تبیین و بررسی تفاوت دو فرقه دیگمبره و شوتومبره راجع به پیدایش، تناسخ و رهایی زن در آیین جینه
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
هدف بنيادين اديان هندي، از جمله جينه، رهايي از سمساره است. اصطلاح «سنسكريت» براي رهايي، «موكتي» (Mukti) يا مكشه (Mokṣa) ميباشد(گِدن، 2000، ج 4، ص 1600). دستيابي به رهايي در آيين جينه، از طريق نيل به كمال سه گوهر جيني و حذف كامل مواد كرمهاي از روح امكانپذير است. در فلسفة جينه، اين آموزه با مسئلة جنسيت در ارتباط است؛ بدين معنا كه جنسيت در سرنوشت فرد در رسيدن به رهايي بيتأثير نيست. ميتوان سه ويژگي اساسي براي مكشه برشمرد:
1. موكتي رهايي از قيد و بندهاي جسماني و رسيدن به موجوديتي بيكالبد و در عين حال، دگرگونناپذير و ابدي است. بنابراين، «موكته» ديگر در چرخه سمساره در نميافتد؛
2. در مكشه، امور نفساني همچون تمايلات، خوددوستي يا آرزوي داشتن امور و اسباب مادي به پايان رسيده و فرد به آرامش روحي، دور از ترس هميشگي دست مييابد؛
3. موكته، ديگر با عامل غفلت(Avidyā) گمراه نميشود و با عدم آرامش روحي ناشي از امور دنيوي، آزرده نميگردد(همان، ص 1602).
اگر اين سه صفت را براي مكشه بپذيريم، براي يك زن در كالبد فعلي خود، مطابق با باور ديگمبره، نفي اين عوامل سمسارهآفرين ممكن نيست. ازاينرو، يك زن به مرتبة پاكي و بيآلايشي روح يا «سيدهه»(Siddha) و جايگاه چنين ارواحي كه «سيدهه شيلا»(Siddhas'tlā) ناميده ميشود، دست نخواهد يافت، ولي شوتامبره، در اين رابطه، ميان زن و مرد تمايز نميگذارد و هريك از اين دو ميتواند با ارادهاي خللناپذير به چرخة سمسارة خويشتن پايان دهد.
در اين نوشتار، نخست به طرح موضوع مكشه و راههاي دستيابي بدان در اين آيين ميپردازيم؛ زيرا پرداختن به موضوع رهايي زنان، مشروط به شناخت كلي «طريق رهايي» بوده و با شناخت طريق رهايي ميتوان به تعيين وضعيت روحي و كرمهاي زن در كالبد پيشينش آگاهي يافت، اين امر مؤثر در وضعيت فعلي (جنسيت نوزاد و وضعيت رواني او) و آينده وي(تناسخ بعدي) بوده، و در مجموع به بخشي از «بخت و سرنوشت» يك روح در سه زمان گذشته، حال و آينده مربوط است. در ادامه، به بيان وضعيت روحي- كرمهاي يك زن و باززايشهاي مختلف حاصل از اين وضعيت، كه مانع رسيدن به رهايي است، ميپردازيم. اين مباحث زمينة ريشهيابي و شناخت و ورود به مسئله مورد اختلاف دو فرقه بوده و از اين رهگذر، به بيان دلايل ديگمبره در توجيه دست نايافتن زنان به مكشه و پاسخ شوتامبره در مقابل اين باور جزمانديشانه خواهيم پرداخت.
طريق رهايي
گوهرهاي سهگانه جيني
مطابق با متون جيني، سه گوهر اساسي در رسيدن به رهايي عبارتند از: 1. ايمان درست (= كامل يا مطلق)؛ 2. معرفت درست؛ 3. رفتار درست (كردار درست). ايمان (درست)، پايه و اساس معرفت درست است. اين سه گوهر، تحت عنوان يك راه (و نه راهها) مطرح شده است؛ بدين معنا كه يكي از آنها اساس دو ديگر است و دستيابي به مكشه، لازمهاش حصول كمال هر سه گوهر است(جين، 1992، ص 2ـ4). اوتَّرَدهياينَه سوتره (Utt, 29&30) بيان ميدارد: «رفتار (درست) بدون ايمان (درست) نيست... ايمان درست و رفتار درست به يكديگر مرتبطاند... معرفت بدون ايمان وجود ندارد. پرهيزگاري در عمل بدون معرفت وجود ندارد»(كُرت، 2001، ص 18).
از ديدگاه متون جيني، ايمان درست نگاه مطابق با واقع انسان از جوهرهاي تشكيلدهندة جهان هستي است كه اين خود، شامل شناخت كل مراحل اسارت كرمهاي تا مرتبة مطلق مكشه نيز ميگردد. معرفت درست، مرتبهاي والاتر از ايمان درست است و منظور از آن، شناخت جزئيات مربوط به هريك از جوهرهاي تشكيلدهندة جهان است. اين براي فردي كه در مسير دستيابي به مكشه تلاش ميكند، ضروري است(همان، ص 19). هرچند ايمان و معرفت با يكديگر همراهي ميكنند (ملازم يكديگرند)، اما فرد داراي معرفت درست، داراي تواناييهايي است كه فرد واجد ايمان درست فاقد آن است. توانايي انديشه خواني (مَنَه پَريايه جنانه)، قدرت شناخت اشيا، بدون حضور حواس يا بصيرت روحي (اَوَدهي جنانه) و معرفت نابِ روحي، بدون حضور حواس (كوَلَه جنانَه)، از جمله تواناييهاي خطاناپذير فرد واجـد معرفـت درسـت است. فرد داراي ايمان درســت، اگر به قــدرتهاي روحـي اول و دوم هم دست يابد، باز امكان خطاپذيري در معرفت حاصله از آنها وجود دارد(وايلي، 2003، ص 89ـ106).
از نظر آيين جينه، رفتار درست را ميتوان حلقة پيوند و نيز دريچهاي به سوي دستيابي به معرفت درست دانست. رفتار درست، آن است كه عمل انسان هماهنگ با ايمان درست و مبتني بر آن باشد؛ يعني درست عمل كردن در دستيابي به مكشه. دو گوهر ديگر، بدون عمل درست بيفايدهاند. تنها راهي كه فرد ميتواند براساس آن در مورد درستي ايمان و معرفت فرد ديگر قضاوت كند، مشاهدة رفتارِ [مبتني بر عدم آزار] فرد است( اهيمسا). اگر ايمان و معرفت، فرد را به داشتن رفتار درست هدايت نكند، ازآنروست كه ايمان و معرفتِ [آن فرد] نادرست است(كُرت، 2002، ص 19).
عوامل بازدارندة مكشه (در زنان)
عوامل بازدارندة مكشه، كه به نحوي مانع رسيدنِ يك روح، بهويژه روحِ زنانه به رهايي ميشوند، عبارتند از: 1. «ميتهيا دَرشَنَه»يا «باورِ نادرست»؛ 2. «اَويرَتي» يا «عدم امساك و پرهيز»؛ 3. «پرَمادَه» يا «غفلت»؛ 4. كشايه(در حالت جمع كشايس) يا «نفسانيات» و 5. يگس يا فعاليتهاي [سهگانه]
ميتهيا درشنه، نقطة مقابلِ سميگ درشنه است. اگر سميگ درشنه در معناي كلي «باور درست نسبت به جهان هستي (كل وجود) آنگونه كه هست» باشد(جين، 1992، ص 215)، باور نادرست ديد غيرواقعي انسان از هستي است. منظور از جهان هستي، شناخت جنبههاي فيزيكي و متافيزيكي روح، ماده و... است. فرد داراي ايمان نادرست، قادر به ايجاد تمايز و تشخيص بين روح و كالبد مادي خويش نيست. چنين فردي كالبد خويش را «خودِ معنوي» يا روح بهشمار ميآورد(جين، 1993، ص 22).
اَويرتي، انجام ندادن اصول كف نفس و رياضت است و پرماده تعبيرِ نادرست فرد از آموزة كف نفس و بيتفاوتي نسبت به حفظ آن است. ازاينرو، ميتوان آن را غفلت و بيمبالاتي نسبت به اعمالِ سهگانه، بهويژه عمل جسمي و بيتفاوتي نسبت به اعمال پسنديده دانست(همان).
از ديد آيين جينه، كشايهها يا« نفسانيات»، به دو دسته تقسيم ميشوند: 1. كشايههاي اصلي چهارگانه و 2. كشايههاي جزيي يا فرعي نهگانه. كشايههاي اصلي شاملِ «خشم يا خروش، غرور، فريب يا اغفال و طمع و آز، بهويژه شكمبارگي و كشايههاي فرعي شامل «خنده و مزاح»، «لذتهاي (دنيوي)»، «ناخوشيهاي (دنيوي)»، «غم و غصه»، «ترس»، «بيزاري و نفرت»، «شورِ جنسي مردانه» (مرد به زن)، «شورِ جنسي زنانه» (زن به مرد)، «شور جنسي دو جنسه» (شور جنسي يك فرد به هر دو جنس زن و مرد) ميگردد. كشايههاي اصلي زمينه شكلگيري كشايههاي جزيي ميباشد (مارديا، 2002، ص 46ـ51و72). يگس، بندهاي اعمال جسمي، گفتاري و ذهني است (بندهاي سهگانه) (جين، 1992، ص 215). اين پنج عامل، اسارت كرمهاي كاملاً به يكديگر مرتبطاند(رك: جانسون، 1995، ص 51ـ55). اما آنچه بيشتر با وضعيت جنسيتي زن در ارتباط است، ايمان نادرست يا باورهاي منحرف است.
پيدايش جنسيت زن
تناسب خَلق با خُلق در زنان
«تناسب خَلق با خُلق» و بالعكس آن، از اصول مهم مربوط به تناسخ است كه چهار حالت دارد: 1و2. تناسب خَلق با خُلق پيشين و پسين؛ 3و4. تناسب خُلق با خَلق پيشين و پسين. در اين نوشتار اين حالات را در رابطه با زنان مورد بررسي قرار ميدهيم.
تناسب خَلق با خُلق پيشين در زنان از ديدگاه روحشناسي
وضعيت روح مستعد زنانگي در ارتباط با گونستهانه
در مورد جنسيت زنانه، هر دو فرقه بر اين باورند كه چنين زايشي نشانه اين است كه اين فرد در زندگي پيشينش، فاقد ايمان درست و واجد باورهاي نادرست (منحرف) يا ميتهيا درشنه بوده است. البته زايش مردانه نيز به طور مطلق، بدين معنا نيست كه چنين شخصي از كمال ايمان درست برخورد بوده، اما در مورد زنان اين امر مسلم است. بنابراين، يك زن از آغاز تولد، به طور ذاتي داراي ايمان نادرست است. اما در طول حياتِ خويش ميتواند بر باورهاي منحرف و نادرست غلبه كند و اين باور مشترك هر دو فرقة جيني است(جين، 2002، ص 178ـ179). روح يك زن ممكن است در حيات پيشينش به طور ذاتي، فاقد ايمان درست بوده (= زن بوده يا در مرتبه حياتي پايينتر از انسان بوده)، كه منجر به باززايش زنانه گرديده و يا اينكه در طول دوران زندگي كنوني خود در مواجهه با آموزههاي ديني، گمراه گردد. چنين سرانجامي نيز تناسخ را در پي خواهد داشت(ر.ك: جين، 1992، ص 215).
وضعيتِ روح مستعدّ زنانگي را بايد با نظر به «نردبان تصفيه روح» بررسي كرد. اين نردبان، بيانگر «صفت» ارواح در «مراتب» گوناگون است كه آن را «گونستهانه»(Gunsthana) مينامند. اين نردبان، از 14 پله تشكيل شده است. پله نخست، مرتبة اغفال كامل و مطلق و جهل و مخالفت با حقيقت است. لذا آن را به ضلالت، گمراهي و انحراف نيز گويند. همة جانوران تك حسي تا پنج حسي و گياهان در اين مرتبه قرار گرفتهاند. انسانها، خدايان و دوزخيان نيز ميتوانند در زمرة ارواح اين مرتبه قرار بگيرند. البته فرد گمراه ميتواند به واسطة دارا بودن قدرت تميز و تشخيص (ذهن) از اين پله، به پلههاي بالاتر صعود كند. در اين حالت بيشتر، به طور مستقيم، و به صورت جهشي به طبقه چهارم صعود ميكنند. هرچند ماندگاری در مرتبه چهارم، در این حالت، به میزان بسیار کمی است. با اين حال، امكان دوباره فرو افتادن به پله نخست وجود دارد(گلسنپ، 1992، ص 221ـ222).
دامنة گستردگي اين طبقه، از نظر شمار ارواحِ در برگيرنده، از ساير طبقات بيشتر است. همة افراد، اعم از جيني و غير جيني را دربرميگيرد. لذا شامل همة آن دسته ارواحي ميگردد كه يا هرگز آموزههاي جيني را به گوش نشنيدهاند، يا پس از شنيدن به مخالفت و رد آن پرداختهاند. در رابطه با اين گونستهانه، تا زماني كه فرد، حتي يك كلمه از سخنان داناي مطلق يا پيروزمند(Jina) را قلباً قبول نكند، چنين فردي يك ميتهيادرشتي است(كُرت، 2001، ص 25ـ26). در اين مرتبه، هيچ بهره معنوي از آموزههاي ديني در رابطه با رهايي وجود ندارد(همان). بازماندن فرد در اين مرتبه، پيامدهاي نامطلوب تناسخي به همراه دارد. از جمله نَرموك متولد شدن، زايش زنانه، تولد دوزخي، تولد در يكي از مراتب تكحسي تا پنج حسي و زايش با بدن ناقص(جين، 1992، ص 238).
مرتبة دوم، مرتبة تجلي نخستين بارقههاي ايمان درست است. در اين مرتبه، فرد تنها براي لحظهاي بسيار كوتاه «مزهاي از ايمان درست» را ميچشد، ولي هنوز داراي آشفتگي و تشويش ذهني ميباشد. لذا دوباره به مرتبه اول فرو ميغلطد. همة جانورانِ پنج حسي و فروتر از آن و نيز انسان، [خدايان و دوزخيان] قادر به تجربة روحي چنين مرتبهاي هستند(گلسنپ، 1999، ص 207ـ222).
اعتقاد دو سنت جيني بر اين است كه اگر فرد به هنگام مرگ، در يكي از مراتب اول و دوم باشد، در تناسخ بعدي او در قالب يك زن زاييده ميشود(جين، 1992، ص 106). از اين بيان، به دست ميآيد كه لحظة مرگ، لحظهاي سرنوشتساز در تعيين وضعيت كالبد بعدي فرد است. هرچند در عنوانِ گونستهانه دوم، اصطلاح «سميگ» درشتي آمده، اما به دليل «لحظه پايي» آن، باز فرد در اين مرتبه، موجودي واجد باورهاي منحرف تلقي ميگردد و همان سرنوشت تناسخي ـ جنسيتي مرتبه اول را براي وي به همراه دارد. باور عمومي هر دو مكتب، بر اين است كه مراتبِ بالاتر از مرتبه دوم، ديگر چنين گونه تناسخ جنسيتي را به همراه ندارد(همان).
مرتبة سوم نيز مرتبة آميختگي ايمان درست ـ نادرست است. ايمان فرد در اين مرتبه، ميل به درستي دارد. لذا بالاتر از مرتبة پيشين تلقي ميگردد. اما درست و نادرست را بدون هيچ تمايزي درست فرض ميكند يا اينكه فرد بين اين دو مردد است. چنين فردي، نسبت به باورهاي جينه بيتفاوت است، نه آن را بر باورهاي ديگر ترجيح ميدهد و نه با آن دشمني ميورزد(گلسنپ، 1999، ص 207ـ222؛ كرت، 2001، ص 26). در اين مرتبه، ديدگاه درست هنوز ثبات و پايداري ندارد. با اين حال، فردي را كه در چنين مرتبهاي بميرد، ميتوان [به گونهاي] يك «سميگ درشتي»(داراي ايمان درست) دانست. چنين فردي ديگر در قالب زنانه باز زايش نمييابد(جين، 1992، ص 106ـ107). فرد در اين مرتبه، ممكن است دوباره سقوط كند يا به واسطه پيشرفت روحي به مرتبه چهارم منتقل گردد(مارديا، 2002، ص 45ـ74).
از آنچه گذشت، به دست ميآيد كه مسئلة ايمان درست، هرچند در حد التفات و توجه جزيي، بدون وجودِ رفتار درست، خود مزيتي اساسي تلقي ميشود؛ چراكه در باور ديگمبره، فرد تنها با كالبد مردانه ميتواند به رهايي دست يابد و شرط آن، رسيدن به مرتبة سوم در كالبد پيشين و دريافت كالبدي مردانه در باززايش بعدي ميباشد. ازاينرو، وضعيت روحي پيشين در تناسخ بعدي و رهايي فرد نقشي سرنوشتساز ايفا ميكند.
تناسب خَلق با خُلق پيشين از نگاه كرمهاي
تركيبات كرمهاي اوليه
ذراتِكَرمُن آزاد در فضا، وقتي با روح همنشيني پيدا كرد، سبب اسارت آن گرديده و با دستهبنديهاي خاصي، منجر به ايجاد تركيبات كرمهاي اوليه و ثانويه ميگردد. بين وضعيت روحي و كرمهاي، همواره ارتباط و هماهنگي ويژهاي برقرار است. چهار تركيب كرمهاي ويرانكنندة چهار صفت اصلي روح (تركيبات اوليه) يعني معرفت، ادراك، سرور و نيرو (انرژي) (گلسنپ، 1999، ص 207ـ222؛ همو، 1921، ص 18)، شرايطي را فراهم ميآورند كه يك روح در كالبدي زنانه تناسخ يابد. تركيب كرمهاي برانگيزانندة ايمان نادرست و رفتار نادرست در روح «مهنيه كرمه» يعني كرمة دگرگونساز سرور روح است(همو، 1921، ص 18؛ چاترجي و موهان دا تا، 1384، ص 500). اين تركيب كرمهاي سبب استحاله صفتِ سرور روح ميگردد و فعالترين تركيب ويرانگر روح و در عين حال، نيرومندترين و بادوامترين تركيب كرمهاي محسوب ميگردد(مارديا، 2002، ص 29ـ31؛ يعقوب، 1965، ج 22، ص 195).
مهنيه كرمه، شامل دو جز ـ تركيب است: 1. «درشنه مهنيه كرمه» و 2. «چارتيرَه مهنيه كرمه». اولي، ايمان و دومي رفتار را دگرگون ميسازد. سه درجه يا سه گونه درشنه مهنيه كرمه وجود دارد: 1. «ميتهيتوه»، 2. «سَميگ ـ ميتهيتوَه ـ ميشرَه» و 3. «سَميكتوَه». از اين سه گونه، مورد نخست مربوط به موجودي است كه از نظر مرتبة روحي در گونستهانههاي اول و دوم است و گونة دوم كه آميزهاي از درست- نادرست است، با گونستهانة سوم در ارتباط است و گونة سوم در گونستهانههاي چهارم و پنجم حضور دارد. اين هر سه، تنها در مرتبة ششم گونستهانه نابود و حذف ميگردد.
بنابراين، روحِ مستعد زنانگي، يكي از گونههاي اول و دوم را داراست. ولي با پيشرفت روحي فرد و كسب درشنه مهنيه كرمة نوع سوم، فرد ديگر در قالب زنانه تناسخ نمييابد. هرچند چنين فردي، هنوز مهنيه كرمة نوع سوم را داراست، اما فردي محسوب ميشود كه از ايمان درست اوليه و مقدماتي برخوردار است. بنابراين، تولد به صورت يك مرد نيز به معناي اين نيست كه چنين روحي از «كمالِ ايمان درست» در كالبد پيشين برخوردار بوده، بررسي نشان ميدهد كه اين باور جيني، بياني كاملاً مطلقگرايانه نيست(گلسنپ، 1999، ص 207ـ222).
اما جز ـ تركيب چاريترَه مهنيه كرمه، سبب ايجاد آشفتگي در رفتار درست فرد ميگردد. اين جز- تركيب، روح را از انجام عمل بر طبق دستورات صحيح ديني [اهيمسا] بازميدارد. اين آشفتگي، از طريق 16 درجة مختلفِ كشايههاي اصلي و 9 كشاية جزيي، كه شامل سه گونه شور جنسي نيز هست، ايجاد ميگردد. بنابراين، اين جز- تركيب، شامل 25 گونه مختلف (9+16) ميشود (همان). در متون جيني، براي كشايههاي جزيي و اصلي، در هر گونستهانه، حدي مشخص گرديده است. روح مستعد زنانگي از نظر درجه شدتِ كشايههاي اصلي و كرمنهاي مربوط به آن در درجة چهار قرار دارد(مارديا، 2002، ص 72). اين درجه، تجلي كرمهاي به مفهوم «اسارت بيپايان» است. اين حالت، رفتار و ايمان درست را به طور كامل خراب ميكند و مانع تجلي آن ميشود(گلسنپ، 1921، ص 19). ماندگاري در اين درجه، در صورت تخريب نشدن آن، نهتنها كل دورانِ حياتي فرد، بلكه زندگاني آيندة فرد را نيز در حد بيشماري دربر ميگيرد. البته با تعالي روحاني فرد، درجه كشايههاي روحي، به درجات سه و پايينتر از آن نزول كرده، زمينه براي نابودسازي آنها فراهم ميگردد(ر.ك: (مارديا، 2002، ص 46ـ50). درجة چهارم، مربوط به گونستهانههاي اول و دوم است. البته فرد هم در قالب زنانه و هم مردانه، ميتواند از چنين ميزان تجلي كشايهاي برخوردار باشد(همان، ص 72). چنين برميآيد كه روح واجدِ چنين درجه كشايهاي، چندان هم آسان نميتواند به جايگاه مكشه دست يابد. بر طبق عقايد جينه، يك زن، كه واجد ايمان نادرست بوده و كشايههاي درجه چهارم در روح وي فعال بوده، ميتواند براي دورهاي از سه تا نه پَليه، به صورت مادينه متولد شود كه چنين دورهاي تا ميليونها سال امتداد دارد(جين، 1992، ص 107). اين خود، ميزان دوام مهنيه كرمة توليدكننده جنسيت زنانه را نشان ميدهد.
وجود مهنيه كرمه، با توصيفي كه از آن بيان گرديد، در روح آثاري بر جاي ميگذارد؛ بدين صورت كه با استحالة سرور روح، انرژي روح منحرف و مسدود ميگردد و سبب همنشيني بيشتر كرمنهاي آزاد در فضا با روح ميگردد. اين همنشيني، موجب پوشيده شدن بيشتر ادراك و معرفت يا به طور كلي شعور روح ميگردد(مارديا، 2002، ص 11ـ13).
بدين ترتيب، عدم ايمان و رفتار درست، سبب پوشيده شدن آگاهي روح شده و مانع رسيدن به رهايي ميگردد. در اصل، كرمنهاي روح با يكديگر همكاري(Upakāra) دارند. لذا تركيبات كرمهاي اوليه و ثانويه، در راستاي واحدي منجر به ايجاد كالبدي زنانه ميشوند. از چهار تركيب ثانويه، يعني كرمههاي توليدكننده احساسات، طول عمر، كالبد و محيط تولد، «كرمة ايجادكنندة كالبد» يا «نامَه كرمه» نقشي اساسي ايفا ميكند. نامة كرمه داراي 103 جز ـ تركيب است كه وضعيتهاي گوناگون كالبدي را ايجاد ميكند.
تركيبات كرمهاي ثانويه
براي ايجاد كالبد فيزيكي زنانه، چند شرط اساسي لازم است:
1. بايستي «كرمة توليدكنندة پنج حس» به هنگام مرگ با روح همنشين باشد؛ چراكه موجودات پايينتر از مرتبة پنج حسي، فاقد جنسيت مادينه هستند. اينگونه كرمه، به صورت موجودي پنج حسي به ثمر ميرسد.
2. با حصول تواناييهاي حسي پنجگانه و اندامهاي حسي مربوط بدان، نامه كرمة ايجادكنندة «لينگه»(Linga) يا اندام جنسي در روح فعال ميشود. اين جز- تركيب، سازندة اندامها و بخشهاي فرعي و اصلي بدن نيز است. اعضاي فرعي بدن مثل انگشتها، مو، پلك، مژه، ناخن و... و اعضاي اصلي بدن شامل بازوها، پاها، پشت، سينه، معده، سر، اندامهاي جنسي و... ميگردد(تاتر، 2009؛ جين، 1992، ص 163). با توجه به وجود سه نوع جنسيت «نرينه»، «مادينه» و «نرموك»، سه گونه تركيب كرمهاي تعيينكنندة جنسيت وجود دارد.
غير از اين دو جز ـ تركيب كرمهاي، جز ـ تركيبات ديگر نيز در تعيين گونة حياتي (پنج مرتبه گياهي ـ جانوري انساني و خدايان و دوزخيان ) و مادينه (به طور خاص) ايفاي نقش ميكنند(گلسنپ، 1999، ص 190). همة اين تركيبات كرمهاي، به صورت بالقوه در روح ذخيره ميشود و با مرگ كالبد، روح در يك لحظه به جايگاهِ تعيينشده پرش ميكند.
عملكرد شورهاي جنسي سهگانه در رابطه با اسارت روح
شور جنسي يا هيجانات و تمايلات جنسي، يك گونه از كشايههاي جزيي در روح است. به نسبتِ نوعِ شورِ جنسي، مادة كرمهاي مخصوص به آن نيز در روح فعال است. اين كشايه، از جز- تركيبات مهنيه كرمه محسوب ميگردد و تمايلات جنسي، تحت تأثير چهار كشاية خشم، غرور، فريب و طمع و آز شكل ميگيرند. اهميت اين بحث از آنجاست كه مهنيه كرمه ناشي از شورهاي جنسي بيشترين نقش را در اسارت روح بازي ميكند. به نظر ميرسد، ارتباطِ شدت و ضعفِ ميزان شور جنسي در فرد، به ترتيب تحت تأثيرِ عواملِ طمع، فريب، خشم و غرور باشد. عاملِ طمع، با دلبستگي به جنس مخالف همراه است. فريب داراي معاني مختلف دورويي، تقلب، چاپلوسي و اغفال است. از سخنان مهاويره در «سوتره كرتانگه» يعني موعظه چهارم، چنين به دست ميآيد كه فريب، به معناي اغفال و گمراه ساختنِ جنسِ مخالف است. اين فريب منجر به شهوتراني بيشتر ميگردد(يعقوب، 1965، ج 45، ص 271ـ275).
در مورد عامل خشم، جداي از رقابتهاي عشقي، كه منجر به خشم ميشود(ر.ك: جين، 2002، ص 179ـ180). در متون جيني سخني ظريفتر بيان گرديده است كه بيانگر اهميت مسئله است:
دانايان مطلق چنين گفتهاند كه هر گاه مردي مغلوب شهوت جنسي گردد و به عمل جنسي مبادرت ورزد، اين كار منجر به كشته شدن نهصد هزار [نه لَكه] موجود ريز ميگردد... در دستگاه تناسلي زن (مُهبِل)، موجوداتي دو حسي يا بيشتر (يعني بساويي، چشايي و...) زاده ميشوند. شمار آنها از صدهزار [يك لكه] تا دويست هزار [دو لكه] و حداكثر آن سيصدهزار (30 لكه) است. وقتي كه يك مرد به آميزش جنسي با زن ميپردازد، اين موجودات داخل مجرا نابود ميشوند (جین، 2002، ص 179ـ180).
اين موجودات ريز در مني مرد، گويا داراي يك يا دو حس هستند كه در حين عمل جنسي يا استمنا از بين ميروند. چنين برميآيد كه اين موجودات ريز، همان ياختههاي اسپرم باشند؛ زيرا در بخشي آمده است: در زهدانِ زني كه با يك مرد آميزش جنسي ميكند، نهصد هزار موجود انساني داراي پنج حس، در هر يك لحظه ميتواند آبستن گردد، [اما] از اين نهصد هزار، تنها يك يا دو [موجود] موفق ميگردند كه به صورت يك انسانِ كامل زاده شوند [منظور يكقلوزايي و دوقلوزايي است.] وانگهي بقية آنها هلاك ميشوند(رسالة سيادواده منجَري، سرودة 23).
همچنين موجودات ريز موجود در خون قاعدگي (داراي دوحس يا بيشتر)، در حين عمل جنسي و هنگام تشكيل سلول تخم و نيز در جريان عادات ماهيانه از بين رفته است. بسته به شهوت جنسي زن، شمار اين موجودات از حداقل تا حداكثر موجودات موجود در مني مرد است»(جين، 1992، ص 179). از اين مطالب به دست ميآيد كه كنترل شهوت جنسي، به گونهاي كنترل خشم و رعايت اصل عدم آزار [اهيمسا]، كه از مصاديق تأديب و كف نفس است، ميباشد. البته هر سه كشاية خشم، غرور و فريب را در ايجاد شور جنسي ميتوان نتيجة طمع دانست. مهمترين كشايهاي كه ديرتر از بقيه نابود ميشود.
سه گونه شور جنسي، برطبق باور جيني، عبارتند از: 1. شور جنسي مردانه (مرد به زن)؛ 2. شور جنسي زنانه (زن به مرد)؛ 3. شور جنسي نرموك يا دو جنسگرايي(ميل به آميزش، با هر دو جنس كه مشخصة افراد خنثا يا هرمافروديت، دو جنسه، ميباشد)(جين، 1992، ص 163).
شور جنسي نرموكي، نيرومندترين گونة كرمهاي مربوط را در روح ايجاد ميكند پس از آن، شور جنسي زنانه است؛ زيرا عوامل عدم ايمان درست و بروز هيمسا(اصل آزار)، ناشي از دشتاني زن (حيض) به طور دايمي و چرخهاي است كه اين خود موجب تقويت مُهنيه كرمة روح ميگردد. علاوه بر اين، دو عامل، عامل فريب در زنان نيرومندتر از مردان است. همچنين دستور عدم برهنگي زنان، آنان را ملزم به پوشيدگي و در نتيجه دلبستگي ميكند. پس چهار كشاية اصلي در زنان بيشتر از مردان منجر به تقويت مهنيه كرمه ميگردد(يعقوب، 1965، ج 45، ص 271ـ275).
اگر وضعيت پيشين يك زن را از نظر نوع جنسيت در نظر بگيريم، فرد ميتواند در قالب انساني مردانه يا زنانه باشد. سؤالي كه مطرح است اينكه جداي از عامل كرمهاي عدم ايمان درست، كه شرح آن پيش از اين بيان شد، و نيز عوامل فريب و طمع، چه گونهاي از شهوت جنسي منجر به باززايش زنانه يا نرموك ميگردد. با توجه به مسئلة تناسب كردار و حالات فرد و تأثير آن بر باززايش بعدي فرد، بايد گفت وجود تمايلات همجنسگرايي در يك مرد ميتواند موجب تناسخ فرد در قالبي زنانه گردد تا از اين طريق، به خواستهاش، كه آميزش با يك مرد است، دست يابد. البته عواملِ بسيار ديگري را نيز بايد در نظر گرفت تا چنين باززايشي محقق گردد. عمل خودارضايي و استمنا نيز شايد چنين سرنوشتي را به همراه داشته باشد. در اصطلاح ديگمبره، وجود شور همجنسگرايي در مرد را به وجود «شور جنسي زنانه در مرد» تعبير ميكنند. ديگمبره بيان ميكند كه چنين مردي را ميتوان يك زن [به طور مجازي] دانست؛ زيرا چنين فردي شورجنسي زنانه (زن به مرد) را [در كالبد مردانه] تجربه ميكند(جين، 1992، ص 110).
در مورد يك زن، اين نسبت بعكس است؛ تمايل جنسي يك زن به مرد، انگيزة زايش در كالبدي زنانه است تا به خواستة خود، كه آميزش با مرد است، دست يابد. در مورد باززايش نرموكي نيز ميتوان گفت: اگر هر دو گونه تمايل همجنسگرايي و غيرهمجنسگرايي، در مرد يا زني به حداكثر باشد، چنين باززايشي را به همراه خواهد داشت. وجود ميل جنسي مرد به زن، با توجه به اين استدلال، باززايش مردانه و ميل جنسي زن به زن نيز باززايش مردانه را به همراه خواهد داشت. لازم به يادآوري است كه وضعيت جهتيابي جنسي فرد در لحظة مرگ، بيش از لحظههاي ديگر سرنوشتساز است. چنانچه مردي كه ممكن است در طول عمر خود، هر دو گونة همجنسگرايي و ناهمجنسگرايي را تجربه كرده باشد، اما نحوة جهتيابي جنسي وي در دَمِ مرگ، كه وضعيت چارتيره مهنيه كرمه را تثبيت ميكند، در سرنوشت بعدي وي مؤثر است. بر اين اساس، اگر مردي در هنگام مرگ داراي شور جنسي همجنسگرايي باشد، استعداد باززايش زنانگي را داراست(همان، ص 110).
اين برداشت در مورد مكان زايش نيز صدق ميكند. اَبهَيه دِوَه سوري، يكي از آچاريههاي جيني، بيان ميكند: مردي كه در حين انجام عمل جنسي با همسرش بميرد، در رحم زنش متولد ميگردد(تفسير وي بر سموا يانگه سوتره / بخش 152 ـ از متون كانوني شوتامبره)(دانداس، 2002، ص 102).
باززايش يك مرد يا زن در كالبدي نرموك را نيز بايد به وجود هر دو گونه شور جنسي همجنس و غيرهمجنسگرايي در يك مرد يا زن، به هنگام مرگ تعبير كرد. البته آنگونه كه بيان گرديد، عوامل بسيار ديگري نيز در اين امر دخيل هستند؛ مثلاً، فردي كه مرتكب خشونتهاي شديدي از جمله كشتار و گناهان فاحشي شود، در سپهر دوزخي زاده ميشود(سمسوخ، 1975، ص 19؛ جين، 1992، ص 158) و موجودات اين سپهر به طور ذاتي نرموك هستند(جين، 1992، ص 50).
بنابراين، جوانب مختلف كرمهاي را بايد در نظر گرفت. همچنانكه جنسيت نرموك هم در موجودات تكحسي تا چهار حسي و نيز پنج حسيها از انسان و دوزخيان وجود دارد. جنسيتهاي نرينه و مادينه نيز در جانوران پنج حسي، انسان و خدايان (هر سه) وجود دارد(همان، ص 51ـ52).
در لحظة مرگ مهنيه كرمه با مشخصاتي كه براي آن بيان شد، به همراه جز ـ تركيبات نامه كرمه و از جمله انگپنگه نامه كرمه، انرژي لازم را براي ايجاد يك كالبد زنانه (يا مردانه و نرموك) فراهم ميسازد و حاصل كردار يا كرمة فرد به ثمر مينشيند.
پيدايش فيزيكي كالبد زنانه
در سَتهاَننگَه سوتره ـ از متون كانوني شوتامبره ـ چنين بيان شده است: اگر مني مرد بر خون حيض از نظر شدت و نيرو غلبه كند، فرزند پسر و بعكس دختر و اگر مساوي باشند، نوزاد نرموك است(تاتر، 2009، ص 44).
تناسخ
تناسب خُلق با خَلق پيشين
چهار مرتبة حياتي«گَتي»، از ديدگاه جينه، عبارتند از: 1. حيات دوزخي؛ 2. حيات عِلوي يا بهشتي؛ 3. حياتي جانوري / گياهي؛ 4. حيات انساني(مارديا، 2002، ص 25ـ27). براي روح يك زن، از نظر وضعيت پيشينش، در هريك از اين چهار مرتبه، امكان حضور وجود دارد.
حيات دوزخي
از ديدگاه آيين جينه، زايش در دوزخ نتيجة نقض پيمانِ «اَهيمسا» ميباشد. «هيمسا» يا آزار نيز در نتيجة عدمِ رفتار درست بروز مييابد. اين خود، نتيجة فقدانِ گوهرِ ايمانِ درست است. هفت طبقه دوزخ وجود دارد كه از بالا به پايين، بيانگر فزوني «اهيمسا» است(ر.ك: جين، 1992، ص 84ـ89). روح يك زن از نظر وضعيت پيشين، ميتواند در يكي از هفت طبقة دوزخ حضور داشته باشد.
يك موجود دوزخي در تناسخ بعدي خود، هيچگاه به صورت موجودي دوزخي دوباره زاده نميشود و تنها در يكي از حالات جانوري ـ گياهي و انساني متولد ميشود. ازاينرو، امكانِ زايش آنان در قالب زنانه وجود دارد. براي موجودات ِدوزخي، تنها امكان حصول تا مرتبة چهارم گونستهانه وجود دارد(گلسنپ ، 1992، ص 221ـ222). در نتيجة گونستهانههاي اول و دوم، باززايش در قالب يك حيوان يا زن را به همراه دارد. در اين حالت، فرد از حالتِ نرموكي به جنسيت زنانه مبدل ميگردد.
حياتِ عِلوي
در باور آيين جينه، جهان خدايان بر فراز جهان ميانه قرار دارد. اين سپهر، از 14 ناحيه تشكيل يافته است. بالاترين مرتبة بهشت چهاردهم، به نامِ «سرورتهه سيدهي» ناميده ميشود. اعتقاد بر اين است كه يك زن ميتواند در هريك از بهشتهاي دوازدهگانه، در كالبدي زنانه (و البته لطيف) حضور داشته باشد. از بهشت اول تا هفتم، باززايشهاي گياهي، جانوري و انساني و از بهشت هفتم به بعد، باززايش انساني را به همراه دارد. امكان باززايش زنانه، تنها از ناحيه اول تا دوازدهم وجود دارد. البته اين امكان در ناحيههاي فراتر از ناحية هفتم بيشتر است؛ زيرا اين نواحي تنها باززايش انساني را به همراه دارد. خدايان نواحي سيزدهم و چهاردهم، تنها از جنسيت نرينه هستند. پس از سپري شدن عمرشان در كالبد بعد، در قالب زنانه متولد نميشوند(ر.ك: همان، ص 266ـ269). براي موجودات بهشتي، نواحي اول تا دوازدهم دستيابي تا گونستهانة سوم و نواحي بالاتر از آن، دستيابي تا گونستهانة چهارم، كه نقطة شكوفايي ايمان درست است، اين امكان فراهم است(همان، ص 222ـ262).
حيات جانوري / گياهي
آيين جينه معتقد است: حيات جانوري/ گياهي، شامل طبقة وسيعي از تكحسي تا شش حسي ميشود. موجودات تكحسي تا گونستهانة سوم و جانوران پنج حسي ناهوشمند تا گونستهانه سوم و آنان كه هوشمندند (شش حسي)، در شرايطي قادر به دستيابي به گونستهانه پنجم نيز هستند. امكان باززايش همة اين موجودات، در حالتي كه در گونستهانههاي اول و دوم باشند، در كالبد زنانه وجود دارد(ر.ك: همان، ص 221ـ222).
حياتِ انساني
همان گونه كه بيان شد، وضعيت پيشين يك زن ميتواند سه جنسيتِ انساني نرينه، مادينه و نرموك باشد، هرچند احتمال بودن در وضعيت مادينه بيشتر است.
تناسب خُلق با خَلق پسين
اختلاف اصلي دو فرقة جيني در همين وضعيت و تناسب اخير است كه نتيجة آن، انكار توانايي دستيابي زن به مكشه در نزد ديگمبره ميباشد و بحثهاي بسياري را بين دو گروه برانگيخته است.
در مورد وضعيت ذاتي يك زن، همانگونه كه بيان شد، هر دو فرقه انگيزش عدمِ(آقایوسفی و دیگران، 1388، ص 315) ايمان درست و حضور در گونستهانههاي اول و دوم را عامل تناسخ زنانه ميدانند. اكنون اعتقاد جينه در اينباره و اختلاف دو فرقه را مطابق با «گَتيهاي چهارگانه» مورد بررسي قرار ميدهيم.
حيات دوزخي
هر دو فرقه بر اين باورند كه زنان، بسته به اعمال و رفتار خود در همة نواحي دوزخي، مگر دوزخ هفتم، ميتوانند زاده شوند. استدلال جينه اين است كه زنان برخلاف مردان، ارادة انجام اعمال بسيار شنيع و ناگوار را ندارند و چون چنين ارادهاي ندارند، مرتكب اعمال بسيار سهمگين و خشونتآميز نميشوند. لذا قادر به باززايش در هفتمين دوزخ نيستند(جین، 2002، 170ـ171).
با توجه به اينكه در سپهر دوزخي، تنها جنسيت نرموكي است، انگيزش روحي گونستهانههاي اول و دوم يك زن، منجر به چنين سرنوشتي ميگردد؛ زيرا جنسيت نرموك نيز به طور ذاتي فاقد ايمان درست است.
حيات علوي
هر دو سنت بر اين باورند كه فردي كه از ايمان درست برخوردار است، با قالب زنانه در قلمرو خدايان تناسخ نخواهد يافت(جين، 1999، ص 106). برايناساس، زني [يا مردي] كه از ايمان درست بي بهره است، اما از نظر «كايه يگه»(Kāyayoga) يا اعمال جسماني سزاوار تولد در سپهر خدايان است، ميتواند در اين سپهر (با كالبد زنانه) متولد شود. ازاينرو، زنان غيرجيني نيز امكان دستيابي به اين سپهر را دارند. زناني كه در گونستهانههاي اول و دوم هستند، ولي اعمال نيكويي را انجام دادهاند، در اين جهان زاده ميشوند و در همين كالبد خدايي، ميتوانند ايمان درست يا نادرست را حاصل كرده، پس از آن در كالبد گياهي ـ جانوري يا انساني متولد شوند. اين زن، خدايان يا الههها را دِوي(Devi) مينامند كه خود داراي مراتب كثيري هستند. در 12 ناحية اول بهشت، سه وضعيت نخستين گونستهانه به هنگام تولد وجود دارد، اما در ناحية سيزدهم، گونستهانة سوم و در ناحية چهاردهم گونستهانة چهارم حاكم است. اين دو ناحيه، محل باززايش زنان و مرداني است كه در طول حيات خود، از ايمان درست بهره گرفتهاند و توانايي تولد در اين دو ناحيه را در كالبد مردانه كسب كردهاند(حداقل مرتبة لازم برای تولد در، اَهمیندره، گونستهانه ی چهارم یا پنجم است)(گلسنپ، 1992، ص 262و269ـ270). تفاوت بين دو سنت در اين است كه شوتامبره، زنان را نيز همچون مردان قادر به باززايش در سرورتهه سيدهي، يا بالاترين طبقه انوتره ميداند. درحاليكه ديگمبره چنين توانايي را منكر است. سرورتهه، در اصل، بالاترين مرتبة وجودي در چرخه سمساره است كه يك روح ميتواند بدان دست پيدا كند. اين مرتبه، در تقابل با مرتبة دوزخ هفتمين قرار دارد. اين بهشت، از ديد جغرافياي كيهاني، نزديك به انتهاي بالاي- جهان هستي يا سيدهه شيلا قرار گرفته است.
حيات جانوري / گياهي
توضيحات مربوط به اين حالت، همچون وضعيت مشابه آن، در تناسب خُلق با خَلق پيشين است. هرچند به نظر ميرسد امكان تولد يك زن، نسبت به يك مرد در كالبد گياهي بيشتر باشد؛ زيرا وضعيت متناسب با تولد در كالبد گياهي، حضور در گونستهانة نخست و داشتن «لشيا» يا «رنگمايه روحي آبي» است. اين حالت مربوط به انسانهايي است كه در حيات خود متقلب، فريبكار، مكار و ترسو هستند. بنابراين، به دليل غلبة ترس و مكر و اغفال در يك زن، در مقايسه با مرد امكان باززايش گياهي يك زن بايد بيشتر باشد(بادروباهو، 2009).
حيات انساني
سه وضعيت نرينه، مادينه و نرموك، براي يك زن در حيات بعدي وي هم متصور است. باززايش مردانه در گونستهانه سوم و بالاتر حاصل ميشود(جين، 1999، ص 107).
رهايي
ديدگاه ديگمبره در رابطه با مكشه زن
هرچند بهدرستي روشن نيست كه شروع مناظرات برسر مسئله مكشه زنان، از چه تاريخي بوده، اما هر دو فرقه توافقنظر دارند كه شكاف نهايي، 300 سال پيش از زايش مسيح و در زمان مرتاضِ شوتامبرهاي، «بهدره باهو»، رخ داده است(جين، 2002، ص 163). مسئله عدم توانايي رهايي زنان، در باور ديگمبره به سه عامل اصلي و مهم بازميگردد: 1. مسئلة جامه؛ 2. وضعيت رواني زن؛ 3. وضعيت جسماني زن.
1. مسئلة جامه
ديگمبرهها معتقدند: رهروان جيني براي رسيدن به رهايي، بايد از تمام تعلقات دنيوي، حتي جامة خويش، بكلي، دست بشويند. ولي شوتامبرهها دست شستن كامل از جامه را شرط نهايي رسيدن به رهايي نميدانند. نخست، لازم است به همساني باور هر دو فرقه و موضعگيريهاي بعدي آنها، در رابطه با مسئله جامه و زن بپردازيم. هر دو سنت جيني بر اين باورند كه مهاويره يك مرتاض برهنه بوده و برخي پيروانش نيز به پيروي از وي عريان بودهاند. به باور شوتامبره، مهاويره هرچند خود عريان بوده، اما به پيروانش ميگفته كساني كه از شيوههاي سخت زندگي نميتوانند پيروي كنند، ميتوانند لباس بپوشند. مهاويره پوشيدن يا نپوشيدن جامه را اختياري و تنها سه گوهر را در رهايي مهم ميدانسته است. البته اين روش برهنگي، پيش از مهاويره در بين پيروان پارشوه، وضع نشده بود و تنها با ظهور مهاويره رواج يافت(كيلات، 1987، ج 7، ص 507).
ديگر باور مشترك هر دو فرقه، نپذيرفتن برهنگي كامل زنان مرتاض است. اين دستور مهاويره در اينباره بوده است. ديگمبرهها دلايل عدم برهنگي را آشكارا بيان كردهاند. 1. ساختمان فيزيكي كالبد زن، نوعي آگاهي به زن از وضعيت بدن خود ميدهد و اين خود، برانگيزانندة حس شرم يا «لجا» در زن ميشود. ازاينرو، منجر به حفظ خود از نگاههاي ترسبرانگيز شده و خود را ملزم به پوشيدن لباس ميدانند. اين مسئله موجب ميشود كه هميشه دستخوش ترس دايمي از تجاوز جنسي، از سوي مردان قرار گيرد. اين دو عامل (شرم و ترس)، از عواملي است كه مردان بر آن غلبه كردهاند و چون زنان قادر به غلبه بر آن نيستند، به درجات بالاي رياضتي، كه مستلزم آرامش ناب فكري است، دست نمييابند. در نتيجه، به مكشه نيز دست نخواهند يافت. 2. با پوشيدن لباس صاحب دارايي ميشوند و دارايي يعني دلبستگي و دلبستگي خود، مانع رهايي است.
شوتامبره، پوشيدن جامه را براي زن جزء ضروري يك زندگي مذهبي ميداند. لباس براي مرتاضان زن و مرد، بخش درست و كاملي از يك زندگي مرتاضانه است(جين، 2002، ص 103و165و178و179). لباس كمكيار زنان مرتاض، در داشتن يك حيات مقدس ديني و كمكي در رسيدن به مكشه است. ازاينرو، آن را همچون خوراك اندكي ميدانند كه مرتاض مصرف ميكند تا به وقت مرگ، به رهايي دست يابد(جين، 1992، ص 151).
از سوي ديگر، شوتامبره، دارايي را به معناي مطلق دلبستگي نميداند؛ زيرا تماس با چيزي، به معناي دلبستگي نيست. اگر چنين بود، تيرتهنكرهها نيز به اينگونه دلبستگيها دچار بودهاند. از جمله اينكه همواره در تماس با زمين بودهاند و بالاتر از آن، كالبد جسماني را هم بايد منبع دلبستگي براي فرد دانست(همان، ص 152). شوتامبره، با اين قبيل استدلالها سخن ديگمبره را رد ميكنند.
2. وضعيت رواني زن(كشايههاي رواني)
در باور هر دو فرقه، زنان ذاتاً فريبكار(مكار) و اغفالگر هستند. سوتره كرتانگه، از متون كانوني شوتامبره، ناز و عشوههاي زنانه را منشأ اغفال و فريب جنسي زن ميداند و مرتاضان مرد را از آن برحذر داشته است. اين خود، نشان از نداشتن ايمان درست و غلبه مهنيه كرمه در زن دارد (يعقوب، 1965، ج 45، ص 271ـ278). به باور ديگمبره، زن تنها درجات اول و دوم مايا، يا فريب جنسي و ديگر كشايهها را ميتواند در خود نابود كند. اما درجات سوم و چهارم به طور كامل نابود نميشود. شوتامبره در مناظرات خود، به شكلهاي مختلف اين را رد ميكند(ر.ك: جين، 1992، ص 174ـ175).
عامل رواني ديگر، ترس است كه شامل ترس از تجاوز جنسي و هجوم جانوران در مراتب بالاي رياضتي در جنگل و طبيعت ميشود. ترس از جمله كشايههاي فرعي است. اينگونه ترس، خود مانع آرامش فكري در مسير دستيابي به رهايي تلقي ميشود. استدلال ديگر ديگمبرهها در رابطه با وضعيت رواني زن را نيز ميتوان در اينجا بيان كرد. آن اينكه، چون زنان قادر به باززايش در هفتمين دوزخ در حيات بعديشان نيستند، به رهايي دست نمييابند. اينها در توضيح آن ميگويند: زنان به دليل برخورداري از عواطف و احساسات لطيفتر، برخلاف مردان، ارادة انجام اعمال بسيار خشونتآميز را ندارند، تا به واسطه آن قادر به باززايش در هفتمين دوزخ [در نتيجه اعمالشان] باشند. ازاينرو، كساني كه نميتوانند در پايينترين دوزخ متولد شوند، به طور ذاتي[= روحي]، از دستيابي به سيدهه لكه نيز ناتوان هستند. در اين رابطه، ديگمبره حتي دستيابي زنان را به بالاترين طبقه بهشت نيز رد ميكند(جين، 2002، ص 170ـ171). شوتامبره، اين سخن ديگمبره را سفسطهاي بيش نميداند و هيچگونه ارتباط علّي و ملازمت سلبي بين اين دو امر تصور نميكند. هرچند شوتامبره نيز همچون فرقة ديگر، زايش دوبارة زنان را در دوزخ هفتم انكار ميكند، ولي آن را مانعي در دستيابي به سرور تهه سيدهي و در پي آن مكشه نميداند. عامل طمع نيز به همان دلبستگي هميشگي زن به لباس و نيز دلبستگي وي به جامعه به خاطر ترس از تجاوز جنسي بازميگردد.
3. وضعيت جسماني زن
افزون بر اينكه كالبد زن را عامل بروز شهوت در مرد و خشونت ناشي از آن در مردان ميدانند، خود كالبد زن، ذاتاً مانع رسيدن به رهايي است. كونده كونده(مرتاض ديگمبره) بيان ميدارد: «اندام تناسلي و ناحية بين سينههاي زن به عنوان نقاط پرورش اشكال لطيف حيات شناخته ميشود. لذا زنان در معرض رنج ناشي از اين مراكز تحريك جنسي ميباشند»(جین، 2002، ص 178). او از اين سخن نتيجه ميگيرد كه كالبد زنانه، نسبت به يك كالبد مردانه، مراكز تحريك جنسي بيشتري دارد. اين مانعي در رسيدن به رهايي است(جين، 2002، ص 178). او در رسالهاي به نام «پروچنه ساره» بيان ميدارد: در اندام تناسلي، در ناحية بين سينهها، ناف و زير بغل زن موجودات زندهاي زيست ميكنند و اين مانع كنترل نفس زن است(اوپاديا، كتاب دوم، ص 11و224). مگهه ويجيه انديشمند شوتامبره(1700م) از اين سخن، چنين نتيجه ميگيرد: زنان به دليل وجود اين موجودات ريز، در معرض رنج ناشي از خارش محل زيست اين موجودات هستند. لذا تمايلات جنسي وي بدين صورت تحريك ميگردد. علاوه بر اين، به نظر كونده كونده، دشتاني زن پديدهاي طبيعي نيست؛ زيرا نتيجة شور جنسي زن است كه اين پديده را قابل مقايسه با احتلام در مرد ميداند. چرخة دايمي دشتاني زن، بيانگر اين است كه زن هميشه ميل جنسي دارد و قادر به حذف يا كنترل آن نيست. علاوه بر اين، جريان مداوم آن سبب بروز هيمسا يا آزار و خشونت ميشود؛ زيرا موجب نابودي موجود ريز داخل آن ميگردد. علاوه بر اين، چنين رخدادي سبب بروز آشفتگي ذهني در زن و بازداري از تمركز ذهني او در مسير تكامل روحي ميشود(جين، 2002، ص 178). در بياني كليتر، ديگمبره در رابطه با وضعيت جسماني زن بيان ميدارد كه اصل زن بودن، در تضاد با كمال سه گوهر است؛ همانگونه كه اصل خدا بودن، يا جانور و دوزخي بودن، در تضاد با مكثه ميباشد. ازاينرو، زنان متمايز از مرداناند. در رابطه با اهيمسا، ديگمبره همچنين پوشيدن لباس را سبب و زمينه پرورش شپشها و تخمگذاري آنها در لباس و در نتيجه، پيدايش هيمسا ميداند(همان، ص 183). شوتامبره، در رد سه عامل اصلي ياد شده و ساير عوامل جزيي، كه ديگمبره در توجيه عدم توانايي زنان در رسيدن به مكشه بيان ميكنند، مينويسد: شرط اساسي براي دستيابي به نيروانه سه گوهر جيني است. ازاينروي كه همة اين سه گوهر در زنان يافت ميشود، اين ثابت ميدارد كه زنان نيز ميتوانند به مكشه دست يابند. بنابراين، هيچ تضادي بين زن بودن و حصول سه گوهر وجود ندارد(جين، 1992، ص 115).
همچنين وي بيان ميكند: چگونه فرد [منظور ديگمبرههاست]، كمال اين سه گوهر را مشاهده ميكند. مسلماً مرحلهاي كه در آن چنين كمالي حاصل ميشود، لحظة آخر زندگي فرد است كه فوراً منجر به رهايي ميگردد. البته آن لحظه غيرقابل مشاهده است، اما آيا غيرقابل مشاهده بودن آن، علتي كافي براي تكذيب وجود آن ميباشد؟ نديدن، دليل بر نبودن نميشود(جين، 2002، ص 170).
نتيجهگيري
نتايج كلي اين پژوهش عبارتند از:
1. ديگمبره اصل زن بودن را مانعي جدي در دستيابي به رهايي ميداند؛ زيرا زنان به علت دارا بودن كالبد فيزيكي خاص و متفاوت از مردان و دلايلي كه در رابطه با عدم ترك كامل جامه بيان گرديد، آنان را در رسيدن به مرتبة مكشه ناتوان ميگرداند. از ديد وضعيت رواني نيز زنان همواره در معرض تحريكات جنسي بوده، شور جنسي زنانه به هر نحوي كه در روح يك مرد يا زن و در هنگام مرگ فعال گردد، باززايشي زنانه را به همراه خواهد داشت. اينگونه شور جنسي، عملكرد قويتري نسبت به شور مردانه، در چرخه تناسخ ايفا ميكند. البته شور جنسي نرموكي، واجد تأثيرات هر دو گونه شور جنسي ديگر است، و از نظر اسارت روح، بالتبع در رتبه نخست واقع ميگردد.
2. زنان تنها با تناسخ در كالبدي مردانه، قادر به گسستن اين زنجيره و رسيدن به مرتبه رهايي بوده، اما شوتامبره با وجود پذيرش همه اين محدوديتهاي كالبدي و رواني در زنان، تنها دستيابي به كمال سه گوهر و در نتيجه، دگرگونسازي ساختار كرمهاي روح را اصل ميداند و بر اين باور است كه يك زن، با كالبد زنانهاش نيز قادر به رسيدن به رهايي يا مكشه ميباشد.
- آقايوسفي، عليرضا و ديگران، 1388، روان شناسي عمومي، تهران، دانشگاه پيام نور.
- داراشكوه، محمد، 1368، اوپانيشاد، به اهتمام تارا چند و جلالي ناييني، تهران، علمي و فرهنگي.
- چاترجي، ساتيش چاندرا و موهان داتا، دريندرا، 1380، معرفي مكتبهاي فلسفي هند، ترجمة فرناز ناظرزاده كرماني، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
- Caillat, Colette, 1987, "Jainism" in: The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade (ed), v7,New York, Macmillan.
- Cort, John.C, 2001, Jains in the world , New York, Oxford University.
- Geden. A.S, 2009, "Salvation", in: The Hindus Encyclo Pedia of Hindaism.
- Subodh kapoor(ed), The Indian Encyclopaedia, vol.4, Delhi, Rani Kapeer pub
- Jacobi,Herman, 1965, The sacred books of The East (part II), New York, Oxford Clerendon Press
- Johnson,W.J, 1995, Harmless Souls, Delhi, Motilal Banar Sidass.
- Jaini, P.S, 1992, Gender & Solvation, New Delhi, Mun Shiram Mano Harlal Pub.
- Jaini,P.S, 2002, Collected Papers on Jaina Studies, Delhi: Motilal Banarsidass Pub.
- Jain,S.A, 1992, Reality (English Translation of Sarvarthasiddhi), Madras, Jwalamalini Trust.
- Jain, S.C, 1993, PT. Daulatrams chhahadhala, Kusum Jain(ed), Delhi, Keladevi Sumati Rasad Trust.
- Mardia ,K.V, 2002, The Scientific foundation of Jainism, Delhi, Motilal Banarsidass Pub.
- Samsookh, Puran chand, 1975, Essence of Jainism , Tra. Ganesh lalwani, Delhi, Dilip singh Nahata.
- Tater, Sohan Raj, 2009, The Jaina Doctrine of karma and the science of Genetics, Ed. N.L. Kachhara, Delhi, Read worthy.
- Von Glasenapp, Helmuth, 1942, The Doctrine of karma in jaina Philosophy,tr.G.Barry Gifford,Bombay,The Bai VijibaiJivanlal Panalal Charity Fund .
- Von Glasenapp, 1999, An Indian Religion of Salvation", Tr. Der Jainismus, India, Narendra prakash pub.
- Wiley,Kristil, 2003, Essays in Jaina Philosophy and Religion, Satya Ranjan Banerjee (ed.), Delhi, Motilal Banarsidass pub.
- Bhadrabahu vijay, 2008,”Leshya”:www.Jainworld.com
- Upadhye, A.N, 1975, Pravacana Sāra Translation: www.Jainworld.com.