معرفت ادیان، سال هفتم، شماره چهارم، پیاپی 28، پاییز 1395، صفحات 29-48

    سرچشمه های یونانی ـ رومی محتواو ساختار شاخص ترین آموزه های مسیحی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ حسن دین پناه / دانشجوي دکتري اديان مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره) / hasandinpanah@gmail.com
    سیدعلی حسنی آملی / استاديار گروه اديان مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره) / seyedAli5@Gmail.com
    چکیده: 
    آیین مسیحیت پس از هفتاد میلادی، توانست لباس یهودیت را از تن خارج کند. اندیشة استقلال و جدایی از یهودیت، این آیین را وادار به بکارگیری تمدن، فکر و فرهنگ یونانی ـ رومی کرد. پولس و بیشتر از وی، دفاعیه نویسان و پدران کلیسا به جهت شکل گیری و تبیین آموزه های مسیحی، محتوا یا ساختار مهم ترین شاخصه های اعتقادی را از اندیشه های یونانی ـ رومی عصر خود وام گرفتند. این جستار، با تحلیل اسنادی به تبیین منشأ یونانی ـ رومی تثلیث، تجسد، فدیه و گناه نخستین، که از شاخص ترین آموزه های مسیحی به شمار می روند، پرداخته است. حاصل یافته ها نشان می دهد که مسیحیت هم محتوا و هم ساختار «الوهیت(تثلیث)» و «تجسّد» را در مقوله های یونانی تفسیر کرد. مسیحیت دارای محتوای «فدیه» و «گناه نخستین» بود، اما فرم و ساختار آنها را از فرهنگ یونانی ـ رومی تأثیر پذیرفت.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Greco-Roman Origin of the Content and Structure of the Basic Christian Teachings
    Abstract: 
    After AD 70, Christianity managed to dispense with Judaism. The idea of independence and separation from Judaism made Christianity tend towards Greco-Roman civilization, thoughts and culture. For explaining the Christian teachings, Paulus and some vindicators and Church fathers borrowed the content or structure of the basic religious characteristics of Christianity from the Greco-Roman ideas of their age. Using documentary analysis, the present paper explains the Greco-Roman origin of the Trinity, Incarnation, the Atonement and original sin, which are considered as the central Christian doctrines. The results of this research show that Christianity’s interpretation of the content and structure of "the Trinity" and "incarnation" is based on the Greek categories. The content of "atonement" and "original sin" exist in Christianity, but their form and structure have been influenced by Greco-Roman culture.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    جاي شگفتي است كه برخي انديشمندان، مسيحيت را اصل و اسلام را فرع بر آن تلقي كرده‌اند؛ زيرا به باور اينها اصل و مصدرِ اسلام و قرآن، انجيل و مسيحيت است و اسلام، دربردارندة هيچ دعوت و نبوت جديدي نيست(حداد، بي‌تا(الف)، ص 59ـ65؛ همو، بي‌تا(ب)، ص 106ـ109). و حال آنكه مسيحيت در آغاز ظهور و شكل‌گيري، به عنوان يك آيين مستقل از يهود، چيزي از خود نداشت. بر خلاف آيين اسلام، هر آنچه از عقايد و باور دارد، با گذشت زمان، در دل حوادث تاريخي و تحت تأثير فرهنگ يوناني ـ رومي شكل گرفته، به وجود آمده‌اند(ويور، 1393، ص 90ـ100؛ والز، 1389، ص 19ـ24). از نظر علامه طباطبائي، بر انسان متدبّر و بينا لازم است كه سخنان قرآن درباره خداوند را با آنچه كتاب مقدس براي خداوند اثبات نموده ـ كه در واقع از اساطير يونان و خرافات چين و هند سرچشمه مي‏گيرد ـ مقايسه نمود تا به درك امتياز برجستة مطالب قرآني نايل آيد(طباطبائي، 1417ق، ج 3، ص 296).
    جامعة اولية مسيحي در حدود30 الي 70 ميلادي، كه در اورشليم زندگي مي‌كردند، به نحو چشم‌گيري يهودي بودند. در واقع به عنوان يك فرقة يهودي ظاهر شدند. ولي همزمان با سقوط دولت يهود در اورشليم و نيز تخريب هيكل سليمان به دست روميان، جنبش اولية مسيحي، اورشليم را در سال 70م ترك كردند، يا به قولي فرار كردند و در انطاكيه(سورية امروزي) سكونت يافتند. در انطاكيه تفكر يوناني‌مآبي (هلينيزم) در اوج خودش بود. ازاين‌رو، اين جنبش، از قالب يهودي خود جدا و به مسيحيت يوناني تغيير يافت. نام اين جنبش يعني (christianoi) به معناي «مسيحيان» را نخستين بار مشركان انطاكيه به مريدان مسيح اطلاق كردند(والز، 1389، ص 19ـ24؛ يگر، 1389، ص 29).
    مسيحيت، هرچند زادة فرهنگ يهود و ريشه در كتاب مقدس عبري داشت، اما منحصراً متأثر از فرهنگ يهود نبود؛ زيرا تكامل و تطور انديشة مسيحي، در تأثيرپذيري و وام‌گيري آن از مكاتب، اديان، زبان، فكر و فرهنگ يوناني ـ رومي است(دورانت، 1371، ج3، ص689؛ آشتياني، 1368، ص 480). مسيحيت، همانند نهالي است كه در سرزميني رشد كرد كه بذر آن را «يونان» آماده كرد و خاك آن را «روم» حاصلخيز كرد. در واقع، حاكمان سياسي دوران ظهور مسيحيت، روميان بودند. روميان در آغاز با تعاليم اديان مختلف كاري نداشتند. حتي دين رومي، كه دين چندخدايي و شرك بود، معجوني از فرهنگ‌ها، سنن و آيين‌هاي متنوع در سراسر امپراطوري بود. ازاين‌رو، مسيحيت در اين امپراطوري آموخت كه برخي از بهترين قسمت‌هاي اديان و آيين‌هاي پيرامون را اقتباس كند و آنها را با نظام عقيدتي خود هماهنگ ساخته، درآميزد. براي مثال، گردهمايي اسقف‌هاي نواحي مختلف جهان با عنوان «شورا» و بحث و تصميم‌گيري آنان در مسائل مربوط به كل مسيحيت، از ساختارهاي امپراتوري رومي اقتباس شده است. مانند نخستين شوراي جهاني، كه براي حل مسائل عقيدتي در شهر نيقيه برپا شد. علاوه اينكه فتوحات و فرمان‌روايي روميان موجب ناآرامي و ناامني اجتماعي بسياري ميان اقوام شد. بدين‌سبب، فضا و شرايط براي پيدايش و گسترش اديان تازه‌اي مانند مسيحيت، كه نويد اخوت، محبت و نجات مي‌دادند، آماده بود(ويور، 1393، ص 96ـ 109؛ ناردو، 1385، ص 13ـ15).
    با وجود اينكه، در سال 168 ق.م روميان در نتيجة جنگ‌هاي متعدد و كشتار صدها هزار انسان بر يونانيان غالب شدند و حاكم سياسي مغرب‌زمين شدند و در 51 ق.م امپراطوري روم، ممالك شرق و غرب را به تصرف خود درآورد، ولي اين فرهنگ و انديشة يوناني بود كه در دوران رومي ـ مسيحي به حيات خود ادامه داد(ميلر، 1981، ص 13ـ14؛ يگر، 1389، ص 13).
    انديشمندان مسيحي، انتشار تمدن و علوم يوناني را در پيش از ميلاد مسيح، حكمت الهي مي‌دانند كه خداوند به واسطة اسكندر مقدوني، دنياي قديم را براي ظهور مسيح و نشر انجيل او آماده ساخت. براي نمونه، اگر رسولان با ساكنان هر مكاني به زبان يوناني تكلم نمي‌كردند، مسيحيت نمي‌توانست به سرعت پيشرفت كند(ميلر، 1981، ص 12). پولس رسول، براي ابلاغ بشارت مسيح به يهودياني كه در خلال سفرها شخصاً به ارشاد آنها مي‌پرداخت، از زبان يوناني و توأم با ظرافت‌هاي استدلال منطق يوناني استفاده مي‌كرد. وي باورهاي يهودي خود را با عقايد و انديشه‌هاي رايج يوناني‌مآبي عصر خود جمع كرده، با بهره‌گيري از ذوق و استعداد خود، به تبليغ و تفسير جديدي از مسيحيت پرداخته است(ايلخاني، 1380، ص73ـ75). رسولان نيز عهد عتيق را نه از متن اصل عبري آن، بلكه از ترجمة يوناني آن ملقب به سبعينيه(Septuagint) («هفتادگاني»، كه نزديك به هفتاد تن از دانشمندان يهودي در دورة يوناني‌مآبي در قرن دوم ق.م، آن را از عبري به يوناني ترجمه كردند نقل مي‌كردند(يگر، 1389، ص 30).
    با وجود اين، بيشترين تأثيرپذيري و نقش اصلي در شكل‌گيري الهيات مسيحي در «دورة آباء» (100ـ500م) مشاهده مي‌شود. در اين دوره، مسيحيت با نزاع‌ها و اختلاف‌نظرهاي بيشتري در مورد عقايد مواجه بود(ويور، 1393، ص 100). ازاين‌رو، پدران كليسا با نوشتن دفاعيه‌ها(Apologetics) به حلّ مسائل عقيدتي، تبيين و دفاع از آنها در برابر منتقدان پرداختند(مك‌گراث، 1384، ج 1، ص 33ـ34). اساسي‌ترين موضوع گسترش كليسا، همين دفاعيه‌ها بوده است. آنان براي ابراز نوعي تمايز با يهوديان و اينكه مي‌خواهند مستقل از آنان باشند، محتوا يا ساختار برخي از آموزه‌هاي الهياتي را از يونان وام گرفته، در چارچوب فرهنگ يوناني، الهيات خود را سازماندهي كرده و به كمك انديشه‌هاي فلسفي دنياي يونان، ساختاري را به وجود آوردند. براي نمونه، يوستين شهيد(100ـ165م) و تئوفيلوس اهل انطاكيه(اواخر قرن دوم) و ديگران، براي حل مشكلات عقيدتي، الهيات مسيحي را با انديشه‌هاي فلسفي يونان تركيب كرده، از اين طريق مسيحيتي سازمان‌يافته ارائه دادند(ويور، 1393، ص 104ـ105).
    مسيحيان حتي در زمينة مكان عبادت و يا سلسله‌مراتب روحاني نيز هرچند در آغازِ شكل‌گيري از الگوي كنيسة يهوديان پيروي مي‌كردند، ولي وقتي در جهان يوناني‌مآب قرار گرفتند، الگوي كنيسه را رها كرده، تحت تأثير نظام مدني يونان، نوعي نظام سلسله‌مراتب محلي را به وجود آوردند. كليساها، يكي از كشيشان را براي رهبري برمي‌گزيدند تا بر كارها نظارت كند و آنها را هماهنگ سازد. نام اين كشيش «ناظر يا اسقف» بوده، كه همانند پادشاه از مرجعيت و قدرت بالايي برخوردار بوده است(دورانت، 1371، ج 4، ص 58؛ والز، 1389، ص 29؛ ويور، 1393، ص 105).
    اكنون سؤال مهم اين است كه تفسير مسيحيت از شخصيت حضرت عيسي و آموزه‌هاي بنيادين، كه تنها حول محور شخصيت مسيح دور مي‌زند، از كجا نشأت گرفته است؟ آيا اين ديدگاه كه مسيحيت، تكامل دين يهود است و تنها از فرهنگ يهود اثر پذيرفته، درست است؟ مطالب بالا پاسخ كلي به اين سؤال اصلي بود. اما در اين نوشتار، براي تأثيرات فرهنگ يوناني ـ رومي بر آموزه‌هاي شاخص مسيحي شواهدي مطرح مي‌باشند در حقيقت، ادعاي مزبور با بيان اسناد و موارد تأثيرپذيري اثبات خواهد شد. اين نوشتار درصدد است به تحليل ريشه‌اي محتوا و ساختار چهار آموزة بنيادين مسيحي، يعني الوهيت(تثليث)، تجسد، فدا و گناه اوليه بپردازد. پژوهش در اين زمينه، از اين جهت ضروري است كه اولاً، اين آموزه‌ها،‌ از مهم‌ترين شاخصه‌هاي اعتقادي مسيحيت به‌شمار مي‌روند. به باور مسيحيان، نيرو و تأثير منفي «گناه اوليه» و ذاتي بر انسان آن‌قدر زياد است كه خداوند بايستي با «سه اقنوم» و شخصيت «تجسد» يافته، بر روي زمين ظاهر شود. سرانجام با شكل‌گيري «كليسا» و «فداي» خود براي آن، انسان‌ها از آثار گناه ذاتي رهايي يابند. ثانياً، بي‌ترديد در زمينة ريشه‌هاي مسيحيت منابع درخور توجه وجود دارد. مانند كتاب ريشه‌هاي الهيات مسيحي در مكاتب گنوسي و افلاطوني ميانه، كه توسط محبوبه هادي‌نا تدوين شده و درصدد تبيين اين مطلب است كه پولس و الهي‌دانان اولية مسيحي در كليساي اسكندريه، در تبيين الهيات مسيحي از مكاتب گنوسي و افلاطوني ميانه تأثير پذيرفتند. يا اينكه در لابه‌لاي برخي منابع به ريشه‌يابي مسيحيت پرداخته شده است، مانند كتاب تحقيقي در دين مسيح نوشتة جلال‌الدين آشتياني، كه در يكي از فصل‌ها به اختصار درصدد تبيين آن است، اديان اسراري مانند ميترائسم و يا دين پارسيان و نيز مذاهب امپراطوري روم، مذاهب فلسطين و دين يهود، پايه و ريشة مسيحيت بوده‌اند و مسيحيت از اينها تأثير پذيرفته است. با وجود اين، نوشتاري كه منشأ محتوا و ساختار اين آموزه‌ها را به طور مستقل به تحليل بنشيند، مشاهده نشده است.
    تثليث
    آموزة «تثليث»، كه به الوهيت مسيح مربوط مي‌شود، به عنوان هستة مركزي و پيچيده‌ترين جنبه‌هاي الهيات مسيحي شناخته مي‌شود(مولند، 1368، ص 333؛ مك‌گراث، 1385، ص 318). فرقه‌هاي منكر تثليث، معمولاً به عنوان انشعابات مسيحيت تلقي مي‌شوند؛ انشعاباتي كه نمي‌توان آنها را جزئي از مسيحيت به‌شمار آورد(توحيدي، 1393، ص 223). هرچند به باور مسيحيان، اين عقيده مخالف با بديهيات عقلي است، اما الهيدانان مسيحي عادتا آن را سرّ مقدس الهي تلقي مي‌كنند كه ذهن انساني از درك آن عاجز است(برانتل، 1381، ص 83).
    «تثليث»، در لغت به معناي سه‌بخش كردن چيزي(راغب اصفهاني، 1412ق، ص175)، و در اصطلاح الهيات، خدا را سه دانستن است. واژة لاتيني آموزة تثليث Trinity است كه به باور مسيحيان، به معناي اعتقاد به الوهيت آفريدگار جهان(پدر)، الوهيت عيسي(پسر) و روح‌القدس است. نخستين كاربرد شناخته‌شدة اصطلاح «تثليث» در تاريخ مسيحيت، اصطلاح يوناني «ترياس(Trias)» است كه توسط تئوفيلوس انطاكي در سال 180 ميلادي، در اثري به نام تئوفيلوس به اتوليكوس(Theophilus to Autolycus) به كار گرفته است(باغباني، 1389، ص 500).
    هرچند همه تلاش مسيحيت اين است كه براي تثليث ريشة كتاب مقدسي بيابند، و ازاين‌رو، ادعا مي‌كنند صيغة جمع آمدن نام خداوند(الوهيم) و افعال و ضماير مربوط به آن(پيدايش 1: 26؛ 3: 22 و 11: 7)، يا سه بار تكرار شدن نام «يهوه» در يك عبارت(اعداد 6: 24ـ26) و واژة «قدوس» در يك عبارت ديگر(اشعيا 6: 3) از عهد قديم، به تثليث اشاره دارد. يا براي اثبات تثليث در عهد جديد، به اين عبارت از انجيل متي استناد مي‌كنند كه مي‌گويد: «ايشان را به اسم اب و ابن و روح‌القدس تعميد دهيد»(متي 28: 19)، ولي حقيقت اين است كه هيچ بيان صريحي از آموزة تثليث، در عهد عتيق و يا جديد وجود ندارد(الياده، 1987، ج 15، ص 54). نخستين بار تبيين عقايد الهياتي اين آموزه، در مهم‌ترين اعتقادنامة مسيحيت، يعني اعتقادنامة آتاناسيوسي(نيقيه) آمده است(برانتل، 1381، ص 84).
    اما چگونه مردمي كه هر روز در مراسم نيايش خود مي‌خواندند: «يهوه خداي ما واحد است»، به خداي سه‌گانه(تثليث) ايمان آوردند؟ دو ديدگاه در اين زمينه وجود دارد: در يك ديدگاه، نويسندگان پرشماري به تأثيرات آيين هندو و مصر باستان بر مسيحيت در مسئلة الوهيت و تثليث اشاره كردند. در تبيين شواهد تأثيرپذيري و وام‌گيري مسيحيت از اين‌گونه اديان، از دو راه وارد مي‌شوند: يكي از راه شباهت فراواني كه مسيحيت با اين‌ اديان دارد، به‌گونه‌اي‌كه نمي‌توان اين شباهت‌ها را امر تصادفي تلقي كرد، بلكه اين شباهت‌ها، نشانه‌اي از اين تأثيرپذيري است. ديگري اينكه در حدود چهار قرن پيش از ميلاد مسيح، در پي كشورگشايي اسكندر مقدوني، شاگرد ارسطو، بسياري از سرزمين‌ها مانند آسياي صغير، سوريه، فلسطين، مصر، بين‌النهرين، هندوستان و ساير مناطق به اشغال يوناني‌ها درآمد. در نتيجة اين سلطه، انديشه‌ها و فرهنگ يوناني(هلني)، فرهنگ مصر باستان و اسطوره‌هاي هند به مناطق مختلف تحت سيطره و گسترش منتقل شد. در واقع اين دوران، كه به «دوران يوناني‌مآبي» معروف است، بستري براي تعامل ميان فرهنگ‌هاي گوناگون پديد آورد كه از آن ميان، مي‌توان به تعامل مسيحيت با انديشة‌يوناني و اديان ديگر اشاره كرد(ميلر، 1981، ص 11؛ يگر، 1389، ص 9). بخصوص اينكه دانشمندان آن مناطق، به سرزمين‌هاي تحت سلطة يوناني‌ها رفت و آمد داشتند و با فرهنگ‌هاي بيگانه آشنا شدند. از جمله مي‌توان از پولس نام برد كه علاوه بر تعاليم يهودي، از تعاليم يوناني و از ساير مكاتب گوناگون بهره‌ها برده، بعدها آنها را در آيين مسيحيت وارد كرده است(تنير، 1362، ديباچة كتاب؛ خواص، 1392، ص 324ـ325).
    بنابراين، قائلان به اين ديدگاه، معتقدند: چون سابقة تاريخي اديان باستاني مانند مصر باستان و هندوئيسم بيشتر است و مسئلة تثليث هم در آن اديان وجود داشته، پس در شكل‌گيري تثليث مسيحي نقش بسزايي داشتند. در نظام الوهيت آيين هندو، شكل‌هاي مختلفي از تثليث خدايان در دوره‌هاي متفاوت به چشم مي‌خورد كه مهم‌ترين تثليث مربوط به دورة كلاسيك اين آيين، يعني از حدود 500ق.م تا 500م است. اجزاي تشكيل‌دهندة آن عبارت‌اند از: سه خدا، يعني «برهما»، «ويشنو» و «شيوه». برهما، خداي آفرينندة جهان و ويشنو، خداي حافظ و نيك‌خواه و شيوه، مظهر نابودگري و ويرانگري است. اين سه خدا، بر روي هم تري‌مورتي(Trimurti) يا تثليثي را مي‌ساختند كه حكايت‌گرِ سه جنبة واقعيت متعال(برهمن) بود(هينلز، 1389، ص 80ـ93؛ موحديان و رستميان، 1386، ص 63ـ66). مصريان باستان نيز به اسطورة خدايان سه‌گانة «اوزيريس»، «ايزيس» و «هوروس» اعتقاد داشتند. به باور آنان، اوزيريس كه خداي كشاورزي بود و بعدها خداي سرزمين مردگان شد، با خواهر خود ايزيس، كه او را الهة مادر مي‌دانستند، ازدواج كرد و خداي ديگري از اين پيوند به وجود آمد كه او را خداي خورشيد، يعني هوروس مي‌ناميدند(بي.ناس، 1372، ص 52ـ53).
    در ديدگاهي ديگر، برخي نويسندگان بر اين باورند كه مسيحيت، باور به تثليث را از سنت فلسفة يونانِ باستان وام گرفته و به نوعي متأثر از آن است؛ زيرا در عهد باستان، مقولة الوهيت مصاديق بسيار متنوعي داشته است. در سنت فلسفي يونان باستان، تصور سلسله‌مراتب براي موجودات الهي رايج بود؛ هر فردي مي‌توانست ضمن پذيرش يك خداي برتر، خدايان پايين مرتبه‌اي را نيز تقديس كند. دفاعيه‌نويسان نخستين مسيحي، با كمك و تحت تأثير باورهاي يوناني در باب تكثر خدايان، به تبيين اينكه چگونه مسيح و روح‌القدس، در كنار خداي يكتا مي‌توانند خدا باشند، پرداختند. آنان با به‌كارگيري مستقيم از سنت فلسفي يونان، تلاش كردند تا توجيه عقلاني براي طرح خداي پدر، خداي پسر و روح‌القدس ارائه كنند. براي برخي از دفاعيه‌نويسان، الهيات چندخدايي فرهنگ يونان، بهترين فرصت براي عرضة نهضت نوپاي مسيحيت بود(ويلكن، 1381، ص 92ـ93).
    الهيات فلسفي و عقلي انديشمندان يونان، از مهم‌ترين سنت‌هاي يوناني است كه در اديان شرقي، يهوديت و سنت مسيحي نفوذ كرد. با اينكه گاهي سنت يوناني، متعارض با آن اديان است، ولي فاتحانه انديشة خود را در فرهنگ و الهيات آنها ادغام كرد. متفكران يوناني به خدايان متعددي باور داشتند كه آنها را «به وجود آمده» مي‌ديدند. در يونان باستان، كه هنوز مفاهيم علت و معلول پيدا نشده بود، دربارة خدايان انديشة زايش و زاد و ولد را مطرح مي‌كردند. با اين انديشه، همة افراد الوهي را به هم پيوند مي‌دادند. در نتيجه، نسب‌شناسي نظام‌مندي از خدايان ايجاد شد. براي نمونه، شخص زئوس و بسياري از الوهيت‌هاي اديان بزرگ، والدين و ايام جواني خود را داشتند(يگر، 1389، ص 75ـ77). در مسيحيت نيز يكي از مباحثي كه در كانون الهيات تثليثي قرار دارد «خويشاوندي(Kin ship)» و برقراري نسب ميان پدر (خدا) و پسر (مسيح) و روح‌القدس است. در باور آنان، روح‌القدس محبتي دوسويه ميان پدر و پسر است كه آنها را به هم پيوند داد و بدون روح‌القدس، محبت پدر و پسر به يكديگر ناقص است. پدر و پسر در اين روح به طور كامل متحدند(ويلكن، 1381، ص 111ـ114؛ وبستر، 1999، ص 469).
    خدايان در اسطوره‌هاي يوناني، در اجراي امور عالم، چونان كودكانِ هنگام بازي ترسيم شده‌اند. همان‌گونه كه يك كودك، به‌تنهايي قادر به بازي كردن نيست، ايزد و پادشاه ايزدان، يعني زئوس نيز به تنهايي نمي‌تواند به امور عالم بپردازد؛ حداقل دو ايزد ديگر مانند آپولون و ديونيزوس نيز براي اين كار لازم هستند. بر اساس اين تلقي، يك‌خدايي(توحيد) منجر به اطلاق خطرناك فلسفي و مانع از واقع‌گرايي خواهد شد(آنتوين، 1995، ص 75).
    در مسيحيت نيز فيض و راستي خداوند، هيچ‌گاه به‌تنهايي نمي‌رسد، بلكه با وجود مسيحِ متجسد، رنج و بلاي اوست كه همة انسان‌ها از بندگي گناه نخستين نجات خواهند يافت(يوحنا، 1: 17؛ رساله به تيطس، 3: 4؛ ميشل، 1377، ص 74؛ اُ.گريدي، 1377، ص 186). همچنين با وجود واسطه‌اي چون روح‌القدس است كه عامل اجرايي الوهيت، ايفاكنندة نقش در نجات‌شناسي و تكميل‌كنندة كار پنهان نجات ابدي انسان است(برانتل، 1381، ص 88؛ برادريك، 1944، ص 250). اساساً، مسئلة تثليث بيشتر از جانب انديشمنداني چون پولس، يوستين، تئوفيلوس و غيره مطرح شد كه زمينة فكري يوناني ـ رومي داشتند، نه كساني مانند پطرس و يعقوب كه در فرهنگ يهود رشد كرده بودند.
    بنابراين، الوهيت مسيح و آموزة تثليث از ابتدا در مسيحيت به صورت روشن مطرح نبوده است، بلكه پدران كليسا در دفاعيه‌نويسي‌ها، شكل‌گيري و تبيين باورهاي الهيات مسيحي محتوا و ساختار اين آموزه را از يونان وام گرفتند(ويور، 1393، ص 105؛ والز، 1389، ص 19ـ24). شاهد اين مدعا، مسيحياني مانند آريوس هستند كه در قرن چهارم، با اينكه رساله‌هاي پولس و انجيل يوحنا را مي‌پذيرفتند، اما عليه الوهيت مسيح احتجاج مي‌كردند. برخي نويسندگان معتقدند: پولس و انجيل يوحنا لزوماً نمي‌خواستند الوهيت مسيح را تصديق كنند و هيچ دليل متقن بر اين مسئله كه آنها مسيح ازلي را خدا به معناي دقيق كلمه مي‌دانستند، وجود ندارد. آنان مي‌گويند: منظور پولس در نامة فيلپيان(2: 6ـ11) اين بود كه مسيح در حالتِ ازلي و وجود قبلي همانند خدا، غيرجسماني بود. به همين دليل با خدا برابر بود. و اينكه پولس نام خداوند به مسيح داد، مراد او اين بود كه هر زباني براي تمجيد از خداوند، اقرار كند كه مسيحِ پس از رستاخيز، خداست، وگرنه مراد او الوهيت مسيح نبود؛ زيرا ميان خدا ناميدن مسيح و اعتقاد به توحيد تعارضي وجود ندارد. يوحنا هم كه مي‌گفت: «لوگوس(كلمه) خدا بود»، منظور او اين بود كه لوگوس نسبت به ما، كه موجودات ناقصي هستيم، خداست. او تنها با «استفادة نابجا از زبان» لوگوس را خدا مي‌نامد و الّا لوگوس خداي واقعي نيست(ولفسن، 1389، ص 339ـ340 و ص 603ـ604). حتي انجيل يوحنا، خود تصريح دارد كه مسيح، خود را رسول و فرستادة خدا مي‌داند نه خدا: «خدا از شما مي‌خواهد كه به من كه فرستادة او هستم ايمان بياوريد»(13: 1) يا مسيح مي‌گويد: من از آسمان نزول كردم تا آنچه خدا خواسته است را انجام دهم، نه آنچه كه خود مي‌خواهم(6: 38).
    در حقيقت حلّ اصلي مسئلة الوهيت مسيح، به نام علماي قرن چهارم مسيحي ثبت شده است(ميلر، 1981، ص 202). اولين بار جدايي ميان الوهيت پدر و الوهيت پسر را اوريجن(ح. 185ـ254) پايه‌گذاري كرد. تأليفات او سنگ زيربنايي بود كه پس از او بيشتر پدران كليسا به آن اعتماد كردند. آموزة تثليث را نيز نخستين بار ترتوليان(ح. 160ـ225) در كتاب بر ضد پراكسياس»(Against Praxeas) مورد تبيين قرار داد(باغباني، 1389، ص 100 و 103). بعدها در شوراهاي اوليه و به كمك آباي كليسا، عقيدة تثليث مورد تبيين، دفاع و تصويب واقع شد(كتكيزم، 1994، بند 249ـ250). توضيح اينكه در سال 325م، در واكنش به ديدگاه‌هاي آريوس، كه مي‌گفت: مسيح مخلوق است و از ذات پدر نيست، شوراي اول نيقيه شكل گرفت. در آن شورا، موضع آتاناسيوس كه مي‌گفت: پدر، پسر و روح‌القدس «هم‌ذات» هستند و اگر هم‌ذات نباشند، اعتقاد به تعدد خدايان و شرك لازم مي‌آيد، مورد تصويب و امضاي آن شورا قرار گرفت(دورانت، 1371، ج 3، ص 770). در شوراي نيقيه، الوهيت مسيح تثبيت شد. در سال 381م در شوراي قسطنطنيه، الوهيت روح‌القدس مورد تأييد قرار گرفت. بنابراين، هرچند ريشة تثليث در شوراي نيقيه است و مسيحيان با استناد به اعتقادنامة نيقيه، معتقد به «تثليث در عين وحدت» هستند؛ يعني خداوند در عين آنكه ذاتاً يگانه است، سه شخص يا اقنوم دارد(كتكيزم، 1994، بند 249ـ260)، اما تصويب آخرين شاخة آموزة تثليث در شوراي قسطنطنيه ديده مي‌شود كه با رأي اكثريت، الوهيت روح‌القدس به تصويب رسيد(تيسن، بي‌تا، ص 95). كاتوليك‌ها، براي توجيه اين امر مي‌گويند: حقيقت وحياني تثليث از آغاز، عمدتاً از راه غسل تعميد بوده و در قالب موعظه، تعليم مسيحي و دعاي كليسا بيان مي‌شده است، اما تبيين اين عقيده و دفاع از آن، از سوي شوراهاي اوليه و به كمك آباي كليسا صورت گرفت(كتكيزم، 1994، بند 249ـ250).
    تجسد
    «تجسّد»، در لغت به‌معناي هيكل‌دار شدن، سه‌بعدي شدن (داراي طول و عرض و عمق) و در هيئت مادي درآمدنِ وجود غيرمادي است(دهخدا، 1335، ج14، ص394؛ آذرنوش، 1379، ص85)، و در اصطلاح كاتوليك، به‌معناي يگانگي و اتحاد بُعد الهي و سرشت ناسوتي، در ماهيت انساني شخص مسيح است(الياده، 1987، ج 7، ص 156)، تا با بدن و نفس گرفتن خود، نجات را براي ما به ارمغان آورد(برادريك، 1944، ص 177). مسيح به تمام معنا، خدا و به تمام معنا، انسان است(ميشل، 1377، ص 66). بدنة اصلي مسيحيت، به همين معناي ظاهري و تحت‌اللفظي تجسد كه بيشتر در انجيل يوحنا مطرح شده(يوحنا، 1: 1ـ14)، اعتقاد دارند(زيبايي‌نژاد، 1376، ص152ـ148).
    به باور كاتوليك‌ها، هرچند فهم و درك انساني از اين آموزه‌ دشوار است، اما آن را سرّي عظيم دانسته و معتقدند: همان‌طور كه تثليث، سرّ وحدت در سه شخص است، تجسد مسيح نيز سرّ وحدت سرشت دوگانه، در يك شخص است. شخص مسيحي، بيشتر با «سرّ» شادمان است و از تناقض‌نماهاي غرورآميزِ وحي مانند حيات در مرگ، بودن در نبودن، لذت مي‌برد(برانتل، 1381، ص 82ـ83 و 93ـ95). از نگاه آنان، تجسد خداوند امري ضروري است(آكوئيناس، 2006، بخش سوم، مسئلة 1، گفتار دوم)؛ زيرا اگر خداوند آدم و نسل او را به واسطه گناهشان عقوبت كند، با رحمت او منافات دارد. اگر هم از آنها درگذرد، با عدالتش ناسازگار است. عدالت اقتضا دارد مجرم به عقوبت برسد. ازاين‌رو، خداوند براي رفع تزاحم رحمت و عدالت خود، به صورت مسيح، كه در وي هيچ گناه نيست(رساله اول يوحنا 3: 5)، تجسّم يافت تا آثار گناه را خود به دوش بكشد(تاپمولي‌ير، 1967، ج12، ص 995)، و اگر حضرت آدم گناه نكرده بود و هبوط نمي‌كرد، هرگز تجسد مسيح رخ نمي‌داد(مولند، 1368، ص 63؛ برانتل، 1381، ص 108؛ مك‌گراث، 1392، ج2، ص 557).
    دربارة پيشينة آموزة تجسد، جان‌هيك انديشمند مسيحي مي‌نويسد:
    دو نفر از همكارانم در دانشگاه بيرمنگام كه به تدريس «عهد جديد» و مكتوبات قديسان مسيحيت مشغول بودند، در خلال مطالعات تاريخي خود به اين نتيجه دست يافتند كه اين فكر كه عيسي مسيح، تجسم و تجسد خداوند است كه به زندگي انسان‌ها روي كرده است، از ساخته‌هاي كليساست كه از دستمايه‌هاي سنت‌هاي ديني يهودي و يوناني الهام گرفته است. موضوعات و مضمون‌هايي كه مشابه آنها را در ساير تعابير تفكر ديني در مديترانة عهد باستان نيز مي‌بينيم(هيك، 1378، ص 32).
    به شهادت تاريخ، باور به تجسد و جسم گرفتن خداوند در قالب انساني و آمدن او به جهان براي نجات مردم، پيش از مسيحيت در بيشتر جوامع وجود داشت. در باور هندويي، «ويشنو» خدايي است كه ده اوتاره(Avatara) (تنزل يا تجلي) دارد و در هنگامه‌هاي افولِ اخلاق و زياد شدن زشتي‌هاي جهان، از حالت لاهوتي به صورت ناسوتي ظاهر مي‌شود تا عدالت و كارهاي نيك را به جهان بازگرداند. يكي از مهم‌ترين تجلي او كريشنه(Krsna (krisna)) است كه هشتمين تجلي است. و براي نجات انسان‌ها به مانند قهرماني سترگ متجسد ‌شد و پس از مرگ، به آسمان بازگشت(هينلز، 1389، ص 85؛ تنير، 1362، ص 57ـ61؛ ايونس، 1375، ص 119ـ124). نهمين تجلي ويشنو، بودا و دهمين تجلي او، كه در آخرالزمان مجدداً تجسم يافته و به جهان باز خواهد گشت، در قالب «كالكي» ظهور خواهد كرد كه جواني سوار بر اسب سفيد است و جهان را كه پر از شر و فساد شده، نجات خواهد داد(ايونس، همان، ص 124ـ126). در مسيحيت اين باور دربارة حضرت عيسي وجود دارد كه پس از مرگ از قبر برخاسته و به آسمان نزد پدر بازگشته(لوقا، 24: 51) و دوباره به جهان باز خواهد گشت تا با تشكيل حكومت جهاني انسان‌ها را نجات دهد(مكاشفة يوحنا، 11: 19).
    در آيين مصر باستان، جزاير ماركزاس، واشينگتن يا در جزاير درياي جنوب به‌طوركلي، فردي يا افرادي تجسم الوهيت يا خدايانِ انسانْ صورت بودند. يك مبلغ مذهبي، در شرح يكي از اين انسان‌خداها گفته بود: مرد بسيار پيري بود كه در خانه‌اي بزرگ در ميان حصار زندگي مي‌كرد. در روزهايي كه قرار بود انسان قرباني شود، در جلوي خانه خود بر نوعي چوب‌بست مي‌نشست و در آنِ واحد، دو يا سه نفر انسانِ قرباني طلب مي‌كرد. او به دليل ترس شديدي كه در جزيره ايجاد كرده بود، از سراسر جزيره به او متوسل مي‌شدند و براي او پيشكش مي‌فرستادند(جرج فريزر، 1383، ص 133ـ137).
    آتني‌هاي يونان باستان، دمتريوس و پدرش آنتيگونوس را در 307ق.م به «خدايان نجات‌دهنده» ملقب كردند. براي اين انسان‌هاي خداوار، محراب‌ها ساختند و كاهني براي پرستش آنان گماشدند در خيابان‌ها گرد مي‌آمدند و به سرود و رقص پرداخته و در آوازهايشان مي‌گفتند: «او تنها خداي حقيقي است»(همان، ص 137). به‌طوركلي، خدايان يونانيان، داراي تشخص انساني بوده و به صورت اجسام مادي تصوير مي‌شدند. تفاوت آنها با ديگران اين بود كه داراي توانايي‌هاي فوق‌العاده بودند. بيماري و آسيب نيز در آنها راه نداشت و فقط تحت شرايط غيرمعمولي ممكن بود دچار فنا شوند كه اين فناپذيري با خوردن دائمي غذا و شرابي كه خون خدايان را در رگ‌هايشان تجديد مي‌كرد، جبران مي‌شد(بِركرت، 1985، ص 182؛ مايلز، 1999، ص 38).
    مسيحيت، كه ظهور و رشد آن در دوران يوناني‌مابي بود، در اين عرصه نيز تأثير پذيرفت. ورود تدريجي بحث تجسد، در عهد جديد قابل رصد است. در انجيل مرقس، كه متقدم است، اثري از اصل تجسم الهي در پيكر عيسي ديده نمي‌شود، اما انجيل متي و لوقا، به نوعي زمينه را براي اعتقاد به تجسم ربوبيت در پيكر عيسي مسيح آماده مي‌كنند. اولين‌بار پولس رسول بود كه اظهار داشت: مسيح موجودي است آسماني كه طبيعت و ذات الوهي دارد، ولي خود تنزل فرموده و صورت و پيكر انساني را قبول كرده است(بي‌.ناس، 1372، ص 617 و 624).
    مهم‌ترين هدف پولس، نشر و تبليغ آيين مسيحيت در ميان امت‌هاي غيريهودي(مشركان انطاكيه و شهرهاي ديگر) بود كه به ادعاي خودش، از سوي مسيح مأموريت و رسالت داشت(اعمال رسولان باب 9؛ غلاطيان، 2: 7ـ8). انديشة يهودي او در مورد حضرت عيسي و اصطلاح «مسيحا»، نزد آنان انديشه‌اي بيگانه بود؛ زيرا كسي كه در ميان اسرائيل بزرگ نشده بود، اين اصطلاح براي او معنا و مفهوم خاصي نداشت. اگر او مي‌خواست همانند پطرس و يعقوب، كه عيسي را تنها بشر و رسول الهي مي‌دانستند، تبليغ كند، كار به جايي نمي‌بُرد. ازاين‌رو، براي اينكه آن امت‌ها را معتقد و متقاعد به خود سازد، از راه ديگر، كه متناسب با انديشة آن اقوام مشرك بود، وارد شده است. وي فلسفه و فرهنگ يوناني را تأييد و به عنوان تفكر غالب آن را تبليغ مي‌كرد. به گفته ويل دورانت، اقوام غيريهودي، كه هرگز عيسي را در حياتش نشناخته بودند، نمي‌توانستند او را جز به شيوة خدايان منجي بپذيرند. ازاين‌رو، پولس به آنها گفت كه عيسي، «خداوند» و روح الهي در جسم بشري است و هر كه طالب زندگي جاويد است، بايد نفس خود را با روح عيسي متصل سازد. استفاده از مفاهيم رايج عصر يوناني‌مآبي، براي مشركان مجاور پولس، قابل قبول‌تر از يهوديان بود(بي.ناس، 1372، ص 617؛ دورانت، 1371، ج 3، ص 689؛ والز، 1389، ص 25؛ ايلخاني، 1380، ص 73ـ75).
    برخي از دفاعيه‌نويسان نخستين مسيحي، الهيات يوناني را بهترين فرصت براي عرضة نهضت نوپاي مسيحيت مي‌دانستند(ويلكن، 1381، ص 93). بنابراين هم محتوا و هم ساختار آموزة تجسد از سنت‌هاي يوناني ـ رومي وام گرفت. بعدها آموزة تجسد، به‌ همين معناي ظاهري، يعني مسيح، حقيقتاً هم خداي متجسِّد باشد و هم واقعاً يك انسان باشد، در شوراي نيقيه و كالسدون (451م) مطرح شده است(هيك، 1386، ص 326). در شوراي كالسدون، بر تعاليم شوراي نيقيه كه «كلمه ازلي خداوند به خاطر ما در طبيعت بشري عيسي مجسم شده و انسان گرديده...»، تأكيد و اصرار ورزيده شد(ميشل، 1377، ص 103؛ ميلر، 1981، ص 241ـ245). بنابراين، تدوين اعتقادنامه‌ها در دورة پدران كليسا به تثبيت و شكل‌ گرفتن الهيات مسيحي كمك كرد.
    فدا
    «فدا» يا «فديه»(Redemption, Ransom) يكي از اصلي‌ترين آموزه‌هاي كاتوليك است(والش، 2005، ص 1ـ4). اين واژه، در لغت به معناي عوضي است كه انسان را از درد و رنج حفظ مي‌كند(راغب، 1412ق، ص 627، قرشي، 1371، ج‏6، ص 155). اين اصطلاح، در عهد قديم، غالباً دربارة خلاصي از جسد به‌كار رفته(تثنيه 7: 8)، اما در عهد جديد، اشاره به خلاصي از گناه و پيامدهاي آن(تيطس، 2: 14؛ رساله به عبرانيان، 9: 15؛ متي، 20: 28)، خلاصي از بندگي شريعت(غلاطيان، 4: 5)، و كوشش در استعمال وقت خود در خدمت خداوند(افسسيان، 5: 16) است(هاكس، 1383، ص 645). آموزة فدا، به معناي بهايي است كه مسيح با قرباني خود بر روي صليب، پرداخت، تا انسان‌ها از چنگال «مرگ» و اسارت «گناه اصلي» رهايي يافته، به دنبال آن، رضايت الهي و خشنودي همه بشريت فراهم آيد(روميان، 5: 12ـ21؛ والوورد، 1969، ص 121؛ برانتل، 1381، ص 107؛ برادريك، 1944، ص 284).
    اساساً هدف از تجسديافتن عيسي، همين امرِ فديه بوده است(برانتل، 1381، ص 107). حتي برخي بالاتر و در اهميت فديه گفته‌اند كه مقصود نهايي خداوند از آفرينش عالم، فرشتگان و انسان‌ها، همين عمل فديه بوده است. جهان خلق شده تا مكاني براي اجراي اين عمل بزرگ و شگفت‌انگيز باشد. فرشتگان خلق شدند تا به عمل فديه مشغول شوند(ادوردسر، 1868، ص 1ـ4 و 385ـ387).
    مسئلة فديه و آيين كشته شدن انسان‌هايي كه خدا انگاشته مي‌شدند، در بسياري از نقاط جهان، به‌ويژه يونان و روم متداول و مرسوم بوده است. به تصريح برخي، باور به فدا از باورهاي رايج در بيشتر آيين‌هاي ابتدايي پيش از مسيحيت، مانند آيين‌هاي مكزيكي، ايتاليايي، يونان باستان، عقائد ميتراپرستي سرزمين روم و در ميان بت‌پرستان اطراف درياي مديترانه، بوده و بعدها، از سوي پولس و ساير رسولان به مسيحيت وارد شده است(تنير، 1362، ديباچة كتاب؛ مولند، 1368، ص 33؛ شلبي، 1993، ص 151ـ153). در آيين‌هاي مكزيكي، هر چهار سال يك بار، انسان‌هاي نمايندة خداي آتش، قرباني مي‌شدند. در ايتالياي باستان، فرانسه و اسپانيا و كشورهاي ديگري كه تحت نفوذ رُم بودند، رسم كشتن انساني كه نمايندة خدا بود، معمول بود(جرج فريزر، 1383، ص653 و 661). به عقيدة ميتراپرستان، ميترا براي خلاصي بشريت از گناهان آنان كشته شد و به خاك سپرده شد(شلبي، 1993، ص 152). به گفتة ويل دورانت، انديشه پسر خدا بودن، نجات‌دهنده بودن و كشته شدن در راه گناهان ديگران، در بسياري از اديان پيش از مسيحيت ديده شده است. مانند «كريشنا» در هندوستان، «هوروس» در مصر، «كوتسال كوئاتل» در مكزيك، «ديونيزوس» در يونان و «آتيس» در آسياي صغير كه به دليل نجات بشر مرده بودند(دورانت، 1380، ص 416؛ همو، 1371، ج 3، ص 689). واژه «كوريوس»(Kurios) (خداوندگار) كه پولس به مسيح اطلاق مي‏كند، همان عنواني بود كه كيش‏هاي سوريه و يونان، به ديونيزوس كه مي‏مُرد و رستگاري را عملي مي‏ساخت، داده بودند(دورانت، 1371، ج 3، ص 689).
    در سنت مسيحي در انجيل متّي، صرفاً اشاره‌اي به مفهوم «فدا» شده است؛ آنجا كه مسيح در لحظات آخرِ عمر خطاب به شاگردانش فرمود: «اين است خون من در عهدجديد كه در راه بسياري به جهت آمرزش گناهان ريخته مي‌شود»(متي، 26: 28). ولي روشن‌ترين منابع كتاب مقدسي اين آموزه، در رساله‌هاي پولس يافت مي‌شود(عبرانيان، 1: 3؛ روميان 5: 18؛ فيليپيان 2: 6ـ8). در رسالة يوحناي رسول (اول يوحنا، 2: 2) نيز آمده است. بنابراين، به نظر مي‌رسد مسيحيت اگر نگوييم در محتواي فديه، حداقل در قسمت ساختار بي‌تأثير نبوده است.
    گناه نخستين
    از نگاه متالهان مسيحي، آموزة گناه نخستين، يكي از اصول محكم الهيات مسيحي است، به‌گونه‌اي‌كه بدون آن، ايدة مسيح و كفاره بودن او، نامفهوم و نامعقول است(هِلم، 1997، ص 153). خاستگاه اصلي اين اعتقاد، رساله‌هاي پولس در عهد جديد (مانند رساله به روميان) است و تا پيش از او سخني از گناه ذاتي، در جهان مسيحيت مطرح نشده است(تنانت،‌ 1903، ص 249). به باور او، حضرت آدم پس از ارتكابِ گناه (خوردن ميوة ممنوعه) و سقوط(Fall) از باغ عدن، پاكي و تقدسي را كه پيش از اين داشت، از دست داد. نسل او نيز از آن كمال‌ها محروم مانده و همة انسان‌هاي پس از او، با طبيعتي فاسد و گناه‏آلود كه از او به ارث برده‌اند، به هستي گام مي‏نهند. در واقع، انسان‌ها از خطاي جدّ خود در رنج‏ هستند. اين رنج، با آمدن شريعت رفع نشد. ازاين‌رو، فيض الهي به فرياد ما رسيد(مسكين، 1992، ص 323؛ تيسن، بي‌تا، ص162).
    كليساي كاتوليك، به پيروي از شوراي ترنت، معتقد است: گناه اصلي همراه با سرشت انسان «با تولّد و نه با تبعيت» منتقل مي‌شود(كتكيزم، 1994،‌ بند 401ـ409). شخصي كه نقش اصلي را در انتقال گناه اصلي به فرزندانش دارد، پدر نخستين است. اگر حوّا بدون آدم گناه كرده بود، كودكان آنان گرفتار گناه اصلي نمي‌شدند؛ زيرا به عقيدة متخصصان، اصل فعال، توليد از پدر است. مادر تنها اصل مادي و منفعل كودك را ايجاد مي‌كند(آكوئيناس، 2006، بخش دوم، قسمت اول، مسئلة 81، گفتار اول و پنجم؛ پيترز، 1384، ج 1، ص 52).
    البته دربارة پيامد گناه ذاتي، مسيحيت معتقد به تباهي كامل طبيعت و ارادة انسان نيست، بلكه بر اين باورند كه ارادة انسان، تنها اندكي ضعيف شده و آسيب ديده است؛ آن نفوذي كه قبلاً در طبيعت حساس او داشته، اكنون ديگر ندارد. شوراي ترنت در اين‌باره مي‌گويد: «اگر كسي بگويد كه اراده آزاد انسان پس از عصيان آدم از بين رفته يا از فعاليت خويش، باز ايستاده بايد تكفير شود»(مولند، 1368؛ ص 62؛ رسول‌زاده و باغباني، 1389، ص 602).
    دربارة پيشينة آموزة گناه نخستين، بايد يادآور شد كه با بررسي شرايط و محيط زندگاني پولس، مي‌توان عواملي را مطرح كرد كه در بروز چنين تفكري از پولس، نقش مهمي داشته‌اند:
    انديشة پولس از گناه نخستين، سقوط آدم و حوا و نتايج آن در ابتدا، متأثر از تعاليم و باورهاي يهودي اوست(تنانت، 1903، ص 250)؛ زيرا او روزگاري در زمرة آنان بوده و در اورشليم، الهيات و شريعت يهود را فراگرفته، و در آنجا به يك فَريسي متعصب مبدل شده بود(پالما، 1993، ص 9). فريسيان، يكي از گروه‌هاي يهوديت هستند و پولس از هنگام تولد تا زمانِ مكاشفه و ديدارش با حضرت عيسي (در حدود سال 34ميلادي) (اشرودر، 1981، ج 11، ص 2)؛ يعني نزديك به سي سال، فريسي بوده است. ازاين‌رو، به جرأت مي‌توان گفت: اين مدت سي سال، قابليت تأثيرگذاري در افكار بعد از خود را دارد. ابتدايي‌ترين امر در اين تأثير و تأثر، داستان گناه آدم و حوا در باغ عدن و اتفاقات و حوادثي است كه براي آنان افتاده است و به صورت مفصل در اسفار تورات بيان شده است(سفر پيدايش، باب دوم و سوم). دانشمندان يهودي، بر اين مطلب اتفاق‌نظر دارند كه گناه آدم و حوا در باغ عدن، بر همه نسل‏هاي بعد از آنان تأثير گذاشته و نسل آدم براي هميشه بار گناه اجداد خود را بر دوش مي‏كشد. همين گناه بود كه علت اصلي مرگ و رنج بود(كهن، 1350، ص 114). علاوه بر اين، مي‌توان امور ديگري را در دين يهود برشمرد كه به انديشه‌هاي پولس شباهت‌هايي دارد: يكي قياسي است كه توسط دانشمندان يهودي بين مورد گوسالة سامري و گناه آدم و حوا صورت گرفته و اظهار كردند: همچنانكه گناه پرستش گوسالة سامري لكة شومي از خود باقي گذاشت كه تاكنون در سرنوشت بشريت تأثير سويي داشته، گناه آدم و حوا نيز بر همة نسل‌هاي بعدي مؤثر بوده است(كهن، 1350، ‌ص114).
    سرچشمة اين باور يهودي نيز به قوم بني‌اسرائيل برمي‌گردد؛ زيرا يكي از باورهاي مرسوم در ميان قوم بني‌اسرائيل، «مفهوم گناه جمعي به دليل نافرماني يك نفر» بود. ازاين‌رو، ضرورت داشت تا براي فرونشاندن خشم يهوه، كفارة جمعي صورت مي‌گرفت(پي.واينر، 1385، ج 3، ص 2196). يكي از نمونه‌هاي روشن آن، در كتاب يوشع آمده است كه وقتي حضرت موسي وفات يافت، خداوند به يوشع، وعدة خروج از صحراي سينا، عبور از اُردن به كنعان و فتح همة سرزمين‌هاي پيش‌روي آنان مانند جتّيان، آموريان و يبوسيان را داده بود(يوشع، 3: 10). با وجود اين، بني‌اسرائيل از آموريان در سرزمين عاي شكست سختي خورده و سي و شش نفر كشته و بقيه فرار كردند. يوشع، دليلش را كه از خداوندگار يهوه پرسيد، پاسخ شنيد كه اسرائيل گناه كرده، از عهد خداوند تجاوز كرده، و بخشي از غنائمي كه وقف يهوه بود، در اسباب شخصي خود نهاده است. حقيقت اين بود كه عَخان ابن كرْمي مخفيانه، چيزهايي را براي خود برداشته بود و پس از آنكه انكار كرده و سربازان يوشع، وسايل را در خيمة او يافتند، او و خانواده‌ و حيوانات او سنگسار و در «وادي عخور» در آتش سوزانده شدند. بنابراين، به دليل خيانت يك نفر، خداوند بر قوم بني‌اسرائيل غضب كرد، و وعدة خود را برداشت و با از بين‌بردن او، آن قوم را بخشيد و بر آموريان پيروز گردانيد(يوشع، باب 7؛ پي. واينر، همان).
    البته يهوديان به خلاف پولس، هيچ اعتقادي به موروثي بودن گناه پدر و مادر نخستين و فاسد بودن ذات بشر ندارند؛ زيرا آنان به اين معنا نيز اعتقاد دارند كه انسان ذاتاً موجودي بي‏گناه است. در نوشته‌هاي تلمود اين‌گونه آمده است: «مثل كودك يك‏ساله كه هنوز طعم گناه را نچشيده است»، يا «خوشا به حال كسي كه در لحظه مرگ مانند لحظه تولد باشد»؛ يعني همان‌گونه كه در هنگام تولد هيچ گناهي نداشته وقت مردن نيز از گناه پاك باشد(كهن، 1350).
    در واقع پولس، هرچند محتواي گناه نخستين را از عهد عتيق اقتباس كرده، اما فرم و ساختار آن را از گنوسي‌ها گرفته است. در جهان يوناني ـ رومي، از يك قرن پيش از ظهور مسيحيت(دورانت، 1371، ج 3، ص707؛ ايلخاني، 1374، ص16و 17)، نظريه‌ها و فلسفه‌هاي عرفاني مانند گِنوسي‌گري(gnostism) و هِرمسي(hermeticism) وجود داشت كه قائل به طبيعت دوگانة انسان، يعني جان اثيري و جسم مادي بودند. اين دو فلسفه، مدعي بودند، كه با هبوط آدم از زيستگاه خود نزد «پدر نور» و همزيستي او با «طبيعت» در جهان پست مادي، جان اثيري او در جسم مادي گرفتار شد. انسان‌ها اين طبيعت و همزيستي را از والدين خود به ارث برده‌اند. بنابراين، رستگاري، در رهايي جان اثيري از درگيري خود با مادة تباه‌كننده نهفته است(پي.واينر، 1385، ج 3، ص 2198ـ2200).
    براي نشان دادن ارتباط ديدگاه پولس با ديدگاه گنوسيان، بايد به اختصار به برخي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي گنوسيان اشاره كرد: يكي از مباحث مهم گنوسيان، بحث از نجات و رهايي «جان انسان» از «جهان مادي» است. به باور آنان، جهان مادي، شرّي است كه روح انسان در آن گرفتار شده است. آنان نگاهي منفي و نقصاني به جسم و ماده و جهان مادي معطوف مي‌كنند، به‌طوري‌كه در توصيف جهان مادي از الفاظ زندان و سياه‌چال استفاده كرده‌اند(جونِز، 1992، ص 43). در آثار پولس نيز اين ثنويت گنوسي به چشم مي‌خورد. براي نمونه، وي جسم را طبيعت ضعيف انساني و طبيعت كهنه ايمان‌دار داشته، معتقد است: چنين طبيعت گناه‌آلودي، دشمن خدا و «پديدآورندة گناه است»(مكينتاش، 2003،‌ ج 11، ص 539) و هرگز نمي‌تواند خدا را خشنود نمايد. در مقابل، روح را امري در تنش با جسم تصور مي‌كند و آن را سبب حيات و عدالت و الهي معرفي مي‌كند(روميان، 8: 5ـ11).
    گنوسي‌ها در باب نجات و رهايي جان اثيري(روح انسان)، صورت‌هاي گوناگوني ترسيم مي‌كردند: يكي از صورت‌هاي گنوسي‌ها اين بود كه انسان به‌تنهايي و بدون دخالت يك منجي الهي، نمي‌تواند خود را نجات دهد. براي دخالت الهي، عبارت بود از: پايين آمدن موجودي الهي كه نجات را ممكن سازد(بِران، 2005، ج2، ص 610). پولس نيز مسيح را موجودي الهي مي‌دانست كه براي نجات انسان‌ها از گناه ذاتي، قبول جسم كرده و به عالم خاك پا نهاده است(ايلخاني، 1380، ص73ـ75).
    صورت ديگر گنوسي‌ها براي رهايي انسان اين بود كه آنان به دنبال معرفتي نجات‌بخش دربارة منشأ شر در جهان هستند كه مانع خودنمايي جنبة الهي انسان مي‌شود تا بتواند آزاد شود و به سوي جهان الهي صعود كند(كونگ، 1384، ص 74). بنابراين، يكي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي گنوسي‌ها، اعتقاد به سقوط (سقوطِ روح) و نجات از طريق معرفت است؛ يعني راه نجات، در شناخت و معرفت به اموري نظير وضع ناگوار روح در اين دنيا و... معنا مي‌يابد(جونِز، 1992، ص 450؛ اُ. گريدي، 1377، ص55). سخن پولس در مسيحيت، بي‌شباهت به اين اعتقاد نيست؛ چراكه وي نيز راه برون‌رفت از اسارت گناه ذاتي و سقوطِ انسان را از سنخ شناخت و ايمان به مسيح مي‌داند و نقشي براي عمل قائل نيست.
    حاصل اينكه پولس، گناه‌آلود بودن ذات و موروثي بودن گناه ذاتي را با وام‌گيري از نظريات گنوسي مطرح كرد. ازاين‌رو، برخي تلاش كرده‌اند، رساله‌هاي پولس را بر اساس تفكر گنوسي و مباني و چارچوب گنوسي مورد تفسير قرار دهند(پاگلز، 1975).
    نتيجه‌گيري
    امت نخستين مسيحي، پس از ترك اورشليم و سكونت در انطاكيه، لباس يهوديت را از تن بيرون و به تفكر غالب و رايج آن دوران، يعني يوناني‌مآبي ملبس شده‌اند. به نظر مي‌رسد، كه مسيحيت پس از استقلال و جدايي از يهوديان، بايد به امر انسجام و نظم در الهيات خود بپردازد. از سوي ديگر، مسيحيت در قرن‌هاي نخست حيات خود، مانند هر ديني ديگر، با نزاع‌ها و اختلاف‌نظرهاي بسياري در مورد عقايد مواجه بود. ازاين‌رو، رسولان و به دنبال آن، پدران كليسا در قرون 100 تا 500 ميلادي با استفاده از انديشه‌ها و مقوله‌هاي دوران يوناني‌مآبي دست به سازماندهي باورها زدند. 
    رسولان و پدران كليسا، براي اينكه امت‌هايي را كه با فلسفه، فكر و فرهنگ يوناني ـ رومي خو گرفته بودند، به خود متقاعد و متمايل سازند، استفاده از شيوه و فرهنگ يوناني‌مآبي را بهترين فرصت براي خود به حساب آوردند. ازاين‌رو، برخي از آموزه‌ها مانند الوهيت(تثليث) و تجسد را به‌طور كامل هم از لحاظ محتوا و هم از لحاظ ساختار، در مقوله‌هاي يوناني تفسير كردند. در مورد هر آموزه‌اي كه محتوا موجود بود، مانند فدا و گناه نخستين، با اقتباسِ ساختار از فرهنگ و فلسفة يونان، به تبيين و تنظيم آن پرداختند. علاوه بر نقش كليدي كه رسولان و پدران كليسا در اين زمينه ايفا كردند، مسيحيت با اقتباس از ساختارهاي امپراتوري رومي، شوراهاي كليسايي را تشكيل مي‌داد كه همة اسقف‌هاي جهان در آن گرد هم مي‌آمدند و مسائل بزرگ الهياتي و غيرالهياتي مورد اختلاف، در درون اين شوراها مورد ارزيابي و بحث قرار مي‌گرفت و سرانجام، به صورت اعتقادنامه مورد امضا و تصويب قرار مي‌گرفت.
    هرچند شواهدي وجود دارد كه ريشه و پاية اين آموزه‌ها به هند و يا مصر برمي‌گردد، ولي با توجه به اينكه ظهور مسيحيت و نيز رشد و بالندگي آن، در دوران «يوناني‌مآبي» بوده است و فرهنگ و انديشه‌هاي يوناني در دوران رومي ـ مسيحي در اوج بوده است و به عبارت ديگر، در اين دورة تاريخي، به سبب سيطرة فرهنگ هلني (يوناني) بر ديگر فرهنگ‌ها، مسيحيت با انديشة يوناني تعامل بيشتري داشت، پذيرش نفوذ سنت يوناني در سنت مسيحي، به واقع نزديك است. افزون بر اين، انديشمندان مسيحي، انتشار تمدن و دانش‌هاي يوناني را در پيش از ميلاد مسيح، حكمت الهي براي آماده‌سازي ظهور مسيح و نشر انجيل او مي‌دانند. حتي پولس، بنيانگذار مسيحي و نيز دفاعيه‌نويسان مسيحي از فلسفه و فرهنگ يوناني، به عنوان تفكر رايج براي تبليغ مسيحيت و يا تبيين عقايد آن استفاده مي‌كردند. نتيجه اينكه، اگر نبود بذر يوناني و خاك حاصل‌خيز رومي، مسيحيت و دفاعيه‌نويسان آن، از لحاظ شكل‌گيري باورها و انديشه‌ها و نيز انسجام در آنها، كار به جايي نمي‌بردند.

        اُ. گريدي، جوان، 1377، مسيحيت و بدعت‌ها، ترجمة عبدالرحيم سليماني اردستاني، قم، طه.
        ادوردسر، يوناثان، 1868، تاريخ‌الفداء، بيروت، بي‌نا.
        ايلخاني، محمد، 1374، «مذهب گنوسي»، معارف،‌ ش 34 و 35، ص 16 ـ 31.
        ـــــ ، 1380، متافيزيك بوئتيوس(بحثي در فلسفه و كلام مسيحي)، تهران، الهام.
        ايونس، ورونيكا، 1375، شناخت اساطير هند، ترجمة باجلان فرخي، تهران، اساطير
        آذرنوش، آذرتاش، 1379، فرهنگ معاصر عربي ـ فارسي، تهران، نشر ني.
        آشتياني، جلال‌الدين، 1368، تحقيقي در دين مسيح، تهران، نگارش.
        باغباني، جواد، 1389، «نقش پدران كليسا در شكل‌گيري كليساي مسيحي»، معرفت اديان، ش 4، ص 83ـ108.
        برانتل، جورج، 1381، آيين كاتوليك، ترجمة حسن قنبري، قم، مركز مطالعات اديان و مذاهب.
        بي‌. ناس، جان، 1372، تاريخ جامع اديان، ترجمة علي اصغر حكمت، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
        پالما، آنتوني، 1993، بررسي رساله‏هاي پولس به غلاطيان و روميان، ترجمة آرمان رشيدي، بي‌جا، آموزشگاه كتاب مقدس.
        پي.واينر، فيليپ، 1385،  فرهنگ تاريخ انديشه‌ها، گروه مترجمان، تهران، سعاد.
        پيترز، اف ئي، 1384، يهوديت، مسيحيت و اسلام، ترجمه حسين توفيقي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان ومذاهب.
        تنير، محمدطاهر، 1362، افسانه‌هاي بت‌پرستي در آيين كليسا، ترجمة سيد عبدالرحيم خلخالي، چ دوم، تهران، دارالكتب الاسلامية.
        توحيدي، محمدضياء، 1393، درآمدي بر كتاب مقدس و الهيات مسيحي، تهران، كانون انديشة جوان.
        تيسن، هنري، بي‌تا،  الهيات مسيحي، ترجمه ط. ميكائليان، تهران، حيات ابدي.
        جرج فريزر، جيمز، 1383، شاخه‌ي زرّين، ترجمه كاظم فيروزمند، تهران، آگاه.
        حداد، يوسف دره، بي‌تا(الف)، نظم القرآن و الكتاب: معجزة القرآن، بيروت، منشورات المكتبة البولسية.
        ـــــ ، بي‌تا(ب)، القرآن و المسيحية، بيروت، منشورات المكتبة البولسية.
        خواص، امير،1392، الوهيت در مسيحيت: بررسي تحليلي و انتقادي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
        دورانت، ويل، 1371، تاريخ تمدن، ترجمة حميد عنايت و ديگران، چ سوم، تهران، انقلاب اسلامي.
        ـــــ ، 1380، لذّات فلسفه، ترجمة عباس زرياب خوئي، چ چهاردهم، تهران، علمي و فرهنگي.
        دهخدا، علي‌اكبر، 1335، لغت‌نامه، تهران، مجلس شوراي ملّي.
        راغب اصفهانى، حسين‌‌بن محمد، 1412ق، المفردات في غريب القرآن، بيروت، دارالقلم.
        رسول‌زاده، عباس و جواد باغباني، 1389، شناخت مسيحيت، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
        زيبايي‌نژاد، محمدرضا، 1376، درآمدي بر تاريخ و كلام مسيحيت، چ دوم، قم،  نشر معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي.
        شلبي، احمد، 1993ق، مقارنة الاديان (2) المسيحية، قاهرة، مكتبة النهضة المصرية، الطبعة العاشرة.
        صادق‌نيا، مهراب، 1384، «پولس و شريعت»، هفت آسمان، ش 25، ص 25ـ60.
        طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان في تفسير القرآن، چ پنجم، قم، جامعة مدرسين.
        قرشي، سيدعلي اكبر، 1371، قاموس قرآن، چ ششم، تهران، دار الكتب الإسلامية.
        كونگ، هانس، 1384، تاريخ كليساي كاتوليك، ترجمة حسن قنبري، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
        كهن، راب. ا.، 1350، گنجينه‏اي از تلمود، ترجمه اميرفريدون گرگاني، تهران، زيبا.
        مسكين، متي، 1992، شرح رساله القديس بولس الرسول الي اهل رومية، ديرالقديس انبار مقار.
        مك‌گراث، آليستر، 1385، درآمدي بر الهيات مسيحي، ترجمة عيسي ديباج، تهران، كتاب روشن.
        ـــــ ، 1384، درسنامة الهيات مسيحي، ج 1، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
        ـــــ ، 1392م، درسنامة الهيات مسيحي، ج2، ترجمه محمدرضا بيات، بهروز حدادي، وحيد صفري، قم، اديان و مذاهب.
        معين، محمد، 1364، فرهنگ فارسي، چ چهارم، تهران، امير كبير‌.
        موحديان عطار، علي و محمدعلي رستميان، 1386، درسنامة اديان شرقي، قم، طه.
        مولند، اينار، 1368، جهان مسيحيت، ترجمه محمدباقر انصاري و مسيح مهاجري، تهران، اميركبير.
        ميشل، توماس، 1377، كلام مسيحي، ترجمه حسين توفيقي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
        ميلر، و. م.، 1981، تاريخ كليساي قديم در امپراطوري روم و ايران، ترجمة علي نخستين، چ دوم، بي‌جا، حيات ابدي.
        ناردو، دان، 1385، پيدايش مسيحيت، ترجمة مهدي حقيقت‌خواه، تهران، ققنوس.
        والز، اندروز، 1389، مسيحيت در جهان امروز، ترجمة احمدرضا مفتاح و حميد بخشنده، قم، اديان و مذاهب.
        والوورد، جان، 1969ق، خداوند ما عيسي مسيح، ترجمة مهرداد فاتحي، بي‌جا، جماعت رباني.
        ولفسن، هري اوسترين، 1389، فلسفة آباي كليسا، ترجمة علي شهبازي، قم، اديان و مذاهب.
        ويلكن، رابرت، 1381، «خداي سه‌گانه در كتاب مقدس و ظهور راست‌كيشي»، ترجمة الياس عارف‌زاده، هفت‌آسمان، ش 14، ص 39ـ92.
        ويور، مري‌جو، 1393، درآمدي به مسيحيت، ترجمة حسن قنبري، قم، اديان و مذاهب.
        هاكس، مستر، 1383، قاموس كتاب مقدس، چ دوم، تهران، اساطير.
        هيك، جان، 1378، پلوراليسم ديني، ترجمه عبدالرحيم گواهي، تهران، تبيان.
        ـــــ ، 1386، اسطوره تجسد خدا، ترجمه عبدالرحيم سليماني و محمدحسن محمدي، قم، مركز مطالعات اديان و مذاهب.
        هينلز، جان راسل، 1389، اديان زندة شرق، جمعي از مترجمان، قم، اديان و مذاهب.
        يگر، ورنر، 1389، صدر مسيحيت و پايدياي يوناني، ترجمة فريده فرنودفر و امير نصيري، تهران، حكمت.
        يگر، ورنر، شهريور 1389، «الهيات متفكران يوناني»، ترجمة فريده فرنودفر، كتاب ماه دين، ش 155، ص 70ـ80.
        Antoin, Faivre, 1995, The Eternal Hermes From Greek God To The AlchemicalMagus With Thirty Nine Plates, Trans. By Joscleyn Godwin, Phanes Press.
        Aquinas, Thomas, 2006, Summa Theologiae, New York, Cambridge University Press.
        Braun, Rene, 2005, “Gnosis” in the Encyclopedia of Chrisyian Theology, Routledge, Editor, Jean-Yves Lacoste, New York & London.
        Broderick, Robert C., 1944,  "Power" in: Concise Catholic Dictionary, Minnesota, Catechetical Guild Educational Socieiy.
        Broderick, Robert C., "Paraclete  " in: Concise Catholic Dictionary.
        Burkert, Walter, 1985, Greek Religion, Harvard University Prees.
        Catechism of the Catholic Church, Ireland, Veritas, 1994
        Pagels, Elaine, 1975, The Gnostic Paul, Philadelphia, Fortress press.
         Eliade, Mircea, 1987, The Encyclopedia  Of  Religion, vol 7, New York: Macmillan Publishing Company.
        F. Schroeder, 1967, “Paul, aposlest” in New Catholic Encyclopedia, The Catholic university of America, Washington, D. C.
        Mackintosh, H. R., »Sin(christian)«, in: Encyclopedia of Religion and Ethics, Ed: james hastings, London, T. &. T. clark.
        Miles, Geoffrey, 1999, Classical Mythology in English Literature: A Critical Anthology, University of Illinoys press.
        Helm, Paul, 1997, Faith and Understanding, Eerdmans Pulishingco. Edinburgh University Press.
        Jonas, Hans, 1992, The Gnostic Religion: the Message of the Alien God And the Beginnig of Christianity, Boston: Beacon Press, third editon.
        Robert C. Broderick, "incarnation" in: Concise Catholic Dictionary.
        Tennant, F. R., M.A., B.Sc, 1903, The Sources Of The Doctrines Of The Fall And Original Sin, London: Cambridge.
        Topmoelier, W.G., "Salvation", In: New Catholic Encyclopedia, v. 12
        Walsh, Michael, 2005, Roman Catholicism: The Basics, London & New York: Routledge, by Taylor & Francis Inc.
        Webster, Merriam, 1999, "Theology" in: Encyclopedia Of World Religions, Wendy Doniger, Consulting Editor, Springfield, mass: Merriam- Webster, Inc.
        Nicholas de Lange, 2000, An introduction to Judism, Cambridge university press, Cambridge.
        Schaff P, 1919, Creeds of Christendom, Harper, New York.
        Walsh, Michael, 2005, Roman Cathilicism: The Basics, Routledge, by Taylor & Francis Inc, London & NewYork.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    دین پناه، حسن، حسنی آملی، سیدعلی.(1395) سرچشمه های یونانی ـ رومی محتواو ساختار شاخص ترین آموزه های مسیحی. فصلنامه معرفت ادیان، 7(4)، 29-48

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسن دین پناه؛ سیدعلی حسنی آملی."سرچشمه های یونانی ـ رومی محتواو ساختار شاخص ترین آموزه های مسیحی". فصلنامه معرفت ادیان، 7، 4، 1395، 29-48

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    دین پناه، حسن، حسنی آملی، سیدعلی.(1395) 'سرچشمه های یونانی ـ رومی محتواو ساختار شاخص ترین آموزه های مسیحی'، فصلنامه معرفت ادیان، 7(4), pp. 29-48

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    دین پناه، حسن، حسنی آملی، سیدعلی. سرچشمه های یونانی ـ رومی محتواو ساختار شاخص ترین آموزه های مسیحی. معرفت ادیان، 7, 1395؛ 7(4): 29-48