معرفت ادیان، سال هفتم، شماره دوم، پیاپی 26، بهار 1395، صفحات 101-124

    نقد و بررسی قرائت فمینیستی از الهیات مسیحی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    سیدعلی حسنی آملی / استاديار گروه اديان مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني / seyedAli5@Gmail.com
    چکیده: 
    الهیات فمینیستی، شاخه‎ای از الهیات مسیحی است که در واکنش به برخورد تبعیض‎آمیز الهیات سنتی مسیحی، نسبت به زنان شکل گرفته و با ارائه قرائت فمینیستی از الهیات مسیحی، تغییرات اساسی در آن ایجاد کرده است. این مقاله با روش توصیفی ـ تحلیلی، علاوه بر بیان تاریخچه، عوامل شکل گیری و ویژگی های الهیات فمینیستی، به تبیین آموزه های اصلی مسیحیت بر اساس این مکتب الهیاتی می پردازد. یافته ها حکایت از آن دارد که الهیات فمینیستی، به علت تأثیرپذیری شدید از جنبش فمینیستی و اقتضائات عصر جدید، به مسیری سوق یافت که هیچ گاه پیشگامان الهیات فمینیستی، تصوری از آن نداشته و شاید هم راضی به آن نبوده اند.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Critique of the Feminist Interpretation of Christian Theology
    Abstract: 
    Abstracts Feminist theology, which is a branch of Christian theology that took form in reaction to the discriminatory measures adopted by traditional Christian theology against women, has undergone fundamental changes. Using a descriptive-analytical method, the present paper gives an account of the history, causes of formation and characteristics of feminist theology, and elaborates on the main teachings of Christianity in the view of this theological school. The findings indicate that, due to the influence of feminist movement and requirements of modern age, feminist theology altered course in such a way that its pioneers had never imagined and they might not be pleased with it.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    از اواخر دهه 1960 ميلادي، نظر برخي متألهان مسيحي به علل گوناگون، معطوف به ستم‌ديدگان و محرومان اجتماعي جامعه شد. از ديدگاه اين متألهان، مسئله ستم اجتماعي، در مقايسه با نقدي که خداناباوري عقلاني مطرح کرده بود، نقدي عميق‎تر را پيش‌روي ايمان مسيحي قرار داد. در اين زمينه، در تلاش‏هاي متنوعي که در واکنش به ستم‎هاي اجتماعي موجود به عمل آمد، موضوع رهايي مطرح گرديد. به دنبال آن، عنوان کلي «الهيات رهايي‌بخش» مطرح شد. يکي از مهم‎ترين شاخه‏هاي الهيات رهايي‎بخش، الهيات فمينيستي است.
    الهيات فمينيستي، شاخه‌اي از الهيات مسيحي است که در قرن بيستم، در واکنش به برخورد تبعيض‌آميز کليسا و الهيات مسيحي نسبت به زنان شکل گرفته است.
    در رابطه با الهيات فمينيستي در آثار فارسي، کار عمده و خاصي با همين عنوان صورت نگرفته است؛ بجز مقاله‌اي در کتاب فمينيسم و دانش‌هاي فمينيستي، که ترجمه مجموعه مقالات در زمينه فمينيسم است. اين مقاله نيز به صورت بسيار مختصر به بعضي از عناصر الهيات فمينيستي پرداخته است. با توجه به ماهيت تهاجمي جنبش فمينيستي و داعيه‌داري صدور آن به کشورهاي جهان سوم، به‌ويژه کشورهاي اسلامي و الگوبرداري و تأثيرپذيري جريان‌هاي فمينيستي وطني از جنبش‌هاي فمينيستي غربي، آگاهي از الهيات فمينيستي و نقدهاي وارده بر آن، کمک شاياني براي رفع توهمات و القائات اين جريان‌ها خواهد بود.
    تعريف الهيات فمينيستي
    تعريف الهيات فمينيستي، همانند ساير موضوعات و مسائل علمي دچار مشکل است. علاوه بر اينکه، تفاوت‎هاي فراواني بين متألهان فمينيست مسيحي وجود دارد که ارائه تعريف جامع و کامل از آن را با مشکل مضاعف روبه‌رو کرده است. با اين حال، مي‌توان گفت: مکتب الهيات فمينيستي، مکتبي است که سعي دارد به شکلي پسنديده، شهادت مسيحي در مورد ايمان را از چشم‌انداز زنان، که گروهي تحت ستم هستند، تبيين کند(گرانز، 1992، ص 226).
    در اين زمينه، مي‌توان چند موضوع را برشمرد که علي‌رغم اختلافات فراوان ميان متألهان اين مکتب، آنها را به هم پيوند مي‌دهد:
    1. الهيات سنتي، الهياتي مردسالارانه است؛ بدين معنا که توسط مردان و براي مردان پديد آمده است.
    2. الهيات سنتي مسيحي، زنان را ناديده مي‌گيرد يا تصويري مسخ‌شده از آنها و تجربه‌شان به دست مي‌دهد.
    3. ماهيت مردسالارانه الهيات، پيامدهاي زيان‌باري براي زنان داشته است (همان).
    4. زنان نيز بايد بکوشند تا متأله شوند و همدوش مردان در زمينه الهيات فعاليت کنند.
    5. تجربه زنان به گونه‎اي که فمينيست‎ها تعريف مي‎کنند، بايد سرچشمه و هنجار غايي براي هر نظام الهياتي مسيحي در عصر حاضر باشد(هاك، 1995، ص 52و 78).
    تاريخچه الهيات فمينيستي
    اگر بخواهيم به‌درستي الهيات فمينيستي را كالبدشكافي کنيم، بايد سابقه آن را در جنبش زنان و جنبش فمينيستي در غرب رصد كرد. درحقيقت، الهيات فمينيستي برآمده از جنبش فمينيستي است(پرس، 1995، ص 220).
    جنبش فمينيستي
    واژه فمینیسم، با اندکی تغییر در تلفظ، در زبانهای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی به یک معنا به کار می‌رود و از ریشه Feminine که معادل Feminin در فرانسوی و آلمانی می باشد، اخذ شده است. کلمه Feminin به معنای زن یا جنس مؤنث است که خود از ریشه لاتینی Femina گرفته شده است.
    در تعريف جنبش فمينيستي يا همان فمينيسم بايد گفت: «فمينيسم» يک مفهوم واحد نيست، بلکه مجموعه‎اي از عقايد، و کنش‎هايي متفاوت چندوجهي است. ازاين‌رو، فمينيسم شامل طيف وسيعي از نگرش‌هاي ايدئولوژي و سياسي است. به همين دليل، ارائة مجموعه‎ايي از آراء و عقائد، که براي تمامي نظريه‎هاي فمينيستي محوري باشند ـ که گاه به شدت ضد هم هستند ـ دشوار مي‌باشد. شايد در يک نگاه بسيار کلي، در تعريف فمينيسم بتوان گفت: تلاشي است در جهت رفع موقعيت فرودست زنان در جامعه و رفع تبعيضي که زنان به دليل جنس خود با آن روبه‌رو بودند(جین فریدمن، 1381، ص 5؛ جین منسبریج و سوزان مولر اوکین، 1387، ص 9ـ10؛ لگنهاوسن، 1383، ص 96).
    در زمينه مناسبات مرد و زن در مسيحيت، دو ديدگاه فرودستي و تعادل وجود دارد: تعارض بين اين دو ديدگاه، که يکي تعادل مرد و زن را به‌عنوان انسان تصديق مي‌کند و ديگري زنان را به لحاظ اجتماعي و حتي هستي‌شناختي نسبت به مردان تابع و فرودست معرفي مي‌کند، ريشه در کل تاريخ مسيحيت دارد. 
    اساس الهيات قائل به فرودستي، به انديشه رياست و برتري مردان در نظام آفرينش بازمي‌گردد. اين انديشه، اساساً نظام اجتماعي پدرسالار را با نظام طبيعي يا نظام الهي آفرينش يکي مي‌داند. بنابراين، برتري مذکّر، ذاتي اشياء است و اراده خداوند نيز بدان تعلق گرفته است. هرگونه تلاشي براي واژگوني اين نظام، خواه با اعطاي استقلال به زنان، يا دادن حقوق مساوي به آنان، طغيان و شورش عليه خدا محسوب گشته، آشوب‌هاي اجتماعي و اخلاقي را در اجتماع انساني به دنبال خواهد آورد. اين انديشه که برتري، ذاتي نظام خلقت است، معمولاً اين فرض مضمر يا مصرّح را با خود دارد که خدا مذکر است، يا لااقل با نمادهاي ناظر به سلطه پدرسالارانه به نحو مناسب نشان داده مي‌شود. بنابراين، نمادهاي زنانه، به‌هيچ‌وجه نمي‌توانند به‌عنوان تصاوير معادل براي خدا لحاظ گردند. اقتدار پدرانه، به‌عنوان نيروي واجد قدرت و حکومت بر ديگران، بيانگر ذات و ماهيت خداست.
    چنين ديدگاهي، اقتدار مطلق مردان را به‌عنوان شوهران و پدران، بر زنان به‌مثابه همسران و فرزندان ايجاب مي‌کند. در اين صورت، ارتباط مناسب بين زن و مرد، ارتباطي از نوع فرمان و اطاعت است. زنان نبايد در انديشه‌ها و رفتارهاي خود، به گونه‌اي مستقل عمل کنند، بلکه اساساً بايد تابع مرد باشند. اوامر مردان را اطاعت کنند، و واسطه آنها در آوردن فرزندان و بردگان يا نوکران باشند. حتي زماني که مرد، قدرت خود را به نحو طغيانگر، دل‌بخواهي يا مجرمانه اعمال مي‌کند، سرپيچي و زندگي مستقل براي زن، موجه قلمداد نمي‌شود، بلکه با سکوت و تحمل رنج سپاس‌آميز، به نظام اجتماعي خدمت کرده، از خدا اطاعت کند و تلاش کند تا با اجابت و پيروي شايسته، شوهر را به وضعيت بهتر رهنمون نمايد. 
    فرودست بود زن صرفاً مربوط به منزلت اجتماعي وي نيست، بلکه مربوط به فرودستي واقعي وي است. زن از تمامي جنبه‌ها، نسبت به مرد، کمتر داراي توانايي زندگي مستقل است. علاوه بر اين، به جهت فرودست بودن، اگر مستقل عمل کند، گناهكار است. بنابراين، يک موضوع اصلي در الهيات، قائل به فرودستي، اين است که زن قرباني منشأ گناه است. زن با مستقل عمل کردن، موجب هبوط بشريت شد.
    هرچند الهيات قائل به فرودستي در تاريخ مسيحيت، ديدگاه حاکم و رسمي بوده است، اما هرگز تنها ديدگاه در مسيحيت نبوده است. الهيات قائل به تعادل، به برابري مرد و زن معتقد است. اين ديدگاه، داستان خلقت از سفر پيدايش(1:27) را که بنا بر آن، مرد و زن طبق صورت خدا آفريده شدند را به‌عنوان اصل هنجارين، براي ديدگاه خود درباره مناسبت مرد و زن اتخاذ مي‌کند. هم مرد و هم زن، به‌عنوان انسان، به طور مساوي از صورت خدا بهره‌مندند. هر دو بر مخلوقاتِ پست‌تر، حاکميت دارند. هيچ‌يك بر ديگري سيطره ندارند. آنها در مقابل خدا، همانند دو رقيب هستند و کارگزار خلقت محسوب مي‌شوند (رزماري رادفورد رويتر، 1382). 
    الهيات قائل به تعادل در تاريخ مسيحيت، در نهضت‌هاي کوچک نيز مطرح بوده است. براين‌اساس، جريان فمينيسم درصدد رفع موقعيت فرودست زنان در جامعه و رفع تبعيضي بود که زنان به دليل جنس خود با آن مواجهه بودند.
    آغاز جنبش فمينيستي
    ديدگاه‎هاي مختلفي پيرامون آغاز جنبش فمينيستي مطرح است: عده‎اي هر نوشته‌اي را که در تاريخ در زمينه حقوق زنان نوشته شده، در شمار فعاليت‎هاي فمينيستي به حساب مي‎آورند. اما شايسته نيست که آن نظرات را جزو ديدگاه‎هاي فمينيستي به‌حساب آورد؛ زيرا آن آثار به رويداد و جنبشي واحد و مشخص منتهي نشده است. 
    در جهان غرب، تاريخ فمينيسم با آثاري که در اعتراض به موقعيت زنان منتشر شده‎اند، مشخص مي‌شود. به استثناي چند مورد، چنين آثاري نخستين بار در دهه 1630 ميلادي منتشر شدند و به‌عنوان يک جريان باريک و مستمر، تا 150 سال بعد همچنان ادامه داشت. اما از سال 1780م تاكنون، نوشته‎هاي فمينيستي، بيش از پيش، به صورت يک کوشش مهم دسته‌جمعي درآمده است. تعداد مشارکت‌کنندگان در اين جريان و پهنه انتقادهاي آنان روزبه‎روز گسترده‎تر شده است (ريترز، 1374، ص 464).
    در اواخر قرن هجدهم، جرياني از بحث‎هاي فلسفي با هدف آزادي زنان به تدريج قوت گرفت. در ادامه، و در اواخر قرن نوزدهم واژه «فمينيسم» پديد آمد. پس از آن، در خلال دهه 1890م در فرانسه رواج يافت و به سرعت در اروپا و سپس در آمريکا فراگير شد. پس، عنوان «فمينيست»، از يک رشته مبارزات گوناگوني به وجود آمد که براي آزادي زن در سراسر قرن نوزدهم صورت گرفت و در بسياري موارد، با مبارزاتي براي کسب حق رأي، دسترسي به تحصيل و اشتغال، دستيابي زنان متأهل به حق مالکيت و حضانت فرزندان و لغو قوانين مربوط به فاحشگي زنان، که معيار دوگانه‎اي را در نظر مي‌گرفت، همراه بود. همه اين نهضت‎ها، در باب طبيعت زنان و توانايي‌هاي‎ آنان و ويژگي ستمديدگي ايشان، استدلال‎هايي را مطرح و به صراحت و يا تلويحاً تصويرهايي از بهبود وضع زنان ارائه مي‌کردند(سوزان جیمز، 1382، ص 82؛ اندرو وینست، 1378، ص 248ـ249).
    جنبش فمينيستي سه موج اصلي را پشت‎سر گذاشته است. هريک از اين سه موج، داراي خصوصياتي است.
    موج اول فمينيسم، از اواسط قرن نوزدهم ميلادي آغاز و تا دهه 1930 ميلادي ادامه پيدا کرد (همان، ص92). فمينيسم در اين مرحله، به «جنبش حق رأي» معروف شد؛ زيرا هدف آن در اين مرحله، کسب حقوق مساوي براي زنان، به‌ويژه حق رأي بوده است(فریدمن، 1381، ص 9ـ10).
    موج دوم فمينيسم، همراه با مدتي فترت، به فعاليت‌هايي که در اواخر دهه 60 و دهه 70 قرن بيستم صورت گرفته است، اطلاق مي‌گردد(جین فریدمن، 1381، ص 10؛ جورج ریترز، 1374، ص 101ـ102). آنچه موج دوم را از موج اول فمينيسم متمايز مي‌كند، تأکيد بر نقد فرهنگي و نظريه‌هاي فرهنگي است. در اين مورد، تمام جنبه‌هاي شناختي و نمادين، از جمله زبان، برداشت‌ها و آگاهي‌هاي عمومي، فلسفه، هنر، علم، رفتارهاي اجتماعي و حتي نوع پوشش و مسائل خانواده، نقادي شد. تمامي اين حوزه‌ها عرصه مبارزه فمينيستي قلمداد گرديد(فریدمن، 1381، ص 10؛
    جیمز، 1382، ص 96ـ97؛ هی وود، 1379، ص 411ـ413).
    از نيمه 1970 تا1990 ميلادي، زمينه‎هاي ظهور موج سوم فمينيسم شکل گرفت که بيش از هر چيز، مرهون تحولات نظام سرمايه‌داري، طرح ديدگاه پست‌مدرن و عکس‌العمل‎هاي ناشي از تندروي و يک‌جانبه‌نگري موج دومي‏ها بود. فمينيسم‎هاي موج سوم، مخالف هرگونه شالوده‎گرايي(مبناگرايي) بودند. لازمه ردّ انديشه‎ها و عقايد سنتي درباره جنسيت را پذيرش گونه‎هاي مختلف زنانه در ميان زنان از نژادها، طبقه‎ها، مليت‎ها و گرايش‎هاي مختلف جنسي مي‎دانستند. اين فمينيست‎ها، مروج ديدگاهي درباره آزادي شدند که در آن، به جاي تک‌آرماني، آرمان‎هاي متعدد درباره زنان آزاد شده وجود دارد. به نظر آنان، آزادي به‌منزله تنوع فرصت‎هاي موجود براي ارتباطات جنسي و نقش‎هاي ناظر به جنسيت است(لگنهاوسن، 1383، ص 106؛ وینست، 1378، ص 249ـ252؛ هی وود، 1379، ص 414).
    آغاز الهيات فمينيستي
    با گسترش انديشه‎هاي فمينيستي، فمينيست‌هاي مسيحي نيز نسبت به برخورد تبعيض‌آميز کليسا نسبت به زنان، عکس‌العمل نشان دادند. در اوايل دهه 1960، فمينيست‌ها مسيحي از بين‌بردن تمايزات بين نقش‌هاي زن و مرد را در کليسا آغاز کردند و در اين راه، هويت خود را همچون مردان تعريف کردند. فمينيست‌هاي مسيحي انتصاب به مقام کشيشي را عملي متعالي از نظر روحي، استعداد، هوش و قابليت انگاشتند. بنابراين، دستيابي به اين مقام، كانون حمله آنان قرار گرفت. در اين راه، به دنبال برابري در کليسا بودند. کاترين بليس، ويليام داگلاس، گرترود هاينزلمان و امثال آنها، براي به دست آوردن اين نقش براي زنان تلاش کردند. نقش‌هاي زن و مرد در کليسا را به شکلي قابل لمس در همه ابعاد مورد بررسي قرار دادند(کاسیان، 1388، ج3، ص53ـ68).
    انتصاب زنان به مقام کشيشي، مستلزم توسعه يک الهيات جديد از تفسيرهاي کتاب مقدس بود. والري سيوينگ گلداشتاين(Valerie Saiving Godsteion)، اولين گام را در اين مسير برداشت و الهيات فمينيستي با انتشار مقاله او به نام «موقعيت انسان ـ چشم‎اندازي زنانه» در سال 1960م، به طور رسمي پا به عرصه حيات گذاشت. او در اين مقاله، تفسيرها و تعابير تعليمي کتاب مقدس را براي هريک از دو جنس متفاوت دانسته، معتقد بود كه خداشناسي گذشته جهت‌گيري مردانه داشته و نمايانگر قشر زنان نبوده است و در نتيجه خود دچار انحراف شده است. وي چنين نتيجه مي‌گيرد کرد که با حرکت به سوي جهت‌گيري زنانه، دانش الهيات نيازمند اين است که مجدداً از خود تعريفي منطبق با ديدگاه‌هاي زنانه ارائه دهد.
    اگر حقيقت داشته باشد که جامعه ما از سوي مردانگي به سوي زنانگي در حرکت است، بنابراين الهيات مسيحي بايد برآوردهاي خود از شرايط انساني را مورد تجديدنظر قرار دهد و مقوله گناه و رستگاري را مجدداً تعريف نمايد؛ زيرا يک جامعه زنانه استعدادهاي نهاني خاص خود را براي خير و شر دارد. در اين صورت، الهياتي که تنها مبتني بر تجربيات مردانه باشد، بي‌ربط به نظر مي‌رسد(کاسیان، 1388، ج3، ص 66).
    اين مقاله‎ ملاحظات دوباره مقولات گناه و وارستگي را براي بررسي «نفي خويشتن» توسط زنان لازم مي‌شمرد. به نظر والري سيوينگ، اين وضعيت در جوامعي به زنان القا مي‌شود که تحقق کامل خويش توسط زنان، گناه يا وسوسه گناه تلقي مي‌شود(لوذر، 1377، ص 115ـ116؛ ، 1998، ر.ك: ساکوکی، 1998، ج 3). او در اين مقاله، به دنبال پي‌ريزي دوباره از تعاريف الهيات سنتي از گناه، به‌عنوان مباهات يا ابراز وجود بود تا تمايل زنانه ويژه به عدم رشد(عقب‌افتادگي) يا انکار خود را دربر بگيرد. اين مقاله، به خوبي توانست نشان دهد که چگونه هنجارهاي مردانه و انسانيت غالباً در مطالعات مردمحور فرو ريخته مي‌شوند(مورگان، 1391، ص 392).
    اين مقاله شامل موضوعات اصلي الهيات فمينيستي در مسائل اوليه، همچون خصوصيت و موقعيت اجتماعي هر الهيات، در حاشيه بودن زنان در الهيات مردانه و ويژگي و موقعيت اجتماعي مردسالاري، به‌عنوان ملاک ارزش‎ها و تأثير منفي اين ارزش‎ها بر زنان بوده است(ساشوکی، 1382، ص 185).
    هشت سال بعد (1968م)، اولين اثر اصلي الهيات فمينيستي، يعني کليسا و جنس دوم اثر مري ديلي منتشر شد. اين کتاب، ساختار نظري فمينيستي در کليسا را وارد مرحله جديد کرد. همان‌گونه که از عنوان کتاب برمي‌آيد کليسا و جنس دوم، تا حد زيادي بر روي کتاب جنس دوم سيمون دوبوار فمينيست مشهور مبتني بود. دالي با انتقاداتي که از سوي دوبوار به کليسا وارد مي‌شد، موافق بود. اما برخلاف دوبوار مدعي بود که کليسا مي‌تواند از اين وضعيت نجات يابد. وي ريشه مسئله تبعيض جنسي را در دين مي‌دانست. چند راه‌حل مبتني بر الهيات، به منظور برابري زنان در کليسا پيشنهاد نمود(کاسیان، 1382، ج3، ص 70ـ71).
    پنج سال بعد (1973م)، وي کتاب مهم ديگري به نام فراتر از خداي پدر(Beyond God the Father) را منتشر کرد. در دهه 70 قرن بيستم ميلادي، دو متاله محوري فمينيست، يعني روزماري ردفورد(Rosemary Radford) و لتي راسل(Letty Russell) ظهور کردند. تأثيرات ديلي، روتر و راسل بر الهيات فمينيستي تا دهه 90 قرن بيستم نيز ادامه پيدا کرد(ساکوکی، 1998، ص 621). در همين دهه، مجله کانسيليوم(Concilium) براي ترويج الهيات فمينيستي شروع به کار کرد. اولين کنفرانس در خصوص مباحث الهيات فمينيستي در امريکا تشکيل شد. شوراي جهاني کليساها، کنفرانسي در برلين برپا کرد که موضوع آن سکسيسم به معناي تبعيض بر اساس جنسيت بود(لگنهاوسن، 1383،ص 107ـ108؛ هاك، 1995، ص 54).
    در ادامه، دو تن از فمينيست‌هاي مهم به نام‌هاي ربکا چاپ(Rebecca Chopp) با اثر قدرت سخن گفتن(The Power to Speak) و اليزابت جانسون(Elizabeth Johnson) با اثر او چه‌کسي است؟( She Who is?) ظهور کردند(ساکوکی، 1995، ص 622). هم‌اينك ما شاهد ظهور الهي‏دانان فمينيست و رشد و گسترش آثار آنها در اين زمينه هستيم. از جمله مهم‌ترين آنها، مي‌توان به اليزابت شاسلر فيورنتزا، سالي مک‎فاگ(Sallie McFaue)، دافنه همپسون(Daphne Hampson)، اورسالا کينگ(Ursula King)، ربکا چاپ، اليزابت جانسون اشاره كرد(لوذر، 1377، ص 116ـ125؛ ساشوکی، 1382، ص 184ـ187).
    الهيات فمينيستي، همانند جنبش فمينيستي، سه مرحله را طي کرده است. در مرحله نخست، الهيات فمينيستي همانند جنبش فمينيستي درصدد تعريف خويشتن بود. متألهان فمينيستي، با آگاهي از تبعيض موجود يعني مردسالاري، درصدد مبارزه با آن شدند و خواهان تساوي مرد و زن در کليسا بودند. اين متألهان، هيج تفاوتي بين زن و مرد نمي‌ديدند. آنچه را از تمايزات مشاهده مي‌شد، اثرات محيط و تحصيلات مي‌دانستند. هدف اين متألهان، دستيابي به مقام کشيشي در کليسا همچون مردان بوده است(کاسیان، 1388، ج3، ص64ـ65).
    در مرحله دوم، متألهان فمينيست، همانند همتايان سکولار، درصدد تعريف از جهان برآمدند. فمينيست‌هاي سکولار، تبعيص نسبت به زنان (پدرسالاري و مردسالاري) را داراي منشأ بيولوژيک، جامعه‌شناختي و روان‌شناختي مي‌دانستند. براي فائق آمدن بر اين مسئله، آنان خواهان راه‌حل‌هاي سياسي و اجتماعي، که تمايزات بيولوژيکي را به حداقل برساند و ساختار اجتماعي را از هم بپاشاند، بودند تا بتوانند بر تقدير سنتي زنان غلبه يابند (همان، ص 79). نتيجه اين فعاليت‌ها، منجر به اين شد که استاندارها و مرزهاي ديگر، همه قراردادي و در هر زمان قابل تغيير تلقي شوند. در نتيجه، زنان حق دارند به هر شيوه‌اي که مناسب مي‌دانند، خويشتن و جهان را تعريف کنند (همان). اين تعريف جديد، حق تغيير ارزش‌ها و اصول اخلاقي را نيز در پي مي‌داشت (همان، ص 128).
    متألهان فمينيست نيز در اين مرحله، براي آشکار کردن دلايل پدرسالاري(تبعيض) در کليسا برآمدند. برخي از آنها معتقد بودند که تصور غلط از خدا و کلام مقدس، منشأ پدرسالاري است(همان، ص 79).
    راه‌حلي که اين متألهان براي برون‌رفت از اين وضعيت ارائه مي‌کردند، توسعه يک خداشناسي جامع براي آزادسازي زنان در کليسا بود. متألهان با استناد به تجربيات خود، به‌عنوان معياري براي خداشناسي و تفسير کتاب مقدس، به تفسير دنياي پيرامون خود پرداختند. از نظر آنان آزادي، هدف غايي تاريخ است. مهم‌ترين پيام کتاب مقدس، رهايي از ظلم و ستم است که نقطه اصلي آن رهايي از ظلم و ستم جنسيتي است (همان، ص 80). اين آزادي، که وعده تحقق آن در بهشت موعود داده شده است، با عدالت، صلح و آزادي در كره خاکي محقق‌شدني است (همان، ص102).
    در مرحله سوم، متألهان فمينيست درصدد تعريف خدا برآمدند. مسئله مهم در اين مرحله اين بود كه خداوند مذکر است، يا مؤنث؟ اين مسئله، از آنجا ناشي مي‌شد که مسيحيت نشأت‌گرفته از جوامع مردسالار بود و از جهان‌بيني مردسالارانه دفاع مي‌کرد، استعارهاي مورد استفاده در بيان ديدگاه‌ها به طور سنتي و از روي عادت، به شدت به سمت جنس مذکر تمايل داشت. براين‌اساس، «مذکر بودن خداوند»، يکي از بزرگ‌ترين مشکلات در راه آزادسازي زنان در کليسا محسوب مي‌گرديد (همان، ص 132ـ134). متألهان فمينيست در اين مرحله خواهان تغيير آنها بودند؛ ازآنجاكه سمبل‌هاي سنتي کليسا خداوند را مذکر، پادشاه، آقا و قاضي معرفي مي‌كردند، لازم است به روزرساني شوند تا با آگاهي‌هاي فمينيستي مدرن مطابقت يابند. در نتيجه، بايد علائم و سمبل‌هاي زبان‌شناختي کتاب مقدس، کليسا و همچنين خداوند تغيير يابند (همان، ص136ـ137). در اين زمينه، فمينيست‌ها ابتدا موضوع زبان جهان‌شمول را مطرح كردند و در ادامه، ادعاي خود را گسترش داده و از تجربيات زنان به‌عنوان معيار براي روش‌هاي تفسير کتاب مقدس استفاده کردند. در حقيقت، تجربه زنانه را هم عرض مرجعيت قرار دادند و داراي حجيت دانستند(همان، ص 140).
    در اين مرحله، الهيات فمينيستي بر سري‌گرايي تأكيد کرد که بر اساس آن، کمال دروني از طريق درک آگاهي جديد امکان‌پذير است. در نتيجه، همة تلاش فمينيست‌ها اين بود که به هوشياري و انسانيت جديد دست يابند و خواستار ورود به قلمرو «خدا با ما» بودند. اين را از طريق آزادسازي مظلومان و طلوع عصر جديد و فرارسيدن پادشاهي خداوند مي‌خواستند(همان، ص 147).
    حاصل اينکه، الهيات فمينيستي در ابتدا با تأکيد بر عناصر انتقادي شروع به فعاليت کرد، اما در ادامه، عناصري ساختاري و ايجابي نيز به آن افزوده شد. در نهايت، به شاخه‎هاي متنوعي چون الهيات زنانه و الهيات الهه‎اي و امثال آن تقسيم شده است(ساشوکی، 1382، ص 188).
    ويژگي‎هاي الهيات فمينيستي
    1. انتقادي بودن
    از ويژگي‎هاي اصلي الهيات فمينيستي، انتقادي بودن آن است. هنگامي که فمينيست‎ها به دو هزار سال تاريخ مسيحيت و حتي به دوران پيش از آن يعني تاريخ قوم يهود، نظر مي‌اندازند، چيزهايي متفاوت از آنچه تاکنون ديده‌اند، مشاهده مي‌کنند. از نظر آنان، وجه مشخصه کل تاريخ سنت مسيحي-يهودي، ناديده گرفتن زنان و به انقياد و تحت سيطره بودن آنان توسط مردان بوده است. بسياري از فمينيست‎ها صرفاً مشاهده‌گر تاريخي از خشونت عليه زنان هستند که در آن، نه‌تنها تساوي آنان با مردان، بلکه انسانيت آنان نيز نفي شده است. قسمت‎هايي از عهد جديد، که زنان را از سخن گفتن در کليسا بازمي‌دارد و در سلسله‌مراتب هستي‌شان، وجود زن را پس از مرد قرار مي‌دهد، و برخي از آباي کليسا، که زنان را «مردان ناقص» خوانده‏اند و آنها را به دليل گناهان مردان سرزنش کرده‎اند، همگي مورد اعتراض فمينيست‎ها واقع شده‎اند(پرس، 1995، ص 221ـ222). آنها در لحظات «تاريخ مقدس» چيزي به نام تقدس مشاهده نمي‎کنند. هنگامي که زنان با اين آگاهي فمينيستي به سنت مسيحي مي‎نگرند، جهاني اجتماعي و نمادين در درون و برونشان فرو مي‎ريزد. آنها در محيطي ظاهراً آشنا، خود را عميقاً بيگانه مي‎يابند.
    رويکرد متألهان فمينيست در نقدي که بر سنت مسيحي ارائه مي‌دهند، جنبه ديالکتيکي دارد؛ يعني متضمن ابعاد مثبت و منفي است: بُعد منفي آن، شامل افشا و محکوم‎سازي مذکرمداري، مردسالاري و زن‌ستيزي است که از نظر آنان عميقاً در تاروپود مسيحيت و فرهنگ غرب تنيده شده است. مقصود از «مذکرمداري»، جهان‎بيني‎اي است که در آن مردان صاحب هرگونه عزت، فضيلت و قدرت هستند. در مقابل، زنان موجوداتي کهتر، ناقص، کمتر از انسان و در رابطه با هنجار مرد بودن، بيگانه‎ محسوب مي‌شوند.
    بُعد مثبت رويکرد انتقادي فمينيستي نسبت به سنت مسيحي، احياي خاطره گمشده زنان در اين سنت است. مورخان فمينيستِ تاريخ کليسا، تلاش کرده‎اند تا شرح زندگي زنان بزرگ ايمان را در سنت و تاريخ مسيحيت، از محاق فراموشي خارج کنند و آن را به وسيله‎اي براي غلبه بر نظام طبقاتي مردسالاري تبديل سازند(گرانز، 1992، ص 228ـ229؛ سو مورگان، 1391، ص 379ـ380).
    2. تأکيد بر موقعيت اجتماعي تفکر
    الهيات فمينيستي بر مفروضات فرهنگي و اجتماعي تأكيد دارد که بر هر انديشه الهياتي تأثير دارد و به‌مثابه امور مطلق، وارد نظام الهياتي مي‌شوند. در پاسخ به چنين نظام‌هاي الهياتي، هرمنوتيک سوءظنر(براي توضيح Hermeneutics of Suspicion ر.ك: واعظی، 1388، ص 358) فمينيستي، در جست‌وجوي معيارها و گرايش‌هاي پنهان موجود در متون ديني برمي‌آيد(ساشوکی، 1382، ص 183ـ184) و با آشکار کردن ساختارهاي قديمي اقتدار، اموري را روشنگر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داند که آشکارا جزء عناصر حاشيه‌اي و اصالتاً غيرحجيت‌دار سنت هستند.
    الهيات فمينيستي، بر اساس همين ويژگي و با توجه به انتقادي که نسبت به سنت مسيحي در رابطه با مذکرمداري دارد، تأکيد مي‌کند که مذکرمداري از نظر اجتماعي در مردسالاري آشکار شده است. دامنة اين مردسالاري، فقط به اطاعت زنان از مردان خلاصه نمي‌شود، بلکه اين امر شامل کل ساختار پدرسالارانه حاکم بر جامعه است؛ يعني حاکميت اشراف‌زادگان بر زيردستان، اربابان بر بردگان، پادشاهان بر رعايا و حکمرانان نژادپرست بر ملت‌هاي تحت استعمار. بنابراين، مردسالاري در همه شکل‎هاي سلطه ـ انقياد و در همة سلسله‌مراتب قدرت و استيلا ديده مي‎شود. از ديدگاه متألهان فمينيست، سنت کليسا نيز از تأثير اين فرهنگ مردسالارانه مصون نمانده است و بايد بازنگري و پالايش شود(گرانز، 1992، ص 228).
    3. تأکيد بر تجربه زنان (جنسيت)
    از نظر متألهان فمينيستي، مطالعات الهياتي و ديني سنتي، مستقيماً تحت تأثير هويت جنسيتي، يا جنسي مردمحور قرار دارد و به غلط آنچه را که تنها تجارب مردان است، عموميت مي‌دهد. بي‌شك روش‌شناسي مردمحور، گرفتار تبييني تحريف شده از واقعيت ديني است؛ زيرا اين روش نقصان‌هاي جدي‌اي را در مراحل اوليه مشاهده، گردآوردي و فهم داده‌ها به وجود مي‌آورد. اين امر به نوبه خود، نقص‌هاي اساسي را در سطح مدل‌سازي و نظريه‌پردازي به بار مي‌آورد.
    فمينيست‌ها براي اينکه تجارب خود را معتبر و اَشکالي داراي حجت از معرفت ديني نشان دهند و ماهيت جانبدارانه الگوهاي نظري غالب را اصلاح کنند، خواستار جهت‌گيري مجدد بنيادين مطالعات دين از طريق گنجاندن «تجربه زنان» در تمامي جنبه‌هاي ديني و الهياتي شدند(هاك، 1992، ص 119؛ مورگان، 1391، ص 392ـ393).
    تمامي متألهان فمينيست اتفاق‌نظر دارند که تجربه زنان، آن‌گونه که فمينيست‎ها تعريف مي‌کنند، بايد محور انديشه‎پردازي الهياتي باشد. الهيات بايد سؤالات مطرح از سوي فرهنگ معاصر را، که برآمده از تجربه رشديابنده و سؤال‌برانگيزي است که زنان در کليسا با آنها روبه‌رو هستند، با پاسخ‎هايي که مکاشفه فراهم مي‎آورد، پاسخ دهند و شکل اين سؤال‎ها را نيز بايد چارچوب فرهنگي معين ‎کند. بنابراين، از نظر فمينيست‎ها، تجربه منحصر به فرد زنان به‌مثابه جنس دوم و نيمه ِ تحت ستم انسانيت، بايد در تدوين نظام الهياتي نقش تعيين‌کننده داشته باشد.
    در چند دهه اخير، محور قرار گرفتن تجربه زنان، در همه شکل‌هاي تاريخي، معاصر و واقعيت مادي، ملموس و روزانه خود، به‌عنوان افق تفسيري ذاتي رويکرد فمينيستي عمل کرده است. تجربه زنان، به‌عنوان منبع اصلي معنا و يک اصل اوليه انتقادي، هم موضوع کاوش‌هاي ديني و هم روش تحقيق آن را متحول ساخته است(مورگان، 1391، ص 393ـ394). در اين زمينه، فمينيست‌هاي افراطي معتقدند: سنت کتاب‌‌ مقدس به نحو اجتناب‌ناپذير، مردسالارانه است و صورت‌هاي ديني جديد را بايد در بيرون از کليسا جست‌وجو نمود. از ديد آنان، نقطه شروع را بايد تجربه‌هاي متمايز زنان همچون خواهر بودن، مادر بودن و بارداري و نيز تجربه‌هايي مانند شهود، عواطف، بدن و هماهنگي با طبيعت، که در يک فرهنگ مردسالارانه، تجربه‌هاي درجه دوم و نازل تلقي مي‌شدند، قرار داد. در اين زمينه، برخي فمينيست‌هاي افراطي، آيين‌هاي ديني جديدي را براي زنان پديد آورده‌اند، ديگران از اسطورهاي «الهه» و «مادر زمين» در فرهنگ‌هاي اوليه استفاده کرده‌اند تا نمادهاي مؤنث را براي الوهيت فراهم سازند(باربور، 1392، ص 349).
    الهي‏دانان فمينيست، نه‌تنها در اشاره به انسان‎ها، بلکه در اشاره به خداوند نيز عمدتاً از بياني که در آن جنسيت لحاظ شده، استفاده مي‎کند(جیمز، 1382، ص 84).
    الهيات فمينيستي و آموزه‌هاي مسيحي
    با توجه به ويژگي‎هايي که متألهان فمينيستي بر آن تأکيد دارند، تغيير و تحول در آموزه‎هاي مسيحي، امري اجتناب‌ناپذير است. آنان معتقدند که با در نظرگرفتن تاريخچه تأثير ستمگرانه آموزه‎ها و نمادهاي مسيحي، بدون نفي اساسي و تعبير و تفسير مجدد آموزه‎ها، نمي‎توان آنها را مورد استفاده مجدد قرار داد. به همين دليل، ما شاهد تغيير و تحول و تفسيرهاي گوناگوني از آموزه‎هاي مسيحي از سوي الهي‎دانان فمينيست هستيم.
    1. کتاب‌ مقدس
    ازآنجاکه کتاب‌ مقدس تنها (بر اساس ديدگاه پروتستان‎ها)، يا يکي از اصلي‌ترين (بر اساس ديدگاه کاتوليک‎ها و ارتدوکس‎ها) منابع الهيات مسيحي محسوب مي‎شود، طبيعي است که الهي‎دانان فمينيست نسبت به آن حساسيت فراوان داشته باشند. متألهان فمينيست، بر اين امر اتفاق‌نظر دارند که تنها کتاب‌ مقدس را نمي‌توان معيار غايي حجيت براي الهيات در نظر گرفت؛ زيرا به اين دليل در کتاب‌ مقدس مي‎توان تأثيرات مردسالاري را مشاهده کرد كه اولاً، اين کتاب توسط مردان نوشته شده است. ثانياً، انديشه حاکم بر آن پدرسالارانه است. ثالثاً، دستبردها و تحريفاتي در طي قرون گذشته در محتواي آن به عمل آمده است. از جملة آن، تغيير بعضي از اسماء و ضمائر مؤنث به اسماء و ضمائر مذکر، که خود حاکي از روح زن‎ستيزي حاکم بر رهبران کليسايي دارد(کونگ، 1384 ص 66).
    به علاوه، از نظر اين متألهان، مکاشفه الهي فرايند مستمر است، نمي‌توان آن را رخدادي صرفاً مربوط به گذشته دانست. اين ماهيت مکاشفه، حتي اگر برخي رخدادهايي تاريخي همانند زندگي عيسي مسيح را پارادايم مکاشفه بدانيم، باز به قدرت خود باقي است. از نظر آنان، اگر الهيات بخواهد براي زنان قابل پذيرش باشد و موجب رهايي مردان گردد، بايد تجربه زنان را به‌منزله مکاشفه‎اي الهي بپذيرد و آن را تا حد خاستگاه اصلي و هنجار غايي الهيات مسيحي ارتقابخشد. آگاهي فمينيستي، بايد مجرايي براي مکاشفه نخستين محسوب شود که ساير مکاشفه‎ها بر اساس آن ارزيابي شوند(گرانز، 1992، ص 231).
    2. خدا
    يکي از آموزه‎هايي که الهي‎دانان فمينيست بر بازنگري و دگرگوني مفهوم آن تأکيد دارند، آموزه خداست. ايشان بر اين باورند که آموزه خدا، به‌عنوان محوري‎ترين آموزه در الهيات مسيحي و مؤثرترين مسئله در تبعيض و نابرابري‎هاي است که در طول تاريخ مسيحيت بر زنان روا داشته شده است؛ زيرا پدرسالاري حاکم بر الهيات و کليساي مسيحي، ريشه در آموزه خدا دارد. ايشان با نفي مذکر بودن خدا، که در الهيات مسيحي بر آن تأکيد مي‌شود، بنا نهادن مسيحيتي دارند که نظام‌هاي سلطه را مردود دانسته و خواهان ترويج و اشاعه بشريت کامل، براي زنان مي‎باشند.
    خداوند انسان‎ها(زن‎ و مرد) را هم‎تراز آفريده است. ويژگي پدرسالارانه حاکم بر تفاسير کتاب‌ مقدس، نظر معتبر خداوند را منعکس نکرده است، بلکه بيشتر حاکي از اين است که مردان در نوشتن کتاب‌ مقدس دخيل بوده‎اند. دليلي ندارد که خدا به‌عنوان پدر (مرد)، تصور شود؛ زيرا نص صريح کتاب‌ مقدس بيانگر اين است که همة انسان‎ها به صورت خدا آفريده شده‎اند. تلقي خداوند به‌عنوان «پدر» موجب ايجاد تقويت مسيحيت مردانه گرديده است و عملاً زنان را از دستيابي به نوعي معنويت زنانه مبتني بر احترام و عزت نفس محروم نموده است. در اين زمينه، فمينيست‌ها درصدد برآمدند تا نمادهاي موجود براي خدا را تعديل و اصلاح کنند. ازاين‌رو، به دنبال مجموعه‌اي از تصاوير متکثر فراگير مثل لفظ دوست بوده‌اند؛ تصاويري که تجارب هر دو جنس مؤنث و مذکر را بازتاب دهند(سو مورگان، 1391، ص 395ـ396؛ پرس، 1995، ص 223ـ224).
    نبايد رابطه انسان و خداوند به گونه‎اي باشد که در آن، براي خداوند جنبة شيئت و عينيت در نظر گرفته شود. در آيين مسيحيت، زماني كه سخن از پدر و و روح‎القدس است، نه‌تنها به خداوند نسبت شيئيت و عينيت داده مي‎شود، بلکه ويژگي مذکر به او داده مي‎شود. بايد تلقي انسان از خداوند به‌عنوان «تو» تغيير يابد. براي تحقق اين امر، بايد بت‎هايي که تجلي وجود را دربرگرفته‎اند، شکسته شوند، تا وجود مطلق خداوند تجلي يابد. براين‌اساس، براي شيئيت‎زدايي از خداوند، بايد شکستن بت پدرسالاري به‌عنوان هدف اصلي جنبش زمانه تعريف شود. زنان بايد براي دستيابي به رهايي، به هويتي از خود دست يابند که بر اساس «ديگري» تعريف نشده باشد.
    در همين زمينه، متألهان فمينيست استفاده از واژه‎هاي و ضماير مذکر براي خداوند را مورد اعتراض قرار دادند(مک گراث، 1384، ص 222؛ جو ویور، 1381، ص 410)، آنان مدعي هستند روشي که مؤمنان با آن دربارة خدا سخن مي‌گويند، شيوه‎اي را که در آن جنسيت در جامعه تصور و الگو قرار مي‌گيرد، تحت تأثير قرار مي‌دهد. در متون و سنت‎هاي مسيحي، خدا وجود مطلقي است که جهان را خلق کرده و بر آن حکومت مي‌کند. اين چهرة قدرتمند و متعالي، با خصوصيات دانايي مطلق، معمولاً با زبان مذکر بيان مي‌شود و در جهان با کارهاي «مردانه» نظير پدري، پادشاهي، قضاوت و جنگاوري سروکار دارد. ارتباط بين قدرت الهي و اقتدار مذکر، در داستان‌هاي کتاب‌ مقدس آمده است. مانند خلقت حوا از دنده چپ آدم، که زنان را ذاتاً پست‎تر از مردان و نيازمند به هدايت آنان نشان مي‎دهد. حتي در جوامع بت‎پرست قديم، خصوصيات الهي نظير قدرت، عقل و استعداد حکمراني، به مردان نسبت داده مي‌شد. درحالي‌که خصوصيات انساني نظير ضعف، عاطفه و نيازمندي به راهنمايي از خصوصيات زنانه شمرده مي‌شده است. زبان خداي مذکر، با مطرح کردن وحدت بين مرد بودن و الوهيت، ساختارهايي را تأييد و اجرا مي‌کند که زنان را تحقير مي‌کند و عليه آنان تبعيض قائل مي‌شوند. زبان منحصراً مذکر خدا نيز درک ناشدني بودن شخصيت خدا را به مفهومي واحد تنزل مي‌دهد. ازاين‌رو، بايد در شيوة سخن گفتن دربارة خدا تجديدنظر شود. هم زبان خدا و هم زبان کليسا بايد شمول بيشتري يابد و ارزش و اعتبار زنان را در خلقت بيشتر نشان دهد. استفاده از تصويرها و ساير کنايه‎ها دربارة خدا، نظير حکمت الهي، مادر و محبوب، مي‎تواند به رواج مجدد راز بودن خدا کمک کند و آن را از قيد و بندهاي زبان انساني برهاند. اين امر، مي‎تواند بنياني براي اصلاح تبعيض‌آميز اجتماعي باشد(جو ویور، 1381، ص 410ـ411). در اين زمينه، عده‌اي از فمينيست‌ها، خدا را با عنوان ضمير مؤنث «She» مورد خطاب قرار مي‌دادند. بدين‌ترتيب، آنان درصدد نامگذاري مجدد امر قدسي برآمدند تا نه‌تنها نمادهاي مردمحور را به چالش بکشند، بلکه مفاهيم مردسالارانه امر قدسي را نيز به طور اساسي دگرگون کنند. سلي مک‌فاگ، در کتاب الگوهاي خدا: الهيات براي عصر بوم‌شناختي، هسته‌اي، خداي متعالي سلسله‌مراتبي، مردسالاري را رد مي‌کند و به جاي آن، خدايي حلولي را جايگزين مي‌کند که مشتاقانه درگير بهزيستي تمام موجودات عالم است(سو مورگان، 1391، ص396ـ398).
    خداي پدر، به نوعي استمرار ايدئولوژي پدرسالارانه از دنيا به آخرت محسوب مي‌شود. آنان همچنين به واژه «الهيات»، اعتراض داشته، آن را لفظي مذکر مي‌دانند؛ زيرا اين واژه، مرکب از دو واژه يوناني«خداي مذکر» و «کلمه» است. ازاين‎رو، الهيات، به معناي سخن گفتن دربارة خداي مذکر است. در مقابل فمينيست‎ها پيشنهاد کرده‎اند که به جاي آن، واژه «Thealogy» که از «Thea» يعني «الاهه» و به خدا مؤنث اطلاق مي‎شود، به کار رود.
    برخي از متألهان فمينيست، فراتر رفته و «ايده الوهيت» زنانه را مطرح کرده‎اند؛ يعني زنان الوهيت را بر مبناي تصورات زنانه خويش درک کنند. از رويکردهاي جديد که از سوي فمينيست‎ها در حوزة الهيات مطرح شده است، ايده زنانه شدن دين است. در اين ديدگاه، خداوند بيش از اينکه به‌عنوان جبار و قهار ديده شود، به صورت مظهر عشق و مهرباني ديده مي‎شود. در اين ديدگاه، خداوند براي انسان حکم مادر، دوست و معشوق دارد و موجودي دوست‌داشتني و حامي آرامش‌بخش است.
    3. عيسي مسيح
    يکي از بزرگ‌ترين مسائلي که الهيات فمينيست پس از مسئله خدا با آن روبه‎روست، مسئله مسيح (خداي پسر) است. سؤالي که ذهن الهي‎دانان فمينيست‎ را به خود مشغول داشته اين است که عيسي مسيح، به‌عنوان تجلي انساني خداوند، چرا کالبد مردانه به خود گرفته است؟ آيا اين امري استعاري و سمبليک است؟ يا واقعيتي انکارناپذير است؟ اگر استعاري و سمبليک است، چه هدف و واقعيتي در وراي آن نهفته است؟ اگر واقعي است، چرا خداوند کالبد زنانه به خود نگرفته است؟ آيا اين نشان از ضعف و نقص زن دارد؟ سؤالاتي از اين دست، الاهي‌دانان را به خود مشغول داشته است. اين سؤالات به صورت کلي، مي‌توان در سه حيطه جنسيت مسيح، ايده مسيح در مورد زنان و رستاخيز او دسته‌بندي کرد.
    اولين مسئله‎اي که در ارتباط با مسيح، ذهن فمينيست‎ها را به خود مشغول کرده است، مسئله جنسيت مسيح است. مسيح خداست يا پيامبر؟ اگر خداست، چگونه جنسيت بر او، که يک امر فراطبيعي است، قابل اطلاق است؟ اگر او تجلي خداوند است، چرا خداوند در جسم مذکر و مردانه حلول کرده است؟ اين قبيل سؤالات مهم‎ترين سؤالات در زمينة جنسيت مسيح براي الهي‎دانان مسيحي است.
    در الهيات فمينيستي، پذيرش مسيح با کالبدي مردانه و مذکر براي تجسد و حلول خداوند، امري دشوار و محال است؛ زيرا مسيح به‌عنوان شخص دوم تثليث، اعتقاد مردسالاري و حاکميت مردان بر زنان را تقويت مي‌کند و موجب تقدس ذاتي مردان مي‌گردد. از سوي ديگر، مسيح يک مرد کامل است. يک انسان کمال يافته، انساني بدون عيب که نيروي اصلي رهايي‎بخش انسانيت است. چنين فردي، نمي‌تواند زن باشد؛ چراکه زن به دليل فقدان معصوميت و نيروي جسمي، از ظرافت‎هاي روحي اندکي برخوردار، پس نمي‎تواند تصور خداوند را نشان دهند(رادفورد روتر، 1993، ص 96ـ97).
    برخي نيز معتقدند: حتي اگر در مورد مسيح گفته شود که مسئله مذکر و مؤنث بودن وجود ندارد، باز هم تصوير مسيح تصويري مذکر است(آن لوذر، 1377، ص 126). برهمين‌اساس، تصوير مسيح مذکر به‌عنوان خدا، که داراي الوهيت است، نفي شده و تقدس الهي در مورد مسيح انکار و تکذيب مي‌شود(هاك، 1995، ص 162ـ163).
    اما جنبه انساني مسيح از سوي فمينيست‎ها مورد تأييد قرار گرفته است. نويسندگان فمينيست معتقدند که مرد بودن مسيح، جنبه‎اي اتفاقي از هويت اوست؛ همان‎گونه که يهودي بودن عيسي، يا زباني که با آن صحبت مي‌کرد، يا کاري که انجام مي‌داده است، جنبه اتفاقي هويت اوست. اين امور، جنبه‎هايي اتفاقي از واقعيت تاريخي اوست، نه جنبة ضروري از هويت او. ازاين‌رو، اين امور نمي‎تواند اساس سلطه مردان بر زنان باشد. همان‌گونه که نمي‎تواند بيانگر سلطه يهوديان بر غيريهوديان باشد (همان، ص 224). عيسي مسيح، نمونة اعلاي‎ انسانيت حقيقي است؛ يعني نمونة اعلاي انسانيتي که از شرارت الگوهاي فکري و رفتاري مردسالارانه رهايي يافته است(گرانز، 1992، ص 233).
    عمده‎ترين حوزة فعاليت فمينيستي در احياي تاريخي ارزش زنان، حول محور عيسي مسيح، رفتار و گفتار او شکل گرفته است. آنان بر اين باورند که مسيح و يک نسل پس از او هم در تعاليم‎شان، در نظام حقوقي، و حتي در معيارهاي اساسي و بنيادين فرهنگي، به زنان توجه داشته، آنان را واجد هويت جامعه انساني مشترک مي‎دانند. عيسي، تعليم عدالت و صلح براي همه مي‌داد. برهمين‌اساس، او زنان را در جمع طرف‌دارانش و دوستانش پذيرفت و زنان جزو اولين شاهدان او بودند(پرس، 1995، ص 225). آنان در اين رابطه، به رفتار متفاوت عيسي با زناني که با او در ارتباط بوده‎اند، اين سؤال را طرح مي‌کنند که چطور عيسي با آنان به‌عنوان انسان رفتار مي‌کرد(جو ویور، 1381، ص 409). در مرگ عيسي هم زنان داراي جايگاه مناسبي هستند؛ زيرا اولين شاهدان رستاخيز مسيح و ظهور روح‌القدس نيز بر زنان و مردان يکسان بوده است(پرس، 1995، ص 225). آنان معتقدند: حتي پس از مرگ مسيح هم، زنان جايگاه برجسته‎اي در هدايت و حتي رستگاري داشته‎اند و انجام غسل تعميد، که شامل مرد و زن مي‎شده است، مراسمي براي ورود و عضويت در جامعه کليسا بوده است. بنابراين، زنان اعضاي کاملي در جامعه محسوب مي‎شدند و داراي وظايف و حقوق برابر با مردان بوده‎اند.
    فمينيست‎ها در رابطه با رستاخيز مسيح، مسائل مختلفي مطرح مي‎کنند. رستاخيز در الهيات مسيحي، با مسئلة نجات و رستگاري در دنياي ديگر (معاد) پيوند دارد. رستگاري در الهيات مسيحي، به معناي تغيير حالت و موقعيت در پيشگاه خداوند، بر اثر به صليب رفتن عيسي و رستاخيز دوباره اوست. اما فمينيست‌ها از رستگاري احتراز دارند و به جاي آن، بر «آزادي‌بخشي» تأکيد مي‌کنند. «آزادي» به معناي تغيير سيستم اجتماعي- نمادين فرهنگ انسان از انحصارات مردسالارانه، به جوامع در سعادت و رفاه کامل نوين مي‎باشد(ساكوكي، 1998، 623).
    براين‎اساس، آزادي‌بخشي هم هدف و هم مسير زندگي مسيحي است. در نتيجه، آنان سعادت را در همين جهان پي مي‎گيرند(ساشوکی، 1382، ص 191ـ192).
    متألهان فمينيست، همگام با الهيات مسيحي از پايان جهان سخن به ميان مي‌آورند؛ اما پاياني که بيشتر به واسطه زوال بشر رخ مي‌دهد تا حکم الهي. از ديدگاه فمينيست‎ها، مراد از «آخرالزمان» که با معاد همراه است، در واقعه فاجعه‎اي طبيعي است که در اثر جنگل‎زدايي، کاهش لايه اُزن، آلودگي هوا، خاک، آب و انقراض سريع انواع و گونه‌هاي موجودات رخ خواهد داد. برهمين‌اساس، فمينيست‎ها با تغيير و جايگزيني اکولوژي و محيط‎شناسي، به جاي معادشناسي، ديدگاه معادشناسي مبني بر لزوم چشم‎پوشي از دنيا، به نفع جهان آخرت را رد کرده، و در مقابل، بر تعامل و ترابط بين افراد و اجتماع براي تحقق بخشيدن جوامع سالم و مرفه مسئوليت‎پذير، عادل و با ثبات تأکيد مي‌کنند(ساكوكي، 1998، ص 624).
    4. گناه نخستين
    مسئلة گناه نخستين، يکي ديگر از مسائل مهم و تأثيرگذار در جنبش فمينيستي محسوب مي‎شود كه موجب اعتراض فمينيست‎ها شده است. در الهيات مسيحي بر اساس کتاب‌ مقدس، عامل اصلي گناه نخستين انسان (آدم)، که موجب هبوط انسان از عالم بالا به عالم ماده شده، زن (حوا) است. زن توسط مار اغوا شد و مرد (آدم) توسط زن (حوا) اغوا شد. در نتيجه، آن ‎دو به زمين سقوط کردند. بنابراين، در کتاب ‎مقدس زن اغواگر مرد و موجب دور شدن او از بهشت عدن و سختي‎هاي اوست. علاوه بر اين، حوا به علت اين اغواگري دچار مجازت‎هاي سنگيني چون درد زايمان، اشتياق به همسر و حکمراني مرد بر زن شده است(پیدایش 3: 1ـ24).
    آموزه گناه با اين ريشه‎هاي الهياتي، يکي از اصلي‎ترين محورهاي اعتراض فمينيست‎ها واقع شده است. آنها آيات در اين زمينه را نفي كرده، آن را افسانه‎هايي مي‎دانند که توسط مردان براي آنکه زنان را عامل شرّ معرفي کنند، بيان شده است. آنان معتقدند: اين آيات از اساسي‎ترين منابع تقويت و تأکيد حاکميت مرد بر زن بوده است. الهي‌دانان فمينيست برداشت سنتي از گناه نخستين را موجب به غارت رفتن توان و انرژي زنان و تعدي و آزار نظام‎مند مردان به آنان، به اضافه انداختن گناه اين تعدي‏ به دوش خود زنان مي‌دانند(ساشوکی، 1382، ص 185). اين متألهان، با تمسک به بخش‎هايي از کتاب‌ مقدس همچون «پس خدا آدم را به صورت خود آفريد. او را به صورت خود آفريد. ايشان را نر و ماده آفريد»(پیدایش 1: 27)، ادعا مي‎کنند كه اين آيات، خلقت زن را پس از مرد مي‌داند و به نابرابري زن و مرد هيچ اشاره‎اي ندارد. اختلافات جنسي نيز مدنظر خداوند نبوده، بلکه مرد و زن، هر دو به صورت خدا آفريده شده‎اند. براين‌اساس، آنها به برابري انسان‎ها در خلقت معتقدند و اين آيات را دليلي بر حقانيت دين مسيح و دليلي براي تعاليم اوليه مسيح در اين زمينه مي‎دانند. آياتي که دلالت به وابسته بودن خلقت زن (حوا) به مرد (آدم) دارد و يا در مورد آياتي که هبوط انسان را به علت اشتباه زن مي‎دانند، و امثال آن را، داراي زباني سمبليک و استعاري هستند كه بايد اين آيات را در کنار آيات نخست، که دلالت بر برابري دارند، قرار داد و آنها را درك کرد.
    اين گروه از متألهان همچنين به آيات 26ـ28 باب سوم نامه پولس، به غلاطيان تمسک مي‏کنند که در آن، زنان با مردان تفاوتي ندارند و هر دو در مسيح يکي مي‌باشند. بر اساس اين آيات، حاکميت مرد و هر نوع حاکميت مردانه، خطا و گناه محسوب مي‌شود. ديگر به‎ حوا نبايد به چشم يک گناه و شرّ نگاه کرد. همچنين تولد کودک و مادري، وظيفه‎اي است که خلقت بر عهده آن نهاده است. اين مسئله هرگز مجازاتي الهي براي زن محسوب نمي‌شود. از نظر آنها گناه نخستين، موجب قطع رابطه با خدا، با ديگران و با طبيعت و با خود زندگي گرديد و «نجات» نيز به معناي بازآفريني اين‌ ارتباطات از هم گسسته است(پرس، 1995، ص 224ـ225).
    الهي‎دانان فمينيست، با تمسک به رفتار و گفتار عيسي مسيح، بر اين باورند که عيسي مسيح جامعه متفاوتي را نسبت به فرهنگ پدرسالاري يهودي تشکيل داده است. اين جامعه، بيشتر مساوات‌طلبانه و کمتر از فرهنگ يهودي زمانه خود، داراي سلسله‌مراتبي بوده است. مسيح اگرچه مستقيماً پدرسالاري يهودي را به چالش نکشيد، اما در کل بر مباني برابري زن و مرد تأکيد فراوان داشته است. عيسي زنان را به شاگردي فرامي‎خواند و ظاهراً فهم خاصي از زندگي آنان داشت و با اعتبار و ارزش فوق‎العاده‎اي با آنان رفتار مي‌کرد و در اولين رستاخيزش بر زنان ظاهر شد(جو ویور، 1381، ص 409).
    5. کليسا
    کليسا، يکي ديگر از آموزه‎هايي است که متألهان فمينيست خواهان بازخواني آن و تغييراتي در آن هستند. فمينيست‎هايي چون اليزابت شوسلر فيورنزا مدعي‎ هستند از زماني که نظام سلسله‎مراتبي کليسا رشد کرد، سوگيري و تبعيض بر عليه زنان نهادينه شد و به بحث‎هاي بعدي ناظر به الهيات تسري يافت(لگنهاوسن، 1383، ص 108).
    از ديگر مسائل برجسته‎اي که فمينيست‎ها دنبال مي‏کنند، مسئله انتصاب زنان به مقامات روحاني است که چالشي مستمر در کليسا به راه انداخته است. انکار مقام روحاني زنان، توسط اصحاب کليسا بر اين انديشه استوار است که کشيش تجسم مسيح است. بنابراين، بايد به لحاظ جسمي شبيه او باشد. آنها در اين زمينه تمسک به «سنت» مي‌کنند(جو ویور، 1381، ص 411). ازاين‌رو، فمينيست‌ها پرسش‎هايي درباره اعتبار سنت و روش‎هايي که سنت براي تقويت ساختارهاي قدرت کليسا به کاربرد، مطرح کرده‌اند. بنابراين، اين مسئله چالش‌هايي را درباره مرجعيت و اعتبار کتاب‌ مقدس، نقش سنت، پذيرش رهبري کليسا و نياز به نگرش‎هاي جديد نسبت به زنان به وجود آورد(همان، ص 412).
    آنان در بيان نقش کليساي مسيحي در تقويت و مشروعيت‌بخشي به نظام پدرسالاري، کليسا را مسئول غصب تمامي حقوق فردي و اجتماعي زنان، به نفع مردان معرفي كرده، که فرصت‌هاي آموزش، تحصيل و قضاوت را از آنان سلب کرده است.
    نقد و بررسي
    نقد و بررسي دقيق انديشه‌هاي الهيات فمينيستي، در هريک از بخش‌هاي آن، مجالي گسترده مي‌طلبد که در حوصله اين نوشتار نيست. اما در يک نگاه کلي و اجمالي، مي‌توان آن ‌را از جهات گوناگون در بوته نقد قرار داد. پيش از بيان اين نکات کلي، لازم است به چند نکته اشاره شود:
    الف. آنچه به‌عنوان نقد بيان مي‌شود، به معناي توجيح يا ناديده گرفتن ظلم و ستم و اجحافي نيست که از سوي کليسا نسبت به زنان در طول تاريخ روا شده است.
    ب. برخي مسائل، کلي و فراديني است که نسبت به انديشه‌هاي فمينيستي مطرح است. در نتيجه، صحت يا سقم درون‌ديني الهيات فمينيستي، سخن ديگري است که مربوط به انديشمندان و متألهان مسيحي است که بايد صحت و يا عدم صحت آن را بيان کنند. در نتيجه، ما درصدد نقد و بررسي درون‌ديني اين مباحث نخواهيم بود.
    ملاحظاتي که درمورد الهيات فمينيستي مطرح است به قرار ذيل مي‌باشد.
    1. مباني غيرقابل پذيرش
    يکي از انتقادات جدي به الهيات فمينيستي، ابتناء آن بر مباني نادرست چون اومانيسم، نسبيت‌گرايي، فردگرايي و در نهايت ليبراليسم است. هريک از اين اصول، دچار اشکالات متعددي است که در بسياري از نوشته‌ها به آنها پرداخته شده است(ر.ك: جيمز، 1382، ص 181ـ218؛ زیبایی نژاد، سبحانی، 1388، ص 36-51؛ عشاقی اصفهانی، 1384، ص 93-139؛ مک اینتایر و والز، 1385؛ ساندل، 1374).
    2. پيامدهاي غيرقابل پذيرش
    الهيات فمينيستي، همچون جنبش فمينيستي، داراي آرمان تساوي‌خواهانه است؛ يعني جامعه مطلوب از نگاه آنان، جامعه‌اي است که تفاوت نقش‌ها و کارکردها جاي خود را به تساوي در همه زمينه‌ها بدهد. ايشان تفاوت طبيعي ميان انسان‌ها را که زمينه تفاوت عملکرد در محيط اجتماعي است، ناديده مي‌گيرند و با ادعاي تساوي‌طلبي، بيشترين لطمه را به جامعه، به‌ويژه خود زنان وارد آوردند. شعار تساوي، زنان را از محيط خانه به اجتماع مي‌کشاند و آنان را در موقعيت به ظاهر برابر، در محيط کار و دانش قرار مي‌دهد. اما اين مسئله تا چه حد منافع زنان را در پي داشته است؟ به گفته نيکلاس ديديويدسن، پيش از اين، گاه با زن به‌عنوان کالاي جنسي رفتار مي‌شد، اما امروزه زن اساساً اعتبار جنسيت خود را از دست داده است. اگر پيش از اين، عامل اصلي بي‌ارزش نمودن زنان، مردان بوده‌اند، امروزه خود زن‌ها عامل اين قبيل امور هستند. اگر دشمن قديمي، اصالت مسائل جنسي بود، دشمن امروز زنان اصالت عدم جنسيت و برابري زن و مرد است. از سوي ديگر، با افزايش نيروهاي کار و فشار روحي رقابت با مردان، ميزان سرطان و بيماري‌هاي قلبي در زنان افزايش يافته است(زیبایی‌نژاد، سبحانی، 1388، ص 126ـ127).
    فمينيسم به طور غيرقابل باوري، مشکلاتي که درصدد حل آنها برآمده بود صدچندان کرده است. فمينيسم، به جاي رشد يک خودشناسي سالم براي زنان و يا همکاري در ايجاد هماهنگي بيشتر بين جنس زن و مرد، نزاع جنسي و تخريب عميق اخلاق و خانواده را افزايش داده است. به‌تبع آن، مجموعه‌اي از روابط با وظايف غيرمرتبط و زندگي ازهم‌پاشيده را باقي گذاشته است. پيروان فرهنگ فمينيستي، ديگر نمي‌دانند مرد بودن و يا زن بودن، يعني چه و چگونه مي‌توان زندگي مفيد داشت(ر.ك: رودگر، 1388، ص228ـ231).
    3. تهافت در ادعا
    تأکيد برخي الهي‌دانان فمينيست بر صفات زنانه و محور قرار دان آن در الهيات و حتي به کارگيري آن در قبال طبيعت اولاً، خود التزام به اين مطلب است که زن و مرد در طبيعت خويش، صفاتي منحصر به فرد دارند. اين همان مطلبي است که عموم فمينيست‌ها معمولاً از پذيرش آن طفره مي‌روند. ثانياً، با توجه به نفي برخي روحيات زنانه، از جمله اطاعت و هماهنگي با مرد توسط فمينيست‌ها، چگونه مي‌توان گفت: کدام‌يک از رفتارهاي زنانه، ويژگي‌هاي منفي به حساب مي‌آيند؟ به عبارت ديگر، اين پرسش مطرح مي‌شود که اگر ما بپذيريم که ويژگي‌هاي زنانه و مردانه، هر دو تحت تأثير نظام پدرسالاري پرورش يافته‌اند، به چه دليل بايد گفت: يکي از اين دو نوع ويژگي، ارزشمند است؟
    4. تأکيد غيرقابل پذيرش بر موقعيت در فهم انساني
    تأکيد بيش از حد بر تأثير وضعيت اجتماعي و سياسي، در فهم و اذعان به عدم امکان برون‌رفت از اين وضعيت، قابل پذيرش نيست. اگرچه تأثيرگذاري محيط اجتماعي بر تلقي‌ها و برداشت‌ها قابل انکار نيست، اما مطلق‌نگاري اين امر، سخن درستي نيست و منجر به نسبيت در معرفت مي‌گردد که امري باطل است.
    5. شکل‌گيري زير سايه معيارهاي جهان مدرن
    به‌طورکلي، جريان فمينيستي از جمله الهيات فمينيست در غرب، تحت تأثير اصول و معيارهاي مدرن و جهان مدرن شکل گرفته است؛ يعني تحت تأثير وضعيت اجتماعي و سياسي، که جهان مدرن را شکل مي‌دهند، قرار دارند. به عبارت ديگر، اگر وضعيت جهان غرب در دو سه قرن اخير، به صورتي ديگر رقم مي‌خورد اولاً، معلوم نبود جريان فمينيستي شکل مي‌گرفت، تا ما در ادامه شاهد شکل‌گيري الهيات فمينيستي باشيم. ثانياً، معلوم نبود که اصول و معيارهاي حاکم بر انديشه‌هاي فمينيستي، همان اصولي باشد که در الهيات فمينيستي مطرح است. با اين حال، جريان فمينيستي، از جمله الهيات فمينيستي، همان چيزي را که با آن به مبارزه برخاسته بود و نفي آن مي‌کرد، به صورتي ديگر پذيرفته است.
    6. تأثيرپذيري از انديشه‌هاي مارکسيستي و امثال آن
    چنان‌که بيان شد، الهيات فمينيستي به شدت تحت تأثير جنبش فمينيستي است. اين تأثيرپذيري در هدف‌گذاري الهيات فمينيستي و حتي اولويت‌هاي آن، کاملاً مشهود است. درحالي‌که جنبش فمينيستي، خود متأثر از مارکسيسم و امثال آن است. به همين دليل، ما شاهد نمودهايي از افکار مارکسيستي در خواسته‌ها و آرزوها و راهکارهاي پيشنهادي الهيات فمينيستي هستيم. پي‌گيري تساوي مرد و زن، مسئله آخرت‌شناسي فمينيستي، نمونه‌هايي از اين موارد است. روشن است که انديشه‌هاي مارکسيستي از جهات گوناگون دچار نقدهاي اساسي است.
    نتيجه‌گيري
    با توجه به آنچه بيان شد، روشن شد که الهيات فمينيستي در زمينه محروميت‌زدايي از حوزه زنان غربي در الهيات مسيحي غربي شکل‌گرفته است و خواهان برقراري برابري و تساوي در کليسا و الهيات نسبت به زنان بوده است. اما به علت تأثيرپذيري شديد آن از جنبش‌هاي فمينيستي سکولار و معيارهاي پذيرفته‌شده عصر جديد، الهيات فمينيستي به عرصه‌هايي کشيده شد و نظراتي در آن ارائه شد که به نظر مي‌رسد، پيش‌گامان اوليه الهيات فمينيستي چنين تصوري از الهيات فمينيستي نداشته‌اند. يا حتي راضي به آن نبوده‌اند. افزون بر اينکه، به علت نقدهاي متعدد وارده بر الهيات فمينيستي، ايده‌هاي ارائه‌شده توسط اين مکتب قابل پذيرش و الگوبرداري نيست.
     

        آليستر مک گراث1384، درسنامه الهيات مسيحي، ترجمه بهروز حدادي، قم، اديان و مذاهب.
        باربور، ايان، 1392، دين و علم، ترجمه پيروز فطورچي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه.
        جوويور، مري، 1381، درآمدي بر مسيحيت، ترجمه حسن قنبري، قم، اديان و مذاهب.
        جيمز، سوزان، 1382، فمينيسم، ترجمه عباس يزداني، در فمينيسم و دانشهاي فمينيستي، قم، دفترمطالعات و تحقيقات زنان.
        رودگر، نرجس، 1388، فمينيسم، تاريخچه، نظريات، گرايشها، نقدها، قم، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان.
        رويتر، رزماري رادفورد، 1382، «زن در مسيحيت»، ترجمه سيدحسين عظيمي دخت، هفت آسمان، ش 18.
        ريترز، جورج، 1374، نظريه جامعه شناسي، ترجمه محسن ثلاثي، چ دوم، تهران، انتشارات علمي.
        زيبايي نژاد، محمدرضا و محمد تقي سبحاني، 1388، درآمدي بر نظام شخصيت زن در اسلام، چ دهم، قم، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان.
        ساشوکي، مارجوري، 1382، الهيات فمينيستي، ترجمه بهرروز جندقي، در فمينيسم و دانشهاي فمينيستي، قم، دفترمطالعات و تحقيقات زنان.
        ساندل، مایکل، 1374، لیبرالیسم، و منقدان آن، ترجمه احمد تدین، تهران، علمی و فرهنگی.
        سندل، مک اینتایر، تیلور و والز، 1385، جامعه‌گرایان و نقد لیبرالیسم، گزیده اندیشه‌ها، ترجمه گروهی از مترجمان، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
        عشاقي اصفهاني، حسين، 1384، نانمايي، شکاکيت و نسبيت‌گرايي، قم، انتشارات اسلامي.
        فريدمن، جين، 1381، فمينيسم، ترجمه فيروزه مهاجر، تهران، آشتيان.
        کاسيان، ماري، 1388، خطاي فمينيسم، تأثير افراطي فمينيسم بر کليسا و فرهنگ، ترجمه بابک تيموريان در فمينيسم، شکست افسانه آزادي زنان، تهران، معاونت فرهنگي نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه‌ها.
        کونگ، هانس، 1384، تاريخ کليساي کاتوليک، ترجمه حسن قنبري، قم، اديان و مذاهب.
        لگنهاوسن، محمد، 1383، سياحت انديشه در سپهر دين، ترجمه گروهي از مترجمان، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
        لوذر، آن، 1377، الهيات فمنيستيک، در دين، اينجا اکنون، ترجمه مجيد محمدي، تهران، قطره.
        منسبريج، جين و سوزان مولر اوکين، 1387، فمينيسم جنبشي سياسي در دوجستار درباره فلسفه سياسي فمينيسم، ترجمه نيلوفر مهديان، تهران، ني.
        مورگان، سو، 1391، رويکردهاي فمينيستي، در راهنماي دين پژوهي، آشنايي با ده رويکرد در مطالعه اديان، ويراسته رابرت سگال، ترجمه محسن زندي و محمد حقاني فضل، قم، اديان و مذاهب.
        واعظي، احمد، 1388، درآمدي بر هرمنوتيک، تهران، مرکز نشر پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
        وينست، اندرو، 1378، ايدئولوژهاي مدرن سياسي، ترجمه مرتضي ثابت، تهران، ققنوس.
        هي وود، اندرو، 1379، درآمدي بر ايدئولوژهاي سياسي، ترجمه محمد رفيعي مهرآبادي، تهران، وزارت امورخارجه.
        Granz, Stanley J & Olson, Roger E, 1992, Twentieth- Century Theology: Cod and the World in Transitional Age, IVP.
        Hauke, Manfred, 1995, God or Goddess? Feminist Theology: What is it? Where Does it Lead? Translated by David Kipp, Ignatius, Sanfrancisco.
        Suchocki, Marjorie, 1998, Feminist Theology, in Routledge Encyclopedia of Philosophy, Routledge, London & New York.
        Press, Paulist, 1995, Feminist Theology, in The Blackwell Encyclopedia of Modern Christian Thought, Edited by Alister E. McGrath, Blackwell, Cambridge.
        Radford Ruether, Rosemary, 1993, Sexism and God-Talk, Beacon, Boston.
      شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

      APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

      حسنی آملی، سیدعلی.(1395) نقد و بررسی قرائت فمینیستی از الهیات مسیحی. فصلنامه معرفت ادیان، 7(2)، 101-124

      APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

      سیدعلی حسنی آملی."نقد و بررسی قرائت فمینیستی از الهیات مسیحی". فصلنامه معرفت ادیان، 7، 2، 1395، 101-124

      APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

      حسنی آملی، سیدعلی.(1395) 'نقد و بررسی قرائت فمینیستی از الهیات مسیحی'، فصلنامه معرفت ادیان، 7(2), pp. 101-124

      APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

      حسنی آملی، سیدعلی. نقد و بررسی قرائت فمینیستی از الهیات مسیحی. معرفت ادیان، 7, 1395؛ 7(2): 101-124