کمال نهایی ایمان مسیحی و رهاورد آن
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
از مباحث مهم در همة اديان و مکاتب، موضوع سعادت و کمال نهايي انسان است. همة اديان و مکاتب، با مصاديقي متفاوت، هدف و مطلوبي نهايي براي انسان لحاظ ميکنند. در نظام اخلاقي و معنوي مسيحيت، آن مطلوب نهايي، نيل به مقام قرب به خدا و همنشيني در جوار حضرت حق و اتحاد با خدا و مسيح است.
به بيان ديگر، آنچه دربارة رابطة ويژة ميان انسان و خدا با درجات متفاوت مطرح است، همان چيزي است که از آن به «قرب به خدا» تعبير ميشود (دوپير، 2004، ص4). اين قرب داراي درجات متفاوت است و بالاترين حد آن، لقاي حق است؛ يعني عروج به سوي خداوند يا تجلي حق بر خلق، که اوج آن را در معراج رسولالله در اسلام، و ظهور خدا در عيسي در مسيحيت، و درجاتي از آن را در مکاشفات اولياءالله ميبينيم (کاکايي، 1381، ص106).
مطابق الهيات رسمي کليسا، خداوند آدم را بر صورت خود و شبيه خود (پيدايش، 1: 27) و فرزند خود آفريد. در عهد جديد، «آدم» نيز به «ابنالله» متصف شده است؛ در بيان نسب حضرت عيسي هنگامي که به آدم منتهي ميشود، به دنبال آن، واژة «ابنالله» ميآيد (لوقا، 3: 38) (چاپمن، 2000، ص853)؛ اما آدم با گناه نخستين، از خالقش دور و بيگانه شد. او دعوت شده است تا با بازگشت مجدد، مقدس شود (روميان، 1: 7). او بايد بياموزد که دوباره به جانب خداوند گام بردارد و تصوير الهي را با تمام شکوه و جلالش، در روحش بازگرداند. انسان فقط هنگامي انسان است كه مانند خدا شود و با خدا در دوستي و محبت سلوك كند (موورر، 1965، ص140).
ما در اين نوشتار درصدديم تا با تأکيد بر رويکرد کتاب مقدس و ناظر به ديدگاه مفسران آن، و در رأس آنها کليسا، کمال نهايي در مسيحيت را در دو بخش تبيين کنيم: نخست به تبيين چيستي اين کمال بپردازيم و عناوين متفاوتي را که براي کمال نهايي يک مؤمن مسيحي به کار رفته است، بيان کنيم؛ و در بخش دوم، با تبيين رهاوردهاي اين کمال، اين بحث را پيش ببريم. بنابراين، موضوع اصلي اين نوشتار، بررسي چيستي کمال نهايي يک مؤمن مسيحي و رهاورد اين کمال است. رويکرد اين نوشتار، بيشتر الهياتي است تا عرفاني؛ به همين دليل، بيشتر به سخنان الهيدانان و نيز به متن کتاب مقدس ارجاع داده ميشود تا سخنان عارفان و کتب آنها. آگاهي از دستاوردهاي سالکان طريق الي الله در مسيحيت و بدينترتيب، آشنايي با ديگر اديان الهي، ورود به گفتوگوي اديان و نزديک ساختن اديان الهي در برابر جبهة الحاد، از اهداف اين پژوهش است.
1. کمال نهايي ايمان مسيحي
در همة اديان و مکاتب عرفاني، تعابير متفاوتي از کمال يک مؤمن به يک آيين مطرح است؛ نظير آنچه در الهيات و عرفان اسلامي تحت عنوان «کمال»، «فنا»، «بقا»، «وصال»، «اتحاد» و...، البته با درجات متفاوت هر يک، مطرح است. در مسيحيت نيز تعابير متفاوتي براي نيل به خداوند و اتحاد با حضرت حق يا کمال نهايي يک مؤمن مسيحي بيان شده است. برخي از اين تعابير عبارتاند از: «اتحاد با خدا»، «اتحاد با مسيح» و «مقدس شدن يا تقديس». بنابراين، اين تعابير، سه بيان مختلف از يک حقيقتاند و چنين نيست که ترتبّي بين آنان برقرار باشد.
نکتة قابل توجه در اينجا اين است که کمال نهايي انسان در مسيحيت، همچون ساير اديان توحيدي، تحولي وجودي و حقيقي است و مقرب کسي است که استعدادها و نيروهاي بالقوهاش براي ملکوتي شدن و پيوند با خدا و مسيح، بالفعل شده است.
1-1. اتحاد با خدا و مسيح
از تعابير مهم مطرح در مسيحيت، که بيانگر جايگاه آرماني انسان است، از خود بهدرآمدن و «اتحاد» با خدا است. مطابق اصل وحدت عاشق و معشوق، هرگاه کسي محبوب خدا شود، خدا در او سکني ميگزيند و با او
يکي ميشود.
هرچند بحث «اتحاد» از همان نخست در انجيل يوحنا و نوشتههاي پولس مطرح بوده است، ليکن تا پيش از قرن دوازدهم در غرب، مفهوم اتحاد مقولهاي اساسي براي توصيف تجربة حضور خدا در حيات دنيا نبود (کاکايي، 1381، ص138 به نقل از: مکگين و آيدل، 1996، ص61). «.گريگوري کبير (Gregory of Nyssa) بر عرفان شخصي تأکيد داشت و اگرچه مفهوم «احدِ» فوق وجود را از سنت نوافلاطوني اخذ کرد، ليکن خداي پدر را غيرقابل ادراک ميدانست و به بيش از نوعي ارتباط عاشقانه با پدر، از طريق عيسي قائل نبود. جان کاسين (John Cassian) سنت وحدتانگارانه و عرفان غيرشخصي را گسترش داد. آگوستين بر سنت وحدتانگاري بيشتر تأکيد کرد و بهرغم سخن به ميان آوردن از حضور هر سه اقنوم اب و ابن و روحالقدس در نفس، واژة اتحاد را بهعنوان مبناي اساسي الهيات عرفاني خود قرار ميدهد (همان، ص61).
در قرن دوازدهم، موضوع اتحاد با خدا بيشتر مورد توجه و تجزيه و تحليل قرار گرفت. قديس برنارد
(Saint Bernard of Clairvaux) نقطة عطفي در بحث اتحاد با خداست. وي در کتاب در باب معرفت خدا (Dedilligendo Deo) از چهار مرحلة عروج انسان به سوي خدا سخن راند و اتحاد با خدا را غايت قصواي اين سفر دانست (همان، ص62).
مطابق تصوير بوناونتورا (Bonaventure) بزرگترين الهيدان عرفاني قرن سيزدهم، که برگرفته از آگوستين است، خدا در نفس انسان حضور دارد؛ از اين روست که حقايق را به انسان اشراق ميکند (حبيباللهي، 1388، ص55). خدا همواره در نفس انسان دستاندرکار بوده و است. بنابراين، معرفت بيشتر بهواسطة وحي معلوم ميشود و باعث مراحل بالاتري از حيات روحاني ميشود و امکان وحدت و نزديکي بيشتر نفس با خدا را فراهم ميسازد (کاپلستون، 1387، ج2، ص338).
آکويناس اتحاد با خدا را بهواسطة فيض امکانپذير دانست. او ميگويد: «نفس مخلوق نميتواند ذات خدا را ببيند، مگر آنکه خدا با فيضش خود را با آن نفس متحد سازد» (آکوئيناس، 2000، ج1، ص54).
عارفان مسيحي نيز در سير تاريخي تعابير خود، از بالاترين مرتبة حضور خداوند، به اتحاد با خدا
(Union with God) و سرانجام به اتحاد عرفاني (mystical union) ياد کردهاند (دوپير، 2004، ص4).
2-1. اتحاد با مسيح
پيش از تبيين اين تعبير، در اينجا توجه به يک نکته بايسته است و آن اينک، در مسيحيت دو جريان متمايز و درعين حال مکمل معنوي و عبادي وجود دارد: رويکردي که مقصد و مقصودش وجود مطلق خدا و اتحاد با اوست و رويکردي که معطوف به وحي متجسد، يعني عيسي مسيح است. همانگونه که گذشت، رويکرد اول،
يعني گروه «خدامحور» (Theocentric) ـ که نمايندگانش کساني همچون آگوستين و قديسه کاترين جنوايي (Katrine of Geneva) هستند ـ بر اين باور است که خداوند با نمادهاي ناانسانوار و بهويژه بهمثابة نور و محبت، دريافت ميشود. محور تجارب و تعبيرات عرفاني اين گروه، خداست. اينان بيش از آنکه از مسيح سخن بگويند، از خدا حرف ميزنند. آنها شبيه عارفان مسلماناند. در اين نگاه، عيسي راه و دروازة ورود به ساحت قدس الهي و مسير و وليّ الهي است.
پيروان رويکرد دوم، که بسياري از عارفان پرشور مسيحياند، با نوعي ارتباط مستقيم شخصي با خداي متجسد، عيسي مسيح زندگي باطني خود را به پيش ميبرند. آنان «مسيحمحورند» (Christocentric). کساني همچون پولس و عارفاني نظير کاترين سينايي (Katrine of Sinai) و ريچارد رول (Richard Rolle) نمايندة اين رويکردند. ميتوان گفت براي آنان، «خدا فيض و عيسي، هر سه يکي هستند». آنان مسيح زندهشده و عروج کرده را بهمثابة مراد، مصاحب و ياور جان تلقي ميکنند (آندرهيل، 1384، ص30-31).
البته بايد توجه داشت، اينگونه نيست که اين دو رويکرد کاملاً از هم متمايز باشند. عارفان مسيحي در تأملات خود دربارة امر جاودانه، خداي نامتناهي را بهمثابة واحد و وصفناپذير، نور بيحدوحصر و خير مطلق احساس و ادراک ميکنند؛ چنانکه ميتوانند با نوعي دلبستگي پرشور شخصي به خدا در حالت تجسدش، بهمثابة مسيح جاودانه و محبت خدمت کنند (همان، ص33-35).
به هرروي، در رويکرد دوم، با توجه به زبان وحدتانگارانة اناجيل در باب رابطة خدا و مسيح، در مسيحيت باور بر اين است کساني که به عيسي ايمان آورند و به او محبت ورزند، با خدا يکي خواهند شد يا به بيان کتاب مقدس، خدا و مسيح در آنان سکني خواهند گزيد و آنان در مرگ، قيامت، حيات و مسکن گزيدن مسيح در آسمان سهيم ميشوند (مسکين، 1990، ج2، ص855).
در الهيات مسيحي، اتحاد با مسيح بسيار مهم است؛ زيرا او پسر خدا، خود خدا و خداي متجسد است.
کتاب مقدس اتحاد مؤمن با مسيح را با تمثيلهاي گوناگون بيان ميکند؛ نظير «اتحاد ساختمان و پاية آن» (افسسيان، 2: 20-22)، «اتحاد زن و شوهر» (افسسيان، 5: 31؛ مکاشفه، 19: 7)، «اتحاد تاک و شاخههايش» (يوحنا، 15: 1-6)، «اتحاد سر و بدن» (اول قرنتيان، 6: 15و 12: 12) و... .
کتاب مقدس اين اتحاد را در تعابير مختلف بيان کرده است: «مؤمنان در مسيح هستند» (يوحنا، 1: 19-20). «مسيح در مؤمنان است» (روميان، 8: 10؛ غلاطيان، 2: 20)؛ «مسيح و خدا در مؤمنان ساکن هستند»
(اول يوحنا، 4:16؛ 4: 12-15؛ يوحنا، 14: 23)؛ «مؤمن در مسيح مشارکت دارد» و سهيم است (غلاطيان، 3: 27؛ کولسيان، 2: 13).
الهيات اصلاحي نيز بر اين امر تصريح دارد که ايمان ميان روح و مسيح اتحاد برقرار ميکند؛ همانگونهکه عروس با داماد پيوند برقرار ميکند؛ و چنانکه پولس گفته است، بهواسطة همين سرّ، مسيح و روح يک جسم ميشوند (افسسيان 5: 31-32). اگر آنها يک جسماند و ازدواج نيز امري واقعي است، پس اين کاملترين ازدواجهاست (مکگين، 1993، ص99).
3-1. تقديس
بيان ديگر تحول کمالي يک مؤمن مسيحي، «تقديس» (Sanctification) است. «تقديس» بيان تحولي است که براي يک مسيحي در ايمان به خدا و مسيح رخ ميدهد (پترسون، 1995، ص136). اين تحول، که وصف ايمان کامل و برگزيدگي است، تنها از آنِ مؤمناني است که به اتحاد با خدا رسيدهاند. تقديس بدان معناست که مؤمن با فيض الهي و فدية مسيح، براي خدا جدا ميشود؛ مسيح را بهعنوان قدوسيت خود محسوب ميکند؛ از فساد اخلاقي طاهر شده، پر از روحالقدس ميشود (اعمال، 11: 24)؛ کامل ميگردد (افسسيان، 4: 13)؛ شبيه به مسيح ميشود (تيسن، بيتا، ص273)؛ محبوب خدا شده، وارث شکوه و جلال خدا ميشود (افسسيان، 1: 18)؛ و هدف نهايي مسيح را که نيل انسانها به حيات ابدي آسماني است، تحقق ميبخشد (انس اميرکاني، 1890، ج2، ص412).
به بيان ديگر، تقديس به معناي تحول اخلاقي و معنوي، و فراخوان انسانها از سوي خدا براي حياتي با کيفيت کاملاً متفاوت (روميان، 1: 7؛ اول قرنتيان، 1: 2؛ اول تسالونيکيان، 4: 3-7)، و جدايي و وقف پيوسته براي بندگي خداست (مکپارتلن، 2005، ج2، ص712).
اين کمال، کمال اخلاقي نيست؛ بلکه مقصود، ترسيم نزديکي به خداست که بيانگر اين امر است که انسانها همچون پرستندگان، از طريق مأموريت مسيح کامل ميشوند: «از آنرو که به يک قرباني مقدسان را کامل گردانيده است تا ابدالاباد» (عبرانيان، 10: 14).
در باور الهيات مسيحي، مقدس يعني بيعيب و ملامت (کولسيان، 1: 22)؛ يعني مؤمن حقيقي، که مخصوص خدا شده و همچون پسر محبوب خدا به کمال دست يافته است (مکدونلد، 1998، ج2، ص1417). چنين شخصي، از حيات کامل مسيحي برخوردار است و زندگي مسيح در او جلوه دارد (عزيز، 1980، ص382). يکي از الهيدانان در تعريف قديس ميگويد: «قديس کسي است که تا حد ممکن به مسيح، بهرغم صعودش به آسمان، همانند شده است. او در خدا مشارکت دارد و به ميزان مشارکتش در الوهيت، از نور الهي برخوردار ميشود (بوبرينکسيوي، 1999، ص74-75).
قداست، که به معناي پاکي فکر و عمل از هر نقص و طهارت باطن است، همچون کمالات ديگر مؤمن مسيحي، توسط فدية مسيح محقق ميشود (بارتون و موديمن، 2001، ص1250)؛ انس اميرکاني، 1890، ج1، ص190). اينجاست که خداوند انسانِ داراي چنين وصفي را براي کار خود به خدمت ميگيرد. بنابراين، همة مؤمنان تا حدي از قداست برخوردارند؛ زيرا در خدمت خدا و تحت فرمان اويند؛ اما کساني که تسليم محض خداوندند، از مراتب بالاي قداست برخوردارند (مکدونلد، 1998، ج2، ص1201).
اينکه تقديس شامل چه چيز است، اغلب الهيدانان آن را شامل «تشبه به خدا» (Likeness to God)، «تحول» (Transformation)، «با شکوه شدن» (Glorification) و «رشد» (Growth) ميدانند. به بيان ديگر، اين امور را تحت عنوان تقديس بيان ميکنند. البته تازه شدن، تحول و تقديس، همه بيانگر يک چيز و آنهم همانند مسيح شدن است؛ هرچند کتاب مقدس جايگاه ويژهاي براي تقديس قائل است.
نکتة قابل توجه دربارة تقديس اين است که تقديس کامل و نهايي در دنيا به دست نميآيد (مکدونلد، 1998، ج2، ص1215). اين امر هنگامي تحقق مييابد که مؤمن مسيح را ملاقات کند (تيسن، بيتا، ص278)؛ هنگامي که «کامل آيد» و «جزئي نيست» شود و اينْ هنگام رجعت مسيح است، که ديگر امکان گناه وجود ندارد و مؤمنان پر از شکوه و جلال خواهند شد. البته اين تقديس، غير از تقديس در دنيا نيست؛ هرچند بعد آخرتي و آيندة آن است (همان، ص66-67).
2. نجات و کمال از بيرون يا توسط خود شخص
در الهيات رسمي کليساي کاتوليک، مراحلي براي نزديک ساختن انسان دورشده از خدا به خدا مطرح ميشود. مسيح براي انسان ساقطشده بر اثر گناه نخستين دو کار انجام داد: نخست اينکه با فديه و صليب، مانعِ فرزندِ خدا شدن را از سر راه انسانها برداشت و آنان را از گناه نخستن و پيامدهاي آن و هلاکت ابدي رهايي بخشيد و آنان را عادل شمرد، با خدا آشتي داد و طبيعت نو و حيات جديد به آنان بخشيد؛ تعابيري كه لزوماً تقابلي با هم ندارند و بيان متفاوت از يك واقعيتاند و همزمان نيز محقق ميشوند. به مجموعة اين امور، «نجات» (salvation) گويند که يکي از موضوعات بسيار مهم در سنت مسيحي است و مقدمة نيل به جايگاه آرماني انسان است. نجات، آغاز فرايند کمال است که بهتدريج دوام مييابد؛ تا هنگامي که روحالقدس بر همة قواي انسان مسلط شود و او را همانند مسيح سازد (انس اميرکاني، 1890، ج2، ص371).
ديگر اينکه، مسيح با تجسد در قالب انسان، با ارائة الگويي آرماني، بهمثابة فرزند محبوب خدا، مقتضي لازم براي فرزند خدا و نيز فرزند کامل و محبوب خدا شدن را براي انسانها مهيا نمود و بدين ترتيب، مؤمنان به خود را تقديس ميکند؛ با خود و خدا متحد ميسازد؛ آنان را به کمال مطلوب و جايگاه آرمانيشان ميرساند و آنان به صورت «پسر خدا» متشکل ميگردند (روميان 8: 29)؛ تا هميشه در حضور خدا «مقدس» و بيعيب باشند (افسسيان 1: 4) و با خداي پدر و پسر «يکي» شوند؛ چنانکه آنان يکي هستند (يوحنا 17: 12)، آنگاه «شبيه خدا» و فرزندان کامل خدا خواهند شد (افسسيان 2: 2-3).
به بيان ديگر، کار مسيح داراي دو جنبه است: نخست اينکه خدا به مؤمنان اعتبار ميبخشد و منزلت راستي و صداقت ميدهد؛ ديگر اينکه به آنان قدرت ميبخشد تا درستکارانه زندگي کنند؛ اينکه آنان مطابق تصوير پسر خدا شوند و در شکوه آيندة او سهيم گردند و در خانوادة الهي حضور يابند و با خانوادة الهي يکي شوند (بارتون و موديمن، 2007، ص1099): چنانکه کتاب مقدس ميگويد: «نقشة غير قابل تغيير خدا همواره اين بوده است كه ما را در خانوادة الهي خود به فرزندي بپذيرد؛ و براي اين منظور، عيسي مسيح را فرستاد تا جانش را در راه ما فدا كند» (افسسيان، 1: 5).
در مسيحيت، قربْ تحولي وجودي و حقيقي است و مقرب کسي است که استعدادها و نيروهاي بالقوهاش براي انسان ملکوتي شدن و پيوند با خدا و مسيح بالفعل شده است؛ هر چند اين فرايند، حداقل در مسيحيت رسمي کليساي کاتوليک، بيشتر، از بيرون است تا از ناحية خود شخص؛ زيرا در نظام آگوستيني، چندان جايي براي اختيار انسان نيست. نجات و رستگاري، تنها بهواسطة فيض الهي، بدون استحقاق بشر، تحقق مييابد (هيک، 1997، ص610).
خلاصة باورهاي مهم مسيحيِ «فيض»، «برگزيدگي» و «فديه» اين است که انسانها خود نميتوانند از آلودگي گناه ذاتي نجات يابند و به کمال و تقرب به خدا دست يابند؛ بنابراين خداوند خود بايد مداخله کند و به فيض رايگان خود، با فدية مسيح، انسانها را نجات بخشد و در مرحلة بعد به کمال برساند. همچنين مطابق آموزة برگزيدگي، خداوند عدهاي را براي نجات و کمال برميگزيند. بنابراين، اين نجاتبخشي و کمال و تقديس، بيرون از خود مؤمن قرار دارد و او فقط مهمان اين سفره است.
مطابق تفسير آگوستين و نامههاي پولس، فيض به همگان بخشيده نميشود و فقط «برگزيدگان» به فيض نجات دست مييابند (لين، 1380، ص87). هر چند تأثير کار مسيح در دسترس همگان قرار دارد، ولي براي برگزيدگان مؤثر است (تيسن، بيتا، ص228-229). در نتيجه، آنها که برگزيده نشدهاند، نميتوانند کاري بکنند (گريدي، 1377، ص187-188).
به بيان ديگر، مطابق الهيات پولسي، خدا خودْ انسانها را براي خدمت به خود مهيا ساخته و فضايي خاص را فراهم کرده است تا بتوانند در آن خدمت کنند (بوتريک، 1952، ج10، ص647). خدا درخواستهاي اخلاقي را در انسان ايجاد ميکند و روح خدا آنچه را که خواسته شده است، محقق ميسازد. انسان از خود هيچ ندارد؛ حتي ايمان، هدية خدا به انسان است (همان، ج9، ص526) و سهم انسان پذيرش اين هديه است (يوحنا، 3: 15-18؛ اعمال، 16:31). مردم نميتوانند فيض را درياف دارند؛ تنها کاري که ميتوانند بکنند، تشکر در مقابل فيض اعطايي است (همان، ج11، ص55). درجات يک مسيحي نيز تنها به فيض خدا وابسته است، نه به تلاش خود شخص (پترسون، 1995، ص48). بنابراين، جايگاه آرماني انسان در مسيحيت، اعطايي و هدية الهي است.
3. رهاورد قرب به خدا
براي يک مؤمن مسيحي، با توجه به مراتب و درجاتش، اين کمال دستاوردهايي دارد که به برخي از آنها ميپردازيم. البته توجه به اين نکته بايسته است که همة آثار اين کمال نهايي، براي بسياري در دنيا مشهود نيست و بلکه براي دنيا نيست. اين کمال، آثاري دارد که در ابعاد دنيوي نميگنجد؛ همچون همنشيني با اولياءالله در بهشت، جنات نعيم و... . به تعبير دقيقتر، اوج رهاورد کمال مؤمن، در آخرت جلوهگر است که ظرفيت تحقق خواستههاي نامحدود او را دارد؛ هرچند زمينة تحقق آنها بايد در دنيا مهيا شود.
1-3. نوراني شدن
نور، يکي از واژگان کليدي و محوري در اديان است و نقشي مهم در تعابير ديني ايفا ميکند. انواع متعدد نورهاي مادي و معنوي، نظير نور خورشيد و ماه، نور خداي متعال، نور ايمان و... وجود دارد. با توجه به مواجههاي که اديان توحيدي با «نور» دارند و تعابيري که دربارة نور مطرح ميکنند، ميتوان به اين نکته اذعان داشت که همة مصاديق نور، حقيقياند و الفاظ براي روح معاني وضع شدهاند؛ بدون اينكه آن معاني مشروط به هيئت و صورت خاص يا مصداق محسوس يا معقول باشند.
بنابراين، با توجه به طولي بودن معنا و ديدگاه وضع الفاظ براي روح معاني، نهتنها نور بودن خداوند حقيقي است و نه استعاري، بلکه نور مؤمنان مقرّب نيز حقيقي است؛ از اينرو داراي اثر است و راهنماي سير آنان به سوي خداي متعال و بهشت خواهد بود. در نقطة مقابل نيز ظلمت انسانهاي دور از خدا حقيقي است، که نميتوانند به سوي حق تعالي حرکت کنند.
در اديان الهي، نفس انساني مدام در حال تحول است و در هر آني، شأني جديد بر او عارض ميشود و در اثر اکتساب به اخلاق، به حقايق مختلف نوراني يا ظلماني تبديل ميشود.
همانگونه که يک شيء هر چه به منبع نور حسي نزديکتر باشد، نورانيتر و روشنتر از اشياي دورتر است، انسان نيز هرچه به منبع نور حقيقي (خداي متعال) نزديکتر باشد، نورانيتر است.
در مسيحيت با نوراني شدن انسان مقرب مواجهيم. يکي از واژگاني که در مسيحيت براي خداوند به کار ميرود، نور است (اول يوحنا، 1: 5). بنابراين، هر کس به خدا نزديکتر و شبيهتر شود، نوراني ميشود. در الهيات مسيحي، «خدا نوري نامتناهي و درکناپذير است. پدر، پسر و روحالقدس نورند. اين سه، نوري يگانه، بسيط، سرمدي، قديم و داراي احترام و شکوهي برابرند» (الفيير، 2000، ص170-172).
راه نيل به خداوند، در هر يک از دو شاخة کاتوليک و ارتدکس شرقي متفاوت است. کليساي شرقي راهي را در پيش گرفت که راه خدا بهعنوان نور بود. اين راه در مواعظ قرن چهارم و پنجم منسوب به ماکاريوس، مرشد صحراي مصر، آشکار شد.
قديس سيمون دربارة نور و قدرت آن براي تحول انسان ميگويد:
اين نور بر ما ميتابد، بدون غروب کردن؛ بدون تغيير و تحول و بدون شکل و صورت. اين نور سخن ميگويد؛ فعاليت ميکند. زندگي ميکند؛ حيات ميبخشد و بر کساني که بتابد، آنان را نوراني ميکند. ما گواهي ميدهيم که «خدا نور است» و به کساني که رؤيت الهي عطا شده است، او را همچون نور مشاهده ميکنند. کساني که او را ديدهاند، او را همچون نور درک کردهاند؛ زيرا نورِ شکوه و جلال خدا پيشاپيش در حرکت است و بدون نور جلوهگر شدن او محال است. کساني که نور او را نديدهاند، او را نديدهاند؛ زيرا او نور است؛ و کساني که اين نور را دريافت نکردهاند، هنوز فيض را دريافت نکردهاند» (همان، ص245).
روحالقدس، شهود اين نور الهي را مطابق ظرفيت و شايستگي افراد در حيات کنوني، به آنان ميبخشد؛ هرچند شهود کامل اين نور، در آخرت تحقق مييابد (لاسکي، 1973، ص220، پالاماس، 1983، ص33-34).
از سوي ديگر، مطابق ديدگاه مسيحيت، انسانها هنگام تولد، همگي در تاريکي به سر ميبرند؛ بهويژه کفار، که در تاريکي افکارشان (افسسيان، 4: 18) به سر ميبرند. خداست که انسانها را از تاريکي به نور خود فراميخواند و از ظلمت خارج ميکند و به ملکوت پسرش در نور وارد ميسازد (کولسيان، 1: 12).
کساني که در نور گام مينهند، ميتوانند به تحول وعده داده شدة خداوند در ملکوت او اميد داشته باشند
(متي، 13: 43) و در آنجا با آن نور، چهرة منور خدا را ببينند (مکاشفه، 22: 4). به همين دليل است که پولس به مردمان توصيه ميکند که در دستان نور قرار گيرند و در نور قدم زنند و سلاح و سپر نور بر تن کنند
(روميان، 13: 12؛ اول تسالونيکيان، 5: 4-8) تا با خدا، که نور است، متحد شوند (اول يوحنا، 1: 5-7)؛ و کساني که همچون پسر حقيقي نور زندگي کنند، نور الهي را متجلي ميسازند (متي، 5: 14-16).
يک نکتة قابل توجه در مسيحيت اين است که با توجه به خدا بودن مسيح در اين آيين، در بسياري از تعبيرها ما با خداي متجسد نوراني مواجهيم و سالک با اين نور منور ميشود. بنابراين، نفسي که از زيبايي ناگفتني جلال نور چهرة مسيح کاملاً روشن شود، به اشتراک کامل در روحالقدس نائل ميآيد و قابليت مييابد محل عرش خدا باشد (پيترز، 1384، ص336-337، به نقل از ماکاريوس، مواعظ 1: 2).
اگر موسي روي کوه سينا نماد ورود عارف به ابر ناشناختني (Cloud of Unknowing) است، عيسي که روي کوه تابور در ايالت جليل تغيير هيئت يافت، نيرومندترين نماد عرفان نور است. کتاب مقدس در اينباره ميگويد: «گفت: من نورِ عالم هستم. كسي كه مرا متابعت كند، در ظلمت سالك نشود؛ بلكه نور حيات را يابد»(يوحنا، 8: 12). بدينسان، مؤمنان به مسيح در نور او وارد ميشوند و همچون پسران نور زندگي ميکنند (افسسيان، 5: 8).
اين نور، نه يک نور صرفاً محسوس است و نه صرفاً يک نماد. اين نور همان است که براي موسي هنگام پايين آمدن از طور سينا (خروج، 34: 29) پديدار شد (همان، ص338، بهنقل از گريگوري پالماس، مثلثات، 2. 3. ص8-9).
2-3. جانشيني مسيح
در مسيحيت، دارندگان مراتب بالاي قرب، داراي نوعي جانشيني مسيح و ولايت بر اموري نظير کارهاي خود مسيحاند؛ همچون هدايت ديگران و تبليغ آيين او. همچنين از نوعي توانايي فوقالعادة تکويني، نظير شفا دادن به مريض، تکلم به چند زبان و... برخوردارند. در نسخة يوناني عهد جديد، گاه واژة «اِپيترپُوس» (Epitropos) به معناي «پيشکاري يا نظارت بر اموال» بهکار رفته است که به مؤمنان حقيقي اختصاص دارد و از آنِ همه نيست (متي، 20: 8).
در يکي از مثلهاي حضرت عيسي واژة يوناني ديگر، «اُيکُنُمُس» (Oikonomos) ـ که بهلحاظ معنا نزديک به واژة پيشين، و به معناي خانهدار يا مسئول امور خانه است ـ در معنايي مجازي به کار رفته و حاکي از شأن معنوي رفيع براي کسي است که بتواند به آن جايگاه دست يابد. در اينجا کسي که از طرف حضرت به کار هدايت ديگران گماشته شده، به ناظر اموال مولاي خود (ايکنمس) تشبيه شده است: «خداوند گفت: پس کيست آن ناظر (ايکنمس) امين و دانا، که مولاي او وي را بر خدام خود گماشته باشد...؟ خوشا به حال آن غلام (دَولُس) (Doulos) که آقايش چون آيد، او را در چنين کار مشغول يابد. هرآينه به شما ميگويم که او را بر همة مايملک خود خواهد گماشت» (لوقا، 12: 42-44).
در بعضي از نامههاي پولس نيز واژة «ايکنمس» بهمثابة تعبيري مجازي و حاکي از نوعي شأن خاص براي خادمان مسيح و رسولان ايشان به کار رفته است: «هر کس ما را چون خدام مسيح و وکلاي اسرار خدا (ايکنمس مُستِيريون ثِئو) (Oikonomos Mysterion Theou) بشمارد» (اول قرنتيان، 4: 1).
پولس در جاهاي ديگر نيز از نوعي مسئوليت و مأموريت خاصي که به وي واگذار شده، سخن گفته است: مأموريتي (اُيکنميا) (Oikonomia) به من سپرده شده است (اول قرنتيان، 9: 17): «که من خادم آن گشتهام بر حسب تدبير (ايکنميا) خدا که به من براي شما سپرده شد تا کلام خدا را به کمال برسانم...» (کولسيان، 1: 25-27).
بنابراين، واژة يوناني اُيکُنُميا ـ که معادل stewardship را در بعضي ترجمههاي انگليسي، و معادل «پيشکاري يا نظارت بر اموال يا وکالت» را در ترجمة فارسي براي آن به کار بردهاند ـ در ديدگاه عهد جديد حاکي از نوعي شأن خاص، نه براي همگان، بلکه براي کساني است که وظيفة شاگردي حضرت مسيح و دعوت به ايمان به او و ابلاغ پيام ايشان را دارند (لوقا، 12: 42).
جايگاه اين شاگردان يا رسولان و مقربان چنان است که به گفتة برخي از مفسران کتاب مقدس، در امر خلقت و بازخريد با خدا و مسيح سهيم ميشوند (بوتريک، 1952، ج10، ص518) و به آنان اسرار ملکوت آسمان داده ميشود که ديگران از آن خبر ندارند (متي، 13: 11).
بنا بر بخشهايي از کتاب اعمال رسولان، آنان علاوه بر آگاهي از اسرار و وظيفة هدايت، پس از صعود عيسي به آسمان، از نوعي توانايي فوقالعادة تکويني نيز برخوردار بودند؛ کاري که عيسي بر آن توانا بود؛ نظير شفا دادن مريضان، تکلم به چند زبان و... : «آيات و معجزات عظيمه از دستهاي رسولان در ميان قوم به ظهور ميرسيد» (اعمال، 5: 12)؛ «و چون روز پنطِيكاست رسيد... همه از روحالقدس پرگشته به زبانهاي مختلف، به نوعي كه روح بديشان قدرت تلفّظ بخشيد، به سخن گفتن شروع كردند» (اعمال، 2: 1-4).
کارهاي خارق عادت مسيح، ناشي از اتحاد او با خدا بود و به همينسان، از آنجا که روح مسيح در مقربان حضور دارد، آنان نيز ميتوانند کار مسيح را انجام دهند (همان، ج8، ص704): «هركه به من ايمان آرد، كارهايي را كه من ميکنم او نيز خواهد كرد و بزرگتر از اينها نيز خواهد كرد» (يوحنا، 14: 12).
اينکه عيسي به شاگردان وعده ميدهد که ميتوانند کارهاي فوق عادت انجام دهند، نشانگر اين امر است که اين امور اختصاص به انبيا ندارد و مؤمنان نيز با نيل به مراتب بالاي کمال، قادر به انجام آنها هستند (ادي، 1973، ج2، ص126) و حتي اين امر به شاگردان مسيح نيز اختصاص نداشت و ساير مؤمنان نيز اگر با مراتبي از ايمان، شايستة نزول روحالقدس بر خويش باشند، ميتوانند از اين کرامات برخوردار شوند (همان، ج9، ص37): «ايمانداران... به نام من ديوها را بيرون كنند و به زبانهاي تازه حرف زنند و مارها را بردارند؛ و اگر زهر قاتلي بخورند، ضرري بديشان نرساند و هرگاه دستها بر مريضان گذارند، شفا خواهند يافت» (مرقس، 16: 15-18؛ نيز، يوحنا، 14: 12)؛ چنانکه دربارة اِستِفان ـ که در زمرة شاگران مسيح نبود ـ گفته شد: «آيات و معجزات عظيمه در ميان مردم از او ظاهر ميشد» (اعمال، 6: 3، 5، 8).
3-3. لقاءالله و رؤيت سعيده
سير کمالي برخي از سالکان الي الله در مرحلة اوج کمال، به «لقاءالله» و «وصال» و «رؤيت الهي» منجر ميشود. رؤيت الهي رهاورد نهايي و برترين مرتبة قرب است. در اينجا، سالک به ذات اقدس الهي رهنمون ميشود و در جوار رحمت الهي استقرار مييابد.
رؤيت الهي حقيقتي است داراي مراتب، که رتبهاي از آن در اين عالم براي اولياءالله حاصل ميشود
و مرتبة عالي آن در قيامت براي اولياي خدا، با توجه به مراتب کمال و گسترة معرفتشان رخ ميدهد (مصباح يزدي، 1380، ص195).
در الهيات مسيحي، «رؤيت سعيده» (Beatific vision) ثمرة فرجامين کمال و نزديک شدن يک مسيحي به خداي متعال است که در آخرت محقق ميشود؛ زماني که مسيح ظهور کند و مؤمن مسيحي شبيه او شود (اول يوحنا، 3: 2).
شهود چهره به چهرة خدا براي قيامت است که مرحلة نهايي کمال مسيحي است. انسانها در اين دنيا جلال او را در آيينه ميبينند. در واقع آنچه آنان دريافت ميدارند، شناخت جلال خدا در چهرة عيسي مسيح است. اين شناخت در رؤيت خداوند کامل ميشود (مالدم، 2005، ج3، ص1658-1684). به بيان ديگر، نتيجة طبيعي کمال، که تشبه به مسيح است، رؤيت سعيده است؛ و تشبه کامل به مسيح، در آخرت محقق ميشود. سعادت کامل، از طريق اتحاد دروني با خدا در رؤيت سعيدة حاصل ميشود؛ اما در اين دنيا مشارکت محدود در خير کامل، از طريق فعاليت انسان، گونهاي از سعادت طبيعي يا مافوق طبيعي را تدارک ميبيند، که بهرغم نقصان، آغاز سعادت کامل است (مکموهان، 2003، ج6، ص918).
رؤيت سعيده، شناخت حقيقي خداوند به صورت واضح و مستقيمِ چهره به چهره (مالدم، 2005، ج3، ص1686ـ1687). است که باعث سعادت ابدي و برتر از اجزاي ديگر سعادت است. به بيان ديگر، رؤيت سعيده از آن کساني است که به حيات ابدي دست يابند (آکوئيناس، 2000، ج54، ص182؛ ردل، 2003، ج2، ص189). پاکدلان و آنان که با خدا صادقاند (متي، 5: 8) و آنان که با خلوص دل ميکوشند تا خواست خدا را محقق سازند (کولسيان، 3: 10)، خدا را خواهند ديد. اين رؤيت، صرفاً يک معناي استعاري يا عرفاني محض نيست؛ بلکه خدا پاداش مقربان را اجازة رؤيت خود در هنگامة بازگشت مسيح قرار داده است (بوتريک، 1952، ج7، ص285). البته آکويناس معتقد است که رؤيت سعيده، در اين دنيا نيز، براي برخي همچون موسي در طور سينا (خروج، 34: 28-35؛ دوم قرنتيان، 12: 4-2) تحقق يافته است (کراس، 1957، ص140).
مطابق ديدگاه پولس و نيز انجيل يوحنا، شناخت خداوند عنصر حياتي در درک سعادت وعده داده شده و تبيين اين اميد فرجامشناختي است (اول قرنتيان، 13: 12؛ يوحنا، 17: 3). پيداست که مقصود از شهود خداوند (ردل، 2003، ج2، ص186) شهود ذات خدا يا شهود مادي نيست؛ بلکه مراد درک کامل حضور و حقيقت خداوند است (مالدم، 2005، ج2، ص191-192).
قداست و تبرک انسانها در خدا، که ارتباط شخصي مستقيم و مستمر با خداوند است، بخشي از فرايند کمال فرجامشناختي است که از طريق کامل شدن مسيح به دست ميآيد (پترسون، 1995، ص37). کساني که به صورت فراطبيعي به فيض خدا تولد تازه يافتهاند، پس از مرگ خدا را ميبينند. اين رؤيت سعيده هدية الهي است به انسان، بهمثابة غايت نهايي سفر او. تنها کساني که به عمل تقديس مسيح بر صليب اعتماد ميکنند و هشدارِ به دنبال تقديس رفتن را جدي ميگيرند، خدا را خواهند ديد.
پولس ميان دو مرحلة رستگاري در مسيحيت تمايز قائل ميشود: اکنون و آينده (ر.ک: اول قرنتيان، 13: 12). در طي اين حيات دنيوي، که نظير دوران کودکي است (ر.ک: اول قرنتيان، 13: 11)، يک مسيحي خدا را تنها تاحدي ميشناسد؛ همچون در آيينه؛ اما هنگامي که به دوران بلوغ و بزرگي ميرسد و فرزند کامل خدا ميشود، خدا را آنگونه ميشناسد و ميبيند که خدا او و خود را ميشناسد و ميبيند. در اينجا، شناخت و شهود چهره به چهرة خدا با شکوه و جلالش است، نه از طريق آيينه (همان، ص36).
برخي از الهيدانان دربارة نحوة رؤيت خداوند بر اين باورند که خدا چهره به چهره ديده ميشود و برخي نيز معتقدند که قواي انساني تعالي مييابد و بدينسان رؤيت فراطبيعي است.
تطهير قلب، پيششرط رؤيت چهره به چهرة خدا و شبيه خدا شدن است (ر.ک: اول يوحنا، 3: 2-3؛ کتکيزم، 1999، ص2519).
مطابق تفسيري ديگر از رؤيت، آگوستين، با توجه به برخي از فقرات عهد جديد، نظير «من در پدر هستم و پدر در من» (يوحنا، 14: 10)، رؤيت مسيح را رؤيت خدا ميداند و ميگويد: «رؤيت عيسي رؤيت خداست؛ زيرا بر اساس تثليث، هنگامي که يک خدا ديده شود، تثليث ديده شده است... ميان ديدن پسر و ديدن پدر تفاوتي نيست» (ردل، 2003، ج2، ص188).
چنانکه الهيداني ديگر ميگويد: اوست که در بالاي نردبان سلوک ايستاده است و سالک پس از طي طريق و رسيدن به آخرين پله، مسيح را مشاهده ميکند و ملکوت آسمان را از دستش دريافت ميدارد. رؤيت مسيح اوج سعادت سالک است (الفيير، 2000، ص58).
از زبان خود مسيح نيز در کتاب مقدس اين تعبير وجود دارد: هر که مرا دوست بدارد، پدرم او را دوست ميدارد؛ و من او را دوست ميدارم و خود را براي او آشکار ميسازم (يوحنا، 14: 21). در اينجا، تجلي و ظهور پسر، تجلي و ظهور پدر است؛ زيرا او آيينه و تجلي کامل پدر است؛ چنانکه در پاسخ کسي که از او درخواست کرد که «اي سرور! پدر را به ما نشان ده» (يوحنا، 14: 8)، گفت: «اي فيلپس! در اين مدت با شما بودهام. آيا مرا نشناختهاي؟ كسي كه مرا ديد، پدر را ديده است. پس چگونه تو ميگويي پدر را به ما نشان ده؟ آيا باور نميکني كه من در پدر هستم و پدر در من است؟» (يوحنا، 14: 9-10).
4-3. دريافت روحالقدس
از آثار تقرب به خداوند و مسيح، تأييد و تعميد با روحالقدس و سکونت روحالقدس در مقدسان است. آنچه در اينجا مدنظر است، تأييد و تعميد بهعنوان دو آيين کليساييِ تشرف به مسيحيت نيست، که براي ورود به مسيحيت ضروري است؛ بلکه مقصود، دريافت روحالقدس است که گاه از آن به تعميد به روحالقدس يا تعميد در روحالقدس هم تعبير ميشود.
به هر روي، دريافت روحالقدس نشانة يافتن قدرت بر امور فراطبيعي، همچون تکلم به زبانهاي ديگر است. به بيان ديگر، تأييد و تعميد روحالقدس پاداش کساني است که به کمال مسيحي دست يافتهاند. سکونت روحالقدس تضمينکنندة کمال مؤمنان و رستاخيز آنان است (روميان، 8: 11).
نخستين اشارهها به تعميد به روحالقدس در عهد جديد، مربوط به يحياي تعميددهنده است، که گفت: تعميد من به آب است؛ اما مسيحِ موعود مؤمنان را به روحالقدس و آتش تعميد خواهد داد (متي، 3: 11؛ نيز مرقس، 1: 8؛ لوقا، 3: 16).
عيسي دربارة حضور روحالقدس در خود ميگويد: «روح خداوند بر من است؛ زيرا که مرا مسح کرد تا فقيران را بشارت دهم و...» (لوقا، 4: 18-19).
عيسي خود اصطلاح تعميد به روحالقدس را به کار ميبرد و آن را تجربهاي ميداند که به هنگام آن، روحالقدس بر حواريون نازل ميشود و به آنان قدرت ميبخشد (اعمال، 1: 4-8). در اينجا، روحالقدس نهتنها با مؤمنان، که در مؤمنان است: «و من از پدر سؤال ميكنم و تسلّيدهندهاي ديگر به شما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما بماند... و در شما خواهد بود» (يوحنا، 14: 17).
يوحنا شرح داده است که عيسي هنگامة رفتن، شاگردان را تشويق کرد و گفت که چگونه بايد از او پيرويکنند. او وعده داد که يک تسليدهنده و مدافع براي آنان بفرستد؛ کسي که برايشان دعا کند، آنگاه که ندانند با چه کلماتي دعا کنند؛ کلمات لازم را براي دفاع از خود به ايشان عطا کند، آنگاه که در راه او مورد اتهام و تحت آزار قرار گيرند؛ او روحالقدس را به ايشان وعده داد (يوحنا، 14: 26).
پس از شکوه و جلال يافتن مسيح، روحالقدس به شاگردان مسيح و مقربان او داده شد (بارتون و موديمن، 2007، ص988) و شاگردان در روز پنطيکاست (Pentecost) تعميد روحالقدس را يافتند و با قدرت ناشي از روحالقدس، به زبانهاي ديگر سخن گفتند (اعمال، 1: 1-4).
اينکه مدتي پس از رستاخيز مسيح، حواريون روحالقدس را دريافت داشتند، در نوشتههاي عهد جديد امري ثابت است (بوتريک، 1952، ج9، ص36). هدية روحالقدس شاهدي بود بر حيات جديد جامعة مسيحي و مسيحيان (همان، ص36).
واژگان بسياري براي توصيف تجربة حضور روحالقدس در مقربان به کار رفته است که برخي از آنها عبارتاند از: «تعميد با روحالقدس» (اعمال، 1: 4-5؛ 11: 16)، «نازل شدن روحالقدس» (اعمال 1: 8؛ 15: 8؛ 44: 10؛ 15: 11؛ 6: 19)، «پر شدن از روحالقدس» (اعمال 4: 2؛ 4: 31؛ 17: 9)، «افاضه شدن روحالقدس» (اعمال 10: 45)، «سکونت روحالقدس» (روميان، 8: 9) و «يافتن روحالقدس» (اعمال 10: 47؛ 19: 2).
اعطاي روحالقدس اختصاص به شاگردان ندارد (اعمال، 2: 1-4). خداوند به آناني که به مسيح ايمان آورند و به مراتب کمال برسند، روح خود را عطا ميکند. کسي که روحالقدس در او سکني نگزيند، شاگرد حقيقي مسيح نيست و با او متحد نيست (ادي، 1973: 5، 119؛ روميان، 8: 9).
حضور روحالقدس در مؤمنان کامل، امري حقيقي است، نه شاعرانه و تشريفاتي (بوتريک، 1952، ج11، ص55 و ج8، ص709). مؤمنان با دريافت روحالقدس از خداوند، فرزند خدا ميشوند (همان، ج10، ص527).
در اينجا توجه به يک نکته بايسته است و آن اينکه بين تقرب به خداوند و دريافت روحالقدس، رابطة متقابل برقرار است؛ بدين معنا که هم تقرب به خداوند باعث دريافت روحالقدس ميشود ـ چنانکه بدان اشاره شد ـ و هم دريافت روحالقدس؛ و بدينسان، فعاليت آن باعث تولد تازه ميشود (يوحنا، 3: 3-8)؛ زيرا روح است که حيات ميبخشد (يوحنا، 6: 63). پولس دربارة تازگي ناشي از روحالقدس سخن ميگويد (تيطس، 3: 5). با سکونت روحالقدس و کار او در مؤمن، مسيح در مؤمن حضور مييابد و باعث حيات جديد براي او ميشود (مکدونلد، 1998،
ج1، ص747).
در نهايت اينکه، روحالقدس در عهد قديم گاهي بر برخي از اشخاص حلول ميکرد و وارد ميشد؛ اما باز از آنها جدا ميشد؛ لکن در عهد جديد، روحالقدس تا ابد در مؤمنان خالص ساکن خواهد بود (يوحنا، 14: 17) و در آنان عمل خواهد کرد (مکدونلد، 1998، ج1، ص520).
نتيجهگيري
با توجه به آنچه گذشت، نقطة اوج ايمان و ثمرة فرجامين باور به آسمان و انجام کارهاي شايسته در مسيحيت، نزديک شدن به ساحت ربوبي حضرت حق و کمال مطلق است. اوج اين نزديک شدن ـ که تحولي حقيقي و وجودي است، نه اعتباري و تشريفي ـ به اتحاد و يگانگي با خداوند، و مقدس و پاک شدن ميانجامد و دستاورهاي بسياري براي يک مؤمن مسيحي دارد؛ نظير منور شدن به نور الهي، دستيابي به لقاي الهي و رؤيت سعيده، جانشيني خدا و مسيح، و دريافت روحالقدس.
اما نکتة مهم در مسيحيت اين است که اين نزديک شدن، رابطة ملازمي مهمي با عيسي مسيح دارد؛ بهگونهايکه تقرب به خدا با اتحاد با مسيح درهم ميآميزد.
نکتة مهم ديگر اين است که در الهيات رسمي کليساي کاتوليک، اين کمال بيشتر، از بيرون و بهواسطة فيض الهي و برگزيدگي و فدية مسيح است. به بيان ديگر، در مسيحيت، نجات و کمال، از جانب خدا و تضمينشده است. انسان با عمل خود هرگز نميتواند شايستة نجات و رستگاري شود؛ هرچند در برخي از فرقهها، نظير ارتدکسها يا در رويکردهاي عرفاني، عملکرد خود انسان نيز در نيل به کمال دخيل است.
نکتة ديگر در باب اين کمال انساني اين است که اين سعادت براي همگان مشترک است و به گروهي خاص، نظير انبيا و اوليا اختصاص ندارد. البته واضح است که همگان در اين وادي گام نمينهند و در عمل، اندکي به مراتب بالاي آن راه مييابند.
جلوههاي مختلف رهاوردهاي کمال مسيحي، با توجه به مراتب کمال سالکان است و چنين نيست که همة اين دستاوردها از آنِ همگان باشد. اين نتايج، از آن دارندگان متفاوت مراتب کمال است؛ هرچند امکان جمع آنها در يک نفر نيز ناممکن نيست.
چنانکه پيداست، برخي از رهاوردهاي تقرب به خدا و اتحاد با مسيح در آيين مسيحيت، به همين آيين اختصاص دارد و در ديگر اديان توحيدي شاهد آن نيستيم؛ نظير دريافت روحالقدس.
به هر روي، اين نزديک شدن به خداي متعال داراي دستاوردهاي عظيمي است و با وجود تحقق بسياري از آنها در آخرت، برخي از آنها و بلکه بالاترين آنها نيز در دنيا براي مقربان رخ مينمايد.
- آندرهيل، اولين، 1384، عارفان مسيحي، احمدرضا مؤيدي و حميد محموديان، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
- ادي، وليم، 1973م، الکنز الجليل في تفسير الانجيل، بيروت، مجمع الکنائس.
- انس اميرکاني، جيمس، 1890م، نظام التعليم في علم اللاهوت القويم، قاهره، مطبعة الاميرکان.
- بوبرينکسيوي، بوريس، 1999م، معجم اللاهوت الارثوذکسي، طرابلس، المنشورات الارثوذکسية مکتبة السائح.
- پيترز، اف ئي، 1384، يهوديت، اسلام و مسيحيت، حسين توفيقي، قم، اديان و مذاهب.
- تيسن، هنري، بيتا، الاهيات مسيحي، طاطهووس ميکائليان، تهران، حيات ابدي.
- حبيباللهي، اکبر، 1388، فلسفه بوناونتورا، تهران، حکمت.
- عزيز، فهيم، 1980م، المدخل الي العهد الجديد، قاهره، دار الثقافة.
- کاکايي، قاسم، 1381، وحدت وجود به روايت ابنعربي و مايستر اکهارت، تهران، هرمس.
- کتاب مقدس، 1995م، انجمن بينالمللي کتاب مقدس.
- گريدي، جوان، 1377، مسيحيت و بدعتها، ترجمه عبدالرحيم سليماني، قم، طه.
- لين، توني، 1380، تاريخ تفکر مسيحي، ترجمه روبرت آسريان، تهران، فرزان روز.
- مسکين، الاب متي، 1992م، شرح رسالة القديس بولس الرسول الي اهل رومية، قاهره، دير القديس انبا.
- ـــــ ، 1990م، شرح انجيل القديس يوحنا، قاهره، دير القديس انبا.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1380، به سوي خودسازي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- مکدونلد، وليم، 1998م، تفسير الکتاب المقدس للمؤمن، بيروت، دار الثقافة.
- Alfeyev, Hilarion, St. ,2000, Symeon, the New Theologian and Orthodox Tradition, Oxford.
- Aquinas, Thomas, 2000, Summa Theologia, Translated by Fathers of English Domain Province Kevin Knight, ttp/www.newadvent.org.
- Barton, John and Muddiman, John, 2007, The Oxford Bible Commentary, OUP Oxford.
- Buttrick, George Arthur, 1952, The Interpreter’s Bible: the holy scriptures, New York: Abingdon Press.
- Catechism of the Catholic Church, 1999, Catholic Church, Rev. ed.- London: Geoffrey Chapman.
- Chapman, Geoffrey, 2000, The New Jerome Biblical Commentary, London, oxford.
- Cross, F. L. , 1957, The oxford Dictionary of the Christian Church, London, Oxford University Press, New York, Toronto.
- Duper, Louis, 2004, Unio Mystica, The State and the Experience, New York, Oxford University press.
- Hick, John, 1997, “Religius Pluralism”, A Companion to Philosophy of Religion, Philip L. Quinn, (ed.), Combridge, Black Well, P.610.
- Lossky, Vladimir, 1973, the Mystical Theology of the Eastern Church, Cambridge and London.
- Maldame, Jean Michel, 2005, “Vision Beatific” in: Encyclopedia of Christian Theology, Lacoste, Jean-Yves (ed.), New York, Routledge.
- Maurer, Armand A., 1965, Medieval philosophy, New York, Random house.
- McGinn, Bernard & Idel, Moshe, 1996, Mystical union in Judaism, Christian and Islam, New York, Continuum.
- McGrath, Alister E., 1993, Reformation Thought, Massachusetts, Blackwell, 1993.
- Mcmahon, T. F., 2003, “Happiness” in: Gale, Thomson, New Catholic Encyclopedia, Washington, The Catholic university of American.
- McPartlan, Paul, “Holiness” in Jean-Yves (ed.), 2005, Encyclopedia of Christian Theology, Lacoste, New York, Routledge, VOL. 2, P. 712.
- Palamas, Gregory, 1983, The Triads, Nicholas Gendle (trans.), John Meyendorff (ed.), New Jersey, Paulist Press.
- Peterson. David, 1995, Possessed by God, Michigan, W. B. Eerdmans.
- Redle, M. J., 2003, “Beatific vision” in: Gale, Thomson, New Catholic Encyclopedia, Washington, The Catholic university of American.