نقد رتوریک نامههای پولس با تکیه بر سهگانة بلاغی ارسطو
/ استادیار گروه ادیان و عرفان دانشکدة الهیات دانشگاه الزهرا(س) تهران. ایران / M.Hasansaleh@alzahra.ac.irArticle data in English (انگلیسی)
- Ahmadi, M. (2018). Theoretical developments of traditional rhetoric from Greece to Rome: Differences and similarities between Aristotle's rhetorical theory and Roman teachers of oratory. Language Science, 5(7), 135-167.
- Aristotle. (2013). Rhetoric. Translated by E. Saadat. Tehran: Hermes.
- Cox, H. (1999). Christianity. Translated by A. R. Suleimani Ardabili. Qom: Center for Religious Studies and Research.
- Dixon, P. (2010). Rhetoric. Translated by H. Afshar. Tehran: Center.
- Erman, B. D. (2023). New Testament: A historical introduction to ancient Christian writings. Translated by H. Tavafi. Qom: Religions.
- Fee, G. (No date). Analysis of Paul's letters to Corinthians. Translated by A. Rashdi. No place: Council of Rabani Churches, Bible School.
- Ferguson, D. (2003). Rudolf Bultmann. Translated by E. Rahmati. Tehran: Gam-e No.
- Ghazali, A. H. (1989). The Standard of Knowledge in Logic. Beirut: Dar Al-Kutub Al-Ilmiyah.
- Guenèbre, C. (2022). Christianity: Its origins and evolution. Translated by A. H. Mahmoud. Cairo: Dar Al-Ma'arif.
- Hallingdale, R. (2010). History of Western philosophy. Translated by A. H. Azarang. Tehran: Qoqnoos.
- Hawkins, J. (1998). Dictionary of the Bible. Tehran: Asatir.
- Mouzeni, A. M., & Ahmadi, M. (2014). Introduction to the position of persuasion process in rhetoric and literary studies. Journal of Literary Criticism and Rhetoric, 3(2), 93-111.
- Noss, J. B. (2023). Comprehensive history of religions. Translated by A. A. Hekmat. Tehran: Scientific Cultural.
- Palma, A. (1993). Analysis of Paul's letters to Galatians and Romans. Translated by A. Rashdi. No place: Rabani Church Assembly.
- Pournamdarian, T., & Ahmadi, M. (2017). Examining the reasons for changing trends in biblical rhetorical criticism from stylistics to interdisciplinary studies. Science and Religion Research, 8(16), 1-21.
- Rastegar, A. (2014). New Testament in the crucible of rational criticism. Tehran: Negah.
- Rippel, G. (2020). Autobiography/Self-written biography. Translated by M. M. Baqi. In: Stockrad, Kukofun. Encyclopedia of Religion Brill. Qom: Religions.
- Spencer, S. (2020). Mysticism in world religions. Translated by M. R. Adli. Tehran: Hermes.
- Tavafi, F. (2022). Modern methods of interpreting sacred texts. Tehran: Kargadan.
- Tenney, M. C. (1983). Introduction to the New Testament. Translated by T. Vaseh and M. Mikailian. Tehran: Eternal Life.
- Tusi, M. b. M. (1982). The Book of Directives and Remarks with Commentary. No place: Al-Kitab.
- Young, F. (2011). A halo of evidence. In: The myth of God incarnate. Edited by J. Hick. Translated by A. R. Suleimani Ardabili and M. H. Mohammadi Muzaffar. Qom: Religions.
- Foss, S. (2009). Rhetorical Criticism: Exploration and Practice. Waveland: Illinois.
- Garver, Eugene (1995). Aristotle’s Retoric: An Art of Character. Chicago: University of Chicago Press.
- Harnack, Adolf (2015). The Origin of the New Testament and the Most Important Consequences of the New Creation. translated by: J. R. Wilkinson. the United States: Wipf & Stock Publishers.
- Keefer, Kyle (2008). The New Tastament as Literature: a very Short Introduction. Oxford: Oxford University Press.
- Sanders, E. P. (2009). Paul between Judaism and Hellenism. In: S. T. Paul Among the Philosophers. edited by: John D. caputo and Linda Martin Alcoff. the United States of America: Indiana University press.
- Schroeder (2001). Paul Apostle St. in: Berard L. Marthaler. New Catholic Encyclopedia. U.S.A: The Catholic University of America.
- Swete, H. B. (2003). Introduction to the Old Tastament in Greek. U.S.A: Wipf & Stock Pub.
- Worthington, Ian (2010). A Companion to Greek retoric. Malden: Wiley-Blackwell.
نقد رتوريک نامههاي پولس با تکيه بر سهگانة بلاغي ارسطو
سيدمحمدحسن صالح / استاديار گروه اديان و عرفان دانشکدة الهيات دانشگاه الزهرا(س) تهران. ايران m.hasansaleh@alzahra.ac.ir
دريافت: 08/10/1403 - پذيرش: 27/11/1403
چکيده
يکي از روشهاي نقد کتاب مقدس، نقد رتوريکي و بلاغي است که در جرگة نقدهاي ادبي بهشمار ميرود. ارسطو در کتاب خطابة خويش بلاغت و اقناعگري يک خطابه و متن را در سه چيز ميداند: وجاهت متکلم (ايتوس)، تأثيرگذاري بر احساسات مخاطب (پاتوس) و آوردن استدلالات کافي (لوگوس). اين مقاله درصدد است که با روش توصيفي ـ تحليلي و مراجعه به متن نامههاي پولس، سهگانة يادشده را در آنها بررسي کند. بر اساس نتايج اين تحقيق، پولس با ادبيات زندگينامهاي کوشيد وجاهت و تمايز خود را براي مخاطب تثبيت کند؛ همچنين او با روشهاي مختلف بر عواطف و احساسات مخاطبانش تأثير گذاشت. همة اينها مقدمهاي بود تا پولس با استفاده از استدلالات و تمثيلات مختلف، بشارت اصلي خويش (نجاتشناسي مسيح) را براي مخاطب ترسيم کند. توجه به ابعاد سهگانة ارسطويي در نامههاي پولس، آن را به متوني تأثيرگذار در مسيحيت تبديل کرده است.
کليدواژهها: نقد رتوريک، نقد بلاغي، پولس، ارسطو.
مقدمه
رتوريک (Rhetoric) به معناي فن اقناع و بلاغت است که معمولاً به دو قسم سنتي و جديد تقسيم ميشود. مقصود از رتوريکِ سنتي يا کلاسيک نظرياتي است که نظريهپردازان خطابه در دوران باستان دربارة ارتباطات انساني مطرح کردهاند و مقصود از رتوريکِ جديد نظريات متنوعي است که محققان دوران جديد دربارة ارتباطات مطرح کردهاند (Foss, 2009, P. 3-6). در يونان باستان در زمانهايي معين شوراهايي توسط مردان بالغ براي ادارة شهرها تشکيل ميشد. اگرچه در اين شوراها هرکسي ميتوانست سخن بگويد، اما عدة معدودي بودند که با خطابه و سخنراني خود زمام تصميمگيري را بهدست ميگرفتند و بقية نظرها را بهسمت خواستة خود متوجه ميکردند. اين افراد، اصطلاحاً «رِتور» (rhetore) خوانده ميشدند؛ همچنين در دادگاهها، سخنرانان سعي در اقناع ديگران و به کرسي نشاندن حرف خود را داشتند. بهمرور زمان در يونان باستان براي آموزش مهارتهاي اقناع، معلماني پيدا شدند که خود را «سوفيست» (Sophist) ناميدند. اين آموزگاران که در رأس آنها گُرگياس (Gorgias) بود، با نوشتن کتابهايي کوشيدند تعليم دهند که چگونه ميتوان در دادگاهها سخنراني کرد و احساسات مخاطبان را برانگيخت. سقراط و شاگردش افلاطون در برابر اين کتابها مقابله کردند و آن را نوعي چاپلوسي و غيراخلاقي دانستند. مقابلة سقراط و افلاطون با سوفيستها باعث شد که اصطلاح «رتوريک» عملاً به معناي سخنان پوچ و گمراهکننده و صرفاً برانگيختن احساسات مردم تفسير شود. علاوه بر اصطلاح رتوريک، لفظ سوفسطايي و سفسطه هم دچار تغيير معنايي شد و به معناي مغالطه و فريب بهکار رفت (هالينگ ديل، 1389، ص105). بااينحال، ارسطو نخستين کسي بود که کوشيد ثابت کند که خطابه بهعنوان فن ايجاد ارتباط، اخلاقاً خنثي است و ميتوان آن را، هم در راه خير و هم در راه شر استفاده کرد. ارسطو اسباب اقناع را به دو قسم فني (technique) و غيرفني (non technique) تقسيم کرد. اسباب غيرفني عواملي هستند که از اختيار خطيب خارجاند؛ مانند شهادت شاهدان (ارسطو، 1392، ص31)؛ اما اسباب فني بهدست خطيب است که در سه شيوه خلاصه ميشود:
ـ ايتوس (ethos): اعتبار و وجاهت گوينده؛ به اين معنا که اين انديشه را در مخاطبان ايجاد کند که ميتوان به او اعتماد کرد؛
ـ پاتوس (pathos): تحريک عواطف و احساسات مخاطب؛
ـ لوگوس (logos): اقناع عقلي و توسل به قواي عقلاني مخاطبان (Worthington, 2010, p. 146).
البته پيش از ارسطو نيز سخنشناسان يوناني به تمايز اين سه اصل واقف بودهاند؛ اما تبيين اين اصول بهعنوان سه ضلع مثلث بلاغت، ابداع ارسطو بوده است (Garver, 1995, p. 110). بايد توجه داشت که رتوريکِ سنتي به خطابه محدود نميشود؛ بلکه قوانين سخن بليغ، اعم از شفاهي يا مکتوب است (احمدي، 1397، ص137) به ديگر سخن، اگرچه رتوريک در آغاز با خطابه در ارتباط بوده است، اما قوانين رتوريک براي نامهنگاري و حتي تنظيم ديگر ژانرهاي ادبي و غيرادبي بهکار گرفته ميشود (ديکسون، 1389، ص54ـ76).
امروزه هم يکي از روشهاي نقد کتاب مقدس، اصطلاحاً نقد رتوريکي (Rhetorical Criticism) است که در جرگة نقدهاي ادبي بهشمار ميرود. در نقدهاي ادبي، برخلاف نقدهاي تاريخي، متن نهايي فارغ از شرايط تاريخي صدور آن مورد بررسي قرار ميگيرد. در رويکرد ادبي، خود متن مطالعه ميشود، نه شرايط بيروني تأثيرگذار بر معناي آن، يا پيامدهاي اخلاقي، سياسي و اجتماعي آن. در نقد رتوريکي، صرفاً به تحليل صنايع ادبي و شکل فرمي پرداخته نميشود؛ بلکه دغدغة اصلي، نقد شيوههاي اقناع مخاطب است؛ بهگونهايکه او را با هنجارهاي متن همراه کند. به ديگر سخن، علاوه بر قواعد و الگوهاي کلي بايد به امکانهاي يک متن خاص براي سازگاري يا فاصله گرفتن مخاطب توجه کرد (توفيقي، 1401، ص145).
ازسويديگر، امروزه اهميت نامههاي پولس در شکلگيري الهيات مسيحي بر کسي پوشيده نيست؛ تاآنجاکه برخي او را معمار مسيحيت کنوني ميدانند و به تعبير برخي ديگر، پس از حضرت عيسي او مؤسس دوم مسيحيت بهشمار ميرود (ناس، 1402، ص613). با توجه به اينکه پولس در بستري يونانيمآب رشد و تکوين يافت، به نظر ميرسد که وي با فنون بلاغت يوناني آشنا بوده است. در اين مقاله با روش توصيفي ـ تحليلي در پي آن هستيم که نامههاي پولس را از منظر شيوههاي بلاغت ارسطويي، يعني ايتوس، پاتوس و لوگوس بررسي کنيم. بر اين اساس، ابتدا آشنايي پولس با فرهنگ يوناني ـ از جمله دانش خطابه ـ را بر اساس شواهد مختلف تحليل کرده، در ادامه به سهگانة پيشگفته در نامههاي او اشاره ميکنيم. بنابراين در اين نوشته در پي پاسخ به اين پرسشيم که پولس در نامههاي خود چگونه و به چه نحو از سهگانة بلاغي ارسطويي استفاده کرده است.
گفتني است مقالاتي به زبان فارسي دربارة نقد رتوريک و بلاغي نگاشته شده است؛ از جمله مقالة «درآمدي بر جايگاه فرايند اقناع در فن خطابه و مطالعات ادبي» (عليمحمد مؤذني و محمد احمدي، 1393) و مقالة «بررسي دلايل تغيير گرايشهاي نقد رتوريکي کتاب مقدس از سبکشناسي تا مطالعات ميانرشتهاي» (تقي پورنامداريان و محمد احمدي، 1396)؛ اما اين مقالات بيشتر در حوزة زبانشناسي و تبيين تطورات معنايي و تاريخي نقد بلاغياند و بهصورت مصداقي دربارة عهد جديد انجام نشدهاند. همچنين در مطالعات ادياني، مقالاتي به جنبههاي مختلف نامههاي پولس، بهويژه جنبة الهياتي آن پرداختهاند؛ اما بنا بر تتبع نگارنده، تا کنون به زبان فارسي اين بخش از کتاب مقدس از جنبة بلاغي و رتوريک مورد بررسي قرار نگرفته است.
1. پولس و تفکر يوناني
پولس صنعتگري يهودي از فرقة فريسيان اهل طرطوس بود که در حوالي سال 30 ميلادي به مسيحيت تغيير دين داد و تا سال 64 ميلادي که در رم بهدست نِرون اعدام شد، عمر خود را صرف روايتي از مسيحيت کرد که بههيچوجه بر تعاليم و سخنان عيسي متمرکز نيست. تجربة راه دمشقِ او براي افراد نسلهاي بعدي اين امکان را فراهم ساخت که واقعيت داشتن ملاقاتي شخصي و گاه سرّي با عيسي مسيح را بپذيرند، که نه بر ملاقات جسماني او مبتني است و نه بر گزارشهاي موثقي که دربارة او بهوسيلة نسلهاي متمادي کليسايي فراهم آمده است (کاکس، 1378، ص48). اطلاعات ما دربارة پولس مستند به اعمال رسولان و همچنين نامههاي باقيمانده از او در عهد جديد است.
پولس در مراحل مختلف، ابتدا با فرهنگ و ادبيات يونان، سپس با فلسفه و منطق يونان آشنا شده است. در شهر طرطوس که زادگاه پولس است، يونانيمآبي بهشدت رواج داشت (جينيبر، 2022م، ص88). در اين شهر مدرسهاي معروف براي علوم بلاغي وجود داشت که نخبگان اجتماعي و فکري تحصيلات عالي خود را در آن ميگذراندند (اِرمان، 1402، ص473). پولس که در خانوادهاي اشرافي متولد شده بود، بهواسطة پدرش توانست تابعيت روم را بهدست آورد و در عين يهودي بودن، شهروند روم نيز شمرده ميشد (Schroeder, 2001, v. 11, p. 3). او در جواني مدتي را در اورشليم ساکن بود و با کتاب مقدس و اعتقادات يهودي آشنا شد. آشنايي پولس با دو فرهنگ يوناني و يهودي، در شکل دادن به عقايد وي نقشي اساسي داشته است. او بسياري از قطعات ترجمة سبعينيه را حفظ بود و بسياري از عبارات او، بدون آنکه به کتاب مقدس ارجاع داده شود، در حقيقت همان متن ترجمة يوناني کتاب مقدس است (Sanders, 2009, p. 80-81). تعداد نقلقولهايي که پولس در نامههايش از ترجمة سبعينيه آورده، بهمراتب بيشتر از شواهدي است که از ساير منابع برگرفته شدهاند (Swete, 2003, p. 381). از تسلطي که پولس بر زبان يوناني داشته است، به نظر ميرسد که وي از نوشتهها و مکتوبات يوناني بياطلاع نبوده است؛ بهعلاوه از نامههاي او ميتوان دريافت که وي دستکم مقداري خطابه را که در آن زمان بسيار اهميت داشتند، آموخته بوده است (اِرمان، 1402، ص473). همچنين او با فيلسوفان يوناني مباحثاتي داشته و از شعراي آنها نيز مانند آريتس (اعمال رسولان 17: 28)، مناندرس (اول قرنتيان 15: 33) و اپيمنيدس (تيطوس 1: 13) اقتباساتي انجام داده است (هاکس، 1377، ص230). با توجه به اينکه يکي از بهترين منابع براي کشف ريشة تفکر افراد توجه به آموزشها و مطالعات آنهاست، برخي از پولسشناسان با تمرکز بر آموزش و پرورش يوناني در زمان پولس و ارائة شواهدي دربارة آن، معتقدند که وي بر ادبيات و دستور زبان يوناني آشنايي کامل داشته است (Sanders, 2009, p. 77).
2. ماهيت سهگانة بلاغت ارسطويي
همانگونهکه اشاره شد، ارسطو موفقيت در اقناع را مرهون توجه به سهگانة ايتوس، پاتوس و لوگوس ميداند. به نظر ميرسد که تأثيرگذاري شگرف نامههاي پولس در افراد و گروههاي مختلف را، که باعث ايجاد نقش کليدي او در مسيحيت فعلي شده است، نيز بايد در اين سه زمينه بيابيم.
1ـ2. ايتوس
نخستين رکني که ارسطو در کتاب خطابه بر آن تأکيد دارد و آن را مهمترين وسيلة اقناع ميداند، ايتوس است (ارسطو، 1392، ص32). از ديدگاه او، گوينده براي اقناعسازي بايد خود را شخصيتي متفاوت نشان دهد و در شنوندگان اين تصور را به وجود آورد که او کسي است که در حالات روحي از آنها متمايز است (ارسطو، 1392، ص150). بهبيانديگر، صاحب سخن خود را خردمند و عاقل نشان دهد. به تصريح ارسطو، گفتار چنان باشد که سخنگو را در خورِ اعتماد کند؛ زيرا ما بهطورکلي در همة موضوعات و بهويژه در موضوعاتي که دربارة آنها آگاهي درستي در دست نيست و صحت آن مورد ترديد است، به مردمان صالح زودتر و با اطمينان خاطر بيشتر اعتماد ميکنيم. اين اعتماد بايد از طريق خود گفتار حاصل شود، نه بهواسطة نظري که قبلاً دربارة خطيب داشتهايم (ارسطو، 1392، ص33). بهاعتقاد ارسطو، علاوه بر استدلالات منطقي، مواردي مانند دورانديشي، فضايل اخلاقي و خيرخواهي موجب اعتماد مخاطب ميشود (ارسطو، 1392، ص150).
مهارت ايتوس در نامههاي پولس امري ضروري و جداييناپذير است؛ زيرا پولس نخستين شخصيتي بود که مسيحيت را دين جديد و جدا از يهوديت دانست. او براي اعلام اين جدايي، به يک صلاحيت مخصوص نياز داشت. او اين صلاحيت ويژه را فيض الهي خواند و مدعي شد که اين فيض از طريق رشتهاي از مکاشفات و بهدست عيساي آسماني نصيب او شده است. او بعد از مکاشفة دمشق، به عربستان (بيابانهاي عربنشين سوريه) رفت تا همانند موسي که الواح شريعت را در بيابانهاي عربنشين سينا دريافت کرد، شخصيتي موسيوار براي خود ترسيم کند (رستگار، 1393، ص628).
دليل ديگري که ايتوس و متفاوت بودن را براي پولس ضروري مينمود، متهم بودن او به گنوسي گري است. برخي از انديشمندان متأخر، مانند بولتمان، کوشيدهاند تا نشان دهند که چگونه پولس صليب مسيح را با بهرهگيري از مضامين عاريتي همچون فديه، قرباني کفارهاي و ديگر مفاهيم گنوسي توضيح ميدهد (فرگوسن، 1382، ص154). نفوذ محسوس افکار گنوسي در نامههاي پولس دليل خوبي بود بر اينکه برخي از کليساهاي کوچک رسالههاي وي را ـ هرچند مقدس ميدانستند ـ جزء کتاب مقدس بهشمار نياورند (Harnack, 2015, p. 28). به همين دليل مدتها طول کشيد که اين رسالهها در کنار متون رسمي قرار گيرند. هارناک از اين بالاتر ميرود و معتقد است که حتي داخل کردن کتاب «اعمال رسولان» در متن رسمي کليسا، آنهم قبل از متن نامههاي پولس، معرفي او (که اصلاً عيسي را نديده)، بهعنوان رسول است. اين امر از آنجا اهميت مييابد که يکي از مهمترين معيارها براي رسمي شدن مکتوبات از سوي بزرگان مسيحي، صدور آن از ناحية رسولان مسيح بود. اين کتاب به پولس، در حد يک رسول کامل، مشروعيت ميبخشد؛ هم به شخص خودش و هم به محتواي تعاليمش. اين در حالي است که شاهدي بر اينکه پيش از ايرنائوس اين کتاب در قرائت عمومي بهکار رفته باشد، وجود ندارد (Harnack, 2015, p. 35).
در تحليل جنبة ايتوس بايد شخصيت پولس را از لابهلاي نامههايش استخراج کنيم. خوانش ادبي از رسالههاي پولس، در وهلة نخست، نه در پي معرفي الهيات اوست و نه در پي تصويري روانکاوانه و تاريخي از او؛ بلکه صرفاً ميخواهد شخصيتپردازي پولس از خودش را بهنمايش بگذارد. به قول کيفِر (Keefer)، اين کار مانند آن است که يک صندوقچه از نامههايي را که پدربزرگتان به اهداف متنوع و به شخصيتهاي مختلف نگاشته است، پيدا کنيد. فرض ما اين است که بهجز همين نامهها، چيز زيادي دربارة زندگي وي نميدانيد. بسته به اينکه پدربزرگ شما شخصيتي خودافشاگر يا کنارهگير باشد، شما ميتوانيد مطالب کم يا زيادي را از نامهها بهدست آوريد. بدون شک، تصويري که شما بر پاية خوانش خود از او بهدست ميآوريد، با تصويري که يکي از دوستان صميمياش ترسيم ميکند، بسيار متفاوت است. بهعلاوه، نه شخصيتي که بر پاية خواندن نامههايش از او فراهم آمده است و نه آنچه دوستش بهدست ميدهد، هيچيک خويشتن حقيقي وي را نمودار نميسازند (Keefer, 2008, p. 130).
مهمترين تاکتيک پولس براي ايجاد وجاهت و برانگيختن حس اعتماد در مخاطب، ادبيات زندگينامهاي (Autobiography) است. برخلاف شخصيت عيسي در عهد جديد، که بر پاية روايت سومشخص بهدست ميآيد، آنچه در مورد پولس بهدست ميآيد، بر پاية گزارشهاي خودانديشانه و جزئيات زندگينامهاي اوست. رايجترين دليل يک نويسنده براي ارائة اطلاعات زندگينامهاي اين است که او ميخواهد خواننده را دربارة چيزي متقاعد کند. چنين هدفي در نامههاي پولس بارها ديده ميشود. دانشمندان امروزه معتقدند که زندگينامههاي خودنوشت همواره و همهجا به رشتة تحرير درنيامدهاند؛ بلکه شرايط خاصي آنها را اقتضا کرده است. آثاري از اين دست هنگامي نوشته شدهاند که انديشة مسيحي با سنتهاي کلاسيک يونان و روم آشنا شد. زندگينامههاي خودنوشت در دهههاي اخير مورد توجه دانشمندان قرار گرفته است. آنها مدت زيادي زندگينامة خودنوشت را گزارشي صريح دربارة رويدادهاي واقعي و بيان کُنه وجود شخص ميانگاشتند؛ اما امروزه معيار صراحت، که مدتها جزء ثابت زندگينامههاي خودنوشت بهشمار ميرفت، مورد بررسي و نقد قرار گرفته است. تأليف متن زندگينامة خودنوشت، بر اساس تجربيات زندگي و حافظه قرار دارد که هانري برگسون از آن با عنوان «جريان پايانناپذير تعبير» سخن گفته است (ريپل، 1399، ج2، ص1016).
پولس، ازيکسو بايد ثابت ميکرد يک رسول واقعي است که از طرف عيسي منصوب شده است و ازسويديگر بايد اثبات ميکرد که محتواي پيامش اصيل است و مورد پذيرش ساير رسولان نيز ميباشد. ازهمينرو او براي اثبات اين مطالب، به وقايع مختلف زندگي خودش متوسل ميشود و آن را براي غلاطيان بازگو ميکند (پالما، 1993م، ص7). پولس، با اينکه نامهها را ـ بهرسم متداول زمان خود ـ با ذکر نام نويسنده، هويت مخاطبان و تحيات آغاز ميکند، در رسالة غلاطيان به هويت نويسنده و تحيات اهميت بيشتري ميدهد تا به هويت مخاطبان. او خطاب به غلاطيان مينويسد:
بيگمان از زندگي من در گذشته و در يهوديت شنيدهايد. کليساي خدا را بيحد آزار ميرساندم و ميکوشيدم تا آن را ويران سازم. در يهوديت، از بسياري از هموطنان همسال خود پيشي گرفته بودم؛ طرفدار سرسخت سنتهاي پدران خويش بودم؛ ليک چون خدا، که مرا پيش از تولد براي خود کنار نهاده بود و با فيض خويش بخواند، نيکو ديد تا پسر خود را در من مکشوف سازد تا او را در ميان غير يهوديان بشارت دهم.... بيدرنگ به عربستان رفتم و سپس به دمشق بازگشتم. آنگاه پس از سه سال... کليساهاي يهوديه که در مسيح هستند، مرا به چهره نميشناختند. تنها شنيده بودند: آن کس که پيش از اين ما را آزار ميداد، اکنون به ايماني بشارت ميدهد که در گذشته ميکوشيد آن را از ميان ببرد؛ و از براي من خداي را تمجيد کردند (غلاطيان 1: 13ـ24).
پولس در سه مرحله، داستان زندگي خود را براي غلاطيان باز ميکند. نخست توصيفي از اعمال خويش را پيش از مکاشفهاي که برايش رخ داد، ارائه ميکند. جالب اينکه او با اعتمادبهنفس بالا به تعصب خويش دربارة يهوديت اعتراف ميکند. او در مرحلة دوم ادعا ميکند که از جانب خدا مکاشفهاي دريافت کرده است که بر اساس آن ميخواهد در ميان غير يهوديان بشارت دهد. البته اين مکاشفه بهدلايلي نامعلوم به اقامتي موقت منجر شده است. سومين مرحله در خودنوشت پولس، به بشارتي برميگردد که از سوي ديگران و بر اساس گزارشي بينامونشان دربارة او سامان يافته است؛ بهگونهايکه کساني که از تغيير مذهب پولس آگاهي يافتهاند، خدا را بهسبب آن تمجيد ميکنند (Keefer, 2008, p. 150). تقسيم زندگي پولس به دوران پيشامکاشفه و بعد از آن، منحصر به اين نامه نميماند و وي در نامههاي ديگر نيز به آن اشاره کرده است؛ از جمله در نامه به فيليپيان مينويسد:
اگر هرکسي را دليلي بهر اعتماد به جسم باشد، مرا دلايل افزونتر هست: ختنهشده در روز هشتم، از نسل قوم اسرائيل، از سبط بنيامين، عبراني پسر عبرانيان، از حيث شريعتْ فريسي، از حيث غيرت و تعصبْ آزارگر کليسا، از حيث درستکرداري برابر با شريعت مردي بيعيب؛ ليک جملة اين مزايا را که از آنها برخوردارم، به خاطر مسيح به آن پايه رسيدهام تا زيان بشمرم. نهتنها اين، بلکه از اين پس، بهسبب ارزش برتر معرفت به عيسي مسيح، خداوندم، همه چيز را زيانبار ميشمارم. براي خاطر او رنج از کف دادن همه چيز را به جان پذيرفتم و همه چيز را زباله ميشمارم تا مسيح را به کف آرم و در او يافته و پيدا گردم (فيليپيان 3: 4ـ9).
او در نامة دوم به قرنتيان تا آنجا پيش ميرود که با برشمردن انواع رنجهايي که بهعنوان رسول مسيح تحمل کرده است (11: 17ـ33)، ميگويد: «من به ضعفهايم افتخار ميکنم» (دوم قرنتيان 12: 5).
البته پولس اطلاعات زندگينامهاي ديگر نيز در اختيار مينهد (روميان، باب 16؛ اول قرنتيان، باب 1)؛ بااينحال بيش از همه، آزارگري خويش را روايت ميکند. همچنين او در کنار اذعان به آزاري که به ديگران رسانده است، به سختيهاي خود نيز اشاره ميکند:
يهوديان پنج بار مرا سي و نه تازيانه نواختند؛ سه بار مرا با چوب زدند؛ يک بار سنگسارم کردند؛ سه بار کشتي من غرق شد؛ يک شبانهروز کامل را در دل دريا گذراندم؛ سفرهاي بيشمار، خطرات رودها، خطرات راهزنان، خطرات همکيشانم، خطرات غيريهوديان، خطرات شهر، خطرات بيابان، خطرات دريا، خطرات برادران و خواهران دروغين، مشقت و خستگي، شببيداريهاي بسيار، گرسنگي و تشنگي، روزهداريهاي مکرر، سرما و برهنگي، و در کنار ديگر سختيها، دغدغة تمامي کليساها دلمشغولي همهروزة من بوده است. کيست که سستي گيرد و من نگيرم؟ (دوم قرنتيان، 11: 24ـ29).
اين قطعات، اگرچه در ظاهر به اظهار گلايه شبيه است، اما پولس اين فهرست طولاني را نه براي دلسوزي، بلکه براي ستايش نگاشته است. او بر اين باور است که تا کسي دورهاي از سختي و مشقت را پشت سر نگذارد، نبايد پيرو عيسي شود. در واقع، او ميخواهد بگويد که تجربهاي شبيه عيسي داشته است و بسياري از مصائب او را درک ميکند. ازاينرو در جملهاي موجز ميگويد: «به من اقتدا کنيد؛ همچنانکه من به مسيح اقتدا ميکنم» (اول قرنتيان 11: 1). او در چندين مورد ميان رنجهايش و مصائب مسيح پيوند برقرار کرده است (فيليپيان 3: 10؛ کولسيان 1: 24). به نظر ميرسد که دين در کليساي اوليه در تجربهاي شهودي و بيش از همه در تجربة عرفاني پولس ريشه داشته است. تجربة اصلي و محوري در نامههاي پولس، تجربة اتحاد با مسيح است. عرفان او عرفاني مسيحمحور است. ازآنجاکه مسيح روح است، ميتواند درون انسان زندگي کند و انسانها نيز ميتوانند در او زندگي کنند. به همين دليل آرزوي اصلي او اين بود که در مسيح «يافت شود»؛ يعني او را و قوت قيامت او را بشناسد. بنابراين ميگفت: «ليکن نه من بعد از اين، بلکه مسيح در من زندگي ميکند» (غلاطيان 2: 20). عبارت پربسامد «در مسيح» بر اين وحدت شخصي دلالت ميکند؛ يعني از بين رفتن مرزها و اينکه شخصيتها ميتوانند از تجربهاي مشابه برخوردار شوند (اسپنسر، 1399، ص278).
گفته شد که در مهارت پاتوس، متکلم نزد مخاطب داراي وجاهت و حجيت ميشود. پولس در پسِ اشاره به جزئيات زندگي خود، اقتداري را ميطلبد که به نظر ميرسد به آن دست يافته است. در مواردي که مخاطب پولس حقيقت بشارت را با مرجعيت پولس پيوند ميزند، وي اقتدارگرا به نظر ميرسد. بر پاية همين اقتدار، او در مواردي دست به تهديد مخاطبان ميزند: «هم ازاينروي، اينها را به شما مينگارم تا چون حاضر شدم، ناگزير نباشم برحسب قدرتي که خداوند از براي ساختن و نه بهر ويران کردن بر من عطا کرده است، سختگيري کنم» (دوم قرنتيان 13: 10). اين نهيب با وضعيت ناپسند جنسي در قرنتس بيارتباط نيست. شهر قديمي قرنتس در زمينة فساد اخلاقي زبانزد دنياي آن روزگار بود؛ بهنحويکه وقتي ميخواستند بگويند کسي فاسد است، ميگفتند اهل قرنتس است (في، بيتا، ص20). اين بيبندوباري به کليسا نيز نفوذ کرده بود و لذا در اين زمينه، پولس هشدارهاي جدي ميدهد. همچنين او در مسئلة دعواهاي حقوقي اعضاي کليسا با يکديگر، با سؤالاتي همچون «آيا کسي جرئت دارد...؟»، «آيا نميدانيد که...؟» و «آيا در ميان شما يک نفر دانا نيست...؟» (اول قرنتيان 6: 1ـ11)، انتقاد خود را مطرح ميکند (في، بيتا، ص20). بااينحال، پولس در جايي که شخصيت خود او در ميان نيست، تأکيدي بر اقتدار خويش ندارد. پولس در نامه به فيلمون سعي کرده است که هم از تهديد استفاده کند و هم از تطميع. او در اين نامه ميکوشد که بردة خود، اونِسيموس را بازپسگيرد؛ ازهمينرو براي متقاعد کردن وي مينويسد:
اگرچه در مسيح بدان حد بيباک هستم که تکليفت را بر تو امر کنم، دوستتر ميدارم به محبت توسل جويم...؛ ليک نخواستم بدون رضايت تو کاري کنم؛ ازآنروي که به نظر نرسد اين کار نيک تو بر تو تحميل شده است؛ بلکه به ميل تو بوده باشد.... پس اگر به پيوندهايي که ما را با هم يگانه ميسازد، عنايت داري، او را چنان پذيرا شو که گويي پذيراي من گشتهاي.... با اطمينان کاملي که به فرمانبرداري تو دارم، از برايت مينويسم و نيک ميدانم که بيش از آنچه ميخواهم، خواهي کرد (فيلمون: 8ـ22).
پولس در اين نامه نقش پدري را بازي ميکند که غالباً برخورد مهربانانه دارد؛ اما در صورت نياز، سختگيري هم ميکند. اقتدار پولس بدون شک با تجربة عرفاني راه دمشق ارتباط تنگاتنگ دارد. پولس زماني که فرستادة کاهنان يهودي بود، «شالياخ» (shaliach) ناميده ميشد؛ يعني فرستاده؛ اما پس از تجربة راه دمشق، شائول طرطوسي از فرستادة کاهنان به فرستاده و رسول عيساي مسيح مبدل شد. اقتدار پولس وابسته به موقعيت افرادي بود که او را فرستاده بودند؛ اما اينک بهعنوان رسول عيسي از اقتدار بيشتري برخوردار بود (پالما، 1993م، ص7). به تعبير گوردن في، اقتدار پولس با مقام اختيار و آزادي او ارتباط مستقيمي دارد. بهبيانديگر، پولس ابتدا با شدت خود را رسول معرفي ميکند؛ رسولي که از تمامي اختيارات و حقوقش برخوردار است (اول قرنتيان 9: 1ـ18)؛ سپس بيان ميکند که اين حقوق به او اين اختيار و آزادي را ميدهد که در همه حال براي انجيل و بشارت کار کند (اول قرنتيان 9: 19ـ23). آزادي نزد او بدين معناست که برخي کارها را در برخي شرايط انجام دهد و از همان کارها در بعضي شرايط ديگر بپرهيزد (في، بيتا، ص87ـ88).
نکتة ديگري که در نامههاي پولس بهچشم ميخورد، تلوّن و رنگ عوض کردنهاي او در موقعيتهاي مختلف است. پولس عميقاً دلنگران مخاطب است؛ ازهمينرو براي تثبيت مرجعيت خويش ميکوشد. زندگي و نقاب او بهگونهاي تنگاتنگ با پيامش ـ يعني بشارت ـ گره خورده است. او بهصراحت ميگويد:
آري، با آنکه از همه کس آزادم، همه کس را بنده شدم تا شمار هرچه بيشتري را جلب کنم: با يهوديان يهودي شدم تا يهوديان را جلب کنم؛ با تابعان شريعت تابع شريعت شدم تا تابعان شريعت را جلب کنم؛ با بيشريعتان بيشريعت شدم تا بيشريعتان را جلب کنم؛ با ضعيفان ضعيف شدم تا ضعيفان را نجات دهم؛ و اين همه را بهسبب بشارت ميکنم تا در آن سهم داشته باشم (اول قرنتيان 9: 19ـ23).
او با خرسندي و بهصراحت اذعان ميکند که بسته به مخاطب خويش، نقاب و چهره عوض ميکند؛ بهگونهايکه هنگام مواجهه با يهوديان بر يهوديتش تأکيد ميورزد و هنگام مواجهه با غيريهوديان، وجهة شريعتي خويش را کمرنگ ميکند. او همة اين کارها را براي بشارت انجام ميدهد. مفهوم واژة «بشارت» (gospel)، هنگامي که وي آن را بهکار ميبرد، متفاوت با مفهوم بشارت در ديگر بخشهاي عهد جديد است. در واقع، او به فهمي جديد از بشارت اشاره ميکند که از زندگي، مرگ و رستاخيز عيسي نشئت گرفته است (Keefer, 2008, p.110).
او در جملهاي عجيب، حساسيتهاي عملگرايانة خود را تا مرز حمايت از دروغگويي پيش ميبرد:
اگرچه برخي از روي رشک و همچشمي عيسي را بشارت ميدهند، ليک ديگران با نيت خير. اينان از سر محبت، عيسي را بشارت ميدهند و نيک ميدانند که من وقف آن شدهام تا بدينسان از بشارت دفاع کنم؛ اما آن ديگران از سر جاهطلبي خودخواهانه مسيح را بشارت ميدهند، نه از سر صداقت؛ بلکه از آن روي تا بر سختي رنج من در زندان بيفزايند. ليک چه اهميت دارد؟ در نهايت، خواه بدين نحو يا بدان نحو، رياکارانه يا صادقانه، مسيح بشارت داده ميشود و من از اين امر شادمانم (فيليپيان 1: 15ـ18).
وي انگيزه و هدف را از خودِ پيام جدا ميکند. بااينحال اين همة ماجرا نيست؛ زيرا پولس در نامه به تسالونيکيان راه ديگري را طي ميکند:
زيرا کشش ما، از فريبکاري يا انگيزههاي ناپاک يا حيلهگري سرچشمه نميگيرد؛ بلکه چون خدا پس از آزمودن ما پيام بشارت را بر ما سپرد، پس موعظه ميکنيم و در پي خشنود ساختن آدميان نيستيم؛ بلکه خرسندي خدايي را ميجوييم که دلهاي ما را ميآزمايد (اول تسالونيکيان 2: 3ـ4).
در هر دو مورد، پولس به شرح و بسط ديناميسم و پويايي ميان پيامرسان و پيام ميپردازد. او غيرمستقيم به تسالونيکيان ميفهماند که اين خود آنهايند که گوينده را با گفتار پيوند ميدهند. آنان در ذهن خود، آنسان که پولس ايشان را درمييابد، نيازمند اطمينان از اعتبار فرد حامل بشارتاند. به ديگر سخن، آنها قادر نيستند بدون ايمان به پيامرسان، به پيام ايمان بياورند. البته در مورد رساله به فيليپيان، به نظر ميرسد که آنچه براي پولس مهم است، نه ستايش انتزاعي از صداقت، بلکه عزمي استوار براي آگاهي دادن از پيام بشارت است. به ديگر سخن، چنانچه امکان آن باشد که بشارت بهرغم ناپاکي و عدم صداقت بشارتدهنده پاک بماند، براي پولس پذيرفتني است؛ اما اگر بشارت به شأن و مقام بشارتدهنده وابسته شود، در اين صورت، پاکي و صداقت ضرورت مييابد (Keefer, 2008, p. 112).
2ـ2. پاتوس
منظور از «پاتوس» بهعنوان ضلع دوم سهگانة بلاغت اين است که متکلم در کنار ارائة براهين منطقي، کلمات و عباراتي را بگويد که احساسات مخاطبان را در اثناي سخن تحريک کند و با تکيه بر حس زيباييشناختي، او را از لحاظ عاطفي با خود همراه سازد؛ چهبسا اين همراهي و متأثر شدن مخاطب، کل استدلالات او را هم تحتالشعاع قرار دهد. ارسطو معتقد است که قضاوت مخاطب، در زماني که احساس رضايت دارد با زماني که تحت تأثير دشمني و کينه است، متفاوت است (ارسطو، 1392، ص32). به گفتة ارسطو، عواطف و احساساتي از قبيل خشم، ترحم، ترس، عشق و نفرت، تأثير شگرفي در تصميمگيري انسانها دارند و اگر ما از کيفيت عملکرد آنها آگاه نباشيم، ناخودآگاه بر قضاوت و باورهاي ما تأثير ميگذارند. ارسطو تصريح ميکند: اقناع در شنوندگان هنگامي حاصل ميشود که آنها از طريق گفتار، بهنوعي انفعال نفساني برانگيخته شوند (ارسطو، 1392، ص32). لازمة تأثيرگذاري بر مخاطب، آشنايي با پيچيدگيهاي عاطفي انسانها و نقاط قوت و ضعف آنهاست. لذا ارسطو قسمت بسيار زيادي از کتاب خطابه را به تعريف و بررسي انواع احساسات، مانند خشم، آرامش، ترس، شرم و ترحم، همچنين به بيان خصوصيات گروههاي سني مانند پيران و جوانان و طيفهاي اجتماعي مانند بزرگتباران و ثروتمندان اختصاص ميدهد (ارسطو، 1392، ص153ـ233).
نامههاي پولس از ديدگاه پاتوس و تأثيرگذاري بر مخاطب، قابل توجه است. او در نامههاي خود، حتي اگر مخاطب اصلي يک کليسا و جمعي از مردم باشد، بهگونهاي بسيار شخصي با افراد ارتباط برقرار ميکند تا موجب تغيير شود. تحليلي آماري نشان ميدهد که پولس افعال صيغة دوم شخص را (چه مفرد و چه جمع) نزديک به هفتصد بار در نامههاي خود آورده است. چنين کاربرد پربسامدي از ضمير (تو/شما) شگفتانگيز است و نشانگر آن است که پولس چه ارزش محوري براي سوية اجتماعي تعامل خود با خوانندگانش قائل است (Keefer, 2008, p. 125). همچنين پولس در رساندن پيام، ميان مخاطبِ ايماندار و غيرايماندار تفاوت قائل ميشود. همين تفاوتها باعث شد که در کليساي نخستين، پيام کليسا براي بيايمانان، «کريگما» (kerygma) به معناي موعظه خوانده شود؛ اما به پيام کليسا براي ايمانداران، «ديداکه» (didache) اطلاق شود (في، بيتا، ص62).
فاصلة عاطفي ميان پولس و مخاطبانش در نوشتههاي او متغير است. مخاطبان نامههاي پولس، ساخته و پرداختة خود او هستند، نه لزوماً کساني که در قُرنت و کولسي و رم ساکناند. او گاه از راه تعريف و تمجيد جلو ميرود و گاه از راه نکوهش کردن. در بيش از نيمي از رسالة اول به تسالونيکيان، پولس بهتفصيل دربارة رابطه با آنها سخن ميگويد. نامة اول به تسالونيکيان، قديميترين نامة پولس و بهعبارتي قديميترين کتاب در عهد جديد و مسيحيت است؛ بهگونهايکه آغازگر سلسلهاي از نامههاست. اين نامه را، اگرچه پولس و سلوانس و تيموتائوس نوشتهاند (اول قرنتيان 1: 1)، اما با توجه به برخي فرازهاي آن (مثلاً 2: 18)، مشخص است که نويسندة حقيقي آنها خود پولس بوده است (اِرمان، 1402، ص500). نامه بسيار صميمانه نگاشته شده و تقريباً همة صفحات آن و بهويژه فصل اول، سرشار از قدرداني است. شبيه چنين صميميتي را در فصول اولية نامة دوم پولس به قرنتيان نيز شاهديم (اِرمان، 1402، ص524). پولس در جايگاه فاعل، در تمامي جملات ضماير اول و دوم شخص (من، ما، تو و شما) را بهکار ميبرد. وي بر اشتياق خود براي ديدار با تسالونيکيان تأکيد ميکند. او مينويسد: «ليک ما در ميان شما مهربان بوديم؛ همچنانکه مادري فرزند خويش را با ملاطفت تيمار ميکند. دلنگراني ما براي شما چندان ژرف است که مصمم هستيم در خويشتنِ خويش هم با شما شريک شويم. تا به اين حد نزد ما گرامي بوديد» (اول تسالونيکيان، 2: 7ـ8). پولس در عين اينکه خود را شخصي دغدغهمند با غرايزي مادرانه توصيف ميکند، مخاطبان را نيز همچون فرزندي ميداند که مهر و محبتي بيمضايقه دريافت ميکند. وي بعداً اين استعاره را با استعارهاي ديگر تکميل ميکند: «و ما با جدا گشتن از شما يتيم مانديم» (اول تسالونيکيان 2: 17). او با اين ادبيات عاطفي زمينه را براي پذيرش رهنمودها و دستورهايي که مدنظرش بوده و در باب چهارم و پنجم نامه آمده است، آماده ميکند (Keefer, 2008, p. 125).
نامههاي پولس معمولاً از يک الگوي خاص پيروي ميکنند: بعد از مقدمه که مشتمل بر نام نويسنده است، با يک دعا آغاز ميکند و بعد به اصل مطلب ميپردازد؛ اما در نامه به تسالونيکيان، بيشتر نامه به سپاسگزاري اختصاص يافته و مشخص است که پولس هنگام نگاشتن آن شادمان بوده است. نزديکترين نوشتة يوناني ـ رومي از عهد باستان، که به رسالة اول به تسالونيکيان شباهت دارد، گونهاي نامهنگاري است که دانشمندان امروزي آن را نامة دوستي ناميدهاند. اين نوع نامهها براي تجديد آشنايي و اظهار محبت و گاهي براي درخواست يا اندرز فرستاده ميشدند (اِرمان، 1402، ص501).
پولس در نامة دوم به تسالونيکيان نيز به اين پيوند عاطفي ادامه ميدهد و آن را تکرار ميکند:
اي برادران و خواهران، بايد همواره از براي شما خدا را شکر کنيم و حق نيز همين است؛ چراکه ايمان شما سخت در حال پيشرفت است و محبت هرکدام از شما نسبتبه يکديگر فزوني ميگيرد؛ تا به آنجا که خود ما در ميان کليساهاي خدا بهسبب استواري و ايمانتان در تمامي آزارها و سختيهايي که آنها را برميتابيد، از شما سرافراز هستيم (دوم تسالونيکيان 1: 3ـ4).
او، اگرچه گاه از ادبيات حاکمانه و استعلايي استفاده ميکند (بر شما حکم ميکنيم... / دوم تسالونيکيان 3: 6) اما سريعاً آن را تعديل ميکند و ميگويد: «در انجام آنچه حق است، شکيبا باشيد» (دوم تسالونيکيان 3: 13). اين تعابير نشان ميدهند که پولس در پي ايجاد روابط سلسلهمراتبي و سختگيرانه نيست؛ بلکه ميخواهد کار را بهصورت عاطفي جلو ببرد.
بااينحال تأثيرگذاري در مخاطب از ديدگاه پولس، هماره به يک شکل و شيوه نيست؛ براي نمونه، پولس در نامه به غلاطيان، برخلاف تسالونيکيان، نه از راه دلگرمي و تشويق، بلکه از راه توبيخ وارد ميشود؛ گو اينکه آنها چونان فرزندان نافرماني هستند که نيازمند نکوهشاند. پس از آنکه پولس شماري از افراد غير يهودي را در منطقة غلاطيه مسيحي کرد، مبشران ديگري به صحنه آمدند و مصرانه گفتند که مؤمنان بايد به جوانبي از شريعت يهودي عمل کنند تا در پيشگاه خدا عادل باشند. آنان بهطور خاص بر خَتنه تأکيد داشتند و آن را براي مردان لازم ميدانستند. پولس خشمگين شده و معتقد بود امتهايي که متحمل خَتنه شوند، مفهوم انجيل را متوجه نشدهاند. خشم پولس از همان ابتدا آشکار است. بر خلاف بقية نامههاي پولس که با شکرگزاري آغاز ميشود، او در نامه به غلاطيان اين رسم را وامينهد و سخن خود را با يک سرزنش آغاز ميکند: «در حيرتم که چنين زود از آن کس که شما را با فيض مسيح بخواند، روي برتافتيد تا به بشارتي ديگر روي آوريد» (غلاطيان 1: 6). او خود را رسولي معرفي ميکند که نه از جانب انسان، بلکه بهوسيلة عيسي مسيح و خداي پدر فرستاده شده است (غلاطيان 1: 1)؛ يعني وي پيام رسولياش را، نه در خواب ديده و نه آن را از انساني ديگر دريافت کرده؛ بلکه خودِ خدا او را مأمور ساخته است. او براي تثبيت اين امر، دو فصل از نامه را به تاريخچة زندگي خود اختصاص ميدهد که چگونه از آزارگر کليسا به موعظهکنندة انجيل تبديل شد. او برخلاف نامه به تسالونيکان که سعي در نزديک شدن داشت، انگار در پي جدايي از غلاطيان است. وي بارها در معرفي خود تصريح ميکند که رسالت وي از جانب عيسي وابسته به هيچ بشري نيست، چه رسد به رضايت آنها. او گاه زبان استهزا بهکار ميبرد و مينويسد: «اي غلاطيان بيخرد! چه کس افسونتان کرد» (غلاطيان 3: 1) و گاه تلخ و گزنده صحبت ميکند: «آنان که جان شما را پريشان ميسازند، بادا که خويشتن را خصي و معيوب کنند» (غلاطيان 5: 12). وي با کنايه به رسم ختنه، ميگويد: اگر آنها تا اين اندازه مشتاق معيوبسازي اندام تناسلياند، پس چرا تا انتهايش پيش نميروند؟ در اين نامه، پولس عطوفت و ملايمت را شيوهاي سودمند نميداند و براي منصرف کردن غلاطيان از عمل به شريعت و مسيري که ميپيمايند، ناچار است صداي مکتوب خود را بالا ببرد؛ بهگونهايکه برخي نامه به غلاطيان را به دعوا و منازعهاي پرجيغوداد تشبيه کردهاند (Keefer, 2008, p. 128-129).
شايد ادبياتي که پولس در نامه به غلاطيان و نامة دوم به قرنتيان بهکار ميبرد، سهم بسزايي در نظر منفي کساني مانند نيچه دربارة پولس دارد (Keefer, 2008, p. 128). البته در مقابل، مارتين لوتر و جان وِسلي، دو رهبر بزرگ پروتستان، شديداً تحت تأثير رسالة غلاطيان قرار داشتند. آنها معتقد بودند که موضوع اين رساله، يعني عادلشمردگي از طريق ايمان، تنها راه مبارزه با شريعتگرايياي است که مسيحيت را از همان ابتدا در خطر قرار داده است (پالما، 1993م، ص2).
3ـ2. لوگوس
سومين رکنِ بلاغت کلام از ديدگاه ارسطو، لوگوس يا اصطلاحاً گفتار مستدل منطقي است. به گفتة ارسطو، حصول اقناع از طريق گفتار هنگامي صورت ميپذيرد که ما به ياري وسايل اقناع موجود در هر موردي، حقيقت يا شبهحقيقتي را نشان دهيم (ارسطو، 1392، ص32). لوگوس، اگرچه معاني مختلفي ميتواند داشته باشد، اما در بحث ما منطق و ساختار کلام گوينده براي اقناع مخاطب است. ارسطو قياس خطابي و مثال را مهمترين ابزار منطقي براي اقامة برهان ميداند. از نگاه او، «تمثيل» مشابه استقرا در جدل، و «قياس خطابي» مشابه قياس منطقي است (ارسطو، 1392، ص33). منطقدانان تمثيل را نوعي استدلال صوري ميدانند که در آن، ذهن از يک جزئي به جزئي ديگر سير ميکند. تمثيل در اصطلاح فقها «قياس» و در اصطلاح متکلمان «رد غايب به شاهد» ناميده ميشود (غزالي، 1410ق، ص154). کاربرد تمثيل در درجة اول در فن خطابه است و در مرتبة بعد در صنعت شعر کاربرد دارد (طوسي، 1403ق، ص232). ارسطو تصريح ميکند، گفتارهايي که در آن مثال بهکار ميرود، در زمينة اقناع کمتر از گفتارهاي ديگر نيستند؛ اگرچه گفتارهاي مبتني بر قياس بيشتر مورد پسندند (ارسطو، 1392، ص34).
مهمترين گفتارهاي پولس از حيث لوگوس را بايد در نامه به روميان جست. اين نامه، از يک جهت با ديگر نامههاي پولس تفاوت دارد و آن اينکه وي اين نامه را براي شهري نوشته است که برخلاف نامههاي ديگر هرگز به آنجا نرفته است (روميان 1: 10ـ15). همچنين ساير رسالههاي پولس براي بررسي مشکلات مردماني نوشته شدهاند که خودِ پولس آنها را مسيحي کرده است؛ حال آنکه چنين چيزي در اين نامه مصداق ندارد. بهعلاوه اين نامه را نه براي حل مشکلات مرسوم در کليسا، بلکه براي موعظة خودش دربارة انجيل نگاشته است؛ به ديگر سخن، اين نامه، نه براي تصحيح اشتباهات، بلکه براي تعليم حقايق است (تِني، 1362، ج2، ص57). به تعبير اِرمان، نامههاي ديگر پولس نوشتههايي نيستند که دربارة موضوعات مشخصي از الهيات نوشته شده باشند و اصطلاحاً «موردي» هستند (اِرمان، 1402، ص472). اين نکات باعث شد که اين رساله، اگرچه در ظاهر به يک کليسا، يعني کليساي شهر رم، نوشته شده، اما شواهدي در دست است که نشان ميدهد در همان زمان نسخهبرداري شده و در کليساهاي ساير شهرها نيز قرائت شده است (پالما، 1993م، ص34). از لحن و سبک نگارش اين نامه تأييد ميشود که پولس آن را براي شناساندن خودش به جماعتي نوشته که وي مشتاق دريافت کمکشان بوده است. ازهمينرو او پيوسته ميکوشد تا ديدگاههاي خود را معقول و موجه نشان دهد (اِرمان، 1402، ص564). او در بيان محتواي پيامش از شيوهاي هنرمندانه، معروف به «دياتريب» (diatribe) به معناي انتقاد، استفاده ميکند. در اين شيوه، ابتدا موضوعي مطرح ميشود؛ سپس يک مخالفِ فرضي نقدهايي ميکند؛ آنگاه پاسخِ آن نقدها داده ميشود؛ براي نمونه:
پس برتري يهود چيست؟ و از خَتنه چه فايده؟ بسيار از هر جهت. اول آنکه به ايشان کلام خدا امانت داده شده است (روميان 3: 12).
پس چه گوييم؟ آيا برتري داريم؟ نه بههيچوجه؛ زيرا پيشادعا آورديم که يهوديان و يونانيان هر دو به گناه گرفتارند (روميان 3: 9).
پس چه گوييم؟ آيا در گناه بمانيم تا فيض افزون گردد؟ حاشا! مايي که از گناه مُرديم، چگونه دوباره در آن زيست کنيم (روميان 6: 1ـ2).
اين سؤال و جوابها به طرز قابل توجهي در مقابله با براهين مخالف مؤثرند (اِرمان، 1402، ص564).
او در باب هفتمِ اين نامه بارها از ضمير اول شخص مفرد استفاده ميکند تا نشان دهد که اين مبارزه با نفس، تجربة شخصي او بوده است: «واي بر من که مردي شقي هستم. کيست که مرا از جسم اين مرگ رهايي بخشد» (روميان 7: 24). او در پي آن است که اثبات کند يهوديان و امتها (غير يهوديان) در پيشگاه خدا برابرند؛ زيرا هر دو گروه بهطور يکسان از خدا بيگانه شدهاند و هر دو ميتوانند از طريق مرگ و رستاخيز مسيح نزد خدا عادل شوند. به ديگر سخن، تمام هم و غم پولس ارائة نظرية نجات است. نجاتشناسي پولس مقدمهاي مهم براي مسيحشناسي اوست. در جهان يوناني، افراد بيش از آنکه مجذوب ويژگيهاي الهي شوند، مجذوب قدرت خدا بودند. بهعبارتديگر، مؤمن بيشتر به ميزان موفقيت خدا يا پيامبرش اهميت ميداد تا هويت يا شخصيت دقيق او. لذا پولس ابتدا از نجاتشناسي و ضرورت آن آغاز نمود و در ادامه، تصوير جديدي از مسيح عرضه کرد (يانگ، 1390، ص179).
او براي تثبيت سخن خويش، ابتدا الگويي را مطرح ميکند که گاه از آن به «الگوي قضايي» ياد ميشود (اِرمان، 1402، ص568)؛ يعني از ديدگاه پولس، بين عمل نجات و فرايند قضايي انسانها شباهتي کامل وجود دارد. بر اين اساس، همة انسانها گناه کردهاند (روميان 3: 23) و مزد گناه هم مرگ است (روميان 6: 23). اگرچه عيسي کسي است که سزاوار محکوم شدن به مرگ نيست، اما او ميميرد تا جريمة ديگران را بپردازد. خدا هم با برانگيختن عيسي از ميان مردگان، نشان داد که از اين پرداخت راضي است (روميان 3: 23ـ24). در الگوي قضايي، مشکل گناه و نقض قانون خدا، با ايمان به مرگ و رستاخيز مسيح حل ميشود.
از اين فرايند، گاه به «عادلشمردگي» هم ياد ميشود. پولس در اين راه از تمثيل نيز استفاده ميکند و از ابراهيم و داوود مثال ميآورد. او معتقد است که ابراهيم به مقام عادلشمردگي رسيد؛ اما نه بهوسيلة اعمالش، بلکه بهسبب ايمان (روميان 4: 5). هدف پولس اين است که ثابت کند شريعت (و بهطور خاص خَتنه)، عامل اصلي در عدالت نيست؛ بلکه اساس عادلشمردگي، ايمان است (پالما، 1993م، ص44). او در ادامه به فرمايش داوود در مزامير اشاره ميکند که بر اساس آن، عدالت پاداشي در برابر لياقت انسان نيست؛ بلکه بخشش و تبرئة الهي است؛ لذا شخص مبارک کسي نيست که در حسابش اعمال نيک وجود داشته باشد؛ بلکه کسي است که گناهانش به حسابش گذاشته نشده است (مزامير 32: 1ـ2؛ روميان 4: 7ـ8).
پولس همچنين با استفاده از تمثيل زندگي بردگان بيان ميکند که هر شخص به اربابي خدمت ميکند؛ اما تفاوت در اينجاست که همة انسانها، يا برده و غلام گناهاند که به مرگ منتهي ميشود يا غلام اطاعتاند که به عدالت ميانجامد (روميان 6: 16). مخاطبان پولس بهسب پاسخ مثبت به فيض خدا، از بندگي گناه به بندگي مسيح منتقل شدهاند.
همچنين پولس با استفاده از مثال درخت زيتون (روميان 11: 17ـ24) به غير يهودياني که بر قوم يهود احساس برتري ميکردند، هشدار ميدهد که اگرچه يهوديان بيايمان مانند شاخههاي خشک دور ريخته شدهاند، اما خدا ميتواند ايشان را بار ديگر به درخت و اصل خودشان پيوند بزند (پالما، 1993م، ص63).
نتيجهگيري
نامههاي پولس در عين آنکه قديميترين متون عهد جديد و مسيحيت بهشمار ميروند، تأثيرگذارترين نيز هستند. جنبة اقناعگري اين نامهها بهحدي است که آنچه بهعنوان مسيحيت محقق شده، در واقع الهياتي است که پولس بنيان آن را نهاده است. ارسطو در کتاب خطابة خود معتقد است که اقناع کردن مخاطب، بر سه مهارت ايتوس، پاتوس و لوگوس استوار است؛ بهگونهايکه اين سه، بلاغت متن را تشکيل ميدهند. قرنها بعد در دورة روشنگري، نقد بلاغي يا اصطلاحاً نقد رتوريک يکي از مصاديق نقد کتاب مقدس بهشمار آمد. شواهد مختلف نشان از آن دارند که پولس با جنبههاي مختلف فرهنگ و ادبيات يوناني و نوشتههاي فلاسفة يوناني آشنا بوده است. در اين مقاله، بلاغتِ نامههاي پولس، بهعنوان جزء مهم عهد جديد، از منظر سهگانة اقناعي ارسطويي بررسي شد.
پولس از حيث ايتوس و اعتمادسازي براي مخاطب، سعي وافري دارد تا خود را متمايز نشان دهد. او براي اين هدف، تأکيد زيادي بر اشاره به زندگينامه و سابقة عبراني و آزارگري خويش دارد تا در پرتو آن، مکاشفة راه دمشقِ خود را برجسته کند. همة اينها مقدمه است تا مخاطب پيام بشارت او را بهتر بپذيرد. اين مقدمات باعث شدهاند که پولس در نامههاي خود بهمثابة يک رسول واقعي و با اقتدار صحبت کند.
نامههاي پولس از ديدگاه پاتوس و تأثيرگذاري بر مخاطب نيز قابل توجه است. او در نامههاي خود، حتي اگر مخاطب اصلي يک کليسا و جمعي از مردم باشد، بهگونهاي بسيار شخصي با افراد ارتباط برقرار ميکند تا موجب تغيير شود. او براي تأثيرگذاري بر مخاطب، گاه از راه دلگرمي و تشويق وارد ميشود و گاهي هم از راه توبيخ.
از حيث لوگوس نيز پولس با ارائة استدلالها و تمثيلهاي مختلف سعي دارد مهمترين جنبة الهياتياش يعني نجاتشناسي را به کرسي بنشاند. نجاتشناسي او با محوريت عيسي مسيح است؛ بهگونهايکه براي نجات، نياز به شريعت نيست؛ بلکه صرف ايمان به مسيح موجب عادلشمردگي و رها شدن از تبعات گناه نخستين ميشود.
- احمدی، محمد (1397). تحولات نظریة رتوریک سنتی از یونان تا روم: تفاوتها و شباهتهای نظریة رتوریکی ارسطو و نظریة معلمان خطابه در روم. علم زبان، 5(7)، 135ـ167.
- ارسطو (1392). خطابه. ترجمة اسماعیل سعادت. تهران: هرمس.
- اِرمان، بارت دی (1402). عهد جدید: مقدمهای تاریخی بر نوشتههای مسیحی قدیم. ترجمة حسین توفیقی. قم: ادیان.
- اسپنسر، سیدنی (1399). عرفان در ادیان جهان. ترجمة محمدرضا عدلی. تهران: هرمس.
- پالما، آنتونی (1993م). بررسی رسالههای پولس به غلاطیان و رومیان. ترجمة آرمان رشدی. بیجا: کلیسای جماعت ربانی.
- پورنامداریان، تقی و احمدی، محمد (1396). بررسی دلایل تغییر گرایشهای نقد رتوریکی کتاب مقدس از سبکشناسی تا مطالعات میانرشتهای. پژوهشهای علم و دین، 8(16)، 1ـ21.
- تنی، مریل چاپین (1362). معرفی عهد جدید. ترجمة طاطه وس میکائلیان. تهران: حیات ابدی.
- توفیقی، فاطمه (1401). روشهای مدرن تفسیر متون مقدس. تهران: کرگدن.
- جینیبر، شارل (2022م). المسیحیة نشأتها و تطورها. ترجمة عبدالحلیم محمود. قاهره: دار المعارف.
- دیکسون، پیتر (1389). خطابه. ترجمة حسن افشار. تهران: مرکز.
- رستگار، اصغر (1393). عهد جدید در بوتة نقد عقلی. تهران: نگاه.
- ریپل، گابریل (1399). زندگینامه/ زندگینامة خودنوشت. ترجمة محمدمهدی باقی. در: استوکراد، کوکوفون. دانشنامة دین بریل. قم: ادیان.
- طوسی، محمد بن محمد (1403ق). الاشارات و التنبیهات مع الشرح. بیجا: الکتاب.
- غزالی، ابوحامد (1410ق). معیار العلم فی المنطق. بیروت: دار الکتب العلمیه.
- فرگوسن، دیوید (1382). رودولف بولتمان. ترجمة انشاءالله رحمتی. تهران: گام نو.
- فی، گوردن (بیتا). بررسی رسالات پولس به قرنتیان. ترجمة آرمان رشدی. بیجا: شورای جماعت کلیساهای ربانی، آموزشگاه کتاب مقدس.
- کاکس، هاروی (1378). مسیحیت. ترجمة عبدالرحیم سلیمانی اردستانی. قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
- موذنی، علیمحمد و احمدی، محمد (1393). درآمدی بر جایگاه فرایند اقناع در فن خطابه و مطالعات ادبی. پژوهشنامۀ نقد ادبی و بلاغت، 3(2)، 93ـ111.
- ناس، جان بایر (1402). تاریخ جامع ادیان. ترجمة علیاصغر حکمت. تهران: علمی و فرهنگی.
- هاکس، جیمز (1377). قاموس کتاب مقدس. تهران: اساطیر.
- هالینگ دیل، رجینالد (1389). تاریخ فلسفة غرب. ترجمة عبدالحسین آذرنگ. تهران: ققنوس.
- یانگ، فرانسیس (1390). هالهای از شواهد. در: اسطورة تجسد خدا. ویراستة جان هیک. ترجمة عبدالرحیم سلیمانی اردستانی و محمدحسن محمدی مظفر. قم: ادیان.



