مطالعه تطبیقی عالم پس از مرگ در دین اسلام و زردتشت
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
يكي از انديشههايي كه همواره بشر را رنج ميداده، انديشه مرگ و پايان يافتن زندگي دنيايي است. تاريخ تفكر و انديشة بشر در همه ادوار تاريخي و نزد همه ملل و اقوام، شاهد تلاش پيگير انسانها براي يافتن راهي براي جاودانگي و بقا بوده است. نگاهي گذرا به تاريخ تفكر بشري، نشان ميدهد كه انسانها از ديرباز سوداي جاودانه بودن را داشتهاند. عدهاي، به جاودانگي در همين حيات مادي و با بدن جسماني ميانديشيدند. گروهي ديگر، اعتقاد به حيات ديگر را مبناي نظريه جاودانگي خود قرار دادهاند. با نگاهي به تاريخ ايران باستان، در مييابيم كه آنان به زندگي پس از مرگ اعتقاد داشتند. با ظهور آيين زردتشت در ايران، اعتقاد به معاد و جاودانگي زندگي پس از مرگ جلوهاي ديگر يافت. از اصول اساسي آيين زرتشتي، باور به رستاخيز عمومي مردگان است(شهزادي، 1367، ص 18). باور به جاودانگي روح و جهان واپسين نيز از آموزههاي اساسي و بنيادين دين زرتشت است(ر.ك: آذرگشسب، 1384). در سرودههاي زرتشت و در موارد متعددي نيز از روز واپسين، روز قضاوت و داوري، كيفر و پاداش، بهشت، جهنم، سعادت و خوشبختي در جهان ديگر، سخن به ميان آمده است(يسنا:1380، 6:19، 6:41؛ پاكتچي، 1386، ص 50ـ54). هرچند در اوستا، سخني از كيفيت رستاخيز مطرح نشده، اما بر اساس اسطورهشناسي پيشرفته متون پهلوي، همة انسانها در هيئت جسماني و روحاني بازآفريني خواهند شد و داوري نهايي را خواهند گذراند. از نظر بيشتر زرتشتپژوهان، معاد در آيين زرتشت، معاد جسماني و روحاني است؛ يعني همه انسانها در هيئت جسماني و روحاني بازآفريني خواهند شد و در واپسين روز ـ روز داوري ـ حضور دارند(ويدنگرن، 1381، ص 198).
در منابع مختلف زردشت، همچون گاثاها، يشتها، هادخت نسك، اوستاي كشتي، ونديداد و نيز ارداويرافنامه، ردپاي زندگي پس از مرگ مشاهده ميشود. در «هادخت» و نيز گاثاها، شاهد وجود دو مفهوم هستيم: مفهوم «اوروان» و مفهوم «دئنا»، كه موجب زشتي يا زيبايي دئنا ميشود. سرنوشت جاودانه بشر به شكل دئنا وابسته است. آنچه در تفكر زردشتي حايز اهميت است، تمايزي است كه ميان بدن مادي و خود غيرمادي فرد نهاده شده است. بدن مرده در زمين ميماند، اما خود او، «روان» به حيات خود با توجه به اعمال دنيوي ادامه ميدهد(ميرفخرايي، 1386، فرگرد، 2: 1 تا 6؛ پاكتچي، 386، ص 1ـ6). بر اساس اعتقادات زردتشتيان، مردگان به دست سوشينت برانگيخته ميشوند و او مردگان را در همان جايي كه در گذشتهاند، بر خواهد انگيخت. پل چينوت مربوط به روان است، اما در پايان جهان، برانگيختگي بدن نيز حاصل ميشود. در پايان جهان دنيوي، هديه جاودانگي از سوي سوشينت به همه عطا ميشود. او با قرباني كردن گاو، و استفاده از موادي ديگر، اكسير جاودانگي را تهيه كرده، و به انسانها عطا ميكند. اينچنين، مرگ از ميان انسانها رخت بر ميبندند(يسنا، 5: 13 و50: 4).
در اسلام نيز اعتقاد به مرگ، رستاخيز و زندگي پس از مرگ، از نظر قرآن مسلم است. آيات بسياري بر آن دلالت و سورهاي در قرآن به نام «قيامت» نامگذاري شده است. در ميان كتابهاي آسماني، تنها قرآن است كه دربارة روز رستاخيز بهتفصيل سخن گفته است و در صدها مورد با نامهاي گوناگون، روز رستاخيز را به اجمال يا تفصيل ياد كرده است و منكر معاد را كافر دانسته است(طباطبائي، 1348، ص102). در اين زمينه، واژهاي كه در قرآن به كار رفته است، لفظ «خلود» به معناي «ابديت» است. بهتبع اين استعمال قرآني، متكلمان مسلمان اين بحث را تحت عنوان «خلود نفس» ياد كردهاند. در اين پژوهش، محور اصلي بحث «زندگي شخص پس از مرگ» ميباشد. در اين مقاله، به جاودانگي روح در دين مزديسنا و اسلام (قرآن و متون مزديسنا) پرداخته شده است. ابتدا روان در آيين مزديسنا بررسي شده، سپس، از منظر قرآن با تتبع در موارد كاربرد واژه «نفس» و روح در آيات قرآن مورد بررسي قرار گرفته است. همچنين استمرار زندگي اگاهانه انسان پيش از برپايي قيامت در عالم برزخ(غافر:11و 42) و برخاستن ابدان از قبرها در روز قيامت(يس: 52و51؛ قمر: 7؛ معارج:42) و ساخته شدن بدن اخروي، متناسب با جهان آخرت، از موضوعات مهمي است كه در قرآن وجود دارد. در اين پژوهش، فرجامشناسي، جاودانگي روح و زندگي پس از مرگ در دين مزدايي و اسلام مورد بررسي گرفته است.
بر اين اساس، سؤال اصلي اين است كه فرجام انسان پس از مرگ در دو دين اسلام و زرتشت چيست؟ در صورت حيات و جاودانگي، چگونه خواهد بود؟ همچنين سؤالات ديگري نيز مطرح است: جسم و روح انسان از نظر اسلام و آيين مزدايي پس از مرگ، چه وضعيتي خواهد داشت؟ تشابه و تفاوت اساسي درباره دنياي پس از مرگ از ديدگاه اسلام و زردتشت چيست؟
عالم مرگ و جاودانگي روح در آيين زردتشت
در دين مزديسنا، علاوه بر ايمان به اهورا مزدا، اعتقاد به وجود مستقل مينوي شر، ركن اساسي اعتقادات آنها را تشكيل ميدهد. خداي خرد «اهورا مزدا»، گيتي را آفريد تا از اين طريق مقدمات نابودي اهريمن را فراهم سازد. برايناساس، همه مخلوقات هستي از افلاك تا خاك درگير مبارزهاي سهمگين و هولناك با اهريمن و آفرينشهاي او هستند. اين ستيز در نهايت، با پيروزي مينوي نيك و نابودي مينوي شرّ پايان خواهد يافت و آن روزي است كه «فرشكرد» نام گرفته است(بويس، 1375، ص64).
سه دورة هستي كه عبارتند از آفرينش، آميزش و جدايش، همه براي اين است كه نيك از شرّ، نور از ظلمت، زيبايي از زشتي متمايز گردد. كاستيها و معايب دوران آميزش از اين جهت است كه همة هستي درگير نبردي سخت با اهريمن و نيروهاي آن است. ازاينرو، دين زرتشت، نهتنها هدف بزرگي براي انسان در نظر دارد، بلكه براي آنچه كه مردم در اين دوره از زمان، به ناچار تحمل ميكنند، توضيحي منطقي دارد؛ تا مبادا آن رنجي كه مينوي شرّ بر آنان تحميل كرده، به آفريدگان توانا و خردمند منسوب سازد(همان، ص51).
بنا بر آموزههاي زرتشت، از ميان سه زمان گذشته، حال و آينده، دو زمان حال و آينده داراي اهميت ويژهاي هستند؛ چراكه در زمان حال نيروهاي اهورايي و اهريمني پيوسته در حال نزاع و كشمكش هستند. سرانجام در نبرد نهايي، كه در آينده و در پايان رخ ميدهد، اهريمن شكست خورده و براي هميشه نابود ميگردد. آنچه در نهايت پيروزي و تسلط اهورامزدا و زوال و نابودي كامل اهريمن را در عرصة هستي فراهم ميسازد، ياري و مساعدت انسانهاي مؤمن و مزداپرست است كه با انتخاب راه راست و با به كار بستن تعاليم اخلاقي ديني، موجبات تقويت و پيروزي اهورامزدا و تضعيف اهريمن را فراهم ميسازد. بنا به باور ايرانيان، جهان پس از مرگ، تنها جهان مردگان نيست، بلكه جايگاه داوري است، و هركس پاداش و جزاي كردارش را خواهد ديد. روان انسان، مانند اول تولد اختيار داده نميشود؛ يعني بايد در مقابل اهورامزدا پاسخگو باشد. مهر و رشن به داوري و محاكمه خواهد ايستاد(همان، ص52).
پيروان دين مزديسنا بر اين باورند كه روان انسان پس از مرگ، به مدت سه روز و سه شب، در بالاي جسد باقي ميماند و به تناسب خصايص اخلاقي و كردار خود، احساس لذت يا احساس درد و رنج ميكند. روان انسان درستكار در اين سه روز، لذتي را تجربه ميكند كه از مجموع لذتي كه در سراسر عمر تجربه كرده، بيشتر خواهد بود. اما روان انسان بدكار، در تلاش است همچون انسان گريزان از آتش، جسم را رها كرده، بگريزد. در روز چهارم، روان سفر خود را به عالم ديگر شروع ميكند و به چينود، پل تفكيك خوب از بد ميرسد. اگر روان در دنيا بر اساس پندار، گفتار و كردار نيك زيسته باشد، به هنگام عبور از پل، رايحه معطر بهشت به مشام او ميرسد. دئناي او، به شكل دوشيزهاي زيبا به استقبالش ميآيد و روان را به سراي سرور ميبرد. در مقابل، اگر روان در اين دنيا، پندار و گفتار و كردار شرّ داشته باشد، بوي تعفن شنيده، دئنايش به شكل عجوزهاي او را به ورطة دوزخ خواهد برد(چايد ستر، 1380، ص293). بنابر انسانشناسي اغلب مكاتب عرفاني، در سرشت انسان بهرهاي از وجود خداوند به امانت نهاده شده و روح در سفر آسماني خود پس از مرگ، پس از طي مراحلي به اصل خود باز خواهد گشت. اين عقيده، به طوركامل با باور زرتشتي قرابت و همخواني دارد. برايناساس، رويكرد دين زرتشت نهتنها انساني و اخلاقي است، بلكه بشر را به سوي نيكوكاران و مبارزه با بديها سوق ميدهد.
كسي كه به راستي گرايش داشته باشد، به روشنايي و شادماني خواهد رسيد. كسي كه به دروغ گرايش داشته باشد، تيرگي زيادي همراه با آه و افسوس، نصيب وي خواهد شد. بهراستي، او رفتارش و وجدانش به چنين سرانجامي ميكشاند(يسنا، 31: 20). آيين زرتشت فراتر از يك دين، يك راه و نحله فكري با رويكردي فلسفي است كه بر محور انسان بهمنزله ذهن استوار است(كاوياني، 1378، ص 26).
الف. انسان پس از مرگ
در آيين زرتشتي، روان در سه شب، بر اساس برخي متون، داراي سه بخش است: روان اندر تن يا روان نگهبان، روان بيرون از تن، و رواني كه در جهان مينوي است. روان در مدت اقامت كوتاهي كه در جسم و تن دارد، ميتوان به صاحب خانهاي در خانهاش يا به سواري بر پشت اسبش تشبيه كرد. روان شامل خرد و اراده ميشود، سرور حاكم بر تن است، روان و جان است؛ جوهرهاي كه در درون آن است. اينان ابزار رواناند(زنر، 1375، ص450). در اوستا پيرامون عاقبت روان و سه شب پس از مرگ آمده است:
زرتشت از اهورامزدا پرسيد: اي اهورامزدا! اي سپندترين مينو! اي دادار جهان استومند! اي اشون! هنگامي كه اشوني از جهان درگذرد، روانش در نخستين شب، در كجا آرام گيرد؟ آنگاه اهورامزدا گفت: روان اشون بر سر بالين وي جاي گزيند و «اشتودگاه» سرايان، اين چنين خواستار آمرزش شود: «آمرزش باد بر او، آمرزش باد بر آن كسي كه اهورامزدا به خواست خويش، او را آمرزش فرستد». در اين شب، روان اشون همچون هم زندگي اينجهاني، خويش، خوشي دريابد. در دومين شب، روانش در كجا آرام گيرد. آنگاه اهورامزدا گفت: بر سر بالين وي جاي گزيند و «اشتودگاه» سرايان، اينچنين خواستار آمرزش شود: «آمرزش باد بر او آمرزش باد بر آن كسي كه اهورامزدا به خواست خويش، او را آمرزش فرستد». در اين شب، روان همچون همه زندگي اينجهاني، خوشي دريابد» روان آدمي بلافاصله پس از مرگ از تن خارج نميشود، بلكه روز سوم از تن برخاسته و از جسم جدا ميشود تا پس از تشريفات لازم براي رسيدگي اعمال، به چينود پل برسد(ويدن گرن، 1381، ص 166).
ب. چينود پل
دين زرتشت، نخستين ديني است كه در جهان بر مبناي ثنويت، شالوده يكتاپرستي را ارائه كرد. اما در اين آيين، ويژگيهاي بسيار ديگري نيز براي نخستين بار عرضه شد. از جمله اين ويژگيهاست، اعتقاد به روان، وجود جهان پسين و پاداش و كيفر واپسين در بهشت، برزخ و دوزخ، قالب منطقي جهان پسين و پل گذرگاه روان، از آيين كهن زرتشتي است كه در اديان ديگري راه يافت و قالبهاي تازهاي پيدا كرد. پل چينود، به عنوان مكاني كه پس از مرگ دربارۀ پاداش درگذشتگان در آنجا تصميم گرفته ميشود، در گاهان اهميت بسياري دارد. اين راهي است كه هر كسي كه به آسمان ميرود، بايد از آن گذر كند(صنعتيزاده، 1384، ص 251).
در اوستا، پل چينود محور انديشههايي است كه دربارة مرگ آمده است. پلي كه انتهاي آن به آسمان ميرسد و روان درگذشتگان بايستي از روي آن گذر كند(ويسپرد، كرده، 7: 1). در پهلوي، چينوت پل يا چينور پل و در فارسي، چنود پل شده است. اما در فرهنگ فارسي، به اشكالي ديگر نيز ضبط شده كه محل اعتبار نيست. اين نام در اوستا اغلب با كلمه «پرتو» همراه است و همان است كه در فارسي «پل» ميگوييم. چينود پل در پهلوي آمده است. واژه «چينوت» از ريشة chi، به معني چيدن و برچيدن آمده است و با پيشوند vi در پهلوي vicitan به معني گزيدن است. بر سر اين پل است كه نيكان از بدان جدا و برگزيده ميشوند و هريك به راهي كه خود در زندگي ساختهاند، ميروند. اين پل، در زبان عربي به «صراط» معروف است و واژه «صراط» از واژه پهلوي به معني راه گرفته شده است(اشيدري، 1376، ص 133).
آنچه بيان شد و بر اساس روايات زرتشتي، يك سويش بر روي قله دائيتي است كه نزديك رودي است به همين نام در ايران ويج؛ و سوي ديگرش، بر كوه البرز قرار دارد. در زير پل، در حد ميانه آن، دروازه دوزخ جهنم است. در كتب و روايات زرتشتي راجع به اين پل و دشواريهايي كه در عبور از آن پيش ميآيد سخن رفته است. به اعتقاد عامه زرتشتيها، اين پل هنگام عبور نيكان به قدر كافي گشاده و عريض ميشود و در موقع عبور بدكاران، به اندازه لبه تيغي باريك ميگردد تا روح بدكاران به دوزخ افتد(فره وشي، 1364، ص132).
لغزش نداشتن در آيين زرتشت مورد ستايش است؛ زيرا پل چينود براي لغزش و جدا كردن نيكان از بدان به وجود آمده است. هنگامي كه روان نيكوكار بر سر پل ميرسد، دئناي او به صورت دختري زيباروي پديدار ميشود و او را به روي پل راهنمايي ميكند و سگان وي را از حمله اهريمن در پناه ميدارند(يسنا، 1380، 28: 8). پلي كه وي از روي آن ميگذرد، به پهناي نه نيزه است كه هر نيزه به بلندي سه تاي است. روان نيكوكار به آساني از روي پل ميگذرد و سه گام هومت، هوخت، و هوورشت، انديشه نيك، گفتار نيك، كردار نيك را برميدارد و به سوي بهشت ميرود. در گاتها، به چينود خط يا پلي كه دو جهان را از هم جدا ميكند، اشاره شده است، بدون اينكه از ويژگيهاي آن چيزي گفته شود. شايد خط فرضي باشد كه دو گونه زندگاني را از هم جدا ميكند. شايد هم اشاره به نقطه زماني باشد كه درگذشتگان، از كارنامه زندگي و سرنوشت آينده خود آگاه ميشوند. در آن نقطه زماني يا خط سرحدي، كارنامه زندگي آدمي در اين جهان بسته ميشود. اما هنگامي كه روان گناهكار بر سر پل ميرسد، پل به اندازه لبه استره برنده ميگردد. روان ميهراسد و زاري و لابه ميكند و همچون گرگ زوزه ميكشد. اما فريادرسي نيست و كردار و گفتار و انديشه بد وي، در پيكر حيواني وحشي به وي حمله ميكنند و او را بر روي پل ميرانند. روان گناهكار سه گام برميدارد، گامهاي دوش مت، دوژخت و دوژ ورشت انديشه بد، گفتار بد، كردار بد و به درون دوزخ سرنگون ميگردد. پل براي فرد گناهكار از لبه تيغ باريكتر و تيزتر شده، در آن پرتاب ميشوند. در سر پل، ديوي به نام ويزرش روان مرد دروغگوي را به زنجير ميبندد. شب سوم روان بدكار، خود را در ميان برف و يخ ميبيند و بوهاي گنديده به مشامش ميرسد كه از شمال ميوزد(دادستان دينيك، 1355، ص5).
در يسنا، پيرامون عاقبت روان بدكار و نيكوكار در سر پل آمده است:
روان گناهكار ضمن دادرسي در سر پل علت تبهكاريها را پرسيده و او به بهانههاي متعذر ميشود، آنگاه پل تيز و باريك شده و دري از دوزخ بر او باز ميشود. اي مزدا اهورا به درستي ميگويم: هركس چه مرد، چه زن كه آنچه را تو در زندگي كار شناختهاي بورزد، در پرتو «منش نيك» از پاداش «اشه و شهرياري مينوي» برخوردار خواهد شد. من چنين كساني را به نيايش تو رهنمون خواهم شد و همه آنان را از «گذر گاه داوري» خواهم گذراند(مينوي خرد، 1385، ص123).
ج. جايگاه بهشت و دوزخ و هميستكان
برخي محققان بهشت و دوزخ، گاتاها را روحاني و دروني توجيه كردهاند. همچنين، افزون بر پاداش روحي و دروني، بر پيام زرتشت به حيات پس از مرگ و روز حسابرسي نيز اشاره شده است. اعتقاد به دوزخ و بهشت از عوامل مؤثر در تنظيم رفتار اجتماعي بهشمار ميرود. دين، كه نمادي از اعمال شخص متوفي است و نمونه كاملي كه اين شخص از آن پيروي و اطاعت نموده است، روان را به تناسب نوع اعمال فرد متوفي در دنيا، به بهشت و دوزخ راهبري ميكند.
هنگامي كه شخص ميميرد، دوزخ و بهشت و ديوان و ايزدان بر سر يافتن بر روان وي به جنگ و ستيز ميپردازند. «استويداد» و «ويزرش» و «واي بد» روان گناهكاران را به دوزخ ميكشانند و مهر و سروش و رشن و «به واي» روان نيكوكاران را به بهشت ميبرند. در اوستا، از بهشت و دوزخ با عبارت خان و مان نيك وخان و مان بد ياد شده است: «بهشت» يا «خانومان» جايگاه مردمان «روشن روان و پاكنهاد»(يسنا، 32: 15) و «دوزخ» يا «خان ومان بدترين منش»، سراي مردم تيره تيره روان و تباهكار است. كسي كه از راستكاري پيروي ميكند، در روشني جايگاهي براي خود خواهد گزيد و كسي كه دروغكار است، عمر درازي را در تيرگي و يا كوره روشني با آه و ناله بسر خواهد برد. او را وجدانش به توسط كردارش به چنين سرانجامي ميكشاند(همان، ص13).
در يسنا، مردم از نظر سنجش كردار و اعمال، به سه طبقه تقسيم ميشوند. اين تقسيمبندي با توجه به مطلب زير روشن ميشود: «چنانكه در آيين روز نخست فرمان رفت، دادگري از روي انصاف با دروغپرست و پيرو راستي رفتار خواهد كرد. همچنين با كسي كه اعمالش با بدي و خوبي آميخته است كه تا به چه اندازه از آن درست و نادرست است»(همان). چنانكه ملاحظه ميشود، سه دسته از مردم عبارتند: 1. كساني كه اعمالشان نيك و شايسته است؛ 2. كساني كه اعمالشان بد و ناشايست ميباشد؛ 3. كساني كه اعمال نيك و بدشان برابر است و در هميستكان جاي داده خواهند شد.
بهشت ستاره پايه و از آن فراز است، و دوزخ زير زاويه زمين است. بهشت روشن، خوش بوي و فراخ و همه آسايش و همه نيكي است و دوزخ تاريك، تنگ و متعفن و بيآسودگي و همة بدي است. ميان اين دو، ميان زمين و ستاره پايه هميستگان است و او را به آميزگي از هر دو بهرهوري است. «اي گناهكاران شما با كردارها و روانهايتان بدان جهان، بدان سرزمين اندوه و پريشاني درميآييد»(دينكرد، 1381، ص 441ـ422). دوزخ اندر ميانه زمين، آنجاست كه اهريمن زمين را سفت و بدان اندر تاخت كه بر اثر آن همه چيز جهان به دوگانگي، گردش، دشمني، نبرد و فراز و فرود آميختگي پديد آمد. آنها كه دو كفه ترازو دربارهشان مساوي است؛ يعني كار نيك و بدشان در جهان خاكي به يك اندازه بوده است، به محلي بينابين فرستاده ميشوند. اين مرحله، كه «هميستكان» نام دارد، از زمين تا ستاره پايه است. در دينكرد نيز «هميستكان ميان زمين و طبقه ستارگان است و بهشت در ستاره پايه طبقه ستارگان و از آنجا به بالاست»(دوستخواه، 1371، 19:30).
سرنوشت روان و روح
وقتي كه مرگ بر انسان عارض ميشود و از او جسدي بر زمين ميماند، سگ و كركس اين جسد را پاره پاره ميكنند و استخواني بيش باقي نميماند و روان كه از تن جدا شده، تا سه شبانهروز در كنار اين لاشه مينشيند(مينوي خرد، 1385، ج 1، ص 25). آنگاه اگر روان متعلق به اشون مردي باشد، اشتودگاه ميسرايد و ميگويد: «آمرزش باد بر او آمرزش باد بر آن كسي كه اهورا مزدا به خواست خويش، او را آمرزش فرستد». در اين سه شب، حالت خوشي كه به اين روان پرهيزگار دست ميدهد، به اندازه تمام خوشيهاي زندگي است. هنگام دميدن صبح، روان بادي عطرآگين حس ميكند و با خود ميانديشد كه چنين بوي خوشي از كدام سو ميآيد؛ بويي كه در زندگي هرگز به مشامش نخورده بود. از ميان اين باد، او به صورت دوشيزهاي پانزده ساله، زيبا و خوشپيكر، نوراني، زيرك و بازشناسنده نيكوكار از بدكار ظاهر ميشود. دو سگ نگهبان چينود پل هم در دوسوي دئنا قرار دارند.
در مينوي خرد آمده است: «روان از سروش مقدس كه او را همراهي ميكند، منبع آن باد خوشبو را جويا ميشود و او را پاسخ ميدهد كه آن باد، متصاعد از بهشت است»(همان). در روايت پهلوي نيز اين اهورا مزدا است كه پاسخ سؤال روان را همچون سروش ميدهد. زماني كه روان از ماهيت اصلي دئنا سؤال ميكند، وي در پاسخ ميگويد:
اي جوانمرد نيكانديش، نيكگفتار، نيككردار و نيكدين من «دين» توأم. آن زمان كه تو ميديدي كه ديگران مردار ميسوزانند و بتها را پرستش ميكنند و ستم ميورزند، تو گاهان ميسرودي و اهورا مزدا را ستايش ميكردي. وقتي ميديدي كه ديگران چيزي نميبخشند و در به روي مردم ميبندند، تو بخشش مينمودي و اشون مردي را كه از نزديك يا دور ميرسيد، خشنود ميكردي. من نيكو بودم، تو مرا نيكوتر كردي و تا تن پسين انسانها اورمزد را ميپرستند و مرا هر روز بهتر از اين باشد(يسنا:1380، 46:10).
در ونديداد آمده است كه دئنا روان مرد پرهيزگار را از فراز كوه البرز و از چينود پل عبور ميدهد و او را به نزد ايزدان ميبرد. در گاهان نيز ميخوانيم كه زرتشت ادعا دارد كه پيروان اورمزد را از اين پل عبور خواهد داد. در جاي ديگر نيز اورمزد به مؤمنان وعده ميدهد كه روان آنها را از فراز چينود پل سه بار به بهشت به بهترين زندگاني، به بهترين اشه، به بهترين روشنايي خواهد رساند(دينكرد، 1381، ص 129). در خصوص چگونگي اين پل، در فصل پانزدهم بندهش ميخوانيم:
آن تيغي تيز است كه به شمشير شباهت دارد و بلندي و درازا و پهناي آن به اندازه نه نيزه است. سگي، مينوي نگهبانان آن است و دوزخ در زير اين پل قرار دارد و ايزدان بر سر آن پل منتظر روان مردان و زنان اغشون هستند تا آنها را به مينويي، پاكيزه كنند و عبور دهند. روان نيكوكار براي عبور از اين پل، گام نخست را برميدارد و هومت جايگاه پندار نيك كه ستاره پايه است، ميرسد. با گام دوم به هوخت، جايگاه گفتار نيك كه ماه پايه است و با گام سوم به هورشت جايگاه كردار نيك كه خورشيد پايه است، دست مييابد و چهارمين گام، او را به گرودمان كه سراي روشني بيپايان و سرشار از بهجت و اصلاً خانه خوش است، ميرساند (مينوي خرد، 1385، 1:115ـ120، ص24ـ25).
مينوي خرد، حاكي از اين است كه در صبح روز چهارم، روان اشون همراه با سروش، واي خوب و بهرام به سوي چينود پل ميرود؛ درصورتيكه با مخالفت واي بد، ديو استويهاد، فرزيشت ديو و ديو خشم بازدارنده روبهروست. در اين اثنا، مهر و سروش و رشن ميانجي هستند. رشن با ترازوي مينوي كه ملاحظه هيچ كس را نميكند، اعمال روان را ميسنجد(دينكرد، 1381، ص117). در بندهش آمده است كه رشن اعمال انسان را محاسبه ميكند و اشتاد و زامياد، روان را با ترازوي مينوي مورد سنجش قرار ميدهند(مينوي خرد، 1385، 1:123، ص25). در مينوي خرد عنوان شده كه هنگام عبور روان نيكوكار از پل چينود، اين پل به اندازه يك فرسنگ پهن ميشود و سرو، روان را عبور ميدهد. سپس دئنا به استقبال او ميآيد.
عالم مرگ و جاودانگي در دين اسلام
در اسلام «مرگ» مفهومي روشـن دارد و به معناي پايان زندگي دنيوي و آغاز حيات جاودانه اخروي است. فـيض الاسـلام در اين زمينه مينويسد:
... مرگ حقيقي زمـاني شـروع ميشود كه انسان فلسفه زنـدگي و مـرگ را نـداند و فراموش كند كـه از كـجا آمده و به كجا مـيرود و بـراي چه آمده. قطعاً از چنين موجودي كه هيچ اطلاعي از حقيقت زندگي خود ندارد و نميداند چـه سـرنوشتي در پيشروي اوست، نميتوان انتظار داشت تـا در دوران زنـدگي محاسبه كـند و از آنـجا كـه زندگي براي آنها جـز ادامه تركيب سلول، اعصاب، رگ، خون، گوشت و استخوان چيزي نيست، مرگي هم كه در پي آن حيات خواهد بـود، قـابل توجه آنان نيست و مرگ در نظر آنـان چـيزي جـز قـطع ارتـباط سلولها و اعصاب نـيست. درحـاليكه اين افراد از نظر حضرت علي مردگان زندهنما هستند(واعظي، 1377، ج 31، ص 622ـ522).
حضرت علي در خصوص جايگاه مرگ ميفرمايند: «فَالْمَوْتُ فِي حَيَاتِكُمْ مَقْهُورِينَ وَ الْحَيَاةُ فِي مَوْتِكُمْ قَاهِرِينَ»(نهج البلاغه، خ 15)؛ بـدانيد كه مرگ، در زندگي توأم با شكست و زندگي جاودان، در مرگ پيروزمندانه شماست. در اسلام، هرگز انسان با مرگ نابود نميشود، بلكه مرگ سرآغاز زندگي جاودانه در نشئه ديگر است. آيات فراواني در قرآن با اشكال گوناگون تأكيد ميكنند كه هـستي انـسان با مرگ از بين نميرود و مرگ براي اين موجود، بزرگ پلي است براي عبور به جهان ديگري كه از نظر عظمت و بقا و اصالت با اين حيات زودگذر به هيچوجه قابل مقايسه نيست، زندگي ابدي و جاودانه در زندگي پس از مرگ وجود دارد: «وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ»(عنكبوت: 46)؛ اين زندگي دنيا جز سرگرمي و بازيچه نيست، و زندگي حقيقي هـمانا در سراي آخرت است. اي كاش ميدانستند!
اما معاد و بازگشت به زندگي پس از مرگ نيز بر همين نكته تأكيد دارد. هرچند در اين زمينه ديدگاههايي مطرح است. در اينكه در اسلام، آيا معاد جسماني است، يا روحاني؟ سه نظر وجود دارد:
ميان انديشمندان مسلمان دربارة كيفيت معاد ديدگاه واحدي وجود ندارد.
1. به باور صدرالمتألهين، جمهور فلاسفه و پيروان مكتب مشاء تنها معاد روحاني را قبول دارند(صدرالمتألهين، 1981م، ج 9، ص 165). همچنين ابنسينا در يكي از آثار خود، به صراحت ديدگاه معاد روحاني ـ جسماني را داراي اشكالات عقلي بسياري دانسته، معاد جسماني را انكار كرده و سرانجام نظريه معاد روحاني را برميگزيند. به باور وي، آيات قرآن كريم در اينباره نيازمند تأويل است(ابنسينا، 1382، ص 107ـ112).
2. فخررازي و خواجه نصيرالدين طوسي، معاد جسماني، به معناي بازگشت بدن عنصري و انتقال روح به آن را براي محاسبة اعمال، مورد اتفاق مسلمانان دانسته(طوسي، 1405ق، ص 393ـ394)، و علامه مجلسي نظرية معاد جسماني را از ضروريات دين و منكر آن را از زمره مسلمانان خارج ميداند. به گفتة ايشان، آيات قرآن چنان نص در معاد جسماني هستند كه قابل تأويل نبوده، چنانكه روايات نيز متواتر هستند(مجلسي، 1404ق، ج 7، ص 47).
3. عدهاي ديگر معاد را روحاني و جسماني ميدانند. گروهي از متكلمان محقق و فيلسوفان متأله بر اين باورند كه معاد انسان، هم جسماني است و هم روحاني. ازاينرو، آدمي در آخرت با وجودي «جسماني- روحاني» حضور مييابد و حيات اخروي او حياتي دو ساحتي است؛ زيرا انسان موجودي دوساحتي است و هر دو ساحت، در حقيقتِ او دخيلاند. هرچند ساحت روحاني انسان نسبت به ساحت جسمانياش اصالت دارد، فرعيت ساحت جسماني، آن را از حقيقت انسان خارج نميسازد. در همين ديدگاه، سه نوع تبيين مطرح است:
1. روح و بدن بازميگردند و بدن نيز مادي است، اما لازم نيست همان بدن دنيوي كه در قبر گذاشته شده يا جزئي از آن در بدن اخروي باشد. بلكه اگر همان بدن دنيوي باشد و يا اگر بدن ديگري باشد، ولي جزئي از بدن دنيوي همراهش باشد، و يا اگر بدن ديگري باشد و جزئي از بدن دنيوي نيز با آن نباشد، هر سه صورت بياشكالاند.
2. روح و بدن بازميگردند و بدن مادي است، اما اين بدن همان بدن است كه در قبر گذاشته شده و يا جزئي از آن را همراه دارد.
3. روح به بدن بازميگردد و بدن عيناً همان بدن دنيوي است(صدرالمتألهين، 1981، ج 9، ص 180ـ181)، نه بدن ديگر كه صددرصد غير از آن باشد و نيز نه بدن ديگر كه، مقداري از بدن دنيوي اول را دارا باشد.
بنابراين، در همة سه طيف مزبور، بحث در بازگشت به زندگي است؛ بازگشت به زندگي جديد و جاودانه، مشترك هر سه ديدگاه است، اختلاف در اين است كه اين بازگشت جسماني است، يا روحاني و يا هر دو. اما در باب حيات ابدي و جاودانگي انسان در اسلام نيز بايد گفت: از منظر قرآن كريم، اينكه آيا ابتدا و انتهاى انسان خاك است و پيش و پس از آفرينش او، جز پوچى نيست و يا اينكه آدمى مرغ باغ ملكوت است و چند روزى قفسى ساختهاند از بدنش و اين خاكدان، آشيانهاى موقت و پُلى براى عبور وى از طبيعت به فراطبيعت است؟ قرآن كريم راه دوم را معرفي كرد و به ما ميآموزد كه بشر قبلاً كجا بوده و پس از اين به كجا ميرود و اين چند روز دنيا چه بايد بكند(جوادىآملى، 1374الف، ص 35ـ38) و چگونه است كه انسان در نهاد خويش طالب جاودانگى است و فطرتاً از زوال و محدوديت و نقصان گريزان است.
حقيقت هر كسى را روح او تشكيل ميدهد و بدن ابزار روح است و اين منافات ندارد كه انسان در دنيا و برزخ و قيامت بدن داشته باشد. البته همانگونه كه انسان در دار دنيا بدن دارد و بدن فرع است، در برزخ و قيامت نيز اينچنين است. قرآن كريم بدن را كه فرع است، به طبيعت و خاك و گل نسبت ميدهد و روح را كه اصل است، به خداوند اسناد ميدهد(جوادى آملى، 1374ب، ص 68). از منظر قرآن، روح خدايي است: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»(اسراء: 85)؛ بگو روح از فرمان پروردگار من است.
اشيا يا جسمانى و مادياند و يا غيرجسمانى و مجرد. هريك از اشياي جسمانى و مجرد داراي اوصافى است. مثلاً، اجسام داراى شكل و حجم و رنگ و سنگينى و... امثال آن ميباشند. اما مجردات نه مكانياند و نه زمانى. نه شكل دارند و نه ثقل، نه حجم دارند و نه رنگ. از ميان ادله متعددى كه فلاسفه براى اثبات تجرد نفس و روح آوردهاند، اينكه با گذشت روزگار، بدن و جسم آدمى رو به انحلال و ضعف ميرود، درحاليكه روح و نفس ناطقه انسان رو به قوت مينهد. انسانى كه به پيرى ميرسد، سستى و ناتوانى به بدن او روى ميآورد و هر اندازه كه پيرتر ميشود، ناتوانتر و سستتر ميگردد. درحاليكه ميبينيم انديشه او قويتر و قلمش وزينتر و حرفهايش سنگينتر ميشود. نتيجه اينكه نفس ناطقه انسان، كه به مرور زمان نيرومندتر ميگردد، غير از اين بدن است كه به گذشتن روزگار پير و فرتوت ميگردد(حسنزاده آملى، 1361، ص 176) و چون روح غير از جسم است، بايد مجرد باشد.
اما اينكه چرا انسانها به عالم طبيعت مأنوسترند، به اين دليل است كه حسى فكر ميكنند؛ چون حس و قواى حسى به طبيعت نزديك است و عقل و قواى عقلى از طبيعت دور است. ازاينرو، محسوسات و امور مادى، انسانهاى حساس را به خود جلب مينمايد. اما انسان عاقل چون ارزشى براى دنيا قائل نيست، فريب دنيا را نخورده، دل به دنيا نميبازد. فطرت انسانى، خواهان ابديت است. «خداوند در سرشت انسانها محبت وجود و بقا و كراهت عدم و فنا را سرشته است»(ر.ك: صدرالمتألهين، 1380، ج 4، ص 163). لذا متاع گذرا او را اشباع نميكند و اگر به طبيعت سر ميسپارد، يا براى آن است كه از باب خطاى در تطبيق، طبيعت را ابدى ميپندارد و يا ابديت بعد از مرگ را فراموش كرده است، يا گرفتار جهل مركب است، يا مبتلاى غفلت، به نص صريح قرآن كريم هر انسانى بالضروره ميميرد(آلعمران: 185). پس احتمال خلود و جاودانگى در زندگي دنيا ممكن نيست. خداى سبحان اصرار دارد به انسان بفهماند كه اى انسان تو يك موجود ابدى هستى و ابديت در دنيا نميگنجد، بلكه جاودانگى به تحصيل ما عندالله است. قرآن كريم ميفرمايد: «آنچه در دسترس شماست زوالپذير است و آنچه در نزد خداست ابدى است»(نحل: 96). چون شما انسانها ابدى هستيد، اين ابديت خويش را هدر ندهيد. كالاى ابدى پيش غيرخدا نيست. اگر آب زندگانى ميخواهيد، فقط نزد خداست(جوادي آملي، 1366، ص 33).
بنابراين، انسان فطرتاً خواهان زندگي جاودانه است و از مرگ هراسان. زندگي دنيا، گنجايش جاودانگي را ندارد. زندگي عقبا جاودانه است.
اما در خصوص حيات جاودانه پس از مرگ، توجه به اين نكته ضروري است كه حتي كساني كه معتقدند جسم انسان با مرگ نابود ميشود، به سير تكاملي و حركت روح و حتي جسم و جاودانه بودن روح اعتقاد دارند:
الف. جسماني بودن انسان و جاودانگي: اكثر محققاني كه انسان را مادي فرض ميكنند، قائلاند كه انسان پس از مرگ نابود ميشود و بدن او در معرض فساد قرار ميگيرد. از نظر اين افراد، اعدام يا فنا از جواهر و اعراض، يكسره نابود ميگردند و حقتعالي در جهان ديگر، آنها را بازميآفريند. آنها براي اثبات مدعاي خويش، به آيه «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ»(رحمن: 26ـ27) استناد ميكنند. اما به گفته طرفداران جزء اصلي بدن، اعدام به معني تخريب و پراكنده شدن اجزاي موجودات است؛ بدين معنا كه حقتعالي در جريان اعدام، تركيب جوهرها و پيوندها، جسمها را از ميان ميبرد، در نتيجه، عرضهايي را كه قائم به جوهرهاست، نابود ميسازد. به نظر آنها اعدام انسان مكلف، به معني نابود شدن عرضهاي وابسته به او و پراكنده شدن اجزاي پيكر اوست(طبرسي، 1372، ج 10، ص 419).
ب. حركت روح و جسم انسان: انسان مركب از جسم و روح است و جسم و روح بر اساس اتحادي كه بين آنها هست، مرتبط به همديگر هستند و در زندگي دنيوي خود در مسير انتخابي خويش پيش ميروند و به جايي ميرسند كه تحول ديگري را كه حركت انسان است، آغاز ميكنند. در اين تحول، كه جسم و روح هر دو با هم شروع ميكنند، به ظاهر افتراق و جدايي بين جسم و روح پيش ميآيد و تعلق روح به بدن به نحوي از بين ميرود. روح با قبض و اخذ الهي توسط ملك و يا ملكها مقبوض و در نظام ديگري كه نظام مخصوص به روح است و نظام ارواح است، وارد ميگردد و در آن نظام باقي هست تا بر طبق آنچه كه در زندگي دنيوي كسب كرده است و به سير و حركت خود و سير استكمالي خويش در عالم برزخ ادامه ميدهد(حسيني تهراني، 1381، ج 1، ص 251).
در واقع با مرگ انسان، جسم و بدن او در نظام مادي باقي بوده و در شرايط ديگري در مسير جديدي وارد شده و تحول و تبدل پيدا ميكند. اولين تحولي كه مييابد اين است كه تبديل به خاك ميشود. در واقع، جسم با اين تحول، به صورت بدن و جسم ديگري كه كاملتر نيز هست، براي روح درميآيد، بهگونهايكه با عوالم و نظامها و احكام و آثار خاص جهان ديگر هماهنگي داشته باشد. اصولاً روح انسان وقتي از كمال وجودي فوقالعاده برخوردار شد و در زندگي دنيوي خود با عنايات حق و با حركت در مسير كمال به مرحلهاي ميرسد كه در همين دنيا، عوالم برزخي را گذشته و در عوالم عاليه قرب قرار گيرد و به اذن الله، از هر قيد و بندي رها شده، محدوديتهاي مادي و زماني و مكاني را كنار گذارد.
نتيجه اينكه اگر حقيقت انسان را تا حدودي بشناسيم و بدانيم كه حقيقت انسان، يعني حقيقت روح او چيست و چه ميتواند باشد، قبول اين امر كه روح انسان در مرتبه اصلي خويش، از همه اين قيود و حدود آزاد بوده، محكوم به احكام مادي و برزخي نيست، بلكه حاكم بر آنها است و از سعه وجودي خاصي برخوردار است، براي ما بسيار آسان خواهد بود. انسان اگر حقيقت خود را بيابد، به اذن خداوند، حاكم بر ماده و زمان و مكان ميگردد. چنانچه امام علي ميفرمايند: «من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاة و خبط في الظلال و الجهالات»(تميمي آمدي، 1337، ج 5، ص 194)؛ كسي كه حقيقت خود را نشناسد، از طريق نجات به دور افتاده و در گمراهي و جهالتها خواهد بود..
بنابراين، در هر صورت روح انسان مجرد است و با مرگ جسم او، حياتي ديگر ميآغازد و وارد نشئهاي ديگر براي حيات جاودانه ميشود.
ازاينرو، در اسلام خواب نوعي مرگ موقت است. توفي موقت، خواب و توفي دائم، مرگ است. در آية «اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضي عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْري إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي»(زمر: 42)، خداوند به هنگام مرگ و به هنگام خواب، جانهاي شما را ميگيرد. اين نفس كه خدا فرموده، همان است كه شما در طول زندگي به آن ميگوييد «من» كه انسانيت انسان به وسيله آن تحقق مييابد. در مجمع البيان عياشي از امام ابيجعفر روايت كرده است كه فرمود: هيج كس به خواب نميرود مگر آنكه نفسش به آسمان عروج ميكند و جانش در بدنش باقي ميماند و بين نفس و جان او رابطهاي چون شعاع خورشيد برقرار است. حال اگر خدا اجازه قبض ارواح را داده باشد، جان هم به سوي نفس ميرود و اگر اجازه برگشتن روح را داده باشد، نفس به سوي روح ميرود(طبرسي، 1372، ج 10، ص 259).
با بررسي سورههاي قرآن، ميتوان نظام فرجامشناسانه قرآن را اينگونه تشريح كرد: خداوند در قرآن به عنوان آغازگر و پايانبخش حيات زميني معرفي ميشود: «اوست كه آغاز كرده است و بازميگرداند»(روم: 27). بنابراين، همانگونه كه آغازي براي حيات موجودات، در نظر گرفته شده است، پاياني نيز براي آن وجود دارد. در پايان عالم، همه موجودات خاكي، از بين رفته يا به عبارت ديگر، فاني ميشوند. «و ما سرانجام آنچه بر روي آن زمين هست، به صورت خاك و خاشاكي سترون درميآوريم»(كهف: 24). اين سرنوشت موجودات، در ابتدا و پيش از آفرينش عالم، توسط خداوند تعيين شده بود و عبارت قرآني «احل مسمي» (سرآمد معين) نيز بر اين موضوع دلالت دارد: «آيا در دلهاي خويش نينديشيدهاند كه خداوند، آسمانها و زمين را و آنچه مابين آنهاست، جز به حق و سرآمد معين نيافريده است و بيگمان بسياري از مردم لقاي پروردگارشان را منكرند» (روم: 8) «او كسي است كه شما را از گل آفريد، سپس شما را در دنيا عمري مقرر است و براي آخرت سر رسيدي معين در علم اوست، آنگاه ترديد ميورزيد»( انعام:2). البته پس از آنكه همه موجودات فاني شدند، آنگاه قيامت الهي بر پا خواهد شد و خداوند مردگان را از گورهايشان برميانگيزد تا نتيجة زندگي دنيايي را در نشئهاي ديگر، در پاداش و تنعم و يا عذاب سپري نمايد.
مقايسه جاودانگي آيين مزدايي و دين اسلام
اجمالاً هر دو دين، اعتقاد به جاودانگي روح را قبول دارند و از نظر ظاهري شباهتهايي با هم دارند. ازجمله اينكه انسان داراي روح است كه پس از مرگ از تن جدا شده و روح به بالا ميرود تا به كارهايش حسابرسي شود. اگر انسان خوبي بود، به بهشت ميرود تا پاداش خود را دريافت كند و اگر انسان بدي بود، به جهنم ميرود تا به سزاي اعمالش برسد. جسم، كه پس از مرگ و جدا شدن روح از بدن، در خاك دفن ميشود، از بين ميرود و فقط روح باقي ميماند. در دين مزدايسنا، روح را با عنوان «روان» به كار ميبرند و تن در هر دو دين، جسم انسان است كه با مرگ تن از بين ميرود. اهو در دين مزدايي، به معني حركت و جان است. در قرآن نيز جان مطرح است كه با مرگ انسان، جان و حركت متوقف ميشود. در هر دو دين، پلي وجود دارد كه انسانها از آن پل بايد پس از مرگ عبور كنند. اگر فرد نيكوكار باشد، از پل ردّ ميشود و اگر انسان بدكار بود، به پايين پل سقوط خواهد كرد. در قرآن اين پل، «صراط» است. در دين مزدايسنا پل، «چينود پل» است. در هر دو دين، انسان نيكوكار به بهشت و انسان بدكار به جهنم ميرود. در هر دو دين، آخرالزمان وجود دارد كه با آمدنش ظلم و فساد از بين ميرود و همه به سعادت ميرسند و همه ظالمان، به سزاي اعمالشان ميرسند.
اما تفاوتهاي اين دو دين بسيار زياد است و فقط در قسمت پس از مرگ، شباهتهاي ظاهري داشتند. بزرگترين تفاوتشان خداي آنهاست. دو دين، از نظر جهانشناسي باهم تفاوت دارند. در دين مزدايسنا، سه دوره هستي كه عبارتند از: از آفرينش، آميزش و جدايش، جهان به وجود آمده است و نيروهاي اهريمني و اهورايي، باهم در حال نزاع و كشمكش هستند. اما در اسلام و از منظر قرآن، دنيا در شش دوره به وجود آمده است. از نظر انسانشناسي نيز اين دو دين باهم تفاوت دارند. در قرآن، انسان از جسم و روح تشكيل شده، ولي در آيين مزدايي، به پنج قسمت تقسيم شده است. پيامبر اين دو دين، باهم تفاوت دارند. فقط از نظر ظاهري با هم شباهت دارند. ولي از نظر باطني، اين دو دين باهم تفاوت دارند.
اما در هر دو دين، انساني كه به دنيا ميآيد، بايد انسان درستكاري باشد تا در دنياي ديگر به سعادت اخروي برسد. در هر دو دين، اعمال انسان در اين دنيا نوشته ميشود و با توجه به اعمالش، در دنياي ديگر به بهشت يا جهنم ميرود. سرانجام افراد نيكوكار در بهشت جاويدان باقي ميمانند. ولي در جهنم، بعضي افراد پس از عذاب و رسيدن به سزاي خود، به بهشت ميروند، ولي بعضي افراد گنهكار در جهنم جاودانه و همواره باقي ميمانند.
آخرالزمان در دين زرتشتي، نتيجه منطقي داستان آفرينش در اين دين است. تنها دليل خلقت گيتي، آنگونه كه در منابع زرتشتي آمده، اين است كه مكاني براي نبرد ميان اهومزد و اهريمن باشد. ازاينرو، انسانها و ايزدان، همكاران اهرمزد در اين نبرد كيهانياند. تا آنكه نيكي بر شرّ فائق آيد. آفرينش گيتايي، دوره پايان جهان است. مينو نخستين و گيتي ثانوي است. البته نهتنها به معناي تقدم و تأخر زماني، بلكه به لحاظ نظم منطقي چيزها. بدين ترتيب مينو، دادهاي است كه پيش از هستي پديدار ميشود و بهمنزله «بن» يا «ريشه» است. البته اين بدان معنا نيست كه گيتي جايگاه فروتري دارد. بر پايه متون زرتشتي، هدف آفرينش مادي، ايجاد عرصه نبردي براي پيكار با اهريمن است.
از آيات قرآن كريم به دست ميآيد كه مرگ نيستي، نابودي و فنا نيست، بلكه انتقال از عالمي به عالم ديگر و از نشئهاي به نشئه ديگر است. زندگي پس از مرگ انسان بهگونهاي ديگر ادامه مييابد. آنچه حقيقت واقعي انسان را تشكيل ميدهد، بدن او نيست، بلكه روح اوست. حقيقت انسان نخستين مسئلهاي است كه انديشمندان در موضوع معاد مورد بحث قرار دادهاند. قرآن كريم به صراحت بيان ميدارد كه «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»(حجر:29)؛ از روح خود در او دميديم. در برخي آيات ديگر، كه دربارة خلقت انسان سخن گفته است، اين مطلب را تذكر داده است كه حقيقت انسان فقط جسم و بدن نيست. انسان مركب از جسم و روح است. جسم و روح، بر اساس اتحادي كه بين آنها هست، مرتبط با يكديگر هستند و در زندگي دنيوي خود در مسير انتخابي خويش پيش ميروند و به جايي ميرسند كه تحول ديگري را كه حركت انسان است، آغاز ميكنند. در اين تحول، كه جسم و روح هر دو با هم شروع ميكنند، به ظاهر افتراق و جدايي بين جسم و روح پيش ميآيد و تعلق روح به بدن به نحوي است كه بدن از بين ميرود. روح با قبض و اخذ الهي توسط ملك و يا ملكها مقبوض و در نظام ديگري كه نظام مخصوص به روح است و نظام ارواح است، وارد ميگردد و در آن نظام باقي هست تا بر طبق آنچه كه در زندگي دنيوي كسب كرده است، سير و حركت خود و سير كمالي خويش در عالم برزخ ادامه دهد؛ بدين معنا كه از ديدگاه دو دين مزدايسنا و اسلام، هر فرد انساني پس از مرگ بدن، روح به زندگي خود به عنوان يك موجود آگاه ادامه خواهد داد و فرد با اعمال نيك به بهشت و با اعمال بد به جهنم خواهد رفت. جسم و تن انسان در اين دنيا باقي خواهد ميماند و ممكن است پوسيده شود، ولي روح به جهان ديگر خواهد رفت و در آنجا جاودانه خواهد ماند.
نتيجهگيري
اولين تفاوت چشمگير ميان قرآن و متون اوستايي و پهلوي، فراواني آيات قرآن دربارة معاد، در مقايسه با اين متون است. حدود يك سوم آيات قرآن (حدود دو هزار آيه)، درباره معاد نازل شده است(مصباح، 1376، ص 443) و بارها در آيات قرآن، ايمان به روز جزا در كنار آيات ايمان به خدا آمده است.
جاودانگي و معاد از اساسيترين باورهاي دو دين اسلام و زرتشت بهشمار ميرود. ساختار باورهاي اسلامي در زمينه معاد با ساختار باورهاي زرتشتي، اشتراكات و تفاوتهايي دارد. يكي از راههاي سنجش اين ادعا، «بررسي تطبيقي معادشناسي در دين اسلام و زرتشت» است كه در اينجا با رويكرد تفكيك بين قرآن و روايات در دين اسلام، و بين گاهان(گاتها) و متون غيرگاهاني در دين زرتشت انجام شد. اين بررسي تطبيقي در سه گام بررسي شد. در گام نخست، ميزان اشتراكات را ميسنجيم و نتيجه ميگيريم كه جاودانگي در دو دين شباهت داشته و باورهاي مشتركي دارند، ولي سبك هريك متفاوت هست.
مهمترين عناوين مشترك آخرتشناسي اسلامي و زرتشتي، به اين شرح است: مرگ، برزخ و جهان پس از مرگ، رجعت و بازگشتِ برخي از پهلوانان، رستاخيز و فرَشگِرد، زندهشدن مردگان و تن پَسين، حسابرسي اعمال، صراط و پُل چينوت، بهشت، دوزخ، اعراف و هَمَستَگان، جاودانگي. در گام دوم، اين اشتراكات در متون زرتشتي متأخر و معاصر اديان ابراهيمي است كه بسياري از آنها پس از اسلام نگاشته يا بازنويسي شده است. از ديدگاه زرتشت، روح آدمى پس از مرگ، به مدت سه روز گرداگرد مرده دور مىزند و طبق اعمال او، شاد يا در عذاب است. آنگاه بادى از شمال مىوزد و مانند برگ نامرئى او را به طرف پل چينوات (صراط) مىبرد. پل چينوات، يعنى پل تشخيص كه بر روى نهرى از فلز گداخته ميان دو كوه (دماوند و الوند) كشيده شده است. بر كنار اين پل، دو فرشته حساب به نام ميترا (مهر خورشيد) و چنوه (عدل) ترازوى عدالت را قرار دادهاند و به حساب او مىرسند. در اسلام بازگرداندن انسان پس از مرگ به زندگي، در روز قيامت است. بنابراين اصل، همه انسانها در روز قيامت دوباره زنده ميشوند. اعمال آنها در پيشگاه الهي سنجيده ميشود و به كيفر يا پاداش درستكاري يا بدكاري خود ميرسند. معاد در دين اسلام، اهميت بسياري دارد. اعتقاد به اين اصل، نقشي مهم در رفتار مسلمانان و ميل آنان به نيكوكاري و دوري از كارهاي ناشايست دارد.
- ابنسينا، حسينبن عبدالله، 1382، الاضحوية في المعاد، تهران، شمس تبريزي.
- آذرگشسب، فيروز، 1384، گاتها سرودهاي زرتشت، چ سوم، تهران، فروهر.
- اشيدري، جهانگير، 1371، دانشنامه مزديسنا: واژهنامه توضيحي آئين زرتشت، تهران، مركز.
- بويس، مري و گرمز، فرانتز، 1375، تاريخ كيش زرتشت، جلد سوم، ترجمه همايون صنعتيزاده، تهران، توس.
- پاكتچي، احمد، ۱۳۸۶، مايههاي فلسفي در ميراث ايران باستان: پيجويي شاخصهها براي ردهبندي مكاتب مزدايي، تهران، دانشگاه امام صادق.
- تميمي آمدي، عبدالواحدبن محمد، 1337، شرّح غررالحكم و دررالحكم، ترجمه محمدعلي انصاري قمي، تهران، دارالكتب الاسلامية.
- جوادى آملى، عبدالله، 1366، كرامت در قرآن، قم، اسراء.
- ـــــ ، 1374الف، تفسير موضوعى قرآن كريم، صورت و سيرت انسان در قرآن، قم، اسراء.
- ـــــ ، 1374ب، زن در آئينه جلال و جمال، قم، اسراء.
- چايد ستر، ديويد، شور جاودانگي، ترجمه غلامحسين توكلي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1380.
- حسنزاده آملى، حسن، 1361، دروس معرفت نفس، تهران، علمي و فرهنگي.
- حسيني تهراني، سيدمحمد حسين، 1381، معادشناسي، مشهد، علامه طباطبايي.
- دادستان دينيك، 1355، ترجمه تهمورس دينشاجي انگساريا، شيراز، موسسه آسيايي دانشگاه شيراز.
- دوستخواه، جليل، 1371، اوستا، گزارش و پژوهش تهران، مرواريد.
- دينكرد( كتاب سوم ـ دفتر يكم )، 1381، آراستاي و آوانويسي: فريدون فضيلت، تدوين: آذر فرنبغ و آذر باد، تهران، دهخدا.
- زنر آر، سي، 1375، طلوع و غروب زرتشتيگري، ترجمه تيمور قادري، تهران، فكر روز.
- شهزادي، رستم، 1367، جهانبيني زرتشتي، تهران، فروهر.
- صدرالمتألهين شيرازى، محمدابراهيم، 1380، الحكمة المتعالية في الاسفار الاربعة، تهران، بنياد حكمت اسلامي صدرا.
- ـــــ ، 1981م. حكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار الاحياء التراث.
- صنعتيزاده، همايون، 1384، علم در ايران باستان، مجموعه مقالات از پيكر من، هنينگ، ويلي هانترو...، كرمان، قطره.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1348، شيعه در اسلام، بيجا، الغدير.
- طبرسي، فضلبن حسن، 1372، مجمع البيان، ناصر خسرو، تهران، چ سوم.
- طوسي، خواجه نصيرالدين، 1405ق، تلخيص المحصل، دار الاضواء، بيروت.
- فره وشي، بهرام، 1364، جهان فروي، چ دوم، تهران، كاويان.
- كاوياني، شيوا، 1378، روشنان سپهر انديشه: فلسفه و زيبا شناسي در ايران، تهران، كتاب خورشيد.
- مجلسي، محمدباقر، 1404ق، بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء.
- مصباح، محمدتقي، 1376، معارف قرآن: خداشناسي، جهان شناسي، انسان شناسي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امامخميني.
- مير فخرايي، مهشيد، 1386، هادخت نسك، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
- مينوي خرد، 1385، ترجمه احمد تفضلي و ژاله آموزگار، تهران، توس.
- واعظي، احمد، 1377، انسان از ديدگاه اسلام، قم، دفتر همكاري حوزه و دانشگاه.
- ويدن گرن، گئو، 1381، جهان معنوي ايراني از آغاز تا اسلام، ترجمة محمود كندري، تهران، ميترا.
- يسنا، ابراهيم پورداوود، 1380، تهران، اساطير.