معرفت ادیان، سال هشتم، شماره دوم، پیاپی 30، بهار 1396، صفحات 75-96

    چالش های تصویرهای جدید از کتاب مقدس با تصویر سنتی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    سیدعلی حسنی آملی / استادیار گروه ادیان مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره / seyedAli5@Gmail.com
    چکیده: 
    تحولات گسترده ای که غرب مسیحی از رنسانس تا به امروز به خود دیده است، موجب چالش های گسترده در زمینه های مختلف شده است. از جملة این تحولات، تغییر دیدگاه های متألهان مسیحی نسبت به کتاب مقدس است که چالش هایی با دیدگاه سنتی از آن ایجاد کرده است. این مقاله، با روش توصیفی ـ تحلیلی درصدد دستیابی به چالش هایی است که تصاویر جدید از کتاب مقدس، ایجاد کرده است. حاصل یافته های پژوهش حاکی از آن دارد که از جهات مختلف، دیدگاه سنتی از کتاب مقدس، به چالش کشیده شده و قابل پذیرش نمی باشد، به گونه ای که گروه هایی همچون فمینیست ها درصدد حذف کتاب مقدس فعلی و جایگزین کردن کتاب مقدس فمینیستی برآمده اند.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Conflicts between the New and Traditional Views about the Bible
    Abstract: 
    The major developments that have occurred in the Christian world in the West since the Renaissance challenge various fields. For instance, the change in Christian theologians’ views about the Bible challenges the traditional view. Using a descriptive-analytical method, this paper seeks to investigate the challenges brought about by the new perspectives about the Bible. The research results indicate that the traditional view of the Bible which faces an enormous challenge is unacceptable, so that some groups such as the feminists began to think of discarding the current Bible and replacing it with a feminist version.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    متون مقدس هر ديني، بخصوص كتاب محوري و مقدس آن دين، از اركان اصلي و تشكيل‌دهندة، هويت آن دين و باورها و رفتارهاي پيروان آن محسوب مي‌گردد. در مسيحيت نيز عهدين كه در فارسي به كتاب مقدس و در انگليسي bible تعبير مي‌گردد، از همين ويژگي برخوردار است. ديدگاه مسيحيان تقريباً از قرون اوليه مسيحيت تا پايان قرن هيجدهم ميلادي، نسبت به كتاب مقدس ثابت بوده است. اما با تغيير و تحولات علمي، كه غرب مسيحي پس از رنسانس تا پايان قرن هجدهم به خود ديده است، پذيرش تصوير سنتي از كتاب مقدس چندان كار ساده‌اي براي دورة مدرن نبوده است. به همين دليل، متألهان مسيحي، بخصوص از شاخه پروتستان آن، با توجه به دستاوردهاي جريان‌هاي مختلف علمي و فرهنگي تصويرهاي جديد و مختلفي از كتاب مقدس ارائه كرده‌اند؛ تصويرها و قرائت‌هايي كه گاه كاملاً در تضاد با تلقي سنتي كليسا در طول تاريخ است. اين مقاله با مروري گذرا به ديدگاه سنتي دربارة كتاب مقدس، به تحولاتي كه زمينه‌ساز ارائه اين ديدگاه جديد شده، به تبيين اين تصويرها مي‌پردازد.
    تصوير سنتي از كتاب مقدس
    كتاب مقدس، مجموعه نوشته‌هايي است كه مسيحيان آن را مقدس مي‌شمارند. ديدگاه مسيحيان پس از چند قرن نخست ميلادي، در مورد كتاب مقدس استقرار پيدا كرد و تقريباً در طول قرون وسطا، تا آغاز دوران جديد نگاه مشترك و ثابتي به كتاب مقدس وجود داشت. در اينجا با اشاره به اصول اين ديدگاه، تفاوت‌ها و چالش‌هاي ديدگاه‌هاي جديد را مي‌توان فهم كرد.
    1. خدا خودش را مكشوف فرموده و اين مكاشفه در كتاب مقدس ثبت گرديده است(تیسن، بي‌تا، ص 43).
    2. كتاب مقدس سخن خداست و او مصنف آن است و به الهام روح‌القدس نوشته شده است(تعالیم کلیسای کاتولیک، 1393، ص 67، ش 81؛ ص 105، ش 72 ؛ دوم تیموتائوس 3:16؛ دوم پطرس 1 : 21؛ اعمال رسولان 1: 16 و 4: 24-25).
    3. خداوند براي تأليف و تدوين آنها مؤلفاني برگزيد(تعالیم کلیسای کاتولیک، 1393، ص 73، ش 106).
    4. اين افراد هرچه كه خواست خدا بود را نگاشته‌اند(همان).
    5. اين نوشته‌ها در تمامي مطالب اعم از تاريخي، علمي، اخلاقي و تعليمي مصون از خطاست(هنري تيسن، بي‌تا، ص 62؛ دايرۀالمعارف کتاب مقدس، 1380، ص 37ـ38؛ متي5: 18؛ دوم پطرس1: 20ـ21).
    6. معاني كتاب مقدس بايد مبتني بر معناي لفظي باشد(تعاليم کليساي کاتوليک، 1393، ص 75، ش 116).
    تحولات زمينه‌ساز
    1. تعارض علم با كتاب مقدس
    از رنسانس تا پايان قرن هيجدهم، تحولات عمده علمي مختلفي در غرب اتفاق كه چهره غرب را كاملاً تغيير داد. در اين ميان، كتاب مقدس از اين تغييرات بي‌نصيب نماند و تغييرات گسترده‌اي به خود ديد. با طرح ايده جديد در كيهان‌شناسي توسط كشيش لهستاني كوپرنيك(1473ـ1543م)، كه براساس آن به جاي آنكه خورشيد به دور زمين بگردد، زمين به دور خورشيد مي‌گردد و خورشيد به جاي زمين مركز عالم است كه در ادامه با پي‌گيري آن‌ توسط كپلر(1571ـ1630م)، گاليله(1564ـ1642م) و ديگران به كمال رسيد(رندال، 1376، ج1،ص 253ـ255و267و 259ـ260؛ باربور، 1392، ص 40؛ مولاند، 1390، ج4، ص 214ـ221)، زمينه‌ساز طوفاني سهمگين بر عليه كليسا و كتاب مقدس شد. نتيجه سخن كوپرنيك در مسئله «مرجعيت» خود را نشان داد. آنچه بيشتر به ذهن مردم مي‌رسيد اين واقعيت بود كه چنانچه نظريه كوپرنيك درست باشد، پس پرحرمت‌ترين مرجع، يعني كتاب مقدس به خطا رفته است. مثلاً براساس كتاب مقدس، يوشع جلوي حركت آفتاب را گرفت و آن را متوقف كرد(يوشع10: 12). اگر كتاب مقدس در اين مورد اشتباه كرده است از كجا معلوم در بقيه موارد در اشتباه نكرده است. به همين دليل كليساي كاتوليك به اين مسئله عكس‌العمل نشان داد و اعلام كرد اين گزاره كه «خورشيد مركز جهان و كاملاً عاري از حركت موضعي است»، «امري احمقانه و ياوه در فلسفه است و رسماً كفرآميز شمرده مي‌شود» و اين گزاره كه «زمين نه مركز جهان است و نه بي‌حركت، بلكه به عنوان يك كل حركت مي‌كند و آن هم با حركتي روزانه» بايد «با همان داوري مشابه در فلسفه روبه‌رو شود و در ارتباط با حقيقت الهي دست‌كم در ايمان خطا شمرده شود» (مولاند، 1390، ج 4، ص 227ـ228).
    از سوي ديگر، فرانسيس بيكن(1561ـ1626م) با تأكيد بر روش تجربه و آزمايش، سرعت بيشتري به اين روند داد و در عصر روشنگري اين روند به كمال خود رسيد. با اين انقلاب علمي، نحوة ادراك جهان مادي تغيير پيدا كرد. در اين رويكرد جديد، نگرش رياضي و كميت‌نگر و مشاهده تجربي در درك جهان مادي، بر روش‌هاي دقيق اندازه‌گيري و پذيرش رياضيات، به عنوان ناب‌ترين شكل تفكر تأكيد دارد. مشاهده‌گران، پديدارها را در قلب قوانين طبيعي توصيف مي‌كردند كه به صورت نتايج كمي مشخص قابل ارائه بود(اسکروتن، 1382، ص 51ـ52؛ بار بور، 1362، ص 54ـ58؛ رندال، 1376، ج1، ص 260ـ267).
    اين رويكرد، در همة حوزه‌هاي دانش بشري با اقتضائات خاص هر حوزه به كارگرفته شد. نه‌تنها علوم طبيعي، بلكه سياست، اخلاقيات، مابعدالطبيعه و الهيات در چارچوب اصول علمي مورد بررسي قرار گرفت(باربور، 1362، ص 27ـ31و37). نتايج اين بررسي‌ها، آثار ويرانگري براي كتاب مقدس به همراه داشت؛ زيرا از جهات مختلف با آنچه كتاب مقدس بيان مي‌كرد، يا به كتاب مقدس نسبت داده مي‌شد، در تعارض بود. براي مثال، يكي از مسائل مهم كه كتاب مقدس به آن مي‌پردازد، معجزات است كه در ساية رويكرد جديد بي‌معنا تلقي شد. آموزه‌هايي چون مشيت الهي، كه كتاب مقدس بر آن تأكيد داشت، مداخله بيهوده در زندگي منظم مردم تلقي شد(جو ويور، 1381، ص 213). همچنين با رويكرد خداباوري طبيعي(دئيسم)، ديگر به وحي فوق طبيعي نياز نبود، بر همين اساس، ديگر به كتابي كه دربردارنده وحي الهي يا گزارش از آن باشد، نياز نبود و وظيفة انسان كشف قوانين طبيعت و زندگي براساس آن و نه براساس كتاب مقدس بود(همان). ديدگاه‌هايي چون زمين مركزي يا كروي بودن افلاك و عدم حركت زمين، كه به كتاب مقدس منتسب بود، مخالف دستاوردهاي علمي از آب درآمد. 
    2. جريان نقد كتاب‌مقدس
    از سوي ديگر، در همين دوران شاهد شكل‌گيري و آغاز جريان «نقد كتاب مقدس» (Biblical Criticism) هستيم. اين جريان نيز رهيافت‌هاي تازه‌اي نسبت به وحي و كتاب مقدس ارائه كرد(دايرۀالمعارف کتاب مقدس، 1380، ص 46). يكي از مسائل بسيار مهمي كه از رنسانس شروع شد و در ادامه در عصر روشنگري و دوران مدرن، به صورت كاملاً مشخص نمايان شد و نقش مهمي در تغيير و تحول ديدگاه‌هاي الهياتي در دوران مدرن ايفا كرد، پيشرفت پژوهش‌هاي مربوط به كتاب مقدس بوده كه رهيافت‌هاي تازه‌اي نسبت به وحي و كتاب مقدس پديد آورد. اين امر، در نهايت منجر به شكل‌گيري شاخه‌اي در الهيات شد كه به «نقد كتاب مقدس» معروف گرديد(دايرةالمعارف کتاب مقدس، ص 46).
    تاريخچه نقدكتاب مقدس
    اگرچه آنچه به نام نقد كتاب مقدس شناخته مي‌شود، در قرن نوزدهم شكل گرفت، اما اين جنبش ريشه در اومانيست‌هاي قرن پانزده ميلادي دارد كه تاكيد بر ادبيات قديم داشته‌اند. اين افراد، با تسلط به ادبيات و زبان‌ها، تأثيرات و تغييراتي بسيار مهم در تاريخ مسيحيت موجب شده‌اند. اومانيسم رنسانس، با شعار برگشت به سرچشمه، وجهه همت خود را يونان و روم باستان قرار داد. در اين راستا، درصدد برآمد كه آثار دوران كلاسيك را دوباره زنده كند كه لازمة آن، بررسي متون و نسخ و تشخيص نسخ معتبر و غيرمعتبر بوده است(گرنت و تريسي، 1385، ص 163ـ164؛ جو ويور، 1381، ص 254ـ255).
    احياي ادبيات كلاسيك، كه مورد تاكيد اومانيسم رنسانس بود، بي‌ترديد نوعي طرز تلقي انتقادي درباره كتاب مقدس را تشويق كرد(گرنت و تريسي، 1385، ص163ـ164). تأثير ادبيات قديم در قرن شانزدهم برجسته‌تر شد. افرادي چون اراسموس(Erasmus)، توماس مور(Thomas Moore) و جان كالت(John Colet) ظهور كردند كه مجهز به دانش ادبيات كلاسيك بودند. آنان با اين اندوخته به سراغ كتاب مقدس رفتند و مشاهده كردند كه اشتباهات فاحش و مهمي در ترجمه‌هايي كه از كتاب مقدس در دسترس است، وجود دارد. همين اشتباهات، حتي موجب شكل‌گيري مراسم‌ها و اعتقادات كليسايي چون آيين ازدواج، نظرية تبدل جوهري و تجرد روحانيون گرديده است، ازاين‌رو انتقاداتي بر اين‌گونه مسائل وارد شد(جو ويور، 1381، ص170و 254ـ255؛ مك‌گراث، 1385، 58ـ59).
    در ادامه در قرن هفدهم، احترام به كتاب مقدس بسيار كاهش يافت. اين امر، علاوه بر دستاوردهاي زبان‌شناختي، بر رشد عقل‌گرايي و در نتيجه، جدايي فلسفه از الهيات مبتني بود. سرآغاز عقل‌گرايي، بنديكت اسپينوزا مي‌باشد. اسپينوزا معتقد بود: تنفر و دشمني با مسيحيت ممكن است با تفكيكي دقيق ميان عرصه‌هاي فلسفه و الهيات پايان يابد. اين كار اسپينوزا تأثيري ژرف در جريان نقد كتاب مقدس داشته است.
    لازمة جدايي عقل (فلسفه) از الهيات و در ادامه، تقدم عقل بر هر مرجعي ديگر كه ويژگي عمده قرن هفده، بخصوص قرن هيجده ميلادي است، ابتناء الهيات بر عقل بود و فقط به عنوان ثانوي و در مرحله بعدي، بر كتاب مقدس و سنت مبتني مي‌شد. ازاين‌رو، مطالبي كه در كتاب مقدس بود و غيرعقلاني به نظر مي‌رسيد، مي‌بايست تأويل گردد.
    اين رويكرد حتي در درون كليساي كاتوليك نيز طرف‌داراني پيدا كرد. ريچارد سيمون(1638ـ1712م)، كه از اعضاي مجمع كليسا بود، آنجا را ترك كرد تا نوشته‌هاي خود را با عنوان «تاريخ نقادانه عهد قديم» و «‌تاريخ نقادانه متن عهد جديد» را منتشر كند(شمس، سيرتحول کتاب مقدس، ص 86؛ گرنت و تريسي، 1385، ص 170ـ171).
    در پايان قرن هيجدهم ميلادي، مطالعه عقلاني كتاب مقدس به حدي رسيد كه كتاب‌هايي كه بيانگر علاقه فزاينده به فهم صرفاً تاريخي از كتاب مقدس بود، متداول گرديد. در اواخر همين قرن، افرادي چون گوتولد لسنيگ(Gotthold Lessing) و هردر(Johan Gottfeied Von Herder) تحليل‌هاي تاريخي از كتاب مقدس نگاشتند. در اواخر قرن هيجدهم، زمينه براي رشد انتقاد تاريخي از كتاب مقدس در آلمان فراهم گرديد. با رشد جايگاه دانشگاه‌هاي آلمان، مطالعه كتاب مقدس از كنترل كليسا خارج شد و به سوي مكاتب نسبتاً سكولار حركت كرد. دانشگاه‌هاي آلمان در اين زمان، تحت تأثير فلسفه هگل، درصدد بودند معماهاي تاريخي را منصفانه و به صورت عيني حل كنند. براين اساس، حقايق مي‌بايست در تحليل خاستگاهشان منحل شوند تا ديدگاه‌هاي كاملاً مهم باقي بمانند(گرنت و تريسي، 1385، ص173ـ174).
    در قرن نوزدهم، روش تاريخي انتقادي(يا نقد تاريخي ـ ادبي)، تنها نوع تفسير قانون‌مند تلقي مي‌شد. ازاين‌رو، بسياري از منتقدان، انتقاد را همان تفسير تلقي مي‌كردند(دايرةالمعارف کتاب مقدس، 1380، ص 49؛ گرنت و تريسي، 1385، ص 174). منتقد كتاب مقدس كسي بود كه در بررسي متون مقدس از مهارت‌هاي زباني، باستان‌شناختي و تاريخي استفاده مي‌كرد(جو ويور، 1381، ص254).
    به‌كارگيري روش تاريخي انتقادي در مورد كتاب مقدس، موجب نوعي شك‌گرايي پيرامون مطالب عهد جديد شد. اين روش انتقادي آلمان در هلند، فرانسه و انگلستان تأثيرات فراواني به همراه داشت. از جمله آن، طرح نظريه افسانه مسيح بود(باربور، 1362، ص 130؛ گرنت و تريسي، 1385، ص 177ـ181). منفي‌ترين نقدها در قرن نوزدهم مربوط به نقادان هلندي بود كه اصالت تمامي رسالات پولس را منكر بودند(دايرةالمعارف کتاب مقدس، 1380، ص 49).
    در ربع اول قرن نوزدهم، اين موج به آمريكا رسيد و در آنجا به سرعت رشد كرد.
    در پايان قرن نوزدهم، دو نويسندة بزرگ در جنبش نقد ظهور كردند: يكي مفسر عهد عتيق، جوليوس ولهاوسن(Julius Wellhausen) بود. او نظريه «منابع يا سندها» را مطرح كرد(شمس، 1379، ص 88ـ89؛ دايرةالمعارف کتاب مقدس، 1380، ص 38ـ39). نويسنده معروف ديگر آدولف فون هارناك(Adolf Von Harnak) بود كه تأكيد بر عيساي تاريخي دارد. كتاب جوهر مسيحيت(The Essence of Christianity) هارناك، بيانگر ديدگاه‌هاي جنبش انتقادي قرن نوزدهم است(لين، 1380، ص 388ـ389؛ گرنت و تريسي، 1385، ص 183).
    در نيمه قرن نخست قرن بيستم، دو شخصيت برجسته در زمينة مطالعات عهد جديد ظهور كردند. بولتمان با عيساي تاريخي مخالفت كرد؛ چون معتقد بود كه ايمان مسيحي نمي‌تواند وابسته به تحقيقات تاريخي باشد. ازآنجاكه او تحت تأثير فلسفه اگزيستانسياليستي هايدگر بود، اعتقاد داشت كه تصميم انسان مهم‌تر از دلايل تاريخي است. در نتيجه، او عيساي ايمان را در مقابل عيساي تاريخي هارناك قرار مي‌داد(دايرةالمعارف کتاب مقدس، 1380، ص 50).
    شخصيت معروف ديگر كارل بارت است كه او معتقد بود: مكاشفه در عهد جديد وجود دارد، اما به هيچ وجه تماماً مرتبط و محدود به آن نيست(بارت، 2004، ج 1، ص 109ـ110).
    در ادامه قرن بيستم، دو حركت جديدتر يعني «جستجوي جديد» و «نقد تأليف» شكل گرفت، اين دو روش، اگرچه از شكاكيت تاريخي بولتمان فاصله مي‌گيرند، اما دنباله‌رو او مي‌باشند. جست‌وجوي جديد در ميان آن دسته از پيروان بولتمان شايع است كه حاضر نيستند، شكاكيت او را تأييد كنند و اعتبار بيشتري براي عيساي تاريخي قائل هستند. در نقد تأليف، تمركز بر نويسنده كتاب به عنوان يك مقاله است تا بر منشأ و منابع كتب(همان).
    تأثير نقدكتاب مقدس در شكل‌گيري تصاوير جديد
    جريان نقادي كتاب مقدس، نتايج بسيار مهمي به همراه داشت، به‌گونه‌اي كه در اين زمينه، انقلاب به‌وجود آورد. نقادان با مطالعات و بررسي‌هاي دقيق، تا حدودي تاريخ درست نگارش قسمت‌هاي گوناگون كتاب مقدس را مشخص كردند. بدين‌سان، اعتقادات سنتي دربارة تاريخ نگارش و نويسندگان اين كتاب‌ها را به طور جدي زير سؤال بردند.
    در پرتو اين پژوهش‌ها، پنج سفر(كتاب) اول عهد عتيق(تورات)، كه به طور سنتي منسوب به خود موسي بود، نشانه‌هايي از چندمؤلفي بودن به دست داد. بررسي دقيق داستان‌هاي مكرر، با تفاوت‌هايي كه در سبك، واژگان و شيوه فكري داشتند، نشان داد كه اين كتاب‌ها در شكل كنوني خود، از چند گزارش متعلق به دوره‌هاي مختلف باستاني گرد آمده‌اند. تحقيقات نشان داد كه بخش‌هايي از اين كتاب‌ها، مانند جزئيات مربوط به آئين‌هاي روحاني در معبد، در دوران تبعيد تدوين يافته‌اند.
    تحليل مشابهي از انجيل يوحنا و تفاوت‌هايي كه با ساير اناجيل، از نظر سبك و سياق و يا محتوا دارد، محققان را به اين نتيجه رهنمون كرد كه آن را صرفاً سيرة مسيح بدانند كه بيش از نيم قرن بعد از صليب كشيده شدن عيسي، نوشته شده‌اند. همچنين با تحقيقاتي كه پيرامون نويسندگان كتاب مقدس و شواهد باستان‌شناسي مربوط به ساير فرهنگ‌هاي باستاني و مقايسه با ساير اديان جهان صورت گرفت، بسياري را به اين نتيجه رهنمون كرد كه كتاب مقدس ارزش ديني اندكي دارد(هوردرن، 1368، ص 38ـ39؛ باربور، 1392، ص 177ـ179).
    طرح مسئله عيساي تاريخي و اعتقاد به اينكه عيساي تاريخي، غير از عيسايي است كه از اناجيل به دست مي‌آيد، از مباحث مهمي است كه نقادان كتاب مقدس به دنبال آن بودند. در نهايت، دستاورد مهم جريان نقد كتاب مقدس اين بود كه نسبت به هر مطلبي كه كتاب مقدس بيان مي‌كرد، شك و ترديد ايجاد شد.
    از سوي ديگر، دستاوردهاي علمي جديد با كتاب مقدس كه شامل مطالبي پيرامون كيهان‌شناسي، مسائل تاريخي، باورها و مباحث اخلاقي، معجزات و پيشگويي‌هاست، از جهات مختلف در تعارض قرار گرفت. نتيجه اين روند، شك و ترديد در مرجعيت كتاب مقدس و حتي مردود و يا كنار گذاشتن آن بود. اين امر مسيحيت و الهيات مسيحي را در معرض نابودي و حذف قرار داد؛ زيرا بسياري از آموزه‌هاي اصلي مسيحيت چون گناه ذاتي، مكاشفه، عيسي مسيح و امثال آن، ريشه در كتاب مقدس مسيحيان داشت و با ترديد در كتاب مقدس، اين آموزه‌ها نيز در بوته ترديد و ردّ قرار گرفتند.
    ديدگاه‌هاي جديد در مورد كتاب مقدس
    در نتيجه اين تغيير و تحولات، متألهان مسيحي با توجه به اين مسئله كه راهي براي بازگشت به گذشته و انديشه و باورهاي آن در مورد كتاب مقدس وجود ندارد، درصدد برآمدند معرفت و ايمان به كتاب مقدس را در پرتو معرفت‌هاي علمي جديد بازسازي كنند. نتيجه اين تلاش‌ها، شكل‌گيري تصويرهاي مختلف از كتاب مقدس است. در اينجا برخي از مهم‌ترين اين تصويرها بيان مي‌شود:
    1. كتاب مقدس گزارشي از تجارب مذهبي مؤمنان
    اين تصوير توسط فردريك شلايرماخر(1768ـ1834م) ارائه شده است. وي به عنوان پدر الهيات جديد مسيحي، پيشگام در ارائه تصوير جديد از كتاب مقدس است. دل‌مشغولي اصلي وي با توجه به عناصر موجود در زمانه او، تلاشي نو بود؛ زيرا وي تلاش كرد دين را پس از عصر روشنگري، به ميان نسلي كه از دين بيزار و دين برايش امري بيگانه بود، بازگرداند و دين را كه در خطر فراموشي بود، بار ديگر در قالبي متناسب با حيات عقلاني عصر مدرن عرضه كند(كونگ، 1995، ص 165ـ166). در اين راستا، شلايرماخر تصويري كاملاً متمايز با آنچه كه در قبل مطرح بود، از كتاب مقدس ارائه كرد. او با بيان اينكه گوهر دين، شهود و احساس(Feeling) و حساسيت(Sensibility) و ذوق(Taste) براي بي‌كران است، نه انديشه و عمل(شلايرماخر، 1988، ص 101ـ102)، راه را براي ارئه تصوير جديد از كتاب مقدس آماده كرد.
    از نظر شلايرماخر، كتاب مقدس، مكاشفه‌اي از خدا يا گزارشي از اعمال او در تاريخ نيست، بلكه گزارشي از تجارب مذهبي انسان است. آموزه‌هاي مذهبي را نبايد ابتدا يا منحصراً از كتاب مقدس استخراج كرد، بلكه بايد همة آموزه‌ها را از خودآگاهي ديني مسيحي، يعني تجربه دروني مسيحيان، استخراج كرد(شلايرماخر، 1960، ص 116). اين سخنان شلايرماخر، وابسته به توجه و فهم منبع دين از نظر اوست. از نظر وي، برخلاف نظر پيشينيان، منبع دين، تجربه انساني و خصوصاً وابستگي مطلق انسان است. دين ريشه در تجربه‌اي دارد كه ذاتي انسان است و چه‌بسا با آن تجربه يكي است. از نظر او، حقيقت دين در دلايل عقلاني اثبات وجود خدا يا آموزه‌هايي كه به شكل مابعدالطبيعي مكشوف شده‌اند، يا آيين‌ها و مناسك كليسايي، نهفته نيست، بلكه اين جوهر بخشي بنيادين، متمايز و جدايي‌ناپذير از حيات فرهنگ انساني است. اين جوهر، همان احساس وابستگي مطلق به امري بي‌كران است كه خود را در و توسط امور كران‌مند آشكار مي‌سازد(شلايرماخر، 1988، ص 105).
    برهمين‌اساس، او كتاب مقدس را گزارشي از تجارب ديني انسان‌هاي گذشته مي‌داند، نه مكاشفه‌اي از خدا، يا گزارشي از اعمل و رفتار الهي در تاريخ. در نتيجه، از نظر او، هر متن مقدسي مقبره و آرامگاه دين و بنايي تاريخي است كه روح بزرگي، كه ديگر وجود ندارد، در آن مي‌زيسته است. ديندار كسي نيست كه متن مقدس را باور دارد، بلكه كسي است كه به هيچ متن مقدسي نياز ندارد و احتمالاً مي‌تواند متن مقدسي بنويسد(همان، ص 134ـ135).
    با اين حال، اهميت كتاب مقدس در اين است كه تجربه ديني جوامع ايماني پيشين در آن ثبت شده است. براي نمونه، عهد جديد در طي قرون متمادي، خود ـ آگاهي كامل عيسي و تأثير آن بر مسيحيان اوليه را محفوظ داشته است. و به گونه‌اي كه الگوي ناب خدا ـ آگاهي مسيح را به ما ارائه مي‌دهد، براي الهيات مسيحي، مرجعيتي نسبي مي‌تواند داشته باشد. كتاب مقدس الگويي است كه همة مسيحيان در تلاش خود براي تشخيص اهميت عملي عيسي مسيح براي هر وضعيت خاص تاريخي، بايد از آن سرمشق بگيرند(شلايرماخر، 1960، ص 593ـ594).
    شلايرماخر با اين رويكرد، كتاب مقدس را الهامي ماوراء طبيعي، كه مصون از خطا باشد، نمي‌پندارد. در نتيجه او در كتاب مقدس برخي آيات و حتي كل يك كتاب را مي‌يابد كه از نظر او با احساس حقيقي مسيحي متناقض است(همان، ص 609). وي با ارائه چنين ديدگاهي، به حل تعارضات كتاب مقدس با دستاوردهاي علوم جديد و جريان نقد كتاب مقدس پرداخت. در حقيقت او با تقليل كتاب مقدس به گزارشي از تجارب ديني پيشنيان، آماده پذيرش هرگونه عقب‌نشيني در عرصه الهيات و باورهاي مسيحي شد. به عبارت ديگر، او با ارائه اين ديدگاه، عملاً در تعارض بين علوم جديد و جريان نقد كتاب مقدس و كتاب مقدس صحنه را براي رقيب خالي كرد و پذيراي همه اشكالات گرديد.
    حاصل آنكه، نظرات شلايرماخر در مورد كتاب مقدس از جهات گوناگون با ديدگاه سنتي مخالف است:
    الف: نظر او در اينكه كتاب مقدس مكاشفه‌اي از خدا يا گزارشي از اعمال او در تاريخ نيست، بلكه گزارشي از تجارب مذهبي انسان است. اولاً، با اين ديدگاه سنتي كه خدا خود را مكشوف ساخته و اين مكاشفه در كتاب مقدس ثبت گرديده است. ثانياً، با اين نظر سنتي كه كتاب مقدس سخن خداست و او مؤلف آن است و به الهام روح‌القدس نوشته شده است. ثالثاً، و اين افراد هرچه كه خدا خواست نگاشته‌اند و بدون خطاست، در تخالف است.
    ب: ديدگاه او در اينكه آموزه‌هاي مذهبي را نبايد در وهله نخست يا منحصراً از كتاب مقدس استخراج كرد، بلكه بايد از خودآگاهي ديني مسيحي، يعني تجربه دروني مسيحيان استخراج كرد؛ با اين ديدگاه كه كتاب مقدس تنها منبع(از نظر پروتستان‌ها) و از عمده‌ترين منابع(از نظر كاتوليك‌ها) الهيات است، در تعارض است.
    ج: نظر او در اينكه كتاب مقدس مصون از خطا نيست، با مصون از خطابودن از ديدگاه سنتي، در تعارض است.
    د: نظر او مبني بر اينكه دين‌داران به هيچ متن مقدسي نياز ندارند، با اين ديدگاه سنتي كه كتاب مقدس دربردارنده حقيقت نجاتبخش است و بدون خطا آن را تعليم مي‌دهد، در تعارض است.
    2. كتاب مقدس، كلام مكتوب
    اين ديدگاه، توسط بزرگ‌ترين متأله پروتستان در قرن بيستم، يعني كارل بارت( 1886ـ1968م) ارائه شد؛ شخصيتي كه بيش از پانصد كتاب و مقاله(براون، 1385، ص 257) منتشر كرده است. بارت به‌عنوان مهم‌ترين و تأثيرگذارترين متأله مكتب راست‌ديني جديد، همانند ساير متألهان اين مكتب، با تصديق اين امر كه «روشنگري» واقعيتي انكارناپذير است و از سوي ديگر، جريان نقد كتاب مقدس غيرقابل چشم‌پوشي است(گرنز و اولسن، 1992، ص 63ـ64)، درصدد برآمد اهميت برخي از آموزه‌هايي كه در قلب راست ديني قديمي جاي داشت، مجدداً براي دنياي مدرن كشف كند(Mckim، 1990، ص 804). در رأس اين آموزه‌ها، كلام خدا و مكاشفه الهي قرار داشت. ازاين‌رو، الهيات بارت، به الهيات كلام معروف است. 
    از نظر بارت، كتاب مقدس كلماتي انساني و خطاپذيرند كه البته به مكاشفه الهي اشاره دارند(بارت، 2004، ج 1، ص 88ـ124). كتاب مقدس، گواهي معتبر بر تجلي خدا در عيسي مسيح ا‌ست. كتاب مقدس، كلام مكتوبي است كه به كلام آشكارشده الهي اشاره دارد و زمينه موعظه كلام را نيز فراهم مي‌آورد.
    در توضيح سخنان بارت دربارة كتاب مقدس، بايد گفت: كه از نظر بارت، كلام الهي به سه قسمت تقسيم مي‌شود: الف: كلام مكشوف، ب: كلام مكتوب، ج: كلام اعلام‌شده.
    كلام مكشوف خدا، واقعه تكلم خدا با انسان و مكشوف شدن خدا توسط عيسي مسيح است. به عبارت ديگر، عيسي مسيح و كل تاريخ اعمال خدا، كه به زندگي، مرگ و رستاخيز مسيح مي‌انجامد و پيرامون آن رخ مي‌دهد، كلام «مكشوف الهي» است. كلام مكتوب خدا، شهادتي در مورد واقعه مكاشفه خداست. اين گواهي در كتاب مقدس ضبط شده است. در نتيجه، كتاب مقدس «كلام مكتوب الهي» است. كلام اعلام‌شده، در مواعظ، آموزه‌ها و آيين‌هايي يافت مي‌شود كه توسط كليسا، بر اساس كلام مكتوب ارائه مي‌شود(بارت، 2004، ج 1، ص 88ـ124).
    كليسا امروز توسط كلام اعلام‌شده، به كلام مكشوف‌شده الهي(عيسي) شهادت مي‌دهد. اين اعلام، بايد براساس كلام مكتوب؛ يعني كتاب مقدس باشد. كليسا حق ندارد چيزي ديگري را موعظه كند. براين‌اساس، كلام مكتوب و كلام اعلام‌شده، خود مكاشفه الهي نيستند، بلكه كلماتي انساني خطاپذيرند كه به مكاشفه الهي اشاره دارند. به عبارت ديگر، اين دو به معناي ابزاري، كلام خدا هستند، ولي هنگامي كه خدا بر آن مي‌شود تا توسط آنها سخن بگويد و از آنها براي مكشوف كردن عيسي مسيح استفاده مي‌كند، به كلام خدا تبديل مي‌شوند(همان، ص 109ـ110).
    خدا اصالتاً توسط عيسي مسيح با انسان‌ها سخن گفته است. كتاب مقدس تنها بر اين امر شهادت مي‌دهد. كليسا اين شهادت كتاب مقدس را اعلام مي‌كند. اما هنگامي كه كتاب مقدس خوانده شود، يا اعلام گردد، خدا توسط اين كلام مكتوب يا اعلام شده، مجدداً با انسان سخن مي‌گويد؛ يعني در عمل، اين دو نوع كلام تبديل به چيزي مي‌شوند كه در مورد آن شهادت مي‌دهند. بنابراين، هنگامي كه خدا بر آن مي‌شود تا بدين سان عمل نمايد، كلام مكتوب و اعلام شده در عمل به آنچه در مورد آن شهادت مي‌دهند، تبديل مي‌شوند؛ يعني خدا توسط عيسي مسيح با ما سخن مي‌گويد. بنابراين، كتاب مقدس بدين معني كلام خداست كه به مكاشفه خدا در گذشته گواهي مي‌دهد و به مكاشفه خدا در آينده وعده مي‌دهد(بارت، 1998، ج 1، ص 653). در حقيقت، يك كلام وجود دارد كه به سه شكل ديده مي‌شود(لين، 1380، ص 420؛ هوردرن، 1368، ص 111).
    حاصل اينكه، بارت كلام خدا را يك واقعه مي‌داند؛ يعني چيزي كه اتفاق مي‌افتد. براين‌اساس، كتاب مقدس در صورتي كلام خدا محسوب مي‌شود كه بر تكلم خدا در گذشته شهادت دهد و توسط آن، امروز نيز خدا با ما سخن مي‌گويد. ازاين‌رو، كلام خدا يك امر ايستا نيست، بلكه يك امر پوياست(لين، 1380، ص420ـ421). كلام خدا هميشه خصوصيت يك واقعه را داراست؛ چون مي‌توان گفت: خود خداست كه وجود خود را در عمل تكرار مي‌كند. كتاب مقدس در يك واقعه، مبدل به كلام خدا مي‌شود؛ يعني در واقعه‌اي كه خدا به‌واسطه آن سخن مي‌گويد. در اين واقعه ايمان ما طلبيده مي‌شود(بارت، 2004، ج 1، ج 143ـ162). متون كتاب مقدس صرفاً مداركي براي تحقيقات فلسفي ـ تاريخي نيستند، بلكه متوني هستند كه امكان مواجهه با آن امرِ «به كلي ديگر» را فراهم مي‌سازد. ازاين‌رو، كتاب مقدس، مردان و زنان را به چيزي بيش از درون‌نگري و تفسير فارغ‌دلانه فرا مي‌خوانند. از آنها استغفار، گروش و ايمان مطالبه مي‌شود؛ ايماني كه همواره نوعي خطر كردن است. اينجا سخن از رستگاري و شقاوت انسان در ميان است(كونگ، 1995، ص 201).
    در حقيقت، بارت با اين تبيين خود دو هدف را برآورده كرده است: نخست، تأكيد دوباره بر محوريت مكاشفه در الهيات. بارت برخلاف الهيات ليبرال، با اين كار خود درصدد برآمد الهيات را در مسير مكاشفه قرار دهد. ثانياً، با دستاوردهاي جريان نقد كتاب مقدس مخالفت نكرد. در نتيجه، كتاب مقدس را مصون از خطا ندانست و آن را به عنوان ابزاري در دست كليسا براي اعلان كلام مكشوف‌شده الهي اعلان كرد، تا از اين طرق بتواند هم بر كتاب مقدس تحفظ داشته باشد و از حذف آن جلوگيري كند و هم از پذيرش كامل و صددرصد آن، سربازند و راه را براي پذيرش خطا و اشتباه در كتاب مقدس باز كنند.
    ديدگاه بارت، اگرچه از جهاتي با ديدگاه سنتي همخوان است، ولي با آن از جهاتي
    متفاوت است.
    الف. نظر او مبني بر اينكه كتاب مقدس، كلماتي انساني و خطاپذيرند، با ديدگاه سنتي مبني بر خطا ناپذيري كتاب مقدس در تعارض است.
    ب. نظر بارت در اينكه كتاب مقدس، در يك واقعه تبديل به كلام خدا مي‌شود؛ يعني در واقعه‌اي كه خدا به‌واسطه آن سخن مي‌گويد. در اين واقعه ايمان ما طلبيده مي‌شود، به ظاهر با ديدگاه سنتي كه كتاب مقدس سخن خداست و او مؤلف آن است، تفاوت دارد؛ زيرا در ديدگاه سنتي كتاب مقدس يك امر ايستا است، ولي براساس نظر بارت، كتاب مقدس يك امر پوياست و كلام خدا هميشه خصوصيت يك واقعه را دارد.
    ج. نظر بارت در اينكه كتاب مقدس را به معناي ابزاري كتاب مقدس مي‌داند با اين ديدگاه سنتي كه خود كتاب مقدس را سخن خدا مي‌داند و او را مصنف آن مي‌شمرد، در تخالف است.
    د. از نظر بارت، كلام حقيقي خداوند عيسي است، و خداوند به واسطه او با انسان سخن گفته است و كتاب مقدس، تنها شهادت بر اين امر است، درحالي‌كه در ديدگاه سنتي خود، كتاب مقدس سخن و كلام خداست.
    ه‍ ‍: بارت كلام الهي را به سه قسمت، كلام مكشوف، كلام مكتوب و كلام اعلام‌شده، تقسيم مي‌كند. اين امر جديدي است كه در گذشته مطرح نبوده است.
    3. كتاب مقدس، كتابي اسطوره‌ايي
    يكي ديگر از تصويرهاي جديد از كتاب مقدس توسط رودولف بولتمان(1884ـ1951م) ارائه گرديد. بولتمان متأله اگزيستانس، با طرح ايده «اسطوره‌زدايي» از عهد جديد و تأويل جديد از مفاد آن، براساس انديشه‌هاي اگزيستانسياليستي، پرسش‌هايي اساسي و سرنوشت‌ساز در الهيات مسيحي، بخصوص كتاب مقدس مطرح كرد. از جمله مسائل مهمي كه در اواخر قرن نوزدهم فكر متألهان را به خود مشغول كرده بود، مسئله عيساي تاريخي بود. روش تاريخي ـ انتقادي موجب شد، تصويري يك‌دست، كه قبلاً از عيسي وجود داشت، از بين برود. اين تحقيقات، به اين نتيجه رسيد كه آنچه در عهد جديد از عيسي بيان شده است، به‌راحتي نمي‌توان آن را با عيساي تاريخي تطبيق داد.
    دانشمندان كتاب مقدس در نتيجه بررسي تاريخي- نقادانه اسناد عهد جديد، به اين نتيجه رسيدند كه اين نوشته‌ها، تحت تأثير اساطير قرار گرفته‌اند. بولتمان نيز با تحقيقات گسترده‌اي كه در مورد اناجيل انجام داد، به اين نتيجه رسيد كه چهره‌اي كه اناجيل از عيسي معرفي مي‌كنند، به شدت تحت تأثير طرز تفكر يونان زمان نگارش اناجيل قرار گرفته است. ازاين‌رو، عهد جديد، عيسايي را معرفي نمي‌كند كه واقعا در تاريخ وجود داشته است، بلكه تمركز آن بر مسيح مورد قبول ايمان است(گرنز و اولسن، 1992، ص 88).
    بولتمان با ردّ ديدگاه متألهان ليبرال در اينكه بايد اساطير را از عهد جديد جدا كرد، تا حقايق ابدي موجود در لابه‌لاي اين اساطير معلوم گردد، مدعي شد درصورتيكه بخواهيم اساطير را از عهدجديد جدا كنيم، كريگما(Kerygma)، يا پيام نجات‌بخش عهد جديد، كه پيام حقيقي عهد جديد است، از دست خواهيم داد. براي برون‌رفت از اين مشكل، او ايده اسطوره‌زدايي را مطرح كرد و معتقد شد: بايد اساطير را تفسير نمود و از آن اسطوره‌زدايي كرد تا بتوان به مفهوم حقيقي اسنادي، كه در اين قالب نوشته شده است، دست پيدا كرد.
    ضرورت اسطوره‌زدايي از ديدگاه بولتمان به اين مسئله برمي‌گردد كه از نظر او، بين جهان‌بيني زمان نگارش عهد جديد و تفكر نوين شكافي عميق وجود دارد. همين امر پيام مسيحيت را براي انسان امروزي غيرقابل قبول مي‌سازد. حتي خود پيام را هم تحريف مي‌كند و مانع ملاقات اصيل و واقعي انسان با گريگما مي‌شود. برهمين‌اساس، تفسير آن اساطير ضرورت پيدا مي‌كند تا انجيل راحت‌تر بتواند انسان امروزين را مورد خطاب قرار دهد(بولتمان، 1385، ص 22ـ24). به عبارت ديگر، تلاش براي اسطوره‌زدايي با اين بصيرت مهم آغاز مي‌شود كه موعظه مسيحي تا آنجا كه موعظه كلام خداست و به فرمان خداوند و به نام او صورت مي‌گيرد، تعليمي را عرضه نمي‌دارد كه خواه با عقل يا با قرباني كردن عقل بتوان آن را پذيرفت. موعظه مسيحي، بشارت است؛ يعني ابلاغي است كه مخاطب آن، نه عقل نظري، بلكه خويشتن شنونده است. اسطوره‌زدايي، اين كاركرد موعظه، يعني موعظه در مقام پيامي شخصي را روشن خواهد ساخت و با اين كار، مانعي دروغين را از سر راه برمي‌دارد و مانع واقعي، يعني كلام صليب را به روشني نشان مي‌دهد(همان، ص 48ـ49).
    بولتمان در تبيين اسطوره مي‌گويد: اسطوره، علمي بدوي است كه هدف آن تبيين پديده‌ها و رويدادهايي است كه غريب، غيرعادي، شگفت‌انگيز يا هراس‌آورند. اين تبيين از طريق نسبت دادن اين پديده‌ها و رويدادها به علل فوق‌طبيعي، خدايان يا ارواح شيطاني، صورت مي‌گيرند. اساطير فهمي خاص از وجود بشري را به تصوير مي‌كشند. اساطير بر اين باورند كه اساس و حدود و ثغور جهان و زندگي انسان، در قدرتي جاي دارد كه فراتر از همة چيزهايي است كه ما مي‌توانيم آنها را محاسبه يا مهار كنيم. اساطير به آنچه غيرمادي و معنوي است، عينيتي مادي و دنيوي مي‌دهند(همان، ص26ـ27).
    بولتمان در تبيين اسطوره‌زدايي مي‌گويد: «اسطوره‌زدايي، كتاب مقدس را تأويل مي‌كند تا معناي ژرف‌تري براي مفاهيم اساطيري پيدا كند و كلام خداوند را از پوسته جهان‌بيني‌اي كهنه و قديمي آزاد سازد» (همان، ص56). اسطوره‌زدايي، روشي هرمنوتيكي است؛ يعني نوعي روش تأويل و تفسير است. هرمنوتيك، يعني فن يا هنر تفسير(بولتمان، 1385، ص 60). براي پر‎كردن شكاف بين طرز تفكر نويسندگان عهد جديد و طرز فكر انسان نوين، از روش هرمنوتيكي استفاده مي‎شود. براين‌اساس، هرمنوتيك از ديدگاه بولتمان از اهميت ويژه برخوردار است. 
    براي روشن شدن ديدگاه بولتمان، لازم است به مفاهيم و انديشه‌هايي كه در نظريه هرمنوتيكي وي مورد استفاده قرار گرفته، دقت بيشتر شود.
    الف: پيش‌فرض‌ها: تأمل درباره هرمنوتيك (روش تأويل)، اين نكته را آشكار مي‌سازد كه تأويل همواره مبتني بر مبادي و مفاهيمي است كه در حكم پيش‌فرض‌هايي هستند كه تفسير را هدايت مي‌كنند؛ هرچند تأويل‌گزاران يا مفسران خود غالباً از اين واقعيت آگاهي ندارند(همان، ص 61).
    ب: پرسش‌ها: روش چيزي نيست جز نوعي پرسش‌گري و نحوه طرح سؤال؛ يعني انسان نمي‌تواند بدون پرسيدن سؤال‌هايي از متن، آن را بفهمد(همان، ص 65).
    ج: رابطه حياتي: اين مفاهيم موجود در ذهن برآمده از حيات رواني خود انسان است. پيش‌فرض نتيجه‌بخش يا متناسب با تفسير، اين است كه انسان رابطه‌اي با مضمون يا موضوع دارد كه در پيوند با آن، متن را مورد سؤال قرار مي‌دهد. بولتمان به اين رابطه، «رابطه حياتي» (Life- Relation) مي‌گويد كه بدون آن و چنين پيش‌فهمي، فهم هيچ متني امكان‌پذير نيست(بولتمان، 1385، ص 65).
    بنابراين، پيش‌فرض اساسي هر گونه تفسيري اين است كه رابطه خاص انسان با موضوع، پرسش‌هايي را طرح مي‌كند كه انسان آنها را در برابر متن مي‌گذارد و پاسخ‌هايي را بيرون مي‌كشد كه انسان از متن حاصل مي‎كند. 
    د: درك اگزيستانسياليستي( وجودي): مسئله ديگري كه مطرح مي‌شود اينكه رابطه‌اي حياتي كه پرسش‌ها و مفاهيم ما از آن سرچشمه مي‌گيرد، چيست؟
    در نظر بولتمان اين رابطه، رابطه وجودي خدا با انسان است. از نظر بولتمان، انسان از پيش رابطه‌اي با خدا دارد. انسان از پيش معرفتي به خداوند دارد. آدمي در طلب خود از خداوند، رابطه‌اي، آگاهانه يا ناآگاهانه با او دارد. طلب خداوند، زندگي انسان را به جنبش و تكاپو وامي‎دارد؛ زيرا زندگي انسان را همواره، آگاهانه يا ناآگاهانه، به پرسش درباره وجود شخصي خويش به جنبش و تكاپو وادار مي‌كند و پرسش از خدا و پرسش از خويشتن، يكي است. براين‌اساس، سؤال اساسي در تأويل كتاب مقدس اين است كه فهم كتاب مقدس از وجود انسان، چگونه است؟
    دليل اين رويكرد به كتاب مقدس، همان دليلي است كه ژرف‎ترين انگيزه براي هرگونه پژوهش تاريخي و هرگونه تأويل مستندات تاريخي را فراهم مي‌آورد. اين دليل آن است كه من با فهم تاريخ، مي‌توانم فهمي از امكانات زندگي انسان، و فهمي از امكانات زندگي خويش حاصل كنم. دليل نهايي و‎‎ اساسي مطالعه تاريخ، وقوف به امكانات وجود بشري است.
    سنت و موعظه كليسا به ما مي‌گويند كه قرار است در كتاب مقدس، سخنان موثقي درباره وجودمان بشنويم. آنچه كتاب مقدس را از نوشته‌هاي ديگر جدا مي‌سازد، اين است كه در كتاب مقدس امكاني از وجود به من نشان داده مي‎شود. كتاب مقدس، كلامي است كه مرا شخصاً خطاب مي‎كند؛ كلامي كه نه‌تنها مرا درباره وجود، مطلع مي‌سازد، بلكه به من وجود حقيقي مي‌بخشد.
    بنابراين، وظيفه ما كشف آن اصل هرمنوتيكي است كه به ياري آن مي‌توان آنچه را كه در كتاب مقدس آمده است، فهم كرد. با باريك‌انديشي بي‌طرفانه و انتقادي است كه مي‌توان اصل هرمنوتيكي مناسب را كشف كنيم و اين كار فلسفه است(همان، ص67ـ70).
    بولتمان با استمداد از فلسفه اگزيستانسياليستي و ايده اسطوره‌زدايي، درصدد برآمد تا اركان مسيحيت را از ابتناء بر كتاب مقدس، به عنوان متن مقدسي كه در گذشته نوشته شده است و دربردارنده شهادت به عيسي، به عنوان ركن اساسي ايمان مسيحي است، جلوگيري كند. از نظر وي، هسته مركزي ايمان اين نيست كه ببينيم عيسي از نظر تاريخي چه شخصي بوده است، بلكه كريگما يا پيام نجات‌بخش كليساي اوليه، هسته مركزي ايمان را تشكيل مي‌دهد(گرنز و اولسن، 1992، ص 88).
    بولتمان با طرح ايده سطوره‌زدايي از كتاب مقدس، آن را از زير تيغ مباحث علمي و تاريخي و امثال آن خارج كرد. به عبارت ديگر، طبق نظر بولتمان كتاب مقدس اسطوره‌هايي است كه راه دستيابي به پيام حقيقي آن فهم وجودي از آن است، نه اينكه با آن همانند ساير متون تاريخي يا علمي و امثال آن، برخورد شود و ملاك‌هاي آنها در مورد آن به كار گرفته شود. براين‌اساس، ديگر تعارضي بين دستاورهاي جديد علمي و تاريخي، با كتاب مقدس وجود نخواهد داشت.
    درحقيقت بولتمان، با پذيرش بعضي از معيارهاي جهان‌نگري معاصر، آنها را به عنوان ملاك و معيار غايي پذيرفت و كتاب مقدس و پيام مسيحيت را با آن تطبيق داد، بدون اينكه اجازه دهد تا با آن به معارضه برخيزد. به همين دليل، منتقدان بولتمان، يادآور شدند كه او همانند متألهان ليبرال موجب بيگانگي كتاب مقدس و ديگر اركان اصلي الهيات مسيحي، با آموزه‌هاي سنتي مسيحيت گرديد.
    ديدگاه بولتمان به صورت كلي حداقل در موارد زير، با ديدگاه سنتي متفاوت است:
    الف: نظر او در تأويل متن كتاب مقدس و جداسازي كلام خداوند از پوسته جهان‌بيني كهنه و قديمي، اولاً با اين ايده كه نويسندگان كتاب مقدس، هرچه را خدا خواست نوشته‌اند، مخالف است. ثانياً، با مصون از خطا بودن كتاب مقدس و ثالثاً، با اين ايده سنتي كه معاني كتاب مقدس بايد مبتني بر معناي لفظي باشد، مخالف است.
    ب: نظر او مبني بر اينكه به جاي دنبال كردن خدا در كتاب مقدس و فهم كتاب مقدس براي دستيابي به خدا، بايد به دنبال فهم انسان در كتاب مقدس بود، با اين ديدگاه سنتي كه خدا خود را مكشوف فرموده و اين مكاشفه در كتاب مقدس ثبت گرديده است، مخالف است.
    ج: نظر او مبني بر اينكه بايد در كتاب مقدس به دنبال مسيح مورد قبول ايمان بود، نه عيساي تاريخي، اولاً با مصون از خطا بودن كتاب مقدس در تعارض است. ثانياً، با اين ايده كه نويسندگان كتاب مقدس هرچه را خدا خواست نوشته‌اند. ثالثاً، با اين نظر سنتي كه بايد معني كتاب مقدس مبتني بر معناي لفظي باشد، مخالف است.
    4. كتاب مقدس فمينيستي
    متألهان فمينيست، اتفاق‌نظر دارند كه تنها كتاب مقدس را نمي‌توان معيار غايي حجيت براي الهيات در نظر گرفت؛ زيرا در كتاب مقدس مي‎توان تأثيرات مردسالاري را مشاهده كرد(کاسیان، 1388، ج3، ص 79)؛ چون اولاً، اين كتاب توسط مردان نوشته شده است. ثانياً، انديشه حاكم بر آن پدرسالارانه است(کونگ، 1384، ص 66) كه به‌تبع آن، پدرسالاري حاكم بر تمام اركان الهيات مسيحي گرديده است و ريشه اين پدرسالاري در آموزه خدا نهفته است(مورگان، 1391، ص 395ـ396). در كتاب مقدس خدا وجود مطلقي است كه جهان را خلق كرده و بر آن حكومت مي‌كند. اين چهره قدرتمند و متعالي، با خصوصيات دانايي مطلق معمولاً با زبان مذكر بيان مي‌شود و معمولاً در جهان با كارهاي «مردانه» نظير پدري، پادشاهي، قضاوت و جنگاوري سروكار دارد. ارتباط بين قدرت الهي و اقتدار مذكر در داستان‌هاي كتاب مقدس آمده است. مانند خلقت حوا از دنده چپ آدم كه زنان را ذاتاً پست‎تر از مردان و نيازمند به هدايت آنان نشان مي‎دهد. حتي در جوامع بت‎پرست قديم، خصوصيات الهي نظير قدرت، عقل و استعداد حكمراني، به مردان نسبت داده شده، درحاليكه خصوصيات انساني نظير ضعف، عاطفه و نيازمندي به راهنمايي از خصوصيات زنانه شمرده شده است. زبان خداي مذكر، با مطرح كردن وحدت بين مرد بودن و الوهيت، ساختارهايي را تأييد مي‌كند و مورد عمل قرار مي‌دهد كه زنان را تحقير مي‌كند و عليه آنان تبعيض قائل مي‌شوند. زبان منحصراً مذكر خدا نيز درك‌ناشدني بودن شخصيت خدا را به مفهومي واحد تنزل مي‌دهد. ازاين‌رو، بايد در روش سخن گفتن درباره خدا تجديدنظر شود. هم زبان خدا و هم زبان كليسا، بايد شمول بيشتري يابد و ارزش و اعتبار زنان را در خلقت بيشتر نشان دهد(کاسیان، 1388، ج3، ص 136ـ137و140). استفاده از تصويرها و ساير كنايه‎ها درباره خدا نظير حكمت الهي، مادر و محبوب، مي‎تواند به رواج مجدد راز بودن خدا كمك كند و آن را از قيد و بندهاي زبان انساني برهاند(مورگان، 1391، ص 397ـ398).
    از سوي ديگر، الهيات مسيحي براساس كتاب مقدس، گناه نخستين انسان(آدم)، كه موجب هبوط انسان از عالم بالا به عالم ماده شده، زير سر زن(حوا) است. زن توسط مار اغوا شد. مرد(آدم) توسط زن(حوا) اغوا شد. در نتيجه، آن ‎دو به زمين سقوط كردند. بنابراين، در كتاب مقدس زن اغواگر مرد و موجب دور شدن او از بهشت عدن و سختي‎هاي اوست. علاوه بر اين، حوا به علت اين اغواگري دچار مجازت‎هاي سنگيني چون درد زايمان، اشتياق به همسر و حكمراني مرد بر زن شده است(پیدایش 3: 1ـ24).
    آموزه گناه با اين ريشه‎هاي كتاب مقدسي، يكي از اصلي‎ترين محورهاي اعتراض فمينيست‎ها واقع شده است. آنها آيات ذكرشده را نفي مي‌كنند و آن را افسانه‎هايي مي‎دانند كه توسط مردان براي آنكه زنان را عامل شر معرفي كنند، ايجاد شده است. آنان معتقدند: اين آيات از اساسي‎ترين منابع تقويت و تأكيد حاكميت مرد بر زن بوده است. الهي‌دانان فمينيست، برداشت سنتي از گناه نخستين را موجب به تاراج رفتن توان و انرژي زنان و تعدي و آزار نظام‎مند مردان به زنان، به اضافه انداختن گناه اين تعدي ‏به دوش خود زنان مي‌دانند(ساشوکی، 1382، ص 185).
    اين متألهان با تمسك به بخش‎هايي از كتاب مقدس همچون «پس خدا آدم را به‌صورت خود آفريد. او را به‌صورت خود آفريد. ايشان را نر و ماده آفريد» (پیدایش 1: 27)، ادعا مي‎كنند، اين آيات خلقت زن را پس از مرد مي‌داند و به نابرابري زن و مرد هيچ اشاره‎اي ندارد. اختلافات جنسي نيز مدنظر خداوند نبوده، بلكه مرد و زن، هر دو به صورت خدا آفريده شده‎اند. براين‌اساس، آنها به برابري انسان‎ها در خلقت معتقدند و اين آيات را دليلي بر حقانيت دين مسيح و دليلي براي تعاليم اوليه مسيح در اين زمينه مي‎دانند. و آياتي كه دلالت به وابسته بودن خلقت زن(حوا) به مرد(آدم)دارد و يا در مورد آياتي كه هبوط انسان را به علت اشتباه زن مي‎دانند و امثال آن را داراي زباني سمبليك و استعاري مي‎دانند و معتقدند: بايد اين آيات را در كنار آيات نخست، كه دلالت بر برابري دارند، قرار داد و آنها را فهم كرد. 
    اين گروه از متألهان، همچنين به آيات 26ـ28 باب سوم نامه پولس به غلاطيان تمسك مي‏كنند كه در آن، زنان با مردان تفاوتي ندارند. هر دو در مسيح يكي مي‌باشند.
    براساس اين آيات، حاكميت مرد و هر نوع حاكميت مردانه، خطا و گناه محسوب مي‌شود. ديگر به‎حوا به چشم يك گناه و شر نگاه نبايد كرد. همچنين تولد كودك و مادري، وظيفه‎اي است كه خلقت بر عهده او نهاده است. اين مسئله هرگز مجازاتي الهي براي زن محسوب نمي‌شود. از نظر آنها، گناه نخستين، موجب قطع رابطه با خدا، با ديگران و با طبيعت و با خود زندگي گرديد و «نجات» نيز به معناي بازآفريني اين‌ ارتباطات از هم گسسته است(پرس، 1995، ص 224ـ225).
    ثالثاً، دستبردها و تحريفاتي در طي قرون گذشته در محتواي كتاب مقدس به عمل آمده، از جملة آن تغيير، بعضي از اسماء و ضمائر مونث به اسماء و ضمائر مذكر، كه خود حاكي از روح زن‎ستيزي حاكم بر رهبران كليسايي دارد(کونگ، 1384، ص 66).
    رابعاً، از نظر اين متألهان، مكاشفه الهي فرايند مستمر است و نمي‌توان آن را رخدادي صرفاً مربوط به گذشته دانست. اين ماهيت مكاشفه، حتي اگر برخي رخدادهايي تاريخي همانند زندگي عيسي مسيح را پارادايم مكاشفه بدانيم، باز به قدرت خود باقي است. از نظر آنان، اگر الهيات بخواهد براي زنان قابل پذيرش باشد و موجب رهايي مردان نيز گردد، بايد تجربه زنان را به‌منزله مكاشفه‎اي الهي بپذيرد و آن را تا حد خاستگاه اصلي و هنجار غايي الهيات مسيحي ارتقا بخشد. آگاهي فمينيستي، بايد مجرايي براي مكاشفه نخستين محسوب شود كه همه مكاشفه‎هاي ديگر، بايد براساس آن ارزيابي شوند(گرنز و اولسن، 1992، ص 231).
    از نظر متألهان فمينيستي، مطالعات الهياتي و ديني سنتي، مستقيماً تحت تأثير هويت جنسيتي يا جنسي مردمحور قرار دارد و به غلط، آنچه را كه تنها تجارب گروه خاصي، يعني مردان را عموميت مي‌دهد. روش‌شناسي مردمحور، بي‌شك گرفتار تبييني تحريف‌شده از واقعيت ديني است؛ زيرا اين روش نقصان‌هاي جدي‌اي را در مراحل اوليه مشاهده، گردآوردي و فهم داده‌ها به وجود مي‌آورد. اين امر به نوبه خود، نقص‌هاي اساسي را در سطح مدل‌سازي و نظريه‌پردازي به بار مي‌آورد.
    فمينيست‌ها براي اينكه تجارب خود را معتبر و اَشكالي داراي حجت از معرفت ديني نشان دهند و ماهيت جانبدارانه الگوهاي نظري غالب را اصلاح كنند، خواستار باز جهت‌گيري بنيادين مطالعات دين از طريق گنجاندن «تجربه زنان» در تمامي جنبه‌هاي ديني و الهياتي شدند(هوك، 1995، ص 119؛ مورگان، 1391، ص 392ـ393).
    تمامي متألهان فمينيست توافق نظر دارند كه تجربه زنان، آن‌گونه كه فمينيست‎ها تعريف مي‌كنند، بايد محور انديشه‎پردازي الهياتي باشد. الهيات بايد سؤالات مطرح‌شده از سوي فرهنگ معاصر را كه برآمده از تجربه رشديابنده و سؤال‌برانگيزي است كه زنان در كليسا با آنها روبه‌رو هستند، با پاسخ‎هايي كه مكاشفه فراهم مي‎آورد، پاسخ دهد. شكل اين سؤال‎ها را نيز بايد چارچوب فرهنگي تعيين ‎كند. بنابراين، از نظر فمينيست‎ها، تجربه منحصر به فرد زنان، به‌مثابه جنس دوم و نيمه ِ تحت ستم انسانيت، بايد در تدوين نظام الهياتي نقش تعيين‌كننده داشته باشد.
    در چند دهه اخير، محور قرار گرفتن تجربه زنان در همه شكل‌هاي تاريخي و معاصر متمايزش و همه واقعيت مادي، ملموس و روزانه‌اش، به عنوان افق تفسيري ذاتي رويكرد فمينيستي عمل كرده است. تجربه زنان، به عنوان منبع اصلي معنا و يك اصل اوليه انتقادي، هم موضوع كاوش‌هاي ديني و هم روش تحقيق آن را متحول ساخته است(مورگان، 1391، ص 393ـ394). دراين راستا، فمينيست‌هاي افراطي معتقدند: سنت كتاب مقدس به نحو چاره‌ناپذيري، مردسالارانه است و صورت‌هاي ديني جديد را بايد در بيرون از كليسا جست‌وجو كرد. از ديد آنان، نقطه شروع را بايد تجربه‌هاي متمايز زنان همچون خواهر بودن، مادر بودن و بارداري و نيز تجربه‌هايي مانند شهود، عواطف، بدن و هماهنگي با طبيعت، كه در يك فرهنگ مردسالارانه، تجربه‌هاي درجه دوم و نازل تلقي مي‌شدند، قرار داد. در اين زمينه، برخي فمينيست‌هاي افراطي، آيين‌هاي ديني جديدي را براي زنان پديد آورده‌اند، ديگران از اسطورهاي «الهه» و «مادر زمين» در فرهنگ‌هاي اوليه استفاده كرده‌اند، تا نمادهاي مونث را براي الوهيت فراهم سازند(باربور، 1392، ص 349).
    الهي‏دانان فمينيست، نه‌تنها در اشاره به انسان‎ها، بلكه در اشاره به خداوند نيز عمدتاً از بياني كه در آن جنسيت لحاظ شده، استفاده مي‎كند(جیمز، 1382، ص 84).
    حاصل اينكه، تصوير متألهان فمينيست از كتاب مقدس، كتابي است مبتني بر تجربه زنانه كه درآن همه اشكال مذكرمداري و تبعيض عليه زنان از بين رفته است.
    ديدگاه فمينيست‌ها از جهات گوناگون با ديدگاه سنتي، در مورد كتاب مقدس مخالف است:
    الف: تأكيد بر تأثيرات مردسالاري بر كتاب مقدس اولاً، با اين ديدگاه سنتي كه كتاب مقدس سخن خدا است و او مؤلف آن است و ثانياً، با اين اعتقاد كه هرچه كه خدا خواست، مؤلفان آن را نگاشتند، مخالف است.
    ب: اين اعتقاد كه داستان آدم و حواء كتاب مقدس افسانه دست ساخته مردهاست اولاً، با اين ديدگاه سنتي كه كتاب مقدس سخن خداست و او مؤلف آن است و ثانياً، با اين اعتقاد كه هرچه كه خدا خواست، مؤلفان آن را نگاشتند، ثالثاً با مصون از خطا بودن كتاب مقدس سازگار نيست.
    ج: سمبليك و استعاري دانستن بخش‌هايي از كتاب مقدس، با اين ديدگاه سنتي كه معاني كتاب مقدس بايد مبتني بر معناي لفظي باشد.
    د: پذيرش تحريف در كتاب مقدس با مصونيت كتاب مقدس از خطا و اشتباه در تعارض است.
    ه‍ : تأكيد بر استمرار مكاشفه الهي با اين ديدگاه سنتي، كه خدا خود را مكشوف كرده و اين مكاشفه در كتاب مقدس ثبت شده است، مخالف است.
    و: تأكيد بر تغيير كتاب مقدس به علت مردسالارانه بودن آن اولاً، با اين ديدگاه كه كتاب مقدس سخن خداست و او مؤلف آن است و ثانياً، با اين اعتقاد كه هرچه كه خدا خواست، مؤلفان آن را نگاشتند، مخالف است.
    ز: لزوم محور قرارگرفتن تجربه زنانه در مكاشفه الهي اولاً، با اين نظر كه كتاب مقدس سخن خداست و او مؤلف آن است و ثانياً، با اين اعتقاد كه هرچه كه خدا خواست، مؤلفان آن را نگاشتند، مخالف است. افزون بر اينكه لازمه اين سخن، به كنار گذاشتن كامل كتاب مقدس فعلي و تدوين كتاب مقدسي جديد با محوريت تجربه زنانه است.
    نتيجه‌گيري
    متألهان مسيحي در دنياي مدرن، به علت مسائل و مشكلاتي كه دستاوردهاي جديد علمي و جريان نقد كتاب مقدس براي كتاب مقدس مسيحيان ايجاد كرد، درصدد برآمدند براي جلوگيري از حذف شدن كتاب مقدس، از ديدگاه‌هاي سنتي كه در طول ساليان متمادي از كتاب مقدس ارائه مي‌شد، دست بردارند و ديدگاه‌هاي جديدي از كتاب مقدس ارائه كنند. حاصل اين ديدگاه‌ها، تصاوير كاملاً جديد و مخالف با تصويري است كه ساليان متمادي مبناي الهيات مسيحي بود. ازآنجاكه آموزه‌هاي مهم الهياتي چون گناه ذاتي، الوهيت عيسي، تجسد و رستاخيز مسيح و امثال آن ريشه در آن تصوير سنتي از كتاب مقدس داشت، طبيعي است كه با تغيير ديدگاه نسبت به كتاب مقدس، اين ديدگاه‌ها نيز دست‌خوش تغيير و تحول شوند.

        كتاب‌مقدس.
        اسكروتن، راجر، 1382، تاريخ مختصر فلسفه جديد، ترجمة اسماعيل سعادتي خمسه، تهران، حكمت.
        بار بور، ايان، 1362، علم و دين، ترجمة بهاءالدين خرمشاهي، تهران، مركز نشر دانشگاهي.
        باربور، ايان، 1392، دين و علم، ترجمه پيروز فطورچي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
        براون، كالين، 1385، فلسفه و ايمان مسيحي، ترجمة طاطه‌وس ميكائليان، تهران، علمي و فرهنگي.
        بولتمان، رودولف، 1385، مسيح و اساطير، ترجمة مسعود عليا، تهران، نشر مركز.
        تيسن، هنري، بي‌تا، الهيات مسيحي، ترجمة طاطه‌وس ميكائليان، بي‌جا.
        لين، توني، 1380، تاريخ تفكر مسيحي، روبرت آسريان، تهران، روز فرزان.
        تعاليم كليساي كاتوليك139، 1393، ترجمه گروهي، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
        جيمز، سوزان، 1382، فمينيسم، ترجمه عباس يزداني، در: فمينيسم و دانش هاي فمينيستي، قم دفتر مطالعات و تحقيقات زنان.
        جو ويور، مري، 1381، درآمدي به مسيحيت، ترجمة حسن قنبري، قم مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
        دايرۀ المعارف كتاب مقدس، 1380، ترجمه و تأليف بهرام محمديان و ديگران، تهران، روز نو.
        رندال، هرمن، 1376، سير تكامل عقل نوين، ترجمة ابولقاسم پاينده، تهران، علمي و فرهنگي.
        سو مورگان، 1391، رويكردهاي فمينيستي، در راهنماي دين پژوهي، آشنايي با ده رويكرد در مطالعه اديان، ويراسته رابرت سگال، ترجمة محسن زندي و محمد حقاني فضل، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
        شمس، محمد، 1379، سيرتحول كتاب مقدس، قم، بوستان كتاب.
        كاسيان، ماري، خطاي فمينيسم، تأثير افراطي بر كليسا و فرهنگ، ترجمة بابك تيموريان، در: فمينيسم شكست افسانه آزادي زنان، تهران، معاونت فرهنگي نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه‌ها، 1388.
        كونگ، هانس، 1384، تاريخ كليساي كاتوليك، ترجمه حسن قنبري، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
        گرنت، رابرت م. و ديويد تريسي، 1385، تاريخچه مكاتب تفسيري و هرمنوتيكي كتاب مقدس، ترجمة ابوالفضل ساجدي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
        ساشوكي، مارجوري، 1382، الهيات فمينيستي، ترجمة بهرروز جندقي، در: فمينيسم و دانش‌هاي فمينيستي، قم، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان.
        مك‌گراث آليستر، 1385، درآمدي بر الهيات مسيحي، ترجمه عيسي ديباج، تهران, كتاب روشن.
        مولاند، جورج، 1390، علم و رياضيت از رنسانس تا دكارت، در تاريخ فلسفه راتلج، ترجمة حسن مرتضوي، تهران، چشمه.
        هوردرن، ويليام، 1368، راهنماي الهيات پروتستان، طاطه‌وس ميكائليان، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي.
        Barth, Karl, 2004, Church Dogmatics, London, T & T Clark.
        Hauke, Manfred, 1995, God or Goddess? Feminist Theology: What is it? Where Does it Lead?, Translated by David Kipp, Ignatius, Sanfrancisco.
        Kung, Hans, 1995, Great Christian Thinkers, Continuum New York.
        Mckim, D. K, 1990, Neo-Orthodoxy, in: Daniel G. Reid, Dictionary of Christianity in America, Illinois: Inter-Varsity Press.
        Press, Paulist, 1995, Feminist Theology, in The Blackwell Encyclopedia of Modern Christian Thought, Edited by Alister E. McGrath. Blackwell, Cambridge.
        Schleiermacher, Friedrich, 1988, On Religion, Translation by Richard Crouter, Cambridge.
        Schleiermacher, Friedrich, 1960, The Christian Faith, ed H. R. Mackintosh, D. Phil., D. D, J. S Stewart, M. A., B. D, T.& T. Clark, Edinburgh.
        Stanley Granz, & Olson, Roger E, 1992, Twentieth- Century Theology: God and the World in Transitional Age. D. K,IVP.
        Seban, Jean-Loup, Karl Barth, 1998, in: Edward Craig, Routledge Encyclopedia of philosophy, London, Routledge, 1998.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسنی آملی، سیدعلی.(1396) چالش های تصویرهای جدید از کتاب مقدس با تصویر سنتی. فصلنامه معرفت ادیان، 8(2)، 75-96

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیدعلی حسنی آملی."چالش های تصویرهای جدید از کتاب مقدس با تصویر سنتی". فصلنامه معرفت ادیان، 8، 2، 1396، 75-96

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسنی آملی، سیدعلی.(1396) 'چالش های تصویرهای جدید از کتاب مقدس با تصویر سنتی'، فصلنامه معرفت ادیان، 8(2), pp. 75-96

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسنی آملی، سیدعلی. چالش های تصویرهای جدید از کتاب مقدس با تصویر سنتی. معرفت ادیان، 8, 1396؛ 8(2): 75-96