معرفت ادیان، سال سیزدهم، شماره چهارم، پیاپی 52، پاییز 1401، صفحات 123-140

    عوامل ظهور و شیوع معنویت‌های نوپدید

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ امیر یوسفی / دکتری ادیان و عرفان دانشگاه فردوسی مشهد / yousefi.amir@ut.ac.ir
    اسماعیل سلیمانی / دکتری ادیان و عرفان، دانشگاه آزاد اسلامی علوم و تحقیقات تهران / hekmat_215@yahoo.com
    چکیده: 
    یکی از ویژگی هایی که عصر حاضر را متمایز و برجسته کرده، ظهور و شیوع جنبش ها و گرایش های معنوی بسیار متنوع و جدید است که با تفاسیری نو از هستی، انسان و حیات او، هویتی جدید برای خود ساخته و پرداخته اند. فراگیری و گسترش روزافزون این گرایش های معنوی نوین، ما را بر آن می دارد که به علل ظهور و شیوع آنها بپرد ازیم. عموم جامعه شناسان این گرایش های معنوی را ادیان جدید معرفی کرده اند. به همین دلیل، ابتدا سعی کرده ایم تعریفی از این نوع ادیان به دست دهیم؛ سپس برحسب تعاریف ارائه شده، اسباب و عوامل ظهور و شیوع این معنویت ها را با توسل به مشاهدات و تحلیل و تبیین یافته های موجود، چه در درون این جنبش های نوظهور و چه با توجه به شرایط متفاوت جامعة امروزی بررسی کنیم؛ آنگاه به ارزیابی مدرنیسم و پسامدرنیسم، نفی سنت و بسط فردگرایی پرداخته ایم و اینکه چگونه پسا مدرنیته در برخی از خصوصیات خود، نسخة رادیکال شدة مدرنیته است و با نفی موجودیت سوژة مستقل و آگاه و نفی هر فراروایتی، بستر انواع تبیین های معنوی را مهیا کرده است. در ادامه به اسباب و عواملی چون فقدان معنا در زندگی و عدم رضایت از سبک زندگی مدرن، بحران هویت، وجود فناوری های جدید مثل اینترنت و... پرداخته شده؛ سپس از جنبش هایی که در بستر و راستای سیر مدرنیته و همسو با آن و کمک به آن پدید آمده اند نیز سخن به میان آمده است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Factors Leading to the Rise and Prevalence of New Spiritualties
    Abstract: 
    One of the distinguishing and highlighting characteristics of the current era is the rise and prevalence of very diverse and new spiritual movements and trends that have created a new identity for themselves presenting new interpretations of existence, man and life. The increasing prevalence and expansion of these new spiritual trends prompts us to look into the causes of their rise and spread. Most sociologists have introduced these spiritual trends as new religions. Therefore, I have first tried to find the definition of this type of religion; then I will examine the causes and factors of the rise and spread of these spiritualities - according to the definitions provided - by observing, analyzing and explaining the existing data, both within these emerging movements and with regard to the different conditions of today's society. Then I will evaluate modernism and postmodernism, and discuss the negation of tradition and the development of individualism. I will also discuss how postmodernism is a radicalized version of modernity in some of its characteristics, and how it has provided the basis for all kinds of spiritual explanations by negating the existence of an independent and conscious subject and negating any kind of meta-narrative. Then I will discuss the following causes and factors: the lack of meaning in life and dissatisfaction with the modern lifestyle, identity crisis, the existence of new technologies such as the internet, etc. Finally I will mention the movements formed in the context of modernity, which are in line with it and try to help its aims.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    عموماً وقتي از معنويت‌هاي نوپديد سخن به‌ميان مي‌آيد، مراد جنبش‌هاي نوين ديني‌اي هستند که از سال‌هاي 1960م به اين سو ظهور پيدا کرده‌اند. ايلين بارکر اين جنبش‌ها را ادياني نو مي‌نامد و در تعريف آنها مي‌گويد: جنبش‌هايي هستند که به سؤالاتي از اين دست پاسخ مي‌دهند: آيا ‌خدايي وجود دارد؟ هدف زندگي چيست؟ و بعد از مرگ چه رخ خواهد داد؟ (بارکر، 1999، ص 16). گوردون ملتون هم با تکيه بر نظرية شرق‌شدگي غرب، اديان جديد را از 1960م به بعد نتيجة رشد شور تبليغي اديان شرقي در ايالات متحده مي‌داند و از آن با عنوان «مداخلة فرهنگي» تعبير مي‌کند (حميديه، 1394، ص 25) و کساني چون برايان ويلسون اديان نوپديد را واکنش‌هاي منحرف و منفي به دنيا مي‌دانند (ویلسون، 1982). وي براي بسياري از اين جنبش‌هاي نوين ديني از عنوان «معنويت‌هاي مادي» استفاده مي‌کند (ويلسون، 1387، ص 22).
    براي فهم دقيق‌تر اديان نوپديد بايد ابتدا بدانيم كه منظور ما از دين چيست. تا کنون تعاريف گوناگوني از دين صورت گرفته و نظرياتي از زواياي مختلف ارائه شده است؛ براي نمونه، دورکيم مي‌گويد: دين سيستمي يکپارچه و مرکب از عقايد و اعمال مرتبط با امور مقدس است (تاوس، 2009، ص 17)؛ اما در اين مقاله مراد از دين، هرگونه باور و تبييني از جهان و زندگي است که مي‌تواند سبک زندگي انسان‌ها را تحت تأثير قرار دهد. در اين تعريف عام، امر مقدس ممکن است وجود داشته باشد يا نداشته باشد؛ گرچه به‌تعبير نگارنده، امر مقدس آن چيزي است که کرنش و احترام انسان را به خود وا‌دارد و با حضورش رفتار آدمي سوگيري متفاوتي به خود بگيرد. اين تعريف، عام و درازدامنه است و طبق اين تعريف کسب قدرت يا شغلي خاص براي فرد مي‌تواند چنان ارج و قرب پيدا کند که مهم‌ترين مسئلة او در زندگي شود و اين‌گونه او براي شغل خود زندگي خواهد کرد و دين او، شغل او خواهد بود.
    به‌هرحال، بالغ بر ده‌ها تعريف از دين ارائه شده است که بناي پرداختن به آنها را نداريم. حال براي آنکه اين مفهوم را از عموميت خارج کنيم تا موضوع مورد بحث ما به‌طور خاص متمايز شود، دين را به‌معناي داشتن تبييني خاص از جهان، انسان و زندگي فرض مي‌کنيم که با اعمالي متمايز و جمعيت انساني با باورهاي مشترک، ظهور پيدا مي‌کند؛ بدين‌سان تعريفي از دين ارائه کرده‌ايم که عموم اديان را دربرمي‌گيرد و هم‌زمان قرائت‌هاي مطلقاً شخصي از اين تعريف خارج شده، بُعد اجتماعي دين نيز در نظر گرفته مي‌شود. نکتة ديگر اينکه بايد اين نوع از دين، در جامعة معاصر پديد آمده باشد تا بتوان به آن عنوان «نو‌پديد» را اطلاق کرد. البته در زمينة تعيين زمان به‌راحتي مي‌توان مناقشه کرد؛ چنان‌كه اگر دورة پسامدرن مراد باشد، تعدادي از اين اديان نو‌پديد، چون بهائيت را بايد از اين حوزه خارج کرد؛ بنابراين بايد بپذيريم که دورة زماني خاصي در نظر گرفته نشود. آنچه موضوع مورد بررسي است، ظهور اين اديان در فضاي مدرن و به‌ويژه پسامدرن به‌دليل ظهور و گسترش چشمگير اين اديان در فضاي پسامدرن است. عموم متخصصان بر دورة پسا‌مدرن تأکيد دارند و البته قرائت‌هاي داخلي اديان متقدم و گروه‌هايي که خود را پيرو اديان کهن مي‌دانند، از اين تعريف خارج‌اند؛ ازاين‌رو آنها را بايد مکاتبي در درون يک دين به‌شمار آورد.
    وقتي از اديان نوظهور سخن مي‌گوييم، لزوماً مراد ما اديان سازمان‌يافته يا داراي رهبر و سلسله‌مراتب معين نيست؛ بلکه افرادي که در اين حوزه دست به قلم برده‌اند و نوشته‌هايي دارند که در آن به سؤالات و تبيين‌هاي اساسي پاسخ داده‌اند و هواداراني در اجتماع پيدا کرده‌اند نيز مشمول اين مفهوم مي‌شوند. ايشان را مي‌توان تحت قالب اديان عصر جديد طبقه‌بندي کرد. خاصيت اين طبقه، نداشتن رهبري مشخص و تشکيلات واحد است. اشخاصي چون پائولو کوئيلو در اين زمره طبقه‌بندي مي‌شوند؛ چرا‌که با وجود کار داستان‌نويسي، صراحتاً پا را فراتر مي‌برد و تبيين‌هاي مشخصي از جهان، زندگي و انسان ارائه مي‌کند که ميليون‌ها هوادار در سراسر جهان، جذب تبيين‌هاي وي شده‌اند. حال با توجه به اين تعاريف، سعي بر اين است که به علل ظهور اين اديان، به‌ويژه در دورة زماني پسامدرن پرداخته شود.
    1. پسامدرنيته
    اگر چنان‌که جامعه‌شناسانان دين مي‌انديشند، حداقل در باب اديان نوپديد به رابطة نزديک دين و جامعه قائل شويم، بايد شرايط حاکم بر جامعة پسا‌مدرن را بشناسيم و بدانيم چه خصوصياتي از آن مي‌تواند عامل ظهور اديان جديد باشد. براي اين منظور، پيش‌تر بايد مشخص شود که پسامدرنيته به چه دوره‌اي اطلاق مي‌شود و شرايط حاکم بر آن کدام است؟
    به‌قول السپت گراهام آسان‌تر است بگوييم: پسامدرنيسم چه چيزي نيست تا اينکه بگوييم چه هست؛ «پست‌مدرنيسم قطعاً مدرنيسم نيست» (گراهام، 1394، ص 75). براي مثال، فردريک جيمسون با کشاندن مفهوم پسا‌مدرن به هنرهاي مختلف، نشان مي‌دهد که در معماري، نقاشي، موسيقي و ادبيات، ‌چگونه فرهنگ مدرنيسم جاي خود را به نگرشي ديگر به‌نام پسا‌مدرنيسم داده است. در اين تغيير نگرش، آرمان‌گرايي مدرنيته با باورهاي مردمي و عامه‌پسند و احترام به بومي کردن، جايگزين شده است. به‌قول جيمسون، تفاوت مدرنيسم با پسا‌مدرنيسم، يعني خط فاصل گذاشتن ميان «فرهنگ متعالي و سطح بالا» و فرهنگ مشهور به «فرهنگ توده» يا «فرهنگ تجاري» (جيمسون، 1394، ص 4).
    بنا بر برخي مؤلفه‌ها، پسا‌مدرنيسم همان ادامة مدرنيته است که در ذيل به برخي از اين مؤلفه‌ها اشاره مي‌شود:
    1. ادامة حضور سرمايه‌داري و گسترده‌تر شدن آن: اگر سرمايه‌داري تا اواسط قرن بيستم پديده‌اي اروپايي ـ آمريکايي بود، بعد از شکستن بلوک شرق در اواخر قرن بيستم ديگر پديده‌اي جهاني به‌شمار مي‌آيد.
    2. انقلاب فناوري در ادامة انقلاب صنعتي: از نيمة دوم قرن بيستم به اين سو، ما شاهد رشد عجيب صنعت و توليد ابزارهاي الکترونيکي هستيم که به‌دنبال خود، شکل جهان را تغيير داد و جهان ما در چهار گوشة آن در دسترس‌تر و به‌عبارتي کوچک‌تر شد.
    3. ادامة فرديت‌گرايي: محوريت فرد، درواقع از محصولات جهان مدرن است و از اومانيسم دوران روشنگري برخاسته است. اومانيسم ابتدا با بالا بردن انسان به کرامتي والا و چشمگير آغاز شد؛ به‌گونه‌اي‌که گرچه با کليسا و روحانيت در تقابل بود، ولي با خداباوري و ايمان ديني تضادي نداشت. پيشرو در اين نوع اومانيسم را مي‌توان اراسموس، دانشمند هلندي‌تبار قرن پانزدهم ميلادي دانست. در ادامه، اومانيست‌هايي با کنار گذاشتن خدا يا به‌اصطلاح مرگ خدا در انديشة مدرن، انسان را به‌جاي او نشاندند. اين انسان مدرن با عقل خودبنيادش محوريت داشت. در اين دوران، اين باور که انسان مي‌تواند با عقل خويش دنيايش را تغيير دهد، برجسته مي‌شود و رويکرد علمي ـ تجربي تبديل به متن دوران مي‌گردد.
    انسان مدرن گمان مي‌کرد که با عقل خودبنياد و علم تجربي و بدون نياز به مفاهيمي چون وحي و دين مي‌تواند بهشت برين را در همين دنيا براي خود بسازد؛ چنان‌که حتي آموزه‌هاي کانت در نقد عقل محض و عقل عملي تنها به کنار گذاشتن مابعدالطبيعه منجر شد، نه کنار گذاشتن محوريت عقل خودبنياد. اين‌گونه بود که باور به کرامت انساني، به خدا انگاشتن انسان انجاميد؛ همان‌طورکه فوئرباخ به‌صراحت مي‌گفت: «انسان بايد خود را در مفهوم خدا ببيند؛ چنان‌که در مسيحيت هيچ‌کس حسي از خدا ندارد، جز آنچه در انسانيتِ مسيح است» (فوئرباخ، 1881، ص 45)؛ و نيز مي‌گفت: «عنصر اصلي و حياتي دين اين است که انسان را به‌مثابة موضوع شناخت براي انسان قرار دهيد (به‌جاي خداوند)؛ چنانچه اگر انسان را رد کنيد، دين را رد کرده‌ا‌‌يد» (همان، ص 44).
    اين باور ظهوريافته در مدرنيته، در پسا‌مدرن هم ديده مي‌شود. اين تبلورِ دوباره، به‌شکلي شديدتر و به‌نحوي است که ديگر، خواسته‌هاي فردي کمتر در خدمت منافع و اهداف اجتماعي و عالي‌تر قرار مي‌گيرد و ميل و سليقة اشخاص اهميت بيشتري پيدا مي‌کند. شايد به‌تعبيري، فرديت با جملة معروف دکارت «من مي‌انديشم، پس هستم»، از سوي کساني چون روسو به تعبير افراطي‌ترِ «من احساس مي‌کنم، پس هستم»، بدل شده است؛ چنان‌که زيگمونت باومن مي‌گويد: «ايدة خودبسندگي انسان، دين سازماني را از بنيان خراب کرد؛ نه از طريق پيشنهاد راه ديگري به‌سمت زندگي ابدي؛ بلکه به‌وسيلة دور کردن توجه بشري از آن و در عوض، تمرکز به اموري که انسان احتمالاً انجام خواهد داد و قادر به تجربة پيامدهايش است تا وقتي که بودن در دنيا را تجربه مي‌کند؛ و اين به‌معناي زندگي در دنياست» (باومن، 1395، ص 120).
    4. ادامة نفي سنت: در جهان پسامدرن، سنت به روية سابق، مورد تأييد نيست؛ يا به‌عبارت‌دقيق‌تر، اتوريتة سابق خود را ندارد. اين همان مطلبي است که هابرماس در دفاع از نظر خود مبني بر پروژة ناتمام بودن مدرنيته مي‌آورد. او تأکيد مي‌کند که متلاشي شدنِ جهان‌بيني‌هاي سنتي و ديني، از مؤلفه‌هاي اصلي مدرنيته است که به‌جايش علم، اخلاق و هنر نشانده شده است (هابرماس، 1996، ص 45).
    اين يکي از دفاعياتي است که هابرماس در «پروژة ناتمام خواندن مدرنيته» ارائه مي‌کند و به‌قول ليوتار، او سعي مي‌کند تصويري را نشان دهد که پروژة مدرنيته، موجد وحدتي اجتماعي ـ فرهنگي است و در آن، تمام عناصر زندگي روزمره و عناصر تفکر، جايگاه خود را در يک اندام‌واره خواهند يافت. ليوتار اين کار را نشدني مي‌داند؛ چراکه زندگي به حوزه‌هاي تخصصي مستقلي، تجزيه و تکه‌پاره شده و تجربيات عيني و ملموس موجب تعالي‌زداييِ معنا و ساختارزداييِ صورت شده است. اين‌همه، نه به‌عنوان راهي رهايي‌بخش مطرح مي‌شود، بلکه در شکل «بيزاري»اي است که يک قرن پيش بودلر آن را توصيف کرده بود (ليوتار، 1392، ص 174و175). اين مشابهت‌ها و البته قوي‌تر شدن و شدت گرفتن برخي مؤلفه‌ها سبب شده است که بسياري اصولاً پسا‌مدرن را همان مدرنيتة غلظت‌يافته بدانند؛ چنان‌که برخي اصطلاحات چون «ابرکالايي شدن» و «‌ابرتفکيک» را براي توصيف پسا‌مدرن استفاده کرده‌اند (حميديه، 1394، ص 153).
    اين ويژگي‌‌ها و بخصوص دو عاملِ فرديت‌گرايي و نفي سنت، خود از عوامل ظهور اديان‌ جديد هستند. همان‌گونه‌که در نوشته‌هاي ليوتار مشهود بود، نمي‌توان چنان انسجامي را بين حوزة عقلانيت و اجتماع پيدا کرد؛ و بدين‌نحو، همه‌چيز جزئي و مستقل شده‌اند. در اين راستا، بايد تفاوت‌هاي اساسي‌اي که بين مدرنيته و پسا‌مدرنيته وجود دارد نيز بررسي شوند.
    1ـ1. مرگ سوژه
    با همة شباهت‌هايي که براي اين دو مقوله ذکر شد، تفاوت‌هاي اساسي‌اي هم وجود دارد که ما را وادار مي‌کند تا براي فضاي جديد، به‌دليل داشتن تمايزهاي جدي در عين وجود مشابهت‌ها، نامي ديگر بگذاريم. يکي از اين تفاوت‌هاي اساسي، کنار رفتن سوژة مستقلِ آگاه است؛ چيزي که جيمسون از آن با عنوان «مرگ سوژه» ياد مي‌کند (جیمسون، 1991، ص 15). آنچه به سوژه هويت مي‌داد، آگاهي و خرد او بود.
    ظهور سوژه، با دکارت در غرب آغاز مي‌شود و کانت با پيش کشيدن مفهوم «نومن» يا شيءِ في‌نفسه و «فنومن» يا ظهور شيء در نزد ما، نگاه عقل‌گرايانة دکارتي را تعديل مي‌کند؛ ولي با قابل اتکا دانستن فهم ما از فنومن به‌دليل مشترک بودن آن فهم که توسط سوژه‌ها درک مي‌شود، همچنان محوريت انساني و آگاهيِ سوژه و استقلال وي پا برجا مي‌ماند.
    سوژه‌محوري، با کارهاي فرويد و روان‌کاوي وي و سخنان نيچه و ديگران، از استقلال خود بيرون آمد و نشان داده شد که سوژه تحت تأثير فضاي اطراف خود است و به‌هيچ‌نحو مستقل و خودبنياد نيست. با تغيير فضا و شرايط، آگاهي او نيز تغيير مي‌کند. اين تعاليم، يکي پس از ديگري سبب تضعيف اين رکنِ اساسي مدرنيته شدند و اين نگاه به‌مرور با استقبال بيشتري مواجه شد تا اينکه در نيمة دوم قرن بيستم، بعد از جنگ‌هاي جهاني، به‌صورت ناخودآگاه يا خودآگاه، آدميان را به اين سمت برد که سوژه نمي‌تواند مرجع اطمينان‌بخشي باشد؛ چراکه انسان را به‌سمت چنين جنگ‌هاي هولناکي کشانده و عواقب دهشتناک و تالي‌فاسدهاي آشکاري به‌همراه آورده است. بدين‌ترتيب، پس از مرگِ خداوند در انديشة مدرن، سوژة مستقلِ ‌آگاه نيز قدرت گذشتة خود را ندارد. اين نکته را بايد در نظر داشت که اين فرايند به‌تدريج عمومي و فراگير مي‌شود و هنوز نيز همه‌گير نشده است. بايد بين جوامع و سطحِ تجربة ايشان از مدرنيته و بعد از آن فهمِ پسامدرنيته تمايزي روشن قائل شد. به‌عبارت‌دقيق‌تر، پسا‌مدرن پس از تجربة مدرنيته لازم مي‌آيد.
    با تضعيفِ سوژة مستقل، رکن اساسي مدرنيته که تکيه بر عقلِ «خودبنياد» بود، فرومي‌ريزد و «پارادايم شيفت» صورت مي‌پذيرد. مؤلفه‌هاي سرمايه‌داري و فناوري هم که در هر دو فضا وجود دارند، مي‌توانند نوعي تفاوت به‌حساب آيند؛ چراکه پس از تشديدِ وضعيت، آن امور هم‌ مي‌توانند ماهيتي جديد به‌خود گيرند و به‌صورت بديهي و با اندک مشاهده‌اي مي‌توان وضعيتِ سرمايه‌داري و فناوري امروز را بسيار متفاوت با وضعيت قرن بيستم ارزيابي کرد.
    2ـ1. عدم توانايي علم تجربي در مشروعيت‌سازي
    در دورة مدرن با اهميت دادن به عقل خودبنياد، علوم تجربي هم در پي آن بسيار مهم انگاشته شدند و اصولاً واژة «علمي بودن» واژه‌اي مقدس شناخته شد؛ مثلاً اگر در سنت، با گفتن اين جمله که «اين سخن از آنِ پيامبري است»، عموم مردم آن مطلب را مي‌پذيرفتند، در فضاي مدرن، با گفتن اينکه «علم چنين مي‌گويد» يا «فلان چيز علمي است»، مشروعيت ايجاد مي‌شود و با اقبال عمومي نيز مواجه مي‌گردد. در فضاي پسا‌مدرن، علم هم چندان بنياد محکمي ندارد و حتي در مشروعيت‌سازي براي خود به‌نحو يقيني، ناتوان است، چه رسد به مشروعيت‌سازي براي ديگر مقولات. ليوتار مي‌گويد:
    اگر اين مشروعيت‌زدايي دنبال شود و اگر افق آن گسترش يابد، در آن صورت، راه براي جريان مهمي از پست‌مدرنيسم گشوده مي‌شود. علم، بازي خود را انجام مي‌دهد و نمي‌تواند به بازي‌هاي ديگر مشروعيت بخشد؛ به‌عنوان مثال، بازي تجويز از آن مي‌گريزد؛ ولي مهم‌تر اينکه بازي علم، آن‌گونه‌که تصور مي‌شد، نمي‌تواند به خود هم مشروعيت بخشد (ليوتار، 1396، ص 470).
    3ـ1. کنار رفتن هرگونه تقدس‌گرايي و ايجاد باورپذيري مطلق
    زماني دين قدسيت داشت؛ مابعدالطبيعه امري تقريباً بديهي انگاشته مي‌شد؛ ولي با آمدن مدرنيته، قدسيتي براي دين در دورة مدرن باقي نماند. رنه‌گنون سيرِ برخورد با دين در مدرنيته را ـ که با برخوردي قهري و خرافه دانستن دين به‌وسيلة به‌اصطلاح عقل‌گرايي و علم‌گرايي صِرف همراه بوده است ـ ضد سنت مي‌داند و برخورد با دين اصيل در پسا‌مدرن را با ايجاد اديان نو و قرائت‌هاي معنوي نو، سنتِ معکوس مي‌خواند (گنون، 1389، ص 312).
    در گفتمان مدرن، عقل در حکم خداست و جايگزين دين؛ به‌نحوي‌که رويکرد تجربي و علم‌گرايانه جاي دين را تقريباً در تمامي حوزه‌ها مي‌گيرد. هنگامي که در پارادايم پسامدرن، علم و عقلِ خودبنياد هم مشروعيتي به‌ذات‌خود ندارند، ديگر قدسيتي براي هيچ‌چيز باقي نمي‌ماند و انسان، فاقد تکيه‌گاه مستحکم نظري مي‌شود. البته در فضاي پسا‌مدرن نيز همان‌طورکه دريدا مي‌گويد: ساختارزدايي راه را براي هر نوع الهياتي مي‌بندد (دریدا، 1981، ص 40).
    مارک سي تيلور با تعبيري دقيق، از يک «ناالهيات» سخن به‌ميان مي‌آورد که «نا»ي آن نوشته مي‌شود، ولي خوانده نمي‌شود؛ او مي‌گويد: «نقدِ ساختارزدا، تاروپود الهيات و فلسفة مسلطِ غرب را از هم مي‌گشايد» (تيلور، 1396، ص792). در نتيجة اين فرايند، الهياتي به‌وجود مي‌آيد که او با اين جملات آن را توصيف مي‌کند: «انديشه‌اي که در اين فضاي پرشکاف سرگردان است، به‌ناچار انديشه‌اي ناآرام و ناآرام‌کننده است؛ عاقبت انديشه‌اي که دائماً ميان حفره‌هاي نظامِ افت‌وخيز قرار دارد. نظامي که علي‌القاعده بايد درون آن آرام مي‌گرفت، سرگرداني هميشگي و خانه‌به‌دوشي دائمي است» (همان، ص 793). اين سرگرداني همان حالتي ا‌ست که در اديان نوپديد مشاهده مي‌شود و آنها از دل همين سرگرداني پديد آمده‌اند. سرگرداني‌اي که حاصل ساختارزدايي و فضاي مدرن و پس از آن پسا‌مدرن مي‌باشد. «حيراني در حيراني»؛ اين عبارتي است که در توصيف اين اوضاع مي‌توان در نظر گرفت: هزاران قرائتِ ديني، که هيچ کدام پايه‌هايي استوار ندارند؛ و انسان‌هايي که در اين سرگرداني در ميان اين تبيين‌هاي مختلف در رفت‌وآمدند.
    مارک سي تيلور در ادامة توضيح مفهوم ناالهيات مي‌گويد: «ازآنجاکه ناالهيات الي‌الابد حالت بينابيني دارد، به‌گونة انکارناپذير، ابهام‌آميز است. نامتألهانه پرش‌هاي سرگرداني را مطرح مي‌کند و پاسخ‌هاي پيشنهادي‌اش نيز غالباً سرگردان و حتي خطا‌آميز است... ايده‌ها هيچ‌گاه ثابت نيستند؛ بلکه همواره در حال گذرند؛ ازاين‌رو به‌گونه‌اي مهارناشدني گذرا هستند» (همان، ص 705).
    در اين وضعيت، همه‌چيز قابل باور خواهد بود؛ چراکه هيچ‌چيز قطعيت ندارد و انسان پسامدرن نتيجه مي‌گيرد که همه‌چيز ممکن است؛ ولي ازآنجاکه نياز به باور و اعتقادي دارد، بنا بر تجربة احساسي خود به يک اعتقادِ چه‌بسا گذرا و موقتي تمسک خواهد جست. اين رويه، نتايجي به‌دنبال خواهد داشت که مي‌توان آن را در تعدادِ بسيارِ فرقه‌ها و اديان جديد مشاهده کرد؛ حتي اين رويکردِ احساسي مي‌تواند در ميان باورمندان به اديان اصيل هم به تفرق بسيار بينجامد و در مواردي هم مي‌تواند سبب اتحاد مکاتب مختلف بشود؛ چراکه گويي خواه‌ناخواه قداست در ذهن آنها ‌امري نسبي و دست‌کم حداقلي شده است. بنابراين ايرادي به‌نظر نخواهد رسيد که برخي از مطالب ديني را پذيرفت و برخي را رد کرد. اين رويه مي‌تواند به اتحاد ميان برخي، به‌دليل جدي نگرفتن مباحث، چندان‌که در زمان سنت ارزشمند بودند، منتهي شود. برخورد سليقه‌اي و اختلاطي، برخلاف آن‌گونه‌که در سنت مذموم بود، امري تحسين‌شده ترويج مي‌شود و در مواردي هم مي‌تواند در برخورد با گروه‌هايي که در ميان ايشان هنوز کل آموزه‌ها به‌عنوان يک کلِ تجزيه‌ناپذير و مستقل، قداست تام دارند، سبب درگيري‌ها و نزاع‌هاي بسيار شود.
    4ـ1. کالايي و مصرفي شدن دين در دورة پسامدرن
    در اين پارادايم، گرچه عامة مردم هميشه مصرف‌کننده‌اند، ولي عده‌اي هم بنا به طبع و روحية خود ميل به توليد دارند. فضا هم براي توليد هرگونه فکر، باور و ديني مهيا خواهد بود. انسان‌هايي بنا به نيازهاي متفاوت، دست به توليد مجموعه‌اي از باورها و مناسک مي‌زنند و آنها را به جامعه عرضه مي‌کنند. فرايند توليد مي‌تواند متفاوت باشد؛ عده‌اي با هدف مشتريِ بيشتر دست به انتخاب باورهاي عامه‌‌پسندتر خواهند زد و عده‌اي هم بدون توجه به اقبال عمومي، فقط آنچه خود و احساس خود آن را صحيح مي‌پندارند، انتخاب خواهند کرد و آن را با ديگر مردمان به‌اشتراک مي‌گذارند. در مقام عرضه و گسترش اين ايده‌ها، فناوري گسترده، فراگير و در دسترس جهان جديد هم به ياري ايشان مي‌شتابد.
    2. وجود رسانه‌هاي ارتباط جمعي، به‌ويژه اينترنت
    در گذشته، اگر کسي مي‌خواست با دين يا آييني آشنا شود، اين امر به‌راحتي و سهولت انجام نمي‌گرفت؛ راه‌هاي شناخت و دسترسي به اطلاعاتِ اديان محدود بود؛ اما در دهه‌هاي اخير به‌دليل توسعه‌هاي چشم‌گير بشر در حوزه‌هاي فناوري، به‌ويژه علوم ارتباطي و ابزارهاي ارتباط جمعي، اين دسترسي بسيار سهل و آسان شده است. امروزه با از بين رفتن موانع ارتباطي گذشته و برداشته شدن بسياري از محدوديت‌ها، همگان مي‌توانند به‌طور مستقيم با اديان و مناسک مختلف روبه‌رو شوند. قرار گرفتن در معرضِ انبوهي از اطلاعات درست يا نادرست و تکرار آن در رسانه‌هاي مختلف، خصوصاً وقتي با توسل به انواع ترفندها و شگردهاي هنري و تبليغاتي صورت مي‌گيرد، خواسته يا ناخواسته بر ذهن و انديشة انسان‌ها تأثير مي‌گذارد. اين اثرات، همواره آن‌گونه‌که به‌نظر مي‌رسد، بنا به باور دين‌داران سنتي، مثبت نيست و چه‌بسا ممکن است موجب فروريختن بناي انگاره‌ها و باورهاي اعتقادي و ديني شود؛ به‌ويژه آنجايي که اين باورها بر بنياد عقيدتي اصيل و مستحکمي استوار نشده‌اند. همين امر خواه ناخواه ممکن است افراد را به‌سمت التقاط فکري و عقيدي و ظهور معنويت‌هاي نوپديد سوق دهد.
    يکي از رسانه‌هايي که امروزه بيش از همه سبب ترويج و گسترش معنويت‌هاي نوپديد مي‌شود، اينترنت و شبکه‌هاي اجتماعي مجازي ا‌ست. انسان در عصر اينترنت، بخش بزرگي از وقت خود را در فضاي مجازي مي‌گذارند. مطابق آمار، 95 درصد مردم آمريکاي شمالي در سال 2018م، 85 درصد مردم اروپا، 64 درصد مردم خاورميانه و 36 درصد در آفريقا کاربر اينترنت‌اند (آمار اینترنت جهانی، 2018).
    3. اباحه‌گري
    جنبش‌هاي نوپديد ديني که در فضاي غلبة فرديت و احساسات و تمايلات فردي و نفي هرگونه اتوريته و تقدسِ ذاتي نفس مي‌کشند ـ طبعاً از حيث جلب مخاطب و هم از حيث اقتضاي ذاتي که خود مولود اين فضا هستند ـ سعي مي‌کنند راه را براي آزادي هرچه بيشتر انسان، چه در حوزة فردي و چه در حوزة اجتماعي، باز کنند و تبيين‌هايي ارائه دهند که حتي وجدان دروني را که مي‌تواند تنها مانع انسان پسا‌مدرن و محدودکنندة او باشد، با توجيهات موجه، ارضا و آرام كند. در ادامه، به چند نمونه از اين تعاليم اشاره مي‌شود.
    1ـ3. توجيه معنوي رفتار بي‌قيدوبند جنسي
    يکي از نمونه‌هاي بارز اين اباحه‌گري را مي‌توان در تعاليم اُشو مشاهده کرد که خود را در روابط جنسي آزاد نشان مي‌دهد. وي مي‌گويد: «تانترا گفته است قبل از عشق‌بازي با يک زن يا يک مرد، ابتدا دعا کن؛ زيرا ديدار ملکوتي انرژي‌ها در راه است؛ خدا تو را احاطه خواهد کرد و... کليساها خالي‌اند و کابين‌هاي عشق مملو از خدايند» (اشو، 1380، ص 117)؛ يا در جايي ديگر مي‌گويد: «من از ازدواج دلِ خوشي ندارم؛ چون ازدواج موفق مي‌شود و به تو آرامش دائمي مي‌بخشد. خطر همين‌جاست؛ تو به يک اسباب‌بازي راضي مي‌شوي» (همان، ص 230). يونگ که با وجود همسر و فرزند، عاشق زني جوان مي‌شود، مي‌گويد: زن‌ها دو تيپ هستند؛ يا مادرند که پرستاران خوبي هستند؛ يا محبوبه و دلربا که الهام‌بخش‌اند. اشو در باب اين سخنان يونگ چنين مي‌گويد: يونگ اين را در نظر نگرفت که مردان نيز چنين‌اند و براي زنان هم بايد چنين حقي را قائل مي‌شد (اشو، 1383الف، ص 192ـ194).
    همچنين به‌استناد مکتب تانترا به توجيه روابط بي‌قيدوبند جنسي مي‌پردازد و مي‌گويد: چون زنبور باش. او نمي‌گويد اگر زني را دوست داري با او زندگي نکن؛ با او باش؛ اما به عشق وفادار باش، نه به انسان... وقتي عشق و شادي متوقف مي‌شود، آن را رها كنيد و به حرکت ادامه دهيد... اگر از چيزي لذت نمي‌بريد، فقط بگوييد «متأسفم» و انتخاب ديگري‌ کنيد (اشو، 1383ب، ص 107). طبيعتاً کسي که باور اخلاقي محکمي نداشته باشد، وقتي با اين سخنان مواجه شود و آنها را با طبع خود هماهنگ ببيند، احتمالاً در جلب توجه او به اين جنبشِ معنوي مؤثر خواهد بود.
    4. تمايل به تجربة مسائل ماوراءالطبيعه
    پس از حاکم شدن گفتمان مدرن که ماوراء‌الطبيعه را خرافات و امور مرتبط با آن را شبه‌علم دانست، روزبه‌روز، از سينما گرفته تا ادبيات و باورهاي عمومي، گرايش به مسائلي چون جادو و موجوداتي همچون جن، موجودات فرازميني، ارواح و... بيشتر شده است. بانيان برخي جنبش‌هاي نوپديد ديني با اطلاع از اين گرايش، سعي کرده‌‌اند با طرح مطالب و ادعاهايي در اين زمينه، به اين ميل و علاقة عمومي پاسخ دهند؛ گرچه برخي از اين بانيان اين مسائل را رد مي‌کنند؛ چنان‌که کريشنا مورتي مي‌گويد: «ابتدا بايد اين را دانست که هيچ نوع فلسفه و الهيات و بحث دربارة مابعدالطبيعه را تجويز نمي‌کنيم. به‌نظر من، همة ايدئولوژي‌ها احمقانه هستند» (مورتي، 1384، ص 43). پايه‌گذاران و مروجانِ اديان جديد مدعي هستند با توسل به جادو و نيروهاي فرامادي مي‌توانند به درمان بيماري‌هاي لاعلاج و حل مشکلات لاينحل مردم اقدام کنند. در ادامه به بررسي برخي از اين ادعاها مي‌پردازيم.
    1ـ4. ادعاي درمانگري با توسل به نيروهاي ماورايي
    سارا ام پايک که استاد دانشگاه در آمريکاست، در نتيجة تحقيقات ميداني خود مي‌گويد:
    عصر جديدي‌ها و کافرکيش‌هاي جديد به درمانگران و موجودات معنوي خارج از خود توجه مي‌کنند تا به‌کمک آنان بتوانند انسداد انرژي را درمان کنند؛ يا آن را دوباره به جهت ديگري سوق دهند. آنها مسئوليت سلامتي را در نهايت به عهدة فرد مي‌گذارند و مي‌گويند، از اين نظر با ادياني چون مسيحيت که مسئوليت نهايي را به عهدة خدا مي‌گذارند، تفاوت دارند (پايک، 1395، ص 269).
    امروزه در بسياري از جوامع، به‌ويژه جوامع غربي، مراجعه به درمانگرانِ معنويت‌گرا افزايش يافته است. اين روزها، هرچند علم پزشکي در تشخيص و درمان بسياري از بيماري‌ها به دستاوردها و توفيقات چشمگيري دست يافته، اما از نظر بسياري، در تشخيص و درمان بيماري‌هاي رواني توفيق چنداني نيافته‌ است. اين امر اين ذهنيت را تقويت کرده است که مي‌توان با توسل به نيروهاي ماورائي و انرژي‌هاي کيهاني، بسياري از بيماري‌ها، به‌ويژه بيماري‌هاي رواني را درمان کرد؛ ازهمين‌رو بسياري براي درمان بيماري خود به اين گروه‌هاي معنوي درمانگر رجوع مي‌کنند و آنها با روش‌هايي عجيب و غريب دست به اعمالي مي‌زنند که تلفيقي از عناصر جادو، القاي رواني و بهره‌گيري از نيروهاي غيرمادي‌ است. برخي از اين گروه‌هاي نوپديد معنوي درمانگر، همچون عرفانِ حلقه، ادعاي درمان جميع بيماري‌ها ـ اعم از جسمي و رواني ـ را دارند. در اين گروه‌ها، برخلاف گروه‌هاي عصر جديد غربي، ادعاي جادو به‌چشم نمي‌خورد. ايشان ادعاي اتصال به شعور کيهاني را را در چارچوب استفاده از خداشناسي توحيدي مطرح مي‌کنند و بدين‌وسيله سعي دارند مسلک خويش را با شکل و نمايي مقبول‌تر در جامعة هدف ـ که عمدتاً مسلمان و به‌ظاهر موحّدند ـ عرضه کنند. محمدعلي طاهري، مؤسس اين گروه، مي‌گويد: «نظر به اينکه درمان توسط شعور کيهاني صورت مي‌گيرد، درمانگر حق ندارد هيچ يک از بيماري‌ها را لاعلاج بداند» (طاهري، 1388، ص 114).
    يکي ديگر از گروه‌هاي درمانگر ديني، «علم مسيحي» نام دارد. ماري بيکر ادي در اساسنامة اين جنبش مي‌آورد: «درمان بيماري همچون درمان گناه است» (بیکر ادی، 1934، ص 9). همچنين راه درمان را اين‌گونه معرفي مي‌کند: براي درمان بيماري، ذهن بايد برتر از پنج حس مادي خود برود و درواقع، بيماري تصوري است که ذهن فاني انساني براي خود مي‌سازد (همان، ص 493)؛ آنگاه توسط ذهن الهي و باور به آن، بيماري‌ها درمان خواهند شد؛ چراکه تنها حقيقت را ذهن الهي مي‌داند و مي‌گويد: «همة هستي، ذهن بي‌نهايتِ خدا و ظهور بي‌نهايت اوست» (همان، ص 468). اين نکته شايان ذکر است که لزوماً همة اين گروه‌ها، به‌ويژه دو گروه اشاره‌شده، خود را جدا از تعاليم اديانِ اصيل معرفي نمي‌کنند؛ اما قرائتي متفاوت و ساختارشکنانه از اديان نهادينه و سنتي ارائه مي‌دهند که به‌طورکلي چارچوب سنتي خود را از دست مي‌دهند.
    5. بحران هويت
    در تعريف «هويت» گفته شده است: هويت، درواقع پاسخ به پرسشِ «من کيستم» است (وود‌وارد، 2000، ص 6). کيستي هر فرد در تمايزش با ديگران معنا مي‌يابد؛ لذا بايد سراغ مؤلفه‌هايي رفت که به فرد تمايز مي‌بخشد و او را خاص مي‌کند. اين ويژگي‌ها مي‌تواند در افراد ديگر هم وجود داشته باشد؛ لذا جمعي که آن ويژگي‌هاي متمايزکننده را دارند، داراي يک هويت جمعي خواهند بود. در اينجاست که اين هويت جمعي در برابر ديگر هويت‌ها که خصوصيتي متفاوت دارند، قرار خواهد گرفت. گاه اين خصوصيات صرفاً تمايزبخش‌اند؛ ولي گاهي در تضاد و در مقابل ديگر ويژگي‌ها قرار مي‌گيرند و هويت‌ها هم که بالطبع برخاسته از آن ويژگي‌هايند، در مقابل هم قرار خواهند گرفت.
    بايد ديد كه چه عناصر هويت‌بخشي براي انسان پسامدرن وجود دارد. در هويت روان‌شناختي، چنان‌که وينريچ مي‌گويد: «[هويت] مجموع تعبير و تفسيري است که فرد از خود دارد و اين تعبير و تفسير در زمان حاضر، با تفسيري که از خود درگذشته دارد و آن تصويري که از خويش مشتاق است که داشته باشد، سخت مرتبط و به‌هم‌پيوسته است» (حميديه، 1394، ص 163، به نقل از: وينريچ، 1986).
    آنتوني و بکفورد معتقدند كه سبب پيدايش اديان نوپديد، جست‌وجوي هويت در جهانِ غيرشخصي امروزي و جهاني است که تحت سلطة ساختارهاي ديوان‌سالارانه قرار دارد و ويژگي‌اش ازهم‌پاشيدگي نقش‌هاي اجتماعي است (هميلتون، 1397، ص 363). اين مطلب که گفته مي‌شود در پسا‌مدرنيته هويت‌ها از بين مي‌روند، به‌معناي عام کلمه صحيح نيست؛ چراکه هويت‌هايي چون هويت ملي، ديني، ‌زباني، قومي و... در مواردي بسيار تقويت شده‌‌اند و در مقابل، در تعداد زيادي از جوامع، اين هويت‌ها به‌شکل وسيعي از اهميتشان کاسته شده است؛ زيرا مجذوب و فرايند جهاني شدن و مستغرق در آن هستند.
    اختلاف طبقاتي در جهان معاصر، از اسباب بيگانگي عمومي با نظم موجود به‌شمار مي‌رود. با اينکه هميشه عده‌اي اندک، بسيار بيشتر از ديگر افراد جامعه ثروت داشته‌اند، ولي اتفاقاً در سال‌هاي بعد از جنگ جهاني دوم و در دهه‌هاي اخير اين اختلاف ثروت و قدرت به‌طور چشمگيري افزايش يافته است. ثروت و قدرتِ افراد محدود، بسيار بيشتر و گسترده‌تر از ثروت و قدرت گذشتگان است. اين واقعيت را مي‌توان در آمار دارايي ثروتمندان جهان مشاهده کرد؛ به‌طوري‌که بنا به آمار مؤسسة آکسفام، ثروت 62 نفر در سال 2016م معادل ثروت نيمي از مردم جهان بوده است (آکسفام، 2016). همين آمار در سال 2017م به هشت نفر مي‌رسد (آکسفام، 2017). اين تفاوت طبقاتي حيرت‌آور، مولدِ حس عدم اعتمادِبه‌نفس و حقارت خواهد بود. گويي نظم کنوني جهان، نه براي همة مردم، بلکه براي عده‌اي محدود برنامه‌ريزي شده است. اين بي‌اعتمادي به نظم مدرن است که انسان‌ها را از مباني نظري مدرنيته روي‌گردان خواهد کرد. بسياري، ديگر خود را در هويت انسان مدرن و جهاني تعريف نمي‌کنند و آنها به نگرش‌هاي ديگري کشيده مي‌شوند که از بنيادگرايي ديني تا آنارشيسم را شامل مي‌شود.
    حال بايد ديد که اين بحران‌هاي هويتي و سرخوردگي‌ها چه ربطي به گرايش انسان‌ها به اديان نوپديد مي‌تواند داشته باشد. براي مثال، مي‌توان از زبان اکهارت تله دربارة سرخوردگي‌هاي و حس نفرت و دشمن بودن با همه‌چيز گفت. او مي‌نويسد: «من تا سي‌سالگي در شرايطي پر از اضطراب زندگي مي‌کردم؛ شرايطي که بسياري را از فرط افسردگي به‌سوي خودکشي سوق مي‌داد... همه‌چيز چنان بيگانه با من، دشمن و بي‌معنا به‌نظر مي‌رسيد که از دنيا بيزار شدم. بيش از هر چيز از وجود خودم بيزار بودم. به خودم گفتم: چرا بايد اين زندگي پر از نکبت را تحمل کنم؟ چرا به اين تلاش و تقلاي بيهوده ادامه دهم؟» (تله، 1397، ص 9و10).
    يا آنجا که وين‌ داير از مرگ پدر الکلي‌اش و ناپدري الکلي و سارقِ خود مي‌گويد (داير، 1394، ص 39). مسائلي چون شيوع طلاق، اعتياد و حضور نداشتن پدر و مادر به‌صورت مشترک بر سر فرزندان به‌دليل توليدمثل خارج از حريم رسمي ازدواج، و آمار طلاق گسترده، جوامع را دچار آسيب‌هاي متعدد کرده است. ساخت‌هاي جامعة مدرن و نظم آهنين آن، و بي‌قيدي قانوني در مباحث اخلاقي، مستقيماً بر روي اين اوضاع اثرگذار است. مجموعة اين موارد، بسياري از انسان‌هاي آسيب‌ديده را دچار بحران‌هاي هويتي، نفرت از جهان جديد و مهم‌تر از همه، گرفتارِ بي‌معنايي در زندگي مي‌کند. اين نکته را در آمارِ مرکز آمارگيري اروپا مي‌توان مشاهده کرد: براساس اين آمار، در ايسلند هفتاد درصد، فرانسه شصت درصد، کشورهاي بلغارستان، اسلونيا، استونيا، سوئد، دانمارک، پرتغال، هلند، سوئيس و نروژ، بيش از پنجاه درصد، و در کشورهاي بلژيک، چک، بريتانيا، مجارستان، اسپانيا، فنلاند و اتريش بيش از چهل درصد از کودکان متولدشده حاصل رابطة خارج از حريم رسمي ازدواج بوده‌اند (آمار اتحادیة اروپا، 2018).
    براي کودکاني که در دوران طفوليت از شانس داشتن پدر و مادر به‌عنوان يک خانوادة رسمي و کانون محبت محروم‌اند، نمي‌توان به‌راحتي، داشتن خانواده‌اي کامل را در ادامة زندگي متصور شد. اين‌ عوامل مي‌تواند به‌راحتي موجب آسيب‌هاي اجتماعي ـ رواني و سستي در روابط انساني شود که خود در بي‌معنا ديدن زندگي نقش مؤثري ايفا مي‌کند. در اينجاست که معنويت‌هاي نوپديد به ميدان مي‌آيند و ادعاي خود را در جهت رفع اين مشکلات مطرح مي‌کنند.
    اين معنويت‌ها سعي مي‌کنند به اعضاي خود يک حس هويت جمعي القا کنند؛ به‌نحوي‌که اين افراد ديگر خود را تنها نمي‌بينند. بسياري از اين معنويت‌ها انتقادهاي نسبتاً تندي به ساختارهاي مدرن دارند و اين موارد را در اعتراضات ايشان به تبعيض اجتماعي، وجود گرايش‌هاي فمنيستي، اعتراض به تبعيض‌هاي جهان مدرن، فقر، اختلاف طبقاتي و همين‌طور مسائل محيط‌زيستي مي‌توان مشاهده کرد.
    عموم معنويت‌ها معنايي جديد براي زندگي معرفي مي‌کنند و با اين معنابخشي به زندگي اعضاي خود، سبب مي‌شوند که اين افراد با ديد وسيع‌تر و اميدوارانه‌تري به حيات خود در اين دنيا نگاه کنند. اين فرايند، عاملي خواهد بود براي ايشان که به‌سبب کسب درکي جديد و متفاوت، به‌ديدة تحقير به ديگران بنگرند؛ چراکه ديگران از آن فهم و نگرش ـ که ايشان فهمي برتر مي‌دانند ـ محروم‌اند. اين رويکرد، حس خوشبختي نسبي مي‌دهد و سبب افزايش حس اعتمادبه‌نفس مي‌شود و جايگزين احساس حقارت‌هايي ا‌ست که در جامعة مدرن درک مي‌کنند. اين‌گونه مواجهه با دنياي جديد، بسيار راحت‌تر و قابل‌تحمل‌تر خواهد بود؛ هويتي نوين را بازمي‌يابند و با فعاليت در ميان هم‌کيشان خود، نقش اجتماعي و احساس اثرگذاري در جهان را پيدا مي‌کنند. ايجاد احساس رضايت و تحمل‌پذيري سبب مي‌شود که رهبران سياسي جوامع هم از وجود اين معنويت‌هاي نوظهور استقبال کنند؛ زيرا از بروز نافرماني‌ها و شورش‌هاي اجتماعي و مدني جلوگيري مي‌كند و به‌نحوي چنين افرادي در همين ساختار موجود هضم مي‌شوند و خطر حرکت‌هاي راديکال خنثي مي‌شود.
    6. خواست مدافعان مدرنيته در ترويج برخي معنويت‌هاي نوپديد
    تا اينجا به‌گونه‌اي مباحث طرح شد که گويا همة اديان نوپديد در مقابله با مدرنيته، اهداف آن و ساخت و باورهاي آن شکل گرفته‌اند؛ ولي چنين باوري نادرست است. جنبش‌هاي ديني فعال و متنفذ فراواني هستند که مسير مدرنيته را مسيري درخشان و روبه‌تکامل مي‌بينند؛ از فرايند جهاني شدن و همة اين قبيل مسائل به‌شدت دفاع مي‌کنند و اينها را مسيري رو به تکامل آگاهانة بشر مي‌دانند. بسياري از اين‌ افراد، از متنفذين در سياست و از دولتمردان‌اند. به يک نمونه از اين نحوة تفکر اشاره مي‌شود که کم‌وبيش گوياي نظرات اين طيف است: باشگاه بوداپست که توسط اروين لازلو در سال 1993م بنياد نهاده شد، اعضاي برجسته و مهمي در حوزة فرهنگ و علم دارد که تعدادي از اين اعضا از اين قرارند: پائولو کوئيلو، دالاي لاما، اسکار آرياس، ميخائيل گورباچف، باربارا مارکس هابرد و بسياري ديگر (باشگاه بوداپست، 2018). بسياري از اعضاي اين باشگاه، رهبر يا عضو مؤسسات مدني فعال ديگر نيز هستند. چنان‌که ديده شد، برخي از اين اعضا از رهبران معنويت‌هاي نوپديد جهاني به‌شمار مي‌روند. يکي از اين افراد، باربارا مارکس هابرد است که بنيان‌گذار «گروه رهبران تکاملي»، «انجمن آيندة جهان» و «انجمن فکر جديد» است. همچنين او يک بار هم در فهرست نامزدهاي دموکرات براي انتخابات رياست‌جمهوري آمريکا قرار داشته است (وبسایت رسمی هابارد، بی‌تا). وي در تعريف تکامل آگاهانه مي‌گويد:
    تکامل آگاهانه به‌معناي تکامل با انتخاب شانس نيست. طبيعت، بيليون‌ها سال است که از طريق انقراض پنج گروه انبوه، در حال تکامل است؛ اما هيچ‌گونه از آنها آگاهانه نبوده است. در حال حاضر، ما آگاه هستيم که با انقراض جمعيِ ششم مواجه هستيم و بشريت در اين بحران نقش مهمي دارد. ما همه‌چيز را تحت تأثير تکامل خودمان قرار مي‌دهيم؛ غذا که مي‌خوريم؛ اتومبيل‌هايي که رانندگي مي‌کنيم؛ تعداد نوزاداني که داريم؛ انرژي‌اي که استفاده مي‌کنيم؛ و... . ما وارد اولين عصر تکامل آگاهانه شده‌ايم. اين کتاب، يک کتاب و راهنماي حياتي براي کل نسل ماست براي تکاملي آگاهانه. اين يک راه جديد را براي ما فراهم مي‌کند (هابرد، 2015، ص 26).
    هابرد با گفتاري اميد‌بخش، بحران‌ها را براي تکامل ضروري مي‌داند و مي‌گويد: «استرس موجب تکامل مي‌‌شود. مشکلات ما را مجبور به يافتن راه‌حل‌هاي جديد مي‌کنند تا پتانسيل‌هاي نوظهور را درون سيستم، مانند انرژي خالص جديد، اقدامات بهداشتي جديد و غيره کشف کنيم» (همان). از ويژگي‌هاي اين گروه مي‌توان به اين موارد اشاره کرد:
    1. انسان مدرن را انساني آگاه مي‌دانند که با قوة عاقلة قابل تکية خود، وارد عصرِ جديدي شده است؛
    2. انسان با تاريخي چندصدهزارساله، سير تکاملي جسمي و عقلي را گذرانده است و اکنون در بهترين زمان خود به‌سر مي‌برد و بايد آگاهانه به‌سمت آينده‌اي روشن و تکاملِ بيشتر قدم بردارد؛
    3. اين گروه، طرفدار و برقرارکنندة سياست‌هاي جهاني شدن و ليبراليسم‌اند و بيشتر در طيف چپ سياستمداران ديده مي‌شوند. البته در طيف راست هم گونه‌اي از همين تفکر، البته با بن‌مايه‌هاي دينيِ عمدتاً يهودي ـ مسيحي و آخرالزماني در آمريکا مشهود است؛
    4. بنا به روايتِ اين هواداران و راهبران مدرنيته، ايشان به‌دنبال خلقِ نوعي بهشت در همين عالم، با سياست‌هاي جهاني، پيشرفت روزافزون فناوري و قدرت بشرند. اين آينده‌اي است که به آن باور دارند و در جهت آن تلاش مي‌کنند و آن را هم با تبليغات فراوان و توسط همين گروه‌هاي ديني و غيرديني اشاعه مي‌دهند؛ چنان‌که هابر در ستايش آينده و ضرورت ادامة وضع موجود مي‌نويسد:
    توانايي‌هاي جديد ما که در حال حاضر در دسترس ماست، مانند بيوتکنولوژي، انرژي هسته‌اي، فناوري نانو، سايبرنتيک، هوش مصنوعي، زندگي مصنوعي و توسعة فضايي، ظرفيت‌هاي تکاملي راديکال هستند که در وضعيت کنوني اگر آگاهي تکاملي، ثابت و بدون تحرک باشد، خطرناک‌اند؛ از ديدگاه شرايط و نيازهاي فعلي ما، ممکن است غيرطبيعي باشند و در واقع با ديد شرايط اکنون، اين‌چنين هستند؛ ولي بااين‌حال، اگر نيازهايمان را در مرحلة بعدي تکامل در نظر بگيريم، به‌عنوان يک موجود جهاني، اين دقيقاً همان توانايي‌هايي است که ما براي زنده ماندن و رشد در محيط فيزيکي فضاي بيروني (خارج از زمين) و در محيط آگاهي گسترش‌يافته از فضاي داخلي نياز داريم (همان، ص 25).
    اين سخنان بر ارائة تصويري زيبا دلالت مي‌کنند؛ ولي اين تصوير به‌دليل کمبود منابع زمين، براي عده‌اي اندک خواهد بود که به اين امر اشاره‌اي نمي‌شود. بااين‌همه، وعده‌هاي آخرالزماني را مي‌توان در نوشته‌هاي ايشان به‌وضوح ديد. از ديگر مؤسساتي که در راستاي رفع نگراني‌هاي جهاني شدن و اميد‌بخشي و معنويت‌بخشي فعاليت مي‌کنند، مي‌توان به اين موارد اشاره کرد:
    1. بنياد ايماني توني‌بلر (Tony blair faith foundation)؛
    2. مرکز خرد يکپارچه (Center for integral wisdom)؛
    3. فدراسيون بين‌المللي صلح جهاني (Universal peace federation)؛
    4. مؤسسة انديشة نوين جهاني (Association for global new thought).
    7. بحران نبود معنا در زندگي و تأثير اعتياد
    انسان پسامدرن با فضايي روبه‌روست که در آن هيچ امر ِمتيقني وجود ندارد و مشروعيتِ معنابخشي اديان سنتي و همين‌طور رضايت‌بخشي سبک و فضاي سياسي و اقتصادي زندگي مدرن، مورد شک و ترديد بسيار قرار گرفته است. در چنين وضعيتي، بسياري با بحرانِ نداشتن معنا در زندگي مواجه مي‌شوند و مشکلات رواني عديده‌اي به‌وجود مي‌آيد که در مواردي اين افراد پاسخ خود را در اعتياد مي‌بينند. آيا مي‌توان اعتياد به مواد مخدر يا الکل را از عوامل ظهور يا گسترش اديان نوپديد دانست؟ اينکه بسياري از رهبران اين اديان، به‌ويژه گروه‌هاي عصر جديد، همچون شاکتي‌گواين يا پائولو کوئيلو، از اعتياد شديد خود به مواد مخدر مي‌گويند (آریاس، 1381، ص 105)، مي‌تواند دليل روشني بر اين مطلب باشد؟
    در بررسي اين موضوع بايد گفت: نمي‌توان اعتياد به مواد مخدر يا الکل را از عوامل مستقيم پيدايش اين اديان دانست؛ چراکه اولاً اين اعتياد، عمومي نيست و مهم‌تر اينکه نمي‌توان بين اعتياد اين افراد که اغلب مربوط به گذشتة ايشان است و ايجاد معنويتي جديد رابطه‌اي مستقيم برقرار کرد؛ ولي مي‌توان اعتياد را از عواملي دانست که مي‌تواند از حس بي‌معنا ديدن زندگي يا عذاب کشيدن در زندگي برخيزد. اعتياد را مي‌توان علتي ديد که خود با اينکه معلول افسردگي‌ها و مشکلات و بي‌معنايي زندگي است، بر آنها مي‌افزايد و نياز به يافتن معنا براي زندگي را جهت درمان آن وضعيت فلاکت‌بار بيشتر مي‌کند. از اين زاويه مي‌توان به اين مقوله نيز پرداخت.
    يينگر نکته‌اي را مطرح مي‌کند. او مي‌گويد: کساني که تحت تأثير مواد مخدرند، شايد ناخودآگاه ذهنشان اين استدلال را مطرح کنند که اگر با مواد مخدر مي‌توان به‌سرعت وضعيت فلاکت‌بار را براي مدتي فراموش کرد و شادي را به‌دست آورد، چرا نتوان با معنويت با همان سرعت به رستگاري رسيد (يينگر، 1376، ص 135). اين سخن چندان بي‌ربط هم به‌نظر نمي‌رسد؛ گرچه در درجة تأثير و راه اثرگذاري آن مي‌توان ترديد کرد، ولي مي‌تواند به برخي که دچار اين بحران‌ها هستند و به‌دنبال راه‌حلي سريع براي برون‌رفت مي‌گردند، مرتبط باشد. نگاه اين افراد، به سرگذشت بسياري از رهبران و پيشروان اين اديان است؛ چنان‌که ادعا مي‌کنند بسياري‌ از آنها در گذشتة خود داراي اعتياد يا مشکلات سختي بوده‌اند و با اعتقاد و کسب اين معنويت‌ها، توانسته‌اند انسان‌هايي موفق و آبرومند در جامعه شوند. درواقع اين معنويت‌ها توانسته‌اند مشکلات گذشتة اين افراد را برطرف سازند و افرادي موفق را به‌ ارمغان بياورند. انسان‌هايي‌ که دقيقاً بسياري از همان مشکلات پيشروان اين معنويت‌ها را دارند، با اين شباهت‌ها احساس هم‌ذات‌پنداري خواهند کرد و اين امر، مشوقي براي حضور ايشان در آن معنويت‌ها خواهد بود. مطابق آمار رسمي از شرکت iqvia، که بزرگ‌ترين شرکت تهية اطلاعات خدمات و فناوري صنعت داروسازي آمريکاست، از 325 ميليون آمريکايي، بيش از هشتاد ميليون نفر به‌طور قانوني از داروهاي‌ روان‌پزشکي استفاده مي‌کنند؛ حدود ده مليون نفر از آنها داروهاي موسوم به adhd استفاده مي‌کنند که داروهايي با بالاترين مشابهت به موادي چون کوکائين‌اند؛ حدود چهل ميليون نفر، طيف داروهاي ضد‌افسردگي را مصرف مي‌کنند؛ باقي‌ماندة آمار را داروهاي ضداضطراب با 32 ميليون و داروهاي مربوط به مشکلات روان‌پريشي با دوازده ميليون، به خود اختصاص مي‌دهند (سامانه رصد بیماران آمریکا، 2017) (ر.ك: iqvia Total Patient Tracker (TPT) Database, Year 2017, Extracted April 2018). اين ميزان استفاده از داروهاي روان‌پزشکي به‌صورت روشن نشان مي‌دهد که مردم جوامع کنوني به‌هيچ‌وجه وضع رواني مناسبي ندارند. اين نکته را هم در نظر بگيريد که اين آمارِ مصرف رسمي است و افراد فراواني از اين داروها به‌صورت غيرقانوني استفاده مي‌کنند. اين آمار را اگر در کنار آمار اعتياد به مواد مخدر بگذاريم، مطلب روشن‌تر خواهد شد.
    مطابق آمار سازمان ملي مصرف مواد مخدر و سلامت آمريکا، در سال 2014م بيش از 27 ميليون آمريکاييِ از دوازده سال به بالا، طي ماه گذشتة اين تحقيق به‌طور غيرقانوني از مواد مخدر استفاده کرده‌اند که 21.5 ميليون نفر از آنان اعتياد شديد دارند؛ و 139.7 ميليون نفر از افراد دوازده سال به بالا، در ماه گذشتة اين تحقيق مصرف الکل داشته‌اند که 60.9 ميليون نفر مصرف متوسط و 16.3 ميليون نفر مقدار مصرفِ زيادي داشته‌اند (سازمان ملیِ مصرف مواد مخدر و سلامتِ آمریکا، 2014) (ر.ك: www.cchrint.org/psychiatric-drugs/people-taking-psychiatric-drugs).
    قاعدتاً آمار حقيقي بيش از آمار رسمي است؛ و این آمار نیز در مواردی رو به رشد می‌باشد (همان، 2020) ؛ چراکه بسياري به مراکز پزشکي مراجعه نمي‌کنند تا سوءمصرف خود را گزارش دهند و در آمارگيري‌ها هم الزامي به گفتن حقيقت ندارند. در مورد قرص‌هاي روان‌پزشکي نيز بسياري از بازار آزاد و بدون نسخه خريد مي‌کنند و آمار يادشده مربوط به تجويز قانوني اين نوع داروهاست. بنابراين کاملاً روشن است که جوامع امروزي به‌شدت با مشکلات روحي ـ رواني و مواد مخدر درگيرند و اين آمار، خود مؤيد تحليل‌هاي ذكرشده است. انسان مدرن و پسامدرن در بحران‌هايي به‌سر مي‌برد که از نبود معنا در زندگي يا خوشايند نبودن سبک زندگي مدرن نشئت مي‌گيرد و معنويت‌هاي نوپديد همچون مخدري اين کمبود را ـ هرچند به‌صورت موقت ـ برطرف مي‌سازند.
    نتيجه‌‌گيري
    در اين نوشتار سعي بر آن بود که ضمن ارائة تعريفي از معنويت‌ها يا اديان نوپديد، به برخي علل و عوامل زمينه‌ساز ظهور و شيوع آنها پرداخته شود. معنويت‌هاي نوپديد، جنبش‌هاي ديني ـ اجتماعي جديدي هستند که با هدف پاسخ‌گويي به پرسش‌هاي اساسي دربارة غايت زندگي، همچون چرايي زندگي و اهداف آن، در دهة 1970م در جوامع کنوني ظهور يافته‌اند و تا به امروز با رشدي حيرت‌آور در حال گسترش در بين عموم طبقات اجتماعي‌اند. پس از وقوع عصر روشنگري و انقلاب صنعتي در غرب، تحولات مهم در عرصة علم و فناوري، و شکل‌گيري جهان مدرن و پسامدرن، نظام فکري، اعتقادي و اجتماعي بشر دگرگون شد. رهاورد و دستاورد اين تمدن براي بشر، اموري بود که زمينه‌ساز ظهور و اشاعة جنبش‌هاي نوپديد ديني شد؛ اموري همچون فردگرايي افراطي و مرگ سوژة آگاه و مستقل در ميان برخي، که پس از مدرنيته و اعلام مرگ يا غيبت خدا، در فضاي فکري برخي از جوامع امروزين صورت گرفت و کارکرد عقلانيت و توان و اتوريتة آن را زيرسؤال برد. بدين‌ترتيب، فراروايت‌ها و ساختارها دچار تزلزل شدند. در ادامه، راه براي آنچه در مدرنيته خرافات و شبه‌خرافات ناميده مي‌شد، در قالب‌هاي جديد گشوده شد تا پاسخگوي آن سردرگمي باشد. در اين شرايط، بحران‌هايي چون بحران هويت به‌وجود آمد که سبب گسترش معنويت‌هاي نوپديد در پاسخ به اين بحران‌ها شد. در ادامه به عواملي چون «نبود معنا» در زندگي و عدم خرسندي از سبک زندگي و شرايط اقتصادي سياسي مدرن پرداخته شد که چگونه عاملي جهت گسترش اعتياد به مواد مخدر و... هستند و معنويت‌هاي نوپديد با رويکردي مخدرگونه اقدام به جذب اين افراد مي‌کنند‌. به نقش رسانه‌هاي جمعي و اينترنت نيز اشاره شد که چگونه سبب آشنايي ملل مختلف با اديان ديگر مناطق مي‌شوند و نوعي گرايش به التقاط را به‌وجود مي‌آورند که عاملي مهم در زمينة ايجاد معنويت‌هاي نوظهور است. در پايان بايد گفت كه در عالم فکر و انديشه نيز همچون طبيعت، به هنگام وجود بسترهاي اجتماعي، فرهنگي و سياسي مناسب، حتماً افکار و عقايدي متناسب ظهور مي‌كنند؛ که تعدادي از آن شرايطِ بسترساز و گسترش‌دهنده معرفي شدند. 

    • اشو، 1380، الماس‌هاي اشو، ترجمة مرجان فرجي، تهران، فردوسي.
    • ـــــ ، 1383الف، تفسير آواهاي شاهانه ساراها (تعليمات تانترا 3)، ترجمة هما ارژنگي، تهران، حم.
    • ـــــ ، 1383ب، تفسير آواهاي شاهانه ساراها (تعليمات تانترا 4)، ترجمة هما ارژنگي، تهران، حم.
    • آرياس، آرياس، 1381، زندگي من (گفت‌وگو با پائولو کوئيلو)، ترجمة خجسته کيهان، تهران، مرواريد.
    • باومن، زيگمونت، 1395، «مذهب عصر پسامدرنيته»، در: دين مدرنيته پسامدرن، ويراستاري پائول هيلاس، ترجمة محمدحسين مختاري و سيدرحيم موسوي‌نيا، قم، عروةالوثقي.
    • پايك، سارا. ام، 1395، دين‌هاي عصر جديد و کافر کيش جديد در آمريکا، ترجمة محمد قلي‌پور، مشهد، شاملو.
    • تله، اکهارت، 1397، نيروي ‌حال، ترجمة مسيحا برزگر، چ پانزدهم، تهران، ذهن آويز.
    • تیلور، مارک‌سی، 1396، «برگرفته‌ای از یک سرگردانی: یک ناالهیاتِ پست‌مدرن»، در: از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، ترجمة محمد شكري، ویراستار لارنس کهون، تهران، نشر ني.
    • جيمسون، فردريک، 1394، «منطق فرهنگي سرمايه‌داري متأخر»، در: پست‌مدرنيسم (منطق فرهنگي سرمايه‌داري متأخر)، ترجمة مجيد محمدي، ‌چ پنجم، تهران، هرمس.
    • حميديه، بهزاد، 1394، جنبش‌هاي نوپديد ديني و هويت ملي در ايران، تهران، تمدن ايراني.
    • داير، وين، 1394، نداي دروني، ترجمة شهلا جعفرزاده، تهران، پارسه.
    • طاهري، محمدعلي، 1388، عرفان ‌کيهاني، تهران، انديشة ماندگار.
    • گراهام، السپت، 1394، «زمين و زبان پست‌مدرنيسم»، در: پست‌مدرنيسم (منطق فرهنگي سرمايه داري متأخر)،‌ ترجمة فرهنگ رجايي،‌ چ پنجم، تهران، هرمس.
    • گنون، رنه، 1389، سيطرة کميت و علائم آخرالزمان، ترجمة علي‌محمد کاردان، چ چهارم، تهران، مرکز نشر دانشگاهي.
    • ليوتار، ژان فرانسوا، 1392، «پاسخ به پرسش: پست‌مدرنيسم چيست؟ يک درخواست»، در: پست مدرنيته و مدرنيسم (مجموعه مقالات)، ترجمه و تدوين حسينعلي نوذري، چ چهارم، تهران، نقش جهان.
    • ـــــ ، 1396، وضعيت پست‌مدرن: گزارشي دربارة دانش، از مدرنيسم تا پست‌مدرنيسم، ويراستاري لارنس‌ کهون، ترجمة کامران ساساني، چ دوازدهم، تهران، نشر ني.
    • مورتي، كريشنا، 1384، رهايي از دانستگي، ترجمة مرسده لساني، تهران، بهنام.
    • ويلسون، برايان، 1387، جنبش‌هاي نوين ديني، ترجمة محمد قليپور، مشهد، مرنديز.
    • همیلتون، ملکم‌بی، 1397، جامعه‌شناسی دین، ترجمة محسن ثلاثی، تهران، ثالث.
    • يينگر، ميلتون، 1376، «دين و نيازهاي فرد»،‌ در: دين و چشم‌اندازهاي نو، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
    • Baker Eddy, Mary, 1934, Science An health with Key to the scriptures, Distributed by The Christian Science Publishing Society Boston, Massachusetts, United States of America.
    • Barker, Eileen, 1999, "New Religion Movements, their incidence and significance", in Brayan Wilson and Jamie cresswell (eds), New Religios Movements, challeng and response, London and New York, Routledge.
    • Budapest Club, 2018, Https://Www.Clubofbudapest.Com/.
    • Derrida, Jacques, 1981, Positions, trans, a. Bass Chicago, University of Chicago Press.
    • European Commission, 2018, Https://Ec.Europa.Eu/Eurostat/Web/Products-Eurostat-News/-/DDN-20180416-1?Inheritredirect=True.
    • Feuerbach, Ludwig, 1881, The Essence Of Christianity, Translated From The Second German Edition By Marian Evans, London, Trübnee & Co. Ludgate Ill, Bali.Antyne, Hanson And Co, Edinburgh And London.
    • Habermas, jurgen, 1996, Modernity: an Unfinished Project, in Habermas and unfinished project of modernity:critical essays on the philosophical discource of modernity, Edited by Maurizio Passerin d'Entreves and Seyla Benhabib, Cambridge, Polity Press.
    • Hubbard Website, (), Https://Www.Barbaramarxhubbard.Com/About.
    • Hubbard, Barbara, Marx, Hubbard, 2015, Conscious Evolution The Great Awakening, earth star mags.
    • Internet World Stats , 2018, Https://Www.Internetworldstats.Com/Stats.Htm.
    • Jameson, Fredric, 1991, Postmodernism/or/the Cultural logic of late Capitalism, London, verso.
    • NSDUH, 2014, Http://Www.Samhsa.Gov/Data/Sites/Default/Files/NSDUH-FRR1-2014/NSDUH-FRR1-2014.Pdf.
    • NSDUH, 2020, Https://Www.Samhsa.Gov/Data/Sites/Default/Files/Reports/Slides-2020-Nsduh/2020nsduhnationalslides072522.Pdf.
    • Oxfam, 2016, Https://Www.Oxfam.Org/En/Pressroom/Pressreleases/2016-01-18/62-People-Own-Same-Half-World-Reveals-Oxfam-Davos-Report.
    • Oxfam, 2017, Https://Www.Oxfam.Org/En/Pressroom/Pressreleases/2017-01-16/Just-8-Men-Own-Same-Wealth-Half-World.
    • Taves, Ann, 2009, Religious Experience Reconsidered: A Building-Block Approach to the Study of Religion and other Special Things, Princeton University Press.
    • Total Patient Tracker, 2017, Https://Www.Cchrint.Org/Psychiatric-Drugs/Antianxietysideeffects/People-Taking-Antianxiety-Drugs.
    • Total Patient Tracker, 2017, Https://Www.Cchrint.Org/Psychiatric-Drugs/People-Taking-Psychiatric-Drugs.
    • Weinreich, p, 1986, "the operationalisation of identity theory", in racial and ethnic relations, in: j.rex and d.mason (eds) , theories of race and ethnic relations, Cambridge, Cambridge University Press.
    • Wilson , brayan, 1982, Religion and Socialogical Perspective, Oxford University Press.
    • Woodward, Kath, 2000, "Introduction", in kath woodward (ed), questioning identity: gender, class, nation, London Routledge in association with the open University.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    یوسفی، امیر، سلیمانی، اسماعیل.(1401) عوامل ظهور و شیوع معنویت‌های نوپدید. فصلنامه معرفت ادیان، 13(4)، 123-140

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    امیر یوسفی؛ اسماعیل سلیمانی."عوامل ظهور و شیوع معنویت‌های نوپدید". فصلنامه معرفت ادیان، 13، 4، 1401، 123-140

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    یوسفی، امیر، سلیمانی، اسماعیل.(1401) 'عوامل ظهور و شیوع معنویت‌های نوپدید'، فصلنامه معرفت ادیان، 13(4), pp. 123-140

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    یوسفی، امیر، سلیمانی، اسماعیل. عوامل ظهور و شیوع معنویت‌های نوپدید. معرفت ادیان، 13, 1401؛ 13(4): 123-140