي در نشر ترجمهاي يکسان از کتاب مقدسش همآوا نيستند؛ قرنها با عوام کاري نداشته و سکولاريته عمق جانش را تسخير کرده است؛ اما شعارش نيکي انديشه و کردار و گفتار است. در اين کتاب بيش از سيصد مرتبه واژة خرد بهکار رفته؛ اهورامزدا نماد خرد معرفي شده و زرتشت با خردورزي به وجود آفريدگار يکتا پي برده است (همان، ص 686)؛ به زندگي بر پايههاي خردمندي فراخوانده (همان، ص 736)، آموزشهايش بر پاية خرد است (همان، ص 746)؛ خرد، ويژگي غيرمادي انسان معرفي شده (همان، ص 692)؛ حتي زرتشت از کساني که اصل خردورزي را پذيرا نيستند، تبري جسته (همان، ص 728) و در پس اينهمه تکرار انديشهورزي، پايبندي زيادي به فرايند علمي ترجمه نداشته است. روشي که فحواي سخن، بازتاب عملی ندارد و ادبيات، ابزاري براي در پرده نگه داشتن انديشة اشوزرتشت است. نياز به تعريف مفهوم خرد و دانش در انديشة ساسانفر حس ميشود.
شناخت انديشههاي زرتشت، آنهم با اين فاصلة زماني، نياز به مفسري آگاه دارد و جامعة زرتشتيان وظيفه دارند در نشر انديشههاي اشويي، بيپيرايه تلاش کنند. شايد اوستاي کهن از همة متون مقدس ديگر زرتشتيان در انتقال افکار پيامآور خدا مؤثرتر باشد. شرح و بسط بنيانهاي بهديني، پايههاي معرفي اَشويي است. بايستهاي که ساسانفر از آن غافل بوده است. در اين پژوهش، ادعاي خورشيديان مبني بر «ريشه داشتن بنيادهاي دين زرتشت از بينش گاتاها و نه از ساير بخشهاي اوستا» (خورشيديان، 1387، ص 45) تأييد نشد. گونههاي متنوع اصول اعتقادي پارسيان، بهويژه بهره نبردن از «اعتقادها» توسط موبدان، فعاليتشان را نيازمند به ويرايشي جديد ميکند. شايد انعطافپذيري افراطي با توجيه «دوام اجتماعي» اين چنين شيرازة انديشة اشويي را متأثر کرده است. فرايندي که ميتواند نابودي بخشهايي از اوستاي کهن و تحريف بخشهايي ديگر را نيز توجيه کند.
ساسانفر مشخص نکرده است که «وجود پيامبر» براي زندگي بشر ضروري است يا خير. آيا با چشمپوشي بر مأموريت الهي اشوزرتشت و فقدان «شريعت» در گاهان، ميتوان همين تدوين قوانين را بهعهدة «انجمن موبدان» واگذاشت؟ چطور پارسيان هند از موبدان ايران سؤالات ديني خود را ميپرسند و پاسخ دريافت ميکنند؛ با آنکه «قانونگذاري براي امور فردي و اجتماعي بهعهدة مردم است»؟ (ساسانفر، 1390، ص 12). آيا فقط موبدان «مردم»اند؟ «راه مناسب براي رسيدن به آب حيات انساني، با شريعت ميسر ميشود» (جوادي آملي، 1372، ص 12). ازيکسو «هفت پاية کمال» اصل دين است و ازسويديگر، بشر چون کودکي رهاشده، سرگردانِ ديدگاههاي متنوعي است که با شعار گرايشهاي علمي، توسط موبدان ويرايش ميشوند. البته وقتي ساسانفر پيامبريِ بنيانگذار اشويي و اصليترين اهدافش را ناديده گرفته است، سخن گفتن از نياز بشر به سلسلة انبيای الهي و تجديدبناي شريعت، «آهن سرد کوفتن» است؛ هرچند وظيفة پرچمداران بهديني در چهرهگشايي از واقعيت اشويي و نشر آن تغييري نميکند. آنان بايد پاسخگوي انديشمندان باشند. نام اَشويي، نان متوليانش را تأمين کرده است و علت پيروي مردم در درازاي تاريخ، حکومتهاي وابسته به بهديني بوده است. موبدان نيز در قبال بهرهاي که قرنها نياکانشان از موقعيت مذهبيشان بردهاند، وظيفه دارند نيکانديشانه مانع از نشر ابهامهاي نو دربارة بهديني باشند.
هيچ محققي حق ندارد اندوختههاي ارزشي خود را به متون پژوهش خود نسبت دهد؛ بهويژه اگر تحقيق دربارة منبع ديني و مقدس باشد. در اين بررسي، هيچ کلمه يا عبارتي که مشخصاً يکتايي خدا، گوهر آدمي و آدميت، هفت پاية کمال، داد و دهش و دستگيري از نيازمندان، و تقدس چهار آخشيج را مطرح کرده باشد، در اوستاي کهن ساسانفر مشاهده نشد؛ لذا نبايد اعتقاد به اين پايههاي ديني را به گاتاها نسبت داد.
عموماً در آغاز پژوهش، مفاهيم کليدي تعريف ميشوند تا رمزشناسي يکساني براي خوانندگان رخ دهد. شايسته بود «بنيان بهديني»، «اشا» و «فرشکرت» در توضيحي جامع که همة ابعاد آن را مشخص کند، در بخشي از برگردان اوستاي کهن نقل ميشد.
اگرچه اين پژوهش قبلاً انجام نشده است، اعتقاد به رستاخيز در اين مطالعه با نتايج مطالعات حاجتي شورکي و فارياب (1396) و حاجتي شورکي و جعفري (1394) همراستاست. اعتقاد به خدا با نتايج مطالعة کشورخواه (1393)، مهر (1387)، خورشيديان (1387) و شهرزادي (1371) همسوست. باور به اَشا با نتايج مطالعة مهر (1387)، خورشيديان (1387) و شهرزادي (1371) و بقاي روان و جهان واپسين با ديدگاه خورشيديان (1387) و شهرزادي (1371)، و فرشکرت و هفت پاية کمال با ديدگاه خورشيديان (1387) و شهرزادي (1371) همراستا بود.
- قرآن کريم، 1383، ترجمة مهدي الهي قمشهاي، چ چهارم، تهران، گلبان.
- آذرگشسب، فيروز، 1384، گاتها سرودههاي زرتشت، تهران، فروهر.
- آسانا، جاماسب و همکاران، 1391، متنهاي پهلوي، ترجمة سعيد عريان، تهران، علمي.
- باقري، مهري، 1385، دينهاي ايران باستان، تهران، قطره.
- بويس، مري، 1375، تاريخ کيش زرتشت: هخامنشیان، ترجمة همايون صنعتيزاده، تهران، توس.
- ـــــ ، 1377، چکیده تاريخ کيش زرتشت، ترجمة همايون صنعتيزاده، تهران، توس.
- ـــــ ، 1385، راهنماي اديان زنده، ترجمة عبدالرحيم گواهي، قم، بوستان کتاب.
- ـــــ ، 1391، زردشتيان، باورها و آداب ديني آنها، ترجمة عسكر بهرامي، تهران، ققنوس.
- پورداوود، ابراهيم، 1342، آناهيتا پنجاه گفتار پورداوود، تهران، اميركبير.
- تفضلي، احمد و ژاله آموزگار، 1383، تاريخ ادبيات ايران پيش از اسلام، تهران، سخن.
- تميمي آمدي، عبدالواحدبن محمد، 1366، غرر الحكم و درر الكلم، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
- جوادي آملي، عبدالله، 1372، شريعت در آينه معرفت، تهران، مرکز نشر فرهنگي رجاء.
- حاجتي شورکي، سيدمحمد، 1398، شايست و ناشايست دين زرتشت، تهران، تراث.
- ـــــ ، 1399، شايست و ناشايست دين زرتشت، تهران، تراث.
- ـــــ و محمد جعفري، 1394، «بررسي تطبيقي امکان، ضرورت و کيفيت معاد در دين زرتشت و اسلام»، معرفت اديان، ش 24، ص 25ـ46.
- ـــــ و محمدحسين فارياب، 1396، «بررسي تطبيقي سرنوشت انسان پس از مرگ در دين زرتشت و اسلام»، »، معرفت ادیان، ش 30، ص 53ـ74.
- حاجيپور، ناديا و مهشيد ميرفخرايي، 1396، «گناهان مرگ ارزان در متون فارسي ميانه»، پژوهشنامه اديان، ش 21، ص 1ـ31.
- حکمت، علیرضا، 1350، آموزش و پرورش در ایران باستان، تهران، مؤسسة تحقیقات و برنامهريزي.
- خزاعي، خسرو، 2006م، گاتها، سرودههاي اهورائي زرتشت، بروکسل ـ بلژيک، کانون اروپايي براي آموزش جهانبيني زرتشت.
- خنجري، خداداد، 1380، بينش زرتشت، تهران، پژوهنده.
- خورشيديان، اردشير، 1387، پاسخ به پرسشهاي ديني زرتشتيان، تهران، فروهر.
- دادگي، فرنبغ، 1380، بندهش، ترجمة مهرداد بهار، تهران، توس.
- دوستخواه، جلیل، 1371، اوستا، تهران، مروارید.
- راشد محصل، محمدتقي، 1389، گزيدههاي زاد اسپرم، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
- زنر، آر. سي، 1374، زروان يا معماي زرتشتيگري، ترجمة تيمور قادري، تهران، فکر روز.
- ژينيو، فيليپ، 1372، ارديرافنامه، ترجمة ژاله آموزگار، تهران، معين.
- ساسانفر، آبتين، 1390، اوستاي کهن، تهران، فروهر.
- سبحاني، جعفر، بيتا، منشور جاويد، تهران، دارالقرآن الکريم.
- شاهرخ، کيخسرو، 1388، زرتشت پيامبري که بايد از نو شناخت، چ هفتم، تهران، جامي.
- شهرزادي، رستم، 1371، زرتشت و آموزشهاي او، تهران، فروهر.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1370، آموزش عقايد و دستورهاي ديني، تهران، بنياد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامي.
- عاشوري، محمدهادي و سيدمحمدكاظم علوي، 1397، «عملکرد فطرت بهمثابه محرک در فلسفه تاريخ علامه طباطبائي»، حکمت صدرايي، دوره هفتم، ش 1 (13)، ص 107ـ116.
- فولتس، ريچارد، 1390، گذار معنويت از ايران زمين، ترجمة گروهي از مترجمان، تهران، روان.
- کريستين سن، آرتور، 1372، ايران در زمان ساسانيان، ترجمة رشيد ياسمي، تهران، دنياي کتاب.
- کشورخواه، مهديه، 1393، بررسي و مقايسة مفهوم توحيد در قرآن و دين زرتشت، پاياننامه كارشناسي ارشد، اردبيل، دانشگاه محقق اردبيلي.
- مبلغي آباداني، عبدالله، 1387، تاريخ اديان و مذاهب جهان از 35 هزار سال قبل تا اسلام، قم، منطق (سينا).
- مزداپور، کتايون، 1369، شايست و ناشايست، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
- ـــــ ، 1391، «دستنوشتههای اوستا را دریابید»، فروهر، ش 450، ص 10ـ14.
- ـــــ و همکاران، 1394، اديان و مذاهب در ايران باستان، تهران، سمت.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1382، کاوشها و چالشها، قم، مؤسسة آموزشى و پژوهشى امام خمينى.
- ـــــ ، 1384، آموزش عقايد، چ هفدهم، قم، مؤسسة آموزشى و پژوهشى امام خميني.
- مصلحي، علي، 1401، «نقد و بررسي ادله پيامبري زرتشت در گاهان با تکيه بر هات 29»، معرفت اديان، ش 50، ص 99ـ116.
- موله، ماريان 1372، ايران باستان، ترجمة ژاله آموزگار، تهران، توس.
- مهر، فرهنگ، 1374، ديدي نو از ديني کهن، چ هشتم، تهران، جامي.
- ميرفخرايي، مهشيد، 1392، ترجمة بررسي دينکرد ششم، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
- ميستري، خجسته، 1391، سيري در اديان جهان، تهران، ققنوس.
- هدايت، صادق، 1342، ترجمه زندوهومن يسن، تهران، اميركبير.
- هينلز، جان راسل، 1371، شناخت اساطير ايران، ترجمة احمد آموزگار و احمد تفضلي، تهران، چشمه.
- Hinnells, John R., 2005, The Routledge companion to the study of religion, Psychology Press.