بررسی تطبیقی اخلاقی زیستن و مؤلفههای آن از دیدگاه امامیه و کاتولیک
Article data in English (انگلیسی)
معناشناسي اخلاقي زيستن
الف. اماميه
«اخلاق»، جمع واژههاي خُلق و خُلُق، در لغت به معناي سجيه، خوي، نيرو و سرشت باطني انسان، اعم از پسنديده و ناپسند است(جوهري، 1410ق، ذيل واژۀ خلق؛ ابنفارس، 1404ق، ذيل واژۀ خلق). خُلق و خَلق، هر دو از يك ريشه است، ولي خُلق شكل دروني انسان است و به سرشت و باطن او اشاره دارد كه با بصيرت قابل درك است و خَلق شكل و صورت ظاهري انسان است كه با چشم ديده ميشود(راغباصفهاني، 1412ق، ذيل واژۀ خلق). ابنمنظور مينويسد: «الخُلق بضمّ اللام و سكونها و هو الدين و الطَبع و السَّجيه و حقيقته انه لِصُور الانسان الباطنه و هي نفسه و اوصافها و معانيها المختصه بها بمنزله الخَلق لصورته الظاهره و اوصافها و معانيها و لها اوصاف حسنه و قبيحه»(ابنمنظور، 1408ق، ج 4، ذيل واژه). پيامبر اعظم، با تفكيك ميان خَلق و خُلق، خطاب به يكي از مسلمانان فرمود: «انّك امرءٌ قد اَحسَنَ اللهُ خَلقَك فَاَحسِن خُلقَك»(قمي، 1416ق، ج 2، ص 677). همچنين در دعاهاي ايشان آمده است: «اللهمّ حَسِّن خَلقِي و خُلقِي»(همان، ص 680). بنابراين، همانگونه كه شكل ظاهري انسان ممكن است زشت يا زيبا باشد، باطن او نيز بهواسطۀ خُلقيات و اوصاف و ويژگيهاي آن، ممكن است زشت و زيبا، پسنديده و يا ناپسند باشد(ابنمسكويه، 1371، ص 51).
اخلاق در اصطلاح علماي اخلاق، به ملكات و صفات راسخ نفساني اطلاق ميشود كه افعال متناسب با آنها، بيدرنگ و با سرعت انجام ميشود(همان). در توضيح معناي اخلاق بايد گفت: كيفيات نفساني انسان به دو قسم «حال» و «ملكه» تقسيم ميشوند. كيفيت نفساني، اگر در نفس راسخ و پايدار نباشد، «حال» و اگر در نفس رسوخ و ثبوت داشته باشد «ملكه» خوانده ميشود. «حال» سريعالزوال و زودگذر است، اما «ملكه» بر اثر تكرار، تمرين و عادت، در نفس ثابت و مستقر است و به كندي زايل ميشود(طباطبائي، 1385، ص 135؛ طوسي، 1356، ص 64؛ نراقي، بيتا، ص 46). بنابراين، اخلاق عبارت است از: ملكات نفساني و هيئات روحي كه موجب ميشود كارها، زشت يا زيبا، به آساني از نفس متخلّق به اخلاق خاص، صادر شود. همانگونه كه صاحبان صنعتها و حرفهها به سهولت، كار خود را انجام ميدهند، صاحبان ملكات فاضله و رذيله هم به سهولت، كار خوب يا بد ميكنند(جوادي آملي، 1377، ص 73). برخي انديشمندان اماميه معتقدند: اخلاق هرگونه صفت نفساني است كه موجب پيدايش كارهاي خوب يا بد بشود؛ چه آن صفت نفساني به صورت پايدار باشد و چه به صورت ناپايدار. مطابق اين معنا، همۀ كارهاي اختياري و ارزشي انسان، در گسترۀ اخلاق جاي ميگيرد و اخلاق شامل ملكات و صفات پايدار نفساني، حالات و صفات ناپايدار نفساني، و همۀ كارهاي ارزشي انسان است، كه متصف به خوب و بد ميشوند و ميتوانند براي نفس انساني كمالي را فراهم آورند، يا موجب پيدايش رذيلت و نقصي در نفس شوند(مصباح، 1370، ص 15؛ همو، 1376، ص 240).
بر اساس تعريف اخلاق، مراد از «اخلاقي زيستن» روشن ميشود. اخلاقي زيستن، يعني شخص داراي صفات، حالات و ويژگيهاي اخلاقي، اعم از ملكات و غير ملكات، باشد و در زندگي با آگاهي و اختيار خود، كارهاي ارزشي، كه متصف به خوب و بد ميشوند و ميتوانند براي نفس كمالي را فراهم كنند و يا موجب پيدايش نقصي در آن شوند، انجام دهد. اخلاقي زيستن، هم جنبۀ مثبت دارد و هم جنبۀ منفي. جنبۀ مثبت، اين است كه انسان داراي فضائل، حالات و صفات خوب اخلاقي باشد و به تبع آنها، كارهاي ارزشي و خوب اخلاقي انجام دهد. اما جنبۀ منفي، اين است كه انسان داراي رذائل، حالات و صفات زشت اخلاقي باشد و به تبع آنها، كارهاي غيرارزشي و زشت انجام دهد.
ب. كاتوليك
«اخلاق» در كاتوليك بدان معناست كه انسان در درون نفس خود، اوصاف و ملكات فضيلتمند داشته باشد و در بيرون، مطابق با آن اوصاف خوب دروني، كارهاي نيك را انتخاب و انجام ميدهد:
فضيلت عبارت است از: گرايش مدام و راسخ به انجام دادن خير، و براي شخص اين امكان را فراهم ميكند كه ... اعمال نيك به جا آورد، .... انسان فضيلتمند با تمام قواي حسي و روحياش رو به سوي نيكي دارد؛ او در پي نيكي است و آن را در اعمال واقعياش انتخاب ميكند(تعاليم كليساي كاتوليك، 1393، پاراگراف 1803).
فضايل اخلاقي با تلاش آزادانه به دست ميآيند. فضائل هم ميوۀ اعمال خوبند و هم بذري هستند براي انجام اعمال اخلاقاً خوب. از نگاه كاتوليك، فضائل اخلاقي همة قواي انسان و سراسر وجود او را براي مشاركت در محبت الهي آماده ميكنند و شخص را به سوي هدف «اخلاقي زيستن» سير ميدهند. هدف اخلاقي زيستن، اين است كه شخص در محبت الهي مشاركت كند و تلاش كند از طريق زندگي بر اساس ايمان و فضائل اخلاقي، به خداوند شبيه شود: «هدف يك زندگي فضيلتمند اين است كه شبيه خدا بشويم»(فيليپيان 4: 8). هدف، احساس تماس انسان با خدا و اتحاد پيوسته با اوست. البته، عارفان مسيحي جدايي بين خالق و مخلوق را امري قطعي ميدانند. منظور آنان از وحدت با خدا، اتحاد روحاني خالق و مخلوق در محبت و اراده است. هدف، ارتباط بيواسطه بين انسان و خداست، هدف اتصال به وجود نامحدود الهي است(باغباني و رسولزاده، 1393، ص 342ـ343).
حضرت عيسي در «موعظه روي كوه» به زيبايي به اهميت فضائل اخلاقي و اهداف و نتايج آنها اشاره ميكند:
خوشا به حال مسكينان در روح؛ زيرا ملكوت آسمان از آن ايشان است. خوشا به حال ماتميان؛ زيرا ايشان تسلي خواهند يافت. خوشا بهحال حليمان؛ زيرا ايشان وارث زمين خواهند شد. خوشا بهحال گرسنگان و تشنگان عدالت؛ زيرا ايشان سير خواهند شد. خوشا به حال رحمكنندگان؛ زيرا بر ايشان رحم كرده خواهد شد. خوشا به حال پاكدلان؛ زيرا ايشان خدا را خواهند ديد. خوشا به حال صلحكنندگان؛ زيرا ايشان پسران خدا خوانده خواهند شد. خوشا به حال زحمتكشان براي عدالت؛ زيرا ملكوت آسمان از آن ايشان است. خوشحال باشيد؛ چون شما را فحش گويند و جفا رسانند و به خاطر من هر سخن بدي بر شما كاذبانه گويند. خوش باشيد و شادي عظيم نمائيد؛ زيرا اجر شما در آسمان عظيم است؛ زيرا كه به همينطور بر انبياي قبل از شما جفا ميرسانيدند، ...، همچنين بگذاريد نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نيكوي شما را ديده پدر شما را كه در آسمان است تمجيد نمايند(متي 5: 1ـ16).
كاتوليك معتقد است: فضائل بر دو قسم است: فضائل انساني فضائل الهي. فضائل انساني شيوههاي راسخ، گرايشهاي پايدار، كمالات معمول عقل و اراده هستند كه بر اعمال ما حاكم هستند و تمايلات ما را نظم ميبخشند. رفتار ما را مطابق با عقل و ايمان هدايت ميكنند(تعاليم كليساي كاتوليك، 1393، پاراگراف 1804). از ميان فضائل انساني، چهار فضيلت اصلي و نقش محوري دارند و فضائل ديگر در گرداگرد آنها قرار دارند. اين چهار فضيلت عبارتند از: خردمندي، عدالت، بردباري و ميانهروي (همان، پاراگراف، 1804ـ1805). تقریر دیگری از این فضایل عبارتند از: حكمت، عدالت، شجاعت و عفت(دورانت، 1371، ج 4، ص 1104).
اما فضائل الهي، فضايلي هستند كه فضائل انساني در آنها ريشه دارند و قواي آدمي را براي مشاركت در طبيعت الهي تنظيم ميكنند. اين فضايل، مستقيماً به خدا مرتبط ميشوند. فضائل الهي، اساس فعاليت اخلاقي مسيحياند و به آن حيات ميبخشند و آن را متمايز ميگردانند. فضائل الهي، به همۀ فضائل اخلاقي شكل و جان ميبخشند. اين فضائل را خدا در نفوس مؤمنان دميده است تا ايشان را توانا كند كه چون فرزندش عمل كنند و براي زندگي ابدي شايستگي يابند. آنها ميثاق حضور و عمل روحالقدس در قواي انسانها هستند(تعاليم كليساي كاتوليك، 1393، پاراگراف، 1812ـ1813). فضائل الهي سه چيز هستند: ايمان و اميد و محبت(اول قرنتيان 13: 13).
در ميان اوصاف و ملكات دروني عامل، فضيلت محبت در فراز قرار دارد و مهمترين ويژگي قلمداد ميشود. مطمئناً اين فضيلت تنها از كساني به نحو كامل صادر خواهد شد كه درونشان از گناه و آلودگيها پاك باشد.
حضرت عيسي، به مسيحيان آموخته است كه تورات و كتب انبياي پيشين، در دو توصيه خلاصه ميشود: «نخست اينكه خداوند، خداي خود را به تمام دل و تمام نفس و تمام توانايي و تمام فكر خود محبت نما. دوم اينكه، همسايه خود را چون نفس خود محبت نما»(متي 22:37ـ39؛ مرقس 12: 30ـ31؛ لوقا 10: 27). پولس رسول، در اهميت اين دو فرمان ميگويد: «اگر نبوت داشته باشم و جميع اسرار و همه علوم را بدانم و ايمان كامل داشته باشم، به حدي كه كوهها را نقل كنم و محبت نداشته باشم، هيچ هستم و اگر جميع اموال خود را صدقه دهم، بدن خود را بسپارم تا سوخته شود و محبت نداشته باشم، هيچ سود نميبرم»(رساله اول به قرنتيان 13: 2ـ3). بنابراين، مهمترين فضيلت داشتن محبت دروني است؛ محبتي كه در راستاي محبت خدا قرار دارد و هماهنگ با آن عمل ميكند.
در برابر اين هفت فضيلت، هفت گناه قرار دارد: غرور، آز، حسد، خشم، شهوت، شكمبارگي و تنبلي(دورانت، 1371، ج 4، ص 1104). در نتيجه، اخلاقي زيستن در كاتوليك، بدان معناست كه شخص اولاً، درون خود را از اوصاف و ملكات زشت اخلاقي پاك و به اوصاف و صفات خوب اخلاقي آراسته گرداند. ثانياً، در رفتارهاي بيروني خود، مطابق فضائل نيكوي اخلاقي عمل كند و از انجام اعمال زشت اجتناب ورزد. اخلاقي زيستن دو ساحت دروني و بيروني شخص را دربر ميگيرد.
مؤلفههاي اخلاقي زيستن
الف. ديدگاه اماميه
از نگاه اماميه، اخلاقي زيستن دو عنصر سازنده دارد: «عامل» و «عمل» اخلاقي. هريك از اين دو عنصر، شاخصههايي دارند كه به طور جداگانه و به ترتيب آنها را بررسي ميكنيم:
1. در ارتباط با عامل اخلاقي
ثمرۀ بحث دربارة مؤلفههاي عامل اخلاقي اين است كه شخصي كه واجد شرايط و شاخصهها باشد، نسبت به كارهاي خود مسئول است؛ يعني اگر كار مثبت و خوب انجام دهد، ستايش ميشود و از خداوند پاداش دريافت ميكند. اما اگر كار بد انجام دهد، مورد توبيخ و سرزنش قرار گرفته، كيفر خواهد ديد. حال بايد ديد عامل اخلاقي داراي چه مؤلفههايي است:
ـ عقل و آگاهي يا امكان تحصيل آگاهي
عامل اخلاقي كسي است كه قوۀ عقلاني دارد. بنابراين، اگر كسي فاقد اين مشخصه باشد، عامل اخلاقي بهشمار نميآيد. قوۀ عقلاني آگاهي و يا امكان تحصيل آن را براي شخص فراهم ميكند(طوسي، 1406ق، ص 117). آگاهي عامل اخلاقي نسبت به خوبي و بدي عمل مرهون و مسبوق به قوۀ عقلاني اوست. فرد، آنگاه مسئوليت اخلاقي خواهد داشت كه نسبت به خوبي آنچه بايد انجام دهد و چگونگي انجام آن، و نيز نسبت به بدي آنچه بايد ترك كند، آگاه باشد و يا امكان آگاهي لازم را داشته باشد؛ يعني در موقعيت و وضعيتي باشد كه بتواند اين علم را تحصيل كند(همان، ص 116ـ117). انسانهايي كه به وظايف اخلاقي خود بالفعل علم ندارند، اما امكان تحصيل چنين علمي برايشان وجود داشته باشد، نسبت به اعمال خود مسئوليت اخلاقي دارند. در مقابل، كساني كه امكان دستيابي به چنين علمي را نداشته باشند، فاقد مسئوليت اخلاقي خواهند بود(ديلمي و آذربايجاني، 1379، ص 76). به همين دليل، فيلسوفان اسلامي در بحث از شرايط تحقق عمل اختياري، معتقدند: شخص عامل براي اينكه كار اختياري انجام دهد، ابتدا بايد بتواند آن كار را درست تصور كند. وقتي همه جوانب كار را تصور كرد، و به اين تصديق رسيد كه انجام آن كار برايش مفيد است و ميتواند وي را در نيل به كمال اخلاقي ياري رساند، در اين صورت شوق به انجام آن كار پيدا ميكند. پس از ايجاد شوق، نوبت به اراده ميرسد؛ يعني آن كار را اراده ميكند و انجام ميدهد. ازاينرو، اگر عامل اخلاقي در مرحلۀ پيشين، به تصديق حصول فايده نرسد و يا تصديق كند كه انجام آن عمل برايش ضرر دارد، آن عمل را انجام نخواهد داد. به هر حال، هم انجام عمل و هم ترك اختياري آن، بايد آگانه باشد(طباطبائي، 1385، ص 136).
ـ قدرت
عامل اخلاقي، كسي است كه توانايي انجام عمل اخلاقي و يا توانايي ترك آن را دارد. اين مؤلفه در كتاب و سنت مورد تأكيد قرار گرفته است: «لا يكلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها لَها ما كسَبَتْ وَ عَلَيها مَا اكتَسَبَتْ»(بقره: 286). انديشمندان اماميه نيز به تبيين آن پرداخته، دلايلي مانند قبح تكليف بمالايطاق را بيان كردهاند(سبحاني، 1411ق، ج 1، ص 301؛ صدر، 1405 ق، ص 235ـ240).
گفتني است، در صورتي كه اداي تكليفي مستلزم تهيۀ ابزار، وسايل و مقدماتي باشد، مكلَّف بايد از عهده آن مقدمات هم برآيد. در غير اين صورت، در واقع، مكلَّف نسبت به آن وظيفه و تكليف قدرت و توانايي نخواهد داشت(مطهري، 1361، ص 276ـ277؛ طوسي، 1406ق، ص 118ـ119).
ـ آزادي و اختيار
مؤلفۀ مهم ديگر اينكه عامل اخلاقي در انجام كارهاي اخلاقي خود، آزادي و اختيار داشته باشد. كار اختياري به كارهايي گفته ميشود كه از روي علم، اراده و انتخاب از عامل اخلاقي صادر شود. فيلسوفان اماميه، به عاملي كه راههاي گوناگوني در برابر خود داشته باشد و با سنجش از ميان آنها، يكي را برگزيند، «فاعل بالقصد» ميگويند. اين قصد و گزينش، به فاعلهايي اختصاص دارد كه پيش از انجام دادن كار، تصور، سپس تصديق به فايده كار، سپس شوق به انجام كار پيدا ميكنند. در نهايت، تصميم ميگيرند آن كار را انجام دهند(مصباح، 1366، ج 2، ص 87). بنابراين، اختيار و آزادي به معناي قدرت تصميمگيري و توانايي برگزيدن انجام يك كار، از ميان كارهاي متعدد است. اين اختيار با انتخاب، قصد و گزينش برابر است و ملاك تكليف و پاداش و كيفر و بهطوركلي، ملاك مسئوليت اخلاقي بهشمار ميرود(همان).
ـ نيت و قصد
عامل اخلاقي، كسي است كه كارهاي خود را با نيت و قصد اخلاقي انجام ميدهد. نيت از اعمال نفساني و جوانحي انسان است. حقيقت آن توجه نفس به آن غايت نهايي است كه از انجام كار در نظر ميگيرد. از نگاه اماميه، اعمال انسان تابع شاكلۀ نفس است. چنانكه در قرآن آمده است: «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِيلًا»(اسراء: 84)؛ بگو هر كس بر حسب ساختار [روانى و بدنى] خود عمل مىكند و پروردگار شما به هر كه راهيافتهتر باشد، داناتر است. مراد از «شاكله»، همان ملكات راسخ و پايدار در نفس است. ملكات شاكلۀ اوليۀ نفس و نيات شاكلۀ ثانويه آن هستند و اعمال تابع آنهاست. كسي كه داراي حبّ جاه و رياست است و اين حبّ ملكۀ نفسانيه و شاكلۀ روح او شده باشد، غايتِ آمالش رسيدن به آن مطلوب خواهد بود؛ اعمالي كه اين شخص انجام ميدهد، تابع همان غايت است. تنها به اين نيت و قصد انجام ميدهد كه به آن مطلوب و غايت نفساني، يعني جاه و مقام واصل شود(موسوي خميني، 1380، ص 324).
بهترين نيت و قصد در انجام و يا ترك هر عملي، نيت نيل به قرب الهي و كسب رضايت خداوند است. به همين دليل، اگر عامل از روي غفلت، خطا، سهو و عادت كاري را انجام دهد و يا اينكه قصدي غير از رضاي خداوند داشته باشد، اين شاخصه مخدوش ميگردد(مطهري، 1367، ص 195). نيت كسب رضايت الهي، زماني از عامل اخلاقي متمشِّي ميشود كه عامل به خداوند ايمان داشته باشد. كسي كه خدا را نشناخته و به او ايمان نياورده باشد، هرگز نميتواند به چنين قصد و نيتي دست يابد. بنابراين، از نظرگاه اسلام، ارزش اخلاقي كار، به نيت و ارزش نيت نيز در ايمان ريشه دارد. به همين دليل، خداوند ميفرمايد: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيينَّهُ حَياةً طَيبَةً وَ لَنَجْزِينَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يعْمَلُونَ»(نحل: 97)؛ هر كس از مرد يا زن كار شايسته كند و مؤمن باشد قطعاً او را با زندگى پاكيزهاى حيات [حقيقى] بخشيم و مسلماً به آنان بهتر از آنچه انجام مىدادند پاداش خواهيم داد.
2. در ارتباط با عمل اخلاقي
عمل انسان، وقتي عمل اخلاقي است كه داراي شاخصههاي ذيل باشد:
ـ برخوردار از نيت نيكو
عملي اخلاقي آن است كه با نيت و قصدي نيكو انجام شده باشد. نيت به عمل انسان روح و حقيقت ميبخشد: «انّما الاَعمالُ بالنيات و لكلّ امرء ما نوي»(مجلسي، 1403ق، ج 70؛ ص 312)؛ ارزش اعمال وابسته به نيات افراد است و براي انسان فقط آنچه نيت كرده است باقي ميماند. نيت جايگاهي برتر از خود عمل دارد: «نِية المُؤمِنِ خَيرٌ مِن عَمَلِهِ»(كليني، 1388ق، ج 2، ص 84)؛ نيت مؤمن از عملش برتر است. نيت، صورت كاملۀ عمل و فصل محصِّل اوست، و صحت و فساد و كمال و نقص اعمال به آن است؛ چنانچه عمل واحد به واسطۀ نيت، گاهي تعظيم و گاهي توهين است و گاهي تام و گاهي ناقص است. گاهي از سنخ ملكوت اعلي و صورت بهيۀ جميله دارد و گاهي از ملكوت اسفل و صورت موحشۀ مُدهشه دارد(موسوي خميني، 1380، ص 324).
ـ تناسب ميان عمل و نيت
عمل اخلاقي، بايد با نيت و قصد عامل اخلاقي تناسب داشته باشد. براي مثال، اگر قصد عامل، كسب خشنودي خداوند است، بايد كارهايي كه مورد رضايت خداوند است، انجام دهد. بنابراين، هر قصدي تنها با نوع خاصي از عمل سنخيت و تناسب دارد. براي نمونه، با تجاورز به حرمت و اموال ديگران، و يا با دروغ و خيانت در امانت، نميتوان رضايت و خشنودي خداوند را به دست آورد(مصباح، 1370، ص 167).
ـ حسن ذاتي عمل
يكي ديگر از مؤلفههاي عمل اخلاقي، اين است كه عمل بذاته خوب و حَسَن باشد. ذات عمل كمال آفرين باشد و مدح عقلا را برانگيزد. مانند شجاعت در برابر دشمنان. اما عملي مانند سرقت از اموال ثروتمندان، به نيت كمك به نيازمندان، هيچ ارزش اخلاقي نخواهد داشت؛ چراكه سرقت ذاتاً عملي بد و قبيح است.
ج. ديدگاه كاتوليك
از نگاه كاتوليك، همانند اماميه، اخلاقي زيستن بر دو عنصر سازندۀ «عامل» و «عمل» اخلاقي توقف دارد. در واقع، اخلاقي زيستن داراي دو ساحت دروني و بيروني است. البته، ساحت دروني آن، مهمتر و تعيينكنندهتر از ساحت بيروني است؛ زيرا به اعتقاد كاتوليك، انسان از درون نجس ميشود و نه از بيرون: «زيرا از درون دل انسان صادر ميشود، خيالات بد، زنا، فسق و قتل و دزدي؛ و طمع، خباثت، مكر، شهوتپرستي، چشم بد، كفر، غرور و جهالت. تمامي اين چيزهاي بد از درون صادر ميگردد و آدم را ناپاك ميگرداند»(مرقس 7: 21ـ23). برايناساس، اخلاقي زيستن هيچگاه صرفاً در انجام دادن اعمال به ظاهر درست اخلاقي محصور نخواهد شد، بلكه بايد از قلبي مالامال از ايمان و محبت الهي صادر گردد. به همين دليل، حضرت عيسي به آن دسته از يهودياني كه به اطاعت خشك و ظاهري از احكام شريعت اكتفا كرده، دل خود را به فضائل اخلاقي همچون ايمان، محبت و عدالت آراسته نكرده بودند، ميفرمايد: «واي بر شما از كاتبان و فريسيان رياكار كه نعناع و شِبِت [شِويد] و زيره را عشر ميدهيد و اعظم احكام شريعت؛ يعني عدالت و رحمت و ايمان را ترك كردهايد. ميبايست آنها را بجا آورده، اين را نيز ترك نكرده باشيد»(متي 23: 23). بنابراين، شخص بايد ابتدا درون را از تخيلات، حالات و اوصاف بد و رذيله تخليه نمايد، تا بتواند اوصاف نيكو و در مرحله بعد اعمال نيكو ببار آورد. همچنانكه عيسي مسيح ميفرمايد: «اي فريسي كور اول! درون پياله و بشقاب را طاهر ساز تا بيرونش نيز طاهر شود. واي بر شما اي كاتبان و فريسيان رياكار كه چون قبور سفيد شده ميباشيد كه از بيرون نيكو مينمايد، ليكن درون آنها از استخوانهاي مردگان و ساير نجاسات پر است. همچنين شما نيز ظاهراً به مردم عادل مينمائيد، ليكن باطناً از رياكاري و شرارت مملو هستيد»(متي 23: 26ـ28).
براي اينكه شخص و عمل او در دامنۀ اخلاقي زيستن جاي بگيرند، بايد داراي مؤلفه و شاخصههايي باشند كه در اينجا بدانها ميپردازيم:
1. در ارتباط با عامل اخلاقي
ـ عقل و آگاهي
عامل اخلاقي، عاقل و خردورز است. «خدا آدمي را موجودي عاقل آفريد و به او كرامت كسي را عطا كرد كه ميتواند اعمالش را اجرا و ضبط و مهار كند»(تعاليم كليساي كاتوليك،1393، پاراگراف 1730). خردورزي، به دانش و معرفت ميانجامد. ازاينرو، عامل خردمند كارهاي خود را آگاهانه انجام ميدهد.
ـ قدرت و اختيار
عامل اخلاقي، اختيار و آزادي دارد. آزادي عبارت است از: قدرت عمل كردن يا نكردن، انجام دادن اين يا آن و نيز به جا آوردن اعمال آگاهانه با مسئوليت خود شخص اين قدرت از خرد و اراده سرچشمه ميگيرد(همان، پاراگراف 1731). آزادي سبب ميشود كه آدمي تا آنجا كه اعمالش ارادياند، مسئول اعمال خويش باشد. به همين دليل، «جهل، غفلت، اكراه، ترس، عادت، دلبستگيهاي شديد و ديگر عوامل روانشناختي يا اجتماعي، ميتوانند قابليت اسناد و مسئوليت در قبال يك عمل را كاهش دهند يا حتي رفع كنند»(همان، پاراگراف 1734).
كاتوليك معتقد است: عامل اخلاقي از اين شاخصهها برخوردار است؛ زيرا خداوند در ابتدا انسان را شبيه و به صورت خود آفريده بود. شباهت انسان به خدا، تنها در ساحت روح و انديشه بود، نه در ساحت جسم. خداوند به انسان عقل داد تا بتواند استدلال كند، قلب داد تا با آن محبت كند، اراده داد تا كارهاي نيكو انجام دهد. روح داد تا بتواند با آن با خدا معاشرت و دوستي داشته باشد. انسان به صورت خدا آفريده شد تا بتواند خدا را بشناسد و با او ارتباط پيدا كند(ميلر، 1361، ص 129)، خداوند انسان را به صورت خود آفريد و به او فكر، احساس و اراده داد تا بتواند آزادانه خدا را حمد و ستايش كند. او را بپرستد و با ايمان، وفاداري و قدرشناسي او را خدمت كند (دائرةالمعارف كتاب مقدس، 1381، ص 504).
در نتيجه، انسان در ابتداي خلقت، ذاتاً پاك و كاملاً مختار آفريده شده بود؛ يعني ميتوانست زندگي پاك و خداپسندانه را دنبال كند و يا به گناه و نافرماني آلوده گردد. اصل آزادي و اختيار، به روشني در اين فقرات بيان شده است: «ببين، من امروز بركت و لعنت را پيش شما ميگذارم»(تثنيه 11: 26)؛ «ببين، من امروز زندگي و خوبي و مرگ و بدي را پيش روي تو گذاشتهام»(تثنيه 30: 15).
كاتوليك معتقد است: حضرت آدم و حوا، از اصل اختيار و آزادي خود سوءاستفاده كردند و با خوردن ميوه درخت ممنوعه، از خدا نافرماني كرده، به گناه آلوده شدند. در مسيحيت، به اين نافرماني، كه به سقوط حضرت آدم و حوا منجر شد، «گناه اوليه»(Original sin) يا گناه اصلي گفته ميشود (ديكشنري آكسفورد كليساي مسيحي، 2005). اين گناه، به فرزندان آن دو سرايت كرد، به گونهاي كه همۀ آنها با حالتي گناه آلود به دنيا ميآيند. همين امر، موجب شد كه آنها نميتوانند اخلاقي زندگي كنند. پولس، در رسالة خود به روميان مينويسد:
زيرا ميدانم كه در من يعني در جسدم هيچ نيكويي ساكن نيست؛ زيرا كه اراده در من حاضر است. اما صورت نيكي كردن ني؛ زيرا آن نيكويي را كه ميخواهم نميكنم، بلكه بدي را كه نميخواهم ميكنم. پس چون آنچه را نميخواهم ميكنم، من ديگر فاعل آن نيستم، بلكه گناه كه در من ساكن است (روميان، 7: 18-20).
در نامه به روميان مينويسد: «وقتي حضرت آدم گناه كرد، گناه او تمام نسل بشر را آلوده ساخت و موجب شيوع مرگ در سراسر جهان شد. در نتيجه، همه چيز دچار فرسودگي و تباهي گشت؛ چون انسانها همه گناه كردند»(روميان 5: 12ـ19). آگوستين معتقد است: گناه اوليه و سقوط حضرت آدم موجب شد، اراده انسانها در ارتكاب بدي آزاد باشد. اما در انجام كارهاي خوب، آزادي نداشته، به فيض خداوند نيازمند باشد. از نگاه او، گناهي كه از آدم به ما رسيده، گرايش به گناه است و ما بهتنهايي قادر نيستيم به سوي خدا بازگرديم. تنها چاره كار فيض و لطف خداست كه در مسيح ظهور كرده است(ياسپرس، 1363، ص 87 و 91). گناه اصلي، همچنين سبب تيرگي ذهن انسان شد كه موجب شد انسان نتواند به درستي فكر كند و از خرد خود بهره ببرد. همچنين اراده انسان نيز ضعيف شد. در نتيجه نه ميتواند بيماريهاي خود را تشخيص دهد، و نه ميتواند آنها را درمان كند (مكگراث، 1385، ص 475). همه گناهاني كه انسانها مرتكب ميشوند، نماد بيروني همان فسادي است كه در اثر گناه اوليه در طبيعت بشر به وجود آمده است(استات، بيتا، ص 68).
بنابراين، به اعتقاد كاتوليك، گناه نخستين، وضعيت اوليه انسان را كه به صورت خدا آفريده شده بود، دچار آسيب كرد و به همه شاخصههايي كه در عامل اخلاقي وجود داشت، خدشه وارد ساخت. ذهن، اراده، احساسات و اميال انسان، در زير سيطرۀ گناه قرار گرفت و كاركرد اوليه خود را از دست داد. در اين حال، اخلاقي زيستن مقدور نخواهد بود، مگر اينكه خداوند از روي لطف و محبت خود چارهاي بينديشد و خدا همين كار را هم كرد. خداوند از روي محبت، فرزند يگانه خود عيسي مسيح را فرستاد تا بنيآدم را از آثار گناه اصلي برهاند: «زيرا خداوند جهان را اينقدر محبت نمود كه پسر يگانۀ خود را داد تا هر كه به او ايمان آورد، هلاك نگردد، بلكه حيات جاوداني يابد؛ زيرا خدا پسر خود را در جهان نفرستاد تا بر جهان داوري كند، بلكه تا به وسيلۀ او جهان نجات يابد» (يوحنا 3: 16ـ17). شرط بهرهمندي از فيض عيسي مسيح، اين است كه شخص به آن حضرت ايمان بياورد. با ايمان، وضعيت آسيبديده، جبران و انسان دوباره به وضعيت نخستين خود بازميگردد(انس الامير كاني، 1268ق، ج 2، ص 190؛ تيسين، بيتا، ص 196). بنابراين، از نگاه كاتوليك، انسانهاي متدين مسيحي، داراي همۀ شاخصههاي عامل اخلاقي هستند. به همين جهت، در قبال كارهاي خود مسئوليت اخلاقي دارند.
2. در ارتباط با عمل اخلاقي
كاتوليك معتقد است: عمل اخلاقي داراي سه مؤلفه است كه به عنوان «منابع» و يا «عناصر سازنده» عمل اخلاقي مطرح هستند:
ـ موضوع
عامل اخلاقي بايد آگاهانه، موضوعاتي را براي اراده و عمل انتخاب كند كه مطابق با خير واقعي باشد. انتخاب عمل خير، نشان از اراده خير دارد. انتخاب برخي از اعمال مشخص، هميشه خطاست؛ زيرا انتخاب اين نوع اعمال، مستلزم فساد اراده، يعني شر اخلاقي است. برخي اعمال به خودي خود، به دليل موضوعشان ذاتاً ناروا هستند. مانند كفر، شهادت دروغ، قتل عمد و زنا. نميتوان عمل بدي را براي كسب نتيجۀ خوب انجام داد(تعاليم كليساي كاتوليك، 1393، پاراگراف 1751 و 1755).
ـ هدف و نيت
نيت بر خلاف موضوع، در اختيار فاعل فعل است. نيت حركت اراده به سوي غايت است. نيت جهتگيري خيري است كه از عملي كه به آن قيام شده است، انتظار ميرود. نيت ميتواند تمام زندگي يك فرد را به سوي غايت نهايياش هدايت كند. محبت خدا، غايت نهايي همۀ اعمال ماست. نيت خير موجب نميشود كه يك رفتار ذاتاً نادرست مانند دروغگويي و تهمت خير و درست شود. از نگاه كاتوليك، هدف وسيله را توجيه نميكند. از سوي ديگر، نيت ناپسندي كه به عمل اضافه ميشود: مانند خودستايي، موجب ميشود كه عملي كه فينفسه و به خودي خود، ميتوانست خير باشد. مانند صدقه دادن، به عمل شر تبديل گردد(همان، پاراگراف 1752ـ1753).
حضرت عيسي دربارۀ اهميت نيت ميفرمايد:
زنهار عدالت خود را پيش مردم به جا ميآوريد تا شما را ببينند؛ و الا نزد پدر خود كه در آسمان است، اجري ندارد. پس چون صدقه دهي، پيش خود كرنا منواز؛ چنانكه رياكاران در كنايس و بازارها ميكنند، تا نزد مردم اكرام يابند. هر آينه به شما ميگويم اجر خود را يافتهاند. بلكه تو چون صدقه دهي، دست چپ تو از آنچه دست راستت ميكند، مطلع نشود تا صدقۀ تو در نهان باشد و پدر نهان بين تو، تو را آشكارا اجر خواهد داد (متي 6: 1ـ4).
عمل اخلاقي، بايد تنها بر اساس نيتي كه از محبت دروني ميجوشد، انجام گيرد.
ارزش همۀ كارهاي بيروني، عامل اخلاقي وابستگي تام به ارزش دروني آنها دارد؛ زيرا روشن است كه اعمال به ظاهر خوب اخلاقي، مانند انفاق به ديگران، اگر از دروني پاك و با نيتي صحيح مانند نيت محبت، انجام شود، در بيرون نيز ارزشمند خواهد بود. اما اگر با نيت و قصدي ناصحيح مانند خودنمايي صورت گيرد، اين انفاق ريائي ذرهاي ارزش اخلاقي نخواهد داشت. پس انسان اخلاقورز، ابتدا در درون خود اخلاقي است، آنگاه در بيرون كارهاي اخلاقي انجام ميدهد. «هر انساني به همان سان كه در درون خويش هست، بر امور ظاهري نيز حكم ميراند»(آكمپيس، 1384، باب چهارم؛ هيگيز و فاراهر، 2003).
ـ اوضاع و احوال
اوضاع و احوال، از جمله پيامدها، عناصر فرعي يك عمل اخلاقياند. آنها به افزايش يا كاهش نيكي، يا شر اخلاقي اعمال كمك ميكنند. براي مثال، ميزان سرقت ميتواند شر اخلاقي يك عمل را كم و يا زياد كند. البته ميزان سرقت، هرچند اندك، هيچگاه نميتواند بد بودن عمل سرقت را خوب كند. سرقت، عملي است كه به نفسه بد است. اما ميزان سرقت ميتواند بدي آن را كاهش يا افزايش دهد. اوضاع و احوال ميتوانند مسئوليت فاعل را بكاهند يا بيفزايند. مثل عمل ناشي از ترس يا مرگ. براي مثال، كسي از روي اجبار و ترس از كشته شدن سرقت كند، نسبت به كسي، كه با ميل و انگيزۀ شيطاني دست به سرقت بزند، قطعاً مسئوليت يكساني نخواهند داشت. اوضاع و احوال به خودي خود، نميتوانند كيفيت اخلاقي نفس اعمال را تغيير دهند؛ آنها نميتوانند سبب شوند يك عمل فينفسه بد، خوب يا درست شود(تعاليم كليساي كاتوليك، 1393، پاراگراف 1754).
بنابراين، از نگاه كاتوليك، عمل اخلاقي، نبايد ذاتاً عملي ناروا و زشت باشد. مانند دروغ. عمل اخلاقي بايد با نيت محبت انجام شود. اوضاع و احوال ميتوانند خوبي و يا بدي يك عمل را افزايش و يا كاهش دهند و در ميزان مسئوليت عامل تعيينكننده باشند.
تحليل و مقايسه
دربارۀ اخلاقي زيستن و مؤلفههاي آن، ميان ديدگاه اماميه و كاتوليك مشابهتهايي وجود دارد. هر دو ديدگاه، به دو عنصر سازندۀ «عامل» و «عمل» اخلاقي اعتقاد دارند. براي هريك شاخصههايي مشابه هم بيان كردهاند. اما آنچه وجه تمايز اين دو ديدگاه را نشان ميدهد، مباني اخلاقي زيستن است. به اعتقاد ما، كليساي كاتوليك در مباني خداشناختي و انسانشناختي اخلاقي زيستن و مؤلفههاي آن، با چالشهاي جدي مواجه است. خداباوري مبتني بر تثليث، خودشكن و تناقضنماست، به گونهاي كه انديشمندان مسيحي، خود اعتراف ميكنند تثليث يك راز است و نميتوان با تعابير بشري آن را بيان كرد. آگوستين، تثليث را لغزشگاهي براي عقل دانسته، ميگويد: در پي آن نباشيد كه بفهميد تا ايمان بياوريد، بلكه ايمان بياوريد تا بتوانيد بفهميد و چند قرن پس از او آنسلم گفت: در پي آن نيستم كه بفهمم تا ايمان بياورم، بلكه ايمان ميآورم تا بفهمم(باغباني و رسولزاده، 1393، ص 270). توماس آكوئيناس نيز بر اين باور بود كه عقل ميتواند وجود خدا و بقاي روح را اثبات كند، اما اثبات تثليث و تجسد از عقل ساخته نيست(راسل، 1373، ص 634). نهتنها عقل، در كتاب مقدس نيز نصّي بر تثليث يافت نشده است. همين امر موجب شد از برخي جاهلان دست به تحريف كتاب مقدس بزنند و تثليث را در آن جاي دهند. آنها در رسالۀ اول يوحنا 5: 7ـ8، متني را مبني بر وحدت پدر، كلمه و روحالقدس افزودند(توفيقي، 1389، ص 189).
قرآن كريم ريشۀ عقيده به تثليث را عقايد كافران و مشركان گذشته ميداند: «وَ قالَتِ النَّصاري الْمَسيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِك قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّي يؤْفَكونَ»(توبه: 30)؛ نصارا گفتند: مسيح پسر خداست، اين سخني است كه آنها به زبان ميآورند، درحاليكه همانند گفتار كافران پيشين (و مشركان) است؛ خدا آنان را بكشد، چگونه از حق انحراف مييابند! شواهد تاريخي نشان ميدهد كه بعضي از عقايد مسيحيان، نزد بتپرستان نيز وجود داشته است. عقيده به خداي مجسم، خداي فادي، خدايي كه قرباني گناهان بشر شده است، خدايي كه بر صليب جان باخته است، خرافاتي است كه در عقايد كافران و مشركان ريشه داشت و توسط پولس وارد مسيحيت شده است (ديويس، 1996، ص 89ـ91). مصريان باستان، به اسطورۀ خدايان سهگانۀ اوزيريس، ايزيس و هوروس اعتقاد داشتند. ميان خدايان بيشمار بابليان، از شش خداي معروفتر ياد ميشد كه در دو دستۀ سهتايي پرستيده ميشدند. آرياييان هندوستان نيز به خدايان سهگانه برهما، ويشنو و شيوا عقيده داشتند (خواص، 1392، ص 261ـ301؛ باغباني و رسولزاده، 1393، ص 264؛ توفيقي، 1389، ص 179ـ184).
قرآن با رد تثليث، دربارۀ شخصيت حضرت عيسي ميفرمايد:
«يا أَهْلَ الْكتابِ لا تَغْلُوا في دينِكمْ وَ لاتَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَي ابْنُ مَرْيمَ رَسُولُ اللّهِ وَ كلِمَتُهُ أَلْقاها إِلي مَرْيمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيرًا لَكمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يكونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ كفي بِاللّهِ وَكيلاً» (نساء: 171)؛ اي اهل كتاب، در دين خود غلوّ (و زياده روي) نكنيد؛ و دربارۀ خدا، غير از حق نگوييد. مسيح ـ عيسيبن مريم ـ فقط فرستاده خدا و كلمه (و مخلوق) اوست؛ كه او را به مريم القا نمود؛ و روحي (شايسته) از طرف او بود. پس به خدا و پيامبران او، ايمان بياوريد؛ و نگوييد (خداوند) سهگانه است. از اين سخن خودداري كنيد كه براي شما بهتر است. خدا تنها معبود يگانه است؛ او منزه است كه فرزندي داشته باشد؛ بلكه از آن اوست آنچه در آسمانها و زمين است؛ و براي تدبير و سرپرستي آنها، خداوند كافي است.
در ميان انديشمندان بزرگ مسيحي نيز افرادي در تثليث ترديد داشتهاند. براي مثال، ميكائيل سِرِوِتوس(1511ـ1553م)، باور داشت كه آموزۀ تثليث، ابداع كليساي كاتوليك است. از نظر او، عيسي نه با آفريدگار برابر و نه در ابديت او شريك است، بلكه خدا عيسي را تنها مانند يكي از پيامبران به جهان فرستاده است(باغباني و رسولزاده، 1393، ص 273).
كاتوليك در مباني انسانشناختي خود، به گناه ذاتي معتقد است: به اعتقاد آنان، كسي نميتواند جز خدا تاوان گناه اوليه را بپردازد. به همين دليل، خداوند به سبب محبتي كه به انسان داشت، در قالب عيسي مسيح تجسم يافت تا با قرباني خود تاوان و كفاره گناه آنان را بپردازد. كاتوليك معتقد است: اراده انسان تحت تأثير گناه اصلي قرار دارد و در انجام كارهاي خود و اجتناب از كارهاي بد، كاملاً آزاد نيست. به عقيدۀ ما، همۀ اين عقايد ناصواب است؛ زيرا اولاً، حضرت آدم و همسرش دچار گناه نشدهاند، زيرا نهي خداوند دربارۀ نزديك نشدن به درخت، تنها نهي ارشادي بود و مصلحت حيات دنيوي آن دو، در آن لحاظ شده بود. بدينمعنا كه اگر به آن شجره منهيه نزديك شوند، خودشان دچار خسارت ميشوند و اثر تكويني آن اين است كه از آن باغ هبوط كرده و به مشقت ميافتند(طه: 117ـ119). ثانياً، مطابق قرآن كريم، حضرت آدم، به خاطر ارتكاب آن ترك اولي، بهدرگاه خداوند توبه كرد، خداوند نيز نهتنها آن حضرت را بخشيد، بلكه او را به پيامبري برگزيد(طه: 122؛ بقره: 37). بنابراين، اصلاً گناهي نبوده و يا نمانده تا به فرزندانش منتقل گردد.
جالب اينكه در ميان مسيحيان نيز انديشمنداني مانند پلاگيوس با آموزه گناه نخستين و آثار آن مخالفت ميكردند. پلاگيوس گناه موروثي را انكار و آن را نامعقول ميدانست. به اعتقاد او، هنگامي كه انسان متولد ميشود، هيچ گناهي همراه خود ندارد. او توانايي انجام كار نيك يا بد را همراه خود دارد.
يكي ديگر از مباني مهم كاتوليك، اين است كه معتقدند: براي آزاد شدن اراده انسان، از شر و بدي گناه، بايد خود خداوند به شكل عيسي مسيح تجسم يابد و تاوان گناه اوليه حضرت آدم و حوا را بپردازد. اين عقيده، هم از اموري است كه عقل به هيچ وجه آن را نميپذيرد. از نظرگاه اماميه، عيسي مسيح پيامبر خداست. درست همانطور حضرت آدم، نوح، موسي و حضرت محمد پيامبر و پيامآور خداي يگانه بودند: «مَّا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ»(مائده: 75)؛ مسيح پسر مريم جز پيامبرى نبود كه پيش از او [نيز] پيامبرانى آمده بودند. خداوند سلسلهاي هماهنگ از انبياي عظام را از زمان آفرينش انسان براي هدايت و راهنمايي انسان به پيامبري برگزيد. اولين آنها حضرت آدم و آخرين آنها حضرت محمد پيامبر دين مبين اسلام است.
نتيجهگيري
از آنچه گذشت به دست آمد كه از نظرگاه اماميه و كاتوليك، اخلاق و اخلاقي زيستن و مؤلفههاي آن، همافق و داراي مشتركات فراواني است. هر دو آيين، به عامل و عمل اخلاقي توجه ويژه دارند. از نگاه اماميه، عامل اخلاقي كسي است كه خرد، انديشه، علم، قدرت، آزادي و اختيار دارد و كارهاي خود را با نيت و قصدي الهي انجام ميدهد. از نگاه اماميه، عمل اخلاقي بايد متناسب با نيت الهي باشد و از حسن ذاتي برخوردار باشد. از نگاه كاتوليك، عامل اخلاقي بايد خردمند و آگاه باشد و از توانايي، آزادي و اختيار كافي نيز بينصيب نباشد. كاتوليك معتقد است: عمل اخلاقي بايد با نيت برخاسته از محبت دروني انجام بگيرد و موضوعاً نيكو و از اوضاع و احوال مناسب برخوردار باشد. كاتوليك در مباني انسانشناسي اخلاقي زيستن، دچار اشكالات فراواني است. همچنانكه در خداشناسي خود نيز دچار تثليث شده، سر از تناقض درآورده است. همين چالشهاي مهم، موجب سستي و رخوت انديشۀ اخلاقي كاتوليك شده است.
- كتاب مقدس (عهد قديم عهد جديد)، 1935م، ترجمه معتبر از زبانهاي اصلي عبراني، كلداني، و يوناني.
- ابن فارس،احمد، 1404ق، معجم مقاييس اللغة، قم، مكتب الاعلام الاسلامي.
- ابن مِسكوَيه، ابوعلي احمدبن محمدبن يعقوب رازي، 1371، تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق، قم، بيدار.
- ابنمنظور، 1408ق، لسان العرب، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- استات، جان، بيتا، مباني مسيحيت، ترجمه روبرت آسريان، تهران، حيات ابدي.
- آكمپيس، توماس، 1384، تشبّه به مسيح، ترجمه سايه ميثمي، چ دوم، تهران، هرمس.
- انس الامير كاني، جيمس، 1268ق، نظام التعليم في العلم لاهوت القويم، بيروت، مطبعه الاميركان.
- باغباني، جواد و عباس رسول زاده، 1393، شناخت كليساي كاتوليك، تهران و قم، سمت و مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- تعاليم كليساي كاتوليك، 1393، ترجمة احمدرضا مفتاح، حسن قنبري و حسين سليماني، چ دوم، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
- توفيقي، حسين، 1389، آشنايي با اديان بزرگ، تهران، سمت.
- تيسين، هنري، بيتا، الاهيات مسيحي، ترجمه ط.ميكائليان، تهران، انتشارات حيات ابدي.
- جوادي آملي، عبدالله، 1377، مبادي اخلاق در قرآن، قم، اسراء.
- جوهري، اسماعيلبن حماد، 1410ق، الصحاح: تاجاللغة و صحاح العربية، بيروت، دار للملايين.
- خواص، امير، 1392، الوهيت در مسيحيت: بررسي تحليلي و انتقادي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- دايرة المعارف كتاب مقدس، 1381، ويراستار و مسئول گروه ترجمه بهرام محمديان، تهران، سرخدارف.
- دورانت، ويل، 1371، تاريخ تمدن، ترجمة گروهي از مترجمان، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
- ديلمي، احمد، مسعود آذربايجاني، 1379، اخلاق اسلامي، چ دوم، قم، دفتر نشر و پخش معارف اسلامي.
- راسل، برتراند، 1373، تاريخ فلسفه غرب، ترجمة نجف دريابندري، تهران، كتاب پرواز.
- راغب اصفهاني، 1412ق، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق صفوان عدنان داوودي، بيروت، دارالقلم.
- سبحاني، جعفر، 1411ق، الالهيات علي هدي الكتاب و السنة و العقل، به قلم حسن مكي العاملي، ط.الثانية، قم، المركز العالميللدراسات الاسلامية.
- طوسي، محمدبن حسن، 1406ق، الاقتصاد فيما يتعلق بالاعتقاد، بيروت، دار الاضواء.
- صدر، سيدمحمد باقر، 1405ق، بحوث في علم الاصول، تقرير سيدمحمود هاشمي، قم، مكتب الاعلام الاسلامي.
- طباطبايي، سيدمحمد حسين، 1385، نهاية الحكمة، تصحيح و تعليق غلامرضا فياضي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- طوسي، خواجه نصير الدين، 1356، اخلاق ناصري، تصحيح و تنقيح و مقدمۀ مجتبي مينوي و علي رضا حيدري، چ سوم، تهران، خوارزمي.
- قمي، شيخ عباس، 1416ق، سفينة البحار و مدينة الحِكم و الآثار مع تطبيق النصوص الواردة فيها علي بحارالانوار، چ دوم، تهران، دار الاسوة للطباعة و النشر.
- الكليني، محمدبن يعقوب، 1388ق، الكافي، تصحيح علياكبر غفاري، تهران، المكتبة الاسلامية.
- مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحار الانوار، بيروت، چ سوم، دار الاحياء التراث العربي.
- مصباح، محمدتقي، 1376، اخلاق در قرآن، تحقيق و نگارش محمدحسين اسكندري، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ، 1366، آموزش فلسفه، چ دوم، تهران، سازمان تبليغات اسلامي.
- ـــــ، 1370، دروس فلسفه اخلاق، تهران، اطلاعات.
- مطهري، مرتضي، 1361، آشنايي با علوم اسلامي، بخش حكمت عملي، تهران، صدرا.
- ـــــ، 1367، تعليم و تربييت در اسلام، تهران، صدرا.
- مك گراث، الستر، 1385، در آمدي بر الهيات مسيحي، ترجمه عيسي ديباج، تهران، كتاب روشن.
- موسوي خميني، روح الله، 1380، شرح چهل حديث (اربعين حديث)، چ بيست و سوم، تهران، مؤسسۀ تنظيم و نشر آثار امام خميني.
- ميلر، ويليام، م.، 1361، مسيحيت چيست، ترجمه كمال مشيري با همكاري ط. ميكائليان، چ ششم، تهران، حيات ابدي.
- نراقي، محمدمهدي، بيتا، جامع السعادات، نجف اشرف، دار النعمان للطباعة و النشر.
- ياسپرس، كارل، 1363، آگوستين، ترجمه محمدحسن لطفي، تهران، خوارزمي.
- T. J. Higgings; J. J. Farraher, 2003, "Morality", in New Catholic Encyclopedia.
- Davies, A. Powell, 1996, The Meaning of the Dead Sea Scrolls, New York, New American Library.
- Catechism of the Catholic Church, 2000, London, Burns & Oates, Reprinted.
- Oxford Dictionary of the Christian church, 2005, Oxford university press.