واکاوی نقش و انگیزة پارسیان (زرتشتیان) هند در تثبیت جریان بابیت و بهائیت در ایران
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
در طول تاريخ، فرقهها، گروهها و جريانات مختلفي در اديان و مکاتب بشري شکل گرفتهاند که انحراف از مسير اصلي آن ادیان بهحساب ميآيند. برخي از اين گروهها و جريانها توانستند باقي بمانند و ادامة حيات دهند و حتي گسترش يابند؛ و بعضي ديگر ادامه نیافته و از بين رفتهاند. سؤالي که بهطور طبيعي به ذهن ميرسد، اين است که چه عامل يا عواملي موجب تثبيت و گسترش بعضي از اين جريانها و فرقهها شده است و چرا بعضي از اين جريانها دوام نياورده و از بين رفتهاند؟
شکي نيست که بابيت و بهائيت جرياني انحرافي در انديشههاي شيعي بهحساب ميآيد و کسي از محققان اين جريان را يک حرکت اصيل در شيعه بهشمار نياورده است؛ ازهمينرو با برخورد جدي علماي شيعه مواجهه شد؛ اما بقا، رشد و گسترش اين جريان در ايران مسئلهاي بسيار قابل توجه است. بهصورت جدي اين سؤال مطرح است: جرياني که با مسلمات و ضروريات باورهاي اسلامي و شيعي مخالف است و توسط علما بکلي رد و طرد شده، چگونه در جامعة اسلامي شيعي ايران باقي مانده و حتي رشد و توسعه يافته است؟
در نوشتههايي که به بابيت و بهائيت پرداختهاند، بیشتر به علل و عوامل گسترش آن پرداخته شده است و کمتر نوشتهاي ميتوان سراغ گرفت که به علت تثبيت اين جريان پرداخته باشد. آن مقدار نوشتههاي محدودي هم که به علل تثبيت اين جريان پرداختهاند، بهنظر ميرسد در بيان درست آن موفق نبودهاند و آنچه بيان کردهاند، با واقعيتهاي تاريخي سازگاري ندارد يا دليل قانعکنندهاي بهشمار نميآيند و ما در نوشتهاي ديگر به اين مسئله پرداختهايم و مجال و لزومي به تکرار آن نيست.
يکي از حوادثي که در ابتداي ظهور اين جريان انحرافي اتفاق افتاده، گروش عدة نسبتاً زيادي از زرتشتيان ايران به اين جريان است که نقش بسزايي در تثبيت اين جريان داشته است. درک درست اين گروش، در گرو فهم عوامل و زمينههاي آن است که در اين خصوص نقش زرتشتيان (پارسيان) هند بسيار پررنگ است. اين مقاله با بهکارگيري روش توصيفي ـ تحليلي درصدد است که نقش پارسيان (زرتشتيان) هند را در تثبيت جريان بابيت و بهائيت و انگيزههاي اين نقشآفريني بررسي کند. بررسي اين مسئله، اولاً به ما کمک ميکند که فهم درستي از اين جريان انحرافي و بخشي از علل تثبيت آن پيدا کنيم؛ ثانياً آگاهي از چگونگي تثبيت يک جريان انحرافي که زمان زيادي از آن نگذشته است، همة دستاندرکاران را نسبتبه جريانهاي نوظهوري که در زمانة ما در حال شکلگيري و فعاليتاند، هوشيارتر ميکند تا بتوانند تصميمات درستي در جهت مقابله با انحرافات اتخاذ کنند.
1. پارسيان (زرتشتيان) هند
پارسيان گروهي از زرتشتيان ايراناند که در سالياني بسيار دور به سرزمين هندوستان مهاجرت کردهاند. دربارة تاريخ و علت مهاجرت اين دسته از زرتشتيان اختلافنظر وجود دارد (مولتون، 1388، ص 227). بااينحال عدة زيادي از نويسندگان، تاريخ مهاجرت آنها را به اوایل ورود مسلمانان به ايران برميگردانند (اوشيدري، 1389، ص 190؛ هينلز، 1393، ص 50؛ بويس و ديگران، 1388، ص 119، آذرگشسب، 1372، ص 60ـ61؛ شهمردان، 1373، ص 410). اکثر نويسندگان زرتشتي معترفاند که در خصوص مهاجرت زرتشتيان ايران به هند تاريخ دقيقي غير از آنچه در «قصة سنجان» آمده و داستان مهاجرت را بهنظم درآورده است، در دست نيست (پورداوود، بيتا، ص 2؛ شهمردان، 1373، ص 73). اين منظومة 864 بيتي توسط شخصي بهنام بهمن کيغباد از اهالي نوساري هند در سال 979ق بهنگارش درآمده است (آذرگشسب، 1372، ص 60).
زرتشتيان از طريق دريا به هند مهاجرت کردند و وارد استان گجرات شدند و ابتدا در منطقهاي که بعداً «سنجان» ناميده شد، اقامت گزيدند (شهمردان، 1373، ص 74ـ75؛ اوشيدري، 1389، ص 332ـ339).
پارسيان هند قبل از آغاز سدة شانزدهم ميلادي در روستاهاي گجرات، مانند سورت، نوساري، بروچ، کمپايت و غيره پراکنده شدند و به کارهاي کشاورزي، دوردگري، کشتيسازي و مانند آن مشغول بودند (شهمردان، 1373، ص 53ـ54) و در فقر و تنگدستي بهسر ميبردند. شيوة زندگي آنها بهگونهاي نبود که بتوانند مدارس ديني براي تعليم و تربيت موبدان تأسيس کنند (بويس و ديگران، 1388، ص 123). به همين دليل بهتدريج بسياري از سنن و شعائر ملي و ديني خود را فراموش کردند (شهمردان، 1373، ص 47) و براي رفع اين مشکل، از زرتشتيان ايران کمک ميگرفتند (مولتون، 1388، ص 228).
در سالهاي بين 1500 تا 1600م ملتهاي اروپايي مانند پرتغاليها، انگليسیها، هلنديها و فرانسويها يکي پس از ديگري براي کسب و تجارت به هندوستان وارد شدند (آذرگشسب، 1372، ص 68) و سعي در تصرف آن داشتند و در شهرهاي ساحل غربي هند، بهويژه در «سورت» تجارتخانههاي خود را تأسيس کردند و با بوميان هند به دادوستد پرداختند (همان). در زمان قدرت گرفتن پرتغاليها که از سال 1530م تا 1666م بهطول انجاميد، پارسيان هند تحت فشار بودند و از دست آنان از شهري به شهر ديگر فرار ميکردند (پورداوود، بيتا، ص 19)؛ اما با قدرت گرفتن و سلطنت انگليسيها در قرن هفدهم میلادی در هندوستان، دوران خوشي پارسيان آغاز شد (همان، ص 21). پارسيان رابطة نزديک با انگليسيها برقرار کردند و انگليسيها در سال 1660م نمايندگي و دلالي کارخانة خود را در سورت به يک پارسي بهنام رستم مانک واگذار کردند و در سال 1663م، جي پو چا جي از سوي انگليسيها ساختن ساختمان قلعه و استحکامات دفاعي بمبئي را بر عهده گرفت (شهمردان، 1373، ص 54). در ادامه، اين ارتباطات بسيار گسترش یافت و پارسيان به گروهی ممتاز در همة زمينهها در هندوستان تبديل شدند. «اين مردم در تمام رشتههاي صنعت و تجارت و علوم ترقي فوقالعاده کردند؛ تا به جایي که ميان اقوام مختلفي که در سرزمين پهناور هند بهسر ميبردند، برجسته و نامبردارتر شدند» (همان، ص 77).
با تبديل شدن شهر بمبئي به پايتخت تجاري هند توسط انگليسيها، پارسيان به اين شهر مهاجرت کردند و به مناصب بالاي اقتصادي و سياسي دست يافتند (بويس و ديگران، 1388، ص 120؛ پورداوود، بيتا، ص 23؛ اوشيدري، 1389، ص 53ـ54). بانکداري، بيمه، صنعت فولاد، خطوط هواپيمايي، صنعت خودرو و علوم تجربي ازجمله حوزههايي بودند که پارسيان در آن پيشگام شدند (بويس و ديگران، 1388، ص 121). به همين دليل پارسيان به يکي از گروههاي بسيار تأثيرگذار در هندوستان تبديل شدند (اوشيدري، 1389، ص 54) و در بسیاری از زمينهها در زمرة سرآمدان و اولينها درآمدند؛ برای مثال، اولين کسي که در سال 1750م در شهر بمبئي اسکله ساخت، شخصي بهنام اوجي واديا پارسي بود؛ دادابائي انوشيروان جي در سال 1776م براي اولينبار اقدام به تأسيس کارخانة نخبافي در شهر بمبئي کرد؛ قديميترين چاپخانة بمبئي بهنام «چاپخانة بمبئي سماچار» توسط يک پارسي بهنام جي مرزبان بهکار افتاد (شهمردان، 1373، ص 83ـ84). بر اثر اين وضعيت، جمعيت پارسیان رو به افزايش نهاد. تعداد پارسيان ساکن بمبئي در سال 1780م تنها سه هزار نفر بود و طبق سرشماري سال 1921م اين تعداد به 52243 نفر رسيد و حدود سي هزار نفر هم در ساير نقاط هندوستان، بهويژه در شهرهاي گچرات اقامت داشتند (آذرگشسب، 1372، ص 69؛ پورداوود، بيتا، ص 26).
2. پارسيان مجري سياستهاي استعماري انگلستان
مسئلهاي که در اين بين بايد به آن توجه کرد، اين است که پارسيان در قبال چه خدمتي به انگليسيها به چنيني جايگاه و قدرتي دست پيدا کردند؟ پارسيان با آن تعداد بسيار اندک و پراکنده و داراي فقر، به چه علت و در قبال کدام خدمتي که ارائه ميکردند، مقبول انگليسيها واقع شدند و در زمان تسلط آنها بر هندوستان، به اين قدرت و جايگاه اجتماعي، اقتصادي و سياسي دست پيدا کردند؟ بدون شک نميتوان گفت که اين ارتباط بدون دليل و زمينه و صرفاً يک اتفاق بوده است.
معمولاً نويسندگاني که به مسئلة پارسيان ميپردازند، به اين سؤال نميپردازند و با غفلت يا تغافل از کنار آن ميگذرند؛ ولي چنانکه پيداست، بدون پاسخ به آن نميتوان درکي درست از آنچه براي پارسيان اتفاق افتاده است و نقشي که آنان در هندوستان و بهتبع آن در برخی کشورهاي ديگر ازجمله ايران داشتهاند، بهدست آورد. نميتوان باور کرد که انگليسيهاي استعمارگر با وجود اين همه گروههاي مسلمان و هندو در هندوستان، بدون دليل بهسراغ يک عدة کوچک، فقير و پراکنده بروند و آنها را به مکنت، ثروت و قدرت برسانند. راز اين مسئله را بايد در خدماتي جست که پارسيان در جهت اجراي راهبردها و سياستهاي استعماري دولت انگلستان و تثبيت و اقتدار آن در شبهقارة هند و کشورهاي منطقه، ازجمله ايران، ارائه ميکردند. ازجملة اين راهبردها، تثبيت قدرت انگلستان در هندوستان و منطقه بود که با بهکارگيري سياست ايجاد تفرقه در ميان ايرانيان با ايجاد گروهها و انديشههايی انحرافي همچون بابيت و بهائيت همراه بود.
دولتمردان استعمارگر بريتانيا دستيابي به اهداف شوم استعماري خود را در آن عصر در بهوجود آوردن ايندست از جريانات انحرافي ميديدند و در اين راستا برنامهريزي دقيقي صورت دادند تا اين جريان انحرافي از بين نرود و تثبيت گردد و حتي گسترش هم بيابد. اصول محوري اين برنامهريزي را ميتوان در دو امر خلاصه کرد: الف) بهکارگيري دولتمردان مزدور قاجار؛ ب) استفاده از اقليتهاي ديني. در اين تحقيق، تنها به نقش و انگيزة پارسيان هند و بهتبع آن زرتشتيان ايران در تثبيت جريان بابيت و بهائيت پرداخته ميشود.
قبل از ورود به مسئله و تببين آن، لازم است بهاجمال به اين سؤال که استعمارگران از بدعتگذاري در دين ايرانيان و ايجاد انشعاب مذهبي ميان آنها چه نفعي ميبردند، بپردازيم. بهعبارتديگر، وحدت ديني مردم چه مانعي در برابر استعمارگران، بهويژه انگليس، بهوجود ميآورد که اين استعمارگر پير درصدد از بين بردن آن برآمد؟ پاسخ اين پرسش را با نگاه کلان به وضعيت ايران و منطقه و جايگاه کشور انگليس در آن بايد جستوجو کرد.
انگليسيها تقريباً از اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم میلادی در شبهقارة هندوستان بهقدرت رسيدند و استعمار آن را رسماً آغاز کردند. مزاياي اقتصادي و جغرافيايي و ثروتهاي شبهقارة هند موجب رقابت شديد ميان اروپائيان شد که در نهايت با استعمار مستقيم شبهقاره بهنفع انگليسيها پايان يافت (محمود، بيتا، ج 1، ص 15)؛ اما حفظ اين موقعيت براي انگليسيها، وابسته به کنترل و حفظ شرايط و موقعيتهاي راهبردی در منطقه، ازجمله ايران، بود و از اين جهت انگليسيها متوجه ايران هم شدند.
ايران عصر قاجار، بهرغم همة ضعفهايي که داشت، کشوري مهم محسوب ميشد؛ کشوري که بعد از نادرشاه بهسمت قدرت گرفتن پيش ميرفت. ايران با آن وسعت جغرافيايي و ثروت، از چند جهت براي استعمارگران انگليسي خطر شمرده ميشد: الف) ايرانِ آن زمان داراي مرز مشترک طولاني با هندوستان بود و از اين جهت راه زميني مناسبي براي دسترسي به هند بهشمار ميآمد؛ ب) سابقة کشورگشايي ايران در هند، کاري که نادرشاه انجام داد، استعمارگران را نگران ميکرد که مبادا شاه ديگري بخواهد دوباره بر هند حاکم شود (همان، ص 30)؛ ج) با توجه به حضور فرهنگ ايراني و اسلامي در هند، تعلقات فرهنگي و مذهبي ميان بخشي از جامعة هند و ايران برقرار بود؛ به همين دليل استعمارگران انگليسي متوجه ايران شدند تا ازیکسو درصدد کمک به بوميان هند برنيايد و ازسويديگر بهعنوان دروازة ورود رقباي اروپایي انگليس به هندوستان عمل نکند (همان، ص 14و27). ازهمينرو، چون ايران خطر بالقوهاي براي انگليس محسوب ميشد، این کشور درصدد نفوذ در ايران و تضعيف آن برآمد (همان، ص 376).
نفوذ در حکومت ايران، از طریق مزدوران و کارگزاران ايراني عملی شد؛ ولي تضعيف ايران، احتياج به آن داشت که پايههاي قدرت اين کشور تضعيف شود. بدون شک اسلام و پايبندي به آن و حضور علماي بصير، مجاهد و حاضر در صحنه، يکي از مهمترين مؤلفههاي قدرت اين کشور در طول ساليان متمادي بود. به همين دليل ما شاهد تلاش گستردة استعمارگران در جهت تضعيف اين عامل قدرت در ايران هستيم. اسلام و آموزههاي شيعي، وحدت و انسجامي در کشور بهوجود آورده بود که بهرغم بيکفايتيهاي دولتمردان ايراني آن عصر، سدي محکم در مقابل فزونطلبيهاي استعمارگران ايجاد کرده بود و ملت را به استقامت در مقابل آنها وادار ميکرد. ازجمله شواهد روشن اين ايستادگي، صدور حکم جهاد توسط علما و بسيج مردم در جنگهاي ايران و روس، مقاومت نهضت تنگستان در برابر نيروهاي انگليسي و سرانجام، نهضت تنباکو بهرهبري علما و با حمايت مردم در مقابل واگذاري امتياز رويتر است. به همين دلیل، دولت استعمارگر انگليس درصدد برآمد تا اين عامل قدرت و اتحاد را به عامل ضعف و تفرقه تبديل کند. سياست «تفرقه بينداز و حكومت كن» در طول تاريخ بارها امتحان خود را پس داده و كارآمدياش را بهنمايش گذاشته بود. ايجاد اختلاف مذهبي نيز پيشتر در عثماني آزمايش شده و انگلستان را براي سلطه بر آن كشور به توفيق رسانده بود. اينك انگليس با درس گرفتن از اين تجارب درصدد برآمد با ايجاد تفرقة مذهبي، اقتدار دين و روحانيت و بهتبع آن، مقاومت ملت ايران را درهم شكند. به همين دليل ما در اين عصر شاهد ظهور پيامبر، امام زمان، نايب امام، درويش، قلندر و... هستيم که از سرزمين ايران ميجوشند و از آسمان ايران ميبارند. ازجملة آنها شيخاحمد احسایي است که در عراق و در ادامه در ايران ظهور کرد. سيدکاظم رشتي مجهولالهويه بهعنوان واسطة ميان امام زمان و بندگانش وارد عراق شد و عَلَم انحراف بلند کرد و در ادامه، تفکرات و شاگردان او وارد ايران شدند. ميرزاطاهر اصفهاني، معروف به «حکاک»، از شاگردان سيدکاظم رشتي، از ايران به ترکيه رفت و با ادعاي مهدي موعود ظاهر شد (اصفهاني، 1335، ص 235). شيخمهدي قزويني، از دیگر شاگردان سيدکاظم رشتي، آشوبگر ديگري است که مدتي گوشههايي از ايران را دچار فتنه کرد (همان). سيدعلي الموسوي، از مشعشعيان خوزستان، خود را موعود اسلام خواند و در ايران و هند ناامني ايجاد کرد. در اوج مبارزات ضداستعماري مردم هند و افغانستان (که در آن زمان در قلمرو ايران قرار داشت)، غلامعباس قادياني سر برافراشت و خود را امام برحق خواند و مردم هند را بر لزوم اطاعت از بريتانيا دعوت کرد (همان). چون کار قادياني در هند و ايران رواج نيافت، از ميان ترکمانان آدمي با نام صوفي اسلام لباس پيامبري پوشيد و با پنجاه هزار شمشيرزن روانة تسخير خراسان شد (محمود، بيتا، ج 1، ص 247). چون از این ترکمن چراغي براي استعمار روشن نشد، خواجهيوسف کاشغري را وارد صحنه کردند و او را با بیست هزار پيکارگر تحت عنوان ظهور امام زمان براي نجات ايران وارد دشت گرگان ساختند که مدتي آن خطه را دچار ناامني کردند (همان، ص 247ـ248). بهدنبال وي، مراد نامي از ميان افغانان به تحريک بيگانه در ميان مردم استرآباد و گرگان خود را نايب امام زمان خواند و گروهي از ترکمنها را پيرو خود کرد و فتنه برانگيخت (مصطفوي، 1369، ص 112).
ازجملة اين جريانهاي مدعي پيغمبري، امامت و امام زمان، جريان بابيت و بهائيت است. جريان استعمارگر با درسهايي که از شکستهاي متعدد در زمينة ايجاد و حمايت گروههاي فتنهگر بهدست آورده بود، درصدد تثبيت و گسترش اين جريان انحرافي برآمد. در اين راستا برنامهريزي دقيقي صورت داد تا اين جريان انحرافي از بين نرود و حتي گسترش هم بيابد. يکي از اين سياستها، استفاده از اقليتهاي ديني بود. استعمارگران انگليسي با درک اين نکته که هستة اولية گروندگان به اين جريانها در تثبيت آن نقش بسزايي دارند و آنهایند که اين پرچم را برافراشته نگه ميدارند و به نسلهاي بعدي منتقل میکنند و زمينة تثبيت و گسترش آن را فراهم ميسازند، درصدد برآمدند که در حمايت از جريان انحرافي بابيت و بهائيت، اين هستة اوليه را از اقليتهاي ديني، ازجمله زرتشتيان ايران، انتخاب کنند. البته اين امر با همکاري پارسيان محقق شده است.
3. حضور نمايندگان پارسيان در ايران
بهعلت وجود شرايط بسيار بد اقتصادي و اجتماعي در ایران عصر قاجار، تمام ايرانيان ازجمله اقليت زرتشتيان ايران نيز در وضعيت بد قرار گرفتند (آذرگشسب، 1372، ص 101) و در عرصههاي مختلف دچار انحطاط شدند. همين امر زمينة خوبي را براي سياستمداران استعمارگر انگليس فراهم کرد تا بتوانند در لواي تغيير وضعيت اقتصادي و اجتماعي و حتي سياسي زرتشيان، به اهداف استعماري خود که ايجاد اختلاف در صفوف ايرانيان بود، دست یابند.
آنان با استفاده از پارسيان هند که از نظر اقتصادي، اجتماعي و سياسي در موقعيتي ممتاز بودند و همة اين موقعيتها را مديون حکومت انگلستان بودند، وارد اجتماع زرتشتيان ايران شدند و سياستهاي خود را پي گرفتند. سرجورج بردوود، از دولتمردان انگليسي هند، حمايت جامعة پارسيان از زرتشيان ايران را بهاصرار دولت انگلستان ميداند:
به پارسيان گفتم: اگر ميخواهيد بنماييد که از بودن تحت حکومت انگليس فايده بردهايد، بايد کاري براي ايران بکنيد... من خيلي اصرار به پارسيان کردم که بروند به ايران و ببينند چقدر برادران زرتشتي آنها عقب ماندهاند نسبتبه گذشتهشان؛ و بروند و يک کاري براي پارسيان ايران بکنند، بهشکرانة فوايدي که از حکومت انگليس بردهاند (دادبخش و مفتخري، 1400).
در اين راستا، جامعة پارسيان هند مرکزي بهنام «انجمن اکابر پارسيان هندوستان» براي کمک به زرتشيان ايران ايجاد کردند و نمايندگاني را همراه با کمکهاي مالي، بهظاهر براي ايجاد تغيير در وضعيت زرتشيان به ايران فرستادند (آذرگشسب، 1372، ص 101).
1ـ3. مانکجي ليمجي هوشنگ هاتريا
اولين شخصي که از سوي پارسيان هند به ايران اعزام شد و با عنوان کمک به زرتشيان پا به ايران نهاد، مانکجي ليمجي هوشنگ هاتريا بود که تأثيرات بسيار فراواني در عرصههاي مختلف جامعة ايراني بر جاي گذاشت.
1ـ1ـ3. هويت مانکجي
مانکجي فرزند ليمجي فرزند هوشنگ در پانزدهم فورية سال 1813م (1230ق) در دهکدة «موراسومالي» در بندر «سورت» هند زاده شد (شهمردان، 1373، ص 618). ادعا ميشود اجداد او از زرتشتياني بودند كه در زمان صفويه از ايران به هند مهاجرت كردند. با تسلط انگلستان بر هند، پارسيان اولين گروهي بودند که با آنها همکاري کردند. پدر مانکجي نيز جزء كاركنان دولت انگليس در سورت بود. با انتقال فعاليتهاي انگليسيها از سورت به بمبئي، پدر او به بمبئي رفت و در آنجا اقامت گزيد (همان).
مانكجي در جواني وارد خدمات دولتي و نظامي شد و ظاهراً پيشكاري برخي از تجار را بهعهده گرفت و به نقاط مختلف هند سفر كرد. در پانزدهسالگي (1244ق/1828م) همراه وزيرمختار انگليس روانة سند هندوستان شد. شغل و منصبش در اين سفر تحويلداري نقدي پول دولت بود كه بايد به مصارف قشون ميرسيد. بهعبارت روشنتر، او صندوقدار قشون استعماري انگليس در سند بود (همان، ص 619). با پايان اين مأموريت، به بمبئي بازگشت و سه سال بعد با همان وزير مختار در 1250ق به كجبوج افغانستان سفر كرد. در اين سفر نيز شغلش صندوقداري ارتش بود. چهار سال در كجبوج همراه سرجانكين، فرمانده جنگي انگليسي، و سرهنري پاتينجر بود. در سال 1254ق با قشون انگليس بهقصد تسخير كابل حركت کرد و بههمراه بخش مالي ـ تداركاتي آن، در نگرتته مستقر شد. در اين مأموريت جنگي ـ اطلاعاتي، مبلغ 250 ميليون طلا و نقرهة مسكوك و غيرمسكوك در اختيار مانكجي بود (همان، ص 620). اين مأموريت نيز سه سال طول كشيد. اين لشگرکشي بهبهانة آمدن محمدشاه به هرات صورت گرفت؛ ولي در اصل، هدف انگليسيها تصرف سرزمين سند، اشغال افغانستان و مسلح نمودن ممالک آسياي مرکزي برضد دولت ايران بود. اين قشون چهل هزار نفره قندهار و غزنه را تصرف کرد و بههمراه شاهشجاعالملک که موضعي ضدايراني داشت، وارد کابل شد. شاهشجاع بهياري پول و نيروهاي انگليسي به پادشاهي افغانستان رسيد؛ اما امور لشگري و کشوري بهدست خود انگليسيها اداره ميشد. در جريان اين لشگرکشي انگليسيها، صندوقهاي طلا را براي جلب نظر افغانها بدون شمارش در تمام افغانستان پخش کردند (محمود، بيتا، ج 1، ص 389ـ390).
مانکجي در جنگهاي 1261م بين انگليسيها و افاغنه و تسخير سند، به سند رفت و هفت سال در آنجا و فيروزپور ماند (شهمردان، 1373، ص 622). منابع از كموكيف كارهاي او در اين دوران چيزي نمينويسند. ظاهراً مانكجي بهعنوان يك عنصر اطلاعاتي در اين مناطق اشغالي بهسر ميبرد و همچنان وظيفة صندوقداري و توزيع پول بين عوامل انگليس و افراد موردنظر را بر عهده داشت. پاتينجر، دوست و همراه مانكجي، جاسوسي كاركشته بود كه همچنين در خلال جنگ ايران و شورشيان افغان در 1254ق/ 1838م در راسـتـاي مـنافع استعماري انگلستان فعاليت داشت.
مانکجي تبعیت بريتانيا را پذيرفت و کارمند دولت اين کشور شد. او بهعنوان يک مأمور اطلاعاتي حکومت هندِ بريتانيا قصد عزيمت به ايران کرد. بدين منظور مقامات بريتانيايي چهار سفارشنامه به کارگزاران خود در شهرهاي بغداد، بوشهر، اسلامبول و تهران نوشتند و تأکيد کردند: «به مقيمان دولت خود که کمال احترام را از صاحب مزبور بنمايند و ايشان را در نيک و بد از خود دانسته و حرمت او را نگاه دارند و در امور خود را معاف نداشته و با او همراهي نمايند» (شهمردان، 1373، ص 622).
اکابر پارسيان بمبئي بعد از اطلاع از سفر او به ايران، او را مأمور رسيدگي به امور زرتشيان ايران کردند و مبالغي را در اختيار وي قرار دادند (همان، ص 623ـ23). مانکجي با کنسول دولت ايران در هند، ميرزاحسينخان مشيرالدوله (سپهسالار)، دوست بود و در سفر به ايران با او همراه بود (همان، ص 623).
2ـ1ـ3. فعاليت در راستاي تقويت و تثبيت بهائيگري
مانکجي در 31 مارس 1854م / 1271ق روانة ايران شد و بهمدت 28 سال (1890م) در ايران اقامت داشت و تأثيرات مختلفي از خود برجاي گذاشت که از مهمترين آنها، حمايت و تقويت بابيگري و بهویژه بهائيگري در ايران بود. براي اين امر، شواهد متعدد ميتوان اقامه کرد.
الف) ارتباط با حسينعلي بهاء
حدود سه سال قبل از استقرار مانکجي در ايران، عليمحمد باب اعدام شده بود و بابيان به عراق گريخته بودند. مانکجي قبل از ورودش به ايران، به بغداد ميرود و در سال 1270ق با حسينعلي بهاء ديدار و مذاکره ميکند. اين ديدار نکات فراواني در خود دارد: چرا يک عامل انگليسي قبل از ورود به محل مأموريتش در ايران، با حسينعلي بهاء در کشوري ديگر ديدار ميکند؟ راز اين ديدار چه بود؟ بدون شک اين ديدار ميبايست در راستاي اهداف مأموريت وي بوده باشد. براساس بعضي از منابع بهائي، مانکجي بر اثر اين ديدار محبّ حسينعلي بهاء ميشود (مهرانجاني، 131، ص 55). البته برخي ديگر از آنان معتقدند که او به حسينعلي بهاء ايمان آورد (مشهوري، 179، ج 1، ص 127).
اين ديدار، تنها ارتباط مانکجي با حسينعلي نوري نبود؛ بلکه او در ادامه، از طريق مکاتبه، با او در ارتباط بود و واسطة اين رابطه، ميرزاابوالفضل گلپايگاني، بهائي مشهور بود. اين ارتباط تا آنجا گسترش يافت که حسينعلي نوري لوحي پنجاهصفحهاي دربارة مانکجي صادر ميکند (مهرانجاني، 131، ص 58ـ59).
ب) استفادة معلمان بهائي در مدارس زرتشتيان
يکي ديگر از شواهد تأثيرگذاري مانکجي در تثبيت و گسترش بابيت و بهائيت، گماردن معلمان بهائي براي آموزش فرزندان زرتشتي بود. يکي از اقداماتي که مانکجي براي بهبود اوضاع زرتشتيان ايران (همان وظيفهاي که بهظاهر براي آن به ايران آمده بود) انجام داد، تأسيس مدارس زرتشتي براي آموزش نونهالان و کودکان زرتشتي بود (شهمردان، 1373، ص 626؛ بويس، 1391، ص 245ـ246). او در اين مدارس معلمان بهائي را بهخدمت گرفت که نتيجة آن بهائي شدن تعدادي از دانشآموزان اين مدارس بود. نويسندگان زرتشتي افرادي چون بهرام رستم نرسيآبادي، جوانمرد شيرمرد، دينيار بهرام، ميرزااسفنديار رستمآبادي، گشتاسب خداد کيخسرو و رستم خدابنده کرماني را از شاگردان دبستان مانکجي برميشمرند (شهمردان، 1373، ص 638) که به سلک بهائيت درآمدند (فاضل مازندراني، 132، ج 8، ص 935ـ949؛ سليماني اردکاني، 116، ج 4، ص 405ـ406). اين اقدام او چنان آشکار بود که در جامعة زرتشتي ايران مخالفتهايي را ايجاد کرد و بزرگان و موبدان زرتشتي به مخالفت به اين مدارس پرداختند و برخي از بزرگان زرتشتي اقداماتي را برضد او سازماندهي کردند؛ ازجمله اينکه دست به نامهنگاري برضد او زدند (شهمردان، 1373، ص 640) و کار به جايي رسيد که انجمن اکابر پارسيان هند مدرسة تهران را تعطيل کرد (همان، ص 639ـ640) و پولي برای مخارج آن نفرستاد؛ اما او بهخرج خود همان دبستانها را بهراه انداخت (همان، ص 640).
ج) بهکارگيري بزرگان بهائيت
يکي ديگر از فعاليتهاي مانکجي در همين راستا که تأثير فراواني در تثبيت و گسترش بهائيت داشت، بهکارگيري ميرزاابولفضل گلپايگاني، يکي از سران بهائيت بود. ميرزاابوالفضل گلپايگاني ابتدا بهعنوان مدرس مذهبي در مدارس زرتشتي شروع به کار میکند که با مخالفت زرتشتيان روبهرو میشود و بعد از مدتي مجبور به برکناري میگردد؛ اما مانکجي او را جذب ميکند و بهعنوان منشي خود برميگزيند و از اين طريق ارتباطات گستردهاي بين بهائيان و زرتشتيان ايجاد ميشود. نويسندة بهائي در اين زمينه چنين گويد:
مانکجيصاحب... از او (ميرزاابوالفضل) خواهش کرد که در آن مکتب تدريس ادبيات فارسي کند و سِمت انشاء مکاتيب او را نيز قبول نمايد. ميرزاابوالفضل اين پيشنهاد را پذيرفت و در آن مدرسه جواناني با معلومات پرورش داد که بعضي از آنها به وي ارادتي يافته، بعداً به شرف ايمان مشرف شدند؛ مانند استاد جوانمرد که از تبليغشدگان او بود و ملابهرام که او نيز مؤمن شد (مهرانجاني، 131، ص 57-58).
گلپايگاني از همه جهت در محقق کردن سياستهاي مانکجي با او همکاري کرد؛ ازجملة آن سياستها، باستانگرايي و ترويج فارسي سره بود. او در اين زمینه در اقداماتي باستانگرايانه و جعلي، نياي حسينعلي نوري را به يزدگرد سوم رساند و اين شجرنامه براي گرويدن زرتشتيان به بهائيت اهميت ويژهاي يافت (استايلزمنک، بيتا، ص 468).
یکی ديگر از تأثيرگذاران بهائي، جوانمرد زرتشتي بهائيشده است. مانکجي براي اصلاح وضع اجتماعي زرتشتيان، انجمن زرتشتيان يزد را پايهريزي كرد و شخصي چون جوانمرد زرتشتي بهائيشده را که در زمرة احباء محسوب ميشد، بهعنوان منشي انجمن قرار داد. ارتباط جوانمرد با سران بهائي آنقدر بود که بعد از تهية نظامنامة انجمن، آن را براي عبدالبهاء فرستاد که موجب خوشحالي و مسرت او شد (فاضل مازندارني، 132، ج 8، ص 935).
د) پيگيري نگارش کتابهایي در ترويج بابيگري
يکي ديگر از فعاليتهاي مانکجي در راستاي تثبيت جريان بهائيگري، پيگيري نوشتن کتابهاي اعتقادي و تاريخي متعدد در ترويج بابيگری و بهائيگري بود. ابوالفضل گلپايگاني نقل ميکند که مانکجي از ميرزاحسين همداني درخواست کرد که تاريخ بابيت را بنويسد و او نيز چنين کرد. مانکجي علاوه بر اين در محتواي اين کتاب نيز تصرفاتي داشته است. گلپايگاني در اينباره گويد:
او (ميرزاحسين همداني) در نظر بود که آن کتاب را در دو دفتر ترتيب دهد: دفتر اول در وقايع ظهور نقطة اولي و دفتر ثاني در حوادث طلوع اقدس ابهي؛ اما پس از ختم دفتر اول، اجل مهلتش نداد و در سنة 1299ق در شهر رشت وفات يافت؛ ليکن مانکجي نگذاشت که آن تاريخ بدان گونه که نامهنگار گفته بود، انجام يابد؛ بلکه مورخ مذکور را بر آن داشت که آنچه او گويد، بنگارد (مهرانجاني، 131، ص 61؛ کاشاني، 1910، ص 27ـ28).
در دبيرخانة مفصل و فعال مانکجي کتابهاي اعتقادي متعددي در ترويج بابيگري تأليف شد. فهرست «گنجينة مانکجي» در کتابخانة مؤسسة خاوررشناسي خورشيد جي کاما (بمبئي) نشان ميدهد که مانکجي در اين زمينه تا چه حد فعال بوده است.
بهرغم همة فعاليتها و کمکهايي که مانکجي در جهت تغيير وضعيت (اقتصادي، فرهنگي و سياسي) زرتشتيان در ايران انجام داده بود، شايد بهعلت فعاليتهايي از اين دست که موجب بهائي شدن عدة زيادي از زرتشتيان شده بود، عدهاي از سران زرتشتيان ايران «در نامههاي پيدرپي بهامضاي سران جماعت و بهعنوان انجمن اکابر صاحبان پارسي از او بدگويي نمودند» (شهمردان، 1373، ص 640) و حتي چندين دفعه درصدد قتل او و پسرش هرمز برآمدند (همان، ص 639).
اما بهائيان بهپاس خدماتي که مانکجي در جهت تثبيت و گسترش اين جريان داشته است، از او به نيکي ياد ميکنند؛ ازجمله، تورج اميني، تاريخنويس بهائي معاصر، در سال 1380 مجموعة اسناد زرتشتيان (موجود در سازمان اسناد ملي) را در قالب کتابي تحت عنوان «اسناد زرتشتيان معاصر ايران» با تمجيد از مانکجي و خلف او، اردشيرجي، بهچاپ رساند (فقيهحقاني، 1386).
2ـ3. کيخسرو جي
يکي ديگر از زرتشتيان که تأثير مهمي در تثبيت و گسترش جريان بهائيت داشت، جانشين مانکجي، کيخسرو جي است. بعد از وفات مانکجي، انجمن اکابر پارسيان هند کيخسرو جيخان صاحب را در سال 1890م بهنمايندگي از اين انجمن به ايران فرستاد. مدت اقامت کيخسرو جي بيش از دو سال طول نکشيد و مهمترين فعاليتي که او در اين مدت در ايران انجام داد، تشکيل «انجمن ناصري زرتشتيان يزد» بود. اين انجمن بهظاهر براي احقاق حقوق زرتشتيان شکل گرفت؛ اما اکثر اعضاي آن را زرتشتيان بهائيشده شکل دادند. يکي از نويسندگان بهائي در اينباره چنين مينويسد:
ولي چون به رفتار و کردار دستوران زرتشتي نظر افکند، ملاحظه کرد که بر طبق وظيفة ديني خود عمل نمينمايند و در بسياري موارد بهسود خود و زيان دين اقداماتي ميکنند؛ لهذا اساسنامهاي تدوين کرد و بهموجب آن اساسنامه، قرار شد که بيست ـ سي نفر براي عضويت انجمن انتخاب کردند و در حفظ زرتشتيان و جلوگيري از خودسري دستوران همت بگمارند؛ و چون امر انتخاب به انجام رسيد، اکثريت اعضاي انجمن با احباب شد، دو سه نفر از موبدان عضويت يافتند؛ اما اعضايي که از احباب يا از محبين محسوب ميگشتند، عبارت بودند از جناب استاد جوانمرد شيرمرد، که لوح مبارک هفت پرسش بهنام او عزّ نزول يافته است؛ و ديگر کيخسرو خداداد، مبلّغ اولي ملابهرام و ايضاً دينيار بهرام کلانتر امين فارسيان و استاد کيومرث وفادار خرمشاهي و ماستر خدابخش شهيد، رستم خدامراد و سروش بهمن نوذر و بهمن جمشيد و ارباب ودرز مهربان و خسرو مهربان آلهآبادي و ملابهرام صاحب ترجمه؛ و گويا آن اوقات، احباء چگونگي تشکيل انجمن را به ساحت قدس عرض کردند که به دامن مناسبت مناجات معروف (پاک يزدانا خاک ايران را در آغاز مشکبيز فرمودي و شورانگيز...) از قلم مبارک حضرت عبدالبهاء صادر گشت... چون پيشوايان دين زردشتي از انجمن ناصري که حرکات آنها را تحت مراقبت گرفته بود، دل خوشي نداشتند، بنا را بر معاندت و بدگويی گذاشتند. کار به مقامي رسيد که انجمن کيخسرو جي صاحب، هنگامي که موقتاً به هند رفته بود، در مراجعتش دستوران شخصي از موبدان را که اردشيرخدابنده ناميده ميشد، بهعنوان پيشواز تا کرمان فرستادند و او به امر محرمانة آنان زهر در خوراک او کرده، مقتولش ساخت (سليماني اردكاني، 116، ج 4، ص 404-406؛ فاضل مازندراني، 132، ج 8، ص 934-935).
چنانکه خود بهائيان اعتراف دارند، جز دو سه نفر موبد، بقية اعضاي اين انجمن که کيخسرو جي تشکيل داد، بهائي بودند و حتي اساسنامة انجمن را براي عبدالبهاء فرستادند و تأييد او را گرفتند. اين يعني مشروعيت انجمن ناصري وابسته به تأييد عبدالبهاء، بزرگ بهائيان است. اين بهخوبي حکايت از ارتباط وثيق کيخسرو جي با بهائيان دارد. انتظار طبيعي اين بود که زرتشتيان و بزرگان آنها با اين کارهاي او مخالف باشند و درصدد حذف او برآيند؛ چون در غير اين صورت، بهائيان بر يکي از مراکز اصلي اجتماع زرتشتيان، يعني يزد، مسلط ميشدند و زمام امور آنها را بهدست ميگرفتند.
از اين مسئله ميتوان بهدست آورد که کيخسرو جي اين انجمن را پوششي براي دست يافتن به اهداف سياسي خود، که ازجمله حمايت از بهائيان باشد، قرار داد. البته کيخسرو در نهايت جان خود را در اين راه از دست داد.
3ـ3. اردشيرجي ريپوتر
از بين شخصيتهايي که در تاريخ معاصر ايران بسيار تأثيرگذار بودند، نقش ريپوترها و در رأس آنها اردشيرجي ريپوتر بسيار مهم است. اردشيرجي پسر ايدلجي پسر شاپور در 31 مرداد 1244ش / 22 اوت 1865م در خانوادهاي زرتشتي ـ ايرانيتبار در بمبئي بهدنيا آمد. پدر و پدربزرگ او از گزارشگران روزنامة انگليسي تايمز در بمبئي بودند (فردوست، 1370، ج 2، ص 133). اردشير پس از گذراندن تحصيلات ابتدايي و متوسطه در اين شهر به انگلستان رفت و علوم و حقوق سياسي، تاريخ شرق و تاريخ باستان خواند. در اوایل سال 1893م در 27 سالگي به بمبئي برگشت و بهعنوان صاحبمنصب سياسي در دفتر نايبالسلطنة هندوستان مشغول کار شد (همان، ص 135). در پاييز همان سال در پي درگذشت کيخسرو جيخان صاحب، سرپرست زرتشتيان ايران، اردشير از سوي سر دينشاه پتيت، رئيس انجمن اکابر پارسيان بمبئي، بهعنوان نمايندة اين انجمن و سرپرست جديد زرتشتيان انتخاب و عازم ايران شد. او در سال ۱۸۹۳م، که مصادف با واپسين سالهاي سلطنت ناصرالدينشاه و بعد از نهضت تنباکو در ايران و بهخطر افتادن منافع انگليس بود، بهعنوان يکي از حاميان دولت انگليس به ايران آمد. وي در همان ابتدا مأموريت نيمهتمام کيخسرو جيخان صاحب را به سرانجام رساند و هداياي انجمن اکابر پارسيان بمبئي را به ناصرالدينشاه، ظلالسلطان، امينالسلطان و ديگر رجال ناصري تقديم کرد (شهمردان، 1373، ص 360) اردشيرجي پس از ورود به ايران در خانة ارباب جمشيد جمشيديان اقامت گزيد. وي در ايران ازدواج کرد و حاصل آن دو پسر به نامهاي جمشيد و شاپور بود. ماندن او در ايران چهل سال طول کشيد و در 23 فورية 1933م در تهران درگذشت (همان).
اردشيرجي ريپوتر همانند پيشينيان خود کارگزار دولت انگليس در ايران بود. به همين علت در بين رجال و درباريان و خاندان سلطنتي ايران صاحب نفوذ بود و رجال سياسي دولت انگلستان مقيم تهران نيز با نظر احترام به او مينگريستند و در امور غرب آسيا، بهويژه ايران، جوياي نظريات و خيالات او ميبودند. رجال معروف انگليس، مانند سرپرسي سيکس، سردنيس راس، لرد لينگتن و... از دوستان صميمي او بودند. کابينة انگلستان او را بهسمت مشاور مخصوص سفارت خود در تهران منصوب نمود و گذرنامة خصوصي برايش صادر کرد. کلية سفارتخانههاي خارجه در تهران با نظر احترام به او مينگريستند. رجال معتبر دولت ايران در امور سياسي او را مشاور خود قرار ميدادند. او با خانوادههاي رجال بزرگ ايران آمدوشد داشت. وی همچنين با سران ايل بختياري روابط صميمانه داشت و آنها را به اعادة مجد و جلال و فرّ و شکوه ايران باستان تهييج ميکرد (همان، ص 362ـ364).
با اين گستردگي در نفوذ، ميتوان بهخوبي بهدست آورد که اردشيرجي ريپوتر فقط نمايندة پارسيان هند در ايران براي بهبود وضعيت زرتشتيان ايران نبود؛ بلکه اين عنواني بود براي سرپوش گذاشتن بر فعاليتهاي مرموز و متنوع او. فعاليتهايي که او را به صحنهگردان تاريخ معاصر در دوران سقوط قاجار و روي کار آمدن پهلوي تبديل کرده است.
ازجمله فعاليتهاي اردشيرجي ريپوتر همانند پيشينيان خود، کمک به گسترش بهائيت بود؛ و همين امر يکي از عوامل اختلاف زرتشتيان با او شد. وي كه بهظاهر براي اصلاح امور زرتشتيان ايراني دست به فعاليتهاي پردامنهاي زده بود، از سوي انجمنهاي محلي ايران با واكنشهايي منفي روبهرو شد.
مداخلة بيروية او براي عزل و نصبهاي متعدد در انجمنهاي مستقل زرتشتي كه راضي به نفوذ بيش از حد انجمن پارسيان هندوستان نبودند، بين زرتشتيان سروصداي زيادي برپا كرد؛ بهطوريكه اردشير ريپورتر براي تثبيت قدرت خويش پاي سفارت بريتانيا را بهميان كشيد و انجمن يزد را تعطيل كرد. زرتشتيان ايراني نيز عريضههايي به حكومت مركزي در تهران فرستادند و از دولت ايران درخواست كردند که از منافع اتباعشان حمايت كند.
البته مشكلات زرتشتيان ايران ريشهدارتر از اختلافهاي سليقهاي بود. مسئلة اصلي اين سالها براي زرتشتيان نفوذ روزافزون فرقة بهائيت در ميان زرتشتيان يزد و جذب آنان به اين فرقة ضالّه با حمايت مستقيم اردشيرجي بود؛ بهگونهايكه اين اختلافها در طول چندين سال به ترور و مرگ تعدادي، ازجمله كيخسرو جي، ماسترخدابخش، نفر دوم اين انجمن و از شاخصترين فعالان زرتشتي، و فرار كردن كيومرث وفادار، از آموزگاران و فعالان زرتشتي، و منزوي شدن استاد جوانمرد شيرمرد، يكي ديگر از فعلان شهر يزد، انجاميد (همان، ص 603ـ604).
ماسترخدابخش (دوست نزديك اردشير ريپوتر) از سردمداران انجمن، كه از علما و فضلاي زرتشتي بهشمار ميآمد، در حقيقت قبل از مرگ كيخسرو جي، نفر دوم نمايندة اكابر هندوستان بود. هرچند خود او بهائي نشد، ولي از طرفداران جدي بهائيت بود و بهنقل منابع بهائي از مستشاران در آيين بهائي بود و با اهل بهاء همراهي داشت و اعتراضات متعرضين را جواب ميگفت (فاضل مازندراني، 132، ج 8، ص 936)؛ بهطوريكه در جريان جنگهاي فرقهاي يزد كه تعدادي از مسلمانان در آن كشته شدند، تعدادي از بهائيان تحت حمايت وي از خطر مرگ گريختند؛ يا وقتي كه گروهي از زرتشتيان، قبرستان پارسيان بهائي معروف به «گلستان» را تخريب كردند، از اين بهائيان حمايت كرد و حتي غرامت خسارت واردشده به آنان را از انجمن ناصري يزد گرفت. بهسبب همينگونه اقدامات وي، زرتشتيان كه تضعيف مذهب خويش را برنميتافتند، در سال 1336ق در مقابل مدرسة كيخسرو يزد او را ترور كردند (شهمردان، 1373، ص 615؛ فاضل مازندراني، 132، ج 8، ص 936).
در راستاي همين مخالفتها بود که «مجمع حقشناس و حقگوي يزد» توسط زرتشتيان شکل گرفت و به مخالفت با اينگونه حمايتها از بهائيت پرداختند و بعضي از طرفداران بهائيان، همچون کيخسرو جي و ماستر خدابخش را ترور کردند و عدهاي ديگر را تحت تعقيب قرار دادند که یکی از آنها کيومرث وفادار بود که مجبور به فرار به هندوستان شد (شهمردان، 1373، ص 603). دامنة فعاليت اين گروه تا به تهران هم رسيد (همان، ص 616). اين دودستگي به انجمن ناصري يزد هم کشيده شد و انجمن به دو گروه متخاصم تبديل شد. گروهي كه باطناً به بهائيت گرايش داشتند، پشت سر اردشيرجي (نمايندة انجمن اكابر) پنهان شدند و عدهاي نيز به روية قبلي خود رفتار ميكردند و مخالف فرقة بهائي بودند. همين امر موجب ردوبدل شدن تلگرافهاي متعددي از سوي مخالفان اردشيرجي به حكومت ايران و انجمن اكابر هند شد؛ اما در نهايت، انجمن اكابر هند به پشتيباني از اردشيرجي وارد عمل شد و مجدداً او را بهعنوان نمايندة خود تعيين كرد.
ازجمله کمکهاي پارسيان به فرقة بهائي بايد به اراضي وسيعي در شهر دهلي اشاره کرد که پارسيان به بهائيان اهدا کردند و در آن، بناي معبد لوتوس (نيلوفر آبي) ايجاد شد. اين معبد يکي از اماکن مهم و مشهور شهر دهلي است و هرروزه هزاران تن بازديدکننده دارد.
در اين گروش زرتشتيان به بهائيت، شخصيتهاي زرتشتي ايراني چون ارباب جمشيد جمشيديان، ثروتمند مقتدر زرتشتي، نيز نقش داشتهاند. بسياري از رعاياي وی که از روستائيان يزد و کرمان (روستاهاي حسينآباد و مريمآباد و قاسمآباد و...) بودند، به بهائيت گرويدند. جايگاه ارباب جمشيد در اين ماجرا تا بدان حد بود که عباس افندي مکرراً بهائيان يزد و کرمان را به فرمانبري و اطاعت از او امر ميکرد. نويسنده و مبلغ بهائي در اينباره چنين مينويسد:
و از پارسيان معروف، ارباب جمشيد جمشيديان پوربهمن، دايرة تجارت و املاکش بسي متسع و با وزرا و وکلا و اعزه و علما معاشر و مردي سليمالنفس و خيرخواه و عياش و راحتطلب بود و با اين طايفه محبت مينمود و جمعي از احبای پارسي، مانند ارباب سياوش سفيدوش و ملابهرام اختر خاوري و رستمخان و اردشير و غيرهم، در دايرهاش موظف و مستخدم بودند و در خطاباتي صادر از قلم حضرت عبدالبهاء تأکيد و اصرار در حسن خدمت و کمال صفا و امانت و مساعدت آنان در حق وي شد؛ از آن جمله، در خطاب به ارباب سياوش مسطور است: «ولي بايد همواره به رضاي ارباب جمشيد رفتار نمايي و آنچه بگويند، دستورالعمل خويش بداني؛ و نيز عليالخصوص ارباب جمشيد که وحيد فارسيان است و فريد زرتشتيان؛ و نيز احباب بايد به ميل و رضاي ارباب جمشيد حرکت نمايند و در صداقت و امانت و حسن خدمت، به منتهاي قوت بکوشند؛ و مبادا نفسي سبب تکدر خاطر آن خيرخواه عالم گردد. چنين شخص خيرخواه را بايد به جان و دل خيرخواه شد و در خدمتش همت نمود؛ زيرا قصور سبب غضب رب غفور گردد». و او پيوسته با احباب مساعدت و نسبتبه حضرت عبدالبهاء و امر ابهي اظهار خضوع ميکرد و در سال 1321 چون در يزد مذبحة کبري واقع شد و خانمان کثيري از احباب را تاراج کردند و در برخي بلدان، ديگر احبا دربهدر شدند و جمعي سرگشته و حيران به طهران آمدند، در املاک ارباب سکونت جسته، به مشاغل و خدمات متنوعه پرداختند...؛ و چون مسيو هيپوليت دريفوس و مستر ميسن ريمي به ايران آمدند، ارباب پذيرايي شايان از ايشان نمود و در پارک معروف اتابک... و هم در جمشيدآباد بهاجازة او جشن مهمي و خطابة عظمي داده شد و براي حرکتشان به اصفهان وسايل کالسکة شايسته فراهم کرد و غلامعليخان مهاجر تفتي را بهجهت ملازمت خدمتشان معين نمود و در تجارخانهاش در قم و کاشان و اصفهان از آنان پذيرايي و احترام بهجاي آورد و در عودشان به طهران نيز بههمان وتيره رفتار کرد (فاضل مازندراني، 132، ج 8، ص 950-952).
ارباب جمشيد از صميميترين دوستان اردشير ريپوتر، رئيس شبکة اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا در ايران پس از مانکجي هاتريا بود و صميميت ميان اين دو تا بدان حد بود که برخي از ديدارهاي محرمانة اردشير ريپوتر و رضاخان در خانة ارباب جمشيد صورت ميگرفت (فردوست، 1370، ج 2، ص 150). بعدها پسر ارباب جمشيد داماد اردشير شد (همان، ص 155). با توجه به اين پيوند، اگر تحولات فوق را به سازمان اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا و اردشير ريپوتر منتسب کنيم، به بيراهه نرفتهايم.
خلاصه آنکه در اثر فعاليتهاي کارگزاران پارسي (زرتشتي) دولت انگليس در ايران در راستاي تثبيت و گسترش بهائيت، تعداد زيادي از زرتشتيان به بهائيت گرويدند.
4. هدف و انگيزة زرتشتيان از گروش به بهائيت
دربارة هدف و انگيزة زرتشتيان در گروش به بهائيت، بايد ميان زرتشتيان ايران و پارسيان هند تفاوت قائل شد. چنآنکه گذشت، پارسيان هند تمام هستي، موقعيت و قدرت سياسي، اقتصادي و اجتماعي خود را مديون حکومت استعمارگر انگلستان بودند؛ ازاينرو به کارگزار و عاملي مهم براي اجراي راهبردها و سياستهاي اين حکومت تبديل شدند و در همين راستا نيز بزرگان پارسيان هند بهپاس خدماتي که به دولت انگلستان ارائه ميکردند، به مقامهاي مهم دولت انگلستان تبديل شدند و به جايگاههاي مهمي در حکومت آنان دست یافتند. مثلاً دادابايي نارو جي، بهعنوان نخستين نمايندة امپراتوري شرقي، به مجلس عوام انگليس راه يافت (مولتون، 1388، ص 224) و افرادي چون جمشيد جي جي بهاي در سال 1842م از طرف دولت انگلستان لقب «سرنايت» را دریافت کردند و در ماه مي 1857م نيز ملقب به «بارونت» و «بارونت اول» شد (شهمردان، 1373، ص 20). همچنين شخص ديگري با نامي مشابه فرد قبلي در سال 1860م به انگلستان سفر کرد و به ديدار ملکة انگلستان رفت و در سال 1873م از طرف دولت انگليس بهموجب خدمات شايان توجهش به دولت انگليس، به دريافت لقب و نشان (س ـ اس ـ آي) نايل شد و همچنين به «بارونت دوم» شهرت یافت (همان، ص 24ـ25). شخص سوم، مانکجي است که «بارونت سوم» ملقب شد و در سال 1879م به عضويت مجلس شوراي حکومت بمبئي برگزيده شد و تا سال 1885م در اين مقام باقي ماند و در سال 1886م به امتيازِ دریافت لقب (سي ـ اس ـ آي) نائل شد (همان، ص 26). شخص ديگر، کاووس جي خورشيد، «بارونت چهارم» است. او بهپاس خدماتش به دولت استعمارگر انگليس در هند، در سال 1889م بهعنوان «شريف بمبئي» توسط دولت انگلستان معرفي شد و بهعلت جايگاهي که در دستگاه استعماري انگليس در هند داشت، نمايندة حکومت انگلستان يا نايبالسلطنة هند در سال 1902م به هنگام تاجگذاري «ادوارد هفتم»، شاه انگلستان، او را بهعنوان نمايندة بمبئي براي شرکت در مراسم معرفي کرد (همان، ص 30). رستم جي کاووس جي، بارونت پنجم، از پارسيان ديگري است که جايگاه ويژه در دستگاه استعماري انگليس هند داشت و به همين دليل بعد از مرگ پدرش، بارونت چهارم، از طرف دولت انگليس به القاب و مقام پدر نائل شد. او در جشن تاجگذاري ژرژ پنجم، شاه انگلستان، از ميهمانان ممتاز بود و با ژرژ ملاقات و گفتوگو داشت (همان، ص 31).
اما وضعيت زرتشتيان ايران متفاوت با پارسيان هند بود. آنان ناخواسته وارد قضيهاي شدند که خود چندان از آن آگاهي نداشتند و خواهان آن نبودند. شاهد بر اين ادعا واکنشهايي است که زرتشتيان ايران به اين قضيه نشان دادند که به مهمترين آنها اشاره ميشود:
الف) مخالفت با فرستادگان پارسيان هند در ايران: چنانکه گذشت، زرتشتيان ايران بهرغم کمکهاي مادي و اجتماعيای که فرستادگان پارسيان هند براي آنها فراهم کرده بودند، با هر سة آنها به مخالف برخاستند و اعتراضات خودشان را به مراکز پارسيان در هند و به دستاندرکاران حکومتي ايران نیز اعلام کردند. بيشک اين مخالفتها بهجهت کمکهاي مادي و اجتماعي آنان نبود؛ چراکه فعاليتهايي از اين دست موجب بهبود معيشت عمومي و وضعيت اجتماعي آنان ميشد و آنان در اين زمينه، نهتنها مخالفت، بلکه همراهي هم ميکردند (شهمردان، 1373، ص 555ـ556)؛ بلکه اين مخالفتها بهعلت آن اهدافي بود که زير لواي اين خدمات صورت ميگرفت و آن فراهم کردن زمينه برای گسترش گرایش زرتشتيان مخصوصاً جوانان و کودکان زرتشتي به بهائيت بود.
ب) قتل فرستادگان پارسي و بعضي از گروندگان به بهائيت: اين مخالفتها چنان شديد شد که به قتل کيخسرو جي، نمايندة پارسيان در ايران، منجر شد. چنانکه گذشت، قتل او توسط خود زرتشتيان اتفاق افتاد و اين قتل بعد از اعتراض به رفتارهاي کيخسرو جي صورت گرفت. زرتشتيان بعد از بيثمر ديدن اعتراضهاي خود، دست به ترور و قتل او زدند (سليماني اردكاني، 116، ص 405ـ406؛ شهمردان، 1373، ص 557ـ558). علاوه بر اين، زرتشتيان گروهي از افراد مشهور و غيرمشهور از زرتشتياني را که به بهائيت گرويده بودند و در ترويج و دفاع از بهائيت جديت فراوان داشتند، بهقتل رساندند؛ افرادي چون مستر خدابخش، آقامهربان، اسفنديار کوچهبيوکي و... از اين دستاند (فاضل مازندراني، 132، ج 8، ص 936ـ943، سليماني اردكاني، 116، ص 405ـ406).
ج) مخالفت با احباء: زرتشتيان به مخالفت جدي با احباء (جمعيت زرتشتيان بهائيشدة ايران) برخاستند. اين جمعيت بهائيشده، بهعلت حمايتهاي نمايندگان پارسيان از آنها، به گروهی قدرتمند در ميان زرتشتيان تبديل شدند. چنانکه گذشت، حتي در زمان کيخسرو جي، بیشتر اعضاي انجمن زرتشتيان يزد، بهجز دو سه نفر، از احباء بودند. علاوه بر اينکه تعداد زيادي از معلمان و گردانندگان مدارس زرتشتي را نيز همين احباء تشکيل ميدادند.
زرتشتيان شاهد آن بودند که اولاً عدهاي از زرتشتيان بهائي شدند؛ ثانياً آنها درصدد بهائي کردن افراد ديگر، بهویژه کودکان زرتشتی در مدارس زرتشتي هستند؛ ثالثاً آنها داراي قدرت و تسلط بر زرتشتيان شدند؛ ازهمينرو زرتشتيان و موبدان زرتشتي، مخصوصاً بزرگان زرتشتي يزد (که مرکز زرتشتيان ايران در آن زمان بود)، بناي مخالفت جدي با آنها گذاشتند و در زمان کيخسرو جي اين درگيريها به اوج خود رسيد و ادامه يافت و موبدان يزد حاضر به شرکت در مراسم مذهبي مربوط به زرتشتيان بهائيشده نبودند و اجازه استفاده از دخمههاي خود را براي مردههاي احباء نميدادند و مردگان آنها را از دخمهها بيرون ميکشيدند. به همين دليل نیز احباء با کسب اجازه از عبدالبهاء گورستاني مستقل بهنام «گلستان» براي خود فراهم ساختند (فاضل مازندراني، 132، ج 8، ص 935ـ936). همچنين زرتشتيان درصدد برآمدند که اعضاي بهائيشدة انجمن ناصري را عزل کنند (همان، ص 972) که موفق نشدند و در نهايت، زرتشتيان انجمن ديگري بهنام «مجمع حقشناس و حقگوي يزد» را تشکيل دادند که به مقابله با احباء و تشکيلات آنها ميپرداخت (شهمردان، 1373، ص 603ـ605). زرتشتيان تلاش فراواني کردند و از هر وسيله براي مخالفت و جلوگيري از بهائي شدن زرتشتيان استفاده کردند؛ اما بهعلت حمايت دولت انگلستان از پارسيان و نمايندگان آنها و نفوذ دولت انگلستان و نمايندگان پارسي آنها در حکومت ايران، در نهايت تلاش زرتشتيان آنگونهکه بايد، مثمرثمر نبود و تعداد زيادي از زرتشتيان به بهائيت گرويدند. سوزان استايلر منک دربارة تعداد زرتشتياني که به بهائيت گرويدند، مينويسد: «همچنين بهباور دستور دهالا، عالم شهير زرتشتي، تقريباً چهار هزار زرتشتي در ايران و هزار زرتشتي در هندوستان به ديانت بهايي اقبال کردهاند. اين جنبش تعداد قابل توجهي از تاجرين درسخواندة زرتشتي در شهر يزد، تمام زرتشتيان قزوين و همچنين تعداد قابل توجهي در طهران و كاشان را شامل گرديد» (استايلز، بيتا، ص 468). بهنوشتة حسن نيکو، بهائيان هندوستان «همگي زردشتي ايراني هستند که از دهات يزد و کرمان بهعنوان چايفروشي در بمبئي مجتمع شدهاند» (نيکو، بيتا، ج 1، ص 89).
با توجه به اين شواهد ميتوان ادعا کرد که زرتشتيان ايران ناخواسته وارد بازي شدند که خود چندان آگاهي از آن و گردانندگان و اهداف آن نداشتند؛ ولي به هر صورت، عدة زيادي از هستههاي اولية گروندگان به جريان انحرافي بهائيت را زرتشتيان ايران شکل دادند و موجبات تثبيت آن را فراهم کردند.
نتيجهگيري
دولت استعمارگر انگلستان براي حفظ موقعيت خود در شبهقارة هند، نياز به آن داشت که عوامل و زمينههايي را که تهديدکنندة اين موقعيت بودند، از سر راه بردارد؛ ازهمينرو متوجه ايران شد؛ کشوري که هم از نظر جغرافيايي و هم از نظر سياسي و هم از نظر ديني ميتوانست تهديدکنندة اين موقعيت باشد. اين کشور استعمارگر براي دفع اين زمينههاي تهديد، راهبردها، سياستها و تاکتيکهاي مختلفي را بهکار گرفت که ازجملة آنها، راهبرد «اختلاف بينداز و حکومت کن» بود که براي اجرايي کردن آن در عرصة فرهنگي و ديني، دست به ايجاد و گسترش جريانهاي انحرافي ديني در ايران زد که ازجملة اين جريانات، جريان انحرافي بابيت و بهائيت بود. اين استعمارگر پير براي تثبيت و گسترش آن تاکتيکهاي متعددي را بهکار گرفت که ازجملة آنها استفاده از اقليتهاي ديني در ايران براي ملحق شدن به اين جريان انحرافي جهت تثبيت و ـ در ادامه ـ گسترش آن بوده است. ازجملة اين اقليتها، زرتشتيان ايران بودند که دولت انگلستان توانست توسط کارگزاران خود در هند، يعني پارسيان هند، به اين مهم دست يابد و عدة زيادي از زرتشتيان ايران را به جرگة بهائيان درآورَد و هستههاي اولية اين جريان انحرافي را شکل دهد و زمينههاي تثبيت و ـ در ادامه ـ گسترش آن را فراهم کند.
البته اهداف و انگيزة پارسيان هند و زرتشتيان در اين قضيه مثل هم نبود. پارسيان جهت حفظ قدرت خود و هماهنگي با دولت استعماري انگلستان و بهعنوان کارگزاران آنان به اين کار دست زدند؛ ولي زرتشتيان ايران ناخواسته وارد اين جريان شدند. برايناساس نميتوان گروش زرتشتيان ايران را بهدلیل اثرپذيري از سبک زندگي و آموزههاي جامعة پارسيان هند يا تحت تأثير شعارهاي اصلاحطلبانه و برابريخواهانة بهائيت و امثال آن دانست.
- استايلز منک، سوزان، بيتا، گروش اقيلتهاي مذهبي به آيين بهايي ـ برخي مشاهدات، ترجمة سپيده زماني، در:
- lab.noghtenazar2.
- اصفهاني، عمادالدين حسين، 1335، زندگاني ولي عصرصاحب الزمان، تهران، شرکت سهامي طبع کتاب.
- اوشيدري، جهانگير، 1389، دانشنامه مزديسنا، تهران، مرکز.
- آذرگشسب، اردشير، 1372، مراسم مذهبي و آداب زرتشتيان، تهران، فروهر.
- بويس، مري و ديگران، 1388، جستاري در فلسفه زرتشتي، ترجمة گروهي، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
- بويس، مري، 1391، زرتشتيان، باورها و آداب ديني آنها، ترجمة عسکر بهرامي، تهران، ققنوس.
- پورداوود، ابراهیم، بيتا، ايران شاه تاريخچه مهاجرت زرتشتيان به هندوستان، بيجا، بينا.
- دادبخش، محمود و حسين مفتخري، 1400، «واکاوي دلايل پيامدهاي ارتباط ميان زرتشتيان ايران و جامعه بهائيت در دوره قاجار»، معرفت اديان، ش 46، ص 71-78.
- سليماني اردكاني، عزيزالله، 116بديع، مصباح هدايت، تهران، مؤسسة مطبوعات امري.
- شهمردان، رشيد، 1373، تاريخ زرتشتيان ـ فرزانگان زرتشتي، تهران، فروهر.
- فاضل مازندراني، اسدالله، 132بديع، تاريخ ظهور الحق، بيجا، مؤسسة مطبوعات امري.
- فردوست، حسين، 1370، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، تهران، اطلاعات.
- فقيهحقاني، موسي، 1386، «مناسبات مانکجي هاتريا با بهائيان، بهائيت و سرويس اطلاعاتي انگلستان»، ايام، ش 29، ص 18-19.
- کاشاني، ميرزاجاني، 1910م، نقطة الکاف، مقدمه اوارد براون، ليدن هلند، بريل.
- محمود، محمود، بيتا، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن نوزدهم، تهران، اقبال.
- مشهوري، دلارام، 1379، رگ تاک گفتاري دربارة نقش دين و تاريخ اجتماعي ايران، پاريس، خاوران.
- مصطفوي، علياصغر، 1369، ايرانيان يهودي، تهران، بامداد.
- مولتون، جيمز هوپ، 1388، گنجينه مغان، ترجمة تيمور قادري، تهران، مهتاب.
- مهرانجاني، روحالله، 131بديع، شرح احوال جناب ميرزا گلپايگاني، بيجا، مؤسسة ملي مطبوعات امري.
- نيکو، ميرزاحسن، بيتا، فلسفة نيکو، تهران، فراهاني.
- هينلز، جان راسل، 1393، آيين زرتشت و پارسيان، ترجمة سعيد عليمحمدي، قم، اديان.