معرفت ادیان، سال ششم، شماره سوم، پیاپی 23، تابستان 1394، صفحات 107-128

    نقد دیدگاه سنت گرایان در باب هنر سنتی، هنر مقدس و هنر دینی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    جواد امین خندقی / دانشجوي دكتري حكمت هنر ديني دانشگاه اديان و مذاهب / a.khandaqi@gmail.com
    سید رضی موسوی گیلانی / استاديار دانشگاه اديان و مذاهب / s_razi2003@yahoo.com
    چکیده: 
    به یک اعتبار، «سنت گرایی» همزاد تاریخ بشر است؛ زیرا طبق ادعای سنت گرایان، همة سنت های بزرگ جهان منشأ مشترک دارند. یکی از موضوعات مهم مورد بحث سنت گرایان در دیدگاه خود در باب هنر که به آن می پردازند، تعریف و تبیین مفاهیمی همچون «هنر سنتی»، «هنر مقدس» و «هنر دینی» است. بررسی این مفاهیم در فهم نظریة سنت گرایان در باب هنر، اهمیت بسزایی دارد. این مقاله با روش گردآوری اسنادی و تحلیل محتوا، پس از تبیین این مفاهیم، آنها را به نقد می کشد. نتایج این پژوهش نشان می دهد که هنر مقدس، بخشی از هنر سنتی است که با مناسک دین، به طور مستقیم در ارتباط است، اما هنر دینی به واسطة اختلاف در صورت، در زمرة هنر سنتی قرار نمی گیرد. دیدگاه سنت گرایی در باب هنرهای سنتی، مقدس و دینی، با انتقادهایی روبه رو است که نه تنها نظریة هنر سنت گرایان را با مشکل مواجه می سازد، بلکه بیانگر مخدوش بودن برخی از مبانی نظری ایشان است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Critique of Traditionalist’s View about Traditional Art, Sacred Art and Religious Art
    Abstract: 
    Abstracts Conventionally, "traditionalism" is as old as human history; because according to traditionalists’ claim, all the great traditions the world over have a common origin. One of the most important issues concerning art with which traditionalists have been concerned is defining and explaining such concepts like "traditional art", "sacred art" and "religious art". It is very important to investigate these concepts in order to understand the traditionalists’ theory about art. Based on content analysis and this documentary study, this paper explains and criticizes these concepts. The results of this study show that sacred art is a part of traditional art which is directly connected with religious rituals. However, due to the differences in form, religious art does not fall in to the province of traditional art. The criticism leveled at traditionalists' view concerning traditional, sacred and religious arts is that it not only brings some difficulties to traditionalists’ theory of art, but also represents a distortion of some of their theoretical foundations.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
    طبق ادعاي سنت‌گرايان، «سنت‌گرايي» (traditionalism) مجموعة حقايقي است كه شمول تاريخي و جغرافيايي همه‌گير دارد. سنت‌گرايي به عنوان گرايش آگاهانه به پاره‌اي از آرا و عقايد، كه درست در برابر آرا و عقايد انسان متجدد قرار مي‌گيرد، با تلاش رنه گنون (René Guénon)، آناندا كوماراسوامي (Ananda Coomaraswamy) و فريتيوف شوان (Frithjof Schuon)، هويت و مستقلي يافت و انديشمندان بسياري را به خود جلب كرد. از جمله موضوعات مهمي كه سنت‌گرايان در ديدگاه خود در باب هنر به آن مي‌پردازند، تعريف و تبيين مفاهيمي همچون «هنر سنتي»، «هنر مقدس» و «هنر ديني» و تفكيك آنها از يكديگر است. بررسي اين مفاهيم، در فهم نظرية سنت‌گرايان در باب هنر اهميت بسزايي دارد. اين نوشتار، با روش گردآوري اسنادي و تحليل محتوا با رويكرد واقع‌گرايانه، پس از تبيين اين مفاهيم، آنها را به نقد مي‌كشد.
    معناي سنت
    براي تعريف «هنر سنتي» و «هنر مقدس»، كه در دل هنر سنتي قرار مي‌گيرد، و حتي «هنر ديني»، ابتدا بايد معناي «سنت» (tradition) در سنت‌گرايي روشن شود. «سنت» امري مترادف با «عرف» (coutume) يا «عادت» (usage) نيست (گنون، 2004، ص211). همچنين، سنت يك امر تاريخي و زماني صرف نيست؛ زيرا هر چيزي كه در زمان و در نتيجه در تاريخ قرار بگيرد، وارد يك سير بي‌بازگشت و تكرارناپذير مي‌شود. سنت، امري تاريخي نيست و به همين دليل تكرارپذير است (نصر، 1388، ص46). معاني مختلفي براي سنت ارائه شده است:
    1. حكمت لازمان، بي‌صورت و تغييرناپذير كه در آغاز زمان آشكار گشته است.
    2. تجسم صوري اين حكمت كه در خلال زمان منتقل شده است.
    3. سنت خود جريان پوياي انتقال است.
    4. مجراها يا بسترهاي انتقال سنت نام دارد (الدمدو، 1389، ص153).
    در اين ميان، برخي سنت را به گونه‌اي تعريف كرده‌اند كه همه اين معاني را شامل مي‌شود. از جمله، نصر، سنت را مجموعة حقايق و اصول داراي منشأ الهي مي‌داند كه بر بشر وحي و الهام شده است. اين حقايق و اصول، كه از طريق شخصيت‌هاي گوناگوني همچون پيامبران، اواتارها و لوگوس نمود يافته‌اند و از طريق ساير مراكز انتقال‌دهنده، منتقل مي‌شوند، همراه با تمامي نتايج و تأثيرات اين اصول، در حوزه‌هاي گوناگوني شامل حقوق، ساختار اجتماعي، هنر، نمادپردازي، علوم و نيز شامل معرفت عالي توأم با ابزارهاي كسب آن، سنت به‌شمار مي‌روند (نصر، 1380الف، ص58).
    هر جا يك سنت كامل وجود داشته باشد، لازمة آن، وجود چهار چيز است: يك منبع وحي؛ يك جريان تأثير يا «فيض» كه از آن منبع سرچشمه مي‌گيرد و بي‌وقفه از طريق مجراها و بسترهاي متنوع منتقل مي‌شود؛ يك راه «تحقق» كه وقتي صادقانه و با ايمان كامل دنبال شود، فاعل انساني را به مقام‌هاي پي‌درپي راه مي‌برد كه در آن مقام‌ها، او قادر است حقايقي را كه وحي ابلاغ مي‌كند، فعليت بخشد و سرانجام، تجسم صوري سنت در تعاليم، هنرها، علوم و ساير عناصر كه همه با هم در تعيين خصوصيت يك تمدن بهنجار دخيل‌اند (پاليس، 2008، مقدمه، ص27ـ28).
    هنر سنتي
    تمايز ميان هنرها (صناعات) و پيشه‌ها (حرف) يا ميان هنرمند و پيشه‌ور پديده‌اي امروزي و ناشي از جايگزيني بينش غيرسنتي است. در ديدگاه سنتي ميان هنر و صنعت، فاصله‌اي وجود نداشت (گنون، 2004، ص55). در تمدن‌هاي سنتي، هر هنري هنر سنتي است كه در عين حال، به ضرورت‌هاي زندگي و نيازهاي روحي استفاده‌كنندة از هنر و هم به تحقق دروني هنرمند مربوط است. در اين هنر، هيچ تنشي يا تعارضي ميان زيبايي و فايده‌مندي در كار نيست. در حقيقت، هنر چيزي جز خود زندگي نيست (نصر، 1380ج، ص49). هنر سنتي، هنري است كه در آن هنرمند به ياري فنون سنتي، به ابزاري براي بيان پاره‌اي نمادها و ايده‌ها تبديل مي‌شود؛ نمادها و ايده‌هايي كه فرافردي هستند. از‌اين‌رو، سرچشمة صورت‌ها، نمادها، قالب‌ها و رنگ‌ها در هنر سنتي، نه روان فردي هنرمند، بلكه عالم مابعدالطبيعي و معنوي است كه به هنرمند تعالي مي‌بخشد و ريشة تفاوت بزرگ ميان هنر سنتي و هنر مدرن نيز از همين‌جاست (همو، 1385، ص335). هنر سنتي، داراي اصولي است كه در موارد زير خلاصه مي‌شود:
    1. هنر سنتي آميزه‌اي از فايده و زيبايي است. اين دو از هم جدايي‌ناپذيرند. به همين دليل در منظر سنتي، تفكيك ميان هنرهاي زيبا و كاربردي امري بي‌معناست (كوماراسوامي، 1386، ص49 و 100؛ نصر، 1380ب، ص426).
    2. فلسفة هنر سنتي، فلسفه‌اي است كه با معناي صورت‌ها، چنان‌كه در فلسفة سنتي آنها را مي‌فهمند، سروكار دارد (همو، 1385، ص340). از‌اين‌رو، براي فهم معناي هنر سنتي، فهم صورت مهم است. در حكمت سنتي، «صورت» به مفهوم «شكل محسوس» نيست، بلكه اين واژه با واژه‌هاي «طرح و معنا» (idea) و حتي «جان» (soul) مترادف است. مانند اينكه گفته‌اند: صورت جانِ جسم است. در اثر هنري، صورت و ماده به اتحاد مي‌رسند. آن‌گاه شكل اثر، بيان‌كنندة صورت آن خواهد بود؛ همان صورتي كه در بافت ذهني هنرمند قرار دارد و او مواد خام را بر اساس آن طرح، شكل مي‌بخشد. درجة موفقيت هنرمند در انجام اين فرايند تقليد (تقليد ايده و شكل‌دهي آن در قالب ماده)، معياري براي سنجش ميزان كمال است (كوماراسوامي، 1386، ص26). در معناي سنتي، صورت، چيزي است كه يك شيء به موجب آن، هماني است كه هست و براي شيء عرضي نيست (نصر، 1380ب، ص433).
    3. يك اصل مهم در هنر سنتي، جايگاه نمادپردازي است. هنر سنتي بايد با نمادپردازي ذاتي موضوع مورد اهتمام خود و آن نمادپردازي مستقيماً مرتبط با وحي، كه اين هنر بُعد باطني‌اش را آشكار مي‌سازد، تطبيق كند (همان، ص425). در اين ديدگاه، نماد عبارت است از: واقعيتي مربوط به مرتبه‌اي پايين‌تر كه از راه مماثلت، در واقعيتي مربوط به مرتبه‌اي عالي‌تر مشاركت دارد. نماد بر قراردادهاي ساخت بشر ابتنا ندارد، بلكه جنبه‌اي از واقعيت وجودشناسي اشياست و به خودي خود، مستقل از ادراك انسان از آن است. نماد، انكشاف مرتبة عالي‌تري از واقعيت در مرتبة پايين‌تري است كه از طريق آن، آدمي مي‌تواند به قلمروي عالي‌تر رهنمون شود. فهم نمادها، در گرو پذيرش ساختار سلسله‌مراتبي كل عالم و اطوار متكثر وجود است (الدمدو، 1389، ص240ـ243).  
    بايد توجه داشت كه سخن گفتن از معناي رمزي، مستلزم نفي معناي ظاهري يا تاريخي نيست. اين گمان از ندانستن قانون تناظر، كه شالودة هر گونه نمادپردازي است، برمي‌خيزد. بر طبق اين قانون، هر شيء برآمده از يك مبدأ مابعدالطبيعي، كه همگي واقعيت خود را از آن به دست آورده، به نحو خاصي و در حد مرتبة وجودي خودش ترجمه يا حكايتي از آن مبدأ است. چنان‌كه از يك مرتبه تا مرتبة ديگر، همة اشياء به هم وابسته و با يكديگر متناظرند (گنون، 1374، ص46).
    4. نكتة مهم ديگر در باب هنر سنتي، اينكه با طبيعت‌گرايي در هنر، آن‌گونه كه در دورة يونان يا رنسانس شاهد هستيم، همخواني ندارد، بلكه همواره ضد طبيعت‌گرايي است؛ زيرا در سنت‌گرايي، هنر طبيعت‌گرايانه غيرعقلاني و تعريف‌ناشده است (كوماراسوامي، 1384، ص16ـ17 و 87). هرچند ملاحظة كم و بيش دقيق طبيعت در هنر سنتي ممكن است، اما تلاش براي تقليد از طبيعت، هرگز نمي‌تواند غايتي في‌نفسه در هنر سنتي به‌شمار رود؛ هنري كه به واسطة سروكار داشتن با نمادها و نسبت‌هاي مماثل، به دنبال آن نيست كه رويه‌ها و ظواهر دنياي مادي را به شيوه‌اي واقع‌گرايانه بازآفريني كند (الدمدو، 1389، ص251).
    5. هنر سنتي با شناخت و امر قدسي نيز سروكار دارد. هنر سنتي به همان اندازه كه به قلمرو امر قدسي تعلق دارد، با امر قدسي نيز سروكار دارد. هنر سنتي با شناخت سروكار دارد؛ زيرا براي تقليد عملكرد طبيعت، نه بازنمايي واقع‌گرايانة آن، بايد اين عملكرد را خواه با شناخت بي‌واسطه، يا با واسطه بشناسد. درواقع هنر سنتي، اساساً علم است. علم موردنظر در اينجا همان علم قدسي و كاربردهاي جهان‌شناختي آن است. بخشي از اين علم، ماهيتي فني دارد كه حيرت‌آور و رمزآميز است. اين علم قدسي با ساحت باطني سنت و نه ساحت ظاهري آن مرتبط است (نصر، 1380ب، ص439ـ441).
    هنر مقدس
    در ديدگاه سنت‌گرايان، هنر مقدس، قلب هنر سنتي و يك تمدن سنتي است كه با مناسك و اعمال روحاني مربوط به دين و پيام الهي حاكم بر سنت مورد بحث سروكار دارد. اين هنر، هنر سنتي است و اصول روحاني را مستقيم‌تر منعكس مي‌كند و طريق دست‌يافتني‌تري به بركت صادر از منبع الهام حقيقت است. نه‌تنها موضوع هنر مقدس ديني است، بلكه صورت، نحوه اجرا و زبان آييني آن منشأ قدسي دارد و از دين مورد بحث نشئت مي‌گيرد (شوان، 1388، ص85؛ نصر، 1380ج، ص50)؛ زيرا صرف موضوع نمي‌تواند هنري را مقدس گرداند، بلكه بايد صورت آن نيز مقدس باشد؛ زيرا هنر اساساً صورت است (بوركهارت، 1390، ص15).
    چند نكته دربارة هنر مقدس حائز اهميت است:
    1. ازآنجاكه بينش روحاني ضرورتاً بايد به زبان صوري خاصي بيان ‌شود، هنر مقدس نيز نياز به صورتي خاص دارد و اخذ صورت از اقسام ديگر هنر، آن را از قدسي بودن خارج مي‌سازد (همو، 1376، ص7). هنر مقدس تا حد زيادي هدف زيبايي ظاهري را ناديده مي‌انگارد. زيبايي هنر مقدس، بيش از هر چيز از حقيقت معنوي دقيق بودن جنبة نمادين و تمثيلي آن و نيز از فايدة آن براي اعمال آييني و مشاهدة عرفاني سرچشمه مي‌گيرد (شوان، 1388، ص80ـ81).
    2. يك اثر هنري براي قدسي شدن، نيازي ندارد نبوغ‌آميز باشد؛ اصالت هنر مقدس را نمونه‌هاي اولية آن تضمين مي‌كند. در هنر مقدس، نبوغ هنرمند در هر مرتبه‌اي، خود را از طريق تفسير كيفي الگوهاي مقدس در هنر خاصي آشكار مي‌سازد؛ يعني اين نبوغ به جاي پخش شدن در «گستره»، در «عمق» بسط و ظرافت مي‌يابد (بوركهارت، 1390، ص117).
    3. هنر مقدس، صورت آن چيزي است كه وراي صورت قرار دارد؛ تصوير ذات نامخلوق است و زبان سكوت، و همچون هنر سنتي از خلاقيتي ناشي مي‌شود كه الهام آسماني را با قريحه و طبيعت خاص قومي درهم مي‌آميزد. اين كار را به سبب دانشي قاعده‌مند انجام مي‌دهد، نه از طريق بداهه‌پردازي فردي (الدمدو، 1389، ص239).
    4. هنر مقدس، براي قدسي شدن الزاماً نبايد اسطوره‌اي هم باشد. اين امر بسته به اين است كه حقايق وحياني دين موردنظر چگونه بيان مي‌شود؛ زيرا هنر مقدس در هر ديني، نه‌تنها با حقايق اساسي، بلكه با چگونگي تجلي آن حقايق هم ارتباط دارد (نصر، 1385، ص353).
    5. در هنر مقدس، همه جا و ضرورتاً نظم و راز را مي‌يابيم. بر حسب تصوري همچون كلاسيسيسم (classicism)، نظم مولد زيبايي است؛ اما حقيقت اين است كه اين زيبايي به دليل فقدان راز، فاقد فضا يا عمق است. البته مي‌تواند در هنر مقدس، راز بر نظم غلبه يابد و يا بعكس، ولي اين دو مؤلفه، همواره حضور دارند. تعادل بين آن دو است كه كمال هنر را مي‌آفريند (بيناي مطلق، 1385، ص63).
    6. هنر مقدس، ذهني، عاطفي يا يك امر اعتباري نيست، بلكه واقعيت عيني دارد. هنر مقدس از بطن وحي برخاسته و مبتني بر علم نمادپردازي است؛ يعني هر چيزي در هنر مقدس، در واقع نماد يك حقيقت برتر است؛ نمادي است كه انسان را به حقايق برتر هدايت مي‌كند و به مثل اعلي مي‌رساند. در نتيجه، موجب نوعي شهود محض مي‌شود. وحي و جهان‌بيني ديني، هنرمند سنتي را در حالتي قرار مي‌دهد كه حقايق را از طريق ايمان شهود كند و آن را در هنر خودش متجلي مي‌سازد (اعواني، 1375، ص321 و 325). نماد در اين معنا، صرفاً نشانه‌اي قراردادي نيست، بلكه نماد به ياري قانون وجودشناختي معيني، مُثُل اعلي را آشكار مي‌سازد (بوركهارت، 1390، ص16).
    7. ازآنجاكه هنر مقدس، به عالم خاصي تعلق دارد، فهم آن نيز ـ اگر به معناي همراهي با آن باشد ـ بدون ورود به آن عالم ميسر نيست. به عبارت ديگر، از راه هنرهاي مقدس تحول كامل و رسيدن به رستگاري ديني ميسر نيست، مگر آنكه بتوان به درون عالم مقدس و معنوي اين هنرها راهي گشوده و در آن زندگي كنيم. هنر مقدس حضوري دارد كه بايد در ما نفوذ كند و ياريمان كند تا زندگي‌مان را به فراسوي قلمرو وجود زميني و تا ملكوت الهي تعالي بخشيم (نصر، 1385، ص350ـ351).
    8. هنر مقدس، با ابلاغ و انتقال ارزش‌هاي متعالي توسط قوة عاقله‌اي كه در اجتماع انساني به طور همگاني و يكپارچه وجود ندارد، كار ويژه‌هايي دارد كه در يك تمدن سنتي از اهميت زيادي برخوردار است. هنر مقدس به واسطة نمادهايش كل وجود، شخص را مخاطب قرار مي‌دهد و نه ذهن تنها را و بدين طريق، به فعليت بخشيدن تعاليم سنت موردنظر ياري مي‌رساند. بدين لحاظ، بيشتر افراد به هنر مقدس بسي نيازمندترند تا به صورت‌بندي‌هاي انتزاعي مابعدالطبيعي. اين هنر، ارزش‌ها و حقايقي را در اختيار شخص عادي قرار مي‌دهد كه وقتي در زبان فيلسوفان و الهي‌دانان بيان مي‌شوند، تنها براي عدة قليلي قابل فهم است (الدمدو، 1389، ص252ـ253).
    هنر ديني
    در ديدگاه سنت‌گرايي، دين و سنت يكي نيستند، بلكه دين، صورتي از سنت است، اما نه صورتي جامع. سنت، فراگيرتر از دين است، هرچند دين هميشه نسبتي بسيار نزديك با سنت دارد (گنون، 1388، ص94). براي آنكه يك دين باطناً دين حقيقي تلقي شود، بايد متكي بر آموزه‌اي كاملاً كافي و وافي در بارة امر مطلق باشد. آن‌گاه بايد معنويتي را بستايد و تحقق ببخشد كه همتراز با اين آموزه باشد. از اين رهگذر، در محدودة خود نظراً و عملاً تقدس داشته باشد؛ يعني منشأ الهي داشته باشد و نه فلسفي (شوان، 1383، ص29). بر اساس اين قاعده، دين در سنت‌گرايي شامل همة اديان سامي، اديان هندي، مسالك و مشارب چيني و مذاهب محلي و ملي مي‌شود كه به يك قوم و ناحيه اختصاص دارند و آيين‌هاي انتزاعي و اسطوره‌اي مي‌شود (نصر، 1386، ج1، ص46ـ47؛ همو، 1379، ص110).
    با توجه به مفهومي كه از دين بيان شد، هنر ديني از زمرة هنر سنتي و هنر مقدس خارج است. هنر ديني به بيان ساده، الهيات بصري در بستر غيرسنتي است (كوماراسوامي، 1386، ص99). هنر ديني، به دليل موضوع يا وظيفه‌اي كه مورد اهتمام قرار مي‌دهد و نه به دليل سبك، روش، اجرا، نمادپردازي و خاستگاه غيرفردي‌اش، هنر ديني تلقي مي‌شود (نصر، 1380ب، ص424). بر اين اساس، يك نقاشي طبيعت‌گرايانه از مسيح، هنر ديني است و جلد كتاب يا شمشير در تمدن سنتي، هنر سنتي به‌شمار مي‌رود. درواقع، مي‌توان گفت: هنر ديني، هنري است كه موضوعش ديني است، اما شيوة كاربست، روش‌ها، زبان آن با هنر سنتي و مقدس فرق دارد و از اهميت نمادين اين هنرها برخوردار نيست. هنر ديني، سرچشمه‌اي منحصراً انساني دارد و به تصادف ايمان به بار مي‌آورد (همو، 1385، ص347ـ348؛ كاتسينگر، 1388، ص217).
    در حقيقت، اصطلاح «هنر ديني» فقط به عنوان مقوله‌اي در قلمرو مدرنيسم و بخصوص تمدن اروپاي مدرن مناسب است كه در قرون پانزدهم، با برآمدن رنسانس در غرب آغاز شد. در تمدن اروپايي مدرن، پيش از هر چيز، ظهور هنري را مشاهده مي‌كنيم كه ديگر مبتني بر الهام فوق فردي نيست، بلكه بيشتر انسان‌محوري است تا خدامحوري. زماني كه اين هنر اومانيستي، كه متوجه روان‌شناختي كردن موضوع انساني و طبيعت‌گرايي است، بخصوص در نقاشي، تفوق يافت، زبان هنر غربي به سرعت خصلت سنتي خود را از دست داد. براي نمونه، مي‌توان به نقاشي مريم عذرا به دست نقاشان رنسانس، حتي بزرگ‌ترين نقاشان، مانند رافائل (Raphael) اشاره كرد. اين نقاشي‌ها، خصوصيت دل‌آويز دارند، ولي در مقوله تمثال‌هايي از مريم كه آنها را مطابق با قواعد دقيق سنتي محفوظ در سراسر قرون نقاشي كرده‌اند، جاي نمي‌گيرند. نقاشي‌هاي مريم يا مسيح را كه در رنسانس و پس از آن كشيده شده است، بايد از نوع هنر ديني دانست، نه هنر مقدس. حتي واتيكان بنايي ديني است، نه هنر معماري مقدس (نصر، 1380ج، ص52ـ53).
    تحليل و بررسي
    ديدگاه سنت‌گرايان در باب هنر و هنرها، يكي از ديدگاه‌هاي مهم در زمينة هنر ديني به‌شمار مي‌رود؛ خواه نظام فكري آنان در باب هنر را بپذيريم يا نه. البته نظرية هنر ايشان با در نظر گرفتن تمام ابعاد آن، با انتقادهايي روبه‌روست. در اين زمينه، انتقادات زيادي بيان شده است. در اينجا مواردي مطرح مي‌شود كه به صورت مستقيم، به سه مفهوم «هنر سنتي»، «هنر مقدس» و «هنر ديني» مربوط هستند، و يا به طور غيرمستقيم با پيش‌فرض‌هايي ارتباط دارند كه سه مفهوم مذكور را مي‌توان مبتني بر آنها دانست.
    1. برخي انتقاد كرده‌اند كه سنت‌گرايان در تحليل‌هاي خود، نسبت به شرق تعصب دارند (الدمدو، 1389، ص379). از‌اين‌رو، در تحليل هنر سنتي يا مقدس مقابل هنر مدرن، به طور اغراق‌آميزي هنر سنتي را مورد تحسين و تمجيد قرار مي‌دهند. حتي شوان، در جايي قوة انتقاد و نطق شرقي را برتر از قوة انتقاد و نطق غربي مي‌داند و نطق شرقي را برابر با نطق قدسي معرفي مي‌كند (شوان، 2009، ص98). در پاسخ به چنين انتقادي، بايد گفت: به نظر مي‌رسد، مراد سنت‌گرايان از شرق و غرب، هستومند جغرافيايي و قومي نيست، بلكه تقابل ميان ديدگاه‌هاي سنتي و ضدسنتي است. شرق و غرب، يك تقابل فرهنگي است و نه تقابل جغرافيايي؛ تضاد شيوه‌هاي زندگي و مسئلة دوران‌هاست تا مكان‌ها. از‌اين‌رو، هنر سنتي يا نطق سنتي مي‌توانند در غرب جغرافيايي نيز وجود داشته باشند (گنون، 1388، ص40ـ41 و الدمدو، 1389، ص380). اگر اين امر را در نظر بگيريم، ديدگاه آنها نسبت به هنر سنتي است و نه هنر شرقي. به همين جهت، اين انتقاد منتفي مي‌شود.
    2. در ادامة انتقاد پيشين، برخي معتقدند كه سنت‌گرايان در تحليل دستاوردهاي شرق و غرب، دستاوردهاي غرب را ناديده مي‌گيرند (لگن‌هاوزن، 1382، ص250؛ الدمدو، 1389، ص380). اين امر سبب شده كه نمونه‌هاي هنر سنتي و مقدس، به صورتي اغراق‌آميز مثبت تحليل شوند و دستاوردهاي هنر مدرن در نظر گرفته نشود، تا جايي كه دوره‌هاي تحول هنر دوره‌هاي سقوط هنر ناميده شده است. مانند اينكه هنر رنسانس در غرب را دورة سقوط هنر معرفي كرده‌اند (گنون، 1388، ص31؛ بوركهارت، 1390، ص134؛ همو، 1376، ص193).
    اين انتقاد را اين‌گونه مي‌توان پاسخ داد كه سنت‌گرايان در تحليل آثار هنري، به دنبال تحليل تمام دوره‌هاي تاريخي و سبك‌هاي هنري نيستند، از‌اين‌رو در تحليل هنر به سراغ همة دستاوردهاي هنر مدرن نمي‌روند. اما با توجه به مباني سنت‌گرايان در ارزش‌گذاري ميان هنرها و برتر دانستن هنر سنتي و مقدس، اين پاسخ صحيح به نظر نمي‌رسد و اشكال همچنان باقي مي‌ماند.
    3. ديدگاه سنت‌گرايان بر مفروضات معرفت‌شناختي و مابعدالطبيعي‌اي مبتني است كه مورد پذيرش همگان نيست. سنت‌گرايان تقريباً در سراسر آثارشان به اعلام مدعيات خود اكتفا مي‌كند و چندان دغدغة اثبات يا دست‌كم توجيه معرفتي ندارند (ملكيان، 1381، ص444ـ445؛ الدمدو، 1389، ص392). برخي از پيش‌فرض‌ها مربوط به ساير حوزه‌ها مانند دين‌پژوهي است، اما مدعياتي از اين قبيل در نظرية هنر ايشان نيز وجود دارد كه در اينجا نمونه‌هايي از آن بيان مي‌شود.
    از جمله، كوماراسوامي بيان مي‌كند كه جلوه‌هاي هنر سنتي، تقليدهايي هستند از يك امر نامرئي و ناديدني، اما قياس‌ها و ترجمان‌ اين هنرها، چنان شايسته و مناسب هستند كه ياد آن صورت نوعي ازلي را در ما زنده مي‌كنند (كوماراسوامي، 1386، ص15). همچنين نصر توضيح مي‌دهد كه امر مادي در هنر سنتي، جلوة مستقيم بالاترين مرتبه يعني جلوة مستقيم امر روحاني است و نه جلوة مرتبة نفساني مياني. هنر هرچند كه با ظاهري‌ترين مرتبه وجود، كه همان مرتبه مادي است، سروكار دارد، اما به حسب اصل معكوس‌سازي، به باطني‌ترين مرتبه در يك سنت نيز مربوط مي‌شود. از طريق هنر سنتي است كه امر باطني در سطح جمعي متجلي مي‌شود و تعادلي را كه امر ظاهري به‌تنهايي قادر به حفظ و حراست از آن نيست، ممكن مي‌سازد. از مجراي هنر سنتي، يك شناخت داراي سرشت قدسي جلوه‌گر مي‌شود و در مقام ظاهر، به كسوت آن جمالي درمي‌آيد كه حتي احساسات افراد ناتوان از فهم تعقلي اصول، آن را به خود جذب مي‌كند. به همين دليل هنر سنتي به جمالي اهتمام مي‌ورزد كه نه‌تنها مطلقاً يك امر تجملي يا يك حالت ذهني نيست، بلكه از واقعيت جدايي‌ناپذير است و با ساحت باطني حق، به معناي دقيق كلمه مرتبط است. «جمال مطلقيت» را از حيث نظم و انتظام خود و «عدم تناهي» را از حيث معناي باطنيت و رازآميزي منعكس مي‌سازد و مقتضي كمال است. يك شاهكار هنر سنتي، هم كامل است، هم منظم و هم رازآميز. اين شاهكار هم كمال و خيريت مبدأ كل، و هماهنگي و نظمي را كه در عالم هستي انعكاس يافته است و نشان مطلقيت مبدأ مطلق در مقام تجلي است و هم آن راز و باطنيت را كه به خود لايتناهاي الهي راه مي‌يايد، منعكس مي‌كند و مي‌تواند در يك لمحه، مقام مكاشفه و مراقبه را متبلور سازد (نصر، 1380ب، ص 444ـ448).
    پذيرش اين تحليل از هنر سنتي يا مقدس، منوط به پذيرش مفروضات معرفت‌شناختي و مابعدالطبيعي در باب مراتب هستي و جايگاه انسان است. نكتة مهم اين است كه سنت‌گرا فرض مي‌گيرد چنين تبييني از هستي قطعي و صادق است و بدون آنكه دربارة اثبات آن بحثي به ميان آورد، صدق بسياري از مطالب خود در باب هنرهاي سنتي و مقدس را مشروط به آن مي‌كند.
    4. مفروضاتي از قبيل آنچه در انتقاد، در باب مفهوم «دين» مطرح شد نيز در ديدگاه سنت‌گرايان نسبت به هنر وجود دارد؛ زيرا بايد توجه داشت كه ديدگاه‌هاي سنت‌گرايان در باب هنر و دين، به هم گره خورده است و هر دو بر مفروضات معرفت‌شناختي و هستي‌شناختي يكساني مبتني هستند. از‌اين‌رو، نمي‌توان در تبيين و تحليل نظرية هنر، ديدگاه دين‌شناختي ايشان را ناديده گرفت. ثانياً، مفهوم «دين» نزد سنت‌گرايان و تبيين خاص ايشان از سنت جاويدان و وحدت اديان، در تعريف هنرهاي سنتي، مقدس و ديني جايگاه ويژه‌اي دارد؛ چراكه ملاحظه چيستي و چگونگي سنت در تعريف هنر سنتي و مقدس نقش دارد. همچنين بر اساس ارتباط خاص با دين يا محتواي ديني است كه هنر مقدس و ديني تعريف مي‌شوند. از‌اين‌رو، آنچه در اين انتقاد طرح مي‌شود، با آنكه در ابتدا به ديدگاه سنت‌گرايان در باب دين مربوط است، به‌طور غيرمستقيم در نظرية هنر نيز اهميت دارد و تفسير نهايي از هنرهاي مذكور را تعيين مي‌كند.
    در ديدگاه سنت‌گرايي، سنت نخستيني وجود دارد كه ميراث اولية معنوي و عقلاني انسان نخستين يا مثالي است كه مستقيماً از وحي رسيده است. اين سنت نخستين، در تمام سنت‌هاي بعدي انعكاس دارد. اما سنت‌هاي بعدي صرفاً تداوم تاريخي يا افقي (عرضي) آن نيستند. هر سنتي با نزول عمودي (طولي) تازه‌اي از مبدأ الهي مشخص مي‌شود (همو، 1379، ص110). از‌اين‌رو، سنجش كلي اديان بايد مبتني بر اين پايه باشد كه حقيقت اصلي همة اديان يكي است؛ هر ديني حقيقت واحد را به صورتي مطابق استعداد و طبع پيروان خود جلوه‌گر مي‌نمايد، بدون اينكه از اساس آن چيزي كاسته شود. همة اين طرق به يك مبدأ و حقيقت واصل مي‌گردد (همو، 1386، ج1، ص55).
    اين ديدگاه موجب شده كه سنت‌گرايان در باب هنر سنتي و مقدس، قائل به اين امر شوند كه همة آثار سنتي و مقدس، به دليل وجود سنت واحد الهي، از منشأ الهي واحدي سرچشمه مي‌گيرند (همو، 1379، ص207). بايد توجه داشت كه لازمة پذيرش منشأ الهي براي آثار سنتي و مقدس، مبتني بر وجود سنت جاويدان و وحدت اديان است؛ زيرا در ديدگاه ايشان، منشأ الهي همان سنت جاويدان است. البته وجود چنين سنتي با نكاتي روبه‌روست:
    الف. دليل و مدركي وجود ندارد كه دستگاه روحانيت مسيحي، اسلامي يا يهودي، از اينكه يكي از چندين مسير انتقال سنت كلي است، اصلاً آگاه بوده باشد (الدمدو، 1389، ص403). ازاين‌رو، بتوان از هنر سنتي، مقدس و ديني اسلامي، مسيحي يا يهودي داراي منشأ الهي واحد سخن گفت.
    ب. اثبات همگرايي عالمان مابعدالطبيعه و اينكه مجموعه‌اي از حقايق در آثار همة آنها، علي‌رغم آراء و نظرات متخالفي كه دارند، همگي به حقايق مشتركي قايلند. اين حقايق مشترك، منشأ هنرهاي سنتي و مقدس است و نياز به فراهم كردن چند چيز دارد: 1. سنت‌گرا بايد مجموعه‌اي قابل اعتنا از گزاره‌هاي مابعدالطبيعي در حالتي خالي از ابهام، ايهام و غموض به عنوان شاهد ارائه دهد؛ 2. تعداد پرشماري از متفكران را نام ببرد و نشان دهد كه «عارف»، «روحاني» يا «حكيم الهي»اند و مشاركت مستقيم و فعالانه در عدل الهي دارند؛ 3. نشان دهد كه بدون زيرپا گذاشتن قواعد تفسيري و هرمنوتيكي و بدون تكلف و تصنع، مي‌توان گزاره‌هاي مابعدالطبيعي را از متوني كه قطعاً از آنِ اين متفكران است، استنباط و استخراج كرد (مليكان، 1381، ص440ـ441). حال آنكه سنت‌گرايان چنين تمهيدي را انجام نداده‌اند.
    ج. نمونه‌هاي زيادي وجود دارد كه انديشمندان اديان و آيين‌هاي مختلف يكديگر را مردود مي‌خوانند. حال چگونه مي‌توان اختلاف‌ها را سطحي و عارضي و بي‌اهميت دانست؟ (همان، ص441ـ442). وحدت اديان به عنوان سرچشمة هنرهاي سنتي و مقدس قائل شد؟
    د. ديدگاه سنت‌گرايان در زمينة وجود سنت جاويدان، به «كثرت‌گرايي باطني» منجر مي‌شود كه خود با انتقادهايي روبه‌روست: الف. شهود عقلي حتي اگر شيوه‌اي معتبر براي كسب شناخت باشد، كثرت‌گرايي باطني را تأييد نمي‌كند؛ ب. تفاوت‌هاي باطني، به همان اندازة تفاوت‌هاي ظاهري در اديان وجود دارد. همچنين مي‌توان از شباهت‌هاي ظاهري همچون از شباهت‌هاي باطني نيز تجريد و تعميم به دست آورد؛ ج. شيوة قرائت متون ديني توسط سنت‌گرايان، دچار مصادره به مطلوب است؛ د. سنت‌گرايان براي حذف تناقض‌ها و مغايرت‌هاي اديان، تفاوت‌هاي مهم را ناديده مي‌گيرند؛ و. به جاي اصول و تعاليم ديني، از سنت و شهود عقلي به عنوان معيار ارزيابي‌هاي خود سود مي‌جويند (لگن‌هاوزن، 1382، ص243ـ246).
    ازآنجاكه كثرت‌گرايي با تعاليم ديني اسلام ناسازگار است، چگونه مي‌توان هنر سنتي يا مقدس اسلامي (مانند معماري خانه يا معماري مسجد به عنوان نمونه‌هاي هنر سنتي و مقدس در ديدگاه سنت‌گرايان) را بر اساس سنت جاويدان (به عنوان منشأ الهي آنها)، كه به دليل منجر شدن به كثرت‌گرايي، با اسلام سازگاري ندارد، تفسير كرد؟ آيا با لحاظ اين امر، ارزيابي سنت‌گرايان به دليل كثرت‌گرايي باطني با مشكل روبه‌رو نيست؟
    ه‍ . مفروض گرفتن وجود سنت واحد موجب مي‌شود كه سنت‌گرايان متوسل به نوعي كلي‌گويي‌هاي ناموجه دربارة مردمان شوند و به دشواري تقسيمات ديني و فرهنگي را تبيين كنند. اشكال امر اين است كه ايشان با اين كار صفات اخلاقي را با نژاد، باورها و قوميت انسان‌ها همگام كرده‌اند (الدمدو، 1389، ص378 و 379). بر همين اساس، هنرمند سنتي، كه بخشي از تمدن سنتي ارزش‌محورِ اخلاقي است، هنرمند ارزشي است و تقدس ويژه‌اي يافته است. حال آنكه چنين تعميم‌دهي‌اي، همان‌طور كه انتقادهاي بعدي تبيين مي‌شود، پذيرفته نيست.
    5. در باب هنرها، اين روشي معقول است كه در پس همة آثار، به دنبال نوعي ايدة مركزي واحد باشيم، اما اشتباه اساسي سنت‌گرايان تعميم‌دهي آنهاست. هر محصول فرهنگي يا هنري، بايد صرفاً در زمينة تاريخي و خاص خود سنجيده و فهميده شود. اما سنت‌گرا در تفسير و تحليل آثار هنري، بدون ارائة هيچ‌گونه دليل و مدركي، به مفاهيم و ايده‌هايي مي‌رسد كه معلوم نيست آيا هرگز براي خود هنرمندان و مخاطبان آنها در زمانة خويش، اهميت و اعتباري داشته‌اند يا خير؟ (ليمن، 2004، ص7ـ8). از جملة اين تعميم‌دهي‌ها اين است كه شوان، بيان مي‌كند كه در تمدن‌هاي سنتي، به عنوان زمينة خلق هنر سنتي و مقدس، هيچ هنري وجود ندارد كه كاملاً غيرديني باشد (شوان، 1388، ص80). از‌اين‌رو، براي نمونه، بايد آثار نگارگري ايراني، به عنوان مصاديق بارز هنر سنتي در ديدگاه سنت‌گرايان، را هنر ديني دانست كه اثبات آن مشكل است. اين ادعا، برخلاف ديدگاه مهم‌ترين مورخان هنر ايران است. از جمله گرابار (Oleg Grabar)، حاصل بررسي خود را اين مي‌داند كه اين نقاشي‌ها را بايد «بيانگر زندگي آرماني اشرافي و شاهانه دانست تا انديشه‌هاي عارفانه» (گرابار، 1390، ص188). اگر اين سخن گرابار را نپذيريم، دست‌كم در باب بيشتر اين آثار صادق است.
    نمونة ديگر تعميم‌دهي‌هاي سنت‌گرايان، اين است كه از نظر آنان جهان‌بيني سنتي بر پاية اين مفهوم استوار است كه هنر بايد انتقال‌دهندة حقيقت، زيبايي و معنا باشد؛ معنايي كه جهان‌شمول است (كوماراسوامي، 1386، ص198). نكتة مهم در باب اين گزاره‌ها، اين است كه چگونه مي‌توان چنين چيزي را به جهان‌بيني همة هنرمندان نسبت داد و چنين قاعدة كلي ارائه كرد؟ در اين‌باره، در انتقاد ششم توضيح بيشتري بيان مي‌شود.
    6. سنت‌گرايان دربارة هنرمند سنتي بر اين باورند كه اين هنرمند صرفاً تزيين‌كار داخلي بنا نبوده است. او انساني بوده با نگرش فرامادي كه به زندگي به عنوان يك كليت مي‌نگريسته و با همة حواس خود در آن مي‌زيسته است. او كسي بوده كه  تنها براي كسب نان عمر نمي‌گذرانده و به برآوردن نيازهاي روحاني و جسماني مي‌پرداخته است (كوماراسوامي، 1386، ص19 و 22ـ23). هنرمند سنتي، ويژگي‌هاي منحصربه‌‌فردي دارد. درواقع، در جوامع سنتي هنرمند نوع خاصي از انسان نبود، بلكه هر انساني نوع خاصي از هنرمند بود (نصر، 1380ج، ص46) كه ويژگي‌هاي ذيل را دارا بود: الف. اخلاق او متكي به آموزه‌هاي ديني و جوانمردي است. ب. دانش او دانشي تخصصي است كه در ارتباط با فني خاص و به مرور، و در روند آموزش استاد ـ شاگردي شكل گرفته است. ج. معمولاً عارف و بي‌ادعا و در مواردي حتي هنر او ناخودآگاه است. د. ذوق و سليقه‌اي بر اساس آموزه‌هاي اخلاقي و ديني، سليقه‌اي، باطني و درون‌گرا دارد و در جست‌وجوي معنا و محتوايي فراتر از محسوسات حركت مي‌كند. ه‍ . فرهنگ آن بر اساس توافق جمعي بر سر مباحث زيباشناختي و اخلاقي شكل گرفته و به صورت شهودي و سينه به سينه حاصل شده و محصول فرهنگ جامعة سنتي است. و. خاستگاه زيباشناسي او عشق و محبت است. ز. بين او با مردم و نيازهاي زندگي روزمرة عرفي يا ديني ارتباطي تنگاتنگ وجود دارد.
    همان‌طور كه ليمن (Leaman)، در باب نادرست بودن قايل شدن به تفسير عارفانه نسبت به همة آثار هنر اسلامي بيان مي‌كند (ليمن، 2004، ص8ـ11)، مي‌توان گفت:‌ مدعياتي از اين قبيل در رابطه با انسان سنتي و خلق اثر هنري، با مشكلاتي روبه‌روست. به‌راستي انسان مذهبي كيست؟ آيا صرف اذعان كلامي است يا بايد در رفتار نيز خود را نشان دهد؟ آيا شريعت يا طريقت، بدون ديگري كافي است؟ تأمل در اين امر نشان مي‌دهد كه مذهب و دين، بايد در تمام بينش‌ها و كنش‌ها و حتي گرايش‌هاي فرد مذهبي جاري باشد. آيا همة هنرمندان سنتي اين‌گونه هستند؟ به نظر مي‌رسد، كسي كه مذهب دين در تمام شئونات زندگي ‌او جاري است، يك قديس است. هرچند تمام انسان‌هاي سنتي قديس نبودند، بلكه جريان غالب را نيز شامل نمي‌شدند. فراتر اينكه مي‌توان پرسش را اين‌گونه مطرح كرد: تا چه حد شناخت ذهنيات و ويژگي‌هاي روان‌شناختي ـ اعتقادي هنرمند، در ارزيابي و اثرش حائز اهميت است؟ به چه ميزان ماهيت و سرشت فرم‌هاي متنوع وسيع هنري، تحت عنوان هنر سنتي يا مقدس، مبتني بر درونيات هنرمنداني است كه آنها را خلق كرده‌اند؟ در اين‌باره، سنت‌گرا پاسخي ندارد. وي صرفاً فرض مي‌گيرد انسان سنتي ضرورتاً الهام فوق فردي دارد و هر آنچه ايجاد مي‌كند (هنر يا پيشه)، از سنت الهي سرچشمه گرفته است. اگر سنت‌گرا براي پاسخ به آموزه‌هاي انسان‌شناختي خود متوسل شود، گرفتار مصادره به مطلوب خواهد شد.
    7. سنت‌گرايان هنر سنتي و مقدس را بر اساس ديدگاه مابعدالطبيعي تفسير مي‌كنند. بر اساس اين تفسير، هنر سنتي هم بر شناخت و هم بر رحمت يا بر آن علم قدسي، كه هم شناخت است و هم ماهيتي قدسي دارد، مبتني است. در عين حال، مجرايي براي انتقال شناخت و رحمت يا آن علم قدسي نيز هست. اين هنر، با حقايقي سروكار دارد كه در آن، سنتي كه اين هنر جلوة هنري و صوري آن است، مندرج است و خاستگاه بشري ندارد. هنر سنتي، بر انديشة هنر براي انسان مبتني است كه در بافت سنتي كه انسان جانشين خدا در زمين است، تبديل به هنر براي خدا مي‌شود؛ زيرا ساختن چيزي براي انسان، به‌مثابة يك موجود خداگونه، به معناي ساختن آن چيز براي خداست. هنر به همان ميزان كه قدسي است، حقيقت را منعكس مي‌كند و به همان ميزان كه حق است، حضور امر قدسي را متجلي مي‌سازد (نصر، 1380ب، ص424ـ428؛ بيناي مطلق، 1385، ص70ـ71).
    جايگاه خدا و انسان و مضامين الهي در اين تفسير، نظرية سنت‌گرا را به سوي يك نظام زيباشناختي مابعدالطبيعي سوق مي‌دهد كه هيچ رويكرد ديگري را در ارزيابي زيبايي جايز نمي‌شمارد. هرچند مفاهيم عام زيباشناختي و حتي برخي مفاهيم خاص در بارة يك اثر هنري بي‌ارتباط با دين، مذهب يا مضامين مابعدالطبيعي نيستند و حتي ‌مي‌توان گفت: دين، مذهب يا مضامين مابعدالطبيعي، نقش مهمي در پايه‌ريزي ملاك زيبايي و خلق آثار هنري دارد. همچنين دين و زيباشناسي، از لحاظ روش در «ديدن به‌مثابه» (seeing as) اشتراك دارند. اگر ما هيچ رويكرد و معيار ديگري به جز دين، مذهب يا مضامين مابعدالطبيعي براي زيبايي‌شناختي نداشته باشيم، دستخوش نوعي افراط خواهيم شد. از جمله، به نوعي به نمادگرايي افراطي منجر مي‌شود كه در پس تمامي نقوش، مضامين مذهبي و الهي استخراج وجود دارد. اين امر، سبب مي‌شود تجربة زيباشناختي كه امري منحصربه‌فرد است، تبديل به امري يك‌دست و مشابه براي تمام مخاطبان گردد و به تجربه‌اي قالبي و كليشه‌اي استحاله يابد. همچنين موجب مي‌شود كه مخاطبي كه متوجه اين معاني نشود، تحقير شود و حتماً براي فهم هنر به متخصص نياز داشته باشد. بايد سنت‌گرا، پاسخي مبتني بر مستندات تاريخي داشته باشد مبني بر اينكه چرا نمي‌توان برخي از آثار هنر سنتي را صرفاً براي تزيين دانست؟ مسئله اين نيست كه هنرمند چنين چيزي را در ذهن داشته است يا خير، و يا به ذهن ما به عنوان مخاطب اين معنا متبادر مي‌شود يا نه، بلكه مسئله اين است كه نظرية مابعدالطبيعي‌اي مانند ديدگاه ايشان، قادر نيست معنا و كاركرد اين تمهيد هنري را تبيين كند (ليمن، 2004، ص11ـ17). اين امر موجب مي‌شود كه سنت‌گرا، مصاديق هنر سنتي و مقدس را به مضامين ديني و الهي تحميل كند؛ زيرا تعميم‌دهي قوانين مابعدالطبيعي از سوي سنت‌گرايان، نسبت به هنر سنتي و مقدس، ايشان را به اين سمت سوق مي‌دهد كه براي هر عنصر در هنر سنتي يا مقدس، تفسيري مابعدالطبيعي، عرفاني يا ديني ارائه دهند.
    از جمله نصر مركز گنبد، كه از معماري پيش از اسلام اخذ شده است، را «محور جهان» مي‌داند كه تمام مراتب عالم هستي را با ذات واحد مربوط مي‌سازد. قاعدة هشت‌وجهي گنبد، رمز كرسي و ستون الهي و نيز عالم فرشتگان و قاعدة مربع يا چهارگوشة آن، رمز جهان جسماني روي زمين است. ولي ساختارهاي مقرنس را بازتابي از نمونه‌هاي مثالي آسماني، نزول مأواي آسماني به سوي زمين و تبلور جوهر آسماني يا اثير در قالب‌هاي زميني مي‌داند. شكل خارجي گنبد، رمز جمال الهي و مناره، رمز جلال الهي است (نصر، 1987، ص49ـ50).
    8. ديدگاه سنت‌گرايان در باب هنرهاي سنتي، مقدس و ديني در تطبيق با مصاديق، با مشكل روبه‌روست. از يك سو، اثبات مصاديق هنر سنتي و مقدس، با تكيه بر مستندات تاريخي دشوار است و از سوي ديگر، بيش از آنكه ديدگاه ايشان مبتني بر تحليل مستقل از آثار هنري باشد، به نوعي تطبيق افكار با مصاديق به‌شمار مي‌آيد (موسوي گيلاني، 1390، ص214ـ215)؛ يعني به جاي آنكه ابتدا آثار هنري مستقل تحليل شوند و بر اساس اين تحليل، ديدگاه ما در باب هنرها صورت‌بندي شود، سنت‌گرا پيش‌فرض‌هاي مابعدالطبيعي با محوريت مفهوم سنت، به معناي خاص آن در سنت‌گرايي، را لحاظ كرده و بر اساس آن، نظرية هنري خود را ارائه مي‌دهد. در نهايت، اين ديدگاه را در مصاديقي خاص تطبيق مي‌كند كه در برخي از نمونه‌ها به نظر مي‌رسد، اين تفسيرها با مشكلاتي روبه‌روست. براي نمونه، نصر در جايي علاوه بر آنكه قرائت قرآن، خوشنويسي قرآن، مسجد، مدرسه‌ها، تكيه‌ها، خانقاه‌ها، حسينيه‌ها و ساير بناهاي اختصاصاً ديني را هنر مقدس مي‌خواند، بسياري از كاخ‌ها، مهمانخانه‌ها و بيمارستان‌هاي سنتي را نيز هنر مقدس مي‌داند. درحاليكه عزاداري شيعيان را ذيل هنر سنتي متمايل به هنر مقدس قرار مي‌دهد (نصر، 1380ج، ص51). اين مصداق‌شناسي، بر اساس فرض‌هاي سنت‌گرايي صحيح است، اما آيا مي‌توان مدعي شد كه معماري كاخ يا مهمانخانه سنتي، بيشتر از عزاداري حضور امر قدسي را براي مخاطب متبلور مي‌سازد؟ يا اينكه بوركهارت (Titus Burckhardt)، «نقاب» را يكي از رايج‌ترين و كهن‌ترين انواع هنر مقدس مي‌داند و درحاليكه خود او اذعان مي‌كند نقاب براي مسيحيت، يهود و اسلام، چيزي جز صورتي از بت‌پرستي نيست. در توجيه آن اشاره مي‌كند كه نقاب، نه به بت‌پرستي كه به چندخدايي مر‌بوط مي‌شود (بوركهارت، 1370، ص 11). اما چندخدايي نيز در اديان ابراهيمي جايگاهي ندارد. از‌اين‌رو، مي‌گويد: بايد آن را به گونه‌اي تفسير كرد كه شرك نباشد. آيا ضروري است كه به دليل سنتي بودن نقاب، به طريقي آن را مقدس نيز جلوه داد؟
    9. در ديدگاه سنت‌گرايي، عمل هنرمند سنتي در خلق هنر سنتي يا مقدس، محصول كشف و شهود است (نصر، 1383، ص170). همچنين براي مخاطب نيز نوعي شهود عقلاني پديد مي‌آورد كه طي ‌دوره‌ها تحقيق و مطالعه حتي تصور آن ناممكن است (همو، 1380ب، ص448؛ الدمدو، 1389، ص252؛ اعواني، 1375، ص325). سؤال اين است كه اين شهود عقلاني چيست و چه تفاوتي با شهود در معناي مصطلح فلسفي، عرفاني دارد؟ گنون، در اين‌باره پاسخ مي‌دهد كه شهود عقلاني، كه فقط از طريق آن مي‌توان شناخت مابعدالطبيعي را به دست آورد، مطلقاً هيچ قدر مشتركي با شهود ديگر ندارد: دومي به قلمرو محسوس تعلق دارد و اولي قوة مدركة عاقله است (گنون، 1388، ص66).
    اما عقل شهودي، چه چيزي را تعقل مي‌كند؟ سنت‌گرايان در اين‌باره پاسخ واحدي ندارند. مواردي از قبيل وجود مطلق، حقيقت، امور متعالي مفارق از ماده، حقيقت متعاليه، حق متعال، امر مطلق و حقيقت اشياء و... را بيان مي‌كنند. روشن نبودن متعلق اين عقل، فهم اصل آن را دشوار مي‌سازد و ايهام در تفاوت آن با شهود در معناي فلسفي نيز مشكل را دوچندان مي‌سازد (ملكيان، 1381، ص438ـ439).
    10. سنت‌گرا بر اين امر تأكيد دارد كه در هنر سنتي و هنر مقدس، صورت (فرم) هنري از سنت اخذ مي‌شود. در ديدگاه ايشان، منبع اين صور، همان عقل كل است كه ذهن هنرمند، يا هنرمند اوليه را كه سرمشق اعضاي يك مكتب خاص قرار مي‌گيرد، نوراني مي‌كند. هنرمند نيز صورت را بر ماده (مانند سنگ و چوب) مي‌افكند. صورتي كه با ماده متحد است و صورتي كه همان مثال موجود در ذهن هنرمند است، هر دو منشأ و سرشتي واحد دارند، جز اينكه مرتبه وجودي آنها متفاوت است. صورت در عالم مادي، امر انضمامي و ماده انتزاعي‌ترين هويت است و منشأ صور، كه موضوع بحث هنرمند است، در نهايت منشأ الهي دارد (نصر، 1380ب، ص435ـ439).
    طبق ادعاي سنت‌گرايان، صورت در هنرهاي سنتي و مقدس از سنت، و در هنر ديني از بستري غيرسنتي (مدرن) اخذ مي‌شود. اما در خارج چگونه مي‌توان ميان صورت سنتي و صورت مقدس، با صورت ديني تمايز قائل شد؟ نصر، در جايي بيان مي‌كند كه كليساي قرون وسطا، زيبايي‌هاي آسماني دارد و كليساي رنسانس حال و هواي قصري را تداعي مي‌كند كه قول به قدرت جهان و همة ويژگي‌هاي اومانيستي عصر جديد در آن تجلي يافته است (همو، 1373، ص320). چه ويژگي‌هايي در صورت كليساي رنسانس هست كه در كليساي قرون وسطا نيست كه انسان در آن، حضور امر قدسي را حس نمي‌كند؟ سنت‌گرا در اين‌باره پاسخي ندارد (موسوي گيلاني، 1390، ص220).
    11. برخي معتقدند كه سنت‌گرايي به نوعي در پي بازگشت به يك بهشت قرون وسطايي است و دچار كهنه‌گرايي و دوري از نوگرايي است (الدمدو، 1389، ص384؛‌ موسوي گيلاني، 1390، ص225). اين انتقاد، به هنر سنتي و مقدس نيز وارد است؛ زيرا سنت‌گرايان با آنكه ابتكار در چارچوب سنت را مجاز مي‌دانند (شوان، 1388، ص86)، اما بر اين باورند كه هنر ارزشمند در دورة مدرن نيز احياي همان هنر سنتي و مقدس است؛ يعني همان سبك در دورة جديد توسط يك هنرمند استفاده شود (بوركهارت، 1376، ص208ـ209؛ نصر، 1373، ص322). اين ديدگاه، نوآوري و ابتكار در هنر را ناديده مي‌گيرد؛ زيرا هيچ سبك يا هنر جديدي در اين ديدگاه پذيرفته نيست.
    12. ديدگاه سنت‌گرايان در باب هنر سنتي و مقدس، بر «باطن‌گرايي» مبتني است. اين ديدگاه در تمام سنت‌هاي ديني جاري نيست. براي نمونه، ديدگاه ايشان در باب هنر سنتي و مقدس، با اصول اهل سنت همخواني ندارد (موسوي گيلاني، 1390، ص226). البته اين انتقاد ذيل انتقادي قرار داد كه تفسير خاص از سنت و دين را به عنوان پيش‌فرض نادرست براي نظرية هنر سنت‌گرايان مطرح مي‌كند.
    13. براي تعريف هنر سنتي، مقدس و ديني، مي‌توان از رويكردهاي متفاوتي همچون مؤلف‌محور، متن‌محور و مخاطب‌محور بهره برد (امين خندقي، 1391، ص44ـ48). بر اين اساس، هنر سنتي را مي‌توان به هنري كه توسط هنرمند سنتي خلق شده است (مؤلف‌محور)؛ هنري كه خصوصيات، مضامين و مفاهيم آن سنتي است (متن‌محور) و هنري كه در مخاطب تأثير و تجربة سنتي پديد مي‌آورد (مخاطب‌محور)، تعريف كرد. به نظر مي‌رسد، سنت‌گرايان در تعريف هنر سنتي و مقدس، از هر سه رويكرد بهره برده‌اند، اما تأكيد بيشتري بر رويكرد متن‌محور دارند؛ يعني صورت هنر است كه مرز ميان هنرهاي سنتي و مدرن را ايجاد مي‌كند؛ چراكه طبق تصريح سنت‌گرايان، هنر چيزي جز صورت ـ در معناي سنتي‌اش ـ نيست (بوركهارت، 1390، ص15). با اين حال، آنها در تعريف هنرهاي سنتي، مقدس و ديني، ديدگاهشان تنها معطوف به صورت نيست و در تقسيم هنر سنتي به مقدس و غيرمقدس، يا در تقسيم هنر مدرن به ديني و غيرديني؛ محتوا را دخيل مي‌دانند. اين امر تناقض‌نما به نظر مي‌رسد.
    اگر بخواهيم محتوا را در تقسيم‌بندي دخالت دهيم، بايد نكته‌اي ديگر را نيز در نظر گرفت. در ميان آثار هنري بر اساس ديدگاه سنت‌گرايان، با چند دسته اثر متفاوت روبه‌رو مي‌شويم: الف. مضمون ديني ندارد، اما سنتي است. مانند معماري خانة سنتي كه هنر سنتي غيرمقدس است؛ ب. مضمون ديني دارد و سنتي است، اما مستقيماً به مناسك ديني مربوط نيست. مانند نگارة سنتي كه مضموني برگرفته از قرآن دارد كه هنر سنتي غيرمقدس است. ج. مضمون ديني دارد، سنتي است و به مناسك ديني مربوط است. مانند معماري مسجد سنتي كه هنر سنتي مقدس است. د. مضمون ديني ندارد و مدرن است، مانند آپارتمان كه هنر مدرن غيرديني است. ه‍ . مضمون ديني دارد، اما مستقيماً به مناسك ديني مربوط نيست. مانند يك نقاشي مدرن كه مضموني برگرفته از كتاب مقدس دارد كه هنر مدرن ديني است. و. مضمون ديني دارد و مستقيماً به مناسك ديني مربوط است. مانند يك كليساي مدرن كه هنر مدرن ديني است.
    دقت در اين شش دسته، نكات قابل تأملي را نشان مي‌دهد. نخست اينكه، سنت‌گرا ميان (الف) و (ج) بر اساس محتوا تفاوت مي‌گذارد، اما به (ب) و تفاوت‌هايش با (الف) توجهي ندارد. اين دو را يكي مي‌شمارد. دوم اينكه، در تقسيم‌بندي خود ميان (هـ) و (و) تفاوتي قايل نمي‌شود و هر دو را در مقابل (د)، ديني و يكسان مي‌انگارد. سوم، (ه‍ ) را همچون (و) ديني برمي‌شمارد، اما در ميان هنرهاي سنتي، (ب) و (ج) را متفاوت مي‌داند. اشكال اين نوع تقسيم‌بندي، اين است كه در هنرهاي مدرن، صرف موضوع ديني مهم است. اما در هنرهاي سنتي، عاملي ديگر به ميان مي‌آيد و ارتباط مستقيم (ج) يا ارتباط غيرمستقيم (ب) با دين، ملاك تفاوت دو نوع ديني و غيرديني مي‌شود. اين نكات نشان مي‌دهد كه اين تقسيم‌بندي، تا چه ميزان با مشكل مواجه است.
    14. در ميان منتقدان هنر، هيچ اختلافي در اين اصل محوري نقد وجود ندارد كه داوري بايد مبتني بر نظامي از معيارها باشد كه قضاياي آن، به نوبة خود، مدلل باشند و اختلاف تنها بر سر تعيين معيارها است (شتروبه، 1389، ج1، ص166ـ167). معيار ارزش‌گذاري هنرها در ديدگاه سنت‌گرايان، منصفانه به نظر نمي‌رسد؛ زيرا بر اساس دسته‌بندي و ارزش‌گذاري انواع هنر در ديدگاه سنت‌گرايان، بايد ارزش يك اثر سنتي غيرمقدس، مانند يك بيل كشاورزي كه در بستر سنتي خلق شده، از يك اثر مدرن ديني مانند نقاشي سقف نمازخانة سيستين اثر ميكلانژ (Michelangelo)، به عنوان يكي از شاهكارهاي نقاشي جهان (گامبريج، 1390، ص298ـ303)، بيشتر باشد. شايد اين نمونه اغراق‌آميز باشد، اما نشان مي‌دهد كه ارزش‌گذاري منطبق بر ديدگاه سنت‌گرايان منصفانه نيست.
    نتيجه‌گيري
    1. اين پژوهش نشان مي‌دهد كه تا چه اندازه مفاهيم «هنر سنتي»، «هنر مقدس» و «هنر ديني»، با مباني فكري سنت‌گرايان گره خورده است. از‌اين‌رو، چه جايگاه مهمي در فهم يا نقد نظرية هنر و ديگر مباني نظري آنها دارد.
    2. در تمدن سنتي، هر هنري هنر سنتي است. در هنر سنتي، تعارضي ميان زيبايي و فايده‌مندي نيست. «صورت» به معناي «طرح و معنا» و ذات شيء و همچنين نمادپردازي در آن اهميت دارد. اين هنر در واقعيتي مربوط به مرتبه‌اي عالي‌تر مشاركت دارد و ضدطبيعت‌گرايي است و در نهايت، با شناخت و امر قدسي سروكار دارد.
    3. هنر مقدس، مركز هنر سنتي است كه به طور مستقيم، با مناسك و اعمال روحاني مربوط به دين حاكم بر سنت سروكار دارد. اين هنر، نياز به صورتي خاص دارد كه لازم نيست نبوغ‌آميز باشد. هنر مقدس، صورت آن چيزي است كه وراي صورت قرار دارد و در آن، همه جا و ضرورتاً نظم و راز هست. اين هنر، ذهني يا عاطفي نيست، بلكه واقعيت عيني دارد. فهم هنر مقدسي كه به عالم خاصي تعلق دارد، بدون ورود به آن عالم ميسر نيست. اين هنر به واسطة نمادهايش، به فعليت بخشيدن تعاليم سنت ياري مي‌رساند.
    4. هنر ديني، به دليل موضوعش و نه سبك، ديني تلقي مي‌شود. دين در اين معنا، شامل تمام اديان سامي، اديان هندي، مسالك و مشارب چيني و مذاهب محلي و ملي و آيين‌هاي انتزاعي و اسطوره‌اي مي‌شود.
    5. ديدگاه سنت‌گرايي در باب هنرهاي سنتي، مقدس و ديني، با انتقادهايي روبه‌روست. از جمله مي‌توان به موضوعاتي همچون، تعصب داشتن نسبت به شرق، ناديده گرفتن دستاوردهاي غرب، مفروضات معرفت‌شناختي و مابعدالطبيعي‌اي، تعبير خاص از سنت، كه سنت‌گرا را در دام كلي‌گويي انداخته و به كثرت‌گرايي باطني باطل منجر شده است، تعميم‌دهي نادرست نظريه‌ها، اغراق در شخصيت هنرمند سنتي، مابعدالطبيعي بودن، تطبيق نادرست با مصاديق، مبتني شدن هنر بر مفهوم شهود عقلاني، ايهام در ماهيت صورت سنتي و تفاوت آن با صورت مدرن، كهنه‌گرايي، عدم همخواني با تمام سنت‌هاي راست‌انديش، تناقض و اشكال در تقسيم‌بندي و ارزش‌گذاري دور از انصاف آن اشاره كرد.
    6. انتقادهاي وارد به مفهوم هنرهاي سنتي، مقدس و ديني، نه‌تنها نظرية هنر سنت‌گرايان را با مشكل مواجه مي‌سازد، بلكه بيانگر مخدوش بودن برخي مباني نظري ايشان نيز است.
    7. اين مقاله، به دنبال ارائة تعابير جايگزين براي مفاهيم يادشده نيست؛ زيرا اين امر در دستگاه فكري سنت‌گرايان امكان‌پذير نيست. مباني نظري سنت‌گرايان، ما را به سمتي سوق مي‌دهد كه مفاهيمي همچون هنر سنتي، هنر مقدس و هنر ديني، تنها در همين چارچوب معنا دارند. ارائة تعابير و مفاهيم جايگزين، نياز به نوشتاري جداگانه دارد كه البته بايد بر اساس نظام فكري ديگري (مانند يك نظام فلسفي همچون مشاء) بنا شود.
     

        اعواني، غلامرضا، 1375، حكمت و هنر معنوي، تهران، گروس.
        امين خندقي، جواد، 1391، دين و سينما: آموزه‌هاي اخلاقي و ارزشي، قم، ولاء منتظر.
        بوركهارت، تيتوس، 1370، رمزپردازي: مجموع مقالات تحقيقي، ترجمة جلال ستاري، تهران، سروش.
        ـــــ ، 1376، هنر مقدس: اصول و روش‌ها، ترجمة جلال ستاري، تهران، سروش.
        ـــــ ، 1390، مباني هنر مسيحي، ترجمة امير نصري، تهران، حكمت.
        بيناي مطلق، محمود، 1385، نظم و راز، تهران، هرمس.
        الدمدو، كنت، 1389، سنت‌گرايي: دين در پرتو فلسفة جاويدان، ترجمة رضا كورنگ بهشتي، تهران، حكمت.
        شتروبه، و، 1389، «داور هنري»، فرهنگ‌نامة تاريخي مفاهيم فلسفه، ويرايش يوآخيم ريتر و ديگران، ترجمة سيدمحمدرضا حسيني بهشتي، تهران، موسسة حكمت و فلسفة ايران، ص166ـ169.
        شوان، فريتيوف، 1383، اسلام و حكمت خالده، ترجمة فروزان راسخي، تهران، هرمس.
        شوان، فريتيوف، 1388، كاست‌ها و نژادها، ترجمة بابك عاليخاني و كامران ساساني، تهران، حكمت.
        كاتسينگر، جيمز اس، 1388، تفرج در باغ حكمت؛ توصيه به جويندگان حقيقي معنا، ترجمة سيدمحمدحسين صالحي، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
        كوماراسوامي، آناندا كنتيش، 1384، استحالة طبيعت در هنر، ترجمة صالح طباطبايي، تهران، فرهنگستان هنر.
        ـــــ ، 1386، فلسفة هنر مسيحي و شرقي، ترجمة اميرحسين ذكرگو، تهران، فرهنگستان هنر.
        گامبريج، ارنست، 1390، تاريخ هنر، ترجمة علي رامين، تهران، ني.
        گرابار، الگ، 1390، مروري بر نگارگري ايراني، ترجمة مهرداد وحدتي دانشمند، تهران، متن.
        گنون، رنه، 1374، معاني رمز صليب: تحقيقي در فن معارف تطبيقي، ترجمة بابك عاليخاني، تهران، سروش.
        ـــــ ، 1388، بحران دنياي متجدد، ترجمة حسن عزيزي، تهران، حكمت.
        لگن‌هاوزن، محمد، 1382، «چرا سنت‌گرا نيستم؟»، خرد جاويدان، تهران، دانشگاه تهران و موسسة تحقيقات و توسعة علوم انساني، ص233ـ266.
        ملكيان، مصطفي، 1381، راهي به رهايي: جستارهايي در باب عقلانيت و معنويت، تهران، نگاه معاصر.
        موسوي گيلاني، سيدرضي، 1390، درآمدي بر روش‌شناسي هنر اسلامي، قم، مدرسة اسلامي هنر.
        نصر، سيدحسين، 1373، جوان مسلمان و دنياي متجدد، ترجمة مرتضي اسعدي، تهران، طرح نو.
        ـــــ ، 1379، نياز به علم مقدس، ترجمة حسن ميانداري، قم، طه.
        ـــــ ، 1380الف، معرفت و امر قدسي، ترجمة فرزاد حاجي ميرزائي، تهران، فرزان روز.
        ـــــ ، 1380ب، معرفت و معنويت، ترجمة انشاء‌الله رحمتي، تهران، سهروردي.
        ـــــ ، 1380ج، «هنر ديني، هنر سنتي، هنر مقدس؛ تفكراتي و تعاريفي»، راز و رمز هنر ديني، تهران، سروش، ص 45ـ57.
        ـــــ ، 1383، اسلام و تنگناهاي انسان متجدد، ترجمة انشاء‌الله رحمتي، تهران، سهروردي.
        ـــــ ، 1385، در جست‌وجوي امر قدسي: گفت‌وگوي رامين جهانبگلو با سيد حسين نصر، ترجمة سيد مصطفي شهر آييني، تهران، ني.
        ـــــ ، 1386، معرفت جاودان، به اهتمام سيدحسن حسيني، تهران، سروش.
        ـــــ ، 1388، گلشن حقيقت، ترجمة انشاء‌الله رحمتي، تهران، سوفيا.
        Guénon, René, 2004, The Reign of Quantity and the Signs of the Times, trans. Lord Northbourne, Hillsdale: Sophia Perennis.
        Leaman, Oliver, 2004, Islamic Aesthetics: An Introduction, Notre Dame: University of Notre Dame Press.
        Nasr, Seyyed Hossein, 1987, Islamic Art and Spirituality, New York: State University of New York Press.
        Pallis, Marco, 2008, The Way and the Mountain: Tibet, Buddhism, and Tradition, Bloomington: World Wisdom.
        Schuon, Frithjof, 2009, Logic and Transcendence, James S. Cutsinger (ed.), Bloomington: World Wisdom.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    امین خندقی، جواد، موسوی گیلانی، سید رضی.(1394) نقد دیدگاه سنت گرایان در باب هنر سنتی، هنر مقدس و هنر دینی. فصلنامه معرفت ادیان، 6(3)، 107-128

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جواد امین خندقی؛ سید رضی موسوی گیلانی."نقد دیدگاه سنت گرایان در باب هنر سنتی، هنر مقدس و هنر دینی". فصلنامه معرفت ادیان، 6، 3، 1394، 107-128

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    امین خندقی، جواد، موسوی گیلانی، سید رضی.(1394) 'نقد دیدگاه سنت گرایان در باب هنر سنتی، هنر مقدس و هنر دینی'، فصلنامه معرفت ادیان، 6(3), pp. 107-128

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    امین خندقی، جواد، موسوی گیلانی، سید رضی. نقد دیدگاه سنت گرایان در باب هنر سنتی، هنر مقدس و هنر دینی. معرفت ادیان، 6, 1394؛ 6(3): 107-128