معرفت ادیان، سال سیزدهم، شماره چهارم، پیاپی 52، پاییز 1401، صفحات 107-122

    تحلیل و بررسی جبرگرایی و نفی کَرمَه در اندیشه‌ی آجیویکا

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ سجاد دهقان زاده / دانشیار ادیان و عرفان دانشگاه شهید مدنی آذربایجان / sajad_dehganzadeh@yahoo.com
    سیما رحمانی / کارشناس ارشد ادیان و عرفان دانشگاه شهید مدنی آذربایجان / simarahmani.09@gmail.com
    چکیده: 
    آجیویکا، یکی از صورت های ناستیکایی و بدعت گذار دیانت هندی است که به رغم همنوایی تقریبی با آیین جین و آیین بودا، طریقتِ اثربخش جداگانه ای را در قرن ششم قبل از میلاد در برابر برهمنیسم ایجاد کرده است. «دین مفقودة هندی»، تعبیری در وصف آجیویکاست؛ زیرا آن از قرن چهاردهم میلادی ناپدید شد و احتمالاً در نحله های متأخرتری چون دیگمبرۀ جینیسم و ویشنوپرستی جذب گردید. اندیشۀ کانونی و متمایز آجیویکا، «جبرگرایی» است که به عنوان گرایشی نادر در فضای فکری هندویی، در یک قرائت حداقلی ظاهراً در تضاد با انگارۀ فراگیر «کَرمَه» قرار می گیرد. پژوهش پیش رو با تمرکز بر «جبرگرایی» در بیان ابعاد نظری و عملی آجیویکا، می خواهد احتمال هماهنگی نسبی یا تعارض کامل انگارۀ تقدیرِ مقدّر (نیاتی) را با آموزۀ کَرمَه بررسی و تحلیل کند. در این جستار، تحلیل ها نشان می دهند که پذیرش مطلق تقدیر و مآلاً نفی ارادة آزاد انسان توسط آجیویکا با سایر انگاره های این مکتب، همچون «قول به طبقات شش گانۀ وجود»، «اتم باوری»، «پیشگویی با توجه به قول به جبر طبیعت» و نیز «باور به کارآمدی ریاضت (تَپَس) در نیل به رستگاری (مُکشه)» ظاهراً سازگار به نظر می رسد. بااین حال از منظری انتقادی، می توان اظهار داشت که اندیشه های آجیویکا با وجود برخورداری از انتظام صوری، بر پیش فرض های پیشینی تجربه ناپذیر و در پاره ای موارد بر پنداره های ظنی استوار است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Determinism and Negation of the Karma Doctrine in the Thought of Ajivika: An Analysis and Study
    Abstract: 
    Ajivika is one of the Gnostic and heretical forms of Indian religion, which, despite being roughly consistent with Jainism and Buddhism, created a separate effective doctrine against Brahmanism in the 6th century BC. "Hindi's missing religion" is an expression that describes Ajivika; because it disappeared from the 14th century AD and was probably absorbed into later trends such as Digambaras of Jainism and Vaishnavism. The central and distinctive thought of Ajivika is "determinism" - as a rare tendency in the Hindu intellectual space - which seems to be, having a minimal reading of it, in conflict with the comprehensive idea of "karma". Focusing on "determinism" in the expression of the theoretical and practical dimensions of Ajivika, this research tends to study and analyze the possibility of a relative harmony or a complete conflict between the idea of predestination (niyyati) and the doctrine of “karma”. My analysis in this essay shows that the absolute acceptance of predestination and rather the denial of human free will by Ajivika seems to be consistent with the other ideas of this school; such as: "believing in the six classes of existence", "atomism", "prophecy according to the idea of determinism of nature" and also "belief in the efficacy of asceticism (tapas) in achieving salvation (moksha)". However, I can say, from a critical point of view, that despite having a formal order, Ajivika's thoughts are based on inexperienciable presuppositions and on dubious ideas in some cases.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    اگر ماترياليست‌هاي‌‌ چارواکه‌ (Charvaka) را مستثنا کنيم، مي‌توان گفت که رايج‌ترين انديشۀ فرجام‌شناختي ديني و فلسفي در هند، آموزۀ «سَمساره» (samsara) يا بازتولد (punar-janman) است. با اينکه در خصوص صدق اين آموزه از سوي ارباب ساير اديان ترديدهاي فراواني ابراز شده، قاطبۀ هندوان گمان مي‌کنند كه اين آموزه اساساً روايتي دربارۀ تحقق عيني رستگاري است، نه يک انديشۀ انتزاعي صِرف (داسگوپتا، 1922، ج 1، ص 71). افزون بر اين، مي‌دانيم که نزد هندوان از عناصر مقوّم و مبيّن سمساره، عقيده به حضور و تأثير قانون کيهاني / اخلاقي «کَرمَه» (karma) است که بنا بر آن، مکافات معصيت‌ها (papa)، شرايط محنت‌بار زندگي است و کردار نيک (punya)، پاداش متناسب خود را به‌صورت تجارب متنوع حيات موجب مي‌شود؛ ليکن تلويحاً مي‌توان دريافت که پيش‌فرض بنيادين اعتقاد به دو آموزۀ سمساره و کرمه، پذيرش اختيار آزاد انساني (purusakara) است؛ به اين معنا که آدمي قادر است در چرخه‌هاي سمساره و در اثر التزام دائمي به کرمة نيک، وضعيت‌هاي زندگي خود را همواره ارتقا بخشد. حال به‌سبب رواج و فراگيري آموزۀ کرمه در قلمرو دين برهمني و حتي غيربرهمني، ممکن است نتيجه گرفته شود که اولاً ارباب اديان هندي با هرگونه انديشۀ ناظر بر جبر بيگانه‌اند و اهميت نجات‌شناسانۀ آموزه‌هاي ديگري مثل وارنا (varna)، آشراما (ashrama) و دهرمه (dharma) مؤيد اين نکته‌اند؛ و ثانياً هر شخص يا مکتبِ قائل به سمساره، ناگزير به قانون کرمه باور دارد. بررسي‌هاي پژوهش حاضر حکايت از اين دارند که چنين نتيجه‌گيري‌هايي کاملاً صادق و تماماً موجه نيستند؛ زيرا در تاريخ تفکر هند، ردپايي از يک جنبش اثربخش، اما تقريباً گمنام، به‌نام «آجيويکا» (Ajivika) نيز ديده مي‌شود که با نظام عقيدتي و عملي ويژه‌اي و به‌رغم قول به سمساره، منکر ارادۀ آزاد انساني است و به يک معنا جبرِ حاکم بر موجودات و اصالت تقدير مقدر (Niyati) را پشتيباني مي‌کند که خود ايده‌هايي هستند‌ به‌غايت چالشي.
    منابع موجود تقريباً متفق‌القول‌اند که سنت فکري آجيويکا هم‌صدا و هم‌زمان با بوديسم و جينيسم، يکي از جنبش‌هاي اعتراضي در برابر نظام ديني برهمني بود. اين مکتب در قرن ششم پيش از ميلاد در شمال هند به‌وجود آمد؛ ليکن به‌زودي تا جنوب هند گسترش يافت و غالباً در همان‌جا ماندگار شد (داسگوپتا، 1922، ج 1، ص 523). همچنين هندشناساني نظير جي. سي. پانده (1923ـ2011م) و هنريش زيمر (1890ـ1943م) آبشخور اصلي آجيويکا را سنت مرتاضانۀ دراويدي موسوم به «شرامنيسم» (shramanism) معرفي مي‌کنند که از ريشۀ غيربرهمني و غيرآريايي برخوردار است. به‌علاوه، منابع ديگري اين احتمال را مطرح کرده‌اند که آيين آجيويکا صورت متأخرتري از شيواپرستي باستان است (جوشی، 1987، ص 3).
    حال، اگر ما مسلم بدانيم كه «جبرگرايي» به‌واقع اساسي‌ترين انديشۀ آجيويکاست و در نسبتي اندام‌وار با ديگر انديشه‌هاي اين مکتب قرار دارد و نيز اگر بناست موضوع پژوهشي به‌اسلوب تحليلي واکاوي شود، آنگاه لازم است كه زواياي مختلف جبرگرايي آجيويکا به‌خوبي مورد پرسش و تحليل قرار گيرد تا از قِبَل فهم قلمرو معنايي آن، اولاً دورنمايي از بن‌مايه‌هاي فکري اين مکتبِ گمنام در فرهنگ باستاني هند حاصل آيد و ثانياً انسجام دروني و نيز ميزان صدق يا وجوه کذب انديشه‌هاي نجات‌شناسانۀ اين مکتب روشن شود. ازاين‌رو مي‌توان پرسيد: آيا بر جبرگرايي مدنظر آجيويکا، معنايي مطلق مترتب است يا دلالتي نسبي؟ آيا جبرگرايي به‌تفسير آجيويکا را مي‌توان به‌عنوان تنها ناموس محتوم اشيا تحليل کرد يا آنکه آن به‌عنوان ناموس لايزالِ رفتار انساني نيز کارآمدي دارد؟ جبر کيهاني آجيويکا از حيث برخورداري‌اش از کيفيتي شخصي يا خاصيتي شعورمند، چه تحليلي دارد؟ در يک تحليل حداکثري، اين نوع از انديشۀ جبر، آيا اساساً در تضاد کامل با قانون کرمه قرار دارد؟ و در نهايت، آيا ما براساس تحليل مضمون، مجازيم آجيويکا را يک جنبش کاملاً قَدَري‌مذهب بناميم؟
    آنچه بر جذابيت و اهميت موضوع حاضر مي‌افزايد، اين فرض برآمده از بررسي‌هاي اوليه است که احتمالاً و بنا بر يک تحليل، انديشۀ کرمه خود مبيّن بُعدي از جبرگرايي آجيويکا و اساساً بستر اَعمال کرمه‌اي انسان است. افزون بر اين، به‌دليل خاص بودن انديشۀ آجيويکا در بحث «جبر و اختيار» در حوزۀ هند و نيز به‌دليل آنکه تقريباً هيچ منبع فارسي دربارة انديشه‌هاي آجيويکا وجود ندارد، ضرورت واکاوي موضوع حاضر از يک منظر دين‌شناختي احساس مي‌شود.
    1. خاستگاه و زمينة ظهور
    Ajivika يا Ajivaka (Ajiva+Ka) به‌معناي «پيرو آجيوا» است. واژۀ «آجيوا» معادل «مادام‌العمر» است و بر «وقفِ دائمي» و «التزام مادام‌العمري» دلالت دارد (باشام، 1995-1997، ج 1، ص 163). رادلف هوئرنل (1841ـ1918م) اين واژه را حاکي از «سخت و مرتاضانه زيستن» يا «عهدي پايدار را پيشه کردن» در نظر مي‌گيرد (باشام، 1951، ص 101ـ102). با وجود اين، سرگذشت و ادبيات ديني اين سنت به‌طور کامل در دسترس نيست و بيشتر منابع اطلاعاتي پژوهشگران در اين زمينه، متوني از منابع معاند بودايي، مثل سَمَنه‌فالا‌سوتّه (Samannaphala Sutta) و ديگا‌نيکايه (Digha Nikaya) است. براساس همين متون، عقيده بر آن است که تمهيدات سنت آجيويکا در اصل و در اعصار باستان، توسط فرزانه‌اي به‌نام ناندا واچا (Nanda Vaccha) فراهم شده و برهنه‌‌مرتاضِ ديگري به‌نام کيسا سانکيچا (Kisa Sankicca) وي را در به‌ثمر نشستن اين آيين همراهي کرده است (همان، ص 28). بااين‌حال، مؤثرترين پيشواي آجيويکا که اين سنت را به‌شکل نظامي از باورهاي قَدَري و مرتاضانه درآورده، کسي است که در ادبيات بودايي و جيني از او با عنوان ماکهالي گُسالا (Makkhali Gosala) ياد شده است (لوکفیلد، 2002، ص 258). ظاهراً او به‌همراه گروهي از مرتاضان شکاک، رياضت‌هاي متعددي را به‌همراه ناته‌پوته وَردَمنه، ملقب به مهاويره، تجربه کرده و در نهايت با وصول به مقام جينه (فاتح)، به فرزانه‌اي با قواي متعدد جادويي و خارق‌ عادت بدل شده است (باشام، 1995-1997، ج 1، ص 163).
    مي‌دانيم که پرسش دربارة ماهيت و سؤال دربارة خاستگاه، ملازم يكديگرند؛ چون مقصود از خاستگاه، چيزي است که يک امر ماهيت خود را از طريق آن به‌دست آورده است (هايدگر، 1389، ص 103). بنابراين، براي درک ماهيت آجيويکا، پرسش دربارة خاستگاه آن ضروري است. برايند بررسي‌ و تحليل مندرجات‌ منابع مرتبط با تاريخ فرهنگ هند حکايت از اين دارد که در جريان‌شناسي تاريخ انديشه در هند، همواره مي‌توان دو جريان فرهنگي آريايي و دراويدي را از هم تشخيص داد که به‌رغم اختلاف در مبنا، بنا به دلايل مختلف، در هند همزيستي داشته‌اند و فرآورده‌هاي فرهنگي تلفيقي بسياري را براي مصرف داخلي و خارجي توليد کرده‌اند. همچنين تلويحاً مي‌توان دريافت که نتيجۀ هم‌کنشي دائمي اين دو سنت اصلي، ازيک‌سو شکل‌گيري هندوئيسم با صورت‌هاي متقدم «وديسم» و «برهمنيسم» (جوشی، 1987، ص 4ـ5) و ازسوي‌ديگر، تداوم فرهنگ «دراويدي / شرامني» در قالب جنبش‌هاي فکري متأخر ناستيکايي (غيرمتشرع)، مانند مکتب ماده‌گراي لوکاياتا، آيين جين، دين بودا، جنبش آجيويکا، فلسفۀ سانکيه و... بوده است. بر پايۀ چنين قرائتي از زمينۀ ظهور جنبش آجيويکا، مي‌توان اظهار داشت که اين جنبش با حفظ وجوه مميزۀ خود، از نظر خاستگاه، زمان ظهور، فلسفۀ حضور و همين‌طور از حيث ماهيت، در رديف جنبش‌هاي جيني و بودايي قرار مي‌گيرد و با تأکيد افراطي بر اثربخشي رياضت (Tapas) به‌منظور توليد حرارت وجودي نجات‌بخش، بديلي را به‌عنوان طريقِ سعادت غايي (Moksha) فراهم مي‌آورد (همان، ص 33). گرچه منابع بودايي ذکرشده، عمدتاً انديشه و رفتار مرتاضان دوره‌گرد آجيويکا را به‌سبب ترک مسئوليت‌هاي انساني و اجتماعي تقبيح مي‌کنند، ليکن به‌گواهي منابع ديگري، اين جنبش، جريان‌هاي اصلي تفکر هندي معاصر خود، مثل جينيسم، بوديسم و برهمنيسم را چنان تحت‌الشعاع قرار داد که گفته مي‌شود: «آجيويکا سير کلي تاريخ دين در هند را تعيين جهت کرده است» (باروا و لیت، 1920، ج 1، ص 2).
    اينک با مسلم دانستن قرابت ذاتي آجيويکا با قاطبۀ جنبش‌هاي ناستيکاي هندي، در اينجا اين پرسش مطرح مي‌شود که پس وجه اصلي تمايز آجيويکا از ساير اين جنبش‌ها چه‌ بود؟ در پاسخ بايد خاطرنشان کرد که گرچه آجيويکا دوشادوش همۀ جنبش‌هاي همذاتش، مُنادي نفي پلي‌تئيسم آريايي و منکر نظريه‌هاي مونيستي اوپانيشادي بود، ليکن برخلاف برهمنان، جين‌ها و بودايي‌ها که به سنديت آموزۀ کرمه اذعان داشتند (هوگ و همکاران، 2003، ص 7)، پيروان آجيوا ارادۀ آزاد انسان را به‌عنوان يک مؤلفة اساسي و اثربخش در آموزة کرمه رد مي‌کردند (تریوِدی و تریواری، 2017، ص 253) و در مقابل، اصالت «نياتي» يا «تقدير مقدّر» را مبناي اصلي ايدئولوژي خود قرار داده بودند. از نظر سيرۀ عملي، در زندگي هم ظاهراً افراطي‌ترين شکل رياضت را مي‌توان نزد آجيويکا مشاهده کرد؛ چون آنان برخلاف بودايي‌ها و شمار اندکي از جين‌ها، همواره لخت و عريان و مطلقاً بي‌تعلق،‌ به حيات مرتاضانۀ خود ادامه مي‌دادند (الیوت، 1962، ج 1، ص 187) و مراسم تشرف ايشان شامل در دست گرفتن فلز گداخته مي‌شد و غالباً داوطلبانه با امساک طولاني‌مدت از خوردن و آشاميدن، به زندگي خود پايان مي‌دادند (باشام، 1995-1997، ج 1، ص 164).
    2. تأملي دربارة اصول موضوعة انديشة کَرمَه
    آنگاه که کسي قهراً در خانواده‌‌اي با شرايط آرماني يا محنت‌بار متولد مي‌شود يا اينکه او طبيعتاً برخوردار از کالبدي مطلوب يا با معلوليتي چشم به‌جهان مي‌‌گشايد، در مقام تبيين يا توجيه آن، طيف‌ وسيعي از تفاسير قابل بيان است. اين مسئله ممکن است به مشيت الهي، به ‌آثار معصيت والدين، به صُدفه و اتفاق، به جبر طبيعت يا به آثار ناشي از کردار خود فرد در زندگي‌‌هاي پيشين نسبت داده شود. قرائت اخير به «آموزۀ کَرمَه» شهرت دارد که اساساً محور تبييني است دربارة نابرابري‌هاي انسان‌ها از نظر شرايط جاري زندگي و حتي اقبال نيک يا بد در آينده (دویسن، 1906، ص 314). بر مبناي قرائت متعارف هندويي از اين آموزه، انسان از ارادۀ آزاد برخوردار است و شرايط کنوني او ثمرۀ وضعيت‌ها و اَعمال ارادي پيشين خود اوست و انسان جوهري است ثابت که مطابق کردار آزادانه‌اش همواره وضعيت‌هاي گوناگون را همچون کسوت‌هايي تجربه مي‌كند و از سر مي‌گذراند (هاروی، 2013، ص 16). به همين دليل، معمولاً در سنت هندويي، اين تصور حضوري تام دارد که کرمه و کردارِ انتخابي انسان، از واقعيت اثربخش هستي‌شناختي برخوردار است و به‌سان يک بذر (bija) دير يا زود، آثار وضعي و تکويني خود را به‌بار خواهد آورد. ازاين‌رو اين آموزه، برخورداري انسان از اختيار و آزادي عمل را مسلم مي‌داند و آن را به‌خوبي پشتيباني مي‌کند و از معتقدان، ارتقاي مسئوليت‌پذيري در قبال کردار را مطالبه مي‌کند.
    اما پرسش حائز اهميتي در اينجا قابليت طرح دارد که ارائۀ تحليلي موجه در خصوص آن، از جنبه‌هاي مختلف سودمند است: «بر مبناي همين تفسير متعارف هندوان از کرمه، آيا مي‌توان انسان را به‌لحاظ هستي‌شناختي (و نه صرفاً روان‌شناختي)، يک موجود مطلقاً مختار و مُريد دانست؟ يا اينکه اختيار او از دامنۀ محدودي برخوردار است؟» به‌زعم نگارندگان، آموزۀ کرمه در نفس‌الامر فاقد مقوّمات لازم براي اثبات برخورداري انسان از ارادۀ مطلقاً آزاد است و تفسير متعارف هندوان از آن يک تفسير حداقلي است. با نگاهي تحليلي و ژرف‌تر به ابعاد اين آموزه مي‌توان دريافت که گرچه وجهي از آموزۀ کرمه با مختار بودن انسان سازگار است، ليکن وجهي ديگر از آن با انديشۀ جبر همنوايي دارد. درواقع، در يک تحليل نهايي مي‌توان گفت که آموزۀ کرمه وجه انساني و وجه کيهاني را توأمان دارد که از اولي اختيار و از دومي جبر فهم مي‌شود. بدين معنا، انسان در جهان، نه مطلقاً آزاد است و نه مطلقاً مجبور. غفلت از وجه اول سبب جبرگرايي خواهد بود و غفلت از دومي اثبات ارادۀ مطلقاً آزاد را براي انسان موجب خواهد شد؛ زيرا آموزۀ کرمه حکايت از اين دارد که آدمي در مقام انجام کردار، حق انتخاب دارد؛ ليکن چشيدن ميوه‌هاي اعمال، حالت قهري و جبري دارد؛ چنان‌كه اصل ثمربخشي اعمال و حتميت آن جبري است و اينکه بر کدام فعل کدامين آثار مترتّب خواهد بود، حالت قهري دارد. همچنين اگر بحث «بصيرت و علم قبل از انتخاب عمل» و «استطاعت پيش از انجام فعل» و مسائلي از اين سنخ را هم در نظر آوريم، نتيجتاً تفسير آموزۀ کرمه به‌نفع برخورداري انسان از ارادۀ مطلقاً آزاد با موانعي جدي مواجه خواهد بود.
    از ديگر مسلمات انديشۀ کرمه مي‌توان قول به حضور اثربخش قانون عليت در تمامي شئون حيات بشري را ذكر كرد. اين انديشه به‌طور اخص، از اين نکته حکايت دارد که بر هر فعلي اثر و بلکه آثاري مترتب است و اينکه به‌عنوان يک واقعيت لايزالِ کيهاني، بين علت و معلول سنخيت کامل وجود دارد. افزون بر اين، اصل و ضمايم قانون عليت، نه‌تنها در حوزۀ اشيا و محسوسات، بلکه در مقام نظر و همين‌طور رفتار انساني و اخلاق نيز کارايي دارد. درواقع، اصل عليت هم‌نوا با قاعده‌مندي ساير دگرگوني‌هاي حسي و تجربي، در حوزۀ تحولات فراحسي و ذهني نيز اثربخش فرض مي‌شود؛ چراكه همۀ علت‌ها الزاماً از شأني تجربي و مرئي برخوردار نيستند و به‌تبع آن، بعيد نيست که همۀ آثار و در واقع تمام معلول‌هاي کردار نيز به‌طريق تجربي قابل پيگيري نباشند. مطابق اصل عليت، که در انديشۀ کرمه بسيار نفوذ دارد، اعمال بد موجِد نيروي منفي‌اند و اعمال نيک فضايل را مي‌آفرينند. بااين‌حال، مخصوصاً در حوزۀ ناموس رفتار، رويۀ علّي قانون کارما غالباً به‌طريق نامشهود (adrsta) انجام مي‌گيرد و خود آن رويه‌اي است به‌غايت مرموز، جادويي و عرفاني. از نظر هندوان، مصداق بارز عمل در وداها، قرباني است که موجد فضيلت يا نيروي جادويي (Magical Virtue) است. واژۀ انگليسي Virtue در اصل به‌معناي «قدرت» است که غالباً به فضيلت ترجمه مي‌شود؛ در نتيجه، قرباني ـ اعم از ظاهري و باطني ـ آنگاه که به‌درستي انجام مي‌گيرد، قدرت جادويي (فضيلت) نامشهودي را برجاي مي‌گذارد که به آن، adrsta به‌معناي «نامرئي» يا apurva به‌معناي «جديد» گفته مي‌شود (داسگوپتا، 1922، ج 1، ص 72).
    ديگر اصل مسلم انديشۀ کرمه، اعتقاد به شعورمندي هستي و به‌تبع آن پذيرش استقرار نظم کيهاني است. اين موضوع را مي‌توان چنين تحليل کرد که جهان هستي، گرچه به‌سياق غيرشخصي است، ليکن در قبال رفتارهاي انساني بي‌تفاوت نيست و با آفرينش وضعيت‌هاي «جديد» (apurva) و به‌واسطۀ بازي‌هاي کيهاني خود (lila)، پاسخي درخور را پيش‌روي عاملان قرار مي‌دهد. ازاين‌رو فرض هندوان بر آن است که واکنش‌هاي جهان شعورمند بوده، از محاسباتي دقيق برخوردار است و از هيچ‌گونه کنش يا واکنشي براي حفظ تعادل کيهاني فروگذار نخواهد بود. اعمال نيک کمک به حفظ تعادل کيهان است و کردار غيراخلاقي داراي آثار سوء هستي‌شناختي در ابقاي تعادل کيهاني است. پيشينۀ اعتقاد به نظم کيهاني موسوم به «رته» (Rta) را به‌طور ويژه مي‌توان در ريگ‌ودا، 1، 164، 11، همان، 3، 6، 6 و همان، 10، 5، 4 پيدا کرد که ازيک‌سو بر شعورمندي هستي دلالت دارد و ازسوي‌ديگر وحدت کل هستي را پشتيباني مي‌کند. قول به اصل رته در وداها، هم سابقة انديشۀ کرمه است و هم مقوّم آن. رته به‌سان اصل کرمه وجه غيرشخصي دارد و اينکه در وداها هيچ ايزدي براي آن متصوَّر نشده، مؤيد فراشخصي بودن آن است.
    حاصل آنکه، انديشۀ کرمه از يك جنبه با اعتقاد به برخورداري نسبي انسان از ارادۀ آزاد همنوايي دارد؛ ليکن از جنبه‌اي ديگر پيش‌درآمدي براي تبيين زواياي انديشۀ جبر، و در اصل، گريز از پذيرش جبر مطلق است. بااين‌حال آموزۀ کرمه قانون عليت را به‌غايت اصيل فرض مي‌کند و شعورمندي کيهان و حضور نظم کيهاني را در ساحت اشيا و رفتار به‌اثبات مي‌رساند.
    3. نياتي و کرمه: از واقعيت تا توهم
    شالودۀ اصلي فلسفۀ نظري و عملي آجيويکا، اعتقاد به سيطرۀ اصل «نياتي» بر ساحت‌هاي شش‌گانۀ وجود است و تأکيد ايشان بر نياتي چنان سرسختانه است که در منابع بعدي، از ايشان تحت عنوان «نياتين» (مُناديان آموزۀ نياتي) ياد شده است. در اينجا از منظري انتقادي مي‌توان گفت که پيروان اين مکتب چون مستندات متقن و روشني براي اثبات نياتي و طبقات شش‌گانۀ وجود ارائه نمي‌کنند، ديدگاه‌هايشان از خاصيت آزمون‌پذيري بسيار ناچيزي برخوردار است. بااين‌حال، تقديرگرايي شديد آجيويکا، آنها را از همۀ معاصران خود به‌غايت متمايز مي‌ساخت؛ زيرا شعارشان «کوشش انسان بي‌تأثير است» بود و اساس نظام فکري‌شان «اصالت نياتي» (الياده، 1395، ج 2، ص 100)؛ اما به‌واقع قلمرو معنايي نياتي چيست؟ و قول به اثربخشي نياتي، آيا الزاماً مترادف جبرگرايي مطلق است؟
    اصل نياتي اجمالاً بر سرنوشت ازپيش‌‌مقدر، اجتناب‌ناپذيري رويدادها، جبر کيهاني و واقعيت‌هاي تغييرناپذير دلالت دارد (شاه، 2003، ص 20). مضمون اصلي کلام گُسالا اين است که سرنوشت هر موجودي ازجمله انسان، همواره معين و ثابت است. او در تمثيلي مي‌گويد: درست همان‌طورکه يک توپ نخ هنگام پرتاب شدن به‌اندازۀ تمام طول خود باز مي‌شود و وقتي تا انتها باز شد، ديگر نمي‌تواند ادامه داشته باشد، خردمند و نادان نيز درحالي‌که خردمندي و بلاهتشان به‌طور قهري از پيش تعيين شده است، مسير زندگي خود را به‌اندازۀ مقرر طي مي‌کنند و در نهايت به رنج ناشي از زندگي پايان مي‌دهند (ساداکاتا، 1997، ص 73). گسالا همچنين مي‌گفت:
    فساد موجودات، نه علتي دارد و نه دليلي؛ موجودات بدون علت فساد مي‌پذيرند و بدون دليل تطهير مي‌شوند. ما هيچ عملي را خودمان انجام نمي‌دهيم؛ و همين‌طور هيچ عملي که ديگري انجام دهد، وجود ندارد. اساساً هيچ عمل انساني‌اي وجود ندارد؛ هيچ نيرويي، هيچ توانايي‌اي، هيچ ارادۀ بشري، هيچ شجاعت انساني‌اي وجود ندارد؛ بلکه همۀ انسان‌ها و همۀ موجودات زنده بدون اراده، بدون قدرت و بدون توانايي‌اند و تنها تحت تأثير سرنوشت و پيشامدهاي آن، به وضعيت‌هاي خاص تحول مي‌يابند (هوگ و همکاران، 2003، ص 7).
    از منظري تحليلي روشن مي‌شود که اين دو بيانِ منسوب به گسالا متضمن سه آموزۀ اساسي‌ است که عبارت‌اند از: الف) اثبات تقدير؛ ب) نفي کرمه و ارادۀ آزاد؛ ج) حتميت نجات همگاني در موقع مقدر. در خصوص آموزۀ سوم بايد افزود که به‌عقيدة گسالا، هر موجودي ناگزير است از چرخۀ زندگيِ 000/400/8 دوري (مها‌کالپا) عبور کند (Ibid)؛ و پيمودن اين چرخۀ زندگي تا نقطۀ پايان، که نيرواناي غايي باشد، در قالب ادوار متوالي تولد، مرگ و بازتولد صورت مي‌گيرد که اصطلاحاً «سمساره» ناميده مي‌شود. با وجود اين، به‌باور انديشمندان آجيويکا، همۀ موجودات زنده و ذي‌حيات از طريق تجربۀ سرگرداني در چرخه‌هاي سمساره و در جريان زمان، در نهايت به نقطۀ پايان و کمال مي‌رسند و البته بايد برسند. ايشان اين آموزه را تحت عنوان «سمساره سودهي» (Samsara-Suddhi) مطرح مي‌کنند؛ يعني سرانجام، فرد آنگاه که تقدير مقدر خود را بي‌کم‌وکاست از سر گذراند، به علم و کمال دروني نائل مي‌شود و اين نقطۀ پايان رنج‌ها و نيل به نيرواناست. ناگفته پيداست که هر سه آموزۀ مدنظر گسالا، آموزه‌هاي به‌غايت چالشي‌اند و صرف بيان و التزام شديد به آنها، صدق آنها را اثبات نمي‌کند. به‌استناد شواهد کافي از ساير اديان و مکاتب، براي انسان، نه جبر مطلق است و نه ارادة مطلقاً آزاد. افزون‌براين، شواهد ناچيزي از خزانۀ انديشۀ بشري، حتميت رستگاري عموم و سعادت نامشروط همگاني را پشتيباني مي‌کنند.
    همچنين به‌باور آجيويکا، «نياتي» واقعيتي فراسوي قانون عليت است. از اين منظر، اينکه انسان بتواند در وراي رفتارهاي خود و حتي رويدادهاي طبيعي به تبييني مبتني بر دو قطب علت و معلول بينديشد، توهمي بيش نيست؛ هيچ ارادۀ آزادي براي هيچ موجودي وجود ندارد و هر رويدادي تابعي از اصول معين کيهاني است. انديشمندان آجيويکا مي‌گويند، هيچ چيزي نمي‌تواند روند محتوم امور و آيندۀ مقرر آنها، ازجمله بازتولد يا لحظة وصول به نيرواناي نهايي، را تغيير دهد. مهم‌تر آنکه به‌باور ايشان، در مراتب هستي، هيچ چيزي معدوم نمي‌شود و هيچ چيزي از نيستي به هستي نمي‌گرايد. در جهان، همه‌چيز تنها به‌واسطة ضرورت، فقط استحاله مي‌يابد و طريق آن را «نياتي» رقم مي‌زند و تثبيت مي‌کند. تمام آنچه براي موجودات زنده رخ مي‌دهد، عملاً از کنترل آنها خارج است. همۀ موجوداتي که نفس مي‌کشند، متولد مي‌شوند و صاحب زندگي مي‌گردند، به‌خودي‌خود ناتوان، عاجز و بي‌اثرند و تنها به‌واسطۀ سرنوشت، بخت و اقبال و طبيعت است که آنها رشد مي‌کنند و شادي و رنج را در شش طبقۀ وجود تجربه مي‌نمايند. موجودات، نه مي‌توانند مسير زندگي خود را در حال حاضر يا در تولدهاي بعدي خود انتخاب کنند و نه مي‌توانند مدت آن را کوتاه‌تر يا طولاني‌تر سازند. تمام تلاش‌ها براي ايجاد تغيير در زندگي مقدر، بي‌فايده است و هر تلاشي براي فرار از آن، عبث و محکوم به شکست (بالسرویچ، 2016، ص 138).
    ازاين‌رو به‌باور ايشان، موجودات تنها به‌دليل تولدشان در ساحت‌هاي شش‌گانة وجود است که رنج يا لذت، محروميت يا کاميابي را تجربه مي‌کنند. به‌باور آنان، تولد کنوني مسبوق به سابقه است؛ اما هيچ ارتباطي با اراده و انتخاب آزاد انسان ندارد؛ زيرا گذشته، حال و آينده براي آدمي بر مبناي «نياتي» رقم زده مي‌شود (تِتلی، 1990، ص 49-50). در نتيجه، در اينجا روشن مي‌شود که برخلاف تلويحات و اصول موضوعۀ انديشۀ کرمه، از نظر آجيويکا، وضعيت فعلي انسان هيچ‌گاه نتيجۀ کردارهاي پيشين او نيست و موجودات بدون هرگونه دليل موجهي و بدون هر‌گونه مبناي عيني و تنها به‌اقتضاي جبر حاکم بر طبقات وجود، گنهکار يا وارسته مي‌شوند و عقوبت، محروميت، کامکاري، رنج، لذت و پرهيزگاري فاقد هرگونه علت يا دليل مشخصي هستند (باشام، 1995-1997، ج 1، ص 164). بنابراين، مطابق فلسفۀ آجيويکا، همۀ رفتارهاي انساني و کل رويدادهاي اصطلاحاً فيزيکي و غيرفيزيکي تحت سيطرۀ جبر کيهاني موسوم به نياتي تحقق مي‌يابند.
    بااين‌حال، جالب است که به‌گمان آجيويکا، نياتي از وجهي غيرشخصي برخوردار است. گرچه خود آجيويکا به‌طور روشن اين گزارۀ اعتقادي را ابراز نمي‌دارد، ليک مي‌توان دريافت که اگر امکان ارادۀ مشخصِ منتهي به فعل و قابليت مورد مخاطب قرار گرفتن را دو ويژگي اصلي شخص بدانيم، آنگاه چون «نياتي» اولاً فاقد قابليت تخاطب است و ثانياً موجودات منفرداً و به‌طور مجزا موضوع ارادۀ جزئي او قرار نمي‌گيرند، پس «نياتي» غيرشخصي است. نکتة جالب‌تر آن است که به‌باور انديشمندان آجيويکا، احساس اراده‌مندي و آنچه تحت عنوان قانون کارما مطرح مي‌شود، في‌نفسه يکي از ابعاد توهم‌زاي نياتي است. به‌زعم ايشان، همۀ موجودات تحت اجبار طبيعتِ فردي هستند و همين طبيعت فردي است که موجودات را به «نياتي» وصل مي‌کند و منجر به تحقق تقدير مقدر مي‌شود. آدمي ممکن است تحت تأثير حضور صورت فرديت‌يافتۀ «نياتي» در آنها، احساس اراده کند؛ ليکن انسان‌ها مستقلاً قادر به اثرگذاري بر زندگي آيندة خود نيستند؛ زيرا خود اعمال کارمايي هيچ‌گاه آزادانه انجام نمي‌گيرند؛ بلکه صرفاً بنا بر اقتضاي نياتي و البته با توهم ارادۀ افراد صورت مي‌پذيرند و هر رفتاري و همة پديدارها بدينسان کنترل مي‌شوند. در نتيجه، ديگر جايي براي ارادة اصيل انسان نمي‌ماند و ارادة انسان فاقد تأثير وضعي و تکويني است (هاروی، 2013، ص 13).
    در مقام نقد و تحليل، در مجموع مي‌توان گفت: درواقع، پيروان آجيوا قائل به نوعي جبر طبيعي فراگيرند؛ ليکن انسان را مقهور همين جبر طبيعي مي‌دانند و مي‌گويند كه در نهايت انسان هرچه اراده کند، طبيعت از طريق او بنا بر اقتضاي خود اراده کرده است. انسان به‌مثابۀ عروسک خيمه‌شب‌بازي است و شادي و غم را در شش طبقة وجود به‌طور غيرارادي تجربه مي‌کند؛ حال آنکه او صاحب هيچ کردار، قدرت، شجاعت و رفتاري نيست که بتواند آيندۀ همين زندگي يا شرايط زندگي‌هاي بعدي را رقم زند. با وجود اين، به‌زعم نگارندگان، مسلم دانستن اين توجيه، يقيناً ايشان را به‌سمت نهيليسم اخلاقي، يا در خوش‌بينانه‌ترين حالت، به‌سمت نفي وجوه اخلاقي قانون کرمه سوق خواهد داد؛ زيرا اگر انسان فاقد ارادة آزاد تصور شود، تبعاً نمي‌تواند مسئول اعمال خود باشد و اين يعني انکار تفسير فراگير از قانون کرمه؛ و اگر اصل کرمه وجود نداشته باشد، بر رفتار خوب، هيچ خير و پاداشي، و بر رفتار غيراخلاقي، هيچ عقاب و مفسده‌اي مترتب نخواهد بود. نفي عمل (kiriya) و مجاهدت (viriya) و انکار نتيجة عمل (kamma) از سوي پيروان آجيويکا، چون آنها را در تضاد با موازين اخلاق ديني و اخلاقيات عرفي جامعة آن زمان قرار مي‌داد، باعث طردشدگي‌شان، نه‌تنها از سوي ارباب امور ديني، بلکه از جانب عموم مردم شد؛ هرچند خود ايشان به‌واسطۀ التزام شديد به طريقتشان، با چنين طردشدني هيچ مشکلي نداشتند.
    4. نقدي بر اتم‌باوري و هماهنگ دانستن آن با اصالت نياتي
    يکي از تعاليم اصلي آجيويکا، بيان نوعي «اتم‌باوري اوليه» است. اين باور که نمايندۀ کيهان‌شناسي ايشان است، ظاهراً با ساير انديشه‌هاي اين مکتب در ارتباطي اندام‌وار قرار دارد. در واقع، اتم‌باوري آجيويکا، درحالي‌که نسبتي کاملاً مثبت با نظريۀ انفعال روح، جبرگرايي و اصالت نياتي دارد، قانون عليت، تأثير عمل بر سرنوشت و قانون اخلاقي کرمه را رد مي‌کند. همچنين اتم‌باوري، چون ازسويي‌ديگر نمايندۀ نگرش به‌غايت ماترياليستي آجيويکا به کائنات است (راهولا، 2000، ص 209)، از ميان منابع معتبر معرفتي، تنها ادراک حسي را معتبر مي‌داند و اصالت را به ماده (pudgala) مي‌دهد. با وجود اين، اتميسم، نظريۀ انحصاري و مختص آجيويکا نبوده و نيست؛ زيرا فلسفه‌هاي ناستيکايي مثل چارواکه‌، بودا و جين، و همين‌طور برخي از فلسفه‌هاي آستيکا مثل وايشيشکا‌دارشانا نيز با حفظ مؤلفه‌هاي متمايز خود، شکلي از اتم‌باوري را مبناي پارادايم کيهان‌شناختي خود قرار داده‌اند (بوس، 2015، ج 2، ص 108).
    به‌زعم آجيويکا، تمام موجودات، اعم از مشهود يا نامشهود، روحاني يا فيزيکي، و انواع احساسات دروني يا حواس بيروني، تماماً برساخت‌هايي ناشي از تراکم يا تجمّع ذرات بسيار ريز به‌نام پارمانو (parmanu = اتم) هستند. خود اين اتم‌ها تقسيم‌ناپذير، نفوذناپذير، ازلي، ابدي، پايدار، صلب و سخت‌‌اند و اشکال يا اندازه‌هاي متنوعي دارند (رِیپ، 1996، ص 161). يک اتم، نه شکافته مي‌شود و نه از بين مي‌رود؛ نه رشد مي‌کند و نه نقصان مي‌يابد. بااين‌حال، چيزي نيست که متضمن هسته‌اي غير از اتم‌ها باشد. اتم‌ها، درحالي‌که في‌نفسه نامشهودند، همواره به‌دليل سنگيني روبه‌پايين حرکت مي‌کنند؛ با هم برخورد مي‌نمايند؛ همديگر را جذب يا دفع مي‌کنند و در اثر گرد هم آمدن آنها، آنچه اصطلاحاً «موجودات» (Satta) و ابعاد واقعيت جهان (dravyas) مي‌ناميم، صورت‌بندي مي‌شوند (باشام، 1951، ص 263). ازآنجاكه پارمانوها انواع مختلفي دارند و تجمع‌هاي گوناگوني را حاصل مي‌کنند، ما انواع مختلف موجودات را داريم؛ آنها چون متراکم مي‌شوند، ما مفهوم «به‌وجود آمدن» را مي‌شناسيم و چون از هم دور يا جدا مي‌شوند، ما مفهوم «اضمحلال» يا «استحاله» را ادراک مي‌کنيم. بااين‌حال، اولين طبقۀ حاصل از تجمع اتم‌ها عناصر هفت‌گانة کيهاني است که عبارت‌اند از خاک، آتش، آب، باد، لذت، رنج و زندگي. ساير موجودات کثيف و لطيفِ طبقات شش‌گانۀ جهان، حاصل ترکيبات يا هم‌گرايي‌هاي همين عناصر هفت‌گانه فرض مي‌شوند (همان، ص 264).
    در مقام تحليل بايد خاطرنشان کرد که خيلي از گزاره‌هاي دال بر اتم‌باوري از نظر آجيويکا مي‌تواند محل نقد و بررسي قرار گيرد؛ چراکه اين گزاره‌ها فاقد انسجام دروني‌اند و در مواردي همديگر را نفي و دفع مي‌کنند. براي نمونه، تقليل انواع ادراک بشري به نوع حسي آن و غفلت از ادراک عقلي و کشفي، يقيناً محل نقد است؛ چون تجربۀ بشري چنين تحويل‌گرايي‌اي را برنمي‌تابد. افزون‌براين، اگر صرفاً اداراک حسي اعتبار دارد، آيا انسان خودِ اتم‌هاي سازندۀ عناصر هفت‌گانۀ کيهاني و مآلاً طبقات شش‌گانۀ خود را به ادراک حسي دريافته است؟ مضافاً اينکه آيا ماهيت، نحوۀ حرکت، تجزيه و ترکيب اتم‌ها را حس و تجربه کرده است؟ تقريباً تمام نقدهاي جاري بر نگرش‌هاي ماترياليسم، يقيناً در خصوص اتم‌باوري مي‌تواند جاري شود. به‌علاوه، در اينجا مي‌توان پرسش مهمي را مطرح کرد: اگر به‌واقع هر چيزي برايند هم‌گرايي يا واگرايي اتم‌هاست، آيا عملکرد اتم‌ها شخصي، آگاهانه و شعورمند است يا آنکه طريق حرکت آنها اتفاقي، غيرآگاهانه و جبري است؟ براساس منابع موجود، ظاهراً انديشمندان اين مکتب بر اين باورند که اصل وجود اتم‌ها، کيفيت‌هاي آنها و نيز مکانيسم حرکت و عملکرد اتم‌ها در سطح جهان، حالتي جبري و قهري دارد. درواقع، ماهيت اين اتم‌ها و نحوة سازمان‌دهي موجودات به‌واسطۀ آنها توسط نيروهاي کيهاني نياتي از پيش تعيين شده است. بنابراين، پيروان آجيوا معتقد بودند که رويداد هر تغيير و تحولي در جهان، نتيجۀ حرکت‌هاي اتم‌ها و تنظيم مجدد و مستمرشان تحت تأثير نيروهاي کيهاني نياتي صورت مي‌پذيرد. آنچه اصطلاحاً «روح» يا «آگاهي» ناميده مي‌شود نيز از اتم ساخته شده است و چون چينش اتم‌ها به‌واسطۀ نياتي رقم مي‌خورد و رفتار اتم‌ها ازپيش‌تعيين‌شده است، بدين‌ترتيب روح همواره منفعل است و مآلاً موجودات زنده نمي‌توانند ارادة آزاد داشته باشند (همان).
    چنين بياناتي ما را به يکي ديگر از مباني فکري آجيويکا تحت عنوان «انفعال روح» رهنمون مي‌سازد. وانگهي، از پذيرش اين دو نکته که «روح حاصل تراکم غيرارادي اتم‌هاست» و «روح منفعل است»، مجدداً مي‌توان باور ايشان به فقدان ارادۀ آزاد در موجودات زنده، توهمي‌ بودن فاعل‌انگاري خود، ناکارآمدي قانون کرمه و اصالت نياتي و جبر مطلق را نتيجه گرفت. به‌باور ايشان، تمام مؤلفه‌هاي مربوط به سرنوشت کل جهان و جهانيان، از قبل به‌واسطۀ نظم حاکم بر اتم‌ها تعيين شده است و همۀ موجودات چرخه‌هاي سمساره را يکي پس از ديگري مي‌پيمايند تا در نهايت، اجل محتوم به‌سر آيد و رستگاري جهاني تحقق يابد (بورنخورست، 2003، ص 207).
    نکتۀ ديگري که همبستگي اندام‌وار باورهاي آجيويکا را نشان مي‌دهد و در اصل سازگاري اتم‌باوري و اصالت نياتي را در نظر آجيويکا به‌طور فزاينده تأييد مي‌کند، اهميت پيشگويي و امکان فالگيري نزد ايشان است. از روايت جيني دربارۀ گسالا معلوم مي‌شود که پيروان آجيوا صاحب متوني مفقوده به‌نام «ماهانيماتا» (Mahanimitta)، به‌معناي «کتاب‌هاي عظيم‌الشأن» هم بوده‌اند. اين کتاب‌ها شامل پيشگويي‌هايي دربارۀ حال، گذشته و آينده بودند و همچنين با آنها مي‌شد فال‌بيني کرد (بالسرویچ، 2016، ص 55-56). ناگفته پيداست که وجه اصلي اهميت آينده‌نگري و امکان پيشگويي نزد آجيويکا اين فرض بوده است که اگر تمام رويدادها جبري‌اند و از پيش تعيين شده‌اند، پس به‌واسطۀ پيشگويي مي‌توان همه‌چيز را پيش‌بيني کرد؛ و چون رويدادهاي مستقبل قرار نيست هيچ‌گاه تحت تأثير رفتار افراد قرار گيرند و تغيير کنند، هميشه ثابت باقي مي‌مانند و ازاين‌رو قابل پيش‌بيني هستند (همان، ص 62).
    حاصل آنکه، ارائۀ تفسير اتميستي از جهان، باور به روح برساخته از پارمانو يا اتم، انفعال روح و در نتيجه عدم تصور ارادۀ آزاد براي هيچ موجودي، نفي آموزۀ کرمه و به‌تبع آن رد کارآمدي قانون عليت در حوزۀ اشيا و رفتار، و نيز امکان پيشگويي آينده، تماماً تحت تأثير عقيدۀ آجيويکا به نياتي و اتخاذ جبرگرايي است و ارتباطي اندام‌وار با همديگر دارند. اين در حالي است که به‌شکلي بسيار روشن مي‌توان دريافت که اين ادعاهاي انديشمندان آجيويکا از خاصيت آزمون‌پذيري و از وجه عقلايي بسيار ناچيزي برخورداند.
    5. وجه نجات‌‌شناسانة رياضت
    تقريباً در تمام سنت‌هاي هندويي، رياضت (Tapas) شأن نجات‌شناسانه دارد و يکي از راه‌هاي تحصيل و تحقق عيني رستگاري است. با وجود اين، افراطي‌ترين شکل رياضت، و بلکه رقت‌انگيز‌ترين صورت آن را مي‌توان نزد آجيويکا مشاهده کرد (اُموِدت، 2003، ص 35) که اساساً شالودۀ بنيادين سلوک عملي ايشان به‌شمار مي‌رود. بااين‌حال، به‌واسطۀ تحليل مضمون مي‌توان دريافت که رياضت نزد پيروان اين مکتب، متضمن هر دو وجه سلبي و ايجابي آن بوده است؛ چنان‌كه ايشان، ازيک‌سو با پرهيز کامل از لذت‌هاي دنيوي مي‌زيستند و اين شيوۀ سلبي از سلوک را در جهت کسب فرصت نيل به نجات، فضيلت‌بار و ثمربخش ارزيابي مي‌کردند؛ و ازسوي‌ديگر به‌نحو ايجابي، انواع شدايد جسمي و رواني را بر خود روا مي‌داشتند تا اين امر سبب تطهير شود و به تصفية باطن کمک کند تا روح خلوص ازلي خود را بازيابند (براک، 1998، ص 20). رياضت‌هاي آجيويکا شامل مواردي چون برهنگي دائمي، گذر از آتش، بي‌تحرکي درازمدت، انزواي مطلق، رد کردن چاقو از بدن، به‌دست گرفتن فلز گداخته و... بود (هاروی، 2013، ص 12-13). دربارة آنها گفته مي‌شود، «پيروان آجيويکا، در اصل مرتاضاني کاملاً عريان بودند و متحمل رياضت‌هاي طاقت‌فرسايي مي‌شدند» (هينلز، 1386، ص 7). همچنين بايد خاطرنشان کرد که اگر قرار است «جبرگرايي» را محور انديشه‌هاي نظري آجيويکا در نظر بگيريم، قدر يقين «رياضت طاقت‌فرسا» را نيز بايد محور سلوک عملي ايشان لحاظ کنيم.
    پرسشي که در اينجا مطرح مي‌شود، اين است که گرچه مي‌دانيم ماهيت و ابزار نيل به سعادت جاودانه نزد سنن هندويي، متکثر است، اما اين شيوه از تفکر جبرگرايانه و اين سبک از عملکرد مرتاضانه واقعاً چه پيشينه و خاستگاهي دارد؟ پاسخ اين پرسش را کساني چون جي سي پانده (1923ـ2011م) و هنريش زيمر (1890ـ1943م) با شناسايي «شرامنيسم» در فرهنگ باستاني دراويدي و تشخيص احياي متناوب آن در قالب سنت‌هاي متأخرتري چون آجيويکا روشن کرده‌اند. درواقع، آجيويکا عبارت بود از انجمن اخوّتي که رياضت‌هاي خارق‌العاده‌اي انجام مي‌دادند و از قِبلِ آن مي‌توانستند قدرت‌هاي جادويي را با خاستگاه تمدن پيش‌آريايي توسعه دهند. از طريق آجيويکا بود که به‌تدريج تکنيک‌هاي يگا، کيهان‌شناسي سانکيه، منطق نيايا و تکنيک‌هاي آييني تنتره و ميمانسا در جهان آريايي ظهور کردند (دانیلو، 2010، ص 13).
    پرسش ديگر، به مکانيسم تأثير رياضت در وصول به رستگاري نزد آجيويکا مربوط مي‌شود: فلسفۀ رياضت افراطي چيست؟ و چرا چنين امساکي تا حد مرگ؟ يقيناً اين موضوع را با مراجعه به پيش‌فرض‌ها يا با توجه به ساير باورهاي ايشان مي‌توان تبيين و تحليل کرد. پيروان آجيوا باور راسخ داشتند که بدن و احتياجات آن در مسير رستگاري مانع بزرگي است و با بي‌اعتنايي به بدن و دور انداختن آن، بسي سهل‌تر مي‌توان به نجات دست يافت (هوسنر، 2007، ص 38). برخي از اين راهبان، به‌منظور بي‌توجهي به جسم خود و شکنجۀ آن، حتي از خوردن غذا به‌مدت طولاني اجتناب مي‌کردند (براک، 1998، ص 6) و رهبران ايشان آنگاه که احساس مي‌کردند جسم يا ذهنشان رو به فرسايش و زوال است، با روزه‌داري مطلق، تا حد مرگ پيش مي‌رفتند و داوطلبانه به زندگي خود پايان مي‌دادند (باشام، 1951، ص 35).
    همچنين بنا بر يک تحليل، تصور پيروان آجيوا از ماهيت سمساره و نيروانا نيز بخشي از دليل التزام آنها به رياضت افراطي را روشن مي‌کند و با جبرگرايي آنان در همۀ شئون، ازجمله امکان نجات، مرتبط است. به‌باور آجيويکا، براي هر موجودي مقدر شده است که هشت ميليون و چهارصد هزار دور زندگي کند و خردمندان و ابلهان، مسير مقدر زندگي خود را جداگانه از سر مي‌گذرانند. به‌واسطۀ «نياتي»، همچنين مقرر شده است که هر موجودي سرانجام غم و رنج را به‌پايان برساند و به سعادت غايي نيروانا نايل شود. در نتيجه، به‌عبارتي ساده‌تر به‌نظر مي‌رسد كه به‌زعم ايشان، سمساره به‌معناي «چرخه‌هاي مشخص وجود» و «ادوار مقرر حيات» است و «نيروانا» يعني «خاموشي نفس»، «اتمام سمساره» و «گذر از خط پايان ادوار حيات». به‌اعتقاد ايشان، امکان تغيير سرنوشت در حين سرگرداني در چرخه‌هاي وجود نيست؛ نه خودِ اين ادوار قابليت کاهش يا افزايش را دارند و نه رنج يا لذت مربوط به آنها؛ زيرا هم شمار تناسخ‌ يافتن‌ها و هم ميزان رنج و لذت، توسط «نياتي» معين شده است (همان، ص 20). با وجود اين، پيروان آجيويکا با اتخاذ همين انديشۀ جبر، منکر قانون کرمه‌اند. به‌بارو آنها، کرمة نارسي که بايد به‌صورت تجارب و رويدادها ثمر بدهد و نيز کرمه‌اي که مي‌تواند به‌واسطۀ رفتار ديني و اخلاقي اصلاح شود تا موجبات رهايي را به ‌ارمغان بياورد، توهم و بي‌معناست. بنابراين، سمساره وجود دارد؛ اما اين مفهوم معادل ادوار حيات فردي است و در مقياس ذكرشده به‌طور جبري اتفاق مي‌افتد؛ و اساساً چون همه‌چيز مقدار معيني دارد و قابل تغيير نيست، ناگزير انتقال روح نيز قاعده‌مند و منطقي نيست و رفتارهاي اخلاقي در کيفيت انتقال روح هيچ تأثيري ندارند. به‌باور آجيويکا، همۀ موجودات از جانب «نياتي» مجبور به ازسرگذراندن ادوار متعددي از تولد، مرگ و بازتولدند تا اينکه در تولد نهايي به‌عنوان يک مرتاض آجيويکا متولد شوند و پس از گذراندن رياضت نهايي وارد حالتي شود که پيروان آجيويکا آن را نيروانا مي‌نامند.
    بااين‌حال، در يک تحليل نهايي مي‌توان گفت که پيش‌فرض‌هاي آجيويکا و به‌ويژه تصور ايشان از سمساره و نيروانا، التزام آنها به رياضت افراطي براي نيل به رهايي را توجيه مي‌کنند؛ زيرا طبق باور ايشان، هم رنج و سختي مقدار مشخصي دارد و هم خوشي و لذت قابل کاهش يا افزايش نيستند؛ ازاين‌رو آنها مي‌گويند، با تجربۀ داوطلبانة رياضت، ميزان قابل‌توجهي از رنج متناهي و مقدر کاهش مي‌يابد و آنچه برجاي مي‌ماند، خوشي است. افزون‌براين، متولد شدن به‌عنوان راهب آجيويکايي نشانة خوبي است از قرب به رهايي؛ هرچند اين قول مي‌تواند عاملي براي حس برگزيدگي يا فراخواندگي از سوي آنها هم باشد. همچنين اين مکتب، سمساره را قبول دارد و نيروانا را مي‌پذيرد؛ اما قانون کارما را نفي مي‌کند. اينکه قانون کارما تعيين‌کنندۀ حيات بعدي انسان در چرخۀ سمساره باشد، مقبول ايشان نيست و دوباره به همين دليل، مشتاق مرگ‌اند و رياضت‌هاي بسيار افراطي تحمل مي‌کنند. به‌عبارت‌ديگر، وقتي فردي به‌عنوان راهب آجيويکايي زاده مي‌شود، اعتقاد دارد که اين تولدِ نهايي اوست و طبيعتاً با فرض اينکه نيل به نيروانا مسبوق به رياضت نهايي است، دواطلبانه از طريق نخوردن و نياشاميدن، زندگي خود را به‌پايان مي‌رساند و قدر يقين آن است که ايدئولوژي واهي آنها آنان را به چنين کاري وامي‌دارد.
    نتيجه‌گيري تحليلي
    1. سنت فکري «آجيويکا»، دوشادوش بوديسم و جينيسم، يکي از جنبش‌هاي اعتراضي در برابر نظام ديني برهمني بود که خود را در شرايط رشد تمدن در درۀ سند مطرح كرد. اين مکتب در قرن پنجم پيش از ميلاد در شمال هند به‌وجود آمد؛ اما محدود به آن ناحيه نشد و به‌سرعت تا جنوب هند نيز گسترش يافت. برخي هندشناسان خاستگاه آجيويکا را «شرامنيسم» مي‌دانند که از ريشه‌اي غيربرهمني و غيرآريايي برخوردار است. شواهد درون‌ديني و اسناد باستان‌شناختي نيز احياي مجدد فرهنگ شرامني را در قالب جنبش‌هاي بعدي برهمني و ضدبرهمني تأييد مي‌کنند.
    2. گرچه آيين آجيويکا به‌لحاظ زمان ظهور، فلسفۀ حضور و خاستگاه، با آيين بودا و آيين جين قرابت بسياري دارد، ليکن وجوه اصلي مميزۀ آن نفي قانون کرمه، اثبات نياتي (تقدير مقدر)، توهمي دانستن حس اراده در انسان، اتم‌باوري، انفعال روح، و امکان پيشگويي بنا بر جبر حاکم بر هستي است.
    3. از منظر آجيويکا دايرۀ شمول و اثربخشي جبر حاکم بر هستي، نه‌تنها ساحت حس و تجربه، بلکه ساحت رواني و روحي همۀ موجودات است و نياتي علاوه بر ناموس محتوم اشياي طبيعي، به‌عنوان ناموس رفتار و آگاهي هم عمل مي‌کند؛ اما نياتي با نظم کيهاني «رته» در ارتباطي تنگاتنگ قرار دارد و همانند آن، في‌نفسه شعورمند و قاعده‌مند، ليکن غيرشخصي است.
    4. به‌باور آجيويکا، سمساره حقيقت دارد؛ ليکن اصل انتقال روح، و همين‌طور ماهيت کالبدي که روح در آن تناسخ مي‌يابد، به‌نحو جبري تعيين مي‌شود. گرچه موجودات صاحب زندگي‌هاي پيشين خود هستند، منتها شرايط کنوني موجودات هيچ ربطي به کردارشان در زندگاني‌هاي پيشين آنها ندارد. هر موجودي تعداد مشخصي از چرخه‌هاي تولد، مرگ و بازتولد را از سر مي‌گذراند و پس از طي اين ادوار، الزاماً به نيروانا نائل مي‌شود. آنان همين حتميت نجات پس از تجربۀ تمامي ادوار سمساره را تحت عنوان «سمساره سودهي» مطرح مي‌کنند و تولد به‌عنوان راهب آجيويکا را نشانۀ قرب به نيرواناي غايي در نظر مي‌گيرند.
    5. آجيويکا از نظر کيهان‌شناسي قائل به نوعي اتميسم اوليه است. نزد ايشان عناصر هفت‌گانۀ خاک، آتش، آب، باد، لذت، رنج و زندگي، که موجودات طبقات شش‌گانه حاصل فرمول‌هاي مختلف ترکيب آنها هستند، خود برساخت‌هايي از تجمع اتم‌هاي گوناگون در کنار هم فرض مي‌شوند؛ اما به‌باور نگارندگان، آجيويکا به‌واسطۀ اعتقاد به اين شکل از اتم‌باوري، در جرگۀ ماترياليست‌ها قرار مي‌گيرند و انديشه‌هاي ايشان به‌طور جدي محل نقد است. براي نمونه، وقتي صرفاً ادراک حسي اعتبار دارد و از ادراک عقلي و شهودي روي برتافته مي‌شود، آنگاه چه کسي به تجربۀ حسي دريافته است که اتم عنصر سازندۀ عناصر هفت‌گانه و طبقات شش‌گانة وجود بوده است؟ ماهيت، نحوۀ حرکت، برخورد يا هم‌راستايي اتم‌ها را چه کسي حس و تجربه کرده است؟ چه کسي گفته است كه کيهان صرفاً ماده است و از اين منظر مفاهيمي چون روح و آگاهي را چگونه بايد به‌شکلي يقين‌آور تبيين کرد؟
    6. به‌سياق تحليل، روشن مي‌شود که از نظرگاه آجيويکا، احساس فاعليت در انجام امور از سوي موجودات، پنداري بيش نيست و علت شکل‌گيري چنين توهمي آن است که «نياتي» مشيت خود را از طريق طبيعت فردي موجودات متحقق مي‌کند؛ حال آنکه موجودات شأني والاتر از شأن يک عروسک خيمه‌شب‌بازي ندارند؛ زيرا موجودات، داراي روحي برساخته از پارمانو (اتم) هستند و کاملاً منفعل‌اند و به‌سبب همين انفعال روح، نه انتخاب مي‌کنند و نه آزادانه عمل مي‌کنند.
    7. به‌زعم پيروان آجيوا، جبر مطلق بر هر چيزي، ازجمله ميزان رنج و شادي، حاکم است و هر پديده‌اي مقدار مشخصي دارد که بايد انجام شود و تحقق يابد. رياضت، به‌اعتبار اينکه عبارت از تجربة رنج است، وجه نجات‌شناسانه دارد؛ زيرا انجام رياضت به‌معناي فراهم آوردن شرايطي براي استهلاک و مصرف رنج متناهي و گامي در جهت اتمام رنج و نزديک شدن به خوشي و سعادت غايي نيرواناست.
    8. براساس بررسي انديشه‌هاي آجيويکا و تحليل مضمون آنها، اکنون مي‌توان گفت که «اعتقاد به جبر مطلق» اتهامي از سوي معاندان بودايي و جيني به آجيويکا نيست؛ بلکه بيان واقعيت است؛ حتي اگر از جانب معاندان باشد. همچنين تحليل‌هاي پژوهش حاضر نشان مي‌دهد که مکتب آجيويکا به‌واسطۀ مباني نظري ويژه‌اي همچون «نفي قانون کرمه»، «تفسير خاص از سمساره و نيروانا»، «اتم‌باوري» و «اصالت نياتي»، مکتبي مطلقاً قَدَري‌مذهب است.

    • الياده، ميرچا، 1395، تاريخ انديشه‌‌‌هاي ديني، ترجمة بهزاد سالکي، تهران، پارسه.
    • هايدگر، مارتين، 1389، شعر، زبان، و انديشۀ رهايي، ترجمة عباس منوچهري، تهران، مولي.
    • هينلز، ج، آ.، 1386، فرهنگ اديان جهان، سرويراستار ع. پاشايي، قم، اديان و مذاهب.
    • Balcerwicz, Piotr, 2016, Early asceticism in India: Ajivikism and Jainism, New York, Routledge.
    • Barua, B.M, D.Lit, M.A, 1920, The Ajivikas A Short History of Their Religion and Philosophy, Univerity of Calcutta.
    • Basham, A. L, 1951, History and Doctrines of TheAjivikas: A Vanished Indian Religion, Londan, Motilal Banesidass.
    • ----- , 1995-1997, Ajinikas, in Encyclopedia of Religion, Ed. By Mirca Eliade, Mcmillan publishing company.
    • Bose, S.K, 2015, The atomic hypothesis, Current Science, PDF in https://arixiv.org.
    • Brakke, David, 1998, Athanasius and asceticism, University Press.
    • Bronkhorst, Johannes, 2003, "Ajivika Doctrine Reconsidered, Published, in Essays" in Jaina Philosophy and Religion, Ed., Piotr Balcerowicz, Delhi, MotialBanarsidass.
    • Danielou, Alain, 2010, A note on monimekhalai, world classical Tamil conference, India, world classical Tamil conference.
    • Dascupta, Surendranatn, 1922, A History of Indian Philosophy, Cambridge At the University Press.
    • Deussen, Paul, 1906, the philosophy of the Upanishads, Virginia, Richmond University.
    • Eliot, Charles, 1962, Hinduism and Buddhism: an Historical Sketch, lund Humphries.
    • Harvey, Peter, 2013, An Introduction to Buddhism Teachings, History and Practices, Cambridge University Press.
    • Hausner, Sandra L, 2007, Wandering with Sadhus: Ascetics in the Hindu Himalayas, Indian University Press.
    • Hodge, S., Jones, C.and Tinti, P., 2003, Oxford Dictionary of Buddhism, New York, Oxsford University Press Inc.
    • Joshi, LalMni, 1987, Brahmanism, Buddhism and Hinduism, Sri Lanka, Buddhist Publication Society.
    • Lochtefeld. G, James, 2002, The Ilustrated Encyclopedia of Hinduism, New York, The Reson Publishing Group Inc.
    • Omvedt, Gail, 2003, Buddhism in India: Challenging Brahmanism and Gaste, New Delhi, London.
    • Rahula, Basnagoda, B.A.M.A, 2000, The Untold Story about Greek Rational Thoucht: Buddhist and other Indian Rationalist influnees on Sophist Rhetoric, U. k. USA. Texas Tech University.
    • Riepe, DM, 1996, Naturalistic tradition in Indian thought, London, Praeger.
    • Sadakata, Akira, 1997, Buddhist Cosmology: Philosophy and origins, Translation, Gaynorsekimori, New Delhi.
    • Shah, Bipin, 2003, Ajivikism and Shaivism: Early traditions of India, New Delhi.
    • Tetley, Nigel, 1990, The doctrine of rebirth in theravadd Buddhism: Arguments for and against, London England, University of Bristol.
    • Trivedi, Paryan,Tiwari, Ranjan, 2017, Manindra Kumar, Brahman Philosophy, Origins, Roles, Duties, Responsibilities and Contribution, Brahman international.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    دهقان زاده، سجاد، رحمانی، سیما.(1401) تحلیل و بررسی جبرگرایی و نفی کَرمَه در اندیشه‌ی آجیویکا. فصلنامه معرفت ادیان، 13(4)، 107-122

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سجاد دهقان زاده؛ سیما رحمانی."تحلیل و بررسی جبرگرایی و نفی کَرمَه در اندیشه‌ی آجیویکا". فصلنامه معرفت ادیان، 13، 4، 1401، 107-122

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    دهقان زاده، سجاد، رحمانی، سیما.(1401) 'تحلیل و بررسی جبرگرایی و نفی کَرمَه در اندیشه‌ی آجیویکا'، فصلنامه معرفت ادیان، 13(4), pp. 107-122

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    دهقان زاده، سجاد، رحمانی، سیما. تحلیل و بررسی جبرگرایی و نفی کَرمَه در اندیشه‌ی آجیویکا. معرفت ادیان، 13, 1401؛ 13(4): 107-122