بررسی مقام معرفت نفس در اندیشة کاترین سینایی
![](/files/orcid.png)
![](/files/orcid.png)
Article data in English (انگلیسی)
بررسي مقام معرفت نفس در انديشة کاترين سينايي
بهاره ضميري جيرسرايي / كارشناسي ارشد اديان و عرفان دانشگاه الزهراء تهران
baharehzamiri@yahoo.com
نوريسادات شاهنگيان / استاديار گروه ادیان و عرفان دانشگاه الزهراء تهران n.s.shahangian@alzahra.ac.ir
دريافت: 01/08/1401 ـ پذيرش: 25/11/1401
چکيده
اهميت و ضرورت معرفت نفس مورد تأکيد هريک از قديسان و عالمان سنتهاي بزرگ بوده است. در اين ميان، کاترين سينايي، عارف قرن چهاردهم میلادی و از شخصيتهاي برجسته در تاريخ کليسا، که تأثير زيادي بر ادبيات ايتاليايي و کليساي کاتوليک گذاشت نيز به اين موضوع مهم پرداخته است. پرسشهايي که در اين مقاله به آنها پرداخته ميشود، از این قرار است: ضرورت دستيابي به معرفت نفس چيست؟ راههاي رسيدن به آن کدام است؟ چه موانعي بر سر راه معرفت نفس وجود دارد؟ و پيامد و نتايج حاصله از معرفت نفس چيست؟ درواقع کاترين پاية الهيات خود را بر معرفت نفس بنا نهاد. بهنظر او، معرفت نفس موجب معرفت به خداوند، کامل کردن عشق به پروردگار و از بين رفتن جهل و بيداري آدمي ميشود. ازجمله راههاي رسيدن به معرفت نفس، مورد لطف خداوند قرار گرفتن است و اينکه فرد، راضي به رضاي الهي باشد و ارادة خود را با ارادة الهي هماهنگ کند. از ديگر راههاي رسيدن به معرفت نفس، متواضع بودن و دعا و شبزندهداري است. از موانع معرفت نفس در نظر کاترين، حب نفس و غرور است که بهنظر او، منشأ تمام بيماريهاست. از نتايج و ثمرات معرفت نفس، درک نيازمندي به خداوند و هيچ انگاشتن خود، نفرت از گناهان و خطاهاي خود و شناخت نيکي و مهرباني خداوند، شناخت خداوند، عشق به خداوند، عشق به همسايه و در نهايت، والاترين ثمرة آن، اتحاد و اتصال به خداوند است.
کليدواژهها: کاترين سينايي، معرفت نفس، خداشناسي، دعا.
مقدمه
کاترين سينايي در 25 مارس سال 1347م در سينا، شهري ايتاليايي و در ايالت توسکاني، متولد شد. او نهفقط يک عارف و الهيدان، بلکه مشاوري معنوي و سرپرست بيماران و فقرا و حامي فعالي براي صلح، عدالت و وحدت کليسا بود (آر. ریچارد، 2001، ص 46). زماني که به ششسالگي رسيد، در هنگام گذر از درهاي موسوم به «پيياتا» با منظرهاي شگفت مواجه شد. در اين تجربه، او منجي جهان را با تاجي بر سر و نشسته بر تخت پادشاهي در مقابل کليساي راهبان موعظهگر مشاهده کرد و نگاه مملو از عشق او، به منجيايي که با ظاهري حيرتانگيز ظاهر شده بود، خيره ماند. عيسي دست راستش را براي او بلند کرد و علامت صليب مقدس را بهشيوة اسقفها برايش ايجاد کرد و در حق او دعاي خير ابدي کرد. ظهور عيسي در ظاهر کشيش، درواقع حاکي از مأموريت بزرگ کاترين در طول مدت زندگياش در مقر پاپ بود (کاترین سینایی، 1907، ص 10-14). در هفتسالگي سوگند تجرد خورد و بهسمت فرقة قديس دومينيک کشيده شد؛ زيرا باني اين فرقه در پي رستگاري روح افراد بود. در سال 64ـ1363م لباس سياه و سفيد سنت دومينيک به او اعطا و بدينترتيب وارد دستة سوم دومينيک (Mantellate) شد؛ يعني جزو زنان دينداري که تحت قانون ديني در خانة خودشان زندگي ميکردند. از سال 67ـ1364م او در اتاق خانة خودش منزوي گشت و جذب تجارب عرفاني و تأملات و مراقبات ديني شد. عقد او با مسيح در آخرين روز کارناوال 1367م بسته شد. در سالهاي 70ـ1367م کاترين در اطاعت از فرامين خداوند و عشق به افراد، که در شمار آن فرامين بود، بهتدريج به خانواده و زندگي اجتماعي بازگشت و از اين زمان بود که او عشق و طرفداري خاصي به آيين عشاي رباني مبذول داشت. او خود را وقف کارهاي خانواده و همينطور مريضان و نيازمندان کرد. در سال 1370م دستوري مبني بر سفر به خارج از کشور براي نجات روح افراد دريافت کرد. در سالهاي 74ـ1370 بر شهرتش افزوده شد و گروهي از شاگردان در اطرافش جمع شدند. مکاتبه و ارتباطش بهتدريج بسط يافت و بهعنوان مصلح شناخته شد. در همان زمان خلسيات و وجديات و حالت غيرمعمول زندگياش موجب نقد و شک و ظنهايي گرديد. پرداختن تدريجي او به امور عامه، بهدليل انحرافات و فسادهاي کليسا، با اندوه فزايندهاي همراه شد. در سال 1378م او اثر خود را با عنوان گفتوگو تصنيف کرد. در همين سال پاپ اوربن او را به روم فراخواند و او برخلاف ميل خود، از اين دستور اطاعت کرد و در آنجا سکنا گزيد. در روم با گروه بزرگي از شاگردان همراه شد و اين خانوادة بزرگ با هم زندگي میکردند و از راه خيرات و نذورات به امرار معاش ميپرداختند. از اين زمان، کاترين تمام توان خود را وقف هدف اوربن کرد و مشاور مورد اعتماد او شد و ازيکسو در پي آن بود که ناشکيبايي اخلاقي اوربن را مهار کند و ازسویديگر حافظ وفاداري فرمانروايان و حاکمان اروپا نسبتبه او شد. از اين زمان، کاترين تمام توان خود را وقف هدف اوربن کرد. کاترين سينايي پس از سه سال خدمت صادقانه به اوربن، در 30 آوريل سال 1380م در سن 33سالگي درگذشت (دی. اسکودر، 1927، ص 21ـ14).
زمينهاي که در آن کاترين سينايي الهيات خود را بسط داد، طلب او براي معرفت نفس بود. در همان جملات ابتدايي اثر گفتوگو (the Dialogue)، او خود را ساکن در مقام معرفت نفس با هدف شناخت مهرباني و نيکي خداوند نسبتبه خود توصيف ميکند. در مقام معرفت نفس است که او درک و فهم نسبتبه حقايق بزرگي دربارة خداوند و بشريت را بهدست ميآورد و اين، فهم ايمان او را قوت ميبخشد. بهنظر ريموند اهل کاپوا در کتاب زندگي کاترين سينايي، معرفت نفس قاعدة کلي و بنيادي زندگي معنوي کاترين بود. معرفت نفس از نظر کاترين، آنگونهکه مردمان دوران مدرن و پستمدرن ميانديشند، بهمعناي خودشکوفايي و اعتمادبهنفس مثبت نبود. منظور کاترين از معرفت نفس اين بود که بدانيم به چه ميزان بهلحاظ وجودي نيازمنديم. بدون دانستن اين قضيه نميتوانيم خداوند را بهطور کامل بشناسيم (استوانس، 2012، ص 65).
کاترين دربارة «خود» (self) بينش جسورانهاي را ارائه ميدهد؛ بدين صورت که خود را با خداوند برابر ميگيرد. او تأکيد ميکند که «خود» و «خداوند» دو جنبه از يک راز مشابهاند. در اينجا «خود» بهعنوان يک راز معرفي میشود و کاترين در سفر روحاني خود اين سؤال را ميپرسد: «من که هستم» و نميپرسد که «خداوند چه کسي است». درواقع اولين سؤال الهياتي کاترين، پرسش دربارة «خود» است، نه «خداوند». «خود»ي که کاترين در جستوجويش بود، در مقام معرفت نفس کشف ميشود؛ «خود»ي که کاترين آن را «خود حقيقي» ناميد. ميتوان گفت که کاترين شناخت «خود» را با نگاه کردن به خودش در پرتو خداوند بهدست ميآورد (اُدریسکُل، 2008، ص 14ـ15).
ضرورت معرفت نفس، راههاي شناخت «خود»، موانعي که در مسير معرفت نفس وجود دارد و نتايج حاصل از خودشناسي، از نگاه کاترين سينايي پرسشهايي است که این مقاله درصدد پاسخ به آنهاست. در اين زمينه تاکنون اثري به فارسي نگارش نشده است. شماري از منابع به زبانهاي خارجي وجود دارد که مرجع نگارش مقالة حاضر بوده است. مقالهاي به زبان انگليسي با عنوان «self- knowledge and knowledge of God ; the core teaching of Saint Catherine of Siena» نگارش يافته است و مؤلف آن «Ingeborg Marie» است. در اين مقاله، تمرکز تنها بر روي ارتباط معرفت نفس با خداشناسي است و به عناوين ديگر پرداخته نشده است.
1. ضرورت معرفت نفس از نظر کاترين سينايي
کاترين رسيدن به مقام معرفت نفس را براي دستيابي به مقامها و خصايص ديگر الزامي ميداند. بدون ساکن شدن در مقام معرفت نفس، دستيابي به بعضي ويژگيها امکانپذير نیست؛ ازجمله: شناخت خداوند، کامل کردن عشق به پروردگار، از بين رفتن جهل و بيداري وجدان آدمي.
1ـ1. شناخت خداوند
کاترين معرفت نفس را يکي از راههاي اصلي شناخت خداوند ميداند. بهنظر او، بدون ماندن در مقام معرفت نفس نميتوان خداوند را شناخت. زماني که فرد به کنکاش دروني خود ميپردازد، نسبتبه خطاها و نقايص خود آگاهي پيدا ميکند و متوجه ميشود که اولاً هيچ است و تمام هستي از آن خداوند است؛ ثانياً خداوند به چه ميزان مهرباني و نيکي در حق او کرده است. براي عاشق خداوند شدن ابتدا بايد شناخت پيدا کرد و اين شناخت، ابتدا «خود» و بعد «خداوند» را دربرميگيرد. بهنظر کاترين، فرد بايد مراحلي را يکي پس از ديگري طي کند؛ بدين صورت که ابتدا دربارة خود شناخت پيدا ميکند و بعد خداوند را ميشناسد و عشق به خداوند در او ظهور مييابد. بعد از ظهور يا درک عشق است که به حقيقت ميرسد. درواقع همة اين مراحل بدون معرفت نفس امکانپذير نيست.
بهنظر کاترين، روح بدين منظور که بتواند نيکي و مهرباني خداوند را در حق خود بشناسد، نياز به ماندن در مقام خودشناسي دارد؛ چون شناخت بايد مقدم بر عشق باشد و تنها زماني که عشق را بهدست آورد، ميتواند حقيقت را دنبال و لباس حقيقت را بر تن کند (ثُرولد، 1896، ص 23). در انديشة او شرط رسيدن به شناخت و لذت کامل از خداوند که حقيقت ابدي است، ماندن دائمي در مقام معرفت نفس است (همان، ص 26). کاترين از زبان خداوند اينگونه مينويسد: «روحي که در مقام معرفت نفس در انتظار من است، من را دريافت خواهد کرد» (همان، ص 100).
توصيف کاترين از خداوند بهعنوان آيينة لطيف و مطبوع، تصوير پرمعنا و قابل توجهي است. خداوند آيينة لطيفي است که ما خودمان را در آن بهواسطة منشوري که از رحم و مهرباني و شفقت خداوند منعکس ميشود، ميبينيم. ما خودمان را از طريق تمثال و تصوير عشق رحمتگر و بخشايشگر خداوند مشاهده میکنیم و ميشناسيم. همانگونهکه ما در حال شناخت خداوند هستيم، شناخت خود را نيز بهراستي فراميگيريم. نوعي حقيقت دووجهي وجود دارد: يک حقيقت اينکه ما وجود خداوند را بهروش عميق و رازگونه منعکس ميکنيم؛ زيرا بهصورت الهي خلق شدهایم؛ و حقيقت ديگر در مورد گناه و ناشايستگي ماست. تصوير منعکسشدة ما در آيينة پروردگار هميشه مثبت و درمانبخش است؛ خواه ما لطف خداوند را دستاندرکار خود ببينيم يا گناهکاريمان را مشاهده کنيم. شناخت خودمان در خداوند به ما در فهم مقام و شأن واقعيمان کمک ميکند. درواقع درک کاترين از خداوند، بهعنوان يک آيينه است که در آن، ما صورت حقيقيمان را جستوجو ميکنيم. کاترين توضيح ميدهد که در مسير طلب براي شناخت و فهم «خود»، اگر ما تنها به خودمان بنگريم، به نتيجهاي نميرسيم؛ بلکه براي دانستن اينکه ما چه هستيم و معناي زندگيمان چه چيزي است، بايد بهسمت کسي برويم که ما را ايجاد کرده است. ما هيچگاه به معرفت نفس عميق و غني بدون نگاه به خودمان از طريق چشمان پروردگار يا خيره شدن به خودمان در آيينة پروردگار، نميرسيم. علت اينکه ما ميتوانيم خودمان را در آيينة لطيف خداوند ببينيم، اين است که ما بهصورت الهي ايجاد شدهايم. پس اولين قسمت پاسخ به سؤال «من چه کسي هستم» اين است که ما داراي نواقص و کموکاستي هستیم و نيازمند خداوندیم؛ و قسمت ديگر اينکه ما بهصورت الهي ايجاد شدهایم. قسمت اول ممکن است موجب نااميدي شود؛ اما قسمت دوم موجب اميدواري ميشود. درواقع خودشناسي موردنظر کاترين نوعي دروننگري افسردهگونه و وحشتآور نيست؛ بلکه با خيره شدن بهصورت تعمقي در خداوند لطيف، به اين شناخت دست مييابيم که خداوند ما را دوست دارد و از روي عشق ما را خلق کرده است.
کاترين شناخت روح از خود را موجب افزون گشتن شناخت خداوند ميداند و اين امر موجب ميشود که او از نيکي خداوند در حق خودش آگاه شود. او در آیينة الهي در مورد عزت و ذلت خود مطلع ميگردد. عزت او بهعلت اين است که بهصورت الهي خلق شده و اين قضيه از سر لطف الهي است. او در آیينة الهي ذلت خود را هم ميبيند و آن همان پيامدهاي خطاهاي اوست. همانطورکه يک شخص با نگاه کردن در آیينه زيباييها و زشتيهاي خود را ميبيند، روح نيز با نگاه در آیينة الهي بهشرط همراه داشتن معرفت حقيقي از نفس، لکهها و زنگارش را مشاهده ميكنند (همان، ص 42و96).
2ـ1. کامل کردن عشق به پروردگار
بهدليل تقدم شناخت بر عشق، زماني که شناخت به کاملترين حد خود برسد، عشق نيز کامل ميشود. کاترين دو نوع عشق نسبتبه خداوند را در انديشه دارد: عشق کامل و عشق ناقص؛ و هرکدام از اين دو با منفعتطلبي و لذتجويي و نابردباري در برابر سختيها مرتبط است. بهنظر کاترين، برخي از خدمتکاران خداوند نسبتاً با عشق به او خدمت ميکنند؛ اما چون آنها به منفعت خود و خوشي و لذتي که با خدمت به خداوند مييابند، توجه دارند، عشقشان ناقص است. آنچه ناقص بودن اين عشق را نشان ميدهد، اين است که آنان از آرامشي که در خداوند پيدا ميکنند، صرفنظر کردهاند. مورد ديگر کمي و مدت کوتاه عشق آنها به همسايهشان است. زماني که خداوند آرامش را از اذهانشان دريغ ميکند و آنها را در جنگ و جدالها و سرگشتگيها مياندازد، عشق اين افراد به خداوند ضعيف ميشود. عشق اينان ناقص است؛ زيرا از خداوند براي منفعت خود استفاده ميکنند و عشقشان به همسايه سست است. اين افراد عشق ناقصي به خداوند دارند؛ همان عشق ناقص را نيز در خصوص همسايه دارند و هر زمان که احساني از سوي همسايه نميبينند، همان عشق ناقص را هم دريغ ميدارند. عشق اين افراد، ناخالص است؛ به همين دليل هر دردي را که به آنان ميرسد، تاب نميآورند (کاترین سینایی، 1907، ص 125ـ126).
تاب آوردن دردهاي تحملناپذیر بدين معناست که آن روح خداوند را دوست دارد (همان، ص 24ـ26). نشانة عشق خالص داشتن به خداوند، احسان به ديگران است (همان، ص 32). شخص بايد خداوند را با عشق بينهايت و بیاندازه، و همساية خود را با عشق محدود و بااندازه دوست بدارد؛ زيرا خداوند نامحدود است و تنها چيزهاي نامحدود را ميپذيرد (همان، ص 42).
بهنظر کاترين، هر روحي در ابتدا ناقص است و بايد از اين ناقص بودن بهسمت کمال پيش برود. بدون ترس از مجازات و طلب منفعت براي کامل شدن، بايد صرفنظر از خود، به خداوند خدمت کرد؛ زيرا خداوند پاداش هر کاري است و به هرکس مطابق کار و وضع او پاداش ميدهد (همان، ص 127). عشق ناقص به خداوند و ترس از مجازات و طلب منفعت، بايد با نور ايمان مقدس فرونشانده و اصلاح شود. در نتيجه، خداوند راضي میشود و خود را آشکار ميسازد (همان، ص 128). کاترين اثر عشق را اينگونه ميداند که عشق از روح، روح ديگري ميسازد. بهنظر او، شايد عيسي مسيح نيز منظورش بيان همين مطلب بود، زماني که گفت: «براي کسي که مرا دوست دارد و فرامين مرا رعايت ميکند، خودم را آشکار ميکنم و او با من و من با او يک چيز خواهيم بود» (همان، ص 19). کاترين از زبان خداوند بيان ميکند، مخلوقاتي که بر صورت خود آفريدم، با عشق به من متحد ميشوند. اين عشق موجب ميشود که فرد ارادة شخصي خود را انکار و ارادة الهي را به تن کند (همان، ص 20).
بهعقيدة کاترين، معرفت نفس راهي براي کامل کردن عشق به پروردگار است. شرمساري دربارة اشتباهاتي که در برابر خداوند انجام ميشود، نشانة عشق کامل به پروردگار است و تا زماني که فرد به کنکاش در «خود» نپردازد و از نقصها و خطاهايش آگاه نشود، اين امر امکانپذير نيست. بايد هيجانات قلب را با خودشناسي و تنفر و آزردگي نسبتبه اين نقص، توبيخ و اصلاح کرد (همان، ص 26).
3ـ1. از بين رفتن جهل و بيداري وجدان آدمي
کاترين در نامهاي به برادر، ويليام، اهل انگلستان و به برادران هرميت از صومعة سنت آگوستين، ضرورت کسب معرفت و زدودن لکهها و زنگارهاي جهل را يادآوري کرده است. او از جهل به تاريکي و از معرفت تحت عنوان نور حقيقي ياد ميکند. ثمرة از بين رفتن جهل از نگاه او، «زندگي» است و اين زندگي در وهلة اول عطيهاي است از جانب خداوند؛ و سپس معرفتي است که موجب بيداري وجدان آدمي ميشود. ازجمله موضوعاتي که انسان ميبايست به آن معرفت حاصل کند، ناپايداري امور دنيوي است که بهتعبير او، «تماماً چون باد در گذرند». کاترين شناخت صحيح امور دنيوي و ناپايداري آنها را منوط به شناخت انسان دربارة سستي و ضعف اخلاق خود ميداند. با از بين رفتن جهل و دستيابي به معرفت، ميتوان به ميوة زندگي دست يافت. اين ميوة زندگي، بنا بر نظر کاترين، اولاً نوري است که خداوند عطا ميکند؛ ثانیاً وجدان افراد را بيدار ميکند؛ ثالثاً موجب ميشود که افراد بهسوي فضيلت روی آوردند و در راه کسب فضيلت گام بردارند (ثُرولد، 1896، ص 25؛ دی. اسکودر، 1927، ص 60).
2. راههاي رسيدن به معرفت نفس
کاترين سينايي براي دستيابي به معرفت نفس راههايي را بيان ميکند که بدون آنها دستيابي امکانپذير نيست. درواقع برخی اعمال هستند که با انجام آنها دسترسي به معرفت نفس ميسر ميشود و برخي موارد از طريق لطف خداوند شامل حال افراد ميشوند. برخی از راههاي رسيدن، در نظر کاترين، عبارتاند از: هماهنگي ارادة خود با ارادة خداوند و راضي به رضاي الهي بودن؛ متواضع بودن؛ دعا و شبزندهداري.
1ـ2. مشمول لطف خداوند قرار گرفتن و راضي به رضاي الهي بودن
در نظر کاترين شناختن و معرفت تواني را ميطلبد که به بندگان و خدمتکاران خداوند اعطا شده است. به بياني ديگر خداوند اين لطف را تنها مشمول بندگان و خدمتکاران خود ميکند. به اين افراد توانايي ديدن و شناختن عطا شده است. بدون اين لطف فرد نميتواند قدم در راه معرفت بگذارد. علت اينکه لطف خداوند براي قرارگرفتن در مسير معرفت تنها شامل بندگان خداوند ميشود اين است که اين افراد اراده خود را با اراده خداوند يکي کردهاند. يعني چيزي جز آنچه خداوند برايشان ميخواهد نميخواهند و به هر سختي و آساني که از جانب خداوند است، راضي و خشنود هستند. درواقع همه افراد جسما و يا روحا دردي را تحمل ميکنند، اما بندگان و خدمتگزاران خداوند تنها درد جسمي را تحمل ميکنند و روحشان آزاد است. آنها در هر شرايط دشوار تنها مهرباني و نيکي خداوند را نسبتبه خود ميبينند و بدينطريق به معرفت دست مييابند. درواقع رسيدن به معرفت با داشتن هوش و خرد و چشم روح امکانپذير است و اين افراد اين چشم روح را دارا هستند. مردمک اين چشم روح ايمان است. نور ايمان روح را قادر ميکند که تمييز دهد و ببيند و روش و اصول حقيقت؛ کلمه تجسد يافته را دنبال کند. بنابراين مردمک چشم هوش و خرد، ايمان است و اگر روح با پارچه بيايماني رويش را بپوشاند و يا بر رويش حب نفس را بکشد، هوش و خرد چيزي را نميبيند. با ديدن آنها ميشناسند و با شناختن آنها دوست ميدارند (کاترین سینایی، 1907، ص 125ـ127).
2ـ2. متواضع بودن
بهنظر کاترين، خداوند رسيدن فرد به معرفت را منوط به متواضع بودن ميداند. بدون داشتن اين خصيصه، شناخت فرد از خود و خداوند امکانپذير نيست. زماني که فرد خود را در درة فروتني متواضع ميسازد، به شناخت خداوند و خود دست مييابد و از آنجا شناخت فرد به همة چيزهايي که ضروري است، تسري خواهد يافت. فرد بايد در خودشناسي خودش را فروتن کند و در اين صورت خواهد ديد که در او هيچ چيزي وجود ندارد؛ زيرا همين وجود او از خداوند نشئت ميگيرد (همان، ص 26ـ32).
کاترين متواضع بودن را از عواملي ميداند که بدون آن خودشناسي و ـ بهتبع آن ـ خداشناسي محقق نميشود. درواقع حب نفس از آفاتي است که بر روي چشم روح پرده ميافکند و مانع ديدن حقيقت ميشود. زماني که فرد داراي حب نفس است، نقايص خود را نميبيند و غرور در او پيدا ميشود. تواضع، درواقع همچون بستری عمل ميکند که فرد را به شناخت از خود و خداوند میرساند. کاترين گفتههاي الهامشده به او را از سمت خداوند اينگونه بيان ميکند: او از زبان خداوند مينويسد: «روح درختي است که با زمين عشق زنده است و با هيچ چيزي جز عشق نميتواند زيست کند. ضروري است که ريشة اين درخت در چرخة معرفت نفس حقيقي رشد کرده باشد و اين معرفت نفس مرا دربردارد و من آغاز و پاياني ندارم. اين آگاهي از خودت و از من در زمين فروتني حقيقي يافت ميشود» (همان، ص 53ـ54).
بهنظر کاترين، ميوة زندگي يا هرگونه فضيلتي ايجاد نميشود، اگر در زمين فضيلت فروتني کاشته نشود؛ زيرا فروتني مقدم بر شناخت خود و هر فضيلت ديگري است (همان، ص 37). در جاي ديگر، کاترين بيان ميکند که معرفت نفس و معرفت به پروردگار، تنها در زمين فروتني حقيقي يافت ميشود (همان، ص 39).
3ـ2. دعاي مستمر و شبزندهداري
کاترين بر اين نظر است که اگر دعا و شبزندهداري با معرفت نفس همراه شود، ميتواند فرد را به دستيابي حقيقت رهنمون کند. از ويژگي اين دعا اين است که مستمر و از روي تواضع باشد. گذرا بودن دعا اثري ندارد. دعاي برآمده از زبان فردِ داراي حب نفس، هيچ ارزشي ندارد. زماني که فرد ميداند که هستي او تماماً از آن خداوند است و ذات مستقلي ندارد و آنگاه لب به دعا گشايد، اين دعا او را به حقيقت نايل ميکند. بهعقيدة کاترين، به هيچ طريق ديگري مخلوقات نميتوانند حقيقت را بچشند يا نور و تابشي از آن دريافت کنند. تنها دعاي مستمر و فروتنانه بر شناخت خود و خداوند مبتني است؛ زيرا دعا، آنهم با روش معرفت نفس، روحي را که ردپاي مسيح مصلوب را دنبال ميکند، به خداوند متصل ميسازد (ثُرولد، 1896، ص 19). بهنظر کاترين، دعا نشاندهندة فروتني، ايمان، اميد و عشق است و شخص در دعا نيازمندي خود را درخواست ميکند که اين نيازمندي همان معرفت نفس است. درواقع دعا براي درخواست اين امر مهم بنا شده است. زماني که فرد خود را در برابر وسوسههاي شيطان و نفس اماره و دشمنهاي دنيا ناتوان ميبيند، با دعا به خداوند پناه ميبرد؛ زيرا او تنها کسي است که ميتواند به او کمک کند. دعا تنها روش درخواست از خداوند است و اگر به روشهاي ديگر درخواست شود، پاسخي دريافت نميگردد (دی. اسکودر، 1927، ص 49ـ51).
ويژگي شبزندهداري نيز اين است که فرد روح خود را هميشه بيدار و شبزندهدار نگه دارد و به گناهان خود آگاهي يابد و عشق خود به خداوند را دريابد.
در انديشة کاترين، فرد شبزندهداري ميکند، نه با چشم بدن، بلکه با چشم روح؛ زيرا چشم هوش و عقل هيچگاه بسته نميشود؛ بلکه بر روي هدف و عشق ناگفتني، يعني عيساي مصلوب، بازميماند. در اينجا او عشق و گناه خود را پيدا ميکند؛ گناهي که بابت آن مسيح خونش را داد (ثُرولد، 1896، ص 88ـ92).
3. موانع دستيابي به معرفت نفس
کاترين حب نفس و غرور را مانعي در دستيابي به معرفت نفس ميداند. او غرور را منبع تمام بيماريها معرفي میکند و از حب نفس به کرمي تعبیر مينماید که ريشة درخت روح را نابود ميکند و در نتيجه، درخت روح قادر نيست هيچ ثمري را بهبار آورد. او نفرت از خود را تنها وسيلة نابودي حب نفس ميداند و از آن به چاقوي برندة تنفر تعبیر ميکند. فرد بايد به معرفت و شناخت دربارة گناهان خود برسد و در نتيجه، بهسبب گناهاني که مرتکب شده است، از خود متنفر باشد. اين قضيه موجب ميشود که غرورش از بين برود و متواضع و فروتن شود و به خداوند عشق ورزد (همان، ص 188). بهعقيدة کاترين، حب نفس نهفقط خودپرستي، بلکه هر احساس طبيعي يا تمايلي را که متمايل به ارادة پروردگار نباشد، شامل ميشود. در نظر او، روحي که خالق خود را دوست ميدارد، نه چیزی جز او را ميبيند، نه چيزي را غير او دوست دارد و نه خودش و نه ديگر مخلوقات را بهياد ميآورد. روحي که هيچ بودنِ خود را ميبيند و تمام خوبيها را از جانب خالق میداند، خودش را در خالقش غوطهور ميسازد (جورگنسن، 2012، ص 51).
کاترين خطر وجود داشتن حب نفس و غرور را تا حدي ميداند که بهنظر او، اگر کشيش و مقامات کليسايي دچار اين مرض شوند، افراد ديگر را نيز مريض ميکنند؛ بدين صورت که چون تنها خود را دوست دارند، نگران افتادن افراد ديگر در مهلکه نيستند و آنها را از خطر برحذر نميدارند؛ حب نفس، اينان را به تنآسايي ميکشاند و ديگر رغبتي براي اجراي عدالت ندارند؛ اينان با وجود مشاهدة خطا و گناه افراد زیردست خود، تظاهر ميکنند که چيزي نديدهاند و دست به اصلاح آنان نميزنند؛ اگر هم قصد اصلاح آنان را کنند، اين کار را با بيرغبتي انجام ميدهند و کاري را بهپایان نميرسانند، مگر اينکه بر گناه سرپوش گذارند. همة اينها برای اين است که اين افراد خودشان را دوست دارند و ميخواهند زندگيشان را با روشهاي مسالمتآميز بگذرانند. اين بدترين ظلمي است که ميتوان کرد؛ زيرا بدينگونه مرض به همهجا سرايت ميکند (دی. اسکودر، 1927، ص 118ـ119).
4. نتايج معرفت نفس
بهعقيدة کاترين، دستيابي به معرفت نفس ثمرات و نتايجي را در پي دارد و بدون ساکن شدن در مقام معرفت نفس، اين نتايج حاصل نميشوند. ميتوان ثمرات رسيدن به معرفت نفس از نظر کاترين را بهصورت پلکاني شرح داد؛ بدين صورت که ابتدا فرد با کاوش دروني «خود»، به ميزان نيازمندي و احتياج وجودي خود به خداوند، و اينکه هيچ هستي مستقلي از خود ندارد و هيچ است، دست مييابد؛ بعد از اين ثمره، او از گناهان و خطايي که در درگاه الهي انجام داده است، شرمسار ميشود و مشاهده ميکند که بهرغم همة اين گناهان، خداوند به چه ميزان در حق او نيکي و مهرباني کرده است؛ در نتيجه، او به ثمرة بعدي که شناخت خداوند است، دست مييابد و با اين شناخت، عشق به خداوند در او ظهور مييابد. یکی از نمودهای بيروني عشق الهي، عشق به همسايه است. آخرين ثمره، که والاترين آنهاست، اتحاد و اتصال الهي است که بعد از عاشق شدن فرد به خداوند، آنها يک چيز ميشوند.
1ـ4. درک نيازمندي خود به خداوند و هيچ انگاشتن خود
بهنظر کاترين، هرچه فرد بيشتر در درون خود جستوجو کند و خود را بشناسد، نيازمندي خود را در زمینة هستي و وجود، و اينکه او تماماً هيچ است و وجود ندارد و موجوديت فعلي را خداوند به او اعطا کرده است، بيشتر درک ميکند. کاترين معرفت نفس را موجب رسيدن به انديشة هيچانگاري خود ميداند. انسان با دستيابي به اين شناخت و حقيقت، به توانايي و ايماني ميرسد که از تمام خطراتي که موجب گمراهي و انحراف او ميشود، رهايي مييابد. اينکه فرد در کنار خداوند براي خود وجود و شخصيتي قائل باشد، منشأ تمام گمراهيهاست. کاترين دستيابي به اين معرفت و شناخت را در صورتي مقبول ميداند که با جان و دل باشد. فرد بايد با تمام جان و دلِ خود به اين باور برسد که هيچچيز نيست و همهچيز از آنِ خداوند است. کاترين مينويسد: «خداوند آني است که هست و ما آني هستيم که نيستيم. خداوند خالق است و ما مخلوقاتش هستيم. ما از هيچچيز خلق گشتهايم» (استیمپسون چپمن، 2021، ص 24). «اگر اين حقيقت را در جان خود بيابي، هرگز دشمن نخواهدت فريفت و تو از همة دام و دانههايش خواهي گريخت». درواقع آگاهي عميق از هيچ بودن، پاية زندگي معنوي کاترين بود. او بيان ميکند: «چگونه غرور ميتواند در اتاقي که روح از هيچ بودنش آگاهي دارد، يافت شود؟ چگونه ميتوان نسبتبه دستاوردهاي خود مغرور بود؛ درحاليکه در درون قلب خود ميدانيم ما وجود و هستي را دارا نيستيم؟» (جورگنسن، 2012، ص 49؛ هکسلی، 1378، ص 213).
کاترين با ورود به مقام معرفت نفس، به اين آگاهي ميرسد که او هيچچيز نيست و براي اين وجود دارد؛ چون خداوند به او موجوديت داده و نگهدار اين وجود اعطا شده است (هکسلی، 1947، ص 187؛ اسلاتر، 2011، ص 41).
2ـ4. نفرت از گناهان و خطاهاي خود و شناخت نيکي و مهرباني خداوند
کاترين در نامه به مونا آلِسا دئي ساراسيني بيان ميکند که با معرفت نفس، فرد به نفرت از خود و گناهاني که مرتکب شده است، دست مييابد و به اين قضيه پي ميبرد که با وجود گناه و خطاهاي او، خداوند چه نيکي و مهربانيای در حق او کرده است. درواقع از طريق همين تنفر، فرد قاضي خود ميشود و با نشستن بر صندلي وجدان خود، هيچ خطايي را بدون محاکمه باقي نميگذارد. اين نفرت از خود، عشق به خداوند را بهدنبال دارد. با عشق به خداوند و نفرت از خود، ميتوان به سعادت دست يافت (دی. اسکودر، 1927، ص 25ـ27).
در انديشة کاترين، روح با شناخت خود، فروتني و نفرت از اغراض نفساني خود را درمييابد. او از قانون ناخوشايندي که همة اجزاي او را درگير میکند و با روح به مبارزه برميخيزد، آگاهي يافته است. ازاينرو او با قيام کردن همراه با نفرت از هوا و هوس و شهوات، و خرد کردن آن زير چرخ استدلال و عقل، با اشتياق زياد، در خود وفور نيکي و مهرباني خداوند را کشف ميکند (ثُرولد، 1896، ص 33).
3ـ4. شناخت خداوند
معرفت نفسِ موردنظر کاترين نوعي دروننگري بيمارگونه يا خودفهمي فيزيکيِ صرف نبود؛ بلکه اين نوع معرفت نفس، با نگاه به خودمان در پرتو کسي که ما را خلق کرده است، بهدست ميآيد. معرفت نفس عميق، با نگاه به خودمان بهوسيلة چشمان خداوند و در آیينة مهربان و لطيف او بهدست ميآيد. دليل اينکه ما ميتوانيم خودمان را در خداوند ببينيم، اين است که ما بر صورت او ايجاد شدهايم. درواقع معرفت نفس را، که کاترين از آن صحبت کرد، ميتوان معرفت نفس الهياتي توصيف نمود. اين نوع معرفت نفس، درواقع نوعي شناخت دوگانه است: يکي شناخت خودمان که با نگاه به خداوند بهدست میآید و ديگری شناخت خداوند که با بازتاب مهرباني و نيکي خداوند نسبتبه ما بهدست ميآيد. کاترين در اثر خودش، گفتوگو، اين مطلب را توضيح ميدهد: «ازآنجاييکه روح دست به شناخت خود ميزند، خداوندِ خود را بهتر ميشناسد؛ زيرا او درمييابد که خداوند چه نيکي و مهرباني در حق او کرده است» (اُدریسکُل، 2008، ص 14ـ15).
4ـ4. عشق به خداوند
کاترين بر اين نظر است که هستي بخشيدن خداوند به انسان، از روي عشق و محبت بود و درواقع خداوند قبل از اينکه انسان را خلق کند و در او هستي بدمد، او را دوست ميداشت. خداوند از سر لطف و عشق و محبت، بار ديگر با خون تنها پسرش، همة انسانها را نجات ميدهد (ثُرولد، 1896، ص 23). فردي که به معرفت نفس دست يافته باشد، با دانستن اينکه از سوي خداوند ـ چه قبل از خلقت و چه بعد از خلقت ـ دوست داشته شده است و با وجود گناهکاري او خداوند همچنان عاشق اوست، او نيز عاشق خداوند ميشود.
کاترين از زبان خداوند بيان ميکند: «اگر روح عاقل باشد و نور ارادة من در آن قرار داشته باشد، به ثمره مينگرد و نه به خوشي و شيريني. ثمرة روح، عشق به من است. اين عشق به خداوند و نفرت از خود، پيامد و نتيجة معرفت نفس است» (همان، ص 34). بنابراين، روح خودش را به عميقترين علاقه و عشق بالا ميبرد؛ بهطوريکه او دوست میدارد آنچه را که خدا دوست دارد؛ و متنفر است از آنچه خداوند متنفر است؛ سمتوسوي تمام کارهايش خداوند است و هر کاري را براي شکوه و ستايش نام او انجام ميدهد (دی. اسکودر، 1927، ص 49).
5ـ4. عشق به همسايه
نمود بيروني دستيابي به معرفت نفس و معرفت به خداوند، عشق به همسايه است. درواقع درک خودمان در آيينة رحمت پروردگار موجب ميشود که ما آيينة رحمت و محبت خداوند به ديگران باشيم. بهنظر کاترين، ضروري است که فرد تاب ديگران را داشته و درحاليکه شناخت حقيقي از خود دارد، به همسايه عشق مداوم داشته باشد. در اين صورت، فرد احساس ميکند که در آتش عشق خداوند ميسوزد؛ زيرا عشق همسايه از عشق خداوند بسط يافته است. بنابراين، روحي که خداوند را ميشناسد، فوراً عشق خود را به همسايهاش بسط ميدهد؛ زيرا ميبيند که خداوند همسايه را بهطور وصفناپذيري دوست دارد. درواقع همة فضايل از طريق همسايه انجام ميگيرد. هرکدام از مخلوقات، مطابق با الطاف متفاوتي که از خدا دريافت ميکنند، به ديگران خدمت ميکنند. بنابراين بايد با همان عشق خالصي که خدا مخلوقات را دوست دارد، آنها را دوست داشت. خداوند قبل از اينکه مخلوقات بهوجود بيايند، آنها را دوست داشت. درواقع عشق بود که خداوند را به جنبش انداخت تا انسان را بر صورت خود بيافريند؛ عشقي که افراد نميتوانند آن را براي خداوند تلافي کنند؛ اما ميتوانند آن را به آفريدههاي معقول خدا پس دهند. بايد همسايه را بدون دوست داشته شدن از سمت او و بدون توجه به منافع خود، دوست داشت. بايد به اين قانون عمل کرد که خداوند را بالاتر از هر چيزي و همسايه را همانند خود دوست داشت (کاترین سینایی، 1907، ص 192ـ194). بهعقيدة کاترين، بايد بهطور معنوي و آنهم بهطريق دعا به همسايه کمک کرد و با کلام به او مشورت رساند و در دنيا و عقبي براساس نيازي که دارد، او را پشتيبانی کرد؛ و اگر هيچ چيزي وجود ندارد، دستکم ميتوان دربارة او حسن نيت داشت (همان، ص 29).
6ـ4. اتصال به خداوند
کاترين معرفت نفس را وسيلهاي براي معرفت خداوند ميداند. از پيامدهاي اين دو معرفت، اتحاد و اتصال به خداوند و غرقه در درياي آرام الهي شدن است. روح بعد از گذر از اقيانوس طوفاني، به درياي آرام الهي ميرسد. روح احساس اتحاد با خداوند ميکند و عشق الهي را ميچشد (همان، ص 192ـ194).
کاترين والاترين ثمرة معرفت نفس و معرفت پروردگار را کسب لطف و احسان خداوند و اتصال به او ميداند. او مينويسد:
دستورالعمل پادشاهمان (عيسي) در اين عبارت چقدر تأثيرگذار است: «دختر! آيا ميداني چه چيزي تو هستي و چه چيزي من هستم؟ اگر تو شناخت کاملي از اين دو مورد داري، سعادتمند خواهي شد؛ زيرا با اين روش، تو ميتواني بهراحتي از دامهاي دشمن بگريزي و همة حقيقت و لطف و احسان را بدون هيچ مشکلي بهدست آوري. تو او هستي. با اين دستورالعمل ساده ميتواني به خداوند متصل گردي» (اچ. رگینالد بوکلر، 1889، ص 40).
نتيجهگيري
کاترين سينايي عارف قرن چهاردهم میلادی و از شخصيتهاي برجسته در تاريخ کليسا، پاية الهيات خود را بر معرفت نفس بنا نهاد. معرفت نفس معرفت پروردگار را در پي دارد و بدون ماندن در مقام معرف نفس، شناخت خداوند امکانپذير نيست. معرفت نفس موجب کامل کردن عشق ناقص به پروردگار ميشود و کساني که از سر ترس و با توجه به منفعت به خداوند خدمت ميکنند، ميتوانند بدين طريق عشق ناقص خود را کامل کنند. کاترين از جهل به تاريکي، و از معرفت به نور حقيقي ياد ميکند و معرفت را موجب بيداري وجدان آدمي ميداند. يکي از راههاي رسيدن به معرفت نفس اين است که مورد لطف الهي قرار گیریم و در اين مسير گام برداريم. از ديگر راهها، راضي بودن به رضاي الهي است؛ بدين طريق که فرد به هرآنچه از سمت خداوند به او ميرسد، راضي و خشنود باشد و در هر سختي و دشواري، تنها نيکي و مهرباني خداوند را ببيند. راه ديگر، متواضع بودن و دعا و شبزندهداري است. زماني که فرد نيازمندي وجودي خود را درمييابد، متواضع میشود و در اين صورت، دعاي مستمر او تأثيرگذار ميشود. بهنظر کاترين، تنها راه شناخت خداوند، معرفت نفس است. نميتوان به عشق خداوند رسيد، جز آنکه معرفت نفس حاصل آيد. از موانع معرفت نفس، حب نفس است که در مقابل فروتني است و از آفاتي است که مانع ديدن حقيقت ميشود. غرور منشأ تمام امراض است و مانند کرمي است که ريشة درخت روح را نابود ميکند.
از نتايج خودشناسي، بهعقيدة کاترين، درک نيازمندي به خداوند و هيچ انگاشتن خود است. فرد با کاوش دروني خود به اين نتيجه ميرسد که هستي مستقلي از خود ندارد و هستي تماماً از آن خداوند است و او هيچچيز نيست. فرد با معرفت نفس، به نفرت از خود و گناهاني که مرتکب شده است، دست مييابد. اين نفرت همچون چاقويي است که ريشة حب نفس را از بين ميبرد. فرد با کنکاش در خود و آگاهي از گناهان خود، به نيکي و مهرباني خداوند در حق خود آگاهي مییابد و به شناخت خداوند نائل ميشود.
ازآنجاکه شناخت مقدم بر عشق است، با اين شناخت، عشق او به خداوند ظهور مييابد. نمود بيروني اين عشق، عشق به همسايه است؛ زيرا فرد به اين حقيقت ميرسد که خداوند عشق خود را به همة مخلوقات عطا کرده است و همة مخلوقات مظهر کلمه و لطفي از خداوندند؛ در نتيجه، او نيز به همه عشق ميورزد. والاترين ثمرة معرفت نفس، اتصال و اتحاد به خداوند و رسيدن به درياي آرام حق است. بهعبارتديگر، عشق به خداوند موجب ميشود که خداوند بر فرد آشکار گردد و در او ساکن شود.
- هکسلي، آلدوس، 1387، «معرفت نفس»، ترجمة مصطفي ملکيان، هفت آسمان، ش 2، ص 210-214.
- Catherine of Siena, 1907, The dialogue of the seraphic virgin Catherine of Siena, translator Algar Thorold, London, Dryden house.
- D. Scudder, Vida, 1927, Saint Catherine of Siena as seen in her letters, London, J. M. Dent and sons LTD.
- Buckler, H. Reginald, 1889, The perfection of man by charity; a spiritual treatise, New York, Catholic Publication Society co.
- Huxley, Aldous, 1947, The perennial philosophy, Oxford, Toronto, University Press.
- Jorgensen, Johannes, 2012, Saint Catherine of Siena, translated by Ingeborg Lund, New York, Longmans, Green and Co.
- O’Driscoll, Mary, 2008, Catherine of Siena; passion for the truth, compassion for humanity, New York, New City Press, Hyde park.
- Slater, Jennifer, 2011, A theological anthropology of self-realization; the humanization of women and consecrated life, London, author house.
- Reichardt, Mary, 2001, Catholic Women Writers; A bio-Bibliographical sourcebook, London, Greenwood Press.
- Stevens, R. Paul, 2012, work matters lessons from scripture, UK, Cambridge, Wm. B. Eerdmans Publishing Co.
- Stimpson Chapman, 2021, Emily, Letters to myself from the edn of the world, USA, Emmaus Road Publishing.
- Thorold, Algar, 1896, The dialogue of the seraphic virgin Catherine of Siena, 1370, Translated from the original Italian, London, Kegan Paul, Trench, Trubner and co, Paternoster house, charing cross road.