معرفت ادیان، سال نهم، شماره دوم، پیاپی 34، بهار 1397، صفحات 73-92

    بررسی تأثیر عصر روشنگری در الهیات جدید مسیحی؛ با تأکید بر اندیشه‌های ریچل، بولتمان و پانن‌برگ

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    سیدعلی حسنی آملی / دانشيار مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني / seyedAli5@Gmail.com
    چکیده: 
    عصر روشنگری مرحله ای بسیار مهم در تاریخ تحولات علمی در غرب به حساب می آید. این تحولات گسترده، تأثیرات فراوان بر الهیات مسیحی بر جای گذاشته است. تحولاتی که متألهان مسیحی را وادار به دست برداشتن از باورها و اعتقادات چند صد ساله خود کرده است؛ تحولاتی که نتایج آن، شکل گیری مکاتب جدید الهیاتی در مسیحیت است. این مقاله با روش توصیفی ـ تحلیلی، درصدد نشان دادن نقش و تأثیر دستاوردهای عصر روشنگری، در شکل گیری الهیات جدید مسیحی، بر اساس اندیشه های برخی متألهان جدید مسیحی (ریچل، بولتمان و پانن برگ) است. یافته های این پژوهش حاکی از این است که دستاوردهای عصر روشنگری، باورهای اساسی مسیحیت، یعنی معجزات، حجیت کتاب مقدس، براهین اثبات وجود خدا، مکاشفه (وحی)، آموزه گناه نخستین و هویت و اهمیت عیسی را در بوته تردید قرار داد. ازاین رو، هریک از متألهان مسیحی، با طرح ایده هایی جدید درصدد رفع این مشکل برآمدند.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Study of the Influence of the Enlightenment on the New Christian Theology, with an Emphasis on the Ideas of Ritschl, Bultmann and Panneberg
    Abstract: 
    Abstract The Enlightenment is a very important stage in the history of scientific developments in the West. These widespread developments have had a profound effect on Christian theology; they have led Christian theologians to abandon their several hundred- year- old beliefs and ideas, and have resulted in the emergence of new theological schools in Christianity. Using a descriptive-analytical method, this paper , seeks to show the role and effect of the achievements of the Enlightenment on the formation of the new Christian theology based on the thoughts of some of the new Christian theologians (Ritschl, Bultmann, and Pannenberg).The findings of this study indicate that the achievements of the Enlightenment cast doubt on the basic beliefs of Christianity, namely miracles, the validity of the Bible, the proofs of the existence of God, the revelation (mystical intuition), the doctrine of the original sin, and the identity and significance of Jesus . Therefore, each of the Christian theologians sought to overcome this problem by presenting new ideas.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    هيچ تغيير و تحولي ناخواسته و دفعي نيست، تحولات گستردة الهيات مسيحي در دوران جديد، از قرن نوزدهم ميلادي به بعد، نيز از اين امر مستثنا نيست. فاصله زماني پايان قرون وسطا، تا آغاز قرن نوزدهم در غرب، که سرآغاز شکل‌گيري مکاتب الهيات جديد مسيحي است، خاستگاه اصلي تحولات گسترده در باورها و آموزه‌هاي الهيات جديد مسيحي غربي است. در اين دوره زماني در غرب، تغييرات و تحولات مهمي چون رنسانس و پديدآيي اومانيسم، شکل‌گيري نهضت اصلاح ديني و از همه مهم‌تر، عصر روشنگري به وقوع پيوسته است. هريک از اين اتفاقات، دستاوردها و پيامدهايي براي باورها و آموزه‌هاي مسيحي غربي داشته است به‌گونه‌اي‌كه مسيحيت غربي در شرف حذف کامل قرار گرفت. در اين زمينه، متألهان مسيحي درصدد چاره‌جويي برآمده و راه برون‌رفت از اين وضعيت را اولاً، پذيرش مقتضيات و پيامدهاي اين دستاوردها، ثانياً، ايجاد تحول و بازنگري در اعتقادات و آموزه‌هاي مسيحي براي هماهنگ‌سازي با اين پيامدها و دستاوردها ديده‌اند. هريک با طرح ايده‌هايي جديد، درصدد حفظ اعتقادات مسيحي، البته با قرائتي متفاوت از قبل، در دوران مدرن برآمده‌اند. نتيجه اين تلاش‌ها، شکل‌گيري مکاتب مختلف الهياتي، در مسيحيت غربي است.
    واکاوي زمينه‌ها و عوامل شکل‌گيري مکاتب الهيات جديد مسيحي، اولاً، ما را در فهم درست اين مکاتب ياري مي‌رساند. ثانياً، روشن مي‌گردد که طرح بعضي از ديدگاه‌ها و نظرات جديد در مغرب زمين، در عرصه الهيات مسيحي، درصدد حل چه مشکل يا تناقضاتي بوده است و در ارتباط با چه مسائل و مخاطراتي ارائه شده است. ثالثاً، روشن خواهد شد که آيا تعميم آن ايده‌ها در فضاي ديني ديگر و بدون آن پيش زمينه‌ها و مشکلات، صحيح مي‌باشد!
    اگرچه در مورد هريک از اين عوامل و زمينه‌ها، بحث‌هايي صورت گرفته است، اما با توجه به نوپا بودن طرح مباحث الهيات جديد مسيحي در کشور، بررسي نقش هريک از اين عوامل، در شکل‌گيري مکاتب الهيات جديد مسيحي، کاري نو به حساب مي‌آيد.
    اين مقاله درصدد بررسي نقش و تأثير مهم‌ترين عامل يعني دستاوردهاي عصر روشنگري، بر الهيات جديد مسيحي است. ازآنجا‌که ما شاهد شکل‌گيري مکاتب و نحله‌هاي متعدد الهيات جديد مسيحي هستيم، محدودة بررسي منحصر به چند متأله مهم ـ آلبرخت ريچل، بولتمان و پاننبرگ ـ مي‌شود.
    تعريف و تاريخ روشنگري
    تعريف «روشنگري»، همانند ساير تعريف‌ها دچار گوناگوني و اختلاف است. به ‌همين ‌دليل، براي روشنگري تعاريف مختلفي ارائه شده است، حد مشترک همه اين تعريف‌ها، اين است که روشنگري جنبشي است که ايمان به عقل، محور اصلي آن به حساب مي‌آيد (وود، 1995،ج 5ـ6، ص 109؛ هچ آبدروز، 1971، ج 8، ص 599).
    به‌رغم اختلاف‌نظري، که در بين مورخان در مورد تاريخ دقيق آغاز و افول روشنگري وجود دارد، شايد بتوان جوانه‌هاي پيدايش عصر روشنگري را در اوايل قرن هفدهم مشاهده کرد. از نظر سياسي ـ اجتماعي، معاهده صلح وستفاليا (1648)، که به جنگ‌هاي سي‌ساله خاتمه داد، و از نظر فکري، آثار فرانسيس بيکن (1561-1626) را مي‌توان جوانه‌هاي پديدآورنده روشنگري دانست (استنلی و اولسان، 1992، ص 16).
    بيکن، در آغاز عصر خرد قرار دارد و در آثار او، مي‌توان انتقال از عصر رنسانس به عصر روشنگري را مشاهده کرد؛ بدين‌معنا که او از اولين دانشمندان عصر جديد است که بر روش تجربه و آزمايش تأكيد کرد. وي روش نوپاي علمي را نه فقط طريقي براي درک جهان، بلکه طريقي براي سيطره بر آن به کار گرفت. بدين‌معنا وي بنيان‌هاي جامعه تکنولوژيکي مدرن را نهاد.
    بنابراين، جوانه‌هاي روشنگري را مي‌توان در آثار بيکن يافت، ولي بي‌ترديد هسته اصلي دوران روشنگري در قرن هيجدهم واقع شده است (وود، 1995،ج 5ـ6، ص 110؛ كرامر، 1972، ج 10، ص 468).
    برخي مورخان، سال‌هاي پاياني قرن هجدهم را پايان دوران روشنگري، و برخي ديگر، پايان آن را همزمان با اعلاميه استقلال امريکا در سال 1776 مي‌دانند. برخي نيز انقلاب فرانسه در سال 1789 را پايان آن برمي‌شمرند و سرانجام برخي ديگر، شکست فرانسه پس از انقلاب در 1815 ميلادي را پايان آن مي‌دانند. در نهايت، عده‌اي ظهور گرايش‌هاي رومانتيکي در پايان قرن هيجدهم را پايان عصر روشنگري مي‌دانند (واينر، 1385، ج2، ص 1405).
    گوياترين و تندروترين سخنگويان اين نهضت، روشنفکران فرانسوي ميانه قرن هجدهم بودند. اما روح اين نهضت، آلمان، انگلستان و جوامع آمريکايي را فرا گرفت و بر فضاي فکري سراسر دنياي مدرن تأثير گذاشت (باربور، 1392، ص 105). افرادي همچون فرانسيس بيکن، توماس هابز، اسحاق نيوتن، جان لاک، رنه دکارت، مونتسکيو، ماري ولتر، ژان ژاک روسو، اصحاب دايرة‌المعارف (ديدرو و دالامبر) لايب‌نيتس، کريستيان ولف و امثال آنها، در شمار دانشمندان به نام اين نهضت به‌شمار مي‌آيند (وود، 1995، ص 110ـ111).
    ويژگي‌هاي کلي روشنگري
    دوران روشنگري شامل مجموعه‌اي از انديشه‌ها و نگرش‌هاست. با اين حال، اصولي را مي‌توان برشمرد که بيانگر ويژگي‌هاي کلي اين دوران است.
    الف. عقلانيت و خردگراي
    اين عصر تأكيد زياد بر توانايي انسان در تعقل و خردورزي داشت(وود، 1995، ص 112). براين‌اساس، به‌عنوان «عصر خرد» (Age of Reason) معروف شد. متفکران عصر روشنگري بر اين باور بودند که خرد آدمي، قادر است همة مسائل اساسي انسان را حل‌ نمايد. معرفت تنها از طريق علم حاصل مي‌شود و هرگونه معرفت مبتني بر کشف و شهود، فريب‌آميز بوده و به تعبير کانت، براي بلوغ کمال انسان خطرناک است(گلدمن، 1375، ص 33).
    درک روشنگري از عقل، چيزي بيش از موهبتي صرفاً بشري بود. عقل روشنگري، راه سلوک با واقعيتي به نام «طبيعت» است که در اين عصر، در پرتو علم نيوتن و فلسفه جان لاک، بسيار روشن به نظر مي‌رسيد. اين روشنايي به اندازه‌اي بود که روشن‌انديشان، گمان مي‌کردند به‌راحتي مي‌توانند درون دهليزهاي تاريک زندگي انسان را هم ببينند(کاسيرر، 1372، ص 16). به عبارت ديگر، متفکران و نويسندگان بارز اين دوره، اعتقاد داشتند که عقل بشري ابزار خاص و يگانه راه‌حل مسائل مربوط به انسان و جامعه است. همان‌گونه که نيوتن با کاربست عقل، طبيعت را مورد تفسير قرار داده بود و طرحي براي پژوهش آزاد و معقول و فارغ از تعصب عالم طبيعت فراهم آورده بود، انسان نيز مي‌بايست عقل خويش را براي تفسير حيات سياسي، اجتماع، ديني و اخلاقي به کار گيرد و اموري چون وحي، آداب و سنن تثبيت شده، نبايد مانعي براي کار عقل به حساب آيند(کاپلستون، 1367، ج4، ص 49ـ50).
    چنين توقعي از عقل، برآمده از توجه و مطالعه‌اي است که نسبت به ويژگي و توانايي‌هاي عقل بشر، پس از جدا شدن از بنيان‌هاي هستي‌شناختي و الهياتي‌اش در اين عصر صورت گرفته است (مالرب، 2006، ج I، ص 319).
    اين سؤال مطرح مي‌شود که تفاوت اين عقل‌گرايي، با کار برد عقل در قبل از آن، بخصوص در قرن هفدهم چيست؟ در گذشته نيز از عقل استفاده مي‌شده است، اما چرا اين عصر، به دوران خرد مشهور شده است؟
    همان‌گونه که در بيان شد، کارکرد عقل در اين دوران، متفاوت از آن چيزي است که پيش از آن، بخصوص، در قرن هفدهم در جريان بود. در قرن هفدهم، کار واقعي فلسفه، که بر اساس عقل سير مي‌کرد، بنا کردن «نظام» فلسفي بود؛ يعني انديشه از برترين هستي و از برترين ايقان شهودي آغاز مي‌شد و در ادامه، نور ايقان را روي همه هستي و دانش مي‌تاباند. اين کار، با روش برهان و استنتاج منطقي صورت مي‌گرفت و قضاياي تازه‌اي به آن ايقان اصلي اضافه مي‌شد. بدين‌ترتيب، همة زنجيره دانش ممکن را حلقه حلقه به هم مي‌بافت. عصر روشنگري، اين‌گونه برهان و استنتاج را کنار مي‌گذارد و در جست‌وجوي مفهوم ديگري از حقيقت و فلسفه است و آرمان خود را از روي طرح و نمونه علم طبيعي معاصر برداشت کرد. اين روش فلسفي، در کتاب قواعد تفکر فلسفي نيوتن جلوه‌گر است. روش نيوتن، استنتاج صرف نيست، بلکه روش تحليل است. نيوتن، بحث خود را با قائل شدن به چند اصل معين و بديهي آغاز نمي‌کند، بلکه راهبرد او خلاف اين جهت است. پديده‌هاي او داده‌هاي تجربي‌اند و اصول او هدف تحقيقات اويند. پيش‌فرض پژوهش نيوتن عبارت است از: نظم و قانون کلي در جهان مادي. اين نوع قانون‌مندي، به اين معناست که امور واقعي ماده صرف نيستند، اينها را نمي‌توان مشتي عناصر مجزا دانست. بعکس، در سراسر امور واقعي صورتي يکسان ملاحظه مي‌شود. اين صورت، در قطعيت‌هاي رياضي و در ترتيب امور بر حسب اندازه و عدد ظاهر مي‌شود. اما اين ترتيبات را نمي‌توان در مفهوم صرف پيش‌بيني کرد، بلکه وجود آنها بايد در خود امور واقعي به اثبات برسد. بنابراين، روش تحقيق اين نيست که از مفاهيم و اصول بديهي، به سوي پديده‌ها حرکت کنيم؛ جهت حرکت، عکس آن است. مشاهده داده‌ها، علم را به دست مي‌دهد، قاعده و قانون هدف تحقيق است.
    فلسفة قرن هيجدهم (عصر روشنگري)، اين روش‌شناختي جديد را که نيوتن در فيزيک به کار مي‌برد، گسترش مي‌دهد و آن ‌را محدود به فيزيک و رياضي نمي‌داند، بلکه معتقد است: «تحليل» ابزار ضروري تفکر به‌طورکلي است. بدين‌ترتيب، عقل مفهوم ديگري مي‌يابد. عقل ديگر، حاصل جمع «انگاره‌هاي فطري»، مقدم بر هر نوع تجربه و آشکارکننده ذات مطلق امور نيست. اکنون عقل امري اکتسابي است، نه ميراث مسلم، عقل ديگر خزانه ذهن انساني نيست که در آن، حقيقت مانند سکه انبار شده باشد. عقل، آن نيروي فکري اصيلي است که ما را به کشف و تعيين حقيقت راهبري مي‌کند. اين تعيين حقيقت، نطفه و پيش‌فرض لازم هر نوع ايقان واقعي است. عقل، به‌واسطه کارکرد آن، قابل شناخت است. مهم‌ترين کارکرد آن، هم عبارت از: تجزيه همه داده‌ها و سرپاکردن و ترکيب دوباره آنها و ايجاد يک حقيقت ديگر است(کاسيرر، 1372، ص 46ـ54).
    ب. طبيعت‌گرايي
    با توجه به تأكيدي که بر مشاهده مستقيم طبيعت و دستاوردهاي آن، بخصوص در علم هيئت، فيزيک، رياضي توسط افرادي همچون کوپرنيک و نيوتن صورت گرفت، توجه روزافزوني به طبيعت شد. در عصر روشنگري، مردم بر اين باور بودند که واقعيت تابع قوانين عيني کلي و ثابتي است ـ ثابت، نه به معناي جامد يا چيزي که تحولي در آن روي نمي‌دهد؛ به اين معنا که تحولات واقعيت، هميشه از قوانين معيني پيروي مي‌کند، که با پژوهش علمي قابل شناسايي و قابل پيش‌بيني است(باربور، 1362، ص 71ـ73). طبيعت انساني هم گوشه‌اي از همين واقعيت است. در نتيجه، در انسان هم نوعي واقعيت ثابت وجود دارد و کار علم شناختن همين قوانين است. از سوي ديگر، چون واقعيت انساني يکي است، پس طبيعت انساني نمي‌تواند گوناگون شود. بنابراين، آنچه به نظر ما صادق يا برحق يا زيبا مي‌آيد، براي همه انسان‌ها در همه جا و همه زمان‌ها، چنين بوده و خواهد بود. به اين ترتيب، طبيعت به معناي عام کلمه، که شامل واقعيت عيني و زندگي ذهني انسان مي‌شود، يکي ديگر از مقوله‌هاي بنيادين فلسفه روشنگري است(کاسيرر، 1372، ص 17و 23ـ24).
    ج. دين‌ستيزي
    مخالفت با دين مکاشفه‌اي و به ‌دنبال آن، مخالفت با کليسا ويژگي بسيار از متفکران اين عصر بود. از نگاه برخي از روشن‌فکران، کليسا يادگار ايام توحش بود. پيشگامان روشنگري دين را به کناري نهادند و بي‌اعتنايي به مسائل مذهب را که نشانه‌هاي پيشرفت به‌شمار مي‌آمد، پيشه خود ساختند.
    دين‌ستيزي در همه اروپا رواج يافت. اين جريان در فرانسه به اوج خود رسيد و به‌صورت انقلاب تجلي يافت. انتشار و رواج کتاب «ساده دل» ، که در آن به مقدسات بي‌احترامي شده بود، نگرش حاکم بر اين عصر را نشان مي‌دهد. لامتري(Julien La Mettrie )، علم کلام الحاد را به نگارش در آورد و هلوسيوس(Claude Adrien Helvetius)، به نوشتن اخلاق کفر و الحاد مبادرت ورزيد.
    در ميان انديشمندان و نويسندگان عصر روشنگري، که با کليسا به مخالفت برخاسته بودند، ديدرو (1713ـ1784) را مي‌توان سر دسته ايشان دانست. به عقيده وي:
    مردم هرگز آزاد نخواهند شد، مگر آن‌گاه که سلاطين و کشيشان هر دو به دار آويخته شوند. ... زمين وقتي حق خود را به دست خواهد آورد که آسمان نابود شود. هولباخ، که سخت تحت تأثير ديدرو بوده و برخي از آراء او را در کتاب «مسلک طبيعت» به رشته تحرير درآورده است، درباره خدا مي‌گويد: «اگر به مبدأ برگرديم، خواهيم ديد که جهل و ترس، خدايان را به وجود آورده است (دورانت، 1375، ص 318ـ320).
    با نشر اين آراء توسط ديدرو و دالامبر، که از طريق دايرة‌المعارف صورت گرفت، مخالفت با دين وجهه نظر روشن‌فکران شد و بر آن شدند تا جنبه‌هاي مختلف زندگي، همچون سياست، اقتصاد، علوم اجتماعي و تعليم و تربيت را از دين تهي سازند.
    د. تأسيس دين طبيعي
    عصر روشنگري، چنان‌که بيان شد، دورة اصالت تعقل محض است براين‌اساس، انديشمندان اين عصر تلاش کرده‌اند که يک دين در محدوده عقل محض (دئيسم) تأسيس کنند. دئيسم، يعني اعتقاد به خدا بدون اعتقاد به دين منزَل (کاپلستون، 1367، ج4، ص 52؛ باربور، 1362، ص 75-76). هدف دئيسم، اين است که رازها و رمزها و اعجازها را از فضاي دين اخراج کند و دين در پرتو نور دانش قرار دهد. براين‌اساس، تنها معارفي از دين قابل پذيرش است که با عقل و دانش بشري قابل اثبات باشد. کتاب‌هايي نظير مسيحيت بدون راز اثر جان تولاند (John Toland ) (1670ـ1722) و مسيحيت به قدمت آفرينش (Christianity as Old as Creation) اثر متيو تيندال (Matthew Tindal ) ( 1655ـ1733)، بيانگر اين ديدگاه مي‌باشد (کاسيرر، 1372، ص 228-231؛ براون، 1385، ص 70ـ75).
    ه‍ . آزادي و خودمختاري
    در اين عصر، انسان مستقل و خودمختار، هر مرجع اقتداري را که ملاک نهايي داوري در مورد حقيقت و عمل بود، اما خارج از انسان قرار داشت، از سرير فرمانروايي به زير آورد. ديگر استناد به سنت، کتاب ‌مقدس، يا اصول ايماني مسيحيت نبود که به اختلاف‌نظرها در باب عقيده و رفتار پايان مي‌بخشيد. اکنون، هر انساني مي‌توانست ادعاهايي را که مرجع اقتداري خارج از انسان بود، به بوته نقد بکشد (وود، 1995، ص 112ـ113). ايمانوئل کانت، به شکل گويايي اصل خودمختاري در دوران روشنگرايي را چنين بيان مي‌کند:
    روشنگري، خروج آدمي است از نابالغي به تقصير خويشتن خود و نابالغي، ناتواني در به کار گرفتن فهم خويشتن است بدون هدايت ديگري. اين نابالغي به تقصير خويشتن است، وقتي که آن نه کمبود فهم، بلکه کمبود اراده و دليري در به کار گرفتن آن باشد، بدون هدايت ديگري. دلير باش در به کار گرفتن فهم خويش. اين است شعار روشنگري (کانت، 1376، ص 18).
    و. پيشرفت
    روشنگري، عصر باور خوش‌بينانه به پيشرفت بود (کاپلستون، 1367، ج4، ص 51). متفکران اين عصر، بر اساس آراء دکارت و ديگران بر اين باور بودند که چون بر جهان نظم حاکم است و اين جهان قابل شناخت است. پس به‌کارگيري روش صحيح، مي‌تواند منجر به حصول شناخت صحيح گردد. اما اکتساب آگاهي و دانش، صرفاً هدف به‌شمار نمي‌آيد. براساس نگرش عصر روشنگري، آگاهي از قوانين طبيعت از نظر عملي نيز مهم بود. شناخت و به‌کارگيري اين قوانين، طريقي را به وجود مي‌آورد که منجر به سعادت، عقلانيت و آزادي انسان‌ها مي‌شد(باربور، 1392، ص 113).
    اعتقاد به پيشرفت و تکامل تا بدانجا پيش رفت که کندروسه(Marquis de Condorcet)، در سال 1793 در زندان کتاب فهرست تاريخ پيشرفت روح و فکر بشر را نگاشت(دورانت، 1375، ص 250).
    متفکران روشنگري، با مشاهده پيشرفتي که در عصر خرد مي‌ديدند، در مورد آينده خوش‌بين بودند. آنان علي‌رغم فراز و نشيب‌هاي تاريخي، اطمينان داشتند که سير کلي تاريخ، سيري صعودي و پيشرونده است. بنابراين، با اميدواري به آينده به‌عنوان «سرزمين موعود» مي‌نگريستند و معتقد بودند: اگر انسان‌ها مي‌آموختند که در پرتو قوانين طبيعت زندگي کنند، حقيقتاً رؤياي آرمان‌شهر تحقق مي‌يافت(واينر، 1385، ج2، ص 1409؛ باربور، 1362، ص 78ـ79).
    با توجه به اين اصول و ويژگي‌هاي عصر روشنگري، کاملاً روشن است که دين و الهيات، بايد دست‌خوش تغيير و تحولات گسترده شوند. جنبش روشنگري، سرآغاز دوره‌اي پر از ترديد و تزلزل براي مسيحيت بخصوص مسيحيت پروتستان، در غرب اروپا و آمريکاي شمالي بود.
    تعارض دستاوردهاي روشنگري با الهيات
    چنان‌که گذشت، اصل کارايي مطلق عقل بشري، شالودة نقش جنبش روشنگري بود. دين عقلاني، برآمده از جنبش روشنگري، خود را در تعارض با چند حوزة عمده در الهيات يافت:
    1. معجزات
    از جمله حمله‌هايي که پيروان جنبش روشنگري به مسيحيت داشته‌اند، معجزات و امکان آنها بوده است(براون، 1385، ص 152ـ154). در طي قرون متمادي، متألهان مسيحي بر اين بودند که معجزات را به‌منزله آيات و مؤيداتي بر پيام کتاب ‌مقدس مورد استناد قرار مي‌دادند. شکافته شدنِ درياي سرخ، مؤيد اين بود که خدا با بني‌اسرائيل در حادثه خروج از مصر همراه بوده است. معجزاتي که به دست عيسي مسيح صورت گرفته، تأكيدي بر الوهيت او بود. رستاخيز او از قبر، مهر نهايي بر پيروزي او بر گناه، مرگ و سپاهيان دوزخ بود. اعمال پر صلابتي که به دست رسولان انجام شد، شاهدي بر قدرت روح‌القدس بود.
    تأكيد تازه بر نظم مکانيکي و نظام داشتن جهان، که ميراث فکري نيوتن است، ترديدهايي را دربارة گزارش‌هاي عهدجديد درباره رويدادهاي معجزه‌آسا به دنبال آورد. اين ديدگاه علمي، هر حادثه‌اي را کاملاً محکوم قوانين طبيعت مي‌دانست. عالم مادي يک پيوستار علّي بسته و مصون از اعمال گاه‌گاه فاعل‌هاي فوق‌طبيعي است. عالم طبيعت، که دانشمند تجربي در آن نظر مي‌کند، عالمي نيست که در آن مداخله خداوند لحاظ شده باشد. براين‌اساس، عده‌اي مثل هيوم، محتمل بودن معجزات را زيرسؤال بردند، و درصدد برآمدند که معجزات را به شيوة ديگري تفسير کنند. هيوم ادعا کرد که هميشه در اين‌گونه موارد، معقول‌ اين است که معتقد باشيم تبيين علمي آنها، صرفاً از ديد ما مخفي است. در مورد رستاخيز عيسي به جاي نقض انتظام قانون طبيعي، محتمل‌ اين است که شاهدان خطا کرده باشند(فرگوسن، 1382، ص 21ـ22). عده‌اي ديگر مانند جي. اي. لسينگ(G.E Lessing )، منکر آن بودند که گواهي بشري در مورد حادثه‌اي مربوط به زمان‌هاي گذشته، بتواند اعتبار آن را ثابت کند. در نهايت، افرادي همچون ديدرو(Dederot) اعلام کردند که اگر همه مردم پاريس، يک صدا بگويند که مرده‌اي از ميان مردگان برخاسته، او يک کلمه از اين ادعا را باور نخواهد کرد(هوردرن، 1368، ص 30؛ مک‌گراث، 1384، ص 186ـ187).
    از مهم‌ترين کتاب‌ها در اين زمينه، کتاب زندگي عيسي(The Life Of Jesus) اثر ديويد فريدريش اشتراس(David Friedrich Strauuss’s) آلماني است. او در اين کتاب، پاية تاريخي همة حوادث ماوراء‌طبيعي مذکور در اناجيل را رد مي‌کند. به نظر او، اين وقايع، داستان‌ها و اساطيري هستند که به‌طور ناخودآگاه، در دوره بين مرگ عيسي و نوشته شدن اناجيل در قرن دوم ميلادي به وجود آمدند(براون، 1385، ص 152). براين‌اساس، او معتقد بود: بايد معجزات را «اسطوره» تلقي کرد؛ يعني به صورت حکاياتي که در قالبي تاريخي مطرح شده‌اند، ولي بيانگر انديشه ديني‌اند. همچنين، او معتقد بود: اناجيل به گونه‌اي تأليف شده‌اند تا اين عقيده را که عيسي خداست، به تصوير بکشند؛ يعني همة مطالبي که پيرامون شفابخشي، معجزات طبيعي و گزارش‌هاي مربوط به عيسي و رستاخيز او در اناجيل آمده است، بيانگر عقيده به الوهيت عيسي است(فرگوسن، 1382، ص 35). در حقيقت، ديدگاه اشتراس، ديدگاهي تحويل‌گرايانه بود، ولي به هر حال، معجزات را نمي‌پذيرفت.
    چنين ترديد روزافزوني دربارة «شواهد معجزه‌آساي» عهد جديد، مسيحيت سنتي را وادار كرد تا از آموزه الوهيت مسيح، به دلايل ديگري غير از معجزات دفاع کند.
    2. کتاب ‌مقدس
    پيشرفت‌هاي برجسته‌ در علم تجربي، كه به دست مرداني مانند کوپرنيک، گاليله و نيوتن صورت گرفت، با اين تصور رايج که کتاب‌مقدس منبع خطاناپذير حقيقت علمي، اخلاقي و الهياتي است، تعارض پيدا کرد. اگر نظر کوپرنيک صائب مي‌بود، در اين صورت زمين به صورتي ثابت در مرکز منظومه شمسي قرار نداشت(رندال، 1376، ج1، ص 253ـ255؛ مولاند، 1390، ج4، ص 214ـ221) و خورشيد نمي‌توانست در آسمان ساکن بماند، تا سپاهيان يوشع از دشمنان خويش انتقام بگيرند(يوشع، 10: 12). شک و ترديدهاي نيز در خصوص حقيقت منطوقي ايام شش‌گانه آفرينش در باب سفر تکوين، پديدار شد. در عين حال، توفيق تدريجي روش آزمايشي عقل، که نيوتن به کار بسته بود، موهم اين بود که ديگر کتاب ‌مقدس، به‌عنوان متن علمي اعطا شده از سوي خداوند، ضروري نيست. در مواردي که علوم طبيعي با کتاب مقدس تعارض پيدا مي‌کرد، عموماً کتاب ‌مقدس بازنده اين تعارض بود(فرگوسن، 1382، ص 20ـ21).
    3. براهين اثبات وجود خدا
    تأثير ديگر روشنگري بر الهيات، در ادله و براهين سنتي اثبات وجود خداست. براهيني چون نظم، وجود‌شناختي، و برهان جهان‌شناختي که از فيلسوفان يونان تا آن زمان مطرح و مورد قبول بود، عمدتاً از سوي هيوم و کانت نقد شد. انتقادات، جدا از درستي و نادرستي آن، تأثير عميقي بر الهيات داشته است. اين امر که فلسفه مي‌تواند از طريق استدلال مابعدالطبيعي، پايه دعاوي دين را تحکيم و تقويت کند، مفروض نمي‌شد. نتايج الهياتي را ديگر نمي‌شد با برهان اثبات کرد. در نتيجه، الهي‌دانان بعدي، براي تأسيس نظام‌هاي خويش، به منابع ديگر نظر کردند(فرگوسن، 1382، ص 22ـ24).
    4. مکاشفه (وحي)
    تا آن زمان، مفهوم «مکاشفه» در الهيات مسيحي، اهميتي محوري داشت(مک‌گراث، 1384، ص 188). مکاشفه به عنوان معيار غايي حقيقت در نظر گرفته مي‌شد. وظيفه عقل بشري اين بود که در پي حقيقتي برآيد که توسط مکاشفه به انسان داده شده بود. شعاري که به آنسلم نسبت داده مي‌شود، تا آن زمان قانون حاکم بر جست‌و‌جوي حقيقت بود: «ايمان دارم تا درک کنم». همسو با اين اصل، کارکرد عقلاني انسان، اثبات صحت حقايق مکشوف و سازش دادن تجربه بشري با تصويري تلقي مي‌شد که ايمان مسيحي به دست مي‌داد.
    اما در روشنگري، عقل بشر به عنوان حکم حقيقت، جايگزين مکاشفه‌اي شد که از خارج بر انسان تحميل شده بود؛ زيرا اکنون عقل بود که تعيين مي‌کرد چه چيزي مکاشفه است. شعار آنسلم واژگونه شد، و ذهنيت جديد در قالب اين کلمات بيان گرديد: «به چيزي ايمان دارم که مي‌توانم درکش کنم». بنابراين، ديگر نه پذيرش کورکورانه خرافاتي که مراجع قدرت آن را اعلام مي‌کردند، بلکه به‌کارگيري عقل براي نظام بخشيدن به آنچه تجربه بشري در اختيار او مي‌گذاشت و نيز متابعت از عقل به هرکجا که رهنمون شود، به ابزار روشنگرانه اکتساب آگاهي تبديل شد (استنلی و اولسان، 1992، ص 17).
    نتيجه اين نگرش در روشنگري، ظهور «دين طبيعي» يا همان «دئيسم» بود و از آن زمان به بعد، دانشمندان و متالهان به شکل فزاينده‌اي بين «دين طبيعي» و «دين مکشوف و وحياني» تمايز قائل بودند. هر قدر بيشتر از آغاز عصر روشنگري مي‌گذشت، به همان نسبت نيز دين مکشوف بيشتر مورد حمله قرار مي‌گرفت. دين‌طبيعي در مقام دين حقيقي منزلت بيشتري مي‌يافت. در نهايت، دين‌ طبيعي عصرِ روشنگري يا دين عقلاني، جانشين ديني شد که در آن، بر اصول ايماني و آموزه‌هاي ديني تأكيد مي‌شد؛ تأكيدي که ويژگي اصلي ديانت در قرون وسطا و دوران اصلاح ديني بود.
    5. آموزه گناه نخستين
    اين انديشه، که سرشت بشر تا حدي دچار کاستي شده و يا به فساد کشيده شده و آموزه راست‌دينانه «گناه اوليه» بيانگر آن است (برانتل، 1381، ص 72-74)، با مخالفت شديد جنبش روشنگري مواجه شد. ولتر و ژان ژاک روسو، اين آموزه را به اين دليل که موجب بدبيني در مورد توانايي‌هاي بشر شده و مانع رشد اجتماعي و سياسي بشر است، مورد انتقاد قرار دادند.
    انکار گناه اوليه، از اهميت بسياري برخوردار بود؛ زيرا اساس آموزه مسيحي بازخريد افراد، بر اين فرض استوار است که بشر نيازمند رهايي از اسارت گناه اوليه است. از ديدگاه جنبش روشنگري، خود انديشه گناه اوليه، ظالمانه است و بشر نيازمند رهايي از قيد آن است (مک‌گراث، 1384، ص 188ـ189).
    6. هويت و اهميت عيسي مسيح
    حوزه‌اي ديگري که در آن جنبش روشنگري، چالشي سرنوشت‌ساز براي ايمان مسيحي پديد آورد، مربوط به شخص عيساي ناصري بود. در اين مورد، از دو تحول بسيار مهم مي‌توان نام برد: ريشه‌هاي پرس‌و‌جو از «عيساي تاريخي» و ظهور نظرية اخلاقي کفاره دادن مسيح.
    خداشناسي طبيعي(الهيات عقلي) و جنبش روشنگري، هر دو اين نظريه را مطرح کردند که اختلافي جدي ميان اهميت عيساي تاريخي واقعي و تفسير عهد جديد وجود دارد. در وراي تصوير عهد جديد از رهايي‌بخش فوق طبيعي عيسي، چهره‌اي بشري و ساده و معلمي بزرگ با احساسات متعارف قرار دارد. در اين راستا، نوشته‌هاي بسياري به بازار آمد که از مهم‌ترين آنها، کتاب در جست‌وجوي عيساي تاريخي (The Quest of the Historical Jesus)  اثر آلبرت شوايتزر (Albert Schweitzer) و کتاب زندگي عيسي (The Life of Jesus) به قلم مستشرق فرانسوي ژ. اي. رنان (Ernest Renan) است.  از نظر اين نويسندگان، عيسي تنها معلم برجسته محبت و اخلاق بود (براون، 1385، ص 153ـ154).
    اين انديشه بدان معنا بود که مي‌توان از گزارش‌هاي عهد جديد از عيسي مسيح فراتر رفت و عيسايي ساده‌تر و بشري‌تر را کشف کرد که روح جديد زمان، آن را بهتر مي‌پذيرد. قدرت اخلاقي عيسي، در کيفيت تعاليم و شخصيت ديني او قرار دارد، نه در اين نظر نپذيرفتني که او خداي تجسّد يافته است. برهمين‌اساس، جست‌وجو براي يافتن «عيساي تاريخي» آغاز شد.
    دومين حوزه‌اي که در آن، انديشه‌هاي سنتي دربارة عيسي با مشکل مواجه شد، اهميت مرگ عيسي بود. از ديدگاه سنتي، مرگ عيسي بر صليب از منظر رستاخيز، که جنبش روشنگري آن را حادثه‌اي تاريخي نمي‌دانست، راهي بود که خداوند در آن توانست گناهان بشر را ببخشايد. در جنبش روشنگري، «نظريه باز خريد» مورد انتقادات روزافزوني قرار گرفت و آن را شامل نظريه‌اي من درآوردي و ناپذيرفتني مانند گناه اوليه دانست.
    مرگ عيسي بر صليب، دگربار تفسير شد که هدف از آن، الهام دادن از خودگذشتگي و فداکاري مشابهي از سوي پيروان بود (مک‌گراث، 1384، ص 190ـ191). در ادامه، زنده شدن عيسي در رستاخيز (قبر) انکار شد.
    تأثير دستاوردهاي روشنگري بر الهيات جديد
    عصر روشنگري با اين تغيير و تحولات گسترده در عرصه‌هاي گوناگون، تأثيرات فراواني بر الهيات جديد مسيحي داشته است. در ادامه، به تأثير اين تغيير و تحولات، در سه نظرية مهمي که در الهيات جديد مسيحي مطرح شده است، مي‌پردازيم.
    الف. الهيات به‌دنبال پي‌افکندن نظامي از احکام ارزشي
    آلبرخت ريچل (Albercht Ritschl) (1882-1889م)، يکي از تأثيرگذارترين متألهان قرن نوزدهم و از متألهان معروف الهيات جديد مسيحي است (لين، 1380، ص 385). تأثير عصر روشنگري بر انديشه‌هاي او کاملاً روشن است. ريچل، راه برون‌رفت از وضعيتي که دستا‌وردهاي عصر روشنگري براي مسيحيت پيش‌آورده بود؛ يعني تعارض علم‌ و دين و در نتيجه، در شرف حذف قرار گرفتن مسيحيت، را در درک جديد از الهيات مسيحي مي‌داند.
    تعارض دستاوردهاي روشنگري با الهيات را مي‌توان تعارض « علم با دين مسيحيت» نام نهاد؛ يعني دستاوردهاي علمي با باورهاي دين مسيحيت در زمينه کتاب ‌مقدس، معجزات، براهين اثبات خدا، مکاشفه (وحي)، گناه نخستين و هويت عيسي سازگار نبود.
    ريچل، با پايبندي کامل به دستاوردهاي عصر روشنگري، راه برون‌رفت از اين مشکلات را دست برداشتن از اين باور‌ها و بنيان نهادن الهيات بر بنيان جديد دانست. از نظر او، الهيات بايد به‌دنبال ايجاد نظامي از احکام ارزشي باشد، نه ارائه انديشه‌ها و ايده‌هاي علمي.
    ريچل، بر اين باور بود که تعارض بين الهيات و علم، به دليل عدم درک صحيح از وجود تمايز بين شناخت «علمي» و «ديني» به وجود آمده است. از نظر او، تلاش علوم براي درک ماهيت ذاتي واقعيت، بر اساس چشم‌اندازي بي‌طرف و جدا از قضاوت‌هاي ارزشي است. درحالي‌که شناخت ديني شامل قضاوت‌هاي ارزشي دربارة واقعيت است (هوردرن، 1368، ص 42). يک دانشمند بر اساس مشاهدات دقيق خود در مورد حقايق، قضاوت‌هايي مي‌کند که مي‌توان آنها را با آزمون تجربي مورد بررسي قرار داد. اما در دين، نمي‌توان در مورد خدا و وقايعي که در گذشته انجام شده، آزمون تجربي انجام داد. از‌اين‌رو، اعتقادات ديني قضاوت‌هايي در مورد ارزش‌ها هستند و نشان مي‌دهند که تجربه خاص، يا شخص و واقعه خاص، از نظر فرد شناسنده داراي چه مفهومي است (براون، 1385، ص 156).
    براين‌اساس، تضاد بين علم و دين، زماني پديد مي‌آيد که دين دربارة حقايق اظهارنظر ‌کند، يا اينکه علم درباره ارزش‌ها سخن ‌بگويد. مثلاً وقتي دين فرضيه تکامل را غلط مي‌شمارد، اين يک قضاوت علمي از سوي دين است و نتيجه آن نقصان علم است. در مقابل، علم وقتي مي‌گويد: چون انسان از حيوانات پست‌تر است. در نتيجه، ارزش او از حيوانات بيشتر نيست، قضاوتي است که علم در مورد يک امر ارزشي انجام داده است. نتيجة آن نقصان دين است. درحالي‌که هريک از اين دخالت‌ها بي‌جا و نادرست است (هوردرن، 1368، ص 43).
    شناخت ديني، به ارزش امور براي تحقق خير اعلاي شخص مربوط است. خير اعلاي بشر در ملکوت خدا يافت مي‌شود. چنان‌که در عيسي مسيح مکشوف شده است. براين‌اساس، الهيات به دنبال پي‌افکندن نظامي از احکام ارزشي است که صرفاً بر تأثير خدا بر زندگي مسيحيان و ارزش اين تاثير براي خير اعلاي‌شان مبتني است. الهيات براي تحقق اين هدف، به تحقيق تاريخي در خودآگاهي عيسي دست مي‌يازد و به بررسي نخستين تأثيرات موعظه او دربارة ملکوت خدا بر مسيحيان اوليه مي‌پردازد (استنلی و اولسان، 1992، ص 53ـ54).
    ريچل، با ارائه اين درک جديد از الهيات، به درک جديدي نيز از آموزه‌هاي اصلي مسيحي نائل شد و تبييني از آنها ارائه داد که با دستاوردهاي عصرروشنگري در تعارض يا تخالف نبود.
    بر اساس درک جديد ريچل، الهيات ديگر به مابعدالطبيعه متکي نبود. به همين دليل، ديدگاه سنتي در مورد اثبات خدا و صفات او و حتي تثليث نفي مي‌شد؛ زيرا دلائل اثبات وجود خدا، صفات خدا و تثليث، آنچنان‌که در ديدگاه سنتي مطرح بود، در دايرة شناخت علمي قرار داشت که ربطي به الهيات ندارد؛ زيرا محدودة الهيات، محدودة احکام و نظام ارزشي است، نه محدوده شناخت علمي. به همين دليل، ريچل ديدگاه سنتي در اين مسائل را نفي کرد.
    از سوي ديگر، ريچل ديدگاه ماقبل روشنگري در مورد الوهيت عيسي را چون ديدگاهي نظري و مبتني بر مابعدالطبيعه مي‌دانست، آن ‌را هم نفي کرد و به‌جاي آن، تصويري ارزشي از آن ارائه داد. الوهيت عيسي، بر اين اساس است که او منشأ نهضتي است که ايجادکنندة ارزش‌ها مي‌باشد و مردم را رهبري کرده است، تا خداي ارزش‌ها را پيدا کنند. به عبارت ديگر، زندگي عيسي تجسم اخلاق و رفتاري چنان عالي است که به ما الهام مي‌بخشد، مانند او زندگي کنيم. الوهيت عيسي، به اين معنا است که او کاري را براي ما انجام مي‌دهد که فقط خدا مي‌تواند انجام دهد. او ما را متوجه عالي‌ترين نوع زندگي مي‌نمايد (هوردرن، 1368، ص 43).
    براين‌اساس، تصديق الوهيت عيسي، قضاوتي ارزشي است که مسيحيان بر اساس تأثيري که زندگي عيسي بر رستگاري آنها دارد، بدان قائل شده‌اند. ازآنجاکه عيسي حامل منحصر به فرد ملکوت خداست، وي براي مسيحيان از ارزشي برابر با خدا برخوردار است (گرانز و روگر اي،1992، ص 57).
    همچنين، وي در مورد «نجات» معتقد بود که نجات در دنياي ديگر معني ندارد؛ چون در اين صورت، نجات يک امر مابعدالطبيعي مي‌گردد که از دايرة احکام ارزشي خارج است. پس، نجات بايد در همين دنيا محقق گردد. ازاين‌رو، ريچل آموزه‌هاي اصلي الهيات مسيحي را در ساية دستاوردهاي عصر ‌روشنگري، بازنگري مي‌کند و تغييراتي اساسي در آنها به وجود مي‌آورد تا همسو با دستاوردهاي عصر روشنگري گردد.
    ب. اسطوره‌زدايي از عهد جديد
    رودولف کارل بولتمان (Rudolf Karl Bultman) (1884-1976م)، از متألهاني است که با تأثيرپذيري از مفاهيم اگزيستانسياليستي، رويکردي جديد در الهيات مسيحي ارائه کرد. وي پرسش‌هايي اساسي و سرنوشت‌ساز در الهيات و ماهيت اعتقاد مسيحي مطرح كرد.
    تأثيرپذيري بولتمان از دستاوردهاي عصر روشنگري، کاملاً در انديشه‌هاي او آشكار است که به گوشه‌هايي از آن اشاره مي‌شود. بولتمان معتقد است: نبايد خدا را در شمار پديده‎هاي ديگر قرار داد؛ زيرا در اين صورت، ايمان تا حد عقيده به نظريه‌اي تاريخي تنزل پيدا مي‌کند. مثلاً، اگر خداوند را همان علت فوق‌طبيعي برخي حوادث تاريخي، مثل حادثه خروج بني‌اسرائيل از مصر يا شفاي عاجل بيماري خاصي تلقي کنيم، خدا، فاعلي خواهد بود که هراز‌چند گاهي در سير طبيعت و تاريخ مداخله مي‌کند. اعتقاد به چنين چيزي، ايمان نيست، بلکه خرافه است. همچنين، نمي‌توان خدا را در شخصيت‌هاي تاريخ‌ساز مثل عيسي جست‌وجو کرد؛ زيرا هيچ شناخت بي‌واسطه‌اي نسبت به خداوند، همانند شناخت‌هاي بي‌واسطه ما، به اشيا وجود ندارد. خدا به شيوه‌اي شبيه تجربه حسي، يا قضاياي رياضي و علمي براي ما قابل دسترس نيست. هر تلاشي براي درک خداوند، از منظري خنثا در نهايت منجر به تحريف آن مي‌شود (بولتمان، 1385، ص 82ـ83؛ فرگوسن، 1382، ص 56ـ57).
    از نظر بولتمان، ايمان نبايد هرگز پذيرش يک جهان‌بيني باشد. جهان‌بيني، فرضيه‌اي تبيين‌کننده است که از سوي پژوهشگر بي‌طرف، مورد تفسير و آزمايش قرار مي‌گيرد، مثل برهان جهان‌شناختي. بولتمان معتقد است: در اين صورت ماهيت خدا تحريف مي‌شود و خدا به اندازه يک اصل، در متن يک نظام فکري تنزل مي‌يابد. ايمان با صِرف قبول عقلاني يک جهان‌بيني همگون مي‌شود (بولتمان، 1385، ص 80ـ81؛ فرگوسن، 1382، ص 57ـ58).
    از نظر بولتمان، بايد از عينيت‌بخشي در ايمان دوري جست. عينيت‌بخشي، در جايي به وجود مي‌آيد که يافته‌هاي مربوط، مورد ارزيابي قرار گيرد و نظريه‌اي تبيين‌کننده که به تبيين و طبقه‌بندي آن يافته‌ها مي‌پردازد، ارائه شود. ازاين‌رو، عينيت‌بخشي زماني روي مي‌دهد که محقق الگويي براي فهم واقعيت خلق مي‌کند. به‌رغم اينکه اين رويه، براي دانشمند تجربي يا مورخ، رويه‌اي کاملاً مشروع است، اما براي الهي‌دانان نامناسب است؛ زيرا عينيت‌بخشي مستلزم طرح پيش نهاده‌اي است که جداي از واقعيت مورد سؤال، بتوان آن را مورد بحث و تصديق قرار داد. نتايج اين نوع عينيت‌بخشي، همان ثمرات رنج و تلاش بشري است.
    در مورد عيسي نيز او معتقد است که جنبة تاريخي عيسي، اهميت چنداني در ايمان مسيحي ندارد؛ چون ايمان کسب شناخت دربارة وقايع تاريخي نيست، بلکه عبارت است از: ‌واکنشي شخصي به مسيحي که انسان از طريق پيام انجيل با او روبرو مي‌شود، و اين پيام چيزي نيست، جز اعلام اين امر که خدا در عيسي عمل کرده است (استنلی و اولسان، 1992، ص 88).
    نمونه‌هايي ديگر از عينيت‌بخشي در الهيات وجود دارد؛ مثل عقيده به عصمت کلمات کتاب آسماني و يا تفسير ايمان به موافقت عقل، با مجموعه‌اي از جزم‌هاي کليسايي. اين الهيات، ايمان را به نظامي که ذهن مي‌تواند به شيوه‌اي منعزل با آن موافقت کند، تنزل داده است (فرگوسن، 1382، ص 58ـ60). اينها جملگي حکايت از اين دارد که بولتمان، به شدت تحت تأثير دستاوردهاي عصر روشنگري و بعد از آن است؛ يعني بولتمان با پذيرش دستاوردهاي عصر روشنگري و تعارض آنها با آموزه‌هاي مسيحي، اشکال کار را در اين مي‌بيند که الهي‌دانان مسيحي، ايمان را به‌مثابه يک نظام ذهني تلقي کرده‌اند، تا بتوانند به شيوه‌هايي مستقل و منعزل از همه چيز، به آن بپردازند و با آن موافقت کنند. بولتمان، به اين شيوه معترض است و آن را عينيت بخشي به ايمان مي‌داند که به نظر او امري نادرست است.
    بولتمان، با طرح نظريه «اسطوره‌زدايي» (Demythologizing)، درصدد حل مشکلات به‌وجودآمده بر سر راه ايمان مسيحي است. او در تبيين اسطوره گويد: اسطوره، علمي بدوي است که هدف آن تبيين پديده‌ها و رويدادهايي است که غريب، غيرعادي، شگفت‌انگيز يا هراس‌آورند. اين تبيين از طريق نسبت دادن اين پديده‌ها و رويدادها، به علل فوق طبيعي، خدايان يا ارواح شيطاني، صورت مي‌گيرد.
    اساطير، فهمي خاص از وجود بشري را به تصوير مي‌کشند. اساطير، بر اين باورند که اساس و حدود و ثغور جهان و زندگي انسان، در قدرتي جاي دارد که فراتر از تمامي چيزهايي است که ما مي‌توانيم آنها را محاسبه يا مهار کنيم. اساطير به آنچه غيرمادي و معنوي است، عينيتي مادي و دنيوي مي‌دهند (بولتمان، 1385، ص 26ـ27).
    بولتمان در تبيين اسطوره‌زدايي از کتاب ‌مقدس گويد: اسطوره‌زدايي، کتاب مقدس را تأويل مي‌کند تا معناي عميق‌تري براي مفاهيم اساطيري پيدا کند و کلام خداوند را از پوستة جهان‌بيني‌اي کهنه و قديمي آزاد سازد (بولتمان، 1385، ص 56). اسطوره‌زدايي، روشي هرمنوتيکي است؛ يعني نوعي روش تأويل و تفسير است. هرمنوتيک، يعني فن يا هنر تفسير (بولتمان، 1385، ص 60). براي پر‎کردن شکاف بين طرز تفکر نويسندگان عهد ‌جديد و طرز فکر انسان نوين، از روش هرمنوتيکي استفاده مي‎شود.
    بولتمان با طرح نظريه اسطوره‌زدايي، باورهاي الهياتي ماقبل عصر روشنگري دربارة خدا، کتاب‌مقدس و عيسي را رد مي‌کند و تفسيرهاي جديد از آنها ارائه مي‌دهد.
    او با وام‌گيري از مفاهيم اگزيستانسياليستي معتقد است: خدا فقط در مواجهه شخصي شناخته مي‌شود و هرگز بر مبناي مفاهيم ما به ادراک درنمي‌آيد (بولتمان، 1385، ص 82ـ83؛ فرگوسن، 1382، ص 56ـ57). در نتيجه، اگر براهين اثبات خدا بر اساس دستاوردهاي عصر روشنگري دچار مشکل شدند، ضربه‌اي به ايمان مسيحي وارد نمي‌شود.
    بولتمان دربارة مکاشفه(وحي)، ايدة جديدي ارائه مي‌دهد. او معتقد است: در مواجهه شخصي بين خدا و مؤمنان، انکشاف ذاتي الهي صورت مي‌پذيرد و در اين لحظة سرنوشت‌ساز، کلمه خدا استماع و ايمان خلق مي‌شود. بدين‌سان، وحي خداوند کاملاً اعجازآميز است و از عملي که اين وحي در آن درک و فهم مي‌شود، لاينفک است (فرگوسن، 1382، ص 63). ازاين‌رو، مکاشفه دربرگيرندة خدا و انسان است؛ زيرا اساساً يک ملاقات است. در ديدگاه قديمي ارتودکسي، مکاشفه در کتاب ‌مقدس نهفته است؛ اعم از اينكه انسان آن را بپذيرد و يا نپذيرد. از ديدگاه بولتمان، مکاشفه فقط زماني تحقق مي‌يابد که هم خدا و هم انسان، در واقعه مکاشفه شراکت مي‌کنند. به نظر بولتمان، کلامي که خدا به‌گونه‌اي فوق طبيعي بيان مي‌کند، ولي انسان آن را نمي‌شنود و به آن ايمان نمي‌آورد، نمي‌تواند مکاشفه باشد (رام، بي‌تا، ص 36).
    بولتمان در مورد عيسي معتقد است: اناجيل عيساي تاريخي را به تصوير نمي‌کشند، بلکه تمرکز آنها بر مسيح مورد قبول ايمان است. از نظر او، اين مسئله لطمه‎اي به ايمان مسيحي نمي‏زند؛ زيرا هسته مرکزي ايمان اين نيست که ببينيم عيسي از نظر تاريخي چه شخصي بوده است، بلکه کريگما(Kerygma )، يا پيام نجات‌بخش کليساي اوليه، هستة مرکزي ايمان را تشکيل مي‌دهد. مسئله اساسي در خصوص ايمان، اين نيست که شخص بتواند شناختي از جنبة تاريخي زندگي عيسي کسب کند، بلکه مسئله تاريخي، اهميت چنداني براي ايمان شخص ندارد. ايمان کسب شناخت دربارة وقايع تاريخي نيست، بلکه عبارت است از: واکنشي شخصي به مسيح که انسان از طريق پيام انجيل با او روبه‌رو مي‌شود و اين پيام، چيزي نيست جز اعلام اين امر که خدا در عيسي عمل کرده است (استنلی و اولسان، 1992، ص 88).
    بولتمان به‌زعم خود، با طرح مسيح ايمان، از انتقاداتي که بر هويت تاريخي عيسي در روشنگري و بعد از آن مطرح بود، به سلامت عبور کرد.
    بولتمان در مورد آخرت‌شناسي معتقد بود: حيات ابدي که از طريق ايمان به ‌دست مي‌آيد، مربوط به زمان حال و وجودي است، نه انتظار براي چيزي که در فاصله‌اي زماني در آينده تحقق مي‎يابد؛ زيرا تصوير اين‌گونه از عالم با تصويري که علم از جهان ارائه مي‌کند و آن را شبکه علت و معلول تصوير مي‌کند، متفاوت است. براساس اين تصوير، قواي مافوق طبيعي، به ناگاه جريان طبيعت را مختل و دچار وفقه مي‌کنند. اما براساس علم مدرن، چنين چيزي امکان ندارد و خردپذير نيست (بولتمان، 1385، ص 22ـ23). به همين دليل، بايد از ديدگاه سنتي، که تصويري اسطوره‌اي از آخرت است، اسطوره‌زدايي کرد.
    از نظر بولتمان، موعظه معادشناسانه عيسي، پايان قريب‌الوقوع جهان را اعلام مي‌دارد و معناي پايان جهان، اين است که زمان داوري خداوند رسيده است. خداوند خواهان عشق به هم نوع و حق و راست کرداري است. بنابراين، خدا داور پندارها و کردارهاي آدميان است. ازاين‌رو، موعظة معادشناسانه، نه‌تنها از تهي بودن و پوچي وضعيت بشر آگاهي مي‌دهد و مردمان را به خويشتن‌داري و خاکساري دعوت مي‌کند، بلکه پيش از هر چيز، ايشان را به مسئوليت در برابر خداوند و توبه فرامي‌خواند. ايشان را فرامي‌خواند که اراده خداوند را تحقق بخشند.
     اما اين پايان، تنها به معناي فرا رسيدن داوري نهايي نيست، بلکه بيانگر آغاز دوران رستگاري و سعادت جاويد نيز هست. پايان جهان، تنها معناي سلبي يا منفي ندارد، بلکه از معنايي ايجابي يا مثبت نيز برخودار است. به زبان غيراساطيري، محدوديت جهان و انسان، در قياس با قدرت متعال خداوند، تنها هشداردهنده و انذاردهنده نيست، بلکه تسلي‌بخش نيز هست. عيسي، براي نشان کردن وقايع اخروي، اراده خداوند و مسئوليت انسان را ابلاغ مي‌کند (بولتمان، 1385، ص 36ـ37).
    بولتمان با طرح نظريه اسطوره‌زدايي، تبيين‌هاي جديد از آموزه‌هاي اصلي مسيحيت ارائه کرد که به ظاهر، با دستاوردهاي روشنگري در تعارض يا تخالف نيست.
    ج. وحي به‌مثابه تاريخ
    ولفهارت پانن‎برگ (Wolfhart Pannenberg)، يکي از برجسته‎ترين چهرهاي نسل جديد متألهان آلماني‎است. او با طرح نظرية «وحي به مثابه تاريخ، نه مجموعه آموزه‌هاي نازل شده از سوي خدا»، بنيان‌گذار مکتب الهيات تاريخي است. پانن‎برگ، برخلاف بسياري از الهي‎دانان هم‎عصر و پيش از خودش، با شور و اشتياقي وصف‌ناپذير، به استقبال از عقلانيت عصر روشنگري مي‎رود. او خواستار اين نيست که ديگران براي الهيات تبعيض، يا لطفي خاص قائل شوند، بلکه مي‎کوشد تا از تاريخ انتقادي، که به نظر مي‎رسيد موذي‎ترين دشمن الهيات است، متفقي نيرومند بسازد.
    آنچنان‌که بيان شد، عقلانيت انتقادي عصر روشنگري، مرجعيت مطلق متون وحياني(کتاب‎مقدس) را از بين برد و آن‎ را هم‎سطح متون ديگر قرار داد. کتاب ‎مقدس در روش تاريخي ـ انتقادي (نقد کتاب‎مقدس)، نتوانست به سلامت درآيد و دچار مشکلات متعدد گرديد. نتيجة اين امر، بي‎اعتبار شدن مفهوم وحي، در مقام مجموعه‎اي از حقايق نازل‌شده از ملکوت بود.
    پانن‎برگ، خواستار اين است که وحي به‌مثابه انکشاف نفس الهي، به صورتي تمام عيار مورد تفسير تاريخي قرار گيرد. وحي همان واقعه تاريخي است؛ واقعه تاريخي تفسيرشده به‌مثابه«فعل خداوند». ازآنجاکه وحي از نظر پانن‏برگ، واقعه‏اي تاريخي است و علم تاريخ انتقادي، روشي شناخته شده و معتبر براي رفع تفاوت‎ها، از طريق رجوع به دلالت عيني وقايع است، اين علم روش مناسب براي تصديق ادعاي مطالبِ تاريخي ـ سنتي است که‏ مورخ، آنها را به‌منزله انکشاف نفس الهي تعبير مي‌کند.
    از نظر او، تاريخي که وحياني تلقي مي‎شود، بايد در پيوستگي با ساير تاريخ مورد مطالعه قرار گيرد. تاريخ وحياني، تافته جدا بافته نيست. بررسي آن، دقيقاً از همان روش‎هاي تحقيق و همان ملاک‎هاي صدق تبعيت مي‎کند(گالوي، بي‌تا، ص 14).
    واقعيت تاريخي، که احکام الهياتي بر بنيان آن قرار گرفته‎اند، بايد با دقت و موشکافانه تحت بررسي انتقادي قرار گيرند. به عبارت ديگر، الهيات نيز همچون ساير علوم و معارف بشري، بايد بر اساس اصول و معيارهاي انتقادي ارزيابي شوند؛ زيرا الهيات نيز داعيه شناخت حقيقت را دارد. حقيقت ايمان مسيحي نيز بايد بر اساس‎ ملاک انسجام سنجيده شود، يعني براين‏اساس که تا چه حد مي‎تواند با تمام معارف بشري، همخوان و هماهنگ باشد و حتي نوري تازه بر آنها بيفکند (پانن‎برگ، 1386، ص 48).
    پانن‌برگ، با طرح ايده «وحي به‌مثابه تاريخ»، درصدد بازتعريف آموزهاي اصلي الهيات مسيحي برآمد، تا آنها را از گزند انتقادات به دور نگه دارد.
    پانن‌برگ، در مورد آموزه خدا معتقد است: نقد الحاد جديد نسبت به انديشه سنتي، از خدا موجه است. ازاين‌رو، وي بر ضرورت ايجاد اصلاحات در تلقي کلاسيک، از آموزه خدا تأكيد دارد. او معتقد است: براي دسترسي به آگاهي اصيل و جديد پيرامون خدا، بايد به کتاب‌مقدس مراجعه کرد. پانن‏برگ، عنوان «پدر» را تنها نامي مي‎داند که عيسي براي خدا به کار برد. به همين دليل، آن را از تعابير و مفاهيم اصلي کتاب مقدس در مورد توصيف خدا مي‎داند.
    فهم خدا به عنوان پدر، آن‏گونه که عيسي مي‏فهميد، تنها با مکاشفه قابل دسترسي است؛ زيرا پيام خاص عيسي مبني بر نزديکي خدا و ملکوت او بود که او را قادر مي‌ساخت به سرّ الهي با انس و صميميتي خاص نزديک شود. پانن‌برگ در رابطه با مکاشفه الهي معتقد است: انکشاف و مکاشفه الهي، به مستقيم و غيرمستقيم تقسيم مي‎شود. انکشاف مستقيم بدين صورت است که خداوند جوهر يا ذات خودش را در ميان پيروان ديني مکشوف سازد. اين انکشاف، مي‏تواند خصلت بصري يا سمعي داشته باشد. در انکشاف غيرمستقيم، خدا خود را در هيئت وقايعي نمايان مي‎سازد که جزئي از جريان روزمره تاريخ است. ازآنجاکه چنين تصور مي‎شود که اين وقايع، محصول فعل الهي‎اند، متضمن انکشاف نفس الهي به صورت غيرمستقيم مي‎باشند. «ارتباط مستقيم به شکلي بي‎واسطه، واجد همان محتوايي است که قصد انتقال آن را دارد. حال آنکه ارتباط غيرمستقيم در بدو امر حامل محتوايي است، سواي آنچه بواقع بايد انتقال يابد» (گالوي، بي‌تا، ص 51).
    از عصر روشنگري، انکشاف مستقيم الهي مورد انتقاد قرار گرفت و طرد گرديد. ازآنجا‏که انکشاف غيرمستقيم الهي، در حوادث عادي تاريخ جهاني رخ مي‎دهد، مي‎توان با همان روحيه عقلاني، به سراغش رفت که در ساير شاخه‎هاي معرفت مشهود است. در اين صورت، ديگر نيازي نيست که ايمان ابزاري براي رسيدن به معرفت باشد، بلکه اين معرفت و قضاوت، سنجيده است که مي‎تواند مبنايي براي ايمان فراهم آورد.
    ايمان، گونه‎اي از رؤيارويي با زندگي، به‌ويژه بخش آينده آن است که مبناي آن، دروس برگرفته از وقايع وحياني تاريخ است. ايمان، يعني توکل و اعتماد به وعده‎هاي مشهود خداوند در تاريخ و انتظار اميدوارانه براي آينده‏اي که متکي بر تحقق اين وعده‎هاست (گالوي، بي‌تا، ص 51ـ56).
    پانن‌برگ، در بازخواني مسيح‌شناسي بر اساس نظرية «وحي به‌مثابه تاريخ»، معتقد به مسيح‏شناسي از پايين است.  از نظر او، مسيح‎شناسي، تفسير و تأويل واقعه‎اي تاريخي است، نه توضيحي در باب نوعي تجارب ملکوتي. نبايد در مسيح‎شناسي با اين پيش‏فرض پيش رفت که خدا در عيسي مسيح متجسد شد، بلکه بايد اجازه داد که اين باور از درونِ معناي خود واقعه ظاهر شود. خود اين واقعه است که بايد چگونگي فهم ما از آموزه تجسد را تعين بخشد.
    پانن‌برگ مصرانه معتقد است: فقط در صورتي مي‎توان عيسي را در مقام خداي حقيقي درک کرد که کار خود را با تصديق و بازشناسي انسانيت حقيقي او آغاز کنيم. ولي اگر بعکس کار را با مفروض گرفتن آموزه تجسد آغاز کنيم؛ يعني با قبول حلول لوگوس جاودان الهي در انسان تاريخي يا جذب شدن انسان تاريخي در لوگوس، آن‌گاه عيسي، نه در مقام انسان و نه در مقام خدا، باورپذير نخواهد بود. در اين صورت، ديگر نمي‏توان هيچ نوع وضعيتي را تصور كرد که در آن، عيسي هم تابع تناهي و محدوديت‎هاي ذاتي انسانيت حقيقي باشد و هم در عين‎حال، برخوردار از جاودانگي، عدم تناهي و ساير کمالات الوهيت باشد (گالوي، بي‌تا، ص 143ـ144).
    پانن‌برگ، ديدگاه سنتي در مورد کتاب‌مقدس را نمي‌پذيرد و از آموزه قديمي، در مورد الهام کلمه، به کلمه کتاب ‎مقدس پيروي نمي‏کند و کتاب‎مقدس را مخزن مکاشفه الهي نمي‏داند. در اين رابطه، معتقد است: در جهان معاصر، مراجعه ساده به کتاب‎مقدس به عنوان منبعي که داراي مرجعيت و حجيتي بي‎چون ‏و چراست، ديگر ممکن نيست. او خاطرنشان مي‎کند که در وضعيت حاضر نمي‎توان آموزه کتاب مقدس، به شکل سنتي را در ابتداي تأملات الهياتي قرار داد، بلکه بايد حجيت کتاب مقدس، نه به‌عنوان پيش‎فرض مسلم الهيات، بلکه بايد به‌عنوان هدف آن، در نظر گرفته شود. درک او از ماهيت کتاب ‌مقدس، بر اساس رابطة تاريخ اديان با مکاشفه قرار دارد. از نظر او، تاريخ اديان محل برخورد دعاوي ديني رقيب در باب حقيقت است. در اين تاريخ، دين اسرائيل، که منجر به ظهور مسيحيت شد، اهميت اساسي دارد. اين امر به دليل بصيرت‎هايي است که طي يک فرايند حاصل مي‎شود. کتاب مقدس، از نظر پانن‎برگ چون منبع اين سنت است، داراي اهميت است (استنلی و اولسان، 1992، ص 196).
    ارزيابي
    ارزيابي عملکرد اين سه متأله مسيحي را مي‌توان در دو سطح انجام داد:‌ سطح نخست در رابطه با رويکرد آنها نسبت به دستاوردهاي عصر روشنگري است. سطح دوم، مربوط به خود ديدگاه و نظراتي است که اين الهي‌دانان مطرح کرده‌اند.
    امکان بررسي درستي يا نادرستي ديدگاه اين متألهان نيازمند تحقيق مفصل است که در اين مقاله، مجال آن فراهم نيست. اما نسبت به رويکرد اين الهي‌دانان بايد گفت: اين افراد کاملاً منفعلانه در مقابل عصر روشنگري عمل کردند و با پذيرش کامل دستاوردها و نتايج عصر روشنگري، درصدد تغيير و تحول در الهيات مسيحي براي همسان‌سازي آموزهاي مسيحي با دستاوردهاي عصر روشنگري برآمدند. لازمة اين رويکرد، زمان‌زد‌گي و عصري‌شدن دين است؛ يعني اين افراد و در ادامه، مکاتبي که بر اساس انديشه‌هاي آنها شکل گرفته‌اند، در واکنش به يک يا چند مشکل، يا دغدغه‌اي عصري که در مقطعي از زمان در غرب مطرح بوده است، افکار و باوره‌هاي خود را شکل داده‌اند.
    طبيعي است با گذشت زمان و رفع شدن آن دغدغه‌ها و نيازهاي عصري، ديگر جا براي طرح بسياري از مسائلي که توسط اين مکاتب مطرح شده است، وجود نخواهد داشت.
    در اين روش منفعلانه، الهيدانان درصدد اين نيستند که ببينند دين و الهيات مسيحي، خودشان مستقلاً چه چيزي براي عرضه دارند، بلکه آنها منابع الهيات مسيحي، بخصوص کتاب مقدس را در طراز و سطح انتظار جامعه (خواه درست و يا نادرست، خواه برآمده از يک نياز واقعي، يا غيرواقعي) فهم مي‌کنند. گويي، کتاب ‌مقدس خود هيچ چيزي براي عرضه ندارد، بلکه اين نيازها و انتظارات جامعه است که آن را به سخن وا‌دار مي‌کند. لازمة اين روش، اين است که متن کتاب‌مقدس ساکت باشد که اين اشکالات خاص خودش را به دنبال دارد.
    در اينکه الهي‌دانان بايد نيازهاي جامعه را در نظر داشته باشند و پاسخ به سؤالات جامعه بدهند، ترديد وجود ندارد. اما اين نبايد به معناي تحميل انتظارات و ديدگاه‌ها بر کتاب ‌مقدس باشد. در اين صورت، هر آنچه که جامعه مي‌گويد و مي‌خواهد، درست خواهد بود. لازمة اين امر، نسبيت است. براين‌اساس، کتاب ‌مقدس به‌عنوان کتاب هدايت، هيچ معنايي از خود نخواهد داشت.
    علوم ديگر نيز نيازهاي جامعه را برآورده مي‌سازند. اما آنها معنا و محتواي آن علوم را از جامعه و انتظارات و مشهورات آن، به ‌دست نمي‌آورند. هريک از علوم، اصول و مبادي و چارچوب خاص خود را دارند و بر اساس آن، به سؤالات و انتظارات جامعه پاسخ مي‌دهند. در‌حالي‌که طبق روش و رويکرد اين متألهان، هيچ اصل و چارچوب خاصي براي آنها نمي‌توان تصور کرد. لازمة اين‌گونه رويکردها، اين خواهد بود كه خدا؛ يعني محوري‌ترين عنصر در دين و الهيات، کنار گذاشته شود. چنان‌که در الهيات سکولار، يکي ديگر از مکاتب الهيات جديد مسيحي، چنين اتفاق افتاده است.
    نتيجه‌گيري
    از مجموع آنچه گذشت، مي‌توان به دست آورد که الهيات جديد مسيحي، حداقل در محدودة نظرياتي که در مقاله مطرح شد، کاملاً تحت تأثير دستاوردهاي عصر روشنگري شکل‌ گرفته است. در حقيقت، در پايان عصر روشنگري وضعيت خطرناکي براي آموزه‌هاي اصلي مسيحيت به ‌وجود آمد. تقريباً همة اين آموزه‌ها بر کشتي ترديد سوار شد و مسيحيت در شرف حذف شدن از باورها قرار گرفت. متألهان مسيحي به‌عنوان مدافعان حريم مسيحيت، خود را در وضعيت بحراني يافتند. ازيك‌سو، دستاوردهاي جديد علمي را نمي‌توانستند ناديده بگيرند. ازسوي ديگر، حفظ باورهاي سنتي ديگر امکان نداشت. به همين دليل، آنها چاره را در اين ديدند که به نفع دستاوردهاي جديد علمي، دست از قرائت سنتي از آموزه‌هاي مسيحي بردارند و همسو با مقتضيات جديد، قرائتي ديگر از اين باورها ارائه کنند. نتيجة اين امر، شکل‌گيري مکاتب جديد الهياتي است. براين‌اساس، تعميم اين ايده‌ها در فضاي ديني ديگر، که داراي آن پيش‌زمينه‌ها و مشکلات نيست، به نظر از مسير صواب بسيار دور است.
     

        باربور، ايان، 1362، علم و دين، ترجمة بهاءالدين خرمشاهي، تهران، نشر دانشگاهي.
        ـــــ ، 1392، دين و علم، ترجمة پيروز فطورچي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
        برانتل، جورج، 1381، آئين کاتوليک، ترجمة حسن قنبري، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
        براون، کالين، 1385، فلسفه و ايمان مسيحي، ترجمة طاطه‌وس ميکائليان، تهران، علمي و فرهنگي.
        بولتمان، رودولف، 1385، مسيح و اساطير، ترجمة مسعود عليا، تهران، نشر مرکز.
        پانن‎برگ، ولفهارت، 1386، درآمدي به الهيات نظام‎مند، ترجمة عبدالرحيم سليماني اردستاني، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
        دورانت، ويل، 1375، تاريخ فلسفه، ترجمة عباس زرياب، تهران، نشر کتاب‌هاي جيبي.
        رام، برنارد، بي‌تا، علم تفسير کتاب‌ مقدس در مذهب پروتستان، ترجمة آرمان رشدي، بي‌جا، آموزشگاه کتاب‌مقدس جماعت رباني.
        رندال، هرمن، 1376، سير تکامل عقل نوين، ترجمة ابوالقاسم پاينده، تهران، علمي و فرهنگي.
        فرگوسن، ديويد،1382، رودولف بولتمان، ترجمة انشاء‌الله رحمتي، تهران، گام نو.
        کاپلستون، فردريک، 1367، تاريخ فلسفه از دکارت تا لايب‌نيتس، ترجمة غلامرضا اعواني، تهران، علمي و فرهنگي.
        کاسيرر، ارنست،1372، فلسفه روشن‌انديشي، ترجمة نجف دريابندري، تهران، خوارزمي.
        کانت، ايمانوئل، 1376، در پاسخ به پرسش روشنگري چيست؟ روشن‌نگري چيست (نظريه‌ها و تعريف‌ها)، ترجمة سيروس آرين‌پور، تهران، آگه.
        گالوي، آلن، بي‌تا، پانن‌برگ: الهيات تاريخي، ترجمة مراد فرهادپور، تهران، صراط.
        گلدمن، لوسين، 1375، فلسفه روشنگري، ترجمة شيوا کاوياني، تهران، فکر روز.
        لين، توني، 1380، تاريخ تفکر مسيحي، ترجمة روبرت آسريان، تهران، روزفرزان.
        مک‌گراث، آليستر، 1384، درسنامه الهيات مسيحي، ترجمة بهروز حدادي، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
        مولاند، جورج، 1390، علم و رياضيات از رنسانس تا دکارت، در تاريخ فلسفه راتلج، ترجمة حسن مرتضوي، تهران، چشمه.
        واينر، فيليپ پي، 1385، فرهنگ تاريخ انديشه‌ها، گروه مترجمان، تهران، سعاد.
        هوردرن، ويليام، 1368، راهنماي الهيات پروتستان، ترجمة طاطه‌‌وس ميکائليان، تهران، علمي و فرهنگي.
        Hatch Abdrews, Donald, 1971, Enlightenment, in: Encyclopedia Britannica, U.S.A, William Benton Chicago.
        Kramer, Samuel Noah,1972, Enlightenment, in The Encyclopedia Americana, New York, Americana Corporation.
        Malherbe, Michel, 2006, Reason, In The Cambridge History of Eighteenth- Century Philosophy, ed. By Knud Haakonssen, Cambridge University, Press.
        Stanley Granz, & Olson, Roger E, 1992, Twentieth- Century Theology, God and the World in Transitional Age. D. K,IVP.
        Wood, Alien W,1995, Enlightenment, in: ed., Mircea Eliade, The Encyclopedia of Religion, New York, Macmillan.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسنی آملی، سیدعلی.(1397) بررسی تأثیر عصر روشنگری در الهیات جدید مسیحی؛ با تأکید بر اندیشه‌های ریچل، بولتمان و پانن‌برگ. فصلنامه معرفت ادیان، 9(2)، 73-92

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیدعلی حسنی آملی."بررسی تأثیر عصر روشنگری در الهیات جدید مسیحی؛ با تأکید بر اندیشه‌های ریچل، بولتمان و پانن‌برگ". فصلنامه معرفت ادیان، 9، 2، 1397، 73-92

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسنی آملی، سیدعلی.(1397) 'بررسی تأثیر عصر روشنگری در الهیات جدید مسیحی؛ با تأکید بر اندیشه‌های ریچل، بولتمان و پانن‌برگ'، فصلنامه معرفت ادیان، 9(2), pp. 73-92

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسنی آملی، سیدعلی. بررسی تأثیر عصر روشنگری در الهیات جدید مسیحی؛ با تأکید بر اندیشه‌های ریچل، بولتمان و پانن‌برگ. معرفت ادیان، 9, 1397؛ 9(2): 73-92