دین و دولت در اندیشه ژان کالون
Article data in English (انگلیسی)
دين و دولت در تفكر مسيحي
رابطة دين و دولت در انديشه متفكران پروتستان، از جمله مارتين لوتر بنيانگذار نهضت پروتستاني و ژان كالوَن، موضوع چنان اهميت دارد كه ضرورت بحث درباره آن نيازي به تبيين ندارد. اين مقاله به بررسي انديشههاي كالون در كتاب مبادي، و مراجعه به نوشتههاي صاحبنظران، به توصيف و تحليل ديدگاه اين متفكر بزرگ تأثيرگذار پروتستان ميپردازد. تفكر مسيحي در طول ادوار و در شاخههاي مختلف خود به نوعي تفكيك ميان قلمرو دولت و كليسا معتقد بوده است (فاستر، 1363، ج2، فصل آگوستين) و همه شاخههاي اصلي، مرجعي بالاتر از دولت براي مهار آن در نظر ميگيرند. اين قدرت مافوق در تفكر كاتوليكي، مقام پاپي است. ولي در تفكر پروتستاني، خداوند «دو قلمرو پادشاهي» با تكاليف و وظايف متفاوت دارد و همه چيز در انحصار آن نيروي ازلي و آسماني و فوقزميني است. در تعيين حدود و قلمرو نفوذ، هريك نيز مناقشات گستردهاي وجود دارد. اما به هر حال، دولت در انديشه پروتستاني مشروعيت الهي و آسماني دارد. همين اصل اساسي آگوستيني، پايه دموكراسي در كشورهاي پروتستاني است كه نافي تماميتخواهي و توتاليتاريسم است. برايناساس، دولت در قلمروي شخصي و خصوصي و اعتقادات دين شخص، حق ورود ندارد. عصارة دموكراسي، محدود كردن اقتدارات دولت به حوزه امور دنيوي و سياسي است و مقاومت در برابر تقاضاي وفاداري انحصاري به دولت(همان).
در مجموع، بررسي موضوع دين و دولت در انديشه ژان كالون، دستكم، از دو جهت جهت اهميت دارد: نخست آنكه وي از رهبران اوليه كليساهاي پروتستاني(شاخه اصلاحشده) بود كه در نظريهپردازي در حوزة الهيات و انديشه ديني مسيحي، فرد بسيار تأثيرگذاري بود، به گونهاي كه كتاب دورانساز مبادي ميسيحت وي، از مهمترين كتابها در تقرير انديشههاي ديني اجتماعي مصلحان ديني قرن شانزدهم است كه عدهاي آن را «انجيل كليساهاي پروتستاني» و يا دستكم، كتابي همپاي كتاب كليات الهيات توماس آكوئيناس ناميدهاند. وي در اين كتاب، انديشههاي اصلاحي را به شكلي نظاممند ارائه نمود؛ كاري كه لوتر دستكم فرصت انجام آن را نداشت. بايد گفت: لوتر پيشتاز و طراح انديشههاي اصلاحي و اولين طراح انديشههاي ناب و مشترك و فراگير در تفكر پروتستاني است، ولي انديشههاي وي در كتب مختلف و به شكل متفرق بيان شده است. دوم اينكه كالون در ميان رهبران و مصلحان ديني مغربزمين، تنها كسي بود كه هم در مقام نظر و هم در مقام عمل، به پيوند عميق ميان دولت و كليسا قائل بود و توانست الگوي ديني سياسي خود را در شهر ژنو اجرا كند. درحاليكه ساير مصلحان، يا اصلاً اعتقادي به دستاندازي قلمروي معنوي و كليسايي به حوزة سياسي و اعمال نفوذ در آن نداشتند، يا توان و فرصت آن را نيافتند. به علاوه، كالون از تجربيات خود در مدت اقامت در استراسبورگ ـ به هنگام تبعيد و فرار از ژنو ـ و ساختار سياسي آن سرزمين به خوبي بهره گرفت.
كالون هنگامي فعال بود كه مسيحيت، حتي فرقههاي پروتستان به شدت متشعب شده بودند و در حال دشمني بودند. كاتوليكها در اين هنگام به سامان دادن وضع خود و برگزاري شوراي ترنت مشعول بودند كه در سال 1563 خاتمه يافت. وي پس از بازگشت از استراسبورگ، به دنبال متواري شدن از ژنو، در 1541 انديشههاي بوسر را پروراند و هرج و مرج را بدترين حالت دانست. لذا به ضرورت انضباط كليسايي سخت باور داشت. البته ژنو و شوراي شهر، از اين موضوع مادام كه به حوزه اقتدار مدني وارد نشده و بدان آسيب نزند، موافق بود. هرچند خود شوراي كليسايي ناقض آن بود. قانون از نظر وي مهم بود، ولي بايد به خير همگان باشد. هدف نهايي قوانين، ترغيب زندگي فضيلتمدار است. هدف از قدرت سياسي حاكمان، كه در قانون تعريف شده، حفاظت و حمايت از مظلومان است و مجازات بيعدالتي شروران و دفع و سركوب بدكاران. در اين صورت، زندگي فضيلتمحور شهروندان را بايد حاكمان پشتيباني كنند. به عبارت ديگر، وي مفهوم قانون ارسطويي را ميپذيرد كه ابزاري براي عادت دادن شهروندان، به سبك زندگي فضيلتمحور است.
از موضوعات مورد تأكيد كالون، كه از مطالب مشترك ميان اصلاحگران ديني قرن شانزدهم است، تأكيد بر مراجعه مردم به كتاب مقدس و اينكه هر كس خودش كتاب را بخواند، حتي اگر فرد از افراد نافرهيخته (Unlearned) و ناآشنا به زبانهاي مختلف عبري، يوناني و لاتين باشد. البته اين موضوعي است كه نتايج سودمند بسياري براي جامعه غربي داشت؛ زيرا لازمۀ خواندن همگاني كتاب مقدس، آشنايي همگاني با خواندن و نوشتن بود. در اين صورت، جامعه گامي بزرگ به سوي علم و دانش برميداشت. اصلاً يكي از ويژگيها و اهميت نهضت اصلاح ديني، توجه كافي به مسئله آموزش همگاني و احياي زبانها و فرهنگهاي ملي در برابر زبان و فرهنگ غالب لاتيني است. انتقاد كالون به كليساي كاتوليك اين بود كه نهاد مذكور ضمن برده ساختن كليسا، تعاليم و موعظههاي برگرفته از كتاب مقدس را به كناري نهاده و مانع از مراجعه توده مردم به كتاب مقدس و فهم و تفسير آن شده است. ازاينرو، همة همتش را بر اين گذاشت كه كشيشان با كتاب مقدس بيشتر آشنا شوند و ضمن يادگرفتن درست اعتقادات مسيحي، مردم را نيز با كتاب مقدس آشنا سازند. به همين دليل، دست به كار نوشتن كتابي عظيم به نام مبادي دين مسيحي شد كه منسجمترين و منظمترين كتاب و تقريري است كه در دورة نهضت اصلاحات ديني در مورد تعاليم كليسا نوشته شد. اين پناهنده ديني فرانسوي، با انتشار كتاب مبادي دين مسيحي شهرت يافت و توانست خطوط اصلي ميان آيين پروتستان و كاتوليك را براي اولين بار به شكل مستند و روشن بيان كند. البته در سال 1530، اعترافنامه آگسبورگ شرح مختصري از تعاليم پروتستاني از منظر لوتريها را معرفي كرد (بينتون، 1956، ص 156). وي كتاب مبادي را به فرانسيس اول پادشاه فرانسه تقديم كرد(ماكم، 2004، ص 43).
ازآنجاكه تفكر سياسي كالون نيز، مانند لوتر، كاملاً از انديشه الهيات وي متأثر بود، ابتدا به بررسي اجمالي انديشههاي بنيادين الهياتي وي ميپردازيم. اما پيش از آن به ارائه توضيحي دربارة منابع مهم در بررسي انديشه سياسي وي ميپردازيم. با اينكه كالون بهمثابه شخصيتي علمي و الهياتي – در كنار شخصيت سياسي و اجتماعياش ـ آثار متعددي را پديد آورد، ولي مانيفست او در حوزة انديشه و الهيات، كتاب بسيار مهم و تأثيرگذار مبادي مسيحيت است كه ويرايش نخست آن، در شش فصل در سال 1536 منتشر شد. وي در اين زمان، بيست و شش سال بيشتر نداشت و آخرين ويرايش آن در سال 1559 در هشتاد فصل منتشر شد (John T، 1960). كتاب، از همان آغاز مورد توجه خاصي قرار گرفت. لوتر از آن شخصاً استقبال كرد و از خود كتاب برميآيد كه تغيير آيين كالون، زير نظر لوتر صورت گرفت (همان، ص 16، مقدمه). محتواي كتاب بر اساس آخرين ويرايش آن، در نقد و رد انديشههاي موجود در كليساي فرانسه است كه در چهار باب است: شناخت خدا بهمثابه آفريدگار، شناخت خدا بهمثابه رهاييبخش، چگونگي حضور در فيض عيسي مسيح، راهها و ابزارهاي بيروني كه خداوند براي رساندن ما به عيسي مسيح استفاده ميكند. اصل كتاب، به زبان لاتين است. كه ترجمهاي از آن به فرانسه در زمان حيات وي به قلم خودش منتشر شد. اين كتاب، به انگليسي ترجمه و منتشر شده، اما بخش زيادي از آن در مجموعه معروف Great Books، ج 20 تحت عنوان كالون نيز منتشر شده است. البته فاقد بخش چهارم است كه به بحث كليساشناسي پرداخته و انديشه وي در باب رابطه دين و دولت در آن بيان شده است. گزيدهاي از كل آثار كالون نيز در يك مجلد منتشر شده است(كالون، 1975). بهترين منبع براي بررسي انديشههاي كالون، فصل بيستم از كتاب چهارم مبادي تحت عنوان در باب آزادي مسيحي، آتوريته كليسايي و دولت مدني است (ر.ك: Harro hopel، 2007). اما براي تكميل، مراجعه به صفحات قبل اين بخش، در باب سياست كليسايي و فصل آزادي مسيحي و نيز ساير رسالهها و نامههاي بيشمار او ضروري است. محقق بايد چهار پرسش را با توجه به اين منابع از منظر كالون پاسخ گويد: 1. دليل مشروعيت دولت مدني و توجيهات و منابع حجيت آن؛ 2. اهداف و نقش شايسته دولت مدني؛ 3. چگونگي تحقق اهداف درست در دولت مدني؛ 4. جواز نافرماني و مقاومت مدني در برابر دولت مستقر (استيونسون، 2004، ص 173).
انديشههاي ديني كالون
يكي از محورهاي اساسي در تفكر الهياتي كالون مسئله تقدير ازلي (Predestination) است. البته وي در اين انديشه وامدار تسوينگلي است، اما تقدير را با تعريفي متفاوتتر قائل بود:
منظور ما از تقدير ازلي، حكم ابدي خداست كه به وسيله آن، با خود هر آنچه را كه خواسته رخ دهد، تعيين كرده است. همه انسانها وضعيت يكساني ندارند. براي عدهاي حيات ابدي مقدر شده است و براي ديگران، لعنت ابدي. برايناساس، همانگونه كه هر كس براي يكي از اين دو منظور آفريده شده، ما ميگوييم كه براي هر كس حيات يا لعنت مقدر شده است(كالون، 1960، ص 655).
البته اين موضوع در نگاه كالون كاركردي مثبتي داشت، زيرا برايناساس عدهاي ملعون و عدهاي در رحمت الهي هستند. منتهي كار و عبادت و خدمت كردن، نشانه تعلق هر فرد به كدام يك از دو گروه بود. اين عقيده موجب نوعي مسابقه در كار و خدمت و سختكوشي شد. به باور كالون، هدف اصلي در خلقت انسان تعظيم خداست، نه نجات خويشتن. پاسخ كالون به اينكه نجات كشيشان در آيين كاتوليك بيشتر تضمين شده است، اين بود كه اين اصلاً چيز بيارزشي است. روشن است كه اين تعريضي است به لوتر، كه دغدغهاش به جايگاهش نزد خدا بود (مكگراث، 1388، ص 279). كالون معتقد بود: هيچ كس آنگاه كه نگران نجات خويشتن است، نميتواند خدا را خوب عبادت كند. اگر كسي اين را بپذيرد و مطمئن از نجات خود شود، انرژي زيادي را در اختيار خواهد داشت. كالون معتقد بود: خدا طرح عظيمي براي همه اعصار دارد. اين خداي قيوم كه بنياسرائيل را از مصر به سرزمين موعود برد و آنها را به دليل بدعت و ارتداد جديد رد كرد، «اسرائيل جديدي» پديد آورده است. اين مفهوم مقبول تسوينگلي هم بود، ولي او دامنهاش را بسيار گستراند. كالون «اسرائيل جديد» را دربرگيرنده جمعي از منتخبان ميدانست. ولي اين سؤال مطرح است كه آنان را چگونه بايد شناخت؟ تسوينگلي ميگفت: با ايمان! كالون دو نشانه ديگر را نيز ضميمه كرد: يكي، زندگي شرافتمندانه بود كه در اينجا مانند آناباپتيستها ميانديشيد و ديگري، شركت در آيينهاي مقدس؛ زندگي و ايمان هر دو. انديشههاي كالون در باب قدرت خدا و اختيار انسان، مورد مناقشه آرمينيوس و طرفداران پرتعدادش قرار گرفت كه علاوه بر اقتدار و قيوميت خداوند، مجالي نيز براي اراده انسان و مسئوليت دينياش قائل بودند. مجموع اين انتقادات، در پنج اصل بيان شده است. جالب اينكه پاسخ كالونيها نيز در پنج اصل بيان شده كه به «گل لاله» يا اختصاراً در انگليسي به توليپ (TULIP) معروف است: تباهي كامل انسان، برگزيدگي بدون شرط، كفاره محدود، فيض مقاومتناپذير، و امنيت نجات كه شرح آن مقال و مجال ديگري ميطلبد.
از ديگر مفاهيم مهم در تفكر كالون، مفهوم دعوت يا Vocation (Calling) است كه مشابه چيزي است كه در تفكر لوتر به Beruf معروف است. ميتوان تقريباً هر دو را به دعوت يا رسالت يا وظيفه تعبير كرد. در اينجا، فرض بر اين است كه فرد ايماندار به دليل فيض خداوند و نجات رايگانش، بر ذمه خود احساس تكليف و رسالتي در دنيا ميكند. اينكه سپاسگزار خداوند باشد و اين سپاسگزاري را در قالب خدمت به بندگان خدا ابراز ميكند، خود نشانه نجات از گناه و بهرهمندي از فيض است.
ملاحظاتي چند در باب تفكر سياسي مصلحان ديني قرن شانزدهم
پيش از بررسي انديشه و تفكر سياسي ژان كالون به اين ملاحظات بايد توجه داشت:
1. يك نكته مشترك در انديشه سياسي همه مصلحان اقتدارگرا در موضوع دولت و كليسا، مشروعيت بخشيدن به حكومت عرفي و اينكه آن را واجد موهبت و رسالتي الهي ميدانند. ازاينرو، ميان شهرياران و ارباب كليسا نوعي بده بستان به شكلهاي مختلف وجود داشته است. به همين دليل، پيروان كالون در كليساي مشايخي از نفوذ خوبي در ميان حاكمان برخوردار بودند و از مجلس اين كشور خواستند تا قوانين ضد انكار تثليث و نيز اعدام مخالفان را به تصويب رساند. اما دليل اين امر اين است كه كالون بهمثابه يك الهيدان و كشيش، به انديشهها و موضوعات سياسي، بيشتر از جهت ضرورت توجه داشت، نه از روي علاقه و داشتن هدف خاص. همه مصلحان، ناچار بودند كه رابطه شايسته كليسا با دولت مدني را تبيين و توجيه كنند و ناگزير بودند كه انديشههاي سياسي خاصي را از كتاب مقدس استخراج كنند.
2. نگاه عملگرايانه و ناظر به وظيفه و نه لزوماً معطوف به نتيجه، از ديگر ويژگيهاي تفكر كالوني است. كالون متفكري نبود كه در پستوخانه و كنج مدرسه به تأملات الهياتي و تئوريپردازي سياسي بپردازد. وي گرچه از رهبران اوليه كليساهاي پروتستاني است، اما در قياس با مارتين لوتر از نسل دوم مصلحان ديني قرن شانزدهم است؛ مردي كه سخت تحت تأثير آموزهها و دريافتهاي ديني خود است و چندان هم خود را به رعايت مصلحت و مردمداري موظف نميبيند و از پيامدهاي نگرشهاي فكري و ديني خود نگران و هراسان نيست و به جاي آن كه مرد مصلحت باشد، مرد وظيفه است؛ آنگونه كه ميفهمد. اما همين نگاه عملگرايانه وي موجب شد كه دست به تأسيس كانونهاي تعليمي و تربيتي و تبليغي بزند.
3. كالون، نگرشي جهاني به جايگاه كليسا داشت، اما بعكس وي، لوتر نگرشي محلي و ملي داشت. به همين دليل، سكولاريسم در انديشه مغربزمين، بيشتر معلول تفكرات لوتر بود تا كالون. تأسيس جامعهاي نوبنياد ديني و واجد نظم دقيق سازماني، يكي از دستاوردهاي او در شهر ژنو بود كه براي ديگران در ساير نقاط نيز الگويي مناسب بود. حتي امروزه كشور سوئيس، نظم و آرامش و ثبات خود را مديون همين ميراث گذشته ميداند. همين الگو بود كه بعدها به انگلستان و امريكا سرايت كرد و منشأ بسياري تحولات اجتماعي و سياسي شد. كالون در ژنو اقامت گزيد و افكار و انديشههاي وي از آنجا به سرزمينهاي مجاور منتشر ميشد. بيش از هر چيز دغدغه به كرسي نشاندن انديشههاي خود را در سرزمينهاي مختلف داشت. وجود عناصري مثبت و جذاب در انديشه وي موجب شد كه انديشههاي وي در سرزمينهاي پيرامون مورد توجه قرار گيرد. ازاينرو، گروههاي بسيار تأثيرگذار در حوزه علم و تمدن جديد در عالم انگليسي زبان در انگلستان و امريكا سخت تحت تأثير انديشههاي كالون بودهاند، همچنانكه در فرانسه هوگنوها، مجذوب انديشههاي وي بودند.
4. تأثير كالون در شكل دادن به تفكر پروتستاني، از چند جهت بود: آموزشي با تأسيس آكادمي ژنو در سال 1559 كه تئودور بز (همكار و جانشين كالون) رييس آن بود. هدف از آن، تعليم دانش الهيات و تفسير كتاب مقدس و علوم مقدماتي لازم و تقويت رويكرد انتقادي به فلسفه سكولار بود كه دستكم، تا دويست و پنجاه سال بعد، مطالعات الهيات پروتستاني را بر پايهاي محكم و دقيق استوار كرد. بعدها دانشگاههاي ليدن و هايدلبرگ به همين جهت شهرت يافتند. فرمان نانت، كه به كالونيها در نقاط مختلف امنيت داد، به ظهور آكادميهاي مشهور و جديدي در نقاط مختلف انجاميد. تأسيس كالج هاروارد (1636)، هژموني فكري كالونيسم در انگلستان جديد را تثبيت كرد. تأسيس مجمع كشيشان و نيز دادگاه كليسايي و تأكيد بر كتاب مقدس و ترويج آموزه تقدير ازلي، از ديگر محورهاي تأثيرگذار تفكر كالوني بر تفكر پروتستاني است. ايجاد ساختار جديد براي كليسا، از ديگر اقدامات مهم و تأثيرگذار وي بود. اقامت وي در استراسبورگ موجب شد كه به ساختاري نظاممند و قوي علاقهمند شود و همان را در ژنو برقرار سازد. همين ساختار متفاوت، روند گسترش كالونيسم را به شكلي كاملاً متفاوت از لوتريسم رقم زد كه در آن، به جاي توجه به جلب حمايت و سمپاتي پادشاهان و اميران و توجيه سلطه آنان، به فرايندي جمهوريخواهانه و دموكرات نزديك شد كه مورد مخالفت همان صاحبان قدرت بود. در اين شرايط، اصل حيات گروههاي كالوني، متكي بر كليسايي قوي و منظم بود كه بتواند از شرايط خصومتبار جان سالم به در برد. اين ساختار كليسايي مصوب كالون، در 1541 شامل يك ساختار چهارگانه كشيش، معلم/ دكتر، ارشد و شماس بود. همچنين شامل دو مجموعه مهم مجمع كشيشان (Company of Pastors) و دادگاه كليسايي (consistory). درحاليكه لوتر ساختار كليسا را رخدادي تاريخي ميديد كه بينياز از توصيف و تجويز الهياتي است.
5. كالونيسم نوعي ميسيونري جهاني نيز داشت. از اين جهت، كمتر از آناباپتيستها، كه همه اعضا را موظف به تبشير ميدانستند و تمام توان خود را معطوف به پيروزي بر ساير مجموعههاي مسيحي ميدانستند، نبود. ژنو نهتنها محلي براي آموزش جوانان در رشتههاي ابتدايي، بلكه اردوگاهي براي داوطلبان الهيات بود كه قرار بود، بعدها چون مأموران سري عمل كنند. كالون مانند آناباپتيستها نسلي از شهدا، بر خلاف آنان، نسلي از اميران را پرورش داد. كالون بهترين الگوي زهدگرايي اينجهاني (Inner-worldly asceticism) بود. در سنت كالوني، شيوة منظمي در زندگي مشاهده ميشود كه كاملاً با الگوي منونايتها و شور و نشاطشان همسان است.
6. آيين كالون، انقلابيترين شكل نهضت پروتستاني در سده شانزدهم بود (بينتون، 1956، ص 48ـ52)، كه اين محورها در آن اهميت زيادي داشت: خوار شمردن شعاير و آداب رايج كليسايي و تنزل نقش كشيشها و آيين عشاي رباني در كنار آن؛ ارج نهادن به مسئله آموزش و تعليم تا پيروانش بتوانند با كلام خدا بيشتر ارتباط داشته باشند؛ دلبستگي به اخلاقيات و تلاش براي دستيابي جهاني بهتر و پرهيز از خوشگذراني و شادي در اين دنيا كه آن را كاري شيطاني ميدانست.
7. اهتمام زياد به مسئله كار و تلاش دنيوي كه تأثير زيادي بر اقتصاد و سرمايهداري جديد گذاشت، از ديگر مختصات تفكر كالوني است. به گفته تاوني، كالون ويژگيهاي اساسي تمدن سوداگرانه را پذيرفت و به سنتي پشت كرد كه هر پيشه داراي منافع اقتصادي بيش از حد براي امرار معاش را سزاوار سرزنش ميدانست؛ به دلّال تهمت انگل، و به رباخوار داغ دزدي ميزد. در نظر كالون تنپروري و نمايش ثروت، نفرتانگيز بود، ولي او با انباشتن ثروت مخالف نبود. كالون زيادهروي در ستاندن ربا از مستمندان را به صراحت محكوم ميكرد، ولي اين واقعيت را قبول داشت كه تاجري براي سرمايهاي كه وام گرفته و امكان سود برايش فراهم هست، بايد بهره بپردازد. لذا بورژوازي نوخاسته، از آيين كالون بسيار استقبال كرد(برونوفسكي، 1383، ص 147؛ بومر، 1380، ص 304).
8. از مهمترين ميراث كالون در سوئيس، شكلگيري نوعي تئوكراسي پروتستاني بود؛ نوعي سختگيري فراگير و شديد كليسايي كه بر اساس آن، همه مردم بايد در خدمت شكوه و عظمت خدا باشند. اصحاب قدرت به همان اندازه كشيشان، بايد خود را خادمان جامعه مشتركالمنافع مقدس بدانند و حكم به ارتداد و بدعت به شوراي شهر موكول شود. در اين تئوكراسي، معلمان جايگاه بس رفيعي داشتند و از سنت كليسايي محترم بود؛ زيرا در قرون وسطا كليسا، دولت و مدرسه سه نهاد اصلي مسيحيت بودند. در ژنو اين مدل به كليسا، دولت و آكادمي تغيير يافت. وي خودش، هم واعظ بود و هم معلم. معلم بايد همه شرايط كشيش شدن را داشته باشد.
9. سرانجام اينكه كالونيسم يكي از دو شاخه مهم نهضت اصلاح ديني است كه بينالملليترين بخش اين نهضت است (اسكينر، 1394، ج 2، ص 316). هنوز هم سيل كتابها و آثار درباره بررسي تأثير پيوسته كالون و كالونيسم بر قانون، سياست، اقتصاد، جامعه، و تعاليم كليسا، شعاير ديني و دولت ادامه دارد. اين استدلال قديمي كه سرمايهداري مدرن و حكومت مشروطه، تا حد زيادي به كالون وامدار است، هنوز (بعد از 500 سال) معتبر است. كوشش كالون براي اينكه نهتنها زندگي ساده كليسايي را اصلاح كند، بلكه ديدگاهي مبتني بر كتاب مقدس را بر هريك از حوزههاي زندگي حاكم كند، با آنكه آيين تسوينگلي بر نهضت پيوريتن انگليسي سخت مؤثر بود، ولي كالونيسم اساس الهيات آن بود و در فرانسه، اسكاتلند و انگلستان مورد توجه كامل قرار گرفت. تأسيس امريكا، كه تحت تأثير تفكر پيوريتنها بوده، يك نمونه است كه اسراييل جديد و مردماني با پيمان تازه با خدا، از آنها خواسته شده تا نوري براي ساير ملل باشند. انديشه امريكا، بهمثابه كانال برگزيده خدا براي رهبري جهان به سوي آزادي و دموكراسي، اختراع امثال جورج بوش و يا ريگان نبود؛ ويلسون رئيسجمهور امريكا، يك مشايخي و رييس دانشگاه پرينستون بود كه به وسيله كالونيها تأسيس شد. وي خواهان اين بود كه جامعه ملل، مركزش در ژنو باشد و اساسنامه آن را «عهد» ناميد. بيجهت نيست كه امروزه هم مقر نمايندگي اروپايي سازمان ملل، در ژنو تأسيس شده است. بهطوركلي، بسياري از عناصر مفهوم امريكايي زندگي، ميراثي است از آيين كالوني (همان، ص 74).
انديشة سياسي كالون
با توجه به آنچه گذشت، به يافتن پاسخ به پرسشهاي چهارگانه فوق، در انديشه سياسي كالون ميپردازيم.
اصولاً تفكر سياسي كالون همچون لوتر، خاستگاه الهياتي داشت و آموزههاي مهم پولسي در آن نقش فراواني ايفا ميكرد: آزادي معنوي فرد مسيحي، كه مفهومي معنوي داشت و مراد از آن، عدم نياز به كليسا و سلسلهمراتب آن، در امر نجات و اكتفا به عمل نجاتبخش مسيح بود كه به وسيله ايمان و فيض روحالقدس تكميل ميشود. اعتقاد به دو نوع زندگي و نياز به دو نظام متفاوت در امر دنيا و آخرت، يا مقام معنوي و عرفي/سكولار، يا تمايز ميان امر دروني و امر بيروني(ر.ك: به مبادي 4: 146ـ7). اعتقاد به آزادي فرد مسيحي، كه عنوان يكي از رسالات مارتين لوتر نيز هست، براي مقابله با قوانين و الزامات كليسا و مقام پاپي بود كه با اين كار خود، آزادي را از ايمانداران مسيحي گرفته بودند. در اين اصول، كالون مانند لوتر ميانديشيد. بدبيني لوتر و كالون به ماهيت بشر، در انديشة سياسي هر دو انعكاس يافته است. هر دو معتقدند: بيشتر مردمان مسيحيان واقعي نيستند و در جامعه حقيقتاً مسيحي به اقتدار سكولار نيازي نيست. اما چون بشر طبعاً گناهكار و شر است، محدوديتهاي قانوني براي مهار آرزوهاي شرورانه لازم است. در نتيجه، دولت تقديرشده خداست. اصحاب قدرت از شمشير براي رفع شر و دفاع از خوبيها بهره ميگيرند. درست است كه مسيحيان خادم دولت باشند، حتي اگر مستلزم استفاده از زور عليه بدكاران باشد. به همين دليل، جنگ هم براي دفاع از دولت مشروع است. به عقيده لوتر، حاكم چه خوب باشد و چه بد، مردم نبايد در برابر او مقاومت كنند؛ چون اين نهاد را خداوند تأسيس كرده است. ولي اطاعت هم مطلق نيست. تفكر مصلحان را ميتوان در اين آيه از كتاب مقدس خلاصه كرد كه بايد از خداوند اطاعت كنيم نه مردمان(اعمال رسولان 5: 29)، مگر آنكه دستور خلاف وجدان يا قانون خدا بدهد. در اين صورت، نبايد از او اطاعت كرد. كالون با قبول اين مطالب، كليساي رسمي را كليساي دروغين و پايه استعباد و برده گرفتن و علماي دروغين را جانشينان پيامبران كذبه ميدانست(اسكينر، 1394، ص 316 و 463؛ طباطبائي، 1387، ص 371).
كالون معتقد بود: دولت مدني ناشي از يك ضرورت مسلم، مقدرشده و تعيينيافته توسط خداوند و نظامي است كه او تثبيت كرده است(مبادي: 4. 20. 1). اين تقدير و تدبير، هم معلول گناه بشر است و هم درمان آن. گناه است كه دولت را مقدر و ضروري ساخته است؛ زيرا بدون دولت، حداقلهاي مناسبات سازنده هم از بين ميرود. به قول وي، در اين صورت، امنيت بشر تضمين شده است و بدون آن، همه چيز دچار هرج و مرج ميشود. دولت مدني، فقط براي تأمين صلح نيست، بلكه اهداف معنوي و آموزشي نيز دارد، حتي اگر اين دولت ناقص و يا مستبد باشد. پس حاكم دنيوي، در اصل كشيش و خادم خداست و بايد پاسخگوي او باشد. رعيت هم بايد پاسخ بدهند و حاكم را ابزار خداوند بداند. به باور وي، ضرورت حكومت مدني در ميان مردم، كمتر از نان و آب و خورشيد و هوا نيست؛ حكومتي كه اين هنر را داشته باشد، هديه خوب خداوند است(مبادي 4. 20. 3). به نظر ميرسد، اين مطلب صرفاً ميتواند دليلي بر اصل لزوم حكومت باشد كه بيان دقيق آن در سخن امام علي در نهجالبلاغه آمده است كه «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ»(نهج البلاغه، ص 83)؛ حكومت بد، بهتر از بيحكومتي و هرج و مرج است. اما از ضرورت دولت و بهتر و اولي بودن آن، نميتوان مشروع بودن حكومت را نتيجه گرفت. شبيه اين ديدگاه را بعضي از جريانهاي اهلسنت در توجيه حكومتهاي جائر اموي و غيره داشتهاند(بيهقي، 1421، ص 61؛ عنايت، 1380، ص 33؛ عنايت، 1385، ص 145). وي نهتنها كليسا را فاقد اقتدار و عصمت ميدانست كه شوراهاي كليسايي را بهرغم ادعاي حضور هدايتگر روح القدس، به دليل احكام و فرمانهاي ضدونقيض، فاقد عصمت ميدانست. در نتيجه، كليساشناسي و مسيحشناسي كالون و لوتر بر انديشه سياسي آنان تأثيرگذار بود. اما در موضوع دو جهان متفاوت، وي حكومت را امري ضروري ميدانست كه نفي آن، به نوعي توحش و هرج و مرج ميانجامد كه انسان معنوي را نيز از پرداختن به موضوعات معنوي بازميدارد. با استناد به فصل 13، رساله روميان، پولس معتقد بود: هر قدرتي برخاسته و منبعث از مشيت الهي است. تبعيت از حاكم، نهتنها «نكبتي ضروري» و از سر ترس، بلكه حاكي از ترس از خداوند بود؛ زيرا پولس گفته بود كه از فرمانروايان چنان اطاعت كنند كه گويي از خداوند فرمان ميبرند.
كالون عميقاً به موضوع پيوند ميان كليسا و دولت معتقد بود. به همين دليل، نهضت اصلاحات وي را در كنار جريان لوتري و جريان انگليكن، اصلاحات اقتدارگرا(Magisterial reformation) ناميدند. در انديشه سياسي كالون، نه قدرت سياسي و نه قدرت معنوي، هيچيك نبايد وارد حريم همديگر شوند. نياز به قدرت سياسي، تا زماني است كه بشر بر روي زمين زندگي ميكند، اما در روز داوري نيازي بدان نيست. وظيفه قدرت سياسي، پاسداري از نظم سياسي و كليسايي و نيز فراهم آوردن زمينه آموزش صحيح عقايد است. به اين دليل، به هيچ وجه كليسا مجاز به دست گرفتن شمشير نيست. اما قدرت سياسي، از حق خود در اعمال فشار مانند تبعيد و اعدام، ميتواند و بايد در جهت اهداف معنوي مورد نظر كليسا استفاده كند. قدرت معنوي، سعي در ارتقاي فضائل اخلاقي ميكند و بيان اينكه كلام خدا چه ميخواهد. در اينجا، وظيفه مقام معنوي، قانونگذاري است و وظيفه مقام عرفي و حكومتي، اجرا ولي هر دو وظيفه مشتركي دارند. اما با ابزارهاي گوناگون و در حوزههاي مختلف.
كالون، آموزه دو پادشاهي يا دو قلمرو لوتر را پذيرفته بود، اما به جاي اينكه مردم را چون لوتر، به دو دسته مسيحي ايماندار به مسيح، متعلق به پادشاهي معنوي و گروه غيرمعتقد و محروم از ايمان به مسيح در پادشاهي دنيوي تقسيم كند، معتقد است: هر انساني دو قلمرو روحاني و مدني دارد؛ اولي در رابطه شخص با خداست و دومي با آدميان. قدرت باطني، بر ضمير يا انسان باطني اعمال ميشود و قدرت ظاهري، به اخلاقيات ظاهري و روابط آدميان. وي بين انسان باطني و اخلاقيات ظاهري و بين حيات روح و روابط اجتماعي فرق مينهد. در نتيجه، توانست ميان آزادي فرد مسيحي و فرمانبري مدني، به راحتي آشتي برقرار كند (باربيه، 1389، ص 53ـ57). كالون با آنكه در انديشه سياسي خود، نوعي ارتباط ميان دولت و كليسا و مشروعيت و تفكيك هر دو حوزه پذيرفته شده بود، ولي بعكس الگوي موردنظر لوتر، اين كفه كليسا بود كه بر كفه دولت ميچربيد. براي مثال، كالون اجراي طرد از جامعه كليسايي را در حد اختيارات كليسا ميدانست، نه دولت (بينتون، 1956، ص 50؛ و نيز ر.ك: باربور، 1380). كالون با اينكه بر پاكي و طهارت كليسا تأكيد داشت، كليسا را با كل جامعه برابر ميدانست. اوضاع و احوال سياسي و اجتماعي نيز به كالون بيش از تسوينگلي كمك كرد؛ زيرا ژنو توسط دشمن محاصره شده بود. يكي از چيزهايي كه به داد مصلحان رسيد، زد و خوردهاي سياسي و نظامي، با حضور ارتش عثماني و تضعيف قدرتهاي حاكم و ظهور قدرتهاي جديد و اختلاف و تضاد منافع بود.
نكته مهمي كه در اينجا بايد توجه بدان داشت، اينكه كالون و ساير مصلحان قرن شانزدهم، علاوه بر اثبات مشروعيت ديني براي دولت مدني، بشر را هم نيازمند دولت و هم كليسا ميدانستند و هريك را حامل رسالتي خاص و متمايز، كه مكمل ديگري است. مروري بر تحولات تاريخي قرن شانزدهم، نشان ميدهد كه رهبران اصلاحات پروتستاني، اغلب انديشهها و رفتارهاي سياسي محافظهكارانهاي داشتند. اين امر، بخصوص در مورد لوتر صادق است كه دلبستگي شديد به نظم، و نفرت زيادي نسبت به اضطراب و آشوب داشت. اين همان ويژگي متفكران قرون وسطا بود. وي جامعه را به شكلي ديرپا، متضمن طبقات و اقشار مختلف ميديد كه خداوند مقدر كرده است. وي هر گونه گذار از اين ترتيبات را مستلزم بينظمي و برهم زدن نظم موجود، به شكلي خشن ميدانست كه خود گناه بزرگي محسوب ميشد. مصداق اين كار، شورش دهقانان آلماني عليه اربابانشان بود. بهطوركلي، اين تفكر و انتظار، كه مصلحان قرن شانزدهم پروتستان در نظرية سياسي خود، منادي عدالتخواهي و ظلمستيزي از نوع «كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» (نهجالبلاغه، ن 47)، يا «افضل الجهاد كلمه حق عند امام/ سلطان جائر» (علاءالدين، ح ۵۵۷۶) باشند، چندان جايي ندارد. در اينجا، امر به معروف ممنوع، و فقط تذكر زباني مجاز است. حاكم، پدر كشور، شبان مردم، پاسدار صلح، حامي عدالت است. البته اطاعت از حاكمان، نبايد مردمان را از اطاعت آنكه خواست پادشاهان تابعي از اراده اوست، باز دارد؛ زيرا پولس گفته است كه بهتر است از خداوند اطاعت كنيد تا از انسان (رميان: 13).
كالون در انديشه و منش سياسي، مسيري كاملاً متفاوت را طي كرد. وي را بايد اولين تجربه حكومت در يك نظام پروتستاني دانست. او در مديريت كليسا، دست مقامات حكومتي را كوتاه كرده بود و شورايي از شيوخ بودند كه مديريت كليسا را به عهده داشتند. استقلال مقام ديني، از مقام سياسي اولين بار در نظام كالوني رخ داد. انديشههاي كالون، بر خلاف لوتر به سرعت در ساير مناطق نيز مورد توجه قرار گرفت، به گونهاي كه جان ناكس در اسكاتلند، آيين پرسبيترين را پايهگذاري كرد. در فرانسه، گروهي به نام «هوگنوها» و در انگلستان گروهي به نام «پيوريتنها» شكل گرفتند كه تحت تأثير انديشههاي كالون بودند. البته آنگاه كه از تفكر سياسي كالون سخن به ميان ميآيد، مراد كالون در دوره اخير زندگياش است و آنگونه كه افكار سياسي را در ويرايش آخر كتاب مبادي بيان كرده است. وگرنه وي در ويرايش نخست، اصلاً تجربه سياسي يا حتي شايد ايده سياسي مستقلي نداشت. وي قاعدتاً بايد به همان تفكر و نظرية «دوپادشاهي» لوتر معتقد باشد. اما با گذشت زمان و تجربيات وي در ژنو و مهمتر از آن در استراسبورگ، وي به نظريه يك پادشاهي نزديك شد. اما پاپ بونيفاست هشتم و كليساي كاتوليك، ضمن تفسيري ديگر، به نظريه يك قلمرو با دو شمشير و سلسلهمراتب قائل بودند. به بيان ديگر، كليساي كاتوليك آموزه دو شمشير را به جاي دو پادشاهي مطرح كرد. در منشور پاپي آمده است كه شمشير دنيوي و دولت در سلسلهمراتب، پايينتر از كليسا و شمشير معنوي است.
اما در خصوص پرسش دوم، كه ناظر به اهداف و نقش دولت مدني است، نظام مدني شأن متفاوتي از كليسا دارد و ماهيت آن كاملاً متفاوت است. مسئوليت دولت اين است كه بر امور عادي زندگي خوراك و پوشاك و رفاه ناظر باشد و مراقب باشد كه جلوههاي عمومي دين در ميان مردم ديده شود. به عبارت ديگر، به همگرايي و همبستگي جسماني و مشروعيت و تأثيرگذاري كليسا در متن مردم كمك كند. اما اصلاً نبايد خودش را در جايگاه كليسا ببيند؛ زيرا نجات در مسيح كه به مؤمنان وعده داده، به پادشاهي مسيح تعلق دارد، نه يك پادشاه زميني. وي با توجه به اهميت جسماني و معنوي رشد و سلامتي در جامعه، وظيفة اساسي دولت را اين ميداند كه عبادت و پرستش بيروني خداوند را گرامي داشته و از آن حمايت به عمل آورد و از آموزههاي درست تقوا و جايگاه كليسا دفاع كند. از ديگر وظيفههاي دولت، دفاع از غريبهها و يتيمان و بيوهگان است كه كسي حامي آنها نيست و ديگران به چشم طعمه به آنها مينگرند. از نگاه كالون، دولت مدني مسئوليت اخلاقي هم دارد. در مجموع، كالون مانند بسياري از اسلاف قرون وسطايي خود، پيوند پايداري ميان ايمان ديني و نظم و سازمان عمومي ميبيند.
اما اين پرسش كه دولت مدني چگونه اهداف خود را محقق ميكند، بايد گفت: از نظر كالون، دولت مشروع نه با خصيصه اقتدار، بلكه با واكنش مهربانانه به اهداف خداوند شناخته ميشود. صاحبان قدرت، هنگام اداي وظيفه از خود كاري نميكنند، بلكه داوري خداوند را عملي ميكنند(مبادي 4. 20. 10). حتي كارهاي نادرست را با سرمايه خدا انجام ميدهند؛ زيرا اصلاً آنها برانگيخته خداوند عليه خباثتها هستند(همان، 25). حاكمان و مردم، تا آنجا كه مدعي منابع آتوريته بديل هستند، در چشم خدا فاقد مشروعيت ميشوند و راه فناي خود را هموار ميكنند. با اين حال حاكم، خادم خداست در اداره پادشاهي او، و ناديده انگاشتن منبع الهي اقتدار سياسي موجب مجازات اوست و در برابر او همه پادشاهاني كه چنين كنند، بر زمين خواهند افتاد و نابود ميشوند (مبادي 4 . 20. 29).
كالون بارها شاهان را به دليل شكوه و جلال ظاهريشان به باد انتقاد گرفت. از نگاه او ميانهروي، مفهومي حياتي است و حقيقتي زنده. مهمترين بخش از «دعوت» كه كالون به آن تصريح ميكند، توجه به فقيران و تهيدستان و مالباختگان است. خود كالون براي تأسيس يك مدرسه عمومي رايگان كوشيد كه بعدها به «آكادمي ژنو» معروف شد و بهترين استادان را نيز براي تدريس در آن استخدام كرد. در سال 1541، در مجموعه دستورهاي كليسايي، دفتر كتاب مقدسي شماسان را افزود كه مسئوليت آن، پرستاري از بيماران و تغذيه تهيدستان بود. تأسيس بيمارستان با سرپرستي كليسا، از جمله اقدامات عامالمنفعه وي بود.
وي از نظام پادشاهي به اين دليل بيزار بود كه پادشان و حاكمان مستبد، به جلال و شكوه ميانديشند و خود را تافته جدابافته ميدانند. وي در بحث دقيق از شكلهاي دولت، معتقد است: اريستوكراسي انتخابي يا سيستمي كه مركب اريستوكراسي و دموكراسي باشد، بهتر از ساير انواع است. به باور وي، برتري شكل غيرپادشاهي، نه از بطن آن، بلكه به دليل رفتارهاي ناعادلانه پادشاهان است كه در ساير نظامها وضعيت كمي مطمئنتر و تحملپذيرتر است. به هر حال، كالون بر خلاف لوتر، مشكل بهترين شكل حكومت را توجيه كرد: يا اريستوكراسي يا تركيبي از آن و دموكراسي، و مراد از اريستوكراسي، مقامات انتخاب شده است، نه يك طبقه ميراثي. وي قلباً جمهوريخواه بود، اما از پيامدهاي بينظمي دموكراسي نگران بود. تمام تلاش او به اين امر معطوف بود كه مردم ژنو، مطيع اراده او شوند. آزادي را خوب ميدانست، ولي معتقد بود كه بايد زير نفوذ قانون باشد. در مفهوم و درك وي از جامعه و دولت، قانون بسيار مهم بود. وي به قاعدهاي اخلاقي پايبند بود كه دو اصل مهم داشت: پرستش خدا و محبت به همديگر. برابري كه در قانون تجسم يافته، بايد هدف قوانين بشري باشد. قوانين ملل مختلف، ميتواند متفاوت باشد و نبايد تصور كرد كه قواعد يهودي خدا در تورات، بايد الگوي همه مردمان در همه اعصار باشد. وي معتقد بود: حكومت معدودي افراد فضيلتمدار، بهترين نظام ممكن سياسي و حتي ديني است. ازاينرو، از تعاليم كالون نه دولت مدني، بلكه دولت مشروطه برميآيد. به باور وي، بهترين شكل رژيم، جمهوري اريستوكراسي است كه اصحاب قدرت، آن را اداره كنند و شهروندان تابع آن باشند. اما تفوق آنان و لزوم اطاعتشان، تا زماني كه فقط به سود خود فكر نكنند، بلكه به فكر منافع عموم باشند؛ زيرا حاكمان در برابر خدا و مردم هر دو مسئولند (استيونسون، 2004، ص 180). مخالفت كالون با رژيم سياسي، تحت سلطه حاكمان منفرد روشن است. در عين حال، او نگاهي منفي به اقتدارگرايي همگاني و مشاركت سياسي همه شهروندان دارد(همان، ص 181ـ185). پس ميتوان گفت: وي در فلسفه سياسي خود، هوادار نوعي دولت جمهوري(جمهوري اريستوكراتيك) بود كه «نمايندگان» مردم را قانونگذار ميداند و خود مردم را فاقد حق مقاومت مدني و مخالفت با زورگويي و ستمكاري حاكمان ميدانست، نه يك جمهوري دموكراتيك كه خود مردم قانونگذار باشند و داراي حق مقاومت. البته كالون محدوديتي شديد در برابر اقتدار سياسي حاكمان قرار ميدهد، ولي دقيقاً نشان ميدهد كه مردم نيز الزامات سياسي دارند كه در بيشتر موارد مطيع حاكمان باشند. در نتيجه، جمهوري اريستوكراسي كالون، خصلت محافظهكاري سياسي و تضاد با اقتدار مردم را دارد. اما بيشك كالون، به نظام پادشاهي بسيار بدبين بود؛ زيرا زمينه زيادي براي استبداد دارد و پادشاهان را كساني ميدانست كه انگيزههايشان برخاسته از تعلقات و منافع شخصي خودشان است، نه سعادت و منافع مردمانشان. ولي وي با آنكه استبداد و پادشاهي مخالف است، منتقد دموكراسي و اقتدار عمومي است. بسياري از منتقدان ميگويند: تأكيد كالون بر وظايف شهروندان در برابر رهبران سياسي و رد مقاومت شخصي، حتي در برابر حاكمان ظالم به معناي ضديت با اقتدار ملي است؛ زيرا فرمانروا جانشين خداست و نماينده مشيت او كه وظيفهاي الهي دارد و مقام سلطنت، مقامي قدسي است. البته وي مخالف وجود و حضور و دخالت نهادهاي كنترلكننده قدرت نيست. در نتيجه، جمهوريخواهي كالون، بيشتر جمهوريخواهي اريستوكراسي است تا جمهوري دموكراتيك. اما در مقام مقايسه ديدگاههاي سياسي لوتريسم و كالونيسم، اولي بيشتر سلطنتي و دومي بيشتر جمهوريخواه تلقي ميشود. آرمان كالون در باب دولت، يك رژيم جمهوري مركب از اريستوكراسي و نظام سياسي كليسايي است. شايد علت اين علاقهمندي به شكل مركب دولت، نه بدان سبب است كه بهتر از ساير رژيمهاست، بلكه چون از استبداد جلوگيري ميكند.
در خصوص عدم اطاعت يا مقاومت مشروع در برابر دولت مدني، وي آن را خلاف مشيت خداوندي ميداند. اطاعت و احترام از جلوههاي مراقبت و جوهر دولت مدني مقدر خداوند است. مقاومت و شورش عليه دولت، نهتنها اعلان دشمني با آدميان، بلكه تنفر از تقدير اوست كه پايهگذار قدرت مدني است. دولتمردان حاصل از تقدير خدا هستند (كالون L. 4, ch. 20,، ص 509؛ اسكينر، 1394، ص 289 و 463؛ باربيه، 1389، ص 36ـ42). كالون معتقد است: اگر بپذيريم كه خداوند با پيشآگاهي خود سرمايهگذاري كرده و اينكه او سرپرستي و مديريت جهاني را به عهده دارد، و از آن غافل نيست، نتيجه ميگيريم كه هرچه رخ داده، طبق اراده اوست (شرح بر غزل غزلها، 115: 3). شايد تجلي اراده خداوند رازآميز باشد، اما نبايد مانعي براي مؤمنان باشد كه با احترام آن را در نظر گيرند. كالون در بسياري از نامهها عليه فروپاشي نهادهاي تثبيتشده هشدار ميدهد. وي در نامهاي به ويليام سيسيل، در 1559 به رساله تحريكآميز جان ناكس، عليه حكومت و فرمانروايي زنان پاسخ داده است. وي به دليل مشكلزا بودن حكومت زنان، كه نمونه آن ملكه مري خونآشام بود، به مصاديقي توجه داد كه زناني به تقدير الهي در رأس امور قرار گرفتند. وي در نامهاي به كليساي پاريس، كه در معرض خشونت و آزار قرار گرفته، ميگويد: بهتر بود كه در مخروبهاي سر ميكرديم، اما نميديديم كه بشارت خدا در معرض عيبجويي مردان مسلحي قرار گرفته كه دنبال شقاق و فتنه و هياهو هستند(استيونسون، 2004، ص 182).
كالون به روشني ميكوشد تا ميان دولت مشروع و استبداد تمايز قايل شود. دولت قانوني، مسائل جاري و عمومي را به بهترين شكلي اداره ميكند، اما حكومت استبدادي، حكومت كساني است كه قطرات باران را بر صحراي شهوات مينشانند و هر چيزي را براي خود جايز و موجه ميشمرند. هدف اصلي حكومت، تثبيت دين حقيقي است و بايد آدميان را چنان در زندگي و رفتارشان منظم كند كه جامعهاي مدني، در صلح و رفاه ايجاد شود؛ چون تقويت دين، از اهداف اصلي آن است، تعديات عليه دين را بايد سركوب كند، مانند بتپرستي، بدديني و ارتداد. دولت حق وضع قوانين در باب دين را ندارد.
نتيجهگيري
با آنكه كالون و لوتر، فيلسوف و متفكر سياسي نبوده و نيستند، اما ناگزير بودند تا موضع خود را در خصوص رابطه نهاد مدني و سياسي روشن كنند. كالون در انديشه خود دقيقتر وصريحتر از لوتر بود و تمايز و استقلال اين دو را تبييني ديني و البته محافظهكارانه ميكرد. اما نه چندان به مردمسالاري و مبارزه با ظلم بها داد و نه در ميدان عمل، به همه انديشههايش وفادار و ملتزم بود تا آنجا كه قدرت مدني را رسالتي ديني داد و آن را در خدمت نهاد دين و كليسا (و به تبع، وابسته آن) قرار داد (باربيه، 1389، ص 57). اين امر موجب شد كه رويهاي در پيش گيرد كه متهم به استبداد و خودرأيي شود.
- ابنحنبل، احمدبن، بيتا، مسند الإمام أحمد الحنبل، بيروت، دارالفكر.
- اسكينر، كوئنتين، 1394، بنيادهاي انديشه سياسي مدرن، عصر دينپيرايي، ترجمه كاظم فيروزمند، تهران، آگاه.
- باربور، ايان، 1380، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، تهران، جهاد دانشگاهي.
- باربيه، موريس، 1389، دين و سياست در انديشه مدرن، ترجمه امير رضايي، تهران، قصيدهسرا.
- براون، مكآفي، روح آيين پروتستان، ترجمه فريبرز مجيدي. تهران: مؤسسه نگاه معاصر، 1382.
- برونوفسکي، ب. مازليش، 1383، سنت روشنفکري در غرب از لئوناردو تا هگل، ترجمه ليلا سازگار، تهران، آگاه.
- بومر، فرانكلين لوفان، جريانهاي بزرگ در تاريخ انديشه، ترجمه حسين بشيريه، تهران، مركز بازشناسي اسلام و ايران، 1380.
- بيهقي، ابي بکر احمدبن حسين، 1421ق، شعب الايمان، تحقيق ابي هاجر سعيد بن بسيوني زغلول، بيروت، دار الکتب العلمية، ۲۰۰۰م /۱۳۷۹.
- دورانت، ويل و آريل، ۱۳۷۲، درآمدي بر تاريخ تمدن. تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
- طباطبايي، جواد، ۱۳۸۷، جدال قديم و جديد از نوزايش تا انقلاب فرانسه تاريخ انديشه سياسي جديد در اروپا، تهران، ثالث.
- عنايت، حميد، 1385، نهادها و انديشههاي سياسي در اسلام و ايران، تهران، روزنه.
- ـــــ، 1380، انديشه سياسي در اسلام معاصر، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، تهران، خوارزمي.
- فاستر، مايكل برسفورد، خداوندان انديشه سياسي، تهران، اميركبير، ۱۳۶۳.
- كونگ، هانس، متفكران بزرگ مسيحي، ترجمه گروه مترجمان، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1386.
- مكگراث، آليستر، 1388، مقدمهاي بر تفكر نهضت اصلاح ديني، ترجمه بهروز حدادي، قم، اديان و مذاهب.
- Bainton, H. Roland, 1956, The Age of the Reformation, Canada, Van Nostradam Company.
- Barth, Karl, The Theology of john Calvin, translated by Geoffrey W. Braomiley. Eerdmans Co, 1995.
- Bettnson, Henry, 1999, (ed.), Documents of the Christian church. Oxford University Press.
- Calvin, John, Institutes of the Christian Religion, edited by John T. McNeill, Translated and indexed by Ford Lewis Battles, 1960 The Westminster Press, 1960, Reissued 2006 by Westminster John Knox Press, Louisville, Kentucky.
- George Gatgounis11, "The Political Theory of John Calvin."
- Gillesspie, Michael Allen, 2008, The Theological Origins of Modernity, Chicago, The University of Chicago Press.
- Gonzalez, Justo, 2010, The Story of Christianity: The Reformation to the Present Day, San Francisco, Harper Sanfrancisco.
- Grimm, Harold, 1954, The Reformation Era 1500-1650, New York, The Macmillan Company.
- Harro hopel (ed. and tr.), 2007, Cambridge Texts in the History of Political Though, Luther and Calvin on Secular Authority, New York, Cambridge University Press.
- Hopfl, Haroo (tr. and ed.), 2007, Luther and Calvin on Secular Authority, in Cambridge Texts in the History of Political Thought, New York, Cambridge University Press.
- John Calvin Selections from His Writings, 1975, Edited and With an Introduction by John Dillenberger, American Academy of Religion.
- John T. McNeill (ed.), 1960, Institutes of the Christian Religion, Translated and indexed by Ford Lewis Battles. Kentucky: The Westminster Press.
- McGrath, Alister and Darren C, 2004, Marks (eds.), The Blackwell Companion to Protestantism, Oxford, Blackwell Publishing.
- Mckim, Donald, 2004, (ed.), The Cambridge Companion to John Calvin, Cambridge University Press.
- Nappy, William G., “Calvin and Geneva” in Pettegreee (ed.) The Reformation World,
- Pettegree, A. (ed.), 2004, The Reformation, Critical Concepts in Historical Studies, London, Routledge.
- Quin Treleven, John Calvin on civil Government.
- Se-Hyoung Yi, "John Calvin’s Ambiguity and His “Democratic” Republicanism"
- Skinner, Quentin, The Foundations of Modern Political Thought, V.2, The Age of Reformation. Cambridge University Press, 2004.
- Stevenson, William, 2004, "Calvin and Political Issues," in Cambridge Companion to John Calvin, p.173,
- Tawney, Religion and the Rise of Capitalism, A Historical Study.
- The Cambridge companion to John Calvin, 2004, edited by Donald K. McKim.- Cambridge, U.K; New York, Cambridge University Press.