معرفت ادیان، سال هفتم، شماره سوم، پیاپی 27، تابستان 1395، صفحات 85-100

    مقایسة حیات دینی یهود در دوران پراکندگی در کنعان از دورة معبد اول تا تخریب دوم

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    حسن صفایی / دانشجوي دكتري اديان مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني / hasansafaee1395@gmail.com
    چکیده: 
    یهودیت به عنوان اولین و قدیمی ترین آیین در سنت ابراهیمی دارای تاریخی طولانی و پرفراز و نشیب می باشد. پیروان این دین، گاهی در اقتدار و گاهی در اضمحلال، زمانی در کنعان و بیش از آن، در سفر و تبعید بوده اند. علی رغم عکس العمل متفاوت دینی یهودیان در این دوران، این سنت دینی همچنان پابرجاست و به حیات خود ادامه می دهد. این پژوهش، با نگاهی بر منابع تاریخی یهودیت پس از حضرت موسی علیه السلام تا تخریب دوم معبد در سال70 میلادی، درصدد است تا تفاوت رفتار دینی یهودیان را در دو قلمرو اقتدار و حیات در کنعان و در اسارت یا پراکندگی بررسی نماید و یافته های پژوهش حکایت از این دارد که حیات دینی یهود در دوران اسارت یا فشار بیگانگان، رو به رشد و بالندگی در زمان اقتدار و حیات در کنعان، رو به ضعف، سستی و انفعال دانست. در تحلیل قرآن کریم، علت اخراج و آوارگی بنی اسرائیل از سرزمین مقدس، سرپیچی از دستورات خداوند می باشد و علت جلا و اقتدار قوم یهود،  توحید و خداپرستی آنان بوده است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Comparison of Jewish Religious Life during their Dispersal in Canaan since the First Temple Period until the Destruction of the Second Temple
    Abstract: 
    Abstract As the first and oldest religion of Abrahamic tradition, Judaism has a long history that is full of ups and downs. At the time of Canaan and after that, the followers of this religion have been in journeys and exiles, sometimes holding power and some other times experiencing failure. Despite different religious reactions of the Jews in this period, this religious tradition continues to exist. With a glance at the historical Jewish sources after Prophet Moses (peace be upon him) until the second destruction of temple in the year 70 (AD), this paper attempts to analyze the difference in the religious behavior of the Jews in the two periods of power and life of Canaan and imprisonment or dispersal. The research findings show that the religious life of Judaism boomed at the time of captivity or foreign pressure, but went on weakly and passively during life in Canaan. According to the Quran, the reason why the Israelites were banished and dispersed from the Promised Land was disobeying God, and the reason why Jews have had power and glorification was their monotheism.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    پس از وفات يوشع علي‌رغم هشدار انبيا، بني‌اسرائيل عمدتاً منحرف گشته و بر اثر پيروي از سران و پادشاهان فاسد خود و ارتباط با اقوام مجاور، به شرك و بت‌پرستي روي ‌آوردند. اما پس از تبعيد به بابِل، روحية اتحاد و همبستگي قومي و ديني يهود افزايش يافته و با توبه و تضرع قوم به خداوند، زمينة بازگشت به سرزمين مقدس فراهم مي‌گردد. با آغاز دوران معبد دوم و در دورة حكومت كاهنان، تا اندازه‌اي حيات ديني يهوديان قوت مي‌گيرد. اما پس از چندي با نفوذ فرهنگ يوناني و آغاز عصر هلنيستي، تهاجم فرهنگي و ديني آغاز مي‌شود و بيشتر يهوديان دوباره از آيين خود منحرف مي‌شوند. در نهايت، با تخريب دوم معبد، آنان براي هميشه آواره مي‌شوند. اما گويي در غربت، حيات ديني‌شان بارور مي‌شود. اين سخن معروف است كه بقاي دين، با دو عنصر رنج و تبليغ همراه است. با وجود اينكه يهوديت تبليغ ديني ندارد، بقا و رشد سنت يهودي را بايد در تحمل رنج و سختي‌هاي حضور در ميان ساير اقوام و ملت‌ها دانست؛ امري كه وحدت قومي ايشان را در زمان پراكندگي نيز تضمين مي‌كرد. براين‌اساس، مي‌توان تفاوت رفتاري يهوديان در پايبندي به اعتقادات و شريعت موسوي را متأثر از شرايط جغرافيايي و فرهنگي دانست. با تقسيم تاريخ حيات يهود به دوران اقتدار و پراكندگي، شاهد تفاوت محسوسي در رويكرد ديني آنها مي‌باشيم. اين پژوهش، ضمن بديع بودن و بدون داشتن هيچ‌گونه پيشينه‌اي غير از متون تاريخي يهود، به بررسي فراز و نشيب زندگي ديني يهوديان و چگونگي تأثيرپذيري آنان از محيط زندگي، در ميزان دين‌داري و پايبندي به اعتقادات مي‌پردازد و تجربة ارزشمندي را در پيش‌روي جوامع ديني، به‌ويژه اديان توحيدي بخصوص ابراهيمي قرار مي‌دهد. همچنين نشان مي‌دهد كه در سختي‌ها و ناملايمات و فشار بيگانگان، چگونه مي‌توان اعتقاد به خداوند يكتا را حفظ و تقويت نمود و از تهاجم فكري، فرهنگي جبهة كفر و شرك در امان ماند. از سوي ديگر هشداري است كه غفلت و بي‌توجهي نسبت به آموزه‌هاي ديني، نه‌تنها امري مذموم، بلكه زمينة نفوذ بيش از پيش شيطان و سلطة او بر انسان را فراهم مي‌سازد. نقش اختيار و انتخاب را در تعيين سرنوشت ملت‌ها مشخص و بر آن تأكيد مي‌كند، تسليم بودن در برابر خواست و قدر الهي را به مصلحت انسان موحد مي‌داند. توجه مسلمانان و اهل كتاب را به سنت‌هاي امهال، آزمايش و امداد، كه از قوانين ثابت الهي هستند، جلب مي‌كند و باز بودن راه توبه و بازگشت به خداوند را نشان مي‌دهد. قرآن كريم نيز، در سورة اسراء ضمن آيات چهارم تا هشتم، اخراج و آوارگي بني‌اسرائيل از سرزمين مقدس را نتيجة سرپيچي از دستورات خداوند مي‌داند. قرآن كريم با برحذر داشتن يهوديان از عذاب خداوند، سرنوشت آنان را در گرو اعمال خودشان دانسته و در عين حال رحمت الهي را براي نيكوكاران نزديك مي‌داند(اسراء: (4ـ8). برخي از مفسران قرآن كريم، تطبيق اين آيات بر دو دوره تبعيد يهوديان از سرزمين مقدس را بعيد ندانسته و شواهدي براي آن بيان كرده‌اند(طباطبایی، 1417، ج13، ص 38ـ45؛ طبرسی، 1373، ج6، ص 616ـ618؛ مکارم شیرازی، 1374، ج12، ص25ـ35).
    1. دورة معبد اول
    پس از آنكه يوشع زمام رهبري بني‌اسرائيل را به دست گرفت، همواره هشدار مي‌داد كه اي قوم! عهد خود را با خداوند نگه‌داريد و رحمت او را نسبت به خود ياد آوريد. در زمان او، هنوز همة سرزمين مقدس در اختيار بني‌اسرائيل نبود و مناطق و شهرهايي بودند كه يوشع نتوانسته بود آنها را تحت فرمان خود در آورد. با وفات او، سازمان فدرالي قبايل از هم پاشيد و بني‌اسرائيل به گروه‌هاي مجزايي تبديل شدند(شرباك، 2003، ص 32). هرج و مرج سراسر كنعان را فراگرفت و به تعبير كتاب مقدس، هركس آنچه در نظرش پسند مي‌آمد، مي‌كرد(داوران، 17: 6). قبايل متفرق هنگامي كه با خطر دشمني كه هنوز شكست نخورده بود روبه‌رو بودند، نمي‌توانستند با يكديگر متحد شوند. بنابراين، آنان مجبور بودند به راه‌هاي مسالمت‌آميز توسل جويند. اين خود به تقليد شرك‌آميز از دين همسايگانشان با آيين‌هاي باروري شهواني آن و اعمال و سنت‌هاي بسيار منحط ديگر انجاميد. برخي پرستش يهوه را رها ساخته و به عبادت بعل‌ها و ستاره‌هاي بومي پرداختند(اپستاين، 1385، ص33). در اين دوران، هرچند كه يهوديان در جست‌وجوي صلح بودند، ولي آن را نيافتند. هر سبط به كار كردن روي زمين خود مشغول بود. پيوند محكمي كه به هنگام فتح كنعان بين ايشان استوار شده بود، به‌تدريج ضعيف و انديشة احتياج به اتحاد و يگانگي در ايشان از بين مي‌رفت. پس از مدتي آنها شبيه سلطنت‌هاي كوچك كنعان شدند، كه يوشع آنها را از بين برده بود. ديگر ايشان با هم متحد نبودند و به هنگام حمله يك قبيله دشمن، به يكديگر كمك نمي‌كردند(كلاپرمن، 1374، ج1، ص71). مردمي كه موسي به آنان تعليم داده بود دين يهوه را با سرسختي تمام از شائبه‌هاي شرك دور نگه دارند، اكنون جشن‌هاي مذهبي مردم كنعان را در موسم بهار و پاييز و فصل درو و انگورچيني پذيرفته بودند(هيوم، 1382، ص281).
    علي‌رغم اينكه پيامبران و داوران، رهبري قوم يهود را بر عهده داشتند و بني‌اسرائيل را به سوي آزادي فرامي‌خواندند و به روح‌هاي ضعيف ايشان حيات مي‌بخشيدند(ملامت، 1994، ص 87)، بسياري از يهوديان با روي‌گرداني از خداي اسرائيل، به بت‌پرستي روي ‌آوردند(سليماني، 1386، ص 32). نيروي عظيمي كه ايشان را به صورت افراد يك قبيلة بزرگ درآورده بود، از دست دادند. به‌گونه‌اي‌كه بزرگ‌ترين آرزوي سموئيل، متحد كردن يهوديان و بازگرداندن ايشان به پرستش خداوند بود(كلاپرمن، 1374، ج1، ص83ـ85).
    تأثيرپذيري فرهنگي بني‌اسرائيل از همسايگان خود به‌ويژه كنعان بسيار زياد بود؛ بني‌اسرائيل كه در آن زمان داراي فرهنگ و تمدن پيشرفته‌اي نبودند، به‌شدت متأثر از فرهنگ كنعان بودند(آشتياني، 1386، ص233). چنين آميختگي فرهنگي، چالش بزرگي در خداباوري آنان ايجاد كرد(شرباك، 2003، ص34). آنان بسياري از اعياد و فرهنگ و عبادت‌هاي كنعاني را پذيرفتند و به يكي از لهجه‌ها يا زبان‌هاي كنعاني سخن گفتند و نام آن به زبان عبري تبديل شد. با تأسيس حكومت متحد در عهد داوود و سليمان، ورود عناصر بيگانه متوقف نشد؛ زيرا داوود با فلسطيني‌ها و پس از آن با ساير دولت‌هاي مجاور هم‌پيمان شد. ازاين‌رو هنگامي‌كه داوود قدس را كه هنوز در دست يبوسي‌ها بود فتح كرد، آنان را درون جامعة عبراني‌ها جاي داد(مسيري، 1393، ص39).
    در نتيجة ارتباطات نزديك بني‌اسرائيل با دنياي بيرون، گرايش به جذب انديشه‌هاي شرك‌آميز شدت گرفت. به اعتقاد آنان، اگرچه ازدواج‌هاي سليمان با شاهزاده‌هاي سرزمين اطراف، براي تحكيم حكومت خود و حمايت پادشاهان اطراف صورت گرفت، اما راه براي نفوذ انواع آيين‌هاي خارجي بازگرديد(پُرتِن، 1995، ج 8، ص 597). به‌عنوان نمونه كيش‌هاي جادويي و اسرارآميز، براي ارضاي اميال شخصي و نيز براي همسازي با خدايان بيگانه از هر نوع، آن‌گونه كه سياست اتحاد با بيگانگان، ازدواج‌ها و روابط اقتصادي اقتضا مي‌كرد، رواج يافت. در نتيجه چيزي جز گسيختگي وحدت ديني و قومي يهود نبود، تا جايي كه تأثيرات ناشي از تمركز‌گرايي در معبد توسط سليمان نيز نتوانست با جريان نفوذ انديشه‌هاي شرك‌آميز مقابله كند(اپستاين، 1385، ص 37ـ38).
    در دوران تجزيه نيز پادشاهان دو دولت شمالي و جنوبي، به‌عنوان نوعي هم‌پيماني سياسي با شاهزادگان بيگانه ازدواج مي‌كردند. آنان نيز خدايان خود را به همراه مي‌آوردند و براي ايشان معابد برپا مي‌كردند و عبادت‌هاي مخصوص خود را در ميان بزرگان رواج مي‌دادند. طبق يك عقيده، عبراني‌ها در آن مرحله به لهجه‌هاي مختلف صحبت مي‌كردند و هويت زباني واحدي نداشتند(مسيري، 1393، ص 40) و به دين‌هاي كهن كنعاني همچنان در اسرائيل مي‌باليدند(كرن، 1383، ص 59). درحالي‌كه خداوند براي هر دو كشور پيامبراني مي‌فرستد و آنان را از اين نوع هم‌پيماني برحذر مي‌داشت، در نظر پيامبران بني‌اسرائيل دين با زندگي و سياست آميخته بود(كوهن شرباك، 2003، ص 52). اما پادشاهان و مردم، از آنان پيروي نمي‌كردند و به اعمال ناشايست خود ادامه مي‌دادند(دوم پادشاهان، باب 17).
    يربعامِ ابتدا قبايل تحت فرمانروايي خود را از همه نهادهاي ديني‌اي كه نماد وحدت قومي بودند، جدا كرد. او در قبال مذاهب شرك‌آميز هيچ واكنشي نشان نداد و با اجراي سياست تسامح و تساهل، راه را براي ورود آنان باز كرد. از آيين‌هاي عبادت تمركززدايي كرد، زيارت اورشليم را ممنوع و به جاي آن، تمثال دو گاو نر را جايگزين كرد. او با همان انگيزه‌هاي تفرقه‌افكنانه خود، طبقة روحاني جديدي به وجود آورد كه موقعيت و اهميت آنان وابسته به پادشاه بود و حفظ اين منزلت روحاني، وابسته به جدايي و انفكاك دائمي پادشاهي شمالي و جنوبي بود(اپستاين، 1385، ص39ـ40).
    در زمان اخاب و پادشاهان بعدي، نقش دو نفر در احياي پرستش بعل بسيار مؤثر است، همسر و دختر اخاب. اخاب، با‌توجه به نفوذ همسرش ايزابل و در رقابت با كيش پرستش يهوه، بعل‌پرستي را به صورت عوام‌پسند همراه با شعائر باروري و قرباني‌هاي انساني‌اش به‌عنوان دين رسمي و دولتي ناحيه شمالي ايجاد و تثبيت كرد(اپستاين، 1385، ص41). ايزابل صدها نفر از كاهنان بعل را با خود به شومرون آورده بود تا براي بت بعل معبد بسازند. او كه يهودي نبود، مي‌خواست ايمان به خداوند را دل مردم از بين ببرد. او قانون ظالمانه‌اي وضع كرد كه به موجب آن، همة پيامبران و كاهنان يهودي كشته شوند. درحالي‌كه ايليا مي‌گفت: خداي اسرائيل برتر است و قربانگاه‌هاي بعل بايد نابود شوند(شرباك، 2003، ص50). هنگامي كه يهوديان به كشاورزي مي‌پرداختند، دربارة رويش غلات و درختان و باغ‌هايشان نگران بودند، بعضي از ايشان با اين فكر غلط و متأثر از كنعانيان، كه ممكن است بعل ايشان را ياري دهد، به پرستش آن بت پرداختند. هنگامي‌كه ايزابل امر كرد كه بعل بايد به‌عنوان تنها معبود مردم كشور محسوب شود، بسياري از يهوديان اين عقيده را پذيرفتند(كلاپرمن، 1374، ص138ـ139). عبرانيان بعضي از رقص‌هاي كنعانيان را كه داراي نشانه آشكار جنسي بود و بعضي از قوانين غذاخوردن مانند نپختن گوشت بزغاله در شير مادرش و همچنين بسياري از آداب مرتبط با زراعت را از كنعانيان آموخته بودند و به پرستش بت‌هاي ايشان پرداختند و در شركي آشكار غوطه‌ور شدند(المسيري، 1383، ج4، ص158).
    اين انحطاط به گونه‌اي شد كه وقتي ايليا به نبوت و اصلاح ديني قيام نمود، در سراسر كشور اسرائيل، فقط هفت هزار نفر بودند كه در برابر خداي بعل سر تعظيم فرود نياورده، او را نبوسيده بودند(بي.ناس، 1370، ص506). با سقوط حكومت مستبدانه يربعام دوم در سال 743 ق.م، تغييري بنيادين در شرايط ديني و سياسي پادشاه شمالي پديد آمد. آيين‌هاي بعل‌پرستي، كه در زمان ييهو تضعيف شده بودند، دوباره در اسرائيل رواج يافت و نيرو و توان ذهني، جسماني و اخلاقي مردم را نابود ساخت و خود اين سرزمين دستخوش حمله گسترده گرديد(اپستاين، 1385، ص46).
    در دولت يهوديه، به‌رغم تأكيد بر مناسك ديني، هنوز در معابد كوهستاني قديم، مردم از روي عادت و نه به قصد بت‌پرستي، به اجراي مراسم قرباني به شيوه كنعانيان مي‌پرداختند. سرانجام يهورام پسر يهوشافات، با دختر اخاب، ازدواج مي‌كند و در يهوديه براي نخستين‌بار قتل و خونريزي به‌عنوان ابزارهاي سياست رسمي دولت رواج يافت و بعل‌پرستي به‌عنوان مذهب رسمي كشور تثبيت گرديد(اپستاين، 1385، ص51).
    آحاز به نام نجات يهودا و با فروتني تمام، معبدي مانند امپراتوري آشور در اورشليم بنا كرد. مذابح قديم يهوه از رونق افتاد و به مجسمة مركب خورشيد معبود آشوريان، در معبد جاي خاصي اختصاص داده شد و محوري به‌عنوان ستايش تموز (آدونيس) بر سقف معبد نصب گرديد. همة اين اعمال، با وجودي صورت مي‌گرفت كه اشعياي نبي، سخت با آنها مخالف مي‌كرد(بي.ناس، 1370، ص518).
    منسّي پسر حزقيا، آيين‌هاي شرك‌آميز اربابان خود از جمله پرستش ستارگان و قرباني كودكان را پذيرفت(اپستاين، 1385، ص55). از نظر ديني دوران منسي از بدترين دوران‌ها به‌شمار مي‌آيد و در زمان او همة خدايان بيگانه، مانند بعل در هيكل پرستيده مي‌شدند(المسيري، 1383، ص193). در زمان يوشيا گام‌هاي اساسي در زمينة اصلاحات ديني صورت گرفت و مكان‌هاي بلند، كه در آنجا براي بت‌ها قرباني صورت مي‌گرفت، از بين رفت(تدمر، 1994، ص149). با وجود اين، مردم براي تابوت عهد و معبد خواصي جادويي قائل بودند. اين امر آنان را براي انجام هر شرارت اخلاقي مطمئن مي‌ساخت. كاهنان و پيامبران دروغين به دليل منافع مادي و معنوي، مردم را در اين ديدگاه‌هاي نادرست ياري مي‌كردند(اپستاين، 1385، ص57ـ58).
    در زمان ارمياي نبي، مردم اورشليم بار ديگر به انجام كارهاي ناپسند روي آوردند؛ به پرستش بت‌ها گرويده، به انجام اعمالي كه منع شده بودند، اقدام ‌كردند. ايشان تصور مي‌كردند كه آنچه انجام دهند، ضرري براي آنها نخواهد داشت؛ زيرا وجود معبد خداوند موجب حفاظت ايشان خواهد بود. اما ارميا مي‌گفت: ازآنجاكه شما راه‌هاي عدالت، محبت، برادري و حقيقت را كه قوانين اصلي موسي هستند، فراموش كرده‌ايد، بيت هميقداش شما را نجات نخواهد داد. او به ملت خود گوشزد مي‌كرد كه معبد اورشليم نيز در شرف ويران شدن است و شكوه و شوكت يهودا به زودي از بين خواهد رفت(كلاپرمن، 1374، ج1، ص181ـ182).
    جلاي بابلي
    در زمان گدليا، ارميا افكار جديدي ترويج مي‌كرد كه هرچند افراد خارج از سرزمين يهودا باشند، مي‌توانند به‌عنوان يك قوم جاويد به حيات خود ادامه دهند. او به مردم تعليم مي‌داد كه زيستن يك قوم در سرزمين خويش، تنها يكي از عوامل زنده نگاه‌دارنده آن ملت است. يهوديان بدون داشتن سرزمين، ولي با اميدواري و ايمان به خداوند، هرگز در ميان ساير ملل مضمحل نخواهند شد(همان، ص187).
    تبعيد بابلي در حيات ديني و شيوة نگرش يهوديان تغيير اساسي ايجاد كرد؛ آنان با يادآوري سرگذشت رقت‌بار و اسف‌انگيز خود و تأمل پيرامون آن، اين حادثه را به‌عنوان كيفر و مجازات سخت الهي در قبال سرپيچي از دستورات او دانسته و دريافتند كه سرنوشت و آيندة تاريخي آنان به اطاعت ايشان از خداوند و تسليم بودن در برابر تعاليم تورات و انبياي الهي است. در اين هنگام اين نظريه مطرح شد كه شرك و بت‌پرستي گذشته، مردم را محكوم به تبعيد كرده است، اما وعدة مسلم آزادي و محبت خداوند نسبت به بني‌اسرائيل، آنها را در اين مدت ثابت قدم نگاه داشت(سلتزِر، 1995، ج8، ص33). يهوديان در تبعيد، خشونت جهان پيراموني را احساس كردند و در پرتو اين حس، حضور خود را پوشيده در خدايي نيك‌خواه ديدند(كرن، ص93). در عين حال هرچند تبعيد در برخي افراد داراي گرايش سكولار اثر منفي ايجاد كرد، اما يك تغيير ديني و معنوي هم در پي داشت و آن، نوعي گرايش به انزوا و حفظ دين در بني‌اسرائيل بود(استرن، 1994، ص163). در اين هنگام مردم خود را تسليم نصايح پيامبران كردند و اهميت تورات براي رفاه و سعادت فردي و قومي روشن گرديد و با هدايت كاتبان تورات جايگاه محوري در هدايت ديني مردم پيدا كرد. مكتب جاي خود را به معبد داد، معلم يا كاتب جاي كاهن را مي‌گيرد و مناسك مذهبي به‌ويژه سبت، نماز و روزه، جاي شعاير قرباني نشست. در ميان دانشمندان، دربارة اينكه كنيسه‌ها در زمان اسارت در بابل تأسيس يافته‌اند، توافق عمومي وجود دارد. كنيسه محل گردآمدن يك ملت بي‌وطن بود، آنها در اين اجتماعات، نوشته‌هاي كتاب مقدس را مي‌خواندند و تفسير مي‌كردند(كهِن، 1350، ص5).
    بني‌اسرائيل به جاي عبادت در معبد، روز سبت در خانه‌هاي يكديگر جمع شده، تورات را تلاوت مي‌كردند و مراسم عبادات يهوه را به جاي مي‌آوردند. در همين دوره، كتب ديني خود را استنساخ كرده، شرح و تأويلي بر آن نوشته، به مباحثات اصولي و كلامي پرداختند و اعياد و جشن‌هاي خود را برپا ‌ساختند(رضايي، 1386، ج 1، ص 460). بدين‌ترتيب، اين تأثيرات تبعيديان را در پرستش خداي واحد همراه با خلوص و قداست تربيت و تقويت كرد. به‌رغم فشار شديد محيط بت‌پرستانه اقوام ميزبان، معابد مجلل، روحانيت قوي و شعاير مسحوركننده، قوم بني‌اسرائيل با پايان رسيدن دوره تبعيد، به طور اساسي از همه شائبه‌ها و تمايلات بت‌پرستانه رهايي يافته و ايمان يكتاپرستانه به گونه‌اي بازگشت‌ناپذير در اسرائيل تثبيت شد(اپستاين، 1385، ص92). از اين پس، تصور يهوديان نسبت به خدا و خلقت به كلي متحول گرديد(آشتياني، 1386، ص243).
    در اين هنگام نقش و اهميت رِبِّي‌ها بسيار تأثير‌گذار بود. مشخصة اصلي ربي‌ها اين بود كه ايمان آنان از شيوة زندگي‌شان جدا نبود(بريتز، 1995، ج8، ص134). ايشان با شدت وارد عمل شدند و سازمان نيرومند احبار و خاخام‌ها قوت گرفت. سلطنت دنيوي در نزد بني‌اسرائيل به سلطنت ديني و معنوي تبديل شد. رسوم عبادات اعم از قرباني و اداء عشريه و برپاداشتن اعياد و رسم سبت دوباره احياء شد و قوم زندگي نويني را آغاز كردند(رضايي، 1386، ج1، ص461). يهوديان در هريك از شهرهاي بزرگ، يك يا چند مجمع داشتند و در اورشليم با آنكه هيكل در آن بود، چندين مجمع تأسيس شد. رياست هر مجمعي را هيأتي از ربّي‌ها يا دانشوران به عهده داشتند. هريك از آنها، نسخه‌هايي از تورات را در اختيار داشتند كه به هنگام نماز و نيايش، در برابر نمازگزاران به گونه‌اي منظم مي‌خواندند(نويهض، 1373، ص 422ـ423). امروزه، كنيسه جزء تفكيك‌ناپذير دينِ جماعت‌محورِ يهودي است. حتي نزد برخي يهوديان متجدد نيز از جهت مركزيت حيات ديني، از جايگاه برتري نسبت به خانه برخوردار مي‌باشد(آنترمن، 1385، ص 304).
    2. دورة معبد دوم
    اعضاي جامعة عبراني كه از بابل بازگشته بودند، خود را اقليتي مي‌دانستند كه از سوي اقوام ساكن فلسطين تهديد مي‌شوند. دسته‌اي از عبراني‌ها كه مهاجرت نكرده بودند، با زنان و مردان آن قوم ازدواج كردند. از اين‌رو، عزرا از كساني كه مي‌خواستند دوباره به جامعة عبراني بپيوندند، درخواست مي كرد تا همسر بيگانه‌اش را طلاق دهد(مسيري، 1393، ص 41).
    در اين شرايط، تأكيد بر قوميت شدت گرفت و واژة جديدي جاي هر دو عنوان را مي‌گيرد. اين واژة جديد، يهوديت و يهودي است كه از واژة «يهودا» گرفته شده است. يهودا اگرچه در ابتدا نام يك سبط بود، اما پس از آن به نام يك كشور تبديل شد(جكوبز، 1995م، ص111). اين واژه حتي شامل كساني مي‌شد كه به اين دين وارد مي‌شدند.(جمعي از نويسندگان، 1995م، ص1084). در اين دوره، يك انقلاب ديني در بني‌اسرائيل رخ داد، به‌گونه‌اي‌كه دين و شريعت جديد را دين يهود مي‌خوانند(بي.ناس، 1370، ص538).
    در اين هنگام توجه مخصوص به امر حلال و حرام و نجس و طاهر در دين پديد آمد، آنان آميختگي با غير يهود را اكيداً حرام دانستند و جزاي متخلف را محروميت از حقوق اجتماعي مقرر داشتند. از آن هنگام، يهود مراحل وحدت قومي و نژادي خود را به وسيله مذهب ثابت گردانيد(همان). در اين دوره، كاهنان يهود كه دست‌نشاندة ايرانيان بودند، بر بني‌اسرائيل حكومت ‌كردند. به همين دليل دورة پس از جلاي وطن را «دورة كاهنان» نيز مي‌نامند(سليماني اردستاني، 1386، ص58). كاهنان حاكم در اين دوره، با توجه به شرايط خاص آن زمان و تحقيري كه در جلاي بابلي تحمل كرده بودند، ديانتي خاص به وجود آوردند كه محور اصلي آن قوميت بود(نيوزنر، 1389، ص313). در نتيجة تلاش‌هاي عزرا، تورات به تدريج به مرجع نهايي همة قوانين و سنن يهودي در همة عرصه‌هاي زندگي ديني، اخلاقي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي و خانوادگي تبديل شد. اين اقدامات، يهوديت را از تبديل شدن به يك دين روحاني محض نجات داد و نوعي سپر محافظ در مقابل نفوذ عقايد مشركان فراهم كرد. اين امر پاكي و خلوص دين و بقاي يهوديت را تضمين ‌كرد(اپستاين، 1385، ص99).
    يهوديان بابل، كه بازگشت به فلسطين را نپذيرفتند، به تدريج به يك گروه كاري دلال تجاري و مالي تبديل شدند. اين تجمع يهودي، داراي علما، مدارس ديني و رويكرد فرهنگي خود بود. اين امر توان و استقلال آنان را افزايش ‌داد، به‌گونه‌اي‌كه در مرحله‌اي، به مركز اصلي يهودي در جهان تبديل شدند. پيدايش گروه‌هاي يهودي در خارج از فلسطين، با ضعف هويت عبراني يهود در فلسطين همراه بود(مسيري، 1393، ص44). تعداد يهوديان بابل، بيشتر بود و تحت شرايط بهتري از هم‌كيشان فلسطيني خود زندگي مي‌كردند. در نتيجه آنان توانستند دانشمندان روشنفكر و عالي‌قدري را ميان خود بپرورانند، يا به سوي خويش جلب كنند. تعليم تورات در مدارس بابل، عميق‌تر و كامل‌تر بود. اين تفاوت را مي‌توان در گمارايي كه در بابل تأليف شده، به روشني مشاهده كرد(كهن، 1350، ص22). تبعيد يهوديان به بابل موجب شد كه ايشان به آن وجه از دين خود، كه مي‌توانست از تنگناي عقايد كهن قومي‌شان خارج شود، توسعه بخشند و آن را در برابر اصول اديان ديگر قرار دهند(رنجبران، 1389، ص230). در دورة بعد از اسارت بابلي، تا آخر قرن چهارم ق.م با گذشت ايام، مردم به رعايت شريعت عادت كردند و با آنكه عوام، گاهي در رعايت اوامر و نواهي سست و لاابالي بودند، ولي به تدريج بر التزام به قواعد و تكاليف شريعت افزودند. وحدت قومي يهود و انفصال ايشان از ساير امم، موجب شد كه آنها به ‌تدريج بيش از پيش، به اصول مذهبي پايبند شوند(بي.ناس، 1370، ص539).
    هلنيسم
    پس از مرگ اسكندر و در حكومت بطلميوسيان، جريان نفوذ فرهنگ يوناني اجتناب‌ناپذير و شتابان بود. پس از مدتي، زبان عبري به سختي فهميده مي‌شد. به‌گونه‌اي‌كه در سال 280 ق.م، جامعه يهودي در اسكندريه ترجمة يوناني متون مقدس يهود را براي يهوديان يوناني زبان ضروري دانست. در اين هنگام، شهرهاي زيادي به سبك و شيوه يوناني در فلسطين ظاهر شدند و يهوديان نيز الگوهاي اجتماعي و اقتصادي آن را پذيرفتند(استرن، 1994م، ص187). آداب و رسوم يوناني، به درون جامعة يهود، به‌ويژه ميان ربي‌ها و طبقات بالا نفوذ يافت. آشكارترين نمونة تأثير يوناني در ادبيات يهود بود(فيشر، 1995م، ج8، ص298). يهوديان كه با محيط هلني آميخته شدند، زبان اصلي آرامي‌شان را از دست دادند و سخن گفتن به زبان يوناني را آغاز كردند. عهد عتيق، به زبان يوناني خوانده مي‌شد. نمازها به يوناني ادا مي‌شد. بعضي نيز خود را مقدوني به حساب مي‌آوردند(المسيري، 1383، ج4، ص220). فرهنگ هلنيسم، يك نوع مدارا و تساهل مذهبي را ترويج مي‌كرد كه در ساير فرهنگ‌ها و تمدن‌ها وجود نداشت. يهوديان مي‌توانستند توسط آن، با ملل ديگر با مدارا زندگي كنند. ازاين‌رو، پس از سه نسل، طبقات برتر آن قوم، كلمات يوناني را به سهولت و رواني در مكالمات روزمره خود به كار مي‌بردند و اسامي يوناني براي بچه‌هاي خود انتخاب مي‌كردند(رنجبران، 1389، ص234). در اين دوره، اسفار معيني از كتب عهد عتيق به رشتة تحرير درآمد. در اين آثار، اصول اخلاق را نه به‌عنوان اوامر و نواحي تعبدي، بلكه از آن جهت كه موافق يا مخالف با عقل است، زشت و زيبا به حساب آوردند(رضايي، 1386، ج1، ص462).
    صرف‌نظر از جاذبه‌اي كه آداب و رسوم يوناني براي يهوديان مرتد داشت، شور و شيفتگي آنان نسبت به تمدن يوناني، از ملاحظات سياسي هم مايه مي‌گرفت. آنان دولت خود را همچون بازيچه‌اي ضعيف و درمانده در دستان دو قدرت رقيب مي‌ديدند و بر اين باور بودند كه امنيت آن، در آينده به ادغام آن در امپراتوري بزرگ سوري- يوناني و يكي شدن با نهادهاي آن وابسته است. آنتيوخوس، فرمانرواي سلوكي نيز دقيقاً همين ديدگاه را داشت. در زمان او، همة احكام ديني، بخصوص سنت ختنه و برگزاري آيين‌هاي سبت و جشن‌ها ممنوع شد. انجام دادن آنها مجازات مرگ به همراه داشت. نسخه‌هاي شريعت موسي نابود گرديد و تكلم به چنين كتابي، جرمي بزرگ دانسته شد. تمامي آيين‌هاي قرباني يهودي منسوخ گرديد. معبد به محل پرستش زئوس يوناني تبديل شد. گوشت خوك، در محراب آن به فروش گذاشته شد. افراد فاسد به درون محوطة مقدس راه يافتند و محراب‌هاي مشركان در شهرها و دهكده‌ها برپا گرديد، و عبادت در آنها نشانه وفاداري شناخته شد. 
    در دوران هلنيسم، به تدريج فرقه‌هاي كلامي در ميان يهود رواج يافت. از مهم‌ترين آنها، فريسيان و صدوقيان بودند(مشكور، 1377، ص136). در اين بين، صدوقيان بيش از حد تحت تأثير فلسفه هلنيسم قرار گرفته بودند. ايشان بر اين بودند كه بسياري از رسوم بيگانگان، از قبيل طرز لباس پوشيدن، فرهنگ و زبان را مي‌توان تقليد كرد. آنان معتقد بودند كه اگر بتوانند مردم يهودا را هم‌عقيدة ساير ملت‌هاي جهان كنند، خواهند توانست آن را به صورت كشوري نيرومند درآورند. ايشان مي‌خواستند محصولاتي مانند خرما، انجير، پرتقال و انارهاي شيرين و لذيذي را كه به مقدار زيادي در سرزمين يهودا توليد مي‌شد، به خارج از كشور صادر نمايند. در مقابل، عاج‌هاي گران‌بها، ظروف بلوري ظريف و فرش‌هاي ذي‌قيمتي را كه در ساير ممالك ساخته مي‌شد، به كشور خود وارد كنند(سليماني اردستاني، 1384، ص58).
    يهوديان يوناني زبان اهل اسكندريه در مصر، اولين كساني بودند كه مجبور بودند ارزش‌هاي ديني خود را در پرتو مفاهيم فلسفي روشن گردانند. نوشته‌هاي فيلون اسكندراني، كه به نام فيلون يهودي نيز معروف است، بر تنش‌ها و تعارض‌هاي موجود و نيز بر تلاش براي حل آنها گواهي مي‌دهد(آنترمن، 1385، ص93). كتب حكمت، نفوذ افكار يوناني را به خوبي نشان مي‌دهد. مي‌توان گفت هلنيزم در متفكران يهود تأثيراتي عميق داشته است. آنها كه از ناملايمات روزگار بدبين و از انبياي خود خسته و مأيوس شده بودند، به افكار يوناني گرويده و طريقة استدلال عقلي و كاربرد منطق را براي اثبات عقايد ايماني در پيش گرفتند(رنجبران، 1389، ص237). در نهايت، فرهنگ يوناني بر ملت يهود تأثير عميقي گذاشت. هلنيسم دين و زندگي اجتماعي يهوديان را كه بر محور معبد متمركز بود، تا حدود زيادي از بين برد(استرن، 1994م، ج8، ص627).
    لازم به يادآوري است كه تأثيرات فرهنگ و آيين‌هاي محيطي در دوران اسارت در بابل، بيشتر در جهت تقويت ديني و تكميل قطعات پازل ديني يهوديت، يا پررنگ‌تر كردن آن است. به‌عنوان نمونه اعتقاد به معاد و بهشت و جهنم پس از جلاي بابل در تعاليم انبياء بني‌اسرائيل ديده مي‌شود. اما در دوران هلنيستي، تأثيرپذيري يهوديان منفي و در جهت از دست رفتن باورهاي توحيدي و يا تضعيف آنان است. شايد به همين دليل است كه جان ناس نيز مي‌گويد: «بقا و دوام هلنيزم در معتقدات يهود، كمتر از تاثير عقايد زردشتي بود. شايد از آن جهت كه يوناني‌گري در محيط استدلالات فلسفي محض و خارج از تصورات ديني به وجود آمده بود، درصورتي‌كه عقايد زردشتي خود بعينه مكتبي مذهبي و ايماني بود و يك سلسله عقايد روحاني از نوع اعتقادات يهود بر آنها عرضه مي‌داشت»(بي.ناس، 1370، ص546).
    استعمار روم
    پس از اضمحلال حكومت مكابيان در سال 63ق.م، بار ديگر كشور بني‌اسرائيل تحت سلطة بيگانگان قرار گرفت(كلاپرمن، 1374، ج2، ص66). در نتيجة نزاع دو فرقة صدوقيان و فريسيان، يك جنگ داخلي رخ داد و سردار رومي از اين فرصت استفاده كرده و به بهانة ميانجي‌گري، كشور يهودا را اشغال نمود و زمام امر به دست حاكمان دست‌نشانده رومي افتاد(ييتس، 1374، ج2، ص560). در سال 66م، شورش عمومي آغاز و در نهايت، در سال70م اورشليم سقوط كرد و يهوديان آواره شدند. هنگامي كه واليان رومي بر يهودا حكومت مي‌كردند، اميد به ظهور ماشيح، بيش از هر زمان ديگر در دل‌ها قوت گرفت. مردم شاهد ستمگري‌هاي روميان بودند. آنها در روزگاري مشحون از ترس و تاريكي مي‌زيستند و هرگز نمي‌دانستند كه آيندة آنان چه خواهد شد. انتظار دخالتِ اعجازآميز خدا در دوران سيطرة واليان رومي بر فلسطين به اوج خود رسيد. به همين دليل هنگامي ‌كه يحياي تعميددهنده ندا در داد: «توبه كنيد؛ زيرا ملكوت آسمان نزديك است»، توده‌هاي مردم پيام او را با جان و دل شنيدند(گرينستون، 1377، ص50).
    در جريان محاصرة شهر اورشليم، يكي از كاهنان به نام يوحنان‌بن زكاي، از ميان لشكر روم فرار كرده، به شهر ساحلي يبنه رفت و در آنجا، يك نوع دارالتعليم داير كرد كه آن را به زبان عبري «ميدراش» گفته‌اند. وي درصدد برآمد كه در آنجا حيات ادبي قوم خود را به وسيله تنظيم و تدوين شرايع و اصول آيين موسوي بقا و ثبات بخشد(بي.ناس، 1370، ص556). ربّي يوحنان، با روشن‌بيني خود تورات و دين يهود را از انهدام احتمالي در هنگام وقوع مصيبت حفظ كرد و از اين راه، ادامة بقاي ملت شكست‌خورده خود را تأمين نمود(كوهن، 1350، ص13). او ده دستورالعمل مهم و فوري صادر كرد تا بتواند زندگي يهودي و هلاخا را با واقعيت جديد سازگار كند و خاطرة معبد را تا زماني كه بتوان آن را تجديد بنا كرد، در يادها زنده نگه دارد. همين واقعيت كه يهوديان توانستند حيات ملي و فرهنگي خويش را طي دو ‌هزار سال گسترش دهند، گواه موفقيت‌آميز بودن تلاش‌هاي زكاي است(سالتز، 1383، ص53).
    پس از ويراني اورشليم، يهوديان در دورترين نقاط عالم پراكنده شدند و به بابل، سرزمين‌هاي عربي، سواحل مديترانه، شام و ديگر سرزمين‌ها مهاجرت كردند. اين وضعيت را به عبري «گالوت»؛ يعني جلاي وطن و مناطق پراكندگي آنان، به يوناني «دياسپورا»؛ يعني پراكندگي خوانده مي‌شود(طاهري، 1390، ص76). در دوران پس از خرابي معبد پروشيان و تفسير ايشان از دين اسرائيل بر زندگي يهود غلبه داشت(آنترمن، 1981م، ص51). پروشيان خود را وارثان حقيقي كتاب مقدس مي‌ديدند. از ميان تمام جناح‌هاي دروني يهوديت قرن اول، فقط پروشي‌گري بود كه ‌توانست زندگي يهوديان را بازسازي كند. بيشتر انديشه‌ها، اعمال و اصطلاحات ديني يهوديت، در خلال دورة هزار و پانصد سالة قبل از آن را مي‌توان اينك در اشكال گوناگون تعاليم پروشيان يافت(همان، ص54). فريسي‌گرايي، تنها نهضت در يهوديت بود كه بيش از همه، پويا و نيروي دوام‌پذيري داشت(زينر، 1389، ص41). در دوره حكومت هادريان، شورشيان به رهبري شمعون‌بن بركوخبا در سال 132م. قيام كردند، اما با شكست بركوخبا، يهوديان از آخرين نشانه‌هاي خودمختاري و همه نهادهاي عيني مليت محروم شدند(اپستاين، 1385، 139ـ142). از اين پس، تاريخ يهود تاريخ قوم سرگرداني است كه در آموزه‌هاي بسط‌‌يابنده و مناسك سنتي خويش وحدت مي‌يافتند؛ تعاليم و اعمالي كه سرانجام در تلخيص بزرگي از شريعت و روايات يهودي مدون شد و «تلمود» نام گرفت(فيشر، 1389، ص339).
    در اينجا، بر اساس تفاسير و بحث‌هاي تلمود دربارة كتاب مقدس، اصول پوياي دين، شريعت و اخلاق امكان ظهور يافتند و دين يهود توانست خود را با هر شرايط زماني و مكاني، هر نوع جامعه‌اي، و هر سطحي از فرهنگ و تمدن منطبق سازد(اپستاين، 1385، ص154ـ155). تلمود، نه‌تنها ساختة قوم يهود است، كه به نوبة خود و در زمان‌هاي بعد، به اين قوم شكل و قالب بخشيده است(سالتز، 1383، ص382). در حقيقت، شريعت شفاهي يا تلمود ديوار دفاعي يهوديت بوده است(همان، ص129). مجموعة عظيم تلمود كه مشتمل بر احكام شرعي و اخلاقي و حكايت‌هاي تاريخي و داستاني و مطالب متنوع ديگري است، در حدود سال 500م تكميل گرديد و از آن پس مورد توجه و قبول يهوديان قرار گرفت(كهن، 1350، ص26). ازآنجاكه اين اثر در يهوديت قرون وسطا نقش محوري داشت، تفاسير آن نيز براي باورهاي يهودي پس از آن دوران، منزلتي كم و بيش شبيه اصول اعتقادات پيدا كرد(آنترمن، 1385، ص91).
    از تمايزات خاص دين يهودي اين است كه پيروان اين دين، براي مدتي طولاني‌تر از آنچه در سرزمين خود زندگي كرده‌اند، در بيرون از آن سرگردان بوده‌اند. با وجود اين، علي‌رغم شكنجه و آزاري كه بيش از هر گروه ديني ديگري در جهان بر آنها وارد آمده، خصايص عمدة ديني و نژادي خويش را از دست نداده‌اند(هيوم، 1382، ص276). بي‌ترديد، نقش آزار و اذيت يهوديان از سوي امپراتوري روم، حتي شكنجه و آزار مسيحيان نقش مهمي در حفظ اعتقادات ديني يهود داشت. اگر سختگيري‌هايي مانند سكونت در محله‌هاي خاص كليمي‌نشين شهرها نبود، چنين همبستگي در ميان آنها به وجود نمي‌آمد(همان، ص296). يهوديت در واقع بقاي خويش را از طريق تغيير جوهري هويت خويش به دست آورده است. يهوديت، قوانين هر دولتي را كه در ساية آن مي‌زيست بر اين اساس كه قانون دولت، همان قانون شريعت است، پذيرفت(المسيري، 1383، ج4، ص27).يهودياني كه در سرزمين فلسطين باقي ماندند، به طور مرتب تحت حكومت‌هاي بابل، پارسيان، يونانيان و رومي‌ها قرار داشتند. هريك از اين فرهنگ‌ها، تا حدودي بر چگونگي گسترش تفكر ديني يهود تأثير مي‌گذاشت(هيوم، 1382، ص296). در اين دوران، يهوديت عقايد جديدي را فراگرفت و با مشكلات تازه‌اي رو به رو شد كه عمدتا نتيجة تجربيات تازة تاريخي و تأثير مبارزات مداوم و محنت‌هاي شديد بود(زينر، 1389، ص35). به هر حال، يهوديان سرزمين خود را از دست دادند، ولي دين، فرهنگ و آداب و رسوم خود را نگه داشتند و ميان اقوام ديگر تحليل نرفتند
    (توفيقي، 1385، ص93). يهوديان چه داخل و يا خارج از سرزمين مقدس باشند، مي‌توانند بر اساس نقش ربي‌ها و قانون تورات هويت خويش را تداوم بخشند(سيسيل، 1995م، ج8، ص642).
    نتيجه‌گيري
    تاريخ يهوديت همواره با مسير پر فراز و نشيبي در دوران حيات ديني خود روبه رو بوده است. رويكرد ديني جامعة يهودي، در دورة معبد اول و دوّم و يا در دوران نفوذ تفكر هلنيستي و آوارگي بعد از آن، به دو رويكرد متقابل قابل تقسيم است؛ 1. جريان پيش‌رونده و رو به ضعف ديني، فرهنگي و قومي؛ 2. جريان تقويت هويت ديني، فرهنگي و قومي. در دوران معبد اول، روند مستمر انحطاط ديني شكل گرفت و اين امر، همچنان ادامه داشت تا زماني‌كه قوم به اسارت مي‌روند. تاريخ يهود و در رأس آن كتاب مقدس، اين اسارت را نتيجة نافرماني از دستورات خداوند و عهدشكني بني‌اسرائيل مي‌داند. در دوران اسارت در بابل، جريان هم‌گرايي و تقويت گرايشات ديني كليد ‌خورد و قوم تا اندازه‌اي به خطاي خود پي‌برده، با ارشاد انبياي الهي به تحكيم مباني اعتقادي و شعائري خود پرداختند. پس از بازگشت به اورشليم، تا مدتي اين جريان ديني به حيات خود ادامه داد. با نفوذ افكار و فرهنگ يوناني يهوديان در وطن تحت تأثير قرار گرفت و روند سازش با آداب و رسوم وارداتي و تضعيف هويت ديني بار ديگر شدت يافت. اگرچه اين جريان با افت و خيز مواجه بود، اما در اثر سست شدن مباني ديني و فرهنگي يهود، اتحاد ديني و قومي آنها رو به زوال ‌گراييد. در نهايت با حملة روميان و تخريب نهايي معبد، آنان آواره شدند. با اين حال، عامل وحدت‌بخش ديگري اين‌بار حيات ديني يهوديان را تقويت كرد؛ آن چيزي نبود جز تلمود، كه سنگ بناي آن پس از جلاي بابل گذاشته شد و با پراكندگي دوبارة يهوديان جان تازه‌اي گرفت. اجمالا مي‌توان گفت جامعة يهودي در موطن اولية خود و يا در تبعيد و پراكندگي بي‌تأثير از فرهنگ‌، آداب و رسوم و مذهب ملت‌هاي مورد تعامل با خود نبوده است، اما اين تأثيرپذيري به دو نوع متفاوت بروز كرد؛ يهوديان در زمان استقرار در وطن اوليه، با هويت ديني رو به ضعف و گرايش به شرك و بت‌پرستي و آميختگي با فرهنگ اقوام و جوامع همسايه رو به رو بودند كه تأثيرات مخربي در دين‌داري ايشان گذاشت. اين امر در دورة تاريخي معبد اول و پس از مدتي در دورة معبد دوم وجود داشت. اما در دوران جلاي بابلي و آوارگي پس از تخريب دوم، كه دوران غربت و پراكندگي بود، حيات ديني يهوديان رو به هم‌گرايي و تحكيم باورهاي توحيدي بوده است. 
     

        اپستاين، ايزودور، 1385، يهوديت: بررسي تاريخي، ترجمة بهزاد سالكي، تهران، موسسة پژوهشي حكمت و فلسفة ايران.
        اشتاين سالتز، آدين، 1383، سيري در تلمود، ترجمة باقر طالبي دارابي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
        انترمن، الن، 1385، باورها و آيين‌هاي يهودي، ترجمة رضا فرزين، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
        آشتياني، جلال‌الدين، 1368، تحقيقي در دين يهود، تهران، نگارش.
        پت فيشر، ماري، 1389، دايرة المعارف اديان زندة جهان، ترجمة مرضيه سليماني، تهران، علم.
        توفيقي، حسين، 1385، آشنايي با اديان بزرگ، چ هشتم، تهران، سمت.
        جمعي از نويسندگان، 1995م، قاموس الكتاب المقدس، قاهره، دارالثقافه.
        چارلز زينر، رابرت، 1389، دانشنامة فشردة اديان زنده، ترجمة نزهت صفاي اصفهاني، تهران، نشر مركز.
        رضايي، عبدالعظيم، 1386، تاريخ اديان جهان، چاپ سوم، تهران، علمي و فرهنگي.
        رنجبران، داود، 1389، نقد و بررسي عرفان‌هاي وارداتي كاباليسم، چ دوم، تهران، ساحل انديشه.
        سليماني اردستاني، عبدالرحيم، 1384، يهوديت، تهران، انجمن معارف اسلامي ايران.
        ـــــ ، 1386، درسنامة اديان ابراهيمي، قم، كتاب طه.
        طاهري، محمدحسين، 1390، يهوديت، قم، مركز بين‌المللي ترجمه و نشر مصطفي.
        طباطبايي، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان في تفسير القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامي.
        طبرسي، فضل‌بن حسن، 1373، مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، ناصر خسرو.
        كارن، آرمسترانگ، 1383، خداشناسي از ابراهيم تا كنون، ترجمة محسن سپهر، تهران، نشر مركز.
        كتاب مقدس: ترجمة تفسيري، 1995، انگلستان، انجمن بين المللي كتاب مقدس.
        كلاپرمن، ژيلبرت و ليبي، 1374، تاريخ قوم يهود، ترجمة مسعود همتي، تهران: انجمن فرهنگي اوتصرهتورا گنج دانش ايران.
        كهن، اي، 1350، گنجينه‌اي از تلمود، ترجمه اميرحسين صدري‌پور، تهران، چاپخانه زيبا.
        گرينستون، جوليوس، 1377، انتظار مسيحا در آيين يهود، ترجمة حسين توفيقي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
        المسيري، عبدالوهاب، 1383، دائرة المعارف يهود، يهوديت و صهيونيسم، ترجمة مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي تاريخ خاورميانه، تهران، دبيرخانه كنفرانس بين المللي حمايت از انتفاضه فلسطين.
        مسيري، عبدالوهاب، 1393، يهودي كيست، ترجمة اسماء خواجه‌زاده، قم، نشر معارف.
        مشكور، محمدجواد، 1377، خلاصة اديان در تاريخ دين‌هاي بزرگ، تهران، شرق.
        مكارم شيرازي، ناصر، 1374، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلامية.
        ناس، جان باير، 1370، تاريخ جامع اديان، ترجمة علي‌اصغر حكمت، چ جهارم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
        نويهض، عجاج، 1373، پروتكل‌هاي دانشوران صهيون، ترجمة حميدرضا شيخي، مشهد، بنياد پژوهش‌هاي اسلامي آستان قدس رضوي.
        نيوزنر، جيكوب، 1389، يهوديت، ترجمة مسعود اديب، قم، اديان.
        هيوم، رابرت اي، 1382، اديان زندة جهان، ترجمة عبدالرحيم گواهي، چ دوازدهم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
        ييتس، كايل، 1374، جهان مذهبي: اديان در جوامع امروز(يهوديت)، ترجمة عبدالرحيم گواهي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
        Borowitz, Eugene. B, 1995, “Judaism” in The Encyclopedia Of Religion, Edited by Mircea Eliade, New York, Macmillan Library reference usa.
        Cohn-Sherbok, Dan,2003, Judaism: History, Belief and Practice, London, Routledge.
        Fisher, Henry. Albert, 1995, ”Hellenism”, in The Encyclopedia Of Religion, Edited by Mircea Eliade, New York, Macmillan Library reference usa.
        Jacobs, Louis, 1995, The Jewish Religion: Oxford University Press.
        Malamat, Abraham,1994, “Origins and The Formative Period”, in A History Of the Jewish People, Edited by: H.H. Ben-Sasson, Cambridge: Harvard University Press.
        Neusner, Jacob, 2004, Judaism in Our Religions, New york, London, Routledge.
        Porten, Bezalel, 1995, “History”, in The Encyclopedia Of Religion, Edited by Mircea Eliade, New York: Macmillan Library reference usa.
        Roth ,Cecil, 1995, “History”, in The Encyclopedia Of Religion, Edited by Mircea Eliade, New York, Macmillan Library reference usa.
        Seltzer, Robert. M, 1995, “Jewish People” in The Encyclopedia Of Religion, Edited by Mircea Eliade, New York: Macmillan Library reference usa, 1995.
        Stern, Menhaem,1994, “The Period Of the Second Temple” in A History of the Jewish People, Edited by: H.H. Ben- Sasson, Cambridge: Harvard University Press.
        Tadmor, Hayim, 1994, “The Period of The First Temple, The Babylonian Exile and the Restoration” in A History of the Jewish People, Edited by: H.H. Ben-Sasson, Cambridge: Harvard University Press.
        Unterman, Alen, Jews, 1981, Their Religious Beliefs and Practices, Routledge, Londan and New york.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    صفایی، حسن.(1395) مقایسة حیات دینی یهود در دوران پراکندگی در کنعان از دورة معبد اول تا تخریب دوم. فصلنامه معرفت ادیان، 7(3)، 85-100

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسن صفایی."مقایسة حیات دینی یهود در دوران پراکندگی در کنعان از دورة معبد اول تا تخریب دوم". فصلنامه معرفت ادیان، 7، 3، 1395، 85-100

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    صفایی، حسن.(1395) 'مقایسة حیات دینی یهود در دوران پراکندگی در کنعان از دورة معبد اول تا تخریب دوم'، فصلنامه معرفت ادیان، 7(3), pp. 85-100

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    صفایی، حسن. مقایسة حیات دینی یهود در دوران پراکندگی در کنعان از دورة معبد اول تا تخریب دوم. معرفت ادیان، 7, 1395؛ 7(3): 85-100