کاوشی نو در معنا و مصداقیابی «مجوس» با تأکید بر روایات اسلامی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
واژة «مجوس» در متون مختلف، بهويژه در متون نقلي کهن، سهم فراواني را به خود اختصاص داده است که از ميان اين متون ميتوان متون روايي شيعي را مثال زد که در بیش از صد روايت اين واژه بهکار رفته است. البته اين واژه در قرآن فقط يک بار، آنهم در آية 17 سورة «حج» ذکر شده است.
بحث کليدي و محوري، تعيين مصداق اين واژه در منابع اسلامي است. برخي نويسندگان دايرة مصاديق مجوس را گسترده دانسته و براي آن چند فرقه يا پيرواني نام بردهاند که يکي از آنها زرتشتيان هستند. البته اين نويسندگان در تعداد و اسامي اين فرقهها با يکديگر همنظر نيستند. مشهورترين کتاب در اين زمينه، کتاب الملل و النحل شهرستاني (م 548ق) است. اهميت ذکر خاص اين کتاب از اين جهت است که با فحص و تتبع صورتگرفته، امروزه نيز در مطالب نوشتاري و مباحث شفاهي در زمينة مصداق مجوس، به اين کتاب استناد داده ميشود. ازاينرو در نوشتار پیشرو، پس از ذکر ديدگاه موافقان، اعم بودن مجوس نسبتبه زرتشتيان، و نقد آن، بهصورت خاص به تحليل و بررسي ديدگاه شهرستاني پرداخته میشود. ديدگاه ديگر که ديدگاه برگزيدة اين نوشتار است، زرتشتيان را تنها مصداق مجوس در منابع اسلامي میداند. بهعبارتي ميان مجوس و زرتشتيان نسبت تساوي برقرار است؛ برخلاف ديدگاه اول که نسبت ميان مجوس و زرتشتيان را عموم و خصوص مطلق میدانست؛ يعني تمام زرتشتيان مجوساند؛ ولي هر مجوسي لزوماً زرتشتي نيست.
براي نيل به ديدگاه برگزيده، نخست به توصيفي مختصر از اديان و مذاهب ايران باستان و سرگذشت پيروان پرداخته، سپس با ذکر آيات قرآن و روايات، مصداق مجوس در اين منابع اسلامي معين شده است. بنابراين، پرسش اصلي مقاله اين است که مراد از مجوس در منابع اسلامي چه کساني هستند؟
ضرورت پرداختن به اين موضوع، از کاربرد فراوان واژة «مجوس» در احاديث اسلامي در موضوعات مختلف فقهي، اعتقادي و اخلاقي فهميده ميشود. دانستن اين امر بسيار مهم است که اين حجم از احاديث نقلشده و دربردارندة واژة «مجوس» در متون روايي، بر چه کساني قابل تطبيق است يا بهعبارتي، کدام پيروان اديان ايران باستان را دربرميگيرد؟
در خصوص پيشينة اين بحث، پژوهشهايي صورت گرفته است که ميتوان به مقالات زیر اشاره کرد: «مجوس در روايات اسلامي» (عليمردي و خيبري، 1394)؛ «مجوس در قرآن و روايات» (عظيمزاده، 1381)؛ و «مجوس و اهل کتاب در منابع و مدارک اسلامي» (محمدحسينزاده، 1387). هرچند ميان اين مقالات و نوشتار پیشرو در برخي عناوين شباهتهايي وجود دارد، ازجمله اينکه برخي مجوس را همان زرتشتيان دانستهاند، ولي وجه تمايز و نوآوري اين نوشتار در سه امر ذيل خلاصه ميشود:
الف) تحليل و نقد ديدگاه موافقانِ اعم بودن مجوس نسبتبه زرتشتيان، بهويژه مؤلفان ملل و نحل؛
ب) توصيف اديان و مذاهب ايران باستان براي روشن شدن اينکه مجوس به پيروان کدام اديان ايراني اشاره دارد؛
ج) بررسي روايي مصداق مجوس.
1. مجوس در فرهنگ لغت
واژة «مجوس» اسم جنس جمع است که بر جمعي دلالت ميکند و مفرد آن «مجوسي» است؛ مانند يهود و يهودي (ابنسيده، بيتا، ج 17، ص 44؛ ازهري، 1421ق، ج 6، ص 206). واژة «مجوس» ـ چنانکه خواهد آمد ـ در اصل، عربي نيست؛ ازاينرو در کتب لغت عربي معنايي براي واژة «مجوس» و ريشة آن (م ج س) بيان نشده؛ لکن براساس روش کتب لغت عربي در چينش لغات طبق ريشه، واژة «مجوس» ذيل ريشة (م ج س) قرار گرفته است (ابنفارس، 1404ق، ج 5، ص 298؛ فيومي، 1414ق، ص 564؛ فراهيدي، 1409ق، ج 6، ص 60؛ حميري، 1420ق، ج 9، ص 6231؛ طريحي، 1375، ج 4، ص 105؛ جوهري، 1376ق، ج 3، ص 977؛ فيروزآبادي، 1415ق، ج 2، ص 390).
واژة «مجوس» در رديف واژگان معرب، يعني غير عربيالاصل است (سيوطي، 1408ق ـ الف، ص 120؛ سيوطي، 1408ق ـ ب، ص 87؛ جواليقي، 1389ق، ص 368). از اين واژه، فعلهاى عربى ساختهاند كه به آن فعلهاى جعلى مىگويند و در برخي روايات بهکار رفته است؛ نظير «يُمَجِّسَانِهِ» و «لَايُمَجِّسُوا» (صدوق، 1385، ج 2، ص 376؛ نيز ر.ک: صدوق، 1413ق، ج 2، ص 49). شکل مصدري آن نيز در سرودة ابوالعلاء المعري (م 449ق) آمده است: «و طفل الفارسي له ولاة بافعال التمجس درّبوه» (ابوالعلاء المعري، 1988، ج 3، ص 1665). در اشعار عرب جاهلي واژة «مجوس» قرين واژة «نار» (بهمعناي آتش) آمده؛ همانگونهکه امرؤالقيس چنين سروده است:
أَحارِ أُرِيكَ بَرْقاً هَبَّ وَهْناً
كنارِ مَجُوسَ تَسْتَعِرُ اسْتِعَارا
(جوهري، 1376ق، ج 3، ص 977).
2. خاستگاه
پيش از ورود به بحث خاستگاه، بهطور خلاصه به بحث واژگان معرب اشاره خواهيم کرد. مجموعة زبانهاي بيگانهاي که به عربي واژه قرض دادهاند، عبارتاند از: حبشي، فارسي، رومي، هندي، سرياني، عبري، نبطي، قبطي، ترکي، زنگي و بربري (آذرنوش، 1354الف، ج 3، ص 234). واژههاي فارسي به دو طريق در زبان عربي راه يافتهاند: 1. مستقيماً از فارسي؛ 2. از راه زبانهاي ديگر. با وجود روابط فراوان و طولاني ايران و عرب، بسياري از واژههاي فارسي موجود در زبان تازي، راهي طولانيتر طي کرده و از طريق زبان آرامي و سرياني به عربي راه يافتهاند؛ مانند واژة «فردوس» که از راه يوناني به عربي و ديگر زبانهاي سامي رخنه کرده است (همان، ص 236). در خصوص کاربرد واژههاي معرب در قرآن، ديدگاههاي موافق و مخالفي وجود دارد که بيان آنها در اين مجال نميگنجد. در اينجا تنها به ديدگاه آرتور جفري ميپردازيم. جفري پس از ذکر ديدگاه موافقان و مخالفان دربارة وجود واژگان دخيل و معرب در قرآن، مينويسد:
قرآن به زبان عربي مبين است و در آن واژهاي نيست که عربي نباشد يا براي فهم آن به استعانت از زبان ديگري نياز باشد. اين واژهها نيز که معرب خوانده شدهاند، متعلق به زبان اعراب قديم است که قرآن به زبان آنها نازل شده است. اعراب قديم پس از آنکه در نتيجة مراودات بازرگاني و سفر به سوريه و حبشه با زبانهاي ديگر روبهرو شدند، واژههاي بيگانه را گرفتند و برخي از آنها را با حذف حروف يا تخفيف آنچه در آنها سنگين و دشوار بود، تغيير دادند؛ سپس اين واژهها را در اشعار و مکالمات خويش بهکار بردند و در نتيجه اين واژهها بهصورت واژههاي ناب عربي بيرون آمدند و در ادبيات استعمال شدند و در قرآن نيز بهکار رفتند... . بنابراين ما ميتوانيم بهراحتي چنين نتيجه بگيريم که اين واژهها با زبان عربي آميخته شده است؛ پس هرکه بگويد عربي است، راست گفته است و هرکس هم بگويد عجمي است، راست گفته است (جفري، 1372، ص 65-67).
پس از اين مقدمه به احتمالات گوناگون دربارة خاستگاه واژة «مجوس» پرداخته ميشود.
1ـ2. برگرفته از سرياني
احتمال اول اين است که اين واژه از زبان سرياني به زبان عربي راه يافته باشد (جفري، 1372، ص 375). عرب اين واژه را در زمان جاهليت از واژة سريانيِ magosa گرفته و سپس بهصورت «مجوس» معرب کرده است (ابوريحان بيروني، 1380، ص 634؛ ذاکري، 1379، ص 105). در فرهنگ سرياني ـ عربي آمده است: مگوشيا: مجوسي؛ مَگوشوتا: مجوسيت (دين مجوس) (کستاز، بيتا، ص 177). در کتاب واژههاي ايراني در نوشتههاي باستاني (عبري ـ آرامي ـ کلداني)، براي واژة «مجوس» در زبان سرياني دو لفظ نوشته است:Magosa, magosaya (هدايت، 1356، ص 22).
2ـ2. برگرفته از فارسي
عدهاي از لغتشناسان بر اين باورند که خاستگاه اين واژه زبان فارسي بوده که معرب شده است (ابنفارس، 1404ق، ج 5، ص 298؛ فيومي، 1414ق، ص 564؛ مصطفوي، 1430ق، ج 11، ص 35؛ آذرنوش، 1354الف، ص 249). جفري نيز اين واژه را مأخوذ از فارسي ميانه ميداند (جفري، 1372، ص 375).
واژة «مجوس» در فارسي باستان نخستينبار در کتيبة بيستون آمده است (معيري، 1381، ص 39). اين واژه بيش از ده بار در کتيبة بيستون بهکار رفته و نخستينبار به اين صورت آمده است: «داريوششاه گويد: آنگاه يک مرد مَگوس (مجوس / مغ) بهنام گئوماته (گئومات) در پئيشي يا اوودا و کوهي بهنام اَرَکديش شورش کرد» (غياثآبادي، 1384، ص 21ـ40).
3ـ2. ترکيبي از فارسي و سرياني
برخي متخصصان فرهنگ و زبان باستان ايران بر اين نظرند که magus از فارسي باستان بهصورت magos به يوناني راه يافته و از طريق سرياني به عربي بهصورت «مجوس» وارد شده است (ابوالقاسمي، 1383، ص 63؛ نيز ر.ك: خرمشاهي، 1377، ج 2، ص 1984؛ معين، 1360، ج 3، ص 3884). بهنظر ميرسد ديدگاه سوم که ترکيبي از ديدگاه فارسي و سرياني است، جمع بين دو ديدگاه اول و دوم باشد؛ با اين بيان: آنان که خاستگاه مجوس را سرياني دانستهاند، تنها سبب قريب را ذکر کرده و به سبب بعيد (پارسي باستان) اشاره نکردهاند. بهعبارتي، اين واژه از فارسي اخذ شده است؛ برخي، واسطه، يعني زبان سرياني را ذکر کرده و برخي بدون اشاره به اين واسطه، «مجوس» را معرب از پارسي باستان دانستهاند. پس قويترين احتمال اين است كه واژة «مجوس» در اصل همان مگوش (Magus) در كتيبههاي هخامنشي باشد كه با واسطة زبان سرياني به زبان عربي راه يافته است.
3. ديدگاههاي مختلف دربارة مصداق مجوس
در دو بخش قبلي به واژهشناسي «مجوس» در لغت و خاستگاه آن پرداخته شد. در اين بخش بر آنيم تا به پاسخ اين پرسش بپردازيم که «مجوس» بهکاررفته در قرآن و سخنان معصومان به چه گروهي اشاره دارد؟ براي پاسخ به اين پرسش، نخست به بيان ديدگاههاي نويسندگان مسلمان و زرتشتي دربارة مصداق مجوس پرداخته میشود و ادامة بحث به مصداق مجوس در قرآن و حديث اختصاص مييابد.
1ـ3 .مجوس، اعم از زرتشتيان
بنا بر يک ديدگاه، «مجوس» اعم از زرتشتيان است و شامل فرقههاي ديگري نيز ميشود و زرتشتيان تنها بخشي از مجوس را تشکيل ميدهند؛ بهتعبير منطقي، زرتشتيان اخص از مجوساند. موافقان اين ديدگاه فرقههايي براي مجوس نام بردهاند که به آنها اشاره ميشود:
مقدسي براي مجوس چهار فرقه نام ميبرد: لغريه، بهآفريديه، خرميه و زردشتيه (مقدسي، 1374، ج 4ـ6، ص 573). آمدي فرقههاي مجوس را چنين نام برده است: کيومرثيه، زروانيه، مسخيه و زرادشتيه (آمدي، 1424ق، ج 1، ص 702). مؤلف کتاب تبصرة العوام دربارة «مجوس» چنين آورده است: «و زردشت نبي مجوس از اهل آذربايجان بود»؛ سپس مؤلف کتاب، مذاهب ديصاني، مزدكي، مانوي و مرقونيه را نيز اقوام مجوسي خوانده است (حسني رازي، 1364، ص 13ـ20). سيدحيدر آملي «مجوس» را داراي هشت فرقه ميداند: کيومرثيه، زروانيه، زردشتيه، مانويه، مزدکيه، ديصانيه، مرقونيه، کينونيه (آملي، 1422ق، ج 4، ص 342ـ344).
از ديدگاههاي قابل توجه در اين زمينه، ديدگاه شهرستاني در کتاب الملل و النحل است. برخي نويسندگان متأخر، سه فرقه و برخي چهار فرقه براي «مجوس» به شهرستاني نسبت ميدهند (خاتمي، 1383، ج 3، ص 2913؛ خرمشاهي، 1377، ج 2، ص 1984). در تعليقة کتاب دينها و کيشهاي ايراني در دوران باستان ـ که ترجمه، تصحيح و تعليق فصل سوم ملل و نحل شهرستاني است ـ اينگونه آمده است: فرقههاي مجوس: کيومرثيه، زروانيه، مسخيه، زرادشتيه (ابوالقاسمي، 1383، ص 64). براي صحت و سقم اين انتساب به شهرستاني و شناخت هرچه بيشتر ديدگاه او لازم است مقدمات بحث اين کتاب ذکر شود: شهرستاني در مقدمة کتاب، پيروان اديان مختلف را نام ميبرد: مجوس، يهود، نصاري (مسيحيان) و مسلمانان؛ سپس به ذکر شمارش فرقههاي اديان یادشده ميپردازد و مينويسد: مجوس به هفتاد فرقه، يهود به 71 فرقه، نصاري به 72 فرقه و مسلمانان به 73 فرقه تقسيم شدند (شهرستاني، 1410ق، ج 1، ص 19).
شهرستانی جزء اول کتاب را به مذاهب مسلمانان اختصاص داده است و در جزء دوم به اهل کتاب و مَن له شبهةکتاب (کسانی که شبهة کتابی دارند) ميپردازد. وي دربارة من له شبهةکتاب مينويسد: «من له شبهةکتاب مثل المجوس و المانويه. فان الصحف التي انزلت علي ابراهيم قد رفعت الي السماء لاحداث احدثها المجوس ولهذا يجوز عقد العهد والذمام معهم وننحي بهم نحو اليهود والنصاري، اذ هم من اهل الکتاب ولکن لا تجوز مناکحتهم ولا اکل ذبائحهم، فان الکتاب قد رفع عنهم» (شهرستاني، 1410ق، ج 1، ص 247)؛ «کساني که شبهة کتابي دارند؛ مانند مجوس و مانويت. همانا صحفي که بر حضرت ابراهيم نازل شد، به آسمان برده شد؛ بهسبب بدعت و بدکرداريای که از مجوس پيدا شد... مجوس هم از اهل کتاباند؛ ولي ازدواج و خوردن ذبيحة آنان جايز نيست؛ زيرا کتاب از ميان ايشان برداشته شد». در ادامه، شهرستاني به مباحث مجوس و مانويت ميپردازد که عناوين کلي الملل و النحل بهصورت ذيل است:
من له شبهةکتاب
المجوس واصحاب الاثنين والمانوية وساير فرقهم
الفصل الاول: المجوس
1. الکيومرثية
2. الزروانية
3. الزردشتية
الفصل الثاني: الثنوية
1. المانوية
2. المزدکية
3. الديصانية
4. المرقيونية
5. الکينوية و الصيامية و التناسخية
در اين فهرست عناوين، در ذيل «مجوس» سه فرقة کيومرثيه، زروانيه و زردشتيه شمارهگذاري شدهاند.
تحليل و بررسي
اين بخش به تحليل و بررسي ديدگاه اعم بودن مجوس نسبتبه زرتشتيان اختصاص دارد. نخست به بررسي وجوه مشترک موافقان اين ديدگاه پرداخته شده، در ادامه بهدلیل اهميت کتاب الملل و النحل شهرستاني و ارجاع به آن در برخي نوشتهای امروزي، ملاحظاتي ذکر ميشود:
1. موافقان اين ديدگاه دربارة تعداد و نام فرقههاي «مجوس» با هم اتفاقنظر نداشته و هرکدام براي مجوس فرقههايي نام بردهاند؛
2. دربارة اين فرقهها تداخل صورت گرفته است؛ برای نمونه، برخي مللنويسان مانويت را جزو فرقههاي مجوس دانستهاند؛ ولي برخي آن را از شاخههاي ثنويت شمردهاند. اين تفاوتها نشانگر اين است که در قرون پيشين هم ديدگاه يکساني حاکي از اينکه مجوس چه فرقههايي داشته است، وجود ندارد.
3. پيش از ورود به تحليل و بررسي «مجوس» در کتاب ملل و نحل شهرستاني، بيان اين مطلب ضروري است که با مطالعة اين کتاب و مروري بر آن روشن شد که با وجود مطالب متنوع در این کتاب دربارة اديان و مذاهب مختلف، اطلاعات شهرستاني در برخي حوزههاي اديان و مذاهب، اندک، ناقص و ناصواب بوده است. شواهد متعددي بر اين ادعا وجود دارد که ذکر آنها در اين نوشتار نميگنجد (براي مشاهده و نقد آنها، ر.ک: شهرستاني، 1410ق، ج 1، ص 194، 199، 216ـ217و265؛ سبحاني، 1371، ج 1، ص 288؛ نيز ر.ك: همو، 1427ق، ج 1، ص 15؛ ر.ک: قزويني، 1354، ص 155؛ زرينکوب، 1371، ص 114؛ اميني، 1416ق، ج 3، ص 204). برای نمونه، مؤلف معجم البلدان دربارة شهرستاني و روحيات فکري و اعتقادي او مينويسد:
اگر سرگرداني وي در عقيده و باور و گرايش او به اين شک و ترديد در دين نبود، هرآينه او پيشوا و امام بود؛ و براي ما جاي بسي تعجب و شگفتي بسيار است که چگونه ممکن است که وي با اينهمه فضل و بلندي انديشه، به چيزي که داراي هيچ اصالتي نيست، گرايش پيدا کرده و امري را که هيچ دليل عقلي و نقلي بر درستي آن وجود ندارد، برگزيند (ياقوت حموي، 1995، ج 3، ص 377).
وجود اين خطاهاي واضح و برداشتهاي اشتباه و تصريح بزرگان به آن، نقيصهاي است که از ارزش کتاب ميکاهد و لازمة آن، عدم اطمينان و اعتماد به محتويات اين کتاب است. از اينگونه خطاها، در باب «مجوس» نيز رخ داده است که نشان داده خواهد شد.
4. شهرستاني در مواضع متعدد، ميان حضرت ابراهيم و مجوس ارتباط برقرار ميکند:
الف) شهرستاني در ذيل عنوان «من له شبهةکتاب»، صحف حضرت ابراهيم را «شبهةکتاب» ميداند و در بحث مصاديق شبهةکتاب، از مجوس نام برده است و در تعليل آن مينويسد: صحف ابراهيم به آسمان بالا برده شد، بهسبب انحراف و بدعتي که در مجوس پيدا شد (شهرستاني، 1410ق، ج 1، ص 247). اين عبارت سبب شده است برخي مترجمان و مصححان فصل سوم الملل و النحل بنويسند: «زردشت با ابراهيم يکي دانسته شده؛ ازاينرو در اينجا مقصود از صحف اولي، کتاب اوستاست» (ابوالقاسمي، 1383، ص 74). در اينجا بايد گفت، بديهي است که صحف ابراهيم هيچ ارتباطي با اوستا ندارد.
ب) شهرستاني در معرفي «المجوس» مينويسد:
آيين مجوس را دين اکبر و ملت عظمي ميگويند؛ زيرا پس از دعوت و نبوت ابراهيم، دعوت نبياي همچون دعوت ابراهيم که متعلق به عموم خلایق باشد و از براي آن نيرو و شوکت و ملک و شمشير باشد، وجود نداشت؛ زيرا پادشاهان عجم همگي بر کيش ابراهيم بودند و رعيتِ همة سرزمينها در زمان هريک از پادشاهان بر دين و آيين پادشاهان خود بودند و پادشاهان عالِمي مرجع داشتند که وي را «موبد موبدان» ميناميدند (شهرستاني، 1410ق، ج 1، ص 274).
اين عبارت گوياي اين است که شهرستاني حضرت ابراهيم را پيامبر مجوس ميداند. ادعاي ديگر وي در اين عبارت اين است که تمام پادشاهان عجم بر کيش و ملت حضرت ابراهيم بودهاند؛ درحالیکه اگر بر فرض برخي پادشاهان بر آيين حضرت ابراهيم بودهاند، قطعي است که همة پادشاهان عجم بر کيش و ملت حضرت ابراهيم نبودهاند؛ مانند شاهان ساساني.
ج) شهرستاني در بحث آتش و آتشکده براي مجوس، در بيان يکي از وجوه تعظيم زرتشتيان براي آتش مينويسد: «... منها انها ما احرقت الخليل ابراهيم» (شهرستاني، 1410ق، ج 1، ص 302)؛ آتش ابراهيم خليل را نسوزاند.
موارد بالا در کتاب شهرستاني نشان از ارتباط تنگاتنگ ميان مجوس و حضرت ابراهيم است. البته ناگفته نماند که شهرستاني در همان ذيل عنوان «المجوس واصحاب الاثنين والمانوية وساير فرقهم»، حنفيت را رکن دين ابراهيم و ثنويت را شاخصة خاص مجوس ميداند و بهنوعي ميان مجوس و ابراهيم فرق ميگذارد (شهرستاني، 1410ق، ج 1، ص 274و277) و اين قسمت عبارات با مطالب پيشين وي در باب حضرت ابراهيم و مجوس ناسازگار است.
آنچه در اينباره گفتني است، این است که با تتبع و تفحص در اديان و مذاهب ايران باستان، حضرت ابراهيم براي پيروان اديان و مذاهب ايراني مطرح نبوده يا شايد ناشناخته بوده است؛ برخلاف يهوديت، مسيحيت و اسلام که حضرت ابراهيم فرد شناختهشده و مطرح آنها بوده است.
5. گذشت که شهرستاني در مقدمة کتاب به تعداد فرقههاي مجوس، يهود، نصاري و مسلمانان پرداخته است. وي در فصل بيان اهل الکتاب، علاوه بر تکرار تعداد فرقههاي يهوديت و مسيحيت، به فرقههاي مهم و بزرگ هرکدام تصريح ميکند. وي در ذيل «يهود» ذکر ميکند که اينان 71 فرقه هستند و ما تنها به ذکر فرقههاي مشهور آنها ميپردازيم و بقیه را رها ميکنيم؛ سپس چهار فرقة اصلي يهود را ذکر ميکند (شهرستاني، 1410ق، ج 1، ص 256ـ261). در ذيل معرفي نصاري نيز با تکرار 72 فرقه بودن نصاري، سه فرقة ملکائيه، نسطوريه و يعقوبيه را بزرگترين فرق نصاري برميشمارد (همان، ص 265)؛ ولي نکتة قابل تأمل اينکه در فصل شبهةکتاب و در ذيل مجوسيه، افزون بر اينکه سخني از تکرار تعداد فرقههاي مجوس (سبعين فرقه) نيست، هيچگونه تصريح يا اشارهاي به اينکه فرقههاي مهم مجوس کداماند، ندارد و اساساً واژة «فرقه» را در اينجا بهکار نبرده است. تنها در ذيل پاياني عنوان «المجوس» ميآورد: «هولاء يقولون: المبدأ الاول من الاشخاص: کيومرث وربما يقولون زروان الکبير والنبي الاخر زردشت. والکيومرثية يقولون کيومرت هو آدم وقد ورد في تواريخ الهند والعجم کيومرث آدم ويخالفهم سائر اصحاب التواريخ...» (شهرستاني، 1410ق، ج 1، ص 278)؛ سپس بهترتيب به معرفي کيومرثيه، زروانيه و زردشتيه ميپردازد.
اين عدم تصريح به نام و تعداد فرقههاي مهم مجوس ـ آنگونهکه دربارة يهوديت و مسيحيت اين تصريح صورت گرفته است ـ دستکم اين احتمال را تقويت ميکند که اين تقسيمبندي مجوس به سه فرقه يا چهار فرقه، که برخي نويسندگان به شهرستاني نسبت دادهاند ـ و ذکرشان گذشت ـ بهسبب شمارهگذاري 1و2و3 پس از عنوان «المجوس» براي عناوين کيومرثيه، زروانيه و زرادشتيه است که اين شمارهگذاري بدعت و اقدام محققان کتاب ملل و نحل شهرستاني بوده و در نسخة اصلي نبوده؛ زيرا در کتابهاي قديمي اين شمارهگذاري مرسوم و مطرح نبوده است. شاهد اين امر، نسخة دستنويس خطي ترجمة ملل و نحل شهرستاني ـ متعلق به قرن ششم هجری و همعصر شهرستاني ـ است که اين شمارهگذاري در آن دیده نميشود (ر.ك: شهرستاني، 1395). با مشاهده و مقايسة نسخههاي چاپي متعدد امروزي ملل و نحل، خواه در نسخة متن عربي يا متن عربي با ترجمة فارسي، در ذکر يا عدم ذکر شمارهگذاري و نيز در عناوين و فصلبندي، تفاوتهايي ديده شد.
6. شبيه بند بالا دربارة فرقههاي مجوس، بحث دربارة فرقههاي ثنويت است. در ملل و نحل شهرستاني پس از بحث «من له شبهةالکتاب»، اين عنوان آمده است: «المجوس واصحاب الاثنين والمانوية وساير فرقهم». برخي مصححان و محققان ملل و نحل، «الثنويه» را مقسم قرار داده و براي آن فرقههايي بهاينترتيب نام برده و شمارهگذاري کردهاند: 1. مانويه؛ 2. مزدکيه؛ 3. ديصانيه؛ 4. مرقيونيه؛ 5. کينونيه، الصياميه و تناسخيه (شهرستاني، 1410ق، ج 1، ص 290؛ همو، 1388، ج 2، ص 49؛ همو، 1421ق، ج 1، ص 209)؛ حال آنکه: اولاً شهرستاني در ذيل عنوان «الثنويه» هيچ سخني از فرقههاي ثنويت نياورده است و بهعبارتيديگر، هيچگونه تصريح يا اشارهاي مبني بر اينکه ثنويت فرقههايي دارد و مهمترین فرقههاي آن مانويت و مزدکيه و... باشد، نکرده است؛ ثانیاً در عنوان بحث مشاهده شد که «المانويه» در برابر «الاثنين» است (اصحاب الاثنين والمانويه)؛ و اين نشان از عدم فرقه بودن مانويت براي ثنويت است؛ ازاينرو معلوم نيست که چگونه محققان اين کتاب مانويت را جزو اقسام ثنويت شمردهاند؟
2ـ3. تساوي مجوس و زرتشتيان
در عموم منابع اسلامي واژة «مجوس» براي اشاره به پيروان زردشت بهکار ميرود (عباسی، 1395، ج 21، ص 337؛ ستوده، 1385، ص452). ديدگاه دوم که نظر برگزيده در اين نوشتار است، رابطة مجوس و زرتشتيان را تساوي ميداند؛ به اين معنا که اصل در منابع اسلامي تا به امروز اين است که هرجا واژة «مجوس» بهکار رفته، مراد زرتشتيان است؛ مگر موارد نادري بتوان يافت که با کمک شواهد و قرائن، مجوس بر مشرک و کسي که از اهل کتاب نباشد، اطلاق شده باشد، نه بر زرتشتيان؛ زيرا در کتب لغت فارسي براي مجوس دو مصداق ذکر کردهاند: 1. فردي زرتشتي؛ 2. کسي که از اهل کتاب نباشد؛ مشرک (معين، 1360، ذيل واژه مجوس؛ انوري، 1381، ج 7، ذيل واژه مجوس). براي تبيين ديدگاه برگزيده، نخست به سرگذشت پيروان اديان و مذاهب ايران باستان اشارة کوتاهی میشود؛ سپس مصداق مجوس در منابع اسلامي مشخص ميگردد.
1ـ2ـ3. اديان و مذاهب ايران باستان
پژوهشگران ـ با چشمپوشي از اختلاف اندک میان ديدگاههایشان ـ اديان و مذاهب ايران پيش از اسلام را اينگونه نام ميبرند: آيين مهرپرستي؛ آيين مغان؛ آيين زروان؛ آيين ماني؛ آيين مزدک و آيين زرتشت. از ميان اديان نامبرده، تنها آيين زرتشت جزو اديان زندة ايران باستان است و اديان دیگر از مصاديق اديان خاموشاند. اصطلاح اديان زنده دربارة ادياني بهکار ميرود که امروزه دارای پيروان فعال و مناسک و مراسم آييني هستند. گفتني است که واژة «دين» و «آيين» در فرهنگ فارسي مترادفاند و بهجاي يکديگر بهکار ميروند (ر.ک: معين، 1360، ذيل واژه دين و آيين). پس تعبير «دين» يا «آيين» براي اديان نامبرده، هر دو صحيح است.
الف) آيين مهرپرستي
آيين مهرپرستي قدمتي طولاني دارد و شناخت اين آيين بهدشواري و با ترديد و گمان فراوان ممکن است. هيچ اطلاعي از آيين ويژه براي «مهر» در ايران باستان نداريم و دانستنيهاي پيرامون «مهر» در ايران به منابع مکتوب زرتشتي بازميگردد که به ما رسيده است. البته از تفاوت يا عدم تطابق ميان مهر زرتشتي و مهرپرستي ايراني نميتوان با قطعیت اظهارنظر کرد. آنچه امروز از مهرپرستي معلوم و روشن است، به مهرپرستي غربي مربوط ميشود (مزداپور و همکاران، 1395، ص 325و347). آيين مهرپرستي بهعنوان يک دين، در غرب و اروپا بوده و آنگونهکه اين دين در اروپا رواج داشت، در ايران خبري از آن نبوده است. درواقع، مهرپرستي بيش از آنکه ايراني باشد، اروپايي است. با وجود رواج و گسترش چشمگير آيين مهرپرستي، نزدیک به پنج قرن در بخش وسيعي از اروپا، هيچ متن يا نوشتهاي که حاوي تعليمات و اصول اين دين باشد، موجود نيست (باقري، 1398، ص 156ـ160).
فراي در احوال کرتير، مُبلغ زرتشتي در زمان ساسانيان، مينويسد: در برابر دينهاي بيگانگان و کفريات در درون ايران واکنشي سخت نشان داد و اين شايد يکي از علتهايي است که مهرپرستي يا ميترائيسم را در امپراتوري روم ميتوان يافت؛ ولي در ايران از آن اثري نيست (فراي، 1344، ص 353). در اروپا دين مهرپرستي و مسيحيت رقيب يکديگر بودند؛ اما سرانجام پيروان مسيحيت بر مهرپرستان چيره شدند و دين آنها در اروپا فراگير شد (مزداپور و همکاران، 1395، ص 348).
ب) آيين زروان
بهگفتة پژوهشگران ايرانشناس، در ايران ديني واحد و مستقل بهنام «زروان» در کار نبوده است و سندي مشخص و مکتوب مبنی بر وجود قطعي ديني بهنام «زروان» در دست نيست. پس نميتوان از دين زرواني در ايران سخن بهمیان آورد (بهار، 1384، ص 61)؛ بلکه «زروان» مذهبي زرتشتي است و بهتعبيري، «زروانيان» از فرقههاي بدعتگذار زرتشتياند که در اواخر عهد، مطرود و مورد تکفير و الحاد متکلمان زرتشتي قرار گرفتند (بويس، 1376، ص 271؛ کريستن سن، 1388، ص 119و130؛ باقري، 1398، ص 73) و پس از پيروزي اسلام در برابر آيين زرتشت، اين فرقة بدعتگذار از بين رفت و ناپديد شد (فراي، 1344، ص 358).
ج) آيين ماني
ماني در تاريخ 216م از پدر و مادري ايراني از بازماندگان شاهان اشکاني بهدنيا آمد. بنا بر قطعة شعري از ماني، تولد وي در بابل اتفاق افتاده است (ويدن گرن، 1376، ص 38). آيين ماني يکي از گونههاي متحول آيين گنوسي است که از آرای مسيحي، زرتشتي و بودايي متأثر است (اسماعيلپور، 1385، ص 25). بهعبارتي، دين او جمع ميان دين زرتشت و بودا و مسيح است. برخي پژوهشگران، مانويت در ايران را دين بيگانهاي شمردهاند که هرگز در اين سرزمين ريشه و اساسي واقعي نيافته است (اشپولر، 1369، ج 1، ص 381)؛ ولي نيولي نظري متفاوت دارد. وي ميگويد: من با تفسيري همنظرم که آيين مانوي را ايراني ميداند؛ نظري که در حال حاضر ويدن گرن، نويسندهاي که قانعکنندهترين و انديشهزاترين مقالات دربارة مسائل مربوط به خاستگاه و ساختار مانويت را دارد، از آن دفاع ميکند... آيين مانوي را فارغ از ريشههاي زرتشتي، نه ميتوان توضيح داد و نه ميتوان حتي فهميد (نيولي، 1390، ص 86ـ88). در ايران، دين ماني تا پايان سلطنت شاپور، يعني 273م رواج داشت (باقري، 1398، ص 98). شخص ماني به دربار شاپور اول احضار، دستگير و در جنديشاپور زنداني شد و در سال 276م درگذشت (بروسيوس، 1390، ص 245ـ246). در عصر پادشاهي خسرو اول انوشيروان (531ـ579)، وي اقداماتي انجام داد؛ ازجمله اينکه فرمان قتل مزدکيان را صادر کرد. وي بهطور مشابه با همين شدت در مورد گروهي از مانويان رفتار کرد (همان، ص 200). در غرب، سال 297م طرفداران مانويت را سوزاندند؛ پيروان آن را کشتند و اموالشان را مصادره کردند (همان، ص 245ـ246). حاصل آنکه مانویت، با وجود رواج در بسياري از نقاط مختلف جهان، پس از چند قرن با سرعتي بيسابقه بکلي از ميان رفت (باقري، 1398، ص 114). مهمترين علت برافتادن مانويت، مخالفت آن با بشريت و ادامة حيات بود؛ زيرا تکثير نسل و ازدواج را تقبيح و انسانها را از ازدواج منع ميکرد (همان، ص 114).
د) آيين مزدک
بهباور بيشتر پژوهشگران، آيين مزدک پيش از آنکه يک آيين باشد، يک مکتب و جنبش اجتماعي بوده است. شيوع و گسترش اين نهضت مذهبي ـ اجتماعي، در زمان پادشاهي قباد (488ـ531م) نضج گرفت. ديري نپاييد که در اواخر پادشاهي قباد، خسرو قبادان (خسرو انوشيروان) در زمان وليعهدي خود، مزدک و بزرگان اين فرقه را در مجلس مناظرهاي محکوم کرد و در سال 528م بهفرمان خسرو قبادان، مزدکيان قتلعام شدند و مورد تعقيب و آزار قرار گرفتند و بکلي منقرض شدند (باقري، 1398، ص 123ـ133؛ حکمت، 1388، ص 182).
هـ .) آيين مغان
مغان در اصل يکي از گروههاي اجتماعي مادها بودند که نقش طبقة روحاني را ايفا ميکردند. مادها مردماني آريايينژاد بودند و زمان ورود اينان به ايران معلوم نيست. ظن قوي اين است که در قرن دهم پیش از میلاد به ايران مهاجرت کردند (پيرنيا و ديگران، 1390، ص 67). مغان بعدها در دوران هخامنشي بهتدريج آموزههاي زرتشت را وارد باورهاي خود کردند و زرتشت را پيامبر خود دانستند. ازاينرو از سدة چهارم پیش از میلاد به بعد، در منابع يوناني عنوان «زردشت مغ» آمده است (مزداپور و همکاران، 1395، ص 248). مغان در نقش روحانيت جامعة زرتشتي ظاهر شدند. البته در اينکه مغان از چه دوراني نقش روحاني جامعة ايراني و زرتشتي را بر عهده گرفتند، روشن نيست؛ همانگونه که حضور و وجود آنان از مسائل مبهم تاريخ است (همان، ص 247). مغان که نام مشهورتر آنان «موبدان» است، وظيفة اجراي برگزاري مراسم سنتي و مناسک آييني جامعه را بر عهده داشتند. اين سمت موبدي، موروثي بود و تا نسل پيشين، حتي موبدان در درون خاندان خود ازدواج ميکردهاند (همان، ص 246).
در تأييد نکات یادشده ميتوان به کتاب آثار الباقيه استناد کرد که در آن سخن از مجوس اقدم آمده است: «اما المجوس الاقدمون فهم الذين کانوا قبل ظهور زرادشت» (ابوريحان بيروني، 1380، ص 407). اذکائي، محقق و مترجم اين کتاب، مراد از «المجوس الاقدمون» را مغان ميداند و در توضيح آن مينويسد: صفت «اقدم» همانا ترجمة اصطلاح «پوريوتکيشان» اوستايي است؛ يعني پيروان يا آموزگاران نخستين کيش مزدايي، که آيين ايشان ـ همانگونهکه بيروني اشاره کرده ـ ماقبل زردشتي بوده است. مغان با ظهور زرتشت، نبوت وی را پذیرفتند و مروج زرتشتيگري در جهان باستان شدند که آيين موسوم بهنام ايشان (مغان) با عنوان «مجوسيت» معروف آفاق شد (ابوريحان بيروني، 1380، ص 724).
در توضيح ارتباط ميان دو واژة «مغان» و «مجوس» بايد گفت: «مغان» جمع واژة «مغ» است (ر.ک: معين، 1360، ذيل واژه مغ) و «مجوس» صورتي ديگر از واژة مغ (مزداپور و همکاران، 1395، ص 247)؛ بدين صورت که «مجوس» در اصل «مگوش» بوده و «مگوش» از واژة «مغ» گرفته شده است (ابوريحان بيروني، 1380، ص 643). «مگوش» در هيئت عربي بهشکل «مجوس» درآمده است (آذرنوش، 1354ب، ص 192؛ پورداوود، 1380، ص 125)؛ با اين توضيح که در واژههاي فارسي که به عربي انتقال یافتهاند، غالباً «ش» به «س» و «گ» به «ج» تبدیل ميشود (فراي، 1375، ص 258)؛ ازهمينرو «مگوش» به «مجوس» تبدیل شده است. گفتني است که در اوستا نامي از مغ برده نشده است؛ جز اينکه يک بار واژة «مُغو» (moghu) در ضمن کلمة مرکب «مغو تبيش» (moghu - tbish) آمده است (يسنا، 65: 7). پورداوود اين کلمة مرکب را مرتبط با مغان دانسته و به «مغآزار» يا کسي که مغان را بيازارد، ترجمه کرده است (پورداوود، 1380، ص 125؛ نيز ر.ک: بويس، 1376، ص 24؛ معيري، 1381، ص 39)؛ ولي به عقيدة بنونيست، اين واژه اشاره به مغ ندارد و ظاهراً نوعي دستکاري در آن صورت گرفته است (مزداپور و همکاران، 1395، ص 246؛ برهان، 1376: ذيل واژه مغ، پاورقي). پرسش مطرح دربارة مغان اين است که آيا مغان قديم هميشه روحاني بوده يا اينکه فقط اعضاي قبيلهاي بودهاند که روحانيون را از ميان آنها استخدام ميکردهاند؟ طبق فرضی دیگر، افراد بسياري بودهاند که چون در خانوادة روحاني بهدنيا آمدهاند، لقب مغ يافتهاند (شاکد، 1387، ص 111). نکتة جالب دربارة روحانيت ايراني که از يافتههاي تخت جمشيد و کتيبة بيستون دريافت ميشود، اين است که در اوايل دورة هخامنشيان لقب «مجوس» (magus) رايج بوده است (بويس، 1375، ج 2، ص 202؛ معيري، 1381، ص 39)؛ ولي در سدة پنجم پيش از ميلاد، همة مغها روحاني و موبد نبودهاند (بويس، 1376، ص 39). بويس سخن افرادي را که مغان را مختص روحانيت ميدانند، رد میکند و مينويسد: بهپيروي از کومن رسم شده است که اصطلاح «مجوسيان» را براي موبدان و حکيمان آن جوامع، يعني مغان، بهکار برند. اين اشتباه است؛ زيرا بازيل کاپادوکيهاي آشکارا ميگويد که اصطلاح مجوس را در مورد قوم نيز ميتوان بهکار برد (بويس و گرنر، 1375، ج 3، ص 708). بويس این مبحث را در ذيل عنوان «کاپادوکيه» که به شرح حال و بقاي کيش زرتشت در آنجا ميپردازد، مطرح میکند و به نامة بازيل، اسقف شهر سزاريه (قيصريه) (330ـ379) اشاره مینماید که در سال 377م به روحاني همطراز خود، اسقف اپي فانيوس، در سالاميس قبرس مينويسد و به پرسشهاي او دربارة زرتشتيان کاپادوکيه پاسخ ميدهد (همان، ص 357). ازاينرو واژة مجوس، که براي موبدان زرتشتي متعارف بوده، بهتدريج براي تمام زرتشتيان اطلاق ميشده است (همان، ص 335). همانگونهکه در بخش واژهشناسي مجوس گذشت، کلمة «مجوس» خود در معناي جمع و براي عموم زرتشتيان بهکار ميرود و مفرد آن «مجوسي» است که براي اشاره به يک فرد زرتشتي بهکار ميرود. کاربرد مجوس در ايران غيرزرتشتي، اشاره به عموم زرتشتيان است و در زبان عربي و نزد مسلمانان نيز به همين معناست (مزداپور و همکاران، 1395، ص 247؛ پورداوود، 1380، ص 125؛ چوکسي، 1381، ص 19). در کتابهاي تاريخي، زماني که صحبت از فتح ايران در زمان خلفا ميشود، از واژة «مجوس» استفاده شده است که به زرتشتيان مقيم ايران اشاره دارد (طبري، 1387، ج 4، ص 34و76). در برخي کتابهاي تاريخي متقدم، سخن از ارتباط پيامبري زرتشت با مجوس آمده و نشاندهندة اين است که اينان مجوس را همان زرتشتيان ميدانستهاند؛ زرتشتياني که قائل به نبوت زرتشتاند (دينوري، 1368، ص 25؛ مسعودي، 1409ق، ج 1، ص 253).
جالب اينکه نسبت «المجوسي» در پي نامهاي افراد زرتشتي آمده است. يک نمونه از اين افراد، عليبن العباس المجوسي (متوفي قرن چهارم هجری)، صاحب کتاب کامل الصناعة الطبيّة است. شهمردان، پژوهشگر زرتشتي، عليبن العباس المجوسي را دانشمند نامدار زرتشتي و ساکن شيراز میداند و مينويسد: نام «المجوسي» گواه زرتشتي بودن اوست (شهمردان، 1363، ص 373ـ375).
امروزه نيز بزرگان زرتشتي تصريح به نام «مجوس» براي زرتشتيان ميکنند. خورشيديان، رئيس انجمن موبدان تهران، ميگويد: کلمة «مغ» و «مغان» هم از ريشة «مگوس» است که در عربي به «مجوس» تبديل شده است و ما زرتشتيان خود را «مگوس» و روحانيون خود را «مَگ بُد» مثل «سپهبد» يا «ارتشبد»، يعني دانايان دين مجوس يا زرتشتي ميدانيم (خورشيديان، 1393، ص 323). ميستري، موبد دانشور پارسي، در پاسخ به اين پرسش که چه تفاوتي بين زرتشتي و مجوس است، ميگويد: من تفاوتي قائل نيستم (ميستري، 1387).
حاصل آنکه با توجه به مباحث تاريخي پيروان اديان ايران باستان و از بين رفتن پيروان دیگر اديان ايراني و نيز توجه به مباحث واژهشناسي مجوس، اين نکته قابل برداشت است که اطلاق مجوس تنها بر زرتشتيان قابل تطبيق است و در متون ديني اسلام نيز به زرتشتيان اطلاق شده است که در ادامه ميآيد.
2ـ2ـ3. مصداق مجوس در قرآن و روايات
اين بخش از مباحث به کاربرد تعيين مصداق مجوس در قرآن و روايات اختصاص يافته است. در احاديث، بهويژه در منابع شيعي، براي مجوس باورهاي اعتقادي، مسائل اخلاقي، موضوعات فقهي و مباحث تاريخي بيان شده است. در اينجا بهاختصار و بعضاً تنها عناوين احاديثي ذکر ميشود که مراد از واژة «مجوس» در آنها، خصوص زرتشتيان است. پيش از ورود به احاديث، باید اشاره کرد که علامه طباطبائي در تفسير آية 17 سورة «حج» مينويسد: مشهور اين است که مجوس همان پيروان زرتشت هستند (طباطبائي، 1417ق، ج 14، ص 358). بسياري از مفسران مجوس را به آتشپرست، گبران و زرتشتيان تفسير کردهاند؛ نامهايي که در طول تاريخ، هرکدام به مناسبتي براي زرتشتيان بهکار برده شده است (نميرانيان، 1381، ص 161ـ174).
کاربرد واژة «مجوس» در احاديث شيعي بسيار است. مواردي که ميتواند شاهد بر تساوي مجوس و زرتشتيان باشد، به قرار زير است:
1. در ذيل نامة پيامبر به خسرو پرويز، پادشاه ساساني، آمده است: «... أسلم تسلم، فإن أبيت فعليك إثم المجوس» (احمدي ميانجي، 1377، ج 2، ص 316). معروف اين است که بعثت رسول اکرم در سال 611م مصادف با دوران حکومت خسرو پرويز (590ـ628م) بوده است. دين رسمي ايران در زمان ساسانيان، آيين زرتشت بود (کريستن سن، 1388، ص 206). از اينکه پيامبر دربارة مردم ايران، که پيرو دين زرتشت بودند، عنوان «مجوس» بهکار برده است، روشن ميشود که مراد از «مجوس» زرتشتيان هستند.
2. سلمان فارسي، بنا بر احاديث، پیش از تشرف به اسلام مجوسي بوده است: «... إِنَّ سَلْمَانَ كَانَ مَجُوسِيّاً ثُمَّ أَسْلَمَ» (مجلسي، 1403، ج 22، ص 349). در کتب غريبالحديث از زبان سلمان نقل شده است که مردي مجوسي و خادم و ملازم آتش بودم: «كنت رجلا من المجوس، فاجتهدت فيه حتى كنت قَطِنَ النار. قطن النار أى خازنها وخادمها: أراد أنه كان لازما لها لا يفارقها. من قَطَن فى المكان إذا لزمه» (ابناثير، 1367، ج 4، ص 85؛ نيز ر.ك: زمخشري، 1417ق، ج 3، ص 110). ملازم بودن با آتش و خادم آتش بودن، با آتشکدة زرتشتيان مطابقت دارد. در روايات شيعي نيز از آتشکدة مجوس و وقف و هديه براي آن، سخن بهمیان آمده است (کليني، 1407ق، ج 5، ص 142؛ صدوق، 1413ق، ج 4، ص 251) و در ايرانزمين، تنها زرتشتيان بوده و هستند که نيايش و مراسم عبادي خود را در آتشکده انجام ميدهند.
3. زمان حضور امام رضا در ايران، حضرت دربارة وصيت مرد مجوسي از قرية نيشابور حکمي فرموده است (کليني، 1407ق، ج 7، ص 16). با توجه به اينکه در سدههاي نخستين اسلام تا سدة پنجم هجري، دين زرتشتي در ايران رايج بوده و پيروان فراواني داشته (راوندي، بيتا، ص 32) و وفات امام رضا در ابتداي قرن سوم هجري بوده، مقصود از «مجوسي» زرتشتي بوده است.
4. در محضر امام صادق، يکي از اصحاب مردي مجوسي را بهدلیل نکاح مادر و خواهرش سرزنش کرد و حضرت وي را توبيخ کردند و فرمودند که اين عمل در دين آنهاست (کليني، 1407ق، ج 5، ص 574). معلوم است که مسئلة ازدواج با محارم، تنها در متون ديني زرتشتيان قابل پيگيري بوده و بحث و مناقشات پژوهشگران در اينباره، تنها به آيين زرتشت اختصاص يافته است.
5. در روايتی ديگر، امام صادق نسبت دفن نکردن مردگان و رها کردن آن در بيابان را به مجوس داده است (طبرسي، 1403ق، ج 2، ص 346). اين مورد نيز تنها با زرتشتيان و مسئلة دخمهگذاري يا همان «برج خاموشان» منطبق است.
6. دستهاي از احاديث، مجوس را داراي پيامبر و کتاب آسماني (کليني، 1407ق، ج 3، ص 568؛ طوسي، 1407ق، ج 6، ص 175) و دستهاي مجوس را اهل کتاب ميدانند (صدوق، 1413ق، ج 4، ص 121؛ طوسي، 1407ق، ج 10، ص 188). در ميان اديان ايران باستان، تنها زرتشتيان هستند که پيامبر و کتاب آسماني داشتهاند و فقهاي اسلام آنان را در زمرة اهل کتاب قرار دادهاند. در آيينهاي مهرپرستي، زروان و مزدک، سخن از پيامبر و کتاب آسماني نيست. در خصوص ماني، گرچه در متون غيراسلامي سخن از پيامبري وي بهميان آمده و براي او کتابهايي نام برده شده است، ولي در زمان صدور احاديث در باب «اهل کتاب بودن مجوس»، پيروان ماني حضور نداشتهاند تا بتوان گفت که اينان مصداق مجوس و اهل کتاب بودن هستند و هيچيک از فقهاي شيعه نيز به اهل کتاب بودن مانويان قائل نشدهاند؛ افزون بر اينکه دین ماني ـ آنگونهکه در متن حديثي نيز آمده ـ ترکيبي از مسيحيت و مجوسيت است: «... قال فمَا قِصَّةُ مَانِي قَالَ مُتَفَحِّصٌ أَخَذَ بَعْضَ الْمَجُوسِيَّةِ فَشَابَهَا بِبَعْضِ النَّصْرَانِيَّةِ فَأَخْطَأَ الْمِلَّتَيْنِ وَلَمْ يُصِبْ مَذْهَباً وَاحِداً مِنْهُمَا» (طبرسي، 1403ق، ج 2، ص 346). در اين حديث، حضرت در پاسخ به پرسش زنديق دربارة ماني، دين ماني را ترکيبي از مسيحيت و مجوسيت ميداند. روشن است که اگر ماني پيامبر مجوس بود، صحيح نبود که گفته شود دين او ترکيبي از مجوسيت و مسيحيت است. ادامة همين حديث نيز ويژگيهايي براي مجوس، پيامبر و کتاب آنان ميآورد که قطعاً بر ماني و مانويان قابل تطبيق نيست.
7. وجه شباهت آخر اينکه در احاديث مربوط به مجوس آمده است: پيامبرشان را کشتند و کتابشان را سوزاندند؛ کتابي که بر روي دوازده هزار پوست گاو بود (کليني، 1407ق، ج 3، ص 567). اين امر دربارة پيامبر و کتاب زرتشتيان صدق ميکند که پيامبرشان کشته شد و کتابشان بر روي دوازده هزار پوست گاو بود و در حملة اسکندر مقدوني سوزانده شد (ر. ک: حاجتي شورکي، 1399، ص 49).
حاصل آنکه مجموع شواهد تاريخي و غيرتاريخيِ کاربرد واژة «مجوس» در احاديث ذکرشده، نشان از اين دارد که مراد از «مجوس» تنها زرتشتيان هستند و نیز از این واژه، عموم زرتشتيان مرادند، نه فقط موبدان زرتشتي.
نتيجهگيري
از مجموع مباحث پيشين ميتوان اينگونه نتيجه گرفت که دربارة مصداق مجوس در منابع اسلامي و بهطور خاص در قرآن و روايات، برخي بر اين نظرند که مجوس اعم از زرتشتيان است و شامل فرقههاي ديگري نيز ميشود. بر اين ديدگاه نقدهايي وارد شد. ديدگاه برگزيده بر اين اصل استوار است که هرجا واژة «مجوس» در متون اسلامي و بهطور خاص روايات شيعي بهکار رفته است، مراد زرتشتيان بوده و هستند. بر فرض که زرتشتيان اخص از مجوس باشند و مجوس شامل دیگر پيروان اديان ايراني نيز بشود و بهعبارتي مجوس را مترادف زرتشتيان ندانيم، با توجه به اينکه تنها زرتشتيان از فرق مجوس باقي ماندهاند، ازاينرو مجوس را بايد بر زرتشتيان تطبيق کرد. پس خواه مجوس را اعم از زرتشتيان بدانيم يا آن دو را يکي بدانيم، مصداق يقيني و وجود خارجي مجوس پس از اسلام تا به امروز، زرتشتيان هستند و بس. اين نوشتار به کاربرد واژة «مجوس» در ايران پس از اسلام نظر دارد. بنابراين بر فرض که در ايران پيش از اسلام، بتوان موردي يافت که مجوس بر پيروان دیگر اديان ايراني اطلاق شده باشد، ضرري به ديدگاه برگزيدة نوشتار ندارد.
با مشاهدة مجموع احاديث در زمينة مجوس و بهعبارتي تشکيل خانوادة حديث و نگاه مجموعي به محتواي آنها، فهميده ميشود آن اوصافي که در احاديث اسلامي براي مجوس نام برده شده، تنها بر زرتشتيان قابل تطبيق است؛ برداشتي که متون پژوهشي در حوزة آيين زرتشت نيز بر صحت آن گواهي ميدهند. نکتة قابل توجه اينکه در اين مقاله، تنها نشان داده شد که مجوس در متون اسلامي همان زرتشتيان هستند؛ ولي این پژوهش دربارة اينکه آيا پيامبر مجوس از منظر منابع اسلامي، همان زرتشت معروف در ميان زرتشتيان و متون ديني زرتشتي است يا خير، ساکت است. پس لازمة ترادف مجوس و زرتشتيان در منابع اسلامي، پذيرش پيامبري شخص زرتشت نيست. مسئلة اثبات يا نفي پيامبري زرتشت از منظر منابع اسلامي، پژوهش مستقل ديگري ميطلبد.
- ابناثير، مباركبن محمد، 1367، النهاية في غريب الحديث و الأثر، تحقيق محمود محمد طناحى و طاهر احمد زاوى، چ چهارم، قم، اسماعيليان.
- ابنسيده، علىبن اسماعيل، بيتا، المخصص، بيروت، دار الكتب العلمية.
- ابنفارس، احمدبن، 1404ق، معجم مقاييس اللغه، تحقيق عبدالسلام محمدهارون، قم، مكتب الاعلام الاسلامي.
- ابوالعلاء المعري، احمدبن عبدالله، 1988م، لزوم ما لا يلزم، شرح نديم عدي، دمشق، دار طلاس.
- ابوالقاسمي، محسن، 1383، دينها و کيشهاي ايراني در دوران باستان، تهران، هيرمند.
- ابوريحان بيروني، محمدبن احمد، 1380، الآثار الباقية عن القرون الخالية، تحقيق و تعليق پرويز اذکائي، تهران، مرکز نشر ميراث مکتوب.
- احمدي ميانجي، علي، ۱۳۷۷، مکاتيب الرسول، قم، دارالحديث.
- ازهرى، محمدبن احمد، 1421ق، تهذيب اللغة، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- اسماعيلپور، ابوالقاسم، 1385، اسطوره آفرينش در آيين ماني، تهران، فکر روز.
- اشپولر، برتولد، ۱۳۶۹، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، ترجمة جواد فلاطوري و مريم ميراحمدي، تهران، علمي و فرهنگي.
- اميني، عبدالحسين، 1416ق، الغدير في الکتاب و السنة و الادب، قم، مركز الغدير للدراسات الاسلامية.
- انوري، حسن، 1381، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، سخن.
- آذرنوش، آذرتاش، 1354الف، «واژههاي پارسي قرآن و تفسير تبيان شيخ طوسي»، در: يادنامه شيخ طوسي، به کوشش محمد واعظزاده خراساني، مشهد، دانشگاه فردوسي.
- ـــــ ، 1354ب، راههاي نفوذ فارسي در فرهنگ و زبان تازي(پيش از اسلام)، تهران، دانشگاه تهران.
- آمدي، عليبن محمد، 1424ق، ابکار الافکار في اصول الدين، تحقيق احمد فريد المزيدي، بيروت، دارالکتب العلمية.
- آملي، سيدحيدر، 1422ق، تفسير المحيط الأعظم و البحر الخضم، تحقيق سيدمحسن موسوى تبريزى، چ سوم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.
- باقري، مهري، 1398، دينهاي ايران باستان، چ يازدهم، تهران، قطره.
- بروسيوس، ماريا، ۱۳۹۰، ايرانيان عصر باستان، ترجمة هايده مشايخ، تهران، هرمس.
- برهان، محمدحسنبن خلف، 1376، برهان قاطع، تصحيح محمد معين، تهران، اميركبير.
- بويس، مري و فرانتز گرنر، 1375، تاريخ کيش زرتشت: پس از اسکندر گجسته، ترجمة همايون صنعتيزاده، تهران، توس.
- ـــــ ، 1375، تاريخ کيش زرتشت: هخامنشيان، ترجمة همايون صنعتيزاده، چ دوم، تهران، توس.
- ـــــ ، 1376، تاريخ کيش زرتشت، ترجمة همايون صنعتيزاده، تهران، توس.
- بهار، مهرداد، 1384، اديان آسيايي، چ پنجم، تهران، چشمه.
- پورداوود، ابراهيم، 1380، يسنا: بخشي از کتاب اوستا، تهران، اساطير.
- پيرنيا، حسن و ديگران، 1390، تاريخ کامل ايران، چ سوم، تهران، دنياي علم، فرهنگ.
- جفري، آرتور، 1372، واژههاي دخيل در قرآن مجيد، ترجمة فريدون بدرهاي، تهران، توس.
- جواليقي، موهوببن احمد، 1389ق، المعرب من الکلام الاعجمي علي حروف المعجم، تحقيق احمد محمد شاکر، بيجا، وزارة الثقافة، مرکز تحقيق التراث و نشره.
- جوهرى، اسماعيلبن حماد، 1376ق، الصحاح، تحقيق احمد عبدالغفور عطار، بيروت، دار العلم.
- چوکسي، جمشيد کرشاسپ، ۱۳۸۱، ستيز و سازش: زرتشتيان مغلوب و مسلمانان غالب در جامعه ايران نخستين سدههاي اسلامي، ترجمة نادر ميرسعيدي، تهران، ققنوس.
- حاجتي شورکي، سيدمحمد، 1399، شايست و ناشايست دين زرتشت، تهران، تراث.
- حسني رازي، مرتضيبن داعي، 1364، تبصرة العوام في معرفة مقالات الانام، تصحيح عباس اقبال، تهران، اساطير.
- حکمت، علياصغر، 1388، تاريخ اديان: اديان بدوي و منقرضه و حيه در جهان و در ايران از بدو تاريخ تاکنون، تهران، پژواک کيوان.
- حميرى، نشوانبن سعيد، 1420ق، شمس العلوم، تحقيق مطهربن على اريانى، يوسف محمد عبدالله و حسينبن عبداللهعمرى، دمشق، دار الفكر.
- خاتمي، احمد، 1383، فرهنگنامه موضوعي قرآن کريم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
- خرمشاهي، بهاءالدين، 1377، دانشنامه قرآن و قرآنپژوهي، تهران، ناهيد.
- خورشيديان، اردشير، 1393، دهش فرهنگي يا لرک مينوي، تهران، فروهر.
- دينوري، احمدبن داود، 1368، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، قم، منشورات الرضى.
- ذاکري، مصطفي، 1379، «مغان و نقش آنان در فرهنگ ايران زمين»، معارف، ش 51، ص 95ـ130.
- راوندي، مرتضي، بيتا، تاريخ اجتماعي ايران، سوئد، آرش زمانه.
- زرينکوب، عبدالحسين، 1371، يادداشتها و انديشه: از مقالات، نقدها و اشارات، چ چهارم، تهران، اساطير.
- زمخشرى، محمودبن عمر، 1417ق، الفائق في غريب الحديث، تحقيق ابراهيم شمسالدين، بيروت، دارالكتب العلمية.
- سبحاني، جعفر، 1371، فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامي، گردآورنده عليرضا سبحاني، قم، توحيد.
- ـــــ ، 1427ق، بحوث في الملل و النحل، قم، مؤسسة امام صادق.
- ستوده، منوچهر، 1385، نامنامه ايلات و عشاير و طوايف، تهران، مرکز دايرةالمعارف بزرگ اسلامي.
- سيوطي، عبدالرحمنبن ابيبکر، 1408ق ـ الف، المهذب فيما وقع في القرآن من المعرب، شرح سمير حسين حلبي، بيروت، دارالکتب العلمية.
- ـــــ ، 1408ق ـ ب، المتوکلي: فيما ورد في القرآن باللغات الحبشيه و الفارسيه و الروميه و الهنديه و السريانيه و العبرانيه، تحقيق عبدالکريم الزبيدي، بيروت، دارالبلاغة.
- شاکد، شائول، 1387، تحول ثنويت (تنوع آراي ديني در عصر ساساني)، ترجمة سيداحمدرضا قائممقامي، تهران، ماهي.
- شهرستاني، محمدبن عبدالکريم، 1388، الملل و النحل، تحقيق عبدالعزيز محمد الوکيل، قاهره، مؤسسة الحلبي و شرکاه.
- ـــــ ، 1395، ترجمه کتاب الملل و النحل، مترجم ناشناخته، نسخه برگردان دستنويس شماره 2371 کتابخانه اياصوفيا(استانبول)، مقدمه، سيدمحمد عمادي حائري، تهران، مرکز پژوهشي ميراث مکتوب.
- ـــــ ، 1410ق، الملل و النحل، تحقيق عبدالامير عليمهنا و عليحسن فاعور، بيروت، دارالمعرفة.
- ـــــ ، 1421ق، الملل و النحل، تحقيق محمد عبدالقادر الفاضلي، بيروت، المکتبة العصرية.
- شهمردان، رشيد، ۱۳۶۳، تاريخ زرتشتيان: فرزانگان زرتشتي، تهران، فروهر.
- صدوق، محمدبن على، 1413ق، من لا يحضره الفقيه، تحقيق علىاكبر غفارى، چ دوم، قم، جامعة مدرسين.
- ـــــ ، 1385، علل الشرائع، قم، كتابفروشى داورى.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان في تفسيرالقرآن، تصحيح حسين اعلمي، بيروت، اعلمي.
- طبرسى، احمدبن علي، 1403ق، الاحتجاج على أهل اللجاج، تصحيح محمدباقر خرسان، مشهد، مرتضي.
- طبري، محمدبن جرير، 1387، تاريخ الطبري (تاريخ الامم و الملوک)، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، چ دوم، بيروت، دار التراث.
- طريحى، فخرالدينبن، 1375، مجمع البحرين، چ سوم، تحقيق احمد حسينى اشكورى، تهران، مرتضوي.
- طوسى، محمدبن حسن، 1407ق، تهذيب الأحكام، چ چهارم، تحقيق حسن موسوى خرسان، تهران، دار الكتب الاسلامية.
- عباسي، مهرداد، 1395، «زردشت: در منابع اسلامي»، در: دانشنامة جهان اسلام، تهران، بنياد دائرةالمعارف اسلامي.
- عظیمزاده، طاهره، 1381، «مجوس در قرآن و روایات»، مطالعات اسلامی، ش 57، ص 157ـ184.
- علیمردی، محمدمهدی و حسن خیبری، 1394، «مجوس در روایات اسلامی»، هفت آسمان، ش67، ص 5-24.
- غياثآبادي، رضا، 1384، بيستون: کتيبه داريوش بزرگ، تهران، نويد شيراز.
- فراهيدى، خليلبن احمد، 1409ق، العين، چ دوم، قم، هجرت.
- فراي، ريچارد نلسون، 1344، ميراث باستاني ايران، ترجمة مسعود رجبنيا، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
- ـــــ ، 1375، عصر زرين فرهنگ ايران باستان، ترجمة مسعود رجبنيا، تهران، سروش.
- فيروزآبادى، محمدبن يعقوب، 1415ق، القاموس المحيط، بيروت، دار الكتب العلمية.
- فيومى، احمدبن محمد، 1414ق، المصباح المنير، چ دوم، قم، هجرت.
- قزويني، محمد، 1354، يادداشتهاي قزويني، به کوشش ايرج افشار، تهران، دانشگاه تهران.
- کريستن سن، آرتور امانوئل، 1388، مزداپرستي در ايران قديم، ترجمة ذبيحالله صفا، چ ششم، تهران، هيرمند.
- کستاز، لويس، بيتا، کتاب قاموس سرياني ـ عربي، چ دوم، بيروت، دارالمشرق.
- كلينى، محمدبن يعقوب، 1407ق، الكافي، چ چهارم، تحقيق علىاكبر غفارى و محمد آخوندى، تهران، دار الكتب الإسلامية.
- مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، تصحيح جمعي از محققان، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- محمدحسینزاده، عبدالرضا، 1387، «مجوس و اهل کتاب در منابع و مدارک اسلامی»، مطالعات ایرانی، ش 13، ص 181ـ190.
- مزداپور، کتايون و همکاران، 1395، اديان و مذاهب در ايران باستان، چ دوم، تهران، سمت.
- مسعودي، عليبن حسين، 1409ق، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق اسعد داغر، چ دوم، قم، هجرت.
- مصطفوى، حسن، 1430ق، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، چ سوم، بيروت، مركز نشر آثار علامه مصطفوي.
- معيري، هايده، 1381، مغان در تاريخ باستان، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
- معين، محمد، 1360، فرهنگ فارسي، تهران، اميرکبير.
- مقدسي، مطهربن طاهر، 1374، آفرينش و تاريخ، مقدمه و ترجمه و تعليقات محمدرضا شفيعي کدکني، تهران، آگه.
- ميستري، خجسته، 1387، «زرتشتيان پارسي، گفتوگو با موبد خجسته ميستري»، هفت آسمان، ش 39، ص 19ـ44.
- نظامي، احمدبن عمر، ۱۳۳۳، چهار مقاله، تصحيح محمد قزويني و محمد معين، تهران، زوار.
- نميرانيان، کتايون، 1381، «زرتشتيان ايران: نامها و اوصاف آنها»، علوم اجتماعي و انساني دانشگاه شيراز، ش 34، ص 161ـ174.
- نيولي، گراردو، 1390، از زردشت تا ماني، ترجمة آرزو رسولي، تهران، ماهي.
- ويدن گرن، گئو، 1376، ماني و تعليمات او، ترجمة نزهت صفاي اصفهاني، تهران، مركز.
- هدايت، شهرام، 1356، واژههاي ايراني در نوشتههاي باستاني(عبري ـ آرامي ـ کلداني)، تهران، دانشگاه تهران.
- ياقوت حموي، ياقوتبن عبدالله، 1995م، معجم البلدان، چ دوم، بيروت، دارصادر.