هنجارشناسی هرمنوتیک متون مقدس در بودیسم مَهایانَه
 / دانشجوی دکتری پژوهش هنر، دانشکدة هنرهای تجسمی، پردیس هنرهای زیبا، دانشگاه تهران / sarebannejad@ut.ac.irArticle data in English (انگلیسی)
- Shuja'i, Alireza (2018). Buddhist Hermeneutics: Understanding the Ultimate Meaning of Text in Buddhist Traditions. Comparative Studies of the Holy Quran and Sacred Texts, 1(1), 107-132.
 - Buswell, Robert E (1993). Ch’an Hermeneutics: A Korean View in Buddhist Hermeneutics. Ed. Donald Lopez. New Delhi: Motilal Banarsidass. 231-256.
 - Chandrakirti (2005). Introduction to the Middle Way. Trans. Padmakara Translation Group. Colorado: Shambhala Publications.
 - Conze, Edward (2003), Buddhism: Its Essence and Development. New York: Dover Publication.
 - Fieser, James (2003). Scriptures of the East. New York: McGraw Hill.
 - Gethin, Rupert (1998), The Foundations of Buddhism, Oxford: Oxford University Press.
 - Giraldi, Tullio (2019). Psychotherapy, Mindfulness and Buddhist Meditation. London: Palgrave Macmillan.
 - Harvey, Peter (2012). An Introduction to Buddhism: Teachings, History and Practices. Cambridge: Cambridge University Press.
 - In the Buddha's Words: An Anthology of Discourses from the Pāli Canon. (2005), Trans. Bodhi Bhikkhu. Massachusetts: Wisdom Publications.
 - Lopez, Donald (2016a), A Study of Svātantrika. New York: Snow Lion Publications.
 - Lopez, Donald (Ed.) (1993). Buddhist Hermeneutics. New Delhi: Motilal Banarsidass.
 - Lopez, Donald (2016b). The Lotus Sutra: A Biography. New Jersey: Princeton University Press.
 - Lusthaus, Dan (2003). Buddhist Phenomenology: A Philosophical Investigation of Yogācāra Buddhism and the Ch’eng Wei-shih Lun. London: Routledge.
 - Makransky, John (Ed.) (2000). Buddhist Theology: Critical Reflections by Contemporary Buddhist Scholars. London: Routledge.
 - McLean, George (2008). Paths to The Divine: Ancient and Indian. New York: RVP Publishers.
 - Nāgārjuna (2015). Mūlamadhyamakakārikā of Nāgārjuna: The Philosophy of the Middle Way. Trans. David J. Kalupahana. New Delhi: Motilal Banarsidass Publishers.
 - Noble Truths, Noble Path: The Heart Essence of the Buddha's Original Teachings. (2023), Trans. Bodhi Bhikkhu. Massachusetts: Wisdom Publications.
 - Olson, Carl (2005). The Different Paths of Buddhism: A Narrative-Historical Introduction. New Jersey: Rutgers University Press.
 - Palmer, Richard E (1969). Hermeneutics: Interpretation Theory in Schleiermacher, Dilthey, Heidegger, and Gadamer. Chicago: Northwestern University Press.
 - Powers, John (2017), The Buddhist World, London: Routledge.
 - Powers, John (1995), Wisdom of Buddha: The Sadhinirmocana Mahāyāna Sūtra. California: Dharma Publishing.
 - Robinson, Richard H (2004). Buddhist Religions: A Historical Introduction. California: Wadsworth Publishing.
 - Shantarakshita (2010). The Adornment of the Middle Way. Trans. Padmakara Translation Group. Colorado: Shambhala Publications.
 - Sparham, Gareth (2024), Tsong Khapa’s Hermeneutics of the Perfection of Wisdom. In: Tsong Khapa, The Legacy of Tibet's Great Philosopher-Saint. Ed. David Gray. Massachusetts: Wisdom Publications, 167-198.
 - The Numerical Discourses of the Buddha: A Complete Translation of the Aguttara Nikāya. (2012). Trans. Bodhi Bhikkhu. Massachusetts: Wisdom Publications.
 - Thurman, Robert (1991). The Central Philosophy of Tibet. New Jersey: Princeton University Press.
 - Thurman, Robert (2018). The Life and Teachings of Tsong Khapa. Massachusetts: Wisdom Publications.
 - Tsering, Geshe Tashi (2005). The Four Noble Truths: The Foundation of Buddhist Thought. Masachussetts: Wisdom Publications.
 - Tsong Khapa (2006). Ocean of Reasoning: A Great Commentary on Nāgārjuna’s Mūlamadhyamakakārikā. Trans. Jay L. Garfield & Geshe Ngawang Samten. Oxford: Oxford University Press.
 - Tsong Khapa (2005), The Harmony of Emptiness and Dependent Arising. Trans. Ven Lopsang Gyatso. Dharamsala: Library of Tibetan Works.
 - Tsong Khapa (2016). Tsong Khapa’s Speech of Gold in the Essence of True Eloquence: Reason and Enlightenment in the Central Philosophy of Tibet. Trans. Robert Thurman. New Jersey: Princeton University Press.
 - Tzohar Roy (2018). A Yogācāra Buddhist Theory of Metaphor. Oxford: Oxford University. Press.
 - Von Hinüber، Oskar (2004). Tripiaka (Threefold Basket). In: The Encyclopedia of Buddhism (2 Volumes). Ed. Robert E. Buswell, Jr. New York: Macmillan.
 - Williams, Paul (2004). Buddhism, Critical Concepts in Religious Studies. Vol 5: Yogācāra, the epistemological tradition and Tathāgatagarbha. London: Routledge.
 - Williams, Paul (2008). Mahayana Buddhism: The Doctrinal Foundations. London: Routledge.
 - Wu, Jiang (2014). The Chinese Buddhist Canon. In: The Wiley Blackwell Companion to East and Inner Asian Buddhism. Ed. Mario Poceski. London: Willey Blackwell, 363-382.
 
هنجارشناسي هرمنوتيک متون مقدس در بوديسم مَهايانَه
 محسن سارباننژاد         / دانشجوي دکتري پژوهش هنر، دانشکدة هنرهاي تجسمي، پرديس هنرهاي زيبا، دانشگاه تهران     sarebannejad@ut.ac.ir
زهرا رضايتي/ دانشجوي دکتري پژوهش هنر، پرديس کيش، دانشگاه تهران     zahra.rezayati@ut.ac.ir
دريافت: 24/11/1403 - پذيرش: 07/03/1404
چکيده
الگوها و رويکردهايي که مفسران بودايي براي دستيابي به قصد و نيت قطعي پيشواي خود بهکار گرفته يا ابداع کردهاند، در اين مقاله مورد تحقيق قرار گرفته است. برخلاف راستکيشان تِرَوادَه که تلاش براي هرگونه تأويل و تفسير کلام بودا را مردود ميدانستند، بوداييان مَهايانَه با اين استدلال که بودا براي هر مخاطبْ تعليمي متناسب را ارائه ميکرده است، ادبيات بودايي را به دو دسته تقسيم کردهاند: دستۀ اول متوني که حامل معناي قطعي بودند و دستة دوم متوني با معاني تفسيرپذير. پرسش اصلي تحقيق چيستي ملاکهاي روششناختي براي وضع معيارهاي تفسير صحيح و جلوگيري از فروغلتيدن مفسران به ورطۀ تفسير به رأي است. نتايج حاصل از پژوهش نشان ميدهد که ازيکسو چهارچوب نظري راهبان بوديسم براي تأويل متون، کشف «نيت مؤلف» بود؛ و ازسويديگر، ملاک صحت تفاسير متأخر، «اجماع» بزرگان و اصحاب خرد و نيز تطابق با تفاسير اسلاف دانسته شد که همانا نگاهي «هنجاري» به تفسير بود. دادههاي پژوهش با استفاده از منابع کتابخانهاي گردآوري شده و با روش تحليلي ـ تأويلي مورد تجزيهوتحليل قرار گرفتهاند. هدف آن نيز توسعهاي است. در ابتدا دلالتهاي صريحي که براي فهم درست مواعظ بودا در کَنُنِ پالي آمده است، مورد مطالعه شد و سپس به تلاشهاي بزرگان مکتب مَهايانَه، همچون ناگارجوُنَه و چَنْدَرْکيرتي و پس از آن سونگ خاپا در بوديسم تبتي، اشاره شده است.
کليدواژهها: بوديسم، قصد مؤلف، هرمنوتيک، مَهايانَه، بوديسم تبتي.
 
مقدمه
اصطلاح هرمنوتيک (hermeneutics) از نام ايزد يوناني هرمس (Hermes)، که پيامآور ايزدان و ايزدبانوان بود، مشتق شده است (Palmer, 1969, p. 13). او موظف بود که اوامر خدايان را به زبان آدميان برگرداند و به ايشان ابلاغ کند و نيز پاسخ ابناي بشر به اين فرامين را به اطلاع اريکهنشينان کوه المپ برساند. تفاوت زبان تکلم خدايان و انسانها، در نوع نگرش عميقاً متفاوت ايشان به هستي و سازوکار آن ريشه داشت و در اين ميان برگردان يا ـ به بيان دقيقتر ـ «ترجمۀ» اصطلاحات از يک بافتار زباني به بافتاري ديگر، رسالتي بسيار مهم بود که هرمس بر عهده داشت. به فهم درآوردن زبان خدايان براي انسانها مستلزم عمل «تفسير» (interpretation) بود و اين همان برداشتي است که امروزه نيز بهعنوان يکي از دلالتهاي هرمنوتيک شناخته ميشود.
سنن فلسفي غيرغربي الگوهاي تفسيري متفاوتي را ابداع و دنبال کردهاند. بخش قابل توجهي از تمدنهايي که در نوعي سنت معنوي ريشه دارند، داراي الگوهاي نسبتاً پيچيدهاي از تفسير هنجاري و ادبيات تفسيرياند که ريشههاي تاريخي آنها بعضاً به نخستين ادوار تاريخ مکتوب اين فرهنگها بازميگردد. در هند، محققان زبان سانسکريت از اوايل قرن چهارم پيش از ميلاد به ساخت پيکرهاي نظرگير از ادبيات همت گماشتند که نهتنها شامل مطالعات گسترده در دستور زبان و فرهنگ لغت ميشد، بلکه گسترۀ آن، بلاغت و هرمنوتيک را نيز دربر ميگرفت.
چند سده پيش از مسيحيان قرون وسطا، که براي نخستينبار روشهايي را براي درک کتاب مقدس و ساير مکتوبات قديسان مسيحي ايجاد کردند، راهبان بودايي تلاشهاي گستردهاي براي درک مراد قطعي پيشواي خود بهکار گرفته بودند. اکثر قريب به اتفاق رسالات هرمنوتيکي بودايي بر نياتِ (abhiprāya) مستتر در پسگزارههاي کتاب مقدس، بهويژه در مواردي که بهظاهر تضادي ميان متون يا آموزهها وجود دارد، متمرکز شدهاند (Tzohar, 2018, p. 15). تاآنجاکه به موضوع و محتواي اين پژوهش مرتبط ميشود، تاريخ بوديسم همواره راوي مهمترين دغدغۀ راهبان بودايي براي تمييز آموزهها و «کلام معتبر بودا» (Buddhavacana) از اسرائيليات و مجعولاتي است که در طول زمان ساخته و به وي نسبت داده شدهاند. مفهوم «بوداوَکَنَه» (کلمة بودا) براي پيروان آيين بودا در درک چگونگي دستهبندي و فهم متون اهميت زيادي دارد. در ميان رسالات مقدس بودايي، مجموعۀ متون بوداوَکَنَه از جايگاه ويژهاي برخوردار است و بهطورکلي در جايگاه آموزههاي بوداي تاريخي که «دَرْمَه» ناميده ميشود، جاي داده شدهاند. تا جايي که شواهد و مدارک تاريخي گواهي ميدهند، پيشينۀ تعيين معيارهاي صحت و تمايز اين متون، از همان نخستين دهههاي پس از درگذشت بودا وضع شدند و همين معيارها بودند که مفهوم «دارما» را به آموزههاي قطعيالصدور بودا محدود کردند. بر اساس سنت بودايي، اندک زماني پس از مرگ آن «سرور»، برخي از پيروان نزديک و وفادار او از بيم ظهور متون جعلي، بهسرعت به فکر جمعآوري کَنُن بودايي افتادند تا ازيکسو مانع گسترش رسالههاي مجعول شوند و ازسويديگر ميزاني قابل اعتماد براي ترسيم حدود ايمان و وظايف مؤمنان فراهم آورند. 
پيشينة پژوهش
در ميان منابع فارسي، مقالة «هرمنوتيک بودايي: فهم معناي نهايي متن در سنتهاي بودايي» (1397)، تنها پژوهشي است که تا حدودي به موضوع اين مقاله نزديک است، اما در ميان پژوهشهاي بوديسمپژوهان شناختهشدۀ بينالمللي، تحقيقات قابل توجهي اعم از کتاب و مقاله منتشر شده است. دونالد لوپز در کتاب هرمنوتيک بودايي، مجموعه مقالاتي که توسط محققان بوديسم در زمينۀ تفسير متن در بوديسم نوشته شده را جمعآوري کرده است. جان پاورز، محقق استراليايي دانشگاه کانبرا، در کتاب هرمنوتيک و سنت در سوُتْرَۀ سَمْهينيرْمُوچَنَه، که متني متعلق به مکتب يوگاچارَه است، فهم صحيح از مواعظ بودا در اين متن خاص را کاويده است. رابرت ثرْمَن که يکي از نامدارترين انديشمندان در حوزۀ بوديسم تبتي است، علاوه بر تصحيح و ترجمۀ آثار برجايمانده از سُونْگ خاپا، راهب تبتي سدههاي 14 و 15 ميلادي، در آثاري مانند فلسفۀ مرکزي تبت و زندگي و تعاليم سُونْگ خاپا، تا حدودي به موضوع اين تحقيق توجه نشان داده است. نويسندگان مقالات «راهنماي بوديسم شرق دور» که از سوي انتشارات ويلي بلکول و با ويرايش ماريو پوچسکي در سال 2014م منتشر شده است، به شکلي ضمني به تلاشهايي که براي حفظ ميراث بودا از طريق ابداع ملاکهاي تفسيري صورت گرفته، پرداختهاند. 
1. دلالتهاي تفسيري در کَنُن پالي (Pāli canon)
نخستين شوراي بودايي به سال 483 قبل از ميلاد در راجَگَهَ (Skt. Rājagha; P. Rājagaha / به معناي شهر پادشاهان) و به رياست مَهاکاشْيپَه (Mahākāśyapa) با حضور پانصد اَرْهَت (arhat) که آموزههاي بودا را مستقيماً از زبان خود او شنيده بودند و در شورا مطرح ميکردند، تشکيل شد. ارهتها راهباني بودند که بر همۀ آلايشهاي روحي (kleśa) فائق آمدهاند و روايات يا برداشتهايشان به تعصب يا فرقهگرايي آلوده نبود. آنَنْدَه که خادم شخصي و از محبوبترين شاگردان بودا بود، مواعظ (S. sūtra; P. sutta) استاد را قرائت کرد و اوپالي (Upāli) نيز آموزههاي مرتبط با نظم و سازمان رُهبانيت بودايي را که سبد وينيه (Vinaya Piaka) را شکل دادند، بيان کرد (In the Buddha's Words, 2005, p. 112). بر اساس آنچه در روايات متأخرتر آمده، اَنُورودَه در شوراي راجَگَهَ آموزۀ عالي را که با نام سبد اَبيدَرْمَه (Abhidhamma Piaka) شناخته ميشود، بازگو کرد؛ مجموعهاي از رسالات مدرَسي که تعاليم دو مجموعۀ اول را نظاممند کرده و گويا توسط بودا در طول اقامتي سهماهه در بهشت [Trāyastriśa] به مادرش بانو مَهامايا (Mahāmāyā) تعليم شده است (McLean, 2008, p. 425). سرانجام پس از تلاوت هر متن، شوراي اَرْهَتها متن يادشده را عيناً تأييد کردند يا با انجام اصلاحاتي بهتصويب رساندند و در نهايت، مجموعۀ «کَنُنِ پالي» شکل گرفت و از سوي شورا رسماً اعلام شد که از اين پس هيچ متني بهعنوان «کلام بودا» مورد تأييد نخواهد بود. اين قانون يا مصوبه تا چندين قرن بهصورت شفاهي از نسلي به نسل ديگر منتقل شد و سرانجام به شکل مکتوب درآمد. ازآنجاکه زبان پالي براي نگارش آن بهکار گرفته شده، اين متن معيار و مقدس در آيين بودا به «کَنُنِ پالي» معروف شده است. کَنُن پالي که متن معيار در فرقۀ راستکيش و سنتي بودايي، تِرَوادَه (Theravāda) است، به سه بخش اصلي يا سه سبد تفسيم ميشود: «وينَيه»، که متن معتبر براي سازمان رُهبانيت بودايي و دستورالعمل عبادي راهبان و راهبهها بود؛ «سوَتْرَه»، مجموعهاي مدون از کلمات قصار که به شکل کتابي راهنما جمعآوري شده است؛ و «اَبيدَرْمَه»، که ساختاري نظاممند و مدرسي دارد. البته لازم به ذکر است که اولاً هر سه آيين مهم سرزمين شبهقاره (هندوئيسم، بوديسم و جينيسم) سوَتْرَههايي مختص به خود را دارند و اين متون منحصراً به کيش بودايي محدود نيستند؛ ثانياً در هند باستان بسياري از نُسخ کَنُني تقسيمبندي سهگانۀ يادشده را به رسميت ميشناختهاند (Von Hinüber, 2004, v. 2, p. 626).
برخي از بيانات سيذارتا گوتَمَه در کَنُن پالي در حکم دستورالعملهايي است که راهنماي هرمنوتيسينهاي بودايي براي کشف لب تعاليم آن سرور بودهاند. بودا در آموزۀ گفتار شريف (Mahāpadesa - sutta)، که به شکلي عُرفي به او منسوب بوده، لکن بهاحتمال قوي پس از مرگ وي به نگارش درآمده است، به رهروان توصيه ميکند که تعاليم جديد را با آموزههايي که پيشتر فراگرفتهاند، مقايسه کنند (Noble Truths, Noble Path, 2023, p. 183). در چنين شرايطي ملاک و مناط اعتبار سخن جديد، تطابق و عدم تناقض آن با اصول و مباني انضباط رُهبانياي است که رهروان قبلاً فراگرفتهاند. چنين سازوکاري فهم متن را به قواعدي مشخص منوط و محدود ميکند و راه را بر ورود هرگونه بدعت، جعل و انحراف ميبندد. البته ناگفته نماند، صلاحيت چنين تشخيصي که تنها از مسير تحصيل و تهذيب حاصل ميشود، در جاي خود بسيار حائز اهميت است. بهبيانديگر، در مورد رهروان عادي، دستورالعملي بهجز مراجعه به راهبان و راهبههاي عالم به علم تفسير تعريف نشده است. اين بدان معناست که درست بهمانند مسيحيت سدههاي ميانه، صلاحيت فهم و تفسير کتاب مقدس تنها در انحصار سازمان کليسا و کشيشان مسيحي بود.
بودا در ميان پيروان خود، به آنَنْدَه (Ānanda) که گويا بيش از ديگران نگران بروز بدعتهاي خطرناک در آينده بود، دستورالعمل ديگري را نيز آموخت و دغدغۀ شاگرد محبوب خود را چنين پاسخ داد: «هر آنچه که خوب گفته شود، کلام بوداست» (Aṅguttara Nikāya, 2012, p. 1120). ميتوان از اين آموزه چنين برداشت کرد که هر تعليم و آموزشي را که به کاهش رنج، ازدياد شعف، زدودن آلايشهاي جسمي و روحي، و رهايي از گردونۀ باززايشهاي مکرر (sasāra) ـ که همگي از مهمترين غايات جامعهشناختي بودايياند ـ بينجامد، صرفنظر از اينکه چه کسي واقعاً مُبدع آموزههايي از اين دست بوده است، ميتوان با اطمينان به سنت اصيل بودايي منتسب دانست. اين نگرش، راه را براي بالندگي و شکوفايي سنت مکتوب بودايي در فِرق غير ـ راستکيش باز و هموار ميکند و اين در حالي است که رُهبانيت صُلب و نَصگرايي متعصبانۀ تِرَوادَه در طول تاريخ پذيراي هيچ گونه انعطافي در جهت ابداع روشهاي جديد براي تفسير متن نبوده است (Gethin, 1998, p. 42). بهبيانروشنتر، منعي براي مطالعه و تحقيق در متون متأخر وجود ندارد؛ لکن تنها رسالاتي که در مجموعۀ سه سبد گرد آمدهاند، بهطور قطع «کلام بودا» دانسته شدهاند.
سومين دستورالعملي که به شکل خاص براي تميز سره از ناسره در سنت مکتوب بودايي و از سوي شخص بودا تعليم داده شده، سورهاي با عنوان کالَمَه ـ سوته (Kālāma Sutta) در کَنُن پالي است که امروزه در قالب مجموعۀ اَنْگوُترَه نيکايه (Aguttara Nikāya) در دسترس قرار دارد. فرازهاي آغازين اين سوره، شرح عبور بودا از روستايي با نام کشَريه (Kesariya) در منطقۀ چامپاران شرقي (East Champaran) در ايالت بيهار (Bihar) است. اهالي روستا از تضاد و تناقض تعاليم آموزگاران رهگذر، که هريک تنها روش خود را صحيح ميدانستند و شيوۀ ديگر زاهدان را نقد و نفي و انکار ميکردند، به بودا شکوه ميکنند و براي تشخيص آموزۀ صحيح، از وي راهنمايي و اندرز ميطلبند. اين آموزگاران، شش برهمن معاصر بودا بودند که پايهگذاري شش مکتب معاصر بوديسم به ايشان منسوب است. در کَنُن پالي، چند بار از «شش استاد» يا «شش آموزگار» نامدار عصر بودا سخن به ميان آمده است. 
بودا در پاسخْ معيارهايي را مطرح ميکند که ازيکسو هر عقل سليمي با اتکا بر آنها ميتواند به قدرت تشخيص انديشۀ درست برسد و ازسويديگر، آن را بهعنوان مدخل ورد به دَرْمَه لحاظ کند. او به کالَمَهها سفارش ميکند که کورکورانه از هيچ انديشهاي بهصرف اينکه ادعاي حقانيت دارند يا از روشهاي متفاوت سلوک استفاده ميکنند، پيروي نکنند. در مقابل، به دانش و بينش متکي بر تجربۀ خود اتکا کنند و سخنان خردمندان را سرلوحۀ حيات خويش قرار دهند. بودا بر پرسشگري و سنجش مداوم و فعالانه بهجاي پذيرش منفعلانه تأکيد ميکند؛ شيوهاي که به شکل مؤثر به کاهش رنج و بدبختي (Dukha) انسانها منجر خواهد شد (Giraldi, 2019, p. 42). رئوس مواعظ بودا در کالَمَه ـ سوته چنين روايت شده است: 
1. از تفکراتي که در اثر تکرار مکررات روايج يافتهاند، تبعيت نکن (anussava)؛
2. و نيز از سنتهايي که مبناي عقلاني ندارند (paramparā)؛
3. و نه از شايعات (itikirā)؛
4. و نه از چيزي که ممکن است در قالب متني مقدس مکتوب شده باشد (piaka-sampadāna)؛ 
5. از ظن و گمان پيروي نکن (takka-hetu)؛
6. و از چيزهايي که بديهي انگاشته ميشوند (naya-hetu)؛
7. مکاشفات شخصي ديگران و حتي خودتان، تکليفي براي شما ايجاد نميکند (ākāra-parivitakka)؛
8. از روي تعصب از چيزي پيروي مکنيد؛ حتي اگر محصول تأمل (dihi-nijjhān-akkh-antiyā) يا توانايي ظاهري (bhabba-rūpatāya) ديگري باشد؛
9. و نه بدين دليل که راهبي ممکن است آموزگار شما باشد (samao no garū) (Aṅguttara Nikāya, 2012, p. 682).
بودا سرانجام مواعظ خود را چنين خاتمه ميدهد: «اي کالَمَهها! آنگاه که دانستيد اين توصيهها خوب است، سرزنشپذير نيست و راه و رسم خردمندان است و خوشي و خوشبختي به ارمغان ميآورند، آنها را بپذيريد و بدان پايبند باشيد» (Aṅguttara Nikāya, 2012, p. 190). سيذارتا بهجاي تلاش براي نفي و انکار ديگر آموزگاران و ادعاي برتري تعاليم خود نسبتبه ايشان، در خلال اين اندرزها ميکوشد تا به کالَمَهها بياموزد که خود بايد به قبول يا طرد دعوي حقانيت ديگران دست يابند. آن قسم از تعاليم که با شواهد تجربي مطابقت دارند و نتايج حاصل از کاربست آنها عيناً قابل مشاهده است، ميتوانند قابل اعتماد باشند.
بوديسم معاصر غالباً به اين قطعات از سوُتْرَۀ کالَمَه در مقام شاهدي که به رويکرد تجربي و پراگماتيستي بودا براي تفسير کتاب مقدس گواهي ميدهد، استناد ميکند (Powers, 2017, p. 57). رويکردي که پيروان وي را ملزم ميکرد تا تنها از طريق استدلال و خردورزي دربارة ديدگاههاي ديگر قضاوت کنند و بر بنياد تجربهاي دروني به راه و روش سلوک شخصي خود دست يابند. بودا به کالَمَهها توصيهاي ميکند که بسيار به روش «اجماع» در استنباط احکام ديني و نيز «نظريۀ نهادي هنر» که توسط جرج ديکي ارائه شد، شباهت دارد. وي از ايشان ميخواهد که در پذيرش يا طرد تعاليم آموزگاران عصر خود، اين مهم را مدنظر داشته باشند که آيا ميان خردمندان در باب ديدگاه يادشده اجماعي وجود دارد يا خير؛ و سپس دربارة آن ديدگاه تصميمگيري کنند (Aṅguttara Nikāya, 2012, p. 190). با وجود اين، به نظر ميرسد که در پس اين موعظهها رگههايي از اقتدارگرايي پنهان شده است. تاريخ و همچنين منابع معتبر بودايي از موضعگيريهاي تند بودا در برابر هندوئيسم و نيز ساير مکاتب رقيب بوديسم حکايت ميکنند و به همين قرينه بعيد بهنظر ميرسد که مراد بودا از خردمندان، آموزگاران ساير مکاتب و مشارب باشد. در نهايت، مواعظ مندرج در سوُتْرَۀ کالَمَه در کنار دو روشي که ذکر شد، روششناسي تفسير و تأويل متن را در کَنُن پالي تکميل ميکند: تطابق با آموزههايي که قداست آنها پيشتر محرز شده است؛ و نيز اجماع منتهي به «داوري» از سوي نهاد خردمندان.
2. مَهايانيستهاي متقدم و تفسير متن
محافظهکاري افراطي راهبان ترَوادَه مانع از آن نشد که متوني جديد تأليف شود و مدارس و مکاتب ديگر آنها را به رسميت بشناسند. ظهور نُسخ و متون جديد بيش از هر مکتب ديگري با سنت مَهايانَه (Mahāyāna) يا گردونۀ بزرگ مرتبط بود. اين تحول در قرن اول پس از ميلاد آغاز شد و در طول دههها و سدههاي بعدي نيز سوُتْرَههايي تأليف و به بوداي تاريخي نسبت داده ميشد و اين در حالي بود که دستکم پنج سده از زمان مرگ بودا گذشته بود (Conze, 2003, p. 28). بُعد زماني ميان تدوين و تأليف اين متون در سنت مَهايانَه بدين صورت توجيه شد که آنها به برخي از پيروان خاص بودا تعليم داده شدهاند و تا زمان مناسب براي افشا و انتشار در اعماق ظلماني درياي ناگَهها (nāgas) محفوظ و مستور بودهاند (Fieser, 2003, p. 74). در سنن مختلف مذهبي آسيا، ناگَهها نژادي الهي يا نيمهالهي از موجودات نيمهانسان و نيمهمارند که در جهان زيرين (پاتالا / Patala) زندگي ميکنند و گهگاه ميتوانند صورت انساني يا نيمهانساني به خود بگيرند و در آثار هنري نيز به همين شکل بازنمايي شدهاند. تأويل اين متون به وجود راهبان و حکيماني دانا و با بينش نياز داشت که بدون شک مهمترين ايشان ناگارجوُنَه (Nāgārjuna) بود که حدوداً در بازۀ بين سالهاي 150 تا 250 ميلادي در جنوب هند ميزيست. وي مهمترين اثر دوران حيات خود، يعني رسالۀ موُلَهمَدْيمَکَهکاريکا (Mūlamadhyamakakārikā) را در راستاي انجام همين رسالت به نگارش درآورد. رسالۀ يادشده شرحي است که ناگارجوُنَه در جهت تأويل و تفسير يکي از متون کهن بودايي با نام سورۀ کَچانَهگوُته (Kaccānagotta Sutta) و تبيين آموزۀ «راه ميانه» نگاشته است. شرح و تفسير آموزۀ راه ميانه در رسالۀ ناگارجوُنَه، به معناي انتخاب بينشي است که در ميانۀ دو ديدگاه اصالت يا واقعيت (Pāli: atthitā, Skt. astitva) و عدميت يا توهمِ (Pāli: n'atthitā, Skt. nāstitva) جهان خارج قرار دارد. در ادامه، اين «راه ميانه» بهعنوان دوازده اصلِ (dvādaśāga) منشأ وابسته تشريح و تبيين ميشود (Nāgārjuna, 2015, p. 10).
سنت مَهايانَه گفتارهاي موجود در کَنُن پالي را بهعنوان آموزههايي معتبر و قطعيالصدور پذيرفته؛ لکن برخلاف راستکيشان ترَوادَه قداست و حُجيتي ثانويه براي آنها قائل شده است. در فلسفۀ مَهايانَه، آموزههاي مندرج در سوُتْرَههاي کَنُن پالي حکم دستورالعملهايي مقدماتي براي رهروان نوآموز را دارد و جماعتي که بدون چونوچرا به ظاهر اين متون مقيدند، پيروان هينَهيانَه (Hīnayāna) يا «گردونۀ کوچک» خوانده ميشوند و در مقابل، آموزههاي سنت مَهايانَه مختص رهرواني است که براي ساليان متمادي پا در مسير سلوک معنوي گذاشتهاند. در برخي از سوُتْرَههاي مَهايانَه، بودا در قامت طبيبي تصوير شده است که براي درمان هريک از امراض دروني و معنوي، دستورالعملي را تجويز کرده است. درست مانند طبيبي که براي هر نوع بيماري داروي خاصي را تجويز ميکند، بودا نيز تعاليم جداگانهاي را به افراد با ظرفيتهاي گوناگون عرضه کرد و پيام خود را با آنچه ايشان نيازمند شنيدن آن بودند و آنچه در شرايط مختلف سودمندتر بود، تطبيق داد.
هرچند ممکن است که چنين روشي را نوعي جامعهشناسي منطقي دانست، لکن اين رويکرد براي مفسران تعاليم بودا و متون مقدس بودايي چالشهاي فراواني را بهدنبال داشت و اين پرسش را بدون پاسخ بر جاي ميگذاشت که اگر هريک از مواعظ وي سالکي خاص با سطحي از دانش و معنويت منحصربهفرد را مخاطب قرار ميداد، فهم مراد قطعي استاد چگونه ميتوانست ممکن باشد؟ آموزگاران و مفسران مَهايانَه با هدف اثبات برتري و حقانيت خود، متون اين سنت را با بهکارگيري طيف وسيعي از «تماثيل» به نگارش درآوردند. عامترين و فراگيرترين صورت کاربست اين تماثيل، استفاده از گزارههايي است که نشان ميدهد برخي از متون و نسخ بودايي حامل «معناي قطعي» (nītārtha) و برخي ديگر حاوي «معاني تفسيرپذير» (neyārtha) هستند (Tsong Khapa, 2016, p. 189). اين نوع نگاه به متن مقدس و اصرار بر تفسيرپذير بودن آن ازيکسو و تلاش براي ابداع روشهايي براي فهم هرچه دقيقتر و عميقتر کلام بودا ازسويديگر، در هيچيک از مکاتب بودايي بهاندازۀ «بوديسم تبتي»، دستکم از پنج تا هفت سده پيش تا کنون، با جديت هرچه تمامتر دنبال نشده است.
3. رويکردهاي تفسيري در بوديسم تبتي
با اينکه ساختار تعليم و تربيت رهروان در بوديسم مَهايانَه براي سدههاي متوالي بر قرائت متون کَنُن پالي در مقام آموزشهاي اوليه و سپس کنار نهادن آن استوار بود، سوُنْگ خاپا (Tsong Khapa / 1357-1419)، راهب بلندآوازۀ تبتي که در سدههاي چهاردهم و پانزدهم ميلادي ميزيست، سخت بر اين عقيده پاي ميفشرد که اکتفا به نص ظاهري کتاب مقدس، ولو در سطوح مقدماتي، براي تربيت سالکان نوپا وافي به مقصود نخواهد بود (Thurman, 1991, p. 167). امروزه طيف گستردهاي از متون کهن بودايي در دسترس قرار دارند که همگي مدعي قطعيت معنايياند و اين در حالي است که در ميان همين متون، گاهي آموزهاي خاص ديده ميشود که انتساب آن به بودا قطعي و در برخي ديگر محل ترديد قرار گرفته است. ازهمينرو سوُنْگ خاپا معتقد بود که بر رهروان بودا لازم است تا با هدف کشف مقصود و مراد اصلي پيشواي خود، دست به بازنگري در اصول اعتقادي بزنند (Robinson, 2004, p. 76).
نظريهاي که سوُنْگ خاپا بهعنوان روشي کارآمد براي تفسير تعاليم بودا ارائه کرد، «برهان ضد زنگ» نام داشت. مُراد از ضد زنگ بودن برهان سوُنْگ خاپا، خدشهناپذيري و کارآمدي آن است. او فرايند «از مبادي تا مراد» در برهان خويش را با بُرش دادن، صيقل زدن و سنجش فيزيکي «طلا»، که توسط يه زرگر و بهمنظور سنجش عيار آن انجام ميشود، مقايسه کرد. هدف سوُنْگ خاپا از ارائۀ اين شيوه، طرح نوعي روششناسي «تفسير» بود که به مفسران بودايي اين امکان را ميداد تا آموزههاي منسوب به رهبر خود را با استدلال مبتني بر اصول تحليل صحيح، با دقت ارزيابي کنند. با وجود اين، سوُنْگ خاپا با الگوبرداري از کالَمَه سوُتْرَه همچنان بر اين مهم پاي ميفشرد که براي درک مواعظ آن سرور بايد به ديدگاههاي خردمنداني همچون ناگارجوُنَه (بنيانگذار مکتب «راه ميانه») و اَسَنْگَه (Asaga / مؤسس مکتب يوُگاچارَه / Yogācāra) که در بوديسم تبتي به «گشايندگان راه گردونهها» (shing rta) شهرهاند، تکيه کرد (Lopez, 2016a: 14). اين بدان معناست که در بوديسم تبتي، عمل تأويل و فهم هرگز صورت شخصي و مستقل به خود نميگيرد و همواره بايد در تطابق با هنجارهاي سنتي از اصول تفسيري تبعيت کند (Williams, 2004, p. 117). به بيان ديگر، سنت مَهايانَه بهطور عام و بوديسم تبتي به شکل خاص، همواره رويکردي هنجاري به تفسير و تأويل کلام بودا داشتهاند.
سوُنْگ خاپا در مهمترين اثر دوران حيات خود، يعني رسالۀ «جوهر تفاسير نيک» (Essence of the Good Explanations)، پيرنگهاي هرمنوتيکي در دو متن مَهايانيستي را به رشتۀ تفصيل کشيده و بر اين باور است که آنها رويکردهاي مربوط به تفسير کتاب مقدس در مکاتب «راه ميانه» و «يوُگاچارَه» را نشان ميدهند. مکتب «راه ميانه» بر شالودۀ مباحث منطقي ديالکتيکي استوار است و گفتارهاي «فراسوي فرزانگي» (Prajñāpāramitā) را مبناي اصلي نگارش متون مقدس خود قرار ميدهد. آموزۀ بنيادي مکتب راه ميانه، «تُهيگي» يا «خلأ» (Śūnyatā) است که بر اساس آن، تمامي پديدهها فاقد «جوهر»، «ذات» يا «خود» (svabhāva) هستند (Williams, 2008, p. 112). اين پديدهها صرفاً مجموعهاي از اجزايند که توسط علل و شرايطي که پيوسته در معرض تغيير و دگرگونياند، بهوجود آمدهاند (Tsering, 2005, p. 16). به بيان ديگر، تمامي آنچه هست، تابع اصل «پديدآيي وابسته» (Pratītyasamutpāda) هستند و در کل، هيچ چيز ـ اعم از افراد يا پديدهها ـ داراي خود يا ماهيت ذاتي پايدار نيست (Tsong Khapa, 2006, p. VII). مکتب راه ميانه اين منطق را به آموزهها و مفاهيم فلسفي نيز تعميم داد؛ تا جايي که حتي مدعي شد آموزههاي بودا نيز کلماتي هستند که بهدلايل اکتشافي بيان شده و تُهي از وجود ذاتياند.
چنين رويکردي، به فيلسوفان مکتب راه ميانه اين امکان را داد تا نقدهاي نافذي به نظامهاي فلسفي رقيب وارد کنند. اين فيلسوفان به موشکافي سنتهاي غيربودايي و مکاتب بودايي رقيب پرداختند و آنها را در معرض تحليلي تقليلآميز قرار دادند. اين شيوه اين امکان را فراهم ساخت تا تنگناهاي مفهومي نظامهاي فکري رقيب را آشکار کنند و درعينحال از ارائۀ ديدگاهي بديل که بهنوبۀخود «حقيقت» در نظر گرفته شود، خودداري کردند؛ چراکه از ديد ايشان، اساساً چيزي بهنام حقيقت وجود نداشت. در مقابل، فيلسوفان مکتب راه ميانه تلاش خود را براي بسط نظريۀ «شوُنْيتَه» بهکار بستند تا اعلام کنند که تمامي ديدگاههاي فلسفي مبتني بر فرضيات پيشيني غيرقابل قبولاند و در معرض تضادهاي دروني هستند. به باور آنان، اين روش، غايت تمامي آموزههاي بوداست و همة تعاليمي که او براي راهنمايي پيروانش بهکار گرفت، در جهت تحقق بدون شرط و غيرمفهومي همين ديدگاه بود.
هرمنوتيک در مکتب راه ميانه اساساً بر سوُتْرَۀ اَکْشَيمَتي (Akayamatinirdeśa Sūtra) استوار است که رسالت فهم مُراد نهايي بودا را از ميان انبوه آموزههاي رقيب و تعداد زيادي از متون متعارف بودايي بر عهده داشت. اين گفتار، روشي سهل و ممتنع را براي فراچنگ آوردن مراد نهايي بودا پيش مينهد؛ بدين ترتيب که هر آنچه مربوط به شوُنْيتَه ـ که ماهيت غايي همة پديدههاست ـ باشد، آموزۀ قطعيالصدور بودا نيز خواهد بود (Chandrakirti, 2005, p. 195). البته ناگفته نماند که از ديدگاه فيلسوفان راه ميانه، بودا آموزۀ شوُنْيتَه را تنها به پيروان نزديک خود تعليم داد و معناي قطعي آن را نيز تنها براي ايشان آشکار ساخت. البته اين رويکرد با چالشهايي نيز مواجه بود؛ از جمله آنکه زبان و بيان متون مکتب راه ميانه با کليت ادبيات مَهايانَه در هند چندان سازگاري نداشت و بهعلاوه در منابع همين مکتب نيز ديده ميشود که بودا بحث در باب نظريۀ شوُنْيتَه را از طرق مختلفي طرح کرده و پيش برده است. به همين دليل است که در عمل، مفسران عموماً بر متن يا گروهي از متون خاص تأکيد ميکنند. در سنن متبوع ايشان، قطعيت انتساب آنها به بودا مورد اجماع است و بهلحاظ هنجاري با زنجيرۀ تفاسير مورد وثوق سنت پيوند دارند (Shantarakshita, 2010, p. 37). براي پيروان مَدْيمَکَه، سوُتْرَههاي فراسوي فرزانگي و آثار ناگارجوُنَه و چَنْدَرْکيرتي (Candrakīrti) (حدود قرن هفتم ميلادي)، معتبرترين تفاسير کلام بودايند. 
رويکرد هرمنوتيکي ديگري که توسط سوُنْگ خاپا نظريهپردازي شد، از «گفتار تبيين انديشه» (Ārya sadhinirmocana sūtra) بهدست آمده است. اين سوره که به «شرح اسرار عميق» نيز شهره است، متني مَهايانيستي است و مهمترين يا يکي از مهمترين سورههاي مکتب يوُگاچارَه دانسته شده است (Harvey, 2012, p. 104). در واقع، سورۀ «گفتار تبيين انديشه» که در حدود قرن سوم پس از ميلاد نوشته شده، متن مقدس مکتب يوُگاچارَه است. اين متن در زمان نگارش، رويکردي جديد براي فهم انديشههاي بودا ارائه کرد. بودا شاکياموني در باب آموزههاي قبلي خود تأمل کرده، اعلام ميکند که ميتوان آنها را به سه «گردونۀ دَرْمَه» (Three Turnings of the Wheel of Dharma) تقسيم کرد و هريک از اين گردونهها نشاندهندۀ دورهاي از گفتارهاي مرتبط با هم است که به گروه خاصي از رهروان ارائه ميشود (Powers, 1995, p. 139). آموزههاي بنيادي مرتبط با کَنُن پالي، از جمله چهار حقيقت شريف و پيدايي وابسته، در کانون گردونۀ اول قرار دارند. چهار حقيقت شريف عبارتاند از: رنج، خاستگاه رنج (Samudāya)، توقف رنج (Nirodha) و راه توقف رنج (Magga). آموزههاي اين گردونه به رهروان مبتدي تعليم داده ميشد و آنان نيز تمام کوشش خود را براي علم به اين تعاليم و عمل به آنها بهکار ميبستند. در واقع، رهروان تازهوارد گروهي بودند که در نخستين منازل سلوک ميبايست به ظاهر کلام بودا مقيد باشند. پرواضح است که نوآموزان از درک حقيقت کلام بودا عاجز بودند.
بودا براي آنکه پيروانش در سطوح ابتدايي باقي نمانند، گردونۀ دوم را تعليم داد که هستۀ اصلي آن، آموزۀ شوُنْيتَه يا تُهيگي بود. در اين گردونه، مفاهيم تثبيتشده در انديشۀ فيلسوفان مَدرسي مورد بحث و تأمل قرار گرفت تا مشخص شود که آنها کلمات و مفاهيم صِرف فاقد اعتبارند و در يک کلام، تهياند (Powers, 1995, p. 140). به بيان ديگر، اين تفاسير بر اساس رهيافت آني فيلسوفان به نگارش درآمده و در دستيابي به جان کلام بودا عقيم ماندهاند. متون اصلي گردونۀ دوم، گفتارهاي فراسوي فرزانگي است، که برخي از آنها حاوي انتقادات تند و تيز به آموزۀ بودايياند و صريحاً اعلام ميکنند که مراد واقعي بودا هرگز نميتواند در قالب کلمات ريخته شود و صرفاً از طريق فهم خودانگيختۀ ماهيت نهايي واقعيت، قابل درک است (Sparham, 2024, p. 176).
گردونۀ سوم، تعاليم قطعي و مراد نهايي بودا را شامل ميشود. در «گفتار تبيين انديشه» بهصراحت آمده است که وقتي بودا آموزههاي گردونۀ نخست را عرضه کرد، ميدانست که به دليل ظرفيتهاي محدود، مخاطبانش ظاهر سخنان او را تجسم ميکنند و به سطح تحتاللفظي تفسير پايبند ميمانند (Powers, 1995, p. 141). او براي رهرواني که از ذکاوت بالاتري برخوردار بودند، آموزههاي گردونۀ دوم را تعليم داد تا آنان را از اسارت تمنّيات جزمي رها سازد و زمينۀ درک و فهم تُهيگي نهايي کلمات خود بودا را فراهم کرد. با تمام اين تفاسير، همچنان برخي از مريدان او گرايش شديدي به يک نيهيليسم افراطي از خود نشان ميدادند و به سمتوسويي در حرکت بودند که نه صرفاً جوهر و ذات پديدهها، بلکه وجود را در کل انکار ميکردند (Tsong Khapa, 2005, p. 71). به همين دليل و بهمنظور فائق آمدن بر تمامي چالشهاي مفهومياي که از تعاليم دو گردونۀ قبلي ناشي ميشد، او گردونۀ سوم را که در قالب «گفتار تبيين انديشه» تبيين شده و حاوي آموزۀ قطعي و نهايي خود بود، پيش نهاد.
با اين همه، جاي هيچ شک و ترديدي نيست که تمامي آموزههاي بوديسم، در طرحوارۀ سه گردونه قابل طبقهبندي نيستند. براي مثال، دستورالعملهاي مربوط به انضباط رهباني، مانند نحوۀ پوشيدن جامه يا زمان غذا خوردن، نميتواند به شکلي منطقي در هيچيک از سه گردونه جاي داده شود. هرچند «گفتار تبيين انديشه» ميکوشد تا الگويي براي طبقهبندي تمامي تعاليم بودا در قالب يکي از سه گردونه ارائه کند، بااينحال تنها بخشي از آموزههاي مورد مناقشه، پيکرۀ سه گردونه را تشکيل ميدهند. «گفتار تبيين انديشه» براي نخستينبار ايدهاي را پيش نهاد که بر بنياد آن، ارزش متونِ منسوب به بودا از ساختاري مُشکک و نه متواطي تبعيت ميکند. بر اين اساس، هريک از متون جايگاهي مختص به خود در سلسلهمراتب ارزش دارد و هرکدام حاوي دستورالعملي براي آموزگاران است تا بتوانند بهترين تکاليف را به رهروان عرضه کنند.
از ديدگاه رابرت ثرمن (Robert Thurman) پارادايم سه گردونه بازتابي از گاهشماري زمان ارائۀ آموزههاي خاص در طول زندگي بودا بوده است (Thurman, 2018, p. 180). جالب آن است که اين نظريه در قرن چهاردهم ميلادي از سوي سوُنْگ خاپا به دليل وجود تناقضات آشکار با متن «گفتار تبيين انديشه» پيشبيني شده و مورد نقد و واکاوي قرار گرفته و در نهايت مردود شده بود و در مقابل، بر اين نکته تأکيد شده بود که هر گردونه بهخوديخود يک دورۀ آموزش است. در اين متن، هر آموزه بستگي تام و تمامي با آموزههاي پيش از خود دارد و بهعلاوه گاهشماري زندگي بودا نشان ميدهد که او در طول دورۀ حيات معنوي خود با طيف گستردهاي از مخاطبان در ارتباط بوده و تعاليم خود را متناسب با شرايط هريک از ايشان ارائه کرده است. افزون بر آن در ميان طيف گستردۀ متون بودايي نيز هيچ گواهي قابل اعتمادي مبنيبر اينکه بودا ابتدا آموزههاي گردونۀ اول، سپس دوم و در نهايت سوم را بهترتيب عرضه کرده باشد، تا کنون بهدست نيامده است. تنها نکتۀ قابل اطميناني که ميتوان به صحت آن يقين داشت، اين است که سطح آموزههاي هر گردونه متناسب با مخاطبان آن بوده است و تاآنجاکه «گفتار تبيين انديشه» گواهي ميدهد، هريک از اين سه گردونه بخشي از دوران حيات بودا را به خود اختصاص دادهاند.
4. نگرش تفسيري در بوديسم شرق دور
با تضعيف روزافزون بوديسم در هند، که هيچ دليلي جز تزوير برهمنيسم هندو نداشت، بوديسم گسترش خود را به سمت خارج از حدود شبهقاره آغاز کرد. ديري نگذشت که راهبان غيرهندي بودايي خود را با همان چالشهايي روبهرو ديدند که مفسران بوديسم هندي نيز با آن دستبهگريبان بودند. کَنُن چيني بوديسم حاوي حجم وسيعي از ادبيات بودايي هندي بود که بسياري از آنها ادعاي ارائۀ مراد قطعي و نهايي بودا را داشتند. راهبان بودايي شرق دور نيز مانند اسلاف هندي خود، کَنُن پالي را بهعنوان متن معيار پذيرفتند و اعتبار ساير متون و آموزهها را بر اساس ميزان تطابق با متن معيار طبقهبندي کردند. مکاتب مختلف بوديسم چيني نيز مانند هنديان با کاربست رويکرد هنجاري، الگوهاي گوناگوني را تدوين کردند که هريک از اين الگوها متني را بهعنوان ميزان پذيرفتند و ساير متون را بر اساس ساختاري سلسلهمراتبي در طبقات گوناگوني از نظر اعتبار قرار دادند (Wu, 2014, p. 364). يکي از مهمترين طرحوارههاي يادشده، توسط راهب بودايي چيني، «ژييي» (Zhiyi / 238-597) ابداع شد که نيلوفر آبي آموزۀ راستين (Saddharma Puarīka Sūtra / بهاختصار سُوتْرَۀ نيلوفر) را ملاک قرار داد و ساير متون را ذيل آن طبقهبندي کرد (Lopez, 2016b, p. 47). 
در شرق دور نيز همچون هند، مفسران بودايي تمام تلاش خود را در راه کشف مراد مؤلف بهکار گرفتند؛ يعني همان رويکردي که گادامر آن را «کوشش رومانتيک» (Romantic Endeavor) ناميده بود (Lopez, 1993, p. VII). راهبان شرق دور، با توجه به حجم وسيعي از متون که به بودا نسبت داده ميشد، کشف مراد قطعي و نهايي او را رسالت اصلي خود ميدانستند. در اين ميان، تنها تعدادي کمي از مفسران تلاش کردند که تمامي متون منسوب به بودا را از نظر بگذرانند و ديگران بر اساس همان الگوي هنجاري «حاضر و آماده» که ژييي پيشنهاد کرده بود، بر اعتبار و سنديت قطعي يک متن اجماع کردند و ساير متون را بر اساس ميزان تطابق با متن معيار مورد مطالعه قرار دادند. براي مثال، به پيروان مکتب يوُگاچارَه چنين آموزش داده ميشود که «گفتار تبيين انديشه»، قصد قطعي بودا و ملاک تفسير معتبر است و پيرنگ آن (در پيوند با متون فلسفي نوشتهشده بهدست بزرگان سنت) در دستهبندي و خوانش آثار ديگر بايد بهکار گرفته شود. اين ديدگاه به اين دليل اتخاذ شده که «در طول تاريخ بوديسم فرض بر اين بوده است که مفسران ذيصلاح قادر به تشخيص صحيح انديشۀ بودا و بازتوليد آن هستند؛ راهباني که ميتوان آنها را پيشگامان پديدارشناسي بودايي ناميد» (Lusthaus, 2003, p. 117). چنين صلاحيتي در صورت ايدئال آن، از معبر مطالعه، حضور در جلسات درس چهرههاي معتبر، و از همه مهمتر، تجربۀ شخصي حاصل ميشود و در اثر مراقبه بهدست ميآيد. عزيمتگاه چنين بينشي باور به اين قول است که حجم انبوه متون بودايي هريک، بخشي از يک کل منسجم است که از نظرگاه دورني سازگار و محصول يک آگاهي کلي هستند. بر بنياد چنين نگرشي، هيچگونه تضادي ميان آموزههاي مندرج در متون مختلف وجود ندارد و هرگونه تناقض ظاهري، بازتاب محدوديتهاي فردي يک مفسر است؛ چراکه تنها حقيقت بر زبان بودا جاري شده است و بر پيروان اوست که با تلاش خود، شيوههاي رفع يا توجيه تناقضات ظاهري را بيابند.
5. فراز و فرودهاي هرمنوتيک بودايي 
از دورۀ روشنگري به بعد و با رواج پوزيتيويسم تاريخي، صحت انتساب تمامي متون به بودا، که ادعا ميشد کلام شخص بوداست يا آموزهاي است که وي به شکل شفاهي به پيروان راستگفتار خود تعليم داده است، مورد انکار قرار گرفت و در مقابل بر اين ايده پافشاري شد که متون يادشده در طول تاريخ بهدست افراد گوناگون و با نيات فرقهاي مختلف نوشته يا تصحيح شدهاند (Makransky, 2000, p. 378). 
براي جوامع مذهبي که نخست کَنُن پالي؛ دوم، صدها متن مقدس در مکتب مَهايانَه که کَنُنهاي مختلف و متنوعي را به وجود آوردند و سوم، ادبيات وينَيه و متون آموزۀ عالي را بهعنوان متن معتبر پذيرفته بودند، و نيز حجم انبوه آثار مختلف ديگري که در مجموعههاي کتاب مقدس هندي موجود است، فرضيۀ انسجام دروني متون را عملاً غيرممکن ميسازد. سه مجموعۀ وينيه پيتَکَه (سبد انضباط)، سوُته پيتَکَه (Sutta Piaka / سبد گفتارها) و اَبيدَرْمَه پيتَکَه (Abhidhamma Piaka / سبد فلسفۀ ذهن)، در کنار هم کَنُن پالي را تشکيل ميدهند. در چنين شرايطي، تنها راهحل موجود، بازگشت به الگوي سوُنْگ خاپا بود که بر اساس آن، مجموعۀ ادبيات بودايي به دو دسته تقسيم ميشدند: متوني که معناي قطعي دارند و متوني که تفسيرپذير دانسته ميشدند؛ و ملاک اين دستهبندي نيز اجماع خردمندان بود. بر اساس اين ديدگاه، هيچ متني کنار گذاشته نميشود و تمامي متون در طبقۀ خاصي از اعتبار قرار ميگيرند. حتي سنت ترَوادَه که مکتبي نَصگرا بود و تلاش براي هرگونه تأويل کلام بودا از سوي مَهايانَه را مردود ميدانست نيز به دليل کنار گذاشتن تفسير، با تناقضات منطقي و مفهومي گستردهاي مواجه شد. با وجود اين، براي فيلسوفان مَهايانَه، با توجه به ادبيات گستردهاي که به ارث برده بودند، مواجهه با هزاران متني بود که همگي دعوي قطعيت صدور داشتند، بهمراتب از کنار گذاشتن تفسير سختتر بود؛ لکن با وجود همة اين چالشها، هيچ متني در مَهايانَه با اين توجيه که «قطعاً بر اساس حکمتي تعليم شده و بخشي از کَنُن را تشکيل ميدهد» (Buswell, 1993, p. 231)، کنار گذاشته نشد.
اساساً نگرش تفسيري به متون بودايي بر شالودۀ اين ديدگاه بنا شده است که تمامي متون معنادارند و محصول يک بيداري آگاهانهاند. راهبان متأخر بودايي ناگزير از تفسير تمامي متون بودند؛ چراکه فرض تمامي ايشان اين بود که بودا براي هر مخاطب آموزهاي را تعليم ميداد که بيشترين منفعت را براي وي داشته باشد. با اين همه، مساعي تمامي مفسران در نهايت بايد بر بنياد اجتهاد شخصي بهبار بنشيند؛ هم از آن روي که انديشۀ بودايي تنها يک انتزاع مفهومي نيست؛ بلکه کليتي متشکل از علم و عَمَل است که براي بازآفريني تجربۀ تنوير آن سرور بنيان نهاده شد.
باري فهم متن دغدغۀ سالکاني است که همچنان در مسير تنويرند. بر اساس يک تمثيل معروف، بودا تعاليم خود را با قايقي که براي عبور از رودخانه ساخته شده، قياس کرده است. زماني که سالک به ساحل ميرسد، قايق را بر پشت خود به خشکي حمل نميکند (Olson, 2005, p. 36)؛ لکن براي نيل به چنين مقصودي، سالک ميبايست به تعاليم پيران طريقت گوش جان بسپرد و مواعظ ايشان را در باب اعتبار متون نصبالعين قرار دهد و تکاليف معنوي آنها را سرلوحۀ کار خود سازد. کسي را که به جوهر بُدهي (Buddhahood) رسيده است، ديگر چه نياز به تفسير و تأويل؟ علم معناي قطعي هر متن مقدس و مراد نهايي بودا اينک نزد اوست. بهعلاوه سالکان در مسير رشد معنوي بهتدريج به توانايي سامان دادن به عبارات قابل تفسير و نيز درک قصدِ غالباً پنهان بودا در اداي آن عبارات نايل ميشوند. در نهايت، هرچند ممکن است که روششناسي فهم بر بنياد اصول يک نظام فلسفي يا هنجارهاي يک جامعة ايماني خاص بنا شود، لکن نبايد از نظر دور داشت که تنها نخستين گام در راه بيداري است. براي يک بُدْهيسَتَوَه (Bodhisattva) تمامي تضادهاي ظاهري از ميان ميرود و فهمي بر پايۀ شهود بهدست ميآيد. در تفکر بودايي، به موجوداتي که به همۀ موجودات ذيشعور ديگر کمک ميکنند تا به مرحلۀ بيداري و تنوير روحاني (بُدْهي) برسند، بوداسَف (بيداروجود) يا بُدْهيسَتَوَه گفته ميشود. در آيين مَهايانَه، بُدْهيسَتَوَه سالکي است که تمامي کمالات لازم براي ورود به نيرْوانَه را تحصيل کرده است؛ اما تصميم ميگيرد که پاداش خود را براي کمک به ساير انسانها به تعويق اندازد تا آنان نيز بتوانند به نيرْوانَه برسند. به همين دليل هرمنوتيک در بوديسم، در بهترين حالت خود، تلاش براي تقريب يا تلقي تعاليم يک «بيداروجود» است. 
نتيجهگيري
اصرار بر وجود معاني پنهان در پشت ظاهر کلمات و موعظههاي بودا، راهبان مکتب مَهايانَه را ناگزير از وضع هنجارهايي کرد که ازيکسو بتواند حافظ ميراث بودا باشد و ازسويديگر، مرز مفارق فهم صحيح از تفسير به رأي را مشخص کند. در ابتدا چنين ملاکهايي که بهصورتي ضمني و غيرصريح در غالب مواعظ بودا طرح شده بودند، از کَنُن پالي استخراج شد. مَهايانيستهاي متقدم با فاصله گرفتن از نصگرايي افراطي ترَوادينها و با اين استدلال که بودا نصايح مختلفي متناسب با ظرفيت دروني هر سالک ارائه ميکرده است، تلاش براي صورتبندي راهنماي فهم درست را در غالب نگاهي هنجاري آغاز کردند. نهايتاً در قرون چهاردهم و پانزدهم ميلادي ميراث متقدمين به تبت رسيد و اين سونگ خاپا بود که تلاشهاي اسلاف خود را در غالب مفهوم سه گردونه، کاملاً نظاممند و تئوريزه کرد.
 
 
- شجاعی، علیرضا (1397). هرمنوتیک بودایی: فهم معنای نهایی متن در سنتهای بودایی. مطالعات تطبیقی قرآن کریم و متون مقدس، 1(1)، 132ـ107.
 
				
				
                        
  
