معرفت ادیان، سال چهاردهم، شماره دوم، پیاپی 54، بهار 1402، صفحات 59-76

    بررسی انتقادی انسان‌شناسی پولس؛ با تأکید بر آموزه‌های کتاب مقدس

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    عبدالله فتحی / استادیار گروه فلسفه مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) / abdollahfathy@yahoo.com
    چکیده: 
    پولس به عنوان بحث انگیزترین الهی دان مسیحی، که برخی او را مؤسس دوم شریعت مسیحی می دانند، سخنانی دربارة انسان و شاید با محوریت انسان دارد که به راستی اساس اندیشه های الهیاتی او در مسیحیت است؛ ایده هایی دربارة چیستی انسان، معیار انسانیت، ویژگی های روح، اختیار، سرشت انسانی، کرامت انسان و...، که همچون ریسمانی اندیشه های پولس را به هم متصل می کند. استنباط و بررسی این اندیشه ها نقش ویژه ای در فهم مسیحیت پولسی دارد. روش ابتکاری نگارنده برای استنباط اندیشه های پولس، صرفاً استفاده از نامه های او برای تفسیر اندیشه های او (تفسیر پولس به پولس) بوده و برای نقد این اندیشه ها بر آموزه های کتاب مقدس تأکید شده است تا از این منظر به تصویر دقیقی از اندیشه های انسان شناختی او و نقدهای آن نائل آید.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Critical Study of Paul's Anthropology; With an Emphasis on the Teachings of the Bible
    Abstract: 
    As the most controversial Christian theologian and the second founder of Christian law –as some believe-, Paul has some words about man - and perhaps in the subject of man - which is the basis of his theological thoughts in Christianity; ideas on what is human, the standard of humanity, the characteristics of the soul, choice, human nature, human dignity, etc., which connect Paul's thoughts together like a string. The perception and study of these thoughts has a special role in understanding Paul's Christianity. The author's innovative method to infer from Paul's thoughts is to use his letters to interpret his thoughts (interpretation of Paul's thoughts by Paul himslef); and the Bible’s teachings are used to criticize these ideas, to get an accurate picture of his anthropological thoughts and its criticisms.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    پولس احتمالاً چند سال پس از تولد مسيح (اشرودر، 1981، ج 11، ص 3) در شهر طرسوس از نواحي كليكيا (تركية كنوني)، شهري تجاري و مهم بر سر راه آسياي صغير، متولد شد (متي، 1992الف، ص 38). نام اصلي وي شائول بود (ر.ك: ملتون، 2010، ص 2214). اطلاعات و دانسته‌هاي ما از زندگي پولس بيش از هر چيز، برگرفته از «اعمال رسولان» و تا حدودي رساله‌هاي اوست (کلوس، 2003، ص 19). براساس اين اطلاعات، او براي تحصيل به اورشليم رفت و به فراگيري الهيات و شريعت يهود پرداخت و در ساية اين آموزه‌ها به يک فريسي تمام‌عيار متعصب مبدل شد (پالما، 1993، ص 23و1؛ البستاني، بي‌تا، ج 5، ص 699).
    پولس هرگز نتوانست عيسي را درک کند و در حقيقت، هرآنچه دربارة عيسي مي‌دانست، از مردم فراگرفته بود (کونگ، 1994، ص 17). او ابتدا از مخالفان سرسخت مسيحيت بود؛ تاآنجاكه در مجازات مسيحيان شركت مي‌كرد (ناس، 1390، ص 614)؛ كليسا را معذب مي‌ساخت و خانه‌به‌خانه می‌گشت و مردان و زنان را برمی‌كشيد و به زندان مي‌افكند (اعمال رسولان، 8: 3). از نگاه او، اين جامعه جوانان اهل طريقت (نامي که در ابتدا براي فرقة مسيحي به‌کار برده مي‌شد) بودند (هيل و استيفان، 2001، ص 578)؛ و ازهمين‌رو از هيچ کوششي براي نابودي آنان فروگذار نمي‌کرد (اعمال رسولان، 8و9).
    پولس مدعي است که در شهودي کاملاً شخصي، عيسي را ديده و به‌افتخار شاگردي‌اش دست يافته است (غلاطيان، 1: 5ـ17). براساس نقل «اعمال رسولان»، اين تجربة پولس در راه دمشق و درحالي‌که براي آزار و اذيت مسيحيان در سفر بود، رخ داد و سبب شد که به‌صورت ناگهاني تغيير کيش دهد تا مَثَلي براي زندگي‌اي باشد که در نقطة عطفي روشن به دو بخش تقسيم می‌شود (کلوس، 2003، ص 23).
    پولس پس از عيسي مؤثرترين چهره‌اي است که در مجموعة عهد جديد از او سخن به‌ميان آمده است (متي، 1992ب، ص 17). برخي معتقدند که محيط زندگي پولس متأثر از فرهنگ يوناني بود و اين امر در تعاليم وي تأثيرگذار بود (بريه، 1374، ص 301).
    تاريخ مسيحيت بي‌ترديد بدون پولس قابل شناخت نيست؛ زيرا مطالعة او، مطالعه و درک مرحله‌اي از تاريخ مسيحيت است (مقار، 1991، ص 115). برخي او را بزرگ‌ترين تحريف‌کنندة آموزه‌هاي دين مسيحيت می‌دانند و برخي هم آموزه‌هاي مسيحيت او را پذيرفته‌اند و مي‌کوشند تا ميان گفته‌هاي او و عيسي مسيح آشتي ايجاد کنند (کونگ، 1994، ص 17). به‌هرحال او نخستين، بزرگ‌ترين و مؤثرترين الهي‌دان مسيحي است که ضروري است آراي او به‌دلیل اهميتش مورد کنکاش علمي قرار گيرد.
    در ميان انبوه انديشه‌هاي پولس، انديشه‌هاي انسان‌شناختي او از نوعي محوريت و جامعيت برخوردار است. گويي داستان و درامي که وي براي انسان بيان مي‌کند، از نحوة هبوط آدم به‌سبب گناه نخستين تا تجسم فرزند خدا براي جبران کفارة اين گناه، تا نحوة نجات انسان از آلودگي اين گناهِ فراگير از طريق ايمان به او، و در پايان، نحوة شکل‌گيري زندگي ابدي انسان، با همة باورها و اعتقاداتي که مربوط به ديگر حوزه‌هاست، ارتباطي ويژه و وثيق دارد.
    روش اين پژوهش مبتني بر مراجعه به منابع اصيل مرتبط با اين موضوع، يعني «نامه‌هاي پولس» بوده است. ازاين‌رو در تبيين انديشه‌هاي پولس از روش ابتکاري تفسير پولس‌به‌پولس استفاده مي‌کند. دليل استفاده از اين روش، جدا از دقتي که اين روش در استنباط ايده‌هاي او دارد، توجه دادن به اين نکته است که پولس مبدأ تفسيري نوين از آموزه‌هاي مسيحيت بوده و بسياري از آنها در کليسا پذيرفته شده است؛ ازاین‌رو مي‌تواند مبناي مورد تفاهمي در بررسي انديشه‌هاي مسيحيت باشد. ضمن اينکه تمرکز بر تفسير پولس‌به‌پولس، به بهترين نحو وجوه تمايز ميان ايده‌هاي پولس و مسيحيت پيشاپولسي را نشان مي‌دهد.
    انتخاب اين روش بدان معنا نيست که نسبت‌به اطلاعات پيراموني و مرتبط با انديشه‌هاي او بي‌تفاوت باشيم؛ اما اين اطلاعات تا آنجا مي‌تواند محل رجوع باشد که تمايز ميان ايده‌هاي پولس و مسيحيت اوليه را مخفي نکند. بنابراين تلاش مي‌شود از تحليل و تبيين مفهومي نامه‌هاي پولس، تصويري جامع و باورپذير از انسان‌شناسي او به‌دست دهيم و سپس براساس آموزه‌هاي کتاب مقدس به بررسي و نقد اين انديشه‌ها بپردازيم.
    1. انسان و ويژگي‌هاي آن در انديشة پولس
    1ـ1. هويت الهي انسان
    پولس انسان را موجودي مي‌داند که به‌وسيلة موجودي برتر، بي‌نياز، مهربان، قدوس و... قدم به عرصة وجود گذاشته است (روميان، 1: 20؛ کولسيان، 3: 10؛ افسسيان، 4: 23و24، 3: 9؛ عبرانيان، 1: 2؛ قرنتيان اول، 15: 47 و...) و يک هستي وابسته و ابداعي است (آنس، 1888، ص 15).
    اين موجود شبيه خالق خود آفريده شده است و صورتي الهي دارد (قرنتيان اول، 11: 7)؛ يعني خداوند به انسان صورتي همچون صورت خود داده است. اين صورت، کامل‌ترين صورت عالم خلقت است؛ زيرا خداوند نيز آنگاه كه مي‌‌خواهد به‌صورتي تجلي پيدا كند، به‌صورت انسان متمثل مي‌شود تا مؤمنين ترغيب ‌شوند با مسيح متحد شوند؛ مسيح صورت خداست (کولسيان، 1: 5) و با او در جوهر يکي است (ر.ک: گروه مؤلفان، 1995، ص 559). ظاهراً اين ادعاي پولس تحت تأثير آموزه‌هاي عهد عتيق بوده است (تکوين، 5: 1و2؛ 9: 6).
    2ـ1. ماهيت ترکيبي انسان
    پولس در ادبيات تبليغي خود تأکيد دارد که انسان موجودي بسيط نيست؛ بلکه تشکيل‌يافته از عناصري ويژه است: «خود خداي سلامتي شما را بالکل مقدس گرداند و روح و نفس و بدن شما تماماً بي‌عيب محفوظ باشد، در وقت آمدن خداوند، عيسي مسيح» (تسالونيکيان اول، 5: 23). ظاهر اين عبارت آن است که پولس انسان را داراي سه جزء اصلي روح، نفس و بدن مي‌داند.
    شبيه اين عبارت که پولس در آن بر وجود دو حيثيت متمايز نفس و روح در انسان تأکيد دارد، تعبير نامة اول او به قرنتيان است: «به همين نهج است نيز قيامت مردگان؛ در فساد کاشته مي‌شود و در بي‌فسادي برمي‌خيزد؛ در ذلت کاشته مي‌شود و در جلال برمي‌خيزد؛ در ضعف کاشته مي‌شود و در قوت برمي‌خيزد؛ جسم نفساني کاشته مي‌شود و جسم روحاني برمي‌خيزد؛ اگر جسم نفساني هست، هرآينه جسم روحاني نيز هست» (قرنتيان اول، 15: 42ـ45). پولس در اينجا با تقابلي که بين روح و نفس فرض کرده است، دو نوع جسم را از هم متمايز مي‌کند: يکي جسم نفساني، که تحت تأثير نفس است و محکوم به مرگ و رنج؛ و ديگري جسم روحاني، که داراي ويژگي‌هاي جلال و قوت و حيات ابدي است. اين تقابل نشان مي‌دهد که نفس و روح، دو حيثيت متمايز از هم در وجود انسان‌اند.
    اين تعبيرات، بسياري از پژوهشگران الهيات مسيحي را بدين رأي سوق داده است که انسان موجودي مرکب از سه جزء است. آنها مراد پولس از بدن را همان حيث جسماني وجود انسان، مراد وي از روح را چيزي که بُعد ارتباطي انسان با خداوند را دربردارد، و منظور او از نفس را چيزي که بعد حيات انسان را شامل مي‌شود و هنگام مرگ از بين مي‌رود، مي‌دانند (تيسن، بي‌تا، ص 157).
    مخالفان اين برداشت به دو گروه تقسيم مي‌شوند: گروهي قائل به آن‌اند که انسان موجودي دوجزئي است و تمايز نفس و روح در اين عبارات به ابعاد مختلف جسماني انسان اشاره دارد (راتزينگر و ديگران، 1393، ص 135). به‌باور ايشان، واژۀ نفس در کلمات پولس بر هويت روحاني انسان دلالت دارد (همان) و واژۀ روح به وجود بعد ويژۀ ديگري در انسان اشاره دارد که براساس آن، نفس مي‌تواند به اتحاد و زندگي با خداي خود نائل گردد (همان، ص 136).
    گروهي ديگر نيز معتقدند که نه‌تنها تمايز جوهري ميان نفس و روح وجود ندارد، بلکه اساساً تمايز جوهري ميان روح و بدن نيز وجود ندارد و از منظر کتاب مقدس، انسان موجودي تک‌ساحتي و جسماني است و نفس و روح از کارکردهاي اين بدن جسماني به‌شمار مي‌آيند (گوندري، 1987، ص 119). هريک از اين دو گروه‌ براي اثبات ادعاي خود، به ادله‌اي از کتاب مقدس و غير آن تمسک کرده‌اند (صالح، 1396).
    نهايت دليلي که فيزيکاليست‌ها در کلمات پولس بر تأييد ديدگاه خود جسته‌اند، بيش از اين نيست که پولس در خصوص بقاي انسان پس از مرگ و رستاخيز او، تأکيد بر آن دارد که جسم انسان باقي خواهد بود (قرنتيان اول، 15: 12ـ15)؛ درحالي‌که در ديدگاه دوئاليستي ناظر به ساحت‌هاي وجودي انسان (ديدگاهي که باورمند به متشکل بودن انسان از دو بعد روح و جسم است)، بقاي انسان به‌صورت بقاي صرفاً روحاني تصوير مي‌شود. فيزيکاليست‌ها براين‌اساس معتقدند که پولس نمي‌توانسته است باورمند به دوگانه‌انگاري باشد (کولمان، 1958، ص 259).
    دوگانه‌انگارهاي مسيحي نيز براي اثبات ديدگاه خود به دلایلي استناد کرده‌اند که بخشي از آنها مربوط به کلمات پولس بوده و درصدد اثبات يگانگي نفس و روح است (تيسن، بي‌تا، ص 156ـ157). روشن‌ترين استناد در اين خصوص، در درجة اول، عبارت‌هايي از پولس است که به‌زعم ايشان، نشان‌دهندۀ باور او به يگانگي روح و نفس است (عبرانيان، 10: 38؛ 6: 19). پولس در اين عبارات، ازيك‌سو روح را به خداوند نسبت داده است و ازسوي‌ديگر، بالاترين مقامات و رتبه‌ها را به نفس نسبت مي‌دهد؛ و ما مي‌دانيم که طبق تعاليم پولسي، بالاترين مقامات انساني در روح تحقق مي‌يابد و اين (به‌زعم ايشان) دليل بر باور وي به يگانگي روح و نفس است (تيسن، بي‌تا، ص 156ـ157).
    استناد ديگر دوگانه‌انگاران به عبارت‌هاي پولس، موردي است که بر کامل شدن بدن انسان به‌سبب اضافه شدن روح دلالت دارد (قرنتيان اول، 5: 3). ارتباط اين عبارت‌ها به بحث يگانگي روح و نفس، از اين جهت است که در آيات ديگري از کتاب مقدس، نفس را کامل‌کنندۀ بدن دانسته‌اند (مرقس8: 36و37) و اين نشان مي‌دهد که روح و نفس يکي است؛ اما با در دقت در محتواي اين عبارت‌ها مي‌توان دريافت که آنها به‌خودي‌خود هيچ دلالت روشني بر يگانگي روح و نفس ندارند؛ زيرا دلالت واژۀ نفس بر شخص انسان نيز در عبارت‌هاي متعددي از نامه‌هاي پولس، غيرقابل انکار است (تسالونيکيان اول، 2: 8روميان، 2: 9؛ 13: 1؛ قرنتيان اول، 15: 45؛ قرنتيان دوم، 1: 23؛ 12: 15) و با وجود اين احتمال، اِسناد مقامات عاليه به نفس در نامه به عبرانيان (عبرانيان، 19: 6) را مي‌توان بر تحقق کمال شخصي حمل کرد. بنابراين، دليل موجهي براي حمل اين عبارات بر يگانگي روح و نفس وجود ندارد؛ مگر اينکه به عبارت‌هاي ديگري از کتاب مقدس، جز کلمات پولس استناد شود که با روش مورد تأکيد اين تحقيق، يعني تفسير پولس با کلمات خود او منطبق نخواهد بود.
    قضاوت نهايي دربارة اين سه ديدگاه را در بخش نقد و بررسي انجام خواهيم داد.
    3ـ1. روح، معيار انسانيت انسان
    پولس در قسمتي از نامة دوم به قرنتيان از چيزي ياد مي‌کند که در اين بدن زندگي مي‌کند؛ مهمان آن است و اشتياق وصال به بدن آسماني خود را دارد:
    براي ما، مرگ يعني بودن با خدا؛ زيرا مي‌دانيم وقتي اين خيمه که اکنون در آن زندگي مي‌کنيم فروريزد، يعني وقتي بميريم و اين بدن‌هاي خاکي را ترک گویيم، در آسمان خانه‌ها، يعني بدن‌هايي خواهيم داشت که به‌دست خدا براي ما ساخته شده است، نه به‌دست انسان. حال که در اين بدن زندگي مي‌کنيم، چقدر خسته و فرسوده مي‌شويم. به همين دليل، مشتاقانه روزي را انتظار مي‌کشيم که بدن آسماني‌مان را همچون لباسي نو دربرکنيم؛ آنگاه يقيناً روح‌هايي بدون بدن نخواهيم بود (قرنتيان دوم، 5: 1ـ4).
    لازمة اين تعبير آن است که اولاً مهماني که از آن در اين بدن خاکي ياد مي‌شود، نمي‌تواند از سنخ اعراض يا امور غيرقابل انفکاک از آن باشد؛ زيرا در اين صورت، جدا شدن آن از بدن و شوق وصال به بدن آسماني معنا نخواهد داشت؛ ثانياً اين مهمان، اساس انسانيت انسان در مقايسه با اين بدن خاکي است و نسبت اين بدن به منِ انساني، نسبت لباسي است که بر تن کرده‌ايم و از تن بيرون خواهيم کرد.
    تأکيد مکرر پولس برای پيروان مسيحيت بر اين است که روح انساني بعد از مرگ و جدا شدن از اين جسد، زندگي جديدي را آغاز خواهد کرد (قرنتيان اول، 15: 53و54؛ تيموتائوس دوم، 1: 10؛ تيطموس، 1: 2؛ عبرانيان، 9: 5). اين روح، همان جوهر مستقل از بدن خاکي است؛ همان که در «سِفر پيدايش» به داستان خلقت آن اشاره شده است (تکوين، 2: 7).
    اين جوهر مستقل از بدن و مجرد از ويژگي‌هاي فيزيکي، ملاک و معيار انسانيت انسان است و تا وقتی که باقي است، شخصيت شخص هم باقي خواهد بود. از همين روست که به‌رغم تغيير مکان و گذشت زمان و تعويض مسکن (رفتن به بدن روحاني بعد از مرگ)، بازهم به وحدت شخصيت و هوهويت عينيه حکم مي‌شود (قرنتيان دوم، 5: 1ـ10).
    1ـ3ـ1. وجدان و اراده؛ مهم‌ترين قواي روح
    روح در اصطلاح پولسی، جوهري است داراي قواي مختلف معنوي؛ اما مجموعة اين قوا نيست؛ بلکه «حقيقتي است که صاحب آن قوا و مالک آنها»ست (روميان، 8: 13ـ14 و 9ـ11؛ آنس، 1888، ج 2، ص 138). اين قوا به دو قسم کلي ظاهري و باطني تقسيم مي‌شود: قواي ظاهري همان حواس پنج‌گانه است؛ و قواي باطني هم شامل عقل و حواس باطني و اراده و ضمير مي‌شود. ضمير يا وجدان فراتر از همة اين قواست که مشترک بين عقل و حواس باطني براي تصور و تصديق امور اخلاقي است و با اراده ارتباطي تنگاتنگ دارد (روميان، 10: 1، 8: 9ـ 11؛ آنس، 1888، ص 139؛ گروه مترجمان، 1381، ص 465). بحث دربارة همة اين ابعاد و قوا نياز به مجالي وسيع‌تر دارد؛ ولي چون وجدان و اراده مهم‌ترين نقش در نظام اخلاقي پولس را ايفا مي‌کند، اندکي به تبيين اين دو قوه از نگاه وي مي‌پردازيم.
    وجدان قوه‌اي است در انسان که به‌واسطة آن، فاعل اخلاقي قادر به حکم کردن در مسائل اخلاقي (خير و شر) است و چنان وظيفة خود را انجام مي‌دهد که عقل، حواس باطني و اراده، همگي به‌تبع آن حرکت می‌کنند و عمل مي‌نمایند؛ شايد ازهمين‌روست که پولس وجود آن را براي حساب و کتاب کافي مي‌داند (روميان، 5: 12ـ14). اين قوه در اثر نافرماني جناب آدم آلوده شد؛ ولي به‌واسطة انجام تعميد و اتحاد با مسيح، مثل اول پاک مي‌شود و تا ابد باقي خواهد بود (روميان، 8: 1ـ3؛ قرنتيان دوم، 5: 19؛ عبرانيان، 10: 22؛ آنس، 1888، ج 2، ص 145). اگر وجدان انساني به آن آلودگي مبتلا نشده بود، دراين‌حال بعيد نبود که بگوييم نياز به وحي هم نداشت (تيطوس، 1: 15ـ16). اين يکي از مهم‌ترين آسيب‌هاي گناه نخستين است که به انسان وارد شده (آنس، 1888، ج 2، ص 140و141).
    اما اراده نيرويي است که انسان به‌واسطة آن انجام کاري را اختيار مي‌کند (همان، ص 147). اراده تابع احکام عقلي و اميال قلبي است و هرگاه يک محرک قوي در نفس انساني پديد آيد، انسان بر طبق آن اراده عمل مي‌کند (همان، ج 2، ص 148). اگر محرک انسان طبيعت فاسد باشد، ارادة او هم به فساد خواهد بود؛ و اگر محرک انسان طبيعت متحدشده با مسيح باشد، ارادة او نيز به اعمالي تعلق مي‌گيرد که خدا را خشنود مي‌کند (روميان، 8: 5و6).
    اين تبيين، اساس تمام سرزنش‌‌هاي پولس به ديگران را تشكيل مي‌دهد؛ چنان‌که از سرزنش پولس به پطرس در نامه به غلاطيان نيز همين استفاده مي‌شود (غلاطيان، 2: 11ـ13)؛ زيرا سرزنش پطرس در صورتي معنا دارد که اولاً او به اختيار و انتخاب خود اين کار را انجام داده باشد؛ ثانياً مصلحت‌سنجي او بتواند جلوي ايراد آنها را بگيرد.
    4ـ1. اختيار انسان
    با توجه به آنچه دربارة اراده گفته شد، اعتقاد به جبرگرايي در انسان را نمي‌توان به پولس نسبت داد؛ چنان‌که برخي خواسته‌اند چنين احتمالي را تقويت کنند (ايلخاني، 1374)؛ زيرا ردپاي اعتقاد به اختيار و اراده، در جاي‌جاي نامه‌هاي پولس قابل مشاهده است؛ برای نمونه، او در نامة دوم به قرنتيان مي‌نويسد: «... خود را امتحان کنيد؟ آيا مسيحي واقعي هستيد؟ آيا از امتحان ايمان سربلند بيرون آمده‌ايد؟ آيا حضور و قدرت مسيح را در وجودتان روزبه‌روز بيشتر حس مي‌کنيد يا اينکه فقط در ظاهر مسيحي هستيد؟» (قرنتيان دوم، 13: 5). واقعاً چگونه معقول است که كسي قائل به جبر باشد و چنين تقاضايي از مخاطب خود براي راستي‌آزمايي ايمانش داشته باشد؟! زيرا انسان مجبور، قادر به امتحان خود نيست.
    البته اختياري که پولس دربارة آن مي‌گويد، معناي خاصي دارد. او مدعي است که انسان، اگرچه در انتخاب خير و شر مختار است و مي‌تواند هرکدام را که خواست، اراده کند، اما قبل از محكم شدن رشته‌هاي ايمان در قلبش، قدرت بر انجام خير را ندارد (روميان، 7: 18و19). اين بدان علت است که در باور پولس، آلودگي گناه نخستين هنوز انسان را در چنگال خود اسير نگه داشته (روميان، 7: 20و5: 17؛ 6: 17) و چنان او را در ظلمت شيطان فروبرده است (افسسيان، 2: 1ـ3) که تنها راه نجات از اين طبيعت آلوده، ايمان به مسيح و شراکت با اوست (روميان، 6: 2و3).
    اگر از پولس بپرسيد که آيا عجز انسان از انجام عمل خير، منافي با اختيار او نيست، او خواهد گفت که خير! اين ويژگي طبيعت انساني مانع اختيار او نيست؛ زيرا گرايش انسان به بدي، اختيار او را از بين نمي‌برد (قرنتيان اول، 8: 9 و 9: 1ـ6).
    اما چرا خداوند مهربان که خالق انسان است، به‌کمک انسان نمي‌آيد و او را از اين آلودگي ذاتي و تنگناي سرشتي اختيار نجات نمي‌دهد؟ اين پرسش، تحليل پولس از ويژگي‌هاي انسان را به آموزۀ ديگري به‌نام فيض (Grace) گره مي‌زند. او معتقد است که مهرباني خداوند موجب مي‌شود انسان از اين بن‌بست پيش‌آمده توسط گناه جناب آدم، نجات یابد.
    فيض در مسيحيت پولسي به‌معناي عنايت خداوند به انسان و نيز نيروي فوق‌العاده‌اي است که از خداوند نشئت می‌گیرد و موجب بخشش گناهان و رستگاري انسان مي‌شود. فيض است که انسان را به انجام کارهايي که خود نمي‌تواند به‌طور کامل انجام دهد، نيرومند مي‌سازد (كاكس، 1378، ص 51؛ باركر، 1382). اثر تکويني گناه نخستين اين بود که آدم بلافاصله فيض الهي را از دست داد و بدين‌ترتيب مقام او از پسر خدا بودن (لوقا، ۳: ۳۸) به عبد خدا بودن (غلاطيان 5: 1) تنزل يافت؛ ازاين‌رو طبيعت انسان ناتوان و گمراه شد و اين موجب تمايل ارادة انسان به‌سوي بدي‌ها گرديد. در اين حال، تنها فيض الهي و ارادة خداوند مي‌تواند او را از اين تمايل به گناه نجات دهد (مک‌گراث، ۱۳۸۵، ص ۴۷۷؛ همو، ۱۳۸۴، ج ۱، ص 63ـ66).
    5ـ1. آفرينش انسان‌
    در ميان کلمات پولس هيچ دلالت مستقيمي براين موضوع که انسان‌ها داراي نوع واحدند، نمي‌توان يافت؛ لکن انسان در اندیشه وی داراي وحدتي است که به‌واسطة آن، احکام مشترکي بر او بار مي‌شود (قرنتيان اول، 11: 9 و10؛ همان، 15: 22؛ روميان، 5: 12و18و19)؛ زيرا از آموزة گناه و فديه و ديگر کلمات پولس در اين خصوص چنين برمي‌آيد که نوع انساني، منتشرشده از شخص آدم است (روميان، 1: 18ـ32؛ همان، 5: 12ـ21؛ قرنتيان اول، 15: 22و33و45). و کيفيت خلقت او نیز به‌صراحت در عهد عتيق مطرح شده است (تکوين، 2: 7ـ9)، هرچند زمان دقيق خلقت حضرت آدم در دست نيست (آنس، 1888، ج 2، ص 30)؛ آموزه‌هاي تعليمي پولس تقریباً جاي هيچ‌گونه شبهه باقي نمي‌گذارد که وي معتقد به وحدت نسل بشري بوده است:
    1ـ5ـ1. آموزة ورود گناه و داخل شدن مرگ به زمين به‌سبب يک انسان
    تعليم پولس دربارة گناه نخستين و خطيئه و کيفيت دخول آن به عالم هستي به اين نحو است که انسان‌ها همگي داراي اصل واحد و نسل واحدند (روميان، 5: 12؛ قرنتيان اول، 15: 22؛ آنس، 1888، ج 2، ص 2).
    2ـ5ـ1. آموزة تجسد، موت و فديه شدن مسيح
    مسيح به‌واسطة فدا کردن خود، گناه نخستين را جبران کرد و نسل آدم را از اثرات آن نجات داد (تسالونيکيان اول، 2: 5؛ عبرانيان، 9: 15؛ غلاطيان، 5: 1) و چون فرزندان در خون و جسم شراکت دارند، مسيح نيز در اين دو شريک شد تا به‌وساطت موت، صاحب قدرت موت، يعني ابليس را تباه سازد (غلاطيان، 4: 24؛ نامه عبرانيان، 2: 15). بنابراين آموزة تجسد و فديه نیز با فرض اصل واحد داشتن انسان، سعي در توجيه جبران گناه آدم به‌وسيلة عيسي مسيح دارد.
    سقوط همة انسان‌ها در گناه و سرايت گناه به همة ايشان و حقوق متساوي همة آنها در مسئلة فدا شدن مسيح به‌انضمام وحدت نسل بشري، متوقف بر وحدت طبيعت و نوع انساني است (آنس، 1888، ج 2، ص 28)؛ زيرا پايگاه نظرية «حسبان» در اين مورد (نظريۀ الحسبان في الشرع و علم اللاهوت نسبۀ شيءِ الي شخص بمعني انه سبب کافٍ لعقابه او لثوابه فيقال حسب کذا علي فلان اي جعل ذلک علي حسابه. ر.ک: آنس، 1888، ج 2، ص 100و101) بدون پذيرش وحدت نوع انساني به‌طور جدي متزلزل مي‌شود؛ چون با فرض عدم ثبوت وحدت نوعي، فاصلة بيشتري بين منجي و گناهکاران به‌وجود خواهد آمد و گويا همين مقدار تکيه‌گاه خوبي براي پولس بوده است تا تعاليم خود را بيان کند.
    نکتة مهمي که در اينجا مطرح مي‌شود، رابطة نظرية تکامل داروين با ديدگاه پولس دربارة آفرينش است که آيا نقطة اميدي براي طرفداران نظرية داروين در مسيحيت پولسي وجود دارد يا اينکه عبارات پولس نيز مثل عهد عتيق دست رد به سينة آنها مي‌زند؟
    برخي چنين استدلال کرده‌اند که چون مذهب دارويني مقتضي آن است که حيوانات پست به‌تدريج متکامل شده، به انسان مبدل شوند، در حيطة اولين زماني که نخستين انسان‌ها به‌وجود آمدند، تعداد زيادي ذکور و اناث موجود بوده است که اين با کلام پولس در آنجا که در توصيف اولين زن و مرد مي‌گويد: «مرد جلال و شکوه خداست و زن جلال و شکوه مرد است» قابل جمع نيست (آنس، 1888، ص 19)؛ زيرا نخستين مرد از زن به‌وجود نيامد؛ بلکه اولين زن از مرد به‌وجود آمد؛ ضمن اينکه نخستين مرد که آدم بود، براي حوا آفريده نشد؛ بلکه نخستين زن براي آدم آفريده شد (قرنتيان اول، 11: 7ـ9).
    استناد به اين قسمت از کلام پولس براي رد نظرية داروين، دقت جالبي است؛ اما صرف استناد به اين آيات بدون انضمام آموزه‌هاي ديگر پولس، با اشکالاتي روبه‌روست که توجيه آنها دشوار است؛ اما در ميان تعاليم مسيحيت پولسي مواردي را مي‌توان برشمرد که کاملاً در جهت مخالف مذهب دارويني است که به چند مورد به‌اختصار اشاره مي‌شود:
    الف) آموزة گناه نخستين: در تعاليم مسيحيت پولسي، گناه عبارت است از تعدي بر شريعت يا عدم امتثال آن (روميان، 3: 23؛ غلاطيان، 3: 10ـ12)؛ و نخستين گناه بشر هم‌زمان با زندگي نخستين انسان بوده است؛ ولي بنا بر نظریة داروين، انسان محصول يک ارتقا و تکامل حلزوني است که در حقيقت، فرزند طبيعت بود و به‌تدريج به اين مرحله رسيده است و سؤال اينجاست که طبق اين ديدگاه، انسان در چه زماني و در چه دوره‌اي تحت شريعت خداوند قرار گرفته و بر آن تعدي کرده است؛ و اساساً نياز به شريعت، با کدام يک از اصول دارويني توجيه مي‌شود؟ (آنس، 1888، ج 2، ص 20)
    ب) آموزة سقوط از قداست ذاتي: داروين در فرضية خود هيچ جايي براي خلق فطرت (نيک يا بد) يا صورت الهي در اثنای تکامل در نظر نمي‌گيرد؛ بلکه سعي دارد به‌گونه‌اي علمي وجود روح را به‌معنايي که در کتاب مقدس آمده است، رد کند (داروين، 1871، ص 75). بنابراين سخن گفتن از قداست و نيکي فطري در هنگام خلقت، وجهي نخواهد داشت و به‌تبع آن، آموزة سقوط از قداست ذاتي به‌واسطة معصيت اولين انسان هم بي‌معنا خواهد بود؛ و اگر مسئلة گناه دچار مشکل شود، به‌تبع آن، ورود گناه و مرگ به عالم، ظهور و فدا شدن مسيح (روميان، 5: 12ـ21) و به‌طورکلي فرايند آموزة نجات متزلزل مي‌شود.
    ج) آموزة تجديد و بازگشت نفس به حالت اوليه: آموزة عمل روح‌القدس و فدا شدن مسيح براي بازگشت انسان به حالت اوليه (قرنتيان اول، 12: 3؛ روميان 10: 9؛ تيموتائوس دوم، 2: 12) و نيز خلود نفس بعد از مرگ (قرنتيان اول، 15: 53؛ فيليپيان، 1: 21ـ23؛ قرنتيان دوم، 5: 1ـ6؛ تسالونيکيان اول، 4: 13ـ17)، در تضاد و تنافي با فرضية داروين است.
    د) آموزة روح الهي: پولس به وجود جوهر مستقلي از اين بدن خاکي معتقد است که بعد از مرگ و جدا شدن از اين جسد، زندگي جديدي را آغاز خواهد کرد (قرنتيان اول، 15: 53و54؛ تيموتائوس دوم، 1: 10؛ عبرانيان، 9: 5). داستان خلقت اين جوهر مستقل، در «سفر پيدايش»، آن‌گاه که مي‌گويد: «خداوند از خاک زمين آدم را سرشت؛ سپس در بيني آدم روح حيات دميده، به او جان بخشيد و آدم موجود زنده‌اي شد» (تکوين، 2: 7)، مطرح شده است و هيچ تناسبي با نظریة داروين ندارد. پولس با اعتقاد وافر به آيات ابتدايي سفر پيدايش و با حفظ آن، چيزهايي بر آن مي‌افزايد (قرنتيان اول، 15: 42ـ50؛ روميان، 12: 5ـ20 و 8: 5ـ7؛ غلاطيان، 5: 16ـ17) كه با نظرية داروين قابل جمع نيست.
    6ـ1. سرشت انسان
    سرشت انسان خوي و خصلتي است كه انسان از بدو تولد با خود دارد؛ يعني با گرايش خاصي متولد می‌شود؛ مثل اينكه به خدا يا به فساد و تباهي و شيطان گرايش داشته باشد. سرشت انسان در نوشته‌هاي پولس با دو شخصيت و دو حادثة بزرگ كه اين دو شخصيت رقم مي‌زنند، گره مي‌خورد: یکی آدم و گناه نخستين و سرپيچي او از فرمان خدا؛ و دیگری مسيح و ظهور او براي نجات انسان از طريق تحمل بالاترين رنج‌ها.
    ضرب زندگي انسان در اين دو شخصيت و حوادث پيرامون آنها، سه دوره براي سرشت انسان و تاريخ بشريت رقم مي‌زند: الف) انسانِ قبل از گناه نخستين و سقوط؛ ب) انسان بعد از گناه نخستين و قبل از ظهور و به‌صليب كشيده شدن مسيح؛ ج) انسان بعد از ظهور و به‌صليب كشيده شدن مسيح.
    پولس در نامه به روميان، اين سه دوره را چنين به‌تصوير مي‌كشد که گناه به‌وسيلة يك انسان به جهان وارد شد و اين گناه، مرگ را به‌همراه آورد (روميان، 6: 23؛ 12: 5)؛ و چون همه گناه كردند، مرگ همه را دربرگرفت (قرنتيان اول، 21: 15؛ و 12؛ 5: 12). گناه به‌معناي تخلف از شريعت، قبل از شريعت در جهان وجود ندارد و به‌حساب آدميان گذاشته نمي‌شود (روميان، 5: 13)؛ با وجود این، بازهم مرگ بر انسان‌هايي كه از زمان آدم تا زمان موسي زندگي مي‌كردند، حاكم بود؛ حتي بر كساني كه مانند آدم از فرمان خدا سرپيچي نكرده بودند (روميان، 14: 5؛ 2: 8؛ عبرانيان، 15: 2؛ قرنتيان اول، 56: 15).
    اگر بگوييد: آيا اين غيرعادلانه نيست که بسياري به گناه يك نفر بميرند؟ پولس پاسخ خواهد داد: درست است كه بسياري به گناه يك نفر مردند، اما چقدر بيشتر است فيض خدا و بخششي كه از فيض آدم ثاني، يعني مسيح، ناشي شده و به‌فراواني در دسترس بسياري گذاشته شده است. به‌سبب نافرماني يك نفر و به‌خاطر او، مرگ بر سرنوشت بشر حاكم شد؛ اما چقدر نتيجة آن چيزي که انسان ديگر انجام داد، بزرگ‌تر است (روميان، 15: 5؛ 10: 5؛ 17: 5).
    اين سرشت اولية انسان پاك است و قبل از گناه نخستين به‌گونه‌اي است كه گرايش به خوبي و خير دارد و بعيد نبود كه بگوييم اگر توسط آدم آلوده نمي‌شد، نياز به وحي هم نداشت و به حيات خود در قدوسيت ادامه مي‌داد و در قدوسيت تأييد مي‌گشت و ذات مقدس او باعث ايجاد اخلاق مقدس مي‌شد و هيچ‌يك از نقص‌ها و بيماري‌ها و رنج‌هايي كه در اثر گناه نخستين در او به‌وجود آمد، پيدا نمي‌شد (ر.ك: تيسن، بي‌تا، ص 176).
    در دورة دوم، گناه آدم رابطة انسان را با خدا قهرآلود کرد و اين قهر موجب دوري انسان از خدا شد (افسسيان 3: 2). اين قهر، قهري يك‌طرفه است و اين خداوند نبود كه با انسان قهر كرد؛ بلكه اين انسان بود كه با گناه خود از خدا جدا شد (ر.ك: متي، 1992ب، ص 263ـ264)؛ زيرا انسان در اثر گناه خود مي‌بايست مي‌مرد؛ ولي علت اينكه نمرد، اين بود كه خداوند از روي لطف نقشه‌اي براي نجات او داشت (افسسيان5: 1-7؛ تسالونيکيان اول، 9: 5؛ تيسن، بي‌تا، ص 176). قهر انسان با خداي خود، معلول بردگي انسان در سرشت خود براي شر و پليدي و شيطان بود که پولس نام آن را طبيعت نفساني مي‌گذارد (روميان 8: 5ـ12). اين طبيعت پليد، فكر و تصورات قلبي انسان را شريرانه می‌سازد و اراده و رفتار انسان را در مقابل خواست خدا و فرمان‌هاي او قرار مي‌دهد (روميان، 7: 17ـ22) و تا آنجا مي‌تواند پيش برود كه حتي ضمير و وجدان انسان را بيهوش کند (تيطوس، 1: 15).
    دورة سوم دورة اجرايي شدن نقشة لطف خداوند است. نقشة خداوند اين است که ما را در خانوادة الهي خود به فرزندي بپذيرد و براي اين منظور، عيسي مسيح را فرستاد تا جانش را در راه ما فدا كند (افسسيان، 1: 5ـ7). پس مسيح با جانبازي خود و خوني كه در راه ما ريخت، انسان را با خدا آشتي داد (كولسيان، 7: 20) تا گناهانشان را ببخشايد و آثار آن را پاك كند (قرنتيان، 5: 19).
    بعد از به‌صليب كشيده شدن مسيح، اين آثار، يعني خواسته‌ها و افكار پليد انسان، با مسيح به روي صليب ميخكوب شد و آن قسمت از وجود انسان كه خواهان گناه بود، در هم شكسته شد؛ به‌طوري‌كه تن او كه قبلاً اسير گناه بود، اكنون ديگر در چنگال گناه نيست و از اسارت و بردگي آن آزاد است (روميان، 6: 6) و آن ضرورتي كه اختيار انسان را تحت سيطرة خود در آورده بود، برداشته شده است (روميان، 8: 12)؛ زيرا مسيح است كه در من زندگي مي‌كند (غلاطيان، 2: 20) و اين يعني اينكه بر سرشت انسان حكومت مي‌كند (ر.ك: جماعۀ من اللاهوتيين، 1988، ج 6، ص 221).
    البته اين بدان معنا نيست كه طبيعت آلودة انسان كاملاً نابود شده باشد؛ بلكه نزاع سختي بين طبيعت كهنة شيطاني و طبيعت نوِ الهي برقرار مي‌شود (غلاطيان، 5: 17)؛ زيرا آلودگي ناشی از گناه نخستین در طبيعت انسان به‌قدري عميق است كه حتي انساني هم كه به مسيح ايمان آورده، هنوز اسير گناه است (روميان 7: 20ـ25) و فرد مسيحي بايد تلاش كند كه بعد از ايمان، خود را كاملاً به خدا بسپارد و سراسر وجود را به او تقديم كند (روميان 6: 12ـ13).
    7ـ1. کرامت و شرافت تکويني انسان
    کتاب مقدس به‌وضوح بيان مي‌کند که نژاد انسان به تصميم خدا برای شبیه شدن انسان به او، آفريده شد (تکوين، 1: 26ـ27). انسان‌ها به‌دليل شباهتي که به خدا داشتند، قادر بودند که با او مشارکت داشته باشند و محبت، جلال و تقدس او را منعکس سازند (همان، 1: 26). آدميان هم به‌دليل وجود همين شباهت‌ اخلاقي با خدا، عادل و مقدس بودند (افسسيان، 1: 4) و مي‌توانند با انسانيت تازه‌اي که در مسيح مي‌يابند، به‌صورت خدا در عدالت و قدوسيت حقيقي درآيند (افسسيان، 4: 24). اين انسان، حتي از نظر جسماني هم شبيه به خدا خلق شده است؛ زيرا خداوند وقتي مي‌خواست متسجد شود و گناه انسان را جبران کند، به‌شکل انسان که يک روز متولد شد، ظهور کرد (فيليپيان، 2: 7). اين جايگاه خاص بدان جهت است که غايت خلقت انسان متفاوت است. او خلق شده است تا با شبيه شدن هرچه بيشتر به خدا، او را تمجيد کند (قرنتيان اول، 2: 7).
    به همين دليل است که بايد در تمام افعال انسان، شباهت به خدا نمود پيدا کند؛ به‌گونه‌اي‌که حتي خوردن و آشاميدن او هم بايد براي جلال و بزرگي خدا باشد (همان، 10: 31) تا اينکه به ملکوت و جلال الهي واصل شود (تسالونيکيان اول، 2: 12).
    بنابراين همة شرافت و کرامت انسان به اين برمي‌گردد که خداوند در پي خلق موجودي است که هرچه بيشتر بتواند مظهر جلال و شکوه خدا باشد (کولسيان، 3: 10). اين همان کرامت تکويني انسان است که بار ارزش اخلاقي ندارد و به اين معناست که هستي در وجود انسان بارورتر است و آثار بيشتري دارد؛ اما انسان اولين نتوانست اين کرامت تکويني را حفظ کند؛ او با گناهي که مرتکب شد، نه‌تنها کرامت شخصي خود را از دست داد، بلکه بقية جنس بشر را هم آلوده کرد (روميان، 5: 12) و همه را تحت ظلمت شيطان قرار داد (افسسيان، 2: 1ـ3).
    بنابراين پولس کرامت و کمال تکويني انسان بعد از گناه نخستين را آن‌گونه‌که براي آدم در ابتداي خلقت وجود داشت، نمي‌پذيرد و اين‌گونه مي‌انگارد که بعد از گناه نخستين، مانعي بزرگ در جهت بروز جلال و شکوه خدا و انجام کارهاي نيک براي بشريت پديد آمده است (روميان، 7: 18ـ19).
    اما آيا انسان‌ها به‌دلیل وضعيتي که در آن واقع شده‌اند، مقصرند؟! پاسخ منفي است. انسان‌ها از لحاظ اخلاقي گناهکار و فاقد کرامت‌ ارزشي نيستند؛ زيرا گناه وضعيتي است که انسان در آن زندگي مي‌کند و شخصاً مسئول اين وضعيت نيست (روميان، 7: 17)؛ منتها به‌سبب همين گناه و آلودگي، کرامت و کمال تکويني انسان زير غبارها و ظلمت‌ها مدفون شده است و نمي‌تواند مظهر جلال و شکوه خدا باشد.
    اين كرامت که به‌طور کامل از بين نرفته است، از طريق منجي‌ و با تولدي دوباره (روميان، 6: 13؛ افسسيان، 2: 1و5: 4)، به قلبي پر از محبت و عشق به خدا (روميان، 5: 5) مي‌رسد که محل عبادت و سرود براي خداست (افسسيان، 5: 19؛ کولسيان، 3: 6). روح انساني با اين تولد تازه به‌کلي عوض می‌شود (افسسيان، 2: 5 و 10، 4: 23 و 24؛ کولسيان، 1: 13؛ روميان، 8: 2؛ قرنتيان دوم، 5: 17) و با اصلاح اميال و نوراني شدن عقل (افسسيان، 1: 18)، با خداوند خود، عيسي مسيح، متحد می‌گردد (غلاطيان، 20: 2).
    2. نقد و بررسي انسان‌شناسي پولس
    براساس روشي که در مقدمه بيان کرديم، بیشترِ نقدهاي ما بر انديشه‌هاي انسان‌شناختي پولس، با تأکيد بر آموزه‌هاي کتاب مقدس و عبارات خود او خواهد بود؛ هرچند امکان انواع ديگر نقد، مثل نقدهاي فلسفي يا نقدهاي مبنايي، همچون نقدهاي مبتني بر آموزه‌هاي اديان ابراهيمي، نيز وجود دارد که در جاي خود سزاوار است بيان ‌شوند.
    لازم به ذکر است که ما در اينجا قصد نداريم همة مطالبي را که در بخش قبل گفته شد، بررسي کنيم؛ زيرا مجال کافي براي اين کار وجود ندارد و بررسي برخي از نکات مطرح‌شده در انسان‌شناسي پولس، مثل نظرية گناه ذاتي، فديه و فيض، نيز نيازمند نگارش مقالة مستقلي است. ازاين‌رو ما در اين بخش به مهم‌ترين نقدهايي که در اين مجال اندک قابل بيان است، مي‌پردازيم.
    1ـ2. نقيصة انسان‌پنداري خداوند
    مراد پولس از صورت الهي‌اي که انسان براساس آن آفريده شده است، چيست؟ برخي معتقدند که منظور او از صورت الهي، همان پاکي و قداست در قواي عقلي و مواهب روحي‌اي است که او را از دیگر مخلوقات متمايز مي‌کند (آنس، 1888، ص 53). اين خصوصيات را اولين انسان به هنگام خلقت داشته است؛ ولي به‌واسطة گناهي که مرتکب شد، آن صورت الهي را از دست داد (روميان، 5: 12؛ افسسيان، 2: 1ـ3) و ديگران، آنگاه‌ که به مسيح ايمان آورند، به‌واسطة او نجات خواهند يافت (کولسيان 10: 3). انسان مي‌تواند هر روز به صورت الهي خود نزديک‌تر شود و لباسي شبيه‌تر به او بر تن کند (افسسيان، 23: 4و24)؛ اما واقعيت آن است که اين شباهت، در نگاه پولس به نوعي انسان‌پنداري دربارة خداوند متعال نزديک مي‌شود (فيليپيان، 2: 6و7). بر همين اساس است که تصور تجسد خداوند در مسيح، در انديشة او منعي ندارد (فيليپيان، 2: 5-8؛ راتزينگر و ديگران، 1393، ص 158)؛ درحالي‌که انسان‌پنداري خداوند مستلزم محدوديت و نقص در ذات الهي و مخالف با کمال مطلق خداوند است و با بسياري از آيات و آموزه‌هاي کتاب مقدس که بر اين مطلب تأکيد دارد، ناسازگار است.
    2ـ2. ابهام در باب ماهيت ترکيبي انسان
    دربارة ماهيت ترکيبي انسان در انديشة پولس سه ديدگاه بيان شد و قضاوت نهايي دربارة اين سه به اينجا موکول گشت. نخستین نکته‌ای که لازم است بر آن تأکيد کنيم، اين است که هيچ‌يک از عبارات يادشده از پولس، دلالت متقني بر ادعاهاي مطرح‌شده از سوي فيزيکاليست‌ها و دوئاليست‌ها ندارد؛ هرچند کاملاً محتمل است که پولس به تغاير وجود‌شناختي روح و نفس نيز اساساً توجه نداشته است.
    دربارة استدلال فيزيکاليست‌ها که براي تأييد ديدگاه خود به اين متوسل شده بودند که پولس در مورد رستاخيز انسان بر بقاي جسم انسان تأکيد دارد، درحالي‌که دوئاليسم بقاي انسان را صرفاً به‌صورت روحاني تصوير مي‌کند، بايد گفت که استلزامي ميان فيزيکاليسم و باور به حضور جسم در رستاخيز انسان وجود ندارد؛ زيرا ممکن است کسي قائل به آن باشد که پولس به رستاخيز جسم و روح باور دارد و عبارت‌هايي از قبيل آنچه در قرنتيان اول (12: 12ـ15) مي‌بينيم، صرفاً درصدد بيان حضور نوعي جسم در رستاخيز است و هيچ دلالتي بر نفي حضور روح در رستاخيز ندارد.
    اما در خصوص استدلال دوگانه‌انگاران مسيحي (تيسن، بي‌تا، ص 156ـ157) که به برخي از تعبيرات پولس و کتاب مقدس براي اثبات عدم تمايز و تغاير وجود‌شناختي روح و نفس استناد کرده بودند نيز مي‌توان گفت که احتمال ناظر بودن تمايز ميان نفس و روح در عبارت‌هاي پولس به ابعاد متمايز (تغاير حيثي) و نه اجزاي متمايز (تغاير وجودي)، قابل توجه است؛ چنان‌که شبيه اين تمايز، در عبارت‌هاي پولس دربارۀ بدن (soma= body) و تن (flesh) هم ديده مي‌شود؛ توضيح آنکه «بدن» بيش از پنجاه بار و «تن» بيش از نود بار در عبارت‌هاي پولس مورد استفاده قرار مي‌گيرد؛ واژۀ «بدن» در اصطلاح پولس، طيفي از کاربردها را شامل مي‌شود که تلقي آن به‌معناي صرف بدن فيزيکي، به‌نوعي ناديده گرفتن معاني مندرج در اين کاربردها خواهد بود (قرنتيان اول، 6: 13-20؛ فيليپيان، 1: 20). به همين صورت، واژۀ «تن» نيز در عبارت‌هاي پولس طيف گسترده‌اي از معاني را شامل مي‌شود که نمي‌توان آن را در همة کاربردها معادل با جسد (corps) يا جسمانيت به‌معناي خنثاي آن دانست (روميان، 6: 19؛ قرنتيان اول، 15: 50؛ قرنتيان دوم، 7: 5)؛ لکن آيا اين بدان معناست که در وجود انسان دو جزء متمايز و متفاوت به‌نام بدن و تن وجود دارد؟ هيچ‌يک از پژوهشگران کتاب مقدس چنين چيزي را تأييد نکرده است.
    با توجه به اين تحليل مي‌توان گفت که دليل قاطعي بر تغاير وجودشناختي ميان نفس و روح (به‌عنوان دو جزء متمايز در وجود انسان) وجود ندارد؛ هرچند اين مطلب هرگز بدان معنا هم نيست که پولس لزوماً قائل به دوئاليسم روح و بدن بوده است؛ زيرا انتساب ديدگاه سه جزئي بودن انسان نيز به او، با توجه به نامة تسالونيکيان، بعيد نيست؛ چنان‌که برخي آن را قوي‌تر مي‌دانند (گروه مولفان، 1995، ص 414).
    اين نيز محتمل است که وي همچون ارسطو که عقل را در نفس، قوة متمايزي مي‌داند و معتقد است که تنها همين قسمت از آن قابل بقاست (ارسطو، 1366، ص 226ـ228)، پولس نيز روح را بخش متمايزي از وجود انسان تلقي مي‌کند که با از بين رفتن نفس از طريق مرگ، باقي خواهد ماند و جاودان خواهد بود و همين بخش از انسان به‌سبب ايمان به مسيح نجات مي‌یابد.
    اما ادعاي برخي که دادن اين نسبت به پولس را ناشي از بي‌اطلاعي از ساير مطالب کتاب مقدس دانسته‌اند و اين برداشت را مخالف با ديگر آموزه‌هاي عهد عتيق و جديد برشمرده‌اند (آنس، 1888، ج 2، ص 39) نيز وجهي ندارد؛ زيرا اين ادعا مبتني بر اين مبناي کلامي مسيحي است که آنچه پولس مي‌گويد، لزوماً با بقية محتواي کتاب مقدس سازگار است! درحالي‌که از منظر پژوهشگران اديان ابراهيمي، چنين پيش‌فرضي مبناي معقولي ندارد و تقريباً اين از مسلمات است که برخي از سخنان پولس با ديگر آيات و آموزه‌هاي کتاب مقدس تعارض دارد.
    3ـ2. نارسايي تحليل پولس دربارة اختيار
    پولس معتقد است که وضعيت انسان قبل از ايمان و بعد از ايمان، نسبت‌به انتخاب‌هايي که در زندگي دارد، متفاوت است و انسان بعد از ايمان به خداوند، ميل به نيکي دارد و زمينه‌هاي رواني انجام عمل نيک در او بيشتر است.
    اين نکته تا حدودي قابل تصديق است و مي‌توان گفت از مسلمات ميان همة اديان است؛ اما مشکل از اينجا شروع مي‌شود که او دو متغير ديگر به اين جريان اضافه مي‌کند تا علت اين تفاوت را توضيح دهد: متغير اول، گناه حضرت آدم است که از طريق توالد و تناسل، سرشت همة انسان‌ها را آلوده کرده و مانع انتخاب خير قبل از ايمان است؛ و متغير دوم، نجات از اين گناه ذاتي از طريق فدية مسيح و سپس ايمان مسيحيان به اوست که موجب آسان شدن ارادة نيک در انسان مي‌شود. دليل اضافه کردن اين دو متغير از سوي پولس، نيازمند بررسي مفصلي است (ر.ک: حسيني و حسيني قلعه‌بهمن، 1393)؛ اما قدر مسلم آن است که اين دو متغير در هيچ‌يک از انجيل‌هاي چهارگانه و عهد عتيق وجود ندارد. ازاين‌رو مي‌توان گفت که چون تفسير پولس از اختيار نيز به‌شدت وابسته به اين دو متغير است، ايدة پولس در اين مورد متفاوت با چيزي است که در عهد عتيق و انجيل‌هاي چهارگانه آمده است.
    شايد کسي بگويد آياتي که دربارة بردگي بي‌ايمانان براي گناه سخن گفته‌اند (مثل يوحنا 8: 34) يا آياتي که تصريح دارند بر اینکه انسان بي‌ايمان نمي‌تواند با قدرت خود عدالت را انتخاب کند (مثل يوحنا 4: 44)، مؤيد نگاه پولس هستند؛ ولي بايد گفت که اين تفسير حجيت ندارد و مي‌توان بردگي بي‌ايمانان براي گناه و ناتواني از انتخاب عدالت را معلول عامل ديگري بجز آلودگي به‌سبب گناه نخستين دانست.
    نکتة ديگر آن است که طبق اين تحليل، همة اولاد آدم، حتي پيامبران پيش از مسيح، تحت آلودگي گناه نخستين و لوازم ناشي از آن، مثل ميل به شرور، قطع ارتباط با خداوند و... قرار دارند؛ بنابراين نه‌تنها نيروي اراده و اختيار پيامبران نيز بايد محکوم به تمايل به شرور و گناهان باشد، بلکه امکان انتخاب و وقوع نجات قبل از ظهور مسيح نبايد ممکن باشد؛ و اين مخالف با بسياري از آيات عهد عتيق (خروج، 2: 15؛ 2پاد، 1: 5؛ 2توار، 41: 6؛ ايوب، 29: 22؛ مز، 10: 7؛ 5: 25؛ 5: 42؛ 4: 70؛ 5: 70) و انجيل‌هاي چهارگانه (لوقا، 16: 20ـ25؛ 29: 16؛ 13: 28؛ متي، 11: 8؛ 22: 32؛ مرقس، 26ـ27: 12؛ يوحنا39: 8؛ 40: 8) است.
    در نهايت بايد گفت که به‌نظر مي‌رسد هيچ نيازي به ايدة پولس براي توجيه گرايش انسان به گناه و ضعيف‌تر بودن اين گرايش پس از ايمان، وجود ندارد؛ زيرا تمايل به ارضاي نيازها براي انسان خارج از اهداف و برنامه‌هاي ازپيش‌تعيين‌شده، اختصاص به فضاي ايمان ندارد و براي هر‌گونه هدف‌گذاري در زندگي فرد، که به نوعي مجاهدت نیاز داشته باشد نيز وجود دارد؛ مثلاً کسي که مي‌خواهد قهرمان المپيک شود يا کسي که مي‌خواهد رتبة علمي خوبي در دانشگاه داشته باشد، بايد بسياري از خواسته‌هاي خود را کنار بگذارد. چنين شخصي تمايل به خروج از هدف را پیوسته در خود حس مي‌کند. اين وضعيت، در ايمان ديني نيز وجود دارد؛ در بسياري موارد، ارضاي نيازهاي انسان در تضاد با هدفي (تعالي ايماني) است که دين تعريف کرده است و نياز به مجاهدت دارد. چيزي که هست، این است که ورود به فضاي ايمان واقعي و تجربه‌هاي ديني به‌راستي استقامت مؤمن را براي مجاهدت در اين مسير بالا مي‌برد و انتخاب عمل سازگار با هدف ديني را تسهيل مي‌کند.
    اين مطلب اختصاص به دين مسيحيت ندارد و پولس نمي‌تواند اين ويژگي را به‌نفع داستان خود دربارة طبيعت آلودة انسان مصادره کند؛ زيرا گرايش انسان به کارهاي غيراخلاقي و گناه، و قوي‌تر بودن اين گرايش پيش از ايمان، هيچ نيازي به نظریة پولس ندارد.
    4ـ2. تنگناي پولس در تحليل سرشت انسان
    طبق تحليل پولس دربارة سرشت انسان، همة اولاد آدم، حتي پيامبران پيش از مسيح، تحت آلودگي‌هاي گناه نخستين قرار دارند. اين تحلیل، با روح حاکم بر عهد عتيق و اناجيل اربعه در خصوص محبت بي‌چون‌وچراي خداوند نسبت‌به انبيا و مؤمنان راست‌کيش، برکت خداوند در ايشان، عنايت خداوند به ايشان، نجات آنها و ديگر تعامل‌هاي نيکوي خداوند با ايشان، مخالف است و موارد یادشده به‌روشني در تضاد با ايدة پولس در خصوص عموميت حکومت آلودگي گناه نخستين در ميان همة اولاد آدم است (يشوع، 2: 24ـ3؛ تکوين 17: 18؛ 1: 12ـ2؛ 2: 22؛ خروج، 4: 3؛ 2: 15؛ 32: 9-13؛ 11: 33؛ 34: 6؛ عاموس7: 3؛ 15: 7؛؛ 2پاد، 5: 1-27؛ 2توار، 6 10-41:؛ ايوب، 22: 26-30؛ مز، 10: 7؛ 5: 25؛ 5: 42؛ 4: 70؛ 5: 70؛ لوقا، 16: 20-25؛ 29: 16؛ 13: 28؛ متي، 11: 8؛ 22: 32؛ مرقس، 26-27: 12؛ يوحنا39: 8؛ 40: 8 و...).
    واقعيت اين است که پولس در تنگناي بدي گرفتار شده: ازيک‌سو تعليم داده است که بعد از ايمان و اتحاد با مسيح، وضعيت انسان نسبت‌به انتخاب‌هايي که در زندگي دارد، متفاوت خواهد بود؛ زيرا آلودگي گناه نخستين که مانع انتخاب خير ميل به نيکي است، با زندگي در مسيح از بين مي‌رود؛ ازسوي‌ديگر گرايش انسان به بدي بعد از ايمان را نمي‌تواند انکار کند! او در توجيه اين ناسازگاري دست‌به‌دامن اين ايده مي‌شود که اساساً انسان در عمق وجود خود گرايش به نافرماني دارد و اين مربوط به عمق آلودگي طبيعت انسان در اثر گناه نخستين است!
    مشکل ديگر اين است که او با اين توجيه‌ها نمي‌تواند علت نافرماني حضرت آدم در گناه نخستين را (که البته گناه بودن آن، خود محل بحث است)، تبيين کند؛ زيرا آدم پيش از گناه نخستين، طبيعت آلوده‌اي نداشته است.
    ايدة ناقصِ آلوده‌پنداري سرشتِ اولية همة انسان‌ها، نه‌فقط متضاد با تعاليم کتاب مقدس، بلکه مخالف با ارتکاز مسلم مؤمنان در اديان آسماني ديگر، به‌ويژه اسلام، است.
    هنر پولس در القاي اين تبيين به مؤمنين مسيحي، فارغ از انسجام دروني‌ درام آفرينش انسان پولسي، اين است که به‌خوبي توانسته است اجزاي اين داستان را با احساسات مؤمنان مسيحي دربارۀ جايگاه رفيع حضرت مسيح، ترس از مرگ، نفرت از گناه، تضاد دروني انسان مؤمن براي نجات از ارتکاب گناهاني که عادت به آن دارد و نمي‌تواند به‌راحتي از آن خلاص شود، مشاهدة رنج‌هايي که مسيح براي از بين بردن گناه و نجات انسان متحمل مي‌شود، و تفاوت حال او در فضاي قبل از ايمان و بعد از آن، گره بزند.
    او با فطانت، همة لوازم ايمان واقعي را که به‌سبب آن، انسان مؤمن احساس آرامش مي‌کند، از ارتکاب گناه نجات مي‌يابد، از مرگ نمي‌ترسد، معناي زندگي‌اش تغيير مي‌کند و...، به‌نفع داستان خود مصادره مي‌کند؛ درحالي‌که اين وضعيت و اين احساسات، براي پيروان و مؤمنين واقعي همة اديان آسماني، به هنگامي که مخاطب پيامبري بوده‌اند، رخ مي‌دهد؛ بدون اينکه ايمان ايشان محتواي ادعايي او دربارة گناه و نجات را داشته باشد (تکوين26: 18؛ 1: 12ـ4؛ 2: 22ـ17؛ خروج، 2: 15؛ 32؛ 34: 6ـ7؛ 2پاد، 5: 1ـ27؛ 2توار، 6 10ـ41:؛ ايوب، 22: 26ـ30؛ مز، 10: 7؛ 5: 25؛ 5: 42؛ 4: 70؛ 5: 70؛ لوقا، 16: 20ـ25؛ 29: 16؛ 13: 28؛ متي، 11: 8؛ 22: 32؛ مرقس، 26ـ27: 12؛ يوحنا 39: 8؛ 40: 8 و...).
    5ـ2. تبيين ناقص از کرامت تکويني انسان
    پولس همة شرافت و کرامت انسان را به اين برمي‌گرداند که خداوند موجودي خلق کرده است که هرچه بيشتر بتواند مظهر جلال و شکوه خدا باشد؛ اما انسان نخستين با گناهي که انجام داد، نتوانست اين کرامت تکويني را حفظ کند؛ او نه‌تنها کرامت شخصي خود را از دست داد، بلکه بقية جنس بشر را هم آلوده کرد و همه را تحت ظلمت شيطان قرار داد.
    در نقد اين بخش از انديشة انسان‌شناختي او بايد گفت: اينکه کرامت انسان ناشي از شباهت به خداست و بايد اين شباهت را کامل‌تر کند، نکته‌اي مثبت در انديشة کرامت انساني اوست؛ ولي پولس در تبيين اين شباهت، به نوعي انسان‌پنداري دربارة خداوند متعال مبتلا مي‌شود (فيليپيان، 2: 7) و ابايي از بيان اين مطلب ندارد!
    درحالي‌که اگر کسي مي‌خواهد دربارة شباهت انسان با خداوند در کمالات وجودي سخن بگويد، بايد به‌گونه‌اي آن را بيان کند که مستلزم وارد آمدن نقص در ذات اقدس خداوند نباشد؛ زيرا خداوندي که کمال مطلق است و فاقد هرگونه صفات امکاني است، نمي‌تواند متضمن نقص باشد و بالاترين کمالات وجودي قابل فرض را دارد؛ بنابراين شباهت موجودي امکاني مثل انسان به خداوند، تنها در صورتي معنا خواهد داشت که به‌نوعي مرتبط با اين کمالات مطلق وجودي باشد؛ به اين صورت که انسان مؤمن در حد وسعِ امکاني خود، واجد صفات کمالي خداوند متعال شود.
    شايد بتوان آنچه در ادبيات اديان مختلف آسماني با عنوان قرب بنده به خداوند مورد تأکيد واقع مي‌شود، بر همين معنا حمل کرد. اين معنا به‌نحو معقولي وجه شباهت انسان به خداوند و کرامت او را بدون آنکه مستلزم انسان‌پنداري در ذات احديت شود، تبيين مي‌کند (مصباح يزدي، 1384، ص 253ـ258)؛ ايرادي که در ادبيات تبييني امثال پولس به‌وضوح ديده مي‌شود.
    نکتة مثبت ديگري که در تبيين پولس از کرامت انسان وجود دارد و بايد بر آن تأکيد کرد، اين است که وي کرامت انسان را ثابت و زوال‌ناپذیر نمي‌داند؛ به‌اعتقاد وي، سوءاختيار و گناه انسان، کرامت او را تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد. اين مطلب درستي است و مي‌توان گفت که تقريباً از مسلمات اديان آسماني است؛ اما متأسفانه اين نکتة درست، در فضاي تعاليم پولس با درام گناه نخستين و فدا شدن مسيح براي نجات انسان، به تقريري اختصاصي منجر مي‌شود که با لوازم و اضافات غيرقابل پذيرشي که پيش از اين بدان اشاره شد، گره مي‌خورد.
    نتيجه‌گيري
    پولس انسان را موجودی می‌داند که توسط خداوند کامل مطلق آفریده شده است و صورتی الهی دارد. برخی از عبارت‌های پولس بر وجود سه حیثیت متمایز روح، نفس و بدن در انسان دلالت دارد؛ ولی دلیل قاطعی بر تمایز نفس و روح به‌عنوان دو جزء متمایز در وجود انسان، وجود ندارد.
    پولس روح را وجودی جوهری معرفی می‌کند که دارای قوای مختلف معنوی است. مهم‌ترین نقش در میان این قوا از آنِ «وجدان» و «اراده» است که سهم ویژه‌ای در نظام اخلاقی پولس ایفا می‌کنند. «وجدان» قوه‌ای است در انسان که انسان به‌واسطة آن قادر به حکم کردن در مسائل اخلاقی است؛ و «اراده» ملاک انتخاب خیر و شر در انسان است؛ هرچند در نگاه پولس، انسان قبل از محكم شدن رشته‌هاي ايمان در قلبش، قدرت بر انجام خیر ندارد.
    سرشت و فطرت انسانی با دو شخصيت و دو حادثة بزرگ، یعنی «آدم و سرپيچي از فرمان خدا» و «مسيح و نجات انسان» گره مي‌خورد. همة اولاد آدم، حتی پیامبران پیش از مسیح، تحت آلودگی گناه نخستین قرار دارند. این ادعا مخالف با بسیاری از آیات عهد عتیق و انجیل‌‌‌های چهارگانه است.
    همة شرافت و کرامت انسان به این است که انسان بتواند مظهر جلال خدا باشد. این کرامت تکوینی انسان بار اخلاقی ندارد و آن‌طورکه برای آدم در ابتدای خلقت وجود داشت، برای دیگران تحقق ندارد؛ ولی انسان‌ها به‌دلیل وضعیتی که در آن واقع شده‌اند، مقصر نیستند.
    مهم‌ترين نقدهايي که بر این نوع نگاه وارد است و با ادبیات سایر بخش‌های کتاب مقدس سازگار نیست، از این قرار است:
    ـ تصور پولس از خداوند با نوعی انسان‌پنداري برای خداوند عجین شده است و این با کامل مطلق بودن حق‌تعالی سازگار نیست؛
    ـ تحلیل پولس در باب ماهيت ترکيبي انسان مبهم است؛
    ـ تحليل پولس دربارة اختيار، ناقص و نارساست؛
    ـ تنگناي پولس در تحليل سرشت انسان کاملاً هویداست؛
    ـ تبيين پولس از کرامت تکويني انسان، نواقص جدی دارد.

        کتاب مقدس، 1380، ترجمة فاضل‌خان همدانی، ویلیام گلن، هنری مرتن، تهران، اساطیر.
        ارسطو، 1366، درباره نفس، ترجمة عليمراد داوودي، تهران، حکمت.
        ايلخاني، محمد، 1374، «پولس»، ارغنون، ش 5و6، ص 393ـ409.
        آنس، جيمز، 1888م، نظام التعليم في علم اللاهوت القويم، بيروت، الاميرکان.
        بارکر ویلیام، 1382، «مروری بر تاریخ مناسبات کلیسا و دولت در مسیحیت غربی»، هفت آسمان، ش 19، ص 43ـ48.
        بريه، اميل، 1374، تاریخ فلسفه (جلد دوم: دوره انتشار فرهنگ یونانی و دوره رومی)، ترجمة علي‌مراد داودي، تهران، نشر دانشگاهی.
        البستاني، بطرس، بي‌تا، بولس، دايرة‌المعارف، بيروت، دارالمعرفه.
        پالما، آنتوني، 1993م، بررسي رساله‌هاي پولس به غلاطيان و روميان، ترجمة آرمان رشدي، بي‌جا، كليساي جماعت رباني آموزشگاه كتاب مقدس.
        تيسن، هنري، بي‌تا، الهيات مسيحي، ترجمة ط. ميكائليان، تهران، حيات ابدي.
        جماعة من اللاهوتيين، 1988م، تفسير الكتاب المقدس، بيروت، منشورات النفير.
        حسيني، سيدمصطفي و سيداكبر حسيني قلعه‌بهمن، 1393، «انسان‌شناسي پولس از منظر گناه ذاتي»، معرفت اديان، ش 20، ص 49ـ66.
        راتزينگر، يوزف و ديگران، 1393، تعاليم كليساي كاتوليك، ترجمة احمدرضا مفتاح و ديگران، قم، اديان و مذاهب.
        صالح، سيدمحمدحسن، 1396، «انسان‌شناسي پولسي و ساحت‌‌‌هاي وجودي انسان»، معرفت اديان، ش 31، ص 113ـ128.
        كاكس، هاروي، 1378، مسيحيت، ترجمة عبدالرحيم سليماني، قم، مطالعات اديان و مذاهب.
        گروه مترجمان، 1381، دايرةالمعارف کتاب مقدس، تهران، سرخدار.
        گروه مؤلفان، 1995م، قاموس الکتاب المقدس، بي‌جا، دار الثقافه.
        گروه مؤلفان، المعجم اللاهوتي لکتاب المقدس، بي‌جا، بي‌تا.
        متي، 1992الف، المسکين، القديس بولس الرسول، قاهره، دير القديس انبا.
        ـــــ ، 1992ب، المسکين، شرح رسالة القديس بولس الرسول الي اهل رومية، چ سوم، قاهره، دير القديس انبا.
        مصباح يزدي، محمدتقي، 1384، به سوى خودسازى، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
        مقار، القس الياس، 1991م، رجال الکتاب المقدس، قاهره، دار الثقافه.
        مك‌گراث، آليستر، 1384 درسنامة الهيات مسيحي، ترجمة بهروز حدادي، قم، مركز مطالعات و تحقيقـات اديان مذاهب.
        ـــــ ، 1385 درآمدی برالهيات مسيحي، ترجمة عبسی دیباج، تهران، روشن.
        ناس، جان، 1390، تاريخ جامع اديان، ترجمة علي‌اصغر حكمت، چ بيستم، تهران، علمي و فرهنگي.
        هيل، توماس و تورسون استيفان، 2001، تفسير کاربردي عهد جديد، ترجمة آرمان رشيدي و فريبرز خنداني، بي‌جا، بي‌نا.
        Darwin, Charles, 1871, The Descent Of Man, And Selection In Relation To Sex, New York, D. Appleton.
        Gundry, Robert.H, 1987, Soma in Biblical Theology: With Emphasis on Pauline Anthropology, Zondervan Press, MI.
        Haacker, Klaus, 2003, Paul’s life in the Cambridge Companion to St Paul, Cambridge, Cambridge Univercity Peress.
        Kullman, Oscar, 1958, Immortality of the Soul or Resurrection of the Dead?, Macmillan, New York.
        Kung, Hans, 1994, Great Christian Thinkers, Paul, Origen, Augustine, Aquinas, Luther, Schleiermacher, Barth New York, Continuum.
        Melton, J. Gordon, 2010, "Paul", in Religions of the World (A comprehensive Encyclopedia of Beliefs and practices) ,ed: J. Gordon Melton and Martin Baumann, Santa Barbara and California, ABC-CLIO, LLC.
        Schroeder, F, 1981, "Paul, Aposle, ST", in New Catholic Encyclopedia, Washington D.C, Catholic University of America.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فتحی، عبدالله.(1402) بررسی انتقادی انسان‌شناسی پولس؛ با تأکید بر آموزه‌های کتاب مقدس. فصلنامه معرفت ادیان، 14(2)، 59-76

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عبدالله فتحی."بررسی انتقادی انسان‌شناسی پولس؛ با تأکید بر آموزه‌های کتاب مقدس". فصلنامه معرفت ادیان، 14، 2، 1402، 59-76

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فتحی، عبدالله.(1402) 'بررسی انتقادی انسان‌شناسی پولس؛ با تأکید بر آموزه‌های کتاب مقدس'، فصلنامه معرفت ادیان، 14(2), pp. 59-76

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فتحی، عبدالله. بررسی انتقادی انسان‌شناسی پولس؛ با تأکید بر آموزه‌های کتاب مقدس. معرفت ادیان، 14, 1402؛ 14(2): 59-76