معرفت ادیان، سال ششم، شماره چهارم، پیاپی 24، پاییز 1394، صفحات 85-103

    بررسی کارنامه معرفتی الهیات آزادی بخش نیم قرن پس از ظهور

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ مجتبی نماینده نیاسر / دانشجوي دكتري مطالعات تطبيقي اديان ـ دانشگاه اديان و مذاهب / Mojtaba.nemayandeh1366@gmail.com
    حسین حیدری / استاديار گروه اديان دانشگاه كاشان / heydari@kashanu.ac.ir
    چکیده: 
    «الاهیات آزادی بخش»، در آغاز عمدتاً پدیده ای وابسته به آیین کاتولیک رومی و تا حد بسیاری  مدیون نیروی محرک شورای واتیکانی دوم بود. متألهان آزادی بخش باور داشتند که آرمان رهایی مستمندان و ستمدیدگان در کتاب مقدس، به ویژه با بخش «خروج» بنی اسرائیل و در زندگی، مرگ، و رستاخیز عیسی ناصری منعکس شده است. این مکتب الاهیاتی، به جز همسویی با مارکسیسم در آرمان مبارزه با استثمار، از نظر روش شناسی، تا حد زیادی مدیون آن بود و بر چرخة «عمل  ـ   تفکر ـ   عمل» تأکید می کرد.                           شکست سوسیالیسم، حاکمیت نسبی سکولاریسم و بازگشت سیاست اقتصادی نولیبرالی در منطقه آمریکای لاتین، به این احساس دامن زد که الهیات آزادی بخش رو به نابودی است. ولی نسل دوم رهبران نهضت، با توجه به معرفت شناسی سیال و انتقادیِ نسل اول، گسترة بررسی های خود را پیرامون موضوعات جهانی سازی و نظام  سرمایه داری، حقوق بشر، حقوق زنان و کودکان، مسئله اخلاق زیست محیطی و... تعمیق بخشیدند.                     این مقاله با رویکرد تحلیلی، مبانی الهیات آزادی  بخش را با آیین کاتولیک در باب رستگاری انسان، جایگاه مسیح در نجات بشر، هرمنوتیک     آزادی بخش کتاب مقدس و بازتعریف وظایف کلیسا بررسی و به اختصار نوآوری های این جنبش را در پنجاه سال ارزیابی می کند.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Epistemological Record of Liberation Theology _ Half a Century after Its Emergence
    Abstract: 
    Abstracts At the beginning of "Liberation theology", it was mainly dependent on Roman Catholicism and greatly indebted to the driving force of the Second Vatican Council. Liberation theologians believe that the goal of liberating the poor and the oppressed is reflected in the Bible, especially in the discussion about the "exodus" of Israelite and the life, death, and resurrection of Jesus of Nazareth. In addition to its being in line with Marxism in its struggle against exploitation, methodologically, this theological school was greatly indebted to Marxism, and it emphasized on the cycle of "action- thinking -action". The failure of socialism, the relative sovereignty of secularism and the return of neoliberation economic policy in Latin America evoked the feeling that liberation theology was collapsing. However, considering the fluid and critical epistemology of the first generation of the leaders of the movement, the second generation of its leaders expanded the scope of their studies on such issues, like globalization and capitalism, human rights, women's and children's rights, environmental ethics and so on. Using an analytical approach, this paper studies the principles of Catholic view liberation theology about the salvation of man, the status of Christ in man's salvation, liberation hermeneutics of the Bible, and redefining the duties of the church. It also evaluates the innovations of this movement in the last fifty years.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    الاهيات ‌‌‌‌آزادي‌بخش، محصول انديشه‌ورزي و تلاش‌هاي علمي و عملي متألهاني است كه در پي رهايي انسانِ به استثمار كشيده‌شده آمريكاي لاتين در نيمه دوم قرن نوزدهم بودند. اين جريان الاهياتي، مانند هر مكتب و نحله فكري در عالم مسيحيت، فراز و فرود‌هايي داشته است. اكنون كه پس از نيم قرن از شكل‌گيري آن، تب و تاب انقلابي متألهان ‌‌‌‌آزادي‌بخش فروكش كرده است، بررسي دستاوردها و نقاط ضعف و قوت اين الاهيات، جذاب و معرفت‌آفرين است. دستاوردهاي الاهياتي، سياسي، فرهنگي و نوآورهاي متالهان اين مكتب، موضوع بررسي اين پژوهش مي‌باشد.
    در اين جستار، با طرح الگويي مناسب، بنيان‌هاي معرفتي الهيات آزادي‌بخش مورد بررسي قرار مي‌گيرد. به‌عبارت ديگر، با بيان ذاتي و عرضي دين نزد متأله آزادي‌بخش و نقد ديدگاه‌هاي موجود دربارة كارنامه اين مكتب، پرسش‌هاي پژوهش درباره چيستي و چرايي تحولات الهيات آزادي‌بخش پاسخ داده شده است.
    نوآوري اين مقاله نسبت به ساير آثار موجود درباره الهيات آزادي‌بخش، طرح الگويي است كه براساس آن مي‌توان اصل و فرع يا ذاتي و عرضي اين مكتب فكري را شناخته و در مقام شرح و نقد و بررسي از آن بهره برد. عدم توجه به مباني يك جريان فكري و تمايز ندادن اصول و فروع آن، موجب مي‌شود محقق در مقام داوري درباره دستاوردها و تغيير و تحولات آن جريان دچار اشتباه شود.
    الف. ذاتي و عرضي الهيات آزادي‌بخش
    در تعيين مقومات الهيات آزادي‌بخش و آنچه آن را از ساير جريان‌هاي الاهياتي متمايز مي‌كند، برخي به كليات بسنده كرده و در تعريف آن گفته‌اند:
    اصطلاح الهيات آزادي‌بخش به لحاظ نظري، به هر الاهياتي گفته مي‌شود كه شرايط ظالمانه را مورد خطاب قرار داده، يا با آن درافتد. به اين معنا، الهيات فمينيستي و الهيات سياهان را هم مي‌توان نوعي الهيات آزادي‌بخش دانست. با اين‌حال، اين اصطلاح براي رويكردي از الهيات مسيحي به‌كار مي‌رود كه ريشه در اوضاع‌ و شرايط امريكاي لاتين در دهه‌هاي 1960 و 1970م داشت (عسگري، 1389، ص 140).
    در تعريف فوق، ظلم‌ستيزي جزو اصول الهيات آزادي‌بخش مورد تأكيد قرار گرفته است، درحالي‌كه با بررسي اين جريان مي‌توان به مؤلفه‌هاي بيشتري دست يافت كه در تعيين مصداق و تمايزبخشي اين مكتب كارگشاتر باشد.
    قرائت ايدئولوژيك از مسيحيت
    الاهيات آزادي‌بخش، ايدئولوژي طبقه ستم‌ديده‌اي است كه تحولات بنيادين در ساختار ناعادلانه اجتماعي ـ اقتصادي آمريكاي لاتين را دنبال مي‌كند. توجه به سويه‌هاي ايدئولوژيك اين جريان الاهياتي، يكي از مهم‌ترين اصول اوليه‌اي است كه يك محقق بايد بدان توجه كند. اين الاهيات، زماني ظهور كرد كه متألهان اين منطقه، نياز شديدي به يك برنامه عملي براي مبارزه عليه شرايط نابسامان موجود احساس مي‌كردند. بنابراين، مطالعه ديدگاه‌هاي متألهان آزادي‌بخش و به‌طوركلي كارنامه معرفتي الهيات آزادي‌بخش، بدون توجه به دستگاه ايدئولوژيك حاكم بر آن، مطالعه‌اي ناقص و بي‌نتيجه است.
    اگر موضوع و محور اختلافات و ستيزهاي اجتماعي بشر را عمدتاً در سه چيز، چگونگي توزيع مطلوب‌هاي كمياب اجتماعي (قدرت، ثروت، و حيثيت و اعتبار)، انتخاب نهادها(شيوه‌ها و روش‌هايي كه جامعه انساني به كمك آنها مسائل خود را حل مي‌كند) و گزينش ارزش‌ها (آنچه به زندگي معني مي‌دهد) دنبال كنيم (عليجاني، 1380، ص 150)، فضاي حاكم بر آمريكاي لاتين دهه 1960، همة اين محورهاي ستيز اجتماعي را دارا بود. ازاين‌رو، ايدئولوژي ديني به نام الهيات آزادي‌بخش ظهور كرد تا موازنه قدرت را به نفع اقشار ستم‌ديده جامعه بر هم زند.
    اگرچه مسيحيت كاتوليك و نهاد كليسا، نقش‌ها و كاركردهاي ايدئولوژي را در كشورهاي آمريكاي لاتين ايفا مي‌كرد، اما متألهان آزادي‌بخش سعي داشتند با ساده كردن مفاهيم پيچيده اجتماعي و گزينش ابعاد خاصي از سنت ديني مسيحيت، ايدئولوژي ديني‌اي را سازمان‌دهي كنند كه بتواند آرمان‌گرايي، اعتراض به وضع نامطلوب اجتماعي، طرحي براي آينده، عمل‌زايي، ايمان‌آفريني و انسجام فكري، عقيدتي و روشن بودن جايگاه مفاهيم را دارا باشد (همان، ص 411).
    كليساي كاتوليك نيز با طرح ملكوت الهي، صدور بيانيه‌هاي كليسايي دربارة مسائل اجتماعي و تأكيد بر كمك به فقرا و شركت فعال مؤمنان مسيحي در فعاليت‌هاي اجتماعي سعي مي‌كرد، كاركردهاي يك نهاد ديني پويا را ايفا كند. اما متألهان آزادي‌بخش با انتقاد نسبت به مواضع كليساي كاتوليك، آن را ايدئولوژي محافظه‌كار و طرفدار نظام سياسي حاكم مي‌دانستند. گوستاوو گوتي‌يرز(Gustavo Gutierrez)، پدر معنوي الهيات آزادي‌بخش، با تمايز بين دو واژة «ايدئولوژي» و «اتوپيا»، پويايي و تحول‌آفريني دين را در پرتو آرمان‌شهر الهيات آزادي‌بخش دنبال مي‌كند. او بر اين باور است كه اتوپيا، به معرفتي اصيل و علمي از واقعيت اجتماعي و عملي تحول‌آفرين براي تغيير وضعيت موجود نائل مي‌شود. از نظر گوتي‌يرز، وجود اتوپيا براي پويايي تاريخي و تحولات بنيادين و تبيين درست رابطه بين ايمان و عمل سياسي ضروري و مهم است(گوتي‌يرز، 1974، ص 235).
    وقتي الهيات با ايدئولوژي پيوند مي‌خورد، متأله نه در مقام مفسر اوضاع و احوال انسان، بلكه در مقام كسي كه خواهان تحولات اجتماعي است، عمل مي‌كند. به عبارت ديگر، ايمان مدنظر متألهان آزادي‌بخش، ايماني است كه به تغيير انسان و جامعه او بيانجامد. گوتي‌يرز در شرح ايدئولوژي الهيات آزادي‌بخش چنين مي‌گويد: 
    الاهيات آزادي‌بخش در پي آن است كه بر تجربه و معناي ايمان تامل كند. ايماني كه متعهد به كنار زدن هرگونه بي‌عدالتي و ايجاد جامعه‌اي نوين است. اين الهيات با عمل به اين تعهد، آن هم به صورت حضور فعالانه و مؤثر طبقات ستمديده در مبارزه عليه ستمگران حاكم بر جامعه شكل مي‌يابد(گوتي‌يرز، 1974، ص 307).
    براي شناخت اعتقادات متألهان آزادي‌بخش دربارة موضوعات گوناگوني همچون مسيح‌شناسي، هرمنوتيك كتاب مقدس، كليساشناسي، تعريف ماهيت انسان، گناه اوليه بشر، آيين‌هاي مسيحي، مفهوم نجات و بسياري از مسائل ديگر، بايد به چارچوب ايدئولوژيك اين جريان فكري توجه كرد. متألهان آزادي‌بخش در بسياري از موارد مسائل و موضوعات بنيادين الهيات مسيحي را در چارچوب ايدئولوژي خود بازتعريف كرده، كاركردهاي نويني براي آنها در نظر گرفته‌اند.
    بافت محوري الهيات آزادي‌بخش
    الاهيات آزادي؛ بخش يكي از نمونه‌ها و مصاديق الهيات بافت‌محور (Contextual Theology) است. الهيات بافت‌محور، كه به الهيات جهان سوم نيز معروف است، بر چند اصل تأكيد بسياري دارد. اولين اصلِ اين‌گونه مكاتب الاهياتي، توجه به زمينه‌ها و بافت اروپايي و غربي الهيات مسيحي سنتي است. به عبارت ديگر، متألهان اين جريان بر اين باورند كه الهيات كاتوليك، مسائل و موضوعاتي را مطرح كرده و بدان پاسخ داده كه مسئله انديشمند و متأله اروپايي بوده است. اين الاهيات، به مسائل بنيادين و مهم ملت‌هاي جهان سوم توجه چنداني نداشته و يا توان پاسخ‌گويي به آنها را ندارد.
    دومين اصل الهيات بافت‌محور، ضرورتِ بازتعريف و تفسير مسائل الاهياتي و حتي تعريف مسائل جديد بر اساس شرايط فرهنگي، اجتماعي و سياسي جوامع جهان سوم است. ازاين‌رو، سيماي عيسي مسيح در آمريكاي لاتين، كشورهاي جنوب شرق آسيا و برخي كشورهاي آفريقايي، با آنچه كه در كليساي كاتوليك رم يا ساير كليساهاي اروپا به تصوير كشيده مي‌شود، تفاوت بنيادين دارد. متألهان آزادي‌بخش مسائلي همچون عيسي مسيحِ آزادي‌بخش، ضرورت ترجيح فقرا، نقش كليسا در ايجاد تحولات اجتماعي، پيوند دين و سياست و بسياري از مسائل ديگر را بر اساس بافت اجتماعي منطقه آمريكاي لاتين مطرح كرده‌اند (ر.ك: برنهاردت، 1393).
    بافت‌محوري الهيات آزادي‌بخش، با هرمنوتيك و شيوة تفسيري اين جريان الاهياتي نيز پيوند مي‌يابد؛ بدين معنا كه نقد رهايي‌بخش با بينش‎‌هاي هرمنوتيكي و تفسير كتاب مقدسي آغاز مي‌شود كه هميشه از تجربه و موقعيت اجتماعي نويسنده تأثير مي‌پذيرد. براي مثال، القابي همچون (kyrios) و (dominus)، كه توسط مسيحيان نخستين به عيسي مسيح داده شده است، در مواجهه با سزار رم است، به‌گونه‌اي كه اين القاب، به سزار نسبت داده نشود. مسيحيان با نسبت دادن اين القاب به عيسي، رهبري سزار را انكار مي‌كردند (دوزمن، 2010، ص 131).
    توجه به بافت‌محوري الاهيات‌آزادي‌بخش ديگر مسئله مهمي است كه محقق علاقه‌مند به اين حوزه بايد مدنظر داشته باشد و آن را جزو ذاتيات اين جريان الاهياتي در نظر بگيرد.
    تعهّد معرفت ديني
    ازآنجاكه الهيات آزادي‌بخش، گفتمان انقلابي و ايدئولوژيك مسيحي است، معرفت ديني و به‌طوركلي علم و گزاره‌هاي علمي مدنظر اين الهيات را بايد بر اساس چارچوب ايدئولوژيك آن بررسي كرد. متأله آزادي‌بخش، با عباراتي چون علم براي علم، بي‌طرفي علمي، كنار گذاشتن پيش‌فرض‌ها در برخورد با گزاره‌هاي علمي و مواردي از اين دست بيگانه است. او علم و معرفت به‌طوركلي، و معرفت ديني به‌طورخاص را در خدمت انسان، به‌ويژه انسان ستم‌ديده و طبقات فرودست جامعه مي‌خواهد. متأله آزادي‌بخش، تفسيري از دين را اصيل مي‌داند كه متعهد به بهبود وضعيت فقرا باشد. ازاين‌رو، هلدر كامارا مسيحيت بدون تعهد اجتماعي را مسيحيتي ناقص مي‌داند كه تعاليم رسولان را ناديده مي‌گيرد(سوننِس، 1980، ص 5).
    علم و معرفت ديني از نظر الهيات آزادي‌بخش، مسئول، متعهد، انتقادي، تحول‌آفرين و در خدمت آرمان‌شهري است كه در پي ايجاد آن است. گوتي‌يرز، با تقسيم‌بندي الهيات به دو دسته كلي، الهيات در معناي سنتي آن و الهيات به‌عنوان تأمل انتقادي درباره عمل اجتماعي، به مؤلفه‌هاي مذكور اشاره مي‌كند(گوتي‌يرز، 1974، ص 3ـ6).
    امور عرَضي الهيات آزادي‌بخش
    الاهيات آزادي‌بخش در عمر 60 ساله خود، دچار تغيير و تحولاتي شده است. توجه به موضوعات جديدي چون (حقوق بشر، حقوق زنان، سياهان، حقوق كودكان، محيط‌زيست و...)، به‌كارگيري روش‌هاي جديد در تفسير كتاب مقدس، پيوند دادن قرائت ايدئولوژيك از مسيحيت با سنت مسيحي، توجه به جايگاه اخلاق و معنويت در ايدئولوژي رهايي‌بخش، پرداختن به مسائل جهاني و عبور از مرزهاي آمريكاي لاتين و ضرورت ارتباط با ساير نحله‌هاي فكري همسو با الاهيات آزادي‌بخش، مواردي است كه ذيل اين تغيير و تحولات قرار مي‌گيرد.
    ازاين‌رو، مي‌توان تغيير تاكتيك‌ها، پرداختن به موضوعاتي غير از فقر (موضوع اصلي الهيات آزادي‌بخش در دهه اول حيات آن)، انقلابي‌گري و استفاده از تحليل‌هاي ماركسيستي را جزو عرضيات الهيات آزادي‌‌بخش در نظر گرفت. عدم توجه به اين مسئله موجب شده است برخي منتقدان اين مكتب فكري، تغيير روش مبارزه ايدئولوژيك، از رونق افتادن تحليل‌هاي ماركسيستي و فروكش كردن تب مبارزات نظامي در منطقه آمريكاي لاتين را به‌مثابه افول و شكست الهيات آزادي‌بخش بدانند.
    ب. نوآوري‌هاي الاهياتي الهيات آزادي‌بخش
    الاهيات آزادي‌بخش، در سنت كاتوليك مسيحي نشو و نما يافت. بنابر اعتقاد رهبران اين مكتب‌‌، كليساي كاتوليك در امور اجتماعي و نقش كارآمدي، كه بايد در جامعه ايفا مي‌كرد، ناتوان بود. ازاين‌رو، الهيدانان ‌‌‌‌آزادي‌بخش متأخر، فرايند آزادي را بار ديگر به گونه‌اي تعريف كردند كه همة سطوح اعتقادي مسيحيان گرفتار در جوامع استعمارزده را تحت تأثير قرار مي‌داد. در اين فرايند، مفهوم جهان، انسان و خدا تغيير مي‌يافت، و باورهاي بنيادين مسيحيت شاملِ عيسي مسيح، حجيت كتاب مقدس، ملكوت الهي، گناه بشري، رستگاري و نجات و... بازتفسير مي‌شد.
    متألهان ‌‌‌‌آزادي‌بخش كوشيدند تا با بازتعريفِ فرايند آزادي و نجات، نقاط ضعف سنت كاتوليك را پوشش داده، بين دنيا و آخرت، رفاه دنيوي و رستگاري اخروي، دين و سياست، آزادي اين‌جهاني و ملكوت الهي پيوند دهند.
    ارائه قرائتي اجتماعي از مسئله نجات و آزادي
    در الهيات آزادي‌بخش، آزادي فرايندي پيچيده است و ابعادي انساني، تاريخي و سياسي دارد. گوتي‌يرز، سه سطح معنايي براي آزادي متصور است: آزادي سياسي ملل و طبقات اجتماعي تحت سلطه، آزادي انسان در مسير تاريخ، و آزادي از گناه به عنوان شرط حيات مشترك ابناي بشر با پروردگار. با اين حال، وي براي آزادي سياسي، اجتماعي و اقتصادي طبقات محروم تقدم قائل است(گوتي‌يرز، 1974، ص 32).
    گوتي‌يرز در توصيف فرايند آزادي چنين مي‌گويد:
    فرايند آزادي، فرايندي واحد و در عين حال پيچيده‌‌‌اي است، كه درون خودش سطوح معنايي گوناگون اقتصادي، اجتماعي و سياسي را در برمي‌گيرد، سطوحي كه مبهم نيستند. آزادي اقتصادي مطابق با عقلانيت علمي است كه از تحول واقعي و موثر عمل سياسي حمايت مي‌كند. آزادي اجتماعي در سطح اتوپيا و طرح تاريخي مي‌ماند. و آزادي سياسي در سطح ايمان. اين سه سطح متفاوت به طور پيچيده‌‌‌اي با يكديگر ارتباط مي‌يابند. يكي بدون ديگري نمي تواند عمل كند(همان، ص 24).
    آزادي سياسي ـ اجتماعي انسان، با آزادي او از گناه پيوند دارد. به عبارت ديگر، در فرايند آزادي، انسان پيش از رهايي از گناه بايد از ساختار گناه‌آلود و ظالمانه اجتماعي آزاد شود. اگر پيش از اين، كليسا از گناه نخستين و فردي انسان سخن مي‌گفت، متألهان آزادي‌بخش، در آزادي انسان بر گناه ساختاري و اجتماعي تأكيد مي‌كنند. گوتي‌يرز، در توضيح گناه ساختاري چنين مي‌گويد:
    در رهيافت آزادي‌بخش، گناه به‌عنوان امري فردي، شخصي، و واقعيتي صرفاً دروني ديده نمي‌شود، گناه به‌عنوان پديده‌‌‌اي اجتماعي، تاريخي، نبود حس برادري و عشق در ميان انسان‌ها، پيمان‌شكني نسبت به خدا و خلق خدا، و بنابراين يك شكستِ شخصي دروني است(همان، ص 175).
    ساختار گناه‌آلود، جامعه‌‌‌اي است كه در آن طبقه حاكم، ظالمانه بر ساير گروه‌ها حكومت مي‌كند. عدالت وجود ندارد. فاصله طبقاتي روز به روز بيشتر مي‌شود. نتيجة فعاليت‌هاي اقتصادي در جامعه ثروتمند‌‌‌‌تر شدن اغنيا و فقيرتر شدن فقراست. جوامع آمريكاي لاتين، نمونه بارز اين ساختار اجتماعي بودند. ازاين‌رو، مي‌توان گفت: الهيات آزادي‌بخش با چندوجهي دانستن آزادي و رستگاري انسان، قرائتي از نجات‌شناسي مسيحي ارائه كرد كه صرفاً فردي نبود و ابعاد اجتماعي نجات جامعه بشري نيز در آن ديده مي‌شد. برادران بوف در كتاب مقدمه‌‌‌اي بر الهيات آزادي‌بخش، فرايند آزادي را در سه مرحله، يا سه واسطه توصيف مي‌كنند. شرح دقيق الهيات ‌‌‌‌آزادي‌بخش مي‌تواند به سه مرحله اساسي تقسيم شود كه مطابق با سه مرحله سنتي فعاليت شباني: ديدن، داوري كردن و عمل كردن است... و سه واسطه اصلي در الهيات آزادي‌بخش، وساطت اجتماعي ـ انتقادي، وساطت هرمنوتيكي و وساطت عملي است. از اين سه مرحله، با عبارت(mediation) ياد مي‌شود؛ زيرا ابزار فرايند الاهياتي را فراهم مي‌كند(بوف، 1987، ص 24).
    وساطت اجتماعي ـ انتقادي(يا تاريخي ـ انتقادي)، به عالم ستمديدگان مربوط است. در واقع، تلاشي است براي درك اينكه چرا مظلومان، مظلوم واقع شده‌اند. الهيات ‌‌‌‌آزادي‌بخش در اين واسطه، پس از آگاهي از ريشه‌هاي ظلم و ستم، خواستار آگاه كردن توده‌هاي مردم مي‌شود(همان، ص 24).
    وساطت هرمنوتيكي مربوط به عالم الهي و كوششي براي مشخص كردن طرح و برنامه خداوند براي فقراست. متألهان ‌‌‌‌آزادي‌بخش پس از درك وضعيت واقعي فقرا، در پي درك سخن الهي درباره آنها هستند. در اين مرحله، فرايند رهايي از ساختارهاي ظالمانه، در پرتو ايمان نگريسته مي‌شود. وساطت هرمنوتيكي، بيان كلي و مبهم وضع فقرا نيست. متألهان آزادي‌بخش به سراغ متون مقدس مي‌روند تا پاسخي مبسوط به مسائل، غم‌ها و آرزوهاي فقرا در پرتو كلمه الهي بيابند. اين شيوه جديد، خوانش كتاب مقدس به هرمنوتيك آزادي معروف است(همان، ص 32ـ42).
    وساطت عملي در حوزة عمل كار مي‌كند و كوششي است براي فايق آمدن بر ظلم مطابق با طرح و نقشه الاهي. الهيات آزادي‌بخش، از كنش آغاز و به كنش ختم مي‌شود. مسير كاملي كه در فضاي ايمان بارور شده و جزء لايتجزاي آن است. از تحليل واقعيت ستم‌ديدگان، از كلمه الهي مي‌گذرد تا در كنش خاصي به سرانجام برسد. اين الاهيات، در پي اين است كه ستيزه‌گر، متعهد و ‌‌‌‌آزادي‌بخش باشد(همان، ص 24ـ39).
    الاهيات كاتوليك مسيحي با الهيات ‌‌‌‌آزادي‌بخش در حوزة عمل ديني تفاوت‌هاي بنياديني دارند. اين تفاوت‌ها، ناشي از معرفت‌شناسي نويني است كه متألهان ‌‌‌‌آزادي‌بخش در پيوند نظر و عمل ايجاد كردند. الهيات آزادي‌بخش از يك‌سو، با وام‌گيري از ايده‌هاي ماركسيستي، پراكسيس يا عمل تغييردهنده را بخش جدايي‌ناپذير ايمان مسيحي معرفي مي‌كند. از سوي ديگر، با تأثيرپذيري از الهيات انتقادي، بينش و ديدگاه ديني را ضرورتاً مستند به عمل پيشيني مي‌كند. به عبارت ديگر، فرد ابتدا بايد در جامعه و در راستاي تغيير وضع موجود عمل كند، اين عمل براي او بينش‌هايي در پي دارد كه در مرحله تبيين و تحليل ساختار ظالمانه جامعه كارگشاست. پس از ديدن و تبيين، نتيجه نهايي و ضروري فرايند آزادي عمل تغييردهنده است. جان لوئيس سگوندو (1976) اين فرايند را به خوبي به تصوير مي‌كشد (www.google.com/date received 2013/6/12):

     
            جدول مقايسه عمل ديني در الهيات سنتي مسيحي و الهيات آزادي‌بخش
    مؤلفه الاهياتي    الاهيات سنتي مسيحي/ به‌ويژه الهيات كاتوليك    الاهيات آزادي بخش
    نسبت بين نظر‌و‌عمل    عمل چه در حوزه اخلاق، چه در حوزه مناسك آييني نتيجه ايمان و تكليف مؤمن مسيحي است.    عمل در فرايندي مداوم و مرحله به مرحله ديده مي‌شود. پيش از بينش الاهياتي از وضع مؤمنان مسيحي در جامعه وجود دارد و بر نظر و ديدگاه متأله ‌‌‌‌آزادي‌بخش انعكاس مي‌يابد. پس از شكل‌گيري نگرش انتقادي نيز عمل جزء جدانشدني ايمان مسيحي است؛ زيرا ايماني كه به تغيير وضع ستم‌ديدگان منجر نشود، ايماني بي‌فايده و ناقص است.
    ماهيت‌عمل    اغلب اخلاقي و در حوزه تعاليم ديني است و پيوند آن با امور اجتماعي و سياسي ضروري نيست.    عمل بايد تغييردهنده و تحول‌آفرين باشد. پيوند بين ديدگاه ديني و ظهور و بروز آن در مقام عمل، ضرورتا سياسي ـ اجتماعي است. عمل اخلاقي، كه به تغيير ساختار جامعه منتهي نشود، عملي بي‌فايده است.
    نهاد ناظر بر
     اعمال ديني    در الهيات كاتوليك، كليسا تعيين مي‌كند كه عمل چگونه باشد. بدون تأييد و تصويب كليسا، اعمال و فعاليت مسيحيان، ديني تلقي نمي‌شود.    متأله ‌‌‌‌آزادي‌بخش در فرايند آگاه‌سازي توده‌ها و تبيين پراكسيس، نقش مهمي دارد. اما ضرورتاً سلسله‌مراتبي وجود ندارد تا دستور يا فرمان ديني خاصي صادر كند. الهيات ‌‌‌‌آزادي‌بخش بر ضرورت آگاهي توده‌ها و عمل آزادانه آنها تأكيد دارد.
    مسيح: مصلح اجتماعي
    شخصيت عيسي مسيح و ماهيت الوهي و انساني او، جايگاه و نقش او در تاريخ بشر و نجات آدميان، نسبت او با خداي پدر و... ، از جمله موضوعاتي است كه متألهان مسيحي از آغاز جنبش بازانديشي كرده‌اند. ازاين‌رو، مسيح‌شناسي(Christology) را به دو دوره كلاسيك و مدرن مي‌توان تقسيم كرد.
    رهيافت‎هاي كلاسيك مسيح‌شناسي، پيرامون شخصيت و ماهيت مسيح و توجيه‌باور راست‌كيشي دربارة او و محكوم كردن بدعت‌ها و ديدگاه‌هاي انحرافي شكل گرفت. متألهان متقدم مسيحي، دغدغة الهيات داشتند تا دغدغة دنياي مؤمنان مسيحي. منابعي چون كتاب مقدس و فلسفه يونان، به‌ويژه فلسفة افلاطوني در تبيين و توجيه باورهاي جزمي كليساي نخستين به كار گرفته شد. جدول ذيل به اجمال، ديدگاه‌هاي كلي اوليه دربارة مسيح را به تصوير مي‌كشد(مك‌گراث، 1392، ص 540ـ549).
    رهيافت‌هاي كلاسيك مسيح‌شناختي
        خلاصه ديدگاه‌ها    نمايندگان برجسته     رقيبان 
    يوستيني و اوريگني    تأكيد بر مسيح‌شناسي لوگوس محور، مسيح تجسد لوگوس است. در حالي كه ازلي است، مرتبه او پايين‌‌‌‌تر از پدر و تابع اوست.    اوريگن و يوستين    ابيوني‌ها: عيسي، انساني معمولي و پسر مريم و يوسف است.
    دوستيسم: عيسي را كاملاً خدا مي‌دانستند و بشريت او را ظاهري مي‌دانستند.
    آريوس    پسر مخلوق است، پدر متعالي و ناشناختني است.منزلت پسر ناشي از ذات و طبيعت او نيست، بلكه ناشي از اراده پدر است.    آريوس    آتاناسيوس
    ادامه... 

        خلاصه ديدگاه‌ها    نمايندگان برجسته    رقيبان
    مكتب اسكندريه    رويكرد نجات‌شناختي داشت. انسان براي نجات، بايد خصلتي الهي پيدا كند و با او متحد شود. تأكيد بر مفهوم لوگوس و‌‌‌اينكه لوگوس طبيعت بشري گرفت و هم چنين بر‌‌‌اينكه طبيعت مسيح واحد است.    آتاناسيوس ـ سيريل    آريوس ـ مكتب انطاكيه
    مكتب انطاكيه    رويكرد اخلاقي داشت تا نجات شناختي.كمتر از آراي فلاسفه يونان بهره مي‌گرفتند. بر دو طبيعت در مسيح تأكيد داشتند. مسيح در آن واحد هم خداست و هم انسان.    نسطوريوس    مكتب اسكندريه

    عناوين و صفات گوناگوني، براي عيسي مسيح در كتاب مقدس بيان شده است كه هريك كاركرد خود را دارند. از عيسي با صفاتي همچون، پسر خدا(روميان 1: 4، 8: 32)، پسر انسان(دانيال 7: 13ـ14؛ مرقس 13: 26)، خداوند(Lord) (روميان 10: 9)، فيليپيان( 2: 10ـ11)، نجات‌دهنده(لوقا 2: 11؛ اعمال رسولان 4: 12)، خدا(يوحنا 1:1، 20: 28؛ رساله به عبرانيان 1: 8) در كتاب مقدس ياد مي‌شود.
    در دوره مدرن و پس از عصر روشنگري، انديشمندان و متألهان، تفسيري از عيساي تاريخي ارائه كردند كه او را از مرتبه الوهي و خدايي پايين آورده، به سطح معلمّ اخلاق يا پيامبري باطن‌گرا تنزل مي‌داد. بحث دربارة گرايش‌هاي مختلف مسيح‌شناسي در دوره مدرن، بسيار مفصّل و تحقيقي مستقل مي‌طلبد. اما آنچه مي‌توان بدان اشاره كرد، عقل‌گرايي و رويكردهاي علمي و تاريخي، محققاني است كه دغدغه آنان نقد رهيافت‌هاي سنتي، و رسيدن به چهرة واقعي عيسي مسيح در پرتو نقد تاريخي كتاب مقدس و جست‌وجوي عيساي تاريخي بود(مك‌گراث، 1392، ص 581).
    در سدة اخير، شرايط در كشورهاي جهان سوم و كمتر پيشرفته تغيير كرده است، در امريكا و آفريقا، مسيحيانِ ستم‌ديده و گرفتار در ساختارهاي ناعادلانه اجتماعي، مسيح را دوست، آزادي‌بخش، مصلح، منجي، مربي، پيامبر، معلم، شفادهنده، راهگشا، زنبق كوهستان، روشني و ستاره صبحگاهان خطاب مي‌كردند(برکِی، 1993، ص 292). متألهان ‌‌‌‌آزادي‌بخش نيز رويكردي كاركردگرايانه به مسيح داشته‌اند. به عبارت ديگر، براي آنها چهرة مسيح در كتاب مقدس و ضرورت رسيدن به توجيهي الاهياتي و جامع اولويت نداشت. الهيدان ‌‌‌‌آزادي‌بخش، با انسان فقير و ستم‌ديده آغاز مي‌كند و اولويت را به او مي‌دهد، در فرايند آزادي، مسيح و جايگاه و كاركرد او نيز تفسير مي‌شود.
    از ميان متألهان آزادي‌بخش، لئوناردو بوف(Leonardo Boff) ، جان سوبرينو(John Sobrino) و جان لوئيس سگوندو(juan luis Segundo) در حوزة مسيح‌شناسي فعاليت‌هاي عمده‌‌‌اي داشته‌اند. انديشه‌ورزي آنها شامل موشكافي‌ها و نكته‌سنجي‌هاي حداكثري براي شناخت عيساي تاريخي نيست، آنان به اهميت عيسي به‌عنوان يك بازيگر تاريخي توجه دارند. پيام او، اعمال او، خصومت و مخالفتي كه او برانگيخت و سرانجام به مرگ او ختم شد. اينان در رستاخيز حمايت خداوند از پيام و عمل مسيح را مشاهده مي‌كنند. اينان فقط به دنبال زيستن با مسيح در تاريخ نيستند، بلكه به دنبال نيروي تاريخ‌سازي هستند كه تاريخ را براي نسل‌هاي بعد، بخصوص دورة كنوني مي‌سازد. آنان به دنبال معرفي قرائتي از عيساي تاريخي انقلابي قرن اول نيستند، بلكه بر اين باورند كه در عيسي تمايلات انقلابي وجود داشته است(میگِر، 2003، ص 574)
    گوتي‌يرز و ساير متألهان آزادي‌بخش، كه در دورة مدرن زيسته و دربارة شخص مسيح انديشه‌ورزي كرده‌اند، نه دغدغه‌هاي الاهياتي آباي نخستين را داشتند، نه تحت تأثير جريانات عقل‌گرا و منتقد دوره مدرن بوده‌اند. عيساي الهيات آزادي‌بخش، پيش از آنكه خدا باشد، انساني برجسته است كه نقش منجي را در تاريخ بشري برعهده دارد. گوتي‌يرز، تاريخ بشر را تاريخي عرفي و غيرديني مي‌بيند، و به نقد رهيافت‌هاي سنتي كليسا مي‌پردازد كه مسيح را فراتر از حوزة درك و نياز انساني قرار داده، از او چهره‌‌‌اي انتزاعي و نمادين مي‌سازند تا شخصيتي انقلابي و عمل‌گرا(گوتي‌يرز، 1974، ص 226).
    نخستين انتقادي كه به اين رويكرد مسيح‌شناسانه وارد است، تحويل‌گرايي و تنزل مقام عيسي مسيح، در حد يك مصلح اجتماعي و انقلابي سياسي است. سوبرينو در مقام پاسخ به اين نقد، بر ضرورت كارگشا بودنِ مسيح‌شناسي در تغيير اوضاع ستم‌ديدگان تأكيددارد(سوبرينو، 1993، ص 2).
    از نگاه جان سوبرينو، مسيح‌شناسي كه انسان ستم‌ديده را نجات ندهد، به باور او مسيح‌شناسي سنتي، بايد نقد و بررسي، و تفسير جديد و به روزي از آن ارائه شود. او معتقد است:
    ازآنجاكه آزادي انسان، مفهومي روشن دارد و به معناي آزادي از ستم و فقر است، پس نبايد از مسيح كه منجي انسان‌هاست، سيمايي رمزآلود و انتزاعي تصوير كرد. او در ادامه به تاريخي بودن مسيح‌شناسي ‌‌‌‌آزادي‌بخش اشاره كرده، و مي‌گويد: ما مسيحي را دنبال مي‌كنيم كه در تاريخ آزادي بشر نقش‌آفريني كرده، و هيچ‌گاه همدست ستمگران نبوده است(همان، ص 2ـ3).
    تفسير انقلابي از مسيح، به ضرورت انقلابي بودن كليسا، پايان يافتن پيوند كليسا و نظام‌هاي سياسي ستمگر، و اصلاح سياست‌هاي محافظه‌كارانه و عافيت‌طلبانه كليسا منتهي مي‌شود.
    بازتعريف كليسا و كاركردهاي آن
    در تقسيم‌بندي مكاتب الاهياتي مسيحي، الهيات ‌‌‌‌آزادي‌بخش، يكي از شاخه‌هاي سنت كاتوليكي به‌شمار مي‌آيد. يكي از مهم‌‌‌‌ترين مؤلفه‌هاي كاتوليك بودن، حفظ پيوند با كليساي واتيكان و پيروي از فرمان‌ها و دستورالعمل‌هاي ايماني است كه پاپ صادر مي‌كند. سيرة عملي متألهان ‌‌‌‌آزادي‌بخش نيز گواهي مي‌دهد كه آنان با وجود انتقادهاي شديد به سياست‌هاي كليسا، هميشه كوشيده‌اند از كليساي كاتوليك خارج نشوند.
    در الهيات آزادي‌بخش، شاهد نوع جديدي از كليساهاي محلي هستيم كه سلسله‌مراتب خاصي نداشتند. چند عامل در رشد اين كانون‌هاي محلي، كه به كليساهاي پايه معروف شدند، مؤثر بوده است: يكي، وضعيت نابسامان كليساي نهادي در آمريكاي لاتين در نيمه دوم سده بيستم و از جمله، مشكلات كليسا در اين منطقه كمبود كشيش بود. درحالي‌كه در ايالات متحده براي هر 730 نفر و در اروپا براي هر 900 نفر يك كشيش وجود داشت، در امريكاي لاتين براي هر 5000 نفر، يك كشيش وجود داشت(‌يوسفيان، 1368، ص 3).
    برخي ديگر، گرايش‌هاي پروتستاني را در رشد كليساهاي پايه، اثرگذار ديده‌اند. پروتستان‌ها مردم را ترغيب به مطالعه عميق كتاب مقدس مي‌كردند و نيز مراسم ساده ديني آنان ساده بود و نگرش‌هاي نخبه‌گرايانة مراسم عشاي رباني كليساي كاتوليك، در آن ديده نمي‌شد. شرايط جوامع آمريكاي لاتين ايجاب مي‌كرد، طبقات فرودست جامعه، با الگوگيري از كليساهاي پروتستاني، كليساهاي محلي تشكيل دهند(همان، ص 145).
    افزون بر عوامل شكل‌گيري كليساهاي پايه، بايد به نقش آنان در آگاه‌سازي توده‌هاي مردم و حذف واسطه‌گري كليساي نهادي اشاره كرد. اما كليساي مؤثر در فرايند آزادي، اين كليساهاي پايه نيستند. گوتي‌يرز دربارة نقش كليسا در آزادي انسان‌ها مي‌گويد: «كليسا بايد به تمام معنا حامي فقرا باشد، و اين نكته را نيز بداند جايگاهي كه در رستگاري مؤمنان دارد، بخشي از فرايند آزادي است، نه مطلق‌انگاري كه در سنت كاتوليكي مشاهده مي‌كنيم(کادوریت، 1988، ص 123).
    از ديگر وظايف كليسا در فرايند آزادي، آگاه‌سازي توده‌هاي ستم‌ديده جامعه است. آگاهي ستم‌ديدگان نسبت به حاكميت آنها بر سرنوشت خود، آگاه‌سازي كه دركي صحيح از بشارت كليسايي است. خدايي كه در كتاب مقدس مي‌بينيم، خداي ‌‌‌‌آزادي‌بخش است. او همه اسطوره‌ها و وابستگي‌ها را در هم مي‌شكند. خدايي كه در تاريخ براي به هم زدن ساختارهاي ناعادلانه به ميدان مي‌آيد. او پيامبران را براي دعوت به راهي عدالت و شفقت برمي‌انگيزاند. خدايي كه بردگان را آزاد مي‌سازد. سقوط سلاطين را موجب مي‌شود و حامي ستم‌ديدگان است(میگِر، 2003، ص 116).
    الاهيات آزادي‌بخش، با وجود انتقادهاي شديد عليه كليساي كاتوليك، هيچ‌گاه از ديدگاه‌هاي پروتستاني پيشي نگرفته است. هرچند مارتين لوتر، با ديدگاه‌هاي اصلاح‌گران بنيادستيز دربارة كليسا به‌عنوان يك نهاد موافق نبود و پذيرفته بود كه حتي جايي كه متحجّران بر آن مسلط هستند، تا جايي كه آنان كلام خدا و آيين‌هاي مقدس را انكار نكرده‌اند، كليسا مقدس است. لوتر، بر نياز به كليساي نهادينه‌شده تأكيد داشت و تصريح مي‌كرد كه نهاد تاريخي كليسا، وسيله‌‌‌اي مقدر از سوي خدا براي لطف الهي است(مك‌گراث، 1392، ص 739).
    متألهان آزادي‌بخش، به جاي انكار جايگاه كليسا در رستگاري مؤمنان مسيحي و قائل شدن به كليساي نامريي، سياست‌هاي محافظه‌كارانه و عافيت‌طلبانه كليسايي را نقد مي‌كردند؛ سياست‌هايي كه به نهادهاي سياسي و دولت‌هاي خودكامه مشروعيت مي‌داد. از سوي ديگر، كليسا با مأموريتي پيامبرگونه خود بايد نسبت به وضعيت فقراي جامعه و سرنوشت آنها حساسيت نشان مي‌داد(‌يوسفيان، 1368‌‌، ص 156).
    گوتي‌يرز تحولات جديد كليسا در آمريكاي لاتين را چنين شرح مي‌دهد: نخستين شاهد در نقش‌آفريني جديد كليسا را بايد در نقش پيامبرگونه كشيش‌ها و اسقفان اين منطقه در وضعيت نابه‌سامان، ناعادلانه و ظالمانه سياسي ـ اجتماعي جست‌وجو كرد. نقش پيامبرانه كليسا، به شكلي سازنده و انتقادي و در قلب فرايند تغيير و تحول انجام مي‌شود. از يك‌سو، كليسا بايد به مؤلفه‌هاي اصيل انساني بپردازد كه نقش پويا و خلاق اعضاي كليسا در اين فرايند را تبيين مي‌كند. از سوي ديگر، كليسا بايد عناصر ضدانساني كه فرايند تغيير و اصلاح جامعه را تحت‌تأثير قرار مي‌دهد، تبيين كند. دومين شاهدي كه مي‌توان در تحولات كليساي كاتوليك در آمريكاي لاتين بدان اشاره كرد، نقشي است كه شوراهاي منطقه‌اي مانند شوراي مدلين، در آگاه‌سازي انجيلي توده‌ها براي كليسا قائل شده است. تأكيد بر نقش فعال انسان در سرنوشت فردي و اجتماعي خود، به تصوير كشيدن خداي رهايي‌بخش ستم‌ديدگان و بازتفسير مفاهيمي چون فقر، آزادي و نجات، موضوعاتي است كه كليسا بايد در برنامه‌ آگاه‌سازي توده‌ها بدان بپردازد(گوتي‌يرز، 1974، ص 114ـ117).
    هرمنوتيك كتاب مقدس
    الاهيات آزادي‌بخش، در استناد به كتاب مقدس، نه رهيافت پروتستان ليبرال داشته است كه مسائل و موضوعات چالش‌انگيز موجود در كتاب مقدس را با نگاهي اسطوره‌شناختي و در زباني نمادين و با نگاهي حداقلي تفسير كند، و نه رويكردي بنيادگرا كه تفسيري ظاهري از متن مقدس ارائه كند و با نگاهي حداكثري تمام حقايق را از كتاب مقدس بجويد. از سوي ديگر، دعواي متألهان آزادي‌بخش، دعواي پروتستان ـ كاتوليك نيست. اينكه چه مرجعي حق تفسير و ترجمه كتاب مقدس را دارد؟ يا كدام بخش از كتاب مقدس، اپوكريفاست و بايد جز متون حاشيه‌‌‌اي به حساب آيد؟
    آنچه براي الهيدان ‌‌‌‌آزادي‌بخش مهم است، قرائت ‌‌‌‌آزادي‌بخش از دين است. در اين الاهيات، كتاب مقدس نيز در پرتو هرمنوتيك رهايي‌بخش تفسير مي‌شود. هرمنوتيك كتاب مقدس، به برنامه كاربردي توجه دارد تا يك تفسير. براساس آن، كتاب مقدس به‌عنوان كتاب زندگي خوانده مي‌شود، نه كتاب قصه‌هاي عجيب. البته معناي تحت‌اللفظي نيز به‌عنوان كاركردي براي معناي عملي قرار مي‌گيرد(بوف، 1987، ص 34).
    برادران بوف در توضيح بيشتر هرمنوتيك ‌‌‌‌آزادي‌بخش مي‌گويند:
    هرمنوتيك ‌‌‌‌آزادي‌بخش در پي مكشوف ساختن و فعال كردن نيروي تحول‌آفرين متون انجيلي است. براي يافتن تفسيري كه به تحول فردي و تغيير تاريخ منجر مي‌گردد. اين قرائت، تعصب‌آلود و ايدئولوژيكي نيست. دين انجيلي، يك دين باز و پوياست كه به مؤلفه‌هاي موعودباورانه و آخرت‌شناسانه توجه دارد(همان، ص 34).
    الهيدان آزادي‌بخش، مانند هر متأله ديگر، با پيش‌فرض‌هاي خود سراغ متن مقدس مي‌رود. يكي از اين پيش‌فرض‌ها، اين است كه كتاب مقدس بايد از ديدگاه فقرا و ستم‌ديدگان خوانده شود. الهيات ‌‌‌‌آزادي‌بخش در توجيه اين پيش‌فرض معرفت‌شناسانه خود، مدعي است كه خدا، پدر حيات و طرفدار ستم‌ديدگان است. دين بايد انسان را از بندهاي اسارت آزاد كند. دين در دنياي نوين رسالت خاص خود را دارد، ملكوت الهي در مسيحيت به فقرا وعده داده شده است(همان، ص 32).
    متألهان آزادي‌بخش، براي رسيدن به اهداف خود، در جست‌وجوي بخش‌هاي خاصي از كتاب مقدس بوده‌اند. از اين بخش‌ها مي‌توان به سفر خروج، سفر پيامبران، اناجيل و اعمال رسولان اشاره كرد... سفر خروج از آن جهت مورد استناد قرار مي‌گيرد كه حماسه آزادي سياسي ديني توده‌‌‌اي از بردگان را بازگو مي‌كند؛ آزادي كه از طريق نيروي ميثاق با خدا، خلق خدا شدن به دست مي‌آيد. سفر پيامبران نيز به دليل مقابله انعطاف‌ناپذير پيامبران براي خداي آزادي‌بخش، تقبيح شديد بي‌عدالتي‌‌، حمايت از حقوق فقرا و وعده جامعه آرماني توجه متأله ‌‌‌‌آزادي‌بخش را به خود جلب مي‌كند(همان، ص 35).
    ج. دستاوردهاي فرهنگي، اجتماعي الهيات آزادي‌بخش
    الاهيات ‌‌‌‌آزادي‌بخش در سطح فعاليت‌هاي شباني روحانيت مترقي آزادي‌خواه و نوشته‌ها و انديشه‌ورزي‌هاي آنها نماند و نمودها و موفقيت‌هاي اجتماعي و فرهنگي بسياري به دست آورد. حتي برخي از شخصيت‌هاي برجسته الهيات ‌‌‌‌آزادي‌بخش، به مقامات بالاي سياسي رسيدند. براي نمونه، روحانيت مبارز نيكاراگوئه در سال 1979، به صف انقلابيون در اين كشور پيوست و تا پيروزي انقلاب به مبارزات خود ادامه داد. پس از پيروزي انقلاب، سه تن از كشيشان به مقامات دولتي رسيدند، ميگوئل دسكوت بروكمان، وزير امور خارجه، ارنست كاردنال مارتينز وزير فرهنگ و ادگار پارالز، سفير نيكاراگوئه در سازمان دولت‌هاي امريكايي شد(‌يوسفيان، 1368‌‌، ص 3).
    متألهان ‌‌‌‌آزادي‌بخش از روزهاي نخستين در پي به هم زدن معادلات اجتماعي و ايجاد پايگاه مردمي بودند. آنان كليساي نهادي را به دليل هم‌سويي با دولت‌هاي وابسته و خودكامه منطقه به شدت مورد نقد قرار مي‌دادند. الهيات آزادي‌بخش، نقش كليسا به شكل‌دهي جامعه مسيحي را انكار نمي‌كرد، بلكه سعي در تغيير و اصلاح نگرش‌ها داشت و بر اين باور بود كه سمت‌وسوي كليسا بايد در خدمت محرومان باشد تا ظلم‌پيشگان. اين اصلاحات در راستاي ايجاد پايگاه مردمي و ديني در جامعه مسيحيان بود(کادوریت، 1988، ص 122).
    كارسازي الهيات ‌‌‌‌آزادي‌بخش و فعاليت‌هاي متألهان رهايي‌بخش، بر شكل‌گيري دولت‌هاي ضدامپرياليستي آمريكاي لاتين، به‌ويژه در ونزوئلا، اوروگوئه و نيكاراگوئه را مي‌توان فرضي ممكن دانست. تاريخ سياسي آمريكاي لاتين شاهد این مدعاست. پيوند بين متألهان ‌‌‌‌آزادي‌بخش و انقلاب نيكاراگوئه در 1979م، يكي از نمونه‌هاي دستاوردهاي اجتماعي ـ سياسي الهيات ‌‌‌‌آزادي‌بخش است.
    د. نقد و بررسي كارنامه معرفتي الهيات آزادي‌بخش
    مي‌توان گفت: الهيات ‌‌‌‌آزادي‌بخش نمونه مناسبي از الگوهاي كاركردگرا در حوزة نوانديشي ديني در عالم مسيحيت مي‌باشد. البته قرائت‌هاي ديني كه سعي دارند بين دين و مكاتب فكري بشري پيوند دهند، همواره با آسيب‌هايي روبه‌رو هستند. اين آسيب‌ها را در قالب نقد الهيات آزادي‌بخش مورد ارزيابي قرار مي‌دهيم.
    به‌طوركلي، انتقادهاي وارد بر الهيات آزادي‌بخش را مي‌توان در دو دسته نقد درون‌ديني و برون‌ديني تقسيم كرد. منتقداني كه از موضع ديني و با دغدغه‌هاي صرفاً الاهياتي و كلامي به نقد الهيات آزادي‌بخش پرداخته‌اند، در دسته اول قرار مي‌گيرند. انتقادهاي واتيكان و روحانيت محافظه‌كار به الهيات آزادي‌بخش نمونه‌هاي نقد از درون هستند. نقد برون‌ديني، نقدهايي است كه اغلب توسط انديشمندان علوم سياسي و اقتصاد، جامعه‌شناسان و به‌طوركلي، افرادي كه موضع صرفاً الاهياتي ندارند، مطرح شده است. نقد از درون را مي‌توان در دو دستة ساختاري و غيرساختاري، قرار داد. نقدهاي ساختاري، مواردي هستند كه الهيات آزادي‌بخش را به‌عنوان يك مكتب الاهياتي به رسميت نمي‌شناسد و برآيند انديشه‌ورزي متألهان اين جريان را مثبت نمي‌داند و قرائت رهايي‌بخش از مسيحيت را خطرناك و آسيب‌زا مي‌داند. نقدهاي غيرساختاري مواردي هستند كه به طور جزيي، برخي از باورها و تعاليم الهيات آزادي‌بخش را به چالش مي‌كشند (نماينده، 1392، ص 146ـ147).
    از نقدهاي ساختاري مي‌توان به دو نقد عمده «تحويل‌انگاري اين جريان الاهياتي» و «التقاطي بودن» آن اشاره كرد. رويكرد انتقادي كه الهيات آزادي‌بخش را نگاهي تحويل‌انگارانه به مسيحيت مي‌داند، خلاصه كردن دين در مكتبي سياسي ـ اجتماعي و عدم توجه به تعاليم و باورهاي اوليه اين دين را آسيبي جدي مي‌داند. «سياست‌زدگي»، «ايدئولوژيك بودن»، «عرفي‌گرايي»، «نگاه طبقاتي به جامعه» و «مادي‌گرايي» نقدها و اتهاماتي است كه ذيل تحليلِ تحويل‌انگارانه الهيات آزادي‌بخش مطرح شده‌اند. (همان، ص 149ـ148).
    منتقداني كه الهيات آزادي‌بخش را جرياني التقاطي مي‌دانند، بر ماركسيستي بودن اين مكتب الاهياتي تأكيد دارند. واتيكان در بيانيه‌ كليسايي كه در مورد الهيات آزادي‌بخش صادر كرد، سويه‌هاي ماركسيستي اين جريان را به شدت مورد انتقاد قرار داد. از نظر كليساي كاتوليك، همدردي صرف با فقرا، تحت عنوان اجراي عدالت، ازخود‌بيگانگي، مبارزات سياسي و ايجاد دگرگوني‌هاي اجتماعي ـ اقتصادي بر اساس انجيل، مواردي است كه متألهان اين جريان، تحت تأثير ماركسيسم مطرح كرده‌اند (مصطفوي كاشاني، 1367، ص 25).
    از نقدهاي غيرساختاري مي‌توان به دو مورد اشاره كرد: يك. نگاه پلاگيوسي به مسئله نجات. دو. نقد هرمنوتيك الهيات آزادي‌بخش. در نگاه پلاگيوسي به مسئله نجات، بر ضرورت مسئوليت اخلاقي بشر تاكيد مي‌شود. درحالي‌كه ديدگاه مخالفِ پلاگيوس، (ديدگاه آگوستين درباره نجات، كه ديدگاه رسمي كليساي كاتوليك است)، بر نقش فيض الهي در نجات مؤمنان مسيحي تأكيد مي‌كند (زيبايي‌نژاد، 1382، ص 63).
    تفسير ايدئولوژيك از مسيحيت و تأكيد بر ضرورت نقش‌آفريني اجتماعي ـ سياسي مؤمنان مسيحي و پيوند ملكوت الهي با آزادي از ساختارهاي سياسي ظالمانه، عواملي است كه رونالد نَش(Ronald Nash) اعلام كرده است كه يكي دانستن ملكوت الهي با آزادي سياسي و اينكه آزادي محصول عمل انساني است، به صراحت سقوط در شبهه سنتي پلاگيوسي است (نش، 1984، ص 210).
    در دايرةالمعارف كاتوليك، مدخل الهيات آزادي‌بخش، در نقد هرمنوتيك اين جريان آمده است:
    هرمنوتيك الهيات آزادي‌بخش، تفسيري ابداعي از محتواي ايمان و زندگي مسيحي است كه شديداً از ايمان كليسايي به دور است. قرائت اين هرمنوتيك از كتاب مقدس فروكاهشي است و حقيقت را در لواي پراكسيس به هم مي‌بافد(میگِر، 2003، ص 549).
    مواردي كه مي‌توان ذيل نقد برون‌ديني قرار داد و در اين دسته گنجاند، عبارتند از «تحليل نادرست ريشه‌هاي فقر» «سكوت در برابر ضعف‌هاي نظام سوسياليستي»، «گزينشي عمل كردن در نقد اجتماعي» و «اولويت دادن به فقرزدايي».
    رونالد نَش در نقد تحليل‌هاي متألهان اين جريان از ريشه‌هاي فقر در جامعه مي‌گويد:
    الاهيات آزادي‌بخش در تحليل علل فقر و ستم در آمريكاي لاتين بسيار ساده‌انگارانه و تك‌بعدي عمل مي‌‎كند. الهيدانان اين جريان هنگام صحبت از مشكلات آمريكاي لاتين عادت دارند، ديگران را سرزنش كنند. اين پديدة عجيبي نيست؛ زيرا نظام‌هاي سوسياليستي عادت دارند، فلاكت اقتصادي‌شان را با سرزنش ديگران فرونشانند(همان، ص 240).
    متألهان آزادي‌بخش به صراحت به بهره‌گيري از ايده‌هاي ماركسيستي در نقد نظام سرمايه‌داري اذعان مي‌كنند. آرمان‌شهري كه اين الهيات وعده مي‌دهد، نيز تحت تأثير آرمان‌هاي سوسياليستي است. ازاين‌رو، برخي منتقدان الهيات آزادي‌بخش، نقدهاي وارد بر سوسياليسم را به اين مكتب الاهياتي نيز نسبت مي‌دهند و نسبت به سكوت رهبران اين جريان الاهياتي، در برابر ضعف‌هاي سوسياليسم اعتراض مي‌كنند. رونالد نش در اين‌باره مي‌گويد: «الهيدانان آزادي‌بخش در برابر پيشرفت‌هاي كشورهايي كه سياست‌هاي سوسياليستي را كنار گذاشته‌اند و به سرعت توسعه يافته‌اند، سكوت مي‌كنند»(همان، ص 241).
    والتر بنجامين(Walter Benjamin) ديگر منتقدي است كه گزينشي عمل كردن متألهان آزادي‌بخش در نقد اجتماعي را مورد تأكيد قرار مي‌دهد. او بر اين باور است الهيات آزادي‌بخش، به وضع اجتماعي آمريكاي لاتين محدود شده است و در برابر حكومت‌هاي اقتدارگراي اروپاي شرقي حرفي براي گفتن ندارد(همان، ص 244).
    مايكل نواك(Michael Novak) نيز اولويت‌بخشي الهيات آزادي‌بخش به فقرزدايي را مورد نقد قرار مي‌دهد.  او بر اين باور است كه آزادي خود كليدي است براي رسيدن به ثروت. نظام‌هاي سوسياليستي به انسان، نه نان مي‌دهند، نه آزادي. تنها راه از بين بردن فقر ايجاد نظام‌هاي اقتصادي است كه توليد ثروت كرده و اين ثروت را در بين مردم تقسيم كند. نظام‌هاي اقتصادي كه توليد را محدود و يا كم مي‌كنند، به‌هيچ‌وجه ياراي ريشه‌كن كردن فقر را ندارند. آنها فقط وضع را بدتر مي‌كنند(همان، ص 245).
    نتيجه‌گيري
    كارنامه الهيات آزادي‌بخش، پس از نيم قرن شاهدي است بر تفسيرهاي جديد مسيحي از موضوعات مهمي همچون: رستگاري انسان، نقش اراده انساني در نجات دنيوي و آن جهاني او، جايگاه مسيح در نجات بشر، هرمنوتيك ‌‌‌‌آزادي‌بخش كتاب مقدس، بازتعريف وظايف و سياست‌هاي اجتماعي كليسا، ملكوت الهي، تاريخ عرفي بشر، پيوند بين دين و سياست، معرفت‌شناسي ديني كاركردمحور، و...، كه همه در فرايند واحدي، آزادي دنيوي و رستگاري اخروي انسان را رقم مي‌زدند. الهيات ‌‌‌‌آزادي‌بخش در بستر اجتماعي ناعادلانه آمريكاي لاتين سر برآورد و تلاش كرد كه يكي از اضلاع مثلث كليسا، دولت، استعمار را به هم زند و پايگاه ديني و مردمي در آنجا به وجود آورد. فعاليت‌هاي متألهان ‌‌‌‌آزادي‌بخش را مي‌توان، ‌بن‌مايه فرهنگي ـ ديني تغيير معادلات سياسي در آمريكاي لاتين دانست. دولت‌هاي مردمي منطقه، نهضت‌هاي آزادي‌خواه، انقلاب‌هاي چريكي و جنبش‌هاي مردمي ديگر جريان‌هايي سياسي ـ اجتماعي بودند كه هرچند ماهيت و سياست‌هاي متفاوت با الهيات ‌‌‌‌آزادي‌بخش داشتند، اما در اهداف با آن مشترك بودند. تاريخ الهيات آزادي‌بخش، پيوندهاي اين مكتب را با جريان‌هاي مورد اشاره، گواهي مي‌دهد.
    در نقد و آسيب‌شناسي الهيات آزادي‌بخش، مي‌توان گفت: اطمينان بيش از حد نسل اوليه متألهان ‌‌‌‌آزادي‌بخش به ايده‌هاي عدالت‌گرايانه سوسياليستي و نظريه وابستگي و تلاش براي پيوند اتوپياي ماركس، با ملكوت الهي مسيح، موجب سرخوردگي شديد پيروان الهيات آزادي‌بخش، پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي شد. متألهان آزادي‌بخش با توجه به مباني معرفت‌شناسي سيال مكتب‌شان، از جامعه آمريكاي لاتين ايده مي‌گرفتند و در پرتو الهيات آزادي‌بخش تفسير و تبيين مي‌كردند. حقوق بشر، زنان و كودكان، معنويت، بحران محيط‌زيست و... ، موضوعات مهم اين مكتب الاهياتي پس از سقوط اتحاد جماهير شوروي است.
    كليساي كاتوليك شناخت شخصيت عقل‌گريز عيسي مسيح را جز از طريق ايمان ممكن نمي‌دانست و در طول تاريخ هر تفسير مسيح‌شناسانه، كه سعي در توجيه و قابل فهم‌‌‌‌تر كردن شخصيت و كاركرد عيسي داشته را محكوم كرده است. از اين‌رو، محكوم شدن تفسير ‌‌‌‌آزادي‌بخش از عيسي چندان دور از انتظار نيست. 
     

        كتاب مقدس، 1987، ترجمه انجمن مقدس ايران، چ دهم، ايران.
        برنهاردت، رينهلود، 1393، كارگاه آموزشي تازه‌ترين تحولات الهيات پروتستان، قم، اديان و مذاهب،
        http://dinonline.com/doc/report/fa/5086
        زيبايي‌نژاد، محمدرضا، 1382، مسيحيت‌شناسي مقايسه‌اي، چ دوم، تهران، سروش.
        عسگري، ياسر و شمس الله مريجي، 1389، «الاهيات آزادي‌بخش امريكاي لاتين؛ ريشه‌ها و عوامل شكل گيري»، معرفت اديان، ش 3، ص 139ـ168.
        عليجاني، رضا، 1380، ايدئولوژي: ضرورت يا پرهيز و گريز، تهران، چاپخش.
        ـــــ ، 1367، كلياتي درباره الهيات رهايي‌بخش، تهران، موسسه بين المللي كتاب.
        مك گراث، آليستر، 1392، درسنامه الهيات مسيحيان(بخش دوم: مفاهيم اصلي الاهيات)، ج 1، ترجمه گروه مترجمان، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
        نماينده، مجتبي، 1392، الهيات آزادي‌بخش (زمينه‌ها، مباني، اعتقادات، اهداف و تحولات فكري)، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه كاشان.
        يوسفيان، جواد، 1368، كليساي شورشي، تهران، ني.
        Berkey, Robert and Sarah A, 1993, Edwards, Christology in Dialogue, The Pilgrim Press, United states of America.
        Boff, Leonardo and Clodovis Boff, 1987, Introducing Liberation Theology, Translated by Paul Burns, New York, Orbis Books.
        Cadorette, Curt, 1988, From the Heart of the people: The Theology of Gustavo Gutierrez, United States, Meyer-stone Books.
        Dozeman, Thomas B, 2010, Method For Exodus, United States, Cambridge University Press.
        Hillar, Marian, 1993, Liberation theology: religious response to social problem, in Humanism and Social Issues, Houston, pp. 35-52.
        Gutierrez, Gustavo, 1974, A Theology of Liberation: History, Politics, and Salvation, translated by: Caridad Inda and John Eagleson, London SCM Press Ltd.
        Meagher, P.K, 2003, Liberation Theology (In New Catholic Encyclopedia second edition), V.8, United States, Catholic university of America press.
        Nash, Ronald (editor), 1984, Liberation Theology, Michigan, Mott Media publishers.
        Sobrino, Jon, 1993, Jesus The Liberator, Trans By Paul Burns and Francis McDonagh, Burns & Oates Press, United states of America.
        Suenens, L.J, 1980, Charismatic Renewal and Social Action: A Dialogue. Britain, Longman and Todd Ltd.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    نماینده نیاسر، مجتبی، حیدری، حسین.(1394) بررسی کارنامه معرفتی الهیات آزادی بخش نیم قرن پس از ظهور. فصلنامه معرفت ادیان، 6(4)، 85-103

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مجتبی نماینده نیاسر؛ حسین حیدری."بررسی کارنامه معرفتی الهیات آزادی بخش نیم قرن پس از ظهور". فصلنامه معرفت ادیان، 6، 4، 1394، 85-103

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    نماینده نیاسر، مجتبی، حیدری، حسین.(1394) 'بررسی کارنامه معرفتی الهیات آزادی بخش نیم قرن پس از ظهور'، فصلنامه معرفت ادیان، 6(4), pp. 85-103

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    نماینده نیاسر، مجتبی، حیدری، حسین. بررسی کارنامه معرفتی الهیات آزادی بخش نیم قرن پس از ظهور. معرفت ادیان، 6, 1394؛ 6(4): 85-103