پروتستانتیزم و ایجاد بحران در مرجعیت دینی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
شکلگيري مرجعيت ديني در آيين مسيحيت موضوع پيچيدهاي است که همواره محل نزاع بوده و اختلافات پيرامون آن تا به امروز ـ دستکم ـ دو گسست عميق را در اين آيين بزرگ به وجود آورده است. شکلگيري کليساي ارتدوکس و سپس کليساي پروتستان و جدايي آنها از کليساي کاتوليک را ميتوان مهمترين پيامد اين اختلاف بهشمار آورد.
بيترديد يکي از مهمترين عوامل ظهور و بروز اين اختلافات بناي سستي است که مرجعيت در کليساي کاتوليک بر آن استوار است. از ابهامات و پيچيدگيهاي موجود در مرجعيت پطرس، پولس، آباء کليسا و حتي حجيت و مرجعيت کتاب مقدس که بگذريم، مرجعيت ديني و سياسي پاپ و سلسلهمراتب کليساي کاتوليک، قطعاً بهراحتي قابل اثبات نيست. حتي برخي از نويسندگان کاتوليک هم معتقدند: نميتوان اثبات کرد اسقفها جانشينان بلافصل و انحصاري رسولان هستند، و به لحاظ تاريخي ممکن نيست بتوانيم در مسيحيت اوليه يک زنجيره متصل از آيين «دستگذاري»، از رسولان تا اسقفهاي امروزي بيابيم (کونگ، 1384، ص 67).
درواقع، تمام استدلال مدافعان مرجعيت ديني پاپ و سلسلهمراتب کليسايي براي اثبات اين مسئله، بر «نص پطرسي» تکيه داشته و تمام استدلال آنان براي اثبات مرجعيت سياسي پاپ نيز بر پايه سندي استوار است که از آن به «عطيه کنستانتين» (ر.ک: کونگ، 1384، ص 112ـ113) ياد ميشود. اما ازيکسو، نص پطرسي در دلالت، ابهام دارد و اتصال سلسلهمراتب کليسايي به آن نيز محل اشکال است و از سوی ديگر، سند «عطيه کنستانتين» هم در قرن پانزدهم با تلاش محققان انسانگرای (اومانيست) عصر نوزایی (رنسانس) از اعتبار ساقط گرديد.
علاوه بر اين اشکالات تاريخي، عملکرد کليساي کاتوليک طي قرون میانه نيز بستري فراهم آورد تا رهبران نهضت اصلاح ديني، قيامي تمامعيار عليه مرجعيت ديني موجود به راه انداخته، خيل عظيمي از مردم، شاهزادگان، حاکمان محلي و حتي برخي از کشيشان و روحانيان کاتوليک را در اين قيام همراه خود سازند. اين قيام اگرچه معادلات قدرت در حاکميت ديني و سياسي را بکلي تغيير داد و شکست سنگيني را متوجه کليساي کاتوليک نمود، اما پيامد غيرقابل جبراني را هم براي کليساي پروتستان به وجود آورد که «بحران مرجعيت» تا حدي ميتواند به عمق آن اشاره کند.
نکته مهم ديگر که البته بهطور غيرمستقيم از اهداف اين مقاله بهشمار ميآيد، اين است که پروتستانتيزم فارغ از نتايج خوب يا بدي که در مسيحيت به وجود آورد، بر جوامع اسلامي، بهویژه بر کشور عزيزمان ايران نيز بيتأثير نبوده است. هرچند استحکام آموزههاي اسلام و تفاوتهاي بنياديني که ميان سازمان روحانيت شيعه و نهاد کليساي کاتوليک وجود دارد مانع از آن است که چنين تقابلي در نظام تشيع و مرجعيت ديني حاکم بر آن به وجود آيد، اما موضوعات و نکات مشابهي که هنگام مطالعه و بررسي فرايند شکلگيري پروتستانتيزم به ذهن خواننده شيعي متبادر ميشود، و نيز تشابهاتي که در افکار، گفتار و عملکرد رهبران نهضت اصلاح ديني و برخي از روشنفکران ايران اسلامي مشاهده ميشود، اهميت شناخت پروتستانتيزم را بيشتر ميکند.
بنابراين، بررسي پروتستانتيزم و نقشي که در مرجعيتزدايي از دين در مسيحيت داشته است، فارغ از اينکه مسئلهاي صرفاً ادياني محسوب شود، ميتواند به اصلاح اشکالات مشابه و انحرافاتي که ممکن است در حاشيه نظام اعتقادي و شعائر ديني تشيع، و يا در نهاد مرجعيت و سازمان روحانيت شيعه به وجود آمده باشد نيز کمک شاياني نمايد.
1. بستر شکلگيري اعتراض عليه مرجعيت پاپ و تقابل با حاکميت کليساي کاتوليک
فرايند شکلگيري «نهضت اصلاح ديني» بسيار پيچيده بوده و عوامل متعددی را ميتوان در ایجاد آن مؤثر دانست. اما بیترديد، يکي از مهمترين عوامل آن، سوء عملکرد کليساي کاتوليک در قرون میانه و نفوذ فساد در دستگاه پاپي و سلسلهمراتب کليسايي است. گزارشهایی که مورخان از نفوذ فساد در نهاد کليسا و وضعيت اسفبار کشيشان در قرون میانه ثبت کردهاند، تصوير نامطلوبي را در ذهن خواننده ترسيم ميکند. ناآگاهي از مفاهيم اصيل مسيحي و شانه خالي کردن از وظايف روحاني و آلوده شدن به امور دنيوي و فساد اخلاقي، از جمله ويژگيهاي اصلي کشيشان در اين دوره ذکر شده است (کونگ، 1995، ص 129).
کساني که به ديدار مناطق اسقفنشين رفته بودند، معمولاً از بيسوادي کشيشان و يا اشتباهات فاحش و مداوم آنان در انجام نيايشها سخن گفتهاند (آدلر، 1384، ج 1، ص 374؛ لوکاس، 1382، ج 2، ص 835؛ مکگراث، 1387، ص 93). ظاهراً در آن دوره براي يک کشيش همين کافي بوده است که از عهده خواندن کتاب دعاها و کتاب راهنماي فرايض و اجراي شعائر ديني برآيد (مكگراث، 1387، ص 94).
1-1. فساد مالی
در قرون میانه متأخر، مقام پاپي به نحو روزافزوني رهبري ديني و اخلاقي خود را از دست داده و در مقابل، به نخستين و بزرگترين قدرت مالي اروپا تبديل شده بود (کونک، 1384، ص 171). تاريخنويسان کاتوليک در گزارشهای خود، يک سوم دارايي آلمان و يک پنجم دارايي فرانسه را متعلق به کليسا دانستهاند (دورانت، 1371، ج 6، ص 20؛ باير ناس، 1398، ص 651). اگرچه ممکن است اين آمارها دقيق نبوده و همراه با اغراق باشد، اما قطعاً نشانگر ثروت هنگفت کليساست. اين ثروت سرشار، در کنار قدرت سياسي بلامنازعي که کليسا طي قرون متمادي از آن بهره ميبرد، انگيزه مناسبي براي افراد بسياري بود تا درصدد تصاحب مقامات کليسايي برآيند.
به همين دليل، در مقاطعي از تاريخ کليسا اعطاي مناصب عالي کليسايي بيشتر بر پايه روابط خانوادگي يا موقعيتهاي سياسي يا مالي داوطلبان آن مناصب استوار بود، نه شايستگي اخلاقي آنان. انتخاب کاردينالها به ندرت براساس دينداري و پرهيزگاريشان بود و آنها بيشتر به لحاظ ثروت يا وابستگيشان به يک مقام سياسي، يا داشتن قدرت مديريت به اين مقام ميرسيدند (کونگ، 1384، ص 181ـ182).
براي مثال، پاپ الکساندر ششم يکي از اعضاي خانواده بورگيا ـ كه بهسبب مهمانيهاي شام مرگبارش مشهور است ـ با داشتن چند معشوقه و هفت فرزند، به مقام پاپي رسيد؛ زیرا توانست با کنار زدن افرادي که رقابت نزديکي با او داشتند، اين مقام را بخرد (مکگراث، 1998، ص 2ـ3).
مراسمهاي مجلل روز به روز با مقام پاپي و با کارکردهاي گوناگون کليسايي که حاکي از ثروت بود، پيوند بيشتري ميخورد. با بودجه سلطنتي و ماليات عشريه مردم، آيين عبادي با شکوه برگزار ميشد. فنجانها و بشقابهايي که در مراسم عبادي از آنها استفاده ميشد از طلاي خالص بود. لباس رسمي کليسا از ابريشم کمياب بود و با مرواريد و نخهاي طلايي گلدوزي شده بود. موزيک به طرز مخصوصی براي مراسم کليسا نواخته ميشد و همخوانان کاملاً مجربي آن را اجرا ميکردند. اين امور در مجموع جلوه باشکوهي را به تصوير کشيده بود که بيشتر رهبران کليسا خواهان آن بودند (جوويور، 1381، ص 151).
از سوی ديگر، آمرزشنامه فروشي در سراسر کليسا و کسب درآمد هنگفت از طريق آن، چنان وضعيت شرمآوري پيدا کرده بود که بیشتر مورخان و نويسندگان مسيحي آن را نقطه آغاز و بهانه اصلي شکلگيري نهضت پروتستان و اعتراض عليه مرجعيت کليساي کاتوليک ميدانند (ويلسون، 1397، ص 77؛ دورانت، 1371، ج 6، ص 26؛ فاسديک، 1383، ص 56؛ جوويور، 1381، ص 178).
تامس گسکوين (Gascoigne Thomas)، رئيس دانشگاه «آکسفورد»، قریب سال 1450 اين وضعيت را چنين بازگو نموده است:
امروز گنهکاران ميگويند: «من پروايي ندارم که در برابر خداوند چقدر گناه و کار زشت ميکنم؛ زيرا با اعتراف و طلب آمرزش در نزد کشيش و خريدن آمرزشنامه پاپ، از تمام معاصي و کفارهها برائت حاصل ميکنم. من آمرزشنامه پاپ را به چهار يا شش پنس خريدهام، يا در بازي تنيس با توزيعکننده آن، به عوض داو و شرط، بردهام». آمرزشنامهفروشان در سراسر کشور پراکندهاند و آمرزشنامهها را گاهي به دو پنس، گاهي به دو سه جرعه شراب يا آبجو، و حتي گاهي به جاي مزد فاحشهاي يا در ازاي معاشقه با او ميفروشند (تاکمن، 1375، ص 68؛ دورانت، 1371، ج 6، ص 27).
2-1. فساد اخلاقی
گزارشهایی که در تاريخ نوزایی ثبت شده است نشان ميدهد قبح فساد اخلاقي در کليسا چنان از بين رفته بود که کشيشان به راحتي مرتکب هرگونه خطايي ميشدند و در آن منافاتي با موقعيت ديني خود نميديدند. به تعبير يکي از مورخان، آنان دروغ ميگويند، ميفريبند، به دزدي دست مييازند، زنا ميکنند و هنگاميکه وسيله ديگري براي ارضاي هوسهاي خود نمييابند، به صورت قديسان ظاهر ميشوند (بوکهارت، 1376، ص 416ـ419).
پاپ اينوست هشتم که با فتواي خويش انگيزه نيرومندي براي ساحرهها ايجاد کرد، خودش فرزندان نامشروعي داشت که علناً شناخته شده بودند و مراسم ازدواج آنها را با شکوه و عظمت در واتيکان برگزار کرد (کونگ، 1384، ص 181). کار به جايي رسيد که يکي از متألهان مسيحي به نام کولت (1519-1467) در واکنش به فساد اخلاقي کليسا فرياد برآورد:
واي از دست کشيشان ناپاک و درماندهاي که در روزگار ما با وجود منفور خويش، جهان را انباشتهاند! اينان از اينکه از آغوش ناپاک زنان روسپي به پرستشگاه کليسا، به محراب مسيح، و به درگاه آفريدگار روي آورند هراسي ندارند (دورانت، 1371، ج 6، ص 625).
يکي از مهمترين مصاديق فساد اخلاقي و تضييق حقوق انساني در کليساي کاتوليک، مسئله تفتيش عقايد، مجازات و شکنجه مخالفان است. دستگاه جستوجو و کشف بيدينان که به «اداره تفتيش عقايد» معروف شده بود، در سال 1233م، بهدست پاپ گرگوري نهم ايجاد شد و در سال 1252م با فرمان پاپ اينوست چهارم که دستگاه تعقيب و شکنجه را جزء لاينفک سازمان اجتماعي هر شهر و کشوري ميدانست، کاملاً مستقر گرديد و جاسوسي و خبرچيني در زمره وظايف عمده مذهبي درآمد (بري، 1329، ص 35). مجازاتهاي سنگيني که براي محکومان اين دادگاهها گزارش شده بسيار تکاندهنده است.
براي مثال، در سرزمين اسپانيا در فاصله 339 سال، قریب 658/34 تن را زنده به حکم دادگاه تفتيش سوزاندند؛ 214/288 تن محکوم به اعمال شاقه و کار اجباري و زندان هميشگي شدند؛ و بيش از 000/200 تن لباس مخصوصي به نام «سان بنيتو» پوشيدند و تا پايان عمر خود، از همه حقوق بشري و انساني محروم گشتند (فرال، 1362، ص 530).
فضاي بسته و آلودهاي که تنها به گوشههايي از آن اشاره شد، نهتنها نياز به اصلاحات اساسي را فرياد ميزد، بلکه شکلگيري اعتراضاتي شديد و حتي آغاز قيامي بزرگ را زمزمه مينمود. به همين دليل، چنانچه اين وضعيت اسفبار را علت وقوع نهضت پروتستان هم ندانيم، بايد بپذيريم که اين حجم از انحرافات و مفاسد در فرايند پروتستانتيزم، حکم «کاتاليزور» (يعني عامل سرعتبخش) داشته و البته اگر در هر نهاد ديني ديگري هم وجود داشته باشد همين اثر را خواهد داشت.
2. بررسی انديشههاي بنيادين پروتستان و تقابل آن با مرجعيت پاپ و کليساي کاتوليک
مهمترين شاخصهاي که براي قضاوت درباره نهضت پروتستان ميتوان به آن استناد نمود، شعارها و انديشههاي بنياديني است که توسط رهبران اصلي اين جريان، يعني مارتين لوتر (Martin Luther)، اورليش زوينگلي (Huldrych Zwingli) و جان کالون (Jean Calvin) مطرح شده است. ازاينرو، در اين بخش از مقاله، ضمن تحليل برخي از مهمترين اين شعارها و انديشهها، کيفيت تأثير آن در ضديت با مرجعيت ديني تحليل و بررسي خواهد شد.
1-2. فقط کتاب مقدس
بهجرئت ميتوان گفت: تمام تقابلي که ميان نهضت اصلاح ديني و کليساي کاتوليک به وجود آمد و تمام حملاتي که به مرجعيت پاپ و حجيت نهاد کليسا صورت گرفت، ريشه در تأکيد شديد اصلاحطلبان بر شعار «فقط کتاب مقدس» داشت. اين شعار و انديشه نهفته در آن به قدري در شناخت کليساي پروتستان اهميت دارد که ويليام چيلينگورث (William Chillingworth)، نويسنده انگليسي و پروتستانِ قرن هفدهم، در کلمات معروف خود مينويسد: «معتقدم که فقط کتاب مقدس آيين پروتستان است» (مکگراث، 1387، ص 302).
از سوی ديگر، چون کليساي کاتوليک به مرور زمان، در عرصههاي گوناگون اعتقادي و عبادي توسعه يافته و بسياري از آموزهها، شعائر ديني و آيينهاي مقدس در قالب سنت گسترده مسيحيت کاتوليک شکل گرفته است، طبيعتاً در کتاب مقدس نميتوان، حتي اشارهاي به برخي از اين امور يافت. ازاينرو، تأکيد بر شعار «فقط کتاب مقدس» توسط اصلاحگران و ترويج اين عقيده که هيچ منبع ديگري براي شناخت دين پذيرفته نيست، به راحتي ميتوانست حجيت هزارساله سنت شکلگرفته در کليساي کاتوليک و مرجعيت ديني و سياسي آن را به چالش کشد؛ مرجعيتي که ـ همانگونه که اشاره شد ـ اساساً از بناي مستحکمي برخوردار نبود.
رهبران نهضت پروتستان به شدت بر اين شعار تأکيد نموده، در پيشبرد اهداف اصلاحگرانه خويش به خوبي از آن استفاده ميکردند. لوتر با تکيه بر اين استدلال که کتاب مقدس به هيچ وجه اختيارات ويژهاي براي پاپ قائل نشده است، وجود هرگونه تمايز حقيقي ميان کشيشان و مردم عادي را انکار کرد (دورانت، 1371، ج 6، ص 421).
زوينگلي هم ضمن تأکيد بر اين عقيده که مسيحيت بايد فقط بر کتاب مقدس استوار باشد، به اسقف اعظم خويش، کاردينال ماتائوس شينر، گوشزد نمود که براي مقام پاپي هيچ مبنا و مجوزي در کتاب مقدس وجود ندارد (همان، ص 481).
کالون نيز براي آنکه بتواند نهاد کليساي کاتوليک را از اعتبار ساقط کند، ميگفت: «من تنها آن دسته از نهادهاي بشري را ميپذيرم که از کتاب مقدس برگرفته شده باشد» (مکگراث، 1387، ص 302ـ303).
اما اين تمام ماجرا نبود. شعار «فقط کتاب مقدس» چنان ظرفيتي داشت که ميتوانست علاوه بر حجيت نهاد کليسا و مقام پاپي، بسياري از آيينها و اعمالي را هم که در قالب سنت کليساي کاتوليک شکل گرفته و به رسميت رسيده بود از اعتبار ساقط کند.
بر همين اساس، در اوايل دهه 1520 نظام آيينهاي مقدس در کليساي قرون میانه، آماج انتقادهاي چشمگير گروههاي اصلاحگر قرار گرفت. آنها حملات پياپي خود را به برداشتهاي کليساي قرون میانه، از حیث تعداد، ماهيت و کارکرد آيينهاي مقدس تشديد کردند و شمار آيينهاي مقدس را از هفت به دو مورد (غسل تعميد و عشاي رباني) کاهش دادند (همان، ص 336).
انديشه «فقط کتاب مقدس» همچنين اصلاحگران را نسبت به نسخه وولگات که ترجمه رسمي کليساي کاتوليک از کتاب مقدس بود، حساس نمود. آنها پس از مواجهه با نتايج تحقيقات علمي انسانگرایانی همچون والا (Lorenzo Valla) و اراسموس (Desiderius Erasmus) درباره متن اصلي کتاب مقدس و مشاهده اشکالات متعددي که در اين ترجمه وجود داشت، بر لزوم بازگشت به متن اصلي کتاب مقدس تأکيد کردند.
برای مثال، در وولگات کلمات آغازين موعظه حضرت عيسي (متي، 17:4) چنين ترجمه شده بود: «آيين توبه را انجام دهيد؛ زيرا ملکوت آسمانها نزديک است». اين ترجمه بدان معنا بود که ظهور ملکوت آسمانها ارتباط مستقيمي با آيين اقرار و توبه دارد. اما اراسموس به تبعيت از والا، تأکيد کرد که اين کلمه يوناني را بايد چنين ترجمه کرد: «توبه کنيد؛ زيرا ملکوت آسمانها نزديک است». بهعبارت ديگر، درحاليکه به نظر ميرسيد وولگات به آيين بيروني و ظاهري (مراسم توبه) نظر دارد، اراسموس بر اين نکته اصرار ميورزید که منظور کتاب مقدس از «توبه»، نگرش و رفتاري رواني و دروني، يعني پشيمان بودن است. در نتيجه براساس اين تحقيق، يکي از آيينهاي مهم نظام عبادي کليسا زير سؤال رفت (همان، ص 139).
لزوم بازگشت به متن اصلي کتاب مقدس که به مطالبه اصلي اصلاحگران تبديل شده بود، نهتنها ترجمه وولگات را از اعتبار ساقط نمود، بلکه نسخه يوناني عهد عتيق، معروف به «نسخه سبعينيه» را هم به چالش کشيد. ماجرا از اين قرار بود که دو قرن قبل از ميلاد و يک قرن پس از آن، بسياري از يهوديان و نيز بعدها مسيحيان از نسخه يوناني استفاده ميکردند، تا اينکه قریب سال 100م بزرگان يهود در «يابنه» فلسطين اجتماع نمودند و پس از بررسي تکتک کتابهاي عهد قديم، بر 39 کتابي که در نسخه عبري وجود داشت، اتفاق کردند و از برخي کتب موجود در ترجمه سبعينيه روي گرداندند. کتب مذکور اپوکريفا (apocrypha) يا قانون ثانوي ناميده شدند (ميشل، 1395، ص 26ـ27).
اين در حالي بود که مسيحيان نسخه سبعينيه را همچنان معتبر میدانسته و آن را بهمثابه بخش نخست کتاب مقدس قرار داده، نام «عهد قديم» را بر آن نهادند (جوويور، 1381، ص 36). اما انديشه رهبران نهضت اصلاح ديني که بر بازگشت به ايمان به کليساي صدر مسيحيت تأکيد ميکردند، کتابهاي اپوکريفا را کنار گذاشته و همگام با يهوديان، نسخه عبري عهد قديم را معتبر دانستند (ميشل، 1395، ص 26).
اين موضوع علاوه بر آنکه تقابلي جدي با مرجعيت کليساي کاتوليک و مصوبات آن محسوب ميشد، آموزهها و آيينهايي را هم که مستند به کتابهاي آپوکريفايي بود، زيرسؤال ميبرد. برای مثال، يکي از اين آيينها، «دعا براي مردگان» است که کاتوليکها آن را به «کتاب دوم مکابيان» (14: 40-46) مستند ميکنند؛ اما پروتستانها کتاب مذکور را بخشي از کتاب مقدس نميدانند (باغباني، 1392).
2-2. رستگاري فقط از طریق ایمان
آنچه در مسيحيت قرون وسطايي بيشتر بر آن تأکيد ميشد، انجام هرچه دقيقتر ظواهر و شعائر ديني و برپايي هرچه باشکوهتر آيينهاي مقدس بود. لوتر وقتي گذشته خود را توصيف ميکند، ميگويد:
من راهب شايستهاي بودم و چنان آداب و مقررات را مو به مو اجرا ميکردم که اگر بنا بود تنها يک راهب به خاطر انجام آداب و مقررات به بهشت رود، آن راهب من بودم. همه دوستان من در دير، اين مطلب را تأييد ميکنند. با اين حال، وجدانم مرا آرام نميگذاشت و هميشه در ترديد بودم و با خود چنين ميگفتم: تو کارت را به خوبي انجام ندادي و چنانکه بايد، تائب و پشيمان از گناه نبودي! هرچه کوشيدم که وجدان ناآرام، ناتوان و بلازدهام را با استفاده از سنتهاي بشري درمان کنم، نتوانستم و آن را بيش از پيش ناآرام، ناتوان و بلازده يافتم (مکگراث، 1387، ص 228).
لوتر سرانجام پس از تأملات فراوان در کتاب مقدس، و بهطور خاص «رساله اول پولس به روميان»، در قالب تحولي دروني به اين نتيجه رسيد که راه رستگاري و نجاتْ از مسير انجام شعائر نميگذرد. تجربه شهودگونه لوتر که خودش به تفصيل آن را بازگو نموده است (همان، ص 230ـ231)، درست مانند تجربهاي که براي پولس در مسير دمشق اتفاق افتاد، آغاز يک تحول دروني و سپس اقدام براي اصلاحات بيروني را رقم زد. بر اين اساس، تمام آنچه را بعدها در قالب «پروتستانتيزم» روي داد ميتوان تبيين و توصيفهاي اين تجربه دانست (دانستن، 1381، ص 148).
لوتر به اين عقيده دست يافت که ايمان و شناخت خداوند که از طريق فيض عطا ميشود، هديهاي الوهي است که اراده و عمل انسان هيچ دخالتي در آن ندارد (لوتر، 1955ـ1986، ج 26، ص 64).
اصلاحگران همانگونه که بر کتاب مقدس بهعنوان يگانه منبع معتبر در شناخت مسيحيت واقعي تأکيد ميکردند، همچنين با تکيه بر شعار «رستگاري فقط از طريق ايمان» بيشتر به تحولات و تجربههاي دروني توجه داشتند. براي مثال، زوينگلي درک معناي حقيقي کتاب مقدس را با مواجهه مستقيم و معنوي با روحالقدس مرتبط دانسته، اشتغال به اصطلاحات علمي و فلسفي را براي فهم کلام خدا بيفايده ميداند:
هنگامي که جوان بودم، همانند اشخاص پيرامونم وقت بسياري به تعاليم انساني اختصاص ميدادم، و هنگاميکه تصميم گرفتم وقت خود را کاملاً به بررسي کتاب مقدس اختصاص دهم اغلب با موانعي که فلسفه و الهيات در ذهنم به وجود آورده بودند، روبهرو ميشدم. اما بالاخره با هدايت کلام و روح خدا به جايي رسيدم که نياز به کنار گذاشتن همه اين امور را در خود ديدم و دريافتم که براي آموختن تعليم خدا بايد مستقيماً به کلام خود او مراجعه کرد. آنگاه از خداوند خواستم که ذهن مرا منور کند و پس از آن، اگرچه هيچ کتاب ديگري بجز کتاب مقدس نميخواندم، کتاب مقدس چنان براي من واضح و آشکار بود که گويي کتب تفسيري بسياري مطالعه کردهام (لين، 1399، ص 283).
او به صراحت، حضور واقعي مسيح در مراسم عشاي رباني را انکار ميکرد و برخلاف کليساي کاتوليک که به حضور جسم و خون مسيح در آيين عشاي رباني باور داشت، اين آيين را صرفاً «يادبود» و «خاطرهاي» از شام آخر مسيح ميدانست (آر. هیلنز، 1998، ص 76).
به اعتقاد لوتر نيز آنچه به آيين عشاي رباني ارزش و اهميت ميبخشید ايمان کساني بود که در آن شرکت ميجستند، نه شکل و نحوه اجراي آن (دورانت، 1371، ج 6، ص 437ـ438).
به اجمال ميتوان ادعا نمود که انديشه «فقط ايمان» بيشترِ نظام شعائر ديني را به صورت تشکيلاتي غيرضروري درآورد و از اين بابت، سلطه کليسا بر افراد را در هم شکست (برونوفسکي و مازليش، 1379، ص 111).
تأکيد بر رستگاري از طريق ايمان، به قدري در سخنان لوتر موج ميزد که گئورگ، دوک ساکس آلبرتي، (George, Duke of Saxe Alberti) که لوتر را در ژوئيه 1517 براي ايراد وعظ به درسدن دعوت کرده بود، به گمان اينکه تأکيد اهميت ايمان به جاي فضايل اخلاقي «ممکن است مردم را گستاخ و سرکش سازد»، بر لوتر خرده گرفت (دورانت، 1371، ج 6، ص 412).
3-2. کشیش بودن همه مؤمنان
تأکيد بر «کشيش بودن همه مؤمنان» موضوعي است که در انديشه و عملکرد رهبران «نهضت اصلاح ديني» ظهور و بروز متنوعي دارد. اين شعار در کاربرد اصلي و اوليه خود، هرگونه تفاوت ذاتي و وجودي ميان کشيشان و مسيحيان عادي را نفي ميکند. به همين علت، پروتستانها، بر خلاف آيينهاي کاتوليک و ارتدوکس نيازي ندارند که کشيش برايشان ميانجيگري کند (اف. براون، 1391، ص 16).
آنها معتقدند: پاپ يا اسقف اعظم يا کشيش انساني بيش نیستند و همه محدوديتهاي انساني را دارند. درست همانگونه که فرانروايي زميني ممکن است اتباع خود را به بيراهه بکشاند، فروانروايي کليسايي نيز ممکن است چنين کند. ازاينرو، اصلاحگران تأکيد داشتند که مردم اصولاً خودشان مسئول روانهاي خود و سلامت معنوي خويشاند (همان، ص 52).
لوتر در کتاب نامه سرگشاده به اشراف مسيحي ملت آلمان مينويسد:
قراردادن پاپها، اسقفان، کشيشان، راهبان و راهبهها جزء طبقه روحانيها، و قراردادن فرمانروايان، شاهزادگان، صنعتگران و کشاورزان جزء طبقه دنيويها، نگرش فريبآميزي است که توسط اشخاصي فرصتطلب به وجود آمده است. هيچکس نبايد مرعوب چنين نگرشي شود؛ زيرا همه مسيحيان ـ هرکس که باشند ـ حقيقتاً جزء روحانيان محسوب ميشوند و هيچ تفاوتي بين مسيحيان وجود ندارد، به استثنای اين امر که هر يک از آنان کاري متفاوت از ديگري انجام ميدهد؛ زيرا تنها تعميد، انجيل و ايمان موجب ميشوند که انسانها به اشخاصي روحاني تبديل شده، مسيحي محسوب شوند. واقعيت امر اين است که تعميدْ همه ما را بدون استثنا تقديس ميکند و همه ما را کاهن ميسازد (مکاشفه، 5: 9-10؛ اول پطرس، 9:2؛ لين، 1399، ص 259؛ مکگراث، 1387، ص 394).
درواقع، لوتر با ارائه تصوير جديدي از کليساي مسيح تأکيد ميکرد که کليسا يک نهاد داراي سلسلهمراتب کليسايي نيست، بلکه عبارت است از: «کشيش بودن همه مؤمنان» (جوويور، 1381، ص 180). او در تأملات اصلاحگرانه خويش به اين نتيجه رسيد که مقصود از «کليساي حقيقي» تشکيلات کشيشي خاصي نيست، بلکه کليسا همان اتصال بين مؤمنان، تحت رياست و رهبري عيسي است، و تنها مرجعي که ميان مسيحيان حاکم مطلق است کتاب مقدس است. ازاينرو بايد آن را براي عامه مردم قابل فهم قرار داد، چندان که بتوانند از يمن روحالقدس و در طريق ايمان قلبي، آن را به درستي درک کنند. بر اين اساس، هر کس داراي ايمان صحيح است ميتواند کشيش نفس خود باشد (باير ناس، 1398، ص 670). وي در کتاب نامه سرگشاده به اشراف مسيحي ملت آلمان در سال 1520، همه مسيحيان را به همين معنا کشيش دانسته است، تا هر کسي حق داشته باشد مضامين کتاب مقدس را به تشخيص خود تعبير کند (دورانت، 1371، ج 6، ص 499).
کشيش بودن همه مؤمنان اين توقع را نيز ايجاد مينمود که انجام مراسمهاي عبادي و شعائر ديني از انحصار نهاد کليسا خارج شود و تمام مسيحيان بتوانند در برگزاري اين آيينها مشارکت نمايند. به همين دلیل، کالون تأکيد داشت که افزون بر مقامات روحاني، مردم نيز بايد در آيين عشاي رباني، که مهمترين آيين بهشمار ميرفت، نقش داشته باشند. او به همين منظور سرودهايي را براي مشارکت مردم در عبادت تدوين نمود (شاف، 1991، ج 8، ص 588ـ593).
3. عملکرد رهبران نهضت اصلاح دينی در تقابل با مرجعيت پاپ و حاکميت کليساي کاتوليک
مسئله تقابل و ضديت با نهاد کليسا و مرجعيت پاپ، فارغ از آنچه در شعارها و انديشه پروتستان نهفته است، در عملکرد رهبران اين جريان نيز به خوبي قابل مشاهده است. همانگونه که بيان شد، وضعيت اسفبار کشيشان و مقامات کليسايي در قرون میانه و نارضايتيهاي عمومي نسبت به دستگاه پاپي، بستر مناسبي براي شکلگيري اعتراضي گسترده و قيامي بزرگ فراهم نموده بود. رهبران «نهضت اصلاح دینی»، بهويژه مارتين لوتر، با بهرهبرداري هوشمندانه از اين موضوع، آتش نفرت و دشمني عليه حاکميت موجود در نهاد کليسا را شعلهور ساختند. آنها با انتشار آمار فساد مالي و اخلاقي کليسا و يا با تأکيد بر موضوعات عوامپسندي مانند آزادي در سخنان و خطابههاي پرشور خود، نارضايتي مردم را تقويت نمودند و آنان را براي قيام عليه حاکميت کليسا آماده کردند. براي مثال، لوتر در جمع مسيحيان آلمان ميگفت:
تخمين زدهاند که هر سال بيش از 000/300 سکه نقره از آلمان به ايتاليا ميرود. چرا ما آلمانيها بايد اجازه دهيم که دسترنجمان از راه يغما و دزدي به کيسه پاپ فروريزد؟ ما که دزدان را به دار ميکشيم و راهزنان را گردن ميزنيم، چگونه است که اين هرزه رومي را به حال خود گذاردهايم؟ براي اينکه اين بزرگترين دزد و راهزني است که تا کنون به جهان آمده است و همه اين کارهاي ننگين را به نام مسيح و پطرس حواري مرتکب ميشود! چه کسي ميتواند تخطيات وي را بيش از اين ناديده گيرد و لب فرو بندد؟ (دورانت، 1371، ج 6، ص 421ـ422).
آلمانيها هم که ميديدند وجوه پرداختي آنان سر از ايتاليا در آورده، صرف ريختوپاشها و گشادهدستيهاي پاپها ميشود، عصبانيتشان بيشتر ميشد (مکگراث، 1387، ص 99). همچنين در سخنان ديگري با تمجيد از مفهوم «آزادي» و رد هرگونه استبداد تصريح ميکرد:
به عقيده من، نه پاپ و نه اسقفها و نه هيچ فردي ديگری حق ندارد حتي يک کلمه به يک مسيحي فرمان و دستور دهد، مگر آنکه يک مسيحي به رضاي وجدان خود و به طيب خاطر آن را بپذيرد. من به نام «آزادي» و «وجدان» به صدايي رسا اعلام ميدارم: هيچ قانوني نبايد بر مسيحيان تحميل شود و آنان فقط تابع قانوني هستند که خود بخواهند و بپذيرند؛ زيرا ما از تمام اين قيود رستهايم (باير ناس، 1398، ص 667).
اين قبيل سخنان و خطابههاي تحريکآميز ـ كه ما در اينجا تنها به دو نمونه از آن اشاره کرديم ـ «نهضت اصلاح ديني» را بهطور طبيعي به سمت اعتراضي گسترده عليه وضعيت موجود، يعني حاکميت پاپ و نهاد کليسا کشاند.
نکته مهمي که بايد بدان توجه نمود اين است که هرچند بهانه شکلگيري اين اعتراضاتْ انحرافات به وجود آمده در کليسا و فراگير شدن فساد در بين کشيشان و بعضاً پاپها بود، اما دقت در متن سخنان و خطابههاي رهبران پروتستان نشان ميدهد که گويا آنها به دنبال اصلاح فساد و انحرافات نبودند، بلکه با اصل جايگاه پاپ، نهاد کليسا و سلسلهمراتب آن مشکل داشتند.
با توجه به مطالبي که بيان شد، ميتوان اين تحليل را ارائه نمود که رهبران «نهضت اصلاح ديني»، بهویژه لوتر بر خلاف اصلاحگران پيشين، مانند ويکليف (Wycliffe John) و ديگران که با پاپها و کشيشان فاسد مخالفت نموده و اين جايگاه را شايسته افراد شريف و بالياقت ميدانستند (جوويور، 1381، ص 168)، با اصل مرجعيت ديني اشخاص و نهادها مخالفت داشتند. به عبارت ديگر، آنها به دنبال «دين منهاي روحانيت» و «دين منهاي نهاد مرجعيت» بودند. به همين دليل، بسياري از آموزهها و اعمالي که براساس انديشه پروتستان، بهویژه شعار «فقط کتاب مقدس» بايد بهطورکلي از مسيحيت خارج ميشد و يا ـ دستکم ـ اصلاحاتي اساسي نسبت به آن صورت ميگرفت، تغييري نکرد و رهبران پروتستان به هيچوجه متعرض آن نشدند.
تحقير، تمسخر و اهانتهايي که مکرر در سخنان رهبران پروتستان نسبت به جايگاه پاپ ـ نه شخص پاپ ـ مشاهده ميشود شاهد ديگري بر درستي تحليلي است که ارائه شد. براي مثال، لوتر در برخوردي تند و بيسابقه نسبت به حاکميت کليسا، بیهيچ واهمه دستگاه پاپي را آماج حملات خويش قرار میداد: او فرمانهاي پاپ را به «فضله» تشبيه مينمود؛ از پاپها به نام «بذر شيطان» و «ضد مسيح» ياد میکرد؛ اسقفان را «حشرات»، «فريبکارانِ بيايمان»، و «بوزينههاي تهيمغز» ميخواند؛ مراسم رتبهبخشي کشيشان را با گذاردن نشان جانوران بر پيشاني انسان که در کتاب «مکاشفه يوحنا» آمده است، يکسان تلقي ميکرد؛ راهبان را از آدمکشان پست برميشمرد يا آنها را به کَکهايي تشبيه ميکرد که بر پوستين خداي متعال چسبيدهاند.
او با لحني تمسخرآميز درباره پاپ ميگفت: ماتحت آدمي تنها اندامي است که پاپ بر آن نظارت ندارد!
درباره روحانيان کاتوليک عقيده داشت: رود راين کوچکتر از آن است که همه غاصبان رومي، کاردينالها، اسقفهاي اعظم، اسقفها، و رؤساي ديرها را در خود جاي دهد و بهتر است که خدا آنان را چون شهرهاي سدوم و عموره با صاعقه به خاکستر مبدل کند!
او نيايش خداوند را با نفرين بر پاپها ملازم دانسته، ميگفت چگونه ميتوانم به خداوند بگويم: «نام تو مقدس باد»، بيآنکه اضافه کنم: «نام پاپپرستان ملعون باد»! چگونه ميتوانم به مسيح بگويم: «فرمانروايي تو بپايد»، بيآنکه آرزو کنم: «حکومت پاپ سرنگون شود»! (دورانت، 1371، ج 6، ص 496).
زوينگلي نيز چنان نفرتي از جايگاه پاپ در دلش بود که ميگفت: «پيوستن به سقراط و سنکا در جهان ابدي، براي من گواراتر از آن است که در مقدرات پاپها شريک شوم» (همان، ص 480).
لوتر در توجيه اين رويهاي که در پيش گرفته بود، ميگفت:
بسياري از مردم گمان ميکنند که من با پاپها با سختي رفتار ميکنم، ولي من خويشتن را براي ملايمت و گذشت سرزنش ميکنم. کاش نفس من چون آذرخشي بود که پاپ و دربارش را در کام خود فرو ميبرد و به خاکستر مبدل ميکرد! تا زندهام از نفرين و سرزنش فرومايگان باز نخواهم ايستاد و درباره آنان سخن پاکي بر زبان نخواهم راند (همان، ص 496).
قداستزدايي از مرجعيت ديني و جايگاه پاپ بهتدریج نهادينه شد، بهگونهایکه استفاده از تعابير توهينآميز و الفاظ تند عليه مرجعيت ديني از ويژگيهاي آن دوره بهشمار ميرفت. به گفته گسکه (Gaske)، کاردينال دانشمند، بسياري از واعظان و رسالهنويسان از اين نظر، مانند لوتر بودند. ناسزاگويي و پرخاشگري از صفات روشنفکران مبارز محسوب ميشد. مردم پرخاشگري را ميپسنديدند و رعايت ادب در سخنوري را به ترس و بزدلي حمل ميکردند. پاسخ ملايم ميتوانست خشم انسان را فرونشاند، ولي قادر نبود قدرت پاپ را براندازد (همان).
4. ايجاد بحران در مرجعيت دينی و پيامدهاي آن
با توجه به مطالبي که بيان شد، پروتستانتيزم در فرايندي پيچيده، ماهيت مرجعيت ديني را تغيير داد و آن را از اشخاص و نهادها تهي ساخت. رهبران «نهضت اصلاح ديني» قرار گرفتن افراد فاسد در سلسلهمراتب کليسايي و جايگاه پاپ يا انحراف به وجود آمده در برخي شعائر ديني توسط کشيشان را مانع اصلي اصلاحات نميدانستند و تقابل چنداني هم با اين مسئله نداشتند، بلکه ـ همان گونه که اشاره شد ـ اصل مرجعيت ديني پاپ و نهاد کليسا را آماج حملات خويش قرار دادند. آنان با تأکيد بر آموزه «فقط کتاب مقدس» پاپ را از تخت قدرت پايين کشيدند و در عوض، کتاب مقدس را بر جاي او نشاندند (مکگراث، 1387، ص 294).
اما اين تغيير مرجعيت مانند آن نبود که ـ مثلاً ـ شخصي را از مقام پاپي عزل نموده، شخص ديگري را بر آن مسند بنشانند، بلکه در پروتستانتيزم، ماهيت مرجعيت دچار تغيير شد. نتيجه اين تغيير آن بود که هر کس ميتواند و ميبايست براي فهم دين، خودش به کتاب مقدس مراجعه نمايد؛ موضوعي که در سخنان رهبران پروتستان به صراحت بر آن تأکيد شده است (دورانت، 1371، ج 6، ص 421).
روشن است که اين نوع مرجعيتْ ابهامات زيادي داشت. عبارات پيچيده کتاب مقدس مستلزم تفسيري بود که از متون مقدس به عمل ميآمد و البته همواره تفسيرهاي جديد هم امکانپذير بود (اسمارت، 1393، ج 2، ص 207). به تعبير ژان گلاپيتون (Jean Glapiton)، راهب فرانسيسي، کتاب مقدس همچون مومي است که هر کسي به ميل و سليقه خويش ميتواند آن را کش دهد (دورانت، 1371، ج 6، ص 429). ازاينرو، مرجعيت جديدي که اصلاحگران بر آن تأکيد داشتند، هيچگونه ثباتي نداشت و ميتوانست دائم در حال تغيير باشد.
اين همان مسئلهاي است که از آن به «بحران مرجعيت» ياد ميکنيم. درواقع، وقتي حجيت اشخاص و نهادها، حتي در ذيل کتاب مقدس و بهمثابه مرجعي براي تفسير و تبيين آن، توسط رهبران پروتستان انکار شد، اين سؤال مطرح گردید که فهم عبارات پيچيده متون مقدس و مقصود اصلي کلام خداوند را چگونه ميتوان از خودِ کتاب مقدس دريافت نمود؟ اگر بنا باشد ـ آن گونه که لوتر ميگفت ـ هر مسيحي کشيش محسوب شود و حق داشته باشد مضامين کتاب مقدس را به تشخيص و سليقه خود تعبير کند (همان، ص 421) ديگر «مرجعيت» چه مفهومي خواهد داشت؟
همانگونه که ملاحظه میشود، اين اشکال آنقدر اهميت دارد که برخي از نويسندگان مسيحي معاصر از آن به «پاشنه آشيل آيين پروتستان» ياد کرده و در تعليل آن نوشتهاند:
اولاً، پروتستان در برابر اين پرسش که «مرجعيت نهايي شما چيست؟» هيچ پاسخ روشن و مشخصي ندارد. اشخاصي که از فطرتي پروتستاني برخوردارند به نحو غريزي پاسخ ميدهند: «کتاب مقدس»؛ اما برايشان بسيار سخت است که بگويند معناي اين پاسخ چيست.
ثانياً، پاسخ مذکور امروزه چندان کافي و مناسب نيست؛ زيرا از «مرجعيت انحصاري کتاب مقدس» ديگر نميتوان دفاع کرد، مگر آنکه دقيقاً از نو فرمولبندي شود، و تاکنون به هيچ فرمولبندي تازه و مطلوبي نرسيدهايم.
ثالثاً، هر نوع پاسخ روشن و مشخصی حتماً در معرض سوء ظني قرار ميگيرد که فردِ فطرتاً پروتستان به پاسخهاي روشن و مشخص دارد.
رابعاً، يگانه پاسخ واقعي به پرسش هم صرفاً موجب طرح پرسشهاي ديگر ميشود. پروتستاني که از او پرسيده شود: «مرجعيت نهايي شما چيست (يا کيست)؟» شايد بتواند يک پاسخ درست بدهد، و آن پاسخ «عيسي مسيح» است. اما مسئله در اينجا حل نميشود، مسئله با اين پاسخ فقط بيان ميشود. اما مسئلة عميقتر به قوت خود باقي است: مرجعيت عيسي مسيح چگونه به صورت مرجعيتي براي ما انسانهاي امروزي درميآيد؟ (مک آفی براون، 1396، ص 323ـ325).
بحران مرجعيتي که در پي تأکيد بر مرجعيت کتاب مقدس به وجود آمد، مسئلهاي نبود که رهبران نهضت اصلاح ديني آن را پيشبيني نکرده باشند. به نظر ميرسد همانگونه که جان اک (John Eck)، نماينده رسمي اسقف اعظم، هنگام محاکمه لوتر در ورمس به وي گوشزد نمود، تأکيد بر شعار «فقط کتاب مقدس» بهانهاي بود براي تقابل با حاکميت کليساي کاتوليک (دورانت، 1371، ج 6، ص 431). به همين دليل، رهبران اصلاحات پس از کسب پيروزي و موفقيت در اين قيام، خودشان به بازسازي مرجعيت و حاکميتي نوين اقدام نمودند، بهگونهایکه مرجعيت اشخاص و نهادها را به وضوح ميتوان مشاهده کرد. براي مثال، کالون تلاش فراوان نمود تا قدرت را به کليسا بازگرداند و خودش جامعهاي تحت حاکميت کليسا سازماندهي کرد. او از سال 1541 تا زمان مرگش بر ژنو فرمانروايي کرد و توانست در آنجا حکومتی ديني تأسيس کند (جوويور، 1381، ص 184).
از سوی ديگر، اعتقادنامهها و اعترافنامههايي که در کليساي پروتستان به تصويب رسيد، نشان ميدهد که رهبران پروتستان ميدانستند که نفي مطلق مرجعيت اشخاص و نهادها در عمل ممکن نيست و نميتوان کتاب مقدس را بدون تفسير و تبيين در اختيار عموم قرار داد. اعتقادنامه وفاق در مقدمه تصديق ميکند: هرچند کتاب مقدس تنها سنگ محک محسوب ميشود و هر آموزهاي بايد براساس آن ارزيابي شود، اما اعترافنامههاي لوتري ايمان نيز که در کتاب وفاق يافت ميشوند، معيار و هنجاري براي ارزيابي هر آموزهاي معرفي ميگردند (لين، 1399، ص 273).
5. هرج و مرج دينی؛ پيامد ناگوار بحران مرجعيت
بحران بهوجودآمده در مرجعيت ديني موجب شد هرج و مرج شديدي در جامعه مسيحيت، بهویژه در کليساي نوپاي پروتستان شکل بگيرد؛ زيرا طبيعي است که اگر هر کسی خود را صاحبنظر در دين بداند و به خود اجازه دهد در عرصههاي گوناگون دين دخالت کند، ديگر چيزي از دين باقي نخواهد ماند.
پروتستانتيزم در عصر روشنگري به نقطهاي رسيده بود که کليساهاي لوتري با نوعي کمبود و نقص در اعمال عبادي مواجه شد و عبادات را بهطوری مختصر برگزار ميکردند و به بهانههاي گوناگون و براساس برداشتهاي شخصي از بخشهاي گوناگون آن ميکاستند. در طرحهايي که براي تجديدنظر در عبادات در سال 1800م مورد بحث و گفتوگو واقع شد، عبادات کاهش يافتند و حذف برخي از قسمتها پيشنهاد شد (مولند، 1387، ص 315).
اين نوع برخورهاي صورتگرفته با دين، دستاورد افکار و سخنان کساني بود که ميگفتند: سنتها، آيينها و مراسم مذهبي به وسيله خود انسانها به وجود آمدهاند و لازم نيست در همهجا مانند هم اجرا شوند (مکگراث، 1998، ص 143ـ146).
لوتر با صراحت اذعان ميکرد که ما در پرتو آزادي مسيحي که در پيشگاه خداوند بهدست آوردهايم، نهتنها درباره اجراي امور ظاهري ديني که اموري بياثرند، وظيفهاي نداريم، بلکه ميتوانيم با بيميلي نسبت به آنها مواجه شويم، و هرگاه لازم باشد آنها را ترک کنيم (کالوین، 1844، ج 1، ص 36).
بحران مرجعيت موجب شده بود بنيادستيزان يا «آناباپتيسمها»، برخلاف ساير گروههاي پروتستان، آيين تعميد کودکان را آييني غير کتاب مقدسي دانسته، به انکار آن بپردازند. آنها در اين فضاي هرج و مرج به وجود آمده، حتي آموزههايي همچون «تثليث» و «الوهيت مسيح» را هم انکار کردند؛ زيرا از زيربنای کافي در کتاب مقدس بيبهره بود (مکگراث، 1387، ص 310ـ311).
بيترديد، اين سنتشکنيها و تقدسزداييها زمينه بروز آشوب و هرج و مرج بيشتر را فراهم ميساخت و با تأسف، آنگونه که تاريخ مسيحيت نوين نشان ميدهد، اين آشوب رشد شتاباني داشت و سرانجام کار به جايي رسيد که پاي مسيح و خدا را هم به ميان اين هرجومرج کشاند.
کارل آدام مي نويسد: قيام سده شانزدهم بر ضد کليسا، بهناچار به قيام سده هجدهم بر ضد مسيح، و از آنجا به قيام سده نوزدهم بر ضد خدا انجاميد (آدام، 1944، ص 8ـ9).
چون کليساي کاتوليک رومي علاوه بر مرجعيت ديني و مذهبي، مرجعيت سياسي را هم در دست داشت، هرج و مرج ناشي از بحران مرجعيت، درگيريهاي سياسي و اجتماعي زيادي به وجود آورد، تا جايي که زوينگلي بهعنوان يکي از رهبران اصلي «نهضت اصلاح ديني» با اتحاديه ايالتهاي کاتوليکنشين وارد جنگ شد و سرانجام در 31 اکتبر1531 درحاليکه 47 سال از عمرش ميگذشت، همراه با پانصد تن از سربازانش بهدست کاتوليکها کشته شدند (اشپيل فوگل، 1380، ج 1، ص 595؛ دورانت، 1371، ج 6، ص 488ـ490؛ مکگراث، 1387، ص 205).
متن قطعنامه شوراي ورمس که با هدف محکوم نمودن لوتر و پيروان او صادر شد، نشان ميدهد که حرکت اصلاحگرانه لوتر، نهتنها از قالب علمي و نظري خارج شد و به صورت اعتراضات عملي درآمد، بلکه اين اعتراضات به سطح عموم مردم کشيده شد و زمينه را براي ايجاد تفرقه فراهم ساخت. در بخشي از اتهامات لوتر در اين قطعنامه آمده است:
تعليمات وي نتيجهاي جز عصيان و سرکشي، تفرق و جدايي، جنگ و کشتار، غارتگري و نابودي مسيحيت دربرندارد. مسيحيان را تشويق ميکند که دست خويش را به خون روحانيان بيالايند. فرمانهاي پاپ را آتش ميزند، و تکفير مقامات کليسايي و قدرت فرمانروايان را خوار و ناچيز ميشمارد. زيان او براي نظم اجتماع بيش از زياني است که به قدرت کليسا ميزند. ما براي آنکه وي را از کجروي بازداريم، کوشش بسيار کرديم، ولي... (دورانت، 1371، ج 6، ص 433).
همانگونه که اشاره شد، رهبران پروتستان پس از آنکه با اين هرج و مرج مواجه شدند، کوشیدند از هر طريق ممکن بر اوضاع مسلط شده، مرجعيت نويني دست و پا کنند؛ اما هرگز نتوانستند بحراني را که با قيام عليه مرجعيت کليساي کاتوليک به وجود آورده بودند، مهار کنند. درواقع، پروتستانتيزم بستري به وجود آورد که اختلاف و هرج و مرج، صفت ذاتي آن بهشمار ميرفت (مک آفی براون، 1396، ص 15ـ16).
اين اختلافات در بيشتر مواقع، به ظهور فرقهاي جديد منجر ميشد. به همين دليل، امروزه تعداد گرايشهاي پروتستاني چندان فراوان است که گفته ميشود: هيچکس از تعداد اين گروههاي مختلف اطلاعي ندارد و تلاش براي شمارش آنها نيز بيفايده است؛ زيرا قبل از اتمام اين مأموريت، گروههاي جديدي شکل گرفته و برخي از گروههاي موجود از بين رفتهاند (دانستن، 1381، ص 333).
نتيجهگيري
مرجعيت ديني و سياسي پاپ و نهاد کليساي کاتوليک که از آغاز هم بر بناي مستحکمي استوار نبود، با تحقيقات علمي انسانگرایان قرن پانزدهم و تأکيد رهبران نهضت اصلاح ديني بر شعار «فقط کتاب مقدس» با چالشي جدي روبهرو گرديد. از سوی ديگر، وضعيت اسفبار کشيشان و تشديد فساد مالي و اخلاقي در کليسا، نارضايتيهاي فراواني در سطح عموم جامعه به وجود آورده بود. در چنين بستري، رهبران نهضت اصلاح ديني نوک پيکان حملات خويش را بر مرجعيت پاپ و حاکميت کليساي کاتوليک قرار دادند و موفق شدند آحاد مردم را با اين نهضت که به قيامي تمامعيار تبديل شده بود، همراه کنند. اصلاحطلبان، نه با شخص پاپ و نهادي خاص، بلکه با اصل مقام پاپي و مرجعيت اشخاص يا نهادها در جامعه ديني مخالفت نموده، بر کشيش بودن همه مؤمنان تأکيد ورزيدند. هرچند انديشه و عملکرد اصلاحگران در ابتدا با استقبال زيادي مواجه گرديد و کليساي پروتستان را بهمنزله کليسايي مستقل در کنار کليساهاي کاتوليک و ارتدوکس ايجاد نمود، اما پس از زماني کوتاه با مشکلي اساسي به نام «بحران مرجعيت» مواجه شد.
درواقع، پروتستانتيزم با نفي مرجعيت اشخاص و نهادها و تأکيد بسيار بر شعارهايي مانند «فقط کتاب مقدس» و «کشيش بودن همه مؤمنان»، هرچند در ابتدا بر «مرجعيت کتاب مقدس» اصرار ميورزيد، اما در عمل با اين حقيقت روبهرو گشت که چنين مرجعيتي بدون اشراف و نظارت اشخاص يا نهاهايي خاص، وجود خارجي نخواهد داشت و به همين دليل، دچار بحران در مرجعيت شد.
اين بحران که آن را به درستي «پاشنه آشيل آيين پروتستان» ناميدهاند، هرج و مرج شديدي در جامعه مسيحيت به وجود آورد. اهانت به مرجعيت پاپ و سلسلهمراتب کليسايي، ايجاد تفرقه در قالب شکلگيري گروهها و کليساهاي مختلف، آزادي بيان بيقيد و شرط در تفسير کتاب مقدس و برداشتهاي شخصي از آن، دخالت در برگزاري شعائر ديني و آيينهاي مقدس و ايجاد تغييرات فراوان در کميت و کيفيت آن، و نيز برپايي درگيريهاي شديد از مظاهر اصلي اين هرج و مرج ديني است که ميتوان آن را پيامد انديشه و عملکرد رهبران نهضت اصلاح ديني دانست.
هرچند استحکام مباني ديني در اسلام و اساس مرجعيت تشيع نياز به چنين اصلاحاتي را منتفي ساخته، اما انحراف در عقايد و شعائر ديني و يا کاستيهايي که ممکن است در حاشيه سازمان روحانيت شيعه پديد آمده باشد، شباهتهايي را در اين خصوص به وجود آورده که دستاويزي براي برخي از روشنفکران مسلمان شده است تا پرچم اصلاحات را برافراشته و حتي مسئله «پروتستانتيزم اسلامي» را مطرح کنند. ازاينرو، بررسي علل و عوامل شکلگيري «نهضت اصلاح ديني» و ارائه تحليلي درست از نتايج و پيامدهاي آن، ضمن اينکه اين مقايسهها و تشبيهات را نفي ميکند، بر ضرورت اصلاح انحرافات ديني در جامعه شيعی و آسيبهاي موجود در سازمان روحانيت شيعه نيز تأکيد مينمايد.
- کتاب مقدس، 2009م، چ پنجم، انتشارات ايلام.
- آدلر، فيليپ جي، 1384، تمدنهاي عالم، ترجمة محمدحسين آريا، تهران، اميرکبير.
- اسمارت، نينيان، 1393، تجربه ديني بشر، ترجمه محمد محمدرضايي و ابوالفضل محمودي، چ چهارم، تهران، سمت.
- اشپيل فوگل، جکسون جي، 1380، تمدن مغربزمين، ترجمة محمدحسين آريا، تهران، اميرکبير.
- اف. براون، استيون، 1391، آيين پروتستان، ترجمة فريبرز مجيدي، قم، اديان.
- باغباني، جواد، 1392، «کليساي پروتستان بنيادگرا يا ليبرال»، معرفت اديان، ش 17، ص 79ـ91.
- باير ناس، جان، 1398، تاريخ جامع اديان، ترجمة علياصغر حکمت، چ بيست و چهارم، تهران، علمي و فرهنگي.
- برونوفسکي، جيکوب و برو مازليش، 1379، سنت روشنفکري در غرب، ترجمة ليلا سازگار، تهران، آگاه.
- بري، ج. ب، 1329، تاريخ آزادي فکر، ترجمة حميد نير نوري، تهران، تابش.
- بوکهارت، ياکوب، 1376، فرهنگ رنسانس در ايتاليا، ترجمة محمدحسن لطفي، تهران، طرح نو.
- تاکمن، باربارا، 1375، سير نابخردي، ترجمة حسن کامشاد، تهران، فروزان.
- جوويور، مري، 1381، درآمدي به مسيحيت، ترجمة حسن قنبري، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
- دانستن، جي لسلي، 1381، آيين پروتستان، ترجمة عبدالرحيم سليماني اردستاني، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- دورانت، ويل، 1371، تاريخ تمدن (اصلاح ديني)، ترجمة فريدون بدرهاي، چ سوم، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
- فاسديک، هنري امرسون، 1383، مارتين لوتر، ترجمة فريدون بدرهاي، تهران، علمي و فرهنگي.
- فرال، م. و، 1362، دادگاه تفتيش عقايد، ترجمة لطفعلي بريماني، چ دوم، تهران، گوتنبرگ.
- کونگ، هانس، 1384، تاريخ کليساي کاتوليک، ترجمة حسن قنبري، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
- لوکاس، هنري، 1382، تاريخ تمدن، ترجمة عبدالحسين آذرنگ، تهران، سخن.
- لين، توني، 1399، تاريخ تفکر مسيحي، ترجمة روبرت آساريان، چ ششم، تهران، فروزان.
- مک آفي براون، رابرت، 1396، روح آيين پروتستان، ترجمة فريبرز مجيدي، چ دوم، تهران، نگاه معاصر.
- مکگراث، آليستر، 1387، مقدمهاي بر تفکر نهضت اصلاح ديني، ترجمة بهروز حدادي، چ دوم، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
- مولند، اينار، 1387، جهان مسيحيت، ترجمة محمدباقر انصاري و مسيح مهاجري، چ سوم، تهران، اميرکبير.
- ميشل، توماس، 1395، کلام مسيحي، ترجمة حسين توفيقي، چ چهارم، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
- ويلسون، برايان، 1397، دين مسيح، ترجمة حسن افشار، چ ششم، تهران، نشر مرکز.
- Adam, Karl, 1994, The spirit of Catholicism, Macmillan.
- Calvin, John, 1844, Institues of Christian Religion, London, Thomas Tegg.
- Kung, Hans, 1995, Great Chritian Thinkers, New York, Coninuum.
- Luther, Martin, 1955-1986, Luther`s Works, vol. 26: Lectures on Galatians, Chapters 1-4, eds. Jaroslav Pelikan & Walter A. Hansen, Trans. Jaroslav Pelikan, Philadelphia, Fortress Press.
- McGrath, Alister E., 1998, Reformation Thought, An Introduction, U K & Cambridge USA, Blackwell, Oxford.
- R. Hinnels, John, 1998, A New Hand Books of Living Religions, USA, Blackwell.
- Schaff, Philip, 1991, History of the Christian Church, Erdmans Publishing Company.