نقش و جایگاه هرم بزرگ هستی در ادیان و مکاتب اندیشگی شرق نقد و بررسی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
هرم بزرگ هستي بيانگر نوعي طرح وجودشناختيِ سلسلهمراتبي است كه آدميان طي قرنها، همواره نظر و عمل خود را بر اساس آن سامان داده، و به لوازم منطقي و روانشناختي آن در عرصه فرهنگ و سياست تن ميدهند. تقريرهاي گوناگون اين طرح وجودشناختي، كه از دهه30 قرن بيستم ميلادي تاكنون عمدتاً در محافل دانشگاهي غرب از آن با عنوان «زنجيره بزرگ وجود» (the great chain of being) ياد ميشود، طي قرنهاي متمادي معنابخش حيات معقول بسياري از ساكنان كره زمين بوده است. اصطلاحِ «زنجيره بزرگ وجود»، نخستينبار در سال 1936، از سوي فيلسوف و مورخ آلمانيتبارِ آمريكايي، آرتور لاوجوي، در اثري با همين عنوان و در اشاره به چارچوب فكري حاكم بر دوران باستان و قرون وسطا به كار بسته شده است (ر.ك: لاوجوي، 1936).
هرم بزرگ هستي، يا بنا به تعبير آرتور لاوجوي «زنجيره بزرگ وجود»، بنياديترين طرح وجودشناختي انديشه سنتي است كه بر اساس آن، هستي، مركب از زنجيرة عظيمي از پيوندهاي متوالي انگاشته ميشود و در نظمي سلسلهمراتبي، از ناقصترين موجود تا كاملترين آنها تداوم مييابد. قرائتهاي گوناگون اين طرح وجودشناختي، كه بر اساس تلقيهاي متفاوت از وجود و مراتب آن قوام يافته، تلويحاً و يا تصريحاً پيشفرض همة نظامهاي اسطورهاي، فلسفي، ديني، سياسي و اجتماعي در دوران پيشامدرن بوده است. كن ويلبر، شيوع فراگير باور به زنجيره بزرگ هستي را آنچنان جدي و قابلتأمل مييابد كه معتقد است: «باور به اين زنجيره يا بزرگترين خطاي منحصر به فرد بشري است و يا آنكه دقيقترين تأمل آدمي در باب عالم واقع است كه تاكنون به منصه ظهور رسيده و همچنان شايسته اعتناست (ویلبر، 1993، ص 53). تلقي سلسلهمراتبي از هستي ـ كه برخي بهدرستي آن را مهمترين ميراث تفكر باستان دانستهاند(كاسيرر، 1963، ص 9). مبتنی بر تقريرهاي گوناگون در ميان مكاتب انديشگيِ منتسب به تمدنهاي پيشامدرن رواج و اعتبار داشته است.
هرم بزرگ هستي در اغلب تمدنهاي پيشامدرن، نمايانگر سيري نزولي از رأس هرم رو به سوي قاعده آن، پديدآورنده جهاني غيرمادي و مادي است. اين سير، لطافت محض را به تدريج به غلظت و ستبری بدل ميكند، از وحدت محض به سوي كثرت، از عدم تعين به سوي تعين، از مطلق به نسبي و از ساحت تلألو عريان وجود به سوي ساحت كُمون و استتار آن در حركت است. بر اساس اين طرح هستيشناسانه، ادراكات معرفتشناختي صائب، موقوف تطبيق و سنجش درست پديدههاي عوالم تحتاني با صورتهاي اصيلتر آنها در عوالم فوقاني است.
باور به وحدت انداموار حاكم بر مراتب گوناگون هستي، موجب شده كه انسان سنتي، همواره از پذيرش انفكاك و فراق در مراتب محسوس و معقول هستي استنكاف ورزد. ازاينرو، در برخي جهانشناسيهاي سنتي، اعتقاد بر اين بوده است كه بخشهاي بهظاهر خاليِ فضا، مملو از اثير است. اين ويژگي موجب ميشد تا نوعي پيوستگي ميان اجزا و مراتب مختلف عالم محسوس برقرار باشد. جهانشناسيهاي سنتي، با در نظر گرفتن عوالم واسطه ميان عالم معقول و محسوس، همواره قائل به نوعي وصل و پيوستگي بودهاند. ازاينرو، مابعدالطبيعه پيشامدرن را ميتوان در نگاهي كلي، «مابعدالطبيعه وصل» ناميد.
يكي از مؤلفههاي هستة مشترك تلقيهاي گوناگون از هرم بزرگ هستي، ارجاع پيوسته امور محسوس، متغير و جزيي به امور ثابت، معقول و كلي است. اين ارجاع، گاهي از رهگذر مثُل افلاطوني و دوگانه ماده ـ صورت ارسطويي و گاهي مبتنی بر سازوكارهايي نظير آفرينش و نوعي تجلي به مفهوم عام آن صورت ميبندد. در اينباره بايد ميان سه مفهوم صدور(emanation)، تجلي(manifestation) و آفرينش (creation) تمايز نهاد. در اين ميان، آفرينش كه صبغهاي كاملاً ديني و حتي سامي دارد، گاهي همسو با مفهوم تجلي تفسير شده است. صدور نيز از آن جهت كه گاهي ملازم با نوعي تجافي در مبدأ نخستين در نظر گرفته ميشود، متمايز از تجلي است(در باب اين تفاوتها و مشابهتها، ر.ك: گنون، 1389، ص 75ـ83).
افزون بر تمدن غربي كه خاستگاه اصلي آن يونان باستان است، تمدنهاي شرق درياي مديترانه نيز كه از قدمتي به مراتب افزونتر از تمدن يونان برخوردارند، سهمي بسزا در صورتبندي تصوير جامع تمدن بشري داشتهاند. ازاينرو، در بررسي سير تطورات يك انديشه در تاريخ تمدن بشري، به ناچار بايد مواضع آيينها و مكاتب انديشگي برآمده از اين قلمرو جغرافيايي كه وجهه همت آنها معطوف به يافتن راهكارهاي عملي براي حل اقسام معضلات بشري بوده است، مورد بررسي قرار گيرد. پيگيري نحوة تلقي سلسلهمراتبي از هستي در بستر تاريخ انديشه و تمدن بشري نيز از اين قاعده مستثنا نيست. ازاينرو، در اين نوشتار، با نگاهي اجمالي به جايگاه هرم بزرگ هستي در منظومه هستيشناسي، مهمترين اديان و مكاتب انديشگي شرق شامل آيينها و مكاتب چيني، آيين هندو و بودا، خواهيم كوشيد تصويري روشن از نحوة تلقي سلسلهمراتبي از هستي در تمدنهاي شرق درياي مديترانه هستيم. در اين ميان، از بررسي نظرگاه آيينها و مكاتبي نظير آيين جَينَه، سيك و اديان ژاپن كه در حوزه تمدن شرقي و در بحث از هرم بزرگ هستي از اهميتي چنداني برخوردار نيستند، صرفنظر شده است.
1. اديان و مكاتب انديشگي چين
با آنكه در تاريخ تمدن چين، ميان مكاتب انديشگي(Jia) و نظامهاي آييني(Jiao) تمايز نهادهاند، ولي در بسياري از مطالعات غربي، اين تمايز مدنظر قرار نگرفته و در همه موارد، از پسوند ism در ترجمه آنها استفاده شده است. اين سهلانگاري، گاهي منشأ سوءتفاهماتي سرنوشتساز شده است(ر.ك: كرل، 1970، ص 2ـ7؛ يولان، 1948، ص 3)، اما بيترديد مكاتب فلسفي چين ابتناي قابل توجه و بنياديني بر آيينهاي چيني داشتهاند، بهگونهايكه در برخي موارد، همپوشانيها به حدي است كه تمايزگذاري ميان آنها ناممكن به نظر ميرسد.
برجستهترين ويژگي انديشه و تفكر چيني، بهويژه نزد آبشخورهاي اصلي آن، يعني آموزههاي كنفوسيوس، لائوزه و تعاليم بوداييِ، مكاتبي همانند چَن(chan) و نوكنفوسيوسيها، التزام به انديشه و تفكري معطوف به عمل و پالايش است. به عبارت ديگر، در همة مكاتب تفكر چيني، نوعي کاثارسیس(katharsis) ارسطويي، همواره چراغ راه متفكران بوده است تا پالايش و تطهيري فردي و اجتماعي را به بار نشاند. ارسطو مفهوم کاثارسیس را به معناي نوعي تزكيه و پالايش اخلاقي و عاطفي به كار ميبرد و در رساله فن شعر بر آن است كه تأثيرگذاريهاي عاطفي تراژدي، شامل بيم و اميدهايي كه در آن به بيننده و يا خوانند منتقل ميشود، به كاثارسيس يا نوعي تطهير عاطفي و اخلاقي و لاجرم به نوعي تعادل رواني خواهد انجاميد(ر.ك: فن شعر، 1449ب، ص 23ـ28).
ازاينرو، آموزه انديشه براي انديشه و شناخت براي شناخت، كه غايت قصواي فلسفة نظري بهشمار ميرود، هيچگاه مطلوب و مقبول انديشمندان چيني نبوده است. برايناساس، در مطالعه تلقي سلسلهمراتبي از هستي نزد مكاتب فلسفي و آيينهاي چيني، نباید از نظر دور داشت كه فلسفه و آيينهاي چيني به نحوي توأمان هيچگاه علاقهمند به نظريهپردازيهاي انتزاعيِ مابعدالطبيعي در باب هستي نبودهاند. ازاينرو، فلسفه چيني، برخلاف فلسفههاي غربي و اسلامي، هرگونه نظريهپردازي مابعدالطبيعي را صرفاً تا آنجا كه به دغدغه بنيادين فلسفه و آيينهاي چيني، يعني اخلاق، سياست و زيباييشناسي ارتباط مييابد، دنبال ميكنند و آبشخور اصلي فلسفه و آيينهاي چيني، يعني آموزههاي كنفوسيوس، لائوزه و بودا، بهرغم تفاوتهاي قابل توجه ميان آنها، از ايننظر با يكديگر مشابه هستند.
ازاينرو، فلسفه و آيينهاي چيني، دين را به معنايي كه نزد اديان غربي (يهوديت، مسيحيت و اسلام) مطلوب و مقبول شمرده ميشود و پرستش و شناخت خدايي متعالي، هسته بنيادين آن را تشكيل ميدهد، هيچگاه مطلوب و مقبول نشمردهاند و در مقابل، مؤلفههاي نظام آييني و مابعدالطبيعي خود را صرفاً متناسب با نيازهاي عملي خود كه عمدتاً شامل اخلاق و سياست است، تنسيق نموده، به سوي آرماني وحدتجويانه، كه خواهان پيوستگي آسمان و زمين(در آيين كنفوسيوس) و ادراك وحدت پنهان اشيا(در آيين دائو) و به نوعي زندگي ملتزم به اخلاق و مناسبات اجتماعي و سياسي سالم و منطبق با آيينهاي چيني است(ر.ك: هينلز، 1389، ص 445ـ446) گام برداشتهاند. اين تمايل وحدتجويانه در فلسفه و آيينهاي چيني، موجب شده است تا مفهوم «تضاد» در باب دوگانههايي چون آسمان ـ زمين، يين ـ يانگ(Yin-Yang) (اصل مادينه ـ اصل نرينه) و يو ـ وو(Yu-Wu؛ بودن ـ نبودن) به مفهوم «مكملّيت» تبديل شود. اين مفهوم، در نمادهايي كه براي دوگانههاي مذكور نظير دوگانه يين ـ يانگ در نظر گرفته شده نيز قابل ملاحظه است.
نماد باگوا (هشت سه خطي)، همراه با نماد يين ـ يانگ در مركز
اگرچه اصليترين تلقيهاي سلسلهمراتبي از هستي در فلسفه و آيينهاي چيني را عمدتاً در آيين كنفوسيوس، بهويژه دائو پي ميگيرند، اما تلقي اين دو مكتب، خود مستظهر به تعاليم باستاني انديشه چيني نظير نماد باگوا(Ba Gua) (هشت سه خطي(The eight trigrams)) است. اين نماد، كه بنياد متافيزيك همة مكاتب فلسفي و آيينهاي چيني انگاشته شده است، تركيبي از دو خط پيوسته و خطي بريده است كه به ترتيب، نماد اصل نرينه فعال و اصل مادينه منفعل است و به صورت هشت سه خطي، در محيط دايرهاي جاسازي شدهاند كه نماد يين ـ يانگ در مركز آن قرار دارد(شكل1).
اين سه خطيهاي هشتگانه، نماد عناصر بنيادين جهان از منظر چينيان است كه عبارتند از: آسمان، زمين، تندر، آب، كوه، باد، آتش و مرداب. اين هشت ضلعي نمادين كه ابداع و توسعه آن را به بنيانگذار سلسله جو(Zhou) (قرن 11قم) و جانشينان او نسبت ميدهند و در يكي از كتابهاي باستاني تفكر چيني، يعني كتاب تغييرات موسوم به ييجينگ(Yi Jing) ثبت و ضبط شده است، بهعنوان موجبات بسط و توسعه مابعدالطبيعه چيني در مكتب كنفوسيوس و دائو را فراهم آورده است. اين نماد مابعدالطبيعي، بعدها در پي تطوراتي كه بر آن عارض شد، به 64 شش خطي تبدل شد كه هريك از خطوط آن، نماد يكي از پديدههاي هستي اعم از امور طبيعي و انساني شمرده ميشد كه انديشمندان چيني بر اساس آن، به تفسير و تبيين رويدادهاي جهان ميپرداختند (جاي و وينبرگ، 1386، ص 23ـ21).
بر اساس اين طرح مابعدالطبيعی، يكي از مشهورترين تلقيهاي سلسلهمراتبي از هستي را نزد آيين دائو، ميتوان در فصل 42 دائو ده جينگ، امالكتاب اين آيين يافت.
«راه (دائو) يك را ميبرد
يك، دو را
دو، سه را
سه، ده هزار چيز را
ده هزار چيز
يين را به دوش ميكشند
و يانگ را در آغوش،
كه تأثير متقابل انرژي آنها
هماهنگي پديد ميآورد» (لائوزه،1390، ص 42).
بر اساس تعاليم لائوزه (Lao-tzu)، در آموزههاي دو مكتب دائويي تسوو ـ ين يا زو يَن(Tsou Yen) و فانگ شي(Fang-shih)، نخستين اصل برآمده از دائو را «تائي چي» ناميدهاند كه مظهر دائوي ذاتيِ قابل مشاهده است و خود پديدآورنده دوگانه يين ـ يانگ است. اين دو نيز به نوبه خود، سهگانه آسمان، زمين و ارواحِ آبگونه را پديد ميآورند. سهگانه آسمان، زمين و ارواح آبگونه منشأ پيدايش ساير موجودات بهشمار ميروند كه همگي در نهايت، برآمده از دائو و ظهورات مختلف او انگاشته ميشوند (شكل2). اين مراتب هستيشناختي سهگانه، به ترتيب متناظر با سه ساحت جسماني (سر، سينه و قلب) و روحاني (عقل، عشق و شهود) در انسان است(هينلز، 1389، ص 442).
شکل 2: هرم بزرگ هستی در آیین دائو
در اين ميان، بسياري از مترجمان و مفسران غربي و يا متمايل به تفكر غربي، دائو را بهمثابه نامي دالّ بر يك جوهر يا چيز تلقي نمودهاند و بنابراين آن را بهعنوان هويتي متعالي و متافيزيكي، وراي «ده هزار چيز» در نظر گرفته اند. آنها به شيوهاي الاهياتي و مبتني بر پيشفرضهاي فلسفه غربي، با انديشه چيني مواجهه يافته و چنين انگاشتهاند كه سنت متافيزيكي دوگانهگراي مبتني بر تقابل وحدت ـ كثرت، با تمركزش بر منبع آغازيني معين، كه در شكل موجودي خلاق يا اصلي غيرقابل تغيير تصور ميشد، بايد با تفكر چيني ارتباط داشته باشد. درحاليكه انگارههاي يكپارچگي و يگانگي مابعدالطبيعي در غرب، با يكپارچگي و يگانگيِ در چين سنتي متفاوت است(بوریک، 2009، ص 94). ازاينرو، به نظر ميرسد بايد دائو بر اساس آموزههاي لائوزه، تنها بهمثابه «نحوه عملكرد جهان» و نه اصل و مبدئي متمايز و متعالي از جهان مدنظر قرار داد. اگرچه اين نحوه تلقي در خوانشهاي متأخر از آيين دائو تغيير يافته است.
در تلقي هستيشناسانه دائوئي، آسمان جولانگاه ظهور اصل نرينه يا همان يانگ به صورت ناب و خالص است. از درهمآميختگي «يين» و «يانگ» كه معمولاً در شكل مبارزه اژدها و ببر نشان داده ميشود، عالم محسوس زميني پديدار ميشود. عرصه حضور اصل مادينه، يا همان «يين» به صورت ناب و خالص، عالم ارواح آب و آتشگونه است كه خود به نُه بخش تقسيم ميشود. از منظر پيروان آيين دائو، ارواح پس از مفارقت از بدن، براي طي دورهاي پالايش و يا عذاب به اين عالم فرستاده ميشوند تا پس از طي برخي مراتب طهارت، شايستگي عروج به آسمان پيدا كند (هينلز، 1389، ص 446ـ447).
در بررسي تلقي سلسلهمراتبي هستي نزد فلسفه و آيينهاي چيني، بايد گفت: فلسفه و آيينهاي چيني، در اغلب بخشها آميزهاي از تعاليم كنفوسيوس و دائو است و آميزش آنها با آيين بودا، پس از قرن اول ميلادي، به شكلگيري آيين بوداي چيني موسوم به «چَن» (يا ذن يه ژاپني) و مكتب «نوكنفوسيوسي» موسوم به «لي سيوئه جيا» انجاميده است.
در اين ميان، تفكر و تمدن چيني، عمدتاً در ادوار گذشته، راهكارهاي خود را در حوزه مسائل اينجهاني و مناسبات اجتماعي، سياسي و اخلاقي از ميان آموزههاي مكتب كنفوسيوس برگزيده، عطش مابعدالطبيعي و بعضاً عرفاني خاص خود را با آموزههاي مكتب دائو فرو نشانده و سوداي رستگاري و رهايي را از آموزههاي بوداييِ آميخته با مكاتب و آيينهاي چيني طلب كرده است. برايناساس، مهمترين شكل تلقي سلسلهمراتبي از هستي را در ميان آيينها و مكاتب چيني، بايد نزد آيين دائو يافت و انديشههاي كنفوسيوسي در شكل نخستين آن، چندان متعرض اينگونه موضوعات مابعدالطبيعي نشده است.
2. آيين هندو
معرفي نظريه آيين هندو در زمينه هرم بزرگ هستي، با توجه به انشعابات گوناگون و ادوار مختلف اين آيين، امري دشوار به نظر ميرسد. بررسي دقيق و جامع اين موضوع، نيازمند بررسي سير تطورات آيين هندو و نظام انديشگي برآمده از آن در ادوار چهارگانه ودايي، حماسي، سوترَهها و مَدرَسي(ر.ك: راداكريشنان، 1948، ص 57ـ60) و یا ادوار پنجگانه پيشاآريايي(تا 1500 ق)، برهمنگرايي(تا450 ق)، كلاسيك (تا 600م)، ميانه(تا 1600م) و مدرن(از 1600 به بعد) است(ر.ك: اسمارت، 1383، ج 1، ص 120ـ121)؛ امري كه خود مستلزم بررسي آثار پرشمار اين ادوار است. ما در ادامه خواهيم كوشيد تا نحوه تلقي آيين هندو از هرم بزرگ هستي را عمدتاً با اتكا به آموزههاي ريگودَه و تفاسير ناظر به آن كه يكي از بنيانهاي عقيدتي آيين هندو در ادوار بعد نيز به شمار ميرود تقرير نماييم و با مروري بر نظريه اوپهنيشَدها و مكتب سانكيَه در اين باره، دورنمايي كلي از تلقيسلسله مراتبي از هستي نزد آيين هندو به دست دهيم. گزينش اوپهنيشَدها و مكتب سنكيه از ميان متون و مكاتب آيين هندو از آن رو است كه كه اوپهنيشَدها يكي از مهمترين منابع الاهيات هندو در ادوار بعد به شمار ميرود و مكتب سنكيه نيز يكي از شش مكتب دوره كلاسيك هند است كه بيش از سايرين(مكتب يوگَه، نيايَه، ويشيشيكه، ميمانسَه و ودانتَه) به مباحث هستشناسانه ناظر به تلقي سلسله مراتبي از هستي التفات يافته است. البته تلقي سلسله مراتبي از هستي در متون موسوم به پورانهها(Puranas) كه يكي از متون تفسيري برجسته در دوره حماسي است نيز به نحو برجسته نمايان است. در اين تصنيفات هيجدهگانه كه «دايرةالمعارف عاميانه آيين كهن و جديد هندو» به شمار ميرود و گاهي همارزش با ودهها انگاشته شده است، مسأله آفرينش و سلسله مراتب ناظر به آن مبتني بر مفاد ودهها و نيز سنت شفاهي پيشاودايي بسط و توسعه يافته است (شايگان1375، ج 1، ص 278ـ279).
1ـ2. دوره ودايي
ودَهها و مشهورترين آنها ريگ ودَه(Rig Veda)، قديميترين متن مقدس آيين هندو، بايد بهعنوان اصليترين منبع جهانشناسي اين آيين مدنظر قرار گيرد. اما حضور مؤلفان بسيار در نگارش بخشهاي گونهگون ودَهها، كه در مدت زماني نسبتاً طولاني(يعني حدود 6 قرن) شكل كنوني آن را پديد آوردهاند، موجب شده است تا تلقيها و اساطير گوناگوني در باب موضوعات مورد بحث در اين آثار، از جمله آغاز آفرينش و چگونگي پيدايش مراتب مختلف هستي مطرح شود. ازاينرو، نبايد انتظارِ تقرير و تعابيري يكدست در باب آغاز آفرينش و سلسلهمراتب هستي در ودَهها و ساير متون مقدس اين آيين داشت. در اين اثر، سرود آفرينش(ماندلاي دهم، سرود129)، يكي از مشهورترين بخشهايي است كه به بيان نحوه پيدايش هستي و مراتب متنوع آن ميپردازد. در متون ودايي، از خداي يگانهاي كه ساير خدايان را تحت سيطره خود دارد، با عناويني نظير ويشوَهكارمَه(Vis’vakarma) پوروشَه(Prusa) يا پْرَجاپَتي(Prajapati) ياد ميشود. آفرينش عالم همراه با تنظيم قوانين مرتبط با آيين قرباني، از جمله برجستهترين ويژگيهاي ويشوَهكارمَه است كه به معناي «پديدآورنده همه» است (شايگان، 1375، ج 1, ص 77ـ78).
بر اساس محتواي سرود آفرينش، آغاز خلقت در بستر آبهاي «ژرف» و «نفوذناپذير» صورت ميبندد كه بيانگر نوعي وحدت فراگيرِ تعيينناپذير است. به واسطه حرارتِ(tapas) برآمده از بستر آبهاي آغاز آفرينش، موجودي يگانه سر برميآورد كه پس از اين، ميل و كششي در او پديد ميآيد كه گويي سبب پيدايش جهان و خدايان ميشود.
ـ در آن هنگام، هستي و نيستي در كار نبود: نه قلمرو هوا موجود بود و نه آسماني بر فراز آن. چه چيز در پس حجاب بود و كجا؟ و چه چيز پناه داد؟ آيا آنجا آبي با ژرفايي دستنيافتني وجود داشت؟
ـ نه مرگ آنهنگام بود، نه چيزي جاودانه: آنجا نشانهاي كه شب و روز را از يكديگر جداسازد وجود نداشت. آن چيز يگانه، بيآنكه هوا را تنفس كند، از رهگذر طبيعت خويش نفَس ميكشيد: هيچ چيزي جز او وجود نداشت.
ـ تاريكي وجود داشت: در آغاز اين تاريكي در تاريكي پنهان بود، ازاينرو، همه چيز هاويهاي بيتمايزبود. آنگاه همه آن وجود، تهي و بيصورت بود: از رهگذر نيروي عظيم حرارت، آن «واحد» تولد يافت.
ـ پس از آن، نخست خواهش سربرآورد، خواهش، بذر و منشأ آغازين روح است. حكيماني كه با انديشه قلبهايشان به جستوجو برخاستند، وجود را خويشِ لاوجود يافتند.
...
ـ ... ايزدان پس از آفرينش اين جهان پديدار ميشوند. پس چه كسي ميداند كه او از كجا هستي يافت؟
ـ آيا او، نخستين خاستگاه اين آفرينش، همه آفرينش را صورت بخشيد يا او چنين نكرد؟ كدام چشم از فراز بلندترين آسمان به ضبط و مهار اين جهان ميپردازد؟ او به راستي آن را ميداند، يا شايد او نميداند؟» (ریگ وده، 10:CXXIX).
اين سرود دربارة چگونگي پيدايش مراتب مختلف هستي و حتي آغاز آفرينش از حيث فاعلي و زماني بحثي مطرح نكرده است، حتي درباره آن ترديد ميكند، اما در سرود ديگري از ماندلاي دهم ريگودا، به تخمي طلايي موسوم به هرَنگَربَهه(hiranya garbha) اشاره ميشود كه ساير موجودات از او سر برميآورند؛
در آغاز هرن گربَهَه سربرآورد، پروردگار همه آفريدگان تولد يافت.
او اين زمين و آسمان را اتقان بخشيد و نگاه داشت.
...
عطاكننده نفَس حياتبخش، نيرو و توان. او است كه فرامين او را همه ايزدان تصديق نمودهاند (ریگ وده، 10:CXXI).
بنا به توضيحي كه در براهمَنَهها يكي از مجموعه متون تفسيري ودهها و نيز در پايان سرود 121 از ماندلاي دهم ريگودا آمده، درمييابيم كه از بطن هرن گربهه، پْرَجاپَتي(Prajapati)، يا همان خداي آفرينشگر و ناظر بر موجودات پديدآمده است(ريگوده، 10: CXXI).
در باب سازوكار آغاز آفرينش، در بخشهاي ديگر ريگودا و نيز ساير متون مقدس آيين هندو، تعابير و شيوههاي ديگري به كار رفته است كه كموبيش روح حاكم بر همه آنها يكسان است. براي نمونه، در كتاب يازدهم از براهمَنَهها، آغاز آفرينش و چگونگي پيدايش مراتب مختلف هستي، با جزييات بيشتري آمده است(ساتاپاته براهمنه، 11:1:6)؛ در روايتي ديگر از آغاز خلقت، بنياد فاعلي آفرينش در آيين هندو، كه گاهي از آن با نام «پوروشَه»(Purusa) ياد ميشود، بنا به تصريح برخي سرودههاي ريگودا، در پي يك قرباني، كه جسم پوروشَه موضوع آن است، سبب ايجاد اجزا و مراتب مختلف هستي و نيز طبقات اجتماعي هندوان ميشود؛
ـ آن هنگام كه خدايان پوروشَه را بهمثابه پيشنهادِ قرباني خود فراهم آوردند، روغن او بهار بود، عطاي مقدس (خود قرباني) پاييز بود، تابستان چوب [سوختن] بود.
...
ـ آن هنگام كه آنان پوروشه را تقسيم ميكردند، چند بخش از آن پديد آمد، آنها دهان و بازوان او را چه ناميدند؟ آنان رانها و پاهاي او را چه ناميدند؟
ـ [طبقه] برهمن، دهان او بود، از بازوانش [طبقه] راجَينَه [طبقه كشتريَه] پديد آمد. رانهاي او [طبقه] وَيشيهها شدند و از پاهاي او [طبقه] شودرَها به وجود آمدند.
ـ ماه از ذهن او پديدار شد و خورشيد از چشمان او، ايندرا و اَگني از دهان او و وايُو از نفس او زاده شد.
ـ از اين پس از ناف او هواي ميانه پديد آمد و از سر او آسمان ساخته شد. زمين از پاهاي او و سرزمينها و نواحي از گوش او پديدار شد. اين چنين آنها جهان را صورت بخشيدند(ريگوده، 10: XC).
نكته قابل توجه در اين ميان آن است كه در فرآيند قرباني پيشگفته تنها انحلال جسم پوروشَه سبب پيدايش مراتب و اجزاي مختلف هستي شده است، حال آنكه حقيقت و باطن او همچنان در بستر كمون، نامتعين و بسيط باقي ميماند و طُرفه آنكه آدمي در مسير وصول به كمال ميبايست مجدداً از طريق آيين قرباني، كثرت پديد آمده در اجزا و مراتب مختلف هستي را به وحدت باز گرداند و از اين رهگذر، به كنه حقيقت پْرَجاپَتي يا خداي صانع و آفرينشگر پي بَرَد (شايگان، 1375، ج 1، ص 84).
هرچند در باب آغاز آفرينش و چگونگي بروز و ظهور مراتب مختلف هستي در ميان مكاتب و در ادوار مختلف آيين هندو وجود دارد، اما در باب سلسلهمراتب كلي هستي، كموبيش جهتگيري مشتركي به چشم ميخورد، به نحوي كه سه رده زمين، هوا و آسمان بهمثابه مراتب كلي هستي همواره مدنظر بوده است(ريگوده، 8: X؛ ر.ك: هينلز، 1386، ص 537ـ536).
بر اساس اين نظام سلسلهمراتبي، آسمان، جولانگاه موجودات برتر و غيرمادي و خدايان حاكم و فرمانروا نظير ميترا(Mitra) و وارونا(Varuna) است. فضاي ميانه كه از آن با عناوين هوا يا جوّ نيز ياد شده است، جولانگاه خدايان متولي نيروهاي طبيعي نظير ايندرا(Indra)، خداي رعد و برق و طوفان است. زمين نيز عرصه حضور موجودات مادي و ساحت فعاليت خدايان متولي مواهب طبيعي نظير آشْوينها است(شايگان، 1375، ج 1، ص 54ـ50). در اتهروا وده از مرتبه ديگري از هستي موسوم به «جهان نور» نيز سخن به ميان آمده است(اتهروا وده، 4: XIV). در اين ميان، آسمان خود شامل سه مرتبه و فضاي درخشنده است(ريگوده، 5: LX). و جفت آسمان و زمين «رودسي» خوانده شده است. فضاي ميانه نيز گاهي به سه(ريگوده، 5: LXVI & 4: LIII) و گاهي به دو مرتبه(ريگوده، 1: LXII) تقسيم ميشود.
در هستيشناسي ودايي، نظم و قانون كيهاني موسوم به ريتا(Rta)، بر همه مراتب هستي حاكم است. اين قانون فراگير، كه در حوزه اخلاق انساني و شعائر آيين هندو نيز انعكاس يافته، به اراده و تصميم خدايان بهويژه وارونا، ضامن برقراري نظم و اتقان در جهان شمرده ميشود(شايگان، 1375، ج 1، ص 56، 58).
شکل 3: تناظر مراتب جهانشناسي، انسانشناسي و اجتماعي در آيين هندو
روشن است كه سه رده كلي هستي در آيين هندوي ودايي، عرصه حضور ايزداني است كه مسئول ساماندهي امور مربوط به قلمرو خاص خود هستند. حضور اين ايزدان نشان ميدهد كه اجزاي طبيعت مادي نزد هندوان از آغاز فاقد هويتي مستقل بوده و حضور و تدبير نيروهاي ناپيداي الوهي در مرحله ايجاد، بقا و وحدتبخشي، همواره بر سر اجزا و مراتب مختلف هستي سايه افكنده است.
سلسلهمراتب هرم بزرگ هستي در آيين هندو، همانند اغلب نظامهاي ديني ـ فلسفي جهانِ پيشامدرن در تناظر با مراتب هستي بشري است. اين تناظر جهانشناسانه ـ انسانشناسانه در آيين هندو، در تناسب با مراتب و سطوح اجتماعي جامعه هندوان است. (شكل3) رابطه ميان اين سطوح را بنا به يكي از تقريرهاي هرم بزرگ هستي در آيين هندو نشان ميدهد.
2ـ2. دوره اوپهنيشدها
در ادامه سير تطورات آيين هندو، اوپهنيشدها(اوپانيشاد، 1381، ج 1، ص 99ـ107؛ شايگان، 1375، ج 1، ص 96ـ99) را نقطه اوج انديشههاي ودايي و تفسير حكمي و عرفانيِ شعائر، مناسك و نيايشهاي مندرج در ودهها و برهمنهها دانستهاند(چند، 2002، ص 9). اين متون، با فاصله گرفتن از چندگانهپرستي منتشر در متون ودايي، به سوي نوعي وحدتانديشي فلسفي ـ عرفاني و چشم فروبستن از كثرات و فراغت يافتن از نظام طبقاتي و مناسك و شعائر پيچيده و بعضاً خالي از روح و طراوت ودايي گام برداشته (اوپهنيشدها، 1879، 1، چاندوگیا اوپهنيشد،4،4) و از آن دوران تاكنون در تاريخ انديشه و ديانت هندي، همواره خودنمايي كرده است.
اصليترين خطوط فكري اوپهنيشدها را اصل «برابري آتمن» و «برهمن»، اصل «انعكاس وحدت در كثرت و كثرت در وحدت» و اصل «استيلاي پروردگاري آفريدگاري يكتا» بر همه اركان هستي دانستهاند (شايگان، 1375، ج 1، ص 102). در اين ميان، اصل اخير چندان در اوپهنشيدها بسط و توسعه نيافته و مطالب مرتبط با اين آن، طبق رويه اوپهنيشدها به نحوي به مقولات انفسيِ ناظر به خودشناسي ارجاع داده شده است.
سلسلهمراتب هستي در تعاليم اوپهنيشدها، در چارچوب مابعدالطبيعهاي، چندان نظاممند و منسجم محل توجه واقع نشده است؛ زيرا اين متون عمدتاً برآمده از مكاشفات و جذبههاي روحاني مؤلفان و سرايندگان آنها بوده است. و اين افراد بههيچوجه در پي ارائه نظامي فلسفي و مابعدالطبيعهاي روشمند نبودهاند. با وجود اين، جنبههاي انديشگي در تعاليم آنها كاملاً برجسته است.
چنانكه اشاره شد، يكي از برجستهترين و پربسامدترين بنيادهاي هستيشناسانه اين متون، اصل «مساوقت آتمن و برهمن» است كه بر اساس آن، روح و نفس كلي و مطلق (پرم آتمن) و روح فردي و نفس انساني (جيوآتمن)، يگانه با حقيقت همه جا حاضر و بيانتهاي جانِ جهان شمرده ميشود. آتمن، كه در ودهها گاهي به معناي ذات عالم به كار رفته، در اوپهنيشدها ـ كه رويكردي عرفاني و انفسي در مقايسه با ودهها دارد، عمدتاً به معناي نفس و حقيقت درون انسان به كار برده ميشود. در پرتو اين اصل، در عين حال كه تنوع و استقلال ايزدان ودايي در پرتو برهمن رنگ ميبازد، راه شناخت حقيقت و وصول به رهايي فرجامين (موكشَه/ moksa)؛ تنها از رهگذر معرفت نفس، كه همان شناخت نفس كلي است، صورت ميگيرد (اوپهنيشدها، 1884،2، کاثه اوپهنيشد، 1، 5، 13).
تمايز ميان ذات برهمن، كه در وراي مظاهر هستي قرار دارد (اوپهنيشدها، 1879، 1، چاندوگیا اوپهنيشد، 3، 14، 2)، و مقام صفات او، بهويژه صفت آفرينندگي كه در مراتب مختلف آفرينش انعكاس يافته است (اوپهنيشدها، 1884،2، برهَد آرنیَک اوپهنيشد، 3، 8، 8)، نخستين مراتب هستي در تعاليم اوپهنيشدي ميباشد. اين دو مرتبه، گاهي نزد شارحان اوپهنيشدها، بهويژه در مكتب ودانته غيرثنوي، به ترتيب، «نيرگونَه برهمن» و «سگونَه برهمن» ناميده شده ميشود.
برهمن در نظرگاه هستيشناسانه اوپهنيشدها، حقيقتِ مطلق غيرقابل فهم و توصيف متعارف بشري است كه هستي و مراتب گوناگون آن، انعكاس صفات و انحاء وجودي اوست (اوپهنيشدها، 1884،2، مَیتریانَه برهمن اوپهنيشد، 5، 1). از ميان صفات برهمن، سه صفت ستيام (هستي) گيانام يا پراجْنَا (دانش و ادراك) و انندَ (سرور)، از سايرين برجستهتر است. با وجود اين، ذات برين برهمن، همچنان از تيررس فهم و ادراك و توصيف بيرون است. بهكارگيري عبارت «نتي نتي»(neti neti) (نه اين است و نه آن) و انتصاب صفات متضاد و يا نفي كلي معقولات ذهني از ذات برهمن، راههايي است كه در اوپهنيشدها براي اشاره به مقام ذات او به كار ميرود (چند، 2002، ص 29ـ31).
چگونگي پيدايش مراتب گوناگون هستي در اوپهنيشدها، روايت يكساني ندارد. به اقتفاي ودهها، تعابير و روايات متنوعي در اين زمينه وجود دارد. در يكي از كليترين روايتها، هنگامي كه ميل به آفرينش در ذات برهمن سر بر ميآورد، اين ميل در قالب صفت آفرينندگي و در صورت اَيشوارَه، در پي آفرينش هستي بر ميآيد. آنگاه در صورت هرَنگَربَهه، در هستي سريان مييابد تا كائنات يا همان وَيراج از آن پديدار شود (چند، 2002، ص 33). در اين ميان، چگونگي تلقي از آفرينش در اوپهنيشدهاي مختلف، گاهي از يكديگر متمايز است، به نحوي كه در برخي موارد، آفرينش به مثابه تجليگاه صفات برهمن، امري واقعي و عيني تشخيص داده ميشود. گاهي نيز هستيِ اصيل، تنها منحصر در ذات برهمن انگاشته ميشود و مراتب مختلف آفرينش، به دايرهاي وهمي، كه از چرخش گلولهاي آتشين به ذهن متبادر ميشود، تشبيه شده است (اوپانيشاد، 1381، ص 301). التفات شيخ محمود شبستري به اين تمثيل، هنگامي كه به توصيف رابطه حق و خلق ميپردازد شايسته تأمل است: «همه از وهم توست این صورت غیر/ که نقطه دایره است از سرعت سیر» (شبستري، 1381، ص 34، بيت 15). اين تمثيل جانمايهاي بودايي دارد(ر.ك: اوپانيشاد، 1381، ج 1، ص 233).
در نظرگاه مابعدالطبيعي اوپهنيشدها، نحوه وجود برهمن، صفات او و مراتب گوناگون هستي در تناظر با چگونگي وجود آتمن در نهاد بشر و صفات و حالات مختلف آن دانسته شده است. به نحوي كه چهار مرتبه برهمن، ايشواره، هرَنگَربهه و ويراج به ترتيب، متناظر با چهار حالت ادراكي ويش وانَرَ ـ حالتي كه متعلق ادراك آدمي در آن، تنها امور و اشياء مادي است، تيجَس يا تَيجَسَه (Tejas/Taijasa) ـ حالتي كه متعلق ادراك آدمي در آن، تنها امور باطني و اشياء لطيف است، پرَجنَه(Prajna) ـ حالتي كه متعلق ادراك آدمي در آن، تلفيقي از امور مادي و غير مادي است و چتورتا يا توريه(Caturta/Turiya) ـ حالتي كه متعلق ادراك آدمي در آن، نه امور مادي است و نه امور غير مادي قرار دارد. اين چهار حالت ادراكي را به ترتيب مماثل با حالت بيداري، خواب معمولي، خوابِ عميق عاري از رؤيا و حالتي كاملاً غيرقابل توصيف و تعريف دانستهاند(اوپهنيشدها، 1990، 2، مَندوکیه اوپهنيشد: 7ـ3).
3ـ3. مكتب سانكيَه
سرود آفرينش در ريگوده و مفاهيم مندرج در آن، بعدها جانمايه اصلي يكي از مكاتب فلسفي بزرگ هند، يعني مكتب سانكيَه را فراهم آورد. اين مكتب فلسفي كه در اواخر دوره ودايي و آغاز دوران حماسي پديد آمد، در واكنش به نظرگاه غيرشعائري اوپَهنيشدها و وحدتانگاري محض حاكم بر آنها، و رويكردهاي قشري، شعائري و متصلب برهمني، ضمن به رسميت شناختن خاستگاه آسماني ودَهها، طريقي ميانه را برگزيد. برايناساس، عمده تلاشهاي فكري اين مكتب، معطوف به تبيين چگونگي پيدايش و تكامل مراتب گوناگون هستي و رابطه ميان وحدت و كثرت گرديد.
شکل 4: هرم بزرگ هستی در آیین هندوی سانکهیه
بر اساس آموزههاي سانكيَه، بسط و توسعه مراتب گوناگون هستي، رهين برهمكنش دو بنيان پراكريتي(Prakrti) و پوروشَه(Purusa) است كه به ترتيب، نمايانگر ماده اوليه منفعل و روح آفريننده فعال است(سانكيَه كاريكَه: 21). به اين ترتيب، هستي از بساطت و عدم تعين مندرج در پراكيتي در حالت اوليه خود به سوي تعين، تنوع و كثرت به پيش ميرود. مطابق با آنچه در سانكيَه كاريكَه، برجستهترين كتاب مقدس اين مكتب آمده، از درهم آميختن پراكريتي و پوروشَه، ماهات بودهي، يا عقل كل و نخستين پديد ميآيد و از آن، خودآگاهي يا اهامكارَه آشكار ميشود. خودآگاهي نيز موجب پيدايش اصول شانزدهگانه، كه دربردارنده پنج عنصر لطيف(سامعه، باصره، لامسه، شامه، ذائقه به ترتيب عناصر خمسه شامل اثير، آتش، هوا، خاك و آب را پديدار ميسازند)، اعضاي پنجگانه حسي، پنج عضو فاعله و حسن باطن (مشترك) است، ميگردد(شكل4). اين بنيانهاي بيستوپنجگانه آفرينش (پراكريتي، پوروشَه ، عقل كل، خودآگاهي، اصول شانزدهگانه و عناصر خمسه)، شامل اصول آيين سانكيَه موسوم به تاتوَه(Tattva) است كه معرفت نسبت به آنها، موجب از زنجيره كردار و رستگاري حقيقي خواهد شد (شايگان، 1375، ج 2، ص 594ـ591).
3. آيين بودا
آيين بودا از آن جهت كه دستكم در شكل نخستين آن، سوداي رهايي از سلسلهمراتب هستيشناختي آيين هندو را دارد، عمدتاً از پرداختن به مباحث مرتبط با سلسلهمراتب هستي شانه خالي كرده، و جز در مواردي اندك و بنا به ضرورت، از آن سخن به ميان نميآورد. اين وضعيت، اگرچه در ادوار بعديِ بسط و توسعه آيين بودا، بهويژه در مكتب ماهايانه دستخوش تغييرات فراوان شد، اما جانمايه تعاليم بودا، كه ناظر به مسئله رنج و راههاي فهم و رهايي از آن بود، همچنان در همه روايتهاي آيين بودا كموبيش، بهمثابه امري كانوني مورد توجه قرار گرفت و از شكلگيري يك نظامهستيشناختي فربه و متافيزيك ستبر مرتبط با آن ممانعت به عمل آورد. برايناساس، تلقي هرمي از هستي و سلسلهمراتب ناظر به آن، در مكتوبات نخستين آيين بودا، يعني متون كانون پالي چندان برجسته و پربسامد نيست. با وجود اين، مواردي از تلقي سلسلهمراتبي از هستي در اين متون وجود دارد كه بيش از پرداختن به آن، نخست بايد به نوع نظرگاه آيين بودا به هستي و ماهيت آن توجه نمود.
همواره در فهم نظرگاه آيين بودا نسبت به هستي، بايد در نظر داشت كه هر نوع اظهارنظرِ هستيشناسانه در اين آيين، از اين جهت كه به موضوع عمل انساني و نقش آن در رهايي آدمي از چرخه تولدهاي دوباره (سنساره/Samsara) ارتباط مييابد، حائز اهميت است. به عبارت ديگر، آيين بودا دستكم در روايتهاي نخستين آن، به حكمت نظري و مابعدالطبيعه بههيچوجه، روي خوش نشان نميدهد. اين وضعيت، علاوه بر اينكه در حوزة مباحث هستيشناسانه حاكم است، در تلقيهاي انسانشناسانه آيين بودا نيز مصداق دارد، به نحوي كه اين آيين در تشريح ابعاد وجود آدمي، به اعتبار نقشي كه ساحتهاي مختلف وجود انسان در بروز رنج و ابتلاي او به چرخه سنساره ايفا ميكنند، آنها را مدنظر قرار ميدهد. ساحات پنجگانه وجود آدمي نزد آيين بودا عبارتند از: 1. ساحت دلبستگي كالبد يا شكل؛ 2. ساحت دلبستگي احساس؛ 3. ساحت دلبستگي ادراك؛ 4. ساحت دلبستگي حالات جان يا دل؛ 5. ساحت دلبستگي دانستگي(ر.ك: شومان، 1362، ص 48ـ41؛ گفتارهای میانبلند بودا ، 2005، 111، 14ـ15، ص 901).
از اين منظر، مطابق تصريحات كانون پالي، هستي چيزي جز نمودهاي پي در پي و ناپدار بهشمار نميآيد. اين نمودها، بدون آنكه متكي به حقيقتي غايي و بيرون از سپهر نمودها انگاشته شود، واقعيتهاي پديداري عيني و ذهني را ميسازد. به اين ترتيب، آيين بوداي نخستين، در عين حال كه ميان نمودهاي درونْذهني و نمودهاي خارج از آن تمايز مينهد، در نهايت همه آنها را ذيل ماهيت پديداري جهان مورد توجه قرار ميدهد.
در اظهار نظري از بودا در سميوته نكايه»، از مجموعه سوته پيتكه، در پاسخ به سؤالي مبني بر ماهيت تماميت جهان آمده است: «[همه ماهيت جهان عبارت است از]، چشم و شكلها، گوش و صداها، بيني و بوها، زبان و مزهها، تن و چيزهاي لمسپذير، جان و چيزهاي قابلفهم. اين، همه است»(گفتارهای پیوسته بودا ، 2000، 4، ص 1140).
چنانكه از اين عبارات بهدست ميآيد، جهان نزد بودا از ماهيتي پديداري برخوردار است كه از داد و ستد حواس آدمي با متعلقات آن معنا مييابد. از اين منظر، جهان، جهان آدمي است. اينكه جهان آدمي، تا چه حد با جهان در ذات خود مطابقت دارد، اصولاً به دليل دغدغههاي رنجْمدارانه آيين بودا، نميتواند از موضوعات مورد علاقه اين آيين بهشمار آيد. آنچه در اين ميان اهميت دارد، از ميان رفتن دانستگي فردي و تجربي، بهمثابه عامل فهم و ادراك هرگونه رنج در جهان است. با از ميان رفتن اين دانستگي و پديدارهاي ناظر به آن، بندهاي مفهومي جهان نيز از هم ميگسلد و هرگونه تبيين و توصيف زباني متوقف ميشود و «نيروانه» رخ ميدهد و حقيقت اصيل اشيا در چنين حالتي آشکار میشود (ر.ك: پاشايي، 1379). در توصيف چنين وضعيتي، از قول بودا در اودّانه از مجموعه كودّ كه نكايه يكي از بخشهاي پنجگانه سوته پيتكه آمده است:
اي راهبان، ساحتي وجود دارد كه در آن نه زميني، نه آبي، نه آتشي، نه هوايي، نه ساحت بيكرانگي فضا، نه ساحت بيكرانگي آگاهي، نه ساحت لاشيئيت، نه ساحت ادراك و نه عدم ادراك، نه اين جهان، نه جهان ديگر، نه خورشيد و نه ماه وجود دارد. ميگويم كه در آن ساحت، نه آمدني در كار است نه رفتني، نه ماندن نه گذشتن و برخاستن: بيبنياد، فارغ از تكامل و بدون حمايت. اين و فقط اين پايان تنش است (اودّانه، 1،8، ص 111ـ112).
علاوه بر اين، از آن جهت كه بودا مبتني بر اصل «سروَم كشنيكيام»، هيچ جوهر مستقر و پايدار مادي و غيرمادي را به رسميت نشناخت، مفهوم روح نيز در همه روايتهاي اين آيين مورد انكار واقع شد. اين اصل، در عين حال كه بهمثابه حربهاي براي نفي هرگونه وابستگي به مؤلفههاي پديداري جهان به كار ميرفت، دشواريهاي مابعدالطبيعي عميقي در تبيين معقول آيين بودا پيشروي پيروان و مفسران اين آيين نهاد(ر.ك: شومان، 1362، ص 48ـ41 و 88ـ87؛ گفتارهای میانبلند بودا، 2005، ص 27ـ29).
در اين ميان، نظرية كرمه در آيين بودا، كه ناظر به سازوكار تولدهاي دوباره و چگونگي تأثيرگذاري اعمال فرد در شكلگيري زندگي دوباره اوست، شكلي از نظام سلسلهمراتبي را در هستي به رسميت ميشناسد كه شواهدي دالّ بر آن در متون كانون پالي به چشم ميخورد. بر اساس اين نظام سلسلهمراتبي، كه روايتي از هرم بزرگ هستي در آيين بودا بهشمار ميرود، هستي به طبقات پنج يا ششگانه تقسيم ميشود. برطبق آنچه در مجمّهنكايه از مجموعه سوته پيتكه آمده، این طبقات عبارتند از: دوزخ، قلمرو حيوانات، قلمرو ارواح، انسانها و خدايان (گفتارهای میانبلند بودا، 2005، 12، 35، ص 169). در برخي از متون بودايي، از ساحتي موسوم به ساحت اهريمنان نيز سخن به ميان آمده است (شومان، 1362، ص 52). اين ساحتهاي ششگانه گاهي در هجاهاي ششگانه منتره مشهور Oṃ Maṇi Padme Hūṃ، كه يكي از اذكار مهم مهايانهايهاي تبت بهشمار ميرود و بوداسفِ اَوَلُكيتشوَرَه را با آن مورد خطاب قرار ميدهند نيز محل توجه واقع شده است (ر.ك: شومان، 1362، ص 129ـ128). در باب اين نظام سلسلهمراتبي، كه به طور تسامحي ميتوان آن را تقريري از هرم بزرگ هستي نزد آيين بودا بهشمار آورد، توجه به نكات زير ضروري به نظر ميرسد:
1. در اين نظام سلسلهمراتبي، هيچيك از موجودات، پديدهها و انواع، داراي جوهري ثابت و پايدار نيستند. از اين منظر، هستي جز روند پيوسته ديگرگونيهاي ناپايدار نيست.
2. اين ردهبندي وجودي، مبتني بر جايگاههايي كه آدمي در فرايند گذر از چرخه سنساره ممكن است، در يكي از آنها قرار گيرد، طراحي شده است. به عبارت دقيقتر، اين نظام سلسلهمراتبي، همانند ساير بخشهاي آيين بودايي مبتني بر متون كانون پالي، در وهله اول، ناظر به دغدغههاي عملي در راستاي رهايي انسان از سيطره رنج و چرخه تولدهاي پياپي است و نه دلمشغوليهاي نظري متكي به هستيشناسي مابعدالطبيعي.
3. وقوف در هيچيك از مراتب فوق، (اعم از ساحت خدايان يا جهان دوزخيان)، دائمي و ابدي نيست. همانگونه كه دوزخيان پس از طي دوران عقوبت و مجازات، از امكان ارتقا بهرهمندند، خدايان نيز چنانچه مرتكب كرداري ناپسند شوند، ناگزير بايد هبوط نمايند و در چرخه تولدهاي دوباره حضور يابند. مفهوم «خدايان» نزد آيين بودا، ناظر به موجوداتي سعادتمند و ديرپاست كه در اثر كردارهاي نيك خود توانستهاند به اين عرصه وارد شوند. اين مفهوم را نبايد با نظام الاهگاني در اديان چندگانهپرست خلط نمود.
4. در ميان ردههاي فوق، عالم انسانها از آن جهت كه به رغم دشواريهاي خاص خود، بهترين موقعيتها را براي وصول به نيروانه فراهم ميآورد، از همه ارزشمندتر(و نه برتر) است. خدايان نيز اگرچه در رتبهاي برتر از عموم انسانها به سر ميبرند، اما در هواي درك تعاليم بودا به منظور وصول به نيروانه، گريزي از حضور در كالبد انساني و آشنايي با اين تعاليم ندارند(شومان، 1362، ص 53). به اين ترتيب، آيين بوداي مبتني بر متون كانون پالي، در عين باور به نظام سلسلهمراتبي، كه تفاوتهاي قابلتوجهي در تلقي هستيشناسانه مستتر در آن و نحوه چينش مراتب و رابطه ميان آنها با ساير تقريرها به چشم ميخورد، بدون آنكه به وجود هرگونه بنيان ثابت و جوهر پايدار اعتراف كند، سعادت آدمي را در رهايي دانستگي او از چنبره جهان پديداري ناپايدار و سكناي هميشگي در خاموشي ابدي جستوجو ميكند.
سكوت آيين بوداي نخستين در باب مبدأ هستي، عموماً ناشي از نقش كانوني انسان و رنجهاي او نزد بوداست. برايناساس، همة مؤلفههاي هستيشناسانه و معرفتشناسانه در اين آيين، بر اساس نقشي كه در فرايند رهايي انسان از سلطه قاهرانه رنج ايفا ميكنند، اهميت دارد. ازاينرو، بودا باور به چهار حقيقت جليل و تمسك به طرق هشتگانه را اصليترين حربه رهروان براي رهايي از چرخة تولدهاي پياپي ميانگاشت و در اين مسير، اتكا به نيروهاي خارجي با هر نام و عنواني را كماثر و ناكارآمد ميدانست.
به اين ترتيب، آيين بوداي مبتني بر متون كانون پالي، در عين حال كه به الوهيتي مشترك در كائنات اذعان دارد، از تمركز بر نقش محوري يك خداي خالق در فرايند رهايي استنكاف ميورزد و عموماً در اين زمينه سكوت اختيار ميكند. ازاينرو، مفهوم «خلقت» در آيين بودا، در زمرة نحيفترين مفاهيم مابعدالطبيعي در تلقيهاي هستيشناسانه اين آيين بهشمار ميرود. اگرچه بعدها در روايت ماهايانهاي از تعاليم بودا، استمداد از مطلق، بودا و يا بوديستوهها در فرايند رهايي، مشروع انگاشته شد، اما در اين حالت نيز بوداييان غالباً به نقش رهانندگي اين شخصيتهاي مابعدالطبيعي، در سلوك عملي خود توجه داشتهاند و عموماً از شكلگيري الهيات مبتني بر مفهوم خلقت و نقش كانوني خداي خالق ممانعت به عمل آورده است.
بساطت مابعدالطبیعی آیین بودای نخستین، در باب سلسلهمراتب هستی، بعدها در تطورات عقیدتی این آیين، با تحولات و پيچیدگیهایی همراه شد. این رویه، به ویژه در شاخه ماهایانهای این آیین نمود ویژهای به خود گرفت. یکی از مهمترین مفاهیم مرتبط با تلقی سلسلهمراتبی از هستی در این شاخه از آیین بودا، که بستر شکلگیری ساير زيربناهاي عقيدتي این آیین بهشمار میرود، مفهوم «تریکایَه»(Trikāya)، یا همان کالبدهای سهگانه بودا است. این مفهوم، که ریشة آن در متون کانونی پالی يافت ميشود (رک: گفتارهای بلند بودا، 1995، 27: 9)، کالبدها، مراتب و یا به تعبیر دقیقتر، ابعاد سهگانهای را برای بودا در نظر میگیرد که به نوعي انعكاسدهنده ابعاد و اضلاع سهگانه حقيقت است. در نخستین مرتبه نیرمانهکایه(Nirmāṇakāya)، یا كالبد نموداری، خاکی و تاریخی بودا قرار دارد. در دومین مرتبه، سمبوگهکایه(Sambhogakāya)، یا کالبد بهرهمندی قرار دارد که بودا با بهرهگیری از آن خویش را بر بوداسفها آشکار میکند و آیین را به آنها میآموزد و بالاخره در سومین مرتبه، درمهکایه(Dharmakāya)، یا کالبد آیین قرار دارد كه به جامعیت حقیقت بودا و یگانگی وجودی او با مطلق اشاره دارد. مرتبه سوم، که معرفت گزارهای درباره آن ناممکن است، ناظر به ساحت فراجهانی و نامتعین بودا یا حقیقت است. این مرتبه که شامل همه مراتب پیشین است، بازنمایاننده حقیقت وجودی بودا است(ر.ك: سوزوکی، 1391، ص 84ـ 73).
نتيجهگيري
مواجهه با هستي بهمثابه واقعيتي داراي سلسلهمراتب گوناگون، قرين نخستين بارقههاي تفكر و انديشه آدمي در باب هستي بوده است. گويا آدميان در آغاز، آن هنگام كه از هستيِ خويش و انحا و مراتب گوناگون آن آگاهي اجمالي مييافتند، اين آگاهي را در كنار درك محدود و اجمالي خود از انواع موجودات پيرامونيِ خويش مینهادند، چنين نتيجه ميگرفتند كه هستي بهمثابه واقعيتي عينيتيافته در برابر ادراك آدمي، واجد ساختاري سلسلهمراتبي است. از اينرو، ميتوان گفت كه چرا اغلب طرحهاي هستيشناسانه ناظر به سلسلهمراتب هستي، متناظر با طرحي انسانشناسانه تنطيم شده است كه از مراتب گوناگون هستيِ آدمي پرده بردارد. اين تناظر، دوگانههاي نظير عالم صغير ـ عالم كبير را به بار نشانده است.
در اغلب تقريرهاي سنتي از هرم بزرگ هستي، به نحو عام، و نزد اديان و مكاتب انديشگي شرق به نحو خاص، همواره ميان مبدأ نخستين و موجودات برآمده از آن تمايز نهاده ميشود. علاوه بر اين، از يكسو، ميان جنبههاي قابلشناخت و غيرقابل شناخت مبدأ نخستين و از سوي ديگر، ميان جنبههاي محسوس و نامحسوس ساير مراتب تمايز نهاده شده است. در هستيشناسي اديان و مكاتب انديشگي شرق، برخلاف تلقيهاي مدرن، بخش نامحسوس اين جهان، كه ناظر به نوعي آگاهي غيرمادي و البته واقعي است، در مقايسه با بخش مادي و محسوس جهان از اصالت و اعتبار بيشتري برخوردار است.
در بحث از انواع تلقيهاي سلسلهمراتبي از هستي در اديان و مكاتب انديشگي شرق، كه در كانون بررسيهاي اين نوشتار قرار داشت، آيين دائو و بوداي نخستين از اين جهت كه هر دو معطوف به نوعي حكمت عملي ناظر به زندگي انضمامي پيروان خود بودهاند و ازاينرو، به مباحث ما بعدالطبيعي چندان راغب نبودهاند، وضعيتي مشترك دارند. برايناساس، تقريرهاي ضعيفي از هرم بزرگ هستي در ميراث كهن برجايمانده از آنها قابل ملاحظه است. در نقطه مقابل آيين دائو و بوداي نخستين، آيين هندو دربردارنده متنوعترين تقريرها از هرم بزرگ هستي است و از اين جهت، در انشعابات گوناگون اين آيين در ادوار مختلف تاريخ، مابعدالطبيعه ستبري پيرامون اين ساختار هستيشناختي شكل گرفته است.
- اسمارت. نينان، 1383ش، تجربه ديني بشر، ترجمه مرتضي گودرزي، تهران، سمت.
- اوپانيشاد، سرّ اكبر، 1381ش، ترجمه محمد داراشكوه، با مقدمه، حواشي و تعليقات تارا چند و محمدرضا جلالي نائيني، چ چهارم، تهران، علمي فرهنگي.
- پاشایی. ع، 1379، «نیروانه: بینش مقام حقیقت است یَتابوتَم، یعنی چنان که هست با نگاهی به ارنا الاشیاء کماهی»، هفت آسمان، ش 8، ص 226ـ165.
- چاي، وينبرگ و جاي، چو، 1386، تاريخ فلسفه چين، ترجمه ع پاشايي، تهران، نگاه معاصر.
- سوزوكي. ب.ل، 1391، راه بودا (آيين بوداي مهايانه)، ترجمه ع پاشايي، چ سوم، تهران، نگاه معاصر.
- شايگان، داريوش، 1375، اديان و مكتبهاي فلسفي هند، چ چهارم، تهران، اميركبير.
- شبستري. محمود، 1381، گلشن راز، تصحيح حسين الهي قمشهاي، چ چهارم، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي.
- شومان، هانس ولفگانگ، 1362ش، آيين بودا: طرح تعليمات و مكتبهاي بودايي، ترجمه ع. پاشايي، تهران، مرواريد.
- گنون، رنه، 1389، نگرشي به مشرب باطني اسلام و آيين دائو، ترجمه دل آرا قهرمان، چ دوم، تهران، حكمت.
- لائوزه، 1390، دائو ده جينگ، برگرداني از اورسولا ك، له گين، ترجمه ع پاشايي، چ دوم، تهران، نگاه معاصر.
- هينلز، جان، 1386، فرهنگ اديان جهان، گروه مترجمان، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
- هينلز، جان، 1389، اديان زنده شرق، ترجمه جمعي از مترجمان، قم، اديان و مذاهب.
- Lovejoy، Arthur O, 1936, The Great Chain of Being: The History of an Idea, USA, Harvard University Press.
- Aristotle, 1912-1952, The Works of Aristotle, Translated into English under the Editorship of W.D Ross, Oxford, The Clarendon Press.
- Burik, Steven, 2009, The End of Comparative Philosophy and the Task of Comparative Thinking, New York, State University of New York Press.
- Cassirer, Ernst, 1963, The individual and the cosmos in Renaissance philosophy, Translated With an Introduction by Mario Domandi, New York, Harper & Row.
- Chand, Tara, 2002, Philosophy of the Upanisads. Printed in:
- اوپانيشاد (سرّ اكبر). ترجمه محمد داراشكوه. چ چهارم، تهران، علمي، ج2، p. 5-54.
- Creel. Herrlee G, 1970, What Is Taoism, and Other Studies in Chinese Cultural History, Chicago, University of Chicago Press.
- Fung, Yu-lan, 1948, A Short History of Chinese Philosophy, New York,The Free Press/Macmillan.
- Mou. Bo(ed), 2009, History of Chinese philosophy, In Routledge History of World Philosophies series, V3, Londen & New York, Routledge.
- Samkhya Karika whit The Tattva Kaumudi of Sri Vacaspati Misra, 1995, Translated by Swami Virupakshananda, Mylapore, Sri Ramakrishma Math Printing Press.
- The Connected discourses of the Buddha: a new translation of the Sarmyutta Nikiiya, 2000, Translated from the Piili by Bhikkhu Bodhi, USA, Wisdom Publications.
- The Hymns of the Atharva veda, 2009/1895-6, Translated by Ralph Thomas Hotchkin Griffith. Evinity Publishing Inc.( Kindle Edition)
- The Long Discourses of the Buddha: A Translation of the Dīgha Nikāya, 1995, Translated by Maurice Walsh, Boston, Wisdom Publications.
- The middle length discourses of the Buddha: a new translation of the Majjhima Nikaya, 2005,
- Translated by Bhikkhu Nanamoli, Edited and Revised by Bhikkhu Bodhi. USA: Wisdom Publications. Third Edition.
- The Rig Veda: Complete, 2008/1896, Translated by Ralph Thomas Hotchkin Griffith, London, Forgotten Books.
- The Satapatha-brahmana, according to the text of the Madhyandina school, 1882, Translated by Julius Eggeling, Oxford, The Clarendon Press.
- The Upanishads, 1990, Translated by Swami Nikhilananda, Ramakrishna Vivekanada Center, New York. Third Edition. Vol.2.
- The Upanishads, Part 1, 1879/1962, Translated & Edited by Max Müller, New York, Dover Publications.
- The Upanishads, Part II, 1884/1962, Translated & Edited by Max Müller, New York: Dover Publications.
- Udana: Exclamations, 2012, A Translation with an Introduction & Notes by Thanissaro Bhikku.
- Wilber. Ken, 1993, The Great Chain of Being, Journal of Humanistic Psychology, v.33, N.3, 52-65.