بررسی و نقد مکتب عرفانی گریگوری پالاماس؛ احیاکننده مسیحیت شرقی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
يکي از الاهيدانانِ عارف مسلک بيزانسي، گريگوري پالاماس(Gregory Palams) است که از شهرت بالايي در سنت شرقي برخوردار است(هانتر، 2002، ج10، ص 765). از وي به عنوان قدرتمندترين مدافع هسيکاسم(Hesychasm) ياد ميشود که تأثير بسياري بر شيوة زندگي رهباني در سنت شرقي داشته است(فانينگ، 1384، ص 95). آثار وي بيانگر پويايي الاهيات ارتدوکس است. و به اعتقاد برخي، الاهيات پالاماس، داراي دو ويژگي ممتاز است که آن را از ساير الاهيات دورانش جدا ميسازد: الف. تنها، بازگو کننده روش آباء گذشته نبود. ب. بازگو کننده الاهيات يا عمل معنوي خود نبود(کريوشين، 1954، ص 48).
تلاشهاي او در حوزة الاهيات سنت شرق موجب نظاممند شدن الاهيات ارتدوکس شده است. پالاماس، داراي سبک خاصي در الاهيات سنت شرقي ميباشد. همين مسئله موجب شده که بررسي زندگي و آراء وي در سنت شرقي، ضروري و مهم گردد(ميندورف، 1998، ص 28). با اين وجود، برخي مدعي هستند که وي را نبايد الاهيدان دانست؛ چرا که او تنها مفسر و مروج افکار و ساير مکاتب مسيحي بوده است. از سوي ديگر، برخي وي را راهبي بزرگ و داراي مکتبي معتبر در رهبانيت دانسته، مباني مختلفي از وي ارائه ميدهند. اين مقاله، تلاش دارد علاوه بر بررسي زندگي و افکار پالاماس، به اين سؤال پاسخ دهد که آيا ميتوان او را صاحب مکتب مستقلي، در حوزة سنت شرقي، به ويژه در الاهيات رهباني دانست؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، چه تحليلها و انتقاداتي به الاهيات وي وارد است. چه بدعتهايي از سوي مکتب وي، وارد رهبانيت مسيحي در حوزه شرق گرديده است؟ روشن است که دربارة جريان رهبانيت، مقالات متعددي به نگارش درآمده است، اما تاکنون تحقيق نظاممندي در خصوص مکاتب رهباني شرقي، به ويژه مکتب پالاماس به زبان فارسي انجام نشده است.
1. گريگوري پالاماس و چگونگي ورود او به رهبانيت
آشنايي با پالاماس
گريگوري پالاماس، در سال 1296 ميلادي در ترکيه متولد و در دانشگاه مرتبط با امپراتوري قسطنطنيه، به تحصيلات علوم انساني پرداخت. وي از لحاظ عرفاني شديداً تحت تأثير رئيس کاهنان فيلادلفيا بود. همين مسئله موجب شد که به رهبانيت و زندگي رهباني روي آورد(هانتر، 2002، ج10، ص 765). وي همراه برادران خود، حدود سال 1316 وارد صومعهاي در کوه آتوس(Athos) در شبه جزيره آکت(Acte) در شمال يونان شد(پاپاداکيس، 2000، ج 2، ص 988). همچنين، مادرش «کيل»(Kale or Kallone) و دو خواهرش «اِپيکاريس»(Epicharis) و «تئودوت»(Theodote) را به صومعهاي در قسطنطنيه منتقل نمود. پالاماس در آنجا تحت تعليم مکتب هسيکاست قرار گرفت و در امر دعا به سرعت پيشرفت کرد. به علت هجوم ترکها به يونان در سال 1325، وي مجبور شد مدتي صومعه کوه آتوس را ترک کند(لين، 1390، ص 135). در سال 1326 ميلادي، به بندر تسالونيکا(نام کهن بندر سالونیک در شمال یونان) مهاجرت کرد و در آنجا به عنوان کشيش مشغول به كار شد. سپس به کوهي در نزديکي بروآ(Beroea)، نقل مکان نمود و پنج سال در آنجا، بر مبناي مکتب هسيکاست خلوت گزيد(ميندورف، 1998، ص 34ـ38). وي براساس مکتب هسيکاست، پنج روز هفته را در سکوت و تنهايي به سر ميبرد. در سال 1331ميلادي، پس از خروج ترکها و برگشت آرامش به يونان، او به آتوس بازگشت و زندگي رهباني را در آنجا ادامه داد(هانتر، 2002، ج10، ص 765). برخي زندگي رهباني پالاماس را متأثر از گريگوري سينايي ميدانند که پس از مناقشات متعددي، در نهايت به عنوان يکي از بزرگان کليسا شناخته شده است(کانوموس، 2005، ص 51).
پالاماس،از سال 1330 به بعد، با کشيشي به نام بارلام اهل کالابري(1290ـ1350)، که در جنوب ايتاليا زندگي ميکرد و به شدت مخالف هسيکاسمها بود، وارد مناقشهاي جدي گرديد(لين، 1390، ص 136). او با رد افکار بارلام، به ترويج و دفاع از افکار خود پرداخت و در نهايت، آموزههاى دربارة ذات و نيروهاى خدا ارائه داد که در سه شوراى تشكيل شده در قسطنطنيه، يعني شوراهاي1351، 1347 و 1341م، مورد تأييد قرار گرفت. پالاماس، در سال 1359 در اثر از کار افتادگي روده درگذشت(هانتر، 2002، ج10، ص 766).
چند سال پس از مرگ وي، افکار او مورد پذيرش علماي کاتوليک قرار گرفت؛ به ويژه ديدگاه وي در راه رسيدن به خدا، نزد عرفان کاتوليک پذيرفته شد(جي. کريستنسن، 2007، ص 243). در واقع تعاليم پالاماس، نگاه جديدي به الاهيات سنتي بود که به بسياري از چالشهاي تازه در مورد سنت ارتدوکس پاسخ ميدهد(ورثولومائوس، 2011، ص 4). آثار متعددي از او در دنياي مسيحي وجود دارد که مهمترين آن، رسالهاي است در سه بخش، دربارة تحصيل حکمت، دربارة دعا، دربارة نور معرفت که هر سه بخش، در سه قسمت نوشته شده است. ازاينرو، اثر مزبور را به نام سهگانه نيز ميشناسند(فانينگ، 1384، ص 96). پالاماس، مخالف سرسخت هلنيسم بوده و در کتاب الاهياتي نخست خود، در اين بارة فراوان سخن گفته است(ميندورف، 1998، ص 116). و شايد همين مسئله يکي از مهمترين دلايل گرايش او به عرفان و زندگي رهباني و گرايش به مکتب هسيکاست بوده است.
پالاماس بزرگترين حامي مکتب هسيکاست
گريگوري پالاماس را به عنوان بزرگترين حامي هسيکاسم ميدانند. حمايت وي از مکتب آرامشگرايي، به حدي بود که اين مکتب را پالاماايسم ميگويند. پيروان مکتب آرامشگري، اميد دارند که به قابليت و تمرکزي که عيسي مسيح در دعا، براي رسيدن به آرامش روحي و اتحاد با خداوند بيان داشته، دست يابند(مورفي، 2002، ج6، ص 811). واژه «هسيکاسم»(Hesychasm)(سكينه) از ريشة يوناني«συχία» يا «Hesychia»، به معناي آرامش، سكون، آرامي، سكوت است. كلمة يوناني«συχάζω»، به معناي آرامش اختيار كردن توسط كساني كه آرامش گرا هستند، به كار رفته است(کن، 1999، ص 396). واژه «Hesychast»، در قرن ششم مترادف واژة «monk» بوده است(شلدراک، 2005، ص 335). حتي در زمان اُريگن(185ـ254)، كلمه «συχία»، به معني خلوت و تنهايي بود. از همان ابتدا، واژة«συχία» ويژگياي بود كه رهبانيت را به نمايش ميگذاشت. به گفته يكي از الاهيدان يوناني معاصر، رهبانيت ارتدكس همان سكينه است(مانتزاريدس، 1977، ص 3). فرهنگ لامپ، فقط دو واژه«hesychia, hesychazo» را واژههاي اصلي ميداند
(لمپ، 1961، ص 146). پالاماس به اين آموزه، با واژة«ερή συχία» يعني سكوت مقدس اشاره كرده است(پالاماس، 1973الف، ص 345). و آن را «هنر هنرها و دانش دانشها» ميداند(همو، ص 321). در الاهيات و عرفان ارتدوکس، براي اين واژه پنج معناي اصطلاحي بيان شده است. به عبارت ديگر، براي تبديل شدن آن به يک مکتب عرفاني، فرآيند ذيل طي شده است:
1. «زندگي منزوي»، به معني زندگي عزلت نشيني، و اين معنايي است که براي اين واژه، تا قرن 4 به كار ميرفته است.
2. «شيوة دعاي دروني»، با هدف اتحاد با خدا، در سطحي وراي صورتها و مفاهيم و زبانها، به معنايي كه در واژگان «گريوس پونتيوس (399ـ345م) به كار رفته است.
3. «تلاش براي اتحاد از طريق دعاي عيسي»، اين معنا را «ديديكوس فوييكي» به كاربرده است.
4. «روش روان تني عمومي در پيوند با دعاي عيسي»، اين معنا در قرن سيزدهم به كار ميرفته.
5. الاهيات بيان شده توسط قديس گريگوري پالاماس.
اين مکتب، سنت و سبکي در زندگي روحاني بود که تا پيش از دوران پالاماس و کمي قبلتر از آن، به عنوان يک مکتب شناخته نميشد و تقريباً مدتي پيش از به دنيا آمدن پالاماس بود که شکل مشخصي به خود گرفت و به عنوان مکتب شناخته شد(لين، 1390، ص 136). همانطور که در فرآيند شکل گيري مکتب هسيکاسم بيان شد، برخي متفکران مسيحي، اين مکتب را متعلق به قرن پنجم ميدانند که آن در شرح زندگي راهب اورشليمي، که او اين مکتب را از لورا و او نيز از قديس ساباس، که از بزرگ قديسان شناخته ميشود، دريافت کرده است. قديس ساباس نيز آن را از باسيل قديس آموخته بود(مورفي، 2002، ج6، ص 811). اما پالاماس در تعريف هسيکاست يا سکوت مقدس، معتقد است: آن هنري در ميان هنرهاست و نوعي سبک زندگي است که براي راهب، در نظر گرفته شده است. راهب، با سکوت مقدس در ميان مبارزه شديد زاهدانه، به دنبال آرامش دروني و رهايي از مصائب و رنجهاست که به نوبه خود، منجر به يک اتحاد عرفاني با خداوند ميگردد که اساساً توسط فضل الهي به اجرا درميآيد(ورثولومائوس، 2011، ص 2).
به هر حال، طرفداران آموزه سکوت، آن را آموزهاي منتسب به کتاب مقدس دانسته، انجيل را منبع اوليه آموزه سکوت ميدانند:
و چون عبادت كني مانند رياكاران مباش؛ زيرا خوش دارند كه در كنايس در گوشههاي كوچهها ايستاده نماز گذارند تا مردم ايشان را ببينند. هرآينه به شما ميگويم اجر خود را تحصيل نمودهاند. ليكن تو چون عبادت كني به حجرة خود داخل شو و در را بسته پدر خود را كه در نهان است، عبادت نما و پدر نهان بين تو، تو را آشكارا جزا خواهد داد(متي 6: 5ـ6).
پالاماس براساس مکتب هسيکاسم معتقد بود: با رنج شخصي ميتوان به نوعي تجربه الهياتي رسيد. در واقع راه رسيدن به شناخت تجربي را هسيکاسم ميدانست. بر همين اساس، بسياري از راهباني که تحت حمايت پالاماس بودند، کساني بودند که به مدارس غيرديني نرفته بودند و مدعي بودند که با نماز و دعا و سکوت، ميتوان به شناخت صحيحي از خدا دست يافتند(باچانان والاس، 2011، ص 321). پالاماس معتقد بود: مکتب هسيکاسم به مؤمنان توانايي مواجهه با انرژيهاي الاهي، نه جوهر ناديده و وصف نشدني را، ميدهد(مک گراث، 1384، ص 119).
مکتب هسيکاسم، به دليل تمرکز بر آموزه سکوت، موجب تقويت عرفان صومعهاي شد. بدين سبب، افراد کمي يافت ميشدند که بر ضد طريقت خدا گونه شدن، ناشي از آن که به وسيله عارفان کليساي شرق حمايت ميشد، به مخالفت بپردازند(فانينگ، 1384، ص 97). تعاليم پالاماس، در رهبانيت سنت شرقي هم سطح تعاليم پدران فيلوکاليا، همچون قديس کاليستوس، ايگناتيوس، و گريگوري سينايي بود. نوشتههاي اسحاق سوريهايي، هميشه در قلبش جاري بود و از آن متون، براي بيان ديدگاههايش بهره ميبرد(کانوموس، 2005، ص 137). وي از تجارب عرفاني سيمون، الاهيدان جديد در بيان مفاهيم دقيق الاهياتش استفاده ميکرد. در نهايت، توانست مکتب هسيکاسم را در پيکره الاهيات ارتدوکس ادغام نمايد(لين، 1390، ص 139). در حقيقت، امروزه نيز قديس سيمون و گريگوري پالاماس، هنوز از بالاترين حجيت برخوردار بوده و به نوعي، آنان الهامبخش همة کساني هستند که در کليساي ارتدوکس، چه در جوامع رهباني، يا در حالت تنهايي در بيابان و يا در اين جهان، در حال تلاش براي دستيابي به کمال هستند و با دعا و تفکر به زندگي ميپردازند(فلوروسکي، 1987، ص 112).
با تحليل ارائه شده ميتوان گفت: پالاماس الاهيات و عرفان خود را براساس مکتب هسيکاست ارائه داده و کاملاً تحت تأثير آن بوده است؛ مکتبي که قرنها پيش از پالاماس وجود داشته و رهبانيت ارتدوکس شرق را تحت الشعاع قرار داده است. وي، با تعريف و تغيير برخي تعاريف، توانسته است الاهيات خود را همان الاهيات مکتب هسيکاست عنوان نمايد. ازاينرو، برخي نام اين مکتب را «پالاماايسم» نيز ميگويند.
2: الاهيات پالاماس
الهياتي که پالاماس از آن سخن ميگويد، کاملاً مبتني بر تجربه است به شدت بر نقش قلب تأکيد دارد. به همين دليل، با برخي کساني که بر فلسفة يونان تکيه داشتند، مخالفتهاي جدي داشت(ورثولومائوس، 2011، ص 10). در حاليکه خود وي، با فلسفه يونان به خوبي آشنا بود. در واقع، الاهيات پالاماس، الاهياتي نظري نيست؛ چرا که وي يک راهب و اسقف بود، نه يک الاهيدان. بنابراين، بايد او را يک مفسر بزرگ از تجربههاي معنوي کليسايي دانست تا يک الاهيدان. با وجود اين، ميتوان از سخنان و نوشتههاي وي ديدگاههاي الاهياتي منحصر به فردي به دست آورد و آن را به عنوان مباحث بنيادين در الاهيات وي پذيرفت؛ زيرا الاهيات پالاماس، به طور رسمي در شوراي کنستانتين پل تأييد گرديده است و حائز اهميت ميباشد(پاپاداکيس، 2000، ج2، ص 989). برخي از مباحث الاهياتي پالاماس از اين قرارند:
1. خداشناسي: پالاماس معتقد است: ذهن انسان نميتواند به طبيعت و ذات الهي نفوذ کند، اما ميتواند به کمک تجربه آن را بشناسد. ازاينرو، همه مسيحيان توسط آيينهاي روحاني و دعا، در حيات خدا شريک ميشوند. اين شراکت همان شناخت حقيقي خداوند است(لين، 1390، ص 138). بر اين مبنا خداشناسي پالاماس را ميتوان چنين تقسيمبندي نمود:
الف. معرفت ذات: درون مايه الاهيات پالاماس، الاهياتي تنزيهي است. طبق اين ديدگاه، ذات خداوند غيرقابل دسترس، درک ناپذير و توصيف ناشدني است. انسان تنها از طريق انرژيهاي خداوند است که ميتوان او را بشناسد و امکان شهود، تنها در انرژيهاي ناشي از او ممکن است(پالاماس، 1983، ص 82 و 95). پالاماس در کتاب سهگانه(The Triads) خود، به تفاوت ميان ذات ناشناختني خداوند و قواي الهي يا انرژيهاي الهي ميپردازد(همو، ص 67ـ68) و در ماهيت نور، نامخلوق حضرت عيسي نيز بحث ميکند و به نوعي آن را نيز تجلي قواي الهي معرفي ميکند(فانينگ، 1384، ص 96). او در کتاب خود مينويسد:
انسان ميتواند در حيات خدا شريک شود، امّا در ذات خدا به هيچ وجه نميتوان شريک شد... خدا با تجليات خود و فعاليت خلاقانه و عنايت آميز خود، خويشتن را در برابر همه موجودات قرار ميدهد. به عبارتي، ما بايد خدايي را جستجو کنيم که به گونهاي بتوانيم در هستي او شريک شويم و هر يک از ما با شريک شدن در او، به شکلي بايسته وجود خودمان را براساس قياس تشبيه، هستي و حيات بيابيم و به الوهيت برسيم(سه نوشتار 3: 2: 24)(لين، 1390، ص 138).
ب. رؤيت ذات: پالاماس، همچون همه هسيکاسمها، عمل خداوند در روح را نوري مرئي ميداند که با چشم سر قابل مشاهده نيست. تنها با چشم متعالي همراه با فيض الهي قابل ديدن است(هانتر، 2002، ج10، ص 766). با اين وجود، پالاماس آن نور مورد مشاهده چشمان متعالي را ذات خدا و حتي فرشته هم نميداند، بلکه آن را قواي خدا و انرژيهاي خدا ميداند که قابل مشاهده است(پالاماس، 1983، ص 57). اما براي ديدن خدا با چشم مادي، پالاماس راهکاري ارائه ميدهد و به نوعي آن را ممکن ميداند. از نظر او، براي ديدن نور الاهي با چشم مادي، بايد در آن مشارکت کنيم و با آن براساس ظرفيت خود نوراني شويم. کسي که در قواي الاهي مشارکت جويد، خود تا حدي نوراني ميشود(وير، 1987، ج4، ص 149). لذا همانطور که حواريون در ماجراي تبدل مسيح در کوه تابور او را ديدند، با چشم مادي با نوراني گشتن ميتوان خدا(مسيح) را ديد.
ج. تجلي ذات: پالاماس، در مقابل کساني که مدعي هستند با عقل، البته زماني که از طهارت دروني برخوردار باشيم نيز ميتوان خدا را مشاهده كرد، موضع گرفته و معتقد است: اين افرادي که خودشان را از رنج شر و گناه پاک ميسازند، تنها زماني ميتوانند خدا را ببينند که همه شناخت و معرفت خود را از طريق دعاي غيرمادي و غيرزميني بالا ببرند(پالاماس، 1983، ص 57ـ58). ازاينرو، او دستاوردهاي فلسفة يونان در زمينه شناخت خدا را انکار کرد و شناخت خدا را تنها با مشارکت در او، به وسيله قلب، بدن و... ممکن دانست(همو، ص 16 و 57). فانينگ در کتاب خود، دربارة استدلال پالاماس مينويسد:
يک نفر هسيکاست با دريافت حسي نميبيند ولي با مکاشفه و رؤيت روشن و با برون رفتن از خويشتن ميبيند؛ زيرا از طريق اسرار شيرين مکاشفه او، وراي تمامي اشياء و تفکرات و حتي خويشتن خود، مسحور و مجذوب حق ميگردد. سالک هسيکاست نور اقنوم را ميبيند که درخششي غيرمادي و الهي است؛ نامرئي مليحِ مرئي و جهلِ معلوم است؛ اينکه آن چيست، ايشان تظاهر به دانستن آن نميکنند. اين نور، ميتواند با کلمات نامحسوسي با همان شخصي که با آن روبرو گشته صحبت نمايد. ديگر مکاشفات عرفاني و ماوراي طبيعي به ذهني خالص و منور درميآيد که واضحاً در ملاحت خدا شريک شده است و اين مکاشفات و رؤيتها را با انبياء و اولياء... بالاخص نفوس مقدس و متأله سهيم ميشود(فانينگ، 1384، ص 96).
در واقع پالاماس، همچون ساير الاهيدانان ارتدوکسي، قائل به الاهيات تنزيهي است؛ با اين تفاوت که سالک ميتواند از اين قاعده مستثني گردد و با قلب خود نور اقوم را مشاهده نمايد. بنابراين، فرد زماني مکاشفه الاهي برايش اتفاق ميافتد که راهب بوده و با قلب، به حقیقت دست يابد.
2. مسيحشناسي: پالاماس، برحسب ديدگاه کليساي ارتدوکس، نظرات مسيحشناسي شوراهاي جهاني را پذيرفته و عيسي را به عنوان دومين اقنوم تثليث به شمار ميآورد. وي از واژههاي آن شورا براي مستندات خود بهره برده است. طبق ديدگاه پالاماس، خدا، همان خداي زنده، خداي تاريخ، خداي کتاب مقدس است که در مسيح متجسد شده است(وير، 1963، ص 78). از منظر او، خداوند شناخت را تنها به کساني ميدهد که به مسيح ايمان آوردهاند که آن همان ايمان واقعي ميباشد. عيسي مسيح، از طريق نور ابدي خداوند، که همان جلال خداست، شناخت را به ما عطا ميکند. اما نکتهاي که موجب خاص شدن نگاه پالاماس گرديد، اين است که تنها از طريق دعاي خالص و غيرمادي و تأله ميتوان اين نور را به خود منتقل ساخت(پالاماس، 1983، ص 66). در واقع جنبه پررنگ عرفاني مسيح شناسي موجب شده که اين مقوله الاهياتي، به عنوان يک ويژگي در برابر مسيحشناسي کليساي غرب قرار گيرد. طبق اين الاهيات، عيسي در همه جا حاضر و ناظر است. براساس سنت آرامش خواهي، گفته ميشود که عيسي صورت خداست و با نيايش عيسي، سالک مسيحي به طور پيوسته به صورت خدا توجه ميکند(عارفزاده، 1391، ص 208). اما با وجود دشمني پالاماس با فلسفه، بايد پذيرفت که وي در مسئله مسيح شناسي عميقاً تحت تأثير اوريگن بوده كه معتقد است: ترميم نهايي همه چيز به وسيله مسيح خواهد بود. در واقع، او در اين مسائل همچون اوريگن و اواگريوس(Evagrius)، بيش از حد از فلسفه افلاطون پيروي ميکرد؛ با اين تفاوت که وي دعا را تنها عامل فعاليت مسيح در انسان ميدانست(ورثولومائوس، 2011، ص 6).
3. نجات شناسي: براساس ديدگاه کليساهاي ارتدوکس، نجات انسان در «خداگونگي» است. در واقع در مقايسه با مسيحيت کاتوليک، ميتوان خداگونگي را با مفهوم نجات يکي دانست و به نوعي خداگونگي را نجاتشناسي در فرقه ارتدوکس قلمداد کرد. اين آموزه، داراي جايگاه ويژهاي در عرفان مسيحيت ارتدوکس است؛ به طوري که بايد آن را هدف اصلي زندگي عرفاني در ارتدوکس دانست که تنها با همکوشي، مشارکت ميان فعاليتهاي انساني و نيروهاي منور خداوند، که همان اعمال خداوند است، قابل دستيابي ميباشد(بارتوس، 1999، ص 104). پالاماس، که به عنوان سردمدار استفاده از واژه خداگونگي در مسيحيت شرق شناخته ميشود، در الاهيات عرفاني خود از اين آموزه سخن به فراواني گفته و آن را يکي از مسلمات الاهيات خود دانسته و به شدت به اين آموزه حساسيت نشان ميدهد(ورثولومائوس، 2011، ص 6). او در بحث نجات، تأکيد ويژهاي بر آيينهاي کليسايي داشته و رعايت آيينهاي ديني را شرط در نجات و خداگونگي عنوان ميکند. وي ميگويد:
نجات به تعميد و عشاي رباني بستگي دارد؛ در تعميد، روح القدس طبيعت انساني را احياء ميکند؛ انسان را در ظاهر تطهير ميکند و به او که در هبوط از دست رفته بود، قدرت ميبخشد تا به شباهت خدا برسد. تعميد، ظاهرِ انسان را تهذيب ميکند، در حالي که عشاي رباني موجب تحقق شباهت الاهي او ميشود. انسان با عشاي رباني و اتحاد آييني با مسيح توسطِ فيض به اتحاد حقيقي و خداگونگي ميرسد(سمسل، 2002، ص 214).
در واقع پالاماس، انجام آيينهاي کليسايي را مهمترين مسئله براي نجات دانسته، آن را مختص به راهبان و عرفا نميداند(پليکان، 1983، ج14، ص 9)، بلکه هر مسيحي براي دستيابي به نجات، بايد به آيينهاي کليسايي عمل نمايد؛ زيرا هر مسيحي به واسطه اين آيينها با مسيح، در مرگ و رستاخيزش مشارکت ميجويد. اتحاد و مشارکت با مسيح همان خداگونگي است که گاهي به مسيحگونگي نيز تعبير ميشود(نلاس، 1997، ص 120ـ121).
3. ويژگي مکتب رهباني پالاماس
پالاماس، راهبان را از مردم عادي جدا دانسته، معتقد است: راهب، يک مسيحي معمولي نيست(ميندورف، 1998، ص 31). به همين دليل، بايد داراي ويژگيهاي خاصي نسبت به ساير مسيحيان باشد. برخي از اين ويژگيها عبارتنداز:
1. سکوت و دعا: پالاماس، تأکيد ويژهاي بر آموزههاي هسيکاست داشت. از جمله آن، بيان اهميت سکوت بود که آن را براي هر راهبي الزامي ميدانست. در واقع پالاماس معتقد است: براي رسيدن به موهبت و فيض الهي، بايد به سکوت و تأله پرداخت. بنابراين، شرط ضروري براي رسيدن به الطاف الهي، حفظ سکوت و تأله است(پالاماس، 1973ب، ص 404). البته بايد دانست که آباي صحرا نيز بر سکوت تأکيد داشتند(مرتون، 1385، ص 72، 75، 114، 133، 158). اما تفاوت ديدگاه پالاماس، با آنان در اين است که پالاماس، برخلاف آباي صحرا، سکوت را عبادت و نوعي دعا ميداند که فرد را به خداگونگي ميرساند. البته بايد توجه داشت که دعا ويژگي همة راهبان در همه دورانها بوده و توصيههاي متعددي از بزرگان و آباي صحرا، در اين باره بيان شده است(همان، ص 85، 107، 114، 147) اما آنچه پالاماس را از سايرين در مسئله دعا جدا ميسازد، اين است که او بر شيوه دعا براساس مکتب هسيکاست تأکيد دارد و از آن با نام «دعاي عيسي» نام ميبرد. وي معتقد است: دعاي عيسي از درون قلب انجام ميگيرد. کسي که آن را انجام ميدهد، به صورت مستمر، اين دعا در قلب او تکرار ميشود(ورثولومائوس، 2011، ص 14).
2. ناسازگار دانستن رهبانيت با علم: طبق نظر پالاماس، رهبانيت با مشغوليات دنيوي، حتي با علوم ديني ناسازگار است. لذا در برخي سخنان وي بسيار شفاف و واضح بر آن تأکيد دارد: «ما کسي را از اين که طالب علوم ديني گردد منع نميکنيم، اما چنين فردي که تمايل به اين کار دارد، از داشتن زندگي رهباني منع خواهد شد». وي به صراحت معتقد است: «خداوند کسب علوم را براي راهبان ممنوع کرده است»(ميندورف، 1998، ص 31). و پيروان وي قائلند که بايد عزلتنشيني نمود تا بتوان فهميد که يک سالک، چگونه به فراسوي قلب قدم ميگذارد و از اين طريق، اشتياق عميق به خداوند مييابد(لوث، 1999، ص 53). البته بايد دانست که اين روش در متد پالاماس، در ابتدا مبتني بر دانشستيزي، يا مخالفت با پيشرفت و روشنفکري نبود، اما بعدها در بسياري از بزرگترين نظرات درباره راهب، اين ديدگاه ناصحيح بيان گرديد. در واقع، پس از پالاماس، کساني که از وي پيروي ميکردند، کسب علوم را براي راهب ممنوع دانسته، معتقد بودند: با حضور تحت پادشاهي خداوند، ميتوان از همه ارزشها و ارزندهگيهاي اين جهاني فراتر رفت. بنابراين، نيازي به کسب دانش نيست و بر راهب نيز تلاش براي به دست آوردن آن امري پوچ و ممنوع است(ميندورف، 1998، ص 31).
3. سکوت؛ برترين شيوه براي مبارزه با وسوسههاي شيطان: مبارزه با وسوسههاي شياطين، ويژگي آباء صحرا بود. و در واقع يکي از علل اقامت آنان در صحرا، مبارزه با شياطين و وسوسههاي آنان بود. با روي کار آمدن مکتب هسيکاسم، به ويژه افرادي همچون پالاماس، بار ديگر اين مبارزه جزء ويژگيهاي رهبانيت مورد توجه قرار گرفت. براساس مکتب هسيکاسم و حاميان نظرية سکوت، راه مبارزه با وسوسههاي شيطاني و آثار جسم مادي سکوت است؛ زيرا سکوت يک نوع مبارزه عميق دروني است(کونياريس، 1998، ص 70). طبق سخنان پالاماس و ساير حاميان هسيکاست، قلب مکان زندگي افکار شيطاني است. تاريکي محاط بر ذهن و طوفان خروشان در افکار شخص، موجب ايجاد افکار شيطاني در قلبش ميشود. ازاينرو، يک راهب اگر به دنبال نجات است، بايد به دقت مراقب خود باشد و سکوت را به عنوان بهترين شيوه براي مبارزه با شياطين اختيار کند.
4. محوريت قلب: قلب، از جمله مسائلي است که در ميان نويسندگان شرقي، از جايگاه بالايي برخوردار است و به نوعي، کل زندگي معنوي در کليساي ارتدوکس بر آن بنا گذاشته شده است(لوسکي، 1973، ص 201). پالاماس، توجه ويژهاي به آن داشته و در تعاليم خود از آنان بسيار بهره برده است. او تقريباً در تمام آثار خود، از قلب سخن گفته است. اين امر نشان از اهميت قلب در تعاليم پالاماس دارد(ورثولومائوس، 2011، ص 11). براساس ديدگاه پالاماس، قدرت فکري انسان در قلب اوست، نه در ذهن. در واقع پالاماس ميگويد: اين قلب است که به عنوان کلمه طبيعي، که خدا به انسان عطا نموده، انسان را براي دستيابي به خلوص الهي رهبري ميکند. وي براي مدعاي خود، به کتاب مقدس اشاره ميكند(سينکويکز، 1988، ص 31) که «خوشا به حال پاکدلان، زيرا آنان خدا را خواهند ديد. ». او تأکيد دارد بر اينکه خداوند از طريق دانش قابل شناخت نيست، بلکه تنها از طريق تجربه مستقيم در قلب است که ميتوان به شناخت خدا دست يافت(ورثولومائوس، 2011، ص 12). بنابراين، وي قلب را اتاق سري نفس و اندام اصلي قدرت فکري ميداند(پالاماس، 1973ب، ص 401). وي براي اثبات مدعاي خود، به کتاب مقدس استناد ميکند: «نه آنچه به دهان فرو ميرود انسان را نجس ميسازد، بلکه آنچه از دهان بيرون ميآيد، انسان را نجس ميگرداند»(متي 15: 11)؛ «زيرا که از دل ميآيد خيالات بد و قتلها و زناها و فسقها و دزديها و شهادت دروغ و کفرها»(متي 15: 19). وي مدعي است که اگر انسان بتواند بر خود تسلط يابد و مراقب اعمال و افکار خود باشد، خواهد توانست روح خود را بر جسمش مسلط گرداند. اين امر موجب ميشود که قلب او هرگز کلمهاي از شرارت و زشتي وارد آن نگردد(پالاماس، 1973ب، ص 406).
5. توجّه به جسم: طبق آنچه در آراء راهبان گذشته بيان گرديد، بيشتر آنان جسم را شر دانسته و به نوعي با رويکرد گنوسي، به ماده و به ويژه جسم انسان مينگريستند(اُ.گريدي، 1384، ص 134). حتي يکي از دلايل اقامت آباي صحرا در بيابان نيز مبارزه با جسم و دنيا بوده است(اسميت، 1390، ص 32). اين تفکر در رهبانيت مسيحي رشد يافت و در ادامه، به عنوان يکي از ويژگيهاي اصلي رهبانيت مسيحي شناخته شد(رسولزاده و باغباني، 1389، ص 382). البته پالاماس رويکرد متفاوت به اين مسئله در پيش گرفت. وي معتقد بود که جسم في نفسه شر نيست و نبايد نگاه منفي به آن داشت. او در پاسخ کساني که به اين موضعگيري وي در قبال جسم ايراد گرفتهاند، مينويسد: «آيا خداوند اشتباه کرده که نفس را در بدن قرار داده است! چه کسي گفته که بدن بد است و خلق آن امر بدي است. زماني بدن براي نفس بد است که نفس دلبسته آن شود»(پالاماس، 1973ب، ص 402). پالاماس براي اثبات ادعاي خود به کتاب مقدس استناد ميکند: «آيا نميدانيد که بدن شما هيکل روح القدس است که در شما است»(اول قرنتيان 6: 19). «خانه او (مسيح) ما هستيم...»(عبرانيان 3: 6؛ دوم قرنيتان 6: 16؛ روميان 7: 18) شايد به همين دليل، گاهي آباء از تطهير قلب، و گاهي از تطهير بدن سخن ميگويند(محمدزاده، 1389، ص 164). پالاماس حتي جسم را از عوامل برتري انسان بر فرشتگان دانسته، و معتقد است: بدن انسان نيز همچون روحش به صورت خداوند خلق گرديده است. وي در اين باره مينويسد: «کلمه انسان براي روح يا بدن به طور جداگانه به کار نميرود، بلکه هر دو را با هم شامل ميشود، چون هر دوي آنها با هم در صورت خدا خلق شدهاند»(سمسل، 2002، ص 211). بنابراين، بايد گفت: پالاماس انسان را برتر از فرشتگان دانسته، در اين باره معتقد است: انسان بيشتر از فرشتگان بر صورت خداست؛ زيرا روحش در بدني ميپيوندد که داراي قدرت حياتبخشي است و با آن طبيعت جسماني تنظيم ميشود(محمدزاده، 1389، ص 173).
6. خداگونگي(Deification): اين واژه نخستين بار در مناقشات مربوط به نسطوريوس، براي بيان ديدگاه ارتدوکسها به کار گرفته شد(تورکان، 2005، ج4، ص 2248). اين آموزه، به معناي رسيدن به شباهت الاهي و دريافت تشبه به خدا و اتحاد الاهي است و معادل مفهوم «نجات»، به واسطه فيض در کليساي لاتيني روم است؛ با اين تفاوت که خداگونگي بيشتر داراي مفهوم وجودشناختي است(محمدزاده، 1388، ص 79). اين آموزه، داراي جايگاه ويژهاي در عرفان مسيحيت ارتدوکس است، به طوري که بايد آن را هدف اصلي زندگي عرفاني در ارتدوکس دانست و پالاماس نيز در عبارات خود، به بيان يکي شدن با خدا ميپردازد. او در اين رابطه، متاثّر از قديس ماکسيموس است(ميندورف، 1998، ص 175). ماکسيموس ميگويد: «بنيان محکم و قابل توجه اميد، براي خداگونگي طبيعت بشر تجسد خداست که انسان را خدا ميسازد. به همان اندازه که خود خدا انسان شد، انسان هم ميتواند خدا شود»(محمدزاده، 1388، ص 80ـ81). پالاماس، علاوه بر تبيين ديدگاه ماکسيموس معتقد است: انسان با وجود خدا شدن، انسان باقي ميماند. همچنين معتقد است که تنها راه کسب معرفت الهي خداگونگي است؛ زيرا اين اتحاد و خداگونگي حقايقي را براي انسان آشکار ميسازد که معرفت عقلي، آن را کسب نخواهد کرد(پليکان، 1983، ص 14). البته بايد دانست که مهمترين شرط ايجاد اتحاد نيز با انجام آيينهاي کليسايي است که بيانگر اين است که ايمان به تنهايي کافي نبوده و عمل نيز لازمه آن است. با اين اتحاد، که همان خداگونگي است، مشارکت انسانها با مسيح در مرگ و رستاخيز واقع خواهد شد(نلاس، 1997، ص 120ـ121).
4. ارزيابي و نقد مکتب عرفاني پالاماس
در مکتب عرفاني پالاماس، که عمدتاً تحت تأثير مکتب هسيکاست بوده، نکات مثبت و منفي بسياري وجود دارد. اين مکتب در گسترش انديشههاي مسيحي، به ويژه رهبانيت تأثيرگذار بوده است. از جمله تأثيرات مثبت آن در فضاي زندگي رهباني، ايجاد وحدت در ميان راهبانِ سنت شرقي بوده است. پالاماس، الاهيات شرق را براساس تفکرات رهباني خود، به الاهياتي نظاممند مبدل ساخت. امروزه نيز اين تمايلات رهباني در کليساي شرق کاملاً آشكار است، از ديگر نکات مهم مکتب پالاماس، ارائه جايگاه مثبت براي ماده و جسم انسان است که بدين صورت، با آراء گنوسي که در مکاتب رهباني به فراواني ديده ميشود، مخالفتي جدي دارد. پالاماس، حتي جسم را از عوامل برتري انسان بر فرشتگان دانسته، معتقد است: بدن انسان نيز همچون روحش، به صورت خداوند خلق گرديده است. در واقع پالاماس توانست در مکتب خود، ميان الاهيات کليسايي و الاهيات رهباني ادغام و هماهنگي به وجود آورد و از هر دو حوزه فکري در نظاممندسازي مکتب خود بهره ببرد. با اين وجود، مکتب او از جهات بسياري قابل نقد است:
1. پالاماس تنها مروجي هسيکاسمي است: شاکله و مباني فکري پالاماس در هسيکاسم ريشه دارد. او مدافع هسيکاسم بوده و در همه عمر خود، تفکرات اين مکتب را ترويج ميکرد. ازاينرو، از خود ديدگاه جديدي ارائه نداده است، بلکه پيروزي مکتب هسيکاسم در شرق، موجب پيشرفت روز افزون ديدگاههاي او در رهبانيت شده است؛ چرا که پس از غالب شدن مکتب هسيکاسم بر فضاي شرق، کسي نميتوانست بر عليه آن اقامه برهان نموده و با افکار اين مکتب مخالفت كند. پالاماس، مکتب هسيکاست را در پيکره الاهيات ارتدوکس ادغام کرد و با الهام از تجربيات الاهيدانان بزرگي همچون شمعون، مکتب خود را ارائه داد(لين، 1390، ص 138). بنابراين، ميتوان گفت: وي مکتب جديدي ارائه نداده و تنها پيرو و مروج هسيکاست است.
2. فقدان الهيات نظاممند در آراء پالاماس: پالاماس، فاقد يک الهيات منسجم و نظاممند است و اساساً نميتوان او را الاهياتدان دانست. او با پشت کردن به نگرشهاي نظري و فلسفي، از هر گونه الاهيات نظري برائت جسته، و تنها بر سلوک عملي تمرکز ميکند. ازاينرو، بسياري معتقدند که تقريباً همة نوشتههاي پالاماس، به جز خطابه او، نوشتههاي گاه به گاه و وابسته به موقعيت عملي خاص بوده است(فلوروسکي، 1987، ص 113ـ114). در حقيقت، الهياتي که پالاماس از آن سخن ميگويد، کاملاً مبتني بر تجربه شخصي است. به همين دليل، با برخي کساني که بر فلسفه يونان تکيه داشتند، مخالفتهاي جدي داشت. او هيچگاه با استدلالات عقلي و منطقي در حوزه الاهيات، با مخالفان خود مواجه نشده، از جمله در مناقشات او با بارلام، که پيشتر اشاره شد، رويکرد تجربي وي کاملاً مشخص است. او در مخالفتش با بارالام، رويکرد الاهياتي خاصي ارائه نميدهد. وي در اين مناقشات، سعي در برهان آوردن و توجيه راهبان کوه آتوس دارد. لذا به جاي ارائه مسائل کلامي و فلسفي، بر قلب، سکوت و آرامشگرايي تاکيد ميکند. بدين وسيله عملکرد راهبان کوه آتوس را توجيه کند. بنابراين، ميتوان مکتب وي را مکتبي صرفاً رهباني و نه الهياتي قلمداد کرد. در واقع پالاماس، همچون راهب و اسقفي مسيحي، سعي در ارائه وجهههاي عملي براي مسيحيان داشته است. ازاينرو، بايد او را يک مفسر بزرگ از تجربههاي معنوي کليسايي و نه يک الاهيدان دانست.
3. محدود ساختن شناخت الهي به شهود و محدود دانستن شهود به راهبان: درون مايه الاهيات پالاماس، همچون الاهيات ارتدوکس شرقي، الاهياتي تنزيهي است. طبق اين ديدگاه، ذات خداوند غيرقابل دسترس، درک ناپذير و توصيف ناشدني است. انسان از طريق تفکّر و تامّل عقلاني و نظري، توانايي شناخت خدا را ندارد، بلکه تنها را، شناخت، شهود و تجربه نمودن قواي خداوند و انرژيهاي الهي است که از طريق آن، انسان ميتواند او را بشناسد. پالاماس معتقد است: تنها راهبان ميتوانند از رؤيت و مشاهده قواي الهي برخوردار باشند. در واقع از منظر او، سالک هسيکاست نور اقنوم را ميبيند که درخششي غيرمادي و الهي است و ساير مسيحيان نميتوانند از اين ويژگي برخوردار باشند. ازاينرو، شناخت و رؤيت الهي، تنها براي راهبان ممکن است. کسي که خواستار اين شرايط است، بايد به زندگي رهباني، بر پايه مکتب هسيکاست روي آورد. اين نگرش، نهتنها حلقه خداشناسان را بسيار تنگ نموده و جمع کثيري از انسانها را محروم از شناخت خدا دانسته است، بلکه حجيت شناخت عقلاني و تامّلات نظري را به کلّي ناديده گرفته، و وجود آن در انسان را امري باطل و بيارزش انگاشته است.
4: تمرکز بر تجربه ديني و شهود: در ادامه نقد پيشين، بايد گفت: پالاماس، تنها شهود و تجربه را در شناخت خدا حجّت دانسته، غافل از اينکه شهود و تجربه شخصي، تنها ميتواند براي شخص شهود کننده و تجربه کننده حجيت داشته باشد. در واقع، تجربه ديني، که از مواجهه فرد با نيرويي ماورائي حاصل ميشود، نميتواند مبناي محکمي براي يک مکتب قار باشد؛ چرا که حجيت آن فراتر از فرد تجربه کننده نخواهد بود. دليل مطلب اين است که، تجربه عرفاني يا ديني، به جهت قابل بيان نبودن، قابل انتقال و فهماندن به ديگري نيست. ازاينرو، نميتوان ديگري را در آن شريک کرد. او بر اين اساس، خداشناسي فلسفي را اساساً ناديده گرفته، نوعي الهيات شهودي و شخصي را ارائه ميدهد که بين الاذهاني ساختن آن، نهتنها مشکل، بلکه ميتوان گفت غيرممکن است. او دستاوردهاي فلسفه يونان در زمينه شناخت خدا را انکار کرد، شناخت خدا را تنها با مشارکت در او به وسيله قلب، بدن و ... ممکن ميدانست(پالاماس، 1983، ص 16 و 57). به همين دليل، تأکيد دارد که تنها راهبان چنين درک و شناختي را خواهند داشت.
از جمله مشکلات اساسي تمرکز بر تجربه شخصي، محروم ماندن از معيار مشخص، براي تشخيص تجربه صحيح از سقيم است. در واقع پالاماس، با اتّخاذ اين مبنا، در مقابل اين مسئله که تجربه کدام راهب بر اساس کدام معيار، تجربهاي درست و مزابق با واقع است، پاسخ قانعکنندهاي نخواهد داشت.
5. ابهام موجود در «قلب» و نيز «مشارکت با خدا»: پالاماس، درک و مشاهده خدا را منوط به مشارکت کردن با خدا ميداند(لين، 1390، ص 138). حال آنکه اين امري مبهم و غيرواضح است. اينکه کسي در قواي الاهي مشارکت جويد، به قدري مبهم است که هر کسي ميتواند آن را ادّعا کند. همچنين، واژه «قلب» در تعاليم پالاماس، مفهوم روشني ندارد. او گاهي قلب را کالبد دانسته که تمايلات نفساني انسان از آن هدايت ميگردد، و گاهي از آن به نوعي شهود تعبير ميکند.
6. وجود دوگانگي و ناسازگاري در آموزههاي الهياتي پالاماس: از چند جهت در آموزههاي الهياتي پالاماس، ناسازگاري و دوگانگي وجود دارد. به عنوان نمونه، پالاماس بين ذات و تجلّي الهي قائل به دوگانگي است. او در کتاب سهگانه خود، به تفاوت ميان ذات ناشناختني خداوند و قواي الهي يا انرژيهاي الهي ميپردازد(پالاماس، 1983، ص 67ـ68). ارائه اين نظر موجب مخالفت بسياري از الاهيدانان مسيحي شد. لذا برخي پالاماس را متهم به دو خدايي بودن کردهاند؛ زيرا طبق اين ديدگاه، پالاماس ميان ذات و تجلي خدا تمايز قائل شده است(لين، 1390، ص 138). همچنين، در رابطه با رويت خدا، پالاماس از يک سو، همچون همه هسيکاسمها بيان ميكند که عمل خدا با چشم سر قابل مشاهده نيست(پالاماس، 1983، ص 57)، با اين حال، ديدن خدا را با چشم يا قلب مادي قابل درک و مشاهده دانسته، معتقد است کسي که در قواي الاهي مشارکت جويد و خود را نوراني کند، او را ميبيند(وير، 1963، ج 4، ص 149).
7. اشکالات کلي ناظر به آموزههاي مسيحي و نيز آموزههاي الهيات پالاماس: پالاماس، در بسياري از آموزههاي الهياتي خود، پايبند به الاهيات سنتي مسيحي بوده، نقدهاي وارد بر آموزههاي مسيحي، به الهيات او نيز وارد خواهد بود. به عنوان نمونه، در بحث نجات شناسي به جهت اعتقاد او به گناه نخستين و هبوط انسان(سمسل، 2002، ص 214) و نيز در بحث مسيحشناسي، به جهت قائل شدن به الوهيت مسيح و مطرح نمودن او به عنوان دومين اقنوم تثليث(وير، 1963، ص 78) و نيز اساساً خود آموزه تثليث، همه مورد نقد است. نقدهاي وارد بر اين آموزهها، به مکتب الهياتي پالاماس نيز وارد خواهد بود. او به تأثير از ماکسيموس ميگويد: «به همان اندازه که خود خدا انسان شد، انسان هم ميتواند خدا شود»(محمدزاده، 1388، ص 80ـ81). اينگونه بيانات، همانگونه که در الهيات مسيحي قابل پذيرش نيست، در الهيات پالاماس نيز غيرعقلاني است.
8. اشکال اساسي به کلّ تفکّر رهباني: يکي ديگر از اشکالاتي که متوجه پالاماس است، اشکالي است که به اصلِ رهبانيت مسيحي وارد است؛ اين نگرش که راهب نبايد اموري چون ازدواج، خوردن گوشت، جماع و نزديکي را انجام دهد(ميندورف، 1998، ص 31)، نتيجه دنياگرايي کليسا و مسيحيان در دوران قرون وسطي و نيز ناشي از تعاليم گنوسي است بر اين اساس، دنياي مادي پليد و ناپاک دانسته شده است. طبيعي است، امروزه اين انديشه جايي ندارد؛ چرا که سرکوب نمودن غرايز طبيعي انسان، مشکلات روحي و رواني متعددي را در پي خواهد داشت. علاوه بر اينکه، براساس تعاليم کتب آسماني، بهرهوري از دنياي مادي لازمة فعاليت انسان براي برخورداري از سعادت جاودانه است. نبايد نگرش منفي نسبت به دنيا و نيازهاي جسماني داشت. پالاماس، بر اساس اين رويکرد راهبانه، تنها شرط ضروري براي رسيدن به الطاف الهي را حفظ سکوت ميداند(پالاماس، 1973الف، ص 404). در حاليکه مديريت امور زندگي دنيوي در ابعاد مختلف، و نيز نيت و اعمال در اين مسير، از اهميت زيادي برخوردار است و سکوت به تنهايي نميتواند انسان را خداگونه کند.
نتيجهگيري
پالاماس، به عنوان يکي از بزرگترين الاهيدانانِ عارف مسيحيت شرقي به شمار ميرود. وي هنوز هم داراي طرفداران فراوان است. البته او شديداً تحت تأثير مکتب هسيکاست بوده است. لذا وي را بايد حامي و مروج و مبلغ مکتب هسيکاسم دانست که توانست ايدههاي اين مکتب را وارد الاهيات و صومعههاي سنت مسيحيت شرقي کند. وي الاهيات رهباني مختص به خود ارائه نداده، بلکه تنها حامي و مبلغ مکتب هسيکاست بوده است. ازاينرو، تأکيد زيادي بر مسئله سکوت، قلب، ناسازگاري دين با علوم غيرديني و ... دارد. که همه اين مباني، از اصول مسلم و روشن هسيکاست است. در واقع، پالاماس سعي داشت ديدگاههاي هسيکاست را وارد الاهيات و رهبانيت مسيحيت ارتدوکس کند. پيروزي مکتب هسيکاست در شرق، موجب پيشرفت روز افزون ديدگاههاي او در رهبانيت شده است؛ زيرا پس از غالب شدن مکتب هسيکاست بر فضاي شرق کسي نميتوانست بر عليه آن اقامه برهان نموده، با افکار اين مکتب مخالفت نمايد. و به همين دليل، افکار پالاماس در شرق غالب گرديده است.
هدف پالاماس در الاهيات مسيحي، به ويژه الاهيات رهباني، توجيه راهبان آتوس بوده است. ازاينرو، نوشته منظمي از وي وجود ندارد. بيشتر نوشتههاي وي يا مرتبط به مشاجراتش با بارلام بوده يا سخنرانيهاي وي در مکانهاي مختلف در ميان حاميانش بوده است. الاهيات او، کاملاً مبتني بر تجربه شخصي است. لذا وي الاهياتي نظري ارائه نميدهد. اين امر نشان ميدهد او بيشتر يک راهب است، نه الاهيدان. به همين دليل، با دستاوردهاي فلسفي در زمينههاي متعدد الاهياتي مخالفت نموده و، بسياري از استدلالات آنان را رد كرده، نميپذيرد. او نظريه خاصي در حوزه الاهيات ارائه نداده است. به جاي ارائه مسائل کلامي و فلسفي، به مسائلي همچون تأکيد بر قلب، سکوت و... ، که مسائلي تجربي و در حوزه رهبانيت است، پرداخته تا بتواند فضاي انحراف عقيدتي را از راهبان دور سازد.
- کتاب مقدس، چاپ ايلام، 2007.
- اُ.گريدي، جوان، 1384، مسيحيت و بدعتها، ترجمه عبدالرحيم سليماني، قم، طه.
- اسميت، مارگارت، 1390، مطالعاتي در عرفان اوليه خاور نزديک و خاورميانه، ترجمه منصور پيراني و مريم محمدي نصرآبادي، تهران، مرکز.
- رسولزاده، عباس و جواد باغباني، 1389، شناخت مسيحيت، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- عارفزاده، اليالس، 1391، پايان نامه با عنوان «مقايسه عرفان عملي شيعي با عرفان عملي مسيحيت ارتدوکس با تأکيد بر عنصر سکوت»، دانشگاه قم.
- فانينگ، استيون، 1384، عارفان مسيحي، ترجمه فريدالدين رادمهر، تهران، نيلوفر.
- لين، توني، 1390، تاريخ تفکر مسيحي، ترجمه روبرت آسريان، تهران، فرزان روز.
- محمدزاده، سيد نادر، 1388، «شهود و خداگونگي در عرفان مسيحيت شرقي»، پژوهشنامه اديان، ش 5، ص 67ـ90.
- ـــــ ، 1389، «مفهوم قلب در عرفان مسيحيت ارتدوکس»، پژوهشنامه اديان، ش 7، ص 157ـ180.
- مرتون، توماس، 1385، حکمت مردان صحرا، ترجمه فروزان راسخي، تهران، نگاه معاصر.
- مک گراث، آليستر، 1384، درسنامه الهيات مسيحي، ترجمه بهروز حدادي، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
- Bartos, Emil, 1999, Deification in the Eastern Orthodox theology, Michigan, Paternoster press.
- Coniaris, Anthony M., 1998, Philokalia: The Bible of Orthodox Spirituality, USA, Light and Life Pub.
- Conomos, Dimiteri E. & Speake, Graham, 2005, Mount Athos, the Sacred Bridge, Bern, European Academic Publishers.
- Florovsky, Georgasm, 1987, ST. Gregory Palamas and the Tradition of the Fathers”, Chapter VII of The Collected Works of Georges Florovsky, Vol. I, Bible, Church, Tradition: An Eastern Orthodox View, Vaduz, Europa, Buchervertriebsanstalt.
- Hunter, H. D. 2002, Palamas GreGory, New catholic ENC., usa,Thomson Gale.
- J. Christensen, JefferyA, 2007, Wittung, Partakers of the Divine narure, Associated university Presses.
- Ken, Parry, and Other Authors, 1999, The Black well Dictionary of Eastern Christianity, Blachwell Publishers.
- Krivoshein, Basil, 1954, The Ascetic and Theological Theology of Gregory Palamas, London, Coldwell.
- Lampe, G. W. H., 1961, A Patristic Greek Lexicon, Oxford: Clarendon Press.
- Lossky, Vladimir, 1973, the Mystical Theology of the Eastern Church, Cambridge and London.
- Louth, Andrew, 1999, The Wilderness of God, London, Darton, Longman and Todd, p. 53
- Mantzarides,George, 1977, Tradition and Renewal in the Theology of Saint Gregory Palamas, Eastern Churches,Review 9.
- Meyendorff, John, 1998, A study of Gregory Palamas, Translated by George Lawrence, New York, St Vladimir’s seminary Press.
- Murphy, F. X., 2002, Hesychasm, New catholic ENC, usa, Thomson Gale.
- Nellas, Panayiotis, 1997, Deification in Christ, Norman Russell, trans. From the Greek, New York, St. Vladimir’s Seminary press.
- Palamas, Gregory, 1973A, Defence des Saints Hesychastes, Jean Meyendorff (ed), Louvain, Spicilegium Sacrum, Lovaneiense.
- -----, 1973B, On the Blessed Hesychasts, E. Kadloubovsky & G. E. H. Palmer (trans), in Early Fathers from The Philokalia, E. Kadloubovsky & G. E. H. Palmer (eds. ), London, Oxford, Alden Press.
- -----, 1983, The Triads, translater by Nicholas Gendle, John Meyendorff (ed), New Jersey, Paulist Press.
- Papadakis, Aristeides, 2000, Palamas, Gregory, St, ENC. Of Monasticism, USA, Fitzroy Dearborn Publishers.
- Pelikan, Yaroslav, 1983, “Preface to the Triads” New Jersey, Paulist press.
- Samsel, Peter, 2002, A Unit with Distinctions: Parallels in the Thought of St. Gregory Palamas and Ibn Arabi, Paths to the Heart, Sufism and the Christian Eastern, James S. Cutsinger (ed), World Wisdom.
- Sinkewicz, Robert E., 1988, Saint Gregory Palamas The one hundred and fifty chapters, Toronto, Pontifical institute of mediaeval studies.
- Sinlewcz, Robert E, 2003, The Greek Ascetic Corprs, Oxford University press.
- Turcan, Robert, 2005, Deification, ENC. Of Religion, usa, Macmillan Reference.
- Vartholomaeos, Monk, 2011, The Heart in the Hesychastic Treatises of St Gregory Palamas, http:// www.oldenglishchurch.org.uk
- Ware, Kallistos, 1987, “Easten Chrisianity”, Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade (ed.), New York, Mcmillan Pub.Co., 1987
- -----, 1995, Act out of Stillness: The Influence of Fourteenth-Century Hesychasm on Byzantine and Slav Civilization ed. Daniel J. Sahas, Toronto: The Hellenic Canadian Association of Constantinople and the Thessalonikean Society of Metro Toronto.
- Ware, Timothy, 1963, The Orthodox Church, London, Penguin Books.
- Buchanan Wallace, James, 2011, Snatched Into Paradise (2 Cor 12:1-10), New York, Walter de Gruyter Gmbh & Co. KG.