نظریه «ارزش» در نظام اخلاق تعامل با مسیحیان از دیدگاه اسلام
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
مطابق نظر برخی فيلسوفان اخلاق، ارزش گاهی به معنای الزام و ارزش اخلاقی به معنای الزام اخلاقی یا احکام ناظر به فریضه است و گاهی منظور از آن احکام ناظر به فضائل اخلاقی و آنچه که خوب و بد است، میباشد (فرانکنا، 1376، ص 36). همچنانکه خواهد آمد در نظریه ارزش در تعامل با مسیحیان از دیدگاه اسلام هر دو معنا را میتوان در نظر گرفت؛ به این معنا که اسلام در تعامل با ایشان هم به آنچه که خوب و بد است اشاره دارد، مانند آنجا که درباره حقیقت بشری عیسی و پرهیز از غلو درباره ایشان و شناخت حقیقت بحث میکند (مائده: 17و77) و هم به آنچه که مطلوب و فریضه است، مانند دعوت به توحید و وحدت بر محور اشتراکات دینی، فرمان میدهد (آلعمران: 64). بنابراین نظریه ارزش در این تعامل هم ناظر به شناخت فضائل اخلاقی و آنچه که خوب و بد است و هم ناظر به الزام به سوی آن است.
در اینجا مناسب است به برخی از کتابهایی که در زمینة فلسفه اخلاق بحث کردهاند مانند کتاب اخلاق نیکوماخوسي از ارسطو (1377)، فلسفه اخلاق از ویلیام فرانکنا (1376)، کتاب بصیرت اخلاقی از دیوید مکناتن (1386) در جهان غرب و همچنین کتاب نقد و بررسی مکاتب اخلاقی از علامه مصباح یزدی (1387) و دیگر کتابهایی که در زمینه انسانشناسی و مباحث فلسفه اخلاق و آنچه که ناظر بر ارزشهای اخلاقی است مانند آنچه که در فهرست منابع آمده است، از سوی دیگر اندیشمندان اسلامی اشاره کرد.
اما درباره حقيقت جملات اخلاقي دو ديدگاه رايج وجود دارد: برخي بر اين باورند که احکام اخلاقي از يک واقعيت خارجي حکايت دارند و از نوع جملات خبري هستند. عدهاي ديگر نيز بر اين اعتقادند که احکام اخلاقي از هيچ واقعيت خارجي حکايت نميکنند؛ زيرا اين احکام از نوع جملات انشايي هستند. تمام مکاتب اخلاقي عقيدهاي خارج از اين دو فرض ندارند (مصباح يزدي، 1387، ص 28).
بهعبارت ديگر برخي از علماي اخلاق معتقدند که حقايق اخلاقي از واقعيت و وجود عيني برخوردارند. در مقابل، عدهاي ديگر بر آنند که اگرچه احکام اخلاقي داراي حقيقتاند، اما واقعيت آنها خارج از اعتبار ذهن نيست.
مطابق ديدگاه اول واقعيتهاي اخلاقي صدق باورهاي ما را تعيين ميکنند؛ زيرا آنها مستقل از باورهاي اخلاقي ما وجود دارند و اينکه ما درباره اين واقعيتها چگونه ميانديشيم، نسبت به وجود يا عدم آنها تعيينکننده نيست (مک ناوتن، 1386، ص 25).
ديدگاه اول را «واقعگرايي اخلاقي» مينامند واقعگرايي در اخلاق يعني اينکه حقايق اخلاقي مستقل از ابزارهاي شناخت، داراي ارزش عيني هستند و صدق و کذب آنها براساس وجود واقعي محکي آن گزارهها و مستقل از شخص مدرِک است (حسيني قلعهبهمن، 1383، ص 31).
ديدگاه دوم در مقابل واقعگرايي اخلاقي قرار دارد. مطابق اين ديدگاه در اين عالم هيچ ارزش واقعي وجود ندارد و منشأ تمام ارزشها به درون انسان محدود ميشود و درستي يا نادرستي يک چيز از لحاظ اخلاقي به نوع احساس ما درباره آن وابسته است (مک ناوتن، 1386، ص 15). اين نظريه با انکار حقيقت اخلاقي تأکيد ميکند که عقيده اخلاقي ـ درواقع ـ يک اعتقاد و باور نيست، بلکه يک نوع نگرش محسوب ميشود (مک ناوتن، 1383، ص 44).
بنابراين در تقسيمبندي مکاتب و نظريات اخلاقي بهترين شيوه آن است که آنها را براساس واقعگرا و غيرواقعگرا بودن دستهبندي نماييم (مصباح يزدي، 1387، ص 31).
1. نظريات واقعگرا
در ميان نظريات واقعگرا به سه نظريه عمده، يعني نظريات «غايتگرا»، «وظيفهگرا» و «فضيلتمحور» اشاره ميکنيم. در ابتدا و پيش از تبيين نظريه «ارزش در اخلاق تعامل با مسيحيان از دیدگاه اسلام»، ضروري است درباره اين رويکردها توضيح مختصري داده شود:
1-1. غایتگرايي
مطابق نظريههاي غايتگرايانه، يک رفتار اخلاقي براساس ارزشي که در خارج از حوزه اخلاق براي آن در نظر گرفته شده، سنجيده ميشود. معيار خوبي و بدي يک عمل بستگي به همان ارزش بيروني و فرااخلاقي دارد که هدف از انجام عمل، دستيابي به آن است. «غايت گرايان ارزش اخلاقي را چيزي ميدانند که مستقل از باورها يا احساسات درباره آن است؛ چيزي که کشفش شايد مستلزم تفکر يا توجه دقيق باشد. بنابراين فرض بر آن است که واقعيتي اخلاقي وجود دارد که ما ميتوانيم واقعاً نسبت به آن حساس باشيم (مک ناوتن، 1383، ص 59).
به تعبيري ديگر، نظريات غايتانگارانه مدعياند که معيار اساسي يا نهايي حسن، قبح، بايد و نبايد اعمال به لحاظ اخلاقي عبارت از آن ارزش غيراخلاقي است که به وجود ميآورد (فرانکنا، 1376، ص 45). درباره اينکه غايت اعمال انساني چه چيزي ميتواند باشد، اتفاقنظري وجود ندارد. برخي غايت مطلوب از فعل اخلاقي را «لذت»، عدهاي هدف از کار اخلاقي را «قدرت»، و بعضي نيز دستيابي به «کمال» را هدف نهايي از فعل اخلاقي دانستهاند (مصباح يزدي، 1387، ص 25).
پس از ارائه توضيح مختصر درباره ديگر نظريات ارزش، انواع نظريات غايتگرا را مطرح و در نهايت، نظام اخلاق تعامل با مسيحيان را براساس نظريه ارزش مقبول از منظر اسلام بيان خواهيم کرد.
2-1. وظیفهگرايي
در مقابل نظريات غايتگرايانه که امري فرااخلاقي را غايت خود در نظر گرفته، اعمال خود را براساس آن ارزيابي ميکردند، دسته ديگری از نظريات اخلاق هنجاري قرار دارند که نظريات «وظيفهگرايانه» ناميده ميشوند. وظيفهگرايان معتقدند: علاوه بر خوبي يا بدي نتايج يک عمل يا قاعده، ملاحظات ديگري نيز در کار است که ميتواند آن عمل يا قاعده را صواب يا الزامي گرداند (فرانکنا، 1376، ص 46).
وظيفهگرايان مطابقت و عدم مطابقت کارهاي انسان را وظيفه، ملاک و معيار اخلاقي بودن، خوبي يا بدي افعال اختياري انسان ميدانند. اين نظريات بسته به اينکه بر چه اساسي وظيفه اخلاقي خود را معرفي ميکنند، به دو دسته «وظيفهگرايي عملنگر» و «وظيفهگرايي قاعدهنگر» تقسيم ميشوند (مصباح يزدي، 1387، ص 27). برای مثال عدهاي از قاعدهنگرها همانند معتقدان به نظريه «امر الهي» مرجع تعيين وظيفه را اراده يا امر الهي ميدانند، و برخي ديگر به پيروي از کانت، منشأ تعيين وظيفه را «امر مطلق» ميشمارند (پينکافس، 1382، ص 19).
3-1. فضیلتمحوري
برخلاف غايتگرايان و وظيفهگرايان، پيروان «اخلاق فضيلت» احکام اساسي در اخلاق را ناظر به غايت و وظيفه نميدانند و در عوض، احکام ناظر به فضيلت را احکام اساسي بهشمار ميآورند (فرانکنا، 1376، ص 46). مطابق «اخلاق فضيلت»، امر و نهي کردن انسانها و يا تعيين يک غايت به خاطر دستيابي به آن فاقد ارزش اخلاقي است و به جاي آن بايد آدميان را به سمت پرورش فضايل در درون خود و پرهيز از رذايل اخلاقي سوق داد. احکام اساسي در باور فضيلتمحوران اغلب به اين صورت بيان ميشود؛ مثلاً: «نيکخواهي انگيزه خوبي است»؛ «شجاعت فضيلت است»؛ «از نظر اخلاقي، انسانِ خوب با همه مهربان است» (پينکافس، 1382، ص 55).
از ديد افلاطون و يونانيان، چهار فضيلت اصلي عبارت است از: «حکمت»، «شجاعت»، «اعتدال» و «عدالت». مطابق سنت مسيحي، مسيحيت هفت فضيلت اصلي را دنبال ميکند: «ايمان»، «اميد» و «محبت» که فضايلي الهياتي هستند و «مصلحتانديشي»، «بردباري»، «اعتدال» و «عدالت» که فضايلي انساني محسوب ميگردند. برخي از علماي اخلاق مسيحي «نيکخواهي» و «عدالت» را فضيلتهاي اصلي اخلاقي بهشمار آوردهاند (فرانکنا، 1376، ص 143ـ144).
2. انواع غايتگرايي
نظريات غايتگرا خود به دو دسته «کمالگرا» و «نتيجهگرا» تقسيم ميشوند. نظريات غايتگراي نتيجهگرا هستند؛ مانند سودگرايي و لذتگرايي. نظريات غايتگراي کمالگرا گاهی جزءنگرند؛ مانند قدرتگرايي، و گاهي کلنگرند؛ مانند سعادتگرايي و نظريه قرب الهي.
اينک توضيح مختصري درباره انواع نظريات غايتگرا ارائه ميدهيم و سپس بيان ميکنيم که نظريه «ارزش در نظام اخلاق تعامل با مسيحيان از دیدگاه اسلام» بر نظريه «قرب» استوار است.
1-2. سودگرايي
مطابق نظريه «سودگرايي» تنها معياري که از لحاظ اخلاقي الزامآور است و درستي يا نادرستي اعمال براساس آن سنجيده ميشود، «کسب سود بيشتر» است. تلاش در جهت سودآوري بيشتر يا ايجاد شرايطي که در آن بيشترين غلبه ممکن خير بر شر در جهان هستي تحقق يابد، هدف نهايي سودگرايان است (همان، ص 86).
نظريه «سودگرايي» داراي تبيينهاي گوناگوني است. در اين ميان سه نوع از نظريات سودگرايي از شهرت بيشتري برخوردارند و به سودگرايي «عملنگر»، «عام» و «قاعدهنگر» تقسيم ميشوند (همان، ص 87ـ103).
2-2. لذت گرايي
براساس لذتگرايي در اخلاق، هر چیزی در ایجاد لذت و حالات خوش انساني دخيل باشد خوب، و هر چیزی موجب ناخوشايندي و درد باشد قبيح شمرده ميشود. بنابراين ملاک درستي يک عمل بسته به ميزان غلبه لذات بر حالات ناخوشايند آن است (همان، ص 179).
با وجود اختلافنظرهايي که در ميان طرفداران لذتگرايي وجود دارد، اما بیشتر لذتگرايان بر اين نکته اتفاق دارند که تمام لذتها خوب هستند و خوشايندي در هر امري ملاک ذاتي براي خوبي آن است. آنان «لذت» را برابر با «سعادت» ميدانند و غايت خوب نزد آنها چيزي است که با لذت همراه باشد (همان، ص 180).
3-2. قدرت گرايي
«قدرتگرايي» مکتبي است در اروپا که بر پايه نظريات نيچه بنا نهاده شد. او مدعي گردید: اخلاق مسيحي اخلاق ضعف و ناتواني است. ازاينرو بايد به دنبال اخلاقي باشيم که به مردم توانايي و قدرت تحرک و فعاليت بدهد. بر اين اساس او پايه همه فضايل اخلاقي و انساني را در کسب قدرت قرار داد و معتقد بود: بايد ديد چه عملي در تقويت حس قدرتطلبي ما نقش دارد؟ و چه رفتاري اين حس را تضعيف ميکند؟ او قاطعانه اعلام کرد: ملاک شناخت فضایل و رذایل اخلاقي ميزان برانگيختگي حس قدرتطلبي نهفته در انسان است (نيچه، 1352، ص 26ـ27).
برايناساس در مکتب اخلاقي نيچه، برابري انسانها معنايي ندارد؛ زيرا برابري، دستاوردي جز عدم پيشرفت و تضعيف انسانها در پي ندارد. از نگاه او پيشرفت انسانها از طريق هموارکردن مسير براي کساني ممکن است که طالب قدرت و نيرومندي هستند، تا ديگران نيز آنها را الگو قرار داده، پيشرفت کنند (نيچه، 1377، ص 135).
4-2. سعادتگرايي
«سعادتگرايي» مکتبي است که ابتدا توسط سقراط، افلاطون و ارسطو پايهگذاري شد. اين مکتب ارزشهاي اخلاقي را در سايه سعادت و کمال انسان جستوجو ميکند. البته پيروان اين مکتب اخلاقي در اينکه مصداق سعادت و کمال انسان چيست، با يکديگر اتفاقنظر ندارند (مصباح يزدي، 1387، ص 299).
سقراط معتقد بود: انسان اگر به چيزي علم داشته باشد بهطور قطع به آن عمل خواهد کرد. به تعبير ديگر، دانستن فضيلت و حقيقت باعث عمل کردن به آن ميشود (راسل، 1373، ص 150).
افلاطون نيز با توجه به نظرية «مُثل» و همچنين ازلي و ابدي بودن روح انسان، معتقد بود: انسان زماني به سعادت حقيقي دست مييابد که دوباره به آن مثالها علم پيدا کند. انجام کارهاي نيک و عمل صالح از طريق آموختن حکمت ـ درواقع ـ براي رسيدن به آن مثال خير است (فروغي، 1375، ص 27؛ کاپلستون، 1380، ص 252).
از ديدگاه ارسطو، با توجه به قواي گوناگون انسان نيرويي در درون او لازم است تا ميان اين قوا تعادل ايجاد نمايد و انسان به ملکه فضيلت دست بيابد. انسان هر قدر بتواند ميان نيروهايش تعادل بيشتري ايجاد کند و رفتار اخلاقي مبتني بر فضيلت داشته باشد به خداوند بيشتر نزديک شده است (ارسطو، 1377، ص 30ـ31).
5-2. نظریه «قرب»
انسان موجودي مخلوق و داراي نيازمندي ذاتي به خالق خويش است (انسان: 1) و قوام وجود او به نفس اوست (حجر: 28ـ29). انسان از نظر هستيشناختي از کرامت و ارزش ذاتي برخوردار است (اسراء: 70)، اما توجه او به سوي ارزشهاي متعالي و اکتسابي است (حجرات: 13). انسان بهطور فطري نسبت به خود و خداي متعال شناخت حضوري دارد (رجبي، 1388، ص 122ـ125). همچنين ميل به سعادت، رستگاري و کمالْ ذاتي نوع انسان است (مصباح يزدي، 1389، ص 68).
مطابق آيات قرآن کريم انسان موجودي است که گرايش شديدي به کمال دارد (عاديات: 8). ازاينرو هر چيزي را که بهمثابه کمال بپندارد، به صورت نامحدود خواستار است و چون کمال بينهايت چيزي جز ذات باريتعالي نيست، در اينجاست که گرايش به کمال بينهايت با فطرت توحيد منطبق ميشود (روم: 30).
همچنين انسان از قوه عقل و اختيار (کهف: 7) و توانايي حرکت به سوي کمال برخوردار است. براساس قرآن کريم انسان همواره با تحمل سختيها بهدنبال غايت خويش است و آن هدف چيزي رفتن بهسوي خدا و ملاقات با پروردگار خويش نيست (انشقاق: 6). اين حرکت تکاملي با مباني هستيشناختي نيز مطابقت دارد و با توجه به حکمت الهي و هدفمندي آفرينش قابل تبيين است (انبياء: 16).
چون خداوند کامل مطلق است (طباطبائي، 1362ق، ص 283)، نسبت به خود و آثار کمالش محبت دارد (بقره: 29). حب الهي در اصل، به انسان تعلق ميگيرد و مابقي هستي نيز بهتبع تأثيري که در کمال انسان دارد، مورد عنايت قرار ميگيرند (عاملي، 1402ق، ص 710). اما با توجه به غفلت انسان از شناختهاي فطري، خطاپذيري ابزارهاي شناخت حسي و شهودي و محدوديت عقل در کشف مصاديق کمال، حکمت و لطف الهي ايجاب ميکند تا پيامبران را براي هدايت انسان به سوي سعادت و کمال معرفي نمايد (نساء: 165).
در اسلام، سبقت در ايمان و اطاعت از خدا از اسباب قرب الهي دانسته شده است (واقعه: 10ـ11). قرآن کريم هدف از خلقت انس و جن را عبادت خداوند بيان مينمايد (ذاريات: 56). ازاينرو اميرمؤمنان علي از خداوند ميخواهد که او را از بهترين بندگان و مقربان درگاه خويش قرار دهد و ميفرمايد: «اجعَلنِي مِن أَحسَنِ عَبِيدِکَ نَصِيبَاً عِندَک وَ أَقرَبِهِم مَنزِلَةً مِنکَ وَ أَخَصِّهِم زُلفَةً لَدَيک» (قمی، 1389، ص 102). ايشان در حديث معروف «الصَلاةُ قُربانُ کُلِّ تَقِي» (صدوق، 1377، ج 10، ص 62؛ محمدي ريشهري، 1384، ج 7، ص 3094) بر نقش اساسي نماز در قرب الهي تأکيد دارد.
قرآن کريم در سورة «علق»، با تأکيد بر عدم اطاعت غير خداوند، به سجده و عبادت براي او دستور ميدهد و نتيجه اين عمل را رسيدن به مقام قرب ذکر ميکند: «كَلَّا لَاتُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَاقْتَرِبْ» (علق: 19). بنابراين نيات، اعمال و رفتارهاي انسان اين قابليت را دارند که موجبات تقرب او را به درگاه الهي فراهم آورند.
3. تبيين نظرية «ارزش» در نظام اخلاق تعامل با مسيحيان
پس از توضيح مختصري که درباره مهمترين نظامها و مکتبهاي اخلاقي رايج داده شد و با توجه به اينکه هر نظام اخلاقي داراي مباني فکري، فلسفي و ارزشي خاص خود است، به تبيين نظريه «ارزش» در نظام اخلاق تعامل با مسيحيان از منظر اسلام ميپردازيم:
1-3. واقعگرا بودن
همانگونه که بيان شد، عمده نظامات اخلاقي به دو دسته «واقعگرا» و «غير واقعگرا» تقسيم ميشوند. مطابق ديدگاه واقعگرايي، نهتنها در خارج از ذهن انسان احکام اخلاقي صادقي وجود دارند (برینک، 1998، ص 469)، بلکه اين حقايق اخلاقياند که تعيينکننده صدق و کذب اعمال و همچنين حسن و قبح اشيا هستند (دنسی، 1976، ص 534).
از ديدگاه اسلام ميتوان نظريه «ارزش در اخلاق» را مبتني بر واقعگرايي دانست؛ زیرا براساس آيه شريفه «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ» (نحل: 90)، قبل از بيان شارع، حُسن و قبح اين مفاهيم انتزاعي براي عقل روشن است. اين گزارههاي اخلاقي ارزش ذاتي داشته، براساس نقشي که در رسيدن به اهداف مطلوب ايفا ميکنند از قابليت صدق و کذب برخوردارند و همچنين قابليت استدلال با براهين عقلي را دارا هستند (مصباح يزدي، 1383، ص 263ـ264). اين معرفتهاي اخلاقي مانند «عدالت خوب است» و «ظلم بد است» محصول دستگاه شناخت و استعداد ادراکي ويژه انسان است (رجبي، 1388، ص 125) و با قطعنظر از دستور خدا يا انسان، ديگري براي آنها ارزش و اعتبار قائل است (مصباح يزدي، 1384، ص 22).
اسلام در ارتباط با مسيحيان، با مسلّم دانستن ابتناي اين ارزشهاي اخلاقي بر واقعيتهاي عيني، با آنان وارد تعامل شده است. تأکيد قرآن کريم بر سلوک در طريق حق و تسليم بودن در مقابل پيامبران الهي بر محوريت عدل و احسان با توجه به حسن ذاتي آنها استوار است. دعوت به اسلام، توحيد و وحدت در پرتو ايمان به خداي متعال به سبب تأثيري است که در سعادت واقعي مسيحيان دارد. بر همين اساس، اسلام مسيحيان را به بازگشت و پايداري در مسير حقيقت دعوت ميکند و از هرگونه تفسير و پندار خلاف واقع در امر دين، از جمله مسئله «تثليث» (فرزند داشتن خداوند) برحذر ميدارد و به تبيين حقيقت بشري حضرت عيسي بهمنزله پيامبر الهي ميپردازد و از آنان ميخواهد که از پيامبر اکرم تبعيت کنند. به عبارت ديگر، اسلام در دعوت مسيحيان به سوي کمال و سعادت، بر امور واقعي تأکيد دارد و آنان را از هرگونه احساسات، پندارهاي نابجا و خلاف واقع برحذر ميدارد.
2-3. غایتگرا بودن
مطابق نظريات غايتانگارانه معيار اساسي يا نهايي حسن، قبح، بايد و نبايد اعمال به لحاظ اخلاقي، آن ارزش غيراخلاقي است که در وراي فعل مدنظر است (فرانکنا، 1376، ص 45). در اسلام نيز به ارتباط نزديک ميان اعمال و رفتارهاي انسان و نتايج حاصل از آن تصريح شده است (زلزال: 7ـ8). در واقع، ميتوان گفت: در اسلام يک نظام هماهنگ از اخلاقيات وجود دارد که اجزا و عناصر آن کاملاً با هم در ارتباطند. اين مجموعه مرتبط با هم هدف واحدي را دنبال ميکنند که همان دستيابي به کمال و سعادت انسان در سايه اعمال اختياري اوست (مصباح يزدي، 1379، ص 149).
برای مثال در آيات قرآن کريم ملاک و معيار اساسي براي خوبي عدالت و احسان، نزديک بودن اين مفاهيم ارزشي با تقوای الهي است (مائده: 8). تلاش در راه خدا از مصاديق احسان شمرده ميشود که موجبات هدايت و همراهي پروردگار را در پي دارد (عنکبوت: 69). چون غايت تعامل با مسيحيان تأمين سعادت و تقرب آنان به درگاه الهي است، اسلام در اين زمينه از تمام اسباب و لوازم هدايت بهره جسته است. تصديق حضرت عيسي بهعنوان پيامبر خدا، دعوت مسيحيان به توحيد و بازگشت به مسير انبياي الهي، و ايمان به پيامبر اکرم همگي از لوازم قرب الهي بهشمار ميروند.
3-3. تقربگرا بودن
همانگونه که در مباني انسانشناختي گفته شد، هدف نهايي همه انسانها رسيدن به کمال مطلق است و اين هدف تنها در تقرب به خداي متعال امکانپذير است. همچنين با توجه به مباني هستيشناختي گفته شد: هدفي که انسان در نظر دارد با هدفي که خداوند از خلقت جهان هستي مدنظر دارد، تطابق دارد. علاوه بر اين با توجه به محدوديت شناختهاي انسان در تشخيص مسير سعادت، حکمت الهي اقتضا ميکند تا پيامبران در ميان مردم باشند و آنان را به سوي سعادت و کمال سوق دهند (مصباح يزدي، 1379، ص 15ـ16). در اسلام همچنين اعتقاد به وجود خداوند متعال، وحدانيت، مالک بودن، ربوبيت او و توجه به ولايت الهي بسيار مهم است.
با توجه به مسلّم بودن وجود خداوند در مسيحيت، و از سوی دیگر وجود برخي انحرافات اعتقادي، مانند باور به «تثليث» و الوهيت حضرت عيسي، قرآن کريم مسیحیان را به تدبر فراخوانده است. قرآن کريم در زمينههاي مذکور بهطور جدي وارد تعامل با مسيحيان شده و از به انحرافات آنان غافل نبوده است. پیش از اينکه بهصورت تفصيلي به نحوه تعامل اسلام با مسيحيان بپردازيم، توجه به سه نکته مقدماتي لازم است:
الف. با توجه به آيات قرآن کريم، مخاطب قرار گرفتن مسيحيان هميشه به يک صورت نبوده است. اين مواجهه به سبب تعامل با آنان ـ غير از مواجهه عام قرآن با تمام انسانها ـ به سه صورت انجام گرفته است: گاهی مسيحيان بهطور عام و در قالب «اهل کتاب» و گاهي با عنوان «نصارا» در کنار «يهود» مخاطب قرآن کريم قرار گرفتهاند و زماني هم بهصورت مجزا، تنها با تعبير «نصارا» مخاطب پيام الهي بودهاند. ازاينرو گاهی از تعبير عام «اهل کتاب» استفاده شده و خطاب بهحسب شأن نزول، بر مسيحيانِ اهل کتاب متمرکز است.
ب. تلاش اسلام برای تأمين هدف اخلاقي خود، يعني فراهم ساختن زمينه مناسب برای دستيابي به کمال و قرب الهي در ارتباط با اهلکتاب، دو نتيجه کلي دارد: در وهله اول اسلام يک هدف حداکثري را مدنظر قرار ميدهد که همان دعوت به دين مبين اسلام و ايمان به پيامبر خاتم است. در مرحله بعد و در صورت نپذيرفتن اسلام، تکيه بر نقاط مشترک اعتقادي به سبب وحدت ميان مسلمانان و اهل کتاب است که ميتوان آن را بهنوعي دستاوردي حداقلي بهحساب آورد.
ج. آنچه در دنبال کردن اين دو هدف بهطور همزمان لازم است، نفي اعتقادات باطل اهلکتاب است. بر اين اساس نحوه تعامل اسلام با آنان را ميتوان به دو صورت «سلبي» و «ايجابي» در نظر گرفت. در رويکرد «سلبي» قرآن کريم به انتقاد و نفي اعتقادات باطل مسيحيان ميپردازد، و در رويکرد «ايجابي» آنان را به پذيرش دين اسلام و يا ـ دستكم ـ پذيرفتن نقاط مشترک در قالب توحيد و نبوت حضرت عيسي فراميخواند.
1-3-3. رویکرد سلبی
قرآن کريم برای تأمين هدف نهايي خود، به صرف دعوت به دين اسلام و يا توجه دادن به توحيد اکتفا نميکند و همزمان به انحرافات اعتقادي يهود و نصارا واکنش نشان ميدهد و ميکوشد تا آنان را از خواب غفلت بيدار ساخته، از ارائه ملاکهايي که مبتني بر خيال باطل است، جلوگيري کند. از مهمترين عقايد باطل و رايج که ميان اهل کتاب و بهویژه مسيحيان وجود داشت، ميتوان به غلو در دين، شريک قائل شدن براي خدا، و «تثليث» در مسيحيان اشاره کرد.
1-1-3-3. نفی تبعیض و غلو
ازجملة اين رويکردهاي غيرواقعي، رويکرد تبعيض و غلوآميز يهود و نصاراست که به شدت درباره آن مناقشه شده است. اين پندار باطل گاهي آنان را واميداشت که خود را فرزندان خدا و مورد عنايت خاص او بدانند. قرآن کريم از قول آنان ميفرمايد: «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنتُم بَشَرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاء وَ يُعَذِّبُ مَن يَشَاء وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ» (مائده: 18). يهود و نصارا معتقد بودند که آنان فرزندان خدا هستند؛ زیرا آنها پيروان عُزَير و مسيح بودند و آن دو به گمان پيروانشان فرزندان خدا بودند (فيض کاشاني، 1418ق، ج 1، ص 268؛ حسيني شاهعبدالعظيمي، 1363، ج 3، ص 50).
يهوديان گفتند: مقام و منزلت ما نزد خداوند مانند مقام و منزلت پسر است نزد پدر. مسيحيان چون حضرت عيسي را پسر خدا ميدانستند، خود را فرزندان و دوستان خدا معرفي ميکردند (طبرسي، 1372، ج 3، ص 273). خداوند نيز در پاسخ به هر دو گروه ميفرمايد: نشانه نادرستي گفتار شما اين است که به عذاب خدا گرفتار شديد؛ برخي از شما کشته، برخي اسير و برخي دیگر مسخ شديد. پس شما هم مانند ديگر انسانها بشريد.
قرآن کريم همچنين درباره يکي ديگر از انديشههاي تبعيضآميز و باطل يهود و نصارا ميفرمايد: «وَ قَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» (بقره: 111). يهود و نصارا در قبال مسلمانان مدعي بودند که بهشت اختصاص به آنها دارد و لازمه اين سخن آن بود که مسلمانان داخل در بهشت نخواهند شد (بلاغي، 1420ق، ج 1، ص 117).
آنان نهتنها اين ادعا را داشتند، بلکه آن را بهعنوان يک آرزوي قلبي ابراز ميکردند. هر دو گروه چون فقط خودشان را مؤمن به خدا ميدانستند، اميدوار بودند بهتنهايي وارد بهشت شوند. در اینجا خداوند خطاب به يهود و نصارا ميفرمايد: آيا شما بر اين مطلبي که ميگوييد دليلي از تورات و يا انجيل داريد که شاهد گفتهتان باشد؟ (بلخي، 1423ق، ج 1، ص 131؛ ملاحويش، 1382ق، ج 5، ص 76) يا اين سخني از روي گمان و آرزو و هواي نفس است؟ (دروزه، 1383ق، ج 6، ص 222) اين درحالي است که سعادت واقعي انسان دایرمدار نامگذاري نيست و هيچکس در درگاه خدا، جز بهخاطر ايمان و عبوديت ارزشي ندارد (طباطبائي، 2002، ج 1، ص 258).
قرآن کريم ـ در مجموع ـ عقايد باطل اهلکتاب را «غلو در دين» مینامد و ميفرمايد: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَتَغْلُواْ فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لاَتَتَّبِعُواْ أَهْوَاء قَوْمٍ قَدْ ضَلُّواْ مِن قَبْلُ وَ أَضَلُّواْ كَثِيرًا وَ ضَلُّواْ عَن سَوَاء السَّبِيلِ» (مائده: 77). با توجه به این آيه، ميتوان چنين استنباط کرد که هر نوع خروج از مسير حق و حقيقت، با نوعي غلوّ همراه است، و منظور از «غلوّ در دين» آن است که دين را به شرک آلوده ساخته، از مسير توحيد خارج کردند (قرشي، 1377، ج 3، ص 121).
2-1-3-3. نفی شرک
يکي ديگر از اعتقادات باطل، اعتقاد مسيحيان مبني بر خدا بودن مسيح است. قرآن کريم اين انديشه را به شدت رد ميکند و قائلان به اين سخن را کافر ميخواند: «لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَآلُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئًا إِنْ أَرَادَ أَن يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَن فِي الأَرْضِ جَمِيعًا وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاء وَ اللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (مائده: 17).
در اينباره گفته شده که برخي از مسيحيان عيسيبن مريم را بهطور قطع خدا ميدانستند. عدهاي ديگر گفتهاند که نصرانيان ابتدا با صراحت الوهيت مسيح را ابراز نميکردند، اما پس از اينکه معجزات حضرت عيسي و از جمله زندهکردن مردگان را مشاهده نمودند، معتقد شدند که مسيح ميآفريند و زنده ميکند و ميميراند و امور عالم را اداره ميکند و به عبارت دیگر، او همان خداي مجسم بر روي زمين است.
قرآن کريم با رد اين پندار مسيحيان، حضرت عيسي و مادرش را همچون ساير انسانها قابل زوال و هلاکت شمرده و همه مخلوقات را در قبضه قدرت و اراده الهي دانسته است (طبرسي، 1377، ج 1، ص 320). قرآن کريم با تأکيد بر ضرورت توحيد و يگانهپرستي از زبان حضرت عيسي کافران را به عذابي دردناک بشارت ميدهد (مائده: 72ـ73).
3-1-3-3. خدا نبودن عیسی
قرآن کريم با استفاده از شواهد و قرائن آشکار، به جنبه بشري بودن حضرت عيسي تصريح ميکند و ميفرمايد: عيسي همانند ديگر پيامبران انسان بود و انسان موجودي ممکن و فقير است و چگونه يک انسان ميتواند خدا باشد، درحاليکه مالک نفع و ضرر خود و ديگران نيست؟ (مائده: 75ـ76).
اين آيه با صراحت مسيح و مادرش را از آنچه به آنها نسبت داده شده، دور ميسازد؛ زيرا کسي که از يک زن زاييده شده و همواره به غذا نيازمند است، نميتواند خداي بندگان باشد (طوسي، بيتا، ج 3، ص 605). خوردن غذا نياز ديگري را در پي دارد و به همين علت، او نميتواند خدا باشد و فقط جسمي است که آفريده شده است (سبزواري، 1419ق، ج 1، ص 126).
بنابراین مسيح و مريم تمام لوازم انسان بودن را دارا بودند؛ مانند خوردن، آشاميدن، خوابيدن، راه رفتن، سلامتي، مريض شدن، قوّت و ضعف، شکنجه و ظلم و اذيت دیدن، و عبادت کردن. تمام احتياجات بشري در آنان وجود داشت (طيب، 1378، ج 4، ص 438).
علاوه بر اين، تمام پيامبران پيش از مسيح با همة معجزاتي که داشتند، خدا نبودند. پس مسيح نيز نميتواند خدا باشد. کسي که مدعي خدايي وي شود، مثل کسي است که مدعي خدايي آنان شود؛ زيرا همة آنها در مقام و منزلت مساوياند (طبرسي، 1372، ج 3، ص 356).
2-3-3. رویکرد ایجابی
قرآن کريم در تعامل با مسيحيان و برای تحقق اهداف متعالي خويش، تنها به رويکرد سلبي اکتفا نميکند. ازاينرو همزمان که افکار و اعتقادات باطل مسيحيان را رد ميکند، آنان را به سعادت و کمال دعوت ميکند. اين رويکرد ايجابي در قالبهاي گوناگونی خود را نشان ميدهد.
دعوت از مسيحيان و تکيه بر نقاط مشترک اعتقادي نتايجي را در پي دارد. اين تعامل ميتواند به ايجاد وحدت ميان پيروان اسلام و مسيحيت بينجامد. همچنین ميتواند به اصلاح اعتقادي آنان منجر شود و در نهایت، ميتواند گرايش به اسلام را در پي داشته باشد.
1-2-3-3. دعوت به وحدت
در رويکرد ايجابيِ قرآن کريم با هدف تعامل سازنده، يعني تعاملي که هدف اسلام را تأمين کند، رسيدن به وحدت امری دور از انتظار نيست. این در حالي است که يهود و نصارا هرکدام سعي داشتند خود را پيرو آيين حضرت ابراهيم بدانند و آن را مايه امتياز و دستاويزي به منظور برتريجويي عليه ديگري قرار دهند. اسلام با تأکيد بر يکتاپرستي و تبعيت از آيين ابراهيم همگان را به هدف ايجاد وحدت، به پيروي از پيامبر اکرم دعوت ميکند: «وَ قَالُواْ كُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُواْ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قُولُواْ آمَنَّا بِاللّهِ وَ مَآ أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ مَا أُنزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الأسْبَاطِ وَ مَا أُوتِيَ مُوسَى وَ عِيسَى وَ مَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لاَنُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» (بقره: 135ـ136).
2-2-3-3. دعوت به توحید
شاخصترين آيهاي که بهطور عام در ارتباط با دعوت اهلکتاب به سوي توحيد وجود دارد، آيه 64 سورة «آلعمران» است: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّنَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لاَنُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَ لاَيَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ». البته مطابق برخي از اقوال، مفسران شأن نزول اين آيه را در ارتباط با مسيحيان دانستهاند (بحراني، 1416ق، ج 1، ص 639). قرآن کريم در راستاي هدفي که از تعامل با مسيحيان در نظر دارد (يعني اجتماع حول محور توحيد و خداپرستي و نفي شرک) در موارد متعدد سعي در اصلاح اعتقادات و تصحيح نگرش پيروان مسيح دارد. اسلام با چنين رويکردي سعي دارد تا مسيحيان را از خطاها و اشتباهات فکري و عقيدتي برهاند و آنان را به مسير توحيد و راه انبيا بازگرداند و در نتيجه به سوي کمال سوق دهد.
3-2-3-3. پذیرش همه پیامبران
اسلام برای وحدت ميان پيروان انبيا، بر ايمان به تمام انبيا تأکيد ميکند؛ زیرا اساس تعاليم انبيا يکسان بوده و همگي براي دعوت به سوي خداي متعال و نشان دادن طريق سعادت و کمال از طريق بندگي او آمدهاند: «قُلْ آمَنَّا بِاللّهِ وَ مَا أُنزِلَ عَلَيْنَا وَ مَا أُنزِلَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الأَسْبَاطِ وَ مَا أُوتِيَ مُوسَى وَ عِيسَى وَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لاَنُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» (آلعمران: 84).
در اين ميان پيامبر اکرم و مؤمنانْ پيشتاز ایمان به تمام کتب آسماني و پيامبران گذشتهاند؛ زیرا رسيدن به کمال و سعادت نهايي بدون آمرزش الهي و بازگشت به او امکانپذير نيست و اين تنها با ايمان به خدا و تمام پيامبرانش ممکن است (بقره: 285).
4-2-3-3. دعوت به اسلام
با توجه به اينکه اسلام براي تأمين سعادت دنيوي و اخروي انسانها و از جمله مسيحيان برنامه دارد و در عرصههاي گوناگون حيات فردي و اجتماعي داراي راهکار است، قرآن کريم سعادت و رستگاري تمام انسانها و از جمله مسيحيان را در پيروي از تعاليم پيامبر اکرم ميداند: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ الإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُواْ بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِيَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (اعراف: 157).
درواقع گرايش به اسلام و در زمره صالحان قرار گرفتن نشانههايي دارد که از آن جمله ايمان داشتن به خدا و روز جزا، امر به معروف و نهي از منکر، و پيشگامي در کارهاي نيک است (آلعمران: 113ـ114).
براساس برخي آيات قرآن کريم، خداوند از پيامبر اكرم ميخواهد که به اهل کتاب بگويد: اگر آنها واقعاً خدا را دوست دارند از فرستادهاش تبعيت کنند؛ زیرا اين تنها وسیله جلب محبت و آمرزش پروردگار است (آلعمران: 31).
3-3-3. کمال اختیاري
دعوت به دين حق از سوی خداوند متعال هيچگاه از روي اجبار نبوده (بقره: 256) و اين نشاندهنده اهميت مسئله اختيار در شقاوت و سعادت انسان است (کهف: 29). مهمترين شاخص تأثيرگذار در ارزشمندي حرکت انسان به سوي کمال در اخلاق اسلامي نيز اختيار انسان است. اين موضوع در تعامل اسلام با مسيحيان بهروشني به چشم ميخورد.
همانگونه که گفته شد، نوع تعامل اسلام با اهل کتاب در مقايسه با مشرکان صدر اسلام متفاوت است. درحاليکه مشرکان ميان پذيرش اسلام و يا آماده شدن براي جهاد با آنان گزينه ديگري نداشتند، اسلام به اهل کتاب راه سومي را هم نشان داد و آن پذيرش قرارداد «ذمه» و امکان انتخاب زندگي در قلمرو اسلامي بود؛ امري که در عمل مايه تمايز تعامل اسلام با يهود و نصارا گرديد. در اين ميان، مسيحيان رويکرد متعادلتري نسبت به دعوت اسلام از خود نشان دادند.
برای مثال، در ماجرای مهاجرت جمعي از مسلمانان به حبشه و خواندن آياتي از قرآن کريم، نجاشي حاکم حبشه و اطرافيانش از شنيدن اين آيات متأثر شدند و اشک شوق ريختند: «وَ إِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ» (مائده: 83).
نمونه ديگر در ارتباط با مسيحيان نجران، بهمثابه بزرگترين جامعه مسيحي در حجاز است. آنان با اینکه در ابتدا و پس از احتجاج پيامبر مباهله را پذیرفتند، اما در ميانه کار تسليم گردیدند و بهنوعي با پذيرش حقانيت پيامبر اكرم حاضر به ترک مباهله و پرداخت جزيه شدند. اسلام نيز از اين فرصت در جهت هدايت مسيحيان با تأکيد بر نقاط مشترک استفاده کرد (مکارم شيرازي و ديگران، 1374، ج 2، ص 593). درواقع مسيحيان از اين امتياز آزادانه استفاده کرده، در کنار مسلمانان به حيات خود ادامه دادند، درحاليکه اکثريت يهوديان مدينه از اين فرصت برای توطئه و دشمني عليه اسلام استفاده کردند و در نتيجه، يا کشته شدند و يا از قلمرو اسلامي با اراده الهي طرد گردیدند (حشر: 2ـ5).
4-3-3. مراتب ارزش
با توجه به مطالب پيشگفته، روشن گرديد که اسلام در تعامل خود با مسيحيان و در جهت تأمين هدف نهايي خود که همان دستيابي مسيحيان به سعادت و کمال مطلوب است، از هيچ تلاشي فروگذاري نميکند. قرآن کريم مسيحيان را به اسلام ـ که روشنترين مسير معرفيشده توسط پيامبران پيشين است ـ دعوت ميکند. با اين حال يک هدف ثانوي را هم مدنظر دارد و آن تلاش براي رسيدن به وحدت در سايه پایبندي به اصول و ارزشهاي مشترک ديني است.
برهميناساس و با توجه به اينکه ارزش فعل اخلاقي از جهت تناسبي است که با کمال حقيقي انسان دارد، در تعامل با مسيحيان ميتوان به دو نوع «ارزش ذاتي» و «ارزش غيري» قائل شد. ارزش ذاتي که در درون اسلام نهفته در ارتباط با مسيحيان با تعابيري همچون «فلاح و رستگاري» (اعراف: 157)، «بندگي شايسته» (آلعمران: 114)، «محبوب خدا بودن» (آلعمران: 31)، «آمرزش گناهان» (بقره: 285) و «مسلم بودن» (آلعمران: 84) آمده است.
اين عناوين اشاره به حقيقت واحدي دارند که از آن به «قرب الهي» تعبير ميشود. اما درصورتيکه مسيحيان اسلام را نپذيرند، ولي بتوانند براساس مشترکات اعتقادي با جامعه اسلامي همزيستي مسالمتآميز داشته باشند، در اين حالت وحدتي شکل ميگيرد که ميتواند مقدمات کمال و سعادت را فراهم آورد. دقيقاً به همين علت است که مسيحيان نجران پس از آنکه از پذيرش اسلام سرباز زدند، ابتدا مباهلة با پيامبر اکرم را پذيرفتند، اما پس از اينکه به حقانيت ايشان پي بردند، پرداخت جزيه و زندگی در قلمرو اسلام و در کنار مسلمانان را ترجیح دادند.
5-3-3. دیگرگرايي در سایه خداگرايي
به يقين هيچ انساني را نميتوان يافت که به دنبال سعادت و کمال نهايي خويش نباشد. اما با توجه به اينکه گرايشهايي (مانند حقيقتجويي، کمالخواهي، ميل به جاودانگي و ميل به پرستش) در درون همه انسانها وجود دارد (رجبي، 1388، ص 126)، در نظام اخلاق تعامل با مسيحيان از ديدگاه اسلام، تمام سازوکارهای رسيدن به اين اهداف بهگونهای شايسته براي ديگران نيز فراهم است.
همانگونه که در نظريه «قرب الهي» مطرح گرديد، در نظام اخلاقي اسلام که نظامي غايتگراست، کمال و سعادت انسانها در سايه بندگي خداوند محقق ميشود. قرآن کريم ايمان به پيامبر گرامی را براي اهلکتاب خير ميداند (آلعمران: 110). از نظر اسلام هدايت يک تن همانند هدايت تمام انسانها بهشمار ميرود (برقي، 1371ق، ج 1، ص 231) و بهتر است از آنچه خورشيد بر آن ميتابد و يا غروب ميکند (مجلسي، 1403ق، ج 1، ص 184).
همچنين در روايت ديگري اميرمؤمنان علي ميفرمايند: «براي مردم به همان راضي شو که براي خودت رضايت ميدهي و به مردم همان را بده که دوست داري به تو داده شود» (صدوق، 1413ق، ج 4، ص 382). پيامبر اکرم در نامههاي متعددي که براي حاکمان مسيحي فرستادند، بر نقش اثرگذار آنان در هدايت مردمان تحت امرشان تأکيد کردند و گناه بيايماني مردم را بر عهده زمامداران بيايمان دانستند. درواقع، اسلام در تعامل با مسيحيان، چه با رويکرد ايجابي و چه با رويکرد سلبي در جهت هدايت آنان کوشيده است. اسلام در عمل نيز با روشهاي گوناگون، اعم از رفتار به عدالت، احسان نمودن، جدال احسن، و مباهله، با مسيحيان تعامل کرده و هدف خود را در قالب دعوت به اسلام و يا توحيد دنبال کرده است.
6-3-3. خداگرايي در کلام عیسی
چنانکه در رويکرد سلبي قرآن کريم در مواجهه با مسيحيان بيان شد، خداوند همگام با نفي اعتقادات باطل مسيحيان، سعي در دعوت آنان بهسوي حقيقت دارد. اين کار برای معرفي مسير سعادت و کمال و شناخت صحيح خداي متعال و عدم پرستش غير اوست. بر اين اساس در سورة «مريم» به معرفي حقيقت حضرت عيسي ميپردازد و از قول ایشان ميفرمايد: «قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا» (مريم: 30).
در اين آيه بنده خدا بودن از اوصاف بارز حضرت عيسي شمرده شده و راز برگزيدگي او به مقام نبوت، مقام «عبوديت» اوست. نیز همین عيسي است که در خطاب به مسيحيان، خود را بنده خدا معرفي ميکند و از آنان ميخواهد که در صراط مستقيم قرار گيرند. در صراط مستقيم بودن يعني: به مقام ربوبيت خداي متعال باور داشتن و بندگي او را پذيرفتن: «وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ» (مريم: 36).
در آيه ديگر، زماني که فرشتگان بشارت حضرت عيسي را به مريم دادند، از او بهعنوان کلمه الهي، مقرب درگاه الهي، و صاحب مقام و آبرو در دنيا و آخرت ياد کردند (آلعمران: 45).
قرآن کريم در سورة «آلعمران» پس از آنکه از قول فرشتگان بر طهارت، برگزيدگي و برتري حضرت مريم بر ساير زنان عالم تصريح ميکند، از او ميخواهد تا به شکرانه اين مقام، در برابر پروردگارش خضوع، رکوع و سجده کند و او را عبادت نمايد. درواقع، قرآن کريم ميان عبادت، خضوع و خشوع براي خداوند و رسيدن به مقام طهارت و برگزيدگي، رابطه مستقيمي ايجاد کرده، آن را وسيلهاي براي سعادت و کمال انسان و تقرب به درگاه الهي ميداند: «وَ إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاء الْعَالَمِينَ يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي و َارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ» (آلعمران: 42ـ43).
قرآن کريم مأموريت حضرت عيسي در ميان بنياسرائيل را دعوت به دين خدا دانسته است که در اين راه حواريان او را ياري کردند؛ زیرا آنان تسليم خداوند و مؤمن به تعاليم حضرت عيسي بودند. بنابراين از ديدگاه قرآن، کمال و سعادت مسيحيان در پيروي از تعاليم حضرت عيسي، ياري کردن او و همگام بودن با وی در مسير سلوک اليالله تعريف ميشود (آلعمران: 52).
از ديدگاه قرآن کريم پيروان راستين حضرت عيسي، همانند او نزد خداوند از جايگاه والايي برخوردارند، بهخلاف کسانيکه به او ايمان نياوردند و در زمره کافران قرار گرفتند. جايگاه حضرت عيسي نزد خداوند متعال و محل کرامت او محل استقرار ملائکه است: «إِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رَافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ جَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ» (آلعمران: 55).
همچنين در شأن نزول آيه 172 سورة «نساء» آمده است که مسيحيان نجران از پيامبر اكرم پرسيدند: چرا درباره مسيح چنين ميگوييد؟ فرمودند: درباره او چه گفتهام؟ گفتند: ميگوييد: بنده و فرستاده خداست. در پی آن، اين آيات نازل شد (آلوسي، 1415ق، ج 3، ص 211؛ ميبدي، 1371، ج 2، ص 782)؛ زيرا مسيح بنده خدا بود و ابداً از بندگي خدا ابايي نداشت و اين مطلبي است که مسيحيان نيز آن را ميپذيرند. انجيلهايي هم که به نام «کتاب مقدس» در دست ايشان است، آن را انکار نميکنند، بلکه به بندگي و عبادت او در برابر خداي متعال تصریح دارند (طباطبائي، 1362ق، ج 5، ص 151).
در نهايت حضرت عيسي با معرفي خود بهمنزله پيامبر الهي که تصديقکننده تورات است، بنياسرائيل را به ظهور پيامبر اکرم بشارت ميدهد و مسير سعادت و کمال را در ايمان به خداوند و اطاعتِ پيامبر بعد از خود ترسيم ميکند (صف: 6).
نتيجهگيري
يکي از نظريات مهم غايتگرا نظريه «قرب الهي» است. بر اين اساس ميتوان نظام اخلاق اسلام در تعامل با مسيحيان را تأمين سعادت و کمال آنان دانست. اين هدف اگرچه در ديگر مکاتب اخلاقي به روشهاي گوناگون دنبال ميشود، اما اسلام دستيابي کامل به آن را در سايه عبادت و تقرب به درگاه الهي و از طريق نظام تعاملي خويش دنبال ميکند؛ زیرا اين مهم ريشه در ماهيت و حقيقت دين اسلام دارد که تأمينکننده سعادت دنيوي و اخروي انسانهاست. از نظر اسلام، اديان آسماني در جهت ايجاد تمدن انساني براساس توحيد تلاش ميکنند. آنچه در اين ميان مهم است تسليم بودن در برابر تمام رسولان و محتواي پيام آسماني ايشان است.
قرآن کريم حضرت ابراهيم را الگوي مناسبی براي يهوديان، مسيحيان و مسلمانان ميداند و ايشان را به پيروي از آيين او فراميخواند؛ همانگونه که حضرت ابراهيم فرزندانش را به ثباتقدم در اين مسير سفارش ميکرد.
در عين حال، در اسلام هيچ اجباري براي پذيرش آيين جديد وجود ندارد، بلکه اسلام در تلاش است تا با آگاهيبخشي به پيروان اديان و افزايش بصيرت، آنان را به سوي دين خدا و توحيد راهنمايي کند. اسلام در ارتباط با مسيحيان، از دستيابي به جامعه توحيدي بهمثابه يک غايت مشترک ميان اسلام و اهل کتاب و مسيحيان ياد ميکند و براي رسيدن به اين هدف از اصول و قواعد اخلاقي خود (مانند عدالت، احسان، صلحطلبي و رعايت مصالح معنوي) بهره ميبرد.
خداوند در برخورد با مسيحيان به پيامبر اکرم سفارش ميکند تا گفتوگو و تعامل را با دعوت به وجوه مشترک اعتقادي آغاز نمايد. به عبارت ديگر، بازگشت به «کلمة سواء» در پرستش خداوند و نفي غير او، علاوه بر اينکه به اولين وجه مشترک اسلام و مسيحيت (يعني توحيد) اشاره دارد، نشاندهنده آن است که يگانهپرستي و دوري از شرک از نقاط مشترک همة اديان آسماني است که ممکن است در اثر عواملي به تدریج به فراموشي سپرده شود.
اسلام بر مبناي کشف حقيقت و زدودن پردههاي جهل و اعتقادات ناصحيح، با مسيحيان وارد تعامل شده است. اسلام با توجه به حس عدالتطلبي، و ميل به پرستش و جاودانگي نفس در مسيحيان، آنان را به مسير تکاملي خويش، يعني دعوت به اسلام در قدم اول، و توحيد در مرحله بعد، سوق داده و در جهت رسيدن به کمال انساني از طريق حق و عدالت و عبادت خداوند کوشیده است.
- آلوسي، محمد، 1415ق، روح المعاني، بيروت، دارالکتب العلميه.
- ارسطو، 1377، اخلاق نيکوماخوسي، ترجمة محمدحسن لطفي، تهران، طرح نو.
- بحراني، سيدهاشم، 1416ق، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت.
- برقي، احمدبن محمد، 1371ق، المحاسن، تحقيق جلالالدين حسینی، چ دوم، قم، دارالکتب الاسلاميه.
- بلاغي، محمدجواد، 1420ق، آلاءالرحمن في تفسيرالقرآن، قم، بنياد بعثت.
- بلخي، ابوالحسن، 1423ق، تفسير مقاتلبن سليمان، بيروت، داراحياء التراث.
- پينکافس، ادموند، 1382، از مسألهمحوري تا فضيلتگرايي، ترجمه و تعليق حميدرضا حسني و مهدي عليپور، قم، دفتر نشر معارف.
- حسيني شاه عبدالعظيمي، 1363، تفسير اثنيعشري، تهران، ميقات.
- حسيني قلعهبهمن، سيداکبر، 1383، واقعگرايي اخلاقي در نيمة دوم قرن بيستم، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- دروزه، محمدعزت، 1383ق، التفسيرالحديث، قاهره، دار احياء الکتب العربيه.
- راسل، برتراند، 1373، تاريخ فلسفة غرب، ترجمة نجف دريابندري، چ ششم، تهران، پرواز.
- رجبي، محمود، 1388، انسانشناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- سبزواري، محمد، 1419ق، ارشاد الاذهان الي تفسير القرآن، بيروت؛ دارالتعارف للمطبوعات.
- صدوق، محمدبن علي، 1377، الخصال، ترجمة محمدباقر کمرهاي، تهران، کتابچي.
- ـــــ ، 1413ق، من لايحضره الفقيه، قم، جامعة مدرسين.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1362ق، نهاية الحکمة، قم، مؤسسة النشر الاسلامي.
- ـــــ ، 2002م، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة اعلمي.
- طبرسي، فضلبن حسن، 1372، مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، ناصر خسرو.
- ـــــ ، 1377، تفسير جوامع الجامع، تهران، دانشگاه تهران.
- طوسي، محمدبن حسن، بيتا، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- طيب، عبدالحسين، 1378، اطيب البيان في تفسير القرآن، تهران، اسلام.
- عاملي، محمد، 1402ق، الجواهر السنية في الاحاديث القدسية، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
- فرانکنا، ويليام کي، 1376، فلسفة اخلاق، ترجمة هادي صادقي، قم، طه.
- فروغي، محمدعلي، 1375، سير حکمت در اروپا، تصحيح اميرجلالالدين اعلم، تهران، البرز.
- فيض کاشاني، محسن، 1418ق، الأصفي في تفسير القرآن، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
- قرشي، سيدعلياکبر، 1377، تفسير احسن الحديث، تهران، بنياد بعثت.
- قمی، شیخ عباس، 1389، کلیات مفاتیحالجنان، ترجمة مهدی الهی قمشهای، تهران، حدیث مهر.
- کاپلستون، فردريک، 1380، تاريخ فلسفه، ترجمة اسماعيل سعادت و منوچهر بزرگمهر، چ سوم، تهران، علمي و فرهنگي.
- مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- محمدي ريشهري، محمد، 1384، ميزان الحکمه، چ پنجم، قم، دارالحديث.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1379، پيشنيازهاي مديريت اسلامي، تحقيق غلامرضا متقيفر، چ دوم، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1383، آموزش فلسفه، چ ششم، تهران، اميرکبير.
- ـــــ ، 1384، حقوق و سياست در قرآن، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ــــــ ، 1387، نقد و بررسي مکاتب اخلاقي، تحقيق و نگارش احمدحسين شريفي، چ دوم، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1389، جستارهايي در فلسفة علوم انساني، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- مك ناتن، ديويد، 1383، نگاه اخلاقي: درآمدي به فلسفة اخلاق، ترجمة حسن ميانداري، تهران، سمت.
- ـــــ ، 1386، بصيرت اخلاقي، ترجمة محمود فتحعلي، چ دوم، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- مکارم شيرازي، ناصر و ديگران، 1374، تفسير نمونه، تهران، دار الکتب الاسلاميه.
- ملاحويش، عبدالقادر، 1382ق، بيان المعاني، دمشق، مطبعة الترقي.
- ميبدي، رشيدالدين، 1371، کشف الاسرار و عدة الابرار، تهران، اميرکبير.
- نيچه، فردريش، 1352، دجال، ترجمة عبدالعلي دستغيب، تهران، آگاه.
- ـــــ ، 1377، چنين گفت زرتشت، ترجمة مسعود انصاري، تهران، جامي.
- Brink, David, 1998, "Moral Realism and the Sceptical Arguments from Disagreement and Queerness", in Ethical Theory Australasian Journal of philosophy, v. 62, N. 2.
- Dancy, Janatan; 1976, "Moral Realism", in The Routledge Encyclopedia of Philosophy, Cambridge University Press.