بررسی و تحلیل آرای علامه بلاغی در نقد عیسی مسیح (ع) بهعنوان اقنومی از اقانیم سهگانة تثلیث

Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
يکي از مهمترين مباحث مسيحشناسي، بحث الوهيت و عدم الوهيت عيسي است. اين اختلاف از نخست در بين پيروان مسيح در جريان بوده است. ابيونيها و جامعة اولية مسيحي، بهتبع پطرس و ساير حواريون، همواره مسيح را پيامبري بزرگ و مخلوق خدا ميدانستند و در مقابل، يوحنا (يوحنا 1: 1؛ 14: 10) و پولس (ر.ک: روميان 1: 3ـ4؛ دوم قرنتيان 1: 3ـ4؛ افسسيان 1: 3) در آثار و رسالههايشان که بخش بزرگي از کتاب عهد جديد را تشکيل ميدهند، عقيدة الوهيت و پسر خدا بودن عيسي را مطرح کردهاند. اين اختلاف تا قرن چهارم بين آريوس و آتاناسيوس ادامه داشت تا اينکه در قرن چهارم در شوراي نيقيه، الوهيت عيسي به تصويب رسيد؛ اما همچنان عقيدة الوهيت عيسي در بين مسيحيان و غيرمسيحيان مخالفان جدي دارد (ر.ک: طاهري آکردي، 1391). از صدر اسلام تاکنون نيز دانشمندان مسلمان فراواني به مباحث اديان الهي توجه کرده و اين آموزهها را به بوتة نقد و بررسي گذاشتهاند. يکي از چهرههاي درخشان علم، علامه بلاغي است که آثار زيادي از ايشان در حوزة اديان بهجا مانده است. با توجه به جايگاه والاي علمي علامه، مقالات متعددی در باب مباحث ادياني از منظر علامه بلاغي بهنگارش درآمده است؛ بااینحال هیچیک از اين مقالات ما را از توجه به نوشتار پيشرو بينياز نميکند؛ زيرا مقالة «نقدهایي بر مسيحيت از علامه بلاغي» (ملکمکان، 1385)، بهطور جامع مباحث را بررسي نکرده و صرفاً گزارشي از دو کتاب الهدي الي دين المصطفي و الرحلة المدرسية است. همچنين مقالة «روششناسي علامه بلاغي در نقد کتاب مقدس»، نوشتة علياکبر نيکزاد نيز کار ديگري است که نويسنده تلاش کرده است در مطالعات خود از سه شيوة علمي جدلي، برهاني و تاريخي علامه بلاغي پردهبرداري کند (ر.ک: فرجزاده و باروتي اردستاني، 1386، ج 4، ص 157ـ160). بنابراين ضرورت دارد تا در اين نوشتار با نگاهي جامع به تحليل و بررسي آرای کلامي علامه بلاغي در خصوص نقد و بررسي عيسي مسيح بهعنوان اقنومي از اقانيم سهگانة تثليث پرداخته شود. بايد توجه داشت که تحليل آثار علامه بلاغي از دو جهت بسيار سخت و دشوار است؛ چراکه اولاً بعضي از نوشتار ايشان در قالب گفتمانهاي نمايشنامهاي (زينالپور، 1399) و با نثر قديمي بيان شده است؛ ثانياً موجزگويي ايشان در بيان مطالب باعث ميشود که بهسختي مراد نويسنده فهم شود؛ در نتيجه برگرداندن مطالب علامه بلاغي به متن امروزي و در قالب استدلال، کاري بسيار دقيق و ماهرانه است و سعي شده است این نکته در اين نوشتار رعايت شود. ازاينرو پس از بررسي آثار علامه در باب مسيحشناسي، روشن ميشود که ايشان هنگام بررسي اقنوم پسر، دو عنوان «الوهيت عيسي» و «پسر خدا بودن عيسي» را مورد توجه و بررسي قرار ميدهد. بنابراين تحليل آرای علامه بلاغي در اين مقاله با توجه به دو عنوان بالا بيان خواهد شد.
1. الوهيت عيسي
مسيحيان براي اثبات الوهيت عيسي به مواردي از عهد جديد استناد ميکنند که علامه بلاغي به بررسي و نقد آن فقرات ميپردازد؛ سپس در تقابل با نظرية مسيحيان مبني بر اله بودن عيسي، فقراتي از کتاب مقدس را مطرح ميسازد و عدم الوهيت عيسي را نتيجه ميگيرد؛ در پايان نيز با ادلة عقلي استدلالهايي بر بطلان الوهيت عيسي ميآورد که در ادامه بهتفصيل بيان خواهد شد.
1ـ1. ادلة مسيحيان بر اثبات الوهيت عيسي
1ـ1ـ1. اطلاق رب بر عيسي
مسيحيان به اين فراز از انجيل يوحنا استناد کردهاند: «اي خداوند من و اي خداي من» (يوحنا 20: 28) و معتقدند که چون توما مسيح را با لفظ «خدا» مورد خطاب قرار داده و کلام و ايمان او از طرف عيسي تصديق شده است، پس اين نشان از الوهيت عيسي دارد. يکي از الهيداناني که بدينگونه استدلال بر الوهيت عيسي نموده، هيلاري همعصر آتاناسيوس، در قرن چهارم ميلادي است (ويلکن، 1381).
علامه براي پاسخ به اين استدلال چندين مسئله را متذکر ميشود: اولاً سستي استدلال با کمي تحقيق در اناجيل، بخصوص انجيل يوحنا روشن ميشود؛ زيرا يوحنا در انجيل خود، اطلاق لفظ «رب» براي عيسي را به «معلم» تفسير کرده است که ميتوان شواهدي براي آن آورد: «بدو گفتند: ربي؛ يعني اي معلم! در کجا منزل مينمايي؟» (يوحنا 1: 39) و در فقرهاي ديگر، يوحنا از مسيح در پيامي براي شاگردان چنين نقل ميکند: «عيسي بدو گفت: اي مريم! او برگشته، گفت: «ربوني (يعني اي معلّم)» (همان 20: 16)؛
ثانياً علامه بلاغي براي نقض فقرة توما، به فقرهاي از انجيل يوحنا اشاره ميکند که عيسي بهصراحت ميگويد: خداي او و شاگردان يکي است: «... نزد برادران من رفته، به ايشان بگو كه نزد پدر خود و پدر شما و خداي خود و خداي شما ميروم» (همان 20: 17)؛ پس اين دو عبارت انجيل يوحنا تعارض دارند؛
ثالثاً فقرة توما صحيح نيست؛ زيرا خود انجيل يوحنا و مابقي اناجيل تصريح دارند که «الله» خداي مسيح است (مرقس 12: 29) و عيسي او را نيايش کرده و مورد خطاب قرار داده است (متي 27: 46)؛ همچنين علامه بلاغي براي اين مطلب مؤيدي ذکر ميکند: آنچه بين مسيحيان مسلم است، آن است که انجيل يوحنا مطالبي دارد که اناجيل ديگر آن را تکذيب ميکنند. ازاينرو ايشان به فقرة ديگري از انجيل يوحنا اشاره ميکند که ساير اناجيل آن را تکذيب ميکنند؛ مثلاً در مورد فهم پطرس و يوحنا از رستاخيز مسيح در انجيل يوحنا چنين آمده است: «هنوز کتاب را نفهميده بودند که بايد او از مردگان برخيزد» (همان 20: 9)؛ درحاليکه در اناجيل سهگانه، بيش از ده مرتبه چنين آمده است: مسيح به شاگردانش تصريح کرد که کشته ميشود و روز سوم از قبر برميخيزد؛ بهطوريکه پطرس شروع به منع مسيح کرد (متي 16: 21ـ22) (ر.ک: بلاغي، 1431ق، ج 6، ص 227ـ228).
لازم به ذکر است که علامه بلاغي با نگاهي درونديني به مباحث مطرحشده در مسيحيت ميپردازد و با استفاده از کتاب مقدس که مهمترين منبع استناد مسيحيان است (ر.ک: مکگراث، 1393، ج 1، ص 249)، اعتقاد آنان مبني بر الوهيت عيسي را انکار ميکند به نظر میرسد، شيوة تحليل علامه بلاغي در تبيين و نقد و بررسي اعتقادات مسيحيان داراي دو امتياز مهم است: اول آنکه علامه به تکتک فقرات کتاب مقدس اشراف دارد و توانسته است با تفسير آيهبهآيه، فقرات را تبيين و تحليل کند و ازآنجاکه اين شيوه نزد مسيحيان نيز پذيرفته شده و قابلقبول است، علامه بلاغي توانسته است با استفاده از روش خود مسيحيان، آنان را بهچالش بکشد و بهعبارتديگر با زبان مشترک با آنان سخن بگويد. دليل آنکه اين شيوه در نزد مسيحيان نيز پذيرفتهشده است، عملکرد الهيدانانی ازجمله هيلاري در اثبات اعتقادات مسيحيان، ازجمله الوهيت عيسي است. او با استناد به فقرة توماس در انجيل يوحنا که خطاب به عيسي ميگويد: «خداي من و پروردگار من» و ضميمه کردن اين فقره به فقرات ديگري که عيسي ميگويد: «من و پدر يکي هستيم» (يوحنا 10: 30) و «تمام چيزهايي که پدر داراست، من هم دارم» (ر.ک: يوحنا 10: 18)، الوهيت عيسي را نتيجه ميگيرد (ر.ک: ويلکن، 1381). همانگونهکه روشن است، اين شيوة استدلال، تبيين و تفسير فقرات، با استناد به فقرات ديگر است. علاوه بر امتياز نخست، يکي ديگر از مهمترين فوايدي که روش تحليل فقرات براساس فقرات ديگر دارد، اين است که از جمود فکري و نگاه تکبعدي به فقرات و ترجمة تحتاللفظي آنها جلوگيري ميکند؛ چنانکه روش استنباطي هيلاري براي اثبات الوهيت عيسي از فقرة توماس، به همين شيوة تکبعدي بوده است؛ زيرا وي فقط به فقرات دال بر اله بودن عيسي توجه کرده و از توجه به فقرات ديگري که فقرة توماس را منحصر در معلم بودن عيسي ميکنند، خودداري کرده است؛ اين مسئله در حالي است که علامه بلاغي براي تبيين مباني و اصول اعتقادي مسيحيان، به تمامي فقرات توجه دارد؛ بهعبارتديگر با نگاهي جامع، فقرات را تفسير و تحليل ميکند و اين شيوه بهروشني و وضوح در مباحث مطرحشده از جانب ايشان نمود دارد. يکي از الهيدانان مسيحي بهنام لسلي هولدن بهمانند علامه معتقد است که نگاه تحتاللفظي به فقرات باعث جمود و عدم درک سطوح بالاي واقعيت خواهد شد؛ ازاينرو افرادي مانند پولس، که فقرات دال بر جسمانيت و الوهيت عيسي را با افکار خويش تدوين کردهاند، دچار جمود فکري و گرفتار عدم درک تمام واقعيت شدهاند؛ زيرا پولس در تفسير فقرات، تنها ترجمة تحتاللفظي الوهيت و جسمانيت را به عيسي نسبت داده و از نگاهي متفاوت مانند تمثيل يا تجليل خودداري کرده است (ر.ک: هيک، 1386، ص 246-247). بنابراين از نگاه نگارندگان، بهنظر ميرسد که اين جمود فکري پولس باعث تغيير در اصول اعتقادي مسيحيت شده است؛ زيرا تا قبل از کتابهاي پولس و يوحنا اين اعتقاد، يعني الوهيت عيسي و تجسد خداوند در عيسي، در اناجيل همنوا (متي، مرقس و لوقا) نبوده و پس از تأليفات پولس و يوحنا به دايرة اعتقادات مسيحي اضافه شده است.
2ـ1ـ1. رستاخيز عيسي و دلالت آن بر الوهيت او
رستاخيز عيسي يکي از مهمترين ادله بر الوهيت وي از منظر مسيحيان است؛ چراکه عيسي پس از مرگ توانسته است از دنياي مردگان خارج شود و حيات دوبارهاي به جسم خويش دهد؛ و ازآنجاکه انبيا هرچند بتوانند ديگر مردگان را زنده کنند، ولي قدرت بر زندگيبخشي بر خود را پس از مرگ ندارند؛ پس عيسي نميتواند فرستادة خدا باشد؛ بلکه او اقنومي از اقانيم سهگانة الهي است (ر.ک: بلاغي، 1431ق، ج 6، ص 228).
علامه بلاغي به دو قسمت اين دليل اشکال وارد ميکند: اولاً چه کسي گفته است که انبيا با قدرت خودشان مردگان را زنده کردند؟ خود مسيح که اينگونه دربارة او غلو ميکنيد، بهتصريح انجيل در هنگام زنده کردن اليعاذر، به خداي تبارک و تعالي متوسل شد و سر به آسمان برد و گفت: «اي پدر! تو را شكر ميكنم كه سخن مرا شنيدي و من ميدانستم كه هميشه سخن مرا ميشنوي؛ ولكن بهخاطر اين گروه كه حاضرند، گفتم تا ايمان بياورند كه تو مرا فرستادي» (يوحنا 11: 41ـ42)؛
ثانياً چه کسي گفته است که عيسي خودش و با قدرت الوهياش از ميان مردگان برخاست؟ در کتب مسيحيان در بيش از بيست موضع (اعمال رسولان 2: 32، 3: 15، 4: 10، 10: 40، 13: 30؛ و...) تصريح شده است که خداوند مسيح را از ميان مردگان زنده کرد (بلاغي، 1431ق، ج 6، ص 228-229).
به نظر میرسد، علامه بلاغي در اين فقرات نيز از همان شيوة قبل، يعني تفسير فقره با توجه به فقرات ديگر استفاده ميکند و نشان ميدهد که نبايد نگاه تکبعدي و سطحي به فقرات داشت و بايد کتاب مقدس را مانند منظومهاي منسجم در نظر گرفت؛ يعني فقرات را جدا از هم و بدون ارتباط با هم ملاحظه نکرد. در نتيجه، مهمترين نقد و ايرادي که بر الهيدانان مسيحي وارد است، همين بیتوجهی به فقرات بهعنوان مجموعهاي منسجم است. آنان با تکيه بر دستهاي فقره با مضمون خاص، آموزههایی مانند الوهيت يا آموزة نجات و... را نتيجه ميگيرند و به فقرات ديگري که ناقض و متعارض با نظرشان است، توجه نميکنند و در نهايت امر، باعث ترويج اصول انحرافي در دينشان ميشوند.
3ـ1ـ1. فقرات دال بر حلول خدا در عيسي
مسيحيان با توجه به فقرة «آيا باور نميكني كه من در پدر هستم و پدر در من است؟ سخنهايي كه من به شما ميگويم از خود نميگويم؛ لكن پدري كه در من ساكن است، او اين اعمال را ميكند» (يوحنا 14: 10)، حلول خدا در عيسي را دليلي بر الوهيت عيسي ميدانند.
علامه بلاغي در مواجهه با اين فقره ميگويد: حلول بهمعناي اتحاد واقعي نيست و فقط بهمعناي نزديکي اعتقاد دو شخص با هم است؛ چنانکه عيسي به مؤمنين و شاگردانش ميگويد: «تا همه يك گردند؛ چنانكه تو اي پدر! در من هستي و من در تو؛ تا ايشان نيز در ما يك باشند؛ تا جهان ايمان آرد كه تو مرا فرستادي و من جلالي را كه به من دادي، به ايشان دادم تا يك باشند؛ چنانكه ما يك هستيم. من در ايشان و تو در من، تا در يكي كامل گردند» (يوحنا 17: 21ـ23). در این فقره، عيسي خود را در شاگردانش ميداند. بهعبارتديگر ميگويد: همانگونهکه خدا در من حلول يافته است، من در شاگردانم و مؤمنين حلول کردهام و اين حلول سبب ميشود که همه يک چيز باشيم (ر.ک: علوي عاملي، 1373، ص 49). حال اگر ما معناي اتحاد و حلول خدا در عيسي را بهمعناي خدا شدن عيسي بدانيم، در اين صورت چون عيسي نيز در شاگردان و مؤمنين حلول کرده است، شاگردان و مؤمنين نيز بايد خدا باشند که لازمهاش، نه تثليث و سهخدايي، بلکه اعتقاد به خدايان بسيار است. پس در نتيجه، حلول خدا در عيسي ـ که در اين فقرات ذکر شده ـ بهمعناي واقعي که لازمهاش خدا شدن عيسي است، نيست؛ بلکه بهمعناي داشتن اعتقاد يکسان است (ر.ک: بلاغي، 1431ق، ج 5، ص 352).
با دقت در مطالب مطرحشده از جانب علامه، به اين مهم دست خواهيم يافت که نميتوان فقط با تکيه بر ظواهر فقرات، اصول و مباني را بهدست آورد؛ زيرا همانگونهکه علامه در فقرات مذکور دليل ميآورد، نگاه سطحي مستلزم قبول محالات عقلي خواهد شد؛ چراکه براساس استدلال مسيحيان، بايد معتقد به خدايان متعدد شويم؛ درحاليکه اين مسئله از اساس باطل و پوچ است. پس از بيان مستندات مسيحيان و نقد آنان از نگاه علامه بلاغي، به مستنداتي از عهد جديد اشاره خواهيم کرد که اله نبودن عيسي را نشان ميدهند.
2ـ1. نقد علامه بلاغی بر الوهیت عیسی
1ـ2ـ1. استنادات نقلي علامه مبني بر عدم الوهيت عيسي
علامه بلاغي بعد از نقد و بررسي فقراتي که بر الوهيت عيسي دلالت داشتند، پا را فراتر ميگذارد و به بعضي از فقراتي اشاره ميکند که بر عدم الوهيت عيسي دلالت دارند: «او رشد کرده و هيئتش تغيير پيدا کرده است» (لوقا 2: 40)؛ و در جاي ديگر گفته شده است: «دو رسول، برنابا و پولس، براي نفي الوهيت خودشان استدلال به طبيعت بشري و در معرض آلام و رنجها آوردهاند» (اعمال رسولان 14: 11ـ16). پس با توجه به اين فقرات، روشن ميشود که عيسي هم انساني مانند ساير انسانهاست؛ زيرا تحت تأثير امورات جسماني، هيئتش از کودکي تا بزرگسالي تغيير يافته و متصف به آلام و رنجها شده است؛ ازاينرو عيسي نميتواند اله باشد. همچنين در عهد جديد بهصراحت آمده است که مسيح «الله» را خداي خود ميداند (متي 27: 46؛ يوحنا 20: 17)؛ پس اگر قائل به الوهيت عيسي شويم، بايد بپذيريم که يک اله داراي اله ديگر است. اين تصريحات، براي کساني که به اين کتابها اعتماد دارند، شکي در عدم الوهيت عيسي باقي نميگذارند (ر.ک: بلاغي، 1431ق، ج 6، ص 198).
علامه بلاغي در ادامه با استفاده از استدلالات عقلي، به بررسي عدم الوهيت عيسي ميپردازد.
2ـ2ـ1. استدلالات عقلي بر بطلان الوهيت عيسي
يکي از مهمترين عقاید مسيحيان، عقيده به تثليث است (يعني خداوند در عين وحدانيت، داراي سه اقنوم پدر، پسر و روحالقدس است). برايناساس عيسي در عين انسان بودن، يکي از اقانيم سهگانه است که با خداوند اتحاد در ذات دارد. در مسيحيت اوليه، اشخاصي مانند سابليوس اقانيم سهگانه را صرفاً نامهايي بر نحوة دانش و تجربة مسيحيان از عمل و حضور خدا مينامیدند؛ يعني نحوههايي که خدا خود را به بندگانش ميشناساند؛ اما در اوایل قرن نوزدهم ميلادي، الهيداناني مانند شلاير ماخر نظرية تثليث را در کتاب ايمان مسيحي بهگونهاي ترسيم ميکنند که اولاً ذات و هويت خدا در مسيح حضور دارد؛ ثانياً الوهيت خدا با ذات انسان در روحالقدس متحد ميشود. آنچه مورد بحث در اين نوشتار است، نظرية اول شلاير ماخر مبني بر اتحاد ذات خدا با ذات انسان است (ر.ک: ويلکن، 1381). علامه بلاغي در بررسي الوهيت عيسي با رويکرد عقلي، سه مسئلة امتناع تجسد، عدم امکان حلول و عدم امکان اتحاد خدا با عيسي را مطرح ميسازد و با بررسي اين سه مسئله به اين نتيجه ميرسد که امکان ندارد عيسي داراي الوهيت باشد. بايد توجه داشت که تاکنون هيچ الهيدان مسيحي (تيسن، 1375، ص 202؛ خاچيکي، 1361، ص 40؛ ر.ک: مکگراث، 1393، ج 2، ص 543و562؛ ميشل، 1387، ص 66) مباحث امکان عقلي اتحاد خدا با انسان را بهصورت مبنايي و ريشهاي بررسي نکرده است؛ زيرا آنان الوهيت عيسي را امری مسلم فرض ميکنند و ازاينرو در مباحث الهياتي خويش فقط به علت تجسد خدا در عيسي ميپردازند. علامه بلاغي براي تحليل شيوة اتحاد ذات خدا با ذات انسان، به طراحي سؤالات زير ميپردازد و با پاسخ به سؤالات، عدم امکان اتحاد ذات خدا با انسان را نتيجه ميگيرد: 1. آيا امکان دارد خداوندِ واجبالوجود با ذاتي بسيط و اوصاف ابدي، لباس جسم مادي به تن کند؟ 2. چگونه عيسي با خدا متحد ميشود؟ 3. آيا امکان حلول خدا در عيسي وجود دارد؟ و مراد از حلول نزد الهيدانان چيست؟
الف) امتناع تجسد خدا
از نگاه علامه بلاغي، اگر خداوندِ واجبالوجود با ذاتي بسيط از ازل لباس جسماني به تن داشته باشد، لازمهاش اين است که ترکب در مقدار داشته باشد (يعني خداوند داراي ابعاد سهگانه باشد) يا دارای ماهيت باشد (يعني امر جسماني برای ذيشعور شدن، نياز به صورت مجردداشته باشد) که هر دو با واجبالوجود بودن خداوند منافات دارد (طباطبائي، 1432ق، ج 2، ص 225) (خداوندي که داراي ماده است، قادر مطلق نخواهد بود؛ چراکه ميتوان اين خدا را بهطور ساکن در مکاني خاص يا حرکتي خاص قرار داد)؛ اما اگر جسماني بودن خدا از ازل نباشد (حادث باشد)، به اين معنا که در ابتداي امر مجرد بوده و بهمرور با تغيير در ذات، جسمانيت برايش عارض شده باشد، در اين صورت نيز لازمهاش تغيير در ذات الهيّت است و با واجبالوجود بودن خدا منافات دارد. علامه بلاغي در توضيح حالت دوم برهان چنين ميگويد: در واجبالوجود ترکيب راه ندارد و حقيقتي بسيط در تمام جهات است. اين حقيقت بسيط بهدلیل واجب بودن وجودش، داراي ابديت است. چنين ماهيت بسيطي محال است که تبديل به ماهيت ديگر شود؛ زيرا با تبديل به ماهيت ديگر، اين ماهيت اول، ابديت و واجبالوجوديت خود را از دست ميدهد. ماهيت دوم نيز ضرورتاً حادث است؛ چراکه نبوده و بهوجود آمده است؛ پس ديگر واجبالوجود نيز نخواهد بود. با توجه به اين بيانات، ماهيت اول براي تبديل شدن به ماهيت دوم بايد تغيير کند؛ که لازمة تغيير، واجبالوجود نبودن ماهيت اول است؛ که اين لازمه، با فرض اول برهان که همان واجبالوجود بودن ماهيت اول است، منافات دارد (بلاغي، 1431ق، ج 5، ص 347ـ348).
ب) امتناع اتحاد خدا با عيسي
علامه با تأملات عقلي، از طريق تحليل معناي اتحاد، امتناع اتحاد عيسي در خدا را نتيجه ميگيرد. تبيين استدلال: اتحاد خدا و عيسي را ميتوان به سه صورت تصور کرد: 1. ذات خداوند به غير (عيسي) تغيير کند؛ 2. غير (عيسي) به ذات خدا تغيير کند؛ 3. ذات خدا و عيسي دچار تغيير شوند و امر سومي را حادث کنند. ازآنجاکه ممتنع است ذات واجبالوجود تغيير کند و ازسویديگر ممتنع است که شيء حادثي تبديل به واجبالوجود شود، پس اين وجوه سهگانة اتحاد امکان ندارد و قابل تصديق نيست (بلاغي، 1431ق، ج 5، ص 350؛ ر.ک: علوي عاملي، 1373، ص 45-46).
ج) امتناع حلول خدا در عيسي
علامه براي پاسخ به سومين سؤال مطرحشده ميگويد: خداوند واجبالوجود است؛ ازاينرو ممتنع است که به غيرخودش نيازمند باشد و ذاتش داراي تغيير شود. با توجه به چنين ذاتي، اين سؤالات به ذهن ميرسد که: آيا اولاً ذات واجبالوجود ميتواند در جسم حادث حلول کند؛ چنانکه دوگانهپرستان معتقدند؟ ثانياً اين ذات واجب اين امکان را دارد که در بعضي از انسانها حلول کند؛ همانگونهکه مسيحيان معتقدند خدا در عيسي حلول کرده است؟ و يا شق سومي فرض کرد و گفت: آيا خدا ميتواند در ابدان عارفين حلول کند؛ چنانکه اعتقاد صوفيان است؟
علامه در پاسخ به سؤالات مطرحشده ميگويد:
اولاً حلول خدا در اجسام امکان ندارد؛ چراکه اجسام داراي دو نوع حلولاند و اگر خداوند نيز بخواهد در جسم حلول کند، ناچار بايد به يکي از دو طريق زير حلول کند: راه اول اینکه، حلول خدا مانند حلول عرض در جسم باشد؛ در اين صورت، لازمهاش اين است که خداوند مانند عرض، قيام بنفسه (وجود بنفسه) نداشته و محتاج به موضوع باشد؛ و اين مطلب با وجوب وجود و قائم بنفسه بودن واجبالوجود سازگاري ندارد؛ اما راه دوم این است که حلول خدا در جسم، مانند حلول صورت در ماده باشد؛ که در اين صورت نيز چون ماده و صورت به هم محتاجاند، خداوند نيز نيازمند خواهد شد و اين نيازمندي به غير، با وجود سه خداوند سازگاري ندارد. بنابراين خداوند نميتواند در اجسام حلول کند.
ثانياً اگر حلول خداوند بهنحو حلول در انسان خاص باشد، در اين صورت نيز بازگشتش به حلول نفس در بدن خواهد بود؛ يعني همانگونهکه نفس در بدن انسان حلول ميکند، خدا نيز در انسان حلول خواهد کرد. چنين حلولي مستلزم لوازم ذیل خواهد بود: 1. خداوند براي افعال خود، به بدن نیازمند خواهد بود که در اين صورت، افعال و اعمال الهي معلول آليّت بدن خواهند شد و اين با علتالعلل بودن خداوند سازگاري ندارد؛ 2. بدني که خداوند در آن حلول کرده است، واجب خواهد شد؛ درحاليکه بدن مادي داراي ماهيت بوده، مرکب از مقدار و عوارض است؛ چنين بدني بههيچوجه شأنيت واجب شدن را ندارد؛ 3. متوقف بودن اعمال و افعال خداوند بر داشتن بدن مادي، ذات و ماهيت خداوند را تغيير ميدهد و تغيير يافتن نيز با واجبالوجود بودن خداوند منافات دارد؛ ازاينرو امکان ندارد که خداوند در انسان خاصي حلول کند.
براساس مطالب گفتهشده از نگاه علامه بلاغي، اين نتيجه حاصل ميشود که حلول خداوند در مسيح امکان عقلي ندارد و اعتقادي ناپذیرفتنی است. ايشان در ادامه، مسيحيان را مورد خطاب قرار ميدهد و ميگويد: آنچه از لحاظ عقلي قابليت پذيرفته شدن دارد، این است که خداوند به بعضي از انسانها عنايت خاصي ميکند تا اين افرادِ برگزيده بهوسيلة عنايت خاصي که خداوند به ایشان کرده است و داراي معلومات خاصي شدهاند، انسانهاي ديگر را تعليم دهند و اين عنايت، اختصاصي به حضرت مسيح ندارد؛ بلکه تمام پيامبران و رسولان و انسانهاي صالح مشمول اين لطف الهي هستند (ر.ک: بلاغي، 1431ق، ج 5، ص 350ـ351). لازم به ذکر است که برخي از الهيدانان مسيحي، ازجمله قديس توماس، در دفاع از آموزة تثليث و مصون نگه داشتن آموزه از اشکالات عقلي، قائل به عدم دوگانگی بين خدا، عيسي و روحالقدس شدهاند و معتقدند که جوهر کلمه (عيسي) و محبت (روحالقدس) در خدا متفاوت با جوهر خدا نيست. در نتيجه، آموزة تثليث از منظر قديس توماس، اقرار به خداوندي واحد و بسيط است که در سه شخص ديده ميشود. از نظر نگارنده، نظرية قديس توماس را علامه بلاغي در محال بودن تجسد خدا پاسخ گفتهاند؛ چراکه اعتقاد به ذات واحد بسيط، با تجسد در انسان قابل جمع نخواهد بود و ازآنجاکه الفاظ داراي معاني مشخص و همهفهم هستند، پس دو لفظ واحد و بسيط نيز داراي معنا و مدلول مشخصاند و اين معناي مشخص، که عبارت است از عدم ترکيب عقلي و خارجي، براي همة انسانها يکسان تداعي ميشود. در نتيجه وقتي ميگوييم «ذات واحد بسيط»، ديگر نميتوانيم اين ذات را با اين مشخصات بر امري جسماني و مرکب از عناصر بهنام عيسي حمل کنيم (ماسون، 1385، ج 1، ص 135ـ136).
در تحليل شيوة علامه بلاغي در نقد الوهيت عيسي، بيان چند نکته ضرورت دارد:
1. مهمترين مسئله در نقد آرای طرف مقابل، بهدست آوردن زبان مشترک است؛ بهعبارتديگر، قبل از نقد آرای ديگران، ابتدا بايد شخص نقدکننده با مباني و اصول طرف مقابل خويش آشنايي کامل داشته باشد تا برايناساس بتواند از روشهاي مورد قبول آنان در نقد و بهچالش کشيدن ایشان استفاده کند؛
2. قبول داشتن يا نداشتن عقل، به پيدايش دو نظريه در بين الهيدانان مسيحي منجر شده است. ايمانگرايان در موضوعات فلسفي و ديني بهجاي تکيه بر عقل، به تکيه بر ايمان اصرار دارند و چهبسا عقل را مذمت و تحقير کنند (ر.ک: پلانتينگا، 1381، ص 202). در مقابل ايمانگرايان، عقلگرايان هستند که عقل را بهعنوان يک منبع مستقل براي رسيدن به اصول اعتقادي قبول ميکنند (ر.ک: مکگراث، 1393، ج 1، ص 286). براي مثال، عقلگرايان در بحث اثبات وجود خدا، با استناد به دلایل عقلي، وجود خدا را اثبات ميکنند (ر.ک: رام، 1368، ص 68)؛
3. اين انديشه که عقل بشري يکي از منابع است و ميتواند بهوسيلة اصول بديهي اولي به نتيجة منطقي برسد و اصول اعتقادي را بهدست آورد، در اواخر قرن هجدهم میلادی و پس از آن با شکست روبهرو شد؛ بهگونهايکه الهيدانان معاصر اثبات خدا با روش عقلي را ممکن نميدانند (ر.ک: همان، ص 293). بايد توجه داشت که علامه بلاغي، معاصر با عقلگرايان بوده است؛
4. روش عقلگرايان و فيلسوفان مسلمان در استفاده از عقل و استدلالات عقلي يکسان بوده است؛ زيرا مسلمانان نيز مانند عقلگرايان مسيحي براهيني را منتج ميدانند که مقدمات آن به بديهيات عقلي منتهي شود (ر.ک: مرکز تحقيقاتي آلمرتضي، 1386، ص 282ـ284).
حال با توجه به مقدمات مطرحشده، روشن ميشود که علامه بلاغي در نقد الوهيت عيسي، اولاً سعي داشته است تا با زبان مشترک، مسائل و اصول اعتقادي مسيحيان را تبيين کند؛ چراکه ايشان بهوسيلة روش خود مسيحيان، که همان استناد به کتاب مقدس و دلایل عقلي است، آنان را بهچالش کشيده است. با توجه به دو روش انتقادي علامه ميتوان به اين نتيجه رسيد که در دوران کنونی، در تبيين نقلي، زبان مشترک با الهيدانان مسيحي وجود دارد؛ ولي انتقادات عقلي در زمان کنوني کارايي و کارآمدي ندارند؛ زيرا همانطورکه در مقدمات گفته شد، الهيدانان مسيحي معاصر، روش تحليل عقلي را مانند عقلگرايان قبل از قرن نوزدهم کارآمد نميدانند. بنابراين انتقادات عقلي علامه، برخلاف انتقادات نقلي ايشان، در عصر حاضر داراي زبان مشترک نيست؛ اگرچه ايشان در عصر حيات خويش از اين اشکال مبرا بوده است؛ ؛ اما در عین حال روش عقلی هيچگاه بیفایده نیست؛ زیرا هر کسی باید بتواند تناقضات موجود در عقاید و کتاب مقدس خود را پاسخگو باشد و با حذف مسئله نمیتوان مسئله را حل کرد. ثانياً استناد به دو منبع مهم مسيحيان، يعني کتاب مقدس و عقل، روشي هوشمندانه براي نقد الهيدانان است؛ زيرا اين جامعيت روش، مباني مورد قبول هر دو دسته الهيدان مسيحي (ايمانگرايان و عقلگرايان) را بهچالش ميکشد؛ ثالثاً روش استدلال عقلي علامه مانند مسيحيان بوده و ایشان بر مبناي بديهيات عقلي، نتايج را از مقدمات ميگرفته است.
علامه پس از بررسي عنوان الوهيت عيسي به بررسي عنوان دوم، يعني پسر خدا بودن، ميپردازد.
2. پسر خدا بودن عيسي
مسيحيان با تمسک به فقراتي از عهد جديد، پسر خدا بودن عيسي را اثبات ميکنند. علامه بلاغي ابتدا مستندات مورد تمسک مسيحيان را ذکر و سپس نقد ميکند؛ آنگاه با ذکر فقراتي از کتاب مقدس نشان ميدهد که مراد از اين اصطلاح (پسر خدا)، اقنوم پسر نيست؛ بلکه در بسياري از مواقع در شأن مؤمنان و صالحان بهکار رفته است؛ و در پايان نيز با بيان استدلال عقلي، بر نظرية پسر خدا بودن عيسي خط بطلان ميکشد.
1ـ2. نقد فقرات مورد استناد مسيحيان
مسيحيان براي اثبات عقيدة خود مبني بر پسر خدا بودن عيسي به فقراتي از کتاب مقدس استناد ميکنند که در ذيل بيان خواهد شد.
1ـ1ـ2. الهام پولس، تولد عيسي از خدا
در دو فقره از عهد جديد آمده است: «كه خدا آن را به ما كه فرزندان ايشان ميباشيم، وفا كرد، وقتي كه عيسي را برانگيخت؛ چنانكه در زبور دوم مكتوب است كه تو پسر من هستي، من امروز تو را توليد نمودم» (اعمال رسولان 13: 33)؛ «به کداميک از فرشتگان هرگز گفت که تو پسر من هستي. من امروز تو را توليد نمودم و ايضاً من او را پدر خواهم بود و او پسر من خواهد بود» (عبرانيان 1: 5). مسیحیان از اين دو فقره چنین فهميدهاند که عيسي پسر خداست؛ چراکه خداوند اين عبارت را به هيچیک از فرشتگان نگفته و فقط به عيسي گفته است.
علامه بلاغي در ابتدا دو اشکال به فقرة اول وارد ميکند و معتقد است که به دو دليل، فقرة اول قابل تطبيق بر مسيح نيست: 1. زيرا همين فقره در کتاب مزامير (مزامير 8: 7) تکرار شده است و زماني که کتاب مزامير نوشته شد، ولادت عيسي اتفاق نيفتاده بود؛ 2. بنا بر نظر مسيحيان دربارة ولادت عيسي، الهام پولس صحيح نیست؛ زيرا مسيحيان، يا قائل به ولادت ازلي عيسي هستند (ر.ک: ميشل، 1387، ص 66) يا ولادتي را که در بيت لحم و از مريم بوده است، قبول دارند (همان، ص 67)؛ يا ميتوان مراد از ولادت را زمان پس از تعميد بهدست يحيي در نظر گرفت؛ چراکه پس از تعميد، از آسمان خطاب رسيد که «تو پسر حبيب من هستي که از تو خشنودم» (متي 3: 17؛ مرقس 1: 11) (ر.ک: باغباني و رسولزاده، 1389، ص 536؛ سليماني اردستاني، 1387، ص 37).
بنابراين، از نگاه علامه نميتوان با استناد به فقرة اول، تولد عيسي از خدا را اثبات کرد. فقرة دوم نيز داراي اشکال است؛ زيرا اين فقره دربارة سليمانبن داوود است و ربطي به عيسيبن مريم ندارد که چنين آمده است: «و به من گفت: پسر تو، سليمان، اوست كه خانة مرا و صحنهاي مرا بنا خواهد نمود؛ زيرا كه او را برگزيدهام تا پسر من باشد و من پدر او خواهم بود» (اول تواريخ 28: 6)؛ «او خانهاي براي اسم من بنا خواهد كرد و او پسر من خواهد بود و من پدر او خواهم بود؛ و كرسي سلطنت او را بر اسرائيل تا ابدالآباد پايدار خواهم گردانيد» (اول تواريخ 22: 9-10؛ دوم سموئيل 7: 12-16). همانطورکه از اين دو فراز فهميده ميشود، پسر خدا بودن عيسي، از کتاب اول تواريخ در شأن سليمانبن داود گرفته شده است و لذا الهام پولس در ذيل فقرة دوم دربارة عيسي صحيح نيست (ر.ک: بلاغي، 1431ق، ج 6، ص 223 و 257ـ258).
2ـ1ـ2. اعتراف عيسي به پسر خدا بودن در مقابل يهوديان
مسيحيان براي اثبات پسر خدا بودن عيسي به گفتهاي از او در احتجاج با يهوديان استناد ميکنند، که بدين صورت است: «عيسي در جواب ايشان گفت: آيا در تورات شما نوشته نشده است كه "من گفتم شما خدايان هستيد؟" پس اگر آناني را كه كلام خدا بديشان نازل شد، خدايان خواند و ممكن نيست كه كتاب محو گردد، آيا كسي را كه پدر تقديس كرده، به جهان فرستاد، بدو ميگوييد كفر ميگويي از آن سبب كه گفتم پسر خدا هستم؟» (يوحنا 10: 34-36) (توفيقي، 1385، ص 175). توضيح استدلال بدينگونه است که داود به پيروان خود ميگويد: «من گفتم که شما خدايانيد» (مزامير 72: 6) و عيسي به اين قسمت از استدلال داود در مقابل پيروانش استناد ميکند که داود را با گفتن اين کلام، کافر نميشمارند؛ اما وقتی من ميگويم: «پسر خدا هستم»، درحالیکه خدا مرا تقديس کرده است و من از پيروان او برتر هستم، چگونه ميگوييد که من کافرم؟
علامه بلاغي در رد استدلال، دو اشکال را وارد ميداند: اولاً اگر ظاهر فقره را قبول کنیم، بهروشني درمييابيم که بايد به تعدد خدايان قائل شويم و اين خلاف تورات، بلکه تمام کتب شماست؛ ثانياً آن کسي که در مقابل يهوديان به قول داود استناد ميکند (که بهنظر ما مسيح از چنين استنادي مبراست)، گويا بهدرستي آنچه را در مزامير آمده، متوجه نشده است؛ چراکه در آنجا داود بهروشني درصدد انکار اين گفته و توبيخ مخاطبان است (در ترجمة فارسي بهوضوح انکار و توبيخ فهميده ميشود و در آنجا از ابتداي مزامير، فصل 82، متکلم در حال توبيخ مخاطبان است و نگارندگان با علایم سجاوندي بر آن تأکيد کردهاند). حال اگر گفته شود که مراد داود توبيخ مخاطبان نبوده، بلکه اثبات تعدد خدايان است، در اين صورت کلام وي از بدترين انواع شرک خواهد بود؛ و در نهايت بايد گفت که پايه و اساس اين استدلال، بر بدفهمي و نسبت شرک به وحي بنا شده است و تنها «پسر خدا» بودن را براي عيسي ثابت ميکند و اين نسبتي است که حتي به فاسقان بنياسرائيل هم داده شده است (ر.ک: بلاغي، 1431ق، ج 5، ص 354).
3ـ2ـ2. استدلال به حکايت باغبانهاي ظالم
در فقرهای از کتاب لوقا چنین آمده است:
و اين مثَل را به مردم گفتن گرفت كه شخصي تاكستاني غرس كرد و به باغبانانش سپرده، مدت مديدي سفر كرد و در موسم، غلامي نزد باغبانان فرستاد تا از ميوة باغ بدو سپارند؛ اما باغبانان او را زده، تهيدست بازگردانيدند. پس غلامي ديگر روانه نمود. او را نيز تازيانه زده و بيحرمت كرده، تهيدست بازگردانيدند؛ و باز سومي فرستاد؛ او را نيز مجروح ساخته، بيرون افكندند. آنگاه صاحب باغ گفت: چه كنم؟ پسر حبيب خود را ميفرستم؛ شايد چون او را بينند، احترام خواهند نمود؛ اما چون باغبانان او را ديدند، با خود تفكركنان گفتند، اين وارث ميباشد. بياييد او را بكشيم تا ميراث از آنِ ما گردد. در حال، او را از باغ بيرون افكنده، كشتند (لوقا 20: 9ـ 16).
مسيحيان با توجه به این فقره، عيسي را پسر خدا مينامند. در اين مثل، عيسي خود را پسر حبيب خدا معرفي ميکند و يهوديان را مخاطب قرار میدهد و ميگويد: اگر شما اينبار هم با فرستادة خدا که من هستم بدرفتاري کرده، مرا به قتل برسانيد، دچار هلاک و غضب الهي خواهيد شد؛ زيرا در مثال، باغبانها پسر صاحب باغ را کشتند و عيسي ميگويد: «صاحب باغ به ايشان چه خواهد کرد؟ او خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده و باغ را به ديگري خواهد سپرد».
علامه بلاغي در نقد اين تمثيل ميگويد: اولاً اين مطالب را نميتوان به عيسي نسبت داد؛ ثانياً بر فرض قبول این نسبت به عيسي، اين تمثيل دلالت بر اين دارد که خداوند فردي را که مقربتر است، پس از افراد قبلي فرستاده است؛ که البته مورد پذيرش ما نيز هست؛ زيرا عيسي در ميان انبيای بنياسرائيل که پس از موسي آمدهاند، از همه به خداوند مقربتر بوده است؛ ثالثاً پذيرش تمامي خصوصيات اين تمثيل، منجر به پذيرش زشتترين اقسام کفر خواهد شد؛ زيرا در مثال آمده است که صاحب باغ مسافرت طولاني رفت و در تفکر خود دچار اشتباه شد و پنداشت که باغبانها پسر او را تکريم ميکنند؛ اما اشتباه کرد و رأيش غلط از آب درآمد. آنها (باغبانان) نهتنها پسرش را تکريم نکردند، که او را کشتند. آيا در مورد حکمت ارسال عيسي از سوي خداوند متعال ميتوان به چنين مطلبي قائل شد؟ يقيناً خير؛ زيرا پذيرش اين مسئله با حکمت و علم الهي منافات دارد (ر.ک: بلاغي، 1431ق، ج 6، ص 224).
4ـ2ـ2. مسيح (پسر خدا) همجوهر خدا
در فقرهای از کتاب عبرانیان آمده است: «فرزند خدا منعكسکنندة جلال خدا و مظهر دقيق وجود اوست. او با کلام نيرومند خود تمام عالم هستي را اداره ميکند. او به اين جهان آمد تا جانش را فدا کند و ما را پاک ساخته، گذشتة گناهآلود ما را محو نمايد؛ پس از آن، در بالاترين مکان افتخار، يعني به دست راست خداي متعال نشست» (عبرانيان 1: 3). مسيحيان با استناد به این فقره، عيسي را بهنحوی پسر خدا معرفي ميکنند؛ بهطوريکه او همذات و همجوهر خداست و به او يک حالت خدایي ميدهند؛ بهطوريکه دو تا خدا ميشود. علامه بلاغي معتقد است که اين فقره مسيح را همجوهر خدا و بهشکل اقنوم معرفي کرده و يک نحوه جنبة الوهي به او داده است و سر از تعدد خدايان درميآورد و اين با توحيد و يگانگي خدا منافات دارد؛ در نتيجه بههيچوجه قابل توجيه و اصلاح نیست و نمیتوان اين فقره را پذیرفت (ر.ک: بلاغي، 1431ق، ج 5، ص 354).
علامه بلاغي با نقد مستندات مسيحيان از کتاب مقدس، نشان داد که عنوان پسر خدا بودن عيسي عنواني باطل است؛ ازاينرو در ادامه با ذکر مستنداتي از عهد عتيق و عهد جديد نشان ميدهد که معناي ديگري از پسر خدا بودن مراد است.
2ـ2. مستندات علامه بلاغي مبني بر معناي صحيح پسر خدا بودن
علامه بلاغي معتقد است که اگرچه عبارات کتاب مقدس داراي تشويش و کلمات غلوآميز بيارزش است، اما ميتوان مراد از نسبت دادن پسر خدا به بعضي از انبيا، بهخصوص عيسي، از طرف خدا را از اين جهت دانست که اين فرد بهعلت درستکاري و اطاعت محض از خدا و شدت ارتباطي که با خدا پيدا کرده است، گويا خدا شده است؛ لذا از او به «پسر خدا» تعبير ميکنند؛ ولي منظورشان همان بندهاي است که مؤمن و محبوب خاص خداست؛ مانند فرزندي که بهدلیل اطاعت محض از پدر، شرافت خاصي نزد پدر پيدا ميکند (ر.ک: ميشل، 1387، ص 69؛ سليماني اردستاني، 1378، ص 45). در ادامه، علامه بلاغي مواردي از کتاب مقدس را ميآورد که پسر خدا بهمعناي بندة مؤمن و محبوب خداست (ر.ک: بلاغي، 1431ق، ج 5، ص 353). خداوند در شأن داودبن سليمان چنين ميفرمايد: «او پسر من خواهد بود و من پدر او خواهم بود» (اول تواريخ 17: 13، 22: 10، 28: 6؛ دوم سموئيل 7: 14)؛ و خداوند از آسمان عيسي را بدينگونه مورد خطاب قرار ميدهد: «خطابي از آسمان دررسيد که اين است پسر حبيب من، که از او خشنودم» (متي 3: 17). حتي مواردي از عهد جديد وجود دارد که مسيح مؤمنان صالح و کساني را که به او ايمان آوردند، «پسران خدا» ناميد؛ که ميتوان به مواردي اشاره کرد: «تا پدر خود را كه در آسمان است، پسران شويد» (متي 5: 45)؛ «خوشا به حال صلحكنندگان؛ زيرا ايشان پسران خدا خوانده خواهند شد» (متي 5: 9)؛ «زيرا همة كساني كه از روح خدا هدايت ميشوند، ايشان پسران خدايند» (روميان 8: 14)؛ که بهعلت اختصار، به همين اندازه بسنده ميکنيم.
به نظر ميرسد، چنين ميتوان گفت: علامه بلاغي با نقل مستنداتي از کتاب مقدس، نشان داد که ميتوان بعضي از فقراتي را که قابل توجيه و اصلاحاند، داراي يک معناي جايزي دانست که معناي الوهي در آنها لحاظ نشود. ايشان در ادامه به بررسي عنوان «پسر خدا بودن عيسي» از منظر عقلي ميپردازد و با کمک استدلال عقلي نشان ميدهد که مراد از پسر خدا، نحوهاي از خدا بودن نيست؛ چراکه محال است انسان خدا باشد.
3ـ2. استدلال عقلي بر عدم پسر خدا بودن عيسي
علامه بلاغي در کتاب مدرسة سيار چنين استدلال ميآورد: براي آنکه بتوانيم پسر خدا بودن عيسي را اثبات کنیم، نياز است تا عيسي بهنحوي از خداوند متولد شده باشد. حال اين سؤال مطرح ميشود که تولد عيسي از خدا به چه معناست؟ آيا بهمعناي اين است که جزئي از خداوند جدا ميشود و در رحم زن قرار ميگيرد؟ يا به اين معناست که چيزي از جوهر و ماهيت خداوند جدا ميشود، بهنحويکه پسر خدا محسوب شود (مثل ميوهاي که از درخت حاصل ميشود)؟ در پذيرش هرکدام از دو صورت (دو معناي تولد) به اين لازمه خواهيم رسيد که خداوندِ لايتجزا و لايتغير، داراي اجزا و تغيير شود؛ و با توجه به اينکه در بحث گذشته ثابت شد که خداوند، لايتجزا و لايتغير (بسيط) است، اين لازمه محال بوده، ملزوم آن نيز که همان متولد شدن عيسي از خداوند باشد، محال است؛ در نتيجه، محال است که عيسي پسر خدا باشد (ر.ک: بلاغي، 1431ق، ج 5، ص 352ـ353).
به نظر ميرسد، شيوة تحليلي علامه بلاغي از دو جنبة عقلي و نقلي، مانند مباحث گذشته است؛ بهعبارتديگر، انتقادات نقلي بهدليل جامعيت و تفسير فقره با فقرات ديگر، امروزه نیز مورد استفاده است و بهدليل حجيت کتاب مقدس در نزد الهيدانان معاصر، مورد قبول ایشان در عصر حاضر نیز ميباشد؛ درحاليکه انتقادات عقلي بر پسر خدا بودن عيسي، بهدليل ناکارآمدي عقل در نزد الهيدانان معاصر، مخاطبي در عصر حاضر ندارد.
اما در عین حال روش عقلی هیچگاه بیفایده نیست؛ زیرا هر کسی باید بتواند تناقضات موجود در عقاید و کتاب مقدس خود را پاسخگو باشد و با حذف مسئله نميتوان مسئله را حل کرد.
نتيجهگيري
با توجه به آنکه پسر خدا يکي از مهمترين مباحث مسيحيتشناسي محسوب ميشود، به بررسي اين اقنوم در دو عنوان «الوهيت»، «پسر خدا بودن» و از نگاه علامه بلاغي پرداخته شد. ايشان در ذيل بررسي و نقد عنوان اول ميگويد: اطلاق خداوند بر عيسي، رستاخيز عيسي و حلول خدا در عيسي که در فقرات و متون ديني مسيحيان بهعنوان ادله بر الوهيت عيسي ذکر شده، قابل قبول نيستند. ایشان در تأييد مخلوقي از مخلوقات خدا بودن عیسی، به فقراتي از عهد جديد استناد ميکند و در انتها نيز با ذکر استدلالات عقلي، ممتنع بودن الوهيت عيسي نزد عقل سليم را به رخ مسيحيان ميکشاند. از نگاه علامه، نسبت دادن عنوان دوم به عيسي نيز باطل است؛ زيرا فقرات مورد استناد مسيحيان (تولد عيسي از خدا، اعتراف عيسي مبني بر پسر خدا بودن نزد يهوديان، استدلال به حکايت باغبانهاي ظالم، و همجوهر خدا بودن عيسي) به دلایل متعددي قابل پذيرش نيستند؛ پس ايشان در ادامه با ذکر فقراتي از کتاب مقدس نشان ميدهد که مراد از «پسر خدا»، فرد صالح و مؤمن است و با استعانت از دليل عقلي، خط بطلاني بر عنوان پسر خدا بودن طبق معناي موردنظر مسيحيان (همجوهريت عيسي با خدا) ميکشد.
از مجموع مطالب گفتهشده، به اين نتيجه دست خواهيم يافت که عيسي مسيح بهعنوان اقنومي از اقانيم سهگانة تثليث قابل قبول نيست و دو عنوان الوهيت و پسر خدا بودن را نميتوان به عيسي نسبت داد.
- کتاب مقدس.
- باغباني، جواد و عباس رسولزاده، 1389، شناخت مسيحيت، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- بلاغي، محمدجواد، 1431ق، موسوعة العلامة البلاغي، ج 6 (الرسائل الکلاميه التوحيد و التثليث)، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
- ـــــ ، 1431ق، موسوعة العلامة البلاغي، ج5 (الرحلۀ المدرسيۀ و المدرسيۀ السيارۀ في نهج الهدي)، تحقيق محمد حسون، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
- پلانتينگا، آلوين، 1381، عقل و ايمان، ترجمة بهناز صفري، قم، دانشگاه قم.
- توفيقي، حسين، 1385، آشنايي با اديان بزرگ، چ هشتم، تهران، سمت.
- تيسن، هنري، 1375، الهيات مسيحي، ترجمة ط. ميکائليان، تهران، حيات ابدي.
- خاچيگي، سارو، 1361، اصول مسيحيت، چ دوم، تهران، حيات ابدي.
- رام، برنارد، 1368، عقل و ايمان، ترجمة مهرداد فاتحي، تهران، شوراي کليساهاي جماعت رباني، آموزشگاه کتاب مقدس.
- زينالپور، الهام، 1399، «روششناسي علامه بلاغي در جزء نخست کتاب الرحلۀ المدرسيۀ و المدرسۀ السيارۀ في نهج الهدي»، معرفت اديان، ش 42، ص 23ـ43.
- سليماني اردستاني، عبدالرحيم، 1378، پسر خدا در عهدين و قرآن، قم، مؤسسۀ آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- طاهري آکردي، محمدحسين، 1391، «آموزههاي ديني مسيحيت الهي يا کليسايي؟»، معرفت اديان، ش 10، ص 41-65.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1432ق، نهايۀ الحکمۀ، تحقيق و تعليق عباسعلي زارعي سبزواري، چ ششم، قم، جامعة مدرسين.
- علوي عاملي، احمدبن زينالعابدين، 1373، مصقل صفا، تصحيح و مقدمه حامد ناجي اصفهاني، قم، بينا.
- فرجزاده، زکریا و عليرضا باروتی اردستانی، 1386، مجموعه مقالات فارسی کنگره علامه بلاغی، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
- ماسون، دنيز، 1385، قرآن و کتاب مقدس، ترجمة فاطمهسادات تهامي، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.
- مجموعه مقالات فارسي کنگره بينالمللي علامه بلاغي، 1386، ترجمة مرکز تحقيقاتي آلمرتضي، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي.
- مکگراث، آليستر، 1393، درسنامه الهيات مسيحي، ج 1، ترجمة بهروز حدادي، چ دوم، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
- ـــــ ، 1393، درسنامه الهيات مسيحي، ج 2، ترجمة محمدرضا بيات و همكاران، چ دوم، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
- ملکمکان، حمید، 1385، «نقدهایی بر مسیحیت از علامه بلاغی» هفت آسمان، ش 32، ص 335-356.
- ميشل، توماس، 1387، کلام مسيحي، ترجمة حسين توفيقي، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
- ويلکن، رابرت، 1381، «خداي سهگانه در کتاب مقدس و ظهور راست کيشي»، ترجمه الياس عارفزاده، هفت آسمان، ش 14، ص 89ـ116.
- هيک، جان، 1386، اسطوره تجسد خدا، ويراستة جان هيک، ترجمة عبدالرحيم سليماني اردستاني و محمدحسن محمدي مظفر، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.