نقش حقایق مشترک ادیان در صدق و حقانیت دین
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
هرچند تاريخ زندگي بشر همواره با دين آميخته بوده و انسان در هيچ دورهاي نتوانسته به زندگي بدون دين تن دهد (دورانت، 1370، ج 1، ص 70؛ كنيك، 1355، ص 126؛ گيدنز، 1377، ص 513؛ طباطبايي، 1377، ج 5، ص 3ـ4)، اما اين ميل فطري لزوماً او را بر سر سفرة واحدي ننشانده، بلكه همواره با اميال و عوامل ديگر، موجب بهوجود آمدن اديان و سنتهاي متفاوتي شده است. ازاينرو، تكثر و تنوع اديان در دنياي امروز، امري غيرقابل انكار و واقعيتي ملموس است. اين تنوع و تكثر به گونهاي است كه بههيچوجه نميتوان آن را به همين شكل موجود، برخاسته از منبعي واحد دانست؛ چراكه تفاوت و اختلاف، و بعضاً تضاد و تناقض در ميان اديان موجود، به حدي است كه حتي ارائة تعريفي جامع از دين بهطوريكه شامل تمام اديان و سنتهاي ديني شود به امري دشوار، بلكه ناممكن تبديل شده است (چارلز، 1382، ص 52؛ پترسون، 1383، ص 18). به گفتة برخي دينپژوهان، «دين» از واژگاني است كه با وجود كاربردي آسان، نمايانگر حقايقي متنوع و ناهمگون است. به گفتة برخي ديگر، دين به اندازهاي ساده است كه هر انسان عاقل و بالغ ميتواند يك تجربة ديني حقيقي داشته باشد و به اندازهاي پيچيده است كه براي فهم كامل و بهرهگيري تامّ از آن، نيازمند تجربه و تحليل ميباشد(هيوم، 1372، ص 18). ميرچا الياده بر اين نكته چنين تصريح ميكند: «شايد هيچ كلمهاي غير دين نباشد كه همواره و آشكارا خيلي صاف و ساده به كار رود، ولي در واقع، نمايانگر نگرشهايي باشد كه نه فقط بسيار متفاوتاند، بلكه گاه مانعة الجمعاند» (الياده، 1374، ص 202).
آنچه مسلم است و در حقيقت پاية استدلال در اين مقاله است، تأمل بر اين واقعيت است كه اولاً، به اقرار همة اديان آسماني، خداوند يكي است. ثانياً، فطرت انسان هم همواره ثابت و غيرقابل تغيير است. در نتيجه، راهي كه خداوند متعال براي هدايت انسانها در نظر گرفته و از آن به «دين» تعبير ميشود، بايد راهي واحد باشد و نميتواند از تفاوتهايي اساسي در اصول و فروع برخوردار باشد، بهگونهايكه اين تفاوتها منجر به اختلاف و تضاد ميان آنها شود. بنابراين، افزون بر اينكه خداي واحد و فطرت انساني ثابت است، وحدت در خودِ دين نيز موضوع مهمي است كه بايد به آن توجه كرد. ازاينرو، ميتوان به جستوجوي حقايقي مشترك در اديان پرداخت؛ حقايقي كه هريك بايد به طور ثابت در دين وجود داشته باشد، هرچند در برخي اديان به طور موقت و يا حتي براي هميشه كنار گذاشته شده است، اما آثار و رگههايي از آن را در همة اديان هم ميتوان مشاهده كرد. البته اين موضوع، با نظريهاي كه ويتگنشتاين (Ludwing Wittgenstein) (1889–1951م)، آن را «شباهتهاي خانوادگي» مينامد كاملاً متفاوت است(ويتگنشتاين، 1968، ش 67، ص 32)؛ چراكه در آنجا هيچ اشتراك همگاني در همه اديان وجود ندارد، بلكه سخن از حقايق گوناگوني است كه در اديان مختلف، به صورت شبكهاي با يكديگر در ارتباطند. اما در اينجا، سخن از يك سلسله مشتركات واحد و فراگيري است كه همواره در دين وجود دارد و اساساً هيچ پيامبري آن را تغيير نداده و بدعتي در آن بهوجود نياورده است.
در قرآن خطاب به پيامبر آمده است: «قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِين» (احقاف: 46). يعني بگو: من در بين انبياء پيامبرى نوظهور نيستم كه سخنان، افعالم، سيرتم و صورتم مخالف با سخنان و افعال و صورت و سيرت آنان باشد، بلكه من نيز مانند آنان فردى از بشر هستم و همان آثار بشريت كه در آنان وجود داشت، در من نيز وجود دارد و راه و روش آنان در زندگى همين راه و روش من بوده است (طباطبايي، 1374، ج18، ص190).
از سوي ديگر، در اينجا مراد ويژگيهاي عامي كه در ساختار همة اديان مشترك وجود دارد، نيست كه نينيان اسمارت (Ninian Smart)، از آن بهعنوان «ابعاد مختلف دين» نام ميبرد (اسمارت، 1984، ص 6ـ12)؛ چرا كه اين ابعاد هرچند در همة اديان وجود دارد و به نحوي محل اشتراك آنها واقع ميشوند، اما روشن است كه عامل اختلاف و تضاد ميان اديان دقيقاً در همين امور و ابعاد نهفته است. به عبارت ديگر، اديان مختلف بههيچوجه در مصاديق اين ابعاد اشتراك ندارند، بلكه صرفاً در اينكه از چنين ابعادي برخوردارند، مشتركند. البته اين نوع اشتراك، با وحدتي كه ما از آن سخن ميگوييم، متفاوت است.
بنابراين، حقايق مشتركي كه در پي تبيين آن هستيم، اگر به دقت مورد بررسي قرار گيرند، قطعاً ميتوانند بهعنوان معياري كارآمد، در ارزيابي اديان الهي و غيرالهي و در بررسي ميزان انحراف اديان آسماني به كار گرفته شوند.
دين و انحصارگرايي
از جمله مسايل پيچيدهاي كه در جاي خود مباحث فراواني به دنبال داشته، و در اينجا تنها بهعنوان مقدمهاي مهم، و از زاويهاي ديگر بدان ميپردازيم، مسئلة تنوع اديان و نسبت آن با صدق و حقانيت است. در پاسخ سه رويكرد كلي (انحصارگرايي، كثرتگرايي و شمولگرايي) را ميتوان دنبال كرد. بهعبارت ديگر، برخي بر اين باورند كه تنها يك دين، حق است و راه نجات هم تنها در پيروي از آموزههاي همان دين نهفته است. برخي ديگر معتقدند: اديانِ ديگر هم حق بوده و پيروان آن اديان نيز اهل نجات خواهند بود. دستة سوم، با ردّ هر دو ادعا، اين دو سؤال را از هم جدا نموده، براي هريك از حقانيت و نجات، به دنبال پاسخي مناسب رفتهاند(ر.ك: شيرواني و همكاران، 1391؛ يوسفيان، 1389، فصل12).
فارغ از همة استدلالهايي كه در مورد هريك از اين رويكردها مطرح شده است، ميتوان نظرية انحصارگرايي را از دو جهت حائز اهميت دانست: نخست آنكه، نگاهِ انحصارگرايانه به حقانيت اديان، سابقهاي به مراتب بيش از دو نگاهِ ديگر دارد؛ زيرا شمولگرايي و كثرتگرايي واكنشهايي به برداشتهاي اشتباه از انحصارگرايي است. دوم اينكه، نگاه انحصارگرايانه به حقانيت اديان، همواره با تمام اديان و سنتهاي ديني همراه بوده است. شايد هيچ ديني بدون چنين ادعايي در جامعة بشري ظهور نكرده باشد. ازاينرو، در بررسي متون مقدس و سنتهاي كهنِ اديان، به مطالب فراواني كه دالّ بر معنايي از انحصار باشد، برميخوريم. بهعنوان مثال، در قرآن آياتي همچون: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِين» (آلعمران: 85)؛ و «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» (توبه: 33) وجود دارد كه هرچند انحصارگرايي بهمعناي مصطلح از اين آيات قابل استفاده نيست، اما بهروشني ميتوان نوعي حصر را در آنها مشاهده نمود.
در تلمود كه شرح كتاب مقدس بهشمار ميرود، از زبان خداوند خطاب به قوم بنياسرائيل چنين آمده است: «من خداي همة عالم هستم، لكن نامم را فقط بر شما نهادهام. مرا خداي بتپرستان نميخوانند، بلكه بهعنوان خداي اسرائيل شناخته شدهام» (كهنراب، بيتا، ص79).
در اناجيل اربعه از كتاب مقدس، جناب يوحنا از زبان مسيح ميگويد: «هيچ كس نزد پدر جز به وسيله من نميآيد» (انجيل يوحنا، 14: 6). در جاي ديگر، پطرس رسول دربارة مسيح ميگويد: «در هيچكس غير از او نجات نيست؛ زيرا اسمي ديگر زير آسمان به مردم عطا نشده كه بدان بايد ما نجات يابيم» (اعمال رسولان، 4: 12؛ همچنين ر.ك: يوحنا 3: 16ـ17؛ رساله اول به قرنتيان22:15).
البته در اين موارد، علاوه بر اينكه دلالت تامي بر انحصارگرايي وجود ندارد، عدم اعتبار متون نيز ميتواند صورت مسئله را تغيير دهد، اما مقصود از بيان اين شواهد، اين است كه نوعي از انحصار را در دين نشان دهيم. هرچند برخي پيروان اديان در سنتهاي مختلف، برداشتهاي نادرستي از آن داشته و به باورهاي باطلي در اين خصوص معتقد شده باشند. به همين دليل قرآن كريم، ضمن اينكه از انتخاب و برگزيده شدن اشخاص و اقوام خاصي سخن ميگويد(آلعمران: 33)، برداشت باطل يهود و نصارا دربارة انحصارگرايي را مورد نقد قرار ميدهد(بقره: 113).
مسئلة انحصارگرايي در اديان شرقي هم كه به ظاهر از تسامح و تساهل خاصي در مسائل اعتقادي برخوردارند، قابل رديابي است. بهعنوان نمونه، هندوها با نگاهي جانبدارانه به آئين خود، «وداها» را بهعنوان مهمترين سند ديني، و داراي اعتبار و ارزش جاودانه دانستهاند (فريدهلم، 1388، ص103)، بودائيان نيز تعاليم بودا با عنوان «درمه» را تنها راهي ميدانند كه ميتواند انسان را به رستگاري و مقام نجات برساند و از توهم و بدبختي برهاند(رضي، بيتا، ص226).
همانطور كه گذشت، مقصود از بيان اين شواهد، تأكيد بر اين مطلب است كه فارغ از برداشتهاي نادرست انحصارگرايان، گويا گونهاي از انحصار همواره در كنار همه اديان وجود داشته كه نميتوان بهراحتي آن را ناديده گرفت. درواقع دين الهي در تمام تجليات خود، ادعاي انحصار در صدق و حقانيت دارد، ولي نه نسبت به ساير تجليات خويش، بلكه اين ادعا صرفاً نسبت به اديان باطل و يا نسبت به اديان آسماني تحريفشده صورت گرفته است (ر.ك: طباطباييستوده، 1393). بنابراين، ميتوان در ميان اديان آسماني، به حقايق مشتركي دست يافت كه نسبت آن با دين، هميشگي و ثابت است.
وحدت حقيقي اديان الهي
معنا و مفهومِ حصري كه در اديان وجود دارد، زماني درست فهميده ميشود كه «وحدت اديان» مورد تأكيد قرار گرفته و «تكثرِ حقيقي» در دين الهي نفي شود. بهعبارت ديگر، وقتي دين را به صورت يك حقيقت واحد در طول تاريخ در نظر گرفته، تمام اديان را تجلّيات مختلفي از همان دينِ واحد بدانيم، ادعاي انحصار هريك از اين اديان، در طول حيات خويش معنا پيدا خواهد كرد؛ يعني انحصاري كه در هريك از اديان وجود دارد، ناظر به همان دينِ واحدِ الهي است كه از ابتداي خلقت آدم تا بعثت خاتم در مسير تكامل خود در حركت بوده است. اين دينِ واحد، همان است كه قرآن از آن به اسلام (بهمعناي تسليم شدن در برابر حق) ياد ميكند (آلعمران: 19) و حتي پيامبران پيش از اسلام را هم مسلمان ميخواند (آلعمران: 67).
درواقع اگر قرآن، دين را منحصر در «اسلام» دانسته است، منظور حقيقت واحدي است كه از ابتداي خلقت براي هدايت انسان و توسط پيامبران الهي آورده شده و در نهايت، به وسيلة پيامبر اكرم به شكل كامل آن ارائه شده است. پس بايد دين را به صورت واحدي يكپارچه كه هيچ تناقض و اختلافي در آن وجود ندارد، تصور كرد تا در مرحلة بعد و با مشخص نمودن حقايق اصلي اين مسير، كه قطعاً در تمام اديان الهي وجود داشته، معياري به دست آورد كه اولاً، اديان باطل و به اصطلاح غيرالهي و غيرآسماني شناسايي شوند. ثانياً، ميزان انحراف هريك از اديان آسماني، نسبت به اصل خويش را مورد بررسي قرار داد.
يكي از نكات برجستة قرآن كريم در بررسي و مطالعة اديان، عدم استفاده از واژة «دين» به صورت جمع است كاربرد كلمة «دين» به صيغة جمع (اديان) تنها به اعتبار تكامل دين در مقام تنزل آن است. (جواديآملي، 1382، ص73). اين موضوع هم دلالت بر معناي خاصِ انحصار دارد، و هم بر وحدت اديان آسماني تأكيد ميكند. درواقع، ديني كه از سوي خداي متعال براي هدايت انسان، كه داراي حقيقتي واحد است، فرستاده شده، يك دين بيش نيست؛ همة اديان آسماني كه بر انبياي مختلف در طول دورههاي گوناگون بشري نازل شده، تجليات همان حقيقت واحدند (طباطبايي، 1374، ج 1، ص 310؛ ج 3، ص120ـ121؛ ج 10، ص 64). اين پاية اصلي استدلال، براي اثبات حقايق مشترك اديان در اين مقاله است، يعني اولاً، خداوند واحد است. ثانياً، انبياء الهي و اديان و كتب آسماني را براي هدايت انسان فرستاده است. ثالثاً، حقيقت و فطرت انسان هم ثابت و واحد است. در نتيجه، تمام اديان آسماني در كليات، و حتي در بسياري از جزييات، كه مربوط به سرشت مشترك انسان است، مشتركند. به همين دليل، قرآن كريم در موارد متعددي، نسبت به مرزبندي ميان انبياء و انتساب آنان به دين و آئين خاصي كه بعضاً از سوي يهوديان و مسيحيان صورت ميگرفته، واكنش نشان داده است (بقره: 140؛ آلعمران: 67). همة پيامبران را تسليم يك دين، و مبلغ يك مسير ميخواند كه عبارت است از اسلام. از نظر علامه جوادي آملي، اولاً [بنا به تصريح قرآن] جز اسلام، هيچ ديني مقبول حقتعالي نيست. ثانياً، حقيقت انسان كه آفريدة خداست، واحد و تغييرناپذير است. ثالثاً، خدا مسئول پرورش اين حقيقت است. رابعاً، خدا هرگز دچار جهل و فراموشي و سهو نميشود؛ بلكه همة حقايق را از ازل تا ابد ميداند. ازاينرو، خداوند دو تا دين ندارد و دو گونه دستور ارائه نميدهد (جوادي آملي، 1382، ص73). علّامه طباطبائي، با دقت در آيات قرآن، از جوانب مختلفي بر وحدت و يكپارچگي اديان آسماني تأكيد كرده، و وجود هرگونه اختلاف در ريشه و اساس اديان آسماني را نفي نموده است (ر.ك: طباطباييستوده، 1393، فصل چهارم). ايشان با استفاده از آية «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيم» (بقره: 213)، علت نزول دين و شرايع آسماني را در رفع اختلاف از ميان انسانها تبيين نموده، با تأكيد بر علم و حكمت الهي، وجود اختلافات ذاتي در اديان را نقض غرض الهي دانسته، آن را از ساحت خداوند به دور ميداند (طباطبايي، 1374، ج2، ص111). به عبارت ديگر، نميتوان پذيرفت كه خداوند دينِ خود را براي رفع اختلاف فرستاده باشد، آنگاه خودِ اين دين در بين مردم ايجاد تفرقه كرده، انسانها را در قالب اديان مختلف، از يكديگر جدا نمايد؛ زيرا اين نقض غرضي است كه از ساحت خداوند حكيم به دور است.
بنابراين، وحدت در دين و اصرار بر حقانيت و صدق يك راه واحد، مسئلهاي است كه اديان آسماني همواره بر آن تأكيد داشتهاند. هرچند برداشتهاي انحصارگرايانة انحرافي هم در اين زمينه شكل گرفته كه موردنظر اديان نبوده است. به همين دليل مسئلة «تصديق» در قرآن كريم، بهعنوان نفي هرگونه اختلاف و دوگانگي در اديان و كتب آسماني، و نسبت به پيامبران الهي مورد تأكيد قرار گرفته است(بقره: 41 و 91؛ آلعمران: 3 و 50؛ نساء: 47؛ مائده: 46 و 48؛ فاطر: 31؛ احقاف: 30؛ صف: 6). يعني همة اديان آسماني، نسبت به اديان پيش از خود مصدِّق بوده، و به دين پس از خود بشارت دادهاند. هر پيامبري نسبت به پيامبر يا پيامبران پيش از خود مصدِّق و نسبت به پيامبر بعد از خود مبشِّر است (طباطبايي، 1374، ج 19، ص 251ـ252؛ ج 3، ص332ـ335). ازاينرو، اديان الهي نهتنها در گوهر و حقيقتي واحد مشتركند، بلكه اشتراكات بسيار زيادي در آنها وجود دارد. هرچند صِرف وجود اين اشتراكات در دين، دليل بر حقانيت آن دين نميباشد، اما ميتوان وجود آن حقايق مشترك را شرط در حقانيت دين دانست؛ زيرا وقتي منشأ دين (خدا) يكي باشد و متعلق دين (انسان)، هم از فطرتي واحد و مشترك برخوردار بود، قطعاً دين يا همان برنامه هدايت انسان هم تا آنجا كه به همين سرشت مشترك مرتبط است، يكي خواهد بود.
حقايق مشترك اديان الهي
در اينجا در پي شناسايي و معرفي حقايق مشترك اديان نه به صورت تام و جامع، بلكه در حد برخي از مشتركات در سه حوزة اعتقادي، اخلاقي و عملي هستيم.
الف. حقايق مشترك اديان در اعتقادات
اعتقاد به خدا و مسئلة توحيد
اعتقاد به خدا و مسئلة توحيد، از اصولي است كه نهتنها جزء جداناپذير اديان آسماني، بلكه ريشه در اديان باطل و غيرآسماني هم دارد. به گفتة برخي پژوهشگرانِ حوزة اديان، شايد بتوان گفت كه اعتقاد به خدا با اسامي و نامهاي مختلف، در تمام اديان كنوني وجود دارد(توفيقي، 1385، ص220). علّامه طباطبائي، تمام اديان و ملل را در طول تاريخ بشريت مشتمل بر اين اصل (فطرت توحيد) دانسته، اختلاف ميان آنها را تنها در تطبيق سنن ديني با اين اصل تبيين ميكند (طباطبايي، 1374، ج 6، ص 189ـ190)؛ يعني در اين تطبيق، بعضى از راه اصلى منحرف شده، و بعضى به درك واقع موفق شدهاند. مثلاً برخى گفتهاند: خداوند از رگ گردن به ما نزديكتر است، و همواره با ماست هر جا كه باشيم، و جز او براى ما ولى و شفيعى نيست، و چون چنين است، واجب است بر ما كه تنها او را عبادت كنيم و ديگرى را در عبادت، شريك او نگيريم. بعضى ديگر گفتهاند: پستى انسان خاكى و فرومايگى او اجازه نمىدهد خود را خلاصى داده و به آن جناب بپيوندد، خاك كجا و خداى پاك كجا؟! لذا بر ما خاكيان واجب است كه به بعضى از افلاكيان كه بندگان مكرم او هستند و از ماده متجردند، و از لوث طبيعت، پاك و پاككنندهاند، يعنى روحانيات كواكب و يا ربالنوعها و يا انسانهاى مقرب، تقرب جسته و آنان را واسطه قرار دهيم، كه «ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى» (زمز: 3)، و چون اين مقربين از حواس ما غايب و مقامشان از ما بالاتر است، بر ما واجب است مجسمهاى به صورت اصنام براى آنها ساخته و به اين وسيله كار عبادت و تقرب خود را به آنها تمام كنيم. ازاينرو، ايشان توحيد را پدر اديان، و اديان حق و باطل را بهعنوان فرزندان خلف و ناخلف اين پدر معرفي ميكند (طباطبايي، 1374، ج6، ص189).
علاوه بر اين، «گوهر دين» همواره در تمام اديان آسماني وجود داشته است. هرچند اين گوهر اصيل ديني در برخي از اين سنّتها دچار تحريف شده و در برخي ديگر، براي هميشه دستخوش تغيير قرار گرفته است، اما ريشههاي آن را در همه اديان الهي ميتوان شناسايي نمود و از اين طريق، به كيفيت تحريف در آنها پي برد. براي نمونه، «تثليث» كه انحراف روشني در مسئلة توحيد است بههيچوجه در حيات ابتدايي مسيحيت مشاهده نميشود. اصطلاح «تثليث»، هرگز در عهد جديد وارد نشده و براي نخستين بار در سال 180م توسط «تئوفيلوس انطاكي» (Theophilus)، در اثري به نام تئوفيلوس به اتوليكوس بهكار رفته است. به همين دليل، مسيحيان تا سه قرن در باب الوهيت عيسي اختلاف داشتند و اين مسئله هرچند در سال 325م در «شوراي نيقيه»، با اكثريت قاطع تصويب شد، اما همواره بهعنوان يكي از مسائل مشكلآفرين در مسيحيت بوده است(رسولزاده و باغباني، 1391، ص496ـ502)، به همين دليل، كليسا در نهايت ميگويد: تثليث يك راز است و با كساني كه در جامعة مسيحيت آن را نپذيرند، مخالفت ميكند. درواقع بررسي تثليث در مسيحيت، وارد شدن در منطقة ممنوعهاي است كه خط قرمزي به دور آن كشيده شده تا حقانيت اين آيين زير سؤال نرود(همان، ص506 و 507).
اين توجيه دربارة ثنويت در دين زرتشت، بهعنوان انحراف از اصل توحيد، نيز صدق ميكند. بنا بر تحقيقات اسمارت، اين آيين در اصل به يكتاپرستي يهود شباهت دارد (اسمارت، 1392، ج 1، ص399). به گفتة برخي محققان، خودِ زرتشت به جز «مزدا»، خداي ديگري نميشناسد(معين، 1368، ج 1، ص 59).
به تصريح برخي محققان زرتشتي معاصر، يكتاپرستي و يكتاشناسي (توحيد) اساس جهانبيني اشوزرتشت است(خورشيديان، 1383، ص53).
بنابراين، مسئلة توحيد، اصل مشترك همه اديان آسماني است كه در اثبات مدعاي اين مقاله ميتواند نقش بسزايي داشته باشد.
اعتقاد به وحي و نبوّت
هر چند مسئلة نبوت در ميان اديان، از جهات گوناگون محل نزاع و اختلاف است، اما اصل اعتقاد به نبوت، كه هم با ادلة عقلي اثبات ميشود و هم از متون مقدس اديان قابل استفاده است، بههيچوجه نميتواند در ميان اشتراكات اصلي اديان الهي ناديده گرفته شود (نام 20 پيامبر، هم در قرآن و هم در كتاب مقدس آمده كه ميتواند تأييدي بر اين حقيقت مشترك محسوب شود). بنابراين، ادياني كه هيچ باوري نسبت به نبوت در آنها وجود ندارد، يا اساساً ادياني غيرالهي و سنتهايي بشرياند، و يا اينكه بهگونهاي از اصل خود انحراف پيدا كردهاند كه نميتوان آنها را اديان آسماني بهحساب آورد؛ زيرا آسماني بودن و منشأ الهي داشتن يك دين، مستلزم وحي و نبوت است. به همين دليل، بسياري از اديان شرقي، نظير هندوئيسم و بوديسم، اگرچه رگههايي از يكتاپرستي و اعتقاد به خداي واحد در آنها وجود دارد، اما نميتوان آنها را از اديان آسماني بهشمار آورد؛ چراكه هيچ نوع اعتقادي به وحي و نبوت در سراسر حيات مكتوب آنها ديده نميشود (توفيقي، 1385، ص 206). البته شايد بتوان فرضِ وجود چنين اعتقادي را در برخي از اين اديان پذيرفت، اعتقادي كه در طول زمان و در پي تحريفات گوناگون بكلّي از بين رفته است. با اين حال، هيچ محققي تاكنون اين اديان را در زمرة اديان آسماني قرار نداده است.
لازم به يادآوري است كه هرچند اعتقاد به وحي و نبوت از اشتراكات دينِ حق بوده و شرط لازم براي صدق و حقانيت اديان است، اما صرف اين اعتقاد كافي نيست؛ يعني علاوه بر اصل اعتقاد، كيفيت آن هم لازم است. بهعبارت ديگر، همانگونه كه ادياني نظير هندوئيسم و بوديسم، به دليل عدم اعتقاد به نبوت، ادياني غيرآسماني محسوب ميشوند، ادياني كه در آنها اعتقاد به نبوت وجود داشته، اما كيفيت اين اعتقاد بهگونهاي است كه با مباني عقلي و اشتراكات ديگرِ دين الهي در تناقض است نيز، اديانِ آسماني تحريفشده بهشمار ميروند. بهعنوان نمونه، آنچه كه در مسيحيت بهعنوان الوهيت عيسي مطرح است، ازآنجاكه هم با ادلة عقلي در تضاد بوده، و هم بههيچوجه از سنتهاي مكتوب اديان قابل استفاده نيست، نوعي بدعت و انحراف در دينِ الهي محسوب ميشود. همچنين اعتقاد به پيامبران الهي بهگونهاي كه نسبت به گناه، خطا و اشتباه، هيچ مصونيتي نداشته و گاهي هم اين امور ممكن است از آنها صادر شود، آنچنانكه در كتاب مقدس به دست ميآيد، نميتواند حقانيت دين و صدق دعوي پيامآور آن را به دنبال داشته باشد (همان، ص244). براي مثال، نسبت گوسالهسازي به حضرت هارون (خروج: 32)، نسبت زنا به حضرت داوود (كتاب دوم سموئيل 11)، نسبت ساختن بتخانه به حضرت سليمان (كتاب اول پادشاهان 11 : 1ـ13) و نمونههاي ديگري در اين زمينه، شاهدي بر اين مدعاست. به همين دليل، انحراف در اين اديان و كتب، قطعي است و نميتوان آنها را در زمرة اديان و يا كتب آسماني بهشمار آورد؛ هرچند غيرآسماني خواندن آنها، به علت وجود اصل و ريشة حقايق مشترك در آنها چندان صحيح نيست. بنابراين، به نظر ميرسد اينگونه سنتها بهتر است اديان آسماني تحريفشده ناميده شوند.
اعتقاد به معاد و ثواب و عقاب
مصريان قديم به مردگان خويش توجه مخصوصي داشتند. بابليان از زندگي پس از مرگ در ترس و وحشت بودند. يكي از مراسم آييني سرزمينهاي اطراف مديترانه، نمايش احياي نفس بود كه پيرامون مرگ و رستاخيز خدا دور ميزد (دورانت، 1370، ج 3، ص617). درواقع انسانها در طول تاريخ نميتوانستند بپذيرند كه با مرگ از بين خواهند رفت. به همين دليل، به زندگي پس از مرگ اعتقاد داشتند. اديان هندويي، بودايي، يهوديت، مسيحيت و اسلام همگي معتقدند كه انسان پس از مرگ به گونهاي به حيات خود ادامه خواهد داد (رسولزاده و باغباني، 1391، ص672).
البته هرچند در جزييات مسائل مربوط به «آخرتشناسي»، نميتوان ميان باورهاي موجود در اديان مختلف، به داوري پرداخت، اما اصل اعتقاد به معاد و ثواب و عقاب، موضوعي است كه در اكثر اديان وجود دارد. اساساً طبق مبناي اديان آسماني دربارة توحيد و نبوت، نميتوان فرض عدم وجود معاد و ثواب و عقاب اعمال را فرض صحيحي دانست. به همين دليل، اعتقاد به دريافت ثواب و عقاب پس از مرگ و رستاخيز مردگان بهطور مشخصي در آيين زرتشت، يهوديت، مسيحيت و اسلام وجود دارد (توفيقي، 1385، ص 206).
بنا بر تعاليم زرتشتي، روح پس از مرگ سه روز با بدن ميماند. روز چهارم، به سوي مكان داوري سفر ميكند و از پل «چينوَت» عبور خواهد كرد. اين پل، بر فراز جهنم كشيده شده و آن سوي آن به بهشت راه ميبرد. اگر كفة ميزان زندگي فرد از پندارها، گفتارها و كردارهاي نيك سنگين باشد، او بيهيچ مشكلي از پل عبور ميكند و به بهشت ميرود. اما اگر عكس اين باشد، به قعر دوزخ درميافتد (موحديان عطّار و رستميان، 1386، ص217).
بر پاية كتاب مقدس نيز مرگ بهمعناي نابودي و فنا نيست؛ زندگي همراه با شعور و آگاهي، پس از مرگ نيز ادامه دارد (دانيال 12: 2 و لوقا 16: 19ـ31). در سنت يهودي، تعبيرِ «به قوم خود ملحق شد» كه بارها در تورات در مورد مرگ افراد به كار رفته، براي اثبات حيات پس از مرگ ميباشد (ر.ك: پيدايش: 8:25؛ 29:35 و 33:49). همچنين ابنميمون (1135ـ1204م)، اعتقاد به رستاخيز مردگان را يكي از اصول اساسي آيين يهود شمرده، دربارة آن مينويسد: «شخصي كه به رستاخيز معتقد نباشد، دين واقعي ندارد و قطعاً به يهوديت معتقد نيست» (رسولزاده و باغباني، 1391، ص673).
در آيين نجاتبخش اسلام نيز بيش از يكسوم آيات قرآن، ارتباط با زندگي ابدي را مطرح ميكند: در يك دسته از آيات، بر لزوم ايمان به آخرت تأكيد شده است (بقره: 4؛ لقمان: 4؛ نمل: 3)؛ در دستة ديگر، پيامدهاي انكار آن گوشزد شده (إسراء: 10؛ فرقان: 11؛ سبأ: 8؛ مؤمنون: 74)، و در دستة سوم، نعمتهاي ابدي (الرحمن: 46 تا آخر؛ واقعه: 15ـ38؛ دهر: 11ـ21)، و در دستة چهارم، عذابهاي جاوداني بيان شده است (حاقه: 20ـ27؛ ملك: 6ـ11؛ واقعه: 42ـ56). از دقت در آيات قرآني بهدست ميآيد كه بخش عمدهاي از سخنان پيامبران و بحثها و جدالهاي ايشان با مردم، اختصاص به موضوع معاد داشته است. حتي ميتوان گفت: تلاش آنها براي اثبات اين اصل، بيش از تلاشي بوده كه براي اثبات توحيد كردهاند (مصباح، 1370، ج3، ص11).
اصول سهگانه در اسلام يعني توحيد، نبوت و معاد، كه معمولاً از اصول اعتقادي در اديان آسماني بهشمار ميروند، مهمترين بخش از حقايق مشترك اديان در حوزة اعتقادات محسوب ميشوند. به همين دليل، در تعريف اديان آسماني، به اعتقاد بر اين اصول تأكيد شده و عدم اعتقاد به يكي از آنها، بهمنزلة خروج از دين دانستهاند (طباطبايي، 1387، ص122). از اين اصول كه بگذريم، حقايق مشترك ديگري هم در حوزة اعتقادات وجود دارد كه به صورتهاي مختلف، در همة اديان و سنتهاي ديني قابل بررسي است كه در اينجا به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
اعتقاد به كتاب و متون مقدس
اعتقاد به كتاب يا متون مقدس، موضوعي است كه به طور خاص در همة اديان آسماني و به طور عام، در اغلب اديان وجود دارد. قطعاً ميتوان اين اصل را از اشتراكات اصلي اديان به شمار آورد و در ترسيم شاكلة دينِ الهي از آن استفاده كرد.
ادعيه و آيينهاي هندوان در مجموعهاي به نام «وِداها» (به معناي دانش)، گرد آمده كه به آن «شروتي» (Sruti)؛ يعني وحي و الهام و علوم مقدس موروثي لقب ميدهند (توفيقي، 1385، ص25). مجموعة نوشتههاي مقدس دين زرتشتي را به نام «اوستا» ميشناسند (موحديان عطار و رستميان، 1386، ص210). كتاب مقدس يهوديان به نامهاي مختلفي شناخته ميشود؛ از جمله «تَنَخ» (Tanakh)، كه اشاره به حروف ابتدايي بخشهاي سهگانة متون مقدس يهود: تورا (Torah) (اسفار پنجگانه)، نويئيم (Neviim) (پيامبران) و كتوويم (Ketuvim) (نوشتههاي مقدس) دارد. اصطلاحات ديگري نيز براي كتاب مقدس در ميان يهوديان رايج است. مثل «نوشتههاي مقدس»، و يا تنها «تورا» در معناي عام، به كل مجموعة رسمي كتاب آسماني يهود راجع است (آنترمن، 1385، ص71 و 72). مسيحيان، علاوه بر كتاب مقدس يهوديان كه اصطلاح «عهد قديم» (Old Testament) را دربارة آن به كار ميبرند، به مجموعهاي ديگر به نام «عهد جديد» (New Testament) معتقدند (ويور، 1381، ص 36). در اسلام هم قرآن بهعنوان كتاب آسماني، مهمترين منبع براي شناخت اين دين محسوب ميشود.
در حقيقت، مسئلة اعتقاد به كتب و متون مقدس در اديان به اندازهاي شايع است كه حتي در اديان غيرالهي و سنتهايي كه به طور قطع ريشه و خاستگاهي غيرالهي داشتهاند، هم مشاهده ميشود. براي نمونه، ميتوان از «تريپيتكه» (Tripitaka) (سه سبد) در آيين بودايي (اصليترين و احتمالاً قديميترين مجموعة نوشتهشدة بودايي، كانون پالي يا تريپيتكه است كه بدين خاطر به اين نام مشهور شده كه از سه سبد يا مجموعة تعليم و تربيت تشكيل شده است: سبد وينه ينه كه قواعد انضباط بودايي را فهرست ميكند، سبد سوته كه گفتوگو بين بودا و شاگردانش را دربارة تعاليم بودايي شرح ميدهد، و سبد ابي دمه كه تعليم برتر را مطرح ميكند كه مباحث دقيق فلسفي و تحليلي را دربر دارد (موحديان عطار و رستميان، 1386، ص139). و آثار پنجگانة كلاسيك در مكتب كنفوسيوس كه عبارتند از: «ييچينگ»، «شوچينگ»، «شيچينگ»، «ليچي» و «چونچيو»، نام برد (اسمارت، 1392، ج 1، ص 257).
لازم به يادآوري است، صِرف وجود كتب و متون مقدس در اديان، هرگز نميتواند دليل بر وجود معيارِ صدق و حقانيت دين باشد. درواقع، تأليف برخي از كتب مقدّسِ اديان، پس از پيامبرانشان، آنچنانكه در يهوديت و مسيحيت شاهد هستيم (ر.ك: توفيفي، 1385، فصل 8 و 9؛ رسولزاده و باغباني، 1391، ص454ـ489)، و يا وجود مطالبي در اين كتب كه با حقايق مشترك ديگري در اديان آسماني همچون توحيد و نبوت (مطالبي مانند آنچه كه پيش از اين در مورد پيامبران الهي از كتاب مقدس نقل شد) و... در تناقض است، و ميتواند دليل عدم صدق و حقانيت اين متون و كتب بوده و در نتيجه، خروج اين اديان از معيار مشترك باشد. مثلاً در اوستا (يسنه 30: 3) از قول زرتشت ميخوانيم: «به درستي كه دو روح نخستين وجود دارد، دو همزادي كه در ستيز با هم شهرهاند. آنها در انديشه و گفتار و كردار دوگانهاند: خير و شر». (ر.ك: موحديان عطار و رستميان، 1386، ص 208) اينها شاهدي است بر تحريف اينگونه اديان.
اعتقاد به موعود منجي
امروز در ميان جوامع ديني، با همه تنوع و گسترة وسيع آن، ميتوان گفت: هيچ مكتب و سنتي خالي از اعتقاد به ظهور موعود و منجي نيست. به عقيدة هندوها، در آخرالزمان موعودي به نام «كلكي»، سوار بر اسب سفيد و با شمشيري درخشان در دست، ظاهر خواهد شد تا شرارت و ظلم را ريشهكن كند و عدالت و فضيلت را برقرار سازد (شايگان، 1386، ج 1، ص 274). بودائيان در انتظار «ميتريه» به سر ميبرند تا بيايد و همگان را نجات دهد. زرتشتيان معتقدند: دورة جهان 12000 سال است كه به چند تقسيم ميشود و در واپسين هزاره، منجي آخرالزمان از نسل زرتشت به نام «سَوشيانس» يا «سَوشيانت» (بهمعناي سودبخش) ظهور خواهد كرد (رسولزاده و باغباني، 1391، ص654 و 655). يهوديان كاميابي و فضيلت را نه در دوران طلايي گذشته، بلكه در آينده و واپسين روز ميجويند (توفيقي، 1385، ص141). اين عبارت كتاب مقدس ميان يهوديان رايج است: «اگرچه ابتدايت صغير بود، عاقبت تو بسيار رفيع ميگردد» (ايوب 8: 7). اما ازآنجاكه لفظ مسيح به حضرت عيسي اختصاص يافته است، دانشمندان براي اشاره به موعود يهود، از واژة «مسيحا» كه از واژة عبري ماشيح گرفته شده، استفاده ميكنند (ر.ك: توفيقي، 1385). مسيحيان همواره در آرزوي بازگشت مجدد عيسي و سلطنت هزاران سالة وي زندگي ميكنند. در اسلام نيز اعتقاد به ظهور و قيام يكي از فرزندان پيامبر، كه جهانِ آكنده از ظلم و جور را، تبديل به جهاني پر از عدل و داد خواهد كرد، اعتقادي مهم و اساسي بهشمار ميرود (صدوق، 1380، ج 1، ص45).
اين باور مشترك در ميان اديان، به قدري فراگير است كه هريك از اين مكاتب، در طول حيات خود شاهد ظهور و بروز مدعيان دروغيني بودهاند كه هر از چند گاهي با سوءاستفاده از اعتقاد عمومي جامعه نسبت به اين موضوع، مشكلات و بعضاً انحرافاتي را بهوجود آوردهاند (توفيقي، 1385، ص270).
البته همانگونه كه اشاره شد، مشترك بودن اين اعتقادات در اديان الهي و آسماني، هرگز بدين معنا نيست كه اگر چنانچه ديني بر چنين باوري استوار بود، دليل بر حقانيت و صدق آن دين بوده، ميتوان آن را مصداق دين الهي دانست. بهعبارت ديگر، از مشترك بودن اين باور در همة اديان الهي و آسماني، به اين نتيجه ميرسيم كه اگر چنانچه دين و آييني بر پاية چنين باوري شكل نگرفته بود، معلوم ميشود كه آن دين، ديني الهي و آسماني نبوده و يا اينكه تغيير و تحريف به اندازهاي در آن راه يافته كه چهرة واقعي خود را بكلّي از دست داده است، بهطوريكه نميتوان آن را ديني الهي بهشمار آورد.
ب. حقايق مشترك اديان در اخلاق
در ميان اديان الهي و آسماني، علاوه بر وجوه مشترك اعتقادي، حقايق مشتركي هم در حوزة اخلاق مشاهده ميشود كه حكايت از وجود منبع و سرچشمهاي واحد در اين اديان دارد؛ حقايقي چون «قاعده زرين» (Golden Rule)، كه در اغلب اديان بر آن تأكيد شده است. البته هرچند اين امور بهتنهايي نميتواند معياري براي تشخيص صدق و حقّانيت اديان، و تمييز ميان دين حق و باطل باشد، اما با قرار دادن اين حقايق اخلاقي مشترك، در كنار اشتراكات ديگري كه بيان شد و در ادامه نيز بيان خواهد شد، ميتوان به مجموعة مشخص و روشني در اين خصوص دست يافت و بهعنوان سنجه و معياري معتبر در مسئلة صدق و حقانيت دين از آن بهرهمند برد.
يك نمونه از اين حقايق و اصول مشترك، در ذيل آمده است.
اصل برابري انسانها
يكي از باورهاي مشترك اديان آسماني در مسئلة پيدايش خلقت انسان، اين است كه همة انسانها از يك مرد و يك زن آفريده شدهاند. ازاينرو، امتيازي نسبت به هم ندارند (پيدايش 2؛ نساء: 1). تلمود در بيان دليل اينكه چرا خداوند خلقت را از يك انسان، يعني آدم شروع كرده، ميگويد: «براي آنكه به ما بياموزد كه هركس فقط يك زندگي را نجات دهد، همان ثوابي را دارد كه گويي كل جهان را نجات داده است (ورنر منسكي و ديگران، 1378، ص315)؛ چراكه همة انسانها با هم برابرند و در نتيجه، اگر كسي يك حيات را نابود سازد، مانند آن است كه همة جهان را نابود ساخته باشد (اين مسئلهاي است كه در قرآن هم بدان اشاره شده است (مائده: 32). از نظر مسيحيان نيز تمام تفاوتهايي كه از نظر نژاد، جنسيت، رنگ و... در ميان انسانها وجود دارد، در مقايسه با اين حقيقت كه همه بهعنوان فرزند، به خدا مربوطند، فاقد اهميت است (ورنر منسكي و ديگران، 1378، ص377). پولس رسول، تلقي مسيحيت از تساوي انسان را اينگونه بيان ميكند: «هيچ ممكن نيست كه يهود باشد يا يوناني، و نه غلام و نه آزاد، و نه مرد و نه زن؛ زيرا كه همة شما در مسيح عيسي يك ميباشيد» (رساله پولس به غلاطيان 3: 28). در قرآن هم آياتي نظير اين آيه: «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِير» (حجرات: 13) ضمن تأكيد بر وحدت انسانها در نسلي واحد؛ تقوا را تنها عاملي معرفي ميكند كه سبب امتياز انسانها نسبت به يكديگر ميشود.
اصل تساوي و برابري انسان، افزون بر اينكه از اصول اخلاقي مشترك در اديان آسماني محسوب ميشود، مسئلهاي است كه فطرت انسان بر آن حكم ميكند (ورنر منسكي و ديگران، 1378، ص 451). به همين دليل، امروز نهتنها در جوامع ديني، بلكه در جامعة بينالمللي و جوامع سكولار هم، به اين اصل بهعنوان يكي از مباني مهم حقوقي نگاه ميشود (ويژه، 1383).
درواقع، اين اصل مشترك در اديان الهي، معياري است براي تشخيص ميزان انحرافات بهوجودآمده در سنتهاي ديني. بهعنوان نمونه، «وَرنه» (Varna)، يا همان نظام طبقاتي آيين هندو (توفيقي، 1385، ص 27؛ موحديانعطار و رستميان، 1386، ص 66)، كه بيشتر از آن به «كاست» تعبير ميشود، هرچند بارزترين ويژگي اين آئين بوده (همان، ص66) و حدود 2500 سال بر كشور پهناور هندوستان سايه افكنده است (همان، ص 27)، جايگاه خود را در اين دين از دست داده و در قرن نوزدهم مورد حمله قرار گرفت. مهاتما گاندي، پايينترين طبقة اجتماعي را كه «نجسها» خوانده ميشدند، «هاريجان» (Harijan)، بهمعناي «فرزندان خدا» ناميد، و در سال 1948م، لكة ننگ نجس بودن قانوناً منسوخ شد. اگرچه بسياري از تمايزات طبقاتي همچنان در هند مدرن ادامه يافت (فيشر، 1389، ص 126).
ج. حقايق مشترك اديان در اعمال و عبادات
دستة ديگر از حقايق مشترك اديان را كه ميتواند در شكلگيري چارچوب معيار موردنظر، تأثير بسزايي داشته باشد، ميتوان در حوزة اعمال و عبادات جستوجو كرد. در حقيقت، با بررسي اديان مختلف، به اعمال و عباداتي برميخوريم كه فارغ از تفاوتهايي كه در كيفيت و كميت آنها وجود دارد، روح واحدي در همه آنها قابل مشاهده است. شايد بتوان مسايلي همچون نماز و نيايش، پوشش و حجاب، روزه و... را از جمله اين امور دانست. حتي موضوعات فرعيتر مربوط به اين مسايل را ميتوان به صورت مشترك در بسياري از اديان مشاهده نمود. مثلاً، در مسئلة نماز و نيايش، موضوعاتي مانند قبله، ويا مكانهاي عبادت، نظير معابد، مساجد، كنيسه و كليسا در اغلب سنتهاي ديني وجود دارد.
بنابراين، با بررسي دقيق پيرامون اين مسائل، ميتوان علاوه بر ترسيم روشنتر تصوير اديان آسماني، معياري براي تمييز آنها از اديان غيرآسماني و باطل بهدست آورد.
نتيجهگيري
با تكيه بر اين استدلال كه اولاً، خدا واحد است. ثانياً، حقيقت، فطرت و سرشت انسان نيز واحد است. پس دين نيز بايد در همة جلوههاي مختلف خود داراي روحي واحد باشد. همچنانكه قرآن چنين ادعايي را مطرح نموده و از دين واحد سخن ميگويد، ميتوان به حقايق مشتركي در سه حوزة اعتقادات، اخلاقيات و عبادات در اديان آسماني دست يافت؛ حقايقي كه همواره در دين ثابت ميباشد. اصول و فروعي اعتقادي مانند اصل توحيد، نبوت، معاد، و اعتقاد به كتب آسماني، ظهور موعود و...؛ و يا حقايقي اخلاقي نظير اصل برابري انسانها، تكريم والدين و... و همچنين اعمال و عبادات مشتركي چون نماز، روزه، حجاب و... از جمله اين حقايق ثابت است.
با بررسي كامل و تبيين دقيق اين حقايق مشترك، ميتوان گفت: هرچند صرف وجود اين مشتركات دليلي بر صدق دين نميباشد، اما قطعاً وجود و عدم آن در اديان، نقش مهمي در مسئلة حقانيت دين دارد. بهعبارت ديگر، با استفاده از برهان فوق ميتوان ادعا نمود كه در همة اديان آسماني ميتوان و ميبايد به شاكلهاي از اين حقايق مشترك دست يافت. هرچند از صرف وجود آنها نميتوان به صدق دين پي برد، اما از عدم وجود آن ميتوان عدم صدق را نتيجه گرفت؛ چراكه وحدت اديان با اختلافات بنيادين در دين ناسازگار است. افزون بر اين، ميتوان با بررسي محتواي اين قالب و تبيين دقيق آن، در مباحث مربوط به تعريف دين و گفتوگوهاي بينالاديان نيز به نتايج قابلتوجهي دست يافت.
- كتاب مقدس.
- صدوق، محمدبن علي، 1380، كمالالدين و تمامالنعمة، ترجمه منصور پهلوان، تحقيق و تصحيح علياكبر غفاري، قم، دارالحديث.
- آنترمن، اَلن، 1385، باورها و آيينهاي يهودي، ترجمه رضا فرزين، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
- اسمارت، نينيان، 1392، تجربة ديني بشر، ترجمه مرتضي گودرزي، چ پنجم، تهران، سمت.
- الياده، ميرچا، 1374، فرهنگ و دين، زير نظر بهاءالدين خرمشاهي، تهران، طرح نو.
- پترسون، مايكل و ديگران، 1383، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، چ چهارم، تهران، طرح نو.
- توفيقي، حسين، 1385، آشنايي با اديان بزرگ، تهران و قم، سمت و طه.
- جوادي آملي، عبدالله، 1382، دين شناسي، قم: چ دوم، مركز نشر اسراء.
- خورشيديان، اردشير، 1383، جهانبيني اشوزرتشت، تهران، فروهر.
- دورانت، ويل، 1370، تاريخ تمدن، ترجمه احمد آرام و ديگران، چ سوم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
- رسولزاده، عباس و جواد باغباني، 1391، شناخت مسيحيت، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- رضي، هاشم، بيتا، اديان بزرگ جهان، بيجا، بينا.
- شايگان، داريوش، 1386، اديان و مكتبهاي فلسفي هند، چ ششم، تهران، اميركبير.
- شيرواني، علي و همكاران، 1391، مباحثي در كلام جديد، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- طباطبايي ستوده، سيداحمد، 1393، حقيقت اديان الهي از منظر علامه طباطبايي، پاياننامه كارشناسي ارشد، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- طباطبايي، سيدمحمدحسين، 1377، اصول فلسفه و روش رئاليسم، پاورقي مرتضي مطهري، چ چهارم، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1374، الميزان في تفسيرالقرآن، چ پنجم، ترجمه سيدمحمدباقر موسوي همداني، قم، دفترانتشارات اسلامي.
- ـــــ ، 1387، شيعه در اسلام، به كوشش سيدهادي خسروشاهي، چ دوم، قم، بوستان كتاب.
- فيشر، ماري پت، 1389، دايرةالمعارف اديان زندة جهان، ترجمه مرضيه سليماني، تهران، علم.
- كنيك، ساموئل، 1355، جامعهشناسي، ترجمه مشفق همداني، تهران، كتابهاي سيمرغ.
- كهنراب، آبراهام، بيتا، گنجينهاي از تلمود، ترجمه اميرفريدون گرگاني، بيجا، بينا.
- گيدنز، آنتوني، 1377، جامعه شناسي، ترجمه منوچهر صبوري، تهران، ني.
- مصباح، محمدتقي، 1370، آموزش عقايد، تهران، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي.
- معين، محمد، 1368، مجموعه مقالات، چ دوم، تهران، مؤسسه انتشارات معيت.
- مكگراث، آليستر، 1384، درسنامه الهيات مسيحي، ترجمه بهروز حدادي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
- موحديان عطار، علي و محمدعلي رستميان، 1386، درسنامه اديان شرقي، قم، كتاب طه.
- ورنرمنسکی ودیگران، 1378، اخلاق در شش دین جهان، ترجمه محمدحسین وقار، تهران، اطلاعات.
- ويژه، محمدرضا، 1383، «مفهوم اصل برابري در حقوق عمومي نوين»، فصلنامه حقوق اسلامي، ش2، ص 213ـ251.
- ويور، مري جو، 1381، درآمدي به مسيحيت، ترجمه حسن قنبري، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
- هاردي، فريدهلم، 1388، اديان آسيا، ترجمه عبدالرحيم گواهي، تهران، علم.
- هيوم، رابرت. ا، 1372، اديان زنده جهان، ترجمه عبدالرحيم گواهي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
- يوسفيان، حسن، 1389، كلام جديد، تهران، سمت و مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- Jaki, Stanley L, 1993, "science & religion" in: The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade (ed.), New York, Macmillan, V.13, p. 121-133.
- Smart, Ninian, 1984, The Religius Experience of Mankind, 3rd ed. New York: Scrib Ners.
- Wittgenstein, Ludwing, 1968, Philosophical Investigations, trans. by G. E. M. Anscombe, New York, Macmillan Publishing Company.