معرفت ادیان، سال یازدهم، شماره چهارم، پیاپی 44، پاییز 1399، صفحات 33-47

    بررسی عصمت یوسف علیه السلام در روایات امامیه با نگاهی به قرآن و عهد عتیق

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    حسین نقوی / استادیار گروه ادیان، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره / naqavi@iki.ac.ir
    چکیده: 
    تاریخ زندگی پیامبران الهی، در برخی موارد دچار تحریف شده و روایات نادرست و افسانه هایی وارد آن شده است. این نوشتار با رویکرد مجموعه نگری درصدد است تا عصمت حضرت یوسف علیه السلام را از منظر روایات امامیه بررسی کند و با عرضه‌ی آن به قرآن و نیز مقایسه‌ی آن با عهد عتیق، عصمت آن حضرت را اثبات کند. این نوشتار از این جنبه و جنبه های دیگر ـ که در پیشینه بحث آمده ـ بدیع و تازه بوده و از نوشته های مشابه متمایز است. ازآنجایی که براهین عقلی مقدم بر نقل هستند و عصمت پیامبران نیز با براهین عقلی اثبات می شود، آیات و روایات متشابه که پندار عدم عصمت حضرت یوسف علیه السلام را به وجود آورده اند، بازبینی شدند. چهار لغزش به یوسف علیه السلام نسبت داده شده است که به ترتیب مربوط به آیات 23، 24، 42، 70، 99 و 100 است. مورد اول قصد زنای محصنه، مورد دوم توسل به غیرخدا، مورد سوم دروغ، و مورد چهارم کوتاهی در احترام به پدر است؛ که با بررسی تطبیقی در این نوشتار، تمام این موارد رد می شوند و ساحت حضرت یوسف علیه السلام از این اتهامات پاک می شود. 
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Review of the Infallibility of Prophet Yusuf in Imammiya Narrations Based on the Qur'an and the Old Testament
    Abstract: 
    The life history of divine prophets has in some cases been distorted and incorrect narrations and myths have been presented. Using a collectivist approach, this study seeks to examine the Imamiyah view of the infallibility of Prophet Yusuf based on their narrations to prove the infallibility of Prophet Yusuf by resting on the Qur'an and compare the view of the Qur’an with that of the Old Testament. Considering this aspect and the other aspects in the subject of discussion, this study is considered novel and are different from other similar works. Since intellectual proofs have priority over transmitted narrations and the infallibility of the prophets has been confirmed also proved by intellectual proofs, Qur’nic verses and the narrations identical to them that of some cite to support the supposing that Prophet Yusuf is not infallible has been reviewed. The idea of attributing four sins to Prophet Yusuf by referring to the verses 23, 24, 42, 70, 99 and 100, respectively, i.e. the intention of committing, adultery, invoking other than God, lying and not showing due respect to father is rejected by this article, all the accusations against Prophet Yusuf have been dismissed.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    يكي از شيوه‌هاي تربيتي قرآن بيان داستان پيشينيان است كه انديشه‌ورزي و تفکر را به‌بار مي‌آورد. از همين روست که قرآن به همين کار دستور مي‌دهد: «....فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکَّرُونَ» (اعراف: 176)؛ اين داستان‌ها را بازگو کن؛ شايد بينديشند. همچنين بيان مي‌کند: «لَقَدْ کَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ....» (يوسف: 111)؛
    در سرگذشت آنان درس عبرتي براي صاحبان انديشه است. در اين ميان، داستان زندگي پيامبران الهي كه الگوي انسان‌هاي ديگرند و رفتارشان نيز همچون گفتارشان حجت و پيروي از آن لازم است، بايد بيشتر مورد توجه
    قرار گيرد.
    زندگي برگزيدگان خدا، به‌ويژه در دوران پيامبري، با حوادث گوناگون و دشواري‌هاي فراواني همراه بوده که مطالعة آن، درس‌آموز و عبرت‌انگيز است؛ اما متأسفانه تاريخ زندگي پيامبران الهي در برخي موارد دچار تحريف گشته و اسرائيليات و روايات نادرست و افسانه‌هايي بدان راه يافته است. اين امر سبب شده است که رفتارهاي ناشايست و سخنان نادرستي به اين پيامبران بزرگوار نسبت داده شود. البته دانشمندان مسلمان در رفع اين اتهام‌ها و تنزيه پيامبران از اين نسبت‌هاي ناروا بسيار كوشيده‌اند و کتاب‌هايي در اين زمينه نگاشته‌اند.
    بايسته است که داستان‌هاي واقعي و شگفت‌آور پيامبران با رويکرد‌هاي مختلف بررسي شود؛ توجه به اينكه برخي از نسبت‌هاي ناروا به پيامبران، از راه احاديث بوده است، بايد با تحليل اين دسته از روايات در پيراستن چهرة پيامبران از اين اتهام‌ها تلاش کرد. اين نوشتار درصدد است تا عصمت حضرت يوسف را از منظر روايات اماميه بررسي کند و با عرضة آن به قرآن و نيز مقايسة آن با عهد عتيق، حضرت يوسف را از اتهام‌هايي که به او نسبت داده مي‌شود، منزّه کند.
    دربارة پيشينة بحث نيز لازم به ذکر است که فقط دو مقاله مرتبط با بحث اين نوشتار يافت شد که يکي «نقد ديدگاه مفسران دربارة مرجع ضمير "انساه" در آية 42 سورة يوسف» و ديگري «عصمت حضرت يوسف» است. مقالة نخست فقط تفسيري است و به شبهة دوم اين نوشتار، يعني توسل به غير خدا، پرداخته است؛ درحالي‌که اين نوشتار تمام شبهات را و با رويکرد روايي ـ قرآني بررسي کرده است. مقالة دوم که در اولين کنگرة ملي تفکر و پژوهش ديني منتشر شده، فقط به شبهة نخست اين نوشتار، يعني قصد زناي محصنه، پرداخته است. بيش از شصت درصد نوشتار يادشده به عصمت و ديدگاه‌هاي مربوط به آن پرداخته و در پايان به شبهة مورد نظر از ديدگاه روايات پاسخ داده است. در برخي پايگاه‌هاي پاسخگويي به شبهات نيز به پاسخ اين شبهات اشاره شده است؛ ولي در سطح مقاله نبوده و با رويکرد مجموعي، يعني روايي ـ قرآني و توجه به عهد عتيق نيز نبوده است. با توجه به مطالب بيان‌شده، اين نوشتار مشابه ندارد و در اين زمينه تازه و بديع است.
    ترتيب بحث بر اساس آيات قرآن است. در آيات سورة يوسف چهار لغزش به حضرت يوسف نسبت داده شده است که به‌ترتيب عبارت‌اند از آيات 23 و 24، 42، 70، 99 و 100. مورد اول قصد زناي محصنه، مورد دوم توسل به غير.خدا، مورد سوم دروغ، و مورد چهارم کوتاهي در احترام به پدر است. اين نوشتار به همين ترتيب به بررسي اين شبهات و پاسخ به آنها خواهد پرداخت. پيش از ورود به بحث اصلي، بحثي دربارة تقدم دليل عقلي در اين زمينه بيان خواهد شد.
    تقدم دلايل عقلي
    بايد توجه داشت که وقتي عصمت انبيا با دلايل عقلي اثبات مي‌شود، حتي هزاران شاهد نقليِ به‌ظاهر مخالف عصمت نيز قادر نخواهند بود در آن خدشه وارد كنند؛ چراکه حجيت نقل شرعي، خود متکي بر حجيت عقل و اثبات عقلي عصمت پيامبر است. پس آن‌که بخواهد با شاهد نقلي عصمت انبيا را مخدوش سازد، در حقيقت خواسته يا ناخواسته گرفتار دور باطل شده است.
    عصمت انبيا لازمة نبوت آنهاست؛ يعني نسبت عصمت به نبوت، مثل نسبت زوجيت به عدد چهار است؛ لذا پيامبرِ غيرمعصوم، تعبيري متناقض است؛ شبيه تعابيري چون «عدد چهار فرد است».
    توضيح مطلب اينکه غرض خداوند متعال از ارسال انبيا آن است که نخست آن بزرگواران سخن خدا را بي‌هيچ اشتباهي دريافت كنند و عيناً و بدون هيچ تغييري به مردم برسانند؛ دوم اينکه سخن خدا را به‌درستي تبيين نمايند؛ سوم اينکه با عمل خود، حکم خدا را به‌نحو ملموس و عيني به بشر تعليم دهند. لذا هم علماي شيعه و هم علماي اهل‌سنت، سخن و رفتار انبيا را حجت مي‌شمارند. بنابراين، خداوند متعال بايد کساني را به نبوت مبعوث كند که مورد اعتماد کامل مردم باشند و مردم عقلاً نتوانند در درستي گفتار و رفتار آنها حتي ذره‌اي شک کنند؛ در غير اين صورت، مردم در اطاعت نكردن از او عقلاً معذور خواهند بود.
    حال اگر پيامبر معصوم نباشد، احتمال معصيت، خطا و سهو دربارة او وجود خواهد داشت و با چنين احتمالي، عقلاً نمي‌توان يقين داشت که هرچه پيامبر مي‌گويد يا عمل مي‌کند، درست است و سخن و حکم خداست؛ چون با فرض عدم عصمت وي، در هر سخن و رفتار او احتمال سهو و خطا و دروغگويي وجود خواهد داشت؛ و اگر براي انسان يقين حاصل نشود که سخن و فعل پيامبر، سخن و حکم خداست، اطاعت از امر و نهي او عقلاً واجب نخواهد بود. براهين عصمت پيامبران، در کتاب‌هاي کلامي شيعي، مانند کشف المراد علامه حلّي، الالهيات آيت‌الله سبحاني،‌ آموزش عقايد آيت‌الله مصباح يزدي آمده است (براي نمونه ر.ک: مصباح يزدي، 1397، ص290-302).
    بنابراين، پيامبر غيرمعصوم، يعني پيامبري که سخن و فعل او حجّت نبوده و اطاعت و تبعيت از او واجب نيست؛ که اين هم نقض غرض است؛ زيرا خدا انبيا را مبعوث کرده است که مردم مطيع آنها باشند. بنابراين، بر اساس حکم عقل، «پيامبر غيرمعصوم» يک تعبير متناقض است.
    پس بنا به حکم عقل، پيامبر بايد معصوم باشد؛ وگرنه نقض غرض بر خداي حکيم لازم مي‌آيد که امري است باطل. بر اين اساس، اگر از ظاهر برخي آيات و روايات، بوي عدم عصمت پيامبري استشمام مي‌شود، روش منطقي حلّ تعارض اين نيست که برهان عقلي را فداي ظاهر آيات و روايات کنيم. راه‌حلّ رفع چنين تعارضاتي اين است که آن آيات و روايات را به آيات و روايات محکم ارجاع دهيم و به مقصود اصلي گوينده برسيم؛ چراکه آيات و روايات متشابه، نياز به تفسير عالمانه دارند. بنابراين، براي فهم درست اين‌گونه آيات و روايات، بايد آنها را به آيات محکم قرآن و سخنان محکم راسخان در علم عرضه كرد و با استفاده از آنها، تفسير درست آن را يافت.
    با کمي تأمّل و انصاف علمي و با رعايت اصول تفسير متن، ملاحظه مي‌شود که از قرآن کريم و روايات، نه‌تنها نمي‌توان عدم عصمت انبيا را نتيجه گرفت، بلکه برعکس، اين متون بر عصمت انبيا تأکيد دارند و خداوند متعال در آيات محکم فراواني بر عصمت انبيا صحّه گذاشته است؛ به‌گونه‌اي‌که با توجه به آنها مي‌توان آيات و روايات متشابه را تفسير كرد.
    حال با وجود دلايل عقلي و آيات و روايات فراوان، که بر عصمت انبيا صراحت دارند، چگونه مي‌توان از چند آيه و روايت متشابه، عدم عصمت انبيا را استنباط كرد؟ با توجه به اين رويکرد، اين نوشتار درصدد است تا با تأمل در آيات و رواياتي که زمينة پندار عدم عصمت حضرت يوسف را ايجاد کرده‌اند، تفسيري درست و مطابق با حکم عقل ـ که همانا عصمت آن حضرت است ـ ارائه دهد. بر این اساس، رويکرد نوشتار، متن‌پژوهي است؛ به اين معنا که متن روايات، با توجه به آيات قرآن و تحليل‌هاي عقلي بررسي خواهد شد. به تعبيري ديگر، رويکرد بحث، «رويکرد مجموعه‌نگري» است؛ به اين معنا که تمام آيات و روايات در اين زمينه گردآوري شده، سپس در هر بحثي، آيات و روايات آن مطرح گرديده و در پايان، جمع‌بندي شده است (ر.ک: طباطبائی، 1390، ص۵۷).
    مورد اول: قصد زناي محصنه
    «وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَ قَالَتْ هَيْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَيُفْلِحُ الظَّالِمُونَ‌ وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْ لاَ أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ‌« (يوسف: 23و24). ترجمة آيت‌الله مکارم اين‌گونه است‌:
    و آن زن که يوسف در خانة او بود، از او تمنّاي کامجويي کرد. درها را بست و گفت: «بيا (به‌سوي آنچه براي تو مهياست!)» (يوسف) گفت: «پناه مي‌برم به خدا! او [عزيز مصر] صاحب نعمت من است؛ مقام مرا گرامي داشته؛ (آيا ممکن است به او ظلم و خيانت کنم؟!) مسلّماً ظالمان رستگار نمي‌شوند!» آن زن قصد او کرد؛ و او نيز ـ اگر برهان پروردگار را نمي‌ديد ـ قصد وي مي‌نمود! اين‌چنين کرديم تا بدي و فحشا را از او دور سازيم؛ چراکه او از بندگان مخلص ما بود!
    تفسير اين آيات در متون روايي
    تفسير قمي که متني روايي محسوب مي‌شود، اين آيات را اين‌گونه تفسير کرده است: در مصر، عزيز مصر او را مي‌خرد و به همسر خود توصيه مي‌کند که او را اکرام کند. يوسف در خانة عزيز مصر بزرگ مي‌شود. صورتش مانند ماه شب چهارده بود؛ به‌طوري‌که هر زني او را مي‌ديد، دلباخته‌اش مي‌شد و هر مردي او را مي‌ديد، دوست‌دارش مي‌شد. همسر عزيز مصر به او دل مي‌بندد و در يک فرصت درها را مي‌بندد و خود را به او عرضه مي‌کند. با اصرار و فريب همسر عزيز مصر، وقتي هر دو قصد زنا کردند، يوسف در گوشه‌اي از خانه، يعقوب را مي‌بيند که انگشتانش را مي‌گزد و به يوسف مي‌گويد که تو در آسمان از پيامبران نوشته شده‌اي و قصد مي‌کني که در زمين از زناکاران باشي؟ يوسف متوجه اشتباهش مي‌شود و فرار مي‌كند. در روايتي ديگر در اين کتاب (.تفسير قمي) آمده است که وقتي زليخا با يوسف خلوت کرد، برخاست و پارچه‌اي روي بتي که در آنجا بود، کشيد. يوسف گفت: چه‌کار مي‌کني؟ به او گفت: از اين بت خجالت مي‌کشم. يوسف گفت: پس من چگونه از خداي خود حيا نکنم؛ و فرار کرد. پس از اينکه عزيز مصر اين دو را در آن حالت ديد و زليخا يوسف را متهم کرد، خدا به يوسف الهام کرد که بگويد از اين کودکي که در گهواره است، بپرسيد. آن کودک گفت: اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده، او قصد سوء داشته و مجرم است؛ و اگر از عقب و پشت سر پاره شده، او اين قصد را نداشته است. وقتي شوهر زليخا ملاحظه كرد كه پيراهن يوسف از پشت سر پاره شده است، به همسرش زليخا گفت: اين تهمت و افترا از مكر زنانة شماست. شما زنان در خدعه و فريب زبردست هستيد؛ مكر و نيرنگ شما بزرگ است. به يوسف گفت: آنچه برايت پيش آمده است، فراموش كن و آن را مخفي بدار؛ كسي از اين جريان مطلع نشود (علي بن ابراهيم قمي، 1404ق، ج1، ص339-357).
    در تفسير عياشي چنين آمده است: يوسف درخواست عمل نامشروع زن عزيز را ردّ کرد و گفت: پناه بر خدا! من از خانواده‌اي هستم که زنا نمي‌کنند. پس زليخا درها را بست و به او گفت: نترس؛ و خود را به روي يوسف انداخت؛ ولي يوسف خود را از دست او رها کرد و به‌سمت در دويد تا آن را باز کند؛ ولي زليخا از پشت سر به او رسيد و پيراهنش را از پشت گرفت. يوسف با جا گذاشتن پيراهن در دست او، خودش را از دست او رهانيد. در اين منبع نيز روايت پوشاندن روي بت توسط زليخا آمده است. روايت ديدن چهرة يعقوب که انگشتان خود را مي‌گزيد نيز اينجا آمده است (عياشي، 1380، ج2، ص172-175).
    در کتاب علل الشرائع داستان مانند روايت اول تفسير عياشي بيان شده است (ابن‌بابويه، 1385، ج1، ص48 و.49). چنان‌كه مشاهده مي‌شود، برخي روايات داستان را به‌گونه‌اي مطرح مي‌کنند که گويا يوسف نيز قصد زنا داشته است.
    مفسرين در تفسير «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ» دو دسته شده‌اند. اکثريت مي‌گويند که همسر عزيز مصر (زليخا) قصد زنا با يوسف داشت و يوسف نيز اگر برهان پروردگارش را نمي‌ديد، ممکن بود چنين قصدي کند؛ ولي برخي از مفسرين، «همّ» را به‌معناي قصدِ زدن و تنبيه معنا کرده و اين‌گونه ترجمه نموده‌اند که همسر عزيز مصر قصد کرد که يوسف را بزند و تنبيه کند و يوسف نيز قصد درگير شدن و مقابله‌به‌مثل يا کشتن او را کرد، اگر برهان پروردگارش را نمي‌ديد (مکارم شيرازي، 1371، ج9، ص370-372). البته بايد توجه داشت که در هر صورت، عصمت يوسف زير سؤال نمي‌رود؛ زيرا پيامبران با داشتن عصمت است که قصد گناه نمي‌کنند و يوسف نيز در اين واقعه با ديدن برهان پروردگار ـ که همان عصمت است ـ اين گناه را قصد نکرد.
    به‌نظر مي‌رسد که تفسير دوم با سياق آيات سازگارتر است؛ زيرا اگر «همّ» را به‌معناي قصد گناه بگيريم، در مورد همسر عزيز مصر بي‌معنا خواهد شد؛ زيرا او پيش از اين، تصميم گرفته و آن را نيز عملي کرده بود؛ و معنا ندارد كه دوباره بگويد او قصد چنين عملي را داشت. قرينة دوم اينکه او تصميم خود را عملي کرده بود و يوسف در عمل، بلادرنگ پاسخ منفي داده بود که در آية 23 با تعبير «قال مَعَاذَ اللَّهِ» آن را بيان کرده است (دقت شود که نگفت «فقال» يا «ثمّ قال»؛ يعني بدون هيچ درنگ و تأملي پاسخ منفي داد) و معنا ندارد دوباره اين عمل را قصد کند که چند لحظه قبل با قاطعيت ردّ شده بود. قرينة سوم، تعبير «إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ»‌ است. مشهور است که «مخلَصين» اساساً فکر گناه نمي‌کنند، چه رسد به قصد گناه.
    افزون بر اين قرائن، مي‌توان قرينة حاليه‌اي نيز بيان کرد: سير داستان اين‌گونه پيش مي‌رود که همسر عزيز مصر تمام امکانات را فراهم کرد و قصد خود را به زبان نيز آورد و از طرفي تصور نمي‌کرد که با توجه به زيبايي و آراستن خود، از يوسف که در اوج جواني قرار داشت، پاسخ منفي بشنود. بنابراين طبيعي است که در چنين جايي، مولا بخواهد بردة زرخريد خود را تنبيه کند. ممکن است کسي بگويد كه تعبير «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ.الْفَحْشَاءَ» را چگونه تبيين مي‌کنيد؟ پاسخ اين است كه اگر بتوانيم از کلمة «فحشا» معناي قتل اراده کنيم، ترجمة آيه اين‌گونه مي‌شود: برهان پروردگار او را متوجه کرد که نبايد در اين موقعيت با همسر عزيز مصر درگير شود و بايد فرار کند؛ و آيه بيان مي‌کند که اين‌گونه ما از او سوء (يعني عاقبت بدي که گريبان او را مي‌گرفت، اگر پيراهنش از جلو پاره مي‌شد) و فحشا (يعني قتل همسر عزيز مصر، که اگر اين هم اتفاق مي‌افتاد، رسالت الهي که بسط توحيد در مصر بود، محقق نمي‌شد) را دور ساختيم؛ ولي اگر فحشا به‌معناي زنا باشد، مي‌توانيم سوء را به‌معناي پيامدهاي منفي درگير شدن با همسر عزيز مصر در نظر بگيريم و فحشا را زنا معنا كنيم و آن را با ادامة آيه‌اي مرتبط بدانيم که مي‌گويد او از بندگان مخلَص بود و آن را بدون درنگ و با قاطعيت ردّ کرد. خلاصه اينکه مي‌توان «همّ» را به‌معناي قصد گناه و زنا ترجمه نکرد.
    رواياتي نيز در تأييد اين مطلب وجود دارد: «فَإِنَّهَا هَمَّتْ بِالْمَعْصِيَةِ وَ هَمَّ يُوسُفُ‏ بِقَتْلِهَا إِنْ أَجْبَرَتْهُ لِعِظَمِ مَا تَدَاخَلَهُ فَصَرَفَ اللَّهُ عَنْهُ قَتْلَهَا وَ الْفَاحِشَةَ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَ‏ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ يَعْنِي الْقَتْلَ وَ الزِّنَاءَ» (ابن‌بابويه، 1376، ص91؛ همو، 1378، ج1، ص193). همچنين در برخي روايات، کساني که به يوسف نسبت زنا مي‌دهند، مؤاخذه شده‌اند (ابن‌بابويه، 1376، ص103؛ همو، 1378، ج1، ص192). در روايتي نيز آمده است که زليخا قصد انجام داشت و يوسف قصد انجام ندادن. در ادامه، همين روايت قصد کشتن را ذکر کرده است (فيض كاشاني، 1415ق، ج3، ص13). برخي روايات نيز گفت‌وگوهايي را از يوسف و زليخا نقل مي‌‌کنند که احتمال دارد پيش از آن باشد که کار به قصد تنبيه و زد و خورد رسيده باشد. مانند اين روايت که زليخا برخاست و بتي را که در آنجا بود، پوشاند؛ به اين دليل که از آن بت حيا مي‌کرد. پس يوسف گفت: از بتي که نمي‌شنود و نمي‌بيند و نفع و ضرري ندارد، حيا مي‌کني؛ ولي از خدايي که خالق تمام اشياست و به آنها علم دارد، حيا نمي‌کني؟ (صحيفة الإمام الرضا، 1406ق، ص82؛ ورام بن أبي‌فراس، 1410ق، ج1، ص236).
    در روايتي نيز بيان شده است: يوسف در تمام سال‌هايي که به زليخا خدمت مي‌کرد، هميشه به زمين چشم مي‌دوخت و از خوف خدا به زليخا نگاه نمي‌کرد. روزي زليخا به او گفت که به من نگاه کن. يوسف گفت که از کوري مي‌ترسم. گفت: چه چشمان زيبايي داري. گفت: در قبر اولين چيزي که بر روي گونه‌ام مي‌افتند، همين چشمان هستند. گفت: چقدر بوي خوشي داري. گفت: اگر سه روز بعد از مرگم بويم کني، از من فرار خواهي کرد. گفت: چرا نزديک من نمي‌آيي؟ گفت: اميد قرب الهي را دارم. گفت: فرش من حرير است؛ برخيز و حاجت مرا برآورده کن. يوسف جواب داد: مي‌ترسم بهره‌ام از بهشت از بين برود (قطب‌الدين راوندى، 1407ق، ص124). اين روايت نيز اين برداشت را تقويت مي‌کند که يوسف از ابتدا قصد زنا نداشته و در تمام مراحل خدا را ناظر رفتار خود مي‌دانسته است و زليخا با تمام زمينه‌چيني‌ها نتوانست او را با خود همراه کند؛ از اين‌رو تصميم گرفت تا بردة خود را تنبيه کند. يوسف نيز تصميم گرفت با او مقابله كند يا حتي او را بكشد؛ زيرا طبق روايت، اين کار براي او گناه بسيار بزرگي بود و عامل آن مستحق کشته شدن بود؛ ولي برهان خدا به او نشان داد که اين عمل به صلاح نيست. با توجه به اين برداشت، رواياتي که بيان مي‌کنند يوسف نيز قصد زنا داشت و حتي به مرحلة عمل هم رسيد، ساختگي‌اند.
    عهد عتيق در اين زمينه بيان مي‌کند:
    و بعد از اين امور واقع شد كه زنِ آقايش بر يوسف نظر انداخته، گفت: «با من همخواب شو»؛ اما او ابا نموده‌، به زن آقاي خود گفت: «اينك آقايم از آنچه نزد من در خانه است‌، خبر ندارد و آنچه دارد، به دست من سپرده است. بزرگ‌تري از من در اين خانه نيست و چيزي از من دريغ نداشته، جز تو؛ چون زوجة او مي‌باشي. پس چگونه مرتكب اين شرارت بزرگ بشوم و به خدا خطا ورزم؟» و اگرچه هرروزه به يوسف سخن مي‌گفت، به وي گوش نمي‌گرفت كه با او بخوابد يا نزد وي بماند (پيدايش 39: 7-10).
    کتاب مقدس بيان مي‌کند که يوسف هيچ‌گاه تسليم زليخا نشد و تصميم بر اين کار نيز نداشت؛ ولي برخي از مفسرين قرآن و برخي از روايات اسلامي بيان مي‌کنند که يوسف نيز قصد عمل زنا را داشت، ولي برهان پروردگار نجاتش داد. جالب اين است، کتاب مقدسي که در داستان‌هاي ديگر به پيامبران نسبت‌هاي ناروا مي‌دهد، در اين داستان اصرار دارد که يوسف قصد زنا نداشته است.
    با بررسي مجموعي روايات اماميه و قرآن و عهد عتيق در اين زمينه و تحليل داده‌هاي آنها ثابت شد که يوسف به‌هيچ‌وجه قصد زناي محصنه نداشته است.
    مورد دوم: توسل به غير
    «وَ قَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِي عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ» (يوسف:.42). در ترجمة آيت‌الله مکارم اين‌گونه آمده است: «و به آن يکي از آن دو نفر، که مي‌دانست رهايي مي‌يابد، گفت: "مرا نزد صاحبت [پادشاه مصر] يادآوري کن!" ولي شيطان يادآوري او را نزد صاحبش از خاطر وي برد؛ و به‌دنبال آن، (يوسف) چند سال در زندان باقي ماند».
    تفسير آيه در متون روايي
    هنگام آزاد شدن ساقي، يوسف از او خواست تا به پادشاه داستان او را بيان کند. در روايتي آمده است که پس از اين درخواست، جبرئيل نازل شد و کمک‌هاي خدا را يادآوري کرد و زنداني شدن بيشتر يوسف را عقوبت اين کمک خواستن از آن شخص بيان کرد (قمي، 1404ق، ج1، ص344 و 345 و ج1، ص353 و 354). در تفسير عياشي در ضمن چندين روايت، بعد از يادآوري نعمت‌هاي الهي از يوسف پرسيده مي‌شود که چرا از غير من کمک خواستي؟ و عقوبت آن طولاني شدن زندان او بود (عياشي، 1380، ج2، ص176-178).
    برخي اين آيه را چنين ترجمه کرده‌اند که شيطان ياد پروردگارش را از ذهن يوسف برد و به همين دليل چند سال در زندان ماند؛ يعني عقوبت فراموشي خدا و متوسل شدن به غير خدا، ماندن بيشتر در زندان بود. ولي مي‌توان ضماير را به آن شخص که نجات پيدا کرد، برگرداند و آيه را اين‌گونه ترجمه کرد که شيطان ياد‌آوري پادشاه را از ذهن او برد و يوسف (به‌سبب فراموشي آن شخص) چند سال در زندان ماند. چند آيه بعد، در داستان ذکر مي‌شود که پس از خواب ديدن پادشاه و عاجز ماندن خواب‌گزاران از تعبير آن، اين شخص ناگاه به ياد يوسف افتاد. اين نشان از آن دارد که او فراموش کرده بود، نه يوسف. بنابراين بر اساس آيات قرآن، نمي‌توان گفت كه يوسف ياد پروردگارش را فراموش کرد و اين دسته از روايات پذيرفته نيستند. اگر چنين بود، قرآن به‌صراحت بيان مي‌کرد؛ زيرا دأب قرآن اين است که اين موارد را بيان مي‌کند؛ چنان‌كه لغزش آدم و يونس را بيان کرده است و به ما نيز دستور مي‌دهد که مانند آنان نباشيم. افزون بر اين، چه دليلي دارد که ماندن بيشتر يوسف در زندان، به‌سبب توسل به غير باشد؟ مگر هر کسي به غير متوسل شد، خدا را فراموش کرده است؟ اينکه خدا خواسته است يوسف بيشتر در زندان بماند، ممکن است دلايلي داشته باشد كه هيچ ارتباطي به توسل به غير خدا نداشته باشند. در داستان موسي و خضر نيز شخصي که همراه موسي بود، ماهي را فراموش کرد و بيان کرد که شيطان اين ماجرا را از ذهن من برد و سبب فراموشي من شيطان بود (کهف: 63). در اين دو مورد، بيان نشده است که چرا خدا مانع شيطان نشد و شيطان توانست به دو شخصي که از پيامبران نبودند، مسلط شود و اين فراموشي را سبب شود؛ ولي نمي‌توان گفت اين سختي‌هايي که در هر دو داستان به‌سبب اين فراموشي پيش مي‌آيد، عقوبت کار اشتباه پيامبر آن داستان است. افزون بر اين مطالب، طبق عقايد ما، شيطان تسلطي بر پيامبران ندارد و بالاتر از آن اينکه يوسف نيز از مخلَصين بوده است.
    در عهد عتيق نيز چنين آمده است: «و هنگامي كه براي تو نيكو شود، مرا ياد كن و به من احسان نموده، احوال مرا نزد فرعون مذكور ساز و مرا از اين خانه بيرون آور؛ زيرا كه في‌الواقع از زمين عبرانيان دزديده شده‌ام و اينجا نيز كاري نكرده‌ام كه مرا در سياه‌چال افكنند» (پيدايش 40: 14و 15). در ادامه بيان مي‌شود که رئيس ساقيان به ساقيگري‌اش بازگشت، ولي بيان حال يوسف را فراموش کرد: «ليكن رئيس ساقيان يوسف را به‌ياد نياورد؛ بلكه او را فراموش كرد» (پيدايش 40: 23). در اينجا نيز هيچ اشاره‌اي به اين مطلب که يوسف خدا را فراموش کرد، نمي‌شود و به‌صورت طبيعي بيان مي‌شود که با فراموشي آن شخص، يوسف در زندان ماند.
    با بررسي روايات اماميه و بررسي آيات قرآن کريم و مراجعه به عهد عتيق در مورد اين بخش از داستان، تحليل مجموعي نشان مي‌دهد که يوسف متوسل به غير خدا نشده است و طولاني شدن زندان او به درخواست او از ساقي زنداني‌شدة پادشاه ربطي ندارد.
    مورد سوم: نسبت دروغ به يوسف
    «فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ‌« (يوسف: 70). در ترجمة آيت‌الله مکارم چنين آمده است: «و هنگامي که (مأمور يوسف) بارهاي آنها را بست، ظرف آبخوري پادشاه را در بارِ برادرش گذاشت؛ سپس کسي صدا زد: «اي اهل قافله! شما دزد هستيد!».
    تفسير آيه در متون روايي
    يوسف بنيامين را تنها نگه داشت و به او گفت که برادر اوست. يوسف به کارگزاران خود گفت: صواع (پيمانة طلايي) را در بار بنيامين قرار دهيد. وقتي كاروان آمادة حركت به‌سوي كنعان شد، يكي از مأمورين صدا زد. اي كاروان! شما دزدي كرده‌ايد! برادران يوسف رو به آنان كردند و گفتند: چه متاعي از شما گم شده است كه ما را دزد مي‌خوانيد؟ به آنان گفته شد: جام پادشاه را كه وسيلة كيل و وزن گندم‌ها بوده است، گم كرده‌ايم. هر كس آن را بياورد، يك بار شتر جايزه مي‌گيرد. برادران يوسف گفتند: به خدا سوگند ما نيامده‌ايم كه در اين سرزمين فساد كنيم. ما هرگز دزد نبوديم. به آنها گفتند: اگر اين ظرف در بار يكي از شما پيدا شود، سزايش چيست؟ گفتند: طبق سنت و قانون ما بايد سارق را به‌عنوان عبد نگه داريد. جزاي سارق پيش ما چنين است. يوسف نخست بارهاي غير بنيامين را تفتيش كرد؛ سپس پيمانه را از بار او خارج کرد.
    دربارة «أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ‏» از امام صادق سؤال شد که ايشان فرمود: آنان دزدي نکردند و يوسف نيز دروغ نگفت و مراد او اين بود که آنان يوسف را از پدرش دزديدند. برادران درخواست کردند که يکي از آنان را به‌جاي بنيامين نگه دارد؛ ولي يوسف نپذيرفت و گفت: ما کسي را که کالاي خود را نزدش يافتيم، نگه مي‌داريم؛ و نگفت کسي را که دزدي کرده است (قمي، 1404ق، ج1، ص348و 349). در برخي منابع به تقية يوسف اشاره شده است (كليني، 1407ق، ج2، ص217؛ شعيري، بي‌تا، ص96؛ طبرسي، 1385، ص43؛ برقي، 1371، ج1، ص258). در جايي ديگر نيز آمده که يوسف دروغ نگفته (كليني، 1407ق، ج8، ص100) و قصد اصلاح داشته است (همان، ج2، ص341و 342). در روايتي ديگر آمده است: مراد اين است که شما يوسف را از پدرش دزديد؛ نه اينکه پيمانه را دزديده باشند (ابن‌بابويه، 1403ق، ص210)؛ اما اشکال توجيه اخير اين است که آنان يوسف را با اذن پدر بردند، ولي بازنگرداندند و به اين دزدي اطلاق نمي‌شود.
    در تفسير عياشي نيز داستان شبيه تفسير قمي پيش مي‌رود و به تقيه اشاره مي‌شود و نيز اينکه مراد يوسف اين بود که او را از پدر دزديدند؛ با اين تفاوت که به نکتة اخير اشاره نکرده است که «گفت ما کسي را که کالاي خود را نزدش يافتيم، نگه مي‌داريم؛ و نگفت کسي را که دزدي کرده است» (عياشي، 1380، ج2، ص183-185).
    علل الشرايع کاملاً شبيه تفسير عياشي است و در اينجا نيز همان نکتة اخير بيان نشده است (ابن‌بابويه، 1385، ج1، ص51 و52). در امالي صدوق فقط به اين نکته اشاره شده است که يوسف امر کرد که جام را در بار بنيامين قرار دهند (ابن‌بابويه، 1376، ص249).
    در مورد آية «فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ»‌ چنين مشهور است که يوسف در اينجا دروغ گفت و آنان را دزد خواند؛ ولي با کمي دقت در آيه ملاحظه خواهد شد که اين‌گونه نيست. آيه مي‌فرمايد: وقتي بارهاي آنان را بست، ظرف آبخوري را در بار برادرش گذاشت؛ سپس کسي با صداي بلند گفت که شما دزد هستيد. گوينده يوسف نيست؛ بلکه کسي ديگر است و تا وقتي که به کاوش بارهاي برادران اقدام مي‌کنند، هيچ خبري از يوسف نيست و فعل‌ها با فعل (قالوا) به‌صورت جمع به‌کار مي‌رود. دقت در داستان، مسئله را حلّ مي‌کند؛ بدين‌گونه‌که يوسف بدون اينکه اطرافيان خبردار شوند، ظرف آبخوري را در بار برادرش گذاشت و مدت زماني از اين مطلب گذشت؛ زيرا تعبير آيه با «ثمّ» است. بعد معلوم شد که ظرف نيست و اولين چيزي که به ذهن مأموران خطور مي‌كند ـ بدون توجه به اينکه يوسف خود آن را در بار برادرش قرار داده ـ اين بود که آخرين گروه که از اينجا خارج شدند، چه کساني بودند؛ و به‌سمت آنان رفتند؛ سپس يوسف خود را به آنان رساند و شروع به کاوش بارهاي برادران کرد. با مقايسة اين آيه با آية 59 (وَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي...) و آية 62 (وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ...) روشن مي‌شود که در نوبت قبلي، يوسف بارهاي آنان را بست؛ چنان‌كه در اينجا هم خود او بارها را آماده کرده بود؛ ولي در نوبت قبلي به کارگزاران خود گفت که کالاهاي آنان را در بارهاي آنان قرار دهيد؛ ولي در اينجا به کس يا کساني ديگري اشاره نمي‌کند؛ بلکه خود يوسف پيمانه را در بار برادرش گذاشت که نشان مي‌دهد براي اينکه برادر را نزد خود نگه دارد، بدون اينکه دروغ بگويد، اين‌گونه عمل کرده است. مطلب ديگري که اين را تأييد مي‌کند، اين تعبير يوسف است: «مَعاذَ اللَّهِ
    أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ‏»؛ و نگفت: «إِلَّا مَنْ سَرَقَ مَتَاعَنَا»؛ يعني حضرت يوسف کاملاً با دقت سخن مي‌گويد تا دروغي نگفته باشد (به اين نکته در تفسير قمي نيز اشاره شده است).
    اما کتاب مقدس در اين مورد بيان مي‌کند:
    و جام مرا، يعني جام نقره را در دهنة عدل آن كوچك‌تر با قيمت غله‌اش بگذار. پس موافق آن سخني كه يوسف گفته بود، كرد. و چون صبح روشن شد، آن مردان را با حماران ايشان روانه كردند. و ايشان از شهر بيرون شدند. هنوز مسافتي چند طي نكرده بودند كه يوسف به ناظر خانة خود گفت: برپا شده، در عقب اين اشخاص بشتاب و چون بديشان فرا رسيدي، ايشان را بگو: چرا بدي به عوض نيكويي كرديد؟ آيا اين نيست آنكه آقايم در آن مي‌نوشد و از آن تَفأَّل مي‌زند؟ در آنچه كرديد، بد كرديد (پيدايش 44: 2-5).
    همان‌گونه‌که بيان شد، قرآن بيان مي‌کند که خود يوسف جام را در بار بنيامين نهاد و داستان را طوري پيش مي‌برد که کسي متوجه نشود که يوسف اين کار را کرده است؛ ولي در کتاب مقدس اين‌گونه نيست. شايد بتوان گفت که عامل تفسير اشتباه آيات قرآن در اين مورد نيز بيان کتاب مقدس بوده است.
    روايات اماميه در اين مورد، بيشتر به اين ديدگاه نزديک هستند که حضرت يوسف در اين واقعه تقيه کرد و دروغ گفت؛ ولي با تحليل آيات قرآن و نيز اشارة برخي روايات، اين نوشتار به اين ديدگاه رسيد که اساساً دروغي در کار نبوده است و او با زيرکي خاصي کارها را جوري پيش برد که بدون دروغ گفتن، برادر خود بنيامين را نزد خود نگه دارد. بر اين اساس، او از اتهام دروغ گفتن منزّه شد.
    مورد چهارم: کوتاهي در احترام به پدر
    «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ‌ وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قَالَ يَا أَبَتِ هذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جَاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَکِيمُ‌« (يوسف: 99و100). در ترجمة آيت‌الله مکارم چنين آمده است:
    و هنگامي که بر يوسف وارد شدند، او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت و گفت: «همگي داخل مصر شويد، که ان‌شاءالله در امن و امان خواهيد بود!» و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند؛ و همگي به‌خاطر او به سجده افتادند؛ و گفت: «پدر! اين تعبير خوابي است که قبلاً ديدم؛ پروردگارم آن را حقّ قرار داد! و او به من نيکي کرد، هنگامي که مرا از زندان بيرون آورد و شما را از آن بيابان (به اينجا) آورد، بعد از آنکه شيطان ميان من و برادرانم فساد کرد. پروردگارم نسبت‌به آنچه مي‌خواهد (و شايسته مي‌داند) صاحب لطف است؛ چراکه او دانا و حکيم است!
    تفسير اين مطلب در متون روايي
    يعقوب و خانوادة او کوچ کردند و وقتي به مصر رسيدند، يوسف بر تختش نشسته بود و تاج پادشاهي بر سرش گذاشته بود تا پدرش او را در اين حال ببيند. پس هنگامي که پدرش وارد شد، از جايش بلند نشد. همگي در برابر شكوه و عظمت يوسف به خاك افتادند. يوسف به ياد خوابي افتاد كه در زمان طفوليت ديده بود. به پدر رو كرد و گفت: اي پدر! اين منظره، تعبير خواب سابق من است. پروردگارم آن را محقق کرد. در ادامه بيان شده است، به اين علت که يوسف چنان‌که بايد، احترام پدر را رعايت نکرد (به احترام او از جا بلند نشد)، نور نبوت از نسل او سلب شد و به نسل لاوي داده شد که از برادران ديگر بهتر بود. موسي و هارون از نسل لاوي هستند (قمي، 1404ق، ج1، ص356 و 357). در تفسير عياشي بيان مي‌شود که يوسف پدر را در آغوش کشيد و بوسيد و گريه کرد و او و خاله‌اش را بر روي تخت پادشاهي بالا برد (عياشي، 1380، ج2، ص197). در علل الشرايع دليل برداشته شدن نور نبوت از نسل يوسف نيز مطرح مي‌شود (ابن‌بابويه، 1385، ج1، ص46-56). در امالي صدوق بيان مي‌شود که به‌دليل کوتاهي يوسف در احترام به پدر، نور نبوت از نسل او گرفته مي‌شود (ابن‌بابويه، 1376، ص251-252).
    معروف است، يوسف در جايي که بايد از مرکب پياده مي‌شد و به استقبال پدر مي‌رفت، اين کار را نکرد يا دير پياده شد و نور پيامبري از او گرفته شد و از نسل او، ديگر کسي پيامبر نشد (حافظ شيرازي نيز در اين زمينه بيتي دارد: الا اي يوسف مصري که کردت سلطنت مغرور/ پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندي). در مورد اين مسئله، طبق بررسي انجام‌شده در روايات، تعارض وجود دارد که در ادامه بيان خواهد شد؛ اما در قرآن به اين مسئله هيچ اشاره‌اي نشده است. افزون بر اين، شواهدي ضد آن نيز وجود دارد. چگونه ممکن است از نسل يوسف پيامبري برداشته شود و به نسل برادرانش منتقل شود، درحالي‌که برادرانش غير از بنيامين، چنان بلايي سر يوسف و پدرش آوردند که يعقوب بينايي‌اش را از دست داد و تا آخر نيز راست نگفتند (توجه شود که يهوديان پيامبري را از نسل بنيامين نمي‌دانند؛ بلکه از نسل لاوي مي‌دانند (ابن‌بابويه، 1395، ج1، ص216؛ كليني، 1407ق، ج8، ص116). آيا اين معقول است که با يک اشتباه کوچک اين اتفاق بيفتد؟ البته اين مطلب احتمال دارد اتفاق افتاده باشد؛ زيرا اشتباه کوچکِ بزرگان، نابخشودني است و خدا اين‌گونه برخورد مي‌کند؛ ولي بايد گفت، اين نيز معقول نيست که پيامبري از نسل او برداشته شود و به نسل لاوي يا يهودا يا ديگري سپرده شود. شاهد ديگر اين است که وقتي خاندان يعقوب بر يوسف وارد مي‌شوند، تعبير قرآن در آية 99 اين است که «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ‌شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ». از اين آيه برمي‌آيد که يوسف به استقبال آنان به بيرون شهر رفته بود؛ زيرا به آنان مي‌گويد: داخل مصر شويد. نکتة ديگر اينکه با آغوش باز از والدينش استقبال کرده است. در آية بعد نيز آمده است: «وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ...»؛ يعني والدينش را بالاي تخت برد که اين تعابير نشان مي‌دهند که استقبال شاياني از آنان کرده است. دأب قرآن چنين است که نکات اخلاقي داستان‌ها را بيان مي‌کند؛ ولي اسامي افراد و زمان و مکان را اگر لازم نباشد، بيان نمي‌کند؛ براي مثال، غضب يونس را بيان کرده، عقاب آن را نيز بيان مي‌کند؛ ولي بي‌حرمتي يوسف بر پدرش را بيان نمي‌كند. با توجه به اينكه در قرآن بر احسان به والدين بسيار تأکيد شده است، اگر يوسف بي‌احترامي كرده بود، قرآن از باب نمونه آن را بيان ‌مي‌کرد و مي‌فرمود که نتيجة آن نيز سلب پيامبري از نسل يوسف است تا با يک مثال، اهميت احسان به والدين را ـ که هم‌رديف توحيد محسوب شده است ـ با تأکيد بيشتري بيان کند. علامه طباطبائي در الميزان چنين بيان مي‌کند که خداوند يوسف را از مخلَصين و صديقين و محسنين خوانده و به او حكم و علم داده و تأويل احاديثش آموخته است و او را برگزيده و نعمت خود را بر او تمام كرده و به صالحينش ملحق ساخته است (اينها آن ثناهايى بود كه در سورة يوسف بر او كرده) و در سورة انعام، آنجا كه بر آل‌نوح و ابراهيم ثنا گفته، او را نيز در زمرة ايشان نام برده است (طباطبائي، 1390، ج11، ص260). با توجه به اين جايگاه، آيا مي‌توان تصور کرد او که در حق والدينش چنين اشتباهي کرده باشد؛ آن‌هم پس از اين همه سختي کشيدن و رفعت مقام پيدا کردن و پخته‌تر شدن؟
    در برخي منابع آمده است که به‌دليل کوتاهي يوسف در احترام به پدرش هنگام رسيدن به مصر، نور نبوت از نسل يوسف برداشته شد و از ذرية او کسي پيامبر نخواهد شد (كليني، 1407ق، ج2، ص311و 312). در روايتي نيز آمده است که نبوت وقتي به يوسف رسيد، بعد از او به فرزندان برادران او منتقل شد (همان، ج8، ص116؛ ابن‌بابويه، 1395، ج1، ص216)؛ اما اين مطلب اشکالي دارد و آن اينکه در برخي از منابع بيان شده است که يوشع از نوادگان افرائيم، پسر يوسف است (مسعودي، 1384، ص64؛ فيض كاشاني، 1415ق، ج2، ص21؛ همان، ج3، ص248) و برخي منابع، جانشين موسي را يوشع‌بن‌نون معرفي کرده‌اند (كليني، 1407ق، ج8، ص117؛ ابن‌بابويه، 1395، ج1، ص217 و 220؛ همو، 1385، ج2، ص596؛ ابن‌شهرآشوب مازندراني، 1379، ج1، ص251؛ ابن‌شاذان قمي، 1423ق، ص221؛ عاملي نباطي، 1384، ج2، ص41). با توجه به اين روايات، معلوم مي‌شود که از نسل يوسف پيامبري وجود داشته است که اين نيز مي‌تواند نقدي باشد بر رواياتي که بيان مي‌کنند نبوت از نسل يوسف برداشته شد.
    در عهد عتيق نيز آمده است: «و يوسف عرابة خود را حاضر ساخت تا به استقبال پدر خود، اسرائيل، به جوشن برود. و چون او را بديد، به گردنش بياويخت و مدتي بر گردنش گريست. و اسرائيل به يوسف گفت: اكنون بميرم؛ چون‌كه روي تو را ديدم كه تا به‌حال زنده هستي» (پيدايش 46: 29و30). در اين مورد نيز کتاب مقدس مطلب ناروايي به يوسف نسبت نمي‌دهد.
    در اين مورد، در ميان روايات تعارض وجود دارد و در قرآن نيز شواهدي وجود دارد که يوسف پدر خود را بسيار احترام کرد و در عهد عتيق نيز مطلب ناروايي در اين مقطع به يوسف نسبت داده نشده است. بر اين اساس، با نگاه مجموعي، بايد گفت که اتهام بي‌احترامي به پدر از يوسف برداشته شده و او از اين نسبت منزّه است.
    نتيجه‌گيري
    در چهار موردي که در روايات اماميه عصمت يوسف زير سؤال رفته است، با مراجعه به قرآن و تدبّر در معاني آن و نيز دقت در روايات ديگر، که همان رويکرد مجموعه‌نگري است، تمام اين موارد ردّ شده، ساحت حضرت يوسف از اين اتهامات پاک مي‌شود. اين رويکردِ مجموعه‌نگري به اين دليل اتخاذ شده است که براهين عقلي مقدم بر نقل هستند و ازآنجايي‌که عصمت پيامبران با براهين عقلي اثبات شده است، آيات و روايات متشابه که پندار عدم عصمت حضرت يوسف را موجب شده‌اند، بازبيني شدند و دامن يوسف از اين شبهات و اتهامات پاک شد. در مورد اول، يعني قصد زناي محصنه، ثابت شد که هيچ‌گاه يوسف چنين قصدي نداشته است. مورد دوم، يعني توسل به غير خدا نيز درست نيست و حضرت يوسف با وجود باور به توحيد افعالي، به‌صورت طبيعي به اسباب عادي متوسل شده است؛ که در اعتقادات ما نيز همين‌طور است؛ يعني با توکل به خدا و اعتقاد به توحيد افعالي، از اسباب عادي براي حلّ مسائل خود استفاده مي‌کنيم. مورد سوم، يعني دروغ نيز با دقت در خود آيات، به‌راحتي از ساحت حضرت يوسف پاک شد؛ البته در روايات نيز به آن اشاره شده بود؛ ولي عهد عتيق در اين زمينه به يوسف نسبت دروغ داده بود. مورد چهارم، يعني کوتاهي در احترام به پدر نيز با توجه به تعارض روايات در اين زمينه و با توجه به سياق آيات و شأني که قرآن براي حضرت يوسف قائل است، رد شد. جالب اين است، به غير از مورد سوم که نسبت دروغ به حضرت يوسف است، در موارد ديگر، عهد عتيق نيز مطلب ناورايي به يوسف نسبت نمي‌دهد.

    References: 
    • کتاب مقدس، 2002م، ترجمه قدیم، انتشارات ایلام.
    • ابن‌بابويه، محمد بن علي‏، 1376، الأمالي، تهران، کتابچي.
    • ـــــ ، 1378ق، عيون أخبارالرضا، تهران، جهان.
    • ـــــ ، 1385، علل الشرايع، قم، کتاب فروشي داوري.
    • ـــــ ، 1395ق، كمال الدين و تمام النعمة، تهران، اسلاميه.
    • ـــــ ، 1403ق، معاني الأخبار، قم، دفتر انتشارات اسلامي.
    • ابن‌شاذان قمي، ابوالفضل شاذان بن جبرئيل، 1423ق، الروضة في فضائل اميرالمؤمنين عليّ بن ابي‌طالب، قم، مکتبة الامين.
    • ابن شهرآشوب مازندراني، محمد بن علي، 1379ق، مناقب آل ابي‌طالب، قم، علامه.
    • برقي، احمد بن محمد بن خالد، 1371ق، المحاسن، قم، دار الکتب الاسلاميه.
    • شعيري، محمد بن محمد، بي‌تا، جامع الأخبار، نجف، مطبعة حيدرية.
    • صحيفة الإمام الرضا، 1406ق، مشهد، كنگرة جهاني امام رضا
    • طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1390ق، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات‏.
    • طباطبائي، سيدمحمدکاظم، 1390، منطق فهم حديث، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني
    • طبرسي، علي بن حسن، 1385ق، مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، نجف، مکتبة الحيدريه.
    • عاملي نباطي، علي بن محمد بن يونس، 1384ق، الصراط المستقيم إلي مستحقي التقديم، نجف، مکتبة الحيدريه.
    • عياشي، محمد بن مسعود، 1380ق، تفسير العيّاشي، تهران، المکتبة العلميه.
    • فيض كاشاني، محمد محسن، 1415ق، الصافي، تهران، مکتبة الصدر.
    • قطب‌الدين راوندي، سعيد بن هبةالله، 1407ق، الدعوات (سلوة الحزين)، قم، مدرسه امام مهدي
    • قمي، علي بن ابراهيم، 1404ق، تفسير القمي، قم، دارالکتاب.
    • كليني، محمد بن يعقوب، 1407ق، الكافي، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
    • مسعودي، علي بن حسين‏، 1384، إثبات الوصية، قم، انصاريان.
    • مصباح يزدي، محمدتقي، 1397، راه و راهنماشناسي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني
    • مکارم شيرازي، ناصر و ديگران، 1371، تفسير نمونه، چ دهم، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
    • ورام بن ابي‌فراس، مسعود بن عيسي، 1410ق، مجموعة ورّام، قم، مکتبة فقيه.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    نقوی، حسین.(1399) بررسی عصمت یوسف علیه السلام در روایات امامیه با نگاهی به قرآن و عهد عتیق. فصلنامه معرفت ادیان، 11(4)، 33-47

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسین نقوی."بررسی عصمت یوسف علیه السلام در روایات امامیه با نگاهی به قرآن و عهد عتیق". فصلنامه معرفت ادیان، 11، 4، 1399، 33-47

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    نقوی، حسین.(1399) 'بررسی عصمت یوسف علیه السلام در روایات امامیه با نگاهی به قرآن و عهد عتیق'، فصلنامه معرفت ادیان، 11(4), pp. 33-47

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    نقوی، حسین. بررسی عصمت یوسف علیه السلام در روایات امامیه با نگاهی به قرآن و عهد عتیق. معرفت ادیان، 11, 1399؛ 11(4): 33-47