تحلیلی بر پارادایم لوتر در باب انسان شناسی؛ در تعارض با پارادایم رسمی کلیسا
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
در سدههاي نخست مسيحي، سه آموزۀ مهم عبارت بودند از: «حجيت کليسا»، «مسيحشناسي و تثليث»، و «انسان و نجات». مصلحان پروتستان، اصل اول را برنتافتند، اصل دوم را پذيرفتند و در موضوع سوم، قرائتي ديگر اتخاذ کردند. مارتين لوتر (1483ـ1546م) در زمرۀ مصلحاني است که دربارۀ خداشناسي و انسانشناسي، باب جديدي را گشود. افکار وي را ميتوان نوعي پيشزمينۀ ناپيدا براي اغلب نحلههاي فلسفي در آلمان عصر جديد دانست. او توانست نوعي وقوف و آگاهي جديد در فهم متون مقدس و در رابطۀ احتمالي انسان با خدا به وجود آورد.
امروزه براي فهم پارادايم انسانشناسي لوتر، نيازمند فهم پيشنيازهاي جدي و مهمي در اينباره هستيم؛ امري که خود لوتر هم بدان واقف بوده، بر آن پافشاري ميكرد. ابتدا «بايد پيشداوريهاي اخلاقي و ديني بار ديگر مورد تجديدنظر قرار بگيرد... و با دريادلي بررسي شود» (ابرمان، 1385، ص526ـ527).
به نظر لوتر، قلمروي خدا و انسان در مقابل هم قرار دارند. هرچند نوعي هماهنگي ميان آنها وجود دارد، ولي خداوند، حاکم بر عالَم است و به ناچار انسان با او روبهروست و خداوند با انجيل و بشارتش نزد انسان حاضر است و ايمان را نزد انسان رايج ساخته است. افکار لوتر، بهويژه بهسبب حضور دايمي انسان در مقابل خداوند، موجب شد که در همه فرقههاي مکاتب کلامي مسيحيت، تحولاتي بهوجود آيد (مجتهدي، 1388، ص100).
البته بايد يادآوري کرد که ميان مصلحان نهضت اصلاح ديني، گاه بر سر حد آزاديبخشي به انسان و يا جامعه اختلافنظر بود. براي نمونه، لوتر بر اصلاح و رهاساختن فردفرد انسان تأکيد داشت، اما تسوينگلي بر آزادسازي جامعه (ر.ک: مکگراث، 1387، ص80). اما به طورکلي لوتر، تحت نفوذ جريان «راه نو» (نوميناليستها) در اين پرسش روزگار تأمل بسياري داشت که: «من چه بايد بکنم تا رستگار شوم؟» (همان، ص 224).
در انسانشناسي الهياتي جديد، ارتباط ذاتي ميان خدا و انسان مشهود است. اين نکته، بخشي از فهم لوتر از عدالت خداست که خداوند عادل، حکيم، خيرخواه، و آزاد در قبال ايمان به عيسيمسيح (Sola Fide)، و فقط از طريق فيض خود (Sola Gratia)، ما را سرشار از عقل و خرد، نيکي و آزادي ميکند.
لوتر در فضاي فکري جديد، که بسيار متأثر از اومانيسم فرهنگي بود، به دنبال پيشرفت الهياتي انسان و بهبودي وضع او بود؛ پيشرفتي که لزوماً تحت قوانين آزادي مسيحي صورت ميپذيرفت و نه طبق دستورالعملهاي قوانين کتاب مقدس. او سعي داشت كه پيام مسيح را از اوج آسمان ـ آسماني که بهزعم او ساختۀ کليسا بود ـ به زمين و در ميان انسانها بياورد. او هدف اخلاقيات مسيحي را از فراسوي آسمان به زمين کشاند. در باور لوتر، اَعمال صالح تنها براي حصول رستگاري نيست، بلکه براي ابقاي حيات در اين جهان پُرمخاطره لازم و ضروري است. بنابراين در نظر او، يک انسان منصف از طريق ايمان، روحاني نميشود، بلکه او با ايمان خويش زندگي ميکند و اين زندگي ما بهوسيلۀ خداوند خلق و منظور شده است. در فضاي پارادايم جديد، وي مخالف واسطهگري کليسا بود. مثلاً کاربرد دعا فقط اوج تشخص و تفرد و تقرب فرد به خداوند بود. اين امر، از طريق فهم اين معرفت حاصل ميشد که حضرت مسيح مُرد و بار ديگر از ميان مردگان برخاست. او در همينجا به پارادايم ايماني گذشته اشاره ميکند و نهيب ميزند که آري! «مسيح مُرد و بار ديگر از ميان مردگان برخاست منتهي «براي من» و نه مؤسسات و ملتها و يا فرقههاي مذهبي» (ابرمان، 1385، ص541).
در پارادايم فکري جديد لوتر، رابطۀ خدا- انسان فارغ از تفسير کليسايي رايج بازنگري شد. پيش از اين، خدا در تلقي کليساي قرون وسطايي، موجودي دور از دسترش بشر و هستي بود. اما او با رد واسطگي کليسا در همة شئون، به خدايي در دسترس باور داشت که گفتوگوي انسان با او را بيواسطه هموار ميکرد.
البته بايد گفت که دغدغۀ اوليۀ لوتر در باب «سرشت انسان» نبود؛ بلکه مسئلۀ او اين بود که با توجه به آمرزيدگي خداوند و اينکه او بدکاران را مجازات ميکند و نيکوکاران را پاداش ميدهد، آيا انسان ميتواند براي نجات و رستگاري خود کاري بکند. بنابراين، دغدغۀ اصلي او نجاتشناسي بود. هرچند نظام الهياتي او ارتباط مستقيمي با سرشت انسان هم دارد (سليمانياردستاني، 1389، ص 166).
در حقيقت، کشف مهم لوتر در انسانشناسي، جايگاه انسان در قبال خدا و فرايند آمرزيدگي بود که با شعار «آمرزيدگي فقط از طريق ايمان» همراه شد. او در اخلاق مسيحي، انقلابي به وجود آورد و با ادعاي اينکه شخص مسيحي، «گنهکار و عادل» است، بر عليه باورهاي رايج کليساي قرون وسطايي، طرحي نو درانداخت.
انسانشناسي و جايگاه آمرزيدگي در الهيات پروتستان و نهضت اصلاح ديني، مسئلهاي مهم و اساسي و داراي نتايج بيشماري است. بيترديد لوتر با درک الهيات بزرگاني همچون آگوستين و آکوئيناس، به تغيير فضاي گفتماني رايج روي آورد. لوتر چارچوب و ساختار خودساختۀ کليسا را درنورديد و با عبور از تلقيات ارسطويي آکوئيناس، طرحي نو درانداخت. همچنانکه هانس کونگ (ت 1928) مدعي است: «آکوئيناس هم به الهيات متداول آگوستين پايبند ماند هم به جهانبيني باستان وابسته بود. ازاينرو، هرگز آغازگر پارادايمي نو در الهيات و تاريخ کليسا نشد. حالآنکه لوتر بعدها پارادايمي نو آفريد» (کونگ و...، 1390، ص144ـ145).
براي فهم ديدگاه لوتر در باب رد واسطهگري کليسا، ناگزير به بررسي انسانشناسي او و واکاوي اضلاع شناخت او در باب انسان هستيم.
1. انسان در مصاف با آمرزيدگي
1ـ1. فيض الهي
پارادايم جديد لوتر در رابطۀ انسان ـ خدا، به تلقي او از فيض الهي بازميگردد. گرچه محور اين نوشتار، انسانشناسي است، اما از رهگذر خداشناسي لوتر، اضلاع اين پارادايم نو را بهتر ميتوان شناخت. بنابراين، ناگزير به تصور اوليۀ لوتر دربارۀ عدالت و سپس فيض خدا هستيم.
عدالت خدا در ابتدا نزد لوتر، عدالتي مجازاتکننده بود. اين تصوير، ملهم از برداشت او از خداي عهد عتيق بود؛ زيرا در آن کتاب، خداي پدر، نماد فيض و رأفت و خداوند پادشاه، نماد قاضي و داوري بسيارسختگير بود. برخي برآنند که اين ترس، ريشه در فرهنگ تربيت ديني و سختگيري والدين در سلوک تربيتي فرزندان و ازجمله لوتر داشته است (فازديک، 1383، ص9ـ10). به هرحال لوتر، لحظۀ تحول خود را در مفهوم آمرزيدگي خداوند چنين گزارش ميکند:
... واقعيت اين است که من بيش از آنکه خداي عادل را دوست داشته باشم، از او نفرت داشتم. من شب و روز دربارۀ ربط کلماتِ «در آن(انجيل / بشارت) عدالت خدا مكشوف ميشود، از ايمان تا ايمان، چنانكه مكتوب است كه عادل به ايمان زيست خواهد نمود» (روميان 17:1) تأمل ميکردم. تا اينکه دريافتم خدا از انسان بهمعناي متداول کلمه عدالت نميخواهد، بلکه عدالت را بهنحو آزاد به انساني که به مسيح اعتقاد واقعي دارد، ارزاني ميکند. و جملۀ «عدالت خدا مكشوف ميشود»، اشاره به عدالتي انفعالي دارد که در آن خداوند مهربان، ما را بهوسيلۀ ايمان ميآمرزد. چنانكه مكتوب است كه عادل به ايمان زيست خواهد نمود. بنابراين، فقط ايمان ميتواند بر آمادگي براي دريافت فيض خدا دلالت داشته باشد. لوتر بلافاصله با درک اين مطلب گفت: «احساس کردم بار ديگر متولد شدم و گويي درهاي بهشت به رويم گشوده شد»(لوتر،75ـ1955، ج 34، ص 338ـ336).
لوتر با تحول مفهومي در آمرزيدگي، بر آن شد که عدالت خداوند به اين معنا نيست که او عادلانه رفتار ميکند، عادلان را نجات ميدهد، زندگي جاودانه ميبخشد و غيرعادلان را مجازات ميکند، بلکه به اين معناست که خداوند، غيرعادلان را ـ که هرگز توان، قدرت و نيز شايستگي آن را ندارند که عادل شوند ـ بهصورت رايگان عادل ميشمرد(کی.مکیم، 2004، ص 90ـ88).
مسئلۀ اساسي نزد لوتر اين بود که انسان با عمل خود عادل نميشود. ازاينرو، پيش از هرگونه عملي، و بلکه با «فيضِ» الهي و ايمان به اينکه گناهکار است و با رحمت محض خداوند، از طريق مسيح بهصورت مجاني نجات يافته و عادل شمرده ميشود (دانستَن، 1386، ص85). بنابراين، هرچند عمل انسان در فرايند نجات مهم و انکارناپذير است، اما تحصيل فيض خدا، از باب عمل انسان نيست؛ زيرا نزد لوتر فيض، علت همهچيز است. وي براي فهم کاربرد فيض، ناچار شد نقبي به ارادۀ انسان نيز بزند و بر آن شد که «بدون فيض الهي، ارادۀ انسان نميتواند هيچکاري انجام دهد»(کی.مکیم، 2004، ص 111).
البته لوتر بعدها به اختيار انسان اهميت داد. پيش از ورود به بحث اختيار، لازم است از تفاوت نگاه پاردايمي لوتر به انسان و فيض نسبت به پارادايم پيشين، بهويژه با تلقي توماس آکوئيناس (1225-1369م) به اين مسئله اشاره کنيم؛ زيرا تبيين اختيار، مبتني بر فهم آموزۀ فيض است.
بهطور خلاصه، خداوند در خداشناسي دورۀ پيش از لوتر و نزد بزرگاني چون توماس آکوئيناس، نهايتاً فراتر از مقولات اجناس ارسطويي تصوير ميشد. «آکوئيناس با اشاره به اين آيه که "خدا به موسي گفت: هستم آنكه هستم. و گفت: به بنياسرائيل چنين بگو: (اهيه) هستم مرا نزد شما فرستاد" (سفر خروج، 14:3)، از خدا بهعنوان «He who is» و «as it is in itself» نام ميبرد. اما خدا نزد لوتر، موجودي دور از دسترس بشر و هستي نبود، بلکه او موجودي ورزيده، کارآزموده و تجربهپذير بود. او خدايي بود که با ورودش به حوزۀ مخلوقات از طريق وعدۀ عدالتش و در قبال نااميدي انسان، خود را آشکار کرده است. بنابراين، ديگر تلقي «in itself» يا «in himself» نيست، بلکه به او بايد گفت: «He is good for us». با اين تلقي است که راه گفتوگو با خدا باز، و موضوع صليب گرفتن خدا قابل درك ميشود. اين به معناي ورود به فهمي تازه و در نتيجه، پارادايمي نو در رابطۀ انسان ـ خدا است. در اين فهم، تناقضات منطقي ميان خدا و انسان به نسبت قابلملاحظهاي کاهش مييابد»(كونگ، 1989، ص 140ـ139).
بهطور کلي، تأکيد توماس آکوئيناس دربارۀ ايمان انسان، مبتني بر ابعاد معرفتشناختي ايمان بود. اما لوتر بر ابعاد نجاتشناختي ايمان تأکيد ميکرد. مثلاً، در آمرزيدگي لوتري، اعتراف ايماني به مسيح، مبتني بر اين ادعاست که عدالت و نيکوکاري جديد خدا، فقط از طريق شخص عيسي نسبت به ما جاري است. البته اين امر، مبتني بر فهم تازۀ او از اعمال رسولان(12:4) است: «و در هيچکس غير از او نجات نيست؛ زيرا که اسمي ديگر در زير آسمان به مردم عطا نشده که بدان بايد ما نجات يابيم.» (همان، ص 136).
اما توماس معتقد بود: درونمايههاي ايمان مسيحي با عقل بشري سازگار است. خدا را با راههاي پنجگانه (ايلخاني، 1389، ص430) ميتوان شناخت. در نگاه او و بهطورکلي تعريف رايج فيض در قرون وسطا، فيض الهي جوهري فوقطبيعي تلقي ميشد که خدا آن را در روح بشر قرار داده تا رهايي او را آسان کند. اين به اين معنا بود که فاصلهاي پُرنشدني ميان خدا و سرشت انسان وجود دارد. لذا پيشاز آنکه خدا آدم را بپذيرد، اين شکاف بايد {توسط فيض} پُر شود (کونگ و ...، 1390، ص 145). به عبارت ديگر، آکوئيناس مدعي بود: عالَم پُر از جوهر است. فيض، جوهر خلقشده توسط خداست که در اين عالم ايجاد شده است. او بر اين باور بود که خدا جوهر فيض را در درون نهاد انسان قرار داده است و همين دليل آمرزيدگي انسان است. اين ديدگاه، پيوندي تام با ديدگاه اسکولاستيکي داشت که درنتيجه، فيض را از محدودۀ خاص خدا بيرون ميآوَرد؛ سهمي به درون افراد ميداد. اين ديدگاه رايج در قرون وسطا، برگرفته از ديدگاه آگوستين بود که فيض را امري دروني تلقي ميکرد؛ به اين معنا که فيض، درون مؤمنان قرار دارد و بخشي از شخص ميشود.
پيامد اين ديدگاه رايج در قرون وسطي، اين بود که تأکيد بر نظريۀ فيض دروني ميشد؛ يعني اگر فيض، کار درون افراد است، پس سازمان و کليسا هم ميتواند و هم بايد آن را سازماندهي کند. اما لوتر بر آن بود که فيض، امري بيروني است. بنابراين خداوند، فاعل و عامل است و انسانها فقط قابل و پذيرندهاند. بنابراين، نيازي به واسطهگري کليسا نيست.
اختيار انسان
جنبش نهضت اصلاح ديني، همزمان با شعار بازگشت به کتاب مقدس، بر سنت تفسيري مسيحيت نخستين، بهويژه آراي آگوستين تأکيد داشت. ازاينرو، آثار آگوستين، که بيشتر اصلاحگران وي را نويسندهاي آبايي ميشمردند، نقطۀ عطفي در برنامۀ اصلاح در قرن شانزدهم بهشمار ميرفت. تاآنجاکه از ديدگاه لوتر، برنامۀ اصلاح را ميتوان در يکجمله خلاصه کرد: «کتاب مقدس و آگوستين قديس» (مکگراث، 1387، ص82). لوتر نيز در ابتدا و در پي مطالعه آثار آگوستين (354ـ430م) در باب سرشت گناهآلود انسان، به نوعي به تقديرگرايي تمايل پيدا کرد. آنچنانکه کتاب اسارت اراده را نگاشت. او در اين اثر، به ناتواني و بيکفايتي ارادۀ انساني در امر نجات اذعان کرد و همچون آگوستين، به جبرگرايي گرويد. معناي دقيق اختيار نزد آگوستين اين است که اختيار انسان عبث است. انسان براي اراده کردن نيکي و قدرت اجتناب از شر، بايد توانايي انجام کارها را از خود خدا و از طريق فيض او به دست آورد. به عبارت ديگر، ارادۀ آزاد انسان، که اينک در بند و اسير گناه شده است، بايد به طريقي از بند گناه رهانيده شود. اما راه رهايي در اختيار او نيست. فيض از بيرون ميآيد و مانع(گناه) را برميدارد تا اراده آزاد شود. تأليف اسارت اراده، انتقاد الهيدانان زمان را برانگيخت تا اينکه اراسموس، کتاب آزادي اراده را در ردّ او نوشت(لين، 1380، ص261).
لوتر در کتاب Table Talk مجدداً به تفصيل به موضوع اسارت اراده پرداخت و گفت:
ما داراي ارادهاي واژگونشده، خطاکار، بيثبات و متزلزل هستيم. ازآنجاکه اين فقط خداست که در ما عمل ميکند و ما بايد پذيرنده باشيم تا مشمول بخشش او شويم. {خدا} چونان کوزهگري که با خاک رسِ کوزهگرياش ظرفي ميسازد، همچنان در ارادۀ ما کار ميکند(لوتر، 2004، ص 87).
لوتر در ادامه به نقش روحالقدس در ترسيم ارادۀ بشري اشاره کرده، ميگويد: «... و ارادۀ آزاد باطناً دخالتي در امر تغيير و تبديل آمرزيدگي ندارد و همهچيز معطوف به روحالقدس است. ... و اينچنين است که گويي همهچيز از قبل مقدر شده است».
او در اين کتاب، از ارتباط گناه اوليه و ابليس، بر آن شد که تنها راه رهايي از اين معرکه، ايمان به مسيح است:
وقتي که ابليس با پستي دهشتناک خود از طريق گناه اوليه به ما رو کرده است، ما با پذيرش مرگ خجل ميشويم. بنابراين، ارادۀ آزاد ما را به گناه اوليه سوق ميدهد که نتيجهاش سوق به مرگ است، و سپس به محض گناه، نهتنها مرگ ميآيد، بلکه رفتارهاي شرارتبار نيز بهدنبالش ميآيند، آنچنانکه هر روز در جهان شاهدش هستيم: آدمکشي، دروغ، فريب، سرقت، و ساير بديها. بهطوريکه هيچ انساني به اندازۀ يک چشم به هم زدن از آن ايمن نيست و هميشه در خطر است. ... و اين ايمان است که چابک و مطمئن ظاهر ميشود و مسيح را مطالبه ميکند. {و بايد گفت که} همهچيز در ارادۀ آزاد نيست؛ اما ايمان در همهجا و همهچيز ساري است (همان، ص88).
لوتر بعدها با طرح نظريۀ «انسان دروني» و «انسان بيروني» و بحث «عدالت دروني» و «عدالت خارجي»، از ارادۀ آزاد مسيحي سخن به ميان آورده، به نوعي از رأي آگوستين در حدود اختيارات انسان فاصله گرفت.
ابعاد وجودي انسان در مصاف با آمرزيدگي
لوتر با الهام از آياتي چند از کتاب مقدس، مانند «به دل ايمان آورده ميشود براي عدالت» (روميان، 10:10)؛ و «هرچه خصلت ظاهري ما فاني ميشود، ليکن باطن روبهروز تازه ميشود» (2 قرنتيان، 16:4) و «خواهش جسم به خلاف روح است و خواهش روح، به خلاف جسم»(غلاطيان، 17:5)، بر آن بود که انسان داراي دو بُعد بيروني و دروني با مشخصات زير است:
ـ بُعد بيروني انسان که سرشت جسماني و ظاهري انسان است، و ابزار اين بعد وجودي، «اعمال نيک و عمل به شريعت» است.
ـ بُعد دروني انسان که سرشت روحاني و باطني انسان است که ابزارش «ايمان قلبي» و متکفل امور ايمانياش «روح» است (دانستَن، 1386، ص80-81)، نه اجبار و الزام کليسا.
پيش از ورود به ابعاد جديد در باب انسان، لازم به يادآوري است که لوتر، کتاب مقدس را نزد خود به دو بخش کلي تقسيم کرده بود: فرامين (عهد عتيق) و وعدهها (عهد جديد). او ميگفت: انسان به دليل سرشت آلودهاش، نميتواند بهدرستي به فرامين عمل کند؛ زيرا فرامين نااميد کنندهاند. اما انسان ناگزير به فرمانبري است و به شريعت بايد چنان عمل کند که سرِ سوزني از حقي فروگذار نشود وگرنه بيهيچ اميدي محکوم ميشود(لوتر، 1961، ص57). درست در همين نقطه است که وعدهها ميآيند؛ زيرا آنچه انجامش با عمل به شريعت محال مينمود، با ايمان به سرعت و سهولت قابل انجام است (همان، ص57ـ58). لوتر ميگفت: کارهاي خير و طاعات و اعمال شريعت، هيچ ارتباطي به رستگاري ندارند؛ زيرا هيچ ربطي به انسانِ دروني ندارند. ازاينرو، او ادعا کرد: «و اين انديشه که مؤمن تصور کند رستگاري از طريق کارهاي خير و طاعت است، انحرافي است» (همان، ص72). بنابراين، رستگاري به ايمان است؛ ايماني که در حوزۀ «انسان دروني» است.
جعل اصطلاح «دروني» براي انسان، معطوف به وضعيت انسان در پيشگاه خداوند است. از نظر لوتر، مفهوم «عدالت» به اين معناست که خداوند، «گويي» انسان را آمرزيده است. بنابراين، عدالت خداوند در بيرون از وجود شخص گناهکار قرار دارد. لذا اعطايي نيست، بلکه انتسابي است. ازاينرو، ما آنگاه بهلحاظ بيرون عادل هستيم که صرفاً منتسب به خدا باشيم، نه به دليل اعمالمان، و نيز مؤمنان بهوسيلۀ عدالت بيروني مسيح، که به آنان نسبت داده شده است، عادل هستند. در يک جمله ميتوان گفت: ما بهلحاظ درون گناهکاريم، اما بهلحاظ بيرون نزد خداوند، عادليم(مکگراث، 1387، ص249).
درحقيقت، بنابر ديدگاه لوتر، آزادي يک مسيحي، آزادي از تقاضاي بيپايان براي انجام کارهاي خير، طاعات و عبادات است. لوتر حتي معتقد بود: کارهاي خير، و طاعات و عبادات، نهتنها ضامن رستگاري نيستند، بلکه کوشش براي انجام کارهاي خير، براي كسب شايستگي رستگاري، نشانۀ بيايماني است. بنابراين، چنين کسي گرفتار لعنت ميشود. در شرايطي خاص، کارهاي خير نشانۀ نيکي نيستند:
اگر به دنبال کارهاي خير و طاعات باشيم تا وسيلۀ عادل شمرده شدن ما شوند. اين لوياتان شرور بر اين کارها و طاعات بار ميشود، و با اين احساس کاذب، دست به اينکارها ميزنيم که از طريق آنها عادل شمرده خواهيم شد. بدينترتيب، اين کارها ضروري ميشوند و آزادي و ايمان از ميان ميرود؛ و اين زايده بر اين کارها موجب ميشود که اين کارها ديگر خير نباشند، بلکه واقعاً کارهايي سزاوار لعنت گردند. اين کارها آزادانه نيستند، و کفر رحمت خداوند هستند؛ چون آمرزيدگي و نجات با ايمان فقط در يد رحمت خداوند است.» (لوتر، 1961، ص71ـ72).
همچنين نتيجۀ تقسيمبندي سرشت انسان به دروني و بيروني، اين است که انسان دروني از طريق ايمان، به پرورش روح ميپردازد و به انسان دروني، مسير معنويت و تغذيۀ روح را نشان ميدهد. در نتيجه، بُعد جسماني و شکل اعمال، که در قلمروي انسان جسماني است، تربيت ميشود.
نکتۀ مهم ديگر، که از پيامدهاي تقسيمبندي کلي انسان از ديد لوتر است، در«ابرازِ» اين دو بُعد انساني است. در نگاه لوتر، متکفل انسان بيروني، شريعت بوده است. اما متکفل انسان دروني، ايمانِ قلبي مبتني بر کلمه (عيسي مسيح) است، نه دستگاه کليسا. بنابر تمايز ابزارها، نکتۀ ظريف ديگر اينكه لوتر هرگز با وجود کليسا مخالف نبوده، بلکه اِشکال او بر الزام در اجراي شئونات بود. او بر اين بود که خداوند با انجيل (بشارت خاص) از صليب و رستاخيز خبر داده است. از اين رهگذر، کلام خداوند تشکل يافته و ايمان بدان نزد مؤمنان رواج يافته است. اين کار، هرچند عملاً بر عهدۀ کليسا گذاشته شده بود، اما از نظر لوتر، در اينباره هيچ اجبارِ خارجي جايز نيست. بنابراين، او با هر نوع اجبار در تحميل عقايد، به نحو عرفي و يا ديني مخالف بود. او بر آن بود که مردم را بايد آزاد گذاشت، و تنها وسيله براي تأثيرگذاري در حيات دروني افراد، فقط از طريق کلام خداوند ممکن و ميسر است(مجتهدي، 1388، ص98).
2. انسان در مصاف با عدالت دروني و خارجي
همچنانکه ديديم، بنابر ديدگاه جديد لوتر، خدا نه مانند تلقي آگوستيني، پيشاپيش با فيض خود آنچه گنهکاران بدان نياز دارند، به آنها ميدهد؛ بلکه خدا ميتواند افراد را مستقيماً و بدون نياز به وساطت، موهبت عدالت اعطايي بيامرزد. آگوستين معتقد بود: آن عدالتِ اعطايي، که نتيجۀ فيض اعطا شده است، بخشي از وجود شخص ميشود و در درون مؤمنان سکني ميگزيند (عدالت دروني). اما لوتر تأکيد داشت که آن عدالت، در بيرون از شخص گناهکار نيز قرار دارد. به اين معنا عدالت، خارجي است. لوتر در پي تحول در معناي آمرزيدگي، معتقد بود که اعمال نيک، نتيجۀ آمرزيدگي است، نه سبب و عامل ِآن (مکگراث، 1392، ج2، ص708) و دربارۀ ايمان قلبي نيز بر آن بود که مسيحي واقعي در قلب خود، تا جايي که به رستگاري مربوط ميشود، از شريعت آزاد است. اما در رفتار بيروني خود، همچنان پيرو آن است. لوتر مينويسد:
... يک چيز و تنها يک چيز براي حيات، عادلشمردگي و آزادي مسيحي ضروري است و آن، مقدسترين کلمۀ خدا، انجيل مسيح است. پس بياييد اين را يقيني، محکم و ثابت بينگاريم که روح نيازمند چيزي نيست، مگر کلمۀ خدا (مسيح) که بدون آن هيچيک از خواستههايش برآورده نميشود. اما روح با داشتن کلمه، غني و بينياز از همهچيز است. ... ازاينرو، همانطورکه روح براي زندگي و عدالت تنها به کلمه نياز دارد، عادل شمرده شدن نيز تنها به ايمان است، نه با اعمال؛ زيرا اگر روح بتواند بهوسيلۀ ديگري عادل شمرده شود، هيچ نيازي به کلمه و درنتيجه به ايمان نبود (لوتر، 1883، ص113).
حاصل اينكه، در نظر لوتر، آزادي يک مسيحي فقط مربوط به زندگي دروني است. چنانکه ديديم، مسيحي واقعي دست به کارهاي خير ميزند، اما گويا نيت او متفاوت است. او مينويسد:
ايمان ما به مسيح ما را از کارهاي خير و طاعات آزاد نميکند، بلکه از عقايد غلط نسبت به کارهاي خير و طاعت آزاد ميکند؛ يعني از اين فرض احمقانه که عادل شدن با کارهاي خير به دست ميآيد. ايمان نجات ميدهد، اصلاح ميکند، و وجدان ما را چنان حفظ ميکند که ميفهميم عادل شدن در کارهاي خير نيست، اگرچه کارهاي خير و طاعات، نه ميتواند و نه بايد مورد غفلت قرارگيرد (لوتر، 1961، ص81).
به عبارت ديگر، لوتر ميگفت: ما از اعمال، آزاد نميشويم، بلکه از اعتقاد به اعمال، آزاد ميشويم. روشن است که همين نکته، نقطۀ زاويۀ او از تلقي کاتوليکي است. نتيجه اينكه در عدالت خارجي لوتر، خداوند عدالت را طوري مطرح ميکند يا در نظر ميگيرد که گويي بخشي از شخص گناهکار، «ارزيابي» و تلقي ميشود. از نظر لوتر، ايمان پيوند درست (يا عادلانه) با خدا است. ازاينرو، گناه و عدالت همنشين همديگرند. لذا ما بهلحاظ درون، گناهکاريم و بهلحاظ بيرون نزد خداوند، عادليم. ما با اعتراف به گناهان خود بهوسيلۀ ايمان، پيوند صحيحي را با خداوند برقرار ميکنيم. ما به نظر خود هرچند گناهکاريم، اما از نظر خداوند، عادليم.
3. دوگانة آزادي و بندگي انسان
بنابر افکار کلامي لوتر، صليب و رنجي که ما در زندگي متحمل ميشويم، موجب ميشود که ما دائماً با خداوند در ارتباط باشيم. به عقيدۀ لوتر، با پيدايش مسيحيت در جهان، مفهوم جديدي از انسان، غير از فهم فلاسفۀ پيشين بهوجود آمده است. انسان جديد، با مواضعي آزاد در قبال خود، ديگري، جهان و خدا بايد اتخاذ موضع کند. انسان جديد دربارۀ همهچيز قضاوت ميکند. گويا از او خواسته شده که در نوعي محاکمۀ بدوي شرکت و اسنادي را براي رفع تهمتهاي واردشده بر او، عرضه کند. لوتر برخلاف رايج، انسان را حيوان ذيحيات و ناطق نميداند و حتي عقل را صفت مميزۀ او تلقي نميکند، بلکه او را موجودي ميداند که دايماً در حال توجيه افکار و اعمال خود است. انسان، که بايد ارزش شخصي و درجۀ عدالتخواهي خود را اثبات کند، بيشتر تمايل به قضاوت دربارۀ ديگران دارد! او همواره ميکوشد از جايگاه متهم اصلي به جايگاه قاضي بنشيند.
انسان بيشتر بر حقانيت نهايي خود تأکيد ميكند و همين به نظر لوتر، نشانِ آشکاري از گناه آدم ابوالبشر است. لوتر تا حدودي مانند آگوستين، دايماً بر قدرت گناه در نزد انسان تأکيد ميکند. بنابراين، براي بازگشت به خدا، انسان بايد با توسل به نوعي عرفان، از خود رها شود. اما ازآنجاکه فضيلت صرفاً از طريق ايمان توجيه ميشود، و فقط از اين طريق انسان اختيار واقعي به دست ميآورد، موضع لوتر از ساير متفكران جدا ميشود. انسان در نگاه اومانيستها، تا حدودي خود اسباب لطف و رحمت خدا را فراهم ميکند. اما به نظر لوتر، اين جنبه منشأ بردگي انسان را نشان ميدهد؛ زيرا انسان عليرغم کوششي که براي كسب رستگاري دارد، احتمال دارد اسير اراده و کوتهبيني شود. وي مدعي است: انسان در سايۀ فهم اين نکته، که بهتنهايي قادر نيست رستگار شود، ميتواند به نوعي به آزادي دست يابد. از اين نظر، شايد بتوان گفت تعبد به خداوند، با نوعي آزادي همراه ميشود.
ارادۀ انسان نزد لوتر، متضمن آزادي نيست، بلکه آگاهي انسان از رابطۀ خود با اراده و عمل خود، متضمن آزادي است. او معتقد بود: انسان بايد در مقابل خداوند، ارادۀ خود را بهنحو تام به تعبد در برابر خدا تبديل کند، و اين درواقع همان ايمان است (مجتهدي، 1388، ص95-96).
بنابراين، آراي لوتر درخصوص اختيار انسان، در دوگانۀ آزادي و بندگي انسان نهفته است. از نظر وي، در کتاب «The freedom of a Christian»، يک مسيحي، سروَر کاملاً آزاد همگان است و تابع هيچکس نيست {از جهت ايمان به فراخور انسان باطني} و {همزمان} خدمتگزار کاملاً وظيفهشناس و تابع همه است(لوتر، 1961، ص53). پس ايمان، انسان را به فردي آزاد تبديل ميکند، بهگونهايکه ميتواند ديگران را در کارهايشان ياري رساند.
البته منظور لوتر را بايد درست فهميد. به عقيدۀ او، انسان براساس ايمان تام به خدا، عميقاً آزاد است، ولي همين آزادي جز تعبد به عشق الهي، چيز ديگري نيست. اين عشق را مشابه اهل کليسا، نبايد مقوم ايمان دانست، بلکه بعکس، وقتي انسان از طريق ايمان در حضور خدا قرار ميگيرد، فيالبداهه کارهاي عاشقانه انجام ميدهد و از لحاظ اخلاق، درستکاري ميکند. در اين وضعيت، الزاماً در جستوجوي رستگاري شخصي خود نيست، بلکه گويي رستگاري او صرفاً از طريق خدمت به مردم حاصل ميشود.
در حقيقت، جوهرۀ پارادايم لوتر در باب انسان، «آزادي انسان» در برابر «انسان اسير کليسا» بود. «خدا هرگز نخواست که ما را اسير (شريعت) نگهدارد. او در تناقض ميان «Law» و «Gospel»، طريقي را بنيان نهاد که پيش از او، وجود نداشت. از نظر او، تمايز ميان اين دو، به معني تمايز ميان قوانين بشري و روحاني بود. اينک لوتر گام دوم را برداشت و نظريۀ انتقادي خود را نسبت به کارکرد کليسا و متوليان آن برداشت؛ زيرا قرار نبوده و نيست که مردان و زنان، اسير کليسا باشند. همچنانکه پيشتر نيز قرار نبود که اسير «Law» باشند(كونگ، 1989، ص 142).
بدينترتيب، لوتر مدعي نفي واسطگي کليسا شد. بايد تأکيد كرد که فقط با آگاهي از تلقي لوتر در باب آزادي انسان است که ميتوان دليل اعتراض او نسبت به سنت اعترافگيري کشيشان را فهميد. درحقيقت، اعتراض او در باب اعترافگيري و فروش آمرزشنامه، واکنشي به کژرفتاري ارباب کليسا در سنت اعترافگيري بود. لوتر، هرگز به اعتراف ايراد نگرفت، بلکه ضمن قبول اعتراف، چنين کاري را به انتخاب شخص مسيحي ميگذاشت. لذا او در پاسخ به تهمتهايي که دانشگاه سوربن به او زده بود، به هيئت داورانِ اين قضيه، پاسخ داد که اطاعت از دستورات کتاب مقدس، بايد بر همگان آزاد و يکسان باشد؛ گروه خاصي را نميتوان متمايز ساخت و صرفاً آنها را داور مُحِق دانست.
درحقيقت، اعتراض او به عملکرد فروش آمرزشنامه، به تلقي لوتر به مسئلۀ توبه باز ميگردد. «نزد او بخشايش گناه تنها کار خداست و پاپ حداکثر ميتواند اعلام کند که خداوند، گناهي را بخشيده است. بنابراين، اعتراض او اين بود که {سازمان} کليسا، لطف رايگان خداوند در حق گناهکاران را تحريف کرده است!» (کونگ، 1390، ص169).
4. آثار انسانشناسي لوتر
تصحيح رابطۀ واقعي با خدا و تأکيد بر جنبۀ فردگرايي و ايماني زنده تأکيد بر جنبۀ فردگرايي انسان نزد لوتر، بيشتر از دوران قبل از اوست. پرسش جديد دوران لوتر اين بود که چگونه يکايک انسانها ميتوانند با خدا ارتباط داشته باشند؟ و چگونه فرد گناهکار ميتواند به تحقق اين ارتباط اميدوار باشد؟ بنابراين، با ظهور اومانيسم، آگاهي جديدي دربارۀ فرديت انسان به وجود آمد. در نتيجه، مسئلۀ نحوۀ ارتباط با خدا و آمرزيدگي نيز در کانون توجه الهيات لوتر قرار گرفت.
لوتر با درک شرايط نوپديد، بر فردگرايي و اصالت فرد، بهويژه در قبال اعتماد و ايمان به خدا تأکيد کرد.
فردگرايي نزد او به اين معنا بود که يک نحوه ارتباط شخصي و ويژه بين انسان و خدا در «کلمه»اش برقرار است. در اين مرحله، شخص بهمثابۀ يک آدم/شخص، بخشي از ادبيات جامعۀ ايماني(کليسا) شمرده و مورد خطاب قرار ميگيرد. بنابر اين تلقي، اين شخص ديگر جداي از اجزاي جامعۀ در حال توسعه انگاشته نميشود(كونگ، 1989، ص 144).
نکتۀ بعدي در تمايز ميان عادلشمردگي با تقديس است. کاتوليک معتقد است: عدالت بهمعناي بخشش گناهان است. درنتيجه، انتظار رفتار فيضبخش در زندگي ميرود. اما نهضت اصلاح ديني، و بهطور مشخص لوتر معتقد بود که عادلشمردگي با تقديس تفاوت دارد. عادلشمردگي توسط خود خدا اعلام و انجام ميشود. بنابراين، به رابطۀ انسان با شريعت و عدالت الهي مرتبط است. اما تقديس(رفتار فردي مؤمن) موجب تغيير سيرت باطني انسان ميشود. به عبارت ديگر، نزد لوتر، بين گناهکار بودنِ انسان و قدوسيت خدا، شکاف عظيمي وجود دارد. بازگشت اين معنا، در فهم رابطۀ مسئلۀ آمرزيدگي با انسان است.
تأکيد لوتر بر نياز انسان به داشتن ايماني زنده و شخصي، در برابر نگاه مکانيکي در مورد آيينهاي کليسايي بود. پس عادلشمردگي به جايگاه فرد و نه شرايط وي بستگي دارد و به اين امر که خدا چگونه به انسان مينگرد، مربوط ميشود، نه به اين موضوع که چگونه در وي عمل ميکند. بنابراين، «خداوند در وهلۀ نخست، فرد را ميپذيرد. سپس او را تغيير ميدهد. و اينچنين بود که لوتر، تمايزي را که آيين پروتستان بين آمرزيدگي و تقدس قايل است، مطرح ساخت»(لين، 1380، ص265).
افزايش حداکثري ايمان
روشن است که وقتي عدالت را اعطايي تلقي نکنيم، مؤمن دايماً با فيض حداکثري خداوند مواجه ميشود و کاملاً زير چتر عدالت مسيح قرار ميگيرد. در پارادايم لوتر، و نسبت به عدالت نسبت دادهشدۀ خارجي به مؤمن، گويا مؤمن لياقت پاکي نداشته است، اما خدا تفضلاً و عليالحساب او را پاک نشان ميدهد. اين عدالت بيروني، با الهام از پيام حزقيال(8:16) است که گفت: «... پس دامن خود را بر تو پهن كرده، عرياني تو را مستور ساختم»؛ يعني خداوند، عرياني ما را با جامۀ خودش ميپوشانَد. ازاينرو، همچنانکه گذشت، در باور لوتر، ما در محضر خدا ـ از درون ـ گناهکار باقي ميمانيم؛ اما از لحاظ بيروني و خارج، عادل شمرده ميشويم. درنتيجه، ما از نظر خودمان گناهکاريم، اما از نظر خدا عادليم. خداوند بهواسطۀ عدالت مسيح، پرده بر گناه ميافکند. اينچنين است که مؤمنان را «مديون» خويش ميکند تا به توجه و عنايت مشفقانۀ خداوند اعتماد کند. ازاينرو، لوتر اعلام کرد که مؤمن در آنِ واحد، هم عادل است هم گناهکار؛ به لحاظ اميدش صالح است، اما درواقع گناهکار است. بنابراين، با عدالت خارجي، مؤمن در لحظه عمل ميکند و مؤمن عليالدوام سپاسگزار مسيح است.
عشق و ايمان بهمثابة «حلقة ازدواج»
با توجه به اهميت و اولويت ايمان بر عمل، آيا مسيحي واقعي معاف از عمل است؟ لوتر پاسخ ميدهد: مسيحي بايد عمل خير کند. اما انگيزۀ او متفاوت از مردم عادي است. اعمال مسيحي از سر عشق است؛ چراکه ايمان به خدا، تجربهاي دگرگونکننده است.
ايمان به خدا، روح را با مسيح يگانه ميکند. چنانکه يک عروس با داماد يگانه ميشود. (لوتر، 1961، ص60) ... همانگونه که آهن تفتيده مثل آتش برافروخته است (چون با آتش يگانه شده است)، پس «کلمه» نيز کيفياتش را به روح ميبخشد (همان، ص58)؛ زيرا کلمه عبارت است از: زندگي، حقيقت، نور، صلح، عدالت، رستگاري، شادي، آزادي حکمت، قدرت، رحمت، جلال، و هر نعمت بيرون از حساب است (همان، ص54).
از سوي ديگر، ايمان بهمثابۀ «حلقۀ ازدواج» است. چنانکه لوتر ميگويد: اين حلقه، اشاره به تعهد متقابل و وحدت ميان عيسي و شخص مؤمن دارد(مکگراث، 1387، ص238).
اولويت و اوّليتِ ايمان در ساية تربيت روح
لوتر معتقد است: گرچه ايمان، تنها پرورشدهندۀ بُعد روحاني انسان است، اما بدن هم بايد تربيت روحاني شود تا مطيع روح شود. ازاينرو، آنچه مهم است، «ذات يا شخص انجامدهندۀ» اعمال است، نه نوع عمل. لوتر ميگويد: «اين، انسانِ صالح است که عمل صالح انجام ميدهد. پس اعمال صالح، انسان صالح نميسازد، و نيز اين، انسانِ بدکار است که عمل بد انجام ميدهد، پس اعمال بد، انسان بد نميسازد» (لوتر، 1961، ص69).
همچنانکه عيسي گفت: درخت خوب نميتواند ميوۀ بد آورد، و درخت بد، ميوۀ نيکو(متي 18:7).
روشن است که اين تمثيل، بيانگر اولويت و اوّليت درخت است نسبت به ميوه. بنابراين، لوتر، منکر اعمال نيک نيست و تأکيد وي بر ايمان، نبايد حمل بر اباحهگري و تحقير عمل شود. مهمترين دليل نيز عدم انکار شعايري چون عشاي رباني و تعميد است.
نتيجهگيري
از آنچه گذشت، نتايج زير به دست ميآيد:
1. حدّ فاصل کاتوليک قرون وسطا به نهضت اصلاح ديني، در باب تلقي ايمان انسان در فرايند نجات، تحولي مفهومي صورت گرفت که پرچمدار آن لوتر بود. تلقي کليساي قرون وسطايي اين بود که آمرزيدگي انسان منحصراً از طريق اَعمال و انجام آيينهاي فيضبخش کليسايي است، اما لوتر تأکيد کرد که صِرف اعمال مکانيکوار کافي نيست، بلکه پيش از عمل، روح و ذات عملکننده اولويت دارد. بدين طريق، ما به عمل عاشقانه و مؤمنانه مأموريم.
2. در انسانشناسي لوتر، نقش خود انسان در فرايند نجات، پررنگتر از تلقي کاتوليک بود. ازآنجاکه کليساي قرون وسطايي خود را ميان انسان و خدا قرار داده بود، براي ارادۀ آزاد انسان در فرايند نجات نقشي قايل نبود. لوتر مدعي بود: بندگي انسان فقط در سايۀ ارادۀ آزاد معنا دارد. از نظر وي، اين باور کليسا، که انسان بهتنهايي قادر نيست رستگار شود، نادرست است.
3. لوتر با طرح «انسان در ايمان» فهمي تازه از انسان ارايه داد. او در اين طرح گفت: انسان در ايمان يعني اينکه مؤمن در آن واحد هم عادل است هم گناهکار، اما خداوند او را درستکار جلوه ميدهد.
4. کشف مهم لوتر در باب تحول مفهومي او در موضوع «عدالت خداوند»، و شعار وي «آمرزيدگي فقط از طريق ايمان» بود. و اينکه او در اخلاق مسيحي، انقلابي به وجود آورد و با ادعاي اينکه شخص مسيحي، «گنهکار و عادل» است، عليه باورهاي رايج کليساي غرب، طرحي نو درانداخت.
5. ضلع ديگر پارادايم لوتر در انسانشناسي، مربوط به تأکيد او بر جنبۀ فردگرايي انسان است که پيشتر در قرائت آگوستين و آکوئيناس و کليسا مطرح بود. براي نمونه، پرسش جديد دوران لوتر اين بود که چگونه يکايک انسانها ميتوانند با خدا ارتباط داشته باشند؟ چگونه فرد گناهکار ميتواند به تحقق اين ارتباط اميدوار باشد؟ بنابراين، با ظهور اومانيسم، آگاهي جديدي دربارۀ فرديت انسان به وجود آمد. در نتيجه، نحوۀ ارتباط با خدا و آمرزيدگي نيز در کانون توجه الهيات لوتر قرار گرفته بود.
6. نتيجۀ تقسيمبندي سرشت انسان به دروني و بيروني، اين است که انسان دروني از طريق ايمان، به پرورش روح ميپردازد و به انسان دروني، مسير معنويت و تغذيۀ روح را نشان ميدهد. در نتيجه، بُعد جسماني و شکل اعمال، که در قلمروي انسان جسماني است، تربيت ميشود.
7. از پيامدهاي تقسيمبندي کلي انسان از نگاه لوتر، در ابرازِ هر دو بُعد انسان دروني و بيروني است. در نگاه وي، متکفل انسان بيروني، «شريعت» ميباشد، اما متکفل انسان دروني، «ايمانِ قلبي مبتني بر کلمه(عيسي مسيح)» است، نه شريعت يا دستگاه کليسا.
8. به عقيدۀ لوتر، انسان جديد، با مواضعي آزاد در قبال همهچيز، خود، ديگري/ جهان و خدا قضاوت ميکند. گويي از او خواسته شده که در نوعي محاکمۀ بدوي شرکت کند و بايد اسنادي را براي رفع تهمتهاي واردشده بر او، عرضه کند. لوتر برخلاف رايج، انسان را حيوان ذيحيات و ناطق نميداند. حتي عقل را صفت مميزۀ او تلقي نميکند، بلکه او را موجودي ميداند که دايماً درحال توجيه افکار و اعمال خود است. انسان که بايد ارزش شخصي و درجۀ عدالتخواهي خود را اثبات کند، بيشتر تمايل دارد دربارۀ ديگران قضاوت کند! او همواره ميکوشد از جايگاه متهم اصلي به جايگاه قاضي بنشيند.
- اُبرمان، هيکو، 1385، لوتر، مردي بين خدا و شيطان، ترجمه فريدالدين رادمهر و ابوتراب سهراب، تهران، چشمه.
- ايلخاني، محمد، 1389، تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس، چ سوم، تهران، سمت.
- دانستَن، جي. لسلي، 1381، آيين پروتستان، ترجمه عبدالرحيم سليمانياردستاني، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- سليمانياردستاني، عبدالرحيم، 1389، سرشت انسان در اسلام و مسيحيت، قم، اديان و مذاهب.
- فازديک، هري امرسن، 1383، مارتين لوتر: اصلاحگر کليسا، ترجمه فريدون بدرهاي، چ پنجم، تهران، علمي و فرهنگي.
- کونگ، هانس، 1390، متفکران بزرگ، گروه مترجمان، چ دوم، قم، اديان و مذاهب.
- لين، توني، 1381، تاريخ تفکر مسيحي، ترجمه روبرت آسريان، تهران، فرزان روز.
- مجتهدي، کريم، 1388، فلسفه در آلمان (از لوتر تا نيچه)، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
- مکگراث، آليستر، 1387، مقدمهاي بر نهضت اصلاح ديني، ترجمه بهروز حدادي، چ دوم، قم، اديان و مذاهب.
- ــــــــ ، 1392، درسنامۀ الهيات مسيحي، ترجمه محمدرضا بيات و ديگران، قم، اديان و مذاهب.
- Luther, Martin, 1961, ''Preface to the Complete Edition of Luther's Latin Writings'', in Martin Luther: Selections From His Writings, J. Dillenberger, ed, Garden City, New York.
- Luther, Martin, 1955-75, Luther, S Work, V.55, St Louis, Philadelphia.
- Luther, Martin, 2004, Table Talk, William Hazlitt, Esq (Translator), Publisher: Grand Rapids, MI: Christian Classics Ethereal Library.
- Luther, Martin, 1883, First Principles of the Reformation, London, John Marry.
- K.Mckim, Donald (Ed.), 2004, The Cambridge companion to Martin Luter, Cambridge Univercity Prees.
- Kung, Hans and Tracy, David, 1989, Paradigm Change in theology, Translated by Margaret Kohl, T & T Clark Ltd, Edinburgh First Printed in the U.K.