معرفت ادیان، سال سیزدهم، شماره چهارم، پیاپی 52، پاییز 1401، صفحات 25-44

    اهداف و اصول تربیتی آیین تائو و نقد آن بر مبنای حکمت متعالیه

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ حمداله محمدی / دکترای فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه تهران / h9mohammadi@yahoo.com
    افضل السادات حسینی / دانشیار دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران / afhoseini@ut.ac.ir
    چکیده: 
    یکی از ضروریات رشته های علوم تربیتی و بخصوص فلسفه‌ی تعلیم و تربیت، شناخت انتقادی مکاتب تعلیم و تربیت در پرتو مقایسه‌ی تطبیقی آن با برخی مکاتب فلسفی دینی معاصر است. پژوهش حاضر در راستای این هدف سعی دارد تا بر مبنای آموزه های حکمت متعالیه‌ی صدرالمتألهین، به نقد اهداف و اصول تربیتی آیین تائو بپردازد. برای این مقصود، ابتدا با روش استنتاجی، اهداف، اصول و روش های تربیتی آیین تائو استخراج شده و در وهله‌ی دوم براساس حکمت متعالیه به نقد آنها و مبانی فلسفی تائوئیسم پرداخته شده است. براساس یافته ها، مهم ترین هدف تربیتی آیین تائو، پرورش انسانی هماهنگ با طریقت راستین (تائو) است. بررسی این اهداف و اصول بر مبنای حکمت متعالیه، نشانگر آن است که در وهله‌ی اول فقدان خداشناسی مناسب و گسست فلسفی بین هستی شناسی و انسان شناسی باعث شده است تا تائوئیسم به عنوان یک فلسفه‌ی تربیتی قادر به تفسیر مناسبی از اهداف و اصولی مثل تعادل و تسلیم محض در مقابل طریقت نباشد. با وجود این، برخی از آموزه های تربیتی تائوئیسم، مثل سادگی، بازگشت به طبیعت و تعادل بین تربیت جسمانی و روانی، می تواند پیام های مثبتی برای تعلیم و تربیت باشد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Objectives and Educational Principles of Taoism: Its Criticism on the Basis of the Transcendental Wisdom
    Abstract: 
    One of the necessary discussions of educational sciences, especially of the philosophy of education, is to present a critical knowledge of the schools of education, with a comparative study of these schools and some contemporary religious philosophical schools. This research tries to criticize Tao’s aims and educational principles, based on the transcendental wisdom of Molla Sadra, to achieve this goal. Using an inferential method, I have first extracted the goals, principles and educational methods of Taoism; and second, I have criticized Taoism and its philosophical foundations based on the transcendental wisdom. The most important educational goal of Taoism, as I have researched, is educating human in harmony with the true tariqa (method), i.e. Tao. Examining these goals and principles on the basis of the transcendental wisdom, I will show that the lack of proper theology and the philosophical gap between ontology and anthropology has made Taoism - as an educational philosophy - incapable of correctly interpreting its goals and principles - such as balance and complete obedience of tariqa - in the first place. Nevertheless, some of the educational teachings of Taoism, such as simplicity, return to nature and balance between physical and mental education, can have a positive messages for education and training.
    References: 
    متن کامل مقاله: 


    مقدمه
    آيين تائو تائو که قدمت چندين هزار ساله در چين دارد، امروزه در جهان بسيار مورد توجه قرار گرفته است؛ به‌طوري‌که قلمرو آن از چين، کره و ژاپن بسيار فراتر رفته و در کشورهاي مختلف مثل استراليا، کانادا و ديگر کشورهاي جهان داراي طرفداران زيادي است (میلر، 2003). گرايش به آيين تائو در غرب، از طريق ايجاد مراکز تحقيقاتي متعدد رشد بيشتري يافته است (ر.ك: www.daoiststudies.org) و محققان در پي آن هستند که با الهام از آيين تائو، اساسي براي علوم مختلف همانند روان‌شناسي (کوهن و راث، 2002)، مديريت و جامعه‌شناسي و گاه سياست (رپ، 2013) ايجاد کنند.
    در مقالة پیش‌رو، آيين تائو به‌عنوان مکتبي عرفاني ـ فلسفي و با تأکيد بر جهان‌بيني خاص آن مورد مطالعه قرار مي‌گيرد و سعي مي‌شود تا دلالت‌هاي آن براي تعليم و تربيت استخراج گردد. در گام بعدي سعي خواهد شد تا براساس مباني فلسفي برگرفته از حکمت متعاليه، به نقد مباني فلسفي و دلالت‌هاي تربيتي تائوئيسم پرداخته شود. انتخاب مکتب فلسفي ـ عرفاني آيين تائو در اين مقاله، به چند دليل صورت گرفته است: اولاً اين مکتب در غرب مورد توجه بسياري قرار گرفته است و شناخت آن مي‌تواند به تحليل درست اين آيين کمک کند؛ ثانياً علوم تربيتي به‌صورت عام و فلسفة تعليم و تربيت به‌صورت خاص، آن‌گونه‌که آراي تربيتي غرب را به جامعة ما شناسانده‌اند، در شناساندن تربيت سنن شرقي به‌صورت تطبيقي موفق نبوده‌اند و اين کار نياز به مطالعات و پژوهش‌هاي فراواني دارد. مقالة پیش‌رو گامي است آغازين براي نقد و تطبيق آموزه‌هاي آيين تائو با آموزه‌هاي سنن و مکاتب فلسفي تربيتي موجود. البته تمرکز اين مقاله بيشتر بر روي آراي متفکران ابتدايي تائو (لائوزه و چوانگ‌زه) است و کمتر به متفکران بعدي پرداخته شده است.
    1. تائوئيسم
    لائوزه به‌عنوان قديمي‌ترين رهبر آيين تائو و شايد بنيان‌گذار اين آيين، حدود ششصد سال قبل از ميلاد مي‌زيسته است؛ در عصري که کارل ياسپرس آن را عصر محوري مي‌داند. عصري که در آن سقراط در يونان، زرتشت در ايران، بودا در هند و کنفوسيوس در چين ظهور کردند (کوهن، 2012، ص 11). دربارة آيين تائوی ابتدايي و زندگي لائوزه، اختلاف‌هاي زيادي هست؛ برخي او را معاصر کنفوسيوس مي‌دانند که بين چهارصد تا پانصد سال قبل از ميلاد مي‌زيسته و ملاقاتي هم با کنفوسيوس داشته است (میلر،2003، ص 4؛ هارتز، 2009، ص 8)؛ در مقابل، برخي لائوزه را متعلق به قرن‌ها قبل از کنفوسيوس مي‌دانند و حتي در صدق تاريخي او شک وجود دارد. ايزوتسو (1385) پس از بحث مفصلي در اين باب، نظر هنري ماسپرو را مي‌پذيرد. در منظر ماسپرو، آيين تائو در قرن چهارم قبل از ميلاد (حدود دو قرن بعد از کنفوسيوس) با لائوزه و کتاب تائو ته چينگ آغاز شد و در اواخر قرن، توسط چوانگ‌زه تطور يافت؛ ولي در قرون بعد با خرافات آميخت و از راه حقيقي‌اش دور شد (ايزوتسو، 1385، ص 304).
    جيمز ميلر سير تاريخي آيين تائو را به چهار قسمت تقسيم مي‌كند: دورة ابتدايي؛ دورة كلاسيك؛ دورة مدرن و دورة معاصر. دورة ابتدايي، عصر لائوزه و چوانگ‌زه است كه در اين دوره، آيين تائو هنوز به‌صورت يك آيين رسمي نيست و اطلاعات رسيده از اين دوره بسيار ناقص است. دورة كلاسيك از اواسط قرن دوم ميلادي و با ظهور افرادي مثل ژانگ تائولين (در دورة سلسلة تانگ) آغاز مي‌شود و اين دوره صحنة تعامل و گاه رقابت‌هاي آيين تائو با بوديسم است. در اين دوره، منابع غني در آيين تائو متولد مي‌شوند و تائوئيسم گسترش می‌یابد و به دين رسمي امپراتوري چين تبديل مي‌گردد و از طريق ارسال مبلغان، در كره و كشورهاي ديگر نيز گسترده مي‌شود. دورة سوم با افول سلسلة تانگ آغاز می‌گردد که در آن آيين تائو با دين بودا و اديان عامه درهم آميخته مي‌شود. در اين دورة تاريخي که از حدود قرن دهم تا سيزدهم ميلادي را دربرمی‌گیرد، جنبش موسوم به طريق عالي کمال (The Way of Complete Perfection) در داخل آيين تائو ظهور کرد و آموز‌ه‌هاي تائو را به‌سوي عرفان عملي و نوعي سحر و جادو سوق داد. اين جنبش سعي داشت تا بر پاية ترکيبي از آموزه‌هاي کنفوسيوس، بودا و آيين تائو، تکنيک‌هاي عملي را براي مراقبه و نوعي انرژي‌درماني ارائه دهد (میلر، 2003، ص 1ـ4).
    در دورة بعدي، تائوئيسم به مكاتب مختلفي تقسيم مي‌شود و گاه با خرافات درهم آميخته و از منشا آن دور مي‌شود. از قرن نوزدهم ميلادي با قدرت گرفتن مارکسيسم در چين، بسياري از معابد تائوئيسم تخريب مي‌گردد. حزب کمونيست چين معتقد بود که آيين تائو نيز همانند اديان دیگر، به اقتدارگرايي منجر می‌شود و مانع پيشرفت و انقلاب کارگري است و به همين دليل به تخريب آن مي‌پرداختند. علاوه بر آنها، در قرن بيستم ميلادي برخي ملي‌گرايان مدرن چيني نيز اديان محلي مثل آيين تائو را به‌زیان اتحاد ملي مي‌دانستند و در تلاش برای براندازي آنها بودند (میلر، 2013). البته در سال‌هاي اخير، هم‌زمان با اوج گرفتن آيين تائو در غرب، افرادي در کشورهايي مثل چين و کره در پي احياي اين سنت باستاني و مراجعه به اصل آن هستند.
    کوهن (2012) معتقد است که تأثير آيين تائو در غرب، از دهة 1920م و با ترجمة آثار تائويي توسط کانون تائويي شانگهاي، موسوم به تائوزانگ، صورت گرفت. اين کانون بيش از 1500 متن تائویي را براي اولين‌بار به زبان‌هاي ديگر ترجمه کرد و براي نخستین‌بار دسترسي کشورهاي ديگر به منابع آيين تائو را فراهم آورد. از اين پس، آيين تائو در کشورهايي مثل فرانسه با استقبال مواجه شد. از دهة 1960م اين روند با سرعت بيشتر دنبال شد و کشورهايي مثل تايوان نيز به منتشرکنندگان منابع تائويي پيوستند (کوهن، 2012، ص 2).
    2. تائو (طريقت)
    آيين تائو مکتبي فلسفي ـ عرفاني است که بر محور تائو (طريقت) بنيان نهاده شده است. تائو سؤال فلسفيِ محوري اکثر آيين‌هاي کهن چيني بوده است. دربارة تائو تعابير زيادي به‌کار رفته است؛ همانند راه بهشت، راه طبيعت، راه انسان و راه حق. تائو نشانگر قانون يکپارچه و واحدي است که کائنات از آن پيروي مي‌کند (فرهنگ لغت فلسفی کمبریج، 1991، ص 901)؛ ولي آنچه از کتاب تائودجينگ و چوانگ‌زه برمي‌آيد، تائو يا «طريقت» با بهره‌گيري از کلمات و نام‌ها، غيرقابل وصف است: «تائوئي که بتوان آن را بر زبان آورد، تائويي جاودان نخواهد بود؛ نامي که بتوان آن را ذکر کرد، نامي ماندگار نخواهد بود. آنچه نمي‌توان برايش نامي نهاد، حقيقت جاويد است» (تائوتچینگ، 1996، ص 1).
    تائو مبدأ همه‌چيز است و هرچه به‌وجود آمده، از اوست و عشق تائو در همة موجودات هست (تائوتچینگ، 1996، ص 51). در حقيقت، مي‌توان تمام کائنات را به اندامي پويا و زنده تشبيه کرد و تائو روح اين اندام است که همة اجزا را با هم پيوند مي‌دهد (چوانگ تزو، 2006، ص 2). تائو همانند خداي اديان الهي، شخص واحد قابل پرستش نيست؛ بلکه طريقت کائنات است که انسان براي رسيدن به کمال خود، بايد سعي کند تا خود را با آن هماهنگ سازد (هارتز، 2009).
    گرچه نمي‌توان ماهيت واحدي براي آيين تائو در طول تاريخ بيش از دوهزارسالة آن قائل شد، ولي بين گرايش‌هاي مختلف آن همپوشي‌هايي وجود دارد که بحث دربارة آيين تائو را ممکن مي‌کند (کوهن و راث، 2002). آيين تائو، بخصوص در شکل ابتدايي آن، پيوندي عميق با طبيعت دارد و بازگشتي به‌سوي طبيعت است. در طبيعت، نظمي نهفته است که با رسيدن به آن مي‌توان به تائو رسيد. آموزه‌هاي لائوزه مبتني بر گريز از تمدن و تصنعات بشري و روي آوردن به طبيعت است و در اين زمينه بين او و کنفوسيوس تقابلي تاريخي وجود دارد. کنفوسيوس عمدتاً بر تمدن و اجتماع تأکيد داشت و در پي ترويج فرهنگ و تمدن و عقايد و رسوم بود (فرهنگ لغت فلسفی کمبریج، 1991، ص 901).
    آيين تائو به‌تبع عقايد باستاني چين، دو نيرو را در جريان طبيعت جاري مي‌داند: يين و يانگ. يين و يانگ در ابتدا بيانگر تلقي چينيان كهن دربارة طبيعت بودند. آنها طبيعت را به دو نيرو تقسيم مي‌كردند: يين (تاريكي، سردي، مؤنث بودن، ضعف، سايه و...)؛ و يانگ (روشني، گرمي، قدرت، مذكر بودن، خورشيد و...). در اعتقاد آنان، تعامل اين دو نيرو در طبيعت باعث تغييرات جاري در آن مي‌شود و فصل‌ها را پديد مي‌آورد (بلکنی، 1995). يين و يانگ نشانگر دو اصل مهم اصل در طبيعت‌اند: همة کائنات در تغيير مستمرند و چيزهاي متضاد مکمل یکدیگرند و بدون هم وجود ندارند. سفيد و سياه، سردي و گرمي، خير و شر، ظلمت و نور و... بدون هم نمي‌توانند وجود داشته باشند. هدف انسان رسيدن به تعادلي بين اين دو نيروست، نه پيروزي نهايي يک قطب بر ديگري (میلر، 2003).
    حقيقت، وراي تعقل انساني است و براي شناخت حقيقت نهايي بايد هويت‌هايي را كه عقل ساخته است، درهم ريخت و وراي اين تضادها و تمايزها به وحدت و يگانگي رسيد. تمايز، رسم عقل است؛ وگرنه حقيقت، واحد است و راه درك آن وراي عقل می‌باشد. عقل با قائل شدن تمايز در ذات حقيقت، آن را تباه مي‌سازد و نمي‌تواند وحدت آن را درك كند. اگر انسان از تمايزات عقلي خود فراتر رود، به حالت «درهم‌ريختگي» مي‌رسد كه در آن، هويت‌ها ثابت نيستند و همه‌چيز به هم «تبديل» مي‌شوند. درهم‌ريختگي در تفكر چوانگ‌زه اهميت زيادي دارد. در منظر او، انسان بايد از نظم‌ها و اسم‌هايي كه عقل براي حقيقت متمايز می‌سازد، گذر كند و در حالتي همانند رؤيا، بي‌نظمي و درهم‌ريختگي هويت‌ها در جهان را مشاهده كند. در اين حالت، هيچ‌چيز ذات ثابت ندارد و همه‌چيز به هم تبديل مي‌شوند. البته اين درهم‌ريختگي مرحله‌اي گذري براي درك نظم واقعي است؛ نظمي طبيعي كه حاصل هماهنگي با تائو است، نه ساختة عقل بشري. این ديدگاه، در باب ارزش‌ها و اخلاقيات هم به نوعي نسبي‌گرايي عرفاني منجر مي‌شود. در اين منظر، ارزش‌هاي اخلاقي و فرهنگي ساختة عقل‌اند و در حقيقت نهايي ریشه ندارند. چوانگ‌زه از مفهوم «فلج كردن» يا «از شكل انداختن ارزش‌ها» براي بيان اين حقيقت بهره مي‌برد. در منظر او، فلج كردن ارزش‌ها ناظر به غلبه بر سلسله ارزش‌هاي عرفي است (ايزوتسو، 1385، ص 456).
    تائو فراتر از زندگي عادي است و ممكن است براي مردم عادي خنده‌آور باشد؛ همين‌طور، انسان مطابق با تائو نيز ممكن است از ديد افراد عادي غيرطبيعي باشد؛ چون ارزش‌هاي عرفي را درهم کرده، مطابق تائو زندگي مي‌كند. براي رسيدن به تائو بايد از عقل و اخلاقيات، كه ساختة آن است، فراتر رفت: «تقدس و خرد را فراموش كنيد و مردم هزار بار شادتر خواهند بود. عدل و اخلاقيات را فراموش كنيد و مردم تنها آنچه درست است را انجام مي‌دهند» (تائوتچینگ، 1996، ص19). اشياي متمايز و متضاد، در حقيقت تضاد و تمايز ندارند و در نهاد واقعيت نهايي، به وحدت مي‌رسند. در تائو، تمايز مرگ و زندگي، خوب و شر و هستي و نيستي رنگ مي‌بازد و همه‌چيز به يگانگي مي‌رسند: «زندگي از مرگ برمي‌خيزد و برعكس؛ ممكن از غيرممكن برمي‌خيزد و برعكس؛ تأييد بر پاية انكار قرار دارد و برعكس. مسئله اين است كه دانا همة تمايزات را رد مي‌كند و در تائو پناه مي‌گيرد...» (چوانگ تزو، 2006، ص 2).
    3. انسان كامل
    انسان کامل در آيين تائو بايد در ابتدا به هماهنگي دروني برسد و كنترل انرژي‌هاي دروني و سلامتي جسماني اهميت زيادی دارد (هارتز، 2009). او دنبال قدرت و ثروت و ديگر شهوات نيست. اين انسان در تائوتچينگ چنين توصيف شده است: «فرزانه تلاش نمي‌کند تا قدرتمند شود؛ بنابراين قدرتمند حقيقي است. انسان عادي در تلاش براي رسيدن به قدرت است؛ بنابراين هرگز قدرت کافي به‌دست نمي‌آورد. فرزانه هيچ نمي‌کند؛ با وجود اين، چيزي ناتمام باقي نمي‌گذارد. انسان عادي هميشه مشغول کارهاي مختلف است؛ با وجود اين، کارهاي ناتمام زيادي دارد» (همان، ص 38).
    تنها انسان مقدس است که تائو را درک مي‌کند. چوانگ‌زه انسان‌هاي كهن را به‌عنوان نمونه‌هایي از انسان‌هاي كامل چنين توصيف مي‌كند:
    انسان‌هاي واقعي گذشته، ضعيفان را پايمال نمي‌كردند؛ از طريق زور و بي‌رحمي به اهداف خود نمي‌رسيدند؛ آنها رايزنان را اطراف خود جمع نمي‌كردند. بنابراين [در زمان] شكست هيچ دليلي براي پشيماني، و [در زمان] پيروزي هيچ دليلي بر خودپسندي نمي‌ديدند. بنابراين آنها مي‌توانستند بدون لغزش به مراتب بالا برسند؛ در آب داخل شوند، بدون اينكه خيس شوند؛ و در آتش بياميزند، بدون اينكه بسوزند. اينچنين دانشي است كه به عمق تائو مي‌رسد. (چوانگ تزو، 2006، ص 6).
    انسان مقدس تائويي با فراتر رفتن از عقل و رسيدن به شهود، «درهم‌ريختگي» و «رؤياگونگي» را تجربه کرده است. در منظر او، اسم‌ها و تمايزاتي که عقل به‌عنوان ارزش‌ها و اخلاقيات تشخيص مي‌دهد، باعث تباهي تائو است. ارزش‌هاي اين انسان مقدس، هماهنگ با تائو است و ممکن است چندان با ارزش‌هاي عرفي جامعه سازگار نباشد: «فقط من اهميتي نمي‌دهم؛ فقط من نظري ندارم. همانند نوزادي که هنوز نمي‌تواند لحظه‌اي لبخند بزند...» (تائوتچینگ، 1996، ص 20).
    چنين انساني براي رسيدن به تائو و هماهنگي با آن، عقل را حد مي‌زند و از تمايزگذاري و مطلق‌انگاري مي‌گريزد. چوانگ‌زه اين حالت را «نشسته فراموش كردن» مي‌خواند كه در مقابل «نشسته تاختن» است. «نشسته فراموش كردن» حالتي است كه در آن، انسان بر احساس‌هاي ظاهري و عقل خود غلبه مي‌كند و با اشراق، به مشاهدة حقيقت مي‌پردازد (کوهن، 2010). در «نشسته فراموش کردن» است كه فرد درهم‌ريختگي را مشاهده مي‌كند و تسليم تائو مي‌شود. در مقابل، «نشسته تاختن» به‌معناي حركت مدام، تمايزگذاري مداوم و مطلق‌انگاري عقلي است. چنين انساني پیوسته در تلاش برای غلبه بر طبيعت و سرنوشت است و سر تسليم در برابر آن فرود نمي‌آورد. «نشسته فراموش كردن» رهايي از احساس‌هاي ظاهري، عواطف و اميال است: «اگر ذهن خود را با قضاوت‌هاي مختلف بسته نگه داريد و آن را از آرزو‌ها پر كنيد، دلي ناآرام خواهيد داشت. اگر ذهن خود را از قضاوت‌هاي مختلف آزاد نگاه داريد، از حواس خود پيروي نكنيد، دلتان آرامش خواهد يافت» (تائوتچینگ، 2006، ص 52). انسان مقدس بايد خود را از بند علم و دانسته‌هاي بيهوده و بي‌معنا رها كند؛ چون اين دانسته‌ها، نه‌تنها او را به تائو نمي‌رسانند، بلكه مانع او نيز مي‌شوند. فرزانه بايد به بي‌دانشي خود پي برده باشد: «ندانستن، دانش راستين است. تلاش براي انباشتن دانش، بيماري است. ابتدا بدانيد كه بيماريد و سپس براي سلامتي خود تلاش كنيد» (همان، ص 71). براي چنين انساني، ثروت و قدرت هدف نيست و او براي رسيدن به چنين اهدافي خود را مشغول نمي‌سازد: «كاسة خود را بيش از اندازه پر كنيد، لبريز مي‌شود؛ چاقوي خود را بيش از اندازه تيز كنيد، كند مي‌شود؛ به‌دنبال پول و راحتي باشيد، دلتان هرگز آرام نمي‌گيرد؛ به‌دنبال تأييد ديگران باشيد، بردة آنها خواهيد بود. كار خود را انجام دهيد؛ سپس رها كنيد. اين تنها راه آرامش است» (تائوتچینگ، 1996، ص 9).
    در منظر چوانگ‌زه، انسان براي رسيدن به حالت «نشسته فراموش كردن» بايد مراحلي را پشت سر بگذارد. در اين مراحل، انسان در ابتدا يك سير صعودي از جهان به تائو و سپس سير نزولي از تائو به جهان دارد. چوانگ‌زه مراحل آموزش براي سير صعودي از جهان به تائو را چنین ترسيم مي‌كند (عدد روزها نمادين است):
    در سه روز او مي‌آموزد كه از جهان خاكي تعالي جويد. دوباره هفت روز صبر مي‌كنم. او از وجود مادي تعالي مي‌جويد. بعد از اينكه او از وجود مادي تعالي جست، من نُه روز صبر مي‌كنم. در اين صورت، او از تمام زندگي تعالي مي‌جويد. بعد از اينكه او از زندگي تعالي جُست، تصوير واضحي از طلوع [اشراق] را خواهد ديد. بعد از اين، او خواهد توانست وحدت (واحد) را به تماشا بنشيند. بعد از تماشاي وحدت، او مي‌تواند تمايز بين گذشته وحال را محو كند. بعد از محو تمايز گذشته و حال، او به جايي [مرحله‌اي] وارد مي‌شود كه در آن، زندگي و مرگ تفاوتي ندارند (چوانگ تزو، 2006، ص 6).
    سير بعدي انسان، از تائو به جهان است:
    [در ابتدا، معرفت انساني] در مرحله‌اي است كه هنوز موضوعات [كثرت‌ها] وجود ندارند. اين بالاترين نقطه‌اي است که معرفت آنها مي‌تواند برسد. دومين مرحله مربوط به موضوعات است؛ ولي موضوعاتي كه هنوز مشروط نيستند (غيرقابل تعريف‌اند). در مرحلة سوم، موضوعات قابل تعريف‌اند؛ ولي هنوز تمايز بين صحيح و غلط وجود ندارد. وقتي اين تمايز [بين صحيح و غلط] نمايان مي‌شود، تائو شروع به انحطاط مي‌كند... و با انحطاط تائو، تعصبات (ذهنيت‌هاي) شخصي برمي‌خيزند... (چوانگ تزو، 2006، ص 2).
    4. اهداف و اصول تربيتي
    1ـ4. هدف آرماني تربيت
    1ـ1ـ4. زندگي هماهنگ با تائو
    براساس مباحثي که در باب انسان کاملِ تائويي مطرح شد، در آيين تائو زندگيِ هماهنگ با تائو مهم‌ترين هدف غايي تربيت است. انسانِ تربيت‌شدة آيين تائو كسي است كه تائو را از طريق معرفت قلبي می‌شناسد و خود را با او هماهنگ مي‌سازد. آرامش نهايي انسان در گرو غرق شدن در حيرت تائو و زندگي براساس قانون تائو است. تائو قانون طبيعت است؛ پس كسي كه هماهنگ با آن باشد، با طبيعت نيز هماهنگ است و به تعادل نهايي مي‌رسد.
    2ـ4. اهداف كلي تربيت
    1ـ2ـ4. تسليم محض بودن (در برابر قانون تائو)
    انسان كامل در برابر تائو تسليم است. او مي‌كوشد تا در قانون طبيعت مداخله نكند و فقط با آن هماهنگ باشد. او ذهن خود را از تمييز دادن‌ها آزاد نگاه مي‌دارد و مي‌داند كه وراي اين تمايزهاي ظاهري، همه‌چيز در وحدت است. انسان تربيت‌شدة تائويي مثل كودكي است كه در برابر قانون طبيعت تسليم است و درصدد تغيير آنها نیست. او اجازه مي‌دهد تا همه‌چيز بر طبق تائو اتفاق افتد.
    2ـ2ـ4. وحدت با طبيعت
    در آيين تائو، طبيعت مقدس است و شامل همة كائنات (انسان، زمين و بهشت) مي‌شود (میلر، 2003). انسان تربيت‌شدة تائو همه‌چيز را در هماهنگي و وحدت مي‌بيند. از طرفي، وحدتي كه در طبيعت هست، الگويي براي انسان است (تائوتچینگ، 1996، ص 23). و انسان مي‌تواند با پيروي از آن به قانون طبيعت، كه تائو است، نزديك شود (همان، ص 25) همان‌گونه‌كه يين و يانگ در طبيعت در وحدت و تعامل هستند، انسان هم بايد نيروهاي مختلف را در خود به تعادل برساند. اگر انسان با تائو هماهنگ باشد، زمين و بهشت با او سازگار خواهد بود؛ وگرنه دچار بلايا و رنج‌هاي طبيعي مي‌شود (ماساکی، 2002).
    3ـ2ـ4. تعادل دروني
    بر طبق تائوئيسم، روح و بدن در انسان وحدت دارند و كاركرد روح و ذهن انسان تابع كاركرد انرژي‌هاي جسماني است (میلر، 2003). انسان تربيت‌شدة تائويي بايد ابتدا به وحدت دروني روح و بدن برسد تا بتواند به وحدت بيروني با جهان و تائو برسد. در منظر آيين تائو، انسان جهان صغير است (ماساکی، 2002؛ هارتز، 2009). همان‌گونه‌كه جهان در وحدت بين يين و يانگ است، انسان نيز بايد نيروهاي دروني خود را هماهنگ كند تا به وحدت دروني برسد. براي اين كار، به تصفية بدن و روح نیاز است. تا وقتي بدنْ سالم نباشد و نيروهاي آن هماهنگ نباشند، انسان نمي‌تواند به وحدت بيروني با تائو برسد. نتيجة عدم تعادل دروني انسان، بيماري و رنج‌هاي روحي است كه او را از هماهنگي با تائو بازمي‌دارد.
    3ـ4. اصول تربيتي
    1ـ3ـ4. اصل تساهل (نسبيت)
    اين اصل، متناسب با هدف «تسليم محض» است. بر طبق آيين تائو، ارزش‌ها و رسوم اجتماعي نسبي‌اند و در نگرش انسان كامل، درست و غلط تنها در عرصة ذات‌ها معنا دارد و وقتي آنها را در ارتباط با تائو بنگريم، مرزهاي ارزش‌ها رنگ مي‌بازند. اصل تساهل يكي از اصول مهم تربيت تائويي است. انسان كامل تائو، ذهن خود را از اين تمايزات خالي مي‌كند (تائوتچینگ، 1996، ص3)؛ از كسي جانب‌داري نمي‌كند (همان، ص 5)؛ مي‌كوشد تا دخالت خود را در مسائل حياتي و همچنين انتظارات خود را از ديگران بكاهد (همان، ص 10)؛ و در نهايت اينكه او همانند خود تائو، پذيراي همه‌چيز است (همان، ص 15) و در عمل و فكر، انعطاف‌پذير است. انسان كامل با فراتر رفتن از عواطف انساني، «خوب را به‌عنوان خوب و غيرخوب را هم به‌عنوان خوب مي‌پذيرد... . همان‌طوركه آسمان‌ها و زمين نسبت‌به ده هزار چيز [همة پديده‌هاي جهان] بي‌تفاوت بوده، با آنها چون سگ‌هاي حصيري معامله مي‌كند، او (انسان كامل) هم بي‌تفاوت است» (ايزوتسو، 1385، ص 491).
    2ـ3ـ4. اصل تعادل
    اين اصل، متناظر با هدف «وحدت با طبيعت» است و شايد مهم‌ترين اصل تائوئيسم باشد. خود تائو نماد تعادل است كه در آن يين و يانگ (دوگانگي‌ها و تمايزات) رنگ مي‌بازند. اصل تعادل و ميانه‌روي مكمل اصل تساهل است. هنگامی انسان مي‌تواند با تائو هماهنگ شود كه در وجودش همانند ديگر كائنات، يين و يانگ به تعادل رسيده باشند. در آيين تائو، هدفْ غلبة يك بعد بر ديگري نيست؛ بلكه هدف، تعادل بين اين دو است (چوانگ‌تزو، 2006، ص 2). انسان همانند نيروهاي طبيعي سعي مي‌كند تا در عمل و فكر، آرام و متعادل باشد.
    3ـ3ـ4. اصل سادگي
    اين اصل متناسب با هدف «وحدت با طبيعت» است. انسان وقتي توانست خود را با تائو هماهنگ كند، در وراي اين همه تمايزات و تنوعات ظاهري، وحدت و يگانگي واقعي را مشاهده مي‌كند. ذات‌ها و اسم‌ها هويت ثابت ندارند و آنچه واقعیت دارد، تائو در حين وحدت و سادگي است. اصل سادگي، از طرفي بر فراتر رفتن از كثرت‌ها و پيچيدگي‌هاي موجود و ديدن وحدت واقعي دلالت دارد و ازسویی‌ديگر، به بازگشت به طبيعت و زندگي دور از مشغله‌هاي فراوان اشاره دارد (تائوتچینگ، 1996، ص 65). سادگي در فكر و عمل، يكي از نشانه‌هاي زندگي هماهنگ با تائو است. در تائوتچينگ، بر اصل زندگي ساده با تعبير «زندگي نزديك زمين»، تأكيد شده است (همان، ص 8). كودك در تائوتچينگ نماد اصل سادگي به‌شمار مي‌رود (همان، ص 55و6).
    4ـ3ـ4. اصل گرايش به مركز (خود‌شناسي)
    اين اصل متناسب با هدف «تعادل دروني» است. چنان‌كه اشاره شد، يكي از ويژگي‌هاي انسان، «گريز از مركز» است. او پیوسته در پي دلبستگي به اشياي بيروني است؛ ولي اين روند بايد به «گرايش به مركز» تغيير كند (همان). او بايد «نشسته تاختن» را وانهد و «نشسته فراموش كردن» را بياموزد. انسان تائويي مي‌كوشد تا همة احساسات خود را كنترل كند و بر تمايزگذاري عقل حد بزند و به اين طريق، از جهان ببُرد و به باطن خويش برگردد. انسان براي اينكه بتواند آموزه‌هاي آيين تائو را درك كند، بايد به عمق خويشتن بازگردد (تائوتچینگ، ص 70). تائو تنها وقتي قابل شناخت است كه انسان از ايده‌هاي بيروني جدا شود و به خودش، كه جهان صغير است، برگردد (همان، 21). اگر انسان مشغول پديده‌هاي خارجي شود و خود را فراموش كند، از منشأ و مبدأ خود نيز دور مي‌شود. شناخت مبدأ راه رسيدن به هماهنگي با تائو در زندگي است. انسان تربيت‌شدة تائويي با رهايي از حواس ظاهري و دانسته‌هاي ظاهري، به خود واقعي‌اش مي‌رسد و هويت واقعي را مي‌يابد: «آنان که مي‌دانند، خاموش باقي مي‌مانند؛ آنان که نمي‌دانند، سخن مي‌گويند. دهانت را ببند؛ حواست را ناديده بگير؛ زندگي‌ات را فراموش کن؛ گره‌هايت را باز کن؛ نگاهت را نرم و لطيف کن؛ و گرد و خاکت را بتکان. اين هويت اصلي توست. چون تائو باش» (همان، ص 52).
    4ـ4. روش‌هاي تربيتي
    1ـ4ـ4. پذيرش محض قانون تائو
    اين روش متناظر با «اصل تساهل» است. تائوئيسم آيين تسليم محض است. انسان تائويي اجازه مي‌دهد تا رويدادها به‌صورت طبيعي رخ دهند و در آنها دخالت نمي‌كند؛ زيرا مي‌داند كه دخالت او براي تغيير امور، او را از تائو جدا مي‌كند. اگر انسان به تائو به‌عنوان قانون كائنات اعتماد كند و چيز‌ها را آن‌گونه‌كه هستند، بپذيرد و در برابر تائو تسليم شود، همه‌چيز در جاي خود قرار مي‌گيرد. در منظر تائوئيسم، جهان مقدس است و كسي كه سعي در اصلاح جهان دارد، آن را خراب مي‌كند. انسان كامل كسي است كه جهان را آن‌گونه‌كه هست، بپذيرد؛ بدون اينكه بخواهد بر آن مسلط شود (تائوتچینگ، 1996، ص 70).
    2ـ4ـ4. بي‌عملي
    اين روش متناظر با «اصل سادگي» است. انسان تائويي در زندگي خود عمل به شيوة «بي‌عملي» را برمي‌گزيند (میلر، 2003). در اين منظر، انسان عمل مي‌کند؛ ولي انتظاري ندارد. به‌عبارت‌ديگر، او عمل مي‌کند و آن را رها مي‌کند. البته نبايد بي‌عملي را به‌معناي بي‌تفاوتي، بي‌حرکتي و سکون گرفت؛ برعکس، «بي‌عملي» کمال عمل است؛ «بي‌عملي» در حقيقت، نوعي عمل عاري از نفس‌پرستي است كه در مقابلِ عمل برمبناي تمايلات قرار دارد (چوانگ تزو، 2006، ص 4).
    3ـ4ـ4. رهاشدگي
    اين روش متناظر با «اصل گرايش به مرکز» است. يكي از روش‌هاي ديگر تربيت تائويي، رهاشدگي است. تا انسان در قيد آروزها و اميال باشد، نمي‌تواند بر طبق تائو زندگي كند. رها شدن از آرزوها، اميال و فعاليت‌هاي تصنعي باعث مي‌شود که فرد به آنچه دارد و آنچه هست، خشنود شود و رضايت خاطر به او دست دهد (تائوتچینگ، 1996، ص 44). كسي كه دنبال پول، قدرت و تأييد ديگران باشد، هيچ زماني آرام نمي‌گيرد (همان، ص 9). انسان براي رسيدن به تائو بايد خود را از بند مالكيت يا تسلط بر ديگران و تمايل به حكمراني رها كند (همان، ص 10). او بايد عمل کرده، آن را بدون هيچ انتظاري رها كند. شكست‌ها و موفقيت‌ها در منظر انسان تربيت‌شدة تائويي، پوچ و ميان تهي‌اند و همانند سايه‌هايي هستند كه واقعيتي از خود ندارند.
    4ـ4ـ4. تغذية متعادل و فعاليت‌هاي بدني براي کسب تعادل
    اين روش متناظر با «اصل تعادل» است. در آيين تائو، داشتن يک بدن سالم مقدمة تعادل دروني و بيروني است. تربيت جسماني و بخصوص تغذية مناسب، يکي از برنامه‌هاي مهم آيين تائو براي هماهنگي جسماني است. رژيم غذايي آيين تائو، نسبت‌ به بوديسم و جينيسم محدوديت‌هاي کمتري دارد و محدوديت‌هاي آن فقط شامل غذاهاي مضر براي سلامتي است. در زمينة رژيم غذايي نيز آيين تائو معتقد به تعادل است (هارتز، 2009). روش‌هاي درمان تائويي که مبتني بر بهره‌گيري از گياهان دارويي و تکنيک‌هاي پزشکي همانند طب سوزني براي درمان بيماري‌هاي جسماني و روحاني است، از روزگاران کهن شهرت فراوان داشته و امروزه در جهان مورد توجه فراوان قرار گرفته است. افزون بر اين، آيين تائو براي تربيت جسماني فعاليت‌هايی را ارائه مي‌دهد که به تعادل جسماني و روحاني بسیار کمک مي‌کنند.
    در منظر آيين تائو، نيروي حياتي (Qi) نيرويي است که زندگي را در جهان باعث مي‌شود و با توقف آن، زندگي هم متوقف مي‌شود. انسان مي‌تواند از طريق رژيم غذايي متعادل و انجام مراقبه‌ها و فعاليت‌هاي بدني، که به تعادل جسماني و روحاني منجر مي‌شود، اين نيروي حياتي را تقويت کند (ميلر، 2003). بنابراين يکي از روش‌هاي مهم تربيت تائويي، تربيت جسماني است که از طريق ارائة رژيم‌هاي غذايي و فعاليت‌هاي بدني، که دربردارندة تعادل است، انجام مي‌پذيرد.
    5ـ4ـ4. مشاهدة طبيعت
    اين روش متناظر با «اصل سادگي» است. طبيعت در منظر آيين تائو جلوه‌گاه تائو است و با شناخت دقيق آن مي‌توان تائو را شناخت (تائوتچینگ، 1996، ص 52). انسان براي رسيدن به تائو بايد با طبيعت هماهنگ شود و به مشاهدة آن بپردازد؛ ولي اين مشاهده نوعي مشاهدة محض است. انسان با نور وجود خود به طبيعت مي‌نگرد و در آن غرق مي‌شود، نه اينکه به تحليل مفهومي آن بپردازد و بخواهد با شناخت طبيعت، از آن در زندگي خود بهره ببرد. مشاهدة محض مشاهده با نقشه و طرح قبلي نيست؛ بلکه آزاد گذاشتن ذهن براي ديدن نور طبيعت است، بدون دخالت عقل استدلالگر. انسان با ديد مقدس به طبيعت مي‌نگرد و خود را به جريان طبيعت مي‌سپارد و با هماهنگي با طبيعت، به هماهنگي با تائو مي‌رسد. راه موفقيت در عمل، پيروي از روند طبيعي است (چوانگ تزو، 2006، ص 4).
    6ـ4ـ4. آموزش از راه الگو
    آيين تائو همانند ديگر گرايش‌هاي عرفاني، عمدتاً از طريق راهنمايي‌هاي الگويي که هماهنگي با تائو را تجربه کرده است، آموخته مي‌شود. اين نوع آموزش، از طريق کلمات و سخنراني آموزش داده نمي‌شود؛ بلکه راهنماي تائويي در وهلة اول به فرد مي‌آموزد که ذهن خود را خالي کند؛ از جاه‌طلبي‌هايش بکاهد؛ دانسته‌هاي خود را دور بريزد و عمل به شيوة «بي‌عملي» را بيازمايد (همان، ص 3). الگو کسي است که با تائو هماهنگ شده و بي‌نفسي را تجربه کرده است؛ او چيزي از خود نمي‌نمايد؛ ولي ديگران نور وجودش را مي‌بينند؛ او همانند تائو ساده و واضح است و به ديگران کمک مي‌کند تا به طبيعت خود بازگردند. تربيت در آيين تائو، عمدتاً مبتني بر سلسله‌مراتب معلم ـ شاگرد انجام مي‌گرفته و معلم خود بهترين الگوي شاگرد خود بوده است (میلر، 2013).
    7ـ4ـ4. آموزش شهودي
    اين روش متناظر با «اصل گرايش به مرکز (خود‌شناسي)» است. براي شناخت خود و به‌تبع آن تائو، انسان نمي‌تواند به عقل خود تکيه کند؛ چون عقل براي شناختن تائو، آن را در حد ساير مفاهيم مي‌کاهد و آن را تباه مي‌سازد (ايزوتسو، 1385، ص 320). براي شناخت تائو بايد از بند عقل رها شد و بي‌نفسي را تجربه کرد و با فنا شدن نفس به هماهنگي با تائو رسید. اين کار، تنها از راه کشف و شهود امکان‌پذير است و از اين طريق است که انسان درهم‌ريختگي هويت‌ها را مشاهده مي‌کند و نور تائو را در جهان مي‌بيند و مي‌شناسد. يکي از روش‌هاي مهم آموزش تائويي، آموزش براي شهود تائو است و براي اين کار، فرد بايد «نشسته فراموش کردن» را بياموزد.
    5. نقد و بررسي
    در يک نگاه ظاهري، نظام فلسفي صدرالمتألهين و تائوئيسم شباهت‌هايي دارند. البته در باب اين شباهت‌ها، از همان اول بايد متذکر شويم که بسياري از اين شباهت‌ها ظاهري‌اند و در بنياد تفسير خود، بر مباني مختلف تکیه داشته، با هم اختلافات بنيادين دارند؛ با وجود اين، اشاره به برخي از اين شباهت‌هاي ظاهري نيز نقشي مهم در فهم اين دو نظام فلسفي دارد. جهان‌بيني مکتب متعاليه و تائوئيسم هيچ‌گونه تأثير و تأثري بر هم نداشته‌اند و شايد صدرالمتألهين از عقايد عرفاني تائوئيسم هم شناخت دقيقي نداشته است؛ چه رسد که از آنها اثر پذیرفته باشد. بااين‌‌حال، برخي وجوه مشترک بين اين دو نظام فکري وجود دارد. در وهلة اول، نگاه فلسفي صدرالمتألهين و چوانگ‌زه ماهيتي وجودشناختي دارند که ويژگي بارز ديدگاه آنهاست. در اين تلقي، آغاز فلسفه، نه از استدلال عقلاني در باب وجود (به‌سبک مشائیون)، بلکه تجربة عيني وجود است (ايزوتسو، 1385، ص 508ـ509). در منظر صدرالمتألهين، «وجود به ذات خود امري است عيني» (صدرالمتالهين، 1380، ص 42). علامه حسن‌زاده آملي در تفسير اين گزاره معتقد است که «وجود» مفهومي عام است که واقعيت دارد؛ به‌گونه‌ای‌که واقعيت همة اشيا ديگر نيز بدوست. بنابراين، «وجود» واقعيت دارد و اصل همة واقعيات ديگر است. همة کثرات و مظاهر، فرعيات اين واقعيت عيني‌اند و اصل در تحقق، «وجود» است (حسن‌زاده آملي، 1380، ج 1، ص 575). «وجود» واقعيت عيني است؛ «پس بايد به حضورش رفت و آن را حضوراً درک کرد» (اکبريان، 1386، ص 92). صدرالمتألهين با اثرپذیری از سهروردي، فلسفة خود را بر حقيقت عيني وجود بنا مي‌نهد و معتقد است که «خارجيت»، ويژگي بارز اين حقيقت عيني است. «وجود» به‌عنوان حقيقت عيني، قابل شناخت با استدلال عقلاني نيست؛ بنابراين بايد با علم حضوري و شهود آن را شناخت.
    اصالت وجود، محور فلسفة صدرالمتألهين است و علامه طباطبائي آن را چنين توضيح مي‌دهد: «مقصود از اصيل بودن وجود اين است که آن حقيقت عيني و واقعيت خارجي‌اي که بالبداهه آن را مي‌پذيريم و به آن اذعان مي‌کنيم، همان وجود است» (طباطبائي، 1385، ج 1، ص 48). اساس فلسفة صدرالمتألهين بر اشراق و تزکيه و رسيدن به حقايق از طريق شهود باطني است و اين فيلسوف متأله، رياضت و مکاشفات باطني را راه‌حل بسياري از مسائل بغرنج فلسفي سر راه خويش مي‌داند (حسن‌زاده آملي، 1380، ج 1، ص 45و46). به‌تعبير خود صدرالمتألهين، کتاب اسفار کتابي است که «در آن، علم تأله در حکمت بحثي گنجانده شده و حقايق کشفي با بيانات آموزشي در آن درنورديده شده، و اسرار رباني با عبارات مأنوس طبايع و قريحه‌ها جامه در بر کرده و معاني دشوار و پيچيده با الفاظي که با گوش‌ها آشنايي دارند، در آن به‌کار گرفته شده است» (صدرالمتالهين ، 1380، ص 12). اين امر در تائوئيسم نيز مورد تأکيد است و چوانگ‌زه و لائوزه هم معتقدند که تائو قابل بيان در کلمات و استدلال عقلاني نيست و راه شناخت آن، شهود است. در منظر لائوزه، تائو مانند چاهي است تاريک؛ ولي حاضر و پر از امکانات فراوان (تائوتچینگ، ص 4)؛ براي شناخت آن، استدلال و صحبت کردن بيهوده است و بايد از طريق نوعي درگيري عملي (نوعي سلوک عرفاني) آن را شناخت. لائوزه دربارة اين سير و سلوک هیچ بحثي مطرح نمي‌کند؛ ولي چوانگ‌زه آن را در مراحل سير از خود به‌سوي تائو شرح مي‌دهد، که نوعي سفر عرفاني است. در منظر صدرالمتألهين نيز حقيقت «وجود» در نهايتِ خفا و پنهاني است و براي رسيدن به آن، فرد بايد سفري عرفاني را از خود به‌سوي حق آغاز کند.
    وحدت در عين کثرت، يکي از عقايد مشترک بين تائوئيسم و حکمت متعاليه است؛ گرچه اين اشتراکات بسيار ظاهري است و در تفسير و نتايج اين اعتقاد به وحدت و کثرت، بين تائوئيسم و فلسفة صدرايي اختلافات بنيادين وجود دارد. در منظر تائوئيسم، کثرت‌هاي ظاهري، در وجودِ واحدِ تائو به وحدت و بساطت مي‌رسند. تائو مقصد نهايي است که در آن، همة هويت‌ها رنگ می‌بازند و وحدت آغاز مي‌شود. چوانگ‌زه معتقد است که بين «اين» و «آن» تفاوتي وجود ندارد (چوانگ تزو، 2006، ص 2) و کسي که درهم‌ريختگي را تجربه کرده باشد، در وراي همة اين ذات‌ها، وحدت و يگانگي را مي‌بيند. بازگشت همة اين کثرت‌ها، به آن وحدت نهايي است. در منظر صدرالمتألهين و چوانگ‌زه، آنچه عقل به‌عنوان وجودات متکثر مي‌شناسد، در ارتباط با وجود واحد، واقعيت نهايي ندارند. معرفت عيني وقتي حاصل مي‌شود که فرد در وراي ذوات متکثر، ذات واحدي را درک کند که واقعيت نهايي دارد. البته برخلاف آيين تائو که مباني و استدلال مستحکمي براي وحدت در عين کثرت ارائه نداده، صدرالمتألهين از طريق اثبات اصالت وجود و اصل تشکيک در وجود، مباني مستحکمي براي اثبات رابطة کثرت و وحدت گرد آورده است. درک صحيح اصالت وجود در منظر صدرالمتألهين، فهم رابطة وحدت و کثرت را راحت مي‌سازد. در منظر صدرا، آنچه در خارجْ اصيل است، «وجود» به‌عنوان يک حقيقت مشکک و داراي مراتب مختلف، شدت و ضعف و تأخر و تقدم است. وجود باري‌تعالي، وجود محض است و در آغاز سلسلة تشکيکي قرار دارد که از آن به «وجود بشرط‌لا» تعبير مي‌شود (ابراهيمي ديناني و قرباني آندرسي، 1388).
    در منظر هر دو نظام فلسفي، انسان کامل کسي است که از طريق شهود به تجربة وحدت نائل آمده باشد و بتواند وراي کثرت موجود، وحدت را ببيند. اين انسان بايد مراحل عرفاني را طي کند تا به اين مرحله برسد. اين مراحل را در نظر چوانگ‌زه بررسي کردیم. صدرالمتألهين نيز از اسفار اربعه سخن به‌میان می‌آورد که از خود انسان آغاز مي‌شود. هر دو نظام فلسفي یادشده، خودشناسي را آغاز سير به‌سوي واقعيت نهايي مي‌دانند؛ گرچه در اين باب هم تفاوتي بنيادين وجود دارد: خودشناسي در منظر نظام صدرايي، مقدمه‌اي براي شناخت حق است و خداشناسي، آن علمي است که در وهلة اول براي انسان ضروري است (صدرالمتالهين، 1380، ص 6). صدرالمتألهين با اتکا به حديث مبارک «من عرف نفسه فقد عرف ربه» معتقد است که دورة رياضت و تهذيب نفس براي درک حقيقت عيني وجود، از شهود حقيقت «خود» آغاز مي‌شود (ر.ك: اکبريان، 1386). انسان براي شناخت جهان و خدا بايد ابتدا خويشتن را نيک بشناسد و وجود خويش را شهود کند تا بتواند اصالت و حقيقت وجود در عالم عيني را درک کند؛ زيرا «جهل به خود، نتيجه‌اي جز جهل به حق ندارد» (مؤمني، 1396، به نقل از: صدرالمتالهين، 1360، ص 244). لازمة شناخت خويشتن، پيراستن خود از متعلقات و تزکية نفس است. در اين منظر، براي درک معارف و حقايق الهي که ماهيتي مجرد و قدسي دارند، نفس انسان نيز بايد مجرد و قدسي شود. به همين دليل، صدرالمتألهين توصيه مي‌کند:
    رو مجرد شو، مجرد را ببين
            ديدن هرچيز را شرط است اين

    بنابراين شرط درک مجردات قدسي که هدف علوم الهي و فلسفة صدرايي است، مجرد شدن و منزه شدن از هوا و هوس و تزکية نفس است (حسن‌زاده آملي، 1380، ج 1، ص 50). بنابراين در فلسفة صدرايي، حکمتِ بحثي به حکمتِ ذوقي نيازمند است و «هر کسي که داراي فهم و ادارک است، ولي داراي حدس کشفي نيست و در قلبش هم نوري که پيشاپيش و راستش رَود وجود ندارد، حکمت برايش حاصل نمي‌شود» (صدرالمتالهين، 1383، ص 7). در منظر تائوئيسم نيز اصل «گرايش به مرکز» و «خودشناسي» اهميت زيادي دارد. انسان بايد از طريق مراقبت و فرايند «نشسته فراموش کردن»، بر احساسات و هوس‌هاي خود حد زند و حتي از تمايزگذاري عقلاني نيز خود را رها کند و به عمق خويشتن برگردد. راه درک تائو، درک آن در عمق خويشتن است (ايزوتسو، 1385، ص 352).
    انسان در روند سفر از خود به خدا، اين مراتب مختلف را شهود مي‌کند و در نهايت به وحدتي مي‌رسد که در آن، نفس به فنا مي‌رسد و همه‌چيز يگانه مي‌شود. مراتب وجودي صدرالمتألهين، شباهت ظاهري به مراتب سير عرفاني چوانگ‌زه دارند: مرحلة اول که وجود باري‌تعالي است، متناظر با مرحلة رسيدن به تائو است که در آن، هستي يکي مي‌شود و آن نيز در عين ظاهر بودن، پنهان و مخفي است. مرحلة وجود منبسط در نظر صدرالمتألهين، متناظر با مرحلة درهم‌ريختگي چوانگ‌زه است. در اين مرحله، هنوز ذات‌ها يا «هزار چيز» از هم متمايز نيستند. مرحلة وجودات خاص هم شامل مرحلة ذات‌هاست. در منظر هر دو نظام فلسفي، انسان مقدس يا انسان کامل کسي است که در وراي اين‌همه کثرت، تضادها و تمايزها به وحدتي برسد که مبناي همه‌چيز است. چنين انساني بعد از اينکه از سفر عرفاني خود بازگشت، به‌سوي خلق مي‌رود و با آنها به فعاليت مي‌پردازد؛ ولي او همواره رويي به‌سوي خلق و رويي به‌سوي خدا دارد (اکبريان، 1388، ص 18و19) و هيچ‌گاه خود را در بند عقل و تمايزات و کثرت‌ها اسير نمي‌کند. او همواره رو به‌سوي مبدأ خويش است و همه‌چيز را در وحدت و يگانگي مي‌بيند. البته ذکر اين نکته لازم و ضروري است که در مراتب شهود عرفاني، بين صدرالمتألهين و تائوئيسم تفاوت بارز وجود دارد. در منظر صدرا، آخرين مرحله از هستي، وجود باري‌تعالي است که برخلاف تائو، فقط هدف غايي جهان نيست؛ بلکه ربوبيت و تدبير جهان نيز به‌دست اوست. خداوند باري‌تعالي بر وجودات متکثره قيموميت دارد و خودش قائم به ذات است. در اين معناست که «هو الذي في السماء اله و في الارض اله» (حسن‌زاده آملي، 1380، ج 1، ص 484ـ485).
    در حکمت متعاليه، اعمال انسان کامل در داخل منظومه‌اي قرار مي‌گيرد که در رأس آن وجود باري‌تعالي است که تنها وجود حقيقي است. در اين منظومه، موجودات داراي درجاتي از وجودند که با وجود باري‌تعالي رابطة اشراقي دارند. به همين دليل، ماسوي‌الله داراي وجود رابط‌اند؛ يعني تنها سايه‌اي از وجود خدایند، نه وجودي مستقل. اولين اصل اين منظومة انسان‌شناسي، توحيد است که با نفي هرچه غيرخداست، جايي براي غير نمي‌گذارد. اين منظومه با دو اصل ديگر تکميل مي‌شود: اصل نبوت و اصل معاد. بدون در نظر داشتن رابطة انسان با خدا، نبوت و معاد، تبيين بسياري از ويژگي‌هاي انسان کامل قابل فهم نخواهد بود. تائوئيسم تلقي روشني در باب خدا و جهان بعد از مرگ ندارد؛ ازهمين‌رو تبيين برخي از ويژگي‌هاي انسان کامل در آن مشکل خواهد بود.
    انسان کامل تائوئيسم، «بي‌عملي» را شيوة خود قرار مي‌دهد. او همانند ديگران در اجتماع فعاليت دارد؛ ولي اين فعاليت او بري از اميال شخصي و به‌سوي خيرخواهي عمومي است. البته اين تنها يک جنبه از بي‌عملي است و ريشة آن مربوط به اصل طبيعت‌گرايي و اعتماد به سير طبيعي کارهاست. انسان کامل که شيوه‌اش بي‌عملي است، در پي تغيير سير اتفاقات نيست. او آرام است و خود را عامل ايجاد تغيير پديده‌هاي جهان نمي‌داند. مفهوم بي‌عملي در منظر تائوئيسم مي‌تواند تفاسير مختلفي را به خود بگيرد و يکي از تفاسير مثبت آن، تعبير بي‌عملي به نوعي رضايت و تسليم در برابر تائو است که منشأ مهمي براي نوعي صبر و آرامش می‌باشد (تائوتچینگ، 1996، ص 52و71). در اين معنا، بي‌عملي به نوعي وارستگي و رهايي از خود و رسيدن به مرحلة «نشسته فراموش کردن» منجر می‌شود. البته اين مفهوم از بي‌عملي را نبايد به‌معناي تزکيه و رهايي از هوا و هوس در تصور صدرايي دانست.
    آنچه تا اينجا بيان شد، بيشتر مشترکات هرچند ظاهري در بين دو نظام فلسفي است؛ ولي اين دو نظام تمايزاتي دارند که اساس آنها را از هم متمايز مي‌کند. اولين تمايز بين اين دو نظام فلسفي، در بحث خداشناسي است. لائوزه و چوانگ‌زه، تائو را خدا نمي‌دانند و به وحدت شخصي او اعتقادي ندارند؛ ولي از منظر صدرالمتألهين، «وجود» در مرتبة اعلاي آن مربوط به ذات باري‌تعالي است که داراي وحدت حقيقيه است؛ يعني خداوند وجود محض و مطلقي است که ثاني ندارد. او ازلي و ابدي، و ظاهر و باطن است. آنچه از تلقي لائوزه و چوانگ‌زه در باب تائو مي‌توان فهميد، در بهترين حال نوعي همه‌خدايي و قديم بودن جهان و انسان است. خدا در فلسفة صدرالمتألهين نقطة محوري است؛ چون وجود، تنها از آنِ اوست و آنچه ماسوي‌الله است، همه ساية اوست. خداوند باري‌تعالي «صورت الصور» و «حقيقت الحقايق» است و وجود متکثرات وابسته به اوست (حسن‌زاده آملي، 1380، ج 1، 585). او منبع وجود است و هستي، همه، در هر آن وابسته به اوست. خداوند، خالق مدام جهان است. او هر لحظه در پي خلق و تدبير جهان است. براساس نظرية حرکت جوهري، جهان در هر آن مرگ و زندگي دارد و هر آن در جهان، وابسته به خلق خداست. نظام فلسفيِ مبتني بر حقيقت عيني وجود، وحدت در عين کثرت و تشکيک، بدون تلقي مناسبي از خداوند، داراي اشکال خواهد بود.
    شن (2013) معتقد است که تائو، گرچه منشأ همة چيزهاست، ولي برخلاف خداي اديان الهي و حتي برخي تصورات باستاني چيني، ماهيتي غيرشخصي دارد. تائو خدا نيست؛ بلکه راه و طريقت است که انسان بايد در آن حرکت کند؛ بنابراين رابطة تائو و انسان، با رابطة خدا و انسان يکي نيست. تائو قابل پرستش نيست و حتي نمي‌توان او را علت فاعلي جهان دانست. فقدان خداشناسي مستدل و ارتباط صحيح آن با ارزش‌شناسي، معرفت‌شناسي و انسان‌شناسي، باعث مي‌شود تا تائوئيسم به‌عنوان يک نظام فلسفي در زمینة تأمين زيربناي لازم يک نظام تربيتي ناتوان باشد. اين در حالي است که در نظام فکري صدرالمتألهين، خداشناسي به‌عنوان علمي که مبناي تکميل نفس انسان است، اهميت زيادي دارد (صدرالمتالهين، 1380، ص 5). نظرية وجودشناسي صدرالمتألهين همانند نخ تسبيحي است که خداشناسي، معرفت‌شناسي، ارزش‌شناسي و انسان‌شناسي را به هم پيوند مي‌دهد و زيربنايي مستحکم را براي يک فلسفة تربيتي متقن فراهم مي‌سازد.
    از ديگر نقدهايي که مي‌توان براساس حکمت متعاليه بر تائوئيسم وارد کرد، تلقي آنها در باب عقل است. تائوئيسم مبتني بر عقايد ضدعقل می‌باشد و تمايزات و ذوات عقلاني را مانع رسيدن به تائو مي‌داند. صدرالمتألهين بر اين عقيده است که گرچه حقيقت نهايي تنها از راه شهود درک مي‌شود، ولي عقل و وحي در کنار شهود، منابعي هستند که انسان بايد براي کسب معرفت از آنها بهره گيرد. اسلام و چهرة واقعي‌اش، بخصوص در سيرة ائمه که نماد اسلام واقعي‌اند، هيچ‌گاه چهرة ضدعقل نداشته است و گذري بر احاديث ائمه در باب عقل در اصول کافي اين اصل را اثبات مي‌کند. صدرالمتألهين نيز معتقد است که حقيقت عينية وجود به‌سبب خارجيت، به مفاهيم عقلي درنمي‌آيد و برای درک آن، به تجربة شهودي نیاز است؛ ولي عارف اين تجربه را بايد با استدلال براي ديگران بيان کند.
    حکمة ‌الاشراق سهروردي و آثار صدرالمتألهين، همه بيانگر تعامل عقل، شهود و وحي‌اند. سهروردي خود در حکمة ‌الاشراق بيان مي‌کند که اصل اين آموزه‌ها را به شهود دريافته است؛ ولي کتاب او نه بيان تجربة عرفاني، بلکه استدلالي فلسفي است. اين تعامل عقل و شهود، به‌عنوان دو بال مهم فيلسوف، در فلسفة پساسهروردي در اسلام سابقة درخشاني دارد. فيلسوفاني مانند صدرالمتألهين، سهروردي و خواجه نصيرالدين طوسي، گرچه همواره بر شهود و تجارب عرفاني تأکيد داشته‌اند، هيچ‌گاه عقل را به بند نکشيده‌اند. به بند کشيدن عقل در تائوئيسم و برخي عرفان‌هاي ديگر، به برخي تحريف‌ها و خرافه‌پرستي‌ها در روند آنها منجر شده است. آنچه عرفان‌هاي نوظهور امروزي را براي جوانان خطرناک مي‌کند، همين ماهيت ضدعقل‌گرايانه است. اين عرفان‌ها به‌جاي استدلال و پرورش عقلاني، افراد را به پذيرش محض فرامي‌خوانند که در برخي موارد به انحرافات و کج‌فهمي‌هاي عميق منجر مي‌شود. البته در روابط مريد و مرادي استادان بزرگ عرفاني مسئله به‌گونه‌اي ديگر است؛ ولي وقتي بحث عموم پيش مي‌آيد و گرايش عموم به‌سوي عرفان‌هايي از قبيل تائوئيسم مطرح می‌شود، ضدعقل‌گرايي به برخي سوء‌استفاده‌ها و انحرافات منجر مي‌شود که شايد با آموزه‌هاي اصيل برخي از اين عرفان‌ها هم ضديت داشته باشد.
    نقد مباني فلسفي و تطبيق آن با فلسفة صدرايي مجالي گسترده‌تر مي‌طلبد و در اينجا به برخي از مهم‌ترين اين نقدها اشاره شد. در ادامه سعي مي‌شود تا به بررسي اهداف و اصول تربيتي تائوئيسم بر مبناي حکمت متعالية صدرالمتألهين پرداخته شود. اولين نقد در باب تائوئيسم به‌عنوان فلسفة تربيت، فقدان مباني انسان‌شناختي استوار و سازوار برای ارائة دلالت‌هاي تربيتي در باب اهداف و اصول است. تسليم محض بودن به‌عنوان هدف آرماني تربيتي تائوئيسم، در وهلة اول ممکن است به نوعي رضايت و وارستگي تعبير شود که در اسلام نيز از اهداف مهم تربيتي است؛ ولي اين رضايت وقتي قابل فهم است که در پيوند با نظريات خداشناسي در نظر گرفته شود. مفهومي مبهم و غيرشخصي از تائو، منظومه‌اي ناقص از انسان ارائه مي‌دهد و اين منظومه قادر نخواهد بود جاودانگي روح انسان و به‌تبع آن، گرايش به رضايت را توضيح دهد. به‌تعبير شرفي (1389)، حاصل وجودشناسي صدرالمتألهين و تلقي او از خداوند، متافيزيک عشق است غيرشخصي رابطة انسان و خدا، عشق در بنيادي‌ترين حالت خود جاري است و تنها در اين نظام فکري است که مي‌توان رضايت و تسليم محض انسان در برابر واجب‌الوجود را تصور کرد.
    صدرالمتألهين معتقد است که «قرآن و برهان ـ هر دو ـ اتفاق دارند که آموختن حکمت الهي و معرفت نفس انساني، يعني علم به مبدأ و معاد، دستيابي به بقاي ابدي است و رها کردنش منشأ زيان دائمي» (صدرالمتالهين، 1383، ص 8). بنابراين، درک درست از اهداف تربيتي، تنها در ساية فهم درست از مبدأ و مقصد انسان است و در اين صورت است که مفاهيمي مثل تسليم محض بودن، تعادل و... معناي صحيح به خود مي‌گيرند. در فلسفة صدرايي، نظرية اصالت وجود همانند نخ تسبيحي مي‌شود که خداشناسي، معرفت‌شناسي، انسان‌شناسي و ارزش‌شناسي را به هم مرتبط مي‌سازد و از اين طريق، نظام فکري متقن را مي‌سازد که مي‌تواند فلسفة تربيتي متقن و سازواري براي راهنمايي اهداف و اصول تربيتي ارائه دهد. انسان وقتي مي‌تواند اهدافی مثل تعادل را درک کند که جايگاه صحيح خود در نظام وجودي جهان و نسبت خود با مبدأ و مقصد را درک کند و در اين صورت است که وجودش به تعادلي بنيادين مي‌رسد و به آرامشي دست مي‌یابد که طوفان‌هاي سهمگين روزگار قادر به برانداختن او نخواهند بود.
    نقد ديگري که به اصول تربيتي تائوئيسم وارد است، مربوط به اصل تساهل (نسبيت‌گرايي) و پيوند آن با اصل «بي‌عملي» است. اين دو اصل، گرچه مي‌توانند تفاسير مثبت به‌خود بگیرند و حاوي نکات آموزنده‌اي براي اهداف تربيتي باشند، ولي بررسي آنها در بطن نظام فلسفي تائوئيسم نشان از رواج نوعي بي‌تفاوتي در قبال اجتماع و گرايش به انزوا دارد. ماهيت ضداجتماعي تائوئيسم همواره مورد نقد جدي سنن چيني، همانند کنفوسيوسيسم بوده است. به‌تعبير سولومون و هيگينز (1996)، تقابل بين کنفوسيوسیسم و تائوئيسم را مي‌توان به‌نوعي تقابل بين طبيعت‌گرايي و اجتماع‌گرايي دانست که در تاريخ فلسفة غرب هم به‌نوعي رواج داشته است. بنابراين، اصل تساهل حاوي نوعي بي‌تفاوتي اجتماعي است که از منظر فلسفة صدرايي مورد نقد است. صدرالمتألهين معتقد است که پيوند علم و عمل لازمة تکامل نفس انسان است.
    گرچه همان‌گونه‌که بيان شد، تائوئيسم به‌سبب ابهام و گسست در فهم بنيان‌هاي هستي‌شناختي، خداشناختي و انسان‌شناختي، در زمینة فراهم ساختن فلسفة تربيتي متقن دچار مشکل خواهد بود، ولي با وجود اين، تعليم و تربيت تائوئيسم داراي برخي اصول و اهداف است که براي تعليم و تربيت امروزي مي‌تواند منشأ پيام‌هاي مثبتي نيز باشد. «تعادل» يکي از اين اصول است. در تعليم و تربيت امروز جهان که فناوری همه‌چيز را به بند کشيده است و برخي ابعاد تربيت کاريکاتوروار رشد کرده‌اند، «تعادل» يکي از اصولي است که از آن غفلت شده است. تعليم و تربيت امروز ما اگر بتواند در بعد جسماني و روحاني باعث تعادل فراگيران شود، بي‌گمان زمينة بسياري از وجوه ديگر تربيت، اعم از تربيت اخلاقي و اجتماعي را هموارتر مي‌کند؛ بخصوص در جامعة امروز ما آنچه بدان نیاز است، تعادل روحي و جسمي است. تعليم و تربيت اگر بتواند در وهلة اول، از طريق برنامه‌هاي مناسب براي تربيت بدني و تغذيه، تعادل و سلامتي جسمي و در وهلة دوم از طريق تمرينات مناسب جسمي و رواني زمينة تعادل رواني را فراهم آورد، گامي مهم در جهت اصلاح برخي مشکلات فرهنگ عمومي برداشته است. پيوند تعادل جسماني و رواني يکي از نقاط متمايز تائوئيسم است که به تعليم و تربيتي متعادل بين روح و جسم منجر خواهد شد. توجه به نيازهاي جسماني، همانند تغذيه و اصول حفظ سلامت جسماني، از مواردي است که در آيين تائو مورد توجه قرار گرفته است و توجه به آن مي‌تواند تربيت جسماني و رواني را در راستاي کسب شخصيتي متعادل به هم پيوند دهد.
    سادگي و بازگشت به طبيعت نيز از ديگر اصول و اهداف تربيت تائوئيسم است که امروزه مي‌توانند براي تعليم و تربيت امروز جهان پيام مثبتي داشته باشند. در فضايي که فناوری انسان را از خود بيگانه مي‌کند و حتي کلاس‌هاي درس نيز عرصة تسلط فناوری شده است، بازگشت به طبيعت و سادگي مي‌تواند مرهمي براي بسياري از دردهاي تربيت مدرن باشد. گرچه امثال روسو در غرب پرچم طبيعت‌گرايي را در امر تربيت بر دوش گرفته‌اند، ولي تلقي تائوئيسم در باب طبيعت با تلقي طبيعت‌گرايان متفاوت است. طبيعت در آيين تائو نمادي از سادگي طريقت نهايي است و مقدس به‌شمار مي‌رود. در سال‌هاي اخير، برخي گرايش‌ها توجه شاياني به اين مسئله مي‌کنند؛ براي مثال، مازلو با انتقاد از علم‌گرايي مکانيکي مدرنيته، خواهان احياي تقدس علم است و در اين روند، توجه شاياني به سنن شرقي، بخصوص تائوئيسم، دارد. احياي تقدس علمي در برابر تقدس‌زدايي قرار دارد و خواهان توجه به رازگونگي و حيرت‌هاي جهان علم است و چندان با روش مکانيکي سازگار نيست. فيليپ و کسلر نیز که از طرفداران «گذر از پست‌مدرن» است، از چنين موضعي دفاع مي‌کند و خواهان احياي تقدس زندگي روزمره است. او معتقد است که براي درمان ازخودبيگانگي انسان مدرن بايد به‌سراغ اديان و سنن کهن شرقي رفت و با بهره‌گيري از آنها تقدس را به جهان و طبيعت بازگرداند (زيگلر، 1999).
    نتيجه‌گيري
    در سال‌هاي اخير در بطن تمدن غربيِ دل‌بريده از مظاهر مدرنيسم، توجه به عرفان‌های شرق توسعه يافته و ازسوی‌دیگر، تلاش چينيان براي معرفي ذخاير تمدني و فرهنگ باستاني خويش، درهايي نوين را در علوم مختلف، از جمله در زمینة علوم تربيتي، گشوده است. تائوئيسم يکي از مهم‌ترين مکاتب عرفاني و فلسفي است که امروزه در غرب مورد توجه قرار گرفته و برخي متفکران غربي سعي دارند تا درمان دردهاي ازهم‌گسيختگي معنوي شخصيت انسان در غرب را در اين مکتب بجویند. تائوئيسم حول محور تائو يا طريقت، سعي دارد الگويي فلسفي و عرفاني بدون محوريت خدا و دين ارائه دهد و با توسعة معنويت و متمرکز کردن انسان بر خويشتن و طريقت راستين تائو، او را در مسير جاودانگي هرچند مبهم ياري رساند. تائوئيسم بازگشت به سادگي و تعادلي طبيعي است که در مسيري متعادل از تربيت جسماني ـ روحاني ممکن است. در اين مسير، انسان در وهلة اول از طريق تغذيه و فعاليت‌هاي بدني مناسب، تعادل جسماني خود را فراهم مي‌سازد و اين مقدمه‌اي براي بازگشت او به خود و يافتن تعادل روحاني و شکوفا ساختن نيروي حياتي (Qi) در وجود خويشتن است. اين الگوي تربيتي، با هدف ايجاد تعادل و تسليم محض در برابر طريقت راستين، نوعي از تربيت الگويي و مريد ـ مرادي را رواج مي‌دهد که برخلاف رقيب سنتي خود، کنفوسيوسيسم، بيشتر حالت فردي دارد تا اجتماعي.
    تائوئيسم در نگاهي ابتدايي، مزايايي زيادي به‌ویژه براي تمدن غرب، که مدتي است معنويت را به‌نفع ماديت واگذاشته است، دارد و بخصوص حاوي نوعي نگاه معنوي و متحيرانه به انسان و جهان است که علم مدرنيته آن را مورد حملات مهلک قرار داده است. تائوئيسم حکايتگر وحدتي بنيادين و همدلي معنوي بين انسان و طبيعت و بازگشتي به‌سوي خويشتن نهفته در سکوت و سادگي طريقت راستين است. اين امر مرهمي بر نگاه تسلطگرانه و غارتگرانه‌اي است که تمدن غرب از امثال بيکن به‌ارث برده و حاصل آن گسستي دردناک از طبيعت و تلاش مستمر براي غارت آن و تسلط بر آن بوده است.
    با وجود اين، مقايسة تائوئيسم به‌عنوان يک فلسفة تربيتي با حکمت متعالية صدرالمتألهين، نشانگر ناسازواري‌هاي بنيادين در بطن آن است. گسست مباني فلسفي بين خداشناسي و انسان‌شناسي، يکي از مهم‌ترين نقاط ضعف تائوئيسم در تمهيد مباني براي تعريف اهداف و اصول تربيتي است. بسياري از اهدافي مثل تعادل، تسليم در برابر تائو، خودشناسي و...، تنها در صورتي قابل فهم و دفاع‌اند که نگاه خداشناسانة متقني در پس آنها باشد. صدرالمتألهين از طريق نظرية اصالت وجودي خود در فلسفه توانسته است مباني فلسفة تعليم و تربيتي سازوار و يکپارچه را فراهم کند که از طرفي متکي بر استدلال عقلاني است و از طرفي از طريق حکمت ذوقي مباني متافيزيک عشق را براي انسان فراهم مي‌سازد. رسالت ماست که اين فلسفه را به جهانيان معرفي کنيم و زمينه‌هاي شکوفايي آن را در سطح جهان فراهم سازيم.
     

    References: 
    • ابراهيمي ديناني، غلامحسين و معصومه قرباني آندرسي، 1388، «ارتباط اصالت وجود با وحدت وجود در اثبات توحيد واجب الوجود»، انديشه نوين ديني، ش 5 (16)،‌ ص 33ـ59.
    • اکبريان، رضا، 1388، جايگاه انسان در حکمت متعاليه، تهران، علم.
    • ـــــ ، 1386، حکمت متعالیه و تفکر فلسفی معاصر، تهران، بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
    • ايزوتسو، توشيهيکو، 1385، صوفيسم و تائوئيسم، ترجمة محمدجواد گوهري. چ سوم. تهران، روزنه.
    • حسن‌زاده آملي، حسن، 1380، شرح اسفار اربعه، قم، بوستان كتاب.
    • شرفي، محمدرضا، 1389، «متافيزيک عشق پاسخي به دغدغه‌‌‌هاي انسان معاصر با تأکيد بر فلسفه صدرايي»، در: اولين همايش انجمن فلسفه تعليم و تربيت، تهران، دانشگاه تربيت مدرس.
    • صدرالمتألهين، 1380، اسفار اربعه: سفر اول از خلق به حق، ترجمة محمد خواجوي، تهران، مولي.
    • ـــــ ، 1383، اسفار اربعه: سفر اول از حق به خلق، ترجمة محمد خواجوي، تهران، مولي.
    • طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1385، نهاية الحکمة، ترجمه و شرح علي شيرواني، تهران، الزهراء.
    • مومني، ناصر، 1396، «تربيت انسان در پرتوي انسان‌شناسي صدرايي»، حکمت صدرايي، ش 5 (2)، ص 153-167.
    • B.W.V.N, 1999, "Tao", the Cambridge Dictionary of Philosophy, Robert Audi (ed.), Cambridge University.
    • Blakney, R.B., 1955, "Introduction", in Lao Tzu (1955), The Way of Life, A new Translation of Tao Te Ching. Translated by Blakney, R.B, New York, New American Library.
    • Chuang- Tzu, 2006, the Book of Chung Tzu, Toronto, Penguin Books.
    • Hartz, Paula, 2009, world Religions: Daoism, Third Edition, Chelsea House Publication.
    • Kohn, Livia & Roth, H.D., 2002, "Introduction", in Kohn, Livia & Roth, Harold (Ed), Daoist Identity; History, Lineage and Ritual, University of Hawaii Press.
    • ----- , 2010, Sitting in Oblivion; the Heart of Daoist Meditation, Three Pines Press.
    • ----- , 2012, Daoism and Chines Culture, Third Edition, Three Pines Press.
    • Massaki, Tsuchya, 2002, "Confession of Sins and Awareness of Self in the Taiping jing", in Kohn, Livia & Roth, Harold (Ed), Daoist Identity; History, Lineage and Ritual, University of Hawaii Press.
    • Miller, James, 2003, Daoism; a Beginner's Guide, England, One world Publication.
    • ----- , 2013, "Daoism and Development", in Clark, M. (Ed.), Handbook of Research on Development and Religion, Cheltenham, UK: Edward Elgar.
    • Rapp, John, 2013, Daoism and Anarchism: Critique of State Autonomy in Ancient and Modern China, New York and London, Continuum Press.
    • Solomon, R. & Higgins, C., 1996, A Short History of Philosophy, London, Oxford University Press.
    • Zeigler, R., 1999, "from critical postmodern to Post critical Premodern: Philip Wexler, Religion, and Transformation of Social- Educational Theory", Educational Theory, N. 49 (3), p. 501-415.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدی، حمداله، حسینی، افضل السادات.(1401) اهداف و اصول تربیتی آیین تائو و نقد آن بر مبنای حکمت متعالیه. فصلنامه معرفت ادیان، 13(4)، 25-44

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حمداله محمدی؛ افضل السادات حسینی."اهداف و اصول تربیتی آیین تائو و نقد آن بر مبنای حکمت متعالیه". فصلنامه معرفت ادیان، 13، 4، 1401، 25-44

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدی، حمداله، حسینی، افضل السادات.(1401) 'اهداف و اصول تربیتی آیین تائو و نقد آن بر مبنای حکمت متعالیه'، فصلنامه معرفت ادیان، 13(4), pp. 25-44

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدی، حمداله، حسینی، افضل السادات. اهداف و اصول تربیتی آیین تائو و نقد آن بر مبنای حکمت متعالیه. معرفت ادیان، 13, 1401؛ 13(4): 25-44