ایمان و عقلانیت؛ بررسی تطبیقی دیدگاه توماس آکوئیناس و مارتین لوتر
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
بحث ايمان و عقل و چگونگي رابطه ميان آن دو در بستر دين، ديرزماني است كه در جهان مسيحيت ديده شده و نظريات گوناگوني در اين زمينه مطرح شده است. در ميان نظريات گوناگون، ديدگاه توماس آكوئيناس، در عصر خود چنان مورد پذيرش قرار گرفت كه حتي تا پيش از ظهور پروتستانتيسم، همچون يك باور ديني در بخش اعظم جامعة مسيحي مورد پذيرش و پس از ظهور آن نيز تقريباً همواره بهعنوان باور رسمي كليساي كاتوليك مطرح بوده است.
در اين ميان، كمتر به طور مستقل به نظريات انديشمنداني پرداخته شده كه به طور صريح انديشة خود را در اين زمينه با كتاب و مقالهاي علمي با صبغة فلسفة ديني ابراز نكردهاند، اما در مسيحيت منشأ اثرات قابلتوجهي بودهاند. نمونهاي از شناختهشدهترين افراد در تاريخ مسيحيت، مارتين لوتر است. اگرچه از او بهعنوان يك الهيدان برجستة مسيحي نام برده نميشود، اما بيترديد او از عوامل مؤثر در نهضت عميق فكري و ديني در مسيحيت بوده است. به همين دليل انديشه وي همواره مهم تلقي ميشود. از بازخواني مكرر قيام او و كشف زيربناهاي فكري او، ميتوان پي برد كه نهضت او بر پايههاي فلسفه ديني عميقي مبتني است.
ازاينرو، اين مقاله درصدد است تا بحث مهم ايمان و عقلانيت را از منظر آغازگر برجستة جريان پروتستانتيسم، يعني مارتين لوتر بررسي نموده و تفاوتهاي آن را با ديدگاه حاكم بر كليساي كاتوليك، يعني ديدگاه الهيدان بزرگ مسيحي، توماس آكوئيناس برشمارد.
چيستي بحث ايمان و عقلانيت
در قرن سيزدهم دو رويكرد متفاوت در بحث هماهنگي ميان عقل و وحي شكل گرفت كه هر دوي آنها در جايگاه خود يكسو نگر بودهاند. اين دو رويكرد عبارتند از:
1. نگرش اصالت عقل: بنا بر اين نگرش، هر جزء وحي بايد به ادراك عقل درآمده و فهميده شود، نظام اعتقاد ديني زماني واقعاً و عقلاً مقبول است كه بتوان صدق آن را براي همگان اثبات نمود.
2. نگرش اصالت الهيات: اين نگرش بر خلاف نگرش قبلي معتقد است كه اساساً هيچيك از اجزاء وحي، آنچنانكه بايد و شايد، به فهم درنخواهد آمد و اساساً وحي به انسان اعطا شده تا جايگزين همة معارف، اعم از علوم تجربي و اخلاقي و مابعدالطبيعه گردد (ژيلسون، 1371، ص54).
منشأ اين اختلافات اين بود كه در نظام اعتقادي مسيحيت باورهايي مشاهده ميشد كه برخي از آنها قابل اثبات عقلاني بوده و براهين عقلي در تأييد آنها كارساز است. مانند باورهايي نظير وجود و ماهيت خدا، جاودانگي روح و... اما باورهاي ديگري همچون تجسد مسيح (ظهور خدا در كالبد مسيح)، تثليث و... نيز به چشم ميخوردند كه از سنخ مسائل برهانناپذير بوده و با عقل قابل اثبات نيستند. درحاليكه نظام مسيحي مبتني بر همة اين گزارههاست و بايد به همة آنها باور داشت. در اين زمينه بحثهاي فراواني مطرح شد. در نهايت، برخي درصدد برآمدند تمايزي روشن ميان عناصري كه توسط استدلال فلسفي تأييد گرديده و باورهايي كه فقط مبتني بر متون الهي بودند، بگذارند. برخي درصدد توجيه عقلاني آموزههاي ديني برآمدند. بعدها بخصوص در عصر نهضت اصلاح ديني، چنين نظريهاي به چالش كشيده شد و نظرياتي جايگزين ارائه گرديد (پلانتينگا، 1381، ص19ـ27).
هماكنون كتابها و مقالات بسياري وجود دارد كه انديشههاي گوناگون متفكران مسيحي را در اين زمينه مورد بررسي و نقد قرار داده است. اما به طور خلاصه، امروزه از چند نظريه در اين زمينه ميتوان نام برد كه عبارتند از: عقلگرايي افراطي، عقلگرايي غيرافراطي، ايمانگرايي افراطي و ايمانگرايي غيرافراطي (جعفري، 1386، ص 23). برخي از اين آراء، مانند ديدگاه عقلگرايي افراطي الحادي و ايمانگرايي با دو شاخة آن، عقل را بهطور كلي از قلمرو دين جدا دانستهاند. برخي نحوة خاصي از رابطة عقل و ايمان را موجّه ميدانند. در مجموع، هر نظريهاي كه در تقابل ايمان و عقل، ايمان را مقدم بداند، ميتوان آن را «ايمانگرايي» نام نهاد و هر انديشهاي كه در تقابل اين دو، جانب عقل را بگيرد، «عقلگرايي» نام نهاده ميشود. هريك از آنها نيز خود، صورت حداكثري و اعتدالي را دربر ميگيرد (پلانتينگا، 1381، ص 19و202؛ پترسون و ديگران، 1389، ص69ـ91؛ عليزماني، 1383، ص 240ـ26).
معرفي آكوئيناس و لوتر
توماس آكوئيناس(1225ـ1274م) دومينيكي بود كه پس از فراگيري الهيات و فلسفه نزد آلبرت كبير، شروع به تدريس كرد و همة عمر خود را به مطالعه، نگارش و تدريس سپري كرد. او از بزرگترين الهيدانان مسيحيت و يكي از شاخصترين چهرههاي ديني قرون وسطا بهشمار ميرود و اكنون، انديشههاي او محور عقايد فرقة كاتوليك است (لين، 1390، ص 206). افكار او چنان نفوذي در جامعة مسيحي يافت كه همو از سوي كليساي كاتوليك به «حكيم همگان» ملقب يافت. اصليترين نقش آكوئيناس، انطباق فلسفة ارسطويي با آموزههاي مسيحي و گنجاندن اين فلسفه در ساختمان الهيات مسيحي بود. البته در مقاطع بعدي تاريخ، اين موضوع توسط اصلاحگران پروتستاني به چالش كشيده شد، اما كليساي كاتوليك هنوز مباني فكري او را، يگانه انديشة قابل پذيرش ميداند (كونگ، 1390، ص123). البته روشن است كه پذيرش آراء او پس از گذراندن فراز و نشيبهاي متعدد و گاهي محكوميت او از جانب كليسا انجام شد. به هر حال، زندگي آكوئيناس وقف دفاع عقلاني از مسيحيت و ترويج آن گرديد. آخرين چاپ كتاب الهيات جامع او شصت جلد دارد كه مهمترين اثر كلامي قرون وسطا است. برخي آن را اساس تفكر الهيات كاتوليك دانستهاند (براون، 1375، ص15). ارائة يك نظرية جسورانه و ابتكاري از نوع توماسي، محصول برخي از ويژگيهاي موجود در او بوده است. از جمله، اعتدال عقلي و قدرت تفكر و تحليل، جسارت و بيپروايي در طرح نظرية عقلي، شيفتگي توماس به نظم و ترتيب و تلاش در قرار دادن هر چيزي در جاي خود؛ بهگونهايكه او در فلسفه، همچون يك فيلسوف چيره عقل، و در الهيات، مانند يك متأله متعالي مسائل را مطرح ميكرد. اما بهطوركلي، هنر توماس بيش از آنكه در ارائة نظريات جديد باشد، در جمعآوري نظريات موجود، به صورت يكجا و كنار يكديگر بود (همان، ص15).
دربارة لوتر (1483ـ1546م) هم بايد گفت: او يكي از برجستهترين اصلاحگران نهضت ديني در مسيحيت است. وي پس از گذراندن دورة ادبيات و علوم انساني، به مطالعة حقوق پرداخت هرچند چندان دوام نياورد و در پي حادثهاي پاي به سختگيرترين دير از ديرهاي اصلي هفتگانة ارفوت ـ صومعة آگوستين- نهاد و با چهرههاي شاخص تفكر ديني آشنا شد. در سال 1507، به مقام كشيشي رسيد و در سال 1509، درجة دكتري الهيات را دريافت كرد (مك گراث، 1387، ص 194). شهرت لوتر از سال 1517 آغاز شد؛ هنگامي كه او اعتراض خود را به فروش آمرزشنامهها اعلان كرد و مواد نود و پنجگانهاي را در نقد عقايد رايج كليسا بر سر در كليساي جامع ويتنبرگ نصب نمود. حركت لوتر به كمك حركت چند مصلح ديگر، تبديل به يك نهضت بزرگ اصلاح ديني در جهان مسيحيت و تشكيل يك كليساي مستقل به نام كليساي پروتستان شد (براون، 1375، ص 33). بسياري از عقايد و شعائر مسيحي، با شعار رجوع به گذشته و كفايت كتاب مقدس، تغيير و تبدل يافت و گاهي كنار نهاده شد. لوتر بيشتر عمر خويش را صرف تدريس الهيات در دانشگاه ويتنبرگ كرد. همچنين ازآنجاكه او كتاب مقدس را از لاتين به آلماني ترجمه كرده است، به چهرة مهمي در مسيحيت مبدل گشته است(لين، 1390، ص 255؛ باير ناس، 1388، ص 668).
اهميت آكوئيناس و لوتر
نظرية دوطبقهاي آكوئيناس در مورد فلسفه و ايمان مسيحي، توسط شوراي اول واتيكان در سال 1870 به رسميت شناخته شد. اين نظر اساس اصلي بيشتر دفاعيات كليساي كاتوليك را تشكيل ميدهد. در سال 1879 پاپ لئوي سيزدهم، طي بخشنامهاي اعتبار دايمي اين نظريه را تأييد و فلاسفة كاتوليك را تشويق نمود كه از آن الهام بگيرند. در 1963، در مراسمي كه به مناسبت چاپ جديد كتاب الهيات جامع آكوئيناس برگزار شد، پاپ پُل ششم اظهار داشت:
[تعاليم آكوئيناس،] گنجينهاي است كه نه فقط به گروه دومينيك تعلق دارد، بلكه متعلق به كل كليسا و حتي تمام جهان است. نهتنها به قرون وسطا مربوط است، بلكه براي تمام دورهها از جمله عصر ما معتبر است (براون، 1375، ص25).
درحاليكه بحث ايمان و عقلانيت، در قرون وسطا به مشكلي جدي مبدل گشته بود، ميتوان گفت، توماس آكوئيناس، اولين شخصيت در اين دوران بود كه اين مشكل را ريشهيابي كرد. لذا برخي او را مؤسس الهيات طبيعي نام نهادهاند. به عبارت ديگر، اگرچه پيش از او نيز كساني به اين موضوع پرداخته و بحثهايي جدي در اين زمينه مطرح كرده بودند، ميتوان تفكر توماسي را هم در پروتستانها و هم در كاتوليكها، نقطة آغاز طبيعي براي تأمل فلسفي در اين موضوعات دانست. به تعبير رالف مك اينرني (Ralph McInerny)، با وجود تفاوتهاي بسياري كه ميان اين دو كليسا وجود دارد، پروتستانها بايد توماسهاي كاوشگر باشند(پلانتينجا، 1381، ص100). ازاينرو، او از اهميت ويژة تاريخي برخوردار ميباشد. به لحاظ آثار نيز ديدگاه او سالهاست كه در كليساي كاتوليك حاكم ميباشد و قابل اعتنا و بررسي عميق علمي است.
دربارة اهميت لوتر هم بايد گفت: بيشك فرقة بزرگ پروتستان، كه امروزه داراي يك جغرافياي عظيم در سطح جهان است، مولود نهضتي است كه مارتين لوتر به طور جدي آن را مطرح كرد. فرياد لوتر بهمثابه يك مصلح براي دين مسيحيت، به گوش مردم دنيا رسيد و شمار زيادي از مسيحيان، كه دربارة موارد متعددي از آموزههاي مسيحي و اعمال اربابان كليسا به طور مخفيانه ميانديشيدند، احساس كردند آنچه را كه بدان ميانديشيدند، آشكارا از زبان لوتر ميشنوند. اقبال بيسابقهاي به سخنان او ايجاد شد. جهان از آن زمان تاكنون شاهد رويآوردن افراد بيشتري به اين فرقه است. ابعاد الهياتي لوتر، تأثير ژرفي بر تفكر مسيحي در مغربزمين داشته است (مكگراث، 1384، ص 139). به گفتة الهيدانان بزرگ مسيحي، عظمت لوتر محدود به تاريخ كليساي مسيحي نميشود، بلكه علاوه بر آن، تاريخ فكري، سياسي و اجتماعي اروپا را دربر ميگيرد. بنابراين، بررسي افكار او و فهم نقاط افتراق آراء او با تفكر رايج عصرش، و به طور ويژه با انديشة حاكم بر كليساي كاتوليك، يعني نظر توماس آكوئيناس بسيار حائز دقت و اهميت است.
ايمان و عقلانيت از ديدگاه آكوئيناس
ايمان از ديدگاه آكوئيناس
توجه ويژه به ايمان مسيحي، در آثار آكوئيناس بهروشني قابل مشاهده است. او كساني كه معتقدان به خدا را متهم به سبكسري بيدليل ميكنند و اعتقاد به مسائل فراعقلي را غيرعاقلانه، احمقانه و ابلهانه خوانده، ميگويد:
اما كساني كه به اين حقيقت ايمان دارند، درحاليكه «عقل انسان براي آن هيچ دليل تجربي ارائه نميكند»، اعتقادي ابلهانه ندارند، چنانكه گويي «پيرو داستانهاي ساختگي» هستند؛ زيرا خود عقل قدسي، كه همه چيز را به كمال ميداند، اين اسرار حكمت قدسي را از سر لطف بر انسانها آشكار ميسازد. او با براهين مناسب نهتنها از حضور خود، بلكه از حقانيت تعاليم و وحي خويش پرده برميدارد. او به منظور تأييد آن حقايق كه از حدّ معرفت طبيعي فراتر است، به اموري كه فراتر از توانايي هر انسان جاهلي است، تجلي مشهودي ميبخشد. بدينترتيب، شفاي خارقالعادة بيماران، زندهكردن مردگان و دگرگونناپذيري اعجابآور اجرام سماوي و شگفتانگيزتر، الهامي كه به اذهان آدمي القا ميشود بهطوريكه افراد سادهلوح و عامي سرشار از عطية روحالقدس، بيدرنگ واجد عاليترين حكمت و فصاحت ميشوند. هنگامي كه اين براهين مشاهده شد، به واسطة كارآيي حجت فوقالذكر، و نه يورش بيرحمانة نيروهاي نظامي يا وعدة امور مسرتبخش، در كانون حكومت استبدادي ستمگران، جمعيت كثيري از مردم، از عاميترين افراد گرفته تا عالمترين آنها، فوجفوج به ايمان مسيحي گرويدند (پلانتينجا، 1381، ص111).
آكوئيناس ميپذيرد كه ايمان از سنخ باور و آن هم از نوع گزارهاي است. او با ارجاع همة مسيحيان به اعتقادنامهها، بر وحياني بودن اين گزارهها صحه ميگذارد(آكوئيناس، Q1, A4؛ مكگراث، 1384، ص458؛ گروه مؤلفان، 1384، ص120). از ديدگاه او ايمان، پذيرش چيزي است از آن جهت كه خداوند آن را وحي كرده است. توماس معتقد است: ايمان چيزي نيست كه انسان بهتنهايي آن را به دست آورد، بلكه در حصول آن، فيض الهي نيز نقشي محوري دارد؛ فيضي كه ارادة انسان را به كار مياندازد(آكوئيناس، Q1, A4؛ عليزماني، 1383، ص211). البته اين فيض، اختيار انسان را سلب نكرده و او را مجبور نميسازد، اما به گفتة پولس، ازآنجاكه عمل انسان آنقدر شايستگي ندارد كه توليد ايمان كند، لطف خدا بايد باشد تا انسان با ارادة خود، ايمان را اختيار كند. در گفتارهاي او آمده است:
ايمان فضيلتي فوقطبيعي است كه اگر لطف الهي مدد كند، به كمك آن، آنچه را كه خدا وحي كرده است، تصديق ميكنيم؛ نه ازاينروكه با عقلمان حقيقت ذاتيش را دريافتهايم، بلكه به سبب وثوقي كه به خدا داريم؛ خدايي كه نه فريب ميتواند داد و نه فريب ميتواند خورد(آكوئيناس، Q1, A3؛ هربرمان، 1913، ج 9، ص 327).
افزون بر اين، او ميگويد: ايمان نوعي باور و آگاهي است كه بالاتر از رأي و گمان، اما پايينتر از علم و معرفت و در حقيقت، فضيلتي است كه موجب ميشود شخص به دنبال عمل صالح باشد(آكوئيناس،Q1, A4). از نظر او، عناصر معرفتي و غيرمعرفتي مختلفي در فرايند ايمان لازم و تأثيرگذارند. از يك سو، شواهد و قراينِ معرفتي، تأثير حياتي در فرايند ايمان دارند و از سوي ديگر، اراده، كه در واقع يك عنصر غيرمعرفتي است، بايد وجود داشته باشد تا ايمان حاصل شود. عزم استوار و ارادة قبول، سلسلهاي از حقايق خردگريز هم از ديگر شرايط غيرمعرفتي حصول ايمان هستند. در مجموع، ميتوان گفت: آكوئيناس به آميزهاي از عناصر براي حصول ايمان معتقد است كه در آن، هرگز نميتوان نقش تفكر عقلاني را ناديده گرفت (حقيقت و كاكايي، 1383، ص 157و132).
عقلانيت از ديدگاه آكوئيناس
آكوئيناس، عقل را بهعنوان يك منبع براي شناخت حقايق ميپذيرفت، روش ارسطو را صحيح ميدانست و او را فيلسوف واقعي ميخواند (براون، 1375، ص 15ـ16). او تلاش كرد تا اثبات كند كه آموزههاي ديني با عقل سازگار است. در عين حال، به تبعيت از ارسطو، ادراك حسي را نيز شرط حصول معرفت عقلي ميدانست. در واقع، آكوئيناس با تبعيت از ديدگاه ارسطو، معتقد بود: معرفت عقلي، شناختي است كه از مجراي طبيعت حاصل ميشود و راهي جز ادراك حسي و طريقيت اشياء محسوس، براي شناخت حقيقت وجود ندارد؛ چراكه انسان در اين عالم با موجودات طبيعي در ارتباط است. عقل بشري، تنها با اشياء جسماني رابطهاي طبيعي دارد. با اين حال، در آنجا كه تنها امكان حضور عقل وجود داشته باشد، فلسفه و عقلورزي حاكميتي مستقل دارد. به همين دليل، اين سخن هرگز به معناي انكار نقش هدايتگري وحي نيست (حقيقت و كاكايي، 1383، ص 144).
آكوئيناس، بر خلاف آنسلم كه ميگفت: «ايمان ميآورم تا بفهمم»، معتقد بود: ميتوان وجود خدا را براي هر شخص منطقي، كه در پي دسترسي به نتايج درست است، عقلاً ثابت كرد. همچنين غيرمادي بودن، وحدت، بساطت و كمال خدا را نيز ميتوان با روش عقلي اثبات نمود. البته بايد توجه داشت كه توماس، نور عقل را نيز لطف خداوند و وابسته به او ميداند. خلاصه اينكه، رابطة آكوئيناس با عقلانيت و تفكر فلسفي، از مسائلي است كه به دليل شهرت و وضوح آن نياز به بررسي مجدد ندارد. او هم عقل را بهعنوان يك منبع مستقل ميپذيرد و هم روش فلسفة ارسطو را روشي صحيح ميداند. از نظر او فلسفه، خود به خود، بهعنوان يك منبع بهشمار ميرود. اين امر نيازي به اجازه و تصويب كليسا ندارد. او براي عقل، حوزه و قلمرو گستردهاي قائل است كه ميتواند در آن مستقلاً فعاليت كند (كونگ، 1390، ص135ـ138).
رابطة ايمان و عقلانيت از ديدگاه آكوئيناس
مهمترين هدف آكوئيناس اين بود كه ميان عقل و ايمان مسيحي جمع كرده، رابطهاي مسالمتآميز ميان آن دو برقرار سازد. به عبارت ديگر، او رويكردي عقلاني دربارة ايمان داشت و معتقد بود ميتوان اثبات كرد كه درونمايههاي ايمان مسيحي، با عقل بشري سازگار است. راههاي پنجگانة اثبات خدا، كه توسط او ارائه شد، تلاشي در همين راستا بود (مكگراث، 1384، ص 458). آكوئيناس قائل به جمع ميان الهيات طبيعي و الهيات وحياني بود (براون، 1375، ص24). او هم به تعاليم كتاب مقدس، كه از طريق مكاشفة ثبتشده حاصل شده بود و هم به حجيت تفكر عقلاني، مستقل از تعاليم مسيحي، باور كامل داشت. اما اين نكته را هم گوشزد ميكرد كه باور به حقايق وحياني از يكسو، فراتر از رأي و نظر شخصي است و از سوي ديگر، پايينتر از معرفت و شناخت. از نظر او، ديدگاه شخصي (يقين روانشناختي)، بدين جهت كه مورد ترديد شخص است و گاه ممكن است شاهد و دليلي نداشته باشد، قابل اتكا نيست و هر آن، ممكن است تغيير كند. اما معارف وحياني از اين دسته از معارف برتر و قابل اعتناتر هستند. ولي معرفت به اين دليل كه امري يقيني است، بر خلاف باور شخصي، شاهدي بر آن يقين وجود دارد و عقل با درك درستي آنها هيچ ترديدي در آن راه نميدهد، بالاتر از ايمان است. از سخنان آكوئيناس ميتوان دريافت در نظر او، ايمان جايگاهي ميان معرفت شخصي و معرفت يقيني دارد (مكگراث، 1384، ص458؛ گروه مؤلفان، 1384، ص120).
اگر از آكوئيناس بپرسيد كه چگونه ممكن است ايمان جايگاهي پايينتر از معرفت يقيني داشته باشد، پاسخ ميدهد: ازآنجاكه متعلق ايمان (خداوند متعال)، داراي عظمت است، نميتوان نسبت به او با شواهدي كافي به معرفت دست يافت و صرفاً ميتوان با به كار گرفتن شواهد ناكافي نسبت به وي، ايمان پيدا نمود(همان). به عبارت ديگر، هرقدر موجود مورد بحث از عظمت بيشتري برخوردار باشد، از او كمتر ميتوان سخن گفت و دربارة او معرفت به دست آورد. ميتوان گفت: آكوئيناس اين ايدة آگوستين را كه گفته بود: «باور داشتن عبارت است از فكر كردن با رضايت و پذيرش»، به كمال مطلوبش رساند و سنگبناي محكمي در باورهاي مسيحيان بعدي گذاشت.
او همواره خود را آموزگار كتاب مقدس ميخواند و نميخواست با تمسك مطلق به عقل، دين را كنار بگذارد. بنابراين، با تقسيم گزارههاي وحياني به گزارههاي خردپذير و خردگريز، توجه ميداد كه تنها گزارههاي خردپذير، متعلق معرفت عقلي و قابل اثبات عقلي هستند. اما گزارههاي خردگريز، يا به عبارت روشنتر، گزارههايي كه فراتر از دسترس عقل بوده و غيبي باشند. مانند تثليث، ظهور خدا در كالبد مسيح و... قابل ادراك عقلي نيستند، تنها ميتوانند متعلق ايمان قرار گيرند. او ميگويد: «در اين دين، حقايقي تعليم داده شده كه فراتر از هر عقل بشري است» (پلانتينجا، 1381، ص111).
آكوئيناس با اشاره به ابهام ذاتي و رازآلودگي گزارههاي وحياني، تبيين شفاف آنها با شواهد و قراين منطقي را ناممكن ميداند. در نهايت، با اشاره به جزئي و ناقص بودن عقل انسان، و قدرت درك مسائل در حيطة خاص، به اين نتيجه ميرسد كه هيچ معارضهاي بين عقل و وحي، يا عقلانيت و ايمان وجود ندارد (عليزماني، 1383، ص210).
بنابراين، آكوئيناس يك عقلگراي واقعي و از نوع غيرافراطي است. او هرگز معتقد به عقلگرايي حداكثري به اين معنا نيست كه مقبوليت نظام اعتقادات ديني، در گرو امكان اثبات عقلاني صدق همة گزارههاي آن باشد، بلكه او معتقد است: برخي از گزارههاي ديني خردگريز هستند و نميتوان آنها را با عقل درك كرد(كني، 1377، ص 13ـ14) و بايد به دليل وحياني بودنشان بدانها ايمان داشت. هرگاه انسان برخي از حقايق ايماني را با عقل خود درك نميكند، بايد جانب معرفت وحياني را گرفت و معتقد بود كه عقل به خطا رفته است(مجتهدي، 1375، ص 233). بنابراين، الهيات توماس در زمرة الهيات طبيعي نبوده و روش او يك عقلگرايي غيرافراطي بهشمار ميرود.
ايمان و عقلانيت از ديدگاه لوتر
ايمان از ديدگاه لوتر
لوتر در سخنان خود اذعان ميكرد كه ايمان به معني اعتماد (trust) است. او ميگفت: ايمان داشتن به چيزي، عبارت است از: متعهد ساختن خود در برابر آن با اطمينان خاطر. از ديدگاه او، ايمان يعني: «اعتماد همهجانبه به فيض الهي و عشق و محبت آشكار به عيسي مسيح»(ادوارد، ج 3، ص 166). او ميگفت: «ايمان همانا اطميناني سرشار و بيمحابا به فيض خداست» (براون، 1382، ص137). از كلام لوتر برميآيد كه ايمانِ تقليدي و معرفتهاي آميخته با ترديد، هرگز ايمان حقيقي به شمار نميآيند، بلكه تنها به اعتقاد و باوري ايمان گفته ميشود كه هيچ ترديدي در آن رسوخ نكرده و فرد مؤمن، سرشار از اعتماد نسبت به خدا باشد. لوتر در اينباره ميگويد:
دو نوع اعتقاد وجود دارد: نخست اعتقادي دربارة خدا، به معني آنكه معتقدم كه آنچه دربارة خدا گفته ميشود، درست است. اين اعتقاد در واقع بيشتر نوعي شناخت است تا صورتي از ايمان... دارندگان اينگونه اعتقاد ميتوانند آنچه را ديگران گفتهاند، تكرار كنند: معتقدم كه خدايي وجود دارد. معتقدم كه مسيح متولد شد، مُرد، و بار ديگر براي خاطر من سر از خواب مرگ برداشت. آنان دربارة اينكه ايمان واقعي چيست، و تا چه حد نيرومند است، چيزي نميدانند...
ثانياً، اعتقادي به خدا وجود دارد؛ به اين معني كه به او اعتماد ميكنم. از اين فكر كه بتوانم با او سروكاري داشته باشم، دست برميدارم و بدون هيچ ترديدي باور ميكنم كه او مطابق همان چيزهايي كه دربارهاش گفته ميشود، خواهد بود و با من نيز به همان شيوه رفتار خواهد كرد. فقط از چنين ايماني كه پرتو خود را بر خدا افكند، خواه در زندگي و خواه در مرگ، انساني مسيحي ساخته ميشود (براون، 1382، ص136).
در بيان ماهيت خود ايمان از ديدگاه لوتر، دو تفسير وجود دارد: طبق تفسير سويين برن، ايمان از ديدگاه لوتر از سنخ گزاره و معرفت تاريخي است. ولي طبق تفسير جان هيك، ايمان از نظر لوتر از سنخ غيرگزارهاي است. بنا بر تفسير دوم، كه يك رويكردِ مدرن به حساب ميآيد، او معتقد است: وحي تجلي خداست، نه آنكه بگوييم خدا از طريق وحي، گزارههايي براي انسان ميفرستد. پس ما بايد به آن وحي متجلي ايمان داشته باشيم، نه به گزارهها(ساجدي و مشكي، 1388، ص62). لوتر ميگويد:
باور دو كاربرد دارد: يكي به معناي «باور به يك گزاره» و ديگري به معناي «باور به كسي»، و روح ايمان بر خلاف آكوئيناس، باور به كسي است، نه باور به يك گزاره. اوج اين اعتقاد لوتر، تبرئه شدن با ايمان از جانب اوست كه بهعنوان آموزة اصلي اصلاحات كليسا مطرح گرديد. در اين عقيده، «انسان نميتواند با قدرت و شايستگي و اعمال خود شخصاً در محضر خدا تبرئه شود، بلكه بهعكس با ايمان داشتن و به پشتوانة مسيح، بيقيد و شرط تبرئه ميشود (روميان، بابهاي 3 و4).
مفهوم ايمان از نظر لوتر داراي سه مؤلفه است:
1. ايمان مرجعي شخصي و نه صرفاً تاريخي دارد.
2. ايمان ناظر به اعتماد به وعدههاي خدا است.
3. ايمان موجب اتحاد مؤمنان با مسيح ميشود(book.m.tahoor.com).
عقلانيت از ديدگاه لوتر
ازآنجاكه پيوند وثيقي ميان نظريات لوتر و جدا شدن او از حكمت مدرسي وجود دارد، لازم است توضيحي پيرامون انديشة لوتر دربارة حكمت مدرسي داشته باشيم. همانطور كه گفته شد، کاتوليکها عمدتاً قائل به فلسفة مسيحي بوده، براي آن هويت و اصالتي قائلاند. اما رويكرد لوتر و جريان اصلاحي او نسبت به حكمت مدرسي، چنين نيست. لوتر معتقد بود: فلسفة يوناني در دورة قرون وسطا تحت تأثير مفاهيم ديني، مأخوذ از مسيحيت قرار گرفت و دچار تغيير ماهيت شد. او اگرچه مخالف عقلانيكردن دين بود، اما نقطة آغاز مخالفت خود را چنين تبيين كرد و پيش از همه چيز، حكمت مدرسي را زيرسؤال برد.
لوتر بهرهگيري از روش فلسفي ارسطو را در به دستآوردن نظرات دين، نادرست و موجب گمراهي ميدانست و به اين نتيجه رسيد كه تنها با كتاب مقدس روحش آرامش مييابد(بايرناس، 1388، ص 688؛ مري جو، 1381، ص 179). او ميگفت: «اين كتاب، به مراتب، بيش از آنكه از عقل انسان ساخته است، به ما ميآموزد...» (دورانت، 1368، ج 6، ص 442). بهطوركلي، مصلحان كليسا به فلسفه علاقة چنداني نداشتند و هدف اصلي آنان اصلاح حيات، عبادت و تعاليم كليسا بر اساس كلام خداوند بود.
لوتر معتقد بود: براي رسيدن به آرامش روحي، به جاي فلسفه و براهين عقلي، بايد از ايمان به مسيح بهره برد و در اين راستا، كتاب مقدس، تنها راهنماي ايمان و امنترين پناهگاه است (گروه مؤلفان، 1385، ص 149). به اعتقاد وي، عقل تنها ميتواند پاسخگوي مسايل روزمرّه باشد. اما شناخت خداوند، نيازمند نور فيض و رحمت الهي است كه از راه مكاشفه در كتاب مقدس به دست ميآيد. پرسشهايي كه عقل و كتاب مقدس بدانها پاسخ نگفتهاند، با نور جلال آينده فهميده ميشوند؛ يعني بايد آنها را به حال خود واگذاريم تا در آينده حل شوند(براون، 1375، ص37ـ38). عناويني كه لوتر براي توصيف ارسطو به كار ميبرد، بيانگر عدم پذيرش روش فلسفي او در حوزة دين است. او از ارسطو با تعابير «نابود كنندة تعاليم پاك»، «سخنباز و مغالطهگر»، «مخترع افسانهها»، «فيلسوف نفرتانگير»، «بُزِ نر» و «بتپرست كور» ياد ميكند (همان، ص36).
اما در مورد رويكرد لوتر نسبت به اصل فلسفه و عقلورزي، ميتوان پذيرفت كه اساساً وي كار خود را با يك تلنگر عقلي آغاز نمود. او با بهرهگيرى از عقل خود دربارة آموزة آمرزيدگي و فروش آمرزشنامهها ترديد نمود. اما پس از رجوع به كتاب مقدس، دريافت كه چنين آموزههايي در كتاب مقدس وجود ندارد. هرچند لوتر ميخواست فرياد برآورد كه آمرزيدگي تنها به وسيلة ايمان امكانپذير است، اما بيترديد، وي به بنمايههاى عقلىِ خود اعتقاد راسخ داشت. برهميناساس، پا به عرصة نقد آموزههاي رايج كليسا نهاد و در مقابل آن تمامقد ايستاد. خواستِ او از مردم براي حركت به سمت فهم بىواسطة دين نيز ريشه در باور او به عقول افراد داشت. اگرچه محور اعتقادات لوتر ايمان است، اما اعلامية نود و پنج مادهاي او سرشار از عقلانيت ميباشد. او عمدتاً مردم عادي را مستقيم مورد خطاب قرار ميداد و با تكيه بر قدرت فهم يكايك آنها، گفتمان غالب كليسا را زيرسؤال برده و اين انديشه را كه تنها پاپ توان تفسير كتاب مقدس را دارد، به صراحت مردود ميخواند. در واقع، او گام آغازين را با عقل برميداشت، ولي در بسياري از مسايل، از كتاب مقدس بهعنوان منبع اثبات معقولات خويش بهره ميبرد.
به عبارت ديگر، هرچند لوتر فلسفة ارسطو را لکة ننگي ميدانست كه دامن الهيات مسيحي و معارف ديني را گرفته است و بايد از صفحة الهيات مسيحيت محو شود، اما نگاه او به خود عقل، نگاه ستيزهجويانه نبود. به ظاهر، عملكرد لوتر نشان ميدهد كه او مخالف عقلانيبودن دين است، اما در واقع، نبرد او با حكمت مدرسي بود؛ بدين جهت كه احساس ميكرد اين فلسفه تحت تأثير مفاهيم ديني ماخوذ از مسيحيت دچار تغيير ماهيت شده و نهتنها كارآيي خود را از دست داده، بلكه منشأ خرافات و اشتباهات بسياري در مسيحيت گرديده است. از ماهيت قيام لوتر و از سخنان او ميتوان به دست آورد كه او يك عقلستيز نبوده و مخالفت او با عقلانيشدن دين، به جهت ضربههايي بود كه احساس ميكرد از رويكرد عقلي آن روز به مسيحيت وارد شده بود. لوتر در مقدمهاي كه در سال ۱۵۴۳ ميلادي به ترجمة قرآن رابرت کايتاني و هرمان دلماطي نوشت و آن را به چاپ رساند، مينويسد:
امکان ندارد مسئلة اختلاف مسلمان و عيسوي را از راه سياست و فرهنگ حل کرد و نيز نميتوان مسلمان را مسيحي کرد؛ زيرا قلب او سخت شده و از تورات و انجيل متنفر است و دليل و برهان نميپذيرد و فقط به آنچه قرآن ميگويد اعتقاد دارد، ولي تا زماني که عيسويان در گناه خود باقي باشند، جنگ آنان با مسلمانان بيفايده خواهد بود و خدا ايشان را پيروز نخواهد کرد. (الويري، 1381، ص ۶۳و۶۴).
وقتي لوتر ميگويد: «... زيرا قلب او سخت شده و از تورات و انجيل متنفر است و دليل و برهان نميپذيرد»؛ يعني او كساني را كه مطيع دليل و برهان نيستند، مذمت نموده، آنان را سختدل ميشمارد. اگر نتوان گفت وي با اين جمله، تفكر عقلاني را به ورطة ايمان كشانده است، حداقل ميتوان گفت: او عقلانيت را لازمة داشتن قلبي آماده براي پذيرش ايمان دانسته است.
رابطه ايمان و عقلانيت از ديدگاه لوتر
بيشك نميتوان لوتر را يك عقلگرا دانست؛ زيرا او بيشتر بر ايمان و اعتقاد تأکيد ميورزيد و از اين نظر، ميتوان انديشههاي او را با انديشههاي کهن مسيحيت مقايسه كرد. لوتر معتقد بود: اين لطف الهي است كه انسان با آن از طريق مكاشفه به معرفت خدا ميرسد. به همين دليل، او معتقد بود نبايد به عقل اجازه داد تا جاي مكاشفه را بگيرد. در واقع ميتوان با كنار هم قرار دادن رويكرد او به ايمان و تعقل، او را چون آنسلم، يك ايمانگراي غيرافراطي دانست. آنسلم معتقد بود كه «من ايمان ميآورم تا بفهمم». بيترديد، اعتقاداتي مانند اينكه انسان اگر از طريق تسليم مسيحي نشود، ممكن نيست به ماهيت واقعي مسيحيت دست پيدا كند و شناخت دين، حاصل تجربه است، نه عكس آن، به تقدم ايمان بر فهم و معرفت معتقد بود(كالين، 1375، ص 41و36).
عقلگرايي با تعاريف مختلفي كه براي آن بيان شد، يعني تفوق عقل در مسائل ديني، يا نظامي در مقابل دين وحياني، يا پذيرش قابليت اثبات صدق نظام اعتقادات ديني براي مقبوليت واقعي و عقلي يا به معناي نقد و ارزيابي اين نظام با اذعان به امكانناپذير بودن اثبات قاطع اين نظام (ر.ك: پترسون و ديگران، 1389، ص72و86؛ دانستن، 1386، ص167؛ ساجدي و مشكي، 1388، ص90-103)، هرگز قابل انطباق با رويكردهاي لوتر نيست و نميتوان وي را يك عقلگرا بهشمار آورد. او خود را ملتزم به دين وحياني مبتني بر كتاب مقدس و تفوق ايمان بر عقل ميداند. لوتر ميخواهد به پولس و ايمان نخستين مسيحي بازگردد و حتي از سنت فکري قرون وسطا عبور كند؛ سنتي كه حكمت مدرسي جزئي از آن است. به گفتة برخي از انديشمندان:
بسيار سطحينگرانه است كه اهتمام و دغدغة لوتر را صرفاً مبارزه با سوءاستفادههاي بيشمار كليسا، بهويژه آمرزشنامهها و آزادي دستگاه پاپ بدانيم؛ بلكه بايد بگوييم، محرك و انگيزة شخصي لوتر براي نهضت اصلاح ديني و تأثير عظيم تاريخي آن تنها ناشي از يك امر بود: بازگشت كليسا به انجيل عيسي مسيح، آنگونه كه به نحوي زنده در كتاب مقدس، بهويژه در پولس تجربه شده بود (كونگ، 1390، ص177).
كار لوتر كنار زدن سنتها و قوانيني بود كه طي قرون متمادي به واسطة عواملي چون خردورزي بيحدّ و حصر و بيپايه، رشد كرده بودند. پس او به طبع خود او نميتواند بر اين روش تكيه كند.
عقلگرايي بر اين باور مبتني است كه عقل بشري كاملاً تواناست هر دانستني موردنياز را دربارة جهان، خودمان و خدا، بدون مددگرفتن از وحي و به طور مستقل براي ما بيان كند (ر.ك. همان، ص349)، درحاليكه لوتر ميگويد: «اگر ميتوانستم به ياري منطق درك كنم كه چگونه خداوند رئوف و دادگر ميتواند چنين خشمگين و بيانصاف باشد، ديگر نيازي به ايمان نميماند»(دورانت، ج 6، ص 447).
او چنان دلسپردة ايمانش است كه هرگاه هر چيز ديگري از عقل گرفته تا علم و...، سخني بگويد كه در تعارض با آنچه لوتر بدان ايمان دارد، باشد او بيمحابا به ردّ آن سخن ميپردازد. او ستارهشناسي كوپرنيكي را به دليل اين ادعاي خود كه زمين در آسمانها حركت ميكند، با ايمان ناسازگار دانسته و ميگويد: چون وقتي يوشع زعيم عبريان، خواست روز به درازا بكشد تا سپاهيانش بتوانند پيروزي خود را در نبرد كامل كنند (يوشع، 14 12ـ10)، به خورشيد فرمان توقف داد، نه به زمين، پس خورشيد بايد متحرك باشد، نه زمين! تقدم ايمان بر عقل در ديدگاه لوتر او را به ردّ اين نظرية علمي كشانده است (راسل، 1373، ص730).
لوتر دكترين و نظريات خويش را بر مبناي ايمان خود بنا مينهد، نه با تكية بر عقل. لوتر اهل تفكر است، اما تفكري كه بر پاية ايمان استوار شده نه عقل. او نميتواند تنها با ابزار عقل و به صورت فارغدلانه به مسائل ديني بينديشد، بلكه همة فهم خود را از بركت ايمان قلبي خود ميداند. لوتر ميگويد:
يگانه آموزهاي كه در ژرفاي جانم خانه كرده است، آموزة ايمان به مسيح است كه از بركت وجودش، در عرصة وجودش، و در جهت وجودش، همة تفكر تئولوژيكم روز و شب جريان دارد (براون، 1382، ص244).
تعريف لوتر از ايمان، كه آن را به اعتماد كامل معنا ميكرد، حاكي از اين است كه او نميخواهد عقل را به عرصة سنجش آموزههاي ديني راه دهد. او ميخواهد خود را با اطمينانخاطر به آنچه كه بدان ايمان دارد، متعهد سازد. اگر لوتر بخواهد به متعلق ايمان خود، اعتماد كاملي داشته باشد، معنا ندارد كه دربارهاش بينديشد و عقل را دخيل كند. در غير اينصورت، اجازة ورود عقل به اين حيطه، بيفايده خواهد بود. فرض كنيد او بخواهد به عقل اجازة ارزيابي در مسئلهاي را بدهد و عقل، پس از ارزيابي حكم به نادرست بودن آن كند، در اين صورت چون قرار است لوتر به آن مسئله اعتماد كامل داشته باشد، حكم عقل چه فايدهاي خواهد داشت؟ لوتر مكاشفه را بر عقل ترجيح ميداد. او مكاشفه را لطف الهي ميدانست و معرفت حاصل از آن را به مراتب صحيحتر از محصولات تفكر عقلاني به حساب ميآورد. به همين دليل، چنين ميانديشيد كه نبايد به عقل اجازه داد تا جاي مكاشفه را بگيرد (براون، 1375، ص 41و36).
به نظر ميرسد، نهايت چيزي كه ميتوان دربارة لوتر گفت، اين است كه او يك ايمانگراي غيرافراطي آگوستيني است. آگوستين ميگويد: عقل و منطق در قلمرو خاص خود، نيك و باارزشاند، اما براي دينداري و ايمانورزي نامناسب و بيارزش هستند. لوتر هم در عين حال كه سربرتافتگان از دليل و برهان را سختدل شمرده، مذمت ميكند و ميگويد: «... قلب او سخت شده و از تورات و انجيل متنفر است و دليل و برهان نميپذيرد»(الويري، 1381، ص 63ـ64)، اينگونه نيز سخن ميراند كه «اگر ميتوانستم به ياري منطق درك كنم كه چگونه خداوند رئوف و دادگر ميتواند چنين خشمگين و بيانصاف باشد، ديگر نيازي به ايمان نميماند»(دورانت، 1370، ج 6، ص 447).
البته لوتر نميخواهد بگويد وحي آمده است تا جانشين همة معارف بشري شود، بلكه او صرفاً وجود خدا را چنان روشن ميداند كه نيازي به استدلال و برهان بر وجودش نميبيند. او خدا را آشكار ميداند. به او اعتماد دارد و به او دل ميسپرد، نه آنكه در پي اثبات وجود او باشد. به عبارت ديگر، ايمان در نظر لوتر مقدم بر عقل و در حقيقت انديشههاي او ادامة نظر آنسلم قديس است كه ميگفت: «من ايمان ميآورم تا بفهمم». بيترديد لوتر اين سخن آنسلم را تصديق ميكند كه انسان اگر از طريق تسليم مسيحي نشود، ممكن نيست به ماهيت واقعي مسيحيت دست پيدا كند. او همچون آنسلم قديس خواهد گفت: شناخت دين، حاصل تجربه است، نه عكس آن(كالين، 1375، ص 41و36). مشاهدة مجموعة رويكردهاي لوتر، اين تفكر را به ذهن انسان القا ميكند كه او يك ايمانگراست، با اين توضيح كه ايمان به كتاب مقدس را معيار تمامعيار دانسته، عقل فردي را معبر و مفسر آن ميشمارد(رهنمايي، 1388، ص115).
مقايسه انديشه آكوئيناس و لوتر
از آنچه گذشت، ميتوان مقايسهاي ميان انديشههاي آكوئيناس و لوتر، در بحث ايمان و عقلانيت به اين ترتيب ارائه داد:
اشتراكات
1. آكوئيناس و لوتر هر دو معتقدند: ايمان نوعي پذيرش مطيعانه و از سر تسليم است و مبناي اين پذيرش و تصديق، اعتماد به صدق خداوند است، نه تكيه بر شواهد و قراين عقلي. اگرچه تفاصيل بعدي آكوئيناس، با گفتههاي لوتر تفاوتهايي دارد، اما به نظر ميرسد هر دو ميپذيرند كه ايمان، اعتماد به خداست و ماهيتاً در حوزة تعقل قرار نميگيرد.
2. لوتر در اين زمينه نيز با آكوئيناس همعقيده است كه ايمان، فيضي الهي است؛ چراكه آكوئيناس ايمان را عمل فيض خدا ميداند كه درون انسان، اختيار و ارادة پذيرش را به حركت درميآورد. لوتر هم با ردّ اين احتمال كه ايمان، عمل مستقل انسان باشد، فيض خدا را عامل اصلي آن معرفي ميكند.
افتراقات
1. رويكرد آكوئيناس به بحث ايمان، رويكردي فلسفي است، اما لوتر رويكردي ديني به ايمان دارد.
2. آكوئيناس معتقد است: اولاً، ايمان باور به گزارههاست؛ با اين تفصيل كه ما ميخواهيم به حقايق وحياني باور پيدا كنيم و ازآنجاكه متعلق نهايي ايمان، خداست و خدا قابل درك با اذهان بشري نيست، لازم است كه به شكلي مفهومي به گزارههايي دربارة او اعتقاد پيدا كنيم. اما لوتر با تقسيم متعلق ايمان به گزارهها و اشخاص، تأكيد ميكند متعلق ايمان، شخص مسيح است نه گزارهها. بنابراين، آكوئيناس و لوتر در اين زمينه با هم اتفاقنظر ندارند.
3. آكوئيناس ايمان را از اعتقاد شخصي بالاتر، ولي از معرفت پايينتر ميداند. اما لوتر بههيچوجه نميتواند بپذيرد كه معرفت بالاتر از ايمان باشد، او ايمان را بالاترين درجة فهم حقيقت ميداند و اصلاً به عقل اجازه نميدهد كه در برابر وحي بخواهد فهم مستقلي ارائه كند.
بررسي و نتيجهگيري
از مجموع آنچه گذشت، ميتوان دريافت كه آكوئيناس و لوتر، در اين عقيده مشتركند كه هم بايد معارف عقلي را پذيرفت و هم بايد به حقايق وحياني اعتماد نمود. اما در بحث تقدم يكي بر ديگري، از يكديگر فاصله ميگيرند و دو نظرية متفاوت ارائه ميدهند. آكوئيناس ميگويد: معرفت عقلي، بالاتر و برتر از ايمان است. درحاليكه لوتر ايمان را بر هرگونه معرفت ديگري مقدم دانسته، در تقابل ايمان و عقل، ايمان را مقدم ميدارد. با اين حال، بايد پذيرفت كه توماس آكوئيناس يك عقلگراي غيرافراطي و مارتين لوتر، يك ايمانگراست.
اما در بينش اسلامي، ايمان كه راه رسيدن به خداوند است، بر نوعي معرفت به خدا مبتني است. دستكم معرفت فطري نهتنها در تعارض با عقل نيست، بلكه شكوفاكننده و رشددهندة عقل بهشمار ميرود. متعلق ايمان نيز عبارت است از: حقيقت قدسي و در پي آن، عالم غيب، وحي و حيات پس از مرگ (فنائي اشكوري، 1387، ص16ـ18). در اين بينش، عقل راه شناخت خدا و مقدمة رسيدن به ايمان است. امام صادق ميفرمايد: «به وسيلة عقل است که بندگان خالق خود را ميشناسند، و ميفهمند که خودشان مخلوق چنين خدايي هستند» (كليني، 1407ق، ج 1، ص 29). عقل در اثبات مبادي و اصول دين، معيار و مقياس است؛ در فهم كتاب و سنت و دريافت احكام شرعي، همچون چراغي درخشنده مسير حقيقت را روشن ميسازد و در ارتباط با جزييات شرعي، درك خصوصيات احكام، ملاكها و اسرار غيبي آنها، نقش مفتاح را ايفا ميكند (جوادي آملي، 1378، ص213ـ214). ازاينرو، عقل و ايمان دو حجت الهي و دو راه به سوي دريافت حقيقت هستند كه هريك با رساندن خدمات و نشان دادن قلمرو خاص ديگري، رسالت آن را كامل ميكند. ازاينرو، با هيچ بياني نبايد از ارزش يكي از اين دو كاست. در مجموع، ميتوان عقلگرايي اعتدالي را كه دربرگيرندة همة باورهاي ذكرشده است، موضع اسلام معرفي نمود (جعفري، 1390، ص48).
برايناساس، نظر اشتراكي آكوئيناس و لوتر در تعريف ايمان قابل پذيرش نيست؛ چراكه اين دو معتقدند: ايمان نوعي پذيرش مطيعانه و از سر تسليم است و مبناي اين پذيرش و تصديق، اعتماد به صدق خداوند است، نه تكيه بر شواهد و قراين عقلي. اما در بينش اسلامي، ميان عقل و ايمان هماهنگي كامل برقرار است و چهبسا ايماني با ارشاد عقل حاصل ميگردد. بر خلاف باور آكوئيناس و لوتر، كه ايمان را فيضي الهي و نه عمل مستقل انسان ميدانند، ايمان به سبب ابتناء بر نوعي معرفت، با اختيار انسان گره خورده است و نميتوان انتخاب انسان را در پذيرش و تصديق اين معرفت ناديده گرفت. همچنين ازآنجاكه تعارضي ميان عقل و دين وجود ندارد، نميتوان رويكرد يكجانبهاي را معيار قرار داد، بلكه رويكرد صحيح ميتواند در همان حال كه عقلي است، ديني نيز باشد.
چنانكه گفته شد، در بينش اسلامي متعلق ايمان عبارت است از: حقيقت قدسي، عالم غيب، وحي و حيات پس از مرگ كه بر اين اساس، بايد متعلق ايمان را مجموعهاي از گزارهها، اشخاص و حقايق ديگر دانست، درحاليكه آكوئيناس تنها گزارهها و لوتر تنها اشخاص را متعلق ايمان معرفي كردهاند. در نهايت، در سنجش عقل و ايمان، چنين بايد گفت: اين دو، دو راه جداگانه براي رسيدن به حقيقت و مكمل يكديگرند و نبايد دست به چنين سنجشي زد. ايمان بدون معرفت، حاصل نميشود و عقل نيز بدون ايمان فرد را به مقصد نميرساند.
- الويري، محسن، 1381، مطالعات اسلامي در غرب، تهران، سمت.
- باير ناس، جان، 1388، تاريخ جامع اديان، ترجمة علي اصغر حكمت، نوزدهم، تهران، علمي و فرهنگي.
- پترسون، مايكل و ديگران، 1389، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه احمد نراقي، ابراهيم سلطاني، چ هشتم، تهران، طرح نو.
- پلانتينجا، الوين، 1381، عقل و ايمان، ترجمه بهناز صفري، قم، اشراق.
- جعفري، محمّد،1390، عقل و دين از منظر روشنفكران ديني معاصر، قم، مؤسسه بوستان كتاب.
- جوادي آملي، عبدالله، 1378، شريعت در آينه معرفت، چ دوم، قم، اسراء.
- جوادي، محسن، 1376، نظرية ايمان در عرصه كلام و قرآن، قم، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي.
- حقيقت، لاله و محسن كاكايي، 1383، «فلسفه، مقالة ايمان از ديدگاه توماس آكوئيناس»، مقالات و بررسيها، دفتر76(2).
- دورانت، ويل، 1370، تاريخ تمدّن، ترجمه فريدون بدرهاي و ديگران، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
- راسل، براتراند، 1373، تاريخ فلسفة غرب، ترجمه نجف دريابندري، چ ششم، تهران، كتاب پرواز.
- رهنمايي، سيداحمد، 1388، غربشناسي، دهم، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ژيلسون، اتيل، 1371، عقل و وحي در قرون وسطي، ترجمه شهرام پازوكي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
- ساجدي، ابوالفضل و مشكي، مهدي، 1388، دين در نگاهي نوين، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ـــــ ، 1387، «وحيشناسي مسيحي با گذري بر وحي قرآني»، قبسات، ش 47، ص 121ـ 146.
- علي زماني، اميرعباس، 1383، علم، عقلانيت و دين، قم، دانشگاه قم.
- فنائي اشكوري، محمّد، 1387، نسبت عقل و ايمان در آموزههاي اسلامي، معرفت، ش 133، ص 13ـ22.
- كالين، براون، 1375، فلسفه و ايمان مسيحي، ترجمه طاطهوس ميكائيليان، تهران، شركت علمي و فرهنگي.
- كليني، محمدبن يعقوب، 1407ق، الكافي، تحقيق علياكبر غفاري و محمد آخوندي، چ چهارم، تهران، دارلكتب الاسلامية.
- كني، آنتوني، 1377، آكوئيناس، ترجمه حسن موقفي و فاطمه زيباكلام، هرمزگان، دانشگاه هرمزگان.
- كونگ، هانس، 1390، متفكران بزرگ مسيحي، ترجمه گروه مترجمان، چ دوم، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
- گروه مؤلفان، 1384، ايمان در سپهر اديان، قم، صهباي يقين.
- لسلي دانستن، جي، 1386، آيين پروتستان، ترجمه عبدالرحيم سليماني اردستاني، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- لين، توني، 1380، تاريخ تفكر مسيحي، ترجمة روبرت آسريان، تهران، فرزان روز.
- مجتهدي، كريم، 1375، فلسفه در قرون وسطي، تهران، اميركبير.
- مري جو، ويور، 1381، درآمدي به مسيحيت، ترجمة حسن قنبري، قم، مركز مظالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
- مك آفي براون، رابرت، 1382، روح آيين پروتستان، ترجمه فريبرز مجيدي، تهران، نگاه معاصر.
- مك گراث، آليستر، 1384، درسنامة الهيات مسيحي، ترجمه بهروز حدّادي، قم، اديان و مذاهب.
- ـــــ ، 1387، مقدمهاي بر تفكر نهضت اصلاح ديني، ترجمه بهروز حدّادي، چ دوم، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
- موسسه فرهنگی هنری جام طهور، دایرة المعارف اسلامی طهورة، «آموزه آمرزیدگی در اندیشه نهضت اصلاح دینی» در:
- book.m.tahoor.com
- Aquinas, St Thomas, 2006, Summa theologica, New York, Cambridge University press.
- Edwards, Paul, 1967, The Encyclopedia of Philosophy, New York, Macmillan Publishing, London, Collier Macmillan Publishers.
- Herbermann, Charles George & Others, 1913, The Catholic Encyclopedia, New York, Encyclopedia Press, Inc.