نقد و بررسی شخصیت زوربای بودا؛ انسان آرمانی اوشو
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
از موضوعات مهمي که در جنبشهاي نوين معنويتگرا مورد توجه قرار گرفته است، بحث از انسان آرماني است که هريك بر اساس ديدگاه خاص خود، انسان آرماني موردنظر را ترسيم و توصيف نمودهاند؛ به همين دليل، هريک از آنها سعي دارند، الگويي جذاب و کامل از انسان مورد نظر خود ارائه دهند. در اين ميان، اوشو به عنوان يکي از جريانهاي اثرگذار و مشهور در جنبشهاي معنوي نوپديد، در پي ارائه تصويري از انسان نوين، كامل، سعادتمند و آرماني است. بهگونهايکه او تعليمات مكتب خود را در راستاي رساندن بشر به كمال و سعادت، كه آرمان همه انسانهاست، معرفي ميكند:
يكي از مهمترين و اساسيترين نكتههايي كه ميخواهم همه در مورد تعليمات من بدانند، اين است كه من «انسان كامل بودن» را تعليم ميدهم و مادهگرا و يا روحگرا نيستم، بلكه نگرش من جامع و كامل است. تنها يك انسان كامل ميتواند مقدس باشد(اوشو، 1383الف، ص 29).
سير تحول فكري اوشو، كه از گفتههاي او برميآيد، حكايت از آن دارد كه وي در پي ارائه انسان نويني است كه از نقايص و كاستيهاي درون، كمال و دارايي ميسازد و اختلافات و تناقضات را تبديل به تفاهم و تعادل ميكند. وي در اينباره ميگويد: «اين را بپذيريد كه نقص، قانون است و هر چيز فقط زماني كامل ميشود كه زمان مرگش فرا رسيده باشد»(اوشو، 2004م، ص 57).
اما پيش از پرداختن به انسان ايدهآل از نگاه وي، ميبايد به قاموس ذهني اوشو مراجعه کرد تا مراد او را از کلماتي که دربارة انسان آرماني خود بيان ميدارد، فهميد. ازاينرو، لازم است که تفسير وي از کلماتي مانند «کمال»، «انسان کامل» و «آرمان انساني» مورد بررسي قرار گيرد تا انسان آرماني که وي «زورباي بودا» مينامد، معرفي شود.
تفسير کمال از منظر اوشو
اوشو کمال را به گونهاي تفسير ميکند که اگر انسان در پي آن برآيد، به نقطه پاياني زندگي خويش نزديک شده است. تقاضاي كمال، يعني تقاضاي مرگ و مرگ از نگاه او نقطه انتهايي است. او کمال را ضدارزش ميداند و نقطه مقابل آن را ارزش براي انسان ميداند. ازاينرو، توصيه ميكند که نقصهاي خود را بپذيريد و با شهامت، با آنها روبهرو شويد و سعي كنيد با همين نقصها هم از زندگي لذت ببريد. او تصريح ميکند: «نقصان، حقيقت زندگي است. شما سعي داريد به كمال برسيد و من نقايص خود را پذيرفتهام»(اوشو، 1383ب، ص 86).
اساساً او اديان را از اين جهت كه انسان را در رسيدن به كمال و سعادت بشري تشويق ميكنند، نوعي مانع در رسيدن به سعادت معرفي ميکند و بر اين عقيده است كه اين كار به غير از احساس گناه و نااميدي، چيزي جز ناكامي و ترس را به دنبال ندارد. ازاينرو، وي اصولاً نقصاني را در انسان نميبيند تا به دنبال رفع آن بر بيايد. به عبارت ديگر، نقص انسان در عدم پذيرش نقايص دروني است و کمال وي در پذيرش آنها. به همين دليل، تنها نقص و عقبماندگي انسان را پذيرش مذهب و دين ميداند که به دنبال رفع نقايص و تعالي انسان است. به همين جهت، تفاوت بين دين حقيقي و اصيل را با دين غيرواقعي، رسيدن به آرمان براي رفع نقايص معرفي ميکند:
تفاوت بين شبهمذهب و مذهب اصيل در همين است. شبهمذهب ميگويد که تو بايد كامل باشي، و احساس گناه ايجاد ميكند؛ زيرا که تو كامل نيستي. چون كامل نيستي، اخلاقيات درست ميكند، و يك تشويش عميق خلق ميكند، يك ترس و لرز هميشگي؛ زيرا که تو كامل نيستي و بهشت و دوزخ را ميآفريند. اگر كامل بشوي به بهشت دست خواهي يافت و اگر كامل نشوي، در جهنم تنبيه خواهي شد! مذهب اصيل ميگويد كه تو كامل هستي، نه اينكه بايد باشي و زماني كه اين را تشخيص دادي، كه كامل هستي، با كمال زندگي ميكني(اوشو، 1999م، ص 29).
او در جايي اعتراف ميكند كه انسان، نميتواند به كمال برسد و هنر او، فقط پذيرفتن نقصهايش است. او برخي جاها نقصها را بهانه زندگي ابدي دانسته و معتقد است: نقص انسان، موجب ميشود رو به كمال حركت كند و پويا شود. ميتوان گفت انسان آرماني كه او درصدد شناساندن و معرفي آن است، داراي ويژگيهاي مركبي است كه داراي تناقض و در مقابل يكديگر و يكديگر را نفي ميكنند. او اين تركيب را نهتنها در مقابل يكديگر، بلكه مكملي ميداند كه فقدان هريك، موجب نقصان در انسان است. او ميگويد:
انسان تنها زماني ميتواند حقيقت را بشناسد كه از تضادها به عنوان مكمل استفاده كند. تنها در آن زمان است كه زندگي انسان از نظم و هماهنگي برخوردار ميشود؛ زيرا وقتي مثبت و منفي در حالتي از تعادل و توازن قرار گيرند، درهاي ماوراء به روي انسان گشوده شده و او با ناشناختهها آشنا ميشود، آنگاه گل طلايي شكفته ميشود (اوشو، 1383الف، ص 31).
آرمان انساني از نظر اوشو
«آنچه را كه هستي بپذير، آرمان خلق نكن»(اوشو، 1385الف، ص 29). اوشو معتقد است: زماني که انسان به دنبال آرمان خود حركت ميكند، نقص و كمبود را در وجود خود پذيرفته است و اصولاً آرمانها نابودكننده آن چيزي است كه تعبير به «كمال» ميشود. درحاليكه اگر وجود خود را بپذيرد، ديگر نقصي در او نيست. ازاينرو، انسان با پذيرفتن همه نقايص و كاستيهاي خود، به كمال دست پيدا كرده است. او معتقد است: زماني که آرماني داشته باشي تا برآورده سازي، هرگز در راحتي نخواهي بود، هرگز در وطن نخواهي بود، و هرگز نميتواني رضايت داشته باشي. به گفته او: «كمال چيزي نيست كه در آينده به آن دست بيابي، چيزي است که هميشه با خودت حملش كردهاي، كمال ذات و طبيعت تو است(اوشو، 1999م، ص 29).
او معتقد است كه انسان براي اينكه به شكست نرسد، بايد خود را همانطور كه هست، بپذيرد، بيقيد و شرط. در غير اين صورت، انسان به دنبال تغيير برميآيد، نه تحول و تلاش براي تغيير يك كار احمقانه است كه شكست به دنبال دارد. «يك چيز از من بياموزيد: پذيرش تمام را(Total Acceptance) و پذيرش تمام، به خودي خودش سبب تحول خواهد شد: زيبايي آن در همين است. وقتي كه خودت را پذيرفتي، شروع به حركت ميكني، نه اينكه فشار بياوري، نه اينكه بجنگي، با زندگي جاري ميشوي»(اوشو، 2004م، ص 30).
اوشو تلاش براي كامل شدن را يك وسواس ذهني ميپندارد كه تنها دغدغه و تشويش رواني را به دنبال دارد و موجب روانپريشي انسانهاست. او زندگي انسان را مانند يك تابلو طولاني نقاشي ميداند كه هيچگاه تابلو تكميل نميشود. ازاينرو، انسانها در زندگي به كمال دست نمييابند و تلاش براي دستيابي كمال كار بيهودهاي است. اوشو در خاطراتش ميگويد:
روزي ميهمان يك ماهاراجه بودم و او قصرش را به من نشان ميداد، كاخي بسيار زيبا بود. او در يك مكان خاص ايستاد و گفت: ميبيني؟ در آنجا يك ديوار بود كه ناتمام مانده بود. گفتم: چرا آن را ناتمام گذاشتهاي؟ گفت: اين قصر را پدربزرگم ساخته و در خانواده ما سنتي وجود دارد كه هيچ چيز نبايد كامل باشد. چيزي بايد ناقص بماند تا نسلهاي بعد به ياد بياورند كه زندگي اجازه كمال نميدهد. تابلويي كه من شروع كردهام ناقص خواهد ماند، با وجودي كه من ميكوشم آن را كامل كنم، ولي طبيعت جهان هستي چنين است كه نميتواند كامل باشد(همان، ص 57).
با اين توصيفات اوشو، ميتوان گفت: وي انسان را فاقد هرگونه هدفي ميداند که او را به کمال واقعياش ميرساند. درحاليکه آرمانگرايي حقيقي، انگيزهاي براي کسب ارزشها و کمالات الهي در زندگي است.
مصداق (شخصيت) انسان آرماني
اوشو در انسانشناسي خود، آرماني را تداعي ميكند كه همه توصيهها و دستورالعملها براي رسيدن به آن ختم ميشود. در واقع، او با تعيين مصداق انسان كامل، به معرفي الگويي براي پيروان خود ميپردازد و سعادت و تكامل بشر را در گرو رسيدن به آن ميداند. در مكتب اوشو، انسان ايدهآل تركيبي از جسمانيت و روحانيتي است كه دو بعد عالم انساني را تشكيل ميدهد. به بيان ديگر، ماديگرايي و روحگرايي در اين نگرش پيوند ميخورند و انسان متعادل از هر دو جنبه را شكل ميدهند.
اوشو از يكسو، نميخواهد خوشگذرانيها و لذايذ و بهرهوريهاي مادي انسان را سركوب كند و از سوي ديگر، منكر ساحت روحاني انسان نيست. ازاينرو، هر دوي اينها را در حد كمال ميپذيرد؛ يعني انساني كه دنبال هوسراني و گذراندن به شهوتراني است، همو بدون هيچ تناقضي ميتواند كمالات معنوي خود را از طريق رياضت به دست آورد. او آرمان خود را به گل زيبايي تشبيه ميكند كه از لجنزار سر بر آورده و در آن رشد و نمو پيدا كرده است(همان، ص 26). ازاينرو، در نگاه وي انسان زماني به رشد و شكوفايي ميرسد و حقيقت وجودياش كشف ميشود كه در ميان هوا و هوس نفسانياش رشد كند. تنها زماني ميتواند به بُعد برتر زندگي صعود کند که بُعد پست را پشت سر گذاشته باشد. از منظر او، پاداش رسيدن به مرتبه برتر زماني حاصل ميشود که رنج و عذاب و لذتها و خوشيهاي مرتبه پست، تجربه و پشت سر گذاشته شده باشد. مثال معروف اوشو در اين مورد، تشبيه انسان به گل نيلوفر است که در فرهنگ هندي نماد تقدس و پاکي است. همانطور که نيلوفر آبي، پيش از شکوفا شدن، بايد از ميان مرداب بگذرد، لجني که نيلوفر آبي در آن رشد ميکند، بهمثابه همين دنياست. او ميگويد: «تخم نيلوفر آبي اگر بخواهد به شکل نيلوفر آبي شکوفا شود، بايد در لجن بيفتد، بايد اين دوگانگي و تضاد را تجربه کند. بدون تجربه اين دوگانگي و زندگي در لجن، نيل به فراسو ممکن نيست»(همان).
اوشو اين آرمان را در دو شخصيت اسطورهاي ترسيم ميكند كه يكي، سمبل زيادهخواهي، شهوت و شادمانگي است، و ديگري، اسوه زهد و رياضت كه جمع بين آن دو، انسان ايدهآل از منظر اوشو است. از نگاه او، زوربا نـماينده غناي زندگي بيروني است، و بودا نماينده غناي باطني. در اينجا به توضيح هريک از اين دو شخصيت اسطورهاي اوشو ميپردازيم و انسان آرماني از منظر وي را شرح ميدهيم:
زورباي يوناني
زوربا در افسانههاي قديمي نام يک فرد يونانيتبار و بسيار خوشگذران بود كه هيچ اعتقادي به عالم ماوراء نداشت. وي همه چيز را در دنياي مادي و زميني تصور ميکرد. او دائم به لذايذ دنيوي و عيش و نوش خود ميپرداخت و زندگي افراطي از خوشي بيحد و مرز داشت. اوشو در حالي زوربا را شخصيتي جذاب معرفي ميكند، كه معتقد است: او انسان كامل و مطلوب وي نميباشد، بلكه او فاقد جنبه ديگري است كه اوشو از آن تعبير به «زهد» و «معنويت» ميكند. «زوربا شخصيتي است بسيار جذاب، ولي يک چيزي کم دارد زمين از آن اوست، ولي از آسمان محروم است. او زميني است، ريشهدار همچون يک سرو ستبر، ولي فاقد بال است. او نميتواند به آسمان پر بکشد. او ريشه دارد ولي بال ندارد»(اوشو، 1380پ، ص 16).
اوشو عياشي و هرزگي زوربا را يكي از لوازم زندگي دنيا ميداند كه شرط لازم براي رسيدن به انسان ايدهآل اوست، اما شرط كافي نيست؛ زيرا بهرهوري از لذايذ دنيوي روزي پايان ميپذيرد و خستگي و تكرار به دنبال دارد. ازاينرو، وي براي برونرفت از اين ملالت، كمي رياضت و زهد را توصيه كرده، معتقد است: جنبه معنوي و روحاني انسان با آن قابل دستيابي است و مكمل بعد زميني انسانهاست. او ميگويد:
خوردن و نوشيدن و از لذتهاي دنيوي بهره بردن، فينفسه کاملاً خوب است و کار نادرستي بهشمار نميآيد، ولي کافي نيست. اين نوع زندگي به زودي خستهکننده ميشود. آدم که نميتواند براي هميشه بخورد و بنوشد و عياشي کند، چيزي نميگذرد که اين خوشگذرانيها جاي خود را به غمگذراني ميدهد، چون که تکراري ميشود. کسي که از ادامه اين نوع زندگي دائماً خرسند باشد، بسيار سبکمغز است (اوشو، 2004م، ص 26).
بوداي زاهد
بودا از نگاه اوشو، شخصيت به اشراق رسيدهاي است كه جنبة روحاني خود را به حد كمال رسانده و با رياضت و عزلتنشيني به مقام زهد و آگاهي دست يافته است. از نظر بودا، راه صحيح زندگي به مراقبه نشستن، نظارهگر بودن و عدم حرکت است.
بودا يك ابر بشر است. كسي در اينباره ترديد ندارد، اما او بعد انساني را از دست ميدهد. او فوق طبيعي است. او از زيبايي فوق طبيعي بودن برخوردار است، اما زيبايي زورباي يوناني را فاقد است. زوربا بسيار دنيوي است. دلم ميخواهد تو هر دوي اينها باشي زوربا و بودا(اوشو، 2001م، ص 13).
اوشو خود را جانشين بودا دانسته، معتقد است: پس از بيست و پنج قرن ميزبان بودا شده است. اوشو حتي معتقد است: روح بودا در کالبد او وارد ميشود و در اين دورة زندگي، اوشو روح بودايي دارد. «من در وجود خودم يك بودا هستم و واژه بودا در انحصار هيچ كس نيست»(اوشو، 1381ب، ص 221).
اوشو، بودا را عارفي ميداند كه توانسته با رنج و تلاش، به جنبه روحاني انسان دست يابد. گرچه بودا را نميتوان مظهر كاملِ انسان آرماني اوشو دانست؛ زيرا به گفته او، بودا يك موجود كامل نيست. ولي در عين حال، وي بودا را شروع خوبي براي انقلاب دروني ميداند؛ زيرا بودا بيانگر جنبة آسماني انسان است كه در مكتب اوشو، زهد بودايي با مراقبه به دست ميآيد. او در جاي ديگر، در مورد نقش بودا اينچنين ميگويد: «من عاشق بودا بودهام، درست همانطور كه عاشق مخترع گاري بودم. اين يك انقلاب بود. بودا شروع يك انقلاب بود، ولي فقط شروع نه پايان»(اوشو، 1381ب، ص 220).
البته شروع و انقلاب دروني، به معناي زهد پيشه ساختن نيست، بلكه او معنويت بودا را برخاسته از طبيعت زوربا ميداند كه در بودا حلول كرده است و به تكامل و يكي شدن نائل آمده است. در آخر اوشو به مريدان خود توصيه ميکند که ابتدا مانند زوربا باش،گلي متعلق به زمين و از اين طريق ظرفيت بودا شدن را به دست بياور، گلي متعلق به آن دنيا، ن دنيا آن اين يکي پنهان است، اين دنيا تجلي آن دنياست، و آن دنيا جزء نامتجلي اين دنيا(اوشو، 2004م، ص 26). اوشو روش زهد بودايي را از طريق مراقبه دستيافتني ميداند که در اينجا به بيان آن ميپردازيم:
مراقبه
اوشو مراقبههايي را براي رسيدن به کمال انساني توصيه ميکند که شيوههاي اجرايي مراقبه وي، برگرفته از انديشه يوگاي هندي است که در ميان اديان و تمدنهاي کهن جهان، مراقبه با تکنيکهاي مختلف مورد استفاده بوده است. وي معتقد است: مراقبه (تخليه كامل ذهن؛ نه تمركز)، كليد دريافت حقيقت است و همه روشندلان تاريخ از همين مسير، به مقصد رسيدهاند. از نظر او، انسان مراقبهگر به هستي پيوسته است، خودآگاهياش به اوج شكوفايي رسيده و در همهجا گسترده است. اوشو مدعي است: تنها راه سعادت و تکامل بشر، در گرو انجام تمرينهاي مراقبه است. ازاينرو، فقدان مراقبه را نيستي جهان هستي تعبير ميکند.
اكنون علم به مراقبهگران بزرگي نياز دارد، وگرنه اين كره خاكي محكوم به نابودي است. اينك علم به افرادي احتياج دارد كه بتواند اذهان خود را به كار گيرند. كساني كه مالك وجود خويشاند. كساني كه قادرند علم را به شيوهاي خودآگاهانه به كار گيرند. در غير اين صورت، ما در مرز يك خودكشي جهاني به سر ميبريم (اوشو، 2004م، ص 205).
اوشو، دوازده نوع مراقبه را ابداع و توصيه ميکند که همه آنها زمينهساز و ابزاري براي رسيدن به عشق و آگاهي است. او معتقد است: مراقبه تنها آمادهسازي است، فقط وسيله و راه است. عشق هدف است، عشق مقصد است ـ پس خوب بدانيد ـ مراقبهاي که از آن عشق جاري نشود، هنوز نفس را در خودش پنهان دارد(اوشو، 1382ب، ص 260).
از اينجا روشن ميشود که او مراقبه را راهي براي وصول به آرماني ميداند که او در عشق و شادماني به دنبال آن است. ازاينرو، در مراحل بالاي مراقبه او، عشق به صورت جنسي درميآيد که به گفته او، آميزش جنسي بزرگترين هنر مراقبه است. وي که يكي از مروّجان مراقبه سكس است، در اينباره ميگويد:
آميزش جنسي بزرگترين هنر مراقبه است. اين پيشكش تانترا به دنياست. پيشكش تانترا از همه عاليتر است؛ زيرا كليدهايي را در اختيار شما قرار ميدهد كه از پستترين به والاترين استحاله پيدا ميكني. كليدهايي را در اختيار شما قرار ميدهد كه لجن را به نيلوفر آبي بدل كني (اوشو، 1382الف، ص 240).
زورباي بودا zorbaye booda
اوشو بعد از پذيرفتن زهد بودا و لذتگرايي زوربا، تصوير خويش از انسان ايدهآل امروزي را زورباي بودا مينامد و تركيب بين اين دو شخصيت را تركيب غايي خويش ميداند. در عين حال، معتقد است: هريك از آن دو داراي نقايصي است كه در سايه اتحاد و تركيب آنها، شخصيت كامل بهوجود ميآيد. اوشو بين بودا و زوربا هيچ تضادي نميبيند و آنها را همچون دو نيمه جدانشدني ميداند كه انسان براي رسيدن به نقطه ايدهآل خود، بايد از هر دو بهره گيرد و در درون خويش پياده کند، وگرنه به مطلوب دست پيدا نخواهد كرد. او در اينباره ميگويد:
من ميخواهم مردمم دو بال سالم داشته باشند. اينها با هم مخالف نيستند، آنها از هم حمايت ميكنند. تو نميتواني با يك بال پرواز كني. تو به دو بال نياز داري، بيرون و درون، ماده و روح، شهود وغيب. بودا فقط نيمي انسان است. من ميخواهم شما انسان تمام(Whole man) باشيد»(اوشو، 1381ب، ص 223).
اوشو در توصيف انسان آرماني خويش چنين ميگويد: (زورباي بودا) او هم خواهش جسم را ميشناسد و هم اشتياق روح را؛ آميزهاي است از جسمانيت محض و روحانيت ناب. او تن خويش را قدر ميداند و هرگز لذات تن را انکار نميكند. با وجود اين، خود آگاه است و اهل شهود و سلوك. او بصيرت مسيحا را دارد و شور اپيكور را. به عقيده اوشو زوربا از دل بودا خارج ميشود که معجوني از باورها و انديشههاي بودايي، به معني الگوي ملکوت و رهبر طريقت و جسم زوربايي به معني زميني، حدواسط قطبهاي مختلف و متضاد عالم است.
در نگاه اوشو، شكاف و گسست بين اين دو الگوي، شخصيتي است كه موجب شده انسانها راه كمال و سعادت را گم كنند و در سرگرداني و حيرت بمانند. درحاليكه با دو بخش كردن انسان است كه رياضت در مقابل لذت، زهد در مقابل شادماني، قديس در مقابل گنهكار، اخلاق در مقابل ضد اخلاق قرار ميگيرد.
اوشو با ارائه اين الگو، درصدد است تا با يكپارچه كردن درون، از تشويشهاي رواني و نبرد دروني افراد بكاهد؛ زيرا مفهوم پارهپاره انسان، سلامت و كمال را از آدمي ميگيرد و هر پاره او، عليه پاره ديگر اعلام جنگ ميكند. آنگاه پارهاي كه در اين جنگ شكست خورده است، منتظر فرصت ميماند تا راهها و ابزاري براي انتقامگيري فراهم بياورد. در اين صورت، انسان به عرصه نبرد بيامان دو پاره متخاصم وجود خود تبديل ميشود. او با نگرشي دوبعدي، انساني به ظاهر متعادل را معرفي كند كه با پيوند بين دو بعد، انسان نويني متولد ميشود.
نقد و بررسي
1. تفسير اوشو از کمال و آرمان انساني
در ديدگاه اوشو، كمال به معناي هدايت و از بين بردن رذايل دروني نيست، بلكه نقايص و كاستيها، همان كمالي است كه انسان با آنها رشد پيدا ميكنند و با پذيرش آنها، به تعالي ميرسد. اوشو، در تعبيرات خود از يكسو، ادعا ميکند که درصدد شناساندن انسان کامل است. از سوي ديگر، به کمال رساندن انسان را نفي ميکند. اين تعابير او بيانکننده نوعي تناقض دروني در ساختار گفتار اوست که معمولاً در سخنان او به وفور اينگونه موارد ضد و نقيض يافت ميشود. انسان آرماني نزد وي، انساني پر از نقايص دروني است که به دنبال منافع خويش به راه افتاده و به چيزي جز لذتهاي خود نميانديشد. به هر حال، اين ابهام در کلام اوشو وجود دارد كه آيا كمال انسان، امري ممکن است تا به سوي آن حركت كنيم، يا ممكن نيست؟ آيا ما نقصهايمان را بپذيريم و از آنها لذت ببريم يا در برطرف كردن آنها تلاش كنيم؟ بر اساس تبيين اول اشو، چنانچه در بر طرف کردن نقصها تلاش کنيم، کار بيهودهاي انجام دادهايم.
همچنين، با جستوجو در کلام اوشو، ميتوان فهميد که مراد وي از کمال، رشد ارزشهاي والاي انساني نيست؛ زيرا او پذيرش و بارور کردن نقايص را کمال ميداند. از سوي ديگر، وي آرمانخواهي انسانها را زير سؤال برده، و سرکوب ميکند و اصولاً حرکت و تلاش در جهت دستيابي به آرمانها را - که همان کسب فضائل اخلاقي و به دستآوري ارزشهاي متعالي است- کار بيهودهاي ميداند که نتيجهاي ندارد. درحاليکه از ويژگيهاي يك مكتب، ترسيم ايدههاي آرماني مطابق با واقع است تا رسيدن به ايدهآل و مطلوب را هموار كند. آرمانها در جهت منافع بشري تعريف ميشوند تا انسانها براي دستيابي به آنها درصدد محقق ساختن آنها برآيند. آرمان انسانها در براي رسيدن به سعادت و كمال ميباشد؛ زيرا همه انسانها به دنبال کمال و سعادت هستند. اما بايد توجه داشت در اينکه چه چيزي براي انسان کمال يا سعادت است، اختلافنظر دارد. کساني که زندگي را جز زندگي مادي دنيايي نميدانند و مردن را نابودي تلقي ميکنند، کمال و سعادت خود را خوشگذراني در اين عالم خواهند دانست. درحاليکه اوشو، آرماني غير از توجه به مشتهيات نفساني و درک لذات حيواني نميداند. ازاينرو، با ايجاد هرگونه انگيزهاي براي رسيدن به کمالات انساني مخالف ميباشد.
2. نقد شخصييت زورباي بودا
انسان آرماني در مکتب اوشو، از مصداق عيني برخوردار است و در يک فرد تشخص دارد که اوشو آن را زورباي بودا مينامد؛ شخصيتي که داراي دو جنبه متضاد دروني است و از شخصيت بودا و زورباي يوناني الهام ميگيرد؛ زهد درون که تمناي شهوت و هوس دارد، نه براي اين است که به اميال شهواني جهت دهد و از زيادهخواهياش بکاهد، بلکه براي اين است که لذتخواهي افراطي را فزوني دهد و به حد مطلوب خود، که رضايت نفساني است، برساند. درحاليکه اميال شهواني و هوسهاي حيواني، هرگز پاياني ندارد و با دامنزدن به آن، شعله آن بيشتر و بيشتر ميشود. اوشو، از زهد و رياضت، که او آن را مراقبه ميخواند، انساني را ميسازد که شهوت و هوسها در صدر يک نظام و چارچوبي قرار ميگيرد که همه آنها، در پي ارضاي نفس و شادخواري انسان شکل گرفته است. در واقع او با اين نگرش، زهد بودا را نه از جهت اينكه خويشتنداري از شهوات و لذات حيواني کار ارزشي و لازم به حساب ميآيد، بلكه زهد بودا را براي رام كردن نفس سركش حاصل از زيادهخواهي افراطي ميطلبد كه زوربا در آن غرق شده است. به عبارت ديگر، زهد در اينجا كنارهگيري و ترك بهرهوري از لذات مادي و جنسي نيست، بلكه زهد، كسب مهارت كنترل و تمركز بر شهوات و نيروي جنسي است كه موجب بهرهوري بيشتر از لذات و هيجانات شهواني ميشود كه به وسيله مراقبههاي چندمرحلهاي، شخص را براي ارگانيسم جنسي آماده ميكند.
او در پيوند درون و بيرون، به دنبال انسان نويني است كه بهرهمنديهاي دنيوي را فراهم آورد. ازاينرو، اگر او دم از روحانيت و سلوك معنوي انسان ميزند، ادعايي بيش نيست. بنياد آموزههاي او، اثبات انسان نويني است که موجودي طبيعي نيست. از نظر او، محصول انسان نوين، تركيبي است از زورباي يوناني و گوتاما بودا، که انسان نوين (زورباي بودايي) است. ازاينرو، در نگاه اوشو هر دو بعد جسماني و روحاني انسان اصل قرار ميگيرند و انسان آرماني، کسي است که هر دو جنبه وجودياش را به حد کمال برساند. حال آنکه اسلام انسان را داراي دو بعد روحاني و جسماني ميداند که پرداختن به هر دو ضروري است. يكي، سازگار و متناسب با عالم بالا و ملكوت و يكي، از عالم خاك و ناسوت و همشأن با خاك. اما اين دو حقيقت، همسان و مساوي نيست و با در نظر گرفتن هر دو بعد جسماني و روحاني، بعد روحاني انسان اصل قرار ميگيرد و نيازهاي مادي انسانها، بر اساس حقيقت روحاني تنظيم مييابد. اسلام، انسان را داراي دوحقيقت همسان و مساوي نميداند، بلکه يکي را اصل و ديگري را فرع قرار داده است.
3. نقد مراقبه هاي اوشو
در مکتب اوشو، مراقبه به خدمت گرفته ميشود تا فرد مسائل پيرامون خود را به فراموشي بسپارد. ازاينرو، هنگامي مراقبه کامل صورت ميگيرد که فرد در بيذهني کامل به سر برد. اين يعني از کار افتادن ذهن و خرد که او براي انسان آرماني خويش در نظر ميگيرد. به راستي آيا ميتوان انسان کامل را بدون خرد و عقل در نظر گرفت؟ آيا انسان ميتواند بدون تفکر و تعقل، به تعالي و رشد دست يابد؟ در اين صورت، فرق بين حيوان و انسان چيست؟
اوشو، مراقبه را پاسخي به نيازهاي مهم بشري توصيف ميکند، اما همه نيازهاي بشر را در امور جنسي و هوس جسمي خلاصه ميکند. او در جايي مراقبه خويش را مراقبه هستي توصيف ميکند، اما مراقبههاي او همه در راستاي رسيدن به انزال و ارگاسم جنسي است که برخاسته از شهوت و هوس است. بنابراين، ميتوان گفت: مراقبه او مراقبه هوس است، نه مراقبه هستي که او دم از آن ميزند. ازاينرو، همه چيز را از منظر اين هوسها در حال تغيير و رنگ عوض كردن ميبيند و روابط عشقي نيز از اين قاعده مستثنا نيست. آنچه اوشو در مقام ابداع توانست انجام دهد، اين است که عشق جنسي و مراقبه را به هم آميخته، ترکيبي از اين دو را براي رسيدن بشر دنيايي به مطلوب و آرمان خويش ارائه بدهد.
اصولاً افکار او در اين رابطه، تحت تأثير مذهب تانترا است که به مسائل جنسي و عشق اهميت زيادي ميدهد. وي معتقد است: غريزه جنسي را نبايد سركوب كرد، بلكه بايد به دقيقترين وجه به اظهار آن پرداخت و در ارضاي آن كوشيد(اوشو، 1383ب، ص 61). در سخنان ديگر اوشو، مراقبه چيزي جز سکس و امور جنسي نيست؛ چرا که به نظر اوشو در واقع سطح اول عشق سکس و انزال است، و سطح چهارم آن، مراقبهاي است که همة هنر آن، آميزش جنسي است. در نتيجه، سطوح عشق چيزي جز سکس و انزال نيست! او در بحث از عشق، که کمال انسان را در پياده کردن عشق در وجود انسان ميداند، تعالي آن را از طريق سکس ميپندارد. ازاينرو، تعابير وي در مورد عشق جابهجايي الفاظ است(اوشو، 1380ب، ص 86).
4. انسان خدايي با طعم معنوي
اوشو، با توجه قرار دادن خواستههاي بشر امروزي و کامجوييهاي متنوع و لذتهاي پايانناپذير بشر، انسان ايدهآل را در برآوردن تمايلات و آرزوهاي دروني او ميجويد. برايناساس، همة امور توسط انسان ارزشگذاري ميشود و ايمان الهي هيچ جايگاهي ندارد. در اين انديشه، اصالت دادن به انسان و خواستههاي او در برابر اصالت خداوند و اراده مطلقش و کسب بيشترين خير در دنيا، بالاترين هدف انسان است. اين نگرش، درصدد حذف هرگونه انديشه ماوراءالطبيعي، وحياني، و دين الوهي است که انديشهها و رويکردهاي الهي را به عنوان بزرگترين مانع جدي بر سر راه ارزشهاي انساني ميبيند. اين نگرش، ناشي از توجه بيحد و حصر و افراطي به شأن و منزلت انساني، ناديدهانگاشتن کاستيها و محدوديتهاي انساني است که خود را به جاي خدا مينشاند. به گونهاي که خود خدايي، جايگزين انسانمداري شود.
او معنويت بودا را برخاسته از طبيعت زوربا ميداند كه در بودا حلول كرده است و به تكامل و يكي شدن نائل آمده است. معنويت مورد ادعا اوشو، روي آوردن به خدا و محور ساختن او در انديشه و رفتار نبود، بلکه سامانبخشي معنويتي بر محور انسان ميباشد که اين نوع معنويت، لازمهاش اعتقاد به خدا نيست و منهاي خدا، منهاي عبوديت شمرده ميشود. او در بحث از انسان آرماني، خواستههاي انسان را در حد حيوان تنزل ميدهد و همه چيز را در راه رسيدن به منافع مادي انسان جايز ميداند. در نگاه او، حتي همجنسبازي براي رسيدن به لذت و آرامش دروني توصيه ميشود. مراقبههاي پيشنهادي در راستاي رسيدن به ارگاسم جنسي قرار ميگيرد. بعد روحاني در انسان در نگاه اوشو، عبارت از رسيدن به شادکامي است. ازاينرو، اگر او دم از زهد و آگاهي و تقوا ميزند، مقصد رشد ارزشهاي اخلاقي در انسان نيست؛ زيرا او ارزش را بر محور تمنيات دروني انسان ميداند و چيزي ارزشگذاري ميشود که انسان از آن لذت ببرد.
انسان آرماني در مکتب اوشو، به عنوان انسان آزادي معرفي ميشود که از هر قيد و بندي رهاست. اين اعتقاد، از آنجا نشأت ميگيرد که انسان آزاد به دنيا آمده است و بايد از هر قيد و بندي، جز آنچه خود براي خود تعيين ميكند، آزاد باشد. او انسان خدايي را به جاي انسانمداري ميگذارد. با اين کار، خدا را ساخته و پرداخته ذهن بشري ميخواند که انسانها همواره با ياد آن، خود را مشغول کردهاند. او در مورد تصويري که از خدا در انجيل آمده و تصويري که بشر از خدا ساخته، چنين ميگويد:
انجيل ميگويد که خدا انسان را طبق تصوير خودش آفريد. واقعيت درست عکس اين است: انسان خدا را براساس تصوير خودش آفريده است و انسان کوشيده تا تصوير خدا را پالايش دهد و انواع توضيحات مسخره را در موردش پيدا کند» (اوشو، بیتا«ب» فصل اول).
اوشو، گاهي سالک طريق را که به رشد و به کمال مراقبه رسيده، خدا ميداند(اوشو، 1385ج، ص 62). گاه تکتک انسانها را خدا پنداشته، ميگويد: «همه خدا هستند. هيچکس نميتواند غير از اين باشد»(اوشو، 1382ب، ص 111). يا اينکه ميگويد: «تو در واقعيت يک خدا هستي»(اوشو، 1383ب، ص99). و گاه از اساس منکر وجود هرنوع خدايي شده و آن را زائيده ذهن انسانها ميداند: «هستي دمدست توست و خدا فقط در ذهنت وجود دارد. يک مفهوم است و وجود عيني ندارد»(اوشو، بيتا«الف، فصل 1، ص 2).
گاهي هم دم از خدايي بزرگ ميزند که همهجا حتي درون بتها هست، اما درون معبدها نيست؛ چراکه به عقيده اوشو، معابد به دست انسانها ساخته شدهاند. چگونه اين تعارض ممکن است؟ مگر بتها ساخته دست غير انساناند؟! چگونه خدايي که درون بت تراشيده دست انسانهاست، در معبدها راهي ندارد؟!
البته معناي اين سخن آن نيست که اين فرقهها را بيخدا بدانيم، بلکه سخن از محوريت انسان به جاي خداست که در برخي فرقهها، اين محوريت تا آنجاست که خدا در وجود انسان تعقيب ميشود و او به خدايي ميرسد. محور بودن انسان در معنويتگراييهاي نوپديد، مقتضي خارج شدن خدا از غايت و هدف حرکتهاي باطني است، نهتنها در مکتب اوشو، بلکه در آموزههاي بسياري از فرقههاي معنويتگراي غيرديني، حتي سخني از خدا و حرکت به سوي او نيست؛ زيرا هدف از حرکت، رسيدن به تواناييهاي کشفنشدة انسان، آرام گرفتن، درمان دردها و رهايي از رنجهاي بيروني و دروني و جايگزين کردن شادماني با آن است که اين اهداف هم به ادعاي آنها، بدون اعتقاد به خدا و پيامبران و فقط با مأوا گزيدن در درون خود، قابل تحصيل است.
انسان آرماني در مکتب اسلام
با بررسي انسان آرماني در مکتب اوشو، اينچنين به دست ميآيد که مراد از انسان آرماني در اينگونه جنبشها، همان انسانمحوري [به جاي خدامحوري] است که آدمي را محور و اساس همهچيز و اومانيسم را تنها راه تأمين سعادت و کمال بشر معرفي ميکند به گونهاي که خدا را به دست فراموشي سپرده، انسان خدايي را به جاي آن نشانده، انسان آرماني شأن خدايي پيدا ميکند. ولي اين سعادت از ديدگاه اسلام، در مسير رشد و تعالي ارزشهاي والاي انساني نيست. درحاليکه در آموزههاي اديان الهي، بهويژه اسلام، انسان جز با خدامحوري و پيوند با مبدأ آفرينش به حيات حقيقي و انساني و جايگاه برجسته و ممتاز خويش دست نمييابد. آفرينش و طبيعت انساني بهگونهاي است که جز در پرتو هدايت الهي، استعدادها و توانمنديهايش شکوفا نميشود. انسان کامل اسلام، انساني است که زندگي او در تمامي ابعاد، کامل و شايسته باشد. همه ارزشهاي انساني، هماهنگ با هم در او رشد کرده باشد؛ زيرا کمال انسان در تعادل و توازن اوست؛ يعني انسان با داشتن همه استعدادهاي گوناگون، آنگاه انسان کامل است که فقط به سوي يک استعداد گرايش پيدا نکند و استعدادهاي ديگرش را مهمل و معطل نگذارد و همه را در يک وضع متعادل و متوازن، همراه هم رشد دهد(مطهري، 1362، ص 28ـ30). پرداختن افراطي به يک ارزش و بيتوجهي به ساير ابعاد و ارزشها، سبب در جا زدن، انحراف از صراط مستقيم و در نهايت، موجب گمراهي و انحراف انسان از مسير کمال حقيقي ميشود. به عبارت ديگر، انسان کامل اسلام با مقدم کردن خواستههاي الهي، بر خواستههاي انساني، به تقويت و رشد جنبههاي فراحيواني، در بعد شناختي و ادراکي و در جنبة گرايشهاي متعالي و فطري ميپردازد که اين به کمال رساندن، جنبههاي فراحيواني و در نتيجه، مبدل شدن انسان طبيعي به انسان فطري، موجب ميشود که همة جنبههاي حيواني و غريزي بشر به کنترل او درآيند و به کمال مطلوب خويش برسد. درحاليکه در مکتب اوشو، نفي فطرت و حرکت به سوي غريزه، ترسيمکننده آرمان انساني و مفهومبخش حيات بشري است. همين دنبالروي غريزه است که انسان را به خودمحوري و رويگرداني از خداوند متعال ميکشاند. نکته اساسي در اينجاست که اين خدامحوري در اسلام، در مقابله با خودمحوري است که در مکتب اوشو است. در خودمحوري انسان، ديگر خبري از خدا و اطاعت از او نيست، بلکه آنچه مورد توجه قرار ميگيرد، خواستههاي دروني و مشتهيات نفساني است. در اين انديشه، اگرچه انسان با محور قرار گرفتن، شخصيت و شکوفايي کامل را خواستار است، اما آن را در اميال و هوسهاي زودگذري جستوجو ميکند که جزء سقوط و هلاکت چيزي را به همراه ندارد. بر همين اساس، ارزش همهچيز بر محور خواست انسان استوار است. خدا به اندازه موجود ساخت ذهني تنزل مييابد.
از منظر قرآن و روايات، عامل به حرکت درآورنده انسان در مسير خير و شر، گرايش تکويني کمالخواهي و خداخواهي اوست که در ذات و سرشت انسان نهاده شده است. اگر اين نيرو، در مسير صحيح هدايت قرار نگيرد، بيشک در مسير متخالف و متضاد آن قرار ميگيرد که يکي، در مقصد خداخواهي است و ديگري، در مقصود خودخواهي؛ پايان يکي بهشت و رحمت و غايت ديگري دوزخ و غضب است. پيمودن يک مسير فضيلت و ارزش و پيمودن ديگري رذيله و ضدارزش. درحاليکه در مکتب اوشو، انسان نهتنها در جهت رشد ارزشها و فضائل روحي انساني حرکت نميکند، بلکه در جهت مخالف آن گام برميدارد و با حرکت قهقرايي، به رشد غرائز حيواني و هوسهاي دروني دامن ميزند. ازاينرو، به يک جنبه انساني که طبيعت جسماني را در بردارد، اهميت داده ميشود.
اسلام، کمال و به فعليت رساندن تواناييهاي عالي انسان را کانون توجه جدي قرار داده، انسان کامل را قطب و محور هستي معرفي کرده است و انبياء را، که کاملترين انسانها هستند، مأموران الهي براي شکوفا ساختن استعدادهاي مثبت در بين بشريت معرفي کرده است: «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ»(جمعه: 2)؛ اوست آنكه در ميان بيسوادان فرستادهاي از خودشان برانگيخت، تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد، و [آنان] قطعاً پيش از آن در گمراهي آشكاري بودند.
امام علي در اينباره ميفرمايند: «ِفَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول»(نهجالبلاغه، خ 1)، پس خداوند رسولانش را بر انگيخت، و پيامبرانش را به دنبال هم به سوى آنان گسيل داشت، تا اداى عهد فطرت الهى را از مردم بخواهند، و نعمتهاى فراموش شده او را به يادشان آرند و با ارائه دلايل بر آنان اتمام حجت كنند، و نيروهاى پنهان عقول آنان را بر انگيزانند. برايناساس، هدف خلقت انسان از ديدگاه اسلام، شکوفا کردن و رشد دادن جوهر وجودي انسان، بهواسطه طاعت و تکامل روحي وي بيان گرديده است(ذاريات: 42). قرآن کريم، معناي اخير را مقام جانشيني خدا و «خليفةاللهي» در روي زمين دانسته است(بقره: 30).
فطرت؛ آرمان انساني
آدمي موجودي هدفدار، آرمانخواه، کمالطلب، زنده و پويا است. به گفته شهيد مطهري:
انسان موجودي است ارزجو، آرمانخواه، و کمال مطلوبخواه، آرمانهايي را جستوجو ميکند که مادي و از نوع «سود» نيست، آرمانهايي که تنها به خودش و حداکثر همسر و فرزندانش اختصاص ندارد. عام و شامل و فراگيرنده همه بشريت است، به محيط و به منطقه خاصي از زمان محدود نميگردد. انسان آنچنان «آرمانپرست» است که احياناً ارزش عقيده و آرمانش فوق همه ارزشهاي ديگر قرار ميگيرد(مطهري، 1372، ص 11ـ12).
گرايش به کمال، که از سوي خداوند سبحان در انسان به وديعه نهاده شده، بخشي از وجود انسان را که در قرآن کريم به «فطرت» تعبير شده است، دربرميگيرد که به گرايشهاي الهي و مقدس در انسان اشاره دارد. از نظر قرآن، شکوفايي اين بُعد موجب تکامل انسان به صورت مرحلهاي(مجادله: 11) و رسيدن به مقام جانشيني و خليفةاللهي و مقام معلمي فرشتگان ميشود(بقره: 33). به عبارت ديگر، آرمان انسان همان «عطشها و خواستهاي فطري» است که مبناي «دين الهي» ميباشد. «انسان»، طالب اين «آرمان» است. پس فطرت، «آرمان انساني» بوده و پوينده آن «انسان آرماني» است. در مکتب اوشو، با پرورش بعد حيواني، اين آرمان به دست فراموشي سپرده ميشود و با کنار زدن آن، آرمان ضد فطرت، که همان رشد رذائل اخلاقي است، جايگزين ميشود، در اين صورت، کمالطلبي فطري انسان منحرف ميشود و انسان هيچ ارزش و هدفي را در سر جز سوداي سود نميپروراند!
اينجاست که انسان بدون هيچ توجهي، در مسير انحطاط و زوال و نابودي اين اصل وجودي خويش (فطرت) گام برميدارد و مرحله سقوط و تنزل را طي ميکند و به بيماري و زنگار دل مبتلا ميگردد(مطففين: 14). قرآن کريم، نخستين مرحله سقوط انسانيت را رسيدن به درجه حيوان يا پستتر از آن شمرده(اعراف: 179) و مرحله نازلتر سقوط روح و فطرت را مرتبه نباتي بيان کرده و چنين نفس نازلي را به درخت خبيث فاسد تشبيه کرده است(ابراهيم: 26). آخرين مرحله را رسيدن به درجه جمادي شمرده که در آن، قلب و روح انسان مثل جمادات، فاقد حواس و رشد و نمو معنوي ميگردد.
بنابراين، انسان آرماني اسلام در مسير فطرت الهي گام برميدارد. هدف خود را در تقرب به پروردگار ميبيند. او در پي رشد و تعالي و به فعليت رساندن همة استعدادهاي الهي در وجود خويش است. ازاينرو، کمال را در خدامحوري دنبال ميکند و از خودمحوري گريزان است.
کمال نهايي انسان
کمال انسان به معناي رشد، تعالي و استکمال نفساني اوست. در يک تقسيمبندي کلي، همة اموري را که به نوعي موجب رشد و کمال و شکوفايي نفس آدمي ميشوند، ميتوان به دو جنبه تقسيم کرد: جنبه نظري و جنبه عملي؛ زيرا روح آدمي داراي دو بعد اصلي نظري و عملي است، هر آنچه در نفس انسان تأثير واقعي ميگذارد و فعليت جديد در او به وجود ميآورد، يا به جنبة نظري مربوط ميشود و يا به جنبه عملي. مراد از جنبه نظري، بعد شناختي و معرفتي انسان، هر معرفت جديدي، به نسبت نوع و اهميت آن، رشد و کمال جديدي را در نفس آدمي ايجاد ميکند، خواه آن معرفت، حصولي و مفهومي باشد و خواه شهودي و حضوري.
مراد از جنبه عملي روح و استکمال عملي انسان، اين است که نفس آدمي در سايه رفتارهاي خاص، تحولات و فعليتهاي نويني مييابد. مقصود از عمل، اختصاصاً رفتارهاي خارجي و فيزيکي نيست، بلکه شامل اعمال باطني و دروني آدمي نيز ميشود؛ اموري نظير نيت، خضوع و خشوع باطني، خلقيات و ملکات و سجاياي اخلاقي.
قرآن، هدف از بعثت انبياء را استکمال دو بعد عملي و نظري انسان معرفي ميکند: «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي اْلأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»(جمعه: 2)؛ او آن کسي است که در ميان درستناخواندگان، فرستادهاي از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمتشان بياموزد. در اين آيه مبارکه، «تزکيه نفوس» به جنبه عملي انسان و «تعليم کتاب و حکمت»، به جنبه نظري او اشاره دارد.
استکمال عملي و نظري انسان، از مراحل نازلتر آغاز ميشود و به تدريج به مراحل برتر منتهي ميگردد. مرحله عالي تکامل معرفتي و عملي انسان، موجب کمال نهايي بعد نظري و عملي انسان ميشود؛ يعني ميتوان براي هر دو جنبه، غايت و غرضي نهايي تصور کرد. در آيهاي ديگر، هدف نهايي بعد عملي انسان، رسيدن به مقام «عبودي» عنوان شده است: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»(ذاريات: 56)؛ و جن و انس را نيافريدم، جز براي آنکه مرا بپرستند.
عبوديت پروردگار، از مراحل اوليه، که همان خشوع و خضوع ظاهري (پوسته عبادات) است، شروع ميشود و به مراتب نهايي، که اوج اخلاص است، ختم ميشود. ثمرة رسيدن به اوج اخلاص، رسيدن به مقام «ولايت کليه الهيه» است. حديث «قرب نوافل»، به روشني آثار و برکات رسيدن انسان به چنين درجهاي از اطاعت و عبوديت را بيان ميکند. رسول خدا فرمودهاند:
قال الله عزوجل: ما تقرب الي عبد بشيء أحب الي مما افترضت عليه و أنه ليتقرب اليّ بالنافلة حتي أحبّه فاذا احببته کنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و يده التي يبطش بها. ان دعاني أجبته و ان سألتي اعطيته(کليني، 1407ق، ج 2، ص 353)؛ هيچ بندهاي به محبوبتر از واجبات به من تقرب نجويد. همانا او به وسيله انجام نوافل به من نزديک ميشود، تا آنجا که او را دوست بدارم و هنگامي که او را دوست بدارم، خود گوش او شوم، همان گوشي که با آن ميشنود و چشم او گردم، همان چشمي که با آن ببيند و زبانش شوم، همان زباني که با آن سخن گويد و دست او گردم، همان دستي که با آن بگيرد. اگر مرا بخواند، اجابتش کنم و اگر از من خواهش کند به او بدهم.
نتيجهگيري
انسان آرماني که اوشو، آن را زورباي بودا مينامد، داراي شخصيتي متضاد و پر از نقايص دروني است که فقط به دنبال منافع خويش بوده، به چيزي جز لذتهاي خود فکر نميکند. زهد درون، که نيمه روحاني انسان آرماني او را ميسازد، تمنايي جز شهوت و هوس ندارد و به دنبال آن نيست که از زيادهخواهي خود بکاهد، بلکه براي اين است که به اميال شهواني نيمه ديگر، که دائم در لذايذ دنيوي و عيش و نوش خود غرق شده، جهت دهد و لذتخواهي افراطي را فزوني بخشد و به حد مطلوب خود، که رضايت نفساني است، برساند. بنابراين، انسان آرماني در مکتب اوشو، انسان لذتطلبي است که غير از خوشگذراني و عياشي، به چيز ديگري نميانديشد. هدف او دستيابي به لذت ناشي از مسائل غريزي و جنسي است.
اين الگو، با انسان کاملي که از ديدگاه اسلام مطرح ميشود، نهتنها همخواني ندارد که در بسياري از موارد ناسازگاري دارد، به طوري که در تضاد و در تقابل با يکديگرند. ريشه اين تضاد را ميتوان در مباني انديشهاي هريک از آنها جستوجو کرد. در مکتب اسلام، از انسان آرماني به عنوان انسان کامل ياد ميشود که جز با خدامحوري و پيوند با مبدأ آفرينش به حيات حقيقي و انساني و جايگاه برجسته و ممتاز خويش دست نمييابد و تنها يک هدف واحد را که همان «تقرب» به پروردگار هستي است، فراروي خود ميبيند. اما مبناي هستيشناسي اوشو، انسانمحوري و نه خدامحوري است.
- اوشو، بيتا«الف»، آسان بگير، ترجمة حامد مهري، تهران، بينا.
- ـــــ ، بيتا«ب»، توطئهاي به اسم خدا، بيجا، بينا.
- ـــــ ، 1375، فقط يک آسمان، مرضيه شنكايي، تهران، تعاليم مقدس.
- ـــــ ، 1380الف، بلوغ، ترجمة مرجان فرجي، تهران، فردوس.
- ـــــ ، 1380ب، شهامت، ترجمه خديجه تقيپور، تهران، فردوس.
- ـــــ ، 1380پ، عشق، رقص زندگي، ترجمة بابک رياحيپور و ديگران، تهران، نگارستان کتاب.
- ـــــ ، 1381الف، آينده طلايي، ترجمة مرجان فرجي، تهران، فردوس.
- ـــــ ، 1381ب، گلهاي جاودانگي، ترجمة محسن خاتمي، تهران، سيگل.
- ـــــ ، 1382الف، الماسهاي اوشو، ترجمة مرجان فرجي، تهران، فردوس.
- ـــــ ، 1382ب، راز بزرگ، ترجمه روان کهريز، تهران، باغ نو.
- ـــــ ، 1382پ، مراقبه، شور سرمستي، ترجمة اميد اصغري، تهران، نداي سخن.
- ـــــ ، 1383الف، تعليمات تانترا (کنداليني، يوگا)، ترجمة بهروز قنبري و ديگري، ج2، تهران، هدايت الهي.
- ـــــ ، 1383ب، تفسير آواهاي شاهانه ساراها (تعليمات تانترا 3 و 4)، ترجمه هما ارژنگي، ج3، تهران، حم.
- ـــــ ، 1384، آواز سکوت، ترجمه جواد سيدحسيني، تهران، هودين.
- ـــــ ، 1385الف، الماسهاي آگاهي، ترجمة محسن خاتمي، تهران، امير قلم.
- ـــــ ، 1385ب، چراغ راه خود باش، مجيد پزشکي، تهران، هودين.
- ـــــ ، 1385ج، مجموعه مراقبههاي اشو، ترجمة مجيد پزشکي، تهران، هودين
- ـــــ ، 1385پ، قطرهاي در دريا، ترجمه مجيد پزشکي، تهران، هودين.
- ـــــ ، 1999م، رها شدن از گذشته، ترجمة محسن خاتمي، هندوستان، پونا.
- ـــــ ، 2001م، خلاقيت (راهکارهايي براي يک زندگي جديد)، ترجمه مرجان فرجي، تهران، فردوس.
- ـــــ ، 2003م، در هواي اشراق، ترجمة فرشيد قهرماني، فريبا مقدم، تهران، آوند دانش.
- ـــــ ، 2004م، زبان از ياد رفته، ترجمه محسن خاتمي، هندوستان، پونا.
- ـــــ ، 2006م، عشق پرنده اي آزاد است، ترجمه مجيد پزشكي، تهران، هودين.
- کليني، محمد بن يعقوب بن اسحاق، 1407 ق، الكافي، قم، اسلامية.
- مطهري مرتضي، 1362، انسان در قرآن، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1362، انسان كامل، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1372، مقدمهاي بر جهانبيني توحيدي، چ پنجم، قم، صدرا.