الهیات شکاف؛ روشی مبتنی بر کنش اجتماعی در گفت وگوی ادیان
Article data in English (انگلیسی)
طرح مسئله
در طول 150 سال گذشته، نياز به گفتوگو به دلايلي ضرورت پيدا کرده است. از يکسو، گسترش رسانههاي جمعي و ارتباط انسانها با يکديگر، زمينهاي براي بشر فراهم شده که ديگر قادر به زندگي انفرادي نيست. از سوي ديگر، گسترش فرايند ارتباطات ميان بشر، به صورت تغييري در درک ساختار واقعيت تمدن غربي در عصر کنوني، زمينهاي مؤثر براي رشد و گسترش گفتوگو ميباشد. علاوه بر اين، يکي از بزرگترين چالشي که فرهنگهاي معاصر با آن روبهرو هستند، دست و پنجه نرم کردن خلاقانه با نيروهاي قدرتمندي است که در ديدگاهها و نگرشهاي گوناگون جهاني، با يکديگر مواجهه ميشوند. ازاينرو، امروزه و در ابتداي هزاره سوم، آنچه مورد نياز است، تجديدنظر در ارتباطات از طريق گفتوگو و تفکر نقادانه است؛ چراکه گفتوگو شامل ابعاد گوناگوني است؛ از همزيستي مسالمتآميز و مبادلههاي دوستانه تا درگيري فعال و جاري با آموزهها و آداب ديني ديگران و از همکاري براي ايجاد تغيير اجتماعي تا انجام عبادات رايج و تشريفات مذهبي ديگران. اما معناي موردنظر ما، سنخ خاصي از گفتوگو تحت عنوان «گفتوگوي بين ادياني» يا بين دو سنت ديني است. با اين نگاه، گفتوگو «مکالمهاي بين دو يا چند نفر است که داراي اختلاف عقيده هستند. اولين هدفي که براي دو طرف شرکتکننده در گفتوگو وجود دارد، اين است که بتوانند در ساية گفتوگو رشد و تغيير يابند. البته علاوه بر اين، هر دو ميخواهند تضميني مشترک از يکديگر داشته باشند. بنابراين، ما ابتدا وارد گفتوگو ميشويم که بتوانيم ياد بگيريم، تغيير کنيم و رشد يابيم، نه اينکه جبراً بتوانيم مطابق با ديگري تغيير کنيم»(سوئدلر، 2013، ص10). هرچند تعاريف گوناگون و متفاوتي از گفتوگوي ميان اديان و يا بين مذاهب و شرايط آن، توسط صاحبنظران ارائه شده است، اما در همه آنها نکات مشترکي به چشم ميخورد. مانند اين بيان پل نيتر(paul Knitter) که معتقد است: در گفتوگوي بين ادياني، بايد پيش از ورود به گفتوگو، افراد به نکاتي چند توجه داشته باشند. اين نکات قابل استخراج از تعريف سوئدلر(Swidler) در مورد گفتوگوي بين ادياني نيز ميباشد: «فرد ابتدا اعتقادات خود را به وضوح و با حفظ ادب و احترام بيان ميکند. سپس به بيان اعتقادات توسط ديگران با سعه صدر و آزادمنشانه گوش فرا دهد و سرانجام آماده باشد که چيزهايي از طرف مقابل بياموزد و فکر خود را تغيير دهد و اگر زمينهاش پيش آمد، آماده باشد تا به همين طريق سلوک رفتاري خود را نيز تغيير دهد»(نيتر، 2013،ص134).
نکته ديگري که بايد مورد توجه قرار گيرد، تفاوت ميان گفتوگو با مباحثه است. در مباحثه، يکي از طرفين قصد پيروز شدن در بحث را دارد تا حقانيت خود را به اثبات برساند، يا اينکه نظر طرف مقابل را تغيير دهد. در مقابل، «گفتوگو به منظور حذف تفاوت آرا و نظرات طرف مقابل، انجام نميشود، بلکه دستيابي به فهم و پذيرش اين تفاوتها را مدنظر دارد. گفتوگوي بين ادياني، غنا بخشيدن، اعتماد، احترام و احساس «ما شدن» را از طريق افزايش مفاهمه هدف قرار ميدهد و روندي مستمر از آموختن و بازآموزي را شامل ميشود»(کادايفسي، 2013، ص 160). با اين تعريف، در گفتوگوي بين ادياني، هدف رفع سوءتفاهمها و يافتن نقاط اشتراک و تبيين افتراقهاست که از طريق شنيدن سخنان يکديگر، به اين مهم اقدام، و ديوار اعتماد و مسالمه ميان اديان و مذاهب بازسازي ميشود.
آنچه در اين پژوهش مدنظر است، تبيين مدل گفتوگويي بين ادياني است که بر روش کنش اجتماعي* استوار است؛ نظريهاي که تين راپارل(Ruparell.Tine) در قالب «الهيات شکاف» (interstitial theology) ارايه كرده است، بر اين مبنا قابل ارزيابي است.
تاريخچه گفتوگوي بين ادياني
گفتوگوي بين ادياني از روشنفکري غرب و مسيحيت نخستين زاده شده، بهگونهايکه شروع گفتوگوي بين ادياني مدرن، به سال 1893 و پارلمان اديان جهان در شيکاگو برميگردد؛ يکي از بزرگترين اجتماعات در جشن چهارصدمين سالگرد کشف قاره آمريکا توسط کريستف کلمب. اين روز به عنوان تولد رسمي گفتوگوي بين اديان در سراسر جهان به رسميت شناخته ميشود(سوئدلر، 2013، ص 6). پس از آن، در سال 1948، به دنبال جنگ جهاني دوم بسياري از پروتستانها و ارتدوکسهاي مسيحي، با هم در شوراي جهاني مسيحيان به توافق رسيدند، هرچند اکثريت بزرگ مسيحيان، يعني کاتوليکها در آن شرکت نکردند، اما به دنبال شوراي واتيکان دوم(1965ـ1962)، که يک دگرگوني و انقلاب در نگاه کاتوليکها، از جمله در روابط کاتوليکها با غيرکاتوليکها اتفاق افتاد، کاردينال دو نکالي دستور داد يک شواري جديد، براي همه جهان واتيکان تشکيل شود. در اين شورا، آزادي مذهب از امور محوري کليسا بود. در مرحله بعد، وي دستور شرکت همه کاتوليکها را در گفتوگو صادر کرد. در شوراي سال 1962، پاپ ژان پل ششم، در اولين بخشنامه خود بيان کرد که «امروز گفتوگو ضرورت دارد. اين حقيقت، مقتضاي پويايي جوامعي است که دچار تغيير شده است. اين مطلوب، همان پلوراليسم اجتماعي است که به واسطه بلوغ انسان در اين دوره و زمان، به آن رسيدهايم»(همان، ص 8).
پس از اين اعلاميه، چندين کنفرانس برگزار گرديد. 138 محقق اسلامي از مذاهب مختلف سراسر جهان در سال 2007، با تهيه نامهاي تحت عنوان «کلمه مشترک ميان ما»، عملاً به جريان گفتوگوي ميان ادياني پيوستند(همان، ص 9). اين ابتکار در معرفي اسلام، به عنوان ديني مبتني بر تعقل، انديشه و گفتوگو، نقش مهمي ايفا ميكند.
انواع گفتوگوي بين ادياني
در راستاي طبقهبندي که شوراي واتيکان، براي گفتوگوي بين ادياني پيشنهاد ميکند، چند نوع گفتوگو قابل بررسي است.
الف. گفتوگوي زيستي: اين نوع گفتوگو ميان گروهي از پيروان اديان مختلف است که در محيطي نزديک به يکديگر زندگي ميکنند که عمدتاً امري غيرارادي است. چنانچه در سراسر کشورهاي جهان، اقليتي ديني وجود دارند که به نوعي، به زيستن مسالمتآميز با اکثريت ديني آن جامعه تن دادهاند.
ب. گفتوگوي الهياتي: مبتني بر مطالعه و پژوهش توسط محققان است. در اين مدل، با مطالعه متون مقدس يک دين تلاش ميشود تا به فهمي تازه از اعتقادات، آموزهها و نظريات «ديگري» نائل شوند. در اين مدل، علاوه بر اينکه فهم ما از آن دين تصحيح ميشود، سوءتفاهمها نيز برطرف ميگردد.
ج. گفتوگوي معنوي: مبتني بر درک احساسات انسانهاي ديندار، از طريق مشارکت در تجربيات آنهاست؛ احساساتي که دينداران هنگام انجام مناسک بدان ميپردازند. شرکتکنندگان در اين مدل از گفتوگو تلاش ميکنند که در تجربهاي عميق، حس دروني خود را با ديگران هماهنگ کنند.
د. گفتوگوي کنش اجتماعي: مشارکتکنندگان نوعي عمل و کنش گروهي و تعامل براي يافتن راهحل تازه، در حل مشکلات مشترک را تجربه ميکنند(نيتر، 2013، ص134).
الهيات شکاف؛ چيستي و ارکان
الهيات شکاف، نوعي سبک و روش در قلمرو فلسفة دين است که در باب گفتوگوي ميان اديان، توسط دکتر تين راپارل** مطرح شده است. اين روش، با استفاده از ساختار استعاره و همچنين نوعي «اختلاط و آميختگي»(syncretism)، با انديشه ديني مقابل، درصدد است راهي براي ارائة نقطه نظرات در چارچوب گفتوگوي ميان سنتهاي ديني باز كند. البته منظور از «اختلاط و آميختگي»، التقاطگرايي به معناي منفي و منفعلانه آن، که حکايت از نوعي الحاد و بيديني نسبت به يک سنت ديني است، نيست؛ بلکه ميتوان آن را در جنبة مثبت نيز استعمال کرد. چنانچه در قرن 16 آراسموس(Erasmus) (1536ـ1466) و جورج کاليکتوس(Georg Colixtus) (1656ـ1586)، براي برقراري آشتي ميان فرقههاي مسيحي با يکديگر و نيز آشتي ميان تفکر مسيحي و غيرمسيحي، به کار بردند. همچنين کليسا در سال 1622م، آگاهانه دست به نوعي التقاطگرايي زد و به مبلغان خود دستور داد براي انتشار ايمان مسيحي، کيشهاي بومي را در کنار سنتهاشان و اعمال مذهبي، به صورت تلفيقشده بپذيرند. در اين نوع گفتوگو، از اهرم ديالکتيکي استعاره، که ذيلاً بدان خواهيم پرداخت، براي ايجاد يک معناي جديد و منبع مشترک بهره گرفته ميشود. پس از بيان اين نکته، شايسته است به تعريف «الهيات شکاف»، و ارکان آن بپردازيم. «الهيات شکاف يک قالب فلسفي فرافرهنگي است که به طور آگاهانه بين عناصر سنتهاي مختلف پيوند ميدهد و به سمت گفتوگوي بهتر، بر مبناي خاستگاه ديني بسياري از مردم، که در جوامع متکثر زندگي ميکنند، پيش ميرود»(راپارل، 2013، ص 116). الهيات شکاف، داراي دو رکن اساسي است.
الف. روايت کاهشيافته از نظريه قياسناپذيري
بهطورکلي، نظرية قياسناپذيري بودن(incommensurability) سنتهاي ديني، يکي از بحثهاي اصلي فلسفي، عليه گفتوگوي بين ادياني است. برخي از منتقدان گفتوگوي بين اديان، معتقدند: زندگي، باورها و آموزههاي پيروان سنتهاي مختلف مذهبي، در جهانبينيها يا طرحهاي ذهنيشان بسيار متفاوت هستند. لذا بين آنها هيچ اساس محکم و نقطه مشترکي براي مشابهت و قياس و در نتيجه، گفتوگو وجود ندارد. اما ميتوان، از اين نظريه در شکلهاي مختلف، گفتمانهاي گوناگون همچون نگرشها، باورها، احکام، مفاهيم، گزارهها، ادعاها و تفاسير و همچنين رسوم و منشهاي رفتاري، که بعضاً ناسازگارند، استفاده کرد. قياسناپذيري و غيرقابل مقايسه بودن، يعني «مواجهه با موقعيتي(aporetic) است که در آن، دو يا چند نظريه مجزا يا مجموعهاي از ادعاهاي فراسطحي، در ظاهر امر، مشابهتي با يکديگر ندارند و با استانداردهاي مهم رايج، از طريق مقايسه يا داوري کردن و حل تناقض ميانشان، قابل ارزيابي نيستند»(همان، ص 121). براي نمونه، زندگي يک فرد مسلمان با آموزههاي يک بودايي ناسازگار است. آنچه اين دو را غيرقابل مقايسه نشان ميدهد، وجود باورهاي خاصي است که هريک از اين افراد، در الهياتهاي مربوط به خود دارند؛ يعني آنچه آنها را قياسناپذير ميكند، اصول و باورهايي است که زندگي آنها را تفسير ميکند. علاوه بر قياسناپذيري ميان اديان، مذاهب درون يک دين، داراي باورها و عقايدي هستند که اجازه وحدت و نزديکي ميان آنها را منتفي ميسازد. چنانچه ميان دو مذهب تشيع و تسنن در عالم اسلام، تمرکز بر مسائلي چون «امامت»، آنان را در تقابل با يکديگر قرار ميدهد. هرچند ميدانيم که ديدگاه سنتهاي ديني، که در گفتوگوي اديان مشارکت دارند، به سختي با ديگران همسطح ميشوند و شايد حتي ناسازگار باشد؛ اما اين دشواري در گفتوگو، به اين معنا نيست که گفتوگوي ثمربخش ميان سنتهاي ديني، امري غيرممکن باشد، يا اينکه معناي يک گزاره در يک دين، بهوسيله فرد ديگري در دين ديگر، درك نشود.
به عبارت ديگر، بايد گفت: نقش پيروان ديني در گفتوگو، بيشباهت به عمل يک مترجم خوب نيست، مترجمي که قصد ترجمه از يک زبان، به زبان ديگر را دارد، ممکن است براي ارائة ترجمه يک به يک و منطبق کلمات در حين ترجمه، با سختيهاي مواجه باشد. اما دشواري ترجمه به معناي عدم امکان ترجمه و دست کشيدن از آن نيست. ترجمه خوب، به مهارت، اهداف و شرايط مترجم بستگي دارد که با تلاش، نوعي ترجمه ارائة ميدهد که به گزارههاي آن زبان نزديک باشد. هرچند ممکن است انطباق يک به يک وجود نداشته باشد. بنابراين، «شکل حداقلي از نظرية قياسناپذيري از طريق استعاره، اديان بهمثابه زبانها در اين گفتوگو به کار ميرود؛ يعني بنا کردن مرز يا پلي ميان سنتهاي ديني متمايز»(همان، ص 123). در اين روش، هرچند آموزهها قياسناپذيرند، اما ميتوان مانند يک مترجم خوب، اين قياسناپذيري را کم کرد و به ترجمهاي نزديک به زبان ديگري دست يافت؛ هرچند ممكن است عين آن مطالب قابل انتقال نباشد، ولي ميتوان به مفهومي نزديک به آن رسيد.
ب. کنش گرايي استعاره
دومين رکن الهيات شکاف، کنشگرايي استعاره(metaphor interactionist) با الهام از انديشههاي پل ريکور(Paul Ricoeur)(2005ـ1913) است. معنايي را که پل ريکور در مورد استعاره به کار ميبرد، با معناي متعارف بلاغي در زبان متفاوت است. وي، با اقتباس از بسياري از نويسندگان معاصر، تمام پيشفرضهاي سنت بلاغي کهن را مورد ترديد قرار ميدهد و نظريه متفاوتي را درباره استعاره پيشنهاد ميکند. ريکور، در تعريف استعاره ميگويد: استعاره «سخن گفتن از يک چيزي است که در اصل به نظر ميآيد اشاره به چيز ديگري بوده است»(ريکور، 1976، ص 50). از نظر ريکور، استعاره سبب زايش و آفرينندگي زبان است؛ يعني استعاره آن دسته تجربههاي بيانناپذير ما را بيان ميکند. او ميگويد:
استعاره نهتنها صرف زينت گفتار نيست، بلکه به عنوان روشي است که از طريق آن معاني جديد وارد زبان ميشود. استعاره در لغت به معناي کلمهاي است که در يک موضوع، به طور غيرحقيقي به کار ميرود تا مقايسهاي بين دو موضوع ارائه کند. اين تعريف، به ما نميگويد که کارکرد استعارهها چگونه است... استعارهها از تنش بين دو لغت، يعني زماني که توأمان به شيوهاي غيرمعمول استفاده ميشوند، به وجود ميآيند؛ شيوهاي که معاني حقيقي و معموليشان را منعکس نميکند. در استعاره، برخورد معاني حقيقي وجود دارد که از نوعي مفهوم تکاندهنده برخوردار است و خواننده يا شنونده را به راههاي جديدي از فهم برميانگيزاند. بنابراين، استعاره واقعي در معناي خودش ـ نه صرف جايگزيني يک لغت به جاي ديگري ـ غيرقابل ترجمه است؛ زيرا استعاره، معنا را ميسازد. همچنين، يک استعاره واقعي صرفاً يک زينت در زبان نيست، بلکه شامل آگاهي و شيوههاي جديد از صحبت کردن درباره واقعيت است(ريکور، 1998، ص194).
بنابراين، استعاره حداقل واجد دو معناست که نوعي تنش ميان آن معاني برقرار است. در پي وجود تنش و تضادي که در اين معاني نهفته است، استعاره ما را به سوي خلق معناي جديدي سوق ميدهد. علاوه بر اين، استعاره ابزار کافي براي فهم آن معاني در اختيار فرد قرار ميدهد. به عبارت ديگر، «تنش مهمترين عنصر در شکلگيري چندمعنايي و ظهور معناهاي نو بهشمار ميآيد. تنش موجب ابداع و زايش معناها ميشود. اما اين زايش خود به خودي صورت نميگيرد، بلکه با تفسير ظهور مييابد»(پورحسن، 1392، ص400).
اين استعاره داراي دو قطب يا دو وجه منفي و مثبت است.
انکار شباهت در استعاره که همان قطب منفي در ديالکتيک است، موجب آغاز شدن تنش ميان دو تفسير از عبارت ميشود. اين تنش همان احساسي است که نتيجه تناقض، يا بيمعنايي بوده، خواننده را به سوي به کارگيري نوع ديگري از معنا سوق ميدهد. پيچيدگي استعاره يک تلفيق و آشتي را عرضه ميکند که اين همان قطب مثبت استعاره است؛ يعني فهم همانندي و شباهت(ريکور، 1998، ص 50).
در هر دو وجه، استعاره امري بالفعل نيست، بلکه تنها با عمل تفسير است که ظرفيت و توان استعاره آشکار ميشود. ازاينرو، ريکور، استعاره را اساساً بيان واژهاي ديگر ميداند و به طور مكرر، از تنش ميان اين دو وجه سخن ميگويد. به نظر ميرسد، منظور وي اين است که ما به طور مداوم و به صورت رفت و برگشتي، با کشمکش ميان «است» و «نيست» مواجه هستم؛ مثلاً زمانيکه از رستم در شاهنامه سخن ميگوييم و او را پهلوان ايران زمين در برابر تورانيان و بيگانگان ميناميم، هم رستمي وجود دارد که آن روح جمعي ايرانيان است؛ و هم رستم اسطورهاي که واقعيت ندارد، و در جايي به نام زابل زيسته است. بيترديد، ميان مفاد و معناي «رستم پهلوان ايراني است» و محمل استعاره، تعارض خواهد بود. پهلوان بودن رستم، بيانگر وصف و خصلتي انساني و سرزميني است، اما در واقعيت چنين فردي به صورت تاريخي و عيني وجود ندارد.
ريکور، استعاره را «ارائه کردن در يک شکل بازمعنايي، به کمک يک کشمکش ميان همانندي و تفاوت، و توليد شبکههاي معنايي به واسطه همآميختگي» ميداند(ريکور، 1977، ص198). اين زايش معنايي، ناشي از وجود تنش ميان قطبهاي استعاره است. وي، از اين تنش و تفاوت استقبال کرده و حيات استعاره را در همين تعارض جستوجو كرده، معتقد است: ديدگاه ارسطو استعاره را محدود در کلمات کرده و مانع از گسترش معنايي آن شده، اما در نگاه او، استعاره نوعي فراخي و فربهي دارد؛ چيزي که ريکور از آن به «استعاره زنده» تعبير ميکند. در استعاره زنده، جنبة زباني و بلاغي آن، محور فهم و عمل تفسير نخواهد بود، بلکه ساحت واقعنمايي استعاره، که همان پارادايم تنش و تناقض است، در كانون تفسير قرار ميگيرد. استعاره در روند گفتوگوي بين ادياني، ميتواند مورد استفاده قرار گيرد، بهگونهايکه ابزارهاي فلسفي را براي فهم آنچه در جريان گفتوگو اديان و مذاهب است، فراهم کند. ازاينرو، الهيات شکاف «يک حالت مکالمه بين افراد، با سوابق مذهبي و فرهنگي متفاوت، و همچنين به عنوان يک نوع روش هرمنوتيکي براي گفتوگو است»(راپارل، 2013، ص124).
تحليل کنشگرايي ريکور، چنين است: وقتي گفتوگويي ميان دو سنت ديني صورت ميگيرد، بر اساس قطب منفي ديالکتيک استعاره، دو سنت از هم جدا ميشوند. درحاليکه بين آنها يک شکاف از نوع بيمعنايي يا ناسازگاري ايجاد ميشود. کار شباهت، پر کردن اين شکاف است. اين شباهت، نتيجه استعاره است. همانطور که «يک چيز جديد در استعاره آشکار ميشود، يک رابطه جديد پديد ميآيد. يک نوآوري معنايي است که قبلاً در زبان محرز شده و جايگاهي نداشته و به تازگي به خاطر نسبت دادن يک گزاره غيرمعمول وجود يافته است»(ريکور، 1976، ص 52). در گفتوگو ميان سنتهاي ديني مختلف، همواره عواملي وجود دارد که آن دو را از هم دور و گاه متضاد نشان داده، سبب ايجاد شکافي ميان آنها ميگردد؛ امري که افتراق آنان را به صورت پديدهاي لاينحل در طول حيات دينيشان نشان داده است. در اين نوع گفتوگو، در عين حفظ تفاوتها و شکافهاي موجود ميان آموزهها، با استفاده از استعاره، بايد منطقه افتراق را با شباهتهايي که در ميان افتراقها زاده ميشود، پر کرد.
شرکتکنندگان در جريان گفتوگو، از طريق روش مذکور، کار خود را با گزارههاي فرعي دو سنت، به عنوان دو قطب از استعاره در کنار يکديگر شروع ميکنند. اما اينکه در جريان گفتوگو ميان دو سنت ديني، از کدام عناصر سنتهاي ديني بايد استفاده نمود، در اين امر بايد «به گستردگي زمينههاي الهياتي سنتها، توجه داشت. اين بدين معناست که کسي نميتواند انديشههاي الهياتي را تنها مثل کلمه، خارج از محيط زمينههاشان، استخراج کند. ازاينرو، گزارههاي مربوط به قطبهاي استعارهاي ميان دو سنت ديني، بايد همعرض باشند، و بايد در داخل بافت معنايي نزديکشان ظاهر شوند»(راپارل، 2013، ص124). به عبارت ديگر، قطبهاي استعاره از انديشههاي کم و بيش اصلي، به علاوه تصورات درست ساخته ميشود. پس اينگونه نيست که انتخاب قطبها بدون ملاک و دلبخواهي باشد. اشکالي که ممکن است بر اين روش وارد شود، اينکه هر فرد، با همه پيشفرضهاي ذهني خود، وارد گفتوگو شده، و موجب شکلگيري دو افق الهياتي ميشود. اما اينکه چه ملاکي براي انتخاب افقهاي الهياتي وجود دارد، امري است که تا حدودي مشکل به نظر ميرسد؛ زيرا در اين مدل گفتوگو، گزينش انديشه و عقايد، با هدف پيوند زدن و اتحاد نيست، بلکه هدف گره زدن بخشهاي بزرگ سنتهاي ديني با يکديگر است. اين استعاره ديني موجب توليد يک محصول جديد خواهد بود، و آن «ديده شدن از طريق ديگري است»(همان، ص 129). براي نمونه، يک وجه از سنت هندويي از طريق بافت و زمينه سنت مسيحي ديده ميشود و به عکس؛ قطب هندويي بدين طريق مسيحي ميشود و مسيحي نيز هندويي. اما هنوز آنها بر سنت ديني خود باقي ميمانند. به عبارت ديگر، هر فرد در عين اينکه به سنت ديني خود پايبند است، از ديد ديگري به جهان مينگرد.
در جريان دو سنت ديني در درون اسلام نيز، همين مدل قابل اجراست؛ يعني آموزههايي از هر دو سنت انتخاب شده، در پرتو آن آموزهها، هريک تلاش کنند، جهان را از ديد ديگري ببينند؛ زيرا هدف از وحدت، يکي شدن دو سنت ديني نيست، بلکه تمرکز بر شباهتها و نکات قابل توجه است. ازآنجاکه هر فرد اعم از شيعي يا سني، با خود و تاريخ، اولويتهاي زيباشناختي، ساختارهاي اجتماعي، تعهدات اخلاقي و معرفتي خود وارد جريان گفتوگو ميشود؛ يعني «هر فرد با پيشفرضهاي ديني و جهانبيني خاص خود، گام به عرصه گفتوگو ميگذارد و هريک مايلند تا از ديگري بياموزند؛ ماهيت استعارهاي گفتوگو به آنها اجازه ميدهد تا بينشان يک منطقه تلفيقي خلق شود»(همان، ص130). در اين حالت، هر کس به نوعي درک از ديگري نائل ميآيد؛ يعني آنچه که دو نفر به همراه خود ميآورند، و موجب تنش در جريان گفتوگو ميشود، در طول گفتوگو سبب ميشود، هر فردي، جهان را از طريق ديگري مشاهده کند. نتيجه اين امر اينکه، جهان هر فرد بازتعريف و بازتفسير ميشود. بنابراين، در الهيات شکاف، يک منطقه مشترکي که وابسته به افراد آگاه و داناي اديان و مذاهب است، در کنار شکاف موجود ميان آنها، شکل ميگيرد که افراد شکل جديدي از «قابليت زيستن» در آن منطقه را تجربه ميکنند.
اسلام و گفتوگوي بين ادياني
ازآنجاكه فرايند گفتوگو، نيازمند شرايط و پيشفرضهايي است که در صورت فقدان آنها، گفتوگو معنا ندارد، اگر دين به عنوان يک باور عمومي و مؤثر، فاقد شاخصههاي مناسب براي گفتوگو باشد، يا مخالف آن باشد، چنين گفتوگويي شکل نميگيرد، يا در تقابل با دين و فرهنگ ديني شکل خواهد گرفت. گزارههاي ديني مورد عقيده مردم، ميتواند گفتماني را شکل دهد که به صورت صافي عمل کرده، اين امکان را بدهد که از پيشداوري يا ارزش داوري، دربارة عقايد و نظرات ديگران يا ساير مسلکها و پيروانشان پرهيز شود، تا بتوان از اين طريق، به درکي متفاوت از گذشته نسبت به خود و ديگران دست يافت. در دين مبين اسلام، به عنوان ديني مبتني بر منطق و اخلاق، اصولي وجود دارد که ميتوان از آنها براي ايجاد بستري مناسب در جهت گفتوگوي ادياني بهره برد.
1. پذيرش تکثر
وجود کثرت در ميان نسل بشر و يا در ميان اديان جهان، امري پذيرفته شده از سوي اسلام است. قرآن در اينباره به صراحت بيان ميدارد: «وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ»(هود: 118) و اگر پروردگار تو ميخواست، قطعاً همه مردم را امت واحده قرار ميداد، درحاليکه پيوسته در اختلافند. قرآن همچنين ميفرمايد: «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثي وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا»(حجرات: 13)؛ شما را شعبه شعبه آفريديم، براي اينکه همديگر را بشناسيد. وقتي اصل تکثر را در ابعاد اجتماعي و فرهنگي جوامع بپذيريم، بهناچار بايد نوعي تکثر معرفتي را نيز قائل شويم؛ زيرا اين تکثر امري اجتنابناپذير است و خداوند آن را شاهدي بر حکمت و مشيت خود ميداند. اما بايد توجه داشت که منظور از «پذيرش تکثر، نوعي تن دادن به پلوراليسم معرفتي در دين نيست که «حق بودن همه» در آن اثبات شود، بلکه منظور اين است که اين تنوعات و تکثرات، هم در حوزه انسانها و تنوع نژاد بشر پذيرفتني است و هم در حوزه انديشه و عقيده.
چنانچه خداوند در سورة کافرون، خطاب به پيامبر اکرم ميفرمايد: «بگو اي گروه کافران، آنچه ميپرستيد، نميپرستم، و شما نيز آنچه ميپرستم، نميپرستيد. دين شما براي خودتان، و دين من براي خودم». بايد خاطرنشان ساخت که اسلام خود را دين حق ميداند. اما وجود اين نوع انحصارگرايي در حقانيت، مختص اسلام نيست. هر مکتبي براي اينکه بتواند قوام خود را حفظ کند، داراي نوعي نگاه انحصارگرايي در حقانيت است. اما حقانيت اسلام به معناي طرد و تحقير انسانهاي ديگر در ساير اديان نيست. خداوند در آيه 62 بقره ميفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ» در اين آيه، به نوعي پيروان ساير اديان، که به خدا و روز قيامت ايمان داشته و عمل صالح انجام دادهاند، مأجورند.
2. اخلاقمحوري
روش درست گفتوگو اين است که طرفين به اصول اخلاقي پايبند باشند؛ يعني عليرغم باطل دانستن عقيدهاي، در برابر صاحب آن عقيده شکيبا باشند و حتي او را به خاطر داشتن آن عقيده نادرست، معذور بدارند. نمودهاي رعايت نکات اخلاقي در آموزههاي ديني اسلام، از برخورد صحيح و به دور از کينه، لحن نرم و لين در بيان، مجادله احسن، پرهيز از هر گونه سوءظن، تا برقراري مساوات گسترده است. از جمله، اميرمؤمنان علي در نهج البلاغه ميفرمايند: «وَ آمُرُهُ اَنْ لايَجْبَهَهُمْ، وَ لا يَعْضَهَهُمْ، وَ لايَرْغَبَ عَنْهُمْ تَفَضُّلاً بِالاِْمارَةِ عَلَيْهِمْ، فَاِنَّهُمُ الاِْخْوانُ فِى الدِّينِ، وَ الاَْعْوانُ عَلَى اسْتِخْراجِ الْحُقُوقِ»(نامه 26)؛ به او سفارش ميکنم با مردم تندخو نباشد، و به آنها دروغ نگويد، و با مردم به جهت اينکه بر آنها حکومتي دارد، بياعتنايي نکند، چه اينکه مردم برادران ديني و ياريدهندگان در استخراج حقوق الهي ميباشند. در کلامي قريب به مضمون فوق، در قرآن آمده است: «وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا»(انفال: 61)؛ اگر کافران تمايل به سازش نشان دادند، شما هم صلح کنيد. اين کلام، ميل به گفتوگو و سازش و دوري از جنگ و کينهتوزي را نشان ميدهد.
دربارة نحوه برخود با عموم مردم، خداوند خطاب به پيامبر اکرم، ميفرمايد: «به مرحمت خدا، تو بر آنان نرمخو شدهاي و اگر خشن و سختدل يا بد زبان بودي، از دور تو پراکنده ميشدند، پس آنان را ببخش و برايشان آمرزش بخواه...»(آلعمران: 159). رمز موفقيت پيامبر اسلام از نظر قرآن، به کار بردن قول لين است، بدين وسيله به پيروان ميآموزد اينگونه باشند تا کسي را از گرد خود پراکنده نسازند. در همين زمينه، درباره مجادله و گفتوگو با مخالفان نيز ميفرمايد: «ادعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَه وَالمَوعِظَه الحَسَنَه وَجادِلهُم بِالَّتي هِيَ أَحسَنُ»(نحل: 125). با حکمت و اندرز نيکو، به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به شيوهاي که نيکوتر است، مجادله نماي. همچنين، در آيه 72 و73 سوره فرقان درباره بردباري و گذشت در برابر کلام مخالفان ميفرمايد: «وَالَّذِينَ لَا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا؛ وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَعُمْيَانًا»؛ (و کسانياند که گواهي دروغ نميدهند؛ و چون بر لغو بگذرند با بزرگواري ميگذرند؛ و کسانياند که چون به آيات پروردگارشان تذکر داده شوند، کر و کور روي آن نميافتند). پرهيز از سوءظن و گمان نيکو بردن به يکديگر، از جمله دستوراتي است که ميتواند راه را براي گفتوگوي طرفيني در ميان اديان باز كند. چنانچه در سوره حجرات، بدين امر اشاره شده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»؛ اي کساني که ايمان آوردهايد، از بسياري از گمانها بپرهيزيد که پارهاي از گمانها، گناه است(حجرات: 12).
3. عدالت در برخورد
اسلام در مورد چگونگي روابط و رفتار مسلمانان با ديگر گروههاي غيرمسلمان تصريح ميکند که نهتنها نبايد با نظر کينه و دشمني به آنها نگريست، بلکه بايد آنان را مورد احترام و احسان و محبت قرار داد: «لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ»(ممتحنه: 8)؛ خدا شما را از کساني که در کار دين با شما نجنگيده و از ديارتان بيرون نکردهاند، باز نميدارد که با آنان نيکي کنيد و عدالت ورزيد؛ زيرا خدا دادگران را دوست دارد. همانطور که در آيه کريمه ديده ميشود، خداي سبحان از عدالت و نيکي، نسبت به افراد غيرمسلمان و دوستي با آنان ستايش و تمجيد ميکند، و تنها در جايي اين دوستي را براي مسلمانان نميپذيرد که آنها سر ستيز و دشمني با مسلمانان را دارند و آن را به صورت تجاوز آشکار و يا خيانت پنهان ابراز ميکنند: «إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ»(ممتحنه: 9)؛ فقط خدا شما را از دوستي با کساني بازميدارد که در کار دين با شما جنگ کرده و شما را از خانههايتان بيرون رانده و در بيرون راندنتان به يکديگر کمک کردند. با توجه به اين آيات قرآني، ميتوان دريافت که قرآن کريم نزاع را نهتنها براي پيروان خود به صورت درونديني جايز نميداند، بلکه به عنوان يک دستورالعمل کلي، آن را نسبت به ساير اديان نيز روا نميدارد.
4. تکيه بر مشترکات ديني
يکي از اصول مهم در گفتوگو، اين است که بر نقاط مورد اتفاق تمرکز کنيم، نه بر نقاط تمايز و اختلاف. نقاط مورد اتفاق شامل ايمان به خداي متعال، روز آخرت و پيامبران و کتب آسماني است. چنانچه خداوند، از پيروان ساير اديان ميخواهد که بر کلمه مشترکي توافق کنند: «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ»(آلعمران: 64)؛ بگو اي اهل کتاب بياييد برسر سخني که ما و شما يکسان است، بيايستيم. علاوه بر اين، قرآن مسلمانان را دعوت ميکند تا بر امر مشترکي با غيرمسلمانان توافق کنند. در آياتي ديگر اين امر را در ميان خود مسلمانان مطرح ميکند که «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ»(بقره: 285).
بر اين اساس، ميتوان در اصولِ مشترکِ ميان پيروان اديان ديگر، به نوعي وفاق در گفتوگو رسيد. از آن جمله، وجود حقوق مشترک ميان انسانهاست. در نگرش اديان الهي، انسان موجودي است که از کرامت مخصوص برخوردار است و مقام خليفةاللهي دارد. آياتي چون(نساء: 135؛ اسراء: 70؛ بقره: 62؛ فرقان: 47) بر اين امر دلالت دارد. بر مبناي همين حقوق مشترک است که در نگرش ديني، برخي از بايدها و نبايدها در زمينه حقوق انسانها به وجود ميآيد که خود، وسيله همزيستي مسالمتآميز انسانها را فراهم ميکند. اين حقوق، از نگاه اسلام چنين است: حذف هر گونه امتيازات نژادي، قومي و قبيلهاي و حفظ عزت و کرامت انسانها، حفظ حق حيات، حق برخورداري از نعمات الهي، حق آزادي عقيده، حق امنيت و آرامش، حق برخورداري از مسکن، حق برخورداري از علم و دانش. قرآن همه اين حقوق را براي تمامي انسانها در نظر گرفته است. از اين جهت، ميان مسلمان و غيرمسلمان تفاوتي نيست. تمرکز بر اين نقاط مشترک براي اسلام و ساير اديان امري ضروري است که از طريق آن، پايههاي نوعي گفتوگوي مسالمتآميز فراهم ميشود.
5. منطقگويي و منطقپذيري در گفتوگو
از ديگر شاخصههاي گفتوگو در اسلام، اين است که مذاهب و اديان در مشکلات پيشروي و مسائل جديد، به صراحت با يکديگر سخن بگويند؛ يعني گفتار خود را بر حکمت و عقل استوار سازند. قرآن ميفرمايد: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذينَ يسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»(زمر: 8)؛ (پس بشارت ده به آن بندگان من که) به سخن گوش فرا دهند و بهترين را پيروي ميکنند. يعني پس از شنيدن سخنان طرف مقابل، با استفاده از ابزار منطق و حکمت، بهترين آن را تبعيت ميکنند. بر اساس ظاهر آيه، منظور از «قول»، قول عام است و هر گونه سخني را شامل ميشود و بندگان با ايمان خداوند از ميان تمام سخنان، احسن را برميگزينند و از آن تبعيت مىکنند و در عمل خويش به کار مىبندند(مکارم شيرازي و ديگران، 1374، ج 19، ص 413). خداوند علاوه بر اين، پيروان خود را فرمان ميدهد تا با عقل و منطق با ديگران سخن بگويند. به عبارت ديگر، کلام آنها از نظر صوري و محتوايي، از استحکام لازم برخوردار باشد. آنجا که قرآن ميفرمايد: «فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلاً سَدِيداً»(نساء: 90)؛ پس بايد تقوا و پرواي خدا داشته و سخن متقن بگويند. «قول سديد»، همان استفاده از عقل و منطق در گفتار است. در مقابل آن، به کارگيري ظن و گمان در سخن و پيشداوري منفي دربارة ديگران است. همچنين در اين آيه، قول منطقي از جلوههاي تقوا شمرده شده و نشان ميدهد که تقوا داراي محدوده گستردهاي است. استفاده از قول منطقي و صواب، نهتنها در برخورد ميان پيروان يک دين توصيه گرديده است، بلکه در برخورد با دشمن نيز ميتوان آن را يافت. چنانچه امام علي در جريان صفين، وقتي شنيد که يارانش به دشمن دشنام ميدهند، با وجود اينكه شاميان در حال جنگ با او و يارانش بودند و آب را به روي آنان بسته و جنايت ميکردند، امام علي به اصحابش ميفرمايد: «إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ وَ لَكِنَّكُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ ذَكَرْتُمْ حَالَهُمْ كَانَ أَصْوَبَ فِي الْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِي الْعُذْرِ وَ قُلْتُمْ مَكَانَ سَبِّكُمْ إِيَّاهُمْ اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا وَ بَيْنِهِمْ وَ اهْدِهِمْ مِنْ ضَلَالَتِهِمْ حَتَّى يَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ وَ يَرْعَوِيَ عَنِ الْغَيِّ وَ الْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ»(خطبه 206)؛ پسند من نيست كه شما دشنامدهنده باشيد، ولى اگر در گفتارتان كردار آنان را وصف كنيد و حالشان را بيان نماييد، به گفتار صواب نزديكتر و در مرتبه عذر رساتر است. بهتر است به جاى دشنام بگوييد: خداوندا، ما و اينان را از ريخته شدن خونمان حفظ فرما، و بين ما و آنان اصلاح كن، اين قوم را از گمراهى نجات بخش تا آنكه جاهل به حق است آن را بشناسد، و آنكه شيفته گمراهى است از آن باز ايستد.
نقد و بررسي
مدل گفتوگوي «الهيات شکاف» را ميتوان با جرح و تعديلهايي و همچنين، ارائه ملاک در مفاد گفتوگو، به عنوان يک مدل گفتوگوي مناسب ميان اديان و همچنين مذاهب درونديني اسلام، مورد استفاده قرار داد. ازاينرو، ابتدا به محاسن اين گفتوگو و سپس، به برخي نقاط ضعف آن اشاره ميگردد.
1. در اين مدل از گفتوگو، تلاش ميشود انسانها در سنتهاي ديني مختلف، با ديد بازتري به مسائل بنگرند و با قرار دادن ديد خود در زاويه ديگري، نکات فراوان جديدي درک کنند؛ يعني به نوعي بازانديشي و يا درک «ديگري» نائل شود. معناي اصلي اين انديشه، پذيرش تنوع و تکثر اديان در جهان امروز است. قرآن کريم نيز ضمن تأکيد بر حقانيت دين اسلام، از پيروان خود ميخواهد که تکثر را به عنوان پديدههاي طبيعي پذيرفته، نوعي زيست مسالميتآميز با سايرين داشته باشند. آنچه که امروزه در گفتوگوي ادياني تحت عنوان تواضع يا فروتني عقيده از آن ياد ميشود و هر انساني در حين گفتوگو، ضمن اينکه از يک سنت ديني نمايندگي ميکند، درصدد است تا به شناخت بهتري هم از خود، هم از طرف مقابل نائل شود. در صورت بهکارگيري اين نوع گفتوگو در ميان دو مذهب شيعه و اهل تسنن، هريک از آنها، در عين اينکه به مذهب خود و اصول آن پايبند است و حقانيت را از آن خود ميداند، بدون کنار گذاشتن عقيده ديني خود، تلاش ميکند از موضع برخورد و مواجهه به موضع «گوش دادن به ديگري» تغيير مسير دهد. اين چيزي است که در دنياي امروز، که دوران گذر از روش تکگويي و تکسخني، به دوران گفتوگوست، امري اجتنابناپذير و مورد تأييد دين اسلام است.
2. از ديگر مزاياي اين نوع گفتوگو، اين است که گفتوگو را چون استعارهاي ميداند که بر روي تضادها و شکاف ميان دو سنت ديني پل ميزند؛ يعني با تأکيد بر نقاط اشتراک، درصدد دستيابي به درک بهتري از ديگري است. عدم پافشاري بر نکات افتراق، امري است که خداوند در قرآن کريم خطاب به پيروان ساير اديان تأكيد دارد که بر کلمه مشترک ميان خود و مسلمانان، توافق کنند؛ يعني کنار گذاشتن افتراقها و تأکيد بر امور مشابه. وقتي اسلام از پيروان اديان ديگر چنين درخواست ميكند، روشن است که در ميان مذاهب اسلامي، اين امر بسيار پررنگتر خواهد بود. شيعيان و اهل تسنن نيز ميتوانند با حذف تضادها و تأکيد بر شباهتها، به نوعي همسخني دست يابند. نتيجه اين امر، دستيابي به نوعي «زيست جهاني»، به دور از جنگ و خشونت و کينه است. بايد توجه داشت که منظور از «زيست جهاني»، آن نوع هم زيستي که در جوامع و کشورهاي مختلف، اقليتها در کنار اکثريت به سر ميبرند نيست، بلکه زيست به همراه نوعي کنش اجتماعي است.
3. در اين نوع گفتوگو، هر فرد با باورداشتها و زمينههاي ديني خود، پا به عرصه گفتوگو ميگذارد. اين همان چيزي است که در گفتوگوي ديني تحت عنوان «تعهد» از آن ياد ميشود. در غير اين صورت، اگر هر فرد فارغ از زمينههاي ديني خود و به صورت خالي از ذهن، به گفتوگو بپردازد، جلسات گفتوگو صرفاً به يک جمله مبادله اطلاعات تبدل خواهد شد و نتيجه مطلوبي به دست نميآيد. به عبارت ديگر، طرفين گفتوگو ضمن پذيرش ادعاي انحصارگرايانه دين خود، نسبت به ديگران، در گفتوگو شرکت ميکنند؛ زيرا التزام قطعي به حقانيت مطلق دين خود، منافي با گفتوگو نيست.
4. يکي ديگر از کارکردهاي اين روش، ورود طرفين با منش اخلاقي همدلانه در گفتوگوست؛ بدين معنا که هر فرد از سنت ديني، با نوعي مدارا و همدلي تلاش ميکند تا ديگري را بهتر بشناسد. لذا از موضع برتريجويي و تحکم وارد نميشود و قصد مباحثه و اثبات خود را ندارد. نوعي همدلي، همراه با تعاون و همکاري وجود دارد که مسير گفتوگو را هموار ميسازد؛ چيزي که در اسلام بسيار بر آن تأکيد شده است و قرآن کريم هم به پيامبر خود و هم به سايرين از پيروان خود دستور داده، چه به صورت درونديني و چه برونديني، با کساني که با آنها سر جنگ و دشمني ندارند، همدلي و مدارا نمايند.
اما اين رويکرد گفتوگوي اديان، داراي نقاط ضعفي است که اگر بتوان آن را با ارائه ملاک «کنش اجتماعي» تکميل کرد، شايد بتوان آن را مدل گفتوگويي مؤثر براي اديان و مذاهب دانست.
1. نقطه ضعف اين نوع گفتوگو اين است که ملاکي براي انتخاب عناصر گفتوگو در سنتهاي ديني ارائه نداده است. هرچند نگارندگان معتقدند که وقتي دو نفر از دو سنت ديني وارد گفتوگو ميشوند، به صورت دلبخواهي و بدون ملاک، عناصري را براي گفتوگو انتخاب نميکنند. اما نوع ملاک در اين نحوه ديالوگ، مبهم رها شده و بدان پرداخته نشده است. عناصري که در شکاف ميان دو دين يا مذهب قرار ميگيرد و يا قرار است شکاف را پر کند، چگونه انتخاب ميشوند. براي نمونه، زماني که دو فرد مسلمان از دو مذهب جداگانه چون شيعه و سني گفتوگو ميکنند، بر روي چه مباني و مفادي توافق کنند تا فاصله و شکاف ميان آنها پر شود.
2. مسئله مهم ديگر اينكه زماني دو فرد از دو سنت ديني به گفتوگو ميپردازند، کنارگذاشتن تعصب ديني و مذهبي تا حدودي دشوار است. در صورت چشمپوشي از تعصبات ديني، امکان تساهل نسبت به اعتقادات فرد پيش ميآيد. راپارل، در اين مدل، بيان نميکند که چگونه و بر چه مواردي توافق کنيم تا دچار تساهل نسبت به اعتقادات خود نشويم.
نتيجهگيري
با توجه به اينکه بخشي از مشکلات و رنجهاي غيرضروري بشر امروز، بهواسطه سوءتفاهمات اديان مختلف، از آموزههاي يکديگر پديد آمده است، روش گفتوگويي الهيات شکاف، ميتواند روشي مناسب در حل بسياري از منازعات ديني و همافزايي هر چه بيشتر ميان اديان باشد. استفاده از نگرش «کنش اجتماعي» در گفتوگو، ملاکي مناسب براي ترميم خلأهاي نوع گفتوگو است. چنانچه دو سنت ديني در مقام گفتوگو، ميتوانند بر روي موضوعات اجتماعي و دلمشغوليهاي کنوني بشر متمرکز شوند. براي نمونه، مسئلة ظلمستيزي و برپايي عدالت در جهان، از مهمترين موضوعات کنش اجتماعي است که ميتوان گفتوگو را بر اساس آن بنا نهاد. عدالتي که فقدان آن جوامع مختلف را در فتنه جنگ و خونريزي فرو برده است. موضوعات اينچنيني، که هر انساني از هر دين و مذهبي، به خوبي آن را درک نموده است، ميتواند علماي اديان و مذاهب را به اين نکته رهنمون كند که آموزهها و عقايد ديني آنها، دربارة بسياري از چالشهاي پيشروي بشر، داراي نقاط مشترکي است که ميتواند شکاف ميان آنها را به خوبي پر کند. ثمرة تمرکز بر موضوعات اجتماعي بشر، رفع سوءتفاهمها و پيشداوريهاست؛ زيرا يکي از موانعي که بر سر راه فهم ديگران و تفاهم و فهم متقابل وجود دارد، اظهارنظرهاي حتمي و ناگهاني نسبت به باورها و ارزشهاي ديگران است. اين نگرشهاي نادرست ميتواند از ناحيه ديگران، بخصوص محيط فرهنگي و اجتماعي در انسانها شکل گرفته باشد. ازاينرو، گفتوگو بر پايه ملاک کنش اجتماعي، ميتواند اشتراک و رابطهها را در ميان تفاوتها آشکار کند يا بنا نهد، بدون اينکه مستلزم کنارگذاشتن اعتقادات صريح هريک از سنتهاي ديني مختلف باشد.
- پورحسن، قاسم،1392، هرمنوتيک تطبيقي در اسلام و غرب، تهران، صدرا.
- مکارم شيرازي و ديگران، ناصر،1374، تفسير نمونه، تهران، دار الکتب الاسلامية.
- Knitter, Paul.f, 2013, Inter–Reliogious Dialogue and Socioal Action, p.133-149. (The wiley-Blackwell companion to Inter-Rligious Dialogue Edited by Catherine Cornille)
- Kadayifci, Ayse, 2013, Inter –Reliogious Dialogue and Peacebullding, p.149-168. (The wiley-Blackwell companion to Inter-Rligious Dialogue Edited by Catherine Cornille)
- Ricoeur, Paul, 1976, Interpretation Theory: Discourse and the Surplus of Meaning, Fort Worth Texas Christian University Press.
- Ricoeur, Paul, 1975, L a métaphore vive, Paris, Éditionsdu Seuil.
- _____ , 1977, The Rule of Metaphor: Multidisciplinary Studies of the Creation of Meaningin Language, Trans. Robert Czerny, with Kathleen McLaughlin and John S.J. Costello, Toronto, University of Toronto Press.
- Ricoeur , Paul, 1998, "The Metaphorical Process", in David Stewart, Exploring the philosophy of Religion, 4th ed, prentice-Hall, p.189-200.
- Ruparell, Tine, 2013, Inter-Reliogious Dialogue and Interstitial Theology, p.117-133. (The wiley-Blackwell companion to Inter-Rligious Dialogue Edited by Catherine Cornille)
- Swidler, Leonard, 2013, The History of inter-Reliogious Dialogue, p.3-20. (The wiley-Blackwell companion to Inter-Rligious Dialogue Edited by Catherine Cornille)