معرفت ادیان، سال هشتم، شماره چهارم، پیاپی 32، پاییز 1396، صفحات 7-22

    بررسی تطبیقی واژگان قرآنی و اوستایی درباره ساحت غیرمادی انسان

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ سیدمحمد حاجتی شورکی / کارشناس ارشد دین شناسی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / Hajati65@chmail.ir
    سیدعلی حسنی آملی / دانشيار مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره) / seyedAli5@Gmail.com
    چکیده: 
    دین زرتشت مانند اسلام، به دو ساحتی بودن انسان باور داشته، معتقد است: انسان علاوه بر ساحت جسمانی و بدن ظاهری، که قابل مشاهده است، دارای ساحت غیرمادی است. این پژوهش به توصیف و بررسی تطبیقی واژگان قرآنی و اوستایی درباره بُعد غیرمادی انسان می پردازد. در قرآن، از پنج واژه «روح»، «نفس»، «قلب»، «فؤاد» و «صدر» یاد شده است که اشاره به بعد مجرد انسانی دارند. در اوستا نیز پنج واژه «اَهو»، «دَئِنا»، «بَئوذَ»، «اوروان» و «فرَوَشی» واژگانی هستند که به ساحت غیرمادی انسان دلالت دارند. این مقاله با روش توصیفی ـ تطبیقی و با تأکید بر قرآن و اوستا به ویژه گاهان زرتشت، نخست به توصیف این واژگان پرداخته، شباهت ها و تفاوت های این واژگان را برجسته کرده، سپس، تحلیلی نو در این زمینه ارائه می کند. افزون بر شباهت هایی که میان واژگان قرآنی و اوستایی وجود دارد، تفاوت های اساسی نیز به چشم می خورد، از مهم ترین آنها، می توان به تبیین و تحلیل عقلی صحیح از واژگان قرآنی و فقدان تحلیل محتوایی صحیح از تعدد واژگان اوستایی و منافات آن با بداهت عقلی دربارة وحدت حقیقی انسان اشاره کرد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Comparative Study of Quranic and Avestan Words about Man’s Immaterial Aspect
    Abstract: 
    Like Islam, Zoroastrian religion considers that man has two dimensions and that in addition to his corporal and apparent body, which is visible, he has an immaterial dimension. This study examines what the Qur'an and Avesta say about man’s immaterial aspect and makes a comparison between the two. In the Qur'an, five words are used to refer to the immaterial dimension of man:”ruh”,”nafs”,”qalb”,”fu’ad” and “sadr”. In Avesta also five words are used to refer to the immaterial nature of human beings: "ahou", "da’ena", "ba’uz", "oravan" and "farawshi". Using a comparative- descriptive method and emphasizing on the Quran and Avesta, especially the Gathas of Zarathushtra, the present paper first reviews these words, highlights the similarities and differences between them, and then makes a new analysis in this regard. In addition to the similarities between the Qur'anic words and Avestan words, there are significant differences as well, the most important of which is that we find correct explanation and objective analysis in the Qur'anic words and lack of proper content analysis in many Avestan vocabulary and its contradiction with the objective evidence about the real unity of man.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    خدا، انسان و جهان، سه محور اساسي انديشه بشري است که در طول تاريخ و در همه جوامع، پرسش‌هاي مهم، اساسي، انديشه‌سوز و انديشه‌ساز، همواره درباره آنها مطرح بوده است. در اين ميان، شناخت انسان و حل معماها و رازهاي نهفته آن، از اهميت ويژه‌اي برخوردار و دانشمندان فراواني را در رشته‌هاي مختلف علمي به خود مشغول ساخته است. در تعاليم اديان آسماني، پس از مسئله خدا، انسان محوري‌ترين مسئله به شمار آمده و آفرينش جهان، فرستادن پيامبران و نزول کتاب‌هاي آسماني، براي رسيدن او به سعادت نهايي‌اش صورت گرفته است. از شاخه‌هاي مهم انسان‌شناسي، موضوع دو ساحتي يا تک ساحتي بودن انسان است. همواره در ميان آثار دانشمندان و تعاليم اديان زرتشت و اسلام، دو بّعدي بودن انسان مطرح بوده است.
    موضوع اين پژوهش، توصيف و بررسي تطبيقي واژگان قرآني و اوستايي درباره بُعد غيرمادي انسان است. بنابر بندهاي اوستا و آيات قرآن، از پنج واژه براي اشاره به بُعد غيرمادي انسان استفاده شده است. در قرآن، از واژه‌هاي «روح»، «نفس»، «قلب»، «فؤاد» و «صدر» و در اوستا از واژه‌هاي «اَهو»(Ahu)، «دَئِنا»(Daēnā)، «بَئوذَ»(Baoδah)، «اوروان»(Urvan) و «فرَوَشي»(fravaši) ياد شده است. اين نوشتار، به توصيف و تحليل واژگان مذکور در قرآن و اوستا مي‌پردازد. تأمل در واژه‌هاي ياد شده، اين پرسش‌ها را فراروي ما مي‌نهد:
    1. مراد از هريک اين واژگان پنج‌گانه قرآني و اوستايي چيست؟
    2. شباهت‌ها و تفاوت‌هاي ميان واژگان مذکور کدامند؟
    3. آيا اين واژگان، به يک حقيقت برمي‌گردند يا هريک از آنها، حقيقت مستقل و منحازي به شمار مي‌آيند؟
    براي دستيابي به پاسخ مناسب، براي پرسش‌هاي ياد شده، نخست هريک از اين واژه‌هاي پنج‌گانه در دو متن مقدس اسلام و دين زرتشت، تعريف و موارد استعمال آن بيان، سپس به تطبيق و بيان نقاط اشتراک و افتراق آنها پرداخته و در پايان، تحليلي نو ارائه خواهد شد. يافته پژوهش حاكي از اين است كه شباهت‌هايي در مورد ساحت غيرجسماني انسان در دين زرتشت و اسلام وجود دارد، همانگونه که نمي‌توان از برخي تفاوت‌هاي اساسي در اين زمينه چشم‌پوشي كرد.
    نگارنده با فحص و جست‌وجو، هيچ اثري که به مسئله تطبيقي حاضر بپردازد، مشاهده نكرد. ازاين‌رو، اين نوشتار براي اولين بار به بحث تطبيقي ميان واژگان قرآني و اوستايي درباره بُعد غيرمادي انسان پرداخته است. اين مقاله، با روش توصيفي ـ تطبيقي تدوين يافته است و تأکيد آن در ارائه مباحث بر قرآن و اوستا، به ويژه گاهان زرتشت است.
    لازم به يادآوري است که در تبيين قرآني از ديدگاه‌هاي تفسيري سه متفکر بزرگ اسلامي علامه طباطبايي، آيت‌الله جوادي آملي و آيت‌الله مصباح بهره برده‌ايم. در بخش تفسير اوستا، تأکيد بر ديدگاه‌هاي دو مفسر متون اوستايي موبد زرتشتي، فيروز آذرگشسب و استاد ابراهيم پورداوود است. گرچه در پاره‌اي از موارد، از ديدگاه‌هاي ساير مفسران نيز بهره برده‌ايم.
    الف. بُعد غيرمادي انسان در قرآن
    در قرآن، انسان علاوه بر جسم يا تن مادي، داراي ساحت غيرمادي است که با واژگان مختلف «روح»، «نفس»، «قلب»، «فؤاد» و «صدر»، كه به ساحت باطني انسان دلالت مي‌کنند، از آن ياد شده است. در اينجا به معرفي اجمالي هريک از اين پنج واژه مي‌پردازيم:
    1. روح: اهل لغت، براي واژه «روح»، معاني متعددي برشمرده‌اند. يکي از معاني آن، نفس انساني است(فراهيدي، 1414، ج1، ص725؛ ابن‌منظور، 1300ق، ج5، ص361). واژه «روح» در قرآن، 21 مرتبه به کار رفته که با توجه به موارد استعمال گوناگون آن در قرآن، روح به مخلوقات شعورمندي که از سنخ ماديات نيستند، اطلاق مي‌شود. در قرآن در دو مورد، استعمال حقيقي دارد: 1. در مورد روح انسان 2. در مورد موجودي که از سنخ فرشتگان است(مصباح، 1376، ص 354ـ356).
    در قرآن، از روح با اجلال و تکريم ياد شده است: و در آيات قرآن، روح انسان به خدا اضافه شده است: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ»(حجر: 29؛ سجده: 9؛ ص: 72؛ تحريم: 12) واژه «مِن» در «من روحي»، به مبدأييت و اينکه روح از جانب خداست اشاره دارد(طباطبايي، 1417، ج20، ص174). اضافه روح به خدا، اضافه تشريفيه است؛ يعني سخن از شرافت روح انساني است. نظير بيت‌الله که اضافه تشريفيه است و حاکي از شرافت و عظمت خانه کعبه دارد، يا اينکه مضافي در تقدير است؛ يعني خانه عبادت خدا(مجلسي، 1414ق، ج 8، ص 651)؛ چرا که بنابر آية سوره شوري «لَيْسَ كَمِثْلِهِ‏ شَيْ‏ءٌ»(شوري:11)، خداوند مانند انسان يا ديگر موجودات نيست که داراي روح يا خانه باشد.
    روح از امر الهي است و جنبه ملکوتي دارد: «يَسْئَلُونَكَ‏ عَنِ‏ الرُّوحِ‏ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»(اسراء: 85) در برخي مفسران، مراد از«الروح» در آيه را روح انساني دانسته‌اند(طوسي، بي‌تا، ج6، ص515؛ آلوسي، 1415، ج8، ص144؛ جوادي آملي، مکتوب صوتي جلسه117 تفسير سوره اسراء). از نظر قرآن کريم، هنگامي فرشتگان مأمور به سجده در مقابل آدم مي‌شوند که روح الهي در او دميده شده باشد: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ»(حجر: 29).
    بنابر احاديث و نظر مشهور، زمان ولوج روح يا تعلق روح به جنين، که قرآن از آن با «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»(مؤمنون: 14)، ياد کرده است، پس از سپري شدن چهار ماه از عمر جنين است»: و أخرج ابن أبى حاتم عن على قال‏ إذا تمت النطفة أربعة أشهر بعث اليها ملك فنفخ فيها الروح في الظلمات الثلاث فذلك قوله‏ ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ يعنى نفخ الروح فيه‏(سيوطي، 1404ق، ج‏5، ص7؛ طباطبايي، 1417ق، ج ‏15، ص 24؛ کليني، 1407ق، ج 4، ص 284ـ287). درباره تقدم يا تأخر يا هم‌زماني آفرينش روح و جسم انسان، سه ديدگاه وجود دارد(ر.ک: جوادي آملي، 1390، ج15، ص48): برخي انديشمندان اسلامي، با برشمردن 9 دسته از آيات قرآن و 7 دسته از روايات اسلامي معتقدند: روح همه انسان‌ها پيش از آفرينش تن مادي آنها، ايجاد شده است(ر.ک: فياضي، 1389، ص 373ـ423).
    2. نفس: اصل معناي «نفس» در لغت، به معناي خود شيء است. مثلاً نفس انسان، معنايش خود انسان است. نفس سنگ، خود سنگ است و به اين معنا در آيات قرآن بر خداوند نيز اطلاق شده است: «كَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»(انعام: 12)؛ «وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ»(آل‌عمران: 28)«تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ»(مائدة: 116؛ طباطبايي، 1417، ج14، ص285؛ راغب اصفهاني، 1416، ص818؛ جوادي آملي، 1386، ج13، ص642و ج24، ص282). البته نفس در معاني ديگري نيز استعمال شده است. از جمله آن معاني، روح انساني است(فراهيدي، 1414ق، ج 3، ص 1822؛ ابن‌منظور، 1300ق، ج14 ص233؛ طريحي، 1430ق، ص 1290).
    اين واژه، که در قرآن 295 مورد به صورت مفرد و جمع به کار رفته است، معاني و مصاديق متعددي دارد(ر. ک: راغب اصفهاني، 1416ق، ص818؛ طباطبايي، 1417ق، ج 14، ص 285). در آياتي که واژة «نفس» در مورد انسان به کار رفته است، مراد گاهي مصداق نفس در آيات بدن انسان، گاه روح انساني و گاهي مجموع روح و بدن است(ر. ک: مصطفوي، 1430ق، ج 12 ص 219ـ220). همانگونه که نفس مسوّله(يوسف: 18، طه: 96)، نفس مُلهمه(شمس: 7ـ8)، نفس اماره(يوسف: 53)، نفس لوامه(قيامت: 2) و نفس مطمئنه(فجر: 27) نيز مصاديق و شئون نفس واحد انساني است(مصباح، 1382، ص34 ؛ جوادي آملي، 1386، ج 24، ص 123). يا به عبارت ديگر مراحل يا صفات مختلف نفس واحد انساني هستند(مصباح، 1389، ج 1، ص 134)، نه اينکه اين واژگان از اقسام نفس باشند؛ زيرا انقسام‌پذيري از ويژگي‌هاي شيء مادي است. در حالي که نفس مجرد بوده، و شي مجرد غيرقابل تقسيم است.
    آياتي از قرآن، که مقصود از «نفس» در آن آيات، همان روح انساني است، عبارتند از:
    الف. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها»(زمر:42)؛ يعني يتوفي الارواح. اين روح يا نفس انساني است که خداوند پس از آنکه در انسان نفخ روح نمود، به هنگام مرگ، وي را قبض مي‌نمايد(طباطبايي، 1417ق، ج 17 ص 269؛ ج 10، ص 118؛ مصباح، 1376، ص451؛ همو، 1382، ص33).
    ب. «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(شمس: 7)؛ که مراد از نفس در اين آيه، روح همه انسان‌هاست، نه خصوص روح حضرت آدم(طباطبايي، 1417ق، ج20، ص297؛ جوادي آملي، 1383، ج2، ص173؛ مصباح، 1389، ج 1، ص149). درباره اين آيه و مباحث فطرت انسان از نظر قرآن، بحث‌هاي فراواني مطرح شده است. آنچه به عنوان بحث تطبيقي اکنون لازم است بيان شود، در چند بند ذيل خلاصه مي‌شود:
    1. خداوند همه انسان‌ها را براساس فطرت توحيدي خلق کرده است: «فِطْرَتَ‏ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»(روم: 30). همانگونه که در فطرت انسان، گرايش به حق و حقيقت و کمال و گريز از باطل، نقص، عيب و شرک، نهادينه شده است؛
    2. خداوند همه انسان‌ها را آگاه به فسق و فجور خلق کرده است، به‌عبارت ديگر، خداوند تشخيص کار خوب و بد را در ابتداي امر به انسان‌ها الهام کرده است: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(فجر:7ـ8). روح آدمي با الهام الهي، از زيبايي تقوا و زشتي فجور آگاه است؛
    3. گرچه براساس بند دوم، علم انسان به خوبي و بدي‌ها مساوي است، اما استعداد و گرايش فطري او، به سوي کمال و خوبي‌هاست: «لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ‏ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في‏ قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيان»‏(حجرات: 7)؛ يعني خداوند علاوه بر آگاهي انسان از فجور و تقوا، او را عاشق کمالات و فضايل قرار داده، از رذايل و نقايص و پستي‌ها متنفر است.
    4. با اينکه انسان فطرتاً توحيدي خلق شده، اما برخي انسان‌ها همين فطرت توحيدي را دفن مي‏كنند: «وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»(شمس: 10) و راه ضلالت و گمراهي را پيش مي‏گيرند. اما برخي ديگر، به نداي فطرت پاسخ مثبت مي‏دهند و به تزكيه نفس مي‏پردازند: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها»(شمس:9؛ ر.ك: جوادي آملي، 1392، ص 172ـ176).
    5. اگر انسان مؤمن، به فطرت توحيدي پشت کرد و مرتکب معصيت و قبايح شد، نفس لوامه او را سرزنش مي‌کند. مراد از نفس لوامه، يا همان وجدان بيدارگر و ملامت گر، نفس انسان مؤمن است که همواره در دنيا او را به خاطر نافرماني از خداوند و گناهانش ملامت مى‏كند و در روز قيامت سودش مى‏رساند(طباطبايي، 1417ق، ج‏20، ص 103). اين نفس، به اندازه‌اي داراي اهميت است که قرآن به آن قسم ياد كرده است: «و لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ»(قيامت :2).
    با اين پنج مقدمه، روشن ‌شد که براساس مباحث نفس‌شناسي قرآن، نفس انسان فطرتاً توحيدي و گرايش به خير و نيکي‌ها دارد. اگر در مواردي انسان مرتکب قبايح و معصيت شد، به‌سبب روي گرداني از فطرت توحيدي و الهام الهي است.
    حقيقت و هويت انسان، نفس و روح اوست که به رغم تغييرات متوالي در بدن انسان، اين حقيقت ثابت و پايدار است. بدن انسان ابزار روح به حساب مي‌آيد. اطلاق نفس به روح، به اعتبار تعلق روح به بدن و شأنيت مدبربودن آن براي بدن است(جوادي آملي، 1390، ج15، ص48؛ مصباح، 1391، ص120و126).
    اين نکته، اشاره به فرق ظريف ميان اطلاق نفس و روح بر آن امر مجرد واحد انساني دارد. توضيح اينکه واژه «روح» زماني به آن ساحت غيرمادي انسان اطلاق مي‌شود که تعلق به بدن نگرفته باشد، اما زماني که آن امر مجرد به بدن تعلق گرفت، بر آن واژه «نفس» اطلاق مي‌شود. در متون اسلامي، آنچه که به آن افعال نسبت داده است، واژه «نفس» است، نه روح. در قرآن که صحبت از کسب اعمال و جزا و پاداش شده است، در هيچ موردي به واژه «روح»، که روح انساني مراد باشد، مستند نشده است، بلکه به نفس نسبت داده است. در آيات قرآن، براي نفس مراتب و حالاتي بيان شده است. از ضعيف‌ترين مرحله نفس، که موسوم به نفس اماره است، تا بالاترين مرتبه روحاني که از آن به «نفس مطمئنه» ياد مي‌شود. علاوه بر اين، در احاديث و ادعيه اسلامي افعال، به ويژه افعال و اميال قبيح نظير ظلم، هوسراني و شهوات افراطي و ساير قبايح، به نفس نسبت داده است(ر.ک: مناجات شاکين امام سجاد، دعاي کميل، دعاي ابوحمزه ثمالي). بنابراين، ساحت غيرمادي انسان تا پيش از تعلق به بدن، که به آن «روح» اطلاق مي‌شود، پاک و نوراني بوده، مسئول اعمال انساني نيست؛ زيرا فرض بر اين است که هنوز به بدني تعلق نگرفته است تا اعمالي را کسب کند. زماني که به بدن تعلق گرفت، نفس به آن اطلاق مي‌گردد و مسئول اعمال انساني است.
    3. قلب: اصل در معناي «قلب»، دگرگوني و تحول يک شي از وجهي به وجه ديگر است(فراهيدي، 1414، ج3، ص1514؛ مصطفوي، 1430، ج9، ص336). قلب در قرآن، معاني و کاربردهاي متعددي دارد که به کمک قراين لفظي و مقامي در آيه، مي‌توان معناي مورد نظر را تشخيص داد. قلب و جمع آن قلوب در قرآن، 132 مرتبه به کار رفته است. در هيچ يک از اين موارد، به معناي جسماني آن (قلب صنوبري) به کار نرفته است(مصباح، 1379، ج2، ص86؛ جوادي آملي، 1378، ج1، ص56). از ديدگاه قرآن، قلب دو کاربرد يا حيثيت متفاوت و مشخص دارد: 1. درک و فهم (علم و ادراک) 2. احساسات و عواطف (ميل‌ها و گرايش‌ها) (مصباح، 1393، ص144؛ همو، 1379، ج 1 ص 44ـ47).
    «قلب» در اصطلاح قرآن، شامل عقل هم مي‌شود و در اصطلاح حکما، قلب از مراتب عقل عملي به شمار مي‌رود (جوادي آملي، 1379، ج 13، ص300). لازم به يادآوري است واژه اسمي «عقل» در قرآن به کار نرفته است گرچه مشتقات فعلي آن در قرآن زياد استعمال شده است.
    علامه طباطبائي و برخي ديگر از مفسران، تصريح کرده‌اند که قلب در قرآن، اشاره به روح يا همان نفس انساني دارد(صدرالدين شيرازي، 1366، ج6، ص221؛ طباطبايي، 1417ق، ج2، ص223؛ ج9، ص46؛ ج14، ص389؛ ج 15، ص 317 و ج16، ص274؛ جوادي آملي، 1386، ج12، ص654؛ ج1، ص252؛ ج27، ص117ـ118؛ مصباح، 1376، ص 401؛ همو، 1387، ج1، ص264؛ همو، 1389، ج1، ص177).
    4. فؤاد: بسياري از اهل لغت و واژه‌شناسان قرآن، «فؤاد» را همان قلب ترجمه کرده‌اند(ابن منظور، 1300ق، ج 11 ص271؛ العايلي، 1974، ج2 ص332؛ قرشي، 1371، ج5 ص142؛ راغب اصفهاني، 1416، ص646). مفسران نيز «فؤاد» را مترادف قلب دانسته، و آن را اشاره به روح و نفس آدمي مي‌دانند. علامه طباطبائي، ذيل آيه «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»(همزه: 6ـ7)، مي‌نويسد: «افئده جمع فؤاد، همان قلب انسان و قلب در قرآن به خاستگاه فکر و انديشه انسان، که همان نفس انساني است، اطلاق مي‌شود» (طباطبايي، 1417ق، ج20، ص360؛ ر.ک: همو، ج 15 ص210 و ص54). آيت‌الله‌ جوادي آملي نيز فؤاد را ناظر به قلب و روح انساني مي‌داند(جوادي آملي، 1379، ج13، ص217 و304؛ همو، 1383، ج2، ص164؛ همو، 1387، ج16، ص252). ايشان در تفسير آيه «فَإِنَّهُ آثِمٌ‏ قَلْبُهُ‏»(بقره:283)، مي‌نويسد: «هيچ عضوي گناه نمي‌کند؛ زيرا اعضا وسائل و آلات روح‌اند و فقط روح بشر، که گاهي از آن به نفس و زماني به قلب و فؤاد ياد مي‌شود، معصيت مي‌کند و اعضا فقط ابزار اويند»(جوادي آملي، 1386، ج12، ص 654). آيت‌الله مصباح نيز معتقد است: مصداق قلب و فؤاد در قرآن يکي هست و به همان حيثيتي که قلب بر روح اطلاق شده است، فؤاد نيز بر روح اطلاق مي‌شود. در آيات قرآن احوال و صفات مشابهي به هر دو(يعني قلب و فؤاد) نسبت داده شده است(مصباح، 1389، ج2، ص 289ـ290؛ همو، 1387، ج 1، ص 265).
    5. صدر: «صدر» در لغت، به قسمت برجسته و جلوي هرچيزي اطلاق مي‌شود(فراهيدي، 1414ق، ج2 ص974؛ ابن‌منظور، 1300، ج7، ص299). واژه «صدر» در قرآن43 بار تکرار شده است. آنچه که از استعمال «صدر» در آيات قرآن به دست مي‌آيد، اين است که مراد از «صدر»، سينه مادي نيست(جوادي، 1386، ج13، ص 674).
    علامه طباطبائي و آيت‌الله جوادي آملي، در موارد متعددي صدر، قلب و روح را يکي مي‌دانند(جوادي آملي، 1386، ج27، ص108-118؛ طباطبايي، 1417، ج11، ص354و ج17، ص320 و ج3، ص155و ج20، ص397). به عنوان نمونه، در تفسيرالميزان ذيل آيه «إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ »(آل‌عمران: 119)، آمده است: «إنّك عليم بذات الصدور أي القلوب أي النفوس»(طباطبايي، 1417ق، ج 4، ص 3؛ همو، 1417ق، ج 5، ص 232؛ ج 9، ص 93). به نظر آيت‌الله مصباح، «صدر» به مرتبه‌اي از روح اشاره دارد(مصباح، 1376، ص 398) و يا خود روح انسان است. ضيق و شرح صدر به دليل اين است که روح احساس تنگي يا انبساط مي‌کند(مصباح، 1387، ج 1، ص 266).
    حاصل اينكه با توجه به نظر سه مفسراسلامي، پنج واژه قرآني نفس، روح، قلب، فؤاد و صدر، همگي دلالت بر حقيقت واحد انساني دارد، که از آن با تعبير«مَن» ياد مي‌شود، انسان يک حقيقت مجرد دارد که به اعتبارهاي گوناگون، نام‌هاي متفاوتي برآن اطلاق مي‌شود، نه اينکه انسان موجودي متشکل از جسم و پنج حقيقت منحاز و مستقل در بُعد غيرمادي باشد.
    ب. بُعد غيرمادي انسان در اوستا
    بنابر بندهاي اوستا و باورهاي ايران باستان، وجود انسان از تن مادي و چند نيروي (گوهر، اجزاء، قوه) مينوي(روحاني، معنوي) تشکيل شده است. هريک از آنها در زندگي انسان نقش مهم و متفاوتي ايفا مي‌کنند. برخي از آنها، فناناپذير و برخي ديگر از بين رفتني هستند. در برخي از فقرات اوستا، اين قواي پنج‌گانه در کنار هم بيان شده‌اند: «اينک ما جان و وجدان{دين} و قوه درّاکه{بوي} و روان و فروهر نخستين آموزگاران کيش و نخستين شنوندگان آئين را آن مردان و زنان پاک را که سبب پيروزي راستي بوده‌اند مي‌ستاييم» (فروردين يشت(يشت13)، بند149 و بند155؛ يسنا 4:26و 6). پورداوود، اين بند فروردين يشت را حاکي از قواي پنج‌گانه انسان دانسته است(پورداوود، 1377، ج 2، ص 110). توصيف نيروهاي پنج‌گانه به شرح زير است:
    1. اهو(جان): اهو، نخستين نيروي معنوي انسان است که به «جان» يا قوه حيات و زندگاني ترجمه مي‌شود. در گات‌هاي زرتشت، در سه بند از آن ياد شده است(گاهان:11:31؛ 14:33؛ 14:34). اين قوه، همان نيروي غريزي جنبش و حرکت انسان است که وظيفه آن، نگهداري بدن و سامان بخشي زيست آن است. اين نيرو با بدن هستي مي‌يابد و با مرگ جسم، از بين مي‌رود(بهار، 1374، ص23؛ پورداوود، 1377، ج1، ص587). اين «جان»، غير از روح يا روان است؛ زيرا جان فاقد درک و تأثرات روحاني است و با از بين رفتن جسم، جان نيز فاني مي‌گردد(رضي، 1344، ص 119). برخي آن را مترادف قوه ناميه دانسته‌اند: «جان که قوه ناميه تن آدمي است»(مزداپور، 1382، ص 103).
    2. دئنا: دئنا (در اوستا)، دين(Dīn)، دِن(Dēn)، (در پهلوي) (shaki، 1996، ج 7، ص 279): در اوستا، اين واژه به چند معنا آمده است(ر. ک: پورداوود، 1377، ج 2، ص161؛ رضي، 1381، ج 2، ص 895). يکي از معاني آن، وجدان يا نيروي تشخيص نيک از بد، به عنوان يکي از نيروهاي پنج‌گانه‌اي است، که اهورامزدا در باطن آدمي به وديعه گذاشته است(دوستخواه، 1374، ج2، ص 986). دئنا مستقل از جسم، فناناپذير و آن را آغاز و انجامي نيست. اين نيروي معنوي، همواره انسان را از نيکي و زشتي عملش آگاه مي‌سازد(پورداوود، 1377، ج1، ص588؛ بهار، 1375، ص75). با نشان دادن راه خوب و تشويق به آن و نشان دادن راه بد و نهي از عمل کردن به آن، راهنماي انسان در زندگي وي است(رضي، 1381، ج3، ص 1533؛ بهار، 1384، ص43). دين يا وجدان نيز در جهان ديگر، براي روان افراد نيکوکار به صورت دختري زيبا روي نمايان مي‌شود و روان شخص را راهنمايي مي‌کند و براي روان افراد گناه‌کار، به صورت زني زشت‌منظر ظاهر خواهد شد و کردار بد وي را بر او خواهد نمود(ژينيو، 1392، ص15؛ بهار، 1376، ص75). در هاددخت نسک، به تفصيل به اين امر پرداخته شده است(هاددخت نسک، فرگرد دوم، قطعه 22 بند9ـ14 و فرگرد سوم، قطعه، 22 بند 26ـ32). بنابراين «دين» پس از مرگ، نماد و تجسم اعمال شخص درگذشته است(موله، 1372، ص 107). در ده بند ازگاهان، «دئنا» به معناي يکي از نيروهاي پنج‌گانه آدمي آمده است(گاهان: 20:31؛ 13:33؛ 9:44؛ 11:46و6؛ 4:48؛ 3:49و5؛13:51؛ 11:51؛ 1:54).
    3. بَئوذ (در اوستا)، (بوي)(Boy) (در پهلوي) (عفيفي، 1374، ص 459): اين واژه، به معناي نيروي ادراک و فهم آدمي است يا به عبارتي، به معني دانستن و دريافتن و پي بردن است(مزداپور، 1391، ص143؛ اورنگ، 1335، ص16)، که وظيفه آن اداره هوش، حافظه و قدرت تميز است. «بوي» با بدن به وجود آمده، اما پس از مرگ جسم نيز باقي مي‌ماند و به روان مي‌پيوندد(دوستخواه، 1374، ج2، ص950؛ بهار، 1374، ص24؛ اشيدري، 1371، ص 156). در گات‌هاي زرتشت، از اين نيرو سخني به ميان نيامده، اما در ديگر متون اوستايي از آن ياد شده است. و در مواردي «بوي» و «روان» در اوستا يکجا بيان شده است(ر. ک: ونديداد فرگرد 19، بند29).
    4. اوروان: روان، که در زبان اوستايي «اوروان» و در زبان پهلوي «رووان»(Ruwan) است، همان روح (نفس) آدمي است(اشيدري، 1371، ص139؛ آذرگشسب، 1384، ج 1، ص 614؛ شهزادي، 1380، ص88). روح انسان‌، مخلوق اهورامزدا است. «روح گناهکاران هرچه باشد روح انسان‌هاست که آفريدگار مهربان آفريده و ذاتاً نيکو، الهي و آسماني است. به خاطر سرپيچي از راه ايزدان و عدم فرمان‌برداري و اعمال شيطاني، روح ايشان به دوزخ راه يافته»(روايت اِميد اَشَوَهيشتان، ص 239).    
    روان مسئوليت اعمال و کردار انسان را بر عهده دارد. انتخاب کار نيک و زشت بر عهده اين نيرو است. پس از مرگ، کيفر و پاداش اعمال نيک و بد خود را دريافت مي‌کند(پورداوود، 1377، ج1، ص589؛ شهزادي، 1380، ص98). در 13 مورد از گاهان زرتشت، به روان انسان اشاره شده است(1:28؛ 3:28؛ 1:29؛ 5:29؛ 9:29؛ 2:34؛ 8:44؛ 7:45؛ 11:46؛ 10:49و11؛ 1:50؛ 13:51). و تن، که در متون اوستايي «تنو» آمده: گاهان10:33و 14؛ 6:53، به عنوان ابزار يا جامه براي روان است«روان مقدر شده است كه از طريق تن عمل مي‌کند؛ زيرا عملي که انسان به خاطر آن خلق شد، به جز در شرايط مادي قابل تصور نيست»(زنر، 1384، ص 455).
    5. فرَ‌وَشي(در اوستا)، فرَوَهْر(Frawahr) (در متون پهلوي) و فرَوَرتي(Fravarti) (در فارسي باستان)(boyce، 2000، ج 10، ص 195): در اوستا، «فروشي» به دو معنا آمده است: 1. به معناي ارواح درگذشتگان و نياکان (بهار، 1376، ص 356؛ بويس، 1376، ج 1، ص 163ـ164)؛ 2. به معناي يکي از نيروهاي پنج گانه، که در ادامه به تبيين آن مي‌پردازيم: فروهر، به معناي حافظ و نگهبان، نوري از انوار الهي است که آفرينش آن مقدم بر جهان مادي و در روزي که هيچ‌کس و هيچ‌چيز نبوده است، خلق شده است(شاکد، 1386، ص 171؛ ميرفخرايي، 1366، ص 26). در بدن هر شخص، هنگام تولد به امانت گذاشته مي‌شود تا روان او را به ‌سوي اهورامزدا راهنمايي کند. البته برخي محققان زرتشتي قائلند هنگامي که چهار ماه و ده روز از عمر جنين گذشت، فروهر از جانب اهورامزدا آمده و به جنين مي‌پيوندد(مزداپور، 1391، ص 157).
    نکته قابل توجه اينکه فروهر مسئول اعمال نيک و بد انسان نبوده، پاسخگوي اعمال انسان، فقط روان است. فروهر در سراسر زندگي به همان حالت پاکي باقي خواهد ماند و پس از جدايي روان از جسم، دوباره به سوي عالم بالا؛ از همان‌جايي که فرود آمده بازمي‌گردد. اين قوه فناناپذير است(آذرگشسب، 1354، ص16؛ اشيدري، 1371، ص374).
    فروهر مختص انسان نيست، بلکه همه موجودات اهورامزدا داراي نيروي فروهري است(پورداوود، 1377، ج 1، ص 582؛ اشيدري، 1371، ص375). در برخي بندهاي اوستايي، براي خود اهورامزدا نيز فروهر بيان شده است: «در ميان همه اين فروهرهاي ازلي اينک فروهر اهورامزدا را مي‌ستائيم که بزرگ‌تر و بهتر و زيباتر و استوارتر و داناتر و خوش‌ترکيب‌تر و در راستي عالي‌مرتبه‌تر است» (فروردين يشت، کرده 22، بند80؛ و نيز يسنا 2:23 و 1:26؛ ونديداد فرگرد19، فقره14؛ خرده اوستا: سيروزه بزرگ، بند30). نکته قابل توجه اينکه، فروهرها سه مرحله وجودي دارند: مرحله پيش از هستي، مرحله زندگي زميني، مرحله زندگي پسين(اشيدري، 1381، ص30؛ نيبرگ، 1383، ص321).
    آنچه مي‌توان به عنوان نتيجه از اين مطالب بيان کرد، اينکه بنابر متون اوستايي، انسان داراي پنج قوه معنوي است. اين پنج قوه يا نيرو از يکديگر مستقل بوده، هريک کارکردهاي جداگانه خود را دارد. بيشتر اين نيروها، مانند روان پس از مرگ جسم باقي مي‌مانند. تنها جان است که با مرگ جسم از بين مي‌رود.
    پورداوود در پاورقي بندهاي گاهان نيز به اين استقلال و تعدد اين نيروها و به عبارت ديگر، تعدد ارواح تصريح مي‌کند. وي مي‌نويسد:
    دين{=دئنا} پس از مرگ انسان خود مستقلا به سر مي‌برد و در روز رستاخيز به روان پيوسته بحسب کردار نيک و يا زشت انسان در بهشت و دوزخ متنعم و معذب است. دين غير از جان و روان و فروهر است که جمله از ارواح انساني بشمار است(پاورقي بند 13 از هات33).
    در هات بعدي آورده است: «دين{=دئنا} يکي از ارواح انساني است»(پاورقي بند13 از هات 34).
    بررسي تطبيقي
    از آنچه گذشت، به دست آمد که در قرآن و اوستا، براي ساحت غيرمادي انسان، پنج واژه به کار رفته است. اکنون با توجه به مباحث مطرح، نوبت بيان شباهت‌ها و تفاوت‌هاي ميان اين واژگان مي‌باشد.
    الف. شباهت‌ها
    شباهت‌هاي فراواني ميان نيروهاي معنوي در قرآن و اوستا وجود دارد. مي‌توان در دو بخش، شباهت‌هاي کلي و جزيي ميان واژگان به کار رفته در متون ديني هر دو دين را مطرح كرد: نخست، چند شباهت کلي ميان واژگان اوستايي و قرآني عبارتند از: 
    1. هر دو دين، انسان را دو ساحتي ـ مادي و مجرد ـ مي‌دانند.
    2. انسان در لحظه مرگ معدوم نمي‌شود، بلکه ساحت غيرمادي او باقي مي‌ماند و به حيات خود ادامه مي‌دهد.
    3. در دين زرتشت، روح انسان مخلوق اهورامزدا و در اسلام، روح مخلوق خداوند مي‌باشد. جسم مادي به عنوان ابزاري براي روح انساني آفريده شده است.
    4. هر دو دين، انسان را در گزينش و انتخاب نيک و بد مختار دانسته، افعال و آثار به روان يا نفس انسان نسبت داده مي‌شود، ازاين‌رو، روان يا نفس انساني در جهان ديگر، مسئول اعمال خويش بوده و به کيفر و پاداش اعمالش مي‌رسد.
    5. جان در متون اوستايي را مي‌توان با نفس يا قوه نباتي(=گياهي)، در مباحث اسلامي مقايسه کرد. که سه وظيفه تغذيه(غاذيه)، رشد(ناميه) و توليد مثل(مولده) دارد»(فياضي، 1389، ص55). قوه نباتي امري مادي و قائم به بدن و جسم است که با مرگ از بين مي‌رود. بنابراين، جان و نفس نباتي، هر دو قائم به جسم بوده و با مرگ جسم از بين مي‌روند.
    6. دئنا يا وجدان در متون اوستايي، قابل مقايسه با الهام و فطرت در قرآن است.
    7. مجسم شدن دئنا در جهان پس از مرگ، به صورت زن زيبا يا زشت رو، بسته به اعمال نيک و بد انساني در دنيا، را مي‌توان با تجسم اعمال در معارف اسلامي مقايسه کرد. در آيات قرآن و احاديث، آموزه تجسم اعمال مورد تاکيد قرار گرفته است. از مجموع اين آيات و روايات به‌دست مي‌آيد که اعمال خوب، خلق نيک و اعتقادات حق افراد در جهان ديگر، با صورت‌هاي بسيار زيبا و لذت‌بخش تجسم مي‌يابد و به صورت کانون لذت، بهجت و آسايش در مي‌آيد و اعمال زشت و خلق بد و اعتقادات و گرايش‌هاي باطل نيز با صورت‌هايي بسيار زشت، وحشت‌زا و آزاربخش مجسم مي‌شود و به صورت کانون درد و رنج و عذاب در مي‌آيد(ر. ک: صدرالدين شيرازي، 1366، ج4، ص284ـ287؛ طباطبايي، 1417ق، ج1، ص92؛ جوادي آملي، 1380ب، ج5، ص76). آنچه مهم است اينکه، در اسلام تجسم عمل شامل هر سه مرحله جهان مادي، عالم برزخ و قيامت مي‌شود. مراد از تجسم عمل در دنيا اين است که اعمال انسان، علاوه بر جنبه مُلکي يا ظاهري، صورت ملکوتي يا باطني نيز دارد. برخي از اولياي خدا مي‌توانند در دنيا آن را مشاهده کنند. به عنوان نمونه، صورت ملکوتي خوردن مال يتيم، آتش خوردن است: «إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في‏ بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً»(نساء: 10).
    تجسم اعمال پس از مرگ در متون روايي آمده است. به عنوان نمونه، «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِذَا وُضِعَ الْمَيِّتُ فِي قَبْرِهِ مُثِّلَ لَهُ شَخْصٌ فَقَالَ لَهُ يَا هَذَا كُنَّا ثَلَاثَةً كَانَ رِزْقَكَ فَانْقَطَعَ بِانْقِطَاعِ أَجَلِكَ وَ كَانَ أَهْلَكَ فَخَلَّفُوكَ وَ انْصَرَفُوا عَنْكَ وَ كُنْتُ عَمَلَكَ فَبَقِيتُ مَعَكَ أَمَا إِنِّي كُنْتُ أَهْوَنَ الثَّلَاثَةِ عَلَيْك»‏(کليني، 1407ق، ج3، ص240). در اين حديث، عمل شخص به صورت شخص مثالي در آمده است که همراه با ميت است و در احاديث ديگري، مصاديقي از اين اعمال را بيان کرده‌اند، مثلاً صورت مثالي نماز، زکات، ولايت و... براي مؤمن حاضر مي‌شوند(ابن بابويه، 1376، ص3).
    تجسم اعمال در جهان آخرت نيز در آيات زيادي آمده است. خداوند مي‌فرمايد: «وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ في‏ أَعْناقِ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»(سبأ: 33). حقيقت عمل انسان، به صورت غل و زنجيرگردن‌گير او مي‌شود. امام سجاد نيز در صحيفه سجاديه دعاي 42 مي‌فرمايد: «وَ صَارَتِ الْأَعْمَالُ قَلَائِدَ فِي الْأَعْنَاق»‏. در احاديث نيز فراوان به تجسم اعمال در آخرت پرداخته شده است(ابن بابويه، 1406ق، ص 234؛ کليني، 1407ق، ج2 ص190ـ191). در متون اسلامي، علاوه بر تجسم اعمال، خود انسان‌ها نيز بر اثر ملکات نفساني خود محشور مي‌شوند. در ذيل آيه «يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً»(نبأ: 18)، روايتي نقل شده که در روز قيامت، عده‌اي از مردم به شکل مور و گروهي به صورت بوزينه و... محشور مي‌شوند(ر. ک: حويزي، 1415ق، ج 5، ص494، ح20). از ديگر آياتي که مي‌توان به آن استناد کرد، آياتي است که حکايت از اين دارد كه در روز قيامت برخي افراد، مانند سران ظلم و ستم، هيزم و مواد سوختني آتش جهنم مي‌شود؛ «وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً»(جن: 15؛ بقره: 24؛ آل‌عمران: 10؛ انبيا: 98).
    8. نيروي فروهر در اوستا نيز از جهاتي شباهت با روح انساني در قرآن دارد:
    الف. از روح در قرآن، با اجلال و تکريم ياد شده است. در آيات قرآن، روح به خدا اضافه شده است: «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي»‏(حجر: 29). روشن است اين اضافه تشريفيه است؛ يعني سخن از شرافت روح انساني است. در کيش زرتشت نيز از فروهر به عنوان نوري از انوار الهي ياد شده است. در فقراتي از اوستا براي اهورا مزدا نيز فروهر قائل شده است، البته مقصود اين است که اهورامزدا منبع و منشأ همه فروهرهاست؛ همه نيکي‌ها و زيبايي‌ها از آن سرچشمه پديد آمده است(رضي، 1381، ج3، ص 1535؛ اورنگ، 1335، ص25).
    ب. فروهر هيچ گاه آلوده به معاصي نمي‌شود و مسئول اعمال انساني نبوده، هميشه به صورت پاک باقي مي‌ماند. نظير اين را مي‌توان براي روح در قرآن گفت که واژه «روح»، زماني بر آن امر مجرد انساني اطلاق مي‌شود که به جسم تعلق نگرفته باشد. روشن است تا زماني که بدن و اعضايي در کار نباشد، عمل قبيحي صورت نمي‌گيرد تا روح انساني بر اثر آن اعمال، دچار کدورت و ظلمت شود. بنابراين، روح نيز مانند فروهر پاک و نوراني مي‌باشد.
    ج. بنابر احاديث و نظر مشهور علماي اسلام، زمان ولوج روح، يا تعلق روح به جنين، پس بعد از چهارماهگي است. فروهر نيز ـ بنابر نظر برخي محققان زرتشتي، زماني که 4 ماه و ده روز از عمر جنين گذشته باشد، به آن مي‌پيوند(مزادپور، 1391، ص 157).
    د. براساس ديدگاه برخي محققان اسلامي، روح انساني پيش از بدن مادي آفريده شده است. در مورد فروهر نيز زرتشتيان معتقدند که پيش از خلقت تن جسماني وجود داشته است.
    9. واژه «نفس» در اسلام را مي‌توان با روان (اوروان) زرتشتي مقايسه کرد. در کيش زرتشت، مسئول اعمال خوب و بد روان است، نه فروهر. و اين روان است که به کيفر و پاداش اعمال خود مي‌رسد. در منابع اسلامي نيز آنچه که به آن افعال نسبت داده است، واژه «نفس» است، نه روح. در آيات قرآن، که صحبت از کسب اعمال در عالم دنيا و جزا و پاداش در جهان آخرت شده است، در همه موارد به کلمه «نفس» نسبت داده است، نه واژه «روح». در ادعيه معصومين افعال به ويژه افعال و اميال قبيح نظير ظلم، هوسراني و شهوات افراطي و ساير قبايح به نفس نسبت داده است.
    10. «بوي» يا «بئوذ» را مي‌توان با قلب در قرآن مقايسه کرد؛ از اين جهت که يکي از کارکردهاي قلب در قرآن، درک وفهم، تعقل، تفقه و تدبر است. بوي نيز قوه تعقل و ادراک آدمي است.
    ب. تفاوت ها
    1. در قرآن از هر پنج واژه مکرر سخن به ميان آمده است. اما با فحص و بررسي‌ در گات‌هاي زرتشت، سخني از «فروشي» و «بوي» در آن نيامده است. اين مطلبي است که محققان و مفسران اوستا نيز به آن تصريح کرده‌اند(نيبرگ، 1383، ص66؛ آذرگشسب، ج2، ص 395؛ مهر، 1374، ص90). مري بويس، زرتشت پژوه نامي معاصر، دربارة نبود اشاره به فروشي در گات‌هاي زرتشت مي‌نويسد:    
    شايد اين عدم اشاره حائز اهميت نباشد اما روي‌هم‌رفته امکان آن مي‌رود که زرتشت نسبت به مفهوم فروشي چندان نظر خوشي نداشته و يا لااقل نسبت به آن بي‌تفاوت بوده... به رسميت شناختن موضوع فروشي‌ها در مراحل بعدي، تحول کيش زرتشت نتايج قابل‌ ملاحظه‌اي به بار آورد، اما ظاهراً اين تنها انحراف واقعي از تعاليم زرتشت است که مي‌توان در دوره اوستاي متأخر شناسايي کرد(بويس، 1377، ص 167).
    2. قوه يا نفس نباتي از نظر متفکران و فلاسفه مادي است، اما جان (=اهو) از نظر زرتشتيان نيروي معنوي(مينوي) است. آنچه که جاي ابهام دارد، اين است که پژوهشگران از يک سو، جان را در شمار نيروهاي معنوي دانسته‌اند. از سوي ديگر، فناپذيري را که از ويژگي‌هاي امر مادي است، براي آن قائل شده و معتقدند: جان با مرگ جسم از بين مي‌رود. به نظر مي‌رسد، تعريفي که براي جان در دين زرتشت گفته شده است، با مادي بودن سازگارتر است تا امري مينوي و غيرمادي.
    3. با توجه به مباحث درباره دئنا، روشن شد که در دين زرتشت، تجسم اعمال تنها پس از مرگ براي روان انسان‌ها ظاهر مي‌شود. اما در اسلام، تجسم اعمال در هر سه نشئه دنيا، برزخ(عالم پس از مرگ) و قيامت رخ مي‌دهد. همچنين از تجسم انسان‌ها به سبب ملکات نفساني خود به صورت‌هاي گوناگون سخن به ميان آمده است.
    4. در قرآن با اينکه از پنج واژه دربارة بعد غيرمادي انسان سخن گفته است، اما همه اين پنج واژه به يک حقيقت اشاره دارند، انسان از جسم مادي و يک امر مجرد روحاني تشکيل شده است. اين امر مجرد، داراي شئون، يا مراتب يا درجات گوناگون است، نه اينکه اينها اقسام آن امر مجرد باشند؛ زيرا از نظر عقلي ثابت شده است که امر مجرد انقسام ناپذير است. آنچه قابل انقسام است، جسم و تن مادي انسان است. گفته مي‌شود بدن انسان تشکيل شده از سر، دست، پا و... . حاصل اينکه انسان علاوه بر تن مادي، از ساحت مجرد و روحاني تشکيل شده است. اين امر مجرد، داراي شئون گوناگون و به اعتبارات مختلف، اسم‌هاي متفاوتي همچون: نفس، روح، قلب، فواد و صدر به آن اطلاق مي‌شود.
    اما در آيين زرتشت مسئله به اين صورت مطرح نيست. با توجه به مستندات موجود در متون مقدس زرتشتي و ديدگاه‌هاي زرتشت‌پژوهان در اين زمينه، اين نيروهاي معنوي پنج‌گانه مستقل از هم و در عرض يکديگر مي‌باشند، نه اينکه تمام اين واژگان به يک حقيقت با شئون و اعتبارهاي مختلف اشاره داشته باشند. اين تفاوت، از آنجا نشأت مي‌گيرد که به گفته يکي از موبدان دانشور زرتشتي: «ما در دين زرتشت اصلاً متفکر نداريم. ما فرد زرتشتي‌اي که علاقه‌مند به متافيزيک باشد، نداريم»(ميستري، 1387). در ميان محققان زرتشتي و مفسران اوستا، متفکراني که به مباحث عقلي و فلسفي مسلط بوده و بتوانند تحليل و تفسير صحيحي از اين واژگان اوستايي ارائه بدهند که با تعدد واژگان براي ساحت غيرمادي انسان، وحدت انساني حفظ شود، يافت نمي‌شود. تفسيري که اينان از اين نيروهاي پنج‌گانه ارائه داده‌اند، با اصل عقلي وحدت هويت انساني سازگار نيست. اما مفسران اسلامي، مانند سه مفسري که مقاله حاضر بر مبناي ديدگاه آنان استوار است ـ با تسلط بر مباحث عقلي و فلسفي، راه‌حل‌هاي مناسبي براي واژگان پنج‌گانه ارائه داده‌اند که هم وحدت حقيقي انسان حفظ شود و هم چرايي تعدد اين واژگان.
    آنچه در اينجا بايد افزود، عبارت است از اينکه به نظر مي‌رسد، راهي براي برون رفت از اشکالات وارده ـ منافات داشتن نيروهاي متعدد غيرمادي براي انسان، با حقيقت بديهي واحد انساني ـ بر دين زرتشت وجود دارد که متوقف بر چند امر است:
    1. بنابر نظر پژوهشگران زرتشتي، تنها گات‌ها از اوستاي موجود منتسب به شخص زرتشت است که از آن به اوستاي متقدم ياد مي‌شود. ساير کتب اوستايي، که از آن به اوستاي متأخر ياد مي‌کنند، نوشته افراد ديگري بوده است. آنچه که در درجه اول براي زرتشتيان اهميت فراوان دارد، سخنان خود زرتشت است که در گاتها آشکار شده است؛
    2. در گاتهاي زرتشت، علاوه بر تن مادي، تنها از سه نيروي جان، دئنا و روان ياد شده است. از دو نيروي فروهر و بوي سخني به ميان نيامده است؛
    3. «اهو»، همان‌گونه که از مزداپور نقل شد، به مثابه قوة ناميه انسان است. «اهو» در زمان حيات شخص، وظيفة سامان بخشي و تنظيم زيست بدن دارد و با مرگ جسم از بين مي‌رود. بنابراين اهو، نيروي معنوي در عرض روان يا روح انساني نيست؛
    4. «دئنا» ديگر نيروي معنوي، يکي از شئون روح انساني بوده که در دنيا پيوسته انسان را به کارهاي نيک تشويق و به دوري از افعال زشت فرمان‌ مي‌دهد. در جهان پس از مرگ زرتشتي، اعمال شخص به صورت زني زشت يا زيبا مجسم شده که از آن به دئنا تعبير شده است كه روان را تا داوري فردي بر سر پل چينوت همراهي مي‌کند؛
    5. «اوروان» يا «روان»، که همان روح انساني است، مسئول اعمال انساني بوده و به هنگام مرگ، تنها روان است که به صورت مستقل باقي مي‌ماند و کيفر و پاداش مي‌بيند و به حيات خود ادامه مي‌دهد.
    حال با توجه به اين مقدمات، مي‌توان گفت: در دين زرتشت نيز مانند اسلام، انسان مرکب از امر مادي به نام «تن» ـ تنو در گاهان ـ و امر مجرد و غيرمادي به نام «روان» يا «روح» است. اين توجيه، با وحدت انساني که از آن با «مَن» ياد مي‌شود، حفظ مي‌شود. بنابر اين نظر، ديگر روان نيرو يا قوه‌اي در عرض اهو و دئنا نيست، بلکه آن دو در طول و به عبارت فلسفي از شئون و مراتب روان انساني هستند.
    البته اين ديدگاه، مبتني بر اين است که تنها گاهان زرتشت را مورد توجه قرار دهيم، اما اگر بخواهيم علاوه بر گاهان، ساير کتب اوستايي را ملاحظه کرده و دو نيروي بئوذ(بوي) و فروشي نيز براي انسان در نظر بگيريم، توجيه قابل قبولي براي ساحت غيرمادي انسان، که منافي با وحدت ساحت غيرمادي انسان نباشد، دشوار است. حتي اگر براي نيروي بئوذ(بوي)، اين‌گونه توجيه کرد که ديدگاه کساني را پذيرفت که «بوي» را در زمره نيروهاي معنوي به شمار نياورده‌اند(مزداپور، 1382، ص103؛ شيخي، 1376، ص47؛ نيکنام، 1385، ص7)، يا ديدگاه کساني که آن را فناپذير دانسته‌اند، پذيرفت(ميرفخرايي، 1386، ص77؛ راشد محصل، 1386). ازاين‌رو، يا بوي اصلاً از نيروهاي معنوي انسان نبوده، يا اگر به شمار آمده، مستقل از روان در جهان ديگر باقي نمي‌ماند، اما باز نمي‌توان توجيه صحيحي براي فروشي بيان کرد که وحدت حقيقت انساني محفوظ بماند.
    نتيجه گيري
    از آنچه گذشت، روشن شد که در کتاب مقدس دين زرتشت و اسلام، از پنج واژه براي اشاره به ساحت غيرجسماني انسان سخن به ميان آمده است. هر دو دين، نگاه دوگانه انگارانه به انسان داشته، انسان را تنها در بُعد مادي منحصر نمي‌کنند. بين واژگان اوستايي و قرآني، شباهت‌هاي بسياري و تفاوت‌هاي اساسي وجود دارد. از جمله شباهت‌هاي دو دين در اين موضوع را مي‌توان به بقاي ساحت غيرمادي انسان پس از مرگ، انتساب خلقت روح به خداوند در اسلام و اهورامزدا در دين زرتشت، روان يا نفس انساني را مسئول اعمال و کردار انسان دانستن، تکريم و اجلال فروهر و روح در متون هر دو دين، شباهت داشتن دئنا، با مباحث فطرت و الهام نفس در قرآن، و... برشمرد. از تفاوت‌هاي اساسي، که ميان واژگان اوستايي و قرآني است، اين است که واژگان قرآني براساس تحليل و تبيين قرآني مفسران، همه اشاره به يک حقيقت داشته و حکايت از شئون و مراتب حقيقت واحد انساني دارند، اما در واژگان اوستايي، اين تحليل ديده نمي‌شود. بلکه آنچه که از متون و مستندات زرتشتيان به‌دست مي‌آيد، حکايت از تعدد اين واژگان و تمايز ميان آنان دارد؛ به جز اهو، ساير اين نيروها مانند روان، پس از مرگ جسم باقي مي‌مانند. نکته قابل تأمل اينكه مفسران متون اوستايي و محققان زرتشتي، راه حل صحيح و مناسبي براي اين واژگان متعدد، مشير به بّعدغيرمادي انسان، که منافي با وحدت ساحت دوم انسان باشد، ارائه نداده، بلکه تصريح به تعدد اين نيروها کرده‌اند. به نظر مي‌رسد، براي حل اين معضل، بايد تلاش کرد با توجه به بندهاي گاهان زرتشت و صرف‌نظر از ساير متون اوستايي، تحليلي نو ارائه دهد که وحدت حقيقي انسان در دين زرتشت محفوظ بماند.

        صحیفه سجادیه، امام سجاد.
        ابن بابويه، محمدبن علي، 1376، الأمالي، تهران، کتابچي.
        ـــــ ، 1406ق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال‏، قم، دار الشريف الرضي للنشر.
        ابن منظور، ابي الفضل جمال‌الدين محمدبن مکرم، 1300ق، لسان العرب، بيروت، دار صادر.
        اشيدري، جهانگير، 1371، دانشنامه مزديسنا: واژه‌نامه توضيحي آئين زرتشت، تهران، مرکز.
        اشيدري، جهانگير، 1381، راهنماي آشنايي با دين و آموزش‌هاي اشو زرتشت، تهران، فروهر.
        اورنگ، م، 1335، فروهر يا شاهين، بي‌جا، بي‌نا.
        آذرگشسب، اردشير، 1354، خرده اوستا، چ سوم، بي‌جا، بي‌نا.
        آذرگشسب، فيروز، 1384، گاتها سرودهاي زرتشت، چ سوم، تهران، فروهر.
        آلوسى، سيدمحمود، 1415ق، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم‏ و السبع المثاني، تحقيق على عبدالبارى عطية، بيروت، دارالكتب العلمية. ‏
        بویس، مری، 1376، تاريخ کيش زرتشت: اوائل کار، ترجمه همايون صنعتي‌زاده، چ دوم، تهران، توس.
        ـــــ ، 1377، چکيده تاريخ کيش زرتشت، ترجمه همايون صنعتي‌زاده، صفعليشاه.
        بهار، مهرداد، 1374، جستاري چند در فرهنگ ايران، چ دوم، تهران، فکر روز.
        ـــــ ، 1375، پژوهشي در اساطير ايران، تهران، آگاه.
        ـــــ ، 1376، از اسطوره تا تاريخ، گردآورنده ابوالقاسم اسماعيل‌پور، تهران، چشمه.
        ـــــ ، 1384، اديان آسيايي، چ پنجم، تهران، چشمه.
        پورداوود، ابراهیم، 1377، يشت‌ها، تهران، اساطير.
        ـــــ ، 1380، يسنا، تهران، اساطير.
        ـــــ ، 1384، خرده اوستا، تهران، دنياي کتاب.
        ـــــ ، 1384، گاتها کهن‌ترين بخش اوستا، چ‌دوم، تهران، اساطير.
        جوادي آملي، عبدالله، 1378، تفسير موضوعي قرآن کريم: قرآن در قرآن، تنظيم و ويرايش محمد محرابي، چ‌يازدهم، قم، اسراء. 
        ـــــ ، 1379، تفسير موضوعي قرآن کريم: معرفت‌شناسي در قرآن، تنظيم و ويرايش حميد پارسانيا، قم، اسراء. 
        ـــــ ، 1380، تفسير موضوعي قرآن کريم: معاد در قرآن، تنظيم علي زماني قمشه اي، قم، اسراء. 
        ـــــ ، 1383، تفسير موضوعي قرآن کريم: توحيد در قرآن، تنظيم حيدرعلي ابويي، قم، اسراء.
        ـــــ ، 1386، تسنيم، تحقيق و تنظيم محمدحسين الهي زاده، قم، اسراء.
        ـــــ ، 1387، تفسير موضوعي قرآن کريم: هدايت در قرآن، تحقيق و تنظيم علي عباسيان، چ‌سوم، قم، اسراء.
        ـــــ ، 1390، تفسير موضوعي قرآن کريم: حيات حقيقي انسان در قرآن، تحقيق و تنظيم غلامعلي امين دين، چ ششم، قم، اسراء 
        ـــــ ، 1392، تفسير انسان به انسان، تحقيق و تنظيم محمدحسين الهي زاده، چ هفتم، قم، اسراء 
        ـــــ ، جلسات مکتوب صوتي تفسير تسنيم، به نشاني portal.esra.ir
        حويزي، عبد على‌بن جمعة، 1415 ق‏، تفسير نور الثقلين‏، مصحح سيدهاشم رسولي محلاتي، چ چهارم، اسماعيليان.
        دوستخواه، جلیل، 1374، اوستا: گزارش و پژوهش، چ دوم، تهران، مرواريد.
        دهخدا، علي‌اكبر، 1339، لغت‌نامه، زير نظر محمد معين، تهران، سيروس. 
        راشد محصل، محمدتقي، 1386، «زبان‌ها و فرهنگ ايران باستان در گفتگو با دکتر محمدتقي راشد محصل»، پژوهشگران، ش12و 13، ص36ـ41.
        راغب اصفهاني، حسن‌بن محمد، 1416ق، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق صفوان عدنان داوودي، بيروت، دار الشامية.
        رضي، هاشم، 1344، اديان بزرگ جهان، تهران، آسيا.
        ـــــ ، 1381، دانشنامه ايران باستان: عصر اوستايي تا پايان دوران ساساني، تهران، سخن.
        ـــــ ، 1385، ونديداد، ترجمه، پژوهش، شروح و واژه‌نامه‌ها، تهران، بهجت.
        روايت اِميد اَشَوَهيشتان، ترجمه نزهت صفاي اصفهاني، 1376، تهران، مرکز.
        زنر، آر. سي، 1384، طلوع و غروب زردشتي‌گري، ترجمه تيمور قادري، تهران، اميرکبير.
        ژينيو، فيليپ، 1392، انسان و کيهان در ايران باستان، ترجمه ليندا گودرزي، تهران، ماهي.
        سيوطى، عبدالرحمن بن ابى‏بكر، 1404ق، الدر المنثور فى تفسير المأثور، قم، كتابخانه آيت‌الله مرعشى نجفى. ‏
        شاکد، شائول، 1386، تحول ثنويت (تنوع آراي ديني در عصر ساساني)، ترجمه احمدرضا قائم‌مقامي. تهران، ماهي.
        شهزادي، رستم، 1380، مجموعه سخنراني‌هاي موبد موبدان رستم شهزادي، به کوشش مهرانگيز شهزادي، تهران، مهرانگيز شهزادي.
        شیخی، موریس، 1376، نگرشی بر اسلام وزرتشت، تهران، سازمان آموزشی و انتشاراتی علوی،
        صدرالدين شيرازى، محمد بن ابراهيم، 1366، تفسير القرآن الكريم‏، تحقيق محمد خواجوي، چ دوم، قم، بيدار.
        طباطبايي، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان في تفسيرالقرآن، صححه حسين الاعلمي، بيروت، اعلمي 
        طريحي، فخرالدين بن محمد، 1430، معجم مجمع البحرين، بيروت، موسسه الاعلمي للمطبوعات. 
        طوسى، محمد بن حسن‏، بي تا، التبيان فى تفسير القرآن، احمد قصيرعاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى‏.
        العايلي، عبدالله، 1974، الصحاح في اللغه و العلوم، بيروت، دارالحضاره العربيه. 
        عفيفي، رحيم، 1374، اساطير و فرهنگ ايراني در نوشته‌هاي پهلوي، تهران، توس. 
        فراهيدي، الخليل بن احمد، ۱۴۱۴ق، العين، تحقيق مهدي المحزومي، ابراهيم السامرائي؛ تصحيح [و تدوين] اسعد الطيب، قم، اسوه. 
        فياضي، غلامرضا، 1389، علم النفس فلسفي، تحقيق و تدوين محمد تقي يوسفي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني. 
        قرشي، سيد علي اکبر، 1371، قاموس قرآن‏، چ ششم، تهران، دار الکتب الاسلاميه. 
        كلينى، محمد بن يعقوب‏، 1407، الکافي، مصحح علي‌اکبر غفارى و محمد آخوندى، تهران، دار الكتب الإسلامية.
        مجلسي، محمدتقي، 1414، لوامع صاحبقراني مشهور به شرح فقيه، چ دوم، قم، اسماعيليان.
        مزداپور، کتايون، 1382، زرتشتيان، از ايران چه مي‌دانم، تهران، دفتر پژوهشهاي فرهنگي.
        ـــــ ، 1391، چند سخن، به کوشش ويدا نداف، تهران، فروهر. 
        مصباح، محمدتقي و ديگران، 1391، جنسيت و نفس، ويراسته هادي صادقي، قم، هاجر. 
        مصباح، محمدتقي، 1376، معارف قرآن: خداشناسي، جهان‌شناسي، انسان‌شناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
        ـــــ ، 1379، پند جاويد: شرح وصيت اميرالمؤمنين به امام حسن مجتبي، نگارش علي زينتي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
        ـــــ ، 1382، به‌سوي او، تحقيق محمدمهدي نادري. قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
        ـــــ ،  1387، اخلاق در قرآن، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
        ـــــ ، 1389، سجاده‌هاي سلوک، تدوين و نگارش کريم سبحاني، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
        ـــــ ، 1393، جرعه اي از درياي راز، نگارش محمدعلي محيطي اردکان، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
        مصطفوي، حسن، 1430ق، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، چ سوم، بيروت، دارالكتب العلمية.
        موله، ماريژان، 1372، ايران باستان، ترجمه ژاله آموزگار، تهران: توس.
        مهر، فرهنگ، 1374، ديدي نو از ديني کهن (فلسفه زرتشت)، چ سوم، تهران، جامي.
        ميرفخرايي، مهشید، 1386، هادخت نسک، چ‌ دوم، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
        ميرفخرايي، مهشيد، 1366، آفرينش در اديان، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
        ميستري، خجسته، 1387، زرتشتيان پارسي: گفت و گو با موبد خجسته ميستري، هفت آسمان، ش39، ص 19ـ44.
        نیکنام، کوروش، 1385، آیین اختیار، تهران، تیس.
        نيبرگ، هنريک ساموئل، 1383، دين‌هاي ايران باستان، ترجمه سيف‌الدين نجم آبادي، کرمان، دانشگاه شهيد باهنر کرمان.
        Boyce, Mary, 2000, Fravasi, in (Encycloaedia of Iranica), Edited by Ehsan Yarshater, London, New York, Routledge & Kegan Paul/Mazda Publishers, p. 195-199
        Shaki, Mansour, 1996 , Den, in (Encycloaedia of Iranica), Edited by Ehsan Yarshater, London, New York, Routledge & Kegan Paul/Mazda Publishers, p. 279-281.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حاجتی شورکی، سیدمحمد، حسنی آملی، سیدعلی.(1396) بررسی تطبیقی واژگان قرآنی و اوستایی درباره ساحت غیرمادی انسان. فصلنامه معرفت ادیان، 8(4)، 7-22

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیدمحمد حاجتی شورکی؛ سیدعلی حسنی آملی."بررسی تطبیقی واژگان قرآنی و اوستایی درباره ساحت غیرمادی انسان". فصلنامه معرفت ادیان، 8، 4، 1396، 7-22

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حاجتی شورکی، سیدمحمد، حسنی آملی، سیدعلی.(1396) 'بررسی تطبیقی واژگان قرآنی و اوستایی درباره ساحت غیرمادی انسان'، فصلنامه معرفت ادیان، 8(4), pp. 7-22

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حاجتی شورکی، سیدمحمد، حسنی آملی، سیدعلی. بررسی تطبیقی واژگان قرآنی و اوستایی درباره ساحت غیرمادی انسان. معرفت ادیان، 8, 1396؛ 8(4): 7-22