بررسی انتقادی نسبت سعادتگرایی و استادپذیری در اندیشة کریشنا مورتی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
کریشنا مورتی (Krishna murti) یک تئوریسین معنوی ـ فلسفی و از فعالان انجمن بینالمللی تئوسوفی (international theosophy society) در زمان مدیریت آنی بیزانت (Annie Besant) است. بیزانت در سال 1911م کریشنا مورتیِ شانزدهساله را بهعنوان رهبر مذهبیان انجمن انتخاب کرد و او را مسیحی جدید و بودائی تازه لقب داد. این عمل با تأسیس تشکیلات «نظم ستاره» (Order of the Star) در بنارس هندوستان توسط انجمن تئوسوفی مصادف بود. هدف «نظم ستاره» مهیاسازی جهان برای ظهور معلم جهانی (World Teacher) تعیین شده بود؛ اما بنیانگذاران مؤسسه به سال 1927م تشخیص دادند که روزهای انتظار به سر آمده و کریشنا مورتی همان معلمِ موعودِ جهانی است. بدینسان، نقش معلمی و رهبریت معنوی کریشنا مورتی آغاز شد؛ اما مورتی چند سال بعد، یعنی به سال 1929م مؤسسة نظم ستاره را طی یک سخنرانی غیرمنتظره منحل کرد و فاز جدیدی از باورهای خویش را ارائه داد. وی بهصراحت، وابستگی خود به هرگونه مذهب، دین، فلسفه و ملیتی را نفی کرد (میشل، 1376، ص37). این دوره که با تحول اساسی در اندیشههای کریشنا مورتی همراه است، همانی است که اکنون بهمثابة تعالیم و باورهای اساسی او معروف شده و شهرت جهانی یافته است.
مورتی دربارة موضوعات گوناگونی بحث کرده است؛ مسائلی نظیر حقیقت، ایمان، آزادی، مرگ، زندگی معنوی، ماهیت تفکر و محتویات ذهن، ماهیت ادیان و مذاهب و سازمانهای دینی، خودشناسی، مسئلة رابطه و ارتباط، ترس و لذت، مدیتیشن، ماهیت آموزش و پرورش و غیره. با بررسی تفکرات او نیز میتوان ادعا کرد که بنیادیترین اندیشة او ـ یا دستکم یکی از باورهای مبنایی او ـ که بر دیگر اندیشههایش پرتو افکنده، این ادعاست که حقیقت نامتناهی و بیحد است و نمیتوان آن را در قالب معین و بهگونة ایدئولوژیک تبلیغ کرد (مورتی، 1376الف، ص42). به دیگر سخن، این همان ادعای مبنائیاي است که مورتي فصل جدیدی از تعالیم خود را بر اساس آن آغاز کرد.
بر همین اساس، مسئلة این مقاله بررسی و تحلیل انتقادی این ادعا خواهد بود و به این منظور، نخست در مقام بررسی محتوا، این ديدگاه را در قالب دو ادعا بررسی خواهیم کرد: 1. اگر حقیقت، ماهیتی یکسره نامتناهی، بيحدّ و غيرمقيد دارد، ناگزير هيچگونه راهي به سوي آن وجود ندارد؛ 2. از آنرو که مسیر معینشدهای برای رسیدن به حقیقت وجود ندارد، ناگزير نمیتوان حقیقت را متشكل و متعين نمود و آن را در قالب ایدئولوژی تبلیغ کرد. سپس در مقام بررسی این دیدگاه ـ به روش تحلیل و انتقادی ـ از دو منظر سخن خواهیم گفت: نخست در مقام بررسی ماهیت سعادتگرایی؛ و دیگری بیان پارادوکس نهفته در ادعای مورتی.
1. تحلیل دیدگاه مورتی
1ـ1. مناط تعالی و سعادت
تحول اساسی در اندیشههای مورتی، ناظر به این دیدگاه بنیادین و در قالب یک جملة شرطی است: اگر حقیقتْ ماهیتی یکسره نامتناهی، بيحدّ و مرز و غيرمقيد دارد، ناگزير هيچگونه راهي به سوي آن نيست. او میگوید: «از آنجاكه حقيقت نامتناهي است، بيحدّ و مرز است؛ غير مقيّد است؛ هيچگونه راهي به سوي آن وجود ندارد؛ نميتوان آن را متشكل و متعين نمود؛ در چهارچوب هيچ مشكلاتي نميگنجد. هيچ گروهي مجاز نيست تشكيلات بسازد و انسان را مجبور كند به راهي برود كه آن تشكيلات پيش پايشان قرار دادهاند تا كوركورانه از به اصطلاح هدايتهاي آن تشكيلات پيروي كنند» (مورتی، 1383، ص41؛ همو، 1376الف، ص42).
کریشنا مورتی حقیقت را دارای ماهیتی سیال و نامتعین فرض میکند. تحصیل این حقیقت، در قالب تعالیگروی به دست ميآيد و کسب آن نیز بهمنزلة تحصیل سعادتِ شخصی قلمداد میشود؛ اما آنچه بهگونة مبنایی پراهمیت است و قبل از هر چیز باید به آن پرداخت، این است که حقیقت ماهیتی نامتعین دارد؛ در نتیجه، مسیر مشخصشدهای برای آن موجود نیست. کریشنا مورتی دربارة این ادعا که «حقيقت، سرزميني است بدون معبر و راهي به سوي آن نيست» (همان، ص13)؛ ذیل دو مسئله سخن گفته است: یکی خدا و دیگری ماهیت
تعالیم خویش.
خدا به چه معناست؟ مورتی معتقد است که قبل از پاسخ به این پرسش، نخست باید به این مسئله توجه داشت: آيا آنچه را كه ديگران دربارة خدا میپندارند، قبول داريد؟ به عبارت دیگر، پرسش اخیر بهمثابة پیشفرضِ پرسش دربارة معنای خداست. دراینباره، او معتقد است که باورهای هر انسانی موجب اختلال در درک شما از خداوند میشود. اینکه آن شخص چه کسي باشد نیز مهم نیست؛ حتی باورهای مسیح یا بودا نیز برای درکِ صحیح شما از خدا مخرب قلمداد میشود. باید ذهن را از هر عقیدهای رها کرد تا بتوان خداوند را یافت. لازمة درک خداوند، رهایی ذهن از تمام باورهاست. او معتقد است:
بنابراين براي شناخت خدا ذهن بايد كاملاً آزاد باشد. در اين حالت است كه شما ميتوانيد حقيقت را كشف كنيد؛ نه بهوسيلة قبول خرافاتي كه ديگران مطرح ميكنند و يا كتابهايي كه در اين زمينه مينويسند و يا رهنمودهايي كه مرشدهاي هندي ميدهند. فقط وقتي كه صاحب آزادي دروني و ذهني بوده و از القائات خارجي فارغ هستید و از آرزوها و تمنّيات خود خلاص شدهاید و ذهنی روشن و شفاف دارید، در اين صورت است كه ميتوانيد حقيقت و خدا را كشف كنيد (مورتی، 1376الف، ص42).
مسئلة دیگر، در باب تعالیم شخصِ مورتی است. او میگوید: «ميپرسيد تعاليم من چيست؟ خودم هم نميدانم. نميتوانم آن را در چند كلمه بگنجانم» (مورتی، 1383، ص223). سپس پاسخ تفصیلی به این پرسش میدهد. او نخست، ایدة «تعلیم و تعلم» را مردود ميداند و از ایدة «سهیم بودن و همکاری» سخن میگوید. به دیگر عبارت، بهجای تعلیم دادن باید از شرکت دادن سخن گفت؛ بهجای ارائه و دریافت کردن باید از سهیم کردن و همکاری سخن گفت؛ اما در نهایت، این ایده را مورد شکاکی قرار ميدهد و میگوید: «آيا ما ميتوانيم در چيزي سهيم و شريك باشيم كه در حيطهمان نيست؟! كه در حيطة فكر نيست؛ كه جهت و هدف ندارد؟! آيا ميتوانيم شريك باشيم؟ يا همة ما چنان سخت شرطي شدهايم كه بههیچوجه نميدانيم معناي شريك بودن چيست؟» (همان، ص223). سپس به فاز جدیدی از بیان ماهیت تعالیم خویش میپردازد. مورتی میگوید: «ميپرسيد تعليمات من چيست؟ پاسخ اين است: تعليمات اين است كه نه تعليمدهندهاي است و نه تعليمگيرندهاي. خود اين، بخشي از تعليمات است» (همان، ص227).
بدینسان مناط تعالی و سعادت چیست؟ او بر اساس اندیشههایش چنین پاسخ خواهد دارد: «تعليمات مهم نيستند. آنچه ضرورت دارد، شناخت هستي و خويشتنِ خویش است. سعي نكنيد آنچه را كه من ميگويم، درك كنيد. اين را درك كنيد كه آنچه من ميگويم ميتواند بهعنوان آيندهاي عمل كند كه شما خود را در آن ميبينيد. وقتي شما از نزديك و با دقت به خود نگاه كرديد، آيينه ديگر اهميتي نخواهد داشت. شما ميتوانيد آن را دور بيندازيد» (همان، ص227). بنابراین، حال که حقیقتْ سرزمینی بدون راهِ معین است، «شخص بايد حقيقت را در آینة روابط كشف كند؛ رابطه با خويشتن خود و با مجموعة قضايا و پديدههاي زندگي» (همان، ص13؛ مورتي، 1995، ص154). بر همین اساس، مورتی برای مراقبه ارزش زیادی قائل است. دلیل این امر نیز نهفته در معنایي است که از مراقبه به دست میدهد. وی معتقد است: «مديتيشن يعني فاصله داشتن از اين جهان بدون قصد و غرض» (مورتی، 1382ب، ص26). بنابراین، مراقبه ارزش خود را بهعنوان روشی برای گسستن از تمام باورها و تعالیم معنوی به دست میآورد و اینکه فرد با اتکا به ویژگیهای درونی و با دروننگري به کشف حقیقت درونی دست یابد.
2ـ1. آثار مترتب بر ایده
حال که هیچگونه مسیر مشخصی به حقیقت وجود ندارد ـ چراکه حقیقت ماهیتی یکسره غيرمقيد دارد ـ ناگزير نمیتوان حقیقت را متشكل و متعين نمود؛ آن را در چهارچوب تشكیلاتي گنجاند و آن را در قالب ایدئولوژی تبلیغ کرد. کریشنا مورتی اذعان میکند:
انسان نميتواند از طريق تشكيلات مبتني بر تشريفات، از طريق مسلكها و ايدئولوژيها، از طريق مرشدها، كشيشها، ادوار و شعايرشان و نيز از طريق دانشهاي فلسفي يا تكنيكهاي روانشناسي، به حقيقت رسد و از طريق آن به سوی حقیقت راه بَرد... باور، صرفاً يك امر فردي است و شما نميتوانيد و نبايد يك موضوع فردي را به صورت تشكيلات درآوريد... بار ديگر اين عقيدة خود را تكرار ميكنم كه هيچ تشكيلاتي نميتواند انسان را به سوي تعالي معنوي هدايت كند. اگر تشكيلات بدين منظور برقرار گردد، موجب تضعيف و وهم عزت و آزادگي آدميان ميشود و به طور اجتنابناپذيري فرد را دچار فلج روحي و رواني میکند (مورتی، 1383، ص41؛ همو، 1382الف، ص42).
مورتی با تبینی که از ماهیت حقیقت ارائه میدهد، به این نتیجه میرسد که «حقيقت هيچ جادهاي ندارد؛ هيچ قرارگاهي ندارد؛ نه معبدي، نه مسجدي، نه كليسايي، نه مذهبي و نه معلمي و نه فيلسوفي؛ و در نتيجه، هيچكس نميتواند شما را به سوي آن هدايت كند» (مورتی، 1382الف، ص42). بدینسان، میتوان آثار مترتبه بر تبیین او از حقیقت را ذیل دو مورد بررسی کرد:
نخست، انکار نقش استاد و معلم در تعالیگرایی و کسب سعادت؛ چنانکه میگوید: «نميتوان به هيچ رهبر يا هيچ كتابي كه پيرامون معنويت نوشته شده، تكيه كنيم...؛ زيرا هيچيك از آنان ياراي حل مسائل انسانيمان را نداشتهاند» (میشل، 1376، ص125؛ مورتي، 1991، ص60-63) یا اینکه میگوید:
در طول تاريخ، راهنمايان مذهبي اين اطمينان را دادهاند كه اگر تشريفات مذهبي خاص را اجرا و مانتراها (Mantra (mahn- trah و دعاهاي معيني را نيز تكرار و از الگوهاي خاص پيروي نماييد و تمايلات خود را سركوب كرده و افكار را كنترل كنید يا احساسات خویش را منزه نگه داشته و خواستها و آرزوها را محدود سازيد و از زيادهروي در مسائل جنسي اجتناب بورزيد، پس از تحمل كلية رياضتهای ذهني و بدني به چيزي ماوراي اين زندگي كوچك دست خواهيم يافت...؛ اما يك ذهن شكنجهشده، يك ذهن شكسته و تقسيمشده، ذهني كه ميخواهد از همة آشفتگيها فرار كند، ذهني كه جهان بيرون را انكار كرده و بهوسيلة اجراي ديسيپلين و تطبيق دادنهاي خود سنگ شده است، چنين ذهني، هرچند هم كه طلب و تلاش كند، باز همه چيز را بر طبق تجربيات خود ميبيند (مورتی، 1382الف، ص35).
بر همین مبنا، كريشنا مورتي در پاسخ به این پرسش که «آيا به خدا ايمان داريد؟» ميگويد:
شما ممكن است به دو دليل اين سؤال را مطرح سازيد: يا از روي كنجكاوي ميپرسيد تا بفهميد من چه فكر ميكنم، يا آنكه ميخواهيد دريابيد كه خدا وجود دارد يا نه. اگر تنها كنجكاو باشيد، طبيعتاً پاسخي وجود ندارد؛ اما اگر ميخواهيد براي خود كشف كنيد كه آيا خدا وجود دارد، بايد بدون تعصب در اينباره تحقيق كنيد. بايد با ذهني تازه و باز و بدون باور يا عدم باور به آن رسيد. اگر من بگويم خدا وجود دارد، شما آن را بهعنوان باوري ميپذيرید و به باورهاي ديگري كه داريد و مردهاند، ميافزاييد؛ و اگر بگويم خدا وجود ندارد، در واقع حامي بيايمانان گشتهام (بلاو، 1376، ص79).
دوم، نقد تمامی ادیان و مذاهب، سازمانهای دینی، تشکيلات مذهبی و ایدئولوژیهای رسمی. مورتی با ایدهای که به دست میدهد، ناگزير اذعان میکند که «دیگر نمیتوان به هیچ سنتی وابسته بود» (مورتی، 1382الف، ص42) و بر همین اساس نیز به نقد ادیان و مذاهب میپردازد. از آنرو که: اولاً اديان و مذاهب، جملگی ساختگياند: «تمامي باورها از مسيحگرايي، هندويسم و آيين بودا و... پويش انديشهاند، كه در راستاي زمان، نوشتارها، نمادها و فراوردههاي دست و ذهن تداوم يافتهاند و همة آنها در جهان مدرن كنوني نيز دين خوانده ميشوند. آنها بهراستي دين نبوده، بلكه پنداري رمانتيك، احساساتي، تسكيندهنده و خرسندكننده هستند» (مورتی، 1376ب، ص121؛ همو، 1376الف، ص220)؛ ثانیاً دين و مذهب مانع آزادانديشي و آزادي كردار بوده و موجب نابودی خلاقيت و ابتكار ميشود: «دين و مذهب نميتواند آزادي بدهد؛ زيرا چنين كاري نقض غرض است. آنان بردة ستايشگر ميخواهند؛ آن وقت بيايند به بردة خود آزادي بدهند؟ آزادي در هيچ خانقاه و گوشهاي يافت نميشود. از طريق هيچ سيستم و الگوي نظري يافت نميشود» (مورتی، 1378ب، ص153)؛ یا اینکه:
مرشدها كه همه به انسان ميگويند چنين و چنان كن و در ازای اطاعت از آنها، به پيروان خود وعدة مدينة فاضله ميدهند، ما را تبديل به يك ماشين كور و مطيع میکنند. ريشة كلمه اطاعت به معناي گوشكردن و شنيدن است. وقتي ديگری چيزي را به طور مستمر به شخص ميگويد، آن شخص رفتهرفته ميل به اطاعت پيدا ميكند. وقتي من از درون آزاد باشم و از خودم چيزي بياموزم، دربارة ديگران نيز ميآموزم. يك ذهن آزاد، اطاعتكننده نيست (مورتی، 1384، ص202).
سوم، اديان و مذاهب، موجب اختلافها و جنگهای بسیار شدهاند: «مذاهب سعي كردهاند تا عامل وحدت و يگانگي باشند؛ ولي موجب گسيختگي و پراكندگي بيشتري شدند و جنگها و عذابها را به همراه داشتهاند» (مورتی، 1378الف، ص207؛ همو، 1382ج، ص65).
2. تحلیل انتقادی دیدگاه مورتی
1ـ2. سعادتگرایی (نسبت تعالی و استاد)
کریشنا مورتی در مقام تبیین سعادتگرایی، نخست معتقد است که حقیقت وجود دارد و آدمی به فهم حقیقت نیز تواناست؛ بنابراین رسیدن به سعادت امکانپذیر است؛ دوم آنکه، به دليل بیحد و لایتناهی بودن حقیقت، دستیابی به حقیقت، مستلزم تبعیت از روش فرمایشی و از پیشتعیینشده نیست. در واقع، هر فرد انسانی بدون وساطت هر غیری، خود بهتنهایی باید به حقیقت نائل شود. او نیز همانند اغلب رهبران جنبشهای دینی، برای رسیدن به سعادت، به انجام مراقبه تأکید میکند؛ چرا که مراقبه موجب دروننگری میشود و دروننگری قادر است تا حقیقت و سعادت را ـ بدون تبعیت از هر سیستم یا معلمی ـ برای انسان فراهم آورد؛ به عبارت دیگر، مورتی رابطة وثیقی میان حقیقت و سعادت ترسیم میکند؛ گویی رسیدن به حقیقت، بهمثابة تحصیل سعادت است. در این میان، مسئلة مورتی پیرامون نحوة رسیدن به حقیقت است؛ به اینکه فرد برای دستیابی به حقیقت، چگونه و بر اساس چه روشی عمل خواهد کرد.
مورتی در مقام تبیین نحوة رسیدن به حقیقت، نقش هر سیستم و معلم را یکسره انکار میکند؛ چرا که ـ اگر به دید خوشبینانه عقیدة مورتی را تقریر کنیم ـ هر معلم درک منحصربهفرد خود از حقیقت را اشاعه میدهد و سیستمها نیز یکسره بر اساس چنین درکهای منحصربهفردی شکل میگیرند؛ حال آنکه به زعم او، حقیقت و سعادتگرایی، مبتنی بر فردگرایی محض و فارغ از هر باور سیستمی و بهدور از توصیة هر معلمی به ارمغان میآید.
کریشنا مورتی معتقد است که شخص باید حقیقت را در آینة روابط کشف کند؛ رابطه با «خویشتن خود» و با مجموعة قضایا و پدیدههای زندگی. البته هر انسانی حقیقت و مسیر سعادت را در رابطه با خویشتن و در برخورد با مجموعة قضایا و پدیدههای زندگی کشف میکند؛ چنانکه علامه طباطبایى سعادت هر چيزى را در رسيدن به خير وجودش خلاصه میکند (طباطبایی، 1372، ج11، ص28) و بر مبنای رسیدن به خیر وجودی است که روابط خود با پدیدهها را سامان میدهد؛ اما این طریقة کشفِ حقیقت نیز به معنای انکار نقش معلم و سیستم تلقی نمیشود؛ چرا که شخص همواره با تصور و تصدیق عقلِ خویش حقیقت را کشف و از آن پیروی میکند. تصور و تصدیق نیز در برخورد با مجموعة پدیدهها و قضایای زندگی رقم میخورد. بههرحال، آنچه حقیقت قلمداد میشود، مستلزم تصدیق فرد است؛ و تصور اولیه، اگر توسط هر فردی ـ اعم از معلم ـ پیشنهاد شود، در نهایت با تصدیق شخص، بهمثابة حقیقت تلقی میشود.
از امام کاظم چنین نقل شده است: «يَا هِشَامُ إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ، حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً، فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ؛ اي هشام! خدا بر مردم دو حجت دارد: يکي حجت ظاهري و يکي حجت باطني؛ حجت ظاهري رسولان و انبيا و امامان هستند و حجت باطني، عقلهاست» (کلینی، 1367، ج1، ص16). در توضیح این حدیث باید اشاره کرد که نبی (معلم) و عقل نیز هر دو اعتبار یکسان دارند و هر دو مکمل یکدیگر قلمداد میشوند؛ به نحوی که هر یک بدون دیگری، انسان را به سعادت واقعی رهنمون نمیسازد؛ اما اگر پیامبری به تبیین راه رسیدن به سعادت پرداخت، فرد با درک عقلی، پیام را تأيید یا انکار کرده، مبتنی بر آن نیز عمل میکند. اگر فردی تبیین پیامبر را تأيید نمود و مبتنی بر آن نیز عمل کرد، پیامبر میتواند آن فرد را مورد خطاب قرار دهد که عقل تو نیز اکنون گفتة مرا تصدیق کرد. در واقع، گویی من همانی میگویم که عقل تو میگوید. از این عبارت، روشن میشود که در مسیر سعادتگرایی، در نهایت فرد با رجوع به درون و با تصدیق عقل است که راه سعادت را میپیماید؛ چرا که حجت بیرونی (پیامبر) زنگار حجت درونی را میزداید و فرد به تصدیق حجت درونی در مسیر سعادتگرایی گام برمیدارد. از همین روست که امام میفرماید: «... أَكْمَلُهُمْ عَقْلًا أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ؛ هر کس عقلش کاملتر باشد، درجهاش در دنيا و آخرت بالاتر است» (همان، ص16).
از سوي دیگر، راه رسیدن به سعادت، مسئلهای بدیهی نیست که تنها با کنکاش درونی دریافت شود؛ چنانکه ملاصدرا میگوید: «گاهي انسان به علومي اشتياق پيدا ميكند كه تأثيري در تكامل وي و نقشي در سعادت واقعياش ندارند؛ بلكه چهبسا مانع او از كمالش ميشوند؛ به همين دليل، نياز به طبيبي روحاني، اعم از پيامبر يا شيخ مرشد يا استادي معلم پيدا ميكند كه او را هدايت كند» (ملاصدرا، 1410ق، ج5، ص349). به عبارت دیگر، بسیاری از انسانها همواره در طول حیات با این پرسش مواجه بودهاند که راه رسیدن به سعادت کدام است؟ با اینکه در مدت حیات خود نیز همواره این پرسش را در ذهن دارند و همواره نیز به کنکاش ذهنی ـ درونی آن نیز پرداختهاند. حال اگر فهم راه سعادت، مسئلهای بدیهی و روشن نیست، ناگزير بسیاری از انسانها دربارة چیستی، چرایی و چگونگی راه سعادت سؤال دارند. از اینرو، هر انسانی که در مقام پاسخ به این پرسش آدمی سخن بگوید، بهمنزلة یک معلم در حال ارائة دیدگاه است. مورتی ممکن است چنین پاسخ دهد که اگر کسی از منبع خارجی به دنبال یافتن سعادت باشد، از اساس، راه اشتباه را در پیش گرفته است؛ چرا که او باید با کنکاش درونی، خود به احداث طریق پرداخته و حقیقتِ منحصربهفرد خود را بیابد. بنابراین، این ادعا که بگوییم بسیاری از انسانها در طول حیات، راه سعادت را نیافتهاند، در نتیجه باید معلمی وجود داشته باشد، باطل و نارواست؟ اما میتوان به مورتی چنین پاسخ گفت که اگر شخصی یکسره منطبق بر توصیة مورتی عمل کند و بعد از مدتها در یافتن راه سعادت و فهم حقیقت موفق نشود و ناگزير دربارة این روش مورتی خواهان توضیحات مبسوط شود، وظیفه چیست؟ بدون شک، مورتی به توضیح بیشتر روش خود میپردازد و ادعای اصلی خود را بهتفصیل بیان میکند. حال اگر شخص دومرتبه موفق نشد و خواهان کمک مورتی شد، وظیفه چیست؟ بدون شک، مورتی به توضیح بیشتری میپردازد و این توضیحات را همواره تبیین میکند؛ چنانکه فلسفة کتابها و سخنرانیهای بسیار مورتی نیز همین بوده است؛ اما بهراستی، توضیحات مبسوط مورتی به چنین شخص و پرسشگران دیگر، بهمثابة ارائة یک طریق کلی قلمداد نمیشود؟ آیا کریشنا مورتی خود در قامت یک معلم ظاهر نشده است؟ آیا ارائة این توضیحات بهمنزلة بیان یک راه از پیش تعیینشده نیست؟ بهنظر میرسد پاسخ به این سؤالات، یکسره مثبت است.
2ـ2. وجود پارادوکس و تشبه امر
میتوان از منظر منطقی نیز به تحلیل این ادعای مورتی پرداخت. وی معتقد است که حقیقت، فاقد حد و مرز است و از هیچ راه و مسیر تعیینشدهای نیز نمیتوان به آن دست یافت. به همان نسبت، هیچ سازمان، سیستم و معلمی نیز نباید در خصوص هدایت و راهنمایی مردم ارائة طریق کند. این ادعا متضمن این معناست که هر انسانی برای رسیدن به حقیقت و سعادت، خود باید ـ مبتنی بر روش خویش ـ حقیقت را درک کند؛ به عبارت دیگر، برای دستیابی به حقیقت، هر انسانی باید بهشکل یکسره فردی و با توجه به تواناییها و ادراک منحصربهفرد اقدام کند. در واقع، هیچ روش ثابت و کلی برای رسیدن به حقیقت وجود ندارد؛ اما بهراستی، آیا این ادعا خود یک روش کلی و ازپیش تعیینشده برای دستیابی به حقیقت قلمداد نشده است؟ به دیگر سخن، تأکید مدام بر عدم پایبندی به هرگونه باور و تعلیم سعادتگرا، خود بهمثابة یک باور فراگیر تلقی نمیشود؟
در واقع، ادعای کریشنا مورتی متضمن این معناست که «من به کسی توصیه نمیکنم که برای رسیدن به حقیقت و سعادت، از چه طریقی پیروی کند؛ چنانچه هیچ معلم، سیستم، مذهب، دین، فلسفه و... نباید چنین کند؛ بلکه هر انسانی خود باید به ارائه و طی طریق پرداخته و به حقیقت و سعادت دست یابد». این ادعا حاوی دو جمله است: «هیچ شخص و سازمانی نباید برای فهم حقیقت ارائة طریق کند»؛ به این معنا که من نمیگویم ـ و هر انسان دیگری نیز نباید بگوید ـ که برای رسیدن به حقیقت، از چه راهی باید رفت؛ دوم اینکه «هر کسی باید طریق خود را برای رسیدن به حقیقت بپیماید»؛ به این معنا که من میگویم برای رسیدن به حقیقت، باید خود بشخصه و بدون توصیة دیگران اقدام کنی. در واقع، جملة نخست مورتی متضمن این معناست که «من نمیگویم» و جملة دوم مورتی متضمن این معناست که «من میگویم»؛ حال آنکه این ادعا جامع بین نفی و اثبات بوده و از اساس، باطل و لغو است؛ چرا که به تعبیر ارسطو، تناقض در قضایا عبارت است از اتفاق دو قضیه در موضوع و محمول و لواحق این دو و اختلاف در سلب و ایجاب، به نحوی که صدق هر یک، بذاته مستلزم کذب دیگری، و کذب هر یک مستلزم صدق دیگری باشد (ارسطو، 1980، ص106). این نکته نیز جای تأکید دارد که مبنای نظری تمام باورها و تعالیم مورتی بر اساس این ادعا قوام یافته بود؛ حال آنکه این ادعا خود مستلزم تناقض است.
چنانکه گذشت، ما نیز معتقدیم سعادتگرایی نتیجة بینشی برآمده از حقیقت است و بر مبنای همان نیز مجموعهای از تعالیم و دستورالعملها متصور میشود. انسان سعادتگرا توأمان به ارتقاي کیفی بینش و روش ـ دستورالعملها ـ مبادرت میورزد و پیوسته به لحاظ وجودی صیرورت مييابد، نقصها و کاستیهای وجودی خود را برطرف ميکند و وجود خویش را کمال میبخشد تا در نهایت، سعادت برای او به ارمغان آید. حال در این رویکرد سعادتگرایانه، نقش معلم در تبیین راه و دستگیری سالک چگونه است؟ و آیا حضور یا فقدان استاد، یکسان
قلمداد میشود؟
واقع امر این است که رسیدن به سعادت بدون وجود استاد و معلم، غیرممکن است؛ چنانکه سرسپردگان تعالیم کریشنا مورتی نیز معتقدند که بدون باورها، تعالیم و دستگیری مورتی، دریافتی از حقیقت و سعادت نداشتند. اما فلسفة نیازمندی انسان به معلم برای نیل به سعادت چیست؟ پاسخ این است که انسان نقص دارد و طبق آیة کریمه، فقیر محض است: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (فاطر: 15)؛ اى مردم! شما به خدا نيازمنديد و تنها خداست كه بینیاز و ستوده است». از اینرو، اولاً تنها معلم واقعی خداست و هر معلم دیگری تنها به اعتبار و تفویض خداوند، معلم دانسته میشود؛ ثانياً تمامی انسانها حتی پیامبران الهی نیز دارای معلماند، بلکه به معلم محتاج بودهاند؛ چنانکه جبرئیل در مواردي برای پیامبر بهمنزلة معلم بود. البته این معلمی بهمعنای واسط فیض بودن است و چنانکه گذشت، تنها معلم حقیقی، خداست. ملاصدرا نیز میگوید:
اصل وجود و هستی و نیز درک آن، خیر و سعادت است؛ لکن از آنجا که حقیقت وجود، از نظر کمال و نقص دارای درجات و مراتب مختلف است، باید گفت هر موجودی که از لحاظ وجودی تمامتر و کاملتر باشد، از عدم خالصتر و سعادتمندتر است؛ در مقابل، هر وجودی که ناقصتر باشد، شر و شقاوت هم در آن زیادتر خواهد بود. در این راستا، در مرتبة نخست، کاملترین و اشرف موجودات، وجود باریتعالی است و در مرتبة بعدی، موجودات مجردة عقلیه، سپس نفوس انسانی قرار دارند. بنابراین، از آنجا که وجودها گوناگون و دارای درجات مختلف هستند، سعادت و لذت نیز که ادراک آن وجود است، مختلف است؛ و همانگونهکه وجود قوای عقلیه از وجود قوای شهوی و غضبی ـ که نفوس حیوانات را تشکیل میدهد ـ شریفتر است، سعادت قوای عقلیه برتر و لذت آنها کاملتر خواهد بود. بنابراین، هرگاه نفوس انسانی به کمال حقیقی و نهایی خود برسند، رابطهشان با بدن مادی قطع میشود و به همان حقیقت وجودی خود رجوع کرده، آنگاه به «قرب الی الله» میرسند و سرشار از بهجت و سرور میشوند. این سرور، قابل مقایسه با هیچ لذات حسی نیست؛ زیرا اسباب این لذت، قویتر، کاملتر، بیشتر و برای نفس ملازمتر است (ملاصدرا، 1378، ص9).
در خطبة نخست نهجالبلاغه از امام علی نقل شده است که انبیا برای شکوفاسازی عقول دفینة انسانها آمدهاند: «و یثیروا لهم دفائن العقول»؛ چنانکه پیامبر اکرم فرمودند: «النّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضّة» (کلینی، 1367، ج8، ص177). این حدیث، متضمن این معناست که وجود هر انسانی مملو از استعدادهای متنوع است؛ و بر همین اساس نیز سعادت را، به تعبیر ملاصدرا، به معنای هر آنچه میدانیم که وجود انسان را کامل ميکند و استعدادهای او را به فعلیت میرساند (ملاصدرا، 1370، ص397). از اینرو، انبیا بهمنزلة بزرگترین معلمان تاریخ، برای شکوفاسازی عقول انسانها آمدهاند تا معدن وجودی انسان را استخراج کنند و آدمی را برای نیل به کمال و فعلیت یافتن استعدادها یاری دهند.
بنابراین، لزوم وجود معلم برای تبیین حقیقت و ارائة طریق سعادت، ضروری است؛ اما معلم واقعی در نحوة ارشاد انسانها، به تمایز در تواناییها، استعدادها، ویژگی ذاتی و نقایص اختصاصی افراد نظر دارد؛ چرا که هر فردی دارای ویژگیها و استعدادهای منحصربهفردی است و سعادت نیز مسیری برای استکمال وجود انسان و شکوفایی استعدادهای اوست؛ چرا که «هرگاه ماده مستعد قبول فیض متفاوت باشد، دریافت و عطیه، برحسب اختلاف افراد، متفاوت خواهد بود. خداوند، دائمالفیض و واجبالوجود من تمام جهات است؛ لکن مادة کثیف، طلب فیض و عطا را جز بهاندازة استعداد خود نمیپذیرد» (موسوي خمینی، 1370، ص82). بنابراین، این نکته که هر انسانی برای استکمال استعدادها و فعلیت بخشیدن به آنها محتاج روشی منحصربهفرد است، موجب ابطال ضرورت معلم ـ به این معنا که معلمین همواره مسیر کلی و تعیینشده را ارائه میدهد ـ نیست؛ به عبارت دیگر، اینکه هر انسانی برای رسیدن به حقیقت و سعادت، مسیر منحصربهفردی دارد و خود او نیز باید در مسیر اختصاصی حرکت کند و اینکه حتی حقیقت هر فردی میتواند متفاوت و اختصاصی باشد، مستلزم نفی استاد و راهبر واحد نیست. در واقع، کریشنا.مورتی به اشتباه این نکته را پیشفرض انگاشته است که همواره هر استاد، مسیر واحدی را برای رسیدن به کمال توصیه میکند. در حالیکه اگر استاد بهراستی استاد باشد و به معرفت حقیقی و سعادت واقعی دست یافته باشد، با نظر به نفوس متعدده، برای هر یک نسخة جداگانه میپیچد. حال آنکه بهنظر میرسد، مورتی از این مهم، غفلت کرده و در اینباره دچار خلط شده است.
در واقع، معلمین بزرگ طبق رویکردی واحد به ارائة باورها و تعالیم واحد میپردازند؛ اما در مقام پرورش سالکین، به ویژگیهای ذاتی و نقایص درونی آنها توجه کرده، برای هر شخصی دستورالعمل منحصربهفرد صادر میکنند؛ چنانکه در کلام معصومین با توصیههایی مواجه میشویم؛ نظیر اینکه افضل عبادات صدق است؛ افضل عبادات نماز است؛ افضل عبادات نیکی به والدین است؛ افضل عبادات روزه است؛ افضل عبادات ذکر خدا و استغفار است و... . در میان انبوهی از این توصیهها، به راستی افضل عبادات کدام است؟ بنا به ویژگیهای ذاتی، افضل عبادات برای هر سالکی متفاوت است؛ هرچند که تمامی توصیههای يادشده عبادتهای ارزشمندیاند. در واقع، امامان معصوم با توجه به احاطة وجودی که بر ویژگیهای نفسانی سالکین داشتهاند، افضل عبادات را به آنها توصیه کردهاند. از اینرو، افضل عبادات برای شخص، نیکی به والدین است؛ چرا که عدم نیکی به والدین برای آن شخص ـ طبق شرایط اختصاصیاي که داشته است ـ بهمنزلة مانعی در برابر سلوکش قلمداد ميشود؛ و برای شخص دیگر، افضل عبادات ذکر خدا و استغفار.
نتیجهگیری
به نظر میرسد که در باورهای مورتی تضاد و دوگانگی وجود دارد؛ یعنی تضادی آشکار میان تئوریهای او و آنچه در عمل و در قالب گردهماییها، سخنرانیها و کلاسهایی که برگزار کرده است. نكتة جالب، آخرين اظهارات مورتی دربارة خود و تعاليم بهجامانده از خويش است. وی در نُه روز باقيمانده از حيات خود ميگويد:
ديگر چنين كالبدي يافت نخواهد شد. در ضمن، هيچ شعور و خردي اينچنين والا و برين، در كالبد جسماني شروع به فعاليت نخواهد كرد... . مردم همه وانمود خواهند كرد كه دوباره قادر هستند با اين «آگاهي و شعور خردمندانه» وارد ارتباط شوند؛ اما بسيار بعيد به نظر ميرسد؛ مگر آنكه شايد بر اساس تعليمات و آموزشهاي بهجا مانده عمل كنند؛ اما هيچكس موفق به اين كار نميشود. هيچكس! هيچكس نتوانست بر اساس اين تعاليم زندگي كند. بنابراين، ديگر حرفي باقي نمانده (میشل، 1376، ص125).
با توجه به اشکالات وارده بر ایدة مورتی، دیگر ادعاهای او که بر بنیاد آن ایده قوام یافتهاند نیز دچار تزلزل میشود. وانگهی، دیدگاه کریشنا مورتی در نقد باورهای معنوی، ادیان و مذاهب نیز کلی است و تعالیم و آموزههای خود او را نیز دربر میگیرد؛ چرا که مجموعة باورها، تعالیم، کتابها و سخنرانیهای او نیز در قالب یک سیستم فهم میشوند و سیستم او نیز مجموعهای از بایدها و نبایدها را توصیه میکند. از اینرو، سیستم او نیز مجموعهای در کنار مجموعههای دیگر است؛ چنانکه مؤسسه و تعالیم او نیز جنبش دینی قلمداد میشود؛ در کنار صدها جنبش نوپدید دینی دیگر. البته میتوان جهانبینی و بهویژه ایدئولوژیهای هر سیستم دینی یا غیردینی را بهشکل جزئی طرح کرد و به بررسی و نقد آن پرداخت. البته این روش منطقی است که کریشنا مورتی به آن تن نداده است.
- نهجالبلاغه، 1379، ترجمه محمد دشتی، قم، حضور.
- ارسطو، 1980م، منطق ارسطو، ترجمه عبدالرحمان بدوی، بیروت، دارالقلم.
- بلاو اويلين، 1376، يادمان يکصدمين سالروز تولد کريشنامورتي، ترجمه مهدي قراچهداغي و زهره فتوحي، تهران، البرز.
- طباطبایی، محمدحسین، 1372، تفسیر المیزان، ترجمه سيدمحمدباقر موسوي همداني، قم، دفتر انتشارات اسلامي.
- كليني، محمد بن يعقوب، 1367، الكافي، تصحيح علياكبر غفاري، تهران، دار الكتب الإسلامي.
- ملاصدرا، صدرالدین محمد، 1370، شرح اصول کافی، تهران، مؤسسه مطالعات فرهنگی.
- ـــــ ، 1378، تفسیر قرآن، ترجمه محمد خواجوی، قم، بیدار.
- ـــــ ، 1410ق، الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الاربعه، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.
- مورتي، كريشنا، 1376الف، زندگي پيشرو، ترجمه پيمان آزاد، تهران، صداي معاصر.
- ـــــ ، 1376ب، تار و پود انديشه، ترجمه رضا ملکزاده، تهران، ميترا.
- ـــــ ، 1378الف، حقيقت و واقعيت، ترجمه حبيباله صيقلي، تهران، ميترا.
- ـــــ ، 1378ب، شادماني خلاق، ترجمه محمدجعفر مصفا، تهران، صفي عليشاه.
- ـــــ ، 1382الف، رهايي از دانستگي، ترجمه مرسده لساني، تهران، بهنام.
- ـــــ ، 1382ب، مديتيشن، ترجمه حبيبالله صيقلي، تهران، ميترا.
- ـــــ ، 1382ج، ضرورت تغيير، ترجمه رضا ملکزاده، تهران، ميترا.
- ـــــ ، 1383، تعاليم کريشنا مورتي، ترجمه محمدجعفر مصفا، تهران، قطره.
- ـــــ ، 1384، فراسوي خشونت، ترجمه محمدجعفر مصفا، تهران، قطره.
- موسوي خمینی، سید روحالله، 1370، انوار الهداية فى التعليقة على الكفاية، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.
- ميشل، پيتر، 1376، کريشنا مورتي راز سر به مهر، ترجمه فريده مهدوي دامغاني، تهران، تير.
- Murti, Krishna, 1995, The Book of Life: Daily Meditations with Krishnamurti, New York: harper Collins.
- ـــــ , 1992, On God, New York: harper Collins.
- ـــــ , 1991, Meeting Life: Writings and Talks on Finding Your Path Without Retreating from Society, New York: harper Collins.